بخش 4
عراقی سعدی
|
75 |
|
بر سر آن خوان عزت نسر طائردان مگس * * * بلكه پر جبرئيل آنجا مگس ران آمده
از براي خوان كعبه ماه در ماهي دوبار * * * گاه سيمين نان و گه زرين نمكدان آمده
رسته دندان نياز آنجا و پير هشت خلد * * * از بن دندان طفيل هفت مردان آمده
پيش دندان از در سلطان بدست خاصگان * * * دوستكاني سر بمهر خاص سلطان آمده
مصطفي استاده خوانسالار و رضوان طشت دار * * * هديه دندان مزد خاص و عام يكسان آمده
هم خلال از طوبي و هم آبدست از سلسبيل * * * بلكه دست آب همه تسكين رضوان آمده
آسمان آورده زرين آبدستان زافتاب * * * پشت خم پيش سران چون آبدستان آمده
خضر جلابي بدست از آبدست مصطفي * * * كوست ظلمات عرب را آب حيوان آمده
فاقه پروردان چو پاكان حواري روزه دار * * * كعبه همچون خوان عيسي عيد ايشان آمده
يوسفان در پيش خوان كعبه باشند آن چنانك * * * پيش يوسف قحط پروردان كنعان آمده
خوان كعبه هشت خوان خلد را ماند كه هست * * * چار جوي او را به جاي سبع الوان آمده
|
76 |
|
بر سر آن خوان دل پاكان چو مرغان بهشت * * * نيمه اي گويا و ديگر نيمه بريان آمده
كعبه در تربيع همچون تخت نرد مهره باز * * * كعبتين جانها و نراد انسي و جان آمده
نقش يك تنها به روي كعبتين پيدا شده * * * پس شش و پنج و چهار و سه دو پنهان آمده
هر حسابي كرده بر حق ختم چون نرد زياد * * * هر كه شش پنجي زده يك بر سر آن آمده
عالمان چون حضر پوشيده برهنه پاي و سر * * * نعل پي شان همسر تاج خضر و خان آمده
صوفيان ز كوه پر آب زندگاني چون خضر * * * همچو موسي در عصاشان جان ثعبان آمده
هو و هو گويان مريدان هوي هوي اندر دهان * * * چون صدف تن غرق اشك و سينه عطشان آمده
ز آه ايشان كه الف چون سوزن عيسي شده * * * گاه هي چون حلقه زنجير مطران آمده
آتشين حلقه ز باد افتاده و جسته ز حلق * * * رفته ساق عرش را خلخال پيچان آمده
ز آهشان يك نيمه مسمار در دوزخ شده * * * باز ديگر نيمه طوق حلق شيطان آمده
اين مربع خانه نور از خروش صادقان * * * چون مسدس خان زنبوران پر افغان آمده
|
77 |
|
چون مشبك خام زنبوران ز آه عاشقان * * * بس دريچه كاندرين بام نه ايوان آمده
كعبه همچون شاه زنبوران ميانجا معتكف * * * عالمي گردش چو زنبوران غريوان آمده
آفتاب اشتر سواري بر فلك بيمار تن * * * در طواف كعبه محرم وار عريان آمده
خون قربان رفته در زير زمين تا پشت گاو * * * گاو بالاي زمين از بهر قربان آمده
بر زمين الحمدالله خون قربان بسته نقش * * * بر هوا تسبيح گويان جان حيوان آمده
كعبه در ناف زمين بهتر سلاسه است از شرف * * * كاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده
كعبه خاتون دو كون او را در اين خرگاه سبز * * * هفت بانو بين پرستار شبستان آمده
صبح و شام او را دو خادم ، جوهر و عنبر به نام * * * اين ز روم آن از حبش سالار كيهان آمده
خادمانش بر دو طفلانند اتابك و آن دو را * * * گاهواره بابل و مولد خراسان آمده
خال مشك از روي گندمگون خاتون عرب * * * عاشقان را آرزو بخش و دلستان آمده
روي گندمگون او بوده تصاوير بهشت * * * آدم از سوداي گندم ز آن پريشان آمده
|
78 |
|
كعبه صرافي ، دكانش نيمه بام آسمان * * * بر يكي دستش محك زر ايمان آمده
بر محك كعبه كو جنس بلال آمد برنگ * * * هر كه را زر بولهب رويست شادان آمده
بر سياهي سنگ اگر زرت سپيد آيد نه سرخ * * * ز آن سپيدي دان سياهي روي ديوان آمده
سنگ زر شبرنگ لكن صبح وار از راستي * * * شاهد هر بچه كز خورشيد در كان آمده
در سياهي سنگ كعبه روشنايي بين چنانك * * * نور معني در سياهي حرف قرآن آمده
زمزم آنك چون دهاني آب حيوان در گلو * * * وان دهان را ميم لب چون سين دندان آمده
