بخش 11
19 ـ ظهیر الدین طاهر بن محمّد فاریابی 20 ـ حکیم جمال الدّین ابو محمّد الیاس بن یوسف بن زکی بنی مؤیّد نظامی گنجوی 21 ـ عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبکر ابراهیم بن مصطفی
|
251 |
|
چنين سروده است:
تا كي برغم كعبه نشينان عروس وار *** چون كعبه سر زشقّه ديبا برآورم
اولي تر آنكه چون حجرالأسود از پلاس *** خود را لباس عنبر سارا برآورم...
اعرابيم كه بر پي احراميان روم *** حج از پي ربودن كالا برآورم...
امسال اگر زكعبه مرا بازداشت شاه *** زين حسرت آتشي زسويدا برآورم
گربخت باز بر در كعبه رساندم *** كاحرام حجّ و عمره مثنّا برآورم
سي ساله فرض بر در كعبه قضا كنم *** تكبير آن فريضه به بطحا برآورم
حرّاق وار در زنم آتش به بوقبيس *** زآهي كه چون شراره مجزّا برآورم
از دست آن كه داور فريادرس نماند *** فرياد در مقام مصلاّ برآورم
زمزم فشانم از مژه در زير ناودان *** طوفان خون زصخره صمّا برآورم
درياي سينه موج زند زآب آتشين *** تاپيش كعبه لؤلؤي لالا برآورم
برآستان كعبه مصفّا كنم ضمير *** زو نعت مصطفاي مزكّا برآورم
ديباچه سراچه كلّ خواجه رسل *** كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...
و سرانجام عقده دل را مي گشايد كه:
كي باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش *** آواز يا مُغيث اَغِثْن برآورم
از غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر *** غلغل درآن حظيره عليا برآورم
دارا و داور اوست جهان را، من از جهان *** فرياد پيش داور دارا برآورم(1)
خاقاني در مدح همين عصمت الدّين چند قصيده ديگر هم سروده است; از جمله قصيده اي با رديف كعبه در سي و شش بيت به مطلع:
اي در حَرَمَت نشان كعبه *** درگاه تو را مكان كعبه
و ضمن مدح ممدوح به پاره اي از حوادث تاريخي; از جمله تاريخچه بناي كعبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 251ـ247
|
252 |
|
اشاره كرده و گفته است:
حق كرد خليل را اشارت *** تا كرد بنا بسان كعبه...
مسأله حجاب و انجام واجبات ديني از ازمنه قديم مطرح بوده يك ارزش شمرده مي شده است; لذا خاقاني درباره ممدوح خود گفته است:
چندان كه مجاور حجابي *** دراي صفت نهان كعبه...
هر پنج نماز چون كني روي *** سوي در كامران كعبه
بر فرق تو اختران رحمت *** بارند ز آسمان كعبه...
دولت شده در ضمان عمرت *** چون ملّت در ضمان كعبه(1)
و باز وقتي همين عصمت الدّين به زيارت كعبه رفته بود، خاقاني قصيده اي در مدح وي گفته و اعتقادات او را مورد ستايش قرار داده است:
اي در عجم سلاله اصل كيان شده *** وي در عرب زبيده اهل زمان شده
شاعر طواف كعبه و مشاهده آن و بوسيدن حجرالأسود را مايه شرف و بزرگي دانسته است كه مردم پس از مراجعت حاجي به ديدن او مي روند و او را مي بوسند و مدّتي به سخنان او گوش فرا مي دهند و اين ديد و بازديدها خود مي تواند منشأ بركاتي باشد:
تو ميهمان كعبه شده هفته اي و باز *** همشهريان كعبه تو را ميهمان شده...
تو هفت طوف كرده و كعبه عروس وار *** هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده
نظاره در تو چشم ملايك كه چشم تو *** ديده جمال كعبه و زمزم فشان شده
تو بوسه داده چهره سنگ سياه را *** رضوان زخاك پاي تو بوسه ستان شده...
گر زخم يافته دلت از رنج باديه *** ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 412ـ411
|
253 |
|
يكي از فلسفه هاي حج رمز قرباني است كه عبارت از كشتن نفس امّاره مي باشد. خاقاني ممدوح خود عصمت الدّين را در اين قصيده به اين توفيق رسانده و گفته است:
خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط *** تو خون نفس ريخته و ميزبان شده...
تو شب به روضه نبوي زنده داشته *** عين اللّهت به لطف نظر پاسبان شده (1)
شاعر در قصيده اي به مطلع:
پيش كه صبح بر درد شقّه چتر چنبري *** خيز مگر به برق مي برقع صبح بردري
به بهانه مدح جلال الدّين ابوالمظفّر شروانشاه، درباره مراسم عيد قربان، عرفات، مشعر الحرام و... سخن گفته. با وجودي كه وي قصايد بسيار زيبايي در تعظيم حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّسه دارد، گاهي نيز به مناسبت، به مدح پرداخته و در تغزّل قصايد از حج و كعبه و... طوري استفاده كرده كه به ظاهر ارزش آنها را زير سؤال برده، هر چند مي توان تغّزلها را عارفانه پنداشت وگفت از حجّ و كعبه به عنوان بهترينها سود جسته ولي به جاي توجّه كردن به ظاهر، به باطن نظر داشته و منظورش از مي و ميكده و خُم و جام و زلف و... مفاهيم اصطلاحي عارفانه بوده است زيرا:
اصطلاحاتي است مر ابدال را *** كه از آن نبود خبر اقوال را(2)
خاقاني كه به شاعر صبح مشهور است در اين قصيده چنين ادامه مي دهد:
روز رسيد و محرمان عيد كنيد زين سبب *** روز چو محرمان زند لاف سپيد چادري
در عرفات بختيان باديه كرده پي سپر *** ما و تو بسپريم هم باديه قلندري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 417ـ414
2 ـ مثنوي معنوي، به سعي رينود الّين نيكلسون ارديبهشت 1350، انتشارات امير كبير.
|
254 |
|
در عرفات عاشقان بختي بي خبر تويي *** كز همه باركش تري وزهمه بي خبر تري
دي به نماز ديگري موقف اگر تمام شد *** چون تو صبوح كرده اي مرد نماز ديگري
ورسوي مشعرالحرام آمده اند محرمان *** محرم مي شويم ما، مكيده كرده مشعري
ور به منا خورد زمين خون حلال جانوران *** ما بخوريم خون رز تا نرسد به جانوري...
