بخش 5

مولوی


100


* * * 551

آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم * * * تا برفتي زبرم صورت بيجان بودم

نه فراموشيم از ذكر تو خاموش نشاند * * * كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم

بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب * * * كه نه در باديه خار مغيلان بودم

زنده مي كرد مرا دمبدم اميد وصال * * * ور نه دور از نظرت كشته هجران بودم

به تولاي تو در آتش محنت چو خليل * * * گوييا در چمن لاله و ريحان بودم

تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح * * * همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم

سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت * * * عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم

* * * 829 پروردگار خلق خدايي به كس نداد * * * تا همچو كعبه روي بمالند بر درش

از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه * * * چون راحتي به كس نرسد خاك بر سرش

* * * 901 ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي * * * كاين ره كه تو مي روي به تركستانست

آرزومند كعبه را شرط است * * * كه تحمل كند نشيب و فراز


101


مولانا جلال الدين محمد

مولانا جلال الدين محمد ( 604 هـ . ق . ـ 672 هـ . ق . ) نام نامي مولانا ، محمد و لقب او جلال الدين است .

ولادت او در سال 604 هجري قمري و در شهر بلخ بود . نام پدرش محمد بهاءالدين ولد از اكابر صوفيان و عارفان در خراسان به سلطان العلماء ملقب بود . بهاءالدين ولد در پنج سالگي مولانا به دليل حسد و بدگويي بعضي از علماي عصر از بلخ و ملك خوارزم بيرون شد . پس از گذر از نيشابور و بغداد ، عازم خانه خدا شد . و مولانا در كودكي با آداب زيارت خانه خدا آشنا شد . سپس به درخواست ملك علاءالدين در قونيه ساكن شدند . مولانا در آن ديار به مدرسه رفت و به كسب علم و دانش مشغول شد . پدر بزرگوارش در 25 سالگي او از دنيا رخت بربست و پسر مستعد و فاضل بنا به خواهش مريدان پدر برجاي درس پدر نشست . او سپس عزم حلب و دمشق در شام نمود و حدود هفت سال آن ديار كه از دست اندازي مغول در امان مانده بود به جهد و تلاش در مطالعه ، تدريس و خودسازي پرداخت و مصاحب و ملازم بزرگان علم و عرفان گشت . ملاقات و آشنايي با شمس تبريزي ، عارف فرزانه و برجسته آن زمان اثري ژرف و عميق را در وجود مولانا به جاي گذاشت .

مثنوي معنوي ، اثر ماندگار مولوي كه به حق شهرت جهاني دارد در تحت سيطره كامل قرآن كريم است ، بگونه اي كه در هر گوشه از اين اقيانوس پهناور علم و عرفان ، مي توان تاثير آيات كتاب الهي را مشاهده نمود . بي اغراق اين شاعر سالك طريقت عشق را مي توان خالق يكي از رفيع ترين ستون هاي فرهنگ و ادب ، نه تنها در ايران ، بلكه جهان دانست .


102


21 * * * 57

لبيك لبيك اي كرم ، سوداي تست اندر سرم * * * ز آب تو چرخي مي زنم مانند چرخ آسيا

هرگز نداند آسيا مقصود گردشهاي خود * * * كاستون قوت ماست او يا كسب و يا كار نانبا

35 * * * 64 ما كاهلانيم و توئي صد حج و صد پيكار ما * * * ما خفتگانيم و توئي صد دولت بيدار ما

ما خستگانيم و توئي صد مرهم بيمار ما * * * ما بس خرابيم و توئي هم از كرم معمار ما

52 * * * 70 چون همه عشق روي تست جمله رضاي نفس ما * * * كفر شدست لاجرم ترك هواي نفس ما

چونك بعشق زنده شد قصد غزاش چون كنم * * * غمزه خوني تو شد حج و غزاي نفس ما

76 * * * 78 بي پاي طواف آريم بي سر بسجود آييم * * * چون بي سرو پا كرد او اين پا و سر ما را