پيش عيسي دم چه زمزم صليب دلو چرخ * * * سرنگون بي آب چون چاه زنخدان آمده
مصطفي كحال عقل و كعبه دكان شفاست * * * عيسي اينجا كيست هاون كوب دكان آمده
عيسي آنك پيش كعبه بسته چون احراميان * * * چادري كان دست ريس دخت عمران آمده
كعبه را از خاصيت پنداشته عود الصليب * * * كز دم ابن الله او را ام صبيان آمده
ازأ انتش همزه مسمار و الف داري شده * * * بر چنين داري ز عصمت كاف ها خوان آمده
|
79 |
|
گر حرم خون گريد از غوغاي مكه حق اوست * * * كز فلاخنشان فراز كعبه غضبان آمده
برخلاف عادت از اصحاب فيل است اي عجب * * * بر سر مرغان كعبه سنگ باران آمده
مكيان چون ماكياني بر سر خود كرده خاك * * * كز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده
بوقبيس آرامگاه انبياء بوده مقيم * * * باز غضبان گاه اهل بغي و عصيان آمده
كره عيسي نامي از بالاي كعبه خيبري * * * زاندر و مشتي يهودي رنگ فتان آمده
زود بينام از جلال كعبه مريم صفت * * * خيبر وارون عيسي گرد ويران آمده
من به چشم خويش ديدم كعبه را از زخم سنگ * * * اشكبار از دست مشتي نابسامان آمده
كرده روح القدس پيش كعبه پرها را حجاب * * * تا بر او آسيب سنگ اهل طغيان آمده
بوقبيس از شرم كعبه رفته در زلزال خوف * * * كعبه را از روي ضجرت راي نقلان آمده
كعبه در شومي عرب چون قطب درتنگي صاف * * * يا صدف در بحر ظلماني گروگان آمده
كعبه قطب است و بني آدم بنات العرش وار * * * گرد قطب آسيمه سر شيدا و حيران آمده
|
80 |
|
كعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال * * * صورت دستاس را بر قطب دوران آمده
كعبه روغن خانه اي دان روز و شب گاو خراس * * * گاو پيسه گرد روغن خانه گردان آمده
كعبه شمع و روشنان پروانه و گيتي لگن * * * بر لگن پروانه را بين مست جولان آمده
كعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج * * * گرد گنج آنك صف ماران فراوان آمده
كعبه شان شهد و كان زر رسته است اي عجب * * * خيل زنبوران و مارانش نگهبان آمده
* * * 291 الوداع اي كعبه كاينك وقت هجران آمده * * * دل تنوري گشته و زوديده طوفان آمده
الوداع اي كعبه كاينك مست راوق گشته خاك * * * ز آنكه چشم از اشك ميگون راوق افشان آمده
الوداع اي كعبه كاينك كالبد با حال بد * * * رفته از پيش تو و جان وقف هجران آمده
الوداع اي كعبه كاينك هفته اي در خدمتت * * * عيش خوابي بوده و تعبيرش احزان آمده
الوداع اي كعبه كاينك روز وصلت صبح وار * * * دير سر بر كرده و بس زود پايان آمده
|
81 |
|
الوداع اي كعبه كاينك درد هجران جان گزاي * * * شمه اي خاك مدينه حرز و درمان آمده
مكه مي خواهي و كعبه ها مدينه پيش تست * * * مكه تمكين و در وي كعبه جان آمده
مصطفي كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه * * * هر كف از بهر كف او زمزم احسان آمده
گرد چار اركان او بين هفت طوق و شش جهت * * * چار اركانش ز ياران چار اقران آمده
حبذا خاك مدينه ، حبذا عين النبي * * * هر دو اصل چار جوي و هشت بستان آمده
در مدينه مصطفي دين مشخص دان و بس * * * و آنكه از دين در مدينه اصل و بنياد آمده
گر بجويي ور نويسي هم باسم و هم بذات * * * در مدينه نقش دين بيني به برهان آمده
* * * 315
آن كعبه محرم نشان ، آن زمزم آتش فشان * * * در كاخ مه دامن كشان يك مه به پرواز آمده
هرسنگ را كز ساحري كرده صبا ميناگري * * * از خشت زر خاوري ميناش دينار آمده
* * * 328 تو كعبه عجم شده ، او كعبه عرب * * * او و تو هر دو قبله انسي و جان شده
قبله به قبله رفته و كوس سخا زده * * * كعبه به كعبه آمده و كامران شده
تو ميهمان كعبه شده هفته اي و باز * * * همشهريان كعبه تو را ميهمان شده
|
82 |
|
خوان ساخته به رسم كيان اهل مكه را * * * رسم كيان ربيع دل مكيان شده
