بخش 15
فصل پنجم : حجّ در پهنه نثر فارسی 1 ـ ابوالحسن علیّ بن عثمان الجلاّب الهجویری 2 ـ امام محمّد غزّالی 3 ـ عطار 4 ـ سدید الدّین یا نورالّدین محمّد 5 ـ نجم الدّین رازی 6 ـ عزالدّین محمود بن علی کاشانی 7 ـ مولانا جلال الدین محمد بلخی 8 ـ نورالدّین عبدالرّحمن جامی
|
351 |
|
فصل پنجم : حجّ در پهنه نثر فارسي
نثر فارسي براي بيان افكار و انديشه و مافي الضّمير هر كس، به مراتب بهتر، پر دامنه تر و باگنجايش بيشتر و در عين حال آسانتر از شعر است. از اين رو، آثار فراواني به نثر در دسترس همگان قرار دارد و بسياري از علوم و معتقدات به اين زبان كتابت شده است و مي شود. مسائل علمي، تاريخي، جغرافيايي، ادبي، فلسفي، عرفاني و ... در قالب نثر فارسي فراوان است.
در ارتباط با موضوع حج، كه يكي از عبادات مهم بلكه بالاترين آنها به شمار است، در كتب فراواني و در زمينه هاي مختلف; اعم از آموزش احكام، آشنايي با تاريخ حج و كعبه، حوادث و اتفاقات، بيان فلسفه حج و آشنايي با رموز آن و ... سخن رفته است.
در اين فصل كوشيده ايم ارزنده ترين نمونه ها را به مطالعه بگيريم و نظريات نويسندگان آنها را بازگو كنيم. هر چند سخن در اين زمينه فراوان است ولي حوصله اين رساله و فرصت محدود، اجازه منعكس كردن تمام نظريّات نويسندگان از ديدگاههاي مختلف فلسفي، عرفاني، مذهبي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ... را نمي دهد. لذا به ذكر خلاصه اي از محتويات بعضي از كتب معروف كه در زمينه حج سخن گفته اند، بسنده مي كنيم و همچون بحثها و فصلهاي گذشته سعي خواهيم كرد رعايت ترتيب زماني را بكنيم تا سير تحوّل، اگر در مواردي وجود داشته باشد، بهتر نموده شود.
لازم به ذكر است كه چون در نثر، زمينه مناسب براي غلوهاي شاعرانه فراهم نيست مطالب، واقعي تر و قابل قبول تر خواهد بود و كمتر شاهد كاربرد حج و كعبه و زمزم و ...
|
352 |
|
در مدح سلاطين و امرا خواهيم بود.
نيز ياد آور مي شويم كه گهگاه بعضي مطالب منقول در كتب و بخصوص روايات مربوط به حج عرفا، چندان قابل اعتماد نيست و در بر روي درايت مي بندد، لذا از نقل و توجّه به آنها خودداري شد.
1 ـ ابوالحسن عليّ بن عثمان الجلاّب الهجويري:
(متوّفاي 475 هـ .ق.) از نويسندگان و عرفاي معروف قرن پنجم هجري است. او در كتاب كشف المحجوب خود به نقل حكايات و داستانهايي در ارتباط با حج پرداخته و در ضمن آنها به كرامات برخي از مشايخ و بزرگان صوفيه اشاراتي كرده است.
هجويري از فلسفه مناسك و اعمال حج غافل نمانده و همچون ناصرخسرو كه از دوستي از دوستان خود، كه به سفر حج رفته، پرسشهايي مي كند و جواب منفي مي شنود و سرانجام مي گويد: حجّ تو حج نيست و دوباره بايد اينگونه كه گفتم حج كني. هجويري نيز گفتگوي جنيد را با فردي كه به حج رفته بيان كرده و به همان نتيجه رسيده كه ناصر خسرو رسيده بود و ما در بحث از شعر ناصرخسرو ديديم.
براي اطّلاع از شيوه نگارش هجويري به حج، چند حكايت و داستان از كشف المحجوب را بطور فشرده مي آوريم: و گفتني است كه آثار عرفاني در زمره كتب اخلاقي قرار مي گيرد پس نكات اخلاقي قابل توجّهي كه در ارتباط با چندين حكايت در ايّام حج اتّفاق افتاده وهجويري به آن اشاره كرده، ارزش مادر ووجوبِ رعايتِ جانبِ اورا مي رساند.
هجويري گفته است:
يكي از مشايخ عازم حج بود، عمروبن عثمان مكّي به او رسيد و گفت: اندر اين ساعت پيغمبر را به خواب ديدم كه مرا به سوي تو پيغام داد و گفت: حقّ مادر نگاه داشتن بهتر از حج كردن است! بازگرد و رضاي دل مادر بجوي. من از آنجا بازگشتم و به مكّه نرفتم. از وي بيش از اين مسموع ندارم .(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابوالحسن علي بن عثمان الجلاّبي الهجويري الغزنوي، كشف المحجوب، تصحيح استاد ژوكوفسكي، با مقدمه قاسم انصاري، چاپ اوّل، كتابخانه طهوري. 1358
|
353 |
|
نويسنده داستاني در ارتبارط با حجّ هارون رشيد و كنجكاوي او در امتحان مردان خدا آورده كه از ديد جامعه شناسي و مردم شناسي بسيار قابل تأمّل است.
