بخش 10

13 ـ عثمان مختاری 14 ـ سید حسن غزنوی 15 ـ رشید وطواط 16 ـ اوحد الدّین محمّد بن محمّد انوری 17 ـ جمال الدّین عبدالرزّاق اصفهانی 18 ـ افضل الدّین بدیل علی نجّار شروانی


225


نرسيدن عشّاق به وصال معشوق هم به خاطر همان عدم استطاعت و افلاس است.

چون كعبه آمال پديد آمد از دور *** گفتند رسيديم سر راه بر آن بود

بر درگه تو خوار زديدار تو نوميد *** بر خاك نشستند كه افلاس بيان بود(1)

حجرالأسود به روايتي از بهشت براي ساختن كعبه فرو فرستاده شده و ازاهميّت و ارزش خاص برخوردار است، شروع و پايان هر دور طواف از او و بدواست و همانطور كه ديديم سرگذشت و تاريخ مفصّل دارد. سنايي كه خواجه حكيم حسن اسعدي غزنوي را مدح مي كند، او را به حجرالأسود تشبيه مي كند كه همه زائران رو به سوي او دارند.

نامه اقبال خوان زانكه تويي خوش زبان *** كعبه زوّار را تو حجرالأسودي(2)

سنايي امام هشتم شيعيان حضرت امام رض(عليه السلام) را مدح كرده و در تعريف از حرم مقدّس، آن را به كعبه و عرش تشبيه كرده و گفته است:

چون كعبه بر آدمي زهر جاي *** چون عرش پر از فرشته هزمان(3)

در ستايش امام زكي الدّين بن حمزه بلخي گفته است: صدر و قدر او همانند كعبه و زمزم است:

خاك صدرش نظيف چون كعبه *** آب قدرش لطيف چون زمزم(4)

وساوس شيطاني هميشه انسان را در معرض خطر قرار مي دهد،انسان نبايد لحظه اي از اين وسوسه ها غافل باشد و سنايي پند مي دهد و مي گويد:

دل گرفت احرام در بيت الحرام آب و نان *** هم دل اندر محرم خلوت سراي شهريار...(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، ص 869

2 ـ همان، ص 789

3 ـ همان، ص 451

4 ـ همان، ص 381

5 ـ همان، ص 226


226


گرچه اندر كعبه اي بيدار باش و تيزرو *** ورچه در بتخانه اي هشيار باش و پي فشار

حج سفري است كه انسان مشتاقانه تمام سختيها و مشكلات آن را تحمّل مي كند مگر آنان كه در بند تجمّلاتند و راحت طلب.

همرهان با كوه كوهانان به حج رفتند و كرد *** رسته از ميقات و حرم و جسته از سعي و جمار

تو هنوز ار راه رعنايي زبهر لاشه اي *** گاه در نقش هويدي گاه در رنگ مهار(1)

حج عملي است صد در صد دروني و قلبي و فقط و فقط براي خدا كه: و للهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيْت... سنايي مي گويد بعضي به كعبه مي آيند ولي فقط با جسم، روح آنها جاي ديگر است و به چيزي ديگر مشغول و اين چنين حجّي، زحمت باديه خريدن به سيم است:

حسن در بصره پُر بينند ليكن در بصر افزون *** بدن در كعبه پر آيند ليكن در نظر نقصان

صهيب از روم مي پويد به عشق مصطفايش ساق *** هشام از مكّه مي جويد صليب و آلت رهبان

دلا آن جا كه انصاف است خود از روم دل خيزد *** تنا آن جا كه اعلام است از كعبه بود خذلان

نه در كعبه مجاور بود چندين سالها بلعم؟! *** نه در كوي ضلالت بود چندين سالها عثمان!(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، ص 186

2 ـ ديوان سنايي، صص 434ـ433


227


سنايي مي گويد كعبه جاي مردان خدا است نه مردان ريا:

دركعبه مردان بوده اند، كز دل وفا افزوده اند *** دركوي صدق آسوده اند محرم تويي اندر حرم(1)

او اظهار تأسّف مي كند از اينكه مردم خلوص نيّت ندارند و مي گويد حاجي واقعي بسيار كم است.

همه دزدان گنج و دين تواند *** اين سلف خوارگان لحيه دراز

همه را رو به سوي كعبه وليك *** دل سوي دلبران چين و طراز(2)

* * *

به شرع اندر ز بهر طوف كعبه *** زچيني و ز زنگي محرمي كو؟

به عالم در فراوان سنگ و چاه است *** ولي چون صخره و چون زمزمي كو؟!(3)

غزل، قالب شعريِ لطيف و خوش آيندي است و سنايي در خلال لطائف غزل، لطف حج و كعبه را نموده است:

فتادي تو به كعبه من به خاور *** الا تا چند از اين دوري و درهم

من و خورشيد و معشوق و ميو لعل *** تو و ركن و مقام و آب زمزم(4)

* * *

در مناي قرب ياران، جان اگر قربان كنند *** جز به تيغ مهر او در پيش او سمبل مباش...

روي چون زي كعبه كردي راي بتخانه مكن *** دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، ص 391

2 ـ ديوان سنايي، ص 300

3 ـ ديوان سنايي، ص 581

4 ـ ديوان سنايي، ص 934

5 ـ همان، ص 906


228


سنايي در همه جا و همه حال به ياد خداست و مي گويد بايد هميشه ذكر او را بر لب داشت:

خانه خمّار اگر شد كعبه پيش چشم تو *** لاف از لبّيك او در خانه خمّار زن(1)

گفتيم كه سنايي دو دوره زندگي دارد; در دوره اوّل زندگي و شاعري خود وابسته به دربار بوده و بالطّبع در مدح ممدوح سخن گفته، در حقّ او دعا كرده و در آن مدايح به مناسبت از حجّ و كعبه و... سخن به ميان آورده، اميري را مدح كرده است. و از اينكه مدّت هفت ماه به انتظار صله، بر درگاه او انتظار كشيده، درگاه او را به كعبه تشبيه كرده است.

و در شكايت از روزگار و بي وفايي مردم و در ضمن تعريف از شعر خود، اقبال مردم را از شعرش به روي آوردن مردم به كعبه تشبيه كرده.