سنگ فشان كنندخلق از پي دين به جمره در *** ماهمه جان فشان كنيم از پي خم به مي خوري
ور به طواف كعبه اند از سرپاي مردمان *** ما و تو و طواف دير از سر دل نه سرسري
ور همه سنگ كعبه را بوسه زنند حاجيان *** ما همه بوسه گه كنيم آن سر زلف سعتري
كوي مغان و ما و تو هر سر سنگ كعبه اي *** دردتو كرده زمزمي دست تو كرده ساغري...
كعبه به زاهدان رسد، دير به ما سبوكشان *** بخشش اصل دان همه، ما و تو زان ميان بري...
گر حج و عمره كرده اند از دركعبه رهروان *** ماحج و عمره مي كنيم از در خسروسري(1)
همو در قصيده ديگري به مطلع:
چون صبحدم عيد كند نافه گشايي *** بگشاي سرخم كه كند صبح نمايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني، صص 436ـ435
|
255 |
|
ضمن استفاده از همين كلمات، كعبه و زمزم و حجرالأسود و احرام، خاقان كبير ابوالمظفّر اخستان بن منوچهر بن فريدون را مدح كرده است. هر چند به حسب ظاهر بعضي از ابيات قصيده مردود و غير قابل توجيه است ولي هدف عمده شاعر مذمّت از ريا و تظاهر بوده است كه بعضي دين فروشان روزگار شاعر بدان مبتلي بوده اند. خاقاني در اين قصيده گفته است:
گر مُحرم عيدند همه كعبه ستايان *** تو محرم مي باش و مكن كعبه ستايي...
يا ميكده يا كعبه و يا عشرت و يا زهد *** اينجا نتوان كرد به يك دل دو هوايي...(1)
خاقاني در قصيده اي غرّا، كه در بيش از صد بيت با سه بار تجديد مطلع در جوار كعبه معظّمه انشا كرده، به شرح منازل از بغداد تا مكّه و مسالك حج پرداخته، بطوري كه اعتقاد قلبي او را نسبت به معنويّت حج مي توان از خلال ابيات دريافت:
شب روان در صبح صادق كعبه جان ديده اند *** صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند
ازلباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح *** هم به صبح از كعبه جان روي ايمان ديده اند...
وادي فكرت بريده محرم عشق آمده *** موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند...
خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك *** در دل از خطّ يدالله صد دبستان ديده اند...
در طواف كعبه جان ساكنان عرش را *** چون حليّ دلبران در رقص و افغان ديده اند
اين زائران وقتي به طواف مي آيند ـ همچون حضرت آدم(عليه السلام) كه فرشتگان او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 447ـ442
|
256 |
|
مي بينند و مي گويند: ما دو هزار سال پيش از تو طواف كعبه كرده ايم ـ عرشيان را در طواف مي بينند كه عاشقانه بر گرد خانه محبوب در حركتند، آنان همچون ماهي هايي هستند كه به آب رسيده باشند.
در حريم كعبه جان محرمان الياس وار *** علم خضر و چشمه ماهيِّ بريان ديده اند
در طريق كعبه جان ساكنان سدره را *** همچو عقل عاشقان سرمست و حيران ديده اند
كشتگان كز كعبه جان باز جانور گشته اند *** ماهي خضراند گويي كآب حيوان ديده اند
كعبه جان زان سوي نُه شهر جوي و هفت دِه *** كاين دو جارا نفس امير و طبع دهقان ديده اند
بر گذشته زين ده و زان شهر و در اقليم دل *** كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
از اين رو حجّ خاصان چنين است كه:
خاصگان دانند راه كعبه جان كوفتن *** كاين ره دشوار مشتي خاكي آسان ديده اند
كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند *** خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند
هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده *** زير پرّش نامه توفيق پنهان ديده اند
آري حجّ واقعي حجّي است كه حاجي به معنويّت و عمق اعمال و مناسك حج توجّه كند نه به ظواهر، بدون درك فلسفه و عمق اعمال. اين زائران ابتدا طواف كعبه جان مي كنند، خدا و خانه او را در دل خود زيارت مي كنند سپس اعمال و مناسك را انجام مي دهند:
عاشقان اوّل طواف كعبه جان كرده اند *** پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند
|
257 |
|
تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند *** ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند
عشق بر كرده به مكّه آتشي كز شرق و غرب *** كعبه راهرهفت كرده هفت مردان ديده اند...
جبرئيل استاده چون اعرابيِ اشتر سوار *** كز پي حاجش دليل ره نوردان ديده اند...
مكّه و كعبه، و به طور كلّي حجاز، در نظر حاجيان واقعي از ارزش والايي برخوردار است. آنها اين سرزمين را سرزمين نزول وحي مي دانند; جايي كه خداوند محمد امين را به پيامبري برگزيد آنگاه به او فرمان قيام عليه جهل و ظلم و فساد داد و او را به راهنمايي و رهبري مردم فرمان داده كه:
هين قم اللّيل كه شمعي اي همام *** شمع دائم شب بود اندر قيام...
