بخش 8
فیض کاشانی ناظم هروی نیاز جوشقانی همای شیرازی
|
200 |
|
بعد ازين راه راست گير به پيش * * * هر چه خواهي شنو زعمه خويش
كه درست اعتقاد و نيك زنست * * * يكي از شيعيان خاص منست
در قبيله به دين و دانش فرد * * * يك چنين زن به از هزاران مرد
اين بگفت و ز ديده گشت نهان * * * ماندم ، از سينه رفته تاب وتوان
پدرم در كمين من بقرار * * * بود جمعي گذاشته بيدار
كه چو آواز زار من شنوند * * * نغمه ريزي تار من شنوند
بر سرم بيدرنگ بشتابند * * * نيمجانم ز مرگ دريابند
چون ازين مژده جان من بشكفت * * * دل ز غم فرد شد به شادي جفت
ليك ره چون نيافتم بيرون * * * دل ز بيم هلاك شد پرخون
گاه جان مي شد از الم خسته * * * گه به الطاف شاه دلبسته
دل به نوميديم عنان چه سپرد * * * ناله من خبر به ياران برد
ناگهان روزي پديد افتاد * * * در سردابه چون دلم بگشاد
بر سرم ريختند خرد و بزرگ * * * يوسفم برد جان زچنگل گرگ
حال خود را نهفتم از كم و بيش * * * گفتم احوال خود به عمه خويش
عمه ام راه حق به من بنمود * * * كرد تعليم آنچه لازم بود
گفتم احوال خويش بي كم و بيش * * * قصه عمه ام شنو از خويش
* * * 423 هر چند كه كعبه راست فضلي كامل * * * در خاك نجف مرا به آيد منزل
در پيش من از كعبه نكوتر نجفست * * * كان قبله تن باشد و اين قبله دل
* * * 425 من داغ علي به هيچ مرهم ندهم * * * خاك در او به آب زمزم ندهم
خاك در او ذخيره دارم در چشم * * * اين خاك به جاي هر دو عالم ندهم
|
201 |
|
فيض كاشاني
فيض كاشاني ( 1006 الي 1008هـ . ق . ـ 1091هـ . ق . ) محمدبن مرتضي الكاشاني ، ملامحسن متخلص به فيض از فقيهان و حكيمان معروف عصر صفوي . اهل كاشان بود و در همان شهر به تحصيلات ابتدائي و علم شرع پرداخت . پس از آن تحصيلات خود را در شيراز نزد ملاصدرا تكميل كرد . تاليفات فراواني به ملا محسن نسبت مي دهند . از جمله آثار او : اصول المعارف ، الكلمات المكنونه ، در حكمت و تفسير و الصافي و الوافي در حديث و تفسير قرآن .
از آثار فارسي او ابواب الجنان است كه در سال 1055هـ . ق . تاليف يافته و موضوعش نماز جمعه و آداب آن است . ملا محسن شعر نيز مي سرود و ديوانش در حدود هفت هزار بيت دارد .
|
202 |
|
* * * 169
ز نور عشق شد معروف عارف * * * ز شور عشق شد منصور حلاج
ز عشق كعبه ريحانست و سنبل * * * مغيلان گرزند بر دامن حاج
* * * 255
نور ازل ظهور كرد رحمت خاص عام شد * * * حكم قضا نفاد يافت كار قدر تمام شد
دانه گندمي فكند آدم پاك را به خاك * * * بهر شكار روح قدس مركز خاك دام شد
* * * 697 هر نفس از جناب دوست ميرسدم بشارتي * * * سوي وصال خويشتن مي كندم اشارتي
كعبه من جمال او مي كنمش بدل طواف * * * اهل صفا كنند سعي بهر چنين زيارتي
در عرفات عشق او هست متاع جان بسي * * * از عرب ملاحتش منتظرند غارتي
ذبح مني كنيم ما تا ببريم از او لقا * * * نيست براي عاشقان بهتر از اين تجارتي
سنگ بديو مي زنم حلق هواش مي برم * * * در حرم مشاعرم تا نكند جسارتي
غسل كنم ز آب چشم پاك شوم ز آز و خشم * * * چون به حرم نهم قدم تا نكنم طهارتي
سنگ سياه شد ز آه در غم حضرت اله * * * برد بدرگهش پناه منتظر زيارتي
زمزم از اشك اولياست شوري او بدين گواست * * * بر در حق بريز اشك تا ببري نظارتي
اي كه گناه كرده اي نامه سياه كرده اي * * * دامن زنده بگير تا كند استجارتي
كعبه دل طواف كن سينه به مهر صاف كن * * * نيست دل خراب را خوشتر ازين عمارتي
كرد خليل حق مقام بر در كعبه منتظر * * * تا رسد ار ولادتي شير خدا بشارتي
دوست درآيد از درم در قدمش رود سرم * * * بهر چنين شهادتي كي كنم استخارتي
در ره كعبه دلي زخمي اگر رسد به تن * * * سود روان بود چه غم تن كشد ار خسارتي
مي نتوان بيان نمود قصه عشق نزد كس * * * هرزه مپوي گرد دل در طلب عمارتي
هر غزلي كه طرح شد ( فيض ) بديهه گويدش * * * معني بكر آورد تا ببرد بكارتي
|
203 |
|
ناظم هروي
ناظم هروي ( 1016هـ . ق . 1083 ه ) ملاحسين ناظم هروي پسر شاه رضاي سبزواري از شاعران سده يازدهم هجريست كه در هرات آغاز سخنوري كرده و در خدمت فصيحي هروي آئين شاعري آموخته بود .
