بخش 12
22 ـ مولانا جلال الدّین محمّد بلخی 23 ـ فخر الدین ابراهیم همدانی 24 ـ افصح المتکلّمین سعدی شیرازی
|
276 |
|
بر قطار اشتران عاشق شوي *** در درون كعبه صادق شوي...
در محبّت تا كه غيري باشدت *** در درون كعبه ديري باشدت...
تا مگر در كعبه جانان روي *** در مقام ايمني خوش بغنوي
كعبه جانها مكاني ديگر است *** اين زمان آنجا زماني ديگر است...
كعبه عشّاق را درياب زود *** جمله ذرّاتشان اين راه بود...
كعبه عشّاق يزدان است آن *** ره نداند برد جسم الله به جان (1)
حج عبادتي است صددرصد براي خدا كه وَلله عَلي النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ... عطّار در الهي نامه از قول ابراهيم ادهم داستاني در اين زمينه نقل كرده است:
چنين گفته است ابراهيم ادهم *** كه مي رفتم به حج دلشاد و خرّم
چو چشم من به ذات العرق افتاد *** مرقّع پوش ديدم مرده هفتاد
از يكي كه هنوز رمقي دربدن داشت پرسيدم كه جريان چه بوده است؟ گفت: ما هفتاد تن بوديم كه قصد كعبه داشتيم و مصمّم بوديم كه در راه جز به فكر و يادالله نباشيم، در ذات عرق به خضر برخورديم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نيك گرفتيم و...
به جان ما چو اين خاطر درآمد *** زپس در هاتفي آخر درآمد
كه هان اي كژ روان بي خور و خواب *** همه هم مدّعي هم جمله كذّاب
شما را نيست عهد و قول مقبول *** كه غير ما شما را كرد مشغول...
كنون اين جمله را خون ريخت بر خاك *** نمي دارد زخون عاشقان باك...
چه وزن آرد در اين ره خون مردان *** كه اينجا آسيا از خونست گردان
گروهي در ره او ديده بازند *** گروهي جان محنت ديده بازند
چو تو نه ديده در بازي و نه جان *** كه باشي تو؟ نه اين باشي و نه آن (2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اشتر نامه، از شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوريـ به كوشش دكتر مهدي محقّق 1339، انتشارات زوار، ص 44
2 ـ الهي نامه، فريد الدّين عطّار نيشابوري، تصحيح و مقدّمه از هلموت ريتر، 1359، انتشارات توسـ تهران، صص326ـ324
|
277 |
|
و در ارتباط با همين خلوص نيّت در حج حكايت ديگري در الهي نامه آورده است كه:
يكي ديوانه گريان و دلسوز *** شبي در پيش كعبه بود تا روز
خوشي مي گفت اگر نگشاييم در *** بدين در همچو حلقه مي زنم سر
كه تا آخر سرم بشكسته گردد *** دلم زين سوز دايم خسته گردد
يكي هاتف زبان بگشاد آنگاه *** كه پر بت بود اين خانه دو سه راه
شكسته گشت آن بتها درونش *** شكسته گير يك بت از برونش
اگر مي بشكني سر از برون تو *** بتي باشي كه گردي سرنگون تو
در اين راه از چنين سر كم نيايد *** كه دريا بيش يك شبنم نيايد
بزرگي چون شنيد آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزديده واقف
به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد *** بسي جان از چنين غم خون توان كرد
چو با او هيچ نتوانيم كوشيد *** نمي بايد به صد زاري خروشيد (1)
وقتي حاجي لباس احرام بر تن مي كند بسياري از چيزهاي حلال بر او حرام مي شود، حتّي حق ندارد به همسر خود نگاهي احساس برانگيز كند! عطّار با نقل داستاني در اين باره درس مناسك مي دهد:
يكي عورت طواف خانه مي كرد *** نظر افكند بر رويش يكي مرد...
زن او را از اين كار منع كرد و گفت:
خداوند جهان پيوسته ناظر *** تو از وي غايب و او بر تو حاضر...
چو حق با تو بود در هر مقامي *** مزن جز در حضورش هيچ گامي
اگر بي او زني يك گام در راه *** بسي تشوير بايد خوردت آنگاه (2)
اتّكا به اعمال و بزرگ شمردنِ آنها، در نظر عطار كاري عبث و بيهوده است; زيرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الهي نامه، ص 115
2 ـ همان، ص 232
|
278 |
|
همانگونه كه سعدي نيز گفته:
يكي حلقه كعبه دارد به دست *** يكي در خراباتي افتاده است
گر آن را بخواند كه نگذاردش؟ *** ور اين را براند كه باز آردش ؟
نه مستظهر است آن به اعمال خويش *** نه اين را در توبه بسته است پيش
عطار در همين زمينه داستاني نقل مي كند كه: وقتي كسي صادقانه چهل حجّ پياده خود را به يك نان فروخت و آن نان را هم به سگ داد، پيري ملامتش كرد كه تو كاري نكردي و براي حجّ خودت ارزش قائل شدي! تو چهل حج را به ناني فروختي، جدّت آدم بهشت رابه گندمي بفروخت!
