بخش 9
میرزا محمد جیحون مهدی الهی قمشه ای
|
225 |
|
چو بود تشنه تسنيم و قرب كوثر وصل * * * گرفت از كف ساقي باغ رضوان جام
چو بود روضه فردوس منزلش آغاز * * * به سوي اصل خود آهنگ كرد در انجام
كشيد رخت از اين خاكدان به عالم جان * * * در آن ديار كه نه صبح اندروست نه شام
شكست دام و نمود آشيان به روضه قدس * * * كه مي نزيبد طاوس عرش بسته دام
* * * 375 گرفت ملك و ملل زينت از دو شخص كريم * * * فزود كعبه دين رونق از دو ابراهيم
يكي فتوت بر پيكرش بود جوشن * * * يكي نبوت برتاركش بود ديهيم
* * * 381 طوف درگاه او بود واجب * * * خلق را همچو طوف بيت حرام
بجز از شخص اوبه رأي درست * * * پير گيتي نديده مرد تمام
* * * 402 چه كعبه ايست كه باشد فلك در او دربان * * * چه گلشني است كه رضوان در او بود گلچين
اگر نه واسطه بودند آفرينش را * * * نه نار بود و نه نور و نه ماه بود ونه طين
* * * 500 درگه او تبارك الله ازين * * * خنجر او نعوذ بالله از آن
كعبه آسا درش مطاف ملك * * * كعبه را اين مقام نبود و شان
* * * 546 زادي ز پاك مادر در خانه خداي * * * هم خانه زاد و خانه خدائي تو يا علي
|
226 |
|
از بازوي ولايت و نيروي ذوالفقار * * * خيبر گشا و شرك زدائي تو ياعلي
طوبي و خلد و كوثر و تسنيم و سلسبيل * * * ركن و مقام و سعي و صفائي تو ياعلي
ز آب حيات يافت اگر خضر ره بقا * * * اصل حيات و عين بقائي تو ياعلي
معمور كعبه شد اگر از همت خليل * * * معمار اين بلند بنائي تو ياعلي
حق با تو و تو با حقي از حق جدا نه اي * * * مشرك كسي كه گفت جدائي تو ياعلي
ساقي سلسبيلي و استاد جبرئيل * * * نوباوه خليل خدائي تو ياعلي
* * * 553 خليل الله ثاني اعني ابراهيم بن آزر * * * كه جان و عقل را در كوي جانان كرد قرباني
دور خورشيد جهان آرا دو ماه آسمان پيرا * * * كه از احكامشان بر پا شدي رسم مسلماني
* * * 596 سوي ميخانه عشق آ كه از روز الست آنجا * * * نبيند خويش را هشيار هر كس گشت مست آنجا
مكن عيبم اگر برخواست از من ناله در كويش * * * كجا آرام گيرد آنكه در آتش نشست آنجا
غلام كوي جانان شو كه با صد گونه آلايش * * * بجا مي زاهد خودبين ز خودبيني برست آنجا
علي آسا در آ در كعبه دل بشكن اين بت را * * * وگر نه رو خليلي جو كه اين بت را شكست آنجا
مگو يكسان بود ظلمات و نور اندر ره وحدت * * * كه يكسانست ايدل بت پرست و حق پرست آنجا
|
227 |
|
بت نفس ار شكستي رو به سوي كعبه دل نه * * * وگرنه دست شو از سر چو گشتي پاي بست آنجا
اگر در درگه دربان او روزي بود بارت * * * شفاي درد خود آنجا بجو اي دل كه هست آنجا
سراي مي فروشان را چه باشد منزلت يارب * * * كه همچون خاك اين چرخ بلند افتاده پست آنجا
* * * 612 صفاي كعبه دهد طوف آستان حبيب * * * زلال چشمه زمزم بود دهان حبيب
نهد بتارك جمشيد پاي فخر و شرف * * * كسيكه بوسه دهد پاي پاسبان حبيب
كف اميد من و دامن عنايت دوست * * * رخ نياز من و خاك آستان حبيب
پي حبيب بكون و مكان مگرد كه من * * * وراي كون و مكان يافتم مكان حبيب
حبيب جان اگر از من طلب كند در عشق * * * مرا دريغ نباشد ز جان بجان حبيب
بامتحان اگر از من حبيب جان خواهد * * * من ايستاده ام اينك بامتحان حبيب
قرين دولت و بخت جوان بود آندل * * * كه همچو بخت جوان گشت همعنان حبيب
رهت دهند اگر در جهان عشق هما * * * برون ز هر دو جهان بنگري جهان حبيب
يار تحفه ديگر بغير جان ور نه * * * حقير جان بود از بهر ارمغان حبيب
* * * 625 ايكه خواهي ره بري در كوي دوست * * * جز محبت نيست راهي سوي دوست
عقل را نشناخت كس بر آستان * * * عشق باشد پاسبان كوي دوست
آنچه موسي يافت در آن نيمه شب * * * يافت دل در حلقه گيسوي دوست
چون بخونم دوست بازو رنجه كرد * * * بوسه بايد داد بر بازوي دوست
|
228 |
|
يار جوئي دل بنه بر جور يار * * * دوست خواهي صبر كن با خوي دوست
فرخ آن پيكي كه آيد زان ديار * * * روشن آنچشمي كه بيند روي دوست
بر طواف كعبه رو آرند خلق * * * كعبه ما هست طوف كوي دوست
جاودان كس را بقا نبود هما * * * جز كسي كو زنده شد از بوي دوست