بي پاي طواف آريم گرد در آن شاهي * * * كو مست الست آمد بشكست در ما را

131 * * * 99 گفتم اي مه توبه كنم ، تو بهار را رد مكن * * * گفت بس راهست پيشت تا ببيني توبه را


103


صادق آمد گفت او ، وز ماه دور افتاده ام * * * چون حجاج گم شده اندر مغيلان فنا

182 * * * 116 در ميان عاشقان عاقل مبا * * * خاصه در عشق چنين شيرين لقا

دور بادا عاقلان از عاشقان * * * دور بادا بوي گلخن از صبا

گر در آيد عاقلي گو راه نيست * * * ور در آيد عاشقي صد مرحبا

عقل تا تدبير و انديشه كند * * * رفته باشد عشق تا هفتم سما

عقل تا جويد شتر از بهر حج * * * رفته باشد عشق بر كوه صفا

185 * * * 116 خورشيد را كسوفي ، مه را بود خسوفي * * * گر تو خليل وقتي اين هر دو را بگو لا

گويند جمله ياران باطل شدند و مردند * * * باطل نگردد آن كو بر حق كند تولا

199 * * * 121 اي خان و مان بمانده و از شهر خود جدا * * * شاد آمديت از سفر خانه خدا

روز از سفر بفاقه و شبها قرار ني * * * در عشق حج كعبه و ديدار مصطفا

ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق * * * در خانه خدا شده قد كان آمناً

چونيد و چون بديت در اين راه با خطر * * * ايمن كند خداي در دين راه جمله را

در آسمان ز غلغل لبيك حاجيان * * * تا عرش نعرها و غريوست از صدا

جان چشم تو ببوسد و بر پات سر نهد * * * اي مروه را بديده و بر رفته بر صفا


104


مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است * * * مهمان عزيز باشد ، خاصه بپيش ما

جان خاك اشتري كه كشد بار حاجيان * * * تا مشعرالحرام و تا منزل منا

باز آمده ز حج و دل آنجا شده مقيم * * * جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا

از شام ذات جحفه و از بصره ذات عرق * * * با تيغ و با كفن شده اينجا كه ربنا

كوه صفا بر آبسر كوه رخ ببيت * * * تكبير كن برادر و تهليل و هم دعا

اكنون كه هفت بار طوافت قبول شد * * * اندر مقام دو ركعت كن قدوم را

وانگه بر آيد بمروه و مانند اين بكن * * * تا هفت بار و باز بخانه طوانها ( 1 )

تا روز ترويه بشنو خطبه بليغ * * * وانگه بجانب عرفات آي در صلا

وانگه بموقف آي و بقرب جبل بايست * * * پس بامداد بار دگر بيست هم بجا

و آنگاه روي سوي مني آر و بعد از آن * * * تا هفت بار مي زن و مي گير سنگها

از ما سلام بادا بر ركن و بر حطيم * * * اي شوق ما بزمزم و آن منزل وفا

صبحي بود ز خواب بخيزيم گرد ما * * * ازاذخر و خليل بما بو دهد صبا

200 * * * 122 دلرا رفيق ما كند آن كس كه عذر هست * * * زيرا كه دل سبك بود و چست و تيزپا

دل مصر مي رود كه بكشتيش وهم نيست * * * دل مكه مي رود كه نجويد مهاره را

202 * * * 123 هر روز با مداد سلام عليكما * * * آنجا كه شه نشيند و آن وقت مرتضا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طوافها


105


دل ايستاد پيشش ، بسته دو دست خويش * * * تا دست شاه بخشد پايان زر و عطا

جان مست كاس وتا ابدالدهر گه گهي * * * بر خوان جسم كاسه نهد دل نصيب ما

تازان نصيب بخشد دست مسيح عشق * * * مر مرده را سعادت و بيمار را دوا

برگ تمام يابد از او باغ عشرتي * * * هم با نوا شود ز طرب چنگل دو تا

در رقص گشته تن ز نواهاي تن بتن * * * جان خود خراب ومست درآن محو و آن فنا * * * زندان شده بهشت زناي و زنوش عشق * * * قاضي عقل مست در آن مسند قضا