ولادت او به سال 1016 ه . ق در هرات اتفاق افتاد و همانجا رشد يافت و بعد از كسب دانش و ادب به دستگاه امارت حسن خان شاملو بيگلربيگي خراسان پيوست و در همان حال طرف عنايت و توجه خاص عباسقلي خان پسر حسن خان نيز بود و در حقيقت بدو اختصاص داشت و هم به دعوت و تشويق او به نظم يوسف و زليخا پرداخت . يوسف و زليخاي ناظم كه به تقليد از يوسف و زليخاي جامي سروده شده بر همان وزن يعني بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف و بر همان سياقست و شاعر آن را به سال 1058هـ . ق . آغاز كرده و در سال 1072هـ . ق . به پايان برده و چهارده سال در اين راه كوشيده است .
|
204 |
|
4 * * * 5 شده است عشق به افتادگي دليل مرا * * * بس است شعله پرواز جبرئيل مرا
طواف مشهد دلهاي زنده حج من است * * * مبر به راه بنا كرده خليل مرا
نكرد خوار ، گَرَم چرخ لاجورد گداخت * * * كشند بر رخ غمديدگان چو نيل مرا
نگاه داشتن آبرو نه امساك است * * * اگر كريم نگويي ، مگو بخيل مرا
سواد عشق تو آن روز شد چو مصر آباد * * * كه داد گريه سرانجام رود نيل مرا
سرم ز مغز خرد تا كمر تهي گرديد * * * برون بريد ازين بزم قال و قيل مرا
بود زياده ز مهر پدر محبت دوست * * * چه غم دشنه خونريزي خليل مرا
از آن به نعمت ذكر تو شوق دستم داد * * * كه بر معاش ملايك كند كفيل مرا
به دوزخ گنهم يك شرر زيان نرسد * * * بهشت غوطه دهد گر به سلسبيل مرا
مرا يك آينه حيرت به از دو كَون تميز * * * چه آگهي ز قبيح است يا جميل مرا ؟
به صبر با جگر تشنه ساختم كه مباد * * * به راه چشمه حيوان برد دليل مرا
خراب كرده بيتابي دلم ناظم * * * به خاك كعبه عمارت كند خليل مرا
204 * * * 133 ما را ز خاك كعبه عشق آفريده اند * * * طفل سرشك ما خلف الصّدق زمزم است
جايي كه خار و خس به گلاب آب مي دهند * * * در گلستان طالع ما قحط شبنم است
242 * * * 160 السّلام اي سر شاهان سراپرده سرمد * * * كه بود نام تو بر خاتم تعظيم ، محمّد
|
205 |
|
سرفراز از نظر جاه تو اين افسر زرين * * * پايه دار از قدم تو اين تخت زبر جد
فيض پيغمبري ات حسن يقين داد گمان را * * * سرو اسلام شد از قامت دين تو سهي قد
خادمان تو به آرايش فردوس ، موفق * * * زايران تو به همكاري جبريل ، مؤيّد
سالها بود كه سوداي طواف تو دلم را * * * داشت در سلسله آه جگر تاب مقيّد
لله الحمد كه شد سرعت توفيق ، سمندم * * * تاختم سوي حريم تو ز تأخير مجرّد
بعد ازينم چه غم از تندي طوفان معاصي * * * قصر ايمان مرا خاك درت كرد مشيّد
لذت سجده درگاه تو را بيّنه اين بس * * * كه دلم آب شد و چون عرق از جبهه برآمد
رشك بر كهنه حيات خضرش بهر چه باشد * * * چيده ناظم ز طواف تو گِل عمر مجدّد
افزوده ها :
5 * * * 607
طوف دلي نما ، بشكن رنگ كعبه را * * * بر سينه تا به چند زني سنگ كعبه را ؟
در محمل حجاز ، ره كوي يار گير * * * بي پرده چون حُدي مكن آهنگ كعبه را
كفرت ضعيف و دين ت و اَضعَف ، چه مي دهي * * * بر باد ، نام بتكده و ننگ كعبه را
زد حلقه در تو بر آيينه صيقلم * * * عاشق زدوده است زدل زنگ كعبه را
هر گام خورده پهلويي از شرم راه عشق * * * ناظم كه گشته باديه تنگ كعبه را
77 * * * 647 مرد خاموش از فساد گفتگو آسوده است * * * در كه باشد بسته ، كي از باد بر هم مي خورد ؟
كعبه جو را كامجويي نيست لايق ، بازگرد * * * ريگ صحرا خون مشتاقان زمزم مي خورد
|
206 |
|
97 * * * 658