سنايي در باب حج و كعبه بسيار سخن گفته و به همين جهت است كه شاعري به نام عارف زرگر در مدح سنايي گفته است: كعبه مقصد تو نيست، بلكه مقصد و مقصود تو خداي كعبه است.

تا حريم كعبه باشد قبله اهل سخن *** تا نعيم سدره باشد طعمه اهل بقا

سدره بادت دستگاه بخشش دارالبقا *** كعبه بادت پايگاه كوشش دارالفنا

كعبه و سدره مبادت مقصد همّت كه نيست *** جز وَيْبقي وَجْه ربِّك مر تو را كام و هوا(2)

13 ـ عثمان مختاري

متوفاي 549 شاعر قرن پنجم و ششم كه متعلّق به دوره دوم غزنويان است، همانند ديگر معاصران خود، شاعري مدّاح بوده و با توجّه به شهرت و آوازه كعبه، عيد قربان، صفا، مروه و... در مدايح خود از آن كلمات سود جسته و هر يك را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، ص 971

2 ـ همان، ص 40


229


به مناسبت به پادشاهان امراي منظور نظر خويش نسبت داده است.(1)

14 ـ سيد حسن غزنوي:

(متوفاي 557 هـ . ق.) ملقّب به اشرف، به پاكي و عزّت نفس و علوّ همّت و تقوا و عفاف و زهد و دينداري شهرت داشت ولي در عين حال زمانِ شاعريِ او مصلحت ايجاب مي كرده كه در ظاهر مدّاح سلاطين و اميران باشد، حتّي در لحظات حسّاسي كه همه خود را فراموش مي كنند و محو در حق مي شوند، او به ياد شاه بهرام غزنوي است و اعمال حج و مناسك آن را براي شاه مي داند و در آن مكان و زمان برآوردنِ حاجات، حاجت او تقاضا و اميد ديدار مجدّد شاه است.

بايد اين نكته را در نظر داشت كه شاعر مورد خشم شاه قرار گرفته و پس از مدّتي توقّف در نيشابور از راه بغداد به مكّه رفته و در سال 544 اين قصيده را سروده است.

هرگز بود كه باز ببينم لقاي شاه *** شكرانه در دو ديده كشم خاك پاي شاه...(2)

سيّد حدّاقل دو سفر به حج داشته و به زيارت خانه خدا توفيق يافته است.

او وقتي در سفر حج خود به زيارت روضه حضرت رسول توفيق يافته قصيده اي در چهل و پنج بيت سروده و در آن جمال الدّين محّمد وزير را، كه مرقد پاك حضرت ختمي مرتبت را عمارت كرده، ستوده است.(3)

امير فخر الدين كه از امراي نيكو كار روزگار بوده و به حُجّاج خدمت مي كرده و به نيازمندان بخشش فراوان داشته. شاعر از خير انديشيها و خدمات او در راه مكّه ستايش بسيار كرده و اعمال خير او را در حدّ اعجاز شمرده است. قصيده اي را كه در اين مورد سروده، مي توان به عنوان سفرنامه منظوم شمرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عثمان مختاري، جلال الدين همايي، 1341ترجمه و نشر كتاب، ص 389

2 ـ شروع قصيده ص171، ديوان سيد حسن غزنوي، چاپ انتشارات اساطير (13)، چاپ دوم 1362، تصحيح سيد محمّد تقي مدرس رضوي.

3 ـ همان، ص 7


230


من به راه مكّه آن ديدم زفخر روزگار *** كز پيمبر ديد در راه مدينه يار غار...

اين كرامت حق تعالي داند و خلقان كه بود *** از حوالينا الهي لا علينا يادگار(1)

عيد اضحي كه يكي از آخرين مراسم حج است و قرباني در آن روز انجام مي گيرد، يادآور از فرزند گذشتگي ابراهيم خليل(عليه السلام) است و در واقع يكي از بزرگترين تراژديهاي تاريخ بشريّت. اين واقعه الهام بخش شعرا شده و چون يكي از دو عيد مهم جهان اسلام است بدين مناسبت مراسمي در تمام كشورهاي اسلامي بر پا مي شده و مي شود، شاعران نيز اين فرصت را مغتنم شمرده به سرودن قصايدي مي پرداخته اند. سيدّ حسن غزنوي نيز به همين مناسبت قصيده اي سروده و در آن سلطان سعيد خوارزمشاه را ستوده است و به بيان استعاري، او را به حضرت سليمان نبي مانند كرده است.

قصيده در بيست بيت به مطلع زير سروده شده است:

اندرين عيد مبارك پي فرخنده اثر *** بار داده است سليمان نبي باز مگر(2)

سيّد حسن در راه سفر حجّ خود در سال 545 در باديه عربستان به خواهش امير الحاج قصيده اي در 28 بيت به اين مطلع سروده است:

جان مي برد به عشرت حوران گلشنم *** تن مي كشد به خدمت ديوان گلخنم(3)

و در ضمن آن به مشكلات و سختيهاي سفر و اينكه اين سفر روحاني بوده و بالاتر از سفر جسماني است و گفته است: جسم از تحّمل مشكلات راه نگران است و جان به شوق ديدار، تن را نيز وادار به حركت مي كند و در پايان به منكران اسلام هشدار مي دهد.

شاعر آنگاه كه توفيق يافته و تربت حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) را در آغوش گرفته با شور و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عثمان مختاري، ص 90

2 ـ همان، ص 93

3 ـ همان، ص 121


231


هيجان ترجيع بندي در هفت بند و پنجاه و شش بيت سروده و گفته است:

يارب اين ماييم و اين صدر رفيع مصطفي است *** يارب اين ماييم و اين فرق عزيز مجتبي است...

خوابگاه مصطفي و كعبه بان از پيش و پس *** بارگاه و منبر حنّانه مان از چپ و راست...

سلّموا يا قوم بل صلّوا علي الصّدر الأمين *** مصطفي ما جاءَ الاّ رحمة للعالمين

منت ايزد را بدين گردون اعلا آمديم *** منت ايزد را بدين درگاه والا آمديم..