* * * 690 غرض از كون و مكان گر رخ جانان نبود * * * مسجد و ميكده و كعبه و بتخانه نبود
گامي از صومعه تا دير مغان بود ولي * * * زاهد صومعه را همت مردانه نبود
منزل يار اگر شد دل ما نيست عجب * * * گنج را جاي بجز گوشه ويرانه نبود
هر چه در كعبه دل گام زدم طوف كنان * * * بجز از دوست كسي ساكن آن خانه نبود
دل زمي سرخوش و غافل كه در آن نرگس مست * * * مستيي بود كه در ساغر و پيمانه نبود
* * * 708
در دو جهان روي اوست كعبه مقصود * * * ليس سوي الله في المظاهر موجود
قصد من از كعبه روي اوست و گرنه * * * هيچكس از آب و گل نيافته مقصود
پند من از عشق او دهند و ندانند * * * روي اياز است صبح دولت محمود
نزد موحد يكيست قطره و دريا * * * پيش محقق يكيست ناقد و منقود
تفرقه در صورتست ور نه به معني * * * تفرقه نبود ميان شاهد و مشهود
خلق ندانند ذوق عشق و گرنه * * * سنگ به رقص آيد از ترانه داود
شكر كه از خانقاه و صومعه رستم * * * برد به ميخانه مطربم به دف و عود
راه حقيقت زمن مپرس و طريقت * * * من نشناسم كه مقبل است و كه مردود
خرقه پرهيز سوختم به خرابات * * * حاصل چل ساله عمر شد همه مفقود
مذهب ما نيست آنچه پيش تو مذهب * * * شاهد ما نيست آنچه پيش تو مشهود
|
229 |
|
همچو هما پاي نه به تارك گردون * * * از شرف مدحت محمد محمود
ختم رسل عقل كل كه روز نخستين * * * شد ز وجودش دو كون ظاهر و موجود
* * * 835
نوبهار است بيا تا به گلستان برويم * * * حيف باشد كه ازين جمع پريشان برويم
دفتر دانش و پرهيز بشوئيم در آب * * * مست با شاهد و ساقي به گلستان برويم
در كنار چمن و پاي گل و سايه بيد * * * بنشينيم و بخيزيم و غزلخوان برويم
گر چه در بزم سليمان نبرد راه صبا * * * ما بصوت خوش مرغان خوش الحان برويم
چون لب و خط و قد سروقدان ياد كنيم * * * به تماشاي گل و لاله و ريحان برويم
تا به كي سبحه صد دانه و سجاده زهد * * * وقت آن است كه در حلقه مستان برويم
آخر اي كعبه جان مقصد و راه تو كجاست * * * تا همه ره به سر خار مغيلان برويم
گردش چرخ به داد دل ما گرنرسد * * * دادخواهان به بر صاحب ديوان برويم
گر ز ظلمتكده دهر برائيم هما * * * همره خضر به سرچشمه حيوان برويم
|
230 |
|
جيحون يزدي
ميرزا محمد جيحون ( ـ 1301هـ . ق . ) شاعري مديحه سراست كه همروزگار پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار مي زيسته است . وي در شهر يزد به جهان آمده و بخشي از دوران حيات خويش را در آن شهر به سر برده و در آنجا تشكيل عائله داده و نيز حكام و خوانين و اعيان آن شهر را ستوده است .
از بخش ديگر زندگاني جيحون در آذربايجان و تهران و قم و اصفهان و صفحات جنوب تا سواحل خليج فارس و درياي عمان نشان مي جوئيم كه پيداست وجود ممدوحاني كه وي درباره آنان مديحه سرايي كرده در جاي جاي كشور ، او را به سير و گشت در اين نقاط ملزم مي ساخته است ولي بيشترين قسمت ، از اين بخش زندگاني جيحون در شهر كرمان مي گذرد . چنانكه سالهاي آخر عمر ، در آن ديار رحل اقامت مي افكند و هم آنجا بدرود جهان مي گويد .
جيحون از ظل السطان فرزند ناصرالدين شاه لقب تاج الشعرايي يافته و از اشعار او آشكار است كه حتي در پيش ممدوحان خويش ، بدين لقب مفاخرت مي جسته است :
داورا ، چاكر ديهيم تو تاج الشعراست * * * كه خجل مانده ز اعطاف برون از شمرت
|
231 |
|
* * * 14
محمد تقي متّقي امام جواد * * * كه شد خليل ورا ريزه خوار خوان عطا
در آن مقام كه او گردد از جلال مقيم * * * كند ز مصطبه اش جان كعبه كسب صفا
سكوت زاده اكثم ازو عجب نبود * * * عجب بود كه گمان كرد خويش را دانا
مخالفش كند ار تن ز صور اسرافيل * * * برون نيايد ازو روز حشر نيز صدا
به طوف كعبه كويش دو صد چو ابراهيم * * * بجاي ميش كند خويش را بلا به فدا
نداي حق چو شنفت و بجان اجابت كرد * * * به سوي حق پسرش خلق را نمود ندا
* * * 23 وهّاب هر ديهيم تو نهّاب هر اقليم تو * * * آدم تو ابراهيم تو اندر سرانديب و منا
باشد مرا گر صد دهان و اندر دهاني صد زبان * * * آن صد زبان با صد بيان نتوان سرودت يك ثنا
* * * 35 شهي كه از حجرالاسودش حرم عُمريست * * * كه بهر محل وي سنگ آستان كشدا