تو هفت طوف كرده وكعبه عروس وار * * * هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده
نظاره در تو چشم ملايك كه چشم تو * * * ديده جمال كعبه و زمزم فشان شده
تو بوسه داده چهره سنگ سياه و باز * * * رضوان زخاك پاي تو بوسه ستان شده
سنگ سياه زير نثارت ز سيم و زر * * * ابر سيه نموده و برف خزان شده
گر زخم يافته دلت از رنج باديه * * * ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده
تو ناخني ز كعبه نه اي دو روزين حسد * * * در چشم ديو ناخنه هست استخوان شده
كوثر به ناودان شده آندم كه پاي تو * * * كرده طواف كعبه وزي ناودان شده
هر خون كه رانده از تن قربان خواص تو * * * گلگونه عذار خواص جنان شده
خون بهيمه ريخته هرميزبان به شرط * * * تو خون نفس ريخته و ميزبان شده
چون زي مدينه آمده مهد رفيع تو * * * زابر عطات شوره ستان بوستان شده
تو عنبرين نفس به سر روضه رسول * * * و زياد تو ملايكه مشكين دهان شده
وقت قدوم روضه ترا مرحبا زده * * * صدق دلت به حضرت او نورهان شده
آن شاخ سيم بر سر بالين مصطفي * * * از بس نثار لعل وزرت گلستان شده
تو شب به روضه نبوي زنده داشته * * * عين اللهت به لطف نظر پاسبان شده
اشك نياز ريخته چشم تو شمع وار * * * وز نور روضه نبوي شمعدان شده
هنگام بازگشت همه ره ز بركتت * * * شب بدروار بدرقه كاروان شده
در موكبت براي خبر چون كبوتران * * * شام و سحر دو نامه بر رايگان شده
وز بهر محملت كه فلك بود غاشيه اش * * * خورشيد ناقه گشته و مه ساربان شده
تاريخ گشته رفتن مهد تو در عرب * * * چون درعجم كرامت تو داستان شده
اي آسيه كرامت و اي ساره معرفت * * * حواي وقت و مريم آخر زمان شده
اين هر چهار طاهره را خامسه توئي * * * هرناخن از تو رابعه دودمان شده
اي اعتقاد نه زن و ده يار مصطفات * * * از نوزده زبانيه حرز امان شده
|
83 |
|
هستند ده ستاره و نه حور با دلت * * * همراه هشت جنت وهفت آسمان شه
گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج * * * نامش به جود درهمه گيتي عيان شده
تو قحط مكه برده و نامت به شرق و غرب * * * تا خط قندهار و حد قيروان شده
صد شاه بانوان سزدت پيشكار وهست * * * صد شاه ارمنت رهي و قهرمان شده
خاقاني ار ز خدمت مهد تو دور ماند * * * عمرش به خرده در سر تشوير آن شده
اكنون به عذر بي طمعي خوانده مدح تو * * * بر مدح خوان تو ملكان مدح خوان شده
زين شعر كره بر قد و صفت قباي فخر * * * وز بهر پنبه تير فلك چون كمان شده
بادت بقاي خضر وهم ازبركت دعات * * * اسكندر جهان ، شه شرق اخستان شده
بادت سعادت ابد و هم به همتت * * * قيدافه زمين فرو آن بانوان شده
در مدح عضمة الدين
* * * 329 اي در حرمت نشان كعبه * * * درگاه تو را مكان كعبه
اي كمتر خادمان بزمت * * * بهتر ز مجاوران كعبه
كعبه است درت نوشته خورشيد * * * العبد بر آستان كعبه
شاهان همه در پناه قدرت * * * چون مرغان در امان كعبه
گردون به مثال بارگاهت * * * كرده ز حق امتحان كعبه
حق كرده خليل را اشارت * * * تا كرده بنا بسان كعبه
ملت به جوار تو بر آسود * * * چون صيد به دودمان كعبه
جاي قسم و مقام سجده است * * * از بهر خواص جان كعبه
خاك قدمت به عرض مصحف * * * صحن حرمت نشان كعبه
كعبه به درت پيام داده است * * * كاي كعبه جان و جان كعبه
|
84 |
|
جبريل كه اين پيام بشنود * * * حالي ستد از زبان كعبه
بر كعبه كنند جان فشان خلق * * * بر صدر تو جان فشان كعبه
دست تو محيط بر ممالك * * * ابري شده سايبان كعبه
اي تشنه ابر رحمت تو * * * چون من لب ناودان كعبه
ظلم از در تو رميده چون ديو * * * از سايه پاسبان كعبه
شيطان ز درت رميده ز آنسانك * * * پيلان ز نگاهبان كعبه