داستان در ارتباط با عبدالرّزّاق ّصنعاني، سفيان عينيه و فضيل عياض است. شرح آن موجب اطاله كلام مي شود و به اختصار بايد گفت: هارون آنها را با پول آزمود و تنها فضيل به دنيا و ثروت دنيا بي اعتنا بود.
حج در نظر عرفا تنها زيارت خانه خدا نيست بلكه ناديدن خويش است و ملاقات با خداي خانه در قلب. حكايتي جالب توجّه و آموزنده از بايزيد بسطامي نقل كرده است كه:
... گفت: يكبار به مكّه شدم، خانه مفرد ديدم، گفتم: حج مقبول نيست كه من سنگها از اين جنس بسيار ديده ام. بار ديگر برفتم خانه ديدم و خداوند خانه ديدم، گفتم كه هنوز حقيقت توحيد نيست. سه بار ديگر برفتم، همه خداوند ديدم و خانه، نه.
به سرّم فرو خواندند: يا بايزيد اگر خود را نديده اي و همه عالم بديده اي، مشرك نبودي و چون همه عالم نبيني و خود را ببيني مشرك باشي، آنگاه توبه كردم و از ديدن هستي خود نيز توبه كردم.(1)
كسي كه قدم در راه خانه و زيارت خانه او مي گذارد، بايد بنده محض باشد و منيّت خود را كنار بگذارد، همانگونه كه ابوالحسن محمد بن اسماعيل خيرالنسّاج چنين كرده است، كه هجويري گفته:
... خير النسّاج از بزرگان مشايخ و عازم حج بوده است. در كوفه خرباني او را
گرفته و گفته: تو بنده من هستي و نام تو هم خير است. خيرالنسّاج با وجودي كه نام
ديگري داشته، با او مخالفتي نكرده و خود را تسليم كرده و هر وقت او را به اين نام
صدا مي زده لبّيك مي گفته. سرانجام مرد خربان از عمل خود پشيمان شده و از
او عذرخواهي كرده. خيرالنسّاج به مكّه رفته و به درجه اش رسيده كه جنيد
درباره اي گفته: خير، خيرنا، دوستر
آن داشتي كه
وي را خير خواندندي، گفت: روا نباشد كه مردي مسلمان مرا نامي نهاده
1 ـ كشف المحجوب، ص134
|
354 |
|
باشد من آن را بگردانم... .(1)
وي داستان عرفاني جالب توجّه ديگري نقل كرده كه مردي يك سال تمام در جوار كعبه معتكف شد و در اين مدّت نه غذا خورد و نه آب و نه خوابيد و اين حالت را عرفا عطيّه الهي مي دانند كه در اصطلاح عرفا به آن حالت جمع مي گويند.(2)
مگر نه اينست كه فرشتگان نيازي به غذا ندارند و قوّت آنها ذكر و ياد خداست و اگر نيمه فرشتگي انسان تقويت شود از ملائك فراتر مي رود.
در داستاني ديگر از كرامات ابراهيم خواص در راه حج سخن گفته كه:
از ابراهيم سؤال مي كنند حقيقت ايمان چيست؟ او مي گويد: پاسخ را بايد عملاً ديد، به همراه سؤال كننده به راه خود ادامه مي دهد. در راه باديه هر شب آب و نان آنها از عالم غيب مي رسد، تا اينكه روزي در باديه به خضر نبي برخورد مي كنند. پس از احوالپرسي از يكديگر جدا مي شوند، وقتي همراه ابراهيم از او مي پرسد كه اين كه بود؟ مي گويد: پاسخ پرسش تو!
او خضر نبي بود و از من خواست با وي همراه شوم. من نپذيرفتم; زيرا ترسيدم كه اندر آن صحبت اعتماد از دون حق با وي كنم، توكّل مرا بشولاند و حقيقت ايمان حفظ توكّل باشد. با خداوند عزّوجلّ قوله تعالي: (وَ عَلَي اللهِ فَتَوَكَّلوا إنْ كُنْتُمْ مُؤْمَنين)(3)
عرفا براي كعبه احترام بسيار قائل بودند بطوري كه: ... ابوطالب جرمي چهل سال به مكّه بود، اندر مكّه طهات نكرد، هر بار از مكّه به طهارت از حدّ حرم بيرون آمدي، گفتي: زميني را كه خداوند تعالي به خود اختصاص داده و اضافت كرده است من كراهيّت دارم كه آب مستعمل من بر آن زمين ريزد... .(4)
با نقل نظر هجويري در باب حج و فلسفه آن، به بررسي كشف المحجوب در ارتباط با حج پايان مي دهيم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المحجوب، ص182
2 ـ همان ص332
3 ـ همان ص372 قسمتي از آيه 23 مائده.