وزان حجر بود اسود كه پيش درگاهش * * * سياه روئي از آن كاخ عرش سان كشدا
سليل آدم و صد جد چو آدم خاكي * * * ز كلك صنع بر اين لوح خاكدان كشدا
در تهنيت عيد قربان
* * * 72 عيد قربان بود وحاج به درك عرفات * * * ما و كوي صنمي كش عرفات از غرفات
شور زمزم به سر حاج و خليلي است مرا * * * كه زند جوش به چاه ذقنش آب حيات
حاج اگر در جمراتند بر جم شيطان * * * تا مناسك را محرم شده اندر ميقات
|
232 |
|
ما سر زلف چو شيطان وي از كف ندهيم * * * لَو رَمَتننايده المُشرقة رَميَ الجمرات
حاج آويخته در پرده بيت الله و ما * * * پرده بر خويش درانيم ز عشقش چو عصات
پرده كعبه دهد حاجت و در محفل وي * * * لَودَنَت مُهجَتُنا لا حتَرَقَت مِن سُبحات
باز آن ترك به حج آمد و از طلعت او * * * خانه كعبه شد انباشته از لات و منات
دلي از آهن بايد حجرالاسود را * * * تا ز خجلت بر خال و رخ او نايد مات
عجبم از حجر آيد كه چرا آب نشد * * * زاستلام رخ آن بت كه به است از مرات
زده تا سلسله زلف كجش حلقه بگوش * * * دست كس راست سوي حلقه نگردد هيهات
بس خوش افتاده بر اندام لطيفش احرام * * * سَيّئاتُ الشّرّفا فاقت فوق الحسنات
هست سيمين تنش از جامه احرام پديد * * * راست چون نور سماوي ز بلورين مشكات
چون نشنيد به عذارش عرق از طوف حرم * * * زَرَع الانجم خدّاه بطرف الغَلَوات
او كند هروله و زلف و رخش بطحا را * * * سنبل و گل شكفاند ز زمينهاي موات
تا صمد گو شده آن لعبت خورشيد جبين * * * زاشتياق رخ او گشته صنم جو ذرّات
گر صلوة همه كس برطرف كعبه بود * * * كعبه استاده كنون برطرف او به صلات
سعي حاج امسال از زلف و خط اوست هدر * * * كه ز عشقش نشناسد عشا را ز غدات
به صفا عارضش آن گونه مشاعر را برد * * * كه بود مشعر چون سجن و صفا چون ظلمات
كس نيارد بسقايت شدن اندر بر حاج * * * كآتش انگيزد آب رخش از جام سقات
ننمايند اگر تلبيه نشگفت كزو * * * نيست در حاج نفس تا كه برآرند اصوات
كاش زي خانه يزدان چمدي داور يزد * * * تا ز عدلش دل ما بايد از آن ترك نجات
باني كعبه انصاف براهيم خليل * * * كه ستم را زوي آمد شكن عزّي و لات
بر در جود عميمش چه فقير و چه غنّي * * * در بر كفّ كريمش چه الوف و چه مات
شمس را با رخ زيباش اضائت اندك * * * بحر را با دل داناش بضاعت مزجات
عرش الهام بود فكرتش از حدّ رموز * * * مهبط وحي بود خاطرش از كشف لغات
|
233 |
|
شده در عهد وي آن گونه غنا شامل خلق * * * كاغنيا راست بر امصاردگر حمل زكات
اي مهين قسوره غاب فتوت كه برزم * * * پر دلان از تو هراسند چو از ضيغم شات
از بنات آورد اقبال تواطوار بنين * * * در بنين افكند اجلال تو آثار بنات
بس با حياي روان فرقت ( ؟ ) جهد تو بليغ * * * نه عجب زنده شود گر استخوانهاي رُفات
صحت مردم ملك تو به حدي كه به نقد * * * جز به دامان اطبا نرسد چنگ ممات
چرخ مجرور به خاك محن ار خواهد كس * * * سازدش لطف تو مرفوع علي رغم نجات
گرچه فرمانده ما جمله ز شه بد همه وقت * * * ليك نامد چو تو يك تن فطن فرّخ ذات
مصحف و تورات ارچه همه از نزد خداست * * * ليك مصحف بودش قدر فزون از تورات
رايت آنگاه كه رايت زند از بهركمال * * * گل دماند ز جماد و سخن آرد زنبات
حكمت آنگاه كه حكمت نگرد زامر محال * * * سلب پويد ره ايجاب و كند نفي اثبات
عرش در قصر تو منّت كشد از رفعت فرش * * * نجم در كوي تو حسرت خورد از نور حصات
تيغت اندر جگر داغ نصيب دشمن * * * همچو در كوره حداد حديد محمات
بود از حُسن بيان خامه جان پرور تو * * * همچو خضري كه مر آن را ظلماتست دوات
بحر دل دادگرا بنده تو جيحونم * * * كه زرشك سخنم جامه به نيل است فرات
كُهن آيد اگر از دهر بيوت ملكان * * * من ز مدح تو همي تازه فرستم ابيات
من براي تو كنم جامه سرائي نه صله * * * گر همه قافيه شعر صلاتست و برات
شايگان گشت قوافي ولي از خوبي نظم * * * به تلافي سزد ار عفو رود بر مافات
كي بدرك بد و نيكم بود امكان كه مراست * * * تن نوان قلب طپان هوش رمان از عورات
نشد ار جو تو سدره جيحون در يزد * * * ماورالنهر سرودي هله در بلخ و هرات