عارفان گر جلوه بر خشك وتر عالم كنند * * * خاكها را كعبه سازند ، آبها زمزم كنند
عبرت از آغاز فطرت گير و گستاخي مكن * * * گر دو روزي در بهشت هستي ات آدم كنند
175 * * * 699 بود چون كعبه معشوق جهان هر بيت رنگينم * * * زبان را موج زمزم ساز و گويا شو به تحسينم
تصرف نيست در علمي كه با جهل آشنا باشد * * * دعايم زان اثر دارد كه بر لب نيست نفرينم
176 * * * 700 گر ملول از طول راهي ، مگذر از همره كه من * * * در ميان كعبه دور از كاروان افتاده ام
ناظم امّيد رواجي نيست كالاي مرا * * * گوهر پاكم ، بدست امتحان افتاده ام
179 * * * 701 در كعبه رنج باديه و راه مي كشم * * * بر صدرم و خجالت درگاه مي كشم
ابروي او به غمزه قوي دست و من ضعيف * * * زورم نمي رسد به كمان ، آه مي كشم
|
207 |
|
180 * * * 702
كتاب معجز و افسانه در بغل دارم * * * كليد كعبه و بتخانه در بغل دارم
چنان روم پي روشندلان كه پنداري * * * هزار ذره و پروانه در بغل دارم
219 * * * 726 شايسته چو بيني عملت ، رنگ مگردان * * * از كعبه برون آ كه مغنّي به فرنگي
فرقي نبود در گهر آب و گل ما * * * هر كوزه برون آمده از كوره به رنگي
220 * * * 727
غافل ز كوي دوست مشو در حريم دوست * * * رويت به كعبه بايد ، اگر در مدينه اي
ناظم به خود مناز ز تحسين خاكيان * * * نظم ستاره شهرت اين نُه سفينه اي
227 * * * 731 ز دُردآميز گفتن اعتباري نيست حرفت را * * * دهانت چون قدح بوسند اگر صافي سخن باشي
به دير از كعبه نتوان رفت گر كامت نشد حاصل * * * گداگر باشي اينجا ، به كه آنجا برهمن باشي
|
208 |
|
229 * * * 733
گر خدا را از براي رزق ، طاعت مي كني * * * خانه مي سازيّ و بر بامش زراعت مي كني
داور هنگامه محشر به دادت ميرسد * * * مجرمي را گر درين ديوان شفاعت مي كني
نام و ننگي در مصاف آرزو منظور نيست * * * بهر انعام است اگر فكر شجاعت مي كني
برنمي داري قدم بي مزد در راه خدا * * * آرزوي حج به شرط استطاعت مي كني
در زمين داري گمان گنج ، رويي در نماز * * * گر نهي بر خاك ، تعظيم بضاعت مي كني
هر چه در دنياست ، مي بيني كف خاكستري * * * گر به كار خويش چون زآتش قناعت مي كني
از رضاي دوستان دوست ، ناظم سرمكش * * * طاعت عشق است اگر دل را اطاعت مي كني
رباعيها
12 * * * 739
در كعبه بت خواهش دنيا متراش * * * ناخن مشو و سينه دين را مخراش
ديدي رخ معشوق ، مكدّر منشين * * * چون سايه ، در آفتاب تاريك مباش
17 * * * 740
رفتم به حجاز و يافتم زينت و زين * * * شد گردن دينم بري از ذمّه دين
چون زاير سايه ام نگردد مه و مهر ؟ * * * شمع دو فتيله ام ز طوف حرمين
|
209 |
|
در تشرّف به مكّه و زيارت روضه پاك پيامبر ( ص )
* * * 769
چو رويي به من داشت توفيق از اول * * * رساند آخر آيينه ام را به صيقل
به اوجي پريدم كه ناموس اكبر * * * به جايي رسيدم كه آيات مُنزل
شدم زاير كعبه و ديدم از وي * * * قبولي كه مژگان ز چشم مكحّل
نگرديدمش خارج از طوف هرگز * * * شدم آن همايون فلك را ممثّل
زدم كوزه در زمزم و خشك ديدم * * * در آغوش جنّت لب چار جدول
ز درد سر دوزخ ايمن نشستم * * * تراشيدم از شعله تابوت صندل
به دست حجر آن امانت سپردم * * * كه حافظ مَنَش بودم از روز اول
عروس عرب كرد پاك از گناهم * * * به رنگي كه خارم به گل شد مبدّل
عروشان ز عشّاق دين مي ربايند * * * ز من كفر برد اين عروس مشكّل
نماز مناسك ادا كرد شوقم * * * به دأبي كه توفيق گفتمش تقبّل !