باش كشتيبان دراين بحر صفا *** كه نوح ثاني اي اي مصطفي
ره شناسي مي ببايد بالباب *** هر رهي را خاصه اندر راه آب
هين روان كن اي امام المتّقين *** اين خيال انديشگان را تايقين(1)
واز اين روي افلاك را در برابر اين سرزمين ناچيز مي انگارند و آسمان را در برابر آن، از حركت باز مي دارند كه:
دايره افلاك را بالاي صحن باديه *** كم زجزم نحويان بر حرف قرآن ديده اند
باديه باغ بهشت و بر سر خوانهاي حاج *** پَرّ طاووس بهشتي را مگس ران ديده اند...
از پي حج در چنين روزي زپانصد سال باز *** بر در فيد آسمان را منقطع سان ديده اند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مثنوي معنوي، صص 698ـ697
|
258 |
|
از بسي پرّ ملك گسترده زير پاي حاج *** حاج زير پاي فرش سندس الوان ديده اند...
از نشاط كعبه در شير زقوم احراميان *** شيره بستان قرين شير پستان ديده اند...
كوه رحمت حرمتي دارد كه پيش قدر او *** كوه قاف و نقطه فا هر دو يكسان ديده اند...
هشتم ذي حجّه در موقف رسيده چاشتگاه *** شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند...
اين حجّ خاقاني، حجّ اكبر بوده است; زيرا روز عيد قربان مصادف با جمعه بوده، لذا گفته است:
حجّ ما آدينه و ما غرق طوفان كرم *** خود به عهد نوح هم آدينه طوفان ديده اند...
حاج را نو نو در افزاي از ملائك كرده حق *** هرچه درششصدهزاراعدادنقصان ديده اند...
رانده زاوّل شب بر آن كه پايه و بشكسته سنگ *** نيم شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند
بامدادن نفس حيوان كرده قربان در منا *** ليك قربان خواص از نفس انسان ديده اند...
چون بره كآيد به مادر گوسپند چرخ را *** سوي تيغ حاج پويان وغريوان ديده اند...
در سه جمره بوده پيش مسجد خيف اهل خوف *** سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند
آمده در مكّه و چون قدسيان بر گرد عرش *** عرش را بر گرد كعبه طوف و جولان ديده اند
|
259 |
|
پيش كعبه گشته چون ياران زمين بوس از نياز *** وآسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند...
خاقاني از اينكه كعبه در چنگال عربهاي وحشي گرفتار است به شدّت متأثّر است. او در اين باره گفته:
كعبه در دست سياهان عرب ديده چنانك *** چشمه حيوان به تاريكي گروگان ديده اند
آنچه ديده دشمنان كعبه از مرغان به سنگ *** دوستان كعبه از غوغا، دو چندان ديده اند
بهترين جايي به دست بدترين قومي كزاو *** مهره جاندار و اندر مغز ثعبان ديده اند
ني زايزد شرم و ني از كعبه آزرم اي دريغ *** جاي شيران راسگان عور سكّان ديده اند...(1)
خاقاني در قصيده ديگري كه به منطق الطّير خاقاني معروف است، در باب كعبه و طواف و اهمّيت آن سخن گفته است:
زد نفس سر به مهر صبح ملمّع نقاب *** خيمه روحانيان گشت معنبر طناب...
بر كتف آفتاب بازرداي زر است *** كرده چو اعرابيان بر در كعبه مآب...
مرد بود كعبه جوي طفل بود كعب باز *** چون تو شدي مرد دين روي زكعبه متاب
كعبه كه قطب هداي است معتكف است از سكون *** خود نبود هيچ قطب منقلب از اضطراب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني، صص 101ـ94
|
260 |
|
هست به پيرامنش طوف كنان آسمان *** آري بر گرد قطب چرخ زند آسياب
خانه خدايش خداست لاجرمش نام هست *** شاه مربّع نشين تازي رومي خطاب(1)
شاعر در قصيده ديگري كه تماماً درباره كعبه است، نظر خود را درباره اهميّت كعبه بيان كرده است. او كعبه را در آينه صبح ديده و گفته است: در وراي خانه صاحب خانه را بايد ديد ، آسمان را جامه و پوشش كعبه ديده و گفته است تمام حاجيان كه لباس احرام مي پوشند، هنگام صبح كعبه را در لباسي سبز رنگ مشاهده مي كنند. خاقاني ستارگان را براي تسبيح پروردگار از آسمان به زمين فرود مي آورد; زيرا مي بينند كه آه زائران بر بالاي آسمان كعبه گنبدي تشكيل داده و مانع ديد ستاره هاي آسماني شده و آنها را از فيض ديدار كعبه محروم كرده است. او كعبه را از ملك و عرش برتر مي داند و آنها را نيز دوستدار و طرفدار كعبه مي شمارد. خاقاني راه باديه را پر خطر ولي كعبه را محلّ امن و امان مي بيند و آن دو را به ترتيب به شبهاي غم و روز طرب و شادي، چاه و يوسف، شب تيره و روز روشن، داروي تلخ و خوشي عافيت، ظلمت و تاريكي لفظ و درخشش معني، پل آتش و سفره بهشتي، شوره و چشمه آب روشن، غوره و مي گوارا و... تشبيه كرده و قدرت تخيّل خود را نموده است:
شب روان چون رخ صبح آينه سيما بينند *** كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند
گرچه زان آينه خاتون عرب را نگرند *** در پس آينه رومي زن رعنا بينند...
صبح را در ردي ساده احرام كشند *** تا فلك را سلب كعبه مهيّا بينند
محرمان چون ردي صبح در آرند به كتف *** كعبه را سبز لباسي فلك آسا بينند
خود فلك شقّه ديباي تن كعبه شود *** هم زصبحش علم شقّه ديبا بينند...