سلّموا يا قوم بل صلّوا علي الصّدر الامين *** مصطفي ما جاء الاّ رحمة للعالمين

سيّد حسن غزنوي در قصيده اي با مطلع:

زهي مبارك فال وزهي خجسته نبي *** كه چرخ بر تو سعادت كند نثار همي

ابوعلي حسن احمد را ستوده و در ستايش عظمت بارگاه او گفته است:

... بر او درين دهه عيد مي شتابد خلق *** چو حاجيان به سوي كعبه از صفا و منا

چنانكه كعبه ملّت بنا نهاد خليل *** خجسته كعبه دولت بنا نهاده تويي(1)

* * *

15 ـ رشيد وطواط، سعد الملك محمد بن عبدالجليل عمري كاتب

(متوفاي 573 هـ . ق.) از شعرا و دانشمندان معروف قرن ششم است. او در مدرسه نظاميه بلخ تحصيل كرده و به خدمت دربار خوارزمشاهيان رفته و عدّه زيادي از اميران و بزرگان را مدح كرده است.

رشيد در مدايح خود ممدوحين خويش را ستوده و از كعبه و صفا و مروه و...در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عثمان مختاري، صص 197ـ194


232


ستايش آنان استفاده كرده است. او بيش از همه اتسز خوارزمشاه را ستوده بطوري كه از
223 مديحه او 153 قصيده و تركيب بند و ترجيع بند و ... در مدح اتسز است كه سومين پادشاه اين سلسله بوده وسي سال فرمانروايي داشته است. رشيد در قصايد مدحيّه خود احرار جهان را هوادار او مي نامد و زائران او در درگاهش همانند زائران بيت الله بين صفا و مروه در حال حركت و رفت و آمدند.(1)

در قصيده ديگر شخصيّت و مقام و بارگاه اتسز و صدر او را به صفا و مروه مانند كرده است كه مردم به رفت و آمد مشغولند.(2)

در قصيده ديگرِ شاعر، اتسز كعبه جلال است و خوارزم و آب آن براي صاحبان شريعت عرفات و زمزم است. جهاد اتسز براي كعبه است.

با عابدان لعبت آزر جهاد تو *** از بهر حفظ كعبه فرزند آزر است(3)

او يكي از بزرگان به نام سيد ضياء الدين را در ضمن توصيف بلخ مورد ستايش قرار داده واحترام مجلس او را به احترام كعبه مانند كرده است. (4)

رشيد وطواط كه خود در علوم بلاغي كتاب حدائق السّحر في دقايق الشّعر را نوشته، با به كار گرفتن صنعت اعنات، قصيده اي در بيست و هفت بيت بدون حرف الف سروده و ضمن مدح اتسز خوارزمشاه گفته است:

خدمتش عهده وضيع و شريف *** حضرتش كعبه صغير و كبير(5)

در ابيات فراواني از اشعار رشيد، كعبه بيش از همه مكانهاي مقدّس مورد توجّه بوده است.(6)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان رشيد وطواط، تصحيح سعيد نفيسي 1339، كتابخانه باراني، طهران، ص 7

2 ـ همان، ص 30

3 ـ همان، ص 99

4 ـ همان، ص 100

5 ـ همان، ص 277

6 ـ نكـ : همان صفحات: 218 ،232،257 ،262، 266 102، 104، 148، 174، 201، 568، 576، 593، 601، 280، 289، 342، 408، 446، 469 و...


233


16 ـ اوحد الدّين محمّد بن محمّد انوري

(متوفاي 583 هـ .ق.) ملقّب به حجّة الحق در يكي از قراي ابيورد متولّد شده و در زمينه هاي مختلف; مانند ادبيّات، حكمت، فلسفه، رياضي، نجوم و... مهارت داشته است. او مدّاح سلطان سنجر سلجوقي بوده و علاوه بر آن پادشاه، بزرگان ديگري را هم مدح كرده است.

انوري از شعراي معروف قرن ششم است كه مدّتها در طوس به تحصيل پرداخته. و در اشعار خود به حجّ و كعبه و مكّه به ديده احترام فراوان مي نگريسته است و در ضمن مدايح خود به آنها اشاره كرده و گاهي به حوادث تاريخي حجّ و مكّه و كعبه توجّه كرده و حتّي داستانهايي در ارتباط با حج سروده است.

معمول بر اين بوده و هست كه در سوگندها به مقدّس ترين چيزها و كسان سوگند ياد مي كنند، انوري خطاب به سعدالدّين اسعد او را مدح مي كند و مي گويد:

به صلاة و زكات و حجّ و جهاد *** كاصل اسلام از اين چهار درست

به حق كعبه و صفا و منا *** حق آن ركن كش لقب حجر است...(1)

آب زمزم با توجّه به سابقه تاريخي و آنچه درباره كيفيّت پيدايش آن گفته شده در نظر انوري بسيار عزيز و ارزشمند است كه در ضمن مدح صدر اجل خواجه مهذّب الدّين ابوالمحاسن نصر، در ارزش آن گفته است:

ور نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد *** دلو چرخ از دوزخ آب زمزم و كوثر كشد

و در ستايش خاقان اعظم سلطان عماد الدين احمد چنين سروده:

لطف سبك عنات كوثر كند زدوزخ *** قهر گران ركابت آتش كند ززمزم

و در مدح ركن الدّين فيروز شاه، خاك پاي او را به آب زمزم مانند كرده است:

فيروز شاه كعبه اقبال ركن دين *** كز خاك پاي او اثر آب زمزم است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان انوري، جلد اوّل قصايد، به اهتمام محمد تقي مدرس رضوي چاپ چهارم 1372، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 65


234


او وقتي خواجه ناصر الدّين ابو المظفّر جلال الوزراء را به داشتنِ رحمت در عين خشم مي ستايد، خشم او را به آتش دوزخ و رحمتش را به آب زمزم مانند مي كند.(1)

انوري خاك در زينة الخوايين رضية الدين كريمة النساء خاتون را همانند آب زمزم، صفا دهنده چهره زائران مي داند.(2)

پيامبر اكرم در اوايل دعوت خود، ناچار به ترك مكّه و هجرت به مدينه شدند و پس از چندي با پيروزي پا به مكه گذاشتند و آن را فتح كردند، پيروز شاه نيز چنان كه انوري آورده: وقتي از بلخ بيرون مي رود، پس از چندي به آن بر مي گردد. در اين قضيّه انوري بلخ را به مكّه و پيروز شاه را به حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) تشبيه كرده است!