به طوف نبي بستم احرام از آنجا * * * چو احرام تقصيرش آوردم اول
رهش بود گر خار و خارا ، بريدم * * * به مژگان ، ( چو مقراض ) ، ديبا و ( مخمل )
كليد طوافش چو آمد به دستم * * * گشادم بدين عرض ، نطق مفصّل
كه اي نافذالحكم شاهان مرسل * * * سر دردها را سجود تو صندل
نخستين حدوثي ، قِدَم شاهد اينك * * * خدا را تويي دوم ، اين عقل اول
كمال تو دارد امل را مباهي * * * چو افراد را نسبت فرد اول
ز بس خوش قماش است ديباي دينت * * * ( دَرَد ) دست صورت ، گريبان مخمل
به درك فلك در نيايد كمالت * * * چو در ذهن كودك ، نگاه مأوّل
ز فكرم تو دلها به حدّي است روشن * * * كز آيينه ، چين دارد ابروي صيقل
رسوم تو مشّاطه تا شد جهان را * * * پري پيكري مي كند ، ديو هيكل
به دَور غبار رهت ، دست بينش * * * كشد آتشين ميل در چشم مكحل
|
210 |
|
سري را كه در وي سجود تو باشد * * * عرق شويد از جبهه اش گرد صندل
در ايوان علم تو ، بي بحث ملزم * * * عقول عَشر چون نفوس معطّل
حديثت به خاك خموشي نشاند * * * حريفان آتش زبان را چو مشعل
ز تَهيَت شد خشك بر ساز زهره * * * رگ تار چون بر ورق خطّ جدول
ز نهي تو در بزم صورت پرستان * * * نپوشد به جز شال تصوير ، مخمل
به جز در ثناي تو لرزد زبانم * * * چو دست هنرمند در كار اسهل
فصيحي كه منشور معجز بياني * * * به اوراق عيسي نويسد مسلسل
ز خجلت ، چو نقش ثناي تو بندد * * * چو كلكش انامل شود خشك مفصل
كلاه نمد بر در بارگاهت * * * جواهر فروشد به تاج مكلّل
تهيدست ، در باغ جود تو چيند * * * ترنج زر از شاخسار سفرجل
ز نفي معاند چه باك امتت را * * * محال است سلب فضيلت زافضل
عمل بي ولايت نبخشد فروغي * * * چراغ كه روشن شد از شحم حنظل ؟
ز طوفت دل افسرده آن فيض يابد * * * كه مرغابي مرده ، از موج مَنهل
( شود ) در گريبان گلچين خُلقت * * * رياحين جنت ، خس و خار جنگل
به خاك ار فتادي ز شخص تو سايه * * * نمي ديد خورشيد را چشم احول
كند جز به راه تو آن كس كه جنبش * * * چه بر كوه اعلي ، چه بر دشت اسفل ،
به هر جا نهد پاي ، در خون نشيند * * * چو نشتر كه افتد گذارش به اكحل
فلك پيش قصر شكوه تو ، باشد * * * چو در پاي كوهي يكي مختصر تل
ترقّي ز بس داده دينت جهان را * * * مفصل تهي گشته از جز و مجمل
زمان ، در زمان تو باليده بر خود * * * به حدي كه پيوسته آ ( خر به اول )
محامد خدا را كه جمّازه راندم * * * به گلزار توفيق ازين تنگ مرحل
پر از مغز رحمت شد از گرد كويت * * * دماغم كه از معصيت بود مختل
به خشت درت روي اخلاص سودم * * * شكستم به دست سكندر سجنجل
|
211 |
|
گرفتم لب جام سرشار رحمت * * * به دستي كه بود از خمار گنه شل
گل صد شرف چيدم از خاك يثرب * * * بهشتي به تعظيم هر گل موكّل
بس اينم كه در مدرس زندگاني * * * نماندم ز تحصيل مقصد معطّل
ره عمرم افتاد بر آستانت * * * به وصل تو مهجوري ام شد مبدّل
گر از ظلم دزدان اعراب ، عريان * * * رسيدم به درگاهت اي شاه اعدل ،
تو دانيّ و ايشان ، مرا اين شرف بس * * * كه شد طَرفِ دينم به طوفت مذيّل
لباسيم بخش از قبولت كه در وي * * * شود ظلمتي پيكرم نور هيكل
لبم را زباني كرم كن كه حرفش * * * نباشد با اغراض دنيا معطّل
سرم را هوايي كه آتش فشاند * * * به سوداي از فكر عصيان مخيّل
اگر مي روم بي ضرور از جنابت * * * محرّك شد اينم ، نه ادهم نه ارجل ،
كه چشم به ره ماندگان وطن را * * * ز گرد حريم تو سازم مكحّل
وطن از سفر گر دو روزي به افسون * * * نگه داردم زرد رو چون سفرجل ،
مشو غافل از من ، كه توفيق بازم * * * به طوفت رساند به تعجيل اعجل
كه باشد مثنّاي اين درس ، واجب * * * به فتواي اعلم ، به تصديق اعقل
چو دادند ناظم زبانت بر اين در * * * سخن مختصر به ، كه خجلت مطوّل
( ندارد ) بهشت دعا عندليبي * * * زبان را مدار از ترنّم معطّل
شود تا در ايوان تقدير ، هر شب * * * پر از اخگر اختر اين هفت منقل
چنان باد روشن شبستان دينت * * * كه بر روز خندد در او ليل اَليل
زند دامن آن كس كه بر شمع دينت * * * سرش بر سر نيزه بادا چو مشعل