توكّل كرده كار اوفتاده *** به جاي آورد چل حجّ پياده
مگر در حجّ آخر با خبر بود *** گذر كردش به خاطر اين خطر زود
كه چل حجّ پياده كرده ام من *** به انصافي بسي خون خورده ام من
چو ديد آن عُجب در خود مرد بر خاست *** منادي كرد در مكّه چپ و راست
كه چل حجّ پياده اين ستمكار *** به ناني مي فروشد كو خريدار
فروخت آخر به ناني و به سگ داد *** يكي پير از پي اش در رفت چون باد
زدش محكم قفايي و بدو گفت *** كه اي خر اين زمان چون فروخفت
تو گر چل حج به ناني مي فروشي *** قوي مي آيدت چندين چه جوشي
كه آدم هشت جنّت جمله پر نور *** به دو گندم بداد از پيش من دور
نگه كن اي ز نامردي مرايي *** كه تا مردان كجا و تو كجايي...(1)
عطّار همچنين داستاني را كه از درويشي شنيده، بدين مضمون نقل كرده كه: اگر درخواستن را باز كنم ديگر بسته نمي شود و حرص و نياز من روز به روز افزون مي گردد:
من اين نكته ز درويشي شنودم *** كه گفت اندر طواف كعبه بودم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اسرار نامه، شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري، با تصحيح دكتر سيد صادق گوهرين ، چاپ دوم 1361 كتابفروشي زوّار صص 84ـ83
|
279 |
|
يكي سرگشته بسرشته از نور *** شده تيرش كمان و مشك كافور...
درويش مسواك خود را به آن پير تعارف مي كند و در ادامه داستان مي گويد:
جوابم داد آن پير سخن ساز *** كه من وايست را در چون كنم باز
كه گر گردد در بايست بازم *** نيابد تا ابد ديگر فرازم...(1)
مكّه و مسجد الحرام و كعبه، خانه امن الهي هستند امّا گاهي افراد شيّادي پيدا مي شوند كه حتّي در جوار كعبه به دزدي و كلاهبرداري دست مي زنند. عطار در اسرارنامه داستاني در اين زمينه آورده و از آن نتيجه اي عرفاني گرفته است.
بدان ديوانه گفت آن مرد مؤمن *** كه هر كوشد به كعبه گشت ايمن
فراوان تن زد آن ديوانه در راه *** كه تا در مكه آمد پيش درگاه
هنوز از كعبه پاي او به در بود *** كه بربودند دستارش زسر زود...
مرد كه دستارش را ربوده اند، با خود مي انديشد كه وقتي در بيرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند بريد، او با خود در اين گفتگو است كه ناگاه جرقّه اي در خاطرش زده مي شود و متوجّه مي گردد كه در چنان مكاني به فكر دستار و سر بودن خطا است. انسان بايد در اين مكان از پوست پيشين بدر آيد; زيرا تا وقتي يك سر موي به فكر خود باشد ايمن نخواهد بود.
زفان بگشاد آن مجنون به گفتار *** كه اينك ايمني آمد پديدار
چو دستارم ز سر بردند بر در *** ميان خانه خود كي مانَدَمَ سر!...
ولي جايي كه صد سر گوي راه است *** چه جاي امن و دستار و كلاه است
هزاران سر برين در ذرّه اي نيست *** هزاران بحر اينجا قطره اي نيست...
تو تا بيرون نيايي از سر و پوست *** نيابي ايمني بر درگه دوست
زتو تا هست باقي يك سر موي *** يقين مي دان كه نبود ايمني روي...(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اسرار نامه، صص 165ـ164
2 ـ همان، ص 128
|
280 |
|
و حافظ چه خوش گفته است:
يكدم غريق بحر خدا شو گمان مبر *** كز آب هفت بحر به يك جرعه تر شوي(1)
عطّار طي داستاني گفته است كه كسي از مجنون پرسيد: قبله كدام سوي است مجنون پاسخ داد: قبله در جان آدمي است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مي ناميد سنگي بيش نيست:
آن يكي پرسيد از مجنون مگر *** كز كدامين سوي قبله است اي پسر
گفت اگر هستي كلوخي بي خبر *** اينكت كعبه است در سنگي نگر...
گر چه كعبه قبله خلق جهانست *** ليك دايم قبله جاي كعبه جانست
در حرم گاهي كه قرب جان بود *** صد هزاران كعبه سرگردان بود(2)
فريدالدّين از قول سالكي، كعبه و بخصوص حجرالأسود را مخاطب قرار داده و گفته است:
هست يك سنگ تو رحمان را يمين *** وان دگر سنگت سليمان را نگين
سنگ در پاسخ مي گويد:
گر يمين الله در عالم مراست *** حصن كعبه خانه خاص خداست...
چون ميان كعبه بادي بيش نيست *** سنگ را از كعبه ره در پيش نيست
چون كلوخ كعبه را شد بسته راه *** چون برد ره سوي او سنگ سياه
در سياهي ساكنم زين ره مدام *** مانده ام در جامه ماتم مدام
هر زمان از من بتي ديگر كنند *** خويشتن را و مرا كافر كنند
و بدين ترتيب هشدار مي دهد كه كعبه حقيقي از سنگ و گِل نيست كه از جان و دل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان حافظ ،خطيب رهبر ـ چاپ اوّل 1363انتشارات صفي عليشاه، ص 664
2 ـ مصيبت نامه، صص 199ـ198
|
281 |
|
است و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتي ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداي كعبه درخواستي داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مي شود.
عطّار در اين زمينه داستان اعجاز آميزي را كه در جوار كعبه معظّمه رخ داده بيان كرده است:
بود آن اعرابيي شوريده رنگ *** كرد روزي حلقه كعبه به چنگ
گفت يارب بنده تو برهنه است *** وي عجب برهنگيم نه يك تنه است...
