بخش 2
احد غزوه احد ارتش قریش پیروزی شکست مسلمانان نتیجه کار شهدای احد فضیلت زیارت حضرت حمزه و سایر شهداء احد بقیع وداع با مدینه حج در اسلام فلسفه تشریع حج حج تمامی اسلام مناسک فکری حج توجه به دعاء در حج مکه شهر خاطره ها کعبه مغناطیس دلها قبله شبهای حرم
احد نام مجموعهاي از كوههاي بزرگ و كوچك در
شمال مدينه است كه حدود 60.. متر طول دارد و رنگ عمومي آن قرمز متمايل به
قهوهاي است. حد فاصل شهر مدينه و كوه احد در گذشته به صورت دشتي مسطح و
عموما غير مسكوني ، و تنها در چند نقطه آن مزروعي بوده است ليكن هم اكنون
به علت گسترش شهر ، چنين دشتي كه ميتوانست بسياري از اسناد تاريخي مربوط
به تاريخ مدينه و تجاوز قريشيان به مدينه را نشان دهد ، به مرور زمان در
لابلاي ساختمانها به فراموشي سپرده شده است. پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) درباره اين كوه فرموده است: هذا جبل احد يحبنا و نحبه اين كوه احد
، ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داريم. در كنار احد ، تپه اي قرار
دارد كه به نام رماة يا عينين نامگذاري شده و اين همان تپهاي است كه
رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) تيراندازان را در جنگ احد بر روي آن
مستقر ساخت و از آن جهت كه در دامنه شمالي آن دو چشمه آب وجود دارد آن را
عينين و يا عينيان نيز ناميدهاند.
پيروزي مسلمانان در جنگ بدر ، و احتمال بسته شدن راه
بازرگاني مردم مكه از طريق مدينه و عراق ، مشركان را سخت بر آشفته ساخته
، به فكر تلافي و انتقام افتادند. صفوان بن اميه و عكرمة بن ابي جهل به
ابوسفيان پيشنهاد دادند كه قريشيان هزينه جنگ را به عهده بگيرند و وي نيز
موافقت كرد و در نتيجه با جمعآوري نيروهاي قوي رزمي و فراهم آوردن
امكانات تسليحاتي و مالي به سوي مدينه آمدند عباس عموي پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) كه تا آن زمان در مكه بود با ارسال نامهاي رسول خدا
( صلي الله عليه و آله ) را از اين توطئه آگاه ساخت. پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) دو نفر نيروي اطلاعاتي به اطراف مدينه اعزام ، و موقعيت
قريشيان را شناسايي كرد. دشمن روز پنج شنبه پنجم شوال سال سوم هجرت از
ناحيه وادي عقيق در شمال مدينه وارد منطقه احد شده ، آنجا مستقر گرديد .
لازم به تذكر است كه مكه در ناحيه جنوب مدينه قرار گرفته و دليل اين كه
دشمن از شمال وارد مدينه شده اين بود كه در دره طولاني و بزرگ وادي
القري كه راه بازرگاني شام را به يمن متصل ميساخت ، هر قسمتي كه
امكانات زندگي وجود داشت قبائلي از عرب و يهود سكونت گزيده اطراف خود را با
سنگ محصور ساخته بودند ، از سوي ديگر مدينه از سه طرف به شكل نعل اسب در
محاصره كوهها و مناطق سنگلاخي قرار گرفته و در نتيجه ارتش دشمن ناچار بود
مدينه را دور زده و از ناحيه شمال مدينه كه زميني هموار داشته و نخلستان
هم در آن جا نبود وارد شود. رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) پس از
مشورت با اصحاب تصميم گرفت از شهر خارج شود ، لذا روز جمعه پس از اقامه
نماز جمعه ، با لشكري بالغ بر يك هزار نفر از مدينه به سمت احد حركت كرده
، كوتاهترين راه را انتخاب و خود نيز زره بر تن كرد. در ارتش رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) و سلم از جوان 15 ساله تا پيرمرد سالخورده وجود داشت.
بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت ، نيروهاي اسلام در برابر نيروهاي
مهاجم و متجاوز قريش صفآرايي كردند. رسول خدا ( صلي الله عليه و آله )
اردوگاه لشكر خود را به گونهاي قرار داد كه پشت سر به يك مانع طبيعي
يعني كوه احد محدود مي گشت و در سمت چپ لشكر نيز تپه بلندي به نام عينين
كه بعدا جبل الرماة لقب گرفت قرار داشت كه از بالاي آن تمامي دشت اطراف
را مي توانست زير نظر داشته باشد و مدينه نيز پيش روي قرار گرفت. سپس
رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) عبدالله جبير را با حدود 50 تيرانداز بر
روي تپه مستقر ساخته فرمود: شما با پرتاب كردن تير دشمن را برانيد و نگذاريد
از پشت سر وارد جبهه مسلمانان شده ، ما را غافلگير كنند. ما در نبرد غالب
باشيم يا مغلوب ، شما اين نقطه را خالي مگذاريد. دستور مؤكد پيامبر به
تيراندازان كه از جاي خود هرگز حركت نكنند ، حاكي از اطلاع كامل آن حضرت
از اصول نظامي بود. سپس براي ارتشيان خطبه خواند و آنها را منظم ساخت.
ابوسفيان نيز لشكريان قريش
كه بيش از سه هزار نفر بودند را به سه قسمت تقسيم كرد: 1 - پياده نظام
زره پوش را در وسط قرار داد. 2 - گروهي را به فرماندهي خالد بن وليد در سمت
راست. 3 - و دسته ديگر را به فرماندهي عكرمه در سمت چپ. گروهي را نيز كه
پرچمداران آنها بود پيشاپيش ارتش قرار داد.
آغاز نبرد
جنگ به وسيله ابوعامر كه از فراريان مدينه بود آغاز شد. او از
قبيله " اوس " بود كه بر اثر مخالفت با اسلام از مدينه به مكه پناهنده
شده بود.