|
212 |
|
در تشرّف به مكه معظمه و مدينه منورّه
* * * 806
السّلام اي خانه زاد درگهت روي زمين * * * دار ملك آفرينش را بناي اولين
السّلام اي در بيابانها به ياد سجده ات * * * جبهه صاحبدلان بر ناقه تن سرنشين
السّلام اي شاهد عالم كه حسنت را صفا * * * مي دهد در پرده تعظيم ، ربّ العالمين
السّلام اي ناز پرور ، يوسف مصر حجاز * * * كز زليخاييت شد معشوق ايمان نازنين
السّلام اي قبله دنيا كه سوزد بر درت * * * دل ، كه تن را كعبه هستي است ، از رشك جبين
السّلام اي از غبار آستانت در عرق * * * شبنم خوش جوهر گلهاي فردوس برين
السّلام اي سبزِ ( ته ) گلگون كه گرم ذكر توست * * * هست هر جا حلقه اي چون زلف بر روي زمين
السّلام اي خرمن عنبر كه رحمت بوي توست * * * زلف حوري خوشه چين عطر از هر موي توست
اي به حسن انبيامشّاطه ، معشوق جهان * * * خال مشكينت حجر ، زمزم لب عذب البيان
گاه طوف زايران ، زيبا سواد دلكشت * * * چشم شهلايي است مژگان گشته بر گردش روان
|
213 |
|
با تو تا اُمّ القرا پيوسته ، فرزندان او * * * پير گرديد و او از شادي قربت جوان
خانه خويش از شرافت گفته سلطاني ترا * * * كز بزرگي نسبتش كفرست دادن با مكان
معصيت كيشي كه در راه تو در محمل نشست * * * ناقه اش توفيق باشد ، جذب رحمت ساربان
كي تواند نااميدي بر ميانم دست زد * * * دارم از طوف نطاق هفت ذرعي بر ميان
بيند از خورشيد محشر ، فيض مهتاب بهشت * * * آن كه ديد از گَرد درگاه تو بر سر سايبان
شكر كز پابوس خُدّام تو خندان شد لبم * * * تكيه بر درگاه ربّ العالمين زد ياربم
شاهباز رحمتي ، صيد معاصي كار توست * * * بال شادروان مشكين ، ناودان منقار توست
آسمان احترامي ، بر در و بامت مدام * * * جوش انسان و ملايك ثابت و سيّار توست
گلفروش طور ، دامان تجلّي بر ميان * * * هر سحر خاشاك چين دامن كهسار توست
بسته ام تا بار شوقت ، از خسارت فارغم * * * جنس عصيان اعتبارش بر سر بازار توست
با مسيحايم چه حاجت ، با فلاطونم چه كار * * * از تو مي خواهد شفاي خود ( دلم بيمار ) توست
|
214 |
|
دوري ام مي سوخت ، دانستي ، كشيدي بيخودم * * * سوي خود چندان ، كه رويم صورت ديوار توست
گل گل نزديكي ات چيدم ، نه از شايستگي است * * * جذب دورافتادگان را ريشه در گلزار توست
اين منم يارب كه مي سايم جبين بر در ترا ؟ * * * گاه مي بوسم زمين ، گه مي كشم در بر ترا ؟
چشم خونباري ز درياي گناه آورده ام * * * روي گردآلودي از صحراي آه آورده ام
جز به سوداي تو انشاي سفر دون همّتي است * * * شكر كاين ره رفته ام تا رو به راه آورده ام
حسن محجوب تو با جوش تماشايي بدست * * * دامن چشمي پر از خون نگاه آورده ام
ابر رحمت دستيار گازر ميزابِ توست * * * نيست پروا گر لباس دل ، سياه آورده ام
ديرتر گر سوده ام بر آستانت روي زرد * * * اشك گلگوني زهر مو عذر خواه آورده ام
از حوادث ، التجا هر كس به جايي مي برد * * * من به اين درگاهِ امنيّت پناه آورده ام
كامياب معدلت گر بازگردم ، دور نيست * * * شكوه دنيا به ديوان اله آورده ام
از سموم دشت عصيان داشت ضعفي پيكرم * * * داد تقبيل حجر ، ترياقِ نابِ اكبرم
|
215 |
|
گر چه زين در سوي درگاه پيمبر مي روم * * * مي تپم در خون اگر در موج كوثر مي روم
آمدم چون كافري در جامه آلودگي * * * در لباس طاهر ايمان ، مطهّر مي روم
آمدم سوي درت مفلس تر از موج سراب * * * همچو ابر از همّت دريا توانگر مي روم
از طوافت بس كه رحمت در ركابم مي دود * * * مست بي باكي به دارالخوف محشر مي روم
هر كجا باشم ، نخواهم بود دور از سجده ات * * * با شعار آفتاب از خاك اين در مي روم
كام ايمان را حلاوت مي دهم تكرار حج * * * بهر استعداد اين قند مكّرر مي روم
تا دهم زود اين هماي آرزو را بال شوق * * * پيش پيش شعله پرواز ، بي پر مي روم
گر ز درگاه تو رفتم ، بازگشتم زود باد * * * عزم حج تازه ام محمل كِش مقصودباد
پس از گذاردن حج در مدح امام هشتم سروده
* * * 821 مي رسم محترم ز طوف حرم * * * پاك چو كعبه ، صاف چون زمزم