سوي مدرس خرد آيند در سؤال * * * كين فتنه عظيم در اسلام شد چرا

مفتي عقل كل بفتوي دهد جواب * * * كين دم قيامتست روا كو و ناروا

در عيدگاه وصل برآمد خطيب عشق * * * با ذوالفقار و گفت مردان شاه را ثنا

از بحر لامكان همه جانهاي گوهري * * * كرده نثار گوهر و مرجان جانها

خاصان خاص وپردگيان سراي عشق * * * صف صف نشسته در هوسش بر در سرا * * * چون از شكاف پرده بريشان نظر كند

بس نعره هاي عشق برآيد كه مرحبا * * * مي خواست سينه اش كه سنائي دهد بچرخ * * * سيناي سينه اش بنگنجيد در سما

هرچار عنصرند درين جوش همچو ديك * * * ني نار برقرار و نه خاك و نم هوا

گه خاك در لباس گيا رفت از هوس * * * گه آب خود هوا شد از بهر اين ولا

از راه رو غناس شده آب آتشي * * * آتش شده ز عشق هوا هم درين فضا

اركان به خانه خانه بگشته چو بيذقي * * * از بهر عشق شاه نه از لهو چون شما

اي بيخبر برو كه ترا آب رو شنيست * * * تا وا رهد ز آب و گلت صفوت صفا

زيرا كه طالب صفت صفوتست آب * * * وان نيست جز وصال تو با قلزم ضيا

ز آدم اگر بگردي او بي خداي نيست * * * ابليس وار سنگ خوري از كف خدا

آري خداي نيست وليكن خداي را * * * اين سنتيست رفته در اسرار كبريا

چون پيش آدم از دل وجان و بدن كني * * * يك سجده اي بامر حق از صدق بي ريا * * * هر سو كه تو بگردي از قبله بعد از آن

كعبه بگردد آن سو بهر دل ترا * * *


106


مجموع چون نباشم در راه ، پس زمن * * * مجموع چون شوند رفيقان با وفا

ديوارهاي خانه چومجموع شد بنظم * * * آنگاه اهل خانه درو جمع شد دلا

چون كيسه جمع نبود باشد دريده درز * * * پس سيم جمع چون شود از وي يكي بيا

مجموع چون شوم چو به تبريز شد مقيم * * * شمس الحقي كه او شد سر جمع هر علا

207 * * * 125 اي كه بهنگام درد راحت جاني مرا * * * وي كه بتلخي فقر گنج رواني مرا

آنچه نبردست و هم عقل نديدست و فهم * * * از تو بجانم رسيد قبله از اني مرا

214 * * * 128 نگر بعيسي مريم كه از دوام سفر * * * چو آب چشمه حيوانست يحيي الموتي

نگر با حمد مرسل كه مكه را بگذاشت * * * كشيد لشكر و بر مكه گشت او والا

241 * * * 138 نرد كف تو بر دست مرا * * * شير غم تو خوردست مرا

گشتم چو خليل اندر غم تو * * * آتشكده ها سردست مرا

256 * * * 144 بشكند آن چشم تو صد عهد را * * * مست كند زلف تو صد شانه را


107


يك نفسي بام برآ اي صنم * * * رقص در آراستن حنانه را

259 * * * 145 در خرد طفل دو روزه نهد * * * آنچ نباشد دل فرزانه را

طفل كي باشد تو مگر منكري * * * عربده استن حنانه را

260 * * * 146 گرد چنين كعبه كن اي جان طواف * * * گرد چنين مايده گرد اي گدا

هر كه بگرد دل آرد طواف * * * جان جهاني شود و دلربا

306 * * * 160 اي عقل باش حيران ني وصل جو نه هجران * * * چون وصل گوش داري زانكس كه نيست غايب