چند داري برهنه آخر مرا *** جامه اي ده اين زمان فاخر مرا
مردمان چون اين سخن كردند گوش *** بر زدندش بانگ كاي جاهل خموش
از طواف آن قوم چون گشتند باز *** مرد اعرابي همي آمد به ناز
از قصب دستار وز خز جامه داشت *** گوئيا ملك جهان را نامه داشت
باز پرسيدند ازو كي بي نوا *** اين كه دادت؟ گفت: اين كدهد؟ خدا
چون من آن گفتم مرا اين داد او *** وين فروبسته درم بگشاد او
آنچه گفتم بود آن ساعت روا *** زانكه به دانم من او را از شما
عطّار شيوه انجام حجّ صحيح و كيفيّت عزم حج را بيان كرده و گفته است:
كاملي گفته است از پيران راه *** هر كه عزم حج كند از جايگاه
كرد بايد خان و مانش را وداع *** فارغش بايد شد از باغ و ضياع
خصم را بايد خوشي خشنود كرد *** گر زياني كرده باشي سود كرد
بعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوي تو مُحرم بيت الحرام
چون رسيدي كعبه ديدي چيست كار *** آنكه نه روزت بود نه شب قرار
جز طوافت كار نبود بر دوام *** كار سرگردانيت باشد مدام
تا بداني تو كه در پايان كار *** نيست كس الاّ كه سرگردان كار
عاقبت چون غرق خون افتادنست *** همچو گردون سرنگون افتادنست
|
282 |
|
آن چه مي جويي نمي آيد به دست *** وز طلب يك لحظه مي نتوان نشست (1)
عطّار نكات آموزنده عرفاني را در ارتباط با حج و سفر كعبه در قالب داستانهاي شيرين و پر جاذبه بيان كرده است; از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبري كه برفها را مي روبيد و بر روي زمين براي پرندگان گرسنه ارزن مي پاشيد و...
رفت ذوالّنون سوي حج سالي دگر *** بر رخ آن گبر افتادش نظر
ديد او را عاشق آسا در طواف *** گفت اي ذوالنّون چرا گفتي گزاف
گفتي آن نپذيرد و بيند وليك *** ديد و بپسنديد و بپذيرفت نيك
هم مرا در آشنايي راه داد *** هم مرا جان و دلي آگاه داد
هم مرا در خانه خود پيش خواند *** هم مرا حيران راه خويش خواند
هست در بيت اللّهم همخانگي *** باز رستم زان همه بيگانگي
ذوالنّون در اين داستانِ عطّار، به خدا مي نالد كه خانه را ارزان مي فروشي و از گبري چهل ساله او به يك مشت ارزن صرف نظر مي كني، از غيب ندايي مي شنود كه: كار خداوند علّت نمي خواهد. (2)
حاجيان چون به مكّه مي رسند و چشم به جمال كعبه مي گشايند، خواهشهاي قلبي خود را در نظر مي آورند و بر آوردن آن را از خداوند مي خواهند. عطّار داستاني نقل كرده كه پدر مجنون مجنون را به مكّه مي برد و در جوار كعبه به او مي گويد: از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند... مجنون به درگاه خداوند مي نالد كه: خدايا! عشق من را به ليلي دو صد چندان كن كه هست.
برد مجنون را سوي كعبه پدر *** تا دعا گويد شفايابد مگر...
دست برداشت آن زمان مجنون مست *** گفت يارب عشق ليلي زآنچه هست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه، ص 151
2 ـ همان، صص 119ـ118
|
283 |
|
مي تواني گرد و صد چندان كني *** هر زمانم بيش سرگردان كني...(1)
يكي از اعمال حج حلق است. عطّار ضمن بيان حكايتي جذّاب فلسفه حلق را اينگونه باز نموده است. از كسي كه مشغول تراشيدن موي سر است مي پرسند: چرا موي مي تراشي، در پاسخ مي گويد سنّت است، عطّار از قول سؤال كننده مي گويد:
حلق سر گر سنّتي آمد نه خرد *** پس فريضه ريش مي بايد سترد
زآنكه اندر ريش چندان باد هست *** كان بلاي صد دل آزاد هست(2)
حج از عبادات ارزشمند اسلامي است كه نمي توان قيمتي براي آن تعيين كرد امّا گاهي آهي از سر سوز و درد، ارزش چندين حجّ مقبول مي يابد. عطّار در اين زمينه داستان شورانگيزي دارد. او در مصيبت نامه مي گويد:
شد جواني را حج اسلام فوت *** از دلش آهي برون آمد به صوت
بود سفيان حاضر آنجا غمزده *** آن جوان را گفت اي ماتمزده
چهار حج دارم برين درگاه من *** مي فروشم آن بدين يك آه من
آن جوان گفتا خريدم و او فروخت *** آن نكو بخريد و اين نيكو فروخت
ديد آن شب اي عجب سفيان به خواب *** كامدي از حق تعاليش اين خطاب
كز تجارت سود بسيار آمدت *** گر به كاري آمد اين بار آمدت
شد همه حجها قبول از سود تو *** تو زحق خشنود و حق خشنود تو
كعبه اكنون خاك جان پاك تواست *** گر حجست امروز بر فتراك تو است (3)
به گفته خاقاني كه ... در پس آينه رومي زن رعنا بينند هر چند استاد سجّادي به گونه ديگري معني كرده و گفته است: حاجيان آگاه در وراي كعبه خداي كعبه را مي بينند و هدف اصلي خداي كعبه است نه كعبه ، عطّار اين سخن را در داستاني كه براي حج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه، ص 131
2 ـ همان، ص 142
3 ـ همان، ص 308
|
284 |
|
هندو نقل كرده بيان كرده است.
هندويي بوده است چون شوريده اي *** در مقام عشق صاحب ديده اي
چون به راه حج برون شد قافله *** ديد قومي در ميان مشغله
گفت اي آشفتگان دلرباي *** در چه كاريد و كجا داريد راي
آن يكي گفتش كه اين مردان راه *** عزم حج دارند هم زين جايگاه...