چيزي نگذشت كه در پرتو
جانبازي سرداران رشيد اسلام مانند علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) ، حمزه
عموي پيامبر ، ابودجانه ، مصعب و... لشكر قريش اسلحه و غنائم خود را زمين
نهاده و با فضاحت عجيبي پا به فرار گذاردند. در گرما گرم جنگ هرگاه دشمن
مي خواست ، لشكر اسلام را دور زده و از پشت به آنانحمله كند ، تيراندازان
مستقر در جبل عينين آنان را با تير زده ، دور مي كردند ليكن با شكست دشمن
متأسفانه ، مسلمانان سلاح بر زمين نهاده و به جمعآوري غنائم مشغول شدند و
به گمان خود كار را خاتمه يافته تصور ميكردند. نگهبانان نيز فرصت را مغتنم
دانسته با مخالفت با فرمانده خود از جبل الرماة پايين آمده به جمع غنيمت
پرداختند. دشمن كه چنين ديد ، از كمي نگهبانان سوء استفاده كرده با يك
حمله چرخشي تيراندازان باقي مانده را از پاي درآورده و از پشت سر به
مسلمانان حمله كرد. خالد بن وليد و عكرمة بن ابي جهل پس از تصرف نقاط
حساس ، فراريان خويش را به كمك طلبيدند و چيزي نگذشت كه بر اثر از هم
پاشيدگي صفوف مسلمانان ، ارتش قريش بازگشته و از پيش رو و از پشت سر ،
سربازان اسلام را محاصره و نبرد مجددا آغاز شد.
در اين هنگام ، وضعيت عجيبي در ارتش
اسلام به وجود آمد ، گروهي به صورت دستههاي پراكنده به دفاع از خود و
رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) پرداختند ، گروهي پا به فرار گذاشتند و
طولي نكشيد كه تلفات سنگيني به مسلمانان وارد آمد. و به ناگاه خبري به
دروغ منتشر شد كه: الا قد قتل محمد هان اي مردم! محمد كشته شد. اين خبر
روحيه دشمن را تقويت ، و روحيه گروهي از مسلمانان را تضعيف نمود و كار بر
مسلمانان دشوارتر شد ، پيامبر كه خود پيشانياش زخم برداشته و دندانش شكسته
بود با استقامتي بينظير از حريم اسلام دفاع ميفرمود. علي ( عليه السلام )
فرمود: پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) در ميدان نبرد ، نزديكيرين فرد به
دشمن بود و هر موقع كار جنگ سختتر ميشد ما را پناه ميداد. مدافعان رسول
خدا ( صلي الله عليه و آله ) نيز چند نفر بيشتر نبودند. علي بن ابيطالب
( عليه السلام ) با تمام وجود گرداگرد رسول خدا ( صلي الله عليه و آله )
ميچرخيد و با شمشيرش دشمنان را به كام مرگ ميفرستاد و از آن حضرت دفاع
ميكرد. علي ( عليه السلام ) خود فرموده است: هنگامي كه ارتش قريش به سوي ما
حمله ميآوردند ، انصار و مهاجر راه خانه خود را گرفتند و من با هفتاد زخم از
وجود آن حضرت دفاع كردم ، سپس آن حضرت قبا را كنار زد و دست روي مواضع
زخم كه نشانههاي آن باقي بود كشيد. علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) آن
چنان جنگيد كه شمشيرش شكست و اين ندا در قضا پيچيد: " لا فتي الا علي ، لا
سيف الا ذوالفقار " جوانمردي جز علي نيست و شمشيري نيست جز شمشير علي بن
ابيطالب يعني ذوالفقار. ابن هشام تعداد كشته شدگان را 22 نفر ذكر مي كند كه
12 نفر آنها به دست علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) به هلاكت رسيدند. حمزه
عموي پيامبر ، ابودجانه ، ام عامر كه نام وي نسيبه بود و... از ديگر كساني
بودند كه در اطراف رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) از آن حضرت دفاع
ميكردند.
جانبازي و فداكاري علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) و ديگر ياران رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) سبب شد كه آن حضرت از خطر قطعي نجات يافت. پيامبر و همراهان آرام آرام به داخل شعب احد آمدند. مسلماناني هم كه در آن اطراف بودند از اين كه پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) را زنده ديدند خوشحال شده ، خود را در پيشگاه ايشان شرمنده يافتند. علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) سپر خود را پر از آب كرد و رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) سر و صورت خود را شست و اين جمله را فرمود: خشم خدا بر ملتي كه صورت پيامبر خود را خون آلود ساختند. هنگام نماز ظهر و عصر رسيد ، پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) بر اثر ضعف مفرط نماز را نشسته خواندند و ديگران نيز اقتدا كردند. دشمن نيز سرمست پيروزي صحنه جنگ را ترك كرده ، به سوي مكه حركت كرد. مسلمانان بيش از سه برابر قريش كشته دادند برخي از جنازههاي شهيدان را نيز دشمن مثله كرده يعني گوش و بيني آنان را بريده بود و علاوه بر آن هند همسر ابوسفيان شكم حمزه را شكافته و جگر آن حضرت را درآورده زير دندانهاي خود نهاد ، و در نتيجه صحنه دلخراشي بر ميدان نبرد حاكم شده بود. پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و سلم همراه با ديگر مسلمانان وارد ميدان نبرد شدند ،تا حدود هفتاد شهيد را به خاك بسپارند. وقتي چشم آن حضرت بر پيكر مثله شده حمزه افتاد بسيار متأثر و منقلب شد. سرانجام رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) بر پيكر شهيدان نماز گزارد و آنان را يك يك ، و يا دو تا دو تا به خاك سپرد. به هنگام غروب آفتاب پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و ياران باقيمانده در حالي كه از خانههاي بسياري در مدينه ناله مادران داغ ديده و همسران شوهر از دست داده بلند بود به مدينه بازگشت. منافقان و يهوديان مدينه از اين شكست بسيار خشنود شدند و احتمال آن داشت كه دشمنان داخلي نيز به فكر ايجاد مزاحمت براي مسلمانان برآيند. رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) در چنين شرايط حساس از طرف خداوند مأمور شد تا فرداي همان شب دشمن را تعقيب نمايد. منادي پيامبر خبر را به مردم رساند و در شهر جار زد و فرمود تنها كساني همراه ما بيايند كه در جنگ احد شركت داشتند. رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) همراه با لشكريان خود حركت كرده در هشت ميلي مدينه در منطقهاي به نام " حمراء الاسد " فرود آمد و شب هنگام دستور داد تا در تمام نقاط بيابان آتش روشن كنند تا دشمن تصور كند كه قدرت و نيروهاي جنگنده آنها بيش از تعدادي است كه در احد بوده است. به هر حال آمدن پيامبر و استفاده از ابزار مختلف موجب شده ، ابوسفيان و لشكريان او كه تصميم گرفته بودند دوباره به مدينه حمله كنند را مأيوس ساخته ، از فكر حمله بازداشت. سرانجام نبرد احد با تقديم هفتاد يا هفتاد و چهار و به قولي هشتاد و يك شهيد پايان يافت.