شكر يزدان را كه شد آباد و خرّم تا به حشر *** قبه اسلام از اين و كعبه اسلام از آن(3)

در جاي ديگر باز همين مضمون را آورده و گفته است:

مصطفي چون زمكه هجرت كرد *** مدّتي مكّه جفت هجران گشت

عزّت كعبه عار عزّي ديد *** حرم كعبه جاي حرمان گشت(4)

انوري قاضي حميد الدّين بلخي را كعبه آمال و آرزوها و ياد او را با ياد خدا كه زائران در عرفات به زبان مي رانند مانند كرده است:

تو كعبه آمالي و در قافله شكر *** هر جا كه رودذكر تو گويي عرفات است(5)

اين شاعر مدّاح، درگاهِ عاليِ جلال الوزراء مجد الدّين علي را آنقدر مهم جلوه داده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان انوري، ص 340

2 ـ همان، ص 342

3 ـ همان، ص 432

4 ـ همان ج 2، ص1043

5 ـ همان ج 1، ص 52


235


كه كعبه نسبت به آن حسادت مي كند!(1)

او حتّي خطاب به زين الدّين عبدالله مي گويد: كعبه بدون تو براي من ارزش ندارد و همانند كنشت است و در اين مورد به خدا سوگند ياد مي كند.

به خدايي كه كعبه خانه اوست! *** كه بود كعبه بي توام چو كنشت(2)

انوري، همانگونه كه ديديم، به برتري كعبه و ارزش معنوي آن واقف است و هميشه چيزهاي ارزشمند را به كعبه تشبيه كرده است. سراجي قمي كسي را مدح كرده و انوري بر او ايراد مي گيرد كه: چرا سخني را كه در ارزش همانند كعبه است در مدح اين فرد نالايق به كار برده است.

به كعبه سخن اندر چه ذكر او راني *** كه ذكر او نكند هيچ كافري به كنشت(3)

در ارتباط با خلعت ممدوح كه براي او فرستاده، هر چند از آن تعريف و تمجيد كرده و مايه مباهات خود شمرده ولي در بيتي مي گويد: خلعت ممدوح شرفي به اونبخشيده و شخصيّت او را بالا نبرده است و محملي براي اين دعوي خود تراشيده و آن ولع زياد به مدح است.

از ولوع خويش بر مدح تو ناگه گفتمي *** پايگاه كعبه را كسوت كجا افزون كند(4)

در جاي ديگر در همين مضمون گفته است:

شريف كسوت خاص خليفه را كه قضا *** به مشتري ندهد بر سپهر خود كامد

جهان موازنه مي كرد با كمال تو گفت *** كه كعبه را چه تجمّل فزايد از جامه(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان انوري، ص 248

2 ـ همان ج 2، ص 575

3 ـ همان، ص 576

4 ـ همان، ص 622

5 ـ همان، ص 721


236


انوري در مدح ممدوحين خود از كعبه و مكّه و زمزم و... زياد استفاده كرده است كه نقل همه آنها موجب اطاله كلام و خروج از اصل تحقيق است كه حج در ادب فارسي است خواهد شد. هر چند اينگونه ابيات هم به نحوي اهميت و ارزش حج و كعبه و... را در نظر شاعر و يا شاعران ديگر مسلمان و حتي غير مسلمان به خوبي نشان مي دهد.(1)

انوري حتّي در هجا هم كعبه را به عنوان يك وجود بسيار عزيز و ارزشمند مطرح كرده است.

خوان خواجه كعبه است و نان او بيت الحرام *** نيك بنگر تا به كعبه جز به رنج تن رسي

بر نبشته بر كران نان او خطّي سياه *** لم تكونوا بالغيه إلاّ بشقّ الأنفس(2)

زائران بيت الله وقتي حلقه درِ كعبه را به دست مي گيرند، خواسته هاي خود را با خداي خود در ميان مي گذارند و از خداي كعبه استدعاي برآوردن حاجات خود را دارند. انوري حكايتي در مطايبه ملكشاه با مردي اعرابي سروده و ما با نقل آن، كه خالي از طنز هم نيست، دفتر شعرش را پايان مي بريم:

حكايتي است به فضل استماع فرمايند *** به شرط آنكه نگيرند از اين سخن آزار

به روزگار ملكشاه عرابيي حج كول *** مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار

سؤال كرد: كه امسال قصد حج دارم *** مرا اگر بدهد پادشاه صد دينار

چو حلقه در كعبه بگيرم از سر صدق *** براي دولت وعمرش دعا كنم بسيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ديوان انوري، ج1، صفحات: 36، 102، 103، 111، 96، 352، 470، 362، و جلد دوم، ص576، 703، 744

2 ـ همان، ج2، ص 744


237


چو پادشه بشنيد اين سخن به خازن گفت *** كه آن چه خواست عرابي برو دو چندان آر

برفت خازن و آورد و پيش شه بنهاد *** به لطف گفت شه او را كه: سيّد! اين بردار

سپاس دار و بدان كاين دويست دينار است *** صداست زاد تو را و كراي و پاي افزار

صَدِ دگر به خموشانه مي دهم رشوت *** نه بهر من زبراي خداي را زنهار

كه چون به كعبه رسي هيچ ياد من نكني *** كه از وكيل در بد تباه گردد كار(1)

17 ـ جمال الدّين عبدالرزّاق اصفهاني

(متوفاي سال 588) شاعري آزاده بود. او در مقابل قدرتهاي زمان مي ايستاد; از جمله در مقابل مجيرالدين بيلقاني، كه از طرف اتابكان آذربايجان حاكم اصفهاني بوده و از مردم اصفهان مذمّت نموده، به شدّت ايستاد و او را به عذرخواهي واداشت. اين شاعر آزاده در سال 588 هـ . ق. درگذشته است.