سينه ام را مساسِ ديوراش * * * گنج يَشفِ الصّدور كرده كرم
شده با عرشيان معني رام * * * كرده از خاكيان صورت رم
|
216 |
|
بوسه بر زانوي حجر زده لب * * * رنگ آيينه را شكسته به دم
جبل الطّور شوق را گشته * * * موسي ، افشانده دست بر عالم
كرده بر بوقُبيس چرخ ، عروج * * * زده از تركتاز عيسي ، دم
دلم از سجده در زيارت سر * * * سرم از سعي در طوافِ قدم
ديده از كوهپايه عرفات * * * بر لب بام كبريا سُلّم
سعي هوش از هواي مشعر برد * * * در منا حسرت تمنّا كرد
از جواهر فشاني حجرات * * * با رگ ابر بيخودي توأم
قيمتي گوهر مناسك حج * * * بسته بر بازوي ادا محكم
هفت چرخ طواف را داده * * * اختر از اشك ديده پرنم
بهر فردا ، ز خوان جود امروز * * * گشته دل زلّه بند ناز ( و ) نعم
كرده عزم مدينه از مكه * * * از حرم پرفشانده تا به حرم
مختصر ، اشتياق اين دو مكان * * * نيّتم بر جبين نموده رقم
تا كند عرض در محلّ سجود * * * به در روضه امام اُمم
* * * 821 آن كه دركعبه كردمش چو دعا * * * چونين آمين بر آمد از زمزم
آن كه از بندگيش ، گَردِ مرا * * * كرد هم سير طايران حرم
آن كه شد رهبرم به طوف رسول * * * هادي همّتش به وجه اتم
آن كه باشد به نذر خُدّامت * * * كيسه جودش آفتاب در
* * * 837 سبك روحان به طوف كعبه رفتند * * * مرا در كوي او خواب گران برد
|
217 |
|
نياز جوشقاني
سيد حسين جوشقاني ( نياز جوشقاني ) از شاعران لطيف طبع نخستين نيمه قرن سيزدهم هجريست كه در انواع شعر دستي به نيرو داشته ولي در غزل سرائي هنر شاعري او بيشتر آشكار مي شود نامش سيد حسين و از سادات طباطبائي است ، خود در قصيده اي به مدح اميرالمومنين علي عليه السلام ، نسب خويش را ياد مي كند :
نازد نياز چون نسبش مي رسد به تو * * * داند تو را اگر چه از ابن نسبت است عار
مولد وي قصبه جوشقان ، ناحيتي ميانه كاشان و اصفهان است . ليكن چون بخشي از عمر خويش را در شهر اصفهان گذرانيده ، برخي وي را نياز اصفهاني ناميده اند . نياز خود نيز در مقطع غزلي توطن خويش را در اصفهان مي رساند .
نياز اگر به صفاهان فتاد از غم تو * * * روان ز ديده سرشكن چو شط ؟ بغداد است
|
218 |
|
* * * 104
چون رو به سوي كعبه بيت الحرام كرد * * * در خون ديده كعبه و زمزم مقام كرد
هر جا قدم نهاد مصيبت پديد شد * * * هر جا گذر نموده قيامت قيام كرد
از اشك قاصدي سوي يثرب روانه كرد * * * وز حال زار خويش به جدش پيام كرد
كاي مصطفي مرا ز جناب تو دور كرد * * * گردون كه بهر كستن من اهتمام كرد
در كام اهل بيت تو از روي كينه ريخت * * * هر زهر را كه ساقي دوران به جام كرد
كين فلك تمام نگرديد تا كه خصم * * * بيداد را به عترت پاكت تمام كرد
آخر اساس كعبه به تاراج شام داد * * * دوران كه صبح آل نبي را چو شام كرد
از اين حديث ديده گردون چو آب شد * * * جانها گرفت آتش و دلها كباب شد
|
219 |
|
هماي شيرازي
هماي شيرازي ( 1212هـ . ق . ـ 1290هـ . ق . ) « هما » از عارفان قرن سيزدهم هجريست كه به سال 1212 در شهر شيراز ولادت يافته است . نام او « محمد رضا قليخان » است و پدر وي « بديع خان » نام داشته كه از خانزادگان ايالت فارس بود . هما به تحصيل دانش روي مي آورد و كسوت روحاني به تن مي كرد ، « ملا محمد رضا » و « ميرزا محمدرضا » ناميده مي شود . هما از آغاز جواني منصب سركردگي طايفه خود را به عهده داشته است ولي از بيست سالگي تحولي در احوال خويش مي يابد . رياست قبيله را رها مي كند و به منظور كسب علم و معرفت عازم عتبات عاليات مي شود و آنجا قريب هيجده سال در محضر استاداني چون شيخ محمد حسن صاحب جواهرالكلام به اندوختن دانش روزگار مي گذراند . سپس به عزم سياحت به هندوستان مي رود و آنگاه به زادگاه خود شيراز باز مي گردد و پس ازدو سال اقامت در زادگاه خود ، بار ديگر خود به قصد زيارت ، ازم بيت الله الحرام مي شود و در بازگشت از اين سفر در اصفهان توطن اختيار مي كند . كليات اشعار هما حاوي انواع شعر از قصيده و غزل و مسمط و تركيب بند و ترجيع بند و قطعه و مثنوي و رباعي است .