تا بهر سال در آن كاخ كه افراخت خليل * * * به زيارت عجم و تازي و ترك آيد و تات
خوف دارنده از سهم عبيد تو عباد * * * طوف جوينده بر نعل كميت تو كمات
|
234 |
|
در تهنيت عيد قربان
* * * 78
جشن اضحي شد و برطوف حرم كوشش حاج * * * ما و ديدار خليلي كه حرم همه محتاج
ما خدا جو ز حرم حاج حرم جوز خدا * * * بنگر اي خواجه بود صرفه به ما يا با حاج
گر خليل دل رندان به حرم بنهد تخت * * * نه عجب گر حرم از گرد رهش جويد تاج
ذوق گويا نگرد سوي خليلي كه برد * * * حسن خال و ذقنش از حجر و زمزم باج
اي دلارام جليل اي سمن اندام خليل * * * كه دهد چهر تو را آذر نمرود خراج
عيد اضحي بود و مي به صفا بايد خورد * * * كه غم هجر حجر را به جز اين نيست علاج
ليكن اي شوخ من ار حج ننهم سيمم نيست * * * تو چرا حج ننهي كت همه سيمي است رواج
مشتي از آن هم سيم تو من ار داشتمي * * * بگذر از حج كه فراتر شدمي از معراج
ني غلط گفتم آن خوي فتن جو كه تو راست * * * سيم ندهد به خوشي تا نبرد زر به لجاج
از تو يك غمزه و صد خيل عرب در غارت * * * وز تو يك عشوه و صد ملك عجم در تارج
گر تو با اين خط و اين قد سوي بطحا گذري * * * خار هامون همه گيرد سبق از سوسن و كاج
توئي آن شمع روان سوز حرم خانه دل * * * كه قمر گرد جهان وصل تو جويد به سراج
موي تو مشك ختن چشم تو آهوي ختا * * * لعل تو كان گهر سينه تو صفحه عاج
سر ما در ره تو راه تو بر درگه شه * * * درگه شه كنف مير ملايك افواج
بت شكن داور محمور براهيم خليل * * * كه بود معدلتش مسلك راي و منهاج
آنكه در پنجه او پيل بدانسان لرزد * * * كه بلرزد زفر پنجه شاهين دراج
آنچه با كلّه ضرغام به يك مشت كند * * * نكند سختي صد صخره صمابزجاج
تيغ آفاق ستانش چو بر آيد زغلاف * * * فتح را روشني صبح دهد از شب داج
تير او گاه و غاگرهمه بر سنگ خورد * * * از دگر سوي كند ديده شيران آماج
خطي ار درگذر سيل كشد سطوت او * * * نگذرد آن خط اگر بگذرد از چرخ امواج
اي مهين تر خلف آدم و حوا كه برزم * * * بيم رويت كند از پشت گوان قطع نتاج
|
235 |
|
بخت چالاك تو در بازي با خصم به كين * * * بد قماريست كه از وي نبرد صد ليلاج
بيلك ار بر شكم كوه زني روز مصاف * * * به جهد از پشت چو سوزن كه جهد از ديباج
عيب خصم تو مُستر نشود گر بشود * * * مريمش رشته طرازنده و عيسي نساج
هر منجم كه به عهد تو در انجُم نگرد * * * جز تو را نيكي طالع نكند استخراج
باكمان تو كه منصور بود در ناورد * * * دل گردان طپد آن گونه كه بيضه حلاج
ميرقلزم گهرا حضرت جيحون است اين * * * كز فر افسر تو بر شعرا آمد تاج
فرقم از خاك قدوم تو متوّج شد ليك * * * تاج تنها چه كند چون نبود مايحتاج
جام كش كام بر آن نام ببر سيم ببار * * * تا شود بحر قصايد به مديحت موّاج
تا كه در شش جهة از تافتن هفت اختر * * * چار مادر به سه مولود بيا كنده دواج
محنت باد فراموش و مسرّت همدوش * * * شاهدت باد در آغوش و سلامت به مزاج
* * * 114 چون خليل از خلعت خلّت ز حق شد كامگار * * * ظلّ حق هم با خليلش برد اين صنعت به كار
هان اگر معني شناسي بگذر ازصورت كه نيست * * * ظلّ و ذي ظل امثالي غير جبر و اختيار
مير فرّخ پي خليل الله كز اطمينان قلب * * * داد اصنام زلل را يمن عهدش انكسار
ناوك رمحش چو ماري كاندر آن اشكال مور * * * جوهر تيغش چو موري كاندران اطفال مار
* * * 116
مير در تهذيب اخلاق آنقدر فرمود جهد * * * كش به دل شد نار بر نور از عطاي كردگار
حاش لله نامش ابراهيم و آنگه نارقهر * * * نار و ابراهيم در يك جا نمي گيرد قرار
* * * 149 هر كس كه بذيل شرف و مجد تو زد چنگ * * * چون داور ما شد به جهان امجد و اشرف
|
236 |
|
جان و دل ظلّ ملك عصر براهيم * * * كش نام خليل است و خود از نام مُصحَف
در تهنيت عيد قربان
* * * 158
عيد اضحي شد و از دولت اين جشن جليل * * * حاج راكوي خليل است مرا روي خليل
كوي جائيست ز گل روي جنانيست ز دل * * * آن پر از خان خليل آن دگر از جان جليل
گرد زمزم زده صف حاج و خليلي است مرا * * * كه بود با ذقنش جامه زمزم در نيل
گر خليلي كه مرا هست به هاجر گذرد * * * نه عجب گر كشد اندر قدمش اسماعيل