ظلم و حرم تو ، حاش لله * * * پاي سگ و نردبان كعبه
رضوان صفت سراي پرده ات * * * كرده است به داستان كعبه
جويد به تبرك آب دستت * * * چو خاج ز ناودان كعبه
دهليز سرات ناف فردوس * * * چون ناف زمين ميان كعبه
چندانكه مجاور حجابي * * * داري صفت نهان كعبه
شروان بتو مكه گشت و بزمت * * * دارد حرم عيان كعبه
اي كعبه بساط آسمان خوان * * * عنقا شده مور خوان كعبه
گر خصم به كين تو كشد دست * * * چون ابرهه بر زيان كعبه
ز اقبال تو سنگسار گردد * * * چون پيل زيان رسان كعبه
اي دولت در ركاب بختت * * * چون جنت در عنان كعبه
هر پنج نماز چون كني روي * * * سوي در كامران كعبه
بر فرق تو اختران رحمت * * * بارند ز آسمان كعبه
اي كعبه ملك عصمة الدين * * * من بنده رايگان كعبه
اي بانوي شرق و كعبه جود * * * من بلبل مدح خوان كعبه
گر كعبه شدي چو من زبان ور * * * وصفت بودي بيان كعبه
موقوف اشارت تو ماندم * * * چون حاجي ميهمان كعبه
تا از حجر است و آستانه * * * خال سيه و لبان كعبه
|
85 |
|
در دولت جاودانت بينام * * * هم حرمت و هم توان كعبه
پرده در بارگاه بادت * * * ز آن حله كه هست از آن كعبه
دولت شده در ضمنان عمرت * * * چون ملت در ضمان كعبه
* * * 335 دلم كعبه است و تن حلقه چگونه حلقه اي كانرا * * * ز بس دندانه گر بيني دهان زمزمش خواني
سر احراميان درد بر زانو بهست ايرا * * * صفا و مروه مردان سر زانو است گرداني
توزين احرام و زاين كعبه چه داني كز برون چشمت * * * ز كعبه پوششي ديده است و از احرام عرياني
شده است آيينه زانو بنفش از شانه دستم * * * كه دارم چون بنفشه سر به زانوي پشيماني
* * * 342 نه نون والقلم هم كژ است اول آنگه * * * بجز راستش مقتدائي نيابي
ز دل شاهدي ساز كو را چو كعبه * * * همه روي بيني قفائي نيابي
چو دل كعبه كردي سر هر دو زانو * * * كم از مروه اي يا صفائي نيابي
برو پيل پنداشت از كعبه دل * * * برون ران كز اين به وغائي نيابي
ببا كعبه عزت دل ز عزي * * * تهي كن كز اين به غزائي نيابي
گر از كعبه در دير صادق دل آيي * * * به از دير حاجت روائي نيابي
ور از دير زي كعبه بي صدق پويي * * * به كعبه قبول دعائي نيابي
|
86 |
|
* * * 345 هفت طواف كعبه را هفت تنان بسند بس * * * ما و سه پنج كعبتين ، داو بهفت و داوري
ما كه وا ختيار كه كاين شجره است از آن ما * * * بد پسران خانه كن ، باد سران سرسري
* * * 350 در عرفات بختيان باديه كرده پي سپر * * * ما و تو بسپريم هم باديه قلندري
در عرفات عاشقان بختي بي خبر تويي * * * كانگه باركش تري كز همه بي خبرتري
دي به نماز ديگري موقف اگر تمام شد * * * چون تو صبوح كرده اي مرد نماز ديگري
ور سر مشعرالحرام آمده اند محرمان * * * محرم مي شويم ما ميكده كرده مشعري
وز ز مني خورد زمين خون حلال جانوران * * * ما بخوريم خون رز تا نرسد به جانوري
هر كه كبوتري كشد هم به ثواب در رسد * * * پس تو ببر گلوي دل كو كندت كبوتري
سنگ فشان كنند خلق از پي دين بجمره در * * * ما همه جان فشان كنيم از پي خم به مي خري
ور به طواف كعبه اند از سر پاي سر زنان * * * ما و تو و طواف دير از سر دل ، نه سرسري
ور همه سنگ كعبه را بوسه زنند حاجيان * * * ما همه بوسه گه كنيم از سر زلف سعتري
كوي مغان و ما و تو هر سر سنگ كعبه اي * * * درد تو كرده زمزمي ، دست تو كرده ساغري
طاعت ماست با گنه كز پي نام در خورد * * * روي سپيد جامه را داغ سياه گازري
كعبه به زاهدان رسد ، دير به ما سبوكشان * * * بخشش اصل دان همه ما و تو ازميان بري
زهد شما و فسق ما چون همه حكم داور است * * * داورتان خداي باد اين همه چيست داوري
گر حج و عمره كرده اند از در كعبه رهروان * * * ما حج و عمره مي كنيم از در خسرو سري