|
220 |
|
* * * 100
كعبه را كي اين مقام آمد كه اندر طوف او * * * قدسيان را هر شبانگه سر به جاي پا بود
لايق تاج خلافت كيست بعد از مصطفي * * * آنكه ضهر مصطفي و شوهر زهرا بود
* * * 103 مدح خوان درگهش را فخر بر خاقان رسد * * * پاسبان حضرتش را ناز بر قيصر بود
حاجيان در كعبه رو آرند از بهر طواف * * * روضه او عارفان را كعبه ديگر بود
* * * 104 گرد خاك آستانش چرخ را آئين دهد * * * خاك راه زايرانش ماه را زيور بود
كعبه را كي اين مقام آمد كه در هر بامداد * * * در طواف او به جاي پا فلك را سر بود
* * * 155 تحفه برد حور سوي روضه رضوان * * * نكهت گيسوي مشك زاي محمد
كعبه و آن رتبه و مقام كه دارد * * * هست صفاي وي از صفاي محمد
* * * 167 از پي آن بود كه زاد امروز * * * ولي حق به خانه دادار
كعبه امروز يافت عز و شرف * * * عرش امروز جست مجد و وقار
* * * 173 هنوز از وصلت او نعره خيزد از تن مرحب * * * هنوز از بازوي او لرزه داردباره خيبر
از آن رو قبله اهل جهان شد كعبه در عالم * * * كه از مولود آن شه يافت چون عرش خدا زيور
|
221 |
|
چرا بر خود نبالد كعبه زين مولود فرخ پي * * * كه شد از مقدم او قبله كروبيان يكسر
چو خورشيد ولايت تافت اندر كعبه زان باشد * * * كه صبح دين تجلي كرد زو چونان خور از خاور
به بام كعبه برزد رايت آيين احمد را * * * كه از بازوي او با خاك يكسان شد بت وبتگر
لواي شير حق تا هست بر پا نيست پروايي * * * ز غوغاي ثعالب بلكه ز اژدهاي كين آور
* * * 268 به سوي درگه او رو بنه كه درگه او * * * ز حادثات جهان اهل فضل راست مقر
زهي ز سعي تو معمور كعبه اسلام * * * زهي ز مدح تو خرم رياض فضل و هنر
به پيشگاه جلال تو چرخ جبهت سا * * * بر آستان نوال تو عقل مدحتگر
* * * مگر كه درگه جاه تو كعبه شد ز مقام * * * كه سجده گاه ملك آمد و مطاف بشر
لواي كفر ز نيروي تو فتاد از پا * * * ز دست حيدر انسان كه باره خيبر
* * * 277 كعبه شد از ولادت حيدر * * * قبله عالم و مطاف بشر
خاك از يمن مولد آن شاه * * * سود بر آفتاب تابان سر
اگر از آفتاب بالد چرخ * * * كعبه بالد ز مولد حيدر
گوهري كعبه ديد در دامن * * * كه ازو آفتاب يافت نظر
آن چنان گوهري كه مي نبود * * * دو جهان جان بهاي آن گوهر
نه همين كعبه را شرف ز عليست * * * عرش هم يافت از علي زيور
تا وجود علي نگشت عيان * * * دين يزدان نيافت شوكت و فر
نبدي گر نبد وجود علي * * * خاك و افلاك و آفتاب و قمر
جز به اذن علي و امر علي * * * جان نگيرد قرار در پيكر
|
222 |
|
در دو گيتي علي بود سالار * * * در دو عالم علي بود سرور
اوليا را علي بود والي * * * گمرهان را علي بود رهبر
اصفيا را علي بود حاكم * * * انبيا را علي بود داور
به خدا هست بي ولاي علي * * * طاعت ما سوا هبا و هدر
ملك و جن و انس و وحش و طيور * * * آب و خاك و هوا و سنگ و شجر
اول و آخر و نهان و عيان * * * بنده و شاه و كهتر و مهتر
همه را جان بود بدست علي * * * بي علي عمر عالمست به سر
علي آخر بود علي اول * * * منكر اين سخن بود كافر
مي نرويد گياهي از دل خاك * * * كه نه آگاه بود از و حيدر
كيست حق را به جز علي مقصد * * * كيست حق را به جز علي مظهر
مقصد حق ز آفرينش خلق * * * مرتضي بود بعد پيغمبر
عقل چون مدح مرتضي گويد * * * كي برد پيل پشه لاغر
هر كه را مهر مرتضي باشد * * * كي هراسان بود ز نار سفر
گر بخواني به نار نام علي * * * جوشد از نار چشمه كوثر
بعد مدح علي چو خور برزد * * * مطلعي ز آسمان طبعم سر
* * * 362 ناظم ملك پادشاه جهان * * * وارث علم انبياي عظام
كعبه جاه او مطاف ملك * * * درگه جود او مقام كرام
* * * 363 قدم ز روي ادب نه درين خجسته مقام * * * كه جايگاه كرام است و قبله گاه انام
صفاي كعبه و پاكي زمزم ار خواهي * * * مقيم باش دلا اندرين خجسته مقام
|
223 |
|
به طوف اين حرم آيند ساكنان بهشت * * * كه از زيارت او عنبرين كنند مشام
