بخش 7
ملاحسین واعظ کاشانی بدری کشمیری فیاض لاهیجی
|
175 |
|
* * * 160
خضر سرچشمه او مي طلبي خير بجوي * * * آن خط سبز و لب لعل كه گر مست آنست
جامي از خاك خراسان چه كني قصد حجاز * * * چون تو را كعبه مقصود به تركستانست
* * * 179 لبم از خاكپات مي گويد * * * تشنه ز آب يات مي گويد
هر كه محراب ابروان تو ديد * * * عجلوا با لصلات مي گويد
عقده زلف پيچ پيچ تو را * * * خرد از مشكلات مي گويد
زائر كعبه را مقيم درت * * * كافر سومنات مي گويد
زاهد از درد خويش مي نازد * * * صوفي از واردات مي گويد
مست عشق تو درد و دارو را * * * حيله و ترهات مي گويد
جامي از ترهات بسته دهان * * * سخن از طرّه هات مي گويد
* * * 230 خاك كه زير پاي خود ان سر بسپرد * * * صد جان بها ستاند اگر پاي بفشرد
مشتاق كعبه را ز بساط حرير به * * * ريگ حرم كه در ته پهلو بگسترد
* * * 235 گر چه پيش تو مرا هيچ ره و روي نماند * * * روي من جز پي اقبال تو هر سوي نماند
خانه بود بكوي طرب از وصل توام * * * شد خراب از غمت آن خانه و آن كوي نماند
بسكه از موي ميان تو جدا موئيدم * * * تنم از مويه چو موئي شد و آن روي نماند
چونكه چشمم ز خيال رخت آبادان بود * * * تا تو رفتي ز نظر آب در اين جوي نماند
به نماز در تو اي كعبه مقصود جمال * * * كه درين ره دگرم تاب تك و پوي نماند
|
176 |
|
پير گشتم من بد روز و ولي در دل من * * * جز تمناي جوانان نكو روي نماند
* * * 242 آن مه به جانب سفر آهنگ مي كند * * * صحرا و شهر بر دل ما تنگ مي كند
اي نامه بر به مجلس او نام من مبر * * * كز گفت و گوي نام منش ننگ مي كند
شرح كمال شوق همين بس كه چشممن * * * عنوان اين صحيفه به خون رنگ مي كند
عاشق فشاند جان به ره كعبه مراد * * * زاهد نشسته پرسش فرسنگ مي كند
صد جنگ مي كشيم باميد يك صفا * * * چون مي بريم نام صفا جنگ مي كند
نشنيده به سمع قبول ارچه محتسب * * * منع سماع و بانگ دف و چنگ مي كند
جامي كند به سخت دلي يار را عتاب * * * جام تنگ مجادله با سنگ مي كند
* * * 323 ناديده رخت عمري سوداي تو ورزيدم * * * فارغ ز تو چون باشم اكنون كه رخت ديدم
تا ساخت مرا در دل مهر رخ تو منزل * * * دل از همه بركندم مهر از همه ببريدم
هر جا كه به بزم مي برخاست نواي ني * * * دمساز شدم بادي از شوق تو ناليدم
هر خار غمي كز دل خواهم كشم اي گلرخ * * * زان خار كنم سوزن كز خاك ورت چيدم
از ضعف شدم موي نگذشت دمي بر من * * * كز آتش عشق تو بر خويش نپيچيدم
تو كعبه مقصودي عيبي نبود بر من * * * گر رو به تو آوردم يا گرد تو گرديدم
ذوقي دگرست انبار اشعار تو را جامي * * * هرگز ز ني كلكت اين زمزمه نشنيدم
* * * 350 ريز خون ما به گرد كعبه كويت كه نيست * * * جز به خون دردمندان تشنه ريگ اين حرم
|
177 |
|
روي اگر نپسنديم سودن به پشت پاي خويش * * * فرش كن چشم مرا بهر خدا زير قدم
* * * 365 كي بود يارب كه رو در يثرب و بطحا كنم * * * گه به مكه منزل و گه در مدينه جا كنم
بر كنار زمزم از دل بركشم يك زمزمه * * * گز دو چشم خونفشان آن چشمه را دريا كنم
صد هزاران وي درين سو دلبرا امروز شد * * * نيست صبرم بعد ازين كامروز را فردا كنم
يا رسول الله به سوي خود مرا راهي نماي * * * تا زفرق سر قدم سازم ز ديده پا كنم
آرزوي جنت الماوا برون كردم ز دل * * * جنتم اين بس كه بر خاك درت ماوا كنم
خواهم از سوداي پابوست نهم سر در جهان * * * يا به پايت سر نهم يا سر درين سودا كنم
هر دم از شوق تو معذورم اگر هر لحظه * * * جامي آسا نامه شوقي دگر انشا كنم
* * * 414 اي پير گشته بهر جوانان ز ره مرد * * * موي سفيد در پي زلف سيه مرو
بنگر مه شباب خود اندر محاق شيب * * * زين پيش در نظاره روي چو مه مرو
دنبال قد فراخته طفلان بي گناه * * * با قامت خميده زبار گنه مرو
فكر حساب هر كجي و راستي بكن * * * پيش بتان راست قد كج كله مرو