اختران از پي تسبيح همه زير آيند *** كاتش دلها قبّه زده بالا بينند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 43ـ42
|
261 |
|
بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم *** كاين دو راهم به در كعبه تولاّ بينند
ما و خاك پي وادي سپران كز تف و نم *** آهشان مشعله دار و مژه سقّا بينند...
سالكان راست ره باديه دهليز خطر *** لكن ايوان امان كعبه عليا بينند
همه شبهاي غم آبستن روز طرب است *** يوسف روز به چاه شب يلدا بينند
خوشي عافيت از تلخي دارو يابند *** تابش معني از ظلمت اسما بينند
بر شوند از پل آتش كه اثيرش خوانند *** پس به صحراي فلك جاي تماشا بينند...
بگذرند از سر مويي كه صراطش خوانند *** پس سرمائده جنّت مأوي بينند
شوره بينند به ره پس به سرچشمه رسند *** غوره يابند به رَزْ پس مي حمرا بينند...
و پس از بيان همه مشكلات كه زائر بيت الله به جان و دل مي خرد، خاقاني معتقد است كه همه اين مشكلات در مقابل شكوه وعظمت كعبه سهل و ساده و خوش آيند است و قابل تحمّل.
فرّ كعبه است كه در راه دل و باغ اميد *** شوره و غوره ما چشمه و صهبا بينند...
آسمان در حرم كعبه كبوتر واراست *** كه زامنش به دركعبه مسمّا بينند
آسمان كوز كبودي به كبوتر ماند *** بر در كعبه معلّق زن و دروا بينند...
كعبه ديرينه عروسي است عجب ني كه بر او *** زلف پيرانه و خال رخ برنا بينند
عشق بازان كه به دست آرند آن حلقه زلف *** دست در سلسله مسجد اقصي بيند
خاك پاشان كه بر آن سنگ سيه بوسه زنند *** نور در جوهر آن سنگ معبّا بينند...(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 94ـ91
|
262 |
|
خاقاني در قصيده كنز الرّكاز به مدح كعبه معظّمه و نعت حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)پرداخته و مقصد را كعبه دانسته است. آنگاه يادي از قرّاء سبعه كرده و از صداي طبل حاجيان و توصيف خود طبل غافل نشده، فلك را به تعظيم و تكريم كعبه واداشته و سرانجام گفته است: سفر كعبه نموداري است از سفر آخرت . در نظر او، حج معنويّتي دارد و صورت ظاهري كه خواص به معنويّت حج توجّه دارند و عوام تنها به اعمال ظاهري. از اين قصيده بر مي آيد كه خاقاني پيش از آن يك بار ديگر كه قصد زيارت داشته به موقع به حج نرسيده و از انجام آن باز مانده است:
مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند *** بختيان را زجرس صبحدم آوا شنوند
عارفان نظري را فدي اينجا خواهند *** هاتفان سحري راندي اينجا شنوند
خاكيان راز دل گرم رو از آتش شوق *** باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند...
خاك پر سبحه قرّا شود از اشك نياز *** وز دل خاك همان ناله قرّا شنوند
خاگ اگر گريد و نالد چه عجب كاتش را *** بانگ گريه ز دل صخره صمّا شنوند...
كشته شد ديو به پاي علم لشكر حاج *** شايد ارتهنيت از كوس مفاجا شنوند...
خم كوس است كه ماه نو ذيحجّه نمود *** گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند
خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود *** تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند...
از پي حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين *** بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند...
عرشيان بانگ ولله علي النّاس زنند *** پاسخ از خلق سمعنا و اطعن شنوند
از سر پاي درآيند سراپا به نياز *** تا تعال از ملك العرش تعالي شنوند
روضه روضه همه ره باغ منوّر بينند *** بركه بركه همه جو آب مصفّا شنوند...
انجم ماه وش آماده حج آمده اند *** تا خواص از همه لبّيك مثنّا شنوند
همه را نسخه اجزاي مناسك در دست *** از پي كسب جزا خواندن اجزا شنوند...
سفر كعبه نمودار ره آخرت است *** گر چه رمز رهش از صورت دنيا شنوند.
جان معني است به اسم صوري داده برون *** خاصگان معني وعامان همه اسما شنوند...
بر در كعبه كه بيت الله موجودات است *** كه مباهات امم زان در والا شنوند
|
263 |
|
با رعام است و در كعبه گشاده است كز او *** خاصگان بانگ در جنّت مأوي شنوند(1)
خاقاني در قصيده ديگري كه به نام تحفة الحرمين و تفاحة الثّقلين نامگذاري شده، در پيش كعبه شروع به سرودن كرده و در مدينه به اتمام رسانده و در جوار مرقد مطهّر حضرت رسول انشاد كرده است و در آن از دست غوغاي اهل مكّه ناليده و گفته است كه من خود شاهد و ناظر بودم كه كعبه را سنگ باران كردند.
صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده *** جان عالم ديده و در عالم جان آمده...
شبروان چون كرم شب تابند صحرايي همه *** خفتگان چون كرم قز زنده به زندان آمده
كعبه برخواني نشانده فاقه زدگان را به ناز *** كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...
خاقاني در قصيده زير به پاك و حلال بودن وجوهي كه در اين سفر روحاني هزينه مي شود نيز نظر داشته و گفته است:
كعبه صرّافي، دكانش نيم بام آسمان *** بر يكي دستش محكّ زّر ايمان آمده
بر محكّ كعبه كو جنس بلال آمد به رنگ *** هر كه را زربولهب روي است شادان آمده
بر سياهي سنگ اگر زرّت سپيد آيد نه سرخ *** زان سپيدي دان سياهي روي ديوان آمده...