خاطرخاقاني از آن كعبه شناس شد كه او * * * در حرم خدايگان كرد به جان مجاوري
* * * 356 گر محرم عيدند همه كعبه ستايان * * * تو محرم مي باش و مكن كعبه ستايي
|
87 |
|
احرام كه گيري چو قدح گير كه دارد * * * عرياني بيرون و درون لعل قبايي
كعبه چكني با حجرالاسود و زمزم * * * ها عارض و زلف و لب تركان سرايي
هم خدمت اين حلقه به گوشان ختن به * * * از طاعت آن كعبه نشينان ريايي
* * * 357 چون نقش بصر در سيهي نوري سپيدي * * * چون زلف بتان در ظلمات اصل ضيايي
هستي حجرالاسود و كعبه علم شاه * * * تا كعبه به جايست بر آن كعبه بجايي
* * * 374
گر كعبه جويي باريا ، بتخانه سازي كعبه را * * * ور بت پرستي با صفا ، كعبه ثناخوان آيدت
چون از نيازت بوي نه ، كعبه پرستي روي نه * * * چون آبت اندر جوي نه پل كردن آسان آيدت
* * * 423 باد آب گفت زمزم و خاك در تو كعبه * * * ركن و حجرالاسود ديوار تو عالم را
تا هست ملايك را عرشه آينه نوري * * * باد آينه عرشي رخسار تو عالم را
* * * 531 ديده در كار لب و خاكش كنم * * * پيشكش هم جان و هم مالش كنم
كعبه جان او و عيد دل هم اوست * * * جان و دل قربان همه سالش كنم
چون مرا از راه كعبه است اين فتوح * * * بس طواف شكر كامسالش كنم
ماه من كاشتر سوار آيد به راه * * * ديده سقا ، سينه حمالش كنم
|
88 |
|
* * * 637
اين حصن را كه چون حرم مكه حصن اوست * * * زان قصر كعبه را فروزان تازه كرد
وين كعبه را كه سد سكندر حريم اوست * * * خضر خليل مرتبه بنيان تازه كرد
بهر ثبات ملك چنين كعبه جلال * * * از بوقبيس حلم خود اركان تازه كرد
* * * 638 ترا كعبه دل درون تار و مار * * * برون دير صورت كني زرنگار
مبر قفل زرين كعبه بدانك * * * در دير را حلقه آيد به كار
زهي كعبه ويران كن دير ساز * * * تو زاصحاب فيلي نه ز اصحاب غار
گراينجا به سنگي نيايي فرود * * * هم از تو به سنگي بر آيد مار
گر اول به پيلي كني قصد سنگ * * * هم آخر به مرغي شوي سنگسار
* * * 654 سنگ سياه كعبه را بوسه زده پس آنگهي * * * دست سپيد سفلگان بوسه زنم ، دريغ من
تا جورم چو آفتاب اينت عجب كه بي بها * * * بر سر خاك عورتن نور تنم ، دريغ من
* * * 695 رفت زي كعبه كه آرد كعبه را زي تو شفيع * * * تاش بپذيري كه او با توبه ايمان تازه كرد
پيش كعبه نفس حسي بهر قربا هديه برد * * * پيش صدرت جان قدسي كشت و قربان تازه كرد
* * * 695 تن را سجود كعبه فريضه است و نقص نيست * * * گر ديده را ز ديدن كعبه جدا كند
گر تن به قرب كعبه نگشت آشنا رواست * * * بايد كه جان به قرب سجود آشنا كند
|
89 |
|
از تن نماز خدمت اگر فوت شد كنون * * * جان هم سجود سهو برد و هم قضا كند
* * * 700 تبريز كعبه شد حرمش را ستون عدل * * * صدر فرشته خلق پيمبر تميز كرد
آري ز ابتدا حرم كعبه را ستون * * * هم مكرمات عمر عبدالعزيز كرد
|
90 |
|
عراقي
عراقي ( 610 ـ 688 هـ . ق . ) فخرالدين ابراهيم بن بزرگمهر عبدالغفار ، مخلص به عراقي از عارفان و شاعران معروف قرن هفتم است . او متولد كمجان است كه امروزه به نام كميجان و از توابع اراك . در سنين جواني به هندوستان رفت و مدتي در خدمت بهاءالدين زكريا به سلوك پرداخت . آنگاه به قونيه رفت و به مجلس شيخ صدرالدين قونيوي راه جست و به فيض مصاحبت با مولانا جلال الدين مولوي نائل آمد . مدتي نيز به مصر رفت و سرانجام رحل اقامت در دمشق افكند و همان جا نيز در گذشت عراقي در سفري از راه دريا به قصد حج بيرون رفت و به عمان و سپس بحرين رفت و آنگاه قصد ديار روم كرد . عراقي علاوه بر ديوان شعر ، مثنوي كوتاهي به نام « عشاق نامه » دارد . « المعات » نيز كتاب منثور اوست كه تحت تاثير كتاب فصوص الحكم ابن عربي نوشته است .