1 - حمزه بن عبدالمطلب حمزه عموي پيامبر اسلام و از شجاعان عرب بود در
جنگ بدر شركت داشت و شيبه قهرمان قريش و تعداد ديگري از آنان را از پاي
درآورد. در جنگ احد نيز فداكاريهاي بسيار نموده سرانجام توسط " وحشي " به
شهادت رسيد. پس از شهادت ، هند همسر ابوسفيان سينه حمزه را شكافته جگر او را
بيرون آورد و زير دندانهايش گذاشت ، و جنازه او را نيز مثله كردند. پيامبر
( صلي الله عليه و آله ) با ديدن اين منظره به شدت گريست و عباي خود
را روي او انداخت. حمزه را اسد الله ، اسد رسول الله و سيدالشهداء لقب
دادهاند. 2 - حنظله غسيل الملائكة حنظله فرزند عامر است. پدرش از دشمنان
پيامبر و از عناصر بدخواه اسلام و پايه گذار مسجد ضرار بود ، ليكن حنظله
مسلماني شايسته و بافضيلت بود ، شبي كه فرداي آن جنگ احد اتفاق افتاد
مراسم عروسي حنظله برگزار شد ، پس از رسيدن دستور جهاد ، از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و سلم يك شب را اجازه گرفته ، روز بعد به ميدان نبرد
آمده و با رشادت كامل شمشيري به طرف ابوسفيان رها كرد ليكن به او اصابت
ننمود و سپس بر اثر نيزه دشمن از پاي درآمد و در سن حدود 24 سالگي به شهادت
رسيد. پيامبر گرامي فرمود: من مشاهده كردم كه فرشتگان حنظله را غسل
ميدادند و از اين رو به حنظله غسيل الملائكه معروف شد. 3 - عمرو بن جموح
وي چهار پسر خود را براي دفاع از اسلام به جبهه فرستاد و با اينكه
خويشاوندانش او را از شركت در جنگ منع ميكردند و پاي او نيز لنگ بود و جهاد
از او برداشته شده بود ، در عين حال خدمت رسول خدا ( صلي الله عليه و
آله ) و
سلم آمد و آرزوي شهادت كرد. پيامبر فرمودند خدا تو را معذور داشته است ، ليكن
او اصرار كرد و سرانجام پيامبر اجازه داد. موقع بيرون آمدن دعا ميكرد: اللهم
ارزقني الشهادة و لا تردني الي اهلي خدايا توفيق ده در راه تو كشته شوم و
به خانهام باز نگردم. سرانجام وي در نبرد قهرمانانه به شهادت رسيد. 4 -
مصعب بن عمير وي از اشراف زادگان مكه بود كه به پيامبر ( صلي الله عليه و
آله ) و سلم ايمان آورد در سال دوازدهم بعثت با آن حضرت بيعت كرد و از سوي
رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) به عنوان مبلغ به مدينه اعزام شد و
توانست گروه بسياري از مردم مدينه را به اسلام دعوت كند. قد و قامتي
چونان پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) داشت و تا لحظه شهادت در سن 42
سالگي به اسلام و رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) وفادار بود. 5 -
عبدالله جحش در مكه به پيامبر ايمان آورد ، به حبشه هجرت كرد ، سپس به
مدينه مهاجرت نمود ،خواهرش زينب بنت جحش است كه به همسري رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) و سلم در آمد. وي در حالي كه بيش از چهل سال نداشت در
احد به شهادت رسيد. 6 - شماس بن عثمان وي از مهاجران به حبشه و مدينه و
از مجاهدان بدر و احد بود. در احد مجروح و او را به خانه رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) آوردند. ليكن مداوا مؤثر واقع نشد و به شهادت رسيد. پيامبر
دستور داد جنازه او را به احد برگردانده ، در كنار ديگر شهدا دفن كردند. شماس
هنگام شهادت 34 سال بيشتر نداشت. 7 - عمر بن معاذ 8 - حارث بن انس 9 -
عمارة بن زياد 10 - سلمة بن ثابت 11 - عمرو بن ثابت 12 - ثابت بن وقش 13
- رفاعة بن وقش 14 - حسيل بن جابر 15 - صيفي بن قيطي 16 - جباب بن قيظي
17 - عباد بن سهل 18 - حارث بن اوس بن معاذ 19 - اياس بن اوس 20 - عبيد
بن التيهان 21 - حبيب بن يزيد 22 - يزيد بن حاطب 23 - ابوسفيان بن حارث 24
- انيس بن قتاده 25 - ابوحبة بن عمرو 26 - عبدالله بن جبير بن النعمان
فرمانده تيراندازان در تپه رماة 27 - خيثمه 28 - عبدالله بن سلمه 29 -
سبيع بن حاطب 30 - عمرو بن قيس 31 - قيس بن عمرو 32 - ثابت بن عمرو 33 -
عامر بن مخلد 34 - مالك بن اياس 35 - ابوهبيرة بن حارث 36 - عمرو بن مطرف
37 - اوس بن ثابت( برادر حسان بن ثابت ) 38 - انس بن نضر 39 - قيس بن
مخلد 40 - سليم بن حارث 41 - نعمان بن عبد عمرو 42 - خارجة بن زيد 43 - سعد
بن الربيع 44 - اوس بن الارقم 45 - مالك بن سنان( پدر ابوسعيد خدري ) 46 -
سعيد بن سويد 47 - عتبة بن ربيع 48 - ثعلبة بن سعد 49 - سقف بن فروة 50 -
عبدالله بن عمرو 51 - ضمره 52 - نوفل بن عبدالله 53 - عباس بن عباده 54 -
نعمان بن مالك 55 - المجذر بن ذياد 56 - عبادة بن الحسحاس 57 - خلاد بن
عمرو 58 - ابوايمن 59 - سليم بن عمرو 60 - عنتره 61 - سهل بن قيس 62 -
ذكوان بن قيس 63 - عبيد بن المعلي 64 - مالك بن ثميله 65 - حارث بن عدي
66 - مالك بن اياس 67 - اياس بن عدي 68 - عمرو بن اياس
فضيلت زيارت حضرت حمزه و ساير شهداء احد
از حضرت
رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) مروي است هر كس مرا زيارت كند و
عمويم حمزه را زيات ننمايد ، مرا جفا كرده است. شيخ مفيد قدس سره فرموده
كه پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله ) به زيارت قبر حمزه امر
ميفرمود و به زيارت ايشان و شهدا اهتمام ميداد. حضرت فاطمه
( عليها السلام ) پس از رحلت رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله )
بر زيارت قبر آن بزرگوار مواظبت مينمود. چون بهزيارت آن
حضرت رفتي نزد قبرش ميگويي:
السلام عليك يا عم رسول الله ، ( صلي الله عليه و آله ) ، السلام عليك يا خير الشهداء ، السلام عليك يا اسد الله و
اسد رسوله ، اشهد انك قد جاهدت في الله عزوجل ، و جدت بنفسك ، و نصحت
رسول الله ، و كنت فيما عند الله سبحانه راغبا ، بابي انت و امي ، اتيتك
متقربا الي الله عزوجل بزيارتك ، و متقربا الي رسول الله ( صلي الله عليه و
آله ) و سلم بذلك ، راغبا اليك في الشفاعة ، ابتغي بزيارتك خلاص نفسي
متعوذا بك من نار استحقها مثلي بما جنيت علي نفسي ، هاربا من ذنوبي التي
احتطبتها علي ظهري ، فزعا اليك رجاء رحمة ربي ، اتيتك من شقة بعيدة ،
طالبا فكاك رقبتي من النار ، و قد اوقرت ظهري ذنوبي ، و اتيت ما اسخط ربي
، و لم اجد احدا افزع اليه خيرا لي منكم اهل بيت الرحمة ، فكن لي شفيعا
يوم فقري و حاجتي ، فقد سرت اليك محزونا ، و اتيتك مكروبا ، و سكبت عبرتي
عندك باكيا ، و صرت اليك مفردا ، و انت ممن امرني الله بصلته ، وحثني علي
بره ، و دلني علي فضله ، و هداني لحبه ، و رغبني في الوفادة اليه ، و
الهمني طلب الحوائج عنده ، انتم اهل بيت لا يشقي من توليكم ، و لا يخيب
من اتيكم ، و لا يخسر من يهويكم ، و لا يسعد من عاديكم.
