بخش 4
اشعار برگزیده حج در وصف حجر الاسود دولت وصل شیر یزدان صبح وصال صفای آینه طواف وداع غر کعبه علی مولا غدیر فخر همام کعبه و هندو مست عشق معنی تکبیر من کنت مولاه نیاز دیدار
بيني حجرش بلال كردار***بيرون سيه و درون پر انوار
آن سنگ زر خلاصه دين***بر چهره كعبه خال مشكين
نور است در آن سواد پنهان***چون در ظلمات آب حيوان
يا در خم طره جبهه حور***يا در حدقه حديقه نور
يا سر نبي ميانه حرف***يا در شب تيره صورت برف
از سنگ سيه چو بازگردي***زي زمزم راه در نوردي
ز آنجا گذرت به زمزم افتد***چشمت به سواد اعظم افتد
بيني ثقلين عالم خاك***استاده فراز چشمه پاك
آن هندوي بكر سالخورده***بر خلق خداي مهر كرده
خلقان همه در برش گرفته***بوسيده ولي كسش نسفته
او را سه برادر اتفاقي***شامي و يماني و عراقي
زانگه كه ز مادران بزادند***هر چار به خدمت ايستادند
تا روز قيام هم بدينسان***قائم بيني به امر يزدان
هوس كعبه و آن منزل و آنجاست مرا***آرزوي حرم مكه و بطحاست مرا
در دل آهنگ حجاز است و زهي ياري بخت***گريك آهنگ در اين پرده شود راست مرا
سرم از دايره صبر برون خواهد شد***شايد اربگسلم اين بند كه در پاست مرا
از خيال حجرالاسود و بوسيدن او***آب زمزم همه در عين سويداست مرا
دل من روشن از آن است كه از روزن فكر***ريگ آن باديه در ديده بيناست مرا
بر سر آتش سوزنده نشينم هر دم***از هواي دل آشفته كه برخاست مرا
دلم از حلقه آن خانه مبادا محروم***كز جهان نيست جز اين مرتبه درخواست مرا
از هوي و هوس خويش جدا باش ، اي دل*** خاك آن خانه و آن خانه خدا باش ، اي دل
عمر بگذشت ، ز تقصير حذر بايد كرد***به در كعبه اسلام گذر بايد كرد
ناگزير است در آن باديه از خشك لبي*** تكيه بر گريه اين ديدهتر بايد كرد
گرد ريگي كه از آن زير قدمها ريزد***سرمه وارش همه در ديده سر بايد كرد
آب و نان و شتر و راحله تشويش دل است***خورد آن مرحله از خون جگر بايد كرد
روي چون در سفر كعبه كنند اهل سلوك***از خود و هستي خود جمله سفر بايد كرد
سر تراشيدن و احرام گرفتن سهل است***از سر اين نخوت بيهوده به در بايد كرد
شرح احرام و وقوف و صفت رمي و طواف***با دل خويش به تقرير دگر بايد كرد
هر دلي را كه ز تحقيق سخن بويي هست***بشناسد كه سخن را به جز اين رويي هست
يارب ، امسال بدان ركن و مقامم برسان***كام من ديدن كعبه است و به كامم برسان
دولت وصل تو هر چند كه خاص است ، دمي***عام گردان و بدان دولت عامم برسان
جز به كام مدد عون تو نتوان آمد***راه عشق تو ، بدان قوت و كامم برسان
صبرم از پاي درآمد ، تو مرا دست بگير***به سر تربت اين صدر همامم برسان
چون هلالار بپسندي كه بمانم ناقص***به جمال رخ آن بدر تمامم برسان
هندوي آن درم ار خواجه جوازي بدهد***صبح بيرون بر و روز است به شامم برسان
گر بدان روضه گذارت بود ، اي باد صبا***عرضه كن عجز وزمين بوس وسلامم برسان
بوي آن خاك دمي گر برهاند ز عذاب***به نسيم خوش آن روضه در آييم ز خواب
اوحدي مراغه اي
ميكنم اقرار و دارم اعتقاد آنكه نيست***در ره دين رهبري همچون تو بعد از مصطفي
ختم شد بر تو ولايت چون نبوت بر رسول***شير يزدان ابن عم مصطفي جفت بتول
آتش پروانه ز دل بر فروز *** خويش بر آن شمع زن و خوش بسوز
عادت پروانه نداني مگر *** چرخ زند اول و سوزد دگر
دست به تعظيم بر آن پرده زن *** تكيه نما بر كرم ذوالمنن
چشم و دل و سينه بر آن پرده ساي *** نور دل و ديده بر آن برفزاي
ديده گريان و دل دردناك *** سينه سوزان و جگر چاك چاك
دست در آويز در استار او *** اشك فرو ريز به ديدار او
در برش آور ز ره اشتياق *** صبحة الوصل بروح الفراق
ديده به ديدار حبيب آرميد *** صبح وصال از شب هجران دميد
اين شرف از محض عنايات اوست *** كت شده حاصل ز حمايات اوست