|
91 |
|
* * * 68
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود * * * ميزدم نعره و فرياد ز من كس نشنود
يا نبايد هيچ كس از باده فروشان بيدار * * * يا خود از هيچ كسم در نگشود
چونكه يك نيم ز شب يا كم يا بيش برفت * * * رندي از غرفه برون كرد سر و رخ بنمود
گفت : خيرست ، درين وقت تو ديوانه شدي * * * نغز پرداختي آخر تو نگويي كه چه بود ؟
گفتمش : در بگشا ، گفت : برو هرزه مگوي * * * تا درين وقت ز بهر چو توئي در كه گشود ؟
اين نه مسجد ك بهر لحظه درش بگشايند * * * تا تو اندر دوي ، اندر صف پيش آيي زود
اين خرابات مغانست و درو زنده دلان * * * شاهد و شمع و شراب و غزل و رود و سرود
زر و سر را نبود هيچ درين بقعه محل * * * سودشان جمله زيانست و زيانشان همه سود
سركوشان عرفاتست و سراشان كعبه * * * عاشقان همچو خليلند و رقيبان نمرود
اي عراقي ، چه زني حلقه برين در شب و روز ؟ * * * زين همه آتش خود هيچ نبيني جز دود
وصف كعبه معظم
* * * 189 حبذا صفه بهشت مثال * * * برترين آسمانش صف نعال
مجلس نور و جلوه گاه سرور * * * روضه انس و بارگاه وصال
بيت معمور او مقر شرف * * * سقف مرفوع او سپهر جلال
غرفش خوشتر از رياض بهشت * * * شرفش خوشتر از شكوه كمال
زين گرفته بها مدارج قدس * * * يافته زان بهشت زيب جمال
در بساتين بي نهايت او * * * سدرة المنتهي هنوز نهال
بر سر خوان عالم آرايش * * * آفرينش طفيل و خلق عيال
آفتاب صفاي صفه او * * * ايمن از وصمت كسوف و زوال
|
92 |
|
ذره هاي هواي غرفه او * * * سر بسر نور آفتاب مثال
صورت ذره هاي درگه اوست * * * هر چه بيني درين جهان اشكال
معني موجهاي بركه اوست * * * هر چه يابي زمان زمان ز احوال
هر يك از ذره هاي لطف هواش * * * جام گيتي نما باستقبال
هريك از شعله هاي عكس صفاش * * * آفتابيست كاينات ظلال
صفحات سطوح بي نقشش * * * مشتمل بر نقوش حال و مآل
نفحات رياض جان بخشش * * * مرده را زنده كرده اندر حال
تا نسيم هواش يافت ملك * * * ميزند در هواي او پر و بال
مطرب عشق بر كشيده سرور * * * وصل را داد جام مالامال
|
93 |
|
سعدي
شرف الدين مصلح بن عبداله شيرازي ، يكي از بزرگترين شاعران و نويسندگان قرن هفتم است . در سنين نوجواني در شهر شيراز مشغول به تحصيل شد و همزمان با تاخت و تاز مغول به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه بغداد به تحصيل علم پرداخت . آنگاه پا در سفر نهاد و شام و حجاز و شمال آفريقا و عراق و آذربايجان را سياحت كرده و باز به شيراز برگشت . كتاب بوستان و گلستان را به ترتيب در سالهاي 655و 656 هـ . ق . به پايان برد و آنها را به سعدبن زنگي ( حاكم فارس ) تقديم كرد .
بنا به گفته مورخين ، سعدي حدود سالهاي 580 تا 600 هـ . ق . به دنيا آمده و در
سال 691 هـ . ق . در شهر شيراز وفات يافته است .