در سياهي سنگ كعبه روشنايي بين چنانك *** نور معني در سياهي حرف قرآن آمده...
گرحرم خون گريدازغوغاي مكّه حقّ اوست *** كز فلاخنشان فراز كعبه غضبان آمده
برخلاف عادت اصحاب فيل است اي عجب *** بر سر مرغان كعبه سنگ باران آمده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، ص104 ـ 101
|
264 |
|
مكّيان چون ماكيانان بر سر خود كرده خاك *** كز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده
بوقبيس آرامگاه انبيا بوده مقيم *** باز عصيانگاه اهل بغي و عصيان آمده
كرده عيسي نامي از بالاي كعبه خيبري *** واندر او مشتي يهودي رنگ فتّان آمده...
من به چشم خويش ديدم كعبه راكززخم سنگ *** اشكبارازدست مشتي نابسامان آمده
كرده روح القدس پيش كعبه پرها را حجاب *** تا بر او آسيب سنگ از اهل طغيان آمده
بو قبيس از شرم كعبه رفته در زلزال خوف *** كعبه را از روي ضجرت راي نقلان آمده...
كعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج *** گرد گنج آنك صف ماران فراوان آمده
كعبه شانِ شهدوكان زردرست است اي عجب *** خيل زنبوران و مارانش نگهبان آمده
خاقاني در ادامه همين قصيده و در مطلع دوم، با كعبه وداع كرده وگفته است:
الوداع اي كعبه كاينك وقت هجران آمده *** دل تنوري گشته و از ديده طوفان آمده...
الوداع اي كعبه كاينك كالبد با حال بَد *** رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده
الوداع اي كعبه كاينك دردهجران جان گز است *** شمّه خاك مدينه حرز و درمان آمده...
|
265 |
|
مكّه مي خواهي و كعبه ها مدينه پيش تو است *** مكّه تمكين و در وي كعبه جان آمده
مصطفي كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه *** هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده(1)
شاعر در قصيده ديگري كه در بيوفايي دنيا و مردم سروده، از كعبه و صفا و مروه و... سخن گفته و متذكّر شده است كه كعبه واقعي دل است و عزلت گزيدن و توجّه به دل كردن حجّ است و زانو در بغل گرفتن و انديشيدن سعي بين صفا و مروه و... بتهاي هوا و هوس را از دل بيرون ريختن:
در اين منزل اهل وفايي نيابي *** مجوي اهل كامروز جايي نيابي...
ز دل شاهدي ساز كو را چو كعبه *** همه روي بيني قفايي نيابي
چو دل كعبه كردي سر هر دو زانو *** كم از مروه اي يا صفايي نيابي
برو پيل پندار از كعبه دل *** برون ران كز اين به وغايي نيابي
بيا كعبه عزّت دل زعزّي *** تهي كن كز اين به غزايي نيابي
گر از كعبه در دير صادق دل آيي *** به از دير حاجت روايي نيابي
ور از دير زي كعبه بي صدق پويي *** به كعبه قبول دعايي نيابي(2)
توجّه خاقاني به كعبه در غزليّات او نيز فراوان است، بطوري كه در غزلي ضمن شكايت از غزان و خرابيهايي كه به بار آورده اند گفته است:
دلهاي ما قرار گه درد كرده اند *** دارالقرار بر دل ما سرد كرده اند...
اصحاب فيل بين كه به پيرامُن حرم *** كردند تركتاز و نه خورد كرده اند
هان اي سپاه طير ابابيل زينهار *** كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، صص 381ـ377
2 ـ همان، صص 449ـ447
3 ـ همان، ص 779
|
266 |
|
هر چند قالب غزل معمولا براي بيان سخنان عاشقانه است خواه عشق مجازي و خواه حقيقي، خاقاني ـ كه سخن بر بكر طبع او گواه است ـ در اين قالب نيز به نقد حج و حاجيان پرداخته است:
جام مي تا خط بغداد ده اي يار مرا *** باز هم در خط بغداد فكن بار مرا...
سفر كعبه به صد جهد برآوردم و رفت *** سفر كوي مغان است دگر بار مرا...
گويي ام حجّ تو هفتادو دو حج بود امسال *** اين چنين تحفه مكن تعبيه دربار مرا...
من در كعبه زدم كعبه مرا در نگشاد *** چون ندانم زدن آن درندهد بار مرا
دامن كعبه گرفتم دم من در نگرفت *** در نگيرد چو نبيند دم كردار مرا
حجرالأسود نقد همگان را محك است *** كم عيارم من ازآن كردمحك، خوارمرا(1)
در غزل ديگري كه به تظاهر و متظاهران خرده مي گيرد و در ضمن اشاره به حوادث تاريخي كه بر كعبه گذشته، مي گويد:
تو را كعبه دل درون تار و مار *** برون دير صورت كني زرنگار
مبر قفل زرّين كعبه بدانك *** در دير را حلقه آيد به كار
زهي كعبه ويران كن ديرساز *** تو زاصحاب فيلي نه زاصحاب غار
گر اينجا به سنگي نيابي فرود *** هم از تو به سنگي برآيد دمار
گر اوّل به پيلي كني قصد سنگ *** هم آخر به مرغي شوي سنگسار(2)
جوار كعبه و مسجد الحرام جاي توبه و انابه است. عرفات محلّ دعا و نيايش و استغفار از گناهان است ; بحث خود را در مورد شعر خاقاني با نقل اين داستان كه درباره توبه لوري است به پايان مي بريم:
لوري گفت مرا در عرفات *** كه ميو بنگ نگيرم پس از اين ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، ص 697
2 ـ همان، ص 787
|
267 |
|
تو گواه باش كه چون حج كردم *** ميِ چون زنگ نگيرم پس از اين...