حجرالاسود اگر خال بحالش نكرد * * * آورد سجده چو بر بار خدا عبد ذليل
حلقه كعبه اگر چنبر جعدش بيند * * * شود از حلقه بگوشان خروشان و دخيل
اي خليل دل عاشق كه به كوي تو ز شوق * * * خويش را ميش صفت ساخته قربان جبريل
عيد قربان شد و من نيز برآنم كه چو حاج * * * بندم احرام وسوي كعبه زنم طبل رحيل
گر به دوران اميرالامرا ننهم حج * * * پس در ايام كه اين رتبه نمايم تحصيل
چاكران دارم در پايه چو پرويز بزرگ * * * مركبان دارم در پويه چو شبديز اصيل
هم توانم كه نهم تخت به يثرب از عاج * * * هم توانم كه زنم هودج تا مكه به فيل
در مِني با دُر و ياقوت نمايم جمرات * * * در حرم از مه و خورشيد فرازم قنديل
بچه تر سايان گيرم به غنيمت از روم * * * كه بود بر رخشان خط چو بزيبق انجيل
خردسال اسبان آرم بهديّت از نجد * * * كه كند برق زِگَرد رهشان ديده كجيل
از سقايت قدح حاج كنم مالامال * * * وز عمارت به صفا حصن كشم ميلاميل
زي عراقي برم از لعل مرصّع موزه * * * به حجازي دهم از سيم مطّرز منديل
اسبهائي به جنيبت رودم در موكب * * * كه بدرّند دل وگوش فلك را بصهيل
ديگهائي به خورش جوشدم اندر مطبخ * * * كه از او بهره برد منعم و ابناي سبيل
|
237 |
|
باري اين قدر چو از من به ظهور آيد بذل * * * حاج را جوش تحيّر فكند در تخييل
اين بدان گويد اين نيست مگر حضرت خضر * * * كه خدايش به تفضّل سوي ما كرده دليل
آن بدين گويد اينگونه كه پيمايد كيل * * * اين بشر نيست همانا كه بود ميكائيل
عربان از عجمان پرسند از روي عجب * * * كيست اين مرد كه حاتم ببر اوست بخيل
گنج يابيده كس اين طور نبخشد به طرب * * * مال دزديده كس اينسان ندهد با تعجيل
مي ندانند كه اين حشمت و اين مكنت و ساز * * * جمله در يك صله ام داده براهيم خليل
و آن كرمها كه به من كرده اگر شرح دهم * * * همه گويند امير است و يا دجله نيل
آفتاب فلك يزد و ستوده يزدان * * * كه بود بر سرش از پور ملك ظلّ ظليل
كلك را پنجه او چون كف موسي و عصا * * * ملك را مقدم او چون دم عيسي و عليل
از ازل آدم بالنده بدين راد خلف * * * تا ابد حوّا نازنده از اين پاك سليل
خامه اش را بصرير است دم روح قدس * * * صارمش را بنهاد است فر عزرائيل
بحر و كان روزي همدست شدند از در شور * * * كه توانند مگر جود ورا گشت كفيل
او بدر پاشي و زر بخشي بگشاد چو كف * * * آنچه خواندند كثيرش نبد الا كه قليل
مهچه رايت او كرد به هر سو اقبال * * * چرخ صد جاي به خاك اوفتدش بر تقبيل
اي اميري كه بر او رنگ چو بفروزي چهر * * * مهر و مه پيش تو بررشوه سپارند اكليل
دست حق در صدف قدرت خود تا به كنون * * * گوهر ذات تو را هيچ نپرورده عديل
دل تو سرّ سويد اي ملك راست امين * * * راي تو ملك فلكه پهنه شه راست وكيل
دست تدبير تو آنجا كه شود عقده گشا * * * ديگر از جانب تقدير نه قال است نه قيل
دولت فرّخ تو نايبه را سيل بنا * * * فكرت متقن تو حادثه را سد سبيل
تا به هرسال همي درگه حج ناسك را * * * زاستلام حجر اسلام پذيرد تكميل
دور بدخواه تو از كاهش ادبار قصير * * * عمر احباب تو ز افزايش اقبال طويل
|
238 |
|
در تهنيت عيد قربان
* * * 262
خليل ار كرد قرباني بعيد از امر يزداني * * * مرا باشد خليلي كش هزاران عيد قرباني
خليل ار كعبه را بردر همي از شوق سودي سر * * * مرا باشد خليلي كش نمايد كعبه درباني
خليل ار جانب شيطان به بطحا گشت سنگ افشان * * * خليل من به زلف آراسته آئين شيطاني
گز از ابن السبيل انباشتي كوي خليل الله * * * بود كوي خليل من مطاف عرش رحماني
خليل از بت نزد گردم خليل ار بت شكست از هم * * * بود روي خليل من زبت چون نقشه ماني
گر سوي خليل الله نبود اقبال نمرودي * * * كند نمرود بر خوان خليل من مگس راني
الا فرّخ خليل من كت اندر چهر مينوون * * * همي سازد گلستان آذري آذر گلستاني
همايون عيد اضحي گشت و ما را جز سر كويت * * * حرم بيت الحرامست و صفا زندان ظلماني
مرا بيت الله است آنجا كه باشد چون تو را مأوي * * * كه در و وصف ذاتي هست و در وي وصف عنواني
سرايت كعبه رخسارت صفا چاه ذقن زمزم * * * دو گيسو حلقه دل ناسك خرد در حلقه جنباني