4 ـ همان ص376
|
355 |
|
قوله تعالي: { وَلِلّهِ عَلي النّاسِ حِجُّ البِيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيْلاً}(1)
و از فرايض اعيان، يكي حجّت است بر بنده، اندر حال صحّت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حرم بود به ميقات و وقوف اندر عرفات و طواف زيارت به اجماع و به اختلاف سعي ميان صفا و مروه و بي حُرم اندر حرم نشايد و حَرَم را بدان حرم خوانند كه اندر او مقام ابراهيم است و محلّ امن، پس ابراهيم(عليه السلام) را دو مقام بودست; يكي مقام تن و ديگر از آن، دل. مقام تن مكّه و مقام دل خُلّت، هر كه قصد مقام تن وي كند از همه شهوات و لذّات اعراض بايد كرد تا محرم بود و كفن اندر پوشيد و دست از صيد حلال بداشت و جمله حواسّ را اندر بند كرد و به عرفات حاضر شد و از آنجا به مزدلفه و مشعر الحرام شد و سنگ برگرفت و به مكّه، كعبه را طواف كرد و به منا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگها به شرط بينداخت و آنجا موي باز كرد و قربان نمود و جامه ها در پوشيد تا حاجي بود.
و باز چون كسي قصد مقام دل وي كند، از مألوفات اعراض بايد كرد و به ترك لذّات و راحات ببايد گفت و از ذكر غير محرم شد و از آنجا التفات به كون محظور باشد. آنگاه به عرفات معرفت قيام كرد و از آنجا قصد مزدلفه الفت كرد و از آنجا سرّ را به طواف حرم تنزيه حق فرستاد و سنگ هواها و خواطر فاسد را به منا امان بينداخت و نفس را اندر منحرگاهِ مجاهدت، قربان كرد تا به مقام خلّت رسد. پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشير ايشان و دخول اين مقام إمن بود از قطعيّت و اخوات آن و رسول(صلي الله عليه وآله)گفت: الحاج وَعَدَ الله يعطيهم ما سألوا او يستجيب لهم ما دعو حاج وفد خداوند باشند بدهدشان آنچه خواهد و اجابت كند بدانچه خوانند و دعا كنند و اين گروه ديگر، نه بخواهند و نه دعا كنند، فاّما تسليم كنند.
چنانكه ابراهيم(عليه السلام) كرد.{ إذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسْلِمْ، قالَ اَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ}.(2)
چون ابراهيم(عليه السلام) به مقام خلّت رسيد از علائق فرو شد و دل از غير بگست، حتّي آن زمان كه جبرئيل بيامد و پلّه منجنيق بگرفت و گفت: هَلْ لَكَ مِنْ حاجَة ابراهيم گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آل عمران: 97
2 ـ بقره: 131
|
356 |
|
اَمّا اِلَيْكَ فَل پس گفت: به خداي عزّوجلّ هم حاجتي نداري؟ گفت: حسبي من سؤالي علمه بحالي . مرا آن بسنده باشد كه او مي داند كه مرا از براي او در آتش اندازند، علم او به من، زبان مرا از سؤال منقطع گردانيده است.
محمّد بن فضل گويد: عجب از آن دارم كه اندر دنيا خانه وي طلبد، چرا اندر دل مشاهدت وي نطلبد، كه خانه را باشد كه يابد و شايد كه نيابد و مشاهدت لامحاله يابد. و در جمله حرم آنجا بود كه مشاهدت تعظيم بود و آن را كه كلّ عالم ميعاد قرب و خلوتگاه انس، نباشد وي را از دوستي هنوز خبر نبود و چون بنده مكاشف بود عالم جمله حرم وي باشند و چون محجوب بود حرم وي را اظلم عالم بود كه: أظلم الاشياء دارالحبيب بلا حبيب . پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادي نه حرم بوده است كه دوست را رؤيت حرم حرام بود كه مرا مجاهدتي بوده است اندر شوقي مقلقل و يا روزگاري اندر محنتي دايم.
يكي به نزد جنيد(رض) آمد وي را گفت: از كجا مي آيي؟ گفت: به حج بودم، گفت: حج كردي؟ گفت: بلي.
گفت: از ابدا كه از خانه برفتي و از وطن رحلت كردي، از همه معاصي رحلت كردي؟ گفتا: ني. گفت: پس رحلت نكردي.
گفت: چون از خانه برفتي و اندر هر منزلي هر شب مقام كردي، مقامي از طريق حق از آن مقام قطع كردي؟ گفت: ني. گفت: پس منزل نسپردي.
گفت: چون محرم شدي به ميقات، از صفات بشريت جدا شدي، چنانكه از جامه؟ گفتا: ني. گفت: پس محرم نشدي.