هفتصد سال از زمان او مي گذرد و نه تنها مانند او ظهور ننموده بلكه نزديك به او هم كم كس ديده شده است . گوئي اين شعر را درباره خود سروده است كه :
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را * * * تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
|
94 |
|
* * * 55
چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد * * * روند خلق به ديدارش از بسي فرسنگ
تو را تحمل امثال ما ببايد كرد * * * كه هيچ كس نزند بر درخت بي بر سنگ
* * * 71 بر در كعبه سائلي ديدم * * * كه همي گفت و ميگرستي خوش
مي نگويم كه طاعتم بپذير * * * قلم عفو بر ( 1 ) گناهم كش ( 2 )
* * * 97 ديدم گل تازه چند دسته * * * بر گنبدي از گياه رسته
گفتم چه بود گياه ناچيز * * * تا در صف گل نشيند او نيز
بگريست گياه و گفت : خاموش * * * صحبت نكند كرم فراموش
گر نيست جمال و رنگ و بويم * * * آخر نه گياه باغ اويم
من بنده حضرت كريمم * * * پرورده نعمت قديمم
گر بي هنرم وگر هنرمند * * * لطفست اميدم از خداوند
با آنكه بضاعتي ندارم * * * سرمايه طاعتي ندارم
او چاره كار بنده داند * * * چون هيچ وسيلتش نماند
رسمست ( 3 ) كه مالكان تحرير * * * آزاد كنند بنده پير
اي بار خداي عالم آراي * * * بر بنده پير خود ببخشاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در
2 . بعد از قطعه اين بيت در بعضي از نسخ ثبت شده است :
گر كشي ور جرم بخشي روي و سر بر آستانم بنده را فرمان نباشد هر چه فرمايي بر آنم
3 . رسمي است
|
95 |
|
سعدي ره كعبه رضا گير * * * اي مرد خدا دَرِ خداگير
بدبخت كسي كه سر بتابد * * * زين در كه دري دگر بيابد
* * * 158 جامه كعبه را كه مي بوسند * * * او نه از كرم پيله نامي شد
با عزيزي نشست روزي چند * * * لاجرم همچنو گرامي شد
* * * 160 از من بگوي حاجي مردم گزاي را * * * كو پوستين خلق به آزار مي درد
حاجي تو نيستي شترست از براي آنك * * * بيچاره خار مي خورد و بار مي برد
* * * 203
ستايش پيغمبر صلّي الله عليه وآله
كريم السَّجايا جَميل الشِيَم * * * نبيّ البَرايا شفيعُ الأمم
امام رسُل پيشواي سبيل * * * امين خدا مهبط جبرئيل
شفيع الوري خواجه بعث و نشر * * * امام الهدي صدر ديوان حشر
كليمي كه چرخ فلك طور اوست * * * همه نورها پرتو نور اوست
شفيعُ مطاعُ نبيُ كريم * * * قسيمُ جسيمُ نسيمُ وسيم
يتيمي كه ناكرده ( 1 ) قرآن درست * * * كتبخانه چند ملت بشست
چو عزمش برآهيخت شمشير بيم * * * بمعجز ميان قمر زد دو نيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . خوانده
|
96 |
|
چو صيحش در افواه دنيا فتاد * * * تزلزل در ايوان كسري فتاد
به لا قامت لات بشكست خرد * * * باعراز دين آب عزّي ببرد
نه از لات و عزي برآورد گرد * * * كه تورية و انجيل منسوخ كرد ( 1 )
شبي بر نشست از فلك برگذشت * * * به تمكين وجاه ازملك درگذشت
چنان گرم در تيه قربت براند * * * كه بر سِدره جبريل ازو بازماند
بدو گفت سالار بيت الحرام * * * كه اي حامل وحي برتر خرام
چو در دوستي مخلصم يافتي * * * عنانم ز صحبت چرا تافتي
بگفتا فراتر مجالم نماند * * * بماندم كه نيروي بالم نماند
اگر يكسر موي برتر پرم * * * فروغ تجلي بسوزد پرم
نماند به عصيان كسي در گرو * * * كه دارد چنين سيدي پيشرو
چه نعت پسنديده گويم ترا * * * عليك السلام اي نبيّ الورا
درود ملك بر روان تو باد * * * بر اصحاب و بر پيروان تو باد
نخستين ابوبكر پير مُريد * * * عمر پنجه بر پيچ ( 2 ) ديو مَريد
خردمند عثمان شب زنده دار * * * چهارم علي شاه دلدل سوار
خدايا به حق بني فاطمه * * * كه بر قولم ايمان كنم خاتمه
اگر دعوتم رد كني ور قبول * * * من و دست و دامان آل رسول
چه كم گردد اي صدر فرخنده پي * * * ز قدر ر فيعت به درگاه حي
كه باشند مشتي گدايان خيل * * * به مهمان دارالسلامت طفيل
خدايت ثنا گفت و تبجيل كرد * * * زمين بوس قدر تو جبريل كرد