چه درگهيست كه باشد فلك بر او دربان * * * چه كعبه ايست كه بندد ملك در او احرام
رياض قدس اگر خوانيش رواست كه هست * * * روان پاكان آنجا ز زمره خدام
پي علاج چه گردي به اين در و آن در * * * ز خاك تربت او جو شفاي رنج و سقام
حريم كيست كه آيد پي زيارت او * * * ز چرخ روح قدس با فرشتگان عظام
مكان كيست كزو لا مكان گرفت شرف * * * مقام كيست كه از وي فزود كعبه مقام
حريم حجت الاسلام باقر ثاني * * * كه هست حرمت او همچو كعبه اسلام
طراز طره حورا برند و روضه خلد * * * ز خاك تربت او ساكنان دار سلام
ز وهم برتر اگر شعر من بود نه عجب * * * كه پايه علما برتر است از اوهام
ز مدحت علماچشم مي شود روشن * * * ز صحبت فضلا قلب مي شود آرام
مدادشان چو بود افضل از دم شهدا * * * مديحشان نبود در خور ذوي الافهام
تبارك الله ازين بقعه اي كه باغ ارم * * * صفا و خرمي از خاك او نمايد وام
مگر نهفته در اين خاك هست آب حيات * * * كه جان چو خضر در آنجا مجاورست مدام
مگر رياض بهشت است كز تفرج او * * * نسيم روضه فردوس مي رسد به مشام
ز خاك اوست معطر رياض خلد برين * * * ز عكس اوست منور سپهر آينه فام
از آن خجسته شد اين بقعه شريف كه هست * * * خجسته مدفن نوباوه رسول انام
ابوالفضايل و المجد باقر ثاني * * * كه همچو عقل نخستين ستوده بود و تمام
يتيم شد هنر و فضل و كس نمي بينم * * * كه زير سايه الطاف پرورد ايتام
چرا نبالد اين بقعه بر سپهر برين * * * كه از پدر شدش آغاز و از پسر انجام
گسست تار طرب زهره در بساط سپهر * * * كه عيش گشت بر ابناي روزگار حرام
برفت آن كه ازو تازه بود شاخ كرم * * * بمرد آن كه ازو زنده بود نام كرام
زگلستان نبي نوگل فتاده به خاك * * * كه همچو لاله بود داغدار او ايام
به داغ آن خلف نامور عجب نبود * * * كه خون بگريد آباي سبعه تا به قيام
|
224 |
|
چنان فسرده به داغش جهان كه پنداري * * * گسسته رشته پيوند روح از اجسام
برفت شوكت اسلام و رونق علما * * * كه رونق علما بود و شوكت اسلام
طواف تربت پاكش كه كعبه دگر است * * * چو طوف كعبه بود فرض بر خواص و عوام
دريغ و درد كه بنهفت رخ به خاك سياه * * * مهي كه بود چو خورشيد فيض بخش انام
به خاك تيره نهان گشت همچو گنج گهر * * * تني كه گنج گوهر بود در كفش چو رخام
نگشت تيره چرا آفتاب و چهره ماه * * * كه آفتاب شريعت نهفت رخ به غمام
از آن زمان كه به دولت سراي او شدباز * * * از آستانش بيرون نرفت كس ناكام
كسي نكرد در ايام او زمعن حديث * * * كسي نبرد به دوران او ز حاتم نام
مرا كه شعري ز شعري گذشت وصيت از ماه * * * ز يمن همت او جستم اين بلند مقام
بس است شاهد فضلش مطالع الانوار * * * كه هست تحفه ابرار و هديه اعلام
كلام او همه الهام بود زانكه نبود * * * به جز كلام خداش و رسول نطق و كلام
بلي كسي كه بود نايب و خليفه حق * * * هر آنچه گويد در امر دين بود الهام
هلال وار رخش زرد بود و قامت خم * * * ز بسكه روز و شب اندر صيام بود و قيام
پس از رسول امين و پس از ائمه دين * * * چو او نبود بزرگي به هر كمال تمام
گرفت از دم شمشير شرع و قوت دين * * * همان فدك كه بسي قرن بود غصب لئام
به هند و سند و به ايران و روم و ديلم و ترك * * * چه حكم او و چه فرمان داور علام
كسي نتافت سر از امر او به دهر كه بود * * * به نظم او قلم دين برنده تر ز حسام
ز حسن نيت و پاكي طينتش نه عجب * * * كه حكم او نشود نسخ تا به روز قيام
نبود جزپي اجراي امر ايزد پاك * * * اگر بكشت تني از عوام كالانعام
اگر بكشت تني باك نيست در عالم * * * كسي كه زنده كند عالمي به يك اكرام
بدان جلال كه حيران بود در او دانش * * * به آن كمال كه عاجز شود در او اوهام
در اين سراي سپنجي نبست دل آري * * * كجا به جيفه كند ميل مرغ عرش مقام
پيام ارجعي آمد به گوش او چو ز دوست * * * پريد طاير روحش ز شوق آن پيغام