در زيارت شهداي جنگ احد كه در همان جا دفن هستند
چنينميگويي:
السلام علي رسول الله ، السلام علي نبي الله ،
السلام عليمحمد بن عبدالله ، السلام علي اهل بيته الطاهرين ، السلام
عليكم ايها الشهداء المؤمنون ، السلام عليكم يا اهل بيت الايمان و التوحيد ،
السلام عليكم يا انصار دين الله و انصار رسوله ، عليه و آله السلام ، سلام
عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار ، اشهد ان الله اختاركم لدينه ، و
اصطفاكم لرسوله ، و اشهد انكم قد جاهدتم في الله حق جهاده ، و ذببتم عن
دين الله و عن نبيه ، و جدتم بانفسكم دونه ، و اشهد انكم قتلتم علي
منهاج رسول الله ، فجزاكم الله عن نبيه و عن الاسلام و اهله افضل الجزاء
، و عرفنا وجوهكم في محل رضوانه ، و موضع اكرامه مع النبيين و الصديقين و
الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا ، اشهد انكم حزب الله ، و أن من
حاربكم فقد حارب الله ، و انكم لمن المقربين الفائزين ، الذين هم احياء
عند ربهم يرزقون ، فعلي من قتلكم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ،
اتيتكم يا اهل التوحيد زائرا و بحقكم عارفا ، و بزيارتكم الي الله متقربا ، و
بما سبق من شريف الاعمال ، و مرضي الافعال عالما ، فعليكم سلام الله و
رحمته و بركاته ، و علي من قتلكم لعنة الله و غضبه و سخطه ، اللهم
انفعني بزيارتهم ، و ثبتني علي قصدهم ، و توفني علي ما توفيتهم عليه ، و
اجمع بيني و بينهم في مستقر دار رحمتك ، اشهد انكم لنا فرط ، و نحن بكم
لاحقون.
مدينه ، هميشه ميدان نبردي بي سر و صدا ميان حق و باطل بوده است و شيعه كوشيده تا فروغ اهل بيت و ولايت را در هر شرايطي ، روشن نگهدارد ، هر چند با گريه بر غربت بقيع و تربت ائمه مدفون در آن و پنهاني قبر زهرا ( عليها السلام ). " بقيع " ، مزرعه غم و كشتزار اندوه است. درختي كه در اين غريب آباد ميرويد ، ريشه در مظلوميتي هزار و چهارصد ساله دارد .اينجا ديگر بايد عنان را به دست " دل " سپرد و دل را در چشمه " اشك " شستشو داد. دل در سايه اشك است كه نرم ميشود و آرام ميگيرد. عقدههاي دل ، تنها بر سرانگشت اشك باز ميشود. تنها اشك ديده ، زخم دل را تسكين ميدهد. بگذار ببارد اين چشم ، بگذار بريزد اين اشك. " مدينه " همچنان مظلوم است و... " بقيع " ، مظلومتر ! " اهل بيت " همچنان غريباند و پيروانشان غريبتر ! اين سند ، سالهاست كه به گواهي ايستاده است و روشنتر از هر استدلال و گوياتر از هر كتاب و دليل ، برهان مظلوميتهاي جبهه حق است. هنگام ورود به خاك بقيع ، كفشها را كه درميآوري و پايت خاك اين مزار را لمس ميكند ، دلت هم ميشكند. قبور بيسايبان مانده در برابر آفتاب را كه ميبيني ، داغت تازه ميشود و بر بيغمي كهن و ديرين ، اشك ميريزي و بغض مانده در گلو را در هواي بقيع ، رها ميكني. رنجنامه نانوشته محبين اهل بيت ، بر خاك و سنگ اين مزار ، گوياتر از هر زمان است. يك طرف جمعي به دعاي توسل مشغولند و زمزمهكنان. طرف ديگري ، دلهايي با آهنگ نوحه و مرثيه ، به عمق مظلوميت اهل بيت راه مييابند و ميگريند. يك سو جمعي بر سر قبر " ام البنين " به ياد سقاي كربلا و دستهاي قلم شدهاش اشك ميريزند. در سويي جانبازان ، با " ويلچر " هايشان جمع زائران را ميشكافند و در امتداد نور ، راهي به كانون روشني و خطي به منبع فيض ميگشايند و به خاكبوسي اين چهار امام معصوم ( عليهم السلام ) ميآيند. عدهاي در پي يافتن قبر گم شده زهرايند و در كناري هم كسي آرام آرام اشك ميريزد و " زيارت جامعه " ميخواند و... هوا ، هواي عطرانگيز و روحاني " حال " است. اينجا اشك است كه سخن ميگويد و " حال " ، گوياتر از " قال " است. سكوت زبان را هم زلال اشك جبران ميكند ، چشمهاي اشكبار ترجمان دلهاي داغدار و بيقرار است. حرفي هم كه نزني ، كلامي و سلامي هم كه نگويي( يا از فرط اندوه و بغض گلوگير ، نتواني بگويي ) چشمها و قطرات جاري اشك ، هم روضهخوان مجلس است و هم گريهكن محفل. لازم نيست كسي مرثيه بخواند ، بقيع ، خودش مرثيه مجسم است. درب بقيع ، همچون گذشته به روي زنان بسته است. بانوان از پشت نردههاي آهنين ديوار بقيع ، با زهرا و فاطمه بنت اسد و ام البنين و دختران و همسران پيامبر و... درددل ميكنند. بگذار درها را ببندند ، پنجرههاي دل كه گشوده به اين كانونهاي روشنايي است ! بگذار حائل ايجاد كنند و مانع بگذارند ، دريچههاي قلب زائر ، از اين خورشيدهاي خفته بر خاك ، از پشت در و ديوار هم نور ميگيرد. ساعتهايي كه در بقيع گشوده ميشود ، گويا در بهشت است كه به روي زائران عاشق باز ميشود. دلهاي سوختهشان را برميدارند و با شتاب ، خود را به حضور امام مجتبي ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق ( عليهم السلام ) ميرسانند و زيارتنامه را با باران اشك ميشويند و سلامها را با چشمهاي بارانيشان بدرقه ميكنند. زنان از پشت نردهها ، از دور ، چرخش زائران پروانه صفت را بر گرد اين خورشيدها با حسرت تماشا ميكنند ، سر بر ديوار بقيع ميگذارند و گوشه مقنعههايشان را از اشك ديدگانشان