خواهش از او خواه كه خواهنده اي *** يابي از او هر چه تو ارزنده اي
بلكه ز خواهش به طلب كاهشت *** خواهش از او جوي و نما خواهشت
چيست تو را بهتر از اين آرزو *** كت شده اي خاك ره آبرو
زآنكه به رخ كردي از اين خاك در *** به كه بود تاج مرصع به سر
در ته پهلو به درش ريگ شخ *** به بود از بستر سنجاب و نخ
پس بود اينت شرف روزگار *** كز اثر حكمت پروردگار
منزل تو گشته مقام خليل *** جاي تو آرامگه جبرئيل
ضامن عفو تو حريم اله *** جرم تو را شد كرمش عذرخواه
هادي ره نيست به جز لطف دوست *** آمدنت را طلب از نزد اوست
لطف ازل گر نشدي رهنما *** راه بدين خانه كه دادي تورا
خواهش او گر نكند ياريت *** بهره نباشد ز طلبكاريت
گر طلبي نيست ز ليلي به حي *** قيس چه سود ار كند آفاق طي
شاهد اين نكته پي قيل و قال *** هست مقال بدنم ز اهل حال
كآمده نور دل از او ظاهرم *** روشن از او آينه خاطرم
فيض حضورش به دلم ريخته *** بلكه چو جان در تنم آويخته
اي دل اگر هوش به جا آوري *** بر سخنم سمع رضا آوري
ناظم اين نكته نگويم كه كيست *** ما حصل از گفتن اين نكته چيست
آنكه از او آمده باغ سخن *** از گل نورسته چمن در چمن
بلكه شكفته چمنش باغ باغ *** باغ ارم را دل از او داغ داغ
جامي از ارباب زمن اكملي *** بلكه ز ارباب سخن افضلي
طوطي طبعش كه شكر خا شده *** بلبل نطقش سخن آرا شده
زبده ارباب يقين در سخن *** كرده ز آغاز وي اين در سخن
محيي لاري
جمله خلايق ز عرب تا عجم***باديه پيما به هواي حرم
نعره زنان جامه دران ميشدند***جمله به فرياد وفغان ميشدند
رنج سفر برده و تشويش راه***تا كه رسيدند به احرامگاه
رفته قمرشان همه در ميغ گرد***گونه دگرگونه شد از گرم و سرد
دست شده كوته و گردن دراز***سينه پر از آتش و دل در گذاز
زآتش دل شعله فروز آمدند***جمله در آن عرصه فرود آمدند
پير خرد گفت در آن مرحله***از ره تعليم كه اي قافله
سنت راه است كه در اين مقام***پاك نمايند يكايك تمام
آينه خويش جلايي دهند***زنگ زدايند و صفايي دهند
غسل برآرند در آب از نخست***تا شود احرام بر ايشان درست
گرد و غباري است كه بر خاطر است***ني همه آن گرد كه بر ظاهر است
موي سرت جمله علاقات دل***كانست به اسباب جهان متصل
يك به يك آنها همه را دور ساز***كعبه صفت خانه پر از نور ساز
اول از آلايش تن پاك شو***پس به حريم دل او خاك شو
الوداع اي كعبه كاينك وقت هجران آمده***دلتنوري گشته و زو ديده طوفان آمده
الوداع اي كعبه كاينك مست راوق گشته خاك***ز آنكه چشم از اشك ميگون راوق افشان آمده
الوداع اي كعبه كاينك كالبد با حال بد***رفتهاز پيش تو و جان وقت هجران آمده
الوداع اي كعبه كاينك هفتهاي در خدمتت***عيش خوابي بوده و تعبيرش احزان آمده
الوداع اي كعبه كاينك روز وصلت صبح وار***دير سر بر كرده و بس زود پايان آمده
الوداع اي كعبه كاينك درد هجران جانفزاي***شمهاي خاك مدينه حرز و درمان آمده
خاقانی
ابرهه با پيل بهر ذل بيت***آمده تا افكند حي را چو ميت
تا حريم كعبه را ويران كند***جمله را زان جاي سرگردان كند
تا همه زوار گرد او تنند***كعبه او را همه قبله كنند
وز عرب كينه كشد اندر گزند***كه چرا در كعبهام آتش زنند
عين سعيش را عزت كعبه شده***موجب اعزاز آن بيت آمده
مكيان را عز يكي بد صد شده*** تا قيامت عزشان ممتد شده
او و كعبهاش ميشود مخسوفتر***از چه است اين ؟ از عنايات قدر
از جهاز ابرهه همچون دده*** آن فقيران عرب منعم شده
او گمان برده كه لشكر ميكشد***بهر اهل بيت خود زر ميكشد
اندر اين فسخ عزايم و آن همم***در تماشا بوده بر ره هر قدم
مولوي
نقل دارم از ثقات با صفا***آنكه روزي حضرت خير الوري
چون كه او برگشت از حج الوداع***در غدير خم مكان كرد آن مطاع
گفت هر كس را منم مولاي او***پس علي مولاي او باشد نكو