دل پر هوس مزاحمت اهل دل مكن * * * بتخانه زير خرقه سوي خانقه مرو
خواهي به صورت كعبه تحقيق ره بري * * * پي بر پي مقلد گم كرده ره مرو
دام حيات جز پي صيد كمال نيست * * * صيدي نكرده جامي ازين دامگه مرو
|
178 |
|
* * * 12
حبذا قصري كه ايوانش ز كيوان برتر است * * * قبه والاي او بالاي چرخ اخضر است
كعبه از سنگست و هر سنگي كه در بنياد اوست * * * كعبه آسا مقبلان را قبله گاه ديگر است
* * * 85 يارب مدينه است اين حرم كز خاكش آيد بوي جان * * * يا ساحت باغ ارم يا عرصه روض الجنان
كعبه
* * * 239 به كعبه رفتم وز آنجا هواي كوي تو كردم * * * جمال كعبه تماشا به ياد روي تو كردم
شعار كعبه چو ديدم سياه دست تمني * * * دراز جانب شعر سياه موي تو كردم
چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم * * * دعاي حلقه گيسوي مشكبوي تو كردم
نهاده خلق حرم سوي كعبه روي عبادت * * * من از ميان همه روي دل به سوي تو كردم
مرا به هيچ مقامي نبود غير تو كامي * * * طواف و سعي كه كردم به جستجوي تو كردم
به مواقف عرفات ايستاده خلق دعاخوان * * * من از دعا خود بسته گفتگوي تو كردم
فتاده اهل مني در پي مني و مقاصد * * * چو جامي از همه فارغ من آرزوي تو كردم
|
179 |
|
مولانا ملاحسين كاشفي
مولانا ملاحسين كاشفي ( سده نهم ف : 910 هـ . ق . ) مولانا كمال الدين حسين واعظ كاشفي از فاضلان نامي دوره آخر تيموري و معاصر سلطان حسين بايقرا . كاشفي اهل سبزوار است كه در هرات به وعظ مي پرداخته و در علم كلام و حديث و تفسير و ساير فنون ادب استادي داشته و در نثر فارسي هنرمنده بوده است . از آثار معروف او كتاب انوار سهيلي ، صحيفه شاهي يا مخزن الانشاء ، لب لباب مثنوي مولوي ، روضة الشهداء ، تفسير مواهب عليه ، اخلاق محسني و اسرار قاسمي در سحر و طلسم است .
|
180 |
|
* * * 51
مال در ايثار اگر گردد تلف * * * در درون صد زندگي آيد خلف
خود كه يابد اين چنين بازار را * * * كه به يك گل مي خري گلزار را
* * * 52 حج زيارت كردن خانه بود * * * حج رب البيت مردانه بود
كعبه را گر هر دمي عزي فزود * * * آن ز اخلاصات ابراهيم بود
فضل آن مسجد ز خاك و سنگ نيست * * * ليك در بناش حرص و جنگ نيست
بر در اين خانه گستاخي ز چيست * * * گر همي دانيد كاندر خانه كيست
جاهلان تعظيم مسجد مي كنند * * * در جفاي اهل دل جد مي كنند
آن مجاز است اين حقيقت اي خران * * * نيست مسجد جز درون سروران
مسجدي كان در درون اولياست * * * سجده گاه جمله است آنجا خداست
كعبه مردان نه از آب و گل است * * * طالب دل شو كه بيت الله دلست
صورتي كان فاضل و عالي بود * * * او ز بيت الله كي خالي بود
كعبه بنياد خليل آذر است * * * دل نظرگاه خليل اكبر است
* * * 52 سوي مكه شيخ امت با يزيد * * * از براي حج و عمره مي دويد
او بهر شهري كه رفتي از نخست * * * مر عزيزي را بكردي باز جست
با يزيد اندر سفر جستي بسي * * * تا بيابد خضر وقت خود كسي
ديد پيري با قدي همچون هلال * * * كه در او بدفر و گفتار رجال
پيش او بنشست و مي پرسيد حال * * * يافتش درويش و هم صاحب عيال
گفت عزم تو كجا اي با يزيد * * * رخت غربت را كجا خواهي كشيد
|
181 |
|
گفت قصد كعبه دارم از پكه * * * گفت هين با خود چه داري زادره
گفت دارم از درم نقره دويست * * * تنگ بسته سخت بر گوشه رديست
گفت طوفي كن بگردم هفت بار * * * وان نكوتر از طواف حج شمار
وان درمها پيش من نه اي جواد * * * دانكه حج كردي و حاصل شد مراد
عمره كردي عمر باقي يافتي * * * صاف گشتي بر صفا بشتافتي
حق آن جاني كه جانت ديده است * * * كه مرا بر بيت خود بگزيده است
كعبه هر چندي كه خانه بر اوست * * * اين دل من نيز خانه سر اوست
تا بكرد آن خانه را دروي نرفت * * * اندر اين خانه بجز آن حي نرفت
چون مرا ديدي خدا را ديده اي * * * گرد كعبه صدق برگرديده اي