چنگ چون در رسن كعبه زدم *** گيسوي چنگ نگيرم پس از اين(1)
خاقاني ضمن اشعار خود; اعم از قصيده، غزل، مثنوي و... از بسياري از مناسك و اعمال حج و اماكن متعلّق به آن سخن گفته است مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرّحمه، مزدلفه، مشعر الحرام، جمره، منا، مكّه، زمزم ، ناودان زرّين، مروه، صفا، عمره، كعبه، مدينه، مرقد رسول الله(صلي الله عليه وآله)، بطحا، بوقبيس، بيت الله، حجرالأسود، بناي كعبه، طواف، لبّيك، مقام، موقف، ميقات و...
ارادت خاقاني به مكّه و كعبه و حج و اعمال و مناسك و... بقدري زياد است كه در بسياري از اشعارش اشاراتي به حج و اعمال آن شده است و گاهي در يك قصيده بيش از چهل بار واژه كعبه و مكّه راتكرار كرده، از جمله در قصيده صبح خيزان چهل و يك بار، در قصيده نشان كعبه با رديف كعبه چهل و يكبار و ... در مجموع در قصايدي كه در اين تحقيق مورد دقّت قرار گرفته، بيش از 200 بار كلمه كعبه ، بيش از 100 بار كلمه مكّه ، بيش از پنجاه بار كلمه قربان و ديگر واژه هاي متعلّق به حج، بطور پراكنده فراوان آورده شده است.
19 ـ ظهير الدين طاهر بن محمّد فاريابي
(متوفاي سال 598 هـ . ق.) از جمله شاعران قصيده سراي معروف قرن ششم است. وي علاوه براينكه هنر شاعري، زبان عربي، حكمت، نجوم و... را مي دانسته، شاعري مدّاح بوده و در مدح گاهي بسيار غلوّ مي كرده است، بطوري كه: نُه كرسي فلك را زير پاي انديشه مي گذاشته تا انديشه بتواند ركاب قزل ارسلان را ببوسد! در عين حال آرزوها و هدف او آن است كه كبوتر حرم كعبه باشد و در پناه اين خانه امن الهي قرار گيرد:
مرغ پيكم گم بود تا چند گيرم زان سراغ *** مي روم در كعبه تا گردم كبوتر خانه را(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، ص 669
2 ـ ديوان ظهير فاريابي، به سعي و اهتمام هاشم رضيـ انتشارات كاوه، ص 182
|
268 |
|
ظهير گويا عزم حج كرده، در غزلي به اين تصميم خود اشاره كرده و در ضمن بر اهل ريا و نفاق تاخته است:
از اين مقام كه آهنگ كوي او دارم *** نه ساز و برگ حجازم بود نه روي عراق
چنان به دير رسم من زطعن اهل ريا *** چو طوف كعبه كنم از هجوم اهل نفاق(1)
فاريابي كعبه را جاي حق پرستان مي داند و مي گويد: اگر حق پرستان به مكّه و كعبه نروند ديگران كعبه و قبله را نمي شناسند كه بروند يانروند. او مي گويد:
در كعبه گر نيايد آن كس كه حق پرست است *** كي قبله مي شناسد ديوانه اي كه مست است(2)
و مي گويد كعبه حقيقي كعبه دل است نه كعبه گِل و ما آستانه اين كعبه دل هستيم هر چند عوام توجّهي به آن ندارند ولي زيارتگاه خواص همان دل است.
خاك ره عوام زيارتگه خواص *** دل كعبه حقيقت و ما آستانه ايم (3)
ظهير در مدح قزل ارسلان قصايد غرّا و غلو آميزي دارد; از جمله دربار او را به كعبه مانند كرده و خورشيد و ماه و آسمان را به آستان بوسي او واداشته است!
سپهر و مهر چو حجّاج كعبه اسلام *** به عزم قبّه اسلام بسته اند احرام
يكي ستانه همي بوسدش به رسم حجر *** يكي به چهره همي مالدش به شرط مقام
زيك طرف گلوي گاو مي برد ناهيد *** زيك جهت بره قربان همي كند بهرام (4)
همو در مدح اتابك اعظم ابوبكر بن محمّد گفته است، عقلا درگاه او را كعبه نجات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، ص 251
2 ـ همان، ص 195
3 ـ همان، ص 266
4 ـ همان، ص 75
|
269 |
|
شمرده و بي اختيار به سوي آن حركت مي كنند:
چون مشتبه شود جهت كعبه نجات *** جز سمت درگهش نكند عقل اختيار(1)
با وجودي كه ظهير فاريابي به كعبه و مكّه علاقمند است و كعبه در نظر او از ارزش بسيار برخوردار است و در اشعار مدحيّه خود خوبيها و اوصاف و حالات پسنديده ممدوح را به كعبه و متعلّقات آن تشبيه مي كند.
20 ـ حكيم جمال الدّين ابو محمّد الياس بن يوسف بن زكي بني مؤيّد نظامي گنجوي
(متوفاي 604 هـ . ق.) از شاعران بزرگ داستانسراي قرن ششم است. نظامي دل را كعبه واقعي مي داند و در مخزن الأسرار مي گويد:
آنك اساس تو بر اين گل نهاد *** كعبه جان در حرم دل نهاد(2)
و در مثنوي خسرو شيرين گفته است:
مبين در دل كه او سلطان جان است *** قدم در عشق نه كو جان جانست
هم از قبله سخن گويد هم از لات *** همش كعبه خزينه هم خرابات (3)
از شعر نظامي پيداست كه بسيار مشتاق زيارت كعبه بوده ولي گويا توفيق زيارت نيافته است.