وي چند قصيده زيبا درباره حج سروده و كم و بيش به فلسفه حج اشاراتي كرده است; از جمله در قصيده اي در مدح معين الدّين حسين، هنگام اداي حج، سروده است. مي توان نظر شاعر را در اين رابطه ديد.

شاعر مي گويد كساني كه عزم حج مي كنند، بايد خطرات را بپذيرند. از آتش كشنده و مار گزنده، ترس و وحشتي نداشته باشند. از بلاها و حتي مرگ نترسند. تمام مرادها و خواسته هاي مادّي خود را زير پا بگذارند. فكر خودخواهي و شهرت طلبي را از سر بدر كنند. رنج سفر و دوري از زن و فرزند را برخود هموار كنند. از منصب و مقام و بزرگي دل
بكنند و بنده محض خدا شوند. در مقابل هيچ مشكلي لب به شكوه نگشايند و ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان انوري، ج1، ص 649 ـ 648


238


درباره شهر و ديار و خانواده خود سخني نگويند و خلاصه اينكه از همه چيز چشم بدوزند و به اميد رسيدن به كعبه، تمام سختيها را تحمّل كنند; زيرا:

... مقبلان را چو وحي باشد راي *** همه انديشه استوار كنند

پس برهنه شوند چون شمشير *** تا كه با نفس كارزار كنند

جان روحانيان قدسي را *** وقت لبّيك شرمسار كنند

چيست رمي الجمارنزد خرد *** نفس امّاره سنگسار كنند

چون به موقف رسند از پس شوط *** سنگ آن راه اشكبار كنند...

چون عروس حرم كند جلوه *** جان شيرين برو نثار كنند...

وز پيِ بوسِ خال رخسارش *** سرفشانند و جان نثار كنند...

حبشي صورتي كه سلطانان *** دست بوسش هزار بار كنند...

روشنان فلك براي شرف *** كحل اغبر از آن غبار كنند

حور خلخال ناقه حجّاج *** بهر تشريف گوشوار كنند...

تا همي كعبه را به هر دو جهان *** مأمن هر گناهكار كنند

حرم كعبه باد كعبه خلق *** تاكش از كعبه يادگار كنند(1)

* * *

شاعر در مدح محمّد قوام الدين قصيده اي در پنجاه و يك بيت سروده به مطلع:

هزار منّت و شكر خداي عزّوجّل *** كه سوي صدر خراميد باز صدر اجل...

و در ضمن آن گفته:

دو كعبه ديدند امسال حاجيان به عيان *** نه آن چنان كه دو بيننده ديده احوال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان كامل استاد جمال الدّين محمّد بن عبدالرّزاق اصفهاني، تصحيح ، حسن وحيد دستگردي ، چاپ دوم 1362 كتابخانه سنايي، صص 143ـ141


239


يكي است كعبه حجّاج و عرضه گاه دعا *** يكي است قبله محتاج و تكيه گاه امل

حريم هر دو ميادين حرمت است و قبول *** يمين هر دو محلّ ميامن است و قبل...

چو گرد كعبه كشيدي تو دايره زطواف *** كشيده گشت خطي بر همه خطا و زلل

زخطّ و دايره اي كز طواف و سعي كشند *** صحيفه حسنات تو گشت پر جدول

مثال كعبه و سعي تو مركز و پرگار *** نشان حلقه و دست تو همچو گوي انگل...(1)

ركن الدّين صاعد از سفر حج بازگشته و جمال الدّين عبد الرزّاق قصيده اي در پنجاه و چهار بيت در اين مورد سروده است، با مطلع:

اي زده لبّيك شوق از غايت صدق و صفا *** بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا...

و در آن، با تعقيب مسير حركت رفت و برگشت ممدوح، اعمال او را ستوده و مقدم او را در هر نقطه، منبع خير و بركت شمرده و به درگذشت فرزند او اشاره كرده است.

اي چو ابراهيم آزر كرده فرزندي فدا *** وي چو ابراهيم ادهم كرده ملكي را رها...

عشق بيت الله تو را از خويشتن اندر ربود *** همچو عشق شمع كز خود مي بردپروانه را...

تو مجرّد گشته از جمله علايق مردوار *** اندرآن موقف كه هركس مي شدازجامه جدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عبدالرزاق اصفهاني، صص 230ـ229


240


صوفيانه گفته ترك دوخته و اندوخته *** گشته از جامه برهنه همچو تيغ اندر وغا...

كعبه خود داند كجز تو هيچ حاكم در عمل *** گرد او هرگز نگشت الاّ در ايّام بلا...(1)

با نقل ابياتي چند از قصيده سي و هشت بيتي و تحليل قصيده، كه در تهنيت حج سروده، بررسي حج در شعر جمال الدّين عبدالرزّاق را به پايان مي بريم:

اي مُحرمِ خانه محرّم *** وي مَحرم كعبه معظّم...

چون بهر اداي اين فريضه *** شد پاي تو در ركاب محكم

بربسته ميان براي سختي *** واسباب طرب شكسته بر هم

توفيق تو را رفيق و همراه *** جبريل تو را نديم و همدم

شاعر در طول قصيده، پرچم ممدوح را بر بسته از موي حوران بهشتي دانسته و به سختيهاي راه اشاره كرده و آنها را همچون خوان رستم مخوف شمرده و ممدوح خود را به صورت و سيرت ابراهيم ادهم و در لطافت و صفا به نسيم جانبخش مانند كرده و گفته است:

زهره زسماع و وجد لبّيك *** بر چرخ گسسته زير بابم

قربان تو را حمل همي راند *** جبريل از اين بلند طارم

تو رفته در آستان كعبه *** چون روح در آستين مريم

گه در دل كعبه چون سويدا *** گه گشته سواد عين زمزم

خوش خوش به زبان حال گويان *** در روي تو كعبه خير مقدم...

بر كعبه حجر سواد عين است *** روشن شده زو فضاي عالم...