خدمت من طاعت و حمد خداست * * * تا نپنداري كه حق از من جداست
چشم نيكو باز كن بر من نگر * * * تا ببيني نور حق اندر بشر
* * * 53 كعبه جبريل جانها سدره اي * * * كعبه عبدالبطون شد سفره اي
قبله عارف بود نور وصال * * * قبله عقل مفلسف شد خيال
كعبه مردان حق اعمال نيك * * * قبله نا اهل جهل مرده ريگ
قبله طالب بود حس و خيال * * * قبله اهل هوا كفر و ضلال
قبله زاهد بود فيض نظر * * * قبله طامع بود هميان زر
قبله صورت پرستان چوب و سنگ * * * قبله معني وران صبر و درنگ
قبله ظاهرپرستان روي زن * * * قبله باطن نشينان ذوامنن
* * * 219 استن حنانه از هجر رسول * * * ناله مي زد همچو ارباب عقول
|
182 |
|
در ميان مجلس وعظ آن چنان * * * كز وي آگه شد همه پير و جوان
ناله و فرياد مي زد آن ستون * * * چون كسي كه دور ماند از رهنمون * * * در تحير مانده اصحاب رسول
كز چه مي نالد ستون باعرض وطول * * * گفت پيغمبر چه نالي اي ستون ؟
گفت جانم از فراقت گشت خون * * * مسندت من بودم از من تاختي
بر سر منبر تو مسند ساختي * * * گفت مي خواهي ز تو نخلي كنند
شرقي و غربي ز تو ميوه چينند ؟ * * * يا در آن عالم حقت سروي كند
تاتر و تازه بماني تا ابد ؟ * * * گفت آن خواهم كه دايم شد بقاش * * * بشنو اي غافل كم از چوبي مباش
تا بداني هر كه را يزدان بخواند * * * از همه كار جهان بيكار ماند
هر كه را باشد ز يزدان كار و بار * * * يافت آنجا بار و بيرون شد ز كار
ملك دنيا تن پرستان را حلال * * * ما غلام ملك عشق بيزوال
عامل عشق است معزولش مكن * * * جز به عشق خويش مشغولش مكن * * * منصبي كانم ز رؤيت محجب است * * * عين معزوليست نامش منصب است * * *
|
183 |
|
بدري كشميري
بدري كشميري ( 991هـ . ق . ـ 1006هـ . ق . ) بدرالدين بن عبدالسلام بن ابراهيم حسيني كشميري از شاعران پركاريست كه در نيمه دوم سده دهم هجري مي زيسته است . تخلص او بدري است و پيشه او در شاعري بيشتر قصيده سرايي بود چنانكه غزلش را نيز لحن قصيده است و معاصر بود با پادشاه مشهور ازبك عبداله بهادرخان ثاني ( 991 ـ 1006 ه ) از اعقاب محمد شيباني خان ازبك .
بدري بر طريقت نقشبندي بود و از « خواجگان » آن طريقت به خواجه محمد اسلام و پسرش خواجه سعيد الدين سعد ارادت ميورزيد و آنان را در قصيده هايي مي ستود و در مقدمه قصه ذوالقرنين گويد كه همين خواجه محمد اسلام گاه او را به سرودن قصيده يا غزلي تشويق مي كرد و او اطاعت مي نمود و از اين راه شاعر آغاز كرده و به فراهم آوردن مثنويهاي متعددي توفيق يافته كه برخي از آنها عبارتند از :
مثنوي شمع دل افروز ـ معراج الكاملين ـ روضة الجمال ـ سراج الصالحين و بحرالاوزان و . . .
|
184 |
|
* * * 63
چون عيان سلطان حسنت برقع از رخ برگرفت * * * آب و رنگ از عكس آن بتخانه آذر گرفت
شد برون از راه معني سامري بر ياد تو * * * از غلط صورت پرستي در ره ديگر گرفت
قصد كويت كرد زاهد بهر طوف كعبه رفت * * * در خيال زلف تو حلقه به دست از در گرفت
در حقيقت كافر و مؤمن كه جويان تواند * * * آن يكي بتخانه ديگر مسجد و منبر گرفت
عاشق از بتخانه و از راه كعبه روي تافت * * * درگذشت از كفر و از ايمان و ترك سر گرفت
يك تبسم كرد لعلت آتش عشق خليل * * * آب شد گل خنده زد باز آب آتش در گرفت
بس كه بدري چون هزاران بي گل روي تو سوخت * * * عين آتش گشت و منزل زير خاكستر گرفت
* * * 65 دل به دست آور كه حج اكبر است * * * از هزاران كعبه يك دل بهتر است
قلب مؤمن هست عرش الله در و ( 1 ) * * * گم هزاران آفتاب خاور است
جهد كن تا بر مقام دل رسي * * * كان نظرگاه خداي اكبر است
دل كه از يك قطره خون بيش نيست * * * گوي اعظم ز آسمان اخضر است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اشاره است به حديث ـ قَلبِ مومن عرشِ الله .