|
239 |
|
ز من گر نايدت باور يكي سوي حرم بگذر * * * كه تا دارند خلقي كعبه را بر زاهد ارزاني
تو در كوي مني با اين صفا گر بر فروزي رخ * * * حرم را حاج دو بينند روحاني و جسماني
تو در بطحا بدين خوبي فرازي گر زقد طوبي * * * برد خار مغيلان اعتدال از سرو بستاني
تو در مشعر بدين مشرب گشائي گر به خنده لب * * * شود ريگ بيابان غيرت لعل بدخشاني
تو گر درخانه يزدان نمائي عارض تابان * * * صمد جويان صنم گويان بگردند از مسلماني
الا نمرود طينت مه كه چهرت زد به آذر ره * * * خليل آسا مرا زين عيد كن بر عيش مهماني
بكش عجل سمين تن براي جبرئيل جان * * * كه با تسويل نفساني نگنجد راز يزداني
ترا آسايش تن تا كه از آسايش جان به * * * نه بهر از كعبه خواهي برد نه ز اسرار ويراني ( ؟ )
مدان دين خواندن قرآن كه خواند از ما فزون عثمان * * * ز سلمان فرق بسيار است تا استاد سلماني
بلي بر نقش انسان دل منه رو نفس انسان شو * * * كه خاتم را اثر ني جز در انگشت سليماني
شتر با عمر اندك در بهر سالي گذارد حج * * * ولي از حاج نبود چون ندارد روح انساني
|
240 |
|
درون تا سرد باشد از سقم يا زازد يار غم * * * برون گر مي نيابد از فروغ مهر نوراني
برو جان گرم كن زايمان كه تا برهد تن از نيران * * * كه دل گر سرد باشد بر بدن بار است باراني
نگفت ايزد نيايي هيچ جز بر ذكر من گويا * * * در اشيا هر چه بيني پست و بالا قاصي و داني
ترا تفريق آن و اين بر آن دارد مثل كزكين * * * بري انجيل در اسلام و قرآن نزد نصراني
جهان را بين همه زيبا چه از خار وچه از ديبا * * * مگو كاين شوخ كنعانست يا آن شيخ صنعاني
نه دل بربند در انسان نه رخ برتاب از حيوان * * * كه كس نزعاقبت آگاه و نز توفيق رباني
مگر قطمير نگرائيد از سجّين بعليّين * * * مگر بلعم نبد نوراني و گرديد نيراني
بسان مير كو فطرت كه وحدت بيند از كثرت * * * نه فاني خواهد ازباقي نه باقي جويد ازفاني
براهيم خليل الله فلك خنگ و ملك اسپه * * * كه رست از بخردي صد ره ز اجرامي و اركاني
يگانه داور اكمل ز هفت اختر برخ اجمل * * * كه هست از صادر اول فروزان جلوه ثاني
اميري كز هنرمندي در آفاقش خداوندي * * * جهان از وي به خرسندي چو ممسك از زركاني
|
241 |
|
فتن با عدل او مهمل ظلم با رأي او مختل * * * دل صافش نمايد حل مشاكل را به آساني
حوادث در علّو رايت اجلالش آن بيند * * * كه ديد اندر درفش كاويان ضحّاك علواني
چه باك ابطال جيشش را گراز گردون ببارد خون * * * چه پروا اهل ساحل را اگر درياست طوفاني
بدشمن رعب او آنسان نمايد كم سروسامان * * * كه عمر و ليث را آهنگ اسمعيل ساماني
الا اي چشم آذربايجان كز يمن اقبالت * * * برد از خاك تبريز آبرو كحل سپاهاني
بيزدي خيلت ار داور ايالت داد غم مسپر * * * كز اول داشت موسي بر شعيبي گله چوپاني
رسد وقتي كه جيش عيش بخش طيش فرسايت * * * زنند از خاك بر افلاك كوس از تنگ ميداني
بمان فيروز و فرخنده كه تا از بخت پاينده * * * كند گردون گردنده به كويت كاسه گرداني
بمان با ايزدي فرّه همي در دولتي فربه * * * كه تا يابد وجوب امر تو ذرات امكاني
ترا ز الفاظ گوناگون صفات جانفزا بيرون * * * كه ادراك معاني ني بياني هست وجداني
چنان از پاكي گوهر بعدل آراستي كشور * * * كه از دوران تو نيرو گرفت اشغال ديواني
|
242 |
|
تو كرّوبي نژاد آن بزم را كز مقدم آرائي * * * ملك گر از فلك آيد بود غول بياباني
نه تنها فردي از اقران چو در چنگيزيان قا آن * * * كه چون ماهي در انجم در رجال ظلّ سلطاني
ز اعيان ظلّ سلطان زيد قدره بر گزيدت زان * * * كه ديدت بهر خود به از برادرهاي اعياني
نه تو در كار او كاهل نه او در خير تو ذاهل * * * دوتن يك پيشه و يك دل بتدبير جهانباني
اميرا بنده ات جيحون كه طبعش از محيط افزون * * * نگر كاندر مديحت ريخت گوهرهاي عمّاني
بس از استبرقي خلعت مرا آراستي طلعت * * * همم بزم بهشت آئين همم دلدار غلماني
مباد آسمان آنگه كه من جز اندر اين خرگه * * * بممدوحي دگر بوسم زمين در تهنيت راني
الا تا صبح عيد از كه نمايد رخ برد انده * * * ترابر كعبه ماند بيت از ستوار بنياني