گفت: چون به عرفات واقف شدي اندر كشف مشاهدت وقف پديدار آمد؟ گفت: ني، گفت: پس به عرفات نايستادي.
گفت: پس به مزدلفه شدي و مرادت حاصل شد همه مرادها را ترك كردي؟ گفتا، ني. گفت: پس به مزدلفه نشدي.
گفت: چون طواف كردي خانه سرّ را اندر محلّ تنزيه لطايف حضرت جمال حق ديدي؟ گفتا: نه. گفت: پس طواف نكردي.
|
357 |
|
گفت: چون سعي كردي ميان صفا و مروه مقام صفا و درجه مروّت ادراك كردي؟ گفتا: ني. گفت: هنوز سعي نكردي.
گفت: چون به منا آمدي منيّت هاي تو از تو ساقط شد؟ گفتا: نه. گفت: هنوز به منا نرفتي. گفت: چون به منحرگاه قربان كردي همه خواستهاي نفس را قربان كردي؟ گفتا: ني. گفت: پس قربان نكردي.
گفت: چون سنگ انداختي هر چه با تو صحبت كرد از معاني نفساني همه بينداختي؟ گفتا: نه. گفت: پس هنوز سنگ نينداختي و حج نكردي. باز گرد و بدين صفت حج بكن تا به مقام ابراهيم برسي!
شنيدم كه يكي از بزرگان در مقابل كعبه نشسته بود و مي گريست و اين ابيات مي گفت:
وَأصبَحْتُ يَوْمَ النَّفْرِ وَالعِيْسُ تَرْحَلُ *** وَكانَ حُدَي الْحادِي بِنا وَهْوَ مُعْجِلُ
اُسائلُ عَنْ سَلمي فَهَلْ مِنْ مُخَبِّر *** بِأَنَّ لَهُ عِلْماً بها أَيْنَ تَنْزِلُ
لَقَدْ أفْسَدَتْ حَجّي وَنُسُكي وَعُمْرَتي *** وَفِي البَيْنِ لِي شُغْلٌ عَنِ الحَجِّ مَشْغَلُ
سَأرْجِعُ مِن عامي لِحِجَّةِ قابِل *** فَإنّ الّذي قَدْ كانَ لا يُتَقَبَّلُ(1)
از حوادث جالب ديگر، داستان منقول از فضيل عياض است كه گفت: جواني ديدم اندر موقف خاموش ايستاده و سر فرو افكنده، همه خلق اندر دعا بودند و وي خاموش مي بود. گفتم: اي جوان تو نيز چرا دعايي نكني؟ گفت: مرا وحشتي افتاده است. وقتي كه داشتم از من فوت شد. هيچ روي دعا كردنم ندارد. گفتم: دعا كن تا خداي تعالي به بركت اين جمع تو را به سر مراد خود رساند. گفت: خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اي از وي جدا شد و جان با آن نعره از وي جدا شد.
ذوالّنون مصري(رحمه الله) گويد كه: جواني به منا ساكن نشسته و همه خلق به قرباني مشغول، من اندر وي نگاه كردم تا چه كند و كيست، گفت: بار خدايا! همه خلق به قربانها مشغولند و من مي خواهم تا نفس خود را قربان كنم اندر حضرت تو، از من بپذير. اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المحجوب، ص426
|
358 |
|
بگفت و به انگشت سبابه به گلو اشارت كرد و بيفتاد. چون نيكو نگاه كردم مرده بود. پس حج ها بر دو گونه است: يكي اندر غيبت و ديگر اندر حضور. آن كه اندر مكّه در غيبت باشد، چنان بود كه اندر خانه خود از آنكه غيبتي از غيبتي اولي تر نيست.
پس حج مجاهدتي مركشف مشاهدت را بود و مجاهدت علّت مشاهدني بل كي سبب است و سبب را اندر معاني تأثيري بيشتر نبود. پس مقصود حج، نه ديدن خانه بُوَد كه مقصود كشف مشاهدت باشد.(1)
2 ـ امام محمّد غزّالي:
(متوفاي 505 هـ .ق.) از انديشمندان بزرگ قرن پنجم هجري است كه در فاصله بين 465 و 505 حدود هفتاد و دو اثر فارسي و عربي به رشته تحرير كشيده است.