|
185 |
|
يعني از فرش تري تا فرق عرش * * * شد محيط و آدمي را در برست
دل مگو كايينه عالم نماست * * * حسن وَجهُ الله در و جلوه گرست
كرد بدري گم دل و از بيدلي * * * خاك راه نايب پيغمبر است
427 * * * 146 دل عرش اعظم ( 1 ) است و مقام خدا در اوست * * * كنزالكمال معرفت كبريا در اوست
تو دل مخوان كه آيينه عارض حق است * * * قلبش مگو كه سكه مهر و وفا در اوست
دل را به دست آر كه خود حج اكبرست * * * از آفتاب لم يزلي جلوه ها در اوست
از بهر طوف كعبه چه پويي ره دراز * * * درياب دل كه حاصل هر دو سرا در اوست
يك قطره بيش نيست دل آدمي چه سان * * * طوبي و خلد و سدره و ارض و سما در اوست
گم كرد جام خود جم و اسكندر آينه * * * دل جو كه جام و آيينه حق نما در اوست
بدري كه كرد خانه دل را زغم خراب * * * هر دم فروغ مشعل فقر و فنا در اوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مأخوذ از حديث شريفه قلبِ المُومِن عَرش الله ( تمهيدات ، ص 24 ـ 147 ) .
|
186 |
|
فياض لاهيجي
فياض لاهيجي ( ؟ ـ م 1072هـ . ق . ) ملاعبدالرزاق بن علي لاهيجي قمي متخلص به فياض از حكيمان و متعلمان مشهور در سده يازدهم هجري و از شاگردان معروف و مقرب ملاصدراي شيرازيست كه سمت دامادي آن حكيم را داشته است .
ديوانش را آذر بيگدلي « سه چهار هزار بيت » نوشته است .
ديوان وي از قصيده ها و تركيب ها و ترجيعهاي طولاني او پيرامون 2750 بيت در ستايش خالق و منقبت پيامبر و امامان خاصه علي بن ابيطالب به تكرار و تركيب بندي در مرثيه شهيدان كربلا به شيوه محتشم . مجموعه دوم غزلهاي اوست در حدود 2200 بيت كه معمولا لحن عرفاني اشراقي دارند و بعضي از آنها م متضمن مدح امامان شيعه است .
|
187 |
|
* * * 24
چرخ اگر كوي تو با كعبه شود مشتبهش * * * بي تميزيست كه نشناخته دست چپ و راست
بر در كعبه كوي تو همان قبله خلق * * * كه در و حلقه چشم بيناست
* * * 107 در راه كعبه حكم قضايت بسر رسيد * * * هجرت چو بوده سوي خدا ، اجر بر خداست
در راه كعبه رفتنت اي من فداي تو * * * دل را به سوي نكته باريك رهنماست
اين خود مقررست كه ارباب هوش را * * * قطع طريق كعبه نه تنها همين به پاست
تن چون به سوي كعبه تن ها شود روان * * * جان را به سوي كعبه جانها شتابهاست
داني كه چيست كعبه جان ، جان كعبه اوست * * * قطع طريق وادي او قطع ما سواست
تكليف تن به كعبه بنزديك هوشمند * * * جان را به خوان نعمت قرب خدا صلاست
تا آنكه وصل كعبه شود جسم را نصيب * * * جان را به ربّ كعبه همه كامها رواست
شهباز جان پاك تو همراز جبرئيل * * * كش دست و لب به مايده قرب آشناست
زان پيشتر كه جسم ره كعبه طي كند * * * شوقش به وصل كعبه جانها رساند راست
در راه كعبه مرده و آسوده در نجف * * * اي من فداي خاك تو اين مرتبت كراست
از راه كعبه ات نجف آورد سوي خويش * * * اين جذبه كار قوت بازوي مرتضاست
اين هم اشاره اي است مبرّا ز شك و ريب * * * آن را كه دل به كعبه تحقيق آشناست
يعني ميانه نجف و كعبه فرق نيست * * * آسوده باش ما ز خدا و خدا زماست
10 * * * 136
رموز عشق داني شد مسلم بر ادا فهمي * * * كز ابروي معما گوي او دريابد ايما را
نشان كعبه مقصود در دل بود و ما هرزه * * * بگام سعي پيموديم چندين دشت و صحرا را
|
188 |
|
مسلسل شد حديث زلف خوبان كاش يكچندي * * * ز سر بيرون كنم از پختگي اين خام سودا را
بناكامي نهادم دل ز صد مقصود چون فياض * * * در آب ديده شستم دفتر عرض تمنا را
16 * * * 138
اندر آن وادي كه مجنونست اين آوازه نيست * * * مي فزايي اي جرس بار دل محمل چرا
كعبه مي خواهي در اين وادي بيابان مرگ شو * * * تا توان فياض در ره مرد در منزل چرا
213 * * * 195 مستطيع كعبه اخلاص گشتن مشكل است * * * مشكل است اين راه مي بايد تأمل كرد و رفت
همت آزادگان صيد كمند و دام نيست * * * دل درين ره تكيه بر زاد توكل كرد و رفت
247 * * * 204 براي گريه از دل مشت خون جستم چه دانستم * * * كه زير هر بن مو ديده دريا بارها دارد
ز طوف كعبه مي آيد دل كافر نهاد من * * * نشان كعبه اينك بر ميان زنارها دارد
390 * * * 246 در قافله پيشرويها خطري هست * * * طي شد رهم از دولت پايي كه به پس بود
در وادي گمگشتگي كعبه مقصود * * * بيم همه از رهزني بانگ جرس بود
|
189 |
|
396 * * * 247
خرابي يافت راهي در دلم چون ملك بيصاحب * * * خوشا عهدي كه در ملك دلم غم پادشاهي بود
چو از بتخانه سوي كعبه برگشتم يقينم شد * * * كه تا سر منزل جانان از آنجا نيز راهي بود
540 * * * 292 گر چه سر بر نكرده ام ز زمين * * * جلوه بالاي آسمان دارم