جان چيست فقر و حاجت جانبخش كيست جز تو * * * اي قبله حوايج معشوقه مطالب

332 * * * 168 اين خانه كه پيوسته در او بانگ چغانست * * * از خواجه بپرسيد كه اين خانه چه خانه ست


108


اين صورت بت چيست اگر خانه كعبه ست * * * وين نور خدا چيست اگر دير مغانه ست

گنجيست درين خانه كه در كون نگنجد * * * اين خانه و اين خواجه همه فعل و بهانه ست

بر خانه منه دست كه اين خانه طلسمست * * * با خواجه مگوييد كه او مست شبانه ست

خاك و خس اين خانه همه عنبر و مشكست * * * بانگ در اين خانه همه بيت و ترانه ست

في الجمله هر آنكس كه درين خانه رهي يافت * * * سلطان زمينست و سليمان زمانه ست

اي خواجه يكي سر تو ازين بام فرو كن * * * كندر رخ خوب تو ز اقبال نشانه ست

سوگند به جان تو كه جز ديدن رويت * * * گر ملك زمين است فسونست و فسانه ست

حيران شده بستان كه چه برگ وچه شكوفه ست * * * واله شده مرغان كه چه دامست و چه دانه ست

اين خواجه چرخست كه چون زهره و ماهست * * * وين خانه عشق است كه بي حد و كرانه ست

چون آينه جان نقش تو در دل بگرفتست * * * دل در سر زلف تو فرو رفته چو شانه ست

در حضرت يوسف كه زنان دست بريدند * * * اي جان تو بمن آي كه جان آن ميانه ست


109


مستند همه خانه كسي را خبري نيست * * * از هر كي در آيد كه فلانست و فلانه ست

شو مست بر آستانه مشين خانه در آ زود * * * تاريك كند آنك ورا جاش ستانه ست

مستان خداگر چه هزاراند يكي اند * * * مستان هوا جمله دوگانه ست و سه گانست

در بيشه شيران رو وز زخم مينديش * * * كانديشه ترسيدن اشكال زنانه ست

كانجا نبود زخم همه رحمت و مهرست * * * ليكن پس دو وهم تو ماننده فانه ست

در بيشه مزن آتش و خاموش كن اي دل * * * در كش تو زبان را كه زبان تو زبانه ست

334 * * * 169 از اول امروز حريفان خرابات * * * مهمان توند اي شه و سلطان خرابات

امروز چه روزست بگو روز سعادت * * * اين قبله دل كيست بگو جان خرابات

339 * * * 170

كساني را كه روشان سوي قبله ست * * * سماع اين جهان و آن جهانست

خصوصاً حلقه كندر سماعند * * * همي گردند و كعبه در ميانست


110


372 * * * 181

ترشي نكنم نه سركه ام من * * * پرنم نشوم نه بركه ام من

سركش نشوم نه عكه ام من * * * قانع بزيم كه مكه ام من

407 * * * 192 چشم بر نور كه مست نظر جانانست * * * ما ازو چشم گرفتست و فلك لرزانست

خاصه آن لحظه كه از حضرت حق نور كشد * * * سجده گاه ملك و قبله هر انسانست

427 * * * 198 عشق را بيخويش بردي در حرم * * * عقل را بيگانه كردي عاقبت

يا رسول الله ستون صبر را * * * استن حنانه كردي عاقبت

458 * * * 210 اندر خليل لطف بد آتش نمود آب * * * نمرود قهر بود برو آب آذريست

گرگي نمود يوسف در چشم حاسدان * * * پنهان شد آنك خوب و شكر لب برادريست

468 * * * 214 اوست يكي كيميا كز تپش فعل او * * * زرگر عشق ورا بر رخ من زرگريست


111


پاي در آتش بنه همچو خليل اي پسر * * * كاتش از لطف او روضه نيلوفرست

503 * * * 226 كعبه چو از سنگ پرستان پرست * * * روي بما آر كه قبله خداست

آنك ازين قبله گدايي كند * * * در نظرش سنجر و سلطان گداست

526 * * * 235 بازي مبين بازي مبين اينجا تو جانبازي گزين * * * سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد

غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد * * * كاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد

528 * * * 236 تاريك را روشن كند وان خار را گلشن كند * * * خار از كفت بيرون كشد وز گل ترا بالين كند

بهر خليل خويشتن آتش دهد افروختن * * * وان آتش نمرود را اشكوفه و نسرين كند

533 * * * 238 آن توبه سوزم را بگو ، وان خرقه دوزم را بگو * * * وان نور روزم را بگو مستان سلامت مي كنند


112


آن عيد قربانرا بگو : وان شمع قرآن را بگو * * * وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت مي كنند

611 * * * 262 اي خفته شب تيره ، هنگام دعا آمد * * * وي نفس جفا پيشه ، هنگام وفا آمد

بنگر بسوي روزن ، بگشاي در توبه * * * پرداخته كن خانه ، هين نوبت ما آمد

از جرم و جفا جويي چون دست نمي شويي * * * بر روي بزن آبي ، ميقات صلا آمد

زين قبله بياد آري ، چون رو بلحد آري * * * سودت نكند حسرت آنگه كه قضا آمد

زين قبله بجو نوري تا شمع لحد باشد * * * آن نور شود گلشن چون نور خدا آمد

617 * * * 264 عاشق كه به صد تهمت بدنام شود اين سو * * * چون نوبت وصل آيد صد نام و لقب بيند

ارزد كه براي حج در ريگ و بيابانها * * * با شير و شتر سازد يغماي عرب بيند

624 * * * 266 پا كوفت خليل الله در آتش نمرودي * * * تا حلق ذبيح الله بر تيغ بلا كوبد

پا كوفته روح الله در بحر چو مرغابي * * * با طاير معراجي تا فوق هوا كوبد

645 * * * 273 بار دگر از قبله روان گشت رسالت * * * در گوش محمد چو بمحراب در آمد


113


چون رفت محمد بدر خيبر ناسوت * * * نقبي بزد از نصرت و نقاب در آمد

648 * * * 274 اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد * * * معشوق همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار بديوار * * * در باديه سرگشته شما در چه هواييد

گر صورت بي صورت معشوق ببينيد * * * هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد * * * يكبار ازين خانه برين بام براييد

آن خانه لطيفست نشانهاش بگفتيد * * * از خواجه آن خانه نشاني بنماييد

يك دسته گل كو اگر آن باغ بديديت * * * يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد * * * افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد

704 * * * 294 هرگز نرمد خليل ز آتش * * * گر بر نمرود نار باشد

يعقوب كجا رمد ز يوسف * * * گر بر پسرانش بار باشد

709 * * * 296 سر را ز دريچه اي برون كن * * * تا بيندكان طراز آمد

تا نعره عاشقان بر آيد * * * كان قبله هر نماز آمد


114


728 * * * 303

دشمن خويشيم و يار آنك ما را مي كشد * * * غرق درياييم و ما را موج دريا مي كشد

زان چنين خندان و خوش ما جان شيرين مي دهيم * * * كان ملك ما را بشهد و قند و حلوا مي كشد

خويش فربه مي نماييم از پي قربان عيد * * * كان قصاب عاشقان بس خوب و زيبا مي كشد

آن بليس بي تبش مهلت همي خواهد ازو * * * مهلتي دادش كه او را بعد فردا مي كشد

همچو اسماعيل گردن پيش خنجر خوش بنه * * * در مدزد از وي گلو گر مي كشد تا مي كشد

نيست عزرائيل را دست و رهي بر عاشقان * * * عاشقان عشق را هم عشق و سودا مي كشد

734 * * * 305 رخ بدو گويد كه منزلهات ما را منزلست * * * خطوتين ماست اين جمله منازل تا معاد