اين خير كه شد تو را ميسّر *** بهتر زهزار ملكت جسم(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عبدالرزاق اصفهاني، ص234

2 ـ همان، صص 262ـ261


241


18 ـ افضل الدّين بديل علي نجّار شرواني

(متوفاي سال 595 هـ .ق.) از شعراي بزرگ قرن ششم است. خاقاني شِرواني بيش از همه شاعراني كه در اين رساله مورد تحقيق و بررسي قرار گرفته اند، درباره حج سخن گفته است، مثنوي تحفة العراقين خاقاني را مي توان جزو سفرنامه هاي حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقين علاوه بر مواردي كه به صورت پراكنده; همانند ديگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و... به صورت تشبيه و استعاره و... براي مدح ممدوحين خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به باديه حجاز گذاشته، به توصيف آن مشغول شده و گفته است:

در عرصه باديه نَهِي روي *** نه باديه بل رياض خود روي...

چون وادي ايمن از كرامت *** همشيره وادي قيامت

زانديشه مرد هيأت انديش *** اندازه عرض و طول او بيش

از نور هزار حلّه بروي *** وز حور هزار جلوه دروي...

روح الله ساخته به ذاتش *** دارو كده اي زهر نباتش

از بوي گياش خادم پير *** خط سبز كند زهي عقاقير...

ثور و حمل اندرو گيا چر *** حوت و سرطان به مصنعش در(1)

بيابانهاي خشك و بي آب و علف و لم يزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشيده از خار مغيلان، در نظر يك عاشق دلباخته و شيفته ديدار با دلدار، چگونه جلوه گري كرده است، بياباني كه در قدم به قدمش دزدان در كمينند و قوافل را غارت مي كنند، وادي ايمنش ناميده، شنهاي روانِ بيابانهاي خشك در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتي جلوه گري مي كنند!

خاقاني آنگاه كه قدم به بطحا مي گذارد و شتران حاج را مي بيند و صداي زنگ آنها را مي شنود، به توصيف مي پردازد و سخنش يادآور قصيده داغگاه فرخي سيستاني است، صداي زنگ شتران حاج در گوش خاقاني خوش آيند است كه آنها را به صداهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي تحفة العراقين، حكيم اجل خاقاني شرواني، به اهتمام يحيي قريب، چاپ دوم 1357 شركت سهامي كتابهاي جيبي، صص 116ـ115


242


آسماني تشبيه كرده و از آن هم برتر شمرده است.

برخوان فلك صلا شنيدن *** از رضوان مرحباشنيدن

الحان زبور در مزامير *** يا حيّ مؤذنان به شبگير...

آواز خروس در شب هَجر *** دستان تبيره زن گه فجر

اين جمله خوش است ليك درسر *** آواز دراي ناقه خوشتر(1)

رهروان بيت الله وقتي به ميقات مي رسند براي عمره تمتّع احرام مي بندند

آيي به حواله گاه احرام *** ميقاتگه خواص اسلام

خاقاني قصد آن ندارد كه مناسك حج را به ديگران بياموزد. او مي گويد:

اعمال مناسك ار نداني *** از مجتهدانش بازخواني

او به فلسفه احرام توجّه كرده و گفته است: احرام دور ريختن تمام آن چيزهايي است كه مايه تمايز است. همه بايد لباس معمولي و رسمي خود را از تن درآورند و لباس يكرنگ و بدون هيچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.

افكنده مهان حمايل از بَر *** بنهاده سران عمامه از سر...

از شاخ به ماهِ دي تهي تر *** امّا زبهار نو بهي تر

عرياني هست زيب مردان *** عريان تيغ است روز ميدان(2)

شاعر عرفات را به مانند صحراي محشر ديده است كه حج گزاران همچون جنّ ذو انس در آنجا حاضر شده اند.

خلق دوسراي حاضر آنجا *** ميعاد و معاد ظاهر آنجا

بيني دو هزار جيش از اين جنس *** گرد عرفات جنّي و انس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي تحفة العراقين، ص 117

2 ـ همان، ص 130


243


جبل الرّحمه كوهي است ميان عرفات و منا، گفته اند آدم و حوّا يكديگر را در آنجا يافتند و به هم رسيدند. ارزش و اهميّت اين كوه از نظر سابقه تاريخي بيش از هر كوه ديگري است، حجّاج در اين محل به دعا و نيايش مي پردازند. خاقاني به اهميت آن نظر دارد و به حوادثي كه در آن اتّفاق افتاده اشاره كرده و گفته است:

پس بر سر كوه رحمت آيي *** آن قبّه عهد آشنايي

آدم به سرش فراز رفته *** طاق آمده جفت باز رفته

جودي همه ساله در طوافش *** العبد نوشته كوه قافش(1)

مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقاني از جمعيّت انبوهي كه در آنجا اجتماع مي كنند و به دعا و نيايش مشغول مي شوند چنين سخن گفته است:

آن جاي اجابت دعاهاست *** ملجاء انابت از خطاها است...

انبه بيني چو روز محشر *** از معشر جنّ و انس مشعر

و از آنجا راهي منا و محلّ رمي جمرات مي شوند و شيطان را سنگباران مي كنند.

زانجا سوي جمره دركشي راه *** از شعله عشق بر كشي آه

مردم همه سنگ بار بيني *** ديوان همه سنگسار بيني

روح از پي قهر دشمنانش *** عرّاده نهاده در ميانش

سنگي كه زدستها بجسته *** پيشاني اهرمن شكسته

هر سنگ در آن مبارك اوطان *** چون نجم شهاب و رجم شيطان(2)

شاعر پس از شرح رمي جمرات و قرباني و تعريف و توصيف قربانگاه، به مكّه مي آيد و در تعريف آن و امنيّت مكّه سخن مي گويد و به در امان بودن خود مكّه از ويراني، اشاره مي كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي تحفة العراقين، ص 124

2 ـ همان، ص 125


244


زانجا ره مكّه پيش گيري *** تشريف زمكّه بيش گيري...

پاكان كه طريق مكّه پويند *** بسم الله و بسم مكّه گويند...

دانم كه به فرّ كعبه پاك *** مكّه زحوادث است بي باك

تا كعبه درون اوست ساكن *** شد ساحت او زساعت ايمن

مكّه به مكانت آسمان است *** كعبه به محل قطب از آن است

كعبه وطن اندرو گزيده *** بحري به جزيره در خزيده

گويي كه به كنج تنگ پهنا *** گنجي است نهاده آشكارا

عرشي كه فلك به ساق دارد *** سر بر سر كعب كعبه آرد

آن دار الانس جان پاكان *** وين بيت الامن دردناكان...