شورشي در جان هندوي اوفتاد *** زارزوي كعبه در روي اوفتاد
گفت ننشينم به روز و شب به پاي *** تا نيارم عاشق آسا حج به جاي
همچنان مي رفت مست و بي قرار *** تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار
چون بديد او خانه گفتا كو خداي؟ *** زانكه او را مي نبينم هيچ جاي؟!
حاجيان گفتندش اي آشفته كار *** او كجا در خانه باشد شرم دار!
مرد هندو گفت:
من چه خواهم كرد بي او خانه را *** خانه گور آمد كنون ديوانه را (1)
عارف كه از صداي بال مگس به طرب و وجد مي آيد، بعيد نيست كه وقتي چشمش به كعبه بيفتد و حركت پوشش آن را مشاهده كند، به وجد آيد و تغيير حالتي در او پديد شود; چنانكه به گفته عطّار، شيخ نصر آباد چنين شد:
در حرم بادي مگر مي جسته بود *** شيخ نصر آباد خوش بنشسته بود
جمله استار كعبه در هوا *** خوش همي جنبيد از باد صبا
شيخ را خوش آمد آن، از جاي جست *** درگرفت آن دامن پرده به دست
گفت اي رعنا عروس سرفراز *** در ميان مكّه بنشستي به ناز
جلوه داده چون عروسي خويش را *** كرده بي جان عالمي درويش را...
گر تو را يك بار بيتي گفته يار *** گفت يا عبدي مرا هفتاد بار...(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه، ص 198
2 ـ همان، ص 199
|
285 |
|
درگاه خداوندي جاي راز و نياز است عاشقان الهي كه به دستور خداوند لبّيك گفته و حج مي گزارند، اينگونه با خداي خود راز و نياز مي كنند كه عطّار گفته:
آن يكي اعرابيي از عشق مست *** حلقه كعبه در آورده به دست
زار مي گفت اي خداي ذوالعلُو *** كردم آنِ خويش من آنِ تو كو؟
گر به حج فرمودي ام حج كرده شد *** آنچه فرمودي به جاي آورده شد
ور مرا در عرفه بايد ايستاد *** ايستادم دادم از احرام داد
سعي آوردم به قربان آمدم *** رمي را حالي به فرمان آمدم
ور طواف و عمره گويي شد تمام *** خود دگر از من چه آيد والسّلام...
ره نمايم باش و ديوانم بشوي *** وز دو عالم تخته جانم بشوي...
مانده ام از دست خود در صد زحير *** دست من اي دستگير من تو گير (1)
عطّار به امدادهاي غيبي كه براي حجاج مي رسيده، اشاراتي كرده; از جمله در اشتر نامه داستان مرد كري را نقل كرده كه از قافله عقب مانده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات يافته است.(2)
با نقل داستان بس آموزنده عطّار در مورد اينكه چگونه بايد حج كرد، بررسي شعر او را در ارتباط با حج به پايان مي بريم، در اين داستان عطّار گفته است زائر بيت الله براي رسيدن به خدا، بايد همه تعيّنات را كنار بگذارد و دل را از قيد و بند مادّيات رها سازد:
از اكابر بود شيخي نامدار *** ديد در خواب آن بزرگ كامكار
كو به راهي مي شدي روشن چو ماه *** يك فرشته آمدي پيشش به راه
پس بدو گفتي كه عزمت تا كجاست *** گفت عزم من به درگاه خداست
آن فرشته گفتش آخر شرم دار *** تو شده مشغول چندين كار و بار...
فرشته به آن بزرگ مي گويد: تو خود را به چندين گرفتاري و دلبستگي مشغول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه، ص 214
2 ـ نكـ : اشترنامه، صص 50ـ48
|
286 |
|
كرده اي. اسباب و املاك فراوان داري. اين همه دلبستگي به دنيا با قرب حق سازگار نيست. شب ديگر در حالي كه نمدي پوشيده بود باز همان فرشته را درخواب ديد، فرشته:
گفت: هان قصد كجا داري چنين *** گفت قصد قرب ربّ العالمين
گفت آخر بي خرد آنجا روي *** با چنين ژنده نمد آنجا روي...
شب ديگر باز همان فرشته را در خواب ديد:
روز ديگر مرد آتش برفروخت *** وان نمد پاره بياورد و بسوخت
ديد القصّه شب ديگر به خواب *** كان فرشته كرد سوي او شتاب
گفت عزم تو كجاست اي نامدار *** گفت نزديك خداي كامكار
آن فرشته گفت اي بس پاكباز *** چون تو كردي هر چه بود از خويش باز
تو كنون بنشين مرو زين جايگاه *** چون تو بنشيني بيايد پادشاه
چون همه سوي حق آمد پوي تو *** حق خود آيد بي شك اكنون سوي تو
پاك شو از هر چه داري و بباز *** تا حقت در پاكي آيد پيش باز...
فقر همچون كعبه چار اركان نمود *** پنجمش جز ذات حق نتوان نمود...