حيدر از فرمان رب كائنات***شد ولي بر مومنين و مومنات
بنگر كه خلق را به كه داد و چگونه گفت***روزي كه خطبه كرد نبي بر سر (غدير)
دست علي گرفت و بدو داد جاي خويش***گردست او گرفت جز از دست او مگير
با خرد باش يك دل و همبر***چون نبي با علي به روز غدير
شرف مرد به هنگام پديد آيد از او***چون پديد آيد تشريف علي روز غدير
بر سر خلق مر او را چو وصي كرد نبي***اين به اندوه در افتاد از او آن به زخير
همي نداني اي كوردل به عمري خويش***كه احمد قرشي را وصي كه بود و كدام ؟
نگر كه پاي ابر كتف مصطفي كه نهاد***بتان ز كعبه كه افكند و پاك كرد مقام ؟
نگر كه دست كه بگرفت مصطفي به غدير***كه را امام هدي خواند و فخر و زين همام ؟
امام آنكه خداي بزرگ ، روز غدير***به فضل كرد به نزديك مصطفي پيغام
هندويي بوده است چون شوريدهاي***در مقام عشق صاحب ديدهاي
چون به راه حج برون شد قافله***ديد قومي در ميان مشغله
گفت اي آشفتگان دل رباي***در چه كاريد و كجا داريد راي
آن يكي گفتش كه اين مردان راه***عزم حج دارند هم زين جايگاه
گفت حج چه بود بگو اي رهنماي***گفت جايي خانهاي دارد خداي
هر كه آنجا يك نفس ساكن شود***از عذاب جاودان ايمن شود
شورشي در جان هندوي اوفتاد***ز آرزوي كعبه در روي اوفتاد
گفت ننشينم به روز و شب ز پاي***تا نيارم عاشق آسا حج به جاي
همچنان ميرفت مست و بيقرار***تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار
چون بديد او خانه گفتا كو خداي***ز آنكه او را مينبينم هيچ جاي
حاجيان گفتند اي آشفته كار***او كجا در خانه باشد شرم دار
خانه آن اوست او در خانه نيست***داند اين سر هر كه او ديوانه نيست
زين سخن هندو چنان فرتوت شد***كز تحير عقل او مبهوت شد
هر نفس ميكرد هر ساعت فغان***خويشتن بر سنگ ميزد هر زمان
زار ميگفت اي مسلمانان مرا***از چه آورديد سرگردان مرا
من چه خواهم كرد بي او خانه را***خانه گور آمد كنون ديوانه را
گر من سرگشته آگه بودمي***اين همه راه از كجا پيمودمي
چون مرا اين جايگه آوردهايد***بيسر و بن سر به ره آوردهايد
يا مرا با خانه بايد زين مقام***يا خداي خانه بايد والسلام
هر چه او در چشم جز صانع بود***گر همه صنعت بود ضايع بود
تا كه جان داري ز صانع روز و شب***جان خود را چشم صانع بين طلب
عطار نيشابوري
آن يك اعرابيي از عشق مست *** حلقه كعبه در آورده به دست
زار مي گفت اي خداي ذوالعلو *** كردم آنِ خويش من، آن تو كو؟
گر به حج فرموديم حج كرده شد *** آنچه فرمودي به جاي آورده شد
ور مرا در عرفه بايد ايستاد *** ايستادم دارم از احرام داد
سعي آوردم به قربان آمدم *** رمي را حالي به فرمان آمدم
از در خود بي نصيبم مي مدار *** آنِ من بگذشت آنِ خود بيار
خالقا آنچ از من آمد كرده شد *** عمر رفت و نيك يا بد كرده شد
ره نمايم باش و ديوانم بشوي***وز دو عالم تخته جانم بشوي
مانده ام از دست خود در صد زحير *** دست من اي دستگير من تو گير
نظامي
چون كه با تكبيرها مقرون شدند***همچو قربان از جهان بيرون شدند
معني تكبير اين است اي امام***كاي خداي پيش تو ما قربان شديم
وقت ذبح الله اكبر ميكني***همچنين در ذبح نفس كشتني
من چو اسماعيل و جان همچو خليل***كرد جان تكبير بر جسم نبيل
مولوي
زين سبب پيغمبر با اجتهاد***نام خود و آن علي مولا نهاد
گفت هر كو را منم مولا و دوست***ابن عم من علي مولاي اوست
كيست مولا آنكه آزادت كند***بند رقيت ز پايت بر كند
چون به آزادي نبوت هادي است***مومنان را زانبيا آزادي است
اي گروه مومنان شادي كنيد***همچو سرو و سوسن آزادي كنيد
نهيبي به دل زان فراز آمدش***سوي كعبه رفتن نياز آمدش
نبيرهي اسماعيل پيغمبر است***كه پور ابراهيم نيك دختر است
از آنجاي با گنج و ديهيم رفت***به ديدار خانه ابراهيم رفت
پياده بيامد به بيت الحرام***اسماعيليان زو شده شادكام