چند گويي كعبه را كاينك به خدمت مي رسم *** چون نخوانندت هنوز از دور خدمت مي رسان(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان خاقاني شرواني، ص 14
2 ـ مخزن الاسرار، تصحيح و ... دكتر بهروز ثروتيان، چاپ اوّل 1363، انتشارات توسص154
3 ـ سبعه حكيم نظامي جلد دوم خسرو وشيرين وحيددستگردي، انتشارات علي اكبرعلمي ـ چاپ دوم 1362، ص34
4 ـ ديوان نظامي استاد سعيد نفيسي چاپ ششم 1368 كتابفروشي فروغي، ص 246
|
270 |
|
در خسرو و شيرين ضمن آمرزش خواستن گفته است:
به عزم خدمتت برداشتم پاي *** گر از ره ياوه گشتم راه بنماي
نيت بر كعبه آورده است جانم *** اگر در باديه ميرم ندانم (1)
او حتّي در مدح طغرلو رفتن به نزد او و بازگشتنش، اين اشتياق به زيارت كعبه را در اشعارش گنجانده كه كاملا محسوس است:
چنان رفتم كه سوي كعبه حجّاج *** چنان باز آمدم كاحمد زمعراج(2)
نظامي كه سراينده داستانهاي عالي عاشقانه است، هميشه دم از عشق و مستي زده و گويي خود را لايق كعبه نمي دانسته:
مرا كعبه خرابات است و آنجا *** حريفم قاضي و ساقي امام است(3)
و به فتواي عشق عمل مي كند كه:
عشق فتوا مي دهد كز كعبه در بتخانه شو *** يار دعوا مي كند كز عاشقي ديوانه شو(4)
نظامي خدا را در همه جا مي جويد. براي او كعبه و دير فرقي نمي كند:
دلبر ترساي من كعبه روحاني است *** كعبه و دير از كجا؟ اين چه مسلماني است...
گفتمش اي جان و دل، كعبه چرا دير شد *** گفت نظامي خموش، گنج به ويراني است(5)
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خسرو شيرين، ص 126
2 ـ ديوان، ص 163
3 ـ همان، ص 270
4 ـ همان، ص 324
5 ـ همان، ص 272
|
271 |
|
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود *** مي زدم نعره و فرياد، كس از من نشنود...
سركوشان عرفات است و سراشان كعبه *** دوستان همچو خليل اند و رقيبان نمرود(1)
* * *
در كعبه و بتخانه تو را چند پرستم؟ *** چون ميل به سجّاده و زنّار منت نيست(2)
نظامي معتقد است خداوند از همه فارغ است و همه در كعبه و بتخانه او را مي جويند; از اين رو مي بينيم كه نظامي وسيع المشرب است:
اي در سر هر خاكي از باد تو سودايي *** در آتش هر چشمي از آب تو دريايي
تو از همه كس فارغ واندر طلب وصلت *** در كعبه و بتخانه هر كس به تمنّايي(3)
نظامي به اهميّت وارزش زمزم واقف است و شعر خود و ديگران را به كوثر و زمزم مانند كرده و گفته است:
سخنم هر آنكه جويد، نرود به نظم ديگر *** كه به كوثرآب خورده نكندحديث زمزم (4)
نظامي در قصايد مدحيّه خود نيز به مناسبت مدح از كعبه و مكّه و متعلّقات آن سود جسته و به مناسك و اعمال حج اشاره كرده است:
سلطان كعبه را بر تخت هفت كشور *** ديباي سبز بر تن چتر سياه بر سر
او بر سرير شاهي چون خسروان مربّع *** پرگار حلقه او چون آسمان مدوّر
تركي است تازي اندام وز بهر دل ستاني *** بر عارض سپيدش خال سيه زعنبر ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خسرو شيرين، ص 285
2 ـ همان، ص 273
3 ـ همان، ص 342
4 ـ همان، ص 238
|
272 |
|
لبّيك بر كشيده احراميان راهش *** چون حربيان به غوغا چون خاكيان به محشر...
تا در حريم كعبه يا ربّ كعبه گويد *** اين شكرها كه دارد از شاه عدل گستر...(1)
نظامي با طرح داستانِ به كعبه بردنِ پدر مجنون ، مجنون را. به اين نكته اشاره كرده كه هر كس آنچه را در دل دارد از خدا مي طلبد. او داستان چاره جويي پدر مجنون در عشق فرزندش را با رفتن به زيارتگاهها و دست به دعا برداشتن و نا اميد برگشتن آغاز مي كند تا اينكه خويشان او وي را راهنمايي مي كنند كه:
گفتند به اتفّاق يكسر *** كز كعبه گشاده گردد اين در
حاجتگه جمله جهان اوست *** محراب زمين و آسمان اوست
پذرفت كه موسم حج آيد *** ترتيب كند چنانكه بايد
چون موسم حج رسيد برخاست *** اشتر طلبيد و محمل آراست...
آمد سوي كعبه سينه پر جوش *** چون كعبه نهاد حلقه بر گوش...
آندم كه جمال كعبه دريافت *** در يافتن مراد بشتافت
بگرفت به رفق دست فرزند *** در سايه كعبه داشت يكچند...
و سرانجام پس از آن همه تلاش و زحمت، مجنون خطاب به پروردگار و صاحب خانه مي گويد:
گرچه ز شراب عشق مستم *** عاشقتر از اين كنم كه هستم (2)
21 ـ عطار، شيخ فريد الدّين ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهيم بن مصطفي
(متوفاي 627 هـ . ق.) از عارفان بزرگ ايران و از پيشوايان شعراي متصوّفه اين سرزمين است كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خمسه نظامي ج 1، صص 208ـ203
2 ـ همان، صص 81ـ79
|
273 |
|
قرن هفتم درسال627 درگذشته است. عطّار خودبه زيارت كعبه وانجام حج نائل شده است.