گر بود يك ذره در فقرت مني *** نبودت جاويد روي ايمني (1)
* * *
22 ـ مولانا جلال الدّين محمّد بلخي
(متوفاي 672 هـ .ق.) عارف بزرگ كه متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان مي داند، از ديد عرفاني، خود به حج چنين مي نگرد و مي گويد:
اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد *** معشوقه همينجاست بياييد بياييد
معشوق تو همسايه ديوار به ديوار *** در باديه سرگشته شما در چه هواييد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه، صص 314ـ312
|
287 |
|
گر صورت بي صورت معشوق ببينيد *** هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد *** يك بار ازين خانه برين بام برآييد
آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد *** از خواجه آن خانه نشاني بنماييد
يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديد *** يك گوهر جان كو؟ اگر از بحر خداييد
با اين همه آن رنج شما گنج شما باد *** افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد(1)
حج براي خداست و در طواف بايد خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نيّت هميشه و همه جا لازمه حج واقعي است:
لِخَليلي دَوَراني لِحَبيبي سَيَراني *** چو جهت نيست خدا را چه روم سوي به وادي؟
نه كه بر كعبه اعظم دورانست و طوافي *** دورانيّ و طوافي لَكَ يا اَهْلَ وِدادي(2)
در همين زمينه گفته است:
بهر بردن بدو، از هيبت مردن بمدو *** بهر كعبه بدو اي جان نه زخوف بدوي
* * *
دهان بربند و محرم شوبه كعبه خامشان مي رو *** پياپي اندراين مستي نه اشترجوي ونه جُمجم(3)
عشق در نزد عرفا از اهمّيت ويژه اي برخوردار است و چنانچه عشق، امير الحاج باشد، حاجي را از تمام خطرات محفوظ نگاه مي دارد و سختيهاي راه را بر او آسان مي كند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كلّيّات شمس يا ديوان كبير مولانا جلال الدين محمّد مشهور به مولوي، با تصحيح و حواشي بديع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امير كبير، ج 2، ص 65
2 ـ همان ج7/61
3 ـ همان ج3/208
|
288 |
|
رهست از عقرب اعشي به سوي عقرب گردون *** ولي مكّه كسي بيند كه نبود بسته حيره
امير حاج عشق آمد، رسول كعبه دولت *** رهاند مرتو را در ره زهر شريّر و شرّيره(1)
مولانا در حالت وَجْد است كه مي گويد:
من قبله جانها ام من كعبه دلهاام *** من مسجد آن عرشم ني مسجد آدينه
* * *
متّقيان به باديه رفته عشا و غاديه *** كعبه روان شده به تو تا كندت زيارتي...
جمله به جستجوي تو معتكفان كوي تو *** روي به كعبه كرم مشتغل عبادتي(2)
از آن زمان كه شمس تبريزي مراد مولانا شد، زندگي مولانا را دگرگون كرد و باعث آن گشت كه مولانا دست از درس و بحث و وعظ بكشد و شيفته وار در خدمت شمس قرار گيرد و غزليّات پرشور خود را بسرايد و در اغلب ابيات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را كعبه خود بداند.
تو استظهار آن داري كه روي از ما بگرداني *** ولي چون كعبه بر پرّد كجاماند مسلماني
* * *
تو كعبه عشّاقي شمس الحق تبريزي *** زمزم شكر آميزد از زمزم تو جانا
* * *
مرا در سايه ات اي كعبه جان *** به هر مسجد ز خورشيد است محراب
* * *
اگر چه كعبه اقبال جان من باشد *** هزار كعبه جان را به گرد تو است طواف
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كليات شمس، ج7، ص111
2 ـ همان، ج5، ص216
|
289 |
|
اي كه تو شاه چمني سير كني صد چو مني *** چشم ودلم سير كني سخره اين خوان نشوم
كعبه چو آمد سوي من جانب كعبه نروم *** ماه من آمد به زمين قاصد كيوان نشوم (1)
* * *
به پيش كعبه رويش بميرم *** بدان چاه و بدان زمزم بسازيم
* * *
رخ چو كعبه نماشاه شمس تبريزي *** كه با شدت عوض حج هاي پذرفته
مولانا براي زائران بيت الله استمداد مي كند و مي خواهد كه حاجيان در راه مانده را به كعبه وصال برساند و بتها را از كعبه بيرون راند.
حاجيان مانده اند در ره حج *** داروي اشتران گرگين كن
تا به كعبه وصال تو برسند *** چاره آب و زاد و خورجين كن(2)
مولانا ارادت و توجّه خاصّي به حسام الدين چلپي دارد، او مشوّق مولانا در سرودن مثنوي بوده، مولانا خطاب به حسام الدين گفته است:
اي با من و پنهان چو دل،از دل سلامت مي كنم *** تو كعبه اي هر جا روم قصد مقامت مي كنم
مولانا همچون ديگر عرفا دل را كعبه حقيقي مي داند و مي گويد زيارت كعبه دل كن; زيرا كعبه گِل، ظاهري است از كعبه دل.
دوش خوابي ديده ام خود عاشقان را خواب كو؟ *** كاندرون كعبه مي جستم كه آن محراب كو؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كليات شمس، ج 3 ص 185
2 ـ غزليات شمس، ج 4 ص 289
|
290 |
|
كعبه جانها نه آن كعبه كه چون آنجا رسي *** در شب تاريك گويي شمع يا مهتاب كو؟
* * *
طواف كعبه دل كن اگر دلي داري *** دلست كعبه معني توگل چه پنداري
طواف كعبه صورت حقت از آن فرمود *** كه تا به واسطه آن دلي به دست آري
هزار بار پياده طواف كعبه كني *** قبول حق نشود گر دلي بيازاري
عمارت دل بيچاره دو صد پاره *** زحجّ و عمره به آيد به حضرت باري(1)
و باز در همين زمينه طواف كعبه حقيقي دل مي گويد: تمام افلاك برگرد كعبه در طواف اند.
چرخ فلك با همه كار و كيا *** گرد خدا گردد چون آسيا
گرد چنين كعبه كن اي جان طواف *** گرد چنين مائده گرداي گدا
بر مثل گوي به ميدانش گرد *** چون كه شدي سر خوش بي دست و پا...
هر كه به گرد دل آرد طواف *** جان جهاني شود و دلربا(2)
قبله و كعبه حقيقي همانگونه كه گفتيم در نزد عرفا دل است و اين كعبه ظاهر سنگي بيش نيست.