متبرك ميكنند. بقيع ، همان بقيع زمان امام مجتبي ( عليه السلام ) است ، يادآور تيرباران كردن جنازه و تابوت مطهر آن امام !... و اما شب بقيع !... همچنان خاموش و تاريك ! مدينه گرچه غرق نور است ، و خيابانها گرچه از نورافكنها و تابلوهاي نئون و لامپهاي قوي چراغهاي برق ، روشن است ، اما در كنار اينها وادي بقيع را ظلمتي دردآور و قدرتي غمانگيز فرا گرفته است ، گويا اصلا خورشيدي براين خاك نخفته است! بقيع ، بقعهاي خاموش و تاريك است ، اما روشن از نور امامت. بقيع ، آشنايي غريب است ، همدم غربت در جمع آشنايان. دل را كجا ميتوان برد ، جز كنار قبور بقيع ، كه اينگونه بيتاب شود ، بسوزد ، برفروزد ، كباب شود ، و زائر ، بيدل گردد و در درياي غم دستش جز به دامن اشك نرسد ، و در كوير غربت دل ، جز نهال آشنايي و معرفت و محبت نرويد ؟! تا كي بقيع بايد چنين باشد ؟! يا رسول الله ! .. نميدانيم اشك شوق بريزيم ، از اين ديدار ، يا سرشك غم بباريم ، از اين غربت ؟ آيا با تو هم اينگونه رفتار ميكردند ؟ آيا فرزندان و اهل بيت تو آن زمان هم چنين در انزوا بودند ؟ چرا " حق " بايد اينهمه تاوان بپردازد ؟ راستي... گناه ما جز " عشق " چيست ؟ آيا سال آينده و سالهاي ديگر هم بايد بر مظلوميت " ائمه بقيع " بگرييم ؟ اللهم عجل لوليك الفرج...
با همه اين تلخيها و شيرينيها و زشتيها و زيباييها ، مدينه محبوب ماست ، چرا كه محبوب ما در آن نهفته است. چارهاي جز " رفتن " نيست. ولي... دل كندن از " مدينه " مشكل است. چه ميدانيم ؟ شايد ديگر هرگز توفيق باز آمدن به " ديار يار " را نداشته باشيم. چه شبهايي كه در " غربت بقيع " گريستيم. چه روزهايي كه كبوتر حرم پيامبر بوديم. صداي " اذان " به سوي نماز و نيازمان ميخواند. رواقهاي نوراني حرم الرسول ، كهكشاني از معنويت و شوق را در سينه داشت كه فروغ از " مرقد نبوي " ميگرفت. شبها همه شب ، تلألؤ نور را در حريم حرم به تماشا مينشستيم. و روزها همه روز ، گنبد سبز روضه پيامبر دلهامان را ميروياند و ميشكوفاند. از " بقيع " چه بگويم ؟ آري... بقيع ، اين بقعه مقدس ولي بيسايبان ، براي ما معناي ديگري داشت. شهداي احد ، مسجد قبا ، ذو قبلتين ، بيت الأحزان بينشان و ويران ، محله خراب شده " بني هاشم " ، خانه فاطمه ، محراب تهجد ، منبر و محراب پيامبر ، ستون توبه و حنانه ، صفه و روضه ، همه و همه را ميگذاريم و ميرويم. اما دل كندن ، بسي مشكل است. روزهاي اقامتمان در مدينه ، ما را به تاريخ صدر اسلام ميبرد ، گريههاي بقيع ، رنجهاي " اهل بيت " را در خاطرمان تجديد ميكند. نخلهاي شكسته و خشكيده مدينه ، نجواها و نيايشهاي علي عليه السلام را به يادمان ميآورد. اما... چارهاي نيست. بايد با مدينه و آثارش ، مساجدش ، مزارهايش ، بقيع و حرمش ، خداحافظي كرد و دعوت ابراهيم و خداي ابراهيم را " لبيك " گفت. ما ميرويم ، ولي دلمان آكنده از غمهاي مدينه است. اشكهامان امان نميدهد. آيا باز هم " مدينه " را خواهيم ديد ؟ اي خدا!... ما دلبسته اين آب و خاكيم. ما از اول هم " اهل مدينه " بودهايم. دلمان گواهي ميدهد. احساسمان با اين سرزمين گره خورده است. يا فاطمة الزهرا! ميرويم ، اما دريغ كه مزار پنهانت را نيافتيم. ولي... دل هر يك از ما مزار توست. تو در قلب سوخته مايي. از اين پس ، ما هر جا كه برويم ، آنجا را " مدينه " ميبينيم. اي مدينه... " الوداع "! باز هم ما را بخوان تا با اشتياقي بيشتر به سويت بشتابيم. " رفتم... ولي هواي تو از دل نميرود ". ما جملگي اي مدينه ، بيمار توييم رفتيم ، ولي عاشق ديدار توييم هر چند تو را گران فروشند به ما باكي نبود ، باز خريدار توييم
( ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين * فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فطن الله غني عن العالمين ). حج در لغت به معناي: " قصد " و در اصطلاح شرع به معناي: قصد زيارت خانه خدا و انجام اعمال و مناسك مخصوص ميباشد. حج كه به معناي زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوصه است ، يكي از اركان پنج گانه اسلام ، و به اتفاق نظر علماء فريقين ، از ضروريات دين ، و منكر آن كافر است. و لذا تارك حج مورد تهديد شديد خداوند واقع شده است ، ميفرمايد: " خداوند حج بيت الله الحرام را بر مستطيع واجب نموده ، و هر كس( با ترك اين فريضه ) به خدا كافر شود پس خداوند از جهانيان بينياز است ". و رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) فرموده: " من سوف الحج حتي يموت بعثه الله يوم القيمة يهوديا او نصرانيا " كسي كه حج را به تأخير اندازد تا مرگ او فرا رسد ، خداوند در روز رستاخيز او را يهودي و يا نصراني محشور ميفرمايد. و امير المؤمنين ( عليه السلام ) در وصيت نامه خود ميفرمايد: " والله الله في بيت ربكم فلا تخلوه ما بقيتم فطنه إن ترك لم تناظروا " و خدا را ، خدا را ، در مورد خانه خدا " كعبه " تا هستيد ، مبادا آن را خالي بگذاريد ، كه اگر آيين حج و زيارت بيت ترك شود بدون مهلت به عذاب دردناكي ، گرفتار خواهيد شد.