از كتب معروف فارسي غزالي، يكي كيمياي سعادت است. غزالي در ربع عبادات در ارتباط با حج سخن گفته و بر خلاف بسياري از كتب فقهي، تنها به ظواهر آن نپرداخته، بلكه همه جا كوشيده است فلسفه آن را بازگو كند و معنويّت حج را بشناساند. از اين رو است كه گفته اند:
... كمتر نويسنده اي از نوع غزّالي بتوان يافت كه سبك او تا اين اندازه دقيق و در عين حال غني باشد... .(2)
غزالي ركن اوّل كتاب را، كه به عبادات اختصاص داده، به ده اصل منقسم كرده، اصل هفتم را به حج مخصوص گردانيده است. او مي گويد: بدان كه حج از اركان اسلام است و عبادت عمر است و آنگاه سخن پيامبر اكرم را نقل مي كند كه: و هر كه حج كند بي آنكه تن به فسق آلوده كند و زبان به بيهوده و ناشايست مشغول دارد، از همه گناهان بيرون آيد. همچنانكه آن روز از مادر بزاده باشد. (3)
غزالي با نقل داستاني از عليّ بن موفّق نشان داده كه خداوند حجّ همه زائران خانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المحجوب، ص427
2 ـ ابوحامد امام محمّد غزالي طوسي، كيمياي سعادت، جلد اوّل، به كوشش خديو جم، 1361، مركز انتشارات علمي و فرهنگي.
3 ـ همان، ص218
|
359 |
|
خود را قبول مي كند; يكي از بزرگان به حج بود، در عرفات دو فرشته را به
خواب ديد كه
يكي از ديگري مي پرسد: مي داني چند نفر امسال به حج
آمده اند؟ فرشته ديگري مي گويد نه! فرشته اوّلي مي گويد: ششصد هزار
بودند. سپس مي پرسد مي داني حجّ چند تن مقبول واقع شد؟ مي گويد نه!
مي گويد: حجّ شش كس پذيرفته شده. آن بزرگ از خواب مي پرد و با كمال يأس و
نوميدي مي گويد: من جزء آن شش تن نخواهم بود. با همين انديشه در مشعر الحرام
به خواب مي بيند كه همان دو فرشته با يكديگر سخن مي گويند; يكي به ديگري
مي گويد: امشب حق تعالي فرمان داد كه به هر يك از آن شش تن، كه حجّ آنها را
پذيرفته، صد هزار نفر را بخشيده است!
غزالي در اين باره وسيع المشرب است و با سعه صدر مي گويد:
بدان كه هر مسلماني كه حج كند در وقت خويش درست بود. (1)
غزالي تصريح مي كند كه: شرط درستي حجّ اسلام اندر وقت بيش نيست. (2)
امّا براي اينكه حجّ اسلام شمرده شود; يعني اداي دين حجّ واجب شده باشد، پنج شرط لازم است: مسلمان بودن، بالغ بودن، عاقل بودن و در وقت احرام بستن.
غزالي معتقد است به محض حصول استطاعت، لازم است در انجام حج تعجيل كند و اگر بيش از يك سال تأخير كند، عاصي خواهد بود و چنانچه حج نكرده بميرد ولو وصيت هم نكرده باشد، بايد از تركه او به نيابت حج كنند.
او درباره اركان و واجبات حج سخن گفته و آن را پنج چيز شمرده است:
احرام، طواف، سعي، وقوف در عرفات و موي ستردن.
مؤلّف وجوه سه گانه حج; يعني اِفراد، قِران و تمتّع را به شرح باز نموده و وجوه برتري هر يك را بيان كرده و محظورات ششگانه حج را توضيح داده است. در ابتداي بحث اشاره كرديم كه غزالي بمانند ديگر فقها تنها به بيان مناسك و اعمال ظاهري حج اكتفا نكرده، بلكه سعي كرده است، بيشتر فلسفه و دقايق حج را بيان كند. براي مزيد فايده آنچه را كه وي در باب اسرار و دقايق حج گفته است نقل مي كنيم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المحجوب، ص219
2 ـ همان، ص219
|
360 |
|
اعمالي كه حاجي انجام مي دهد و به ظاهر از ديد بعضي منكران غيرعاقلانه مي نمايد، نشانه عبوديّت محض است و انسان هر گاه اراده و خواست خود را در نظر بگيرد و به عبارت ديگر متابعت هواي نفس خود كند هلاك مي شود. غزالي به عنوان مثال: به رمي جمره و سعي ميان صفا و مروه اشاره مي كند و مي گويد: انسان معمولاً كارهايي را انجام مي دهد كه عقل او مي پذيرد و دليلي براي آن دارد. زكات مي دهد چون عقل كمك به نيازمندان را مي پذيرد، روزه مي گيرد چون مبارزه با نفس و شيطان است، نماز مي خواند چون تواضع و فروتني در مقابل پروردگار جهان است، امّا نشانه بندگي انجام كار به محض فرمان است.
غزالي مي گويد: ... و رمي و سعي ... كه جز به محض بندگي نتواند كرد، براي اين بود كه رسول(صلي الله عليه وآله) گفت: در حج ـ بر خصوص ـ لَبَّيك لحجّة حقاً و تعبُّداً و رِقّاً، و اين را تعبّد و رق نام كرد .(1)
وي در پاسخ به سؤال مقدّر گروهي كه مي گويند مقصود و مراد از اين عمل چيست؟
مي گويد: ... مقصود از اين بي مقصودي است و غرض از آن بي غرضي است تا بندگي بدين پيدا شود و نظر وي جز به محض فرمان نباشد... تا از وي جز حق و فرمان حق چيز بنماند (2)
غزالي حج را با سفر آخرت مانند كرده و گفته است: در اين سفر مقصد خانه است ولي در آن سفر مقصد خداي خانه است. همانطور كه هنگام مرگ بايد دل از همه چيز بكند در سفر حج هم بايد جز خدا هيچ كس و هيچ چيز ديگري را در نظر نداشته باشد، همانطور كه زاد سفر حج را فراهم مي كند بايد بداند كه براي آخرت نياز به توشه بيشتري دارد.