كعبه چو از سنگ پرستان پر است *** روي به ما آر كه قبله خداست
آن كه از اين قبله گدايي كند *** در نظرش سنجر و سلطان گداست (3)
مولوي نيز همانند خاقاني آسمان را به طواف كعبه واداشته و آن را به همين جهت از آفات درامان شمرده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ غزليات شمس، ج 6، ص298
2 ـ غزليات شمس، ج 1، ص163
3 ـ غزليات شمس، ج 1، ص292
|
291 |
|
پوشيده اي چو حاج تو احرام نيلگون *** چون حاج گرد كعبه طوافي همي كني
حق گفت: ايمن است هر آنكو به حج رسيد *** اي چرخ حق گزار ز آفات ايمني
جمله بهانه هاست كه عشق است هرچه هست *** خانه خداست عشق وتودرخانه ساكني(1)
از شورانگيزترين و پر معني ترين اعمال و مناسك حجّ قرباني است كه به قربانگاه بردن اسماعيل را به ياد مي آورد و رسيدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبوديّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهي است. مولوي از قرباني چنين برداشتي دارد:
چون كه با تكبيرها مقرون شدند *** همچو قربان از جهان بيرون شدند
معني تكبير اين است اي امام *** كاي خدا پيش تو ما قربان شديم
وقت ذبح الله و اكبر مي كني *** همچنين در ذبح نفس كشتني
تن چو اسماعيل و جان همچون خليل *** كرد جان تكبير بر جسم نبيل(2)
مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهاي شيرين و شيوا نشان داده است; از جمله داستان حجّ بايزيد بسطامي را در دفتر دوم مثنوي آورده است كه وقتي بايزيد عزم حج داشت، شيخي به او گفت من كعبه ام بر گرد من طواف كن!
با در راه پيري را ديد:
پيش او بنشست و مي پرسيد حال *** يافتش درويش و هم صاحب عيال
گفت عزم تو كجاس اي بايزيد؟ *** رخت غربت را كجا خواهي كشيد؟
گفت قصد كعبه دارم از پگه *** گفت هين با خود چه داري زاد ره؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ غزليات شمس، ج 6، ص230
2 ـ مثنوي جلال الدّين محمّد بلخي، به اهتمام دكتر محمّد استعلامي ، دفتر سوم، چاپ اوّل 1363 كتابفروشي زوّار، ص 103
|
292 |
|
گفت دارم از درم نقره دويست *** نك ببسته سخت بر گوشه رديست
گفت طوفي كن به گردم هفت بار *** وين نكوتر از طوافِ حج شمار
وان درمها پيش من نه اي جواد *** دان كه حج كردي و حاصل شد مراد
عمره كردي عمر باقي يافتي *** صاف گشتي پر صفا بشتافتي...
كعبه هر چندي كه خانه برّ اوست *** خلقت من نيز خانه سرّ اوست...
بايزيد آن نكته ها را هوش داشت *** همچو زرّين حلقه اي در گوش داشت
آمد از وي بايزيد اندر مزيد *** منتهي در منتها آخر رسيد(1)
مولوي از حوادث جالب توجّه در ارتباط با كرامات زاهدان و عابدان در راه حج ياد كرده; از جمله داستان عابدي است كه در باديه غرق عبادت بود و آب براي وضوي او از آسمان مي رسيد و قافله حاج به چشم خود شاهد كرامت او بودند.
زاهدي بد در ميان باديه *** در عبادت غرق چون عبّاديه...
زائران وقتي او را در وسط بيابان به آن حالت ديدند متحير شدند; زيرا او را بسيار شادمان و راضي ديدند. وقتي زاهد از نماز فارغ شد، زائران ديدند كه در آن بيابان خشك، آب از دست و سر و روي او مي چكد و جامه اش خيس است. پرسيدند كه در اين بيابان خشك آب از كجا است كه دست و لباس تو خيس است.
پس بپرسيدش كه آبت از كجااست *** دست را برداشت كز سوي سمااست
گفت هر گاهي كه خواهي مي رسد *** بي زچاه و بي زحمل مِنْ مَسَدْ
زائران از آن زاهد مي خواهند كه براي آنها هم آب فراهم كند. زاهد:
چشم را بگشود سوي آسمان *** كه اجابت كن دعاي حاجيان ...