دستور وجوب حج ، بعد از هجرت رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) به مدينه نازل گرديده ، و از هر مسلمان مستطيعي در تمام دوران عمر يك بار به عنوان حج واجب ( حجة الاسلام ) خواسته شده است.( صرف نظر از عناوين ديگري كه موجب وجوب حج ميشود مانند نذر و... ). حج گرچه جزء فروع دين به حساب ميآيد ، ولي از افضل عبادات است. و داراي فوايد و آثار بسيار عظيم دنيوي ، اخروي ، فردي ، اجتماعي ، سياسي و معنوي است كه در كمتر عبادتي ديده ميشود. حج نمايش تعبد محض و عبادت خالص خدا و اظهار بندگي و ايجاد ارتباط قلبي با خداوند است. حج كلاس تعليم و تربيت است ، زمينهاي است براي تحصيل علم زندگي و حسن معاشرت ، و تحكيم مباني اخلاق اسلامي در عمل. حج درس جهاد و فداكاري با مال و جان و گسستن از خود و خودخواهيها ، و جدا شدن از تعلقات و جذبات زندگي مادي ، و رو آوردن به عالم معنا ، و حركت به سوي خدا است. حج به ما آموزش توحيد در عقيده و وحدت در رويه و ضرورت تبادل افكار و آراء و همكاريهاي اجتماعي ، علمي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي را ميدهد ، و خلاصه حج در مجموعه اعمال و مناسك ، تابلويي از تماميت دين مقدس اسلام و حيات دنيا و آخرت را به نمايش ميگذارد ، و انسان حج گزار را از عالم خاكي به اوج ميبرد ، و به عالم قدس و ملكوت پرواز ميدهد ، و حياتي نوين از معنويت و ارتباط با حق و حضور نزد رب ، در كالبد خسته حاجي ميدمد. امام صادق ( عليه السلام ) در بيان آداب باطني حج ميفرمايند: " إذا أردت الحج فجرد قلبك لله من قبل عزمك من كل شاغل و حجاب كل حاجب ، و فوض امورك كلها الي خالقك ، و توكل عليه في جميع ما يظهر من حركاتك و سكناتك ، و سلم لقضاءه و حكمه و قدره ، و ودع الدنيا و الراحة و الخلق... تا اين كه ميفرمايد: ثم اغتسل بماء التوبة الخالصة من الذنوب و البس كسوة الصدق و الصفاء و الخضوع و الخشوع و احرم عن كل شةء يمنعك من ذكر الله عزوجل و يحجبك عن طاعته و لب بمعني إجابة صافية خالصة زاكية لله عزوجل في دعوتك متمسكا بالعروة الوثقي و طف بقلبك مع الملائكة حول العرش كطوافك مع المسلمين بنفسك حول البيت... " هنگامي كه اراده حج نمودي ، پيش از هر تصميم دل خود را از هر چه غير خداست خالي ، و هر حجابي را كه ميان تو و او حاجب و حائل شده است برطرف كن ، و تمام امور خويش را به آفريدگارت واگذار. در تمام حركات و سكنات خود ، بر او توكل كن ، و بر قضاء و قدر الهي و حكم و تقدير او تسليم باش ، و از آسايش دنيا و مردم منقطع شو... ، سپس با آب زلال و خالص توبه گناهانت را شستشو كن ، و لباس صداقت و راستي ، پاكي ، صفا ، خضوع و خشوع را بر تن نما ، و از آنچه كه تو را از ياد و ذكر خدا باز ميدارد و مانع تو از اطاعت او ميگردد ، " احرام " بند ، و لبيكهايت ، پاكترين و خالصانهترين پاسخ و اجابت دعوت خداي متعال باشد. در حالي كه به ريسمان محكم الهي تمسك جسته( از غير او دل بريدهاي ) از صميم قلب و در عالم دل ، به همراهي فرشتگان عرش الهي طواف كن ، هم چنان كه خود با مسلمانان ، دور كعبه طواف ميكني ".
حج چيست ؟ حج تمامي اسلام است ، اسلام با " كلمات " ، قرآن است ، و با " انسانها " ، امام ، و با " حركات " ، حج ! چنين مينمايد كه خدا هر چه را كه خواسته است به آدمي بگويد يكجا در حج ريخته است ! اما حج ، در يك نگرش كلي سير وجودي انسان است به سوي خدا و در يك كلمه " شبيه آفرينش " ، و در همان حال " شبيه تاريخ " ، و در همان حال " شبيه توحيد " ، و در همان حال " شبيه مكتب " ، و در همان حال " شبيه امت " ، و... بالاخره حج نمايشي رمزي است از آفرينش انسان و نيز مكتب اسلام كه در آن كارگردان: خدا است و زبان نمايش: حركت ، و شخصيتهاي اصلي: آدم ، ابراهيم ، هاجر و ابليس ، و صحنهها: منطقه حرم و مسجدالحرام ، مسعي ، عرفات و مشعر و مني ، و سمبلها: كعبه ، صفا ، مروه ، روز ، شب ، غروب ، طلوع ، بت ، قرباني و جامه ، و آرايش: احرام ، حلق ، تقصير ، و نمايشگران ؟ فقط يك تن ، تو ! هر كه هستي ، چه زن ، چه مرد ، چه پير ، چه جوان ، چه سياه ، چه سفيد ، همين كه در اين صحنه شركت كردي نقش اول را داري. هم در شخصيت آدم و هم ابراهيم و هم هاجر. چه ، اينجا سخن از تشخص نيست ، حتي جنسيت مطرح نيست ، فقط يك قهرمان هست و آن انسان ! تئاتري است كه در آن يك تن نقش همه را بر عهده دارد ! همه سال ، همه انسانهاي ابراهيمي روي زمين به شركت در اين نمايش شگفت دعوت ميشوند ! هر كه بتواند از هر كجاي دنيا خود را در " موسم " برساند ، وارد صحنه ميشود و نقش اول را به عهده ميگيرد ، قهرمان صحنه ميشود و همه رلها را خود بازي ميكند. اينجا تجزيه نيست ، درجهبندي نيست ، تشخص نيست ، همه يكي هستند و آن يكي همه ، اسلام انسانها را اينچنين ميبيند: من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعا ، و من احياها فكأنما احيا الناس جميعا.