نرسيدم به وصل كعبه ولي * * * تحفه گرد كاروان دارم
577 * * * 303 كي به فريب سبزه دل مايل گشت مي كنم * * * در چمن خط تو من سير بهشت مي كنم
با سر كويت ار كنم ياد بهشت جاودان * * * بر در كعبه مي روم سير كنشت مي كنم
آينه ام چه مي كنم ديدن زاهد آرزو * * * صورت خوب خويش را بهر چه زشت مي كنم
ميل رخ نكو بود لازمه سرشت من * * * كي به نصيحت تو من ترك سرشت مي كنم
چند چو فياض نهم دل به وفاي اين جهان * * * ترك علاقه بعد ازين زين دو سه خشت مي كنم
591 * * * 307 ما فيض كعبه از در بتخانه برده ايم * * * سرخط مشرب از خط پيمانه برده ايم
تا يك به كام سوختني شد نصيب ما * * * بس شمعها به تربت پروانه برده ايم
|
190 |
|
595 * * * 308
راه بيرون شد درين دشت الم گم كرده ايم * * * آهوييم و پيش اين صياد ره گم كرده ايم
غيرتش نگذاشت كآيم از در هستي درون * * * خويشتن را در بيابان عدم گم كرده ايم
بعد وصل كعبه دوري باب مشتاقان نبود * * * بسته ايم احرام و خود را در حرم گم كرده ايم
موسي وقتيم و افتاده ز چشم كوه طور * * * عيسي عهديم و نقد فيض دم گم كرده ايم
زاده درديم اسباب طرب از ما مجو * * * وجه شادي در ره تحصيل غم گم كرده ايم
پادشاهانيم و گردون پايتخت ما ولي * * * بي مبالاتي نگر طبل و علم گم كرده ايم
خدمت بتخانه گر كرديم عيب ما مگير * * * ما كليد كعبه در بيت الصنم گم كرده ايم
در ره دل عقل و هوش اول قدم در باختيم * * * بهر يك آيينه چندين جام جم گم كرده ايم
راه اگر پيدا شود معلوم خواهد شد كه ما * * * اندرين وادي رهي در هر قدم گم كرده ايم
آشيان بر بوته خاري نهاديم و خوشيم * * * ما كه پرواز گلستان ارم گم كرده ايم
ره بسي گم شد درين وادي ز ما فياض ليك * * * راه نزديكي چنين هموار كم گم كرده ايم
596 * * * 309 در شمار كوي جانان كعبه را كم ديده ايم * * * خاك راهش را به چشم آب زمزم ديده ايم
ما سيه بختان غم آيينه آب حيات * * * در سواد تيره روزيهاي ماتم ديده ايم
مشت اجزاي غبار ما بود ايمن ز باد * * * در هواي چشم تر شيرازه نم ديده ايم
614 * * * 315 اي شمع ياد سوختگان حج اكبرست * * * يك شب بيا به تربت پروانه بگذريم
|
191 |
|
از خانه بگذريم كه آيد چو سيل مرگ * * * چندان امان كجاست كه از خانه بگذريم
غزليات ناقص
1 * * * 339 چه حاجتست به شمع و چراغ مستان را * * * پياله چشم و چراغست مي پرستان را
نظر به روي بتان عذر بت پرستيهاست * * * خبر كنيد ازان رو خداپرستان را
هزار حج كند ار باغبان به آن نرسد * * * كه وقف مشهد بلبل كند گلستان را
چراغ بخت اگر تيرگي كند فياض * * * توان به ناله برافروخت بزم مستان را
* * * 348 كعبه را گر با نجف افتد تمثل نزد عقل * * * عقل نشناسد كه آخر اين كدام و آن كدام
من زيارت كرده از كوي تو برگشتم ولي * * * روح چون مرغ حرم گرد سرت گردد مدام
* * * 375 حبذا هند كعبه حاجات * * * خاصه ياران عافيت جو را
هر كه شد مستطيع فضل و هنر * * * رفتن هند واجبست او را
* * * 403 يكي از دوستان راست مزه ( 1 ) * * * كه ازو گرد فقر راست مزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . راست مزه : با ذوق
|
192 |
|
چاك دل دوخته به رشته فقر * * * همچو دلسوخته برشته فقر
دست در دامن فنا زده اي * * * بر ره و رسم پشت پا زده اي
يافته خرقه رسم و راه ازو * * * فقر را پشم در كلاه ازو
ترك و تجريد مايه عملش * * * پوست پوشي ( 1 ) سفينه غزلش
سالها بوده خاك راه نجف * * * از فلك جسته در پناه نجف
اندران بارگاه عزّ و سري * * * زده بازار خاك ( 2 ) گرم دري
آگهي ترجمان اوصافش * * * همچو دُرّ نجف دل صافش
روزي از روزهاي روزبهي * * * دل ز شادي پر و ز غصه تهي
پيش جمعي ز دوستان سره * * * همه نخل حيات را ثمره
كرد نقل حكايتي رنگين * * * كه ازو تلخ عمر شد شيرين
گفت كاين هوش بخش گوش طلب ( 3 ) * * * هست مشهور در عراق عرب
طبعها زين بهار چون بشكفت * * * خرمي دستها به هم زد و گفت
حيف كاين كهنه پوش ديريني * * * در خورستش لباس رنگيني
هر كسي در جواب چون تن زد * * * هوس انگشت بر لب من زد
نيست طبع هوس چو عذر پذير * * * يك زمان گوش شو بدين تقرير
نيكمردي ز تاجران عرب * * * دامن او گرفته دست طلب
نام او در زمانه حاجي نجم * * * كرده شيطان هر هوس را رجم
بست احرام طوف ركن و مقام * * * از نجف كرد سوي كعبه خرام
من ندانم چرا به ديده ديد * * * كعبه را در نجف به طوف نديد
كرد از راه مصر عزم حجاز * * * كه حقيقت طلب كند ز مجاز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پوست پوشي ، عاشقي ، گدايي .