در ميان اين مناجات ابرخوش *** زود پيدا شد چو پيل آبكش
همچو آب از مشك باريدن گرفت *** درگو و درغارها مسكن گرفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مثنوي بلخي، دفتر دوم، صص 103ـ102
|
293 |
|
فصل چهارم: … 199
1 ـ رودكي، از قديمترين شعراي پارسي گوي ايران است. اين شاعر تيره چشمِ … 201
2 ـ دقيقي طوسي، ديگر شاعر استاد قرن چهارم ـ كه در سرودن شاهنامه از … 202
3 ـ ابو محّمد منصور بن علي منطقي رازي، شاعر قرن چهارم، زيبا رويان خانه خود … 203
4 ـ عنصري، كه ديگدان از نقره دارد و آلات خوان از زر و در قرن چهارم و پنجم … 203
5 ـ حكيم ناصر خسرو قبادياني، در فصل سوم در بحث از سفرنامه، بدو اشارت … 203
6 ـ عطاي رازي، شاعر قرن پنجم (متوفاي سال 491 هـ . ق.) كه مثنويهاي برزونامه … 208
7 ـ مسعود سعد سلمان لاهوري، (متوفاي سال 515 هـ .ق.) از قصيده سرايان بزرگ … 208
8 ـ فيلسوف حيكم، رياضي دان، حجّة الحق خيّام نيشابوري، در قصيده اي كه در آخر … 209
9 ـ ابونصر عليّ بن احمد اسدي طوسي، (متوفاي 456 هـ . ق.) شاعر حماسه سراي … 209
10 ـ حكيم ابومنصور قطران عضدي تبريزي (متوفاي 465) شاعر قرن پنجم، … 210
11 ـ ابواسماعيل عبدالله بن محّمد الانصاري الهروي، كه از صوفيان و عرفاي مشهور … 211
|
294 |
|
12 ـ حيكم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي (متوفّاي سال 545 هـ . ق.) از شاعران … 213
13 ـ عثمان مختاري متوفاي 549 شاعر قرن پنجم و ششم كه متعلّق به دوره دوم … 228
14 ـ سيد حسن غزنوي، (متوفاي 557 هـ . ق.) ملقّب به اشرف، به پاكي و عزّت نفس … 229
15 ـ رشيد وطواط، سعد الملك محمد بن عبدالجليل عمري كاتب (متوفاي … 231
16 ـ اوحد الدّين محمّد بن محمّد انوري، (متوفاي 583 هـ .ق.) ملقّب به حجّة الحق … 233
17 ـ جمال الدّين عبدالرزّاق اصفهاني (متوفاي سال 588) شاعري آزاده بود. او در … 237
18 ـ افضل الدّين بديل علي نجّار شرواني، (متوفاي سال 595 هـ .ق.) از شعراي … 241
19 ـ ظهير الدين طاهر بن محمّد فاريابي (متوفاي سال 598 هـ . ق.) از جمله شاعران … 267
20 ـ حكيم جمال الدّين ابو محمّد الياس بن يوسف بن زكي بني مؤيّد نظامي گنجوي; … 269
21 ـ عطار، شيخ فريد الدّين ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهيم بن مصطفي; (متوفاي … 272
22 ـ مولانا جلال الدّين محمّد بلخي (متوفاي 672 هـ .ق.) عارف بزرگ كه متأثّر از … 286
23 ـ فخر الدين ابراهيم همداني; متخلّص به عراقي (متوفاي 680 هـ.ق.) از عارفان و … 297
24 ـ افصح المتكلّمين سعدي شيرازي; (متوفاي 691 يا 694 هـ.ق.) از
|
295 |
|
بزرگان و نوابغ … 300
25 ـ افضل الدّين محّمد بن حسين مرقّي كاشاني; معروف به بابا افضل، از حكيمان و … 304
* * * … 305
26 ـ بهاء الدين احمد سلطان ولد; پسر مولانا جلال الدين رومي است. او در شهر … 305
* * * … 306
27 ـ امير خسرو بن امير سيف الدين محمود دهلوي; شاعر فارسي زبان كه در دهلي … 306
* * * … 308
28 ـ اوحدي مراغه اي; از شعراي قرن هشتم هجري است كه در سال 738 درگذشته … 309
29 ـ كمال الدّين ابوالعطا محمود بن علي كرماني; (متوفاي 753 هـ.ق.) از شاعران … 312
30 ـ نورالدّين عبدالّرحمان جامي; شاعر و عارف معروف و بزرگ قرن نهم … 314
31 ـ هلالي جغتايي; مقتول به سال 935 هـ.ق. كه از شعراي صاحب نام اواخر قرن … 321
* * * … 321
* * * … 321
* * * … 321
* * * … 321
* * * … 322
* * * … 323
* * * … 323
|
296 |
|
32 ـ شيخ بهاء الدّين محمّد العاملي; مشهور به شيخ بهايي (متوفاي 1031 هـ.ق.) از … 323
33 ـ شيخ محمّد علي حزين لاهيجي; از شعراي قرن يازده و دوازده است. او به تقليد … 324
* * * … 324
34 ـ ملا محمّد رفيع واعظ قزويني; شاعر قرن يازدهم به جستجوي كعبه مقصود و … 325
* * * … 325
* * * … 325
* * * … 326
* * * … 327
35 ـ لطف علي بيك آذر بيگدلي; (متوفاي 1195 هـ.ق.) شاعر قرن دوازدهم … 327
36 ـ داوري شيرازي; شاعر قرن سيزدهم، وقتي فاضل دانشمند زمان او اسدالله خان … 328
37 ـ شمس الشعرا ميرزا محمّد خان، سروش اصفهاني; (متوفاي 1285 هـ.ق.) از … 329
* * * … 331
38 ـ حاج محمّد كاظم صبوري; ملك الشّعراي آستان قدس رضوي (متوفاي … 332
39 ـ حاجي محمد علي انصاري; شاعر اهل بيت در ارتباط با حج قصايد زيبايي … 336
40 ـ الهي قمشه اي; در مسمّط زيبايي تحت عنوان مناسك حج عاشقان توصيه … 338
* * * … 338
|
297 |
|
* * * … 339
* * * … 339
* * * … 339
* * * … 339
* * * … 340
* * * … 341
* * * … 341
* * * … 341
* * * … 341
* * * … 341
* * * … 342
* * * … 342
حج در شعر شاعران معاصر … 343
* * * … 345
* * * … 348
* * * … 348
فصل پنجم … 349
1 ـ ابوالحسن عليّ بن عثمان الجلاّب الهجويري; (متوّفاي 475 هـ .ق.) از نويسندگان و … 352
2 ـ امام محمّد غزّالي; (متوفاي 505 هـ .ق.) از انديشمندان بزرگ قرن پنجم هجري … 358
3 ـ عطار عارف بزرگ سده ششم و هفتم; (متوّفاي 627 هـ .ق.) قسمتي از عمر خود … 361
4 ـ سديد الدّين يا نورالّدين محمّد; (متوفاي 635 هـ .ق.) از نويسندگان و دانشمندان … 366
|
298 |
|
غرفش خوشتر از رياض بهشت *** شرفش خوشتر از شكوه كمال...