امام صادق( عليه السلام )ميفرمايد: "ثم اغتسل بماء التوبة الخاصة ذنوبك و البسكسوة الصدق و الصفاء و الخضوع و الخشوع ، و احرم عن كل شةء يمنعك عن ذكر الله و يحجبك عن طاعته ، و لب بمعني اجابة صادقة صافية خالصة زاكية لله تعالي في دعوتك له متمسكا بالعروة الوثقي ، و طف بقلبك مع الملئكة حول العرش كطوافك مع المسلمين بنفسك حول البيت ، و هرول هرولة من هواك و تبرء من حولك و قوتك و اخرج من غفلتك و زلاتك بخروجك الي مني و لا تتمن ما لا يحل لك و لا تستحقه ، و اعترف بالخطاء بالعرفات و جدد عهدك عندالله تعالي بوحدانيته و تقرب اليه ، و اتقه بمزدلفة... " ( مصباح الشريعه ) "... آنگاه ، با آب پاك توبه گناهانت را بشوي ، و جامه صدق و صفا و فروتني و همواري را بر تن كن ، و خويشتن را از هر چه كه تو را از ياد خدا و از طاعت او باز دارد ، در پناه " احرام " گير ، و به خدا لبيك گو: لبيكي صادقانه و از سر صفا و اخلاص و پاكي ، در اينكه همه را به سوي او بخواني و به استوارترين دستگيرهها چنگ زني ، و دلت را همراه با فرشتگان به گرد عرش خدا طواف ده ، همچنانكه خود همگام با مسلمانان به گرد كعبه طواف ميكني ، از هواي نفس " هروله " كن و بگريز ! و از حول و قوه خويش بيزاري جوي ، و با خروج از " مني " از دايره غفلت و لغزشهايت بيرون شو ، و آنچه را كه حلالت نيست و سزاوار آن نباشي آرزو مكن ، در " عرفات " به گناهان اعتراف كن ، و به يگانگي خداوند هم در پيشگاه او ، يك بار ديگر اذعان نما ، و بدو نزديك شو ، و در " مزدلفه " كه در برابر خدا ايستادهاي ، از او بترس... "
قبلا اشاره كرديم كه حج از اعظم عبادات اسلامي است ، و ميدانيم كه هر عبادتي را ظاهري است و باطني. و باطن عبادات را ، توجه خالص و ارتباط دائم قلبي و مراقبت و مواظبت هميشگي تشكيل ميدهد. كه بنده خود را در محضر رب العالمين مشاهده كند. بر اين اساس ، دعا در لسان پيشوايان بزرگوار اسلام به " مخ العبادة " ، " افضل العبادة " ، " سلاح المؤمن " ، " عمود الدين " ، " نور السموات و الارض " ، " ترس المؤمن " ، " سلاح الأنبياء " ، " مفاتيح النجاح " و " مقاليد الفلاح " تعبير شده است. و مرحوم كليني در " اصول كافي " به اسناد خود از زراره از امام باقر عليه السلام ذيل آيه شريفه( ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين ) آورده كه حضرت فرمودند: منظور از عبادت در آيه شريفه دعا است. و بعد فرمودند: " و افضل العبادة الدعاء " و بهترين عبادتها ، دعا است. و آنچه از شيوه زندگي معنوي پيامبران الهي و ائمه معصومين و بزرگان اسلام به ما رسيده نيز اين معنا را تصديق و تأييد ميكند ، كه بالاترين مقام انسان ، مقام عبوديت است كه توفيق بندگي حضرت ذوالجلال نصيبش ميگردد ، و اصليترين مرتبه و شيرينترين مرحله عبادت ، مرحله دعا و ايجاد ارتباط بنده با خدا ، و توفيق تضرع و توبه ، و اظهار خضوع و خشوع ، و اعلان تقديس و تسبيح و تحميد حق است ، كه اگر بنده اهل دعا نباشد مورد توجه خدا نخواهد بود:( قل ما يعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم) بگو: اگر دعاي شما نبود ، خداي من چه اعتنا و توجهي به شما ميكرد ؟ و حاجي بايد بداند كه گرچه در عتبات عاليات و مشاهد مشرفه و اماكن و ازمنه حج، عرض حاجت دنيوي و اخروي به محضر حضرت حق بردن خلاف نيست ، ولي نزد اولياي خدا و شيفتگان جمال ذوالجلالش دعا براي رسيدن به مرحله " كمال الانقطاع " و تحصيل نورانيت ، بصيرت قلوب و وصول و اتصال به معدن عظمت ، و دريدن حجابهاي ظلمت، و سر بر آستانش سودن ، و آسودن است. اي برادران و خواهران ، اينك كه به توفيق حق عازم حريم حرم امن " الهي " و راهي سرزمين مقدس وحي ، گشتهايد به آواي آن شب زندهدار ، گوش فرا دهيد ، كه در مناجات شعبانيهاش به درگاه واهب المواهب عرض ميكند: "... الهي هب لي كمال الانقطاع اليك ، و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك ، حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور ، فتصل الي معدن العظمة ، و تصير اروحنا معلقة بعز قدسك... " " بارالها! مرتبه و موهبتي از كمال را بر من ببخشاي كه( به مقام شامخ ) انقطاع دست يابم ، و ديدگان دلهاي ما را به نور ديدارت روشن گردان. تا آنجا كه ديدگان و بصيرت دل ، حجابهاي مانع نور را پاره كنند ، و به معدن عظمت واصل گردند ، و روح و جان ما( تنها و تنها ) به پيشگاه مقدس تو تعلق و وابستگي بيابند ، و به مقام قدس تو بياويزند ". و به دعاي امام حسين ( عليه السلام ) كه در سرزمين عرفات به درگاه خداوند مينالد ،توجه كنيد: " الهي ترددي في الا ثار يوجب بعد المزار ، فاجمعني عليك بخدمة توصلني اليك ، كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك ، ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك ، حتي يكون هو المظهر لك ؟! متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك ، و متي بعدت حتي تكون الا ثار هي التي توصل اليك ، عميت عين لا تراك عليها رقيبا ، و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا ، الهي امرت بالرجوع الي الا ثار ، فارجعني اليك بكسوة الانوار و هداية الاستبصار ، حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها ، مصون السر عن النظر اليها ، و مرفوع الهمة عن الاعتماد عليها ، إنك علي كل شةء قدير ". " خداوندا پويش و جستجويم در آثار قدرت و عظمت تو ، موجب دوري من از زيارتگاه جمالت ميگردد ، پس مرا در محضرت خدمتي فرما تا به مقام وصلت نائل گردم. چگونه براي قرب وجودت ، به آثاري استدلال شود كه خود در وجود خويش نيازمند تو ميباشند. آيا ظهور و پيدايش براي غير تو هست كه آن ظهور ، از تو و براي تو نباشد تا در نتيجه دليل ظهور تو گردد ؟ چه وقت غايب از نظر بودهاي تا براي ظهورت نياز به دليل و برهان باشد ؟ و چه وقت دور بودهاي تا آثار و پديدههايت دليل نزديكي و وصلت باشند ؟ كور باد ديدهاي كه تو را نبيند ، در صورتي كه همواره مراقب او ، با او و در كنار او هستي! در خسران و زيان باد بندهاي كه از عشق و محبت تو نصيبي ندارد! معبودا! همگان را امر كردي كه به آثار قدرت و عظمتت رجوع كنند ، ولي مرا به تجليات انوار خودت رجوع ده ، و با مشاهده و استبصار ، هدايتم فرما ، تا از آثار بگذرم و به تو واصل گردم ، همچنان كه از آنها گذشته و در سر درونم بدون توجه به آنها ، بر تو وارد گشته. الها ، همتم را چنان بلند گردان كه نياز و اعتماد بر پديده و آثار نداشته باشم ( و تنها به تو بنگرم ) كه تنها تو بر همه چيز توانايي .... " و شما زائران محترم خانه خدا در تمام مراحل و مواقيت و مواقف و در ضمن اعمال مناسك ، اذكار و ادعيهاي داريد كه سزاوار است آنها را با توجه و خلوص كامل بخوانيد ، و بدانيد كه روح حج ، تزكيه و تعالي روحي است كه با انجام مناسك حج و ملازمت بر دعوات و اذكار وارده و قرائت قرآن كريم و دقت در ثمرات معنوي و اسرار باطني و عمل به واجبات و مستحبات ، حاصل ميگردد.