در تهنيت عيد قربان
* * * 306
عيد قربان بود اي لعبت شوخ سپهي * * * راست خيز از پي احرام و بنه كچ كلهي
وز صفا هروله آموز بدان سرو سهي * * * رخ فروسا بحجر تا بري از وي سيهي
همچو كز نقره شود بذل سپيدي به محك
|
243 |
|
اي كه برد از كف ما صبر تو مفتاح فرج * * * بتولّاي تو رستيم ز تكليف و هرج
حاجيان را بپرستيدن بيت از تو حجج * * * كس مناسك نشناسد ز تو امسال به حج
محرم كعبه شوند از همه افواج ملك
عمل حلقه مابا تو ز حيرت تكبير * * * دست در حلقه زدن حك شده از لوح ضمير
حلقه وش بي سر و پائيم و سراپا تقصير * * * حلق خلقي چو در آن حلقه مويست اسير
سزد ار گشته زدل حلقه بيت الله حك
طفلي و با تو كه فرمود بيا هروله كن * * * نيست حج واجبت از شيخ برو مسئله كن
يا زما دور شو و طيّ چنين مرحله كن * * * از رخي آفت حج رحم برين قافله كن
كاندر آنجا كه توئي زهد شود مستهلك
بر چه مذهب تو مگر معتقد اي نوش لبي * * * كآفت اهل مني ز آن حركات عجبي
مست اندر عرفات از بط بنت العنبي * * * از عجم دست كشيده پي قتل عربي
مرحبا تا چه كند حسن تو الله معك
عشق لبهاي تو بازار تذكر شكند * * * ناز حسنت دل ما را به تصور شكند
توبه را غمزه ات از روي تهوّر شكند * * * دست جمّال فتد گردن اشتر شكند
كه ز حمل چو توئي برد زدلها مدرك
فرقه بر سر وصل توبه هم درجدلند * * * جوقه از غم هجرت بخيم متعزلند
در بر محملت احرار به رقص جملند * * * قومي آنسان به تماشاي درخت مشتغلند
كه نسازند طواف حرم حق به كتك
بنه اي ترك پسر خرقه تدليس بجا * * * زاهدان را به دل از شاهدي انداز فجا
خوف عشّاق بدل كن ز ترقص برجا * * * تو كجا زهد كجا سبحه و دستار كجا
در خور بوسي و بزم و طرب و جام كزك
حمل جملي كه بود هودجت اي مايه ناز * * * نه عجب از طرب آيد اگر اندر پرواز
ولي اين پيشه بسوز و مئي انديشه بساز ( ؟ ) * * * تكه گه چون كني از خار مغيلان حجاز
تو كه رنجيدي اگر داشتي از گل توشك
|
244 |
|
از تو زيبد كه به دوش افكني از زلف كمند * * * خاصه اكنون كه جهانده به جهان عيد سمند
خيز و از چهر ستان باج ز تركان خجند * * * قبله خود به جز از درگه آصف مپسند
تا زمين بوسيت از مهر كند ماه فلك
آن وزيري كه بشه بست دل و از خود رست * * * كمرش را ملك اندر سعدالملكي بست
ظلم برخاست ز كيهان چو وي از عدل نشست * * * تا كه بر دست وزارت قلم آورد به دست
پاي مردم نترواد ز حسام و بيلك
كار آفاق رواج از همم كافر بود * * * نظم جمهور بپرداني و كم لافي داد
درد هر ناحيه را داوري بس شافي داد * * * عزتّش حق زبرازنده دل صافي داد
كس ز حق عزت نگرفته به زور و به كمك
اي كه حكم تو چو تقدير روان بر افلاك * * * گوهرت جرعه كش از موجه بحر لولاك
رنجه در پهنه قدرت قدم استدراك * * * شرفه قصر جلال تو فراتر ز سماك
پايه كاخ شكوه تو فروتر ز سمك
هرچه كلك تو نگارد ز رشاقت افصح * * * زده اقوال تو از خمكده وحي قدح
گيتي اندر زمنت مُبشر از قد افلح * * * دوستان را كه بود از درجات تو فرح
دشمن ار ديدن آن را نتواند بدرك
آصفا خاطر جيحون ز تألم فرسود * * * گر چه اغلب ز عطايت به تنعم آسود
چه غم از ملكت موروث مرا خصم ربود * * * كز بتول آنكه خداوندي جيحونش بود
كرد با حيله وتزوير رمع غضب فدك
آدمي زاده گر از قرض برآوردي دم * * * اينك آفاق بزير دم من گشتي گم
ولي از شرم تو خاموشم و خون خور چون خم * * * گر رسيدم بري و رسته شدم زين مردم
زير دم خرشان مي نهم از هجو خسك
تا فلك دور زند يكسره دوران تو باد * * * جان احباب خصوصاً من قربان توباد
تا چمد مهر چوگودر خم چوگان تو باد * * * جان احباب خصوصاً من قربان تو باد
بدسگالت نشود از غم و اندوه منفك
|
245 |
|
مهدي الهي قمشه اي
الهي قمشه اي ( 1319هـ . ق . ـ 1393هـ . ق . ) مهدي الهي قمشه اي متخلص به الهي در قمشه ( شهرضا ) تولد يافت . بعد از پايان تحصيلات در دانشكده معقول و منقول و دانشسراي عالي به تدريس پرداخت . شرح رساله فارابي ، رساله در علم كلي و امور عامه فلسفه ، رساله در عشق ، شرح خطبه حضرت علي ( ع ) ديوان اشعارش ( حدود پنجهزار بيت ) و ترجمه قرآن كريم از جمله آثارش بود .