در وصف كعبه ادامه مي دهد:

از يارب رهروان يكايك *** ايوان فلك شده مشبّك

رخنه شده زآه عاشقانه *** بام نهم آبيگنه خانه...

از خلقان صفرگشته آفاق *** در كعبه الوف الوف عشّاق(1)

حجرالأسود و زمزم از متعلّقات كعبه و مكّه است كه بيش از همه ارزش و بعد تاريخي دارد. خاقاني در توصيف آنها گفته است:

بيني حجرش بلال كردار *** بيرون سيه و درون پرانوار

آن سنگ زر خلاصه دين *** بر چهره كعبه خال مشكين...

از سنگ سيه چو باز گردي *** زي زمزم راه در نوردي

زآنجا گذرت به زمزم افتد *** چشمت به سواد اعظم افتد...

با صفوت زمزم مطهّر *** محتاج طهارت است كوثر(2)

گفتيم كه تحفة العراقين خاقاني سفرنامه منظوم است كه شاعرِ توانايِ شروان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي تحفة العراقين، ص 128

2 ـ همان، ص 130


245


مشاهدات خود را در سفر حج، كه با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و اشاره كرديم كه حدود سي صفحه كتاب و قريب چهار صد بيت در مورد تعريف و توصيف مكّه و كعبه و اماكن و متعلّقات آنها است. چون نقل تمام موجب ملال خواهد بود به هر كدام اشاره اي كوتاه كرده مي گذريم: در خطاب به كعبه گفته:

اي قطب مراد جان مردان *** گِردت چو بنات نعش گردان...

ماني به عروس حجله بسته *** در حجله چهار سو نشسته...

خاقاني از اينكه پوشش كعبه از بافته هاي غير مسلمانان است، اظهار تأسف مي كند و مي گويد:

افسوس كه جاي شرمساري است *** مركوب نه در خور عماري است

دارنده هاشمي شعاري *** پس جامه روميان چه داري؟!...

كرده است حق از صوا بديدت *** خاقاني را درم خريدت

خاقاني از اين كثيف منزل *** دارد به تو روي خيمه دل...

وي آنگاه كعبه را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستي مي شمرد و به اعتقاد ديرينه اي كه محلّ كعبه را مادر كره زمين مي دانند، نظر دارد و مي گويد:

در جمله قرار عالم از تواست *** اجزاي زمين فراهم از تو است

گر نقل كني زمنزل خاك *** از هم بشود مفاصل خاك

سنگ تو اساس هشت مأوي است *** چاه تو پناه هفت دريا است...

چون از تو حيات خلق دانم *** حاشا كه تو را جماد خوانم

و با يادآوري داستان ابرهه و احتمالا حمله قرامطه، به تلميح گفته است:

با سنگ تو هر كه داشت غضبان *** مرغانش كنند سنگ باران...

چون طلعت كعبه ديده باشي *** در ظلّ وي آرميده باشي(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي تحفة العراقين، صص 148ـ115


246


خاقاني در پايان تحفة العراقين سبب و نحوه سرودن اين اشعار را بيان كرده و گفته است:

داني كه بدان هدايت آباد *** توفيق مديحم از چه افتاد...

من اين همه گوهر از سر كلك *** راندم به چهل صباح در سلك(1)

خاقاني براي بار دوم مي خواست به حج برود ولي شروانشاه به او اجازه سفر نداد. او از شروان فرار كرد ولي گرفتار مأموران شروانشاه شد و به زندان افتاد. تا اينكه در سال 569 به شفاعت عصمت الدّين دختر فريدون، مورد عفو اخستان قرار گرفت و بار ديگر به حج رفت. در بازگشت از اين سفر حج بود كه فرزندش رشيد الدين در سن 21 سالگي در گذشت.

خاقاني علاوه بر تحفة العراقين در ديوان اشعارش نيز قصايد غرّايي در وصف و مدح كعبه و مكّه و مدينه و... سروده كه هر يك در جاي خود قابل توجّه و بيانگر نكته خاصّي از ديدگاه خاقاني است. درباره حج و متعلّقات آن و ارادت قلبي خاقاني و تأثير عميقي كه اين زيارتها بر او گذاشته است، از آنها كاملا هويدا است.

اشعار خاقاني در وصف كعبه بسيار ارزنده است. از اين رو، قصيده اي از وي را تحت عنوان با كورة الأثمار و مذكورة الأسحار خواصّ مكّه به زر نوشتند.

در اين قصيده صدو نه بيتي با چهار بار تجديد مطلع در وصف كعبه و مكّه و ديگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسك حج پرداخته است.

خاقاني به شاعر صبح معروف است. او قصيده را با اين مطلع آغاز مي كند كه:

صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش *** كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...

حاجيان در لباس سفيد احرام قرار مي گيرند و براي انجام اعمال، به حركت در مي آيند. خاقاني خورشيد را به خاطر نورانيّت و سفيديش به انسانهاي محُرم تشبيه كرده،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تحفة العراقين، صص 249ـ248


247


به او جان داده و به حركت واداشته است:

مانا كه مُحرم عرفات است آفتاب *** كاحرام را برهنه سرآيد زخاورش

هر سال مُحرمانه رداگيرد آفتاب *** وز طيلسان مشتري آرند ميزرش

با اين باور كه عيسي مسيح در آسمان چهارم است و خورشيد نيز در آسمان چهارم، گفته است:

بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح *** كاحرام را عذار سپيداست در خورش

بيني به موقف عرفات آمده مسيح *** از آفتاب جامه احرام در برش

پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار *** تا نسخه مناسك حج گردد از برش

نشگفت اگر مسيح درآيد زآسمان *** آرد طواف كعبه و گردد مجاورش

كامروز حلقه در كعبه است آسمان *** حلقه زنان خانه معمور چاكرش

بل حارسي است بام و در كعبه را مسيح *** زانست فوق طارم پيروزه منظرش

سر حدّ باديه است روان پاش برسرش *** ترياق روح كن زسموم معطّرش

گوگرد سرخ و مشك سيه خاك و باد اوست *** باد بهشت زاده زخاك مطهّرش

ناف زمي است كعبه مگر ناف مشك شد *** كاندر سموم كرد اثر مشك اذفرش


248


خونريزيي ديت مشمر باديه كه هست *** عمر دوباره در سفر روح پرورش...