بر جمازه نشستن بايد جنازه را به ياد او بياورد، وقتي لباس احرام مي پوشد به ياد كفن پوش شدن باشد، خطرات و سختيهاي باديه او را به ياد نكير و منكر و عقربها و مارها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المحجوب، ج1 ص238
2 ـ همان، ص239
|
361 |
|
بيندازد; زيرا فاصله مرگ تا قيامت بسيار دور است با گردنه هاي بسيار. چون قطع باديه بدون راهنما ممكن نيست باديه پس از مرگ را نيز بدون راهنمايي طاعات و اعمال نيك نمي توان پيمود.
لبّيك حاجيان پاسخ به نداي حق است. در قيامت نيز او را ندا خواهند داد و او بايد پاسخ دهد. غزالي به همين مناسبت گفته است: عليّ بن حسين(عليه السلام) در وقت احرام زرد روي شد و لرزه بر اندام وي افتاد و لبيك نتوانست زد. گفتند: چرا لبّيك نگويي؟ گفت: ترسم كه اگر بگويم، گويد: لالبّيك و لا سعديك چون اين بگفت از اشتر بيفتاد و بيهوش شد.(1)
او گفته است: امّا عبرتهاي حج آنست كه اين سفر بر وجهي بر مثال آخرت نهاده اند كه در اين سفر مقصد خانه است و از آن سفر خداوند خانه، پس از مقدّمات و احوال اين سفر بايد كه احوال آن سفر ياد مي گيرد.
وقتي حاجي لبّيك مي زند در نظر داشته باشد كه اين جواب نداي حق است. و در پايان گفته است: اين مقدار اشارت كرده آمد از عبرتهاي حج تا چون كسي راه اين شناسد بر قدر صفاي فهم و شدّت شوق و تمامي جد در كار، وي را امثال اين معاني نمودن گيرد و از هر يكي نصيبي برگيرد كه حيات عبادات وي بدان بود و از حد صورت كارها فراتر شده باشد.(2)
3 ـ عطار عارف بزرگ سده ششم و هفتم:
(متوّفاي 627 هـ .ق.) قسمتي از عمر خود را به سفر پرداخت. به مكّه رفت و بسياري از مشايخ را ملاقات كرد. او در تذكرة الاولياي خود از سفرهاي حجّ بزرگان عرفا به نكات دقيقي در مسائل اخلاقي و تربيتي و درسهايي كه بايد از حج گرفت اشاره كرده و در ضمن بيان كرامات آنان، به اينگونه اخلاقيّات توجه داده است.
وي در كرامات ابوحازم مكّي كه معاصر هشام بن عبدالملك بوده، حكايتي آورده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف المحجوب، ص239
2 ـ همان، ص241
|
362 |
|
كه مضمون آن را در بحث از كشف المحجوب در همين رساله نقل كرديم.
از همين مقوله است كه: كتاني از مادرش اجازه گرفت تا به مكّه برود، وقتي به باديه رسيد احتياج به غسل پيدا كرد، با خود گفت: شايد رعايت شرايط نكرده ام و خداوند مرا نپذيرفته است! برگشت و وقتي به خانه رسيد، مشاهده كرد كه مادرش پشت در به انتظار نشسته است. گفت: اي مادر، شما به من اجازه داده بوديد، مادر گفت: بلي امّا خانه را بي تو نمي توانستم ديد، از زماني كه تو رفته اي اينجا نشسته ام و نيت كرده بودم كه تا باز آيي برنخيزم. كتاني تا مرگِ مادر نزد او ماند و پس از مرگ مادر به مكّه رفت و مجاور شد .(1)
ابو عثمان حيري را خداشناستر از جنيد، رويم و ... دانسته اند و او را از جمله سه تني شمرده اند كه چهارمي; ندارند. ابو عثمان در نيشابور، جنيد در بغداد و ابوعبدالله بن الجلاد در شام گفته اند كه وقتي يكي از فرغانه قصد حج داشت، به نيشابور رفت و به خدمت ابوعثمان رسيد و سلام كرد. شيخ جواب نگفت. آن مرد با خود گفت: مسلماني سلام كند جواب ندهند؟ ابوعثمان گفت: حج چنين كنند؟ كه مادر را بيمار بگذارند و بروند بي رضاي او! مرد فرغاني بازگشت و پس از آنكه مادرش مُرد، مجدّداً به قصد حج به نيشابور آمد. در اين نوبت او را سخت مورد احترام و اعزاز قرار داد.