2 . بازار زدن ، بازار آاِستن . بازار خاك ، كنايه از قالب آدمي ، كنايه از رونق امور دنيوي و اخروي
3 . مراد اين داستان است .
|
193 |
|
گشت با كاروان حج همراه * * * گه به پاره بريد و گه به نگاه
سفر پا به كار دل نايد * * * نظر هوش در سفر بايد
شتران كف زنان در آن واد * * * همه را هوش رفته از شادي
از پي ناقه رهروان عرب * * * گه حُدي گوي و گه خداي طلب
نظر افتاد نجم را ناگاه * * * محملي ديد سركشيده به ماه
دامن پرده باد را در كف * * * ديده را در نظاره حق الطَّرف ( 1 )
دختري ديد اندر آن خرگاه * * * محمل از حسن وي چو خرگه ماه
در كمال و جمال و فيروزي * * * همه چيزش ز نيكويي روزي
پاي تا سر همه به كام نگاه * * * ليك مويش سفيد چون شب ماه
بردميده سفيده از شب مو * * * آفتابي مه نوَش ابرو
گشت انديشه زين عجب درهم * * * حيرتش مي فزود بر سر هم
ديد مه چون نظر فكند به نجم * * * نسخه اي پر زمعني كم حجم
گفت كاي ناشناس حرمت حج * * * رفته در راه دين به ديده كج
محرمان حريم اين درگاه * * * كي به نامحرمان كنند نگاه
ديده بر بنده از سياه و سفيد * * * چشم معني گشا و ديده ديد
مرد شد منفعل ز گفته زن * * * گفت خامش كه اِنَّ بعض الظّن ( 2 )
حيرتم كرد مضطرب احوال * * * كه به هم ديدم آفتاب و هلال
موي ديدم سفيد بر سر ماه * * * چشم كردم بر اين سفيد وسياه
مه چو دريافت بي دروغ و فنش * * * بوي صدق نهفته در سخنش
گفت اين قصه هست دور و دراز * * * با تو گويم چو مي رسي به حجاز
قصه من دراز و ره كوتاه * * * تار اين نغمه نيست رشته راه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . طَرف ، نگاه از گوشه چشم ، نگريستن .
2 . اشاره است به : اِنّ الظنّ اِثم ( حجرات 49/12 ) .
|
194 |
|
چون رسيدند كاروان به طواف * * * چهره پر گرد راه و آينه صاف
بعد سعي و طواف ركن و مقام * * * شد حلال آنچه گشته بود حرام
نجم مشتاق ديدن مه بود * * * دل به پاي نگاه در ره بود
تا كه روزي دچار هم گشتند * * * قصه كوتاه يار هم گشتند
نجم را برد مه به خانه خويش * * * سفره گسترده و نان نهاد به پيش
ديد آنجا نشسته پيرزني * * * جسته از دست صد خزان چمني
دست شستند از طعام و شراب * * * يافت ره در ميان سؤال و جواب
قصه سر كرد ماه نوش لبان * * * چهره همچو مه به نيمشبان
كاين سفيدي مو ز پيري نيست * * * كه هنوزم ز عمر باشد بيست
عجبم من حكايتم عجبست * * * بوالعجب حال من ازين سببست
پدرم هست مهتري ز عرب * * * در قبيله سرآمدي بنسب
پدر و مادرم ابا عن جد * * * عمّ و خال و برادران بيحد
همه ممتاز در ميان عرب * * * همه را مال و جاه و عزّ و نسبت
ليك در دين و مذهب و ملت * * * همه اهل جماعت و سنت
دين سنّي ميانشان شايع * * * مذهب بوحنيفه را تابع
بود ما را برادري زين پيش * * * در جواني ز هر چه گويي بيش
مهر او در دلم چو نقش نگين * * * روز و شب خدمت ويم آيين
نه ز هم يك نفس جدا بوديم * * * نه بغير هم آشنا بوديم
جست ناگاه تند باد اجل * * * كرد سروش به سايه جاي بدل
چون سپردند قامتش در خاك * * * گشت يكباره جيب صبرم چاك
تن چون برف را لحد شد ظرف * * * رفت چون حرف مدغم اندر حرف * * * من كه بي او نبود آرمم
گشت لبريز بيخودي جامم * * * گفتم آن نازنين برادر من
كه چو جان بود در برابر من * * *
|
195 |
|
نازنين و عزيز و پرورده * * * خو به ناز و به نازكي كرده
حجره گور تنگ و تيره و تار * * * همنيشني نه خفته و نه بيدار
كه كند تا زخواب بيدارش * * * كه گشايد قبا و دستارش
كرده خوابي كه نيست بس شدنش * * * رفته راهي كه نيست آمدنش
سخن اينجا رسيد و شد باريك * * * سفري دور و ره بسي نزديك