تن بصد منزل رود دل مي رود يك تك به حج * * * ره روي باشد چو جسم و ره روي همچون فؤاد


115


772 * * * 317

كه خليل حق كه دستش همه سال بت شكستي * * * بخيال خانه تو شب و روز بتگر آمد

تو مپرس حال مجنون كه ز دست رفت ليلي * * * تو مپرس حال آزر كه خليل آزر آمد

809 * * * 330 باده خمخانه گردد مرده مستانه گردد * * * چوب حنانه گردد چونك بر منبر آيد

كم كند از لقاشان بفسرد نفسهاشان * * * گم شود چشمهاشان گوشهاشان كر آيد

841 * * * 342 باز از رضاي رضوان درهاي خلد وا شد * * * هر روح تا بگردن در حوض كوثر آمد

باز آن شهي در آمد كو قبله شهانست * * * باز آن مهي برآمد كز ماه برتر آمد

865 * * * 350 چون كعبه كه رود بدر خانه ولي * * * اين رحمت خداي بارحام مي رود

تا مست نيست از همه لنگان سپس ترست * * * در بيخودي بكعبه به يك گام مي رود

847 * * * 353 بسيار ديده اي كه بجوشد ز سنگ آب * * * از شهد شير بين كه چه جوشنده مي شود


116


امروز كعبه بين كه روان شد بسوي حاج * * * كز وي هزار قافله فرخنده مي شود

910 * * * 367 بسوي عكه روي تا بمكه پيوندي * * * برو محال مجو كت همين همان نرسد

پياز و سير ببيني بري و مي بويي * * * از آن پياز دم ناف آهوان نرسد

914 * * * 368 ستاره گويد رو پرده تو افزون باد * * * ز من نماندي تنها ز حضرتي مردود

بسا سؤال و جوابي كه اندرين پرده ست * * * بدين حجاب نديدي خليل را نمرود

923 * * * 372 نبشته بر دف مطرب كه زهر بنده تو * * * نبشته بر كف ساقي كه طالعت مسعود

بخند موسي عمران بكوري فرعون * * * بخور خليل خدانوش بكوري نمرود

926 * * * 373 حبيب كعبه جانست اگر نمي دانيد * * * بهر طرف كه بگرديد رو بگردانيد

كه جان ويست بعالم اگر شما جسميد * * * كه جان جمله جانهاست اگر شما جانيد


117


938 * * * 378

چو مرغكان ابابيل لشكري شكنند * * * بپيش لشكر پنهان چه كار زار بود

چو پشه سرشاهي برد كه نمرودست * * * يقين شود كه نهان در سلاحدار بود

947 * * * 381 درون كعبه شب يك نماز صد باشد * * * ز بهر خواب ندارد كسي چنين معبد

شكست جمله بتانرا شب و بماند خدا * * * كه نيست در كرم او را قرين و كفو احد

970 * * * 390 باگل و خار ساختن مرديست * * * مرد را ساز ساز بايد كرد

قبله روي او چو پيدا شد * * * كعبها را نماز بايد كرد

984 * * * 395 وقت رحمست و وقت عاطفت است * * * كه مرا زخم بس گران آمد

اي ابابيل هين كه بر كعبه * * * لشكر و پيل بي كران آمد

994 * * * 398 عشق خليلست در آ در ميان * * * غم مخور ار زير تو آتش بود


118


سرد شود آتش پيش خليل * * * بيد و گل و سنبله كش بود

1136 * * * 449 تو لقمه اي بشكن زانك آن دهان تنگست * * * سه پيل هم نخورد مر ترا مگر بسه بار