عطّار درباره ابو محمّد جُريري نوشته است: يك سال در مكّه اقامت كرد، در اين مدّت نخوابيد و با كسي سخن نگفت. به جايي تكيه نكرد و حتّي پاي خود را دراز نكرد. ابوبكر كتاني از او پرسيد: اين چنين، به چه توانستي كرد؟ گفت: صدق باطن مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت گرفت. (2)
اين گونه حوادث و داستانها كه عطّار نقل كرده، بزرگترين درس اخلاق، كه رعايت حق و احترام مادر است، را به خواننده مي دهد و به ياد او مي آورد كه احترام به مادر تا چه حد مورد نظر بوده و هست.
رحمت خداوند و غفاريت او بر كسي پوشيده نيست. عطّار با نقل داستاني از حجّ ابراهيم ادهم به اين نكته اشاره كرده است كه ابراهيم ادهم گفت: شبها فرصت مي جستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گزيده تذكرة الاوليا، به كوشش دكتر محمد استعلامي، چاپ دوم 1356 شركت سهامي كتابهاي جيبي، ص369
2 ـ همان، ص326
|
363 |
|
تا كعبه را خالي يابم از طواف و حاجتي خواهم، هيچ فرصتي نمي يافتم، تا شبي
باران
عظيم مي آمد، برفتم و فرصت را غنيمت دانستم تا چنان شد كه كعبه ماند
و ابراهيم، طواف كردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه. ندايي شنيدم كه:
عصمت مي خواهي تو از گناه و همه خلق از من اين خواهند! اگر من همه را عصمت دهم
درياي غفوري و غفّاري و رحيمي و رحماني من كجا رود و به چه كار آيد...؟! (1)
توكّل يكي از اعمال حسنه اي است كه همه مسلمين به آن معتقدند و خود را كم بيش پايبند آن مي دانند. در نزد عرفا شدّت اتّكا به آن بيشتر و قويتر است. عطّار نمونه اي از آن را در ارتباط با بُشر حافي و ابوعبدالله محمد بن حنيف نشان داده است.
گروهي از مردم شام پيش بشر آمده، گفتند: عزم حج داريم، با ما همراه مي شوي؟ گفت: به سه شرط همراهي مي كنم; يكي اينكه هيچ زاد و توشه اي برنگيريم، از كسي هم چيزي نخواهيم و اگر بدهند هم قبول نكنيم گفتند: دو شرط اوّل را مي پذيريم ولي مورد سوم را نمي توانيم قبول كنيم. بُشر گفت پس شما به خدا توكّل نداريد و به زاد و توشه حاجيان متوكّل كرده ايد اگر در دل كرده بودي كه هرگز از خلق چيزي قبول نخواهم كرد، اين توكّل بر خداي بود! (2)
اين نوع برخوردهاي سختگيرانه بين عرفا كم نيست كه ظاهراً با تعليمات و شرايط لزوم حج منافات دارد. ولي در حقيقت مي توان براي اين معتقدات محملي ساخت و گفت: آنكه عزم حج كرده، استطاعت دارد ولي اينگونه به سفر رفتن نشانه كمال توكّل است.
ابوعبدالله محمّد بن خفيف، گفت: در ابتدا خواستم كه به حج بروم و چون به بغداد رسيدم چندان پندار در سر من بود كه به ديدن جنيد نرفتم. چون به باديه فرو شدم، رسني و دلوي داشتم، تشنه شدم چاهي ديدم كه آهويي از آن آب مي خورد، چون به سر چاه رسيدم آب به زير چاه رفت. گفتم: خداوندا! ابوعبدالله را قدر از اين آهو كمتر است! آوازي شنيدم كه: اين آهو دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود، وقتم خوش شده، دلو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گزيده تذكرة الاولياء، ص85
2 ـ همان، ص98
|
364 |
|
و رسن بينداختم و روان شدم. آوازي شنيدم كه يا اباعبدالله، ما تو را تجربه مي كرديم تا چون صبر كني؟! باز گرد و آب خور.
بازگشتم، آب بر سر چاه آمده بود. وضو ساختم و آب خوردم و برفتم. تا به مدينه حاجت به هيچ آب نبود. چون بازگشتم و به بغداد رسيدم روز آدينه به جامع شدم، جنيد را چشم بر من افتاد. گفت: اگر صبر كردي آب از زير قدمت برآمدي... (1)
در موارد ديگر هم اشاره كرديم كه چنانچه فردي مستطيع، كه توان فراهم نمودن بهترين وسيله سفر را دارد، نه از روي خسّت و نه به قصد تظاهر كه از روي علاقه و ايمان پياده به حج رود، مأجورتر خواهد بود.