درياي پر عجايب وز اعراب موج زن *** از راحله جزيره و از مكّه معبرش...

ظن بود حاج را كه مگر آب چشم من *** جيحون سبيل كرد بر آن خاك اغبرش

يا شعر آبدار من از دست روزگار *** نقش الحجر نمود بر آن كوه و كردرش

اينك مواقف عرفاتست بنگرش *** طولش چو عرض جنّت وصد عرش اكبرش...

جبريل خاطب عرفاتست روز حج *** از صبح تيغ و از جبل الرّحمه منبرش...

سپس به وصف منا و قربانگاه پرداخته و گفته است; هر انسان مؤمني در منا نفس خود را در حقيقت قربان مي كند:

خاك منا زگوهر ترموج زن چوآب *** از چشم هر كه خاكي و آبي است گوهرش

آورده هر خليل دلي نفس پاك را *** خون ريخته موافقت پور هاجرش

استاده سعد ذابح و مرّيخ زيردست *** حلق حمل بريده بدان تيغ احمرش

گفتي زانبيا و امم هر كه رفته بود *** حق كرده در حوالي كعبه مصدّرش...

زمزم بسان ديده يعقوب داده آب *** يوسف كشيده دلو ز چاه معقّرش...

خاقاني آرايش كعبه را به حضرت ابراهيم(عليه السلام) نسبت داده است. از سخن او چنين بر مي آيد كه پيشينه بناي كعبه را به پيش از ابراهيم مي رساند.

وان كعبه چون عروس كهنسال تازه روي *** بوده مشاطه بسزا پور آذرش

خاتوني از عرب همه شاهان غلام او *** سمعاً و طاعة سجده كنان هفت كشورش


249


خاتون كائنات مربّع نشسته خوش *** پوشيده حلّه و زسر افتاده معجرش

اندر حريم كعبه حرام است رسم صيد *** صيّاد دست كوته و صيد ايمن از شرش

خاقاني است هندوي آن هندوانه زلف *** وان زنگيانه خال سياه مدوّرش...

خاقاني از ستايش كعبه چه نقص ديد *** كز زلف و خال گويد و كعبه برابرش

ني ني به جاي خويش نسيبي همي كند *** نعتي است زانِ دلبر وكعبه است دلبرش

خال سياه او حجرالأسود است از آنك *** ماند به خال و زلف به خم حلقه درش

حجرالأسود پيشنه بهشتي دارد; خاقاني در ارزش و قداست آن مي گويد: كه نبايد آن را تنها از ديد يك قطعه سنگ سياه نگريست:

سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك *** خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش

گويي براي بوس خلايق پديد شد *** بر دست راست بيضه مهر پيمبرش

خاقاني آن چنان شيفته و دلداده كعبه است كه وقتي به كعبه مي رسد مي خواهد جان خود را نثار كعبه كند امّا افسوس مي خورد كه جان او قابل و لايق چنين پيش كشي نيست.

خاقانيا به كعبه رسيدي روان بپاش *** گرچه نه جنس پيش كش است اين محقّرش

ديدي جناب حق جُنُب آرزو مشو *** كعبه مطهّر است جنب خانه مشمرش

با آب و جاه كعبه وجود تو حيض تست *** هم زآب چاه كعبه فروشوي يكسرش...

و پس از اين، به پند و اندرز گفتن پرداخته و وقتي انسان را در اوج احساسات قرار داده، او را به ترك تعلّقات دنياوي ترغيب كرده و سپس با آوردن بيت تخلّص، قصيده خود رابه مدح ممدوح خود، ملك الوزا جمال الدّين اصفهاني، كشانده و او را به عنوان معمار كعبه ستوده است.


250


سوگند خور به كعبه همه كعبه داند آ نك *** چون من نبود و هم نبود يك ثناگرش

شكر جمال گوي كه معمار كعبه اوست *** يارب چو كعبه دار عزيز و معمّرش(1)

* * *

خاقاني مدّتي گرفتار زندان شد و سرانجام در زمان سلطنت اخستان بن منوچهر در سال 569 با وساطت عصمت الدّين دخت فريدون، بار ديگر اجازه سفر حج گرفت. او در مدح شفيع خود قصيده اي سروده و در ضمن گفته است كه من در سرودن اين قصيده طمعي مادّي ندارم و فقط مي خواهم اجازه سفر حج مرا از شاه بگيري، قصيده در 75 بيت است به مطلع:

حضرت ستر معلاّ ديده ام *** ذات سيمرغ آشكارا ديده ام

در وصف دربار سلطان گفته است:

كعبه است ايوان خسرو كاندراو *** ستر عالي را هويدا ديده ام...

كعبه را باشد كبوتر در حرم *** در حرم شهباز بيضا ديده ام...

پيشت آرم كعبه حق را شفيع *** كآسمانش خاك بطحا ديده ام...

كز پي حج رخصتم خواهي زشاه *** كاين سفر دل را تمنّا ديده ام (2)

خاقاني در همان حال كه شيفته بيت الله است، با ديد انتقادي به وضع اجتماعي و طرز برگزاري حجّ حجّاج نگريسته و در قصيده اي به مطلع:

هر صبح سر زگلشن سودا برآورم *** وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...

از ايّام شكايت كرده و حسب حال خود را بيان كرده و غصّه هاي خود را از آلودگان دهر بازگو نموده است و از اينكه داور فرياد رسي نمانده در مقام مصلّي فرياد برآورده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان خاقاني شرواني، تصحيح علي عبدالرسولي، چاپ سال 1357، انتشارات كتابخانه خيام ، صص 226ـ220 (منظور از جمال ملك الوزرا جمال الدين محمد بن علي اصفهاني وزير قطب الدين صاحب موصل است)

2 ـ همان، صص 293ـ289


| شناسه مطلب: 76939