من همان به كه همرهش باشم * * * غمخور گاه و بيگهش باشم
همرهش با رخ چو باغ شدم * * * خلوت گور را چراغ شدم
كردم اين عزم و دل زجان كندم * * * تن به سردابه اش در افكندم
همه قوم و قبيله بر سر من * * * خون دل ريختند در بر من
نه ملامت سرشت مشت گلم * * * نه نصيحت شنيد گوش دلم
همه بگذاشتندم و رفتند * * * مرده انگاشتندم و رفتند
من دران گور تنگ و تيره و تار * * * دل زجان برگرفته دست از كار
داده با خود قرار مردن خويش * * * خون خودكرده خود به گردن خويش * * * ناگهان گوشه اي شكافته شد
پرتوي همچو مهر تافته شد * * * شخص نورانيي درون آمد
كه ز وحشت دلم برون آمد * * * از فروغ جمال آن خورشيد
شد شب تيره همچو روز سپيد * * * بر سر مرده ام بصد تمكين
رفت و بنشست بر سر بالين * * * بعد يك دم زجانب ديگر
دو كس ديگر آمدند بدر * * * اين يكي سخت هولناك و مهيب
وان يكي را ز اعتدال نصيب * * * آن يكي دست راست كرد طلب
وين يكي راست رفت جانب چپ * * * در كف اين عمودي از آتش
همه خوشها ز ديدنش ناخوش * * * پيش تابوت مرده مسكين
زد عمودي چو آسمان به زمين * * * از نهيب صدا در آن شب تار
مرده از خواب مرگ شد بيدار * * *
|
196 |
|
من ز دهشت ز خويشتن رفتم * * * ماند قالب به جاه و من رفتم
گشت از صوت آن نوازنده * * * زنده ام مرده مرده ام زنده
چون ز بيهوشي آمدم باهوش * * * موي ديدم سفيد بر سر دوش
تيره شد روز بر دل تنگم * * * شد سفيد اين شب سيه رنگم
چون نظر بر برادر افكندم * * * خبر از خود نماند يكچندم
ديدم از خواب مرگ برجسته * * * به تنش جان رفته پيوسته
ديد خود را به حالت منكر * * * نه پدر پيش چشم و نه مادر
كفنش جامه گشته حسرت قوت * * * چار ديوار تخته تابوت
بسترش خاك و خشت بالينش * * * بيكسي همنشين ديرينش
راه آمد شدن نه پيش و نه پس * * * نفس بسته همزبانش و بس
سرزد از ديده اشك و از دل آه * * * بانگ زد هر طرف كه وا اَبَتاه
از پدر چون نديد روي جواب * * * سوي مادر دواند پيك خطاب
يأس مادر چو حلقه بر در زد * * * قرعه بانگ بر برادر زد
از برادر چو نيز اميد بريد * * * بر زبان نام عمّ و خال دويد
چون دل از عمّ و خال هم شد سرد * * * بر زبان گرم نام من آورد
خواستم دم برآورم به جواب * * * نفسم بر گلو فكند نقاب
چون نيامد جوابي از كس باز * * * دست بر سر زدن گرفت آغاز
كرد بنياد گريه و شيون * * * پود صد ناله تار تار كفن
دستگيري نه در حضور و نه غيب * * * گاه دامن دريد و گاهي جيب
سر ديوانگي زدل برزد * * * چوب تابوت كند و بر سر زد
يافت آن دم كه اين شب گورست * * * دامن زندگي ز كف دورست
چشمش آن دم ز خواب شد بيدار * * * كه فرو بسته ديد چاره كار
وه كه بيداري ابد را سود * * * نيست چون دست و پاي چاره غنود * * *
|
197 |
|
داد مي كرد و دادرس كس نه * * * راه را پيش و پاي را پس نه
نفس از ناله سينه گير افتاد * * * چشم بر منكر و نكير افتاد
رفت يكباره دست و دل از كار * * * ديدني كم نديدني بسيار
منكر آمد به پيش بهر سؤال * * * كردش اول زبان ز دهشت لال
باز پرسيدنش از خداي نخست * * * كس ندانسته را ازو مي جست
محو دهشت زبان خاموشش * * * آنچه دانسته هم فراموشش
گفت تا مرده را كند آگاه * * * خود بخود لااله الاالله
بعد از آن از نبي سوالش كرد * * * امتحان زبان لالش كرد
در جوابش زبان به بند افتاد * * * باز حلال مشكلات گشاد
گفت آنگه بگو امام تو كيست * * * مايه فخر و احترام تو كيست
آنكه بي او نماز نيست درست * * * عاشقان را نياز نيست درست
چون نبود از امامت آگاهيش * * * كندتر شد زبان به همراهيش
چون امامت نبود در دينش * * * زان مُلقِّن نكرد تلقينش
چون نبود از امام دين خبرش * * * زد همان گرز آتشين به سرش