|
246 |
|
* * * 483
سفر حج عاشقان
رفتيم پي جانان در كوه و بيابانها * * * غافل ز غم هجران واسوده ز حرمانها
رفتيم زمشتاقي روزان و شبان تنها * * * در كوه و در و صحرا بر خار مغيلانها
از شوق حرم بوديم چون آهوئي صحرائي * * * آواره و سرگردان در كوه و بيابانها
صحرا و بيابان دور سياره به ره مهجور * * * شد ديده و دل بي نور از بيم و غم جانها
آبادي و آب آنجا كم بود و خطر بسيار * * * خار و خس جانفرسا جاي گل و ريحانها
فرياد رفيقان بود تند و خشن اي فرياد * * * از درد و غم و حسرت وز چاك گريبانها
من خسته و خونين دل دل در طلب منزل * * * داد از من و آه از دل برخاست به دورانها
شب تيره و ره مغشوش تن خسته و جان پر جوش * * * رهبر ز خطر مدهوش درمانده چو حيرانها
هم قافله بد غافل هم راهبر منزل * * * شب تار و سفر مشكل وامانده تن و جانها
گم گشته دليل راه كز رمل نبود آگاه * * * در پنج وششم از ماه ويلان به بيابانها
|
247 |
|
وقت عمل حج تنگ ره دور و قوافل ننگ * * * تيه عجبي از رمل خسته و بي جانها
در قافله من تنها بي يار و رفيق اما * * * آن يار نهاني داشت دلجوئي و احسانها
بُد يار من و غمخوار آن دوست كه در هر حال * * * مي كرد مرا دلشاد از غصه و خذلانها
هر چند ز هجرانش شب بود ز غم روزم * * * آن دوست نويدم خوش داد از شب هجرانها
گه ياد وطن در دل گه ياد رخ دلبر * * * پر درد دل ياران دور از همه درمانها
خون دل و اشك چشم بود آب و غذاي ما * * * يا رب نظري بنما كز غم برهد جانها
از زمزم عشق آن يار آب ار نزند بر دل * * * ترسم كه جگر سوزد از شعله حرمانها
گرد رخ الهي شست از خون دل و دريافت * * * از فاتحه مهرش درد همه درمانها
غزل
* * * 485 چون خليلم كه به گلشن رود از آتش عشق * * * گل و ريحان شود اين شعله به كاشانه ما
عاشقان خوش كه بناليم زشب تا سحر * * * شايد اين ناله رسد بر دل جانانه ما
|
248 |
|
غزل احرام عشق
* * * 734
عاشقيم و رنديم و مي پرستيم * * * سر خوشيم و مست از مي الستيم
غير عشق ياري بكعبه دل * * * هر چه بود بت بود و بت شكستيم
جز كمند گيسوي آن پريرخ * * * شكرايزد از هر كمند جستيم
دل زهر چه جز عشق حق بريديم * * * ديده از رخ غير يار بستيم
غير عشقبازي زهرگناهي * * * توبه كرده و زهر جريمه رستيم
در رخ نكويان وفا نديديم * * * واز همه به جز يار خود گسستيم
سالكان راه حجاز وصليم * * * سوي كعبه احرام عشق بستيم
كس چه داند از نيك و بد الهي * * * چيستيم از وئيم هرچه هستيم
حكايت
* * * 905
شنيدم عاشقي مشتاق ياري * * * ببوسي از لبش در انتظاري
نه جرأت تا به يارش راز گويد * * * نه دولت تا وصالش باز جويد
ز دورادور گاهي با نگاهي * * * به رخسارش فشاندي اشك و آهي
چه شمعي از فراق يار مهوش * * * نشسته درميان آب و آتش
بدين حالت دل اميدوارش * * * پريشان بود تا بشنيد يارش
به راه كعبه باري كرده آهنگ * * * در آن ره عشق پيش آورد نيرنگ
كميت عزم در راه حرم تاخت * * * نويد وصل را زاد سفر ساخت
ز عشق نازنين يار نكوچهر * * * روان گرديد چون ماه از پي مهر
نداي عشق را لبيك مي گفت * * * سعادت بر لبش سعديك مي گفت
گراز خار مغيلان بودش آزار * * * ز لطف يار مي ديد آن دل افكار
|
249 |
|
ز بس در عشق جانان بود سرمست * * * به پايش خار چون گل بود در دست
شب و روزان به راه عشق بشتافت * * * كه تا در كعبه شد و آن ماه را يافت
مناسك را به جاي آورده آن گاه * * * پي طوف حرم چون بر فلك ماه
ز طوف آمد كه بوسد سنگ را يار * * * كه حاج آن سنگ را بوسند رخسار
هزاران سرفرود آمد بر آن سنگ * * * كه بوسد روي آن سنگ سيه رنگ
مراقب تا كه يارش سنگ بوسد * * * مگر رويش به دين نيرنگ بوسد
خلاصه عاشق آن رخسار بوسيد * * * به جاي سنگ لعل يار بوسيد
چه بوسيد آن لب لعل شكر خند * * * شدش مقبول حج گرديد خرسند
ز بعد بوسه آهنگ وطن كرد * * * ز گلگون اشك صحرا را چمن كرد
نكرده موقف و سعي و صفارا * * * طواف خانه و حكم خدارا
مسلمانان بدو گفتند چون است * * * به جا ناورده حج رفتن جنون است
به پاسخ گفت كعبه روي يار است * * * قبول حج مرا بوس نگار است
مراد از كعبه اي مرد نكوكار * * * جز اين نبود كه ياد آريم از آن يار
خوشا احرام مشتاقان ( الهي ) * * * كه جز كويش نمي دانند راهي
مناسك حج مشتاقان يا اسرار حج عاشقان ماخوذ از روايات
حضرت امام سجاد و حضرت امام صادق عليه السلام
نيت خالص
* * * 954
اي دل اگر عزم ديار يار داري * * * قصد حجاز و كعبه ديدار داري