در ارتباط با حج، حكايت ديگري به بُشر نسبت داده و در اين حكايت توجّه داده است كه دين براي بشر است. تمام اديان الهي براي بهبود زندگي انسانها است، اديان الهي راه درستتر و بهتر زيستن را به انسان مي آموزد. كمك به همنوع و حلّ مشكلات برادران و خواهران ديني، از اهمّ تعاليم و تأكيدات اديان است و به گفته سعدي:
عبادت بجز خدمت خلق نيست *** به تسبيح و سجّاده و دلق نيست
در حج بايد نيّت پاك باشد و مالي كه در اين راه هزينه مي شود از طريق صحيح به دست آيد و در راه، درست مصرف شود.
شخصي با بشر مشورت كرد كه: دو هزار درم حلال دارم، مي خواهم به حج بروم
بشر گفت: تو به تماشا مي روي، اگر براي رضاي خدا مي روي قرض درويشان را با اين پول ادا كن. گفت: رغبت حج بيشتر دارم. بشر گفت: پس مال از وجه حلال به دست نياورده اي، تا به ناوجه خرج نكني آرام نگيري! (2)
با وجود تأكيدهاي فراوان كه در ارتباط با انجام حج شده و قطعاً هم بشر و هم عطّار به آنها واقف بوده اند، حكايت فوق ناقض اين دستور كلّي نيست بلكه مي خواهد اهميت كمك به همنوع و اداي دين بدهكاران مستمند را بنماياند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گزيده تذكرة الاولياء، صص 402-201
2 ـ همان، ص99
|
365 |
|
عطّار، بايزيد بسطامي را سلطان العارفين ناميده و گفته است: او در راه حج باري
بر
شتر نهاده بود و در حال حركت بود. شخصي به او رسيد و گفت: اي جوانمرد
بردارنده بار شتر نيست نگه كن كه هيچ بار بر پشت شتر نيست مرد نگاه كرد و ديد كه
بار يك وجب بالاتر از پشت شتر است!(1)
بايزيد يك بار عزم حج كرد، چند منزلي رفت و برگشت. وقتي علّت را پرسيدند، گفت در راه زنگي با شمشير در مقابل من قرار گرفت و گفت اگر برنگردي تو را با اين شمشير خواهم كشت و به من گفت: تركت الله ببسطام و قَصَدْتَ البَيْتَ الْحَرام خداي را به بسطام گذاشتي و روي به كعبه آوردي.(2)
و همو بار ديگر قصد حج كرده شخصي پيشش آمد و پرسيد: چه داري؟ پاسخ داد: دويست درم، آن شخص به بايزيد گفت: به من ده و هفت بار گِرد من طواف كن كه حجّ تو اين است. بايزيد گفت: چنين كردم و بازگشتم.(3)
حجّ واقعي آن است كه به صاحب خانه توجّه شود نه به خانه و ظواهر آن، چنانكه بايزيد گفت: اوّل بار كه به حج رفتم خانه اي ديدم. دوباره كه به خانه رفتم خداوند خانه را ديدم، سيوم بار نه خانه ديدم نه خداوند خانه; يعني چنان در حق گم شده بودم كه هيچ نمي دانستم.(4)
در كرامات بايزيد بسطامي سخن بسيار است; از جمله عطّار گفته است: وقتي بايزيد را به خاك سپردند همسر احمد خضرويه به زيارت مرقد بايزيد آمد و درباره كرامات و درجات او گفت: شبي در طواف خانه كعبه بودم، ساعتي بنشستم و در خواب شدم، چنان ديدم كه مرا به آسمان بردند و تا زير عرش بديدم. آنجا بياباني ديدم كه درازا و پهناي آن پيدا نبود و همه بيابان گل و رياحين بود، بر هر برگ گلي نوشته بود: ابويزيد ولي الله.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گزيده تذكرة الاولياء، ص117
2 ـ همان، ص119
3 ـ همان، ص119
4 ـ همان، ص128
5 ـ همان، ص137
|
366 |
|
عبدالله مبارك عالمي بي مانند و شجاعي بي نظير بود. شبي برفي آن چنان در عشق كنيزكي فرو رفته بود كه تمام شب را در فكر و عشق او بود ولي خود متوجّه آن نبود. صبحگاهان متوجّه شد و تغيير حالت داد. او يك سال حج مي كرد و يك سال غزو و يك سال تجارت، و منفعت خويش بر اصحاب خرج مي كرد! (1)
سفيان ثوري كه وقتي با پاي چپ وارد مسجد شد، ندايي به گوشش رسيد كه: يا ثور ثوري مكن و همين ندا موجب تغيير حال او شد. گفته اند جواني را ديد كه چون حجّ او فوت شده بود، آهي كشيد سفيان گفت: چهار حج كرده ام به تو دادم، تو اين آه به من دادي؟ گفت: دادم. آن شب در خواب ديد كه به او گفتند: سودي كردي اگر به همه اهل عرفات قسمت كني توانگر شوند (2) و اين است نتيجه آه و ياد از سر صدق و صفا!
بعضي از حجّاج بيت الله، به هواي نفس و جهت