من از اين شهر اميد شهر توحيد ، كه نامش " مكه " است و غنوده است ميان صدفش " كعبه " پاك ، قصهها ميدانم... دست در دست من اينك بگذار ، تا از اين شهر پر از خاطره ، ديدار كنيم. هر كجا گام نهي در اين شهر و به هر سوي كه چشم اندازي ميشود زنده بسي خاطرهها در ذهنت يادي از " ابراهيم " ، آنكه شالوده اين خانه بريخت آنكه بتهاي كهن را بشكست آنكه بر درگه دوست ، پسرش را كه جوان بود ، به قرباني برد يادي از " هاجر " و اسماعيلش مظهر سعي و خلوص صاحب زمزمه زمزم عشق يادي از ناله جانسوز " بلال " كه در اين شهر ، در آن دوره پر خوف و گزند به " احد " بود بلند يادي از " غار حرا " ، مهبط وحي يادي از بعثت پيغمبر پاك يادي از هجرت و از فتح بزرگ يادي از " شعب ابيطالب " و آزار قريش شهر دين ، شهر خدا ، شهر رسول شهر ميلاد علي( عليه السلام ) شهر نجواي حسين( عليه السلام ) در عرفات شهر قرآن و حديث شهر فيض و بركات!... و بسي خاطره از جاي دگر ، شخص دگر... **** مكه ، " جغرافي " نيست ، تاريخ است. " زمين " نيست ، زمان است! اگر عمري به هر كس لبيك گفتهايم ، اكنون تنها به خدا " لبيك " ميگوييم و آن قدر لبيك را تكرار ميكنيم تا لذت بندگي و شيريني نام خدا را در عمق جان خويش احساس كنيم. فضا را با آهنگ " لبيك " پر ميكنيم ، كه موسيقي ملكوت است. با بال شوق ، به سوي " معشوق " پرواز ميكنيم.
من به فكر " راز جاذبه " كعبه فرو ميروم ، و اكسيري كه خدا در اين " بيت " نهاده است و انسان را مجذوب ميسازد. اگر مغناطيسي باشد كه دلها را " جذب " كند ، اگر مركزيتي باشد كه جهتگيريها و حركتها را " محور " باشد ، اگر نشانهاي براي وحدتها و آشناييها ، رمز و " كليد " باشد ، همين " كعبه " است. ميليونها دل شوريده ، هر پگاه و شامگاه ، به اين كانون متوجه است. در زندگي و مرگ ، هنگام خواب و بيداري ، در نيايش و نماز ، همه جا و هميشه " كعبه " مركزيت اين نگاه است. اگر جانهاي ما " كاه " باشد ، كعبه ، " كهربا " ست. اگر دلهاي ما رميده باشد ، قبله ، عامل " انس " است ، حرم ايمان است و صحن عبوديت و آستانه بندگي و سقف يقين و پنجرهاي رو به بهشت و روزنهاي گشوده رو به خدا و سكويي براي پرواز تا به ابديت. اينهاست راز و رمز قداست و جاذبه كعبه ، اينهاست سر جذبه
مكه ، كنعان اهل ايمان است و كعبه ، يوسف اين ديار. حجاز ، وطن معنوي و اعتقادي هر مسلمان است و مكه ، حرا ، كعبه و صفا " زادگاه " و " خاستگاه " باورهاي مقدس ماست. كعبه ، بوسهگاه هزاران مجنون است كه در پي ليلاي ديدار ، رنج باديه بر دوش كشيده و بار هجران را تحمل كردهاند ، تا به اين " مطاف " و " مسعي " برسند. " كعبه " راهي است كه گامهاي پوينده صفاجويان را به مقصد معرفت و به وطن عشق ميرساند. كعبه ، عرش زمين است و فرش آسمان. كعبه ، نگين حلقه چشم بصيرت است. كعبه ، مهر صداقت آيين و سند اعتبار اين مكتب است. و... " حجرالاسود " بر ركن اين كعبه ، نشان بيعت خدا با انسان است و بوسيدن و استلام و اشاره ما تجديد بيعت با خداي فطرتآفرين و فطرت خداباور. كعبه ، دل و جان ماست ، ايمان و باور ماست ، كعبه همه چيز ماست ، تا هست ، آيينمان پابرجاست و تا هستيم ، زيارت كعبه فرض الهي بر دوش ماست.
جاذبه مسجدالحرام ، قابل وصف نيست. نيرويي غيبي و مغناطيسي ناشناخته ، انسان را به سمت كعبه ميكشد. بويژه شبهاي خانه خدا ، صفاي عارفانهتري دارد و نشستن و نگاه به كعبه ، عبادت است ، نگاهي كه هرگز خسته و سير نميشود و هر نگاهي تازهتر از نگاه قبلي است.