زد عمودي كه آتش از وي جست * * * مو بمويش به شعله در پيوست
كفنش پنبه و عمود آتش * * * شعله از تار تار آن سركش
گفتي از بس كه شعله گرم دويد * * * كفنش بر تنست نفت سفيد
بار ديگر ز هوش رفتم باز * * * نه به سر هوش و نه به لب آواز
چون به هوش آمدم ز بيهوشي * * * گوشزد شد نواي خاموشي
ديدم از سينه خوف را رانده * * * آن دو كس رفته اين يكي مانده
آن مجرد سرشت نوراني * * * تن مجسم وليك روحاني
دست آويختم به دامن او * * * مور گشتم به گرد خرمن او
آب شرم از دو ديده بگشادم * * * خاك گشتم به پايش افتادم
|
198 |
|
گفتم اي عين نور و نور العين * * * بر سريّ و بزرگواري و زَين
به حق آن بزرگوار اله * * * كه ترا داد اين بزرگي و جاه
كه به من بازگو كيي چه كسي * * * كه كس بيكسي و دادرسي
ملكي بس مقربي بعمل * * * يا كه هستي پيمبر مرسل
من ندانم كيي به عزت و جاه * * * كه به فرمان تست ماهي و ماه
چون شكرخند با لبش شد جفت * * * نفس عنبرين گشاد و چه گفت
منم آن عارف خداي به حق * * * خازن مخزن خدا مطلب
وارث شرع احمد مرسل * * * عالم علم آخر و اول
منم آن كس كه بي محبت من * * * نه قرايض قبول شد نه سنن
هر كه را با منش شناخت نبود * * * از شناسايي خداش چه سود
هست دانستنم خدا داني * * * مهر من مايه مسلماني
بغض من موجب نكوهش زشت * * * در كف مهر من كليد بهشت
بي شناساييم برادر تو * * * شد چنين خوار در برابر تو
داشتي گر ز مهر من مايه * * * برگذشتي از انجمش پايه
سر عزت به آسمان سودي * * * در نعيم ابد بياسودي
نام من چون نداشت ورد زبان * * * آنچه هم داشت نامدش به زبان
مهر من چون نبود دربارش * * * زان كسادي گرفت بازارش
گفتم اي نور پاك يزداني * * * وي ز تو عالمي بناداني
نام خود بازگو به من كه كيي * * * وز چه جنسي چه عالمي و چيي
كه ندانم كسي بدين اوصاف * * * نشنيدم چنين كس از اسلاف
گفت نامم علي ابي طالب * * * در همه چيز بر همه غالب
منم آن آفتاب عالمتاب * * * كه نديدست روي پوش سحاب
پرده سوزست پرتو چهرم * * * نيست يك ذره خالي از مهرم
|
199 |
|
چون به گوشم رسيد نام علي * * * مهر او گشت در دلم ازلي
گفتم اي من فداي نام خوشت * * * دين و دل عقل وهوش پيشكشت
گر چه هست اين سؤال ترك ادب * * * حيرتم كرد پايمال عجب
كز چه وقت سؤال ازان مسكين * * * نام خود داشتي دريغ چنين
از تو ديدش دو عقده روي گشاد * * * در سيوم از چه رو دريغ افتاد
گفت چون در جواب آن دو سؤال * * * بود معلوم او حقيقت حال
ليك از هول گور و بيم گزند * * * بود افتاده بر زبانش بند
فرض شد بر مروتم ارشاد * * * كه ز من يافت آن دو عقده گشاد
چون به فضل من اعتقاد نداشت * * * نام من جز به سهو ياد نداشت
اين گره بر زبانش محكم بود * * * لاجرم لايق جهنم بود
نام من دادي ار كسيش به ياد * * * بر زبانش نيامدي ز عناد
گفتم آوخ كه خاك بر سر من * * * بر پدر لعن باد و مادر من
جمله قوم و قبيله ام يكسر * * * پي بوبكر رفته اند و عمر
باد در حشرشان زبان كج و مج * * * كز ره راست رفته اند به كج
همه حق را نهفته اند بزور * * * راه نزديك و رفته اند بدور
چاره چون بود ره نرفتم راست * * * چه كنم چاره از ميان برخاست
كرده ام در حيات چون تقصير * * * كي به گورم شوند عذر پذير
ره نرفتم چو راه روشن بود * * * عذر تاريكيم ندارد سود
نيست چون چاره ديگرم چه كنم * * * چه كنم خاك بر سرم چه كنم
گفت چون گوش كرد زاري من * * * ديد فرياد و بيقراري من
كه هنوزت ز عمر باقي هست * * * بزم را باده هست و ساقي هست
خود به مرگ خود ار شتافته اي * * * ليك عمر دوباره يافته اي
چون شوي زين مضيق تيره خلاص * * * پي ما گير و باش بنده خاص