بلند آسمان پيش قدرت خجل * * * تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
تو اصل وجود آمدي از نخست * * * دگر هر چه موجود شد فرع تست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين بيت در بعضي از نسخه ها نيست
2 . پنج
|
97 |
|
ندانم كدامين سخن گويمت * * * كه والا ( 1 ) تري زانچه من گويمت
ترا عِزّ لولاك تمكين بسست * * * ثناي تو طه و يس بسست
چه وصفت كند سعدي ناتمام * * * عليك الصلوة اي نبي السلام
* * * 260 شنيدم كه پيري به راه حجاز * * * بهر خطوه ( 2 ) كردي دو ركعت نماز
چنان گرم رو در طريق خداي * * * كه خار مغيلان نكندي ز پاي
بآخر ز وسواس خاطر پريش * * * پسند آمدش درنظر كار خويش
بتلبيس ابليس در چاه رفت * * * كه نتوان ازين خوبتر راه رفت
گرش رحمت حق نه دريافتي * * * غرورش سر از جاده برتافتي
يكي هاتف از غيبش آواز داد * * * ك اي نيكبخت مبارك نهاد
مپندار اگر طاعتي كرده اي * * * كه نزلي بدين حضرت آورده اي
به احساني آسوده كردن دلي * * * به از الف ركعت به هر منزلي
* * * 289 پس آنان كه در وجد مستغرقند * * * شب و روز در عين حفظ حقند ( 3 )
نگه دارد از تاب آتش خليل * * * چو تابوت موسي ز غرقاب نيل
* * * 294 نگه كن كه پروانه سوزناك * * * چه گفت ، اي عجب گر بسوزم چه باك ؟
مرا چون خليل آتشي در دلست * * * كه پنداري اين شعله بر من گلست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بالا
2 . گام
3 . چنين دان كه منظور عين الحقند
|
98 |
|
* * * 299
گرفتم كه خود هستي از عيب پاك * * * تعنت مكن بر من عيبناك
يكي حلقه كعبه دارد به دست * * * يكي در خراباتي افتاده مست
* * * 334 مرا حاجيي شانه عاج داد * * * كه رحمت بر اخلاق حجاج باد
شنيدم كه باري سگم خوانده بود * * * كه از من به نوعي دلش مانده بود
بينداختم شانه كاين استخوان * * * نمي بايدم ديگرم سگ مخوان
مپندار چون سركه خود خورم * * * كه جور خداوند حلوا برم
قناعت كن از نفس بر اندكي * * * كه سلطان و درويش بيني يكي
چرا پيش خسرو به خواهش روي * * * چو يكسر نهادي طمع خسروي
وگر خودپرستي شكم طبله كن * * * در خانه اين و آن قبله كن
* * * 395 خدايا به ذات خداونديت * * * به اوصاف بي مثل و ماننديت
به لبيك حجاج بيت الحرام * * * به مدفون يثرب عليه السلام
به تكبير مردان شمشير زن * * * كه مرد وغا را شمارند زن
به طاعات پيران آراسته * * * به صدق جوانان نوخاسته
كه ما را در آن ورطه يك نفس * * * ز ننگ دو گفتن به فرياد رس
اميدست از آنان كه طاعت كنند * * * كه بي طاعتان را شفاعت كنند
* * * 447
گر همه مرغي زنند ، سخت كمانان به تير * * * حيف بود بلبلي ، كاينهمه دستان اوست
|
99 |
|
سعدي اگر طالبي ، راه رو رنج بر * * * كعبه ديدار دوست ، صبر بيابان اوست
* * * 458 دردي از حسرت ديدار تو دارم كه طبيب * * * عاجز آمد كه مرا چاره درمان تو نيست
آخر اي كعبه مقصود كجا افتادي * * * كه خود از هيچ طرف حدّ بيابان تو نيست ؟
گر براني چه كند بنده كه فرمان نبرد * * * ور بخواني عجب از غايت احسان تونيست
سعدي از بند تو هرگز بدر آيد هيهات * * * بلكه حيفست بر آن كس كه به زندان تو نيست
* * * 464 با داغ تو رنجوري ، به كز نظرت دوري * * * پيش قدمت مردن ، خوشتر كه به هجرانت
اي باديه هجران ، تا عشق حرم باشد * * * عشاق نينديشد ، از خار مغيلانت
* * * 515 جمال كعبه چنان مي دواندم به نشاط * * * كه خارهاي مغيلان حرير مي آيد
نه آنچنان به تو مشغولم اي بهشتي روي * * * كه ياد خويشتنم در ضمير مي آيد
* * * 527 فردا كه سر ز خاك برآرم اگر ترا * * * بينم ، فراغتم بود از روز رستخيز
تا خود كجا رسد به قيامت نماز من * * * من روي در تو و همه كس روي در حجاز ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
تا خود كجا رسد به قيامت حديث من * * * كِم روي در جمال تو باشد نه در حجاز