نفحات رياض جان بخشش *** مرده را زنده كرده اندر حال...
نام آن خانه مي نيارم گفت *** از پي عقل والعقول عقال
خود تو از پيش چشم خود بر خيز *** تا ببيني عيان به ديده حال
خويشتن را درون آن خانه *** بر سرير سعادت و اقبال...(1)
در قصيده ديگري به وصف و ستايش كعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستايش كعبه متذكّر شده است كه هيچ تر دامن و آلوده اي حقّ ورود به كعبه را ندارد.
حبّذا صفّه سراي كمال *** خوشتر از روي دلبران به جمال...
در درون رياض اونرود *** هيچ تر دامني جز آب زلال...
تا سرير درش شنود فلك *** بر درش چرخ مي زند همه سال...(2)
عراقي در لمعات، لمعه دهم مي گويد: وقتي از خود بيخود و شيفته باري تعالي شدي كعبه و كنشت براي تو يكسان است.
نيست را كعبه و كنشت يكي است *** سايه را دوزخ و بهشت يكي است(3)
او در غزليّات خود نيز به كعبه و حج و مناسك آن نظر دارد; از جمله در غزلي گفته است: مقدّم بر زيارت كعبه اعمال خير ديگري است كه زائر بايد انجام دهد و آنان كه از اين اعمال مفيد به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند، در كعبه پذيرفته نمي شوند:
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه برون در چه كردي كه درون كعبه آيي
به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم *** چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان عراقي - با تصحيح و مقدمه، سعيد نفيسي، چاپ هفتم 1372 انتشارات كتابخانه سنايي، صص 85-84
2 ـ همان، ص84-83
3 ـ همان، ص334
4 ـ همان، ص 161
|
299 |
|
همين مضمون را در غزل ديگري در صفحه 296 ديوان خود تكرار كرده و گفته است:
چو زباده مست گشتم چه كليسيا چه كعبه *** چو به ترك خود بگفتم چه وصال و چه جدايي
به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم *** چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايي
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه برون در چه كردي كه درون خانه آيي
عراقي نه در مدرسه جاي دارد، نه در مصطبه سازگار است و نه در صومعه و نه در ميكده و نه در كعبه جاي دارد، از اين روست كه در درِخمّار مانده و از ساقي كمك مي طلبد كه او را از غم برهاند; يعني از خداي كعبه استمداد مي طلبد.
اين دم منم كه بي دل و بي يار مانده ام *** در محنت و بلا چه گرفتار مانده ام؟
با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم *** با اهل مصطبه چه به انكار مانده ام؟
در صومعه چو مرد مناجات نيستم *** در ميكده زبهر چه هشيار مانده ام؟
در كعبه چونكه نيست مرا جاي لاجرم *** قلاّش وار بردر خمّار مانده ام
ساقي بيار درد و ز درد تو يك زمان *** بازم رهان، كه با غم و تيمار مانده ام
در كار شو كنون غم كارم بخور كه من *** از كار هر دو عالم بيكار مانده ام...(1)
عراقي معتقد است كه اصل، ديدارِ صاحب خانه است نه خانه:
اي دل چو درِ خانه خمّار گشادند *** مي نوش، كه از مي گره كار گشادند
در خود منگر، نرگس مخمور بتان بين *** در كعبه مرو چون دَر خمّار گشادند...
در گوش دلم گفت صبادوش عراقي *** در بند در خود كه دريار گشادند(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان عراقي، ص 94
2 ـ همان، ص 66
|
300 |
|
و در جاي ديگر رفتن به كعبه دل را بر كعبه گل مرجّح مي داند.
در كوي خرابات كسي را كه نياز است *** هشياري و مستيش همه عين نماز است
آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز *** آنچ از تو پذيرند در آن كوي نياز است...
خواهي كه درون حرم عشق خرامي *** در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است(1)
عراقي در غزليات زيباي عرفاني خود از عشق به خداي كعبه سخن گفته و پيوسته مست عشق الهي است. او مي گويد: زيارت كعبه اگر توأم با خلوص نيّت كامل نباشد فايده اي ندارد.
درون كعبه عبادت چه سود چون دل من *** ميان ميكده مولاي عزّي ولات است...(2)
از مجموع گفته هاي عراقي در ارتباط با حج و كعبه و... مي توان نتيجه گرفت كه عراقي بيشتر توجّه به كعبه درون و عشق به خداي كعبه دارد تا كعبه ظاهر، او خدمت به خلق و انجام اعمال خير را مقدّم بر زيارت خانه كعبه ظاهر مي داند و كساني را مجاز رفتن به كعبه مي داند كه در بيرون كعبه عمل صالح داشته باشند.
24 ـ افصح المتكلّمين سعدي شيرازي:
(متوفاي 691 يا 694 هـ.ق.) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ايران، معلّم اخلاق و جامعه شناس است كه عمر خود را سالها در سفرگذرانده و سير آفاق و انفس كرده و تجربه ها آموخته است.
سعدي در آثار خود به مناسبتهاي تربيتي به حج توجّه كرده و در قالب داستانهاي جالب توجّه نظريات خود را در ارتباط با حج و زيارت كعبه بيان كرده است. در بعضي از اين اظهارات تا حدودي ديد عرفاني سعدي نمايان است.
سعدي ضمن مجلسي از ابراهيم خواص سخن مي گويد و داستاني از او نقل مي كند كه پيوسته مي گفته است: كاش من خاك قدم آن سرپوشيده بودمي از او مي پرسند كدام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان عراقي، ص 33
2 ـ همان، ص31