بپيش حرص تو خود پيل لقمه اي باشد * * * توئي چو مرغ ابابيل پيل كرده شكار

1157 * * * 457 شهوت و حرص مرد صاحب دل * * * همچنين دان و همچنين پندار

صورت شهوتست ليكن هست * * * همچو نار خليل پر انوار

1186 * * * 469 خليل آن روز با آتش همي گفت * * * اگر مويي زمن باقيست در سوز

بدو ميگفت آن آتش كه اي شه * * * بپيشت من بميرم تو برافروز

بهشت و دوزخ آمد دو غلامت * * * تو از غير خدا محفوظ و محروز

1233 * * * 484 اگر رويش بقبله مي نبيني * * * درون كعبه شد جاي صلاتش

شب قدرست او درياب او را * * * امان يابي چو برخواني بر آتش


119


1249 * * * 489

شده ام سپند حسنت وطنم ميان آتش * * * چو ز تير تست بنده بكشد كمان آتش

چو بسوخت جان عاشق ز حبيب سر بر آرد * * * چه بسوخت اندر آتش كه نگشت جان آتش

بمسوز جز دلم را كه ز آتشت بداغم * * * بنگر بسينه من اثر سنان آتش

كه ستارهاي آتش سوي سوخته گرايد * * * كه ز سوخته بيابد شررش نشان آتش

غم عشق آتشينت چو درخت كرد خشكم * * * چو درخت خشك گردد نبود جز آن آتش

خنك آنك ز آتش تو سمن و گلشن برويد * * * كه خليل عشق داند بصفا زبان آتش

كه خليل او بر آتش چو دخان بود سواره * * * كه خليل مالك آمد بكفش عنان آتش

سحري صلاي عشقت بشنيد گوش جانم * * * كه در آ در آتش ما بجه از جهان آتش

دل چون تنور پر شد كه ز سوز چند گويد * * * دهن پر آتش من سخن از دهان آتش

1305 * * * 508 كعبه جانها توي گرد تو آرم طواف * * * جغد نيم بر خراب هيچ ندارم طواف

پيشه ندارم جزين كار ندارم جزين * * * چون فلكم روز و شب پيشه و كارم طواف

بهتر ازين يار كيست خوشتر ازين كار چيست * * * پيش بت من سجود گرد نگارم طواف

رخت كشيدم به حج تا كنم آنجا قرار * * * برد عرب رخت من برد قرارم طواف


120


تشنه چو بيند بخواب چشمه و حوض و سبو * * * تشنه وصل توام كي بگذارم طواف

چونك برآرم سجود باز رهم از وجود * * * كعبه شفيعم شود چونك گزارم طواف

حاجي عاقل طواف چند كند هفت هفت * * * حاجي ديوانه ام من نشمارم طواف

گفتم گل را كه خار كيست ز پيشش بران * * * گفت بسي كرد او گرد عذارم طواف

گفت به آتش هوا دود نه در خورد تست * * * گفت بهل تا كند گرد شرارم طواف

عشق مرا مي ستود كو همه شب همچو ماه * * * بر سر و رو مي كند گرد غبارم طواف

همچو فلك مي كند بر سر خاكم سجود * * * همچو قدح مي كند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد * * * طرفه كه برگرد من كرد شكارم طواف

چار طبيعت چو چار گردن حمال دان * * * همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف

هست اثرهاي يار در دمن اين ديار * * * ورنه نبودي برين تيره ديارم طواف

عاشق مات و يم تا ببرد رخت من * * * ورنه نبودي چنين گرد قمارم طواف


121


سرو بلندم كه من سبز و خوشم در خزان * * * ني چو حشيشم بود گرد بهارم طواف

از سپه رشك ما تير قضا مي رسد * * * تا نكني بي سپر گرد حصارم طواف

خشت وجود مرا خرد كن اي غم چو گرد * * * تا كه كنم همچو گرد گرد سوارم طواف

بس كن و چون ماهيان باش خموش اندر آب * * * تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف

1306 * * * 509 چو عاشقان به جهان جانها فدا كردند * * * فدا بكردم جاني و جان جان بمصاف

اگر چه كعبه اقبال جان من باشد * * * هزار كعبه جان را بگرد تست طواف

1348 * * * 523 مانند چار مرغ خليل از پي فنا * * * در دعوت بهار ببين امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار * * * ميخند زير لب تو به زير ظلال گل

1377 * * * 534 اي با من و پنهان چو دل از دل سلامت مي كنم * * * تو كعبه اي هر جا روم قصد مقامت مي كنم


122


هر جا كه هستي حاضري از دور در ما ناظري * * * شب خانه روشن مي شود چون ياد نامت مي كنم

1395 * * * 541 بر بر او برزنم گر چه برابر نزنم * * * شيشه بران سنگ زنم بنده شيشه شكنم

پيل بخرطوم جفا قاصد كعبه شده است * * * من چو ابابيل حقم ياور هر كرگدنم

1398 * * * 542 جمع تو ديدم پس ازين هيچ پريشان نشوم * * * راه تو ديدم پس از اين همره ايشان نشوم

اي كه تو شاه چمني سير كن صد چو مني * * * چشم و دلم سير كني سخره اين خوان نشوم

كعبه چو آمد سوي من جانب كعبه نروم * * * ماه من آمد به زمين قاصد كيوان نشوم

فربه و پر باد توأم مست وخوش و شاد توام * * * بنده وآزاد توام بنده شيطان نشوم

شاه زميني و زمان همچو خرد فاش و نهان * * * پيش تو اي جان جهان جمله چراجان نشوم

1414 * * * 547 منم استون آن مسجد كه مسند ساخت پيغامبر * * * چو او مسند دگر سازد ز درد هجر نالانم

خداوند خداوندان و صورت ساز بي صورت * * * چه صورت مي كشي بر من تو داني من نمي دانم


123


1418 * * * 548

دلا مشتاق ديدارم غريب و عاشق و مستم * * * كنون عزم لقا دارم من اينك رخت بربستم

توئي قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم * * * بدين قبله نماز آرم بهر وادي كه من هستم

1422 * * * 549 طواف حاجيان دارم بگرد يار مي گردم * * * نه اخلاق سگان دارم نه بر مردار مي گردم

مثال باغبانانم نهاده بيل بر گردن * * * براي خوشه خرما به گرد خار مي گردم

1440 * * * 556 شرابي ني كه در ريزي سحر مخمور برخيزي * * * دروغين است آن باده از آن افتاده كوته دم

دهان بر بند و محرم شو بكعبه خامشان مي رو * * * پياپي اندرين مستي ني اشتر جووني جمجم

1497 * * * 574 مبادم سر اگر جز تو سرم هست * * * بسوزا هستيم گر بي تو هستم

توئي معبود در كعبه و كنشتم * * * توئي مقصود از بالا و پستم


124


1512 * * * 579

اگر در خرقه زاهد در آيد * * * شوم حاجي و راه شام گيرم

وگر خواهد كه من ديوانه باشم * * * شوم خام و حريف خام گيرم

1531 * * * 585 اگر چه همچو اشتر كژ نهاديم * * * چو اشتر سوي كعبه راهواريم

به اقبال دو روزه دل نبنديم * * * كه در اقبال باقي كامكاريم

1534 * * * 586 اگر دريا شود آتش بنوشيم * * * وگر زخمي رسد مرحم بسازيم

بپيش كعبه رويش بميريم * * * بدان چاه و بدان زمزم بسازيم

1576 * * * 599 اين هيكل آدمست رو پوش * * * ما قبله جمله سجدهاييم

آن دم بنگر مبين تو آدم * * * تا جانت به لطف در رباييم

1649 * * * 624 گر مريدي كند او ما بمرادي برسيم * * * ور كليدي كند او ما همه دندانه شويم


| شناسه مطلب: 76917