عطّار در عين حال كه خود عارف بزرگي است، ليكن با اعمال بعضي از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالي و بدون اينكه خداوند تكليف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مي روند و خود و ديگران را به زحمت مي اندازند مخالفت كرده و گفته است:
كسي كو سوي حج كردن هوا كرد *** اگر حج كرد بي امرت خطا كرد(1)
هر چند اين سخن را عطّار در الهي نامه از قول رابعه خطاب به بكتاش، كه طبق اين داستان دلداده او بوده، گفته است ولي بايد دانست، خودِ رابعه از كساني بوده كه هفت سال در راه كعبه بر پهلو غلتيده تا به حرم رسيده است:
رابعه در راه كعبه هفت سال *** گشت بر پهلو زهي تاج الرّجال
چون به نزديك حرم آمد به كام *** گفت آخر يافتم حجّي تمام
قصد كعبه كرد روز حج گزار *** شد همي عذر زنانش آشكار
بازگشت از راه گفت اي ذوالجلال *** راه پيمودم به پهلو هفت سال
چون بديدم روز بازاري چنين *** او فكندي در رهم خاري چنين
يا مرا در خانه خود ده قرار *** يا نه اندر خانه خويشم گذار...
گه ز پيش كعبه بازت مي دهند *** گه درون دير رازت مي دهند (2)
عطّار نيز از جمله شعرايي است كه در ارتباط با حج و كعبه سخن بسيار گفته، هم در قالب حكايت و داستان و هم به صورت ابياتي جداگانه در موارد مختلف; به عنوان نمونه در مصيبت نامه در تعريف حج گفته است:
حج چيست از پا و سر بيرون شدن *** كعبه دل جستن و در خون شدن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدّين محمّد عطّار نيشابوري، فروزانفر محمد حسن، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا
2 ـ منطق الطّير فريد الدّين عطّار نيشابوري به اهتمام دكتر سيد صادق گوهرين، چاپ دوم 1348 بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 100
|
274 |
|
كعبه چيست اندر جوار افتادن است *** تو بتو در ناف عالم زادن است(1)
عطّار در منطق الطّير در ستايش پيامبر اكرم به امنيّت كعبه اشاره كرده است.
كعبه زو تشريف بيت الله يافت *** گشت ايمن هر كه در وي راه يافت(2)
عطّار ارادت زايد الوصفي به امام هشتم شيعيان حضرت رضا(عليه السلام) داشته و در مظهر العجايب گفته است:
در ره كعبه كني بر خود حرج *** يك طوافش بهتر از هفتاد حج
اين سخن باشد زقول مصطفي *** طوف او هفتاد حج دارد بها(3)
* * *
به قول مصطفي حج شد طوافش *** چرا كردي تو اي ملعون خلافش
زكعبه بس مراتب دان بلندش *** بگويم ليك نتواني فكندش
درون كعبه ما نقد شاه است *** كه او محبوب و مطلوب اِله است(4)
عطّار به مناسبتهاي گوناگون از حج و كعبه سخن گفته، در مقام فقر كه عارف خود را از خلق بي نياز و تنها به خدا نيازمند مي داند، مي گويد كه فقر از كعبه و زمزم برتر است:
حديث فقر را محرم نباشد *** وگر باشد مگر زآدم نباشد
هر آن كس كو از اين يك جرعه نوشيد *** مر او را كعبه و زمزم نباشد (5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ، به اهتمام و تصحيح دكتر نوراني وصال، چاپ دوم 1356 انتشارات كتابفروشي زوار تهران، صص 45ـ43
2 ـ منطق الطير، ص 18
3 ـ مظهر العجايب و مُظهر الاسرار، فريدالدّين محمّد بن ابراهيم عطّار نيشابوري، تصحيح احمد خوش نويس (عماد) فروردين 1345 انتشارات سنايي ، ص 97
4 ـ همان، ص 255
5 ـ ديوان قصايد و ترجيعات وغزليّات شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري با تصحيح و مقدّمه سعيدنفيسي چاپ ششم 1373
|
275 |
|
عطّار نيز خدا را در همه جا مي بيند و عشق به خدا او را از كعبه به بتخانه مي كشاند.
دوش آن بت بيگانه مي داد به پيمانه *** وز كعبه به بتخانه زنجير كشانم كرد
* * *
دلي در راه او در كفر و اسلام *** ميان كعبه و خمّار دارم
* * *
مرا كعبه خرابات است امروز *** حريفم قاضي و ساقي امام است
* * *
چو گبر نفس بيند در نهادم *** ز كعبه سوي اغيارم فرستد (1)
زهد فروشي و خود نمايي از نظر همه صاحبنظران مردود است، اين چنين حجّي كه بر پايه تظاهر استوار باشد بت پرستي است نه خداپرستي، عطّار در اين زمينه مي گويد:
برو مفروش زهد و خود نمايي *** كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات
كسي را كي فتد بر روي اين رنگ *** كه در كعبه كند بت را مراعات (2)
عطّار اهل درد است و حجّ بي درد را نمي پسندد. او در قصيده اي گفته:
لبّيك عشق زن تو در اين راه خوفناك *** و احرام دردگير در اين كعبه رجا...
او مثنوي اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احديّت و پيامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:
يك دمي اي ساربانِ عاشقان *** در چرا آور زماني اشتران...
تا در آنجا جمع گردد قافله *** سوي حج رانيم ما بي مشغله
كعبه مقصود را حاصل كنيم *** در تجلّي خويش را واصل كنيم...
باز سرگردان اين صحرا شويم *** در درون كعبه ناپروا شويم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان عطار نيشابوري، به ترتيب صفحات 200،60،139،145
2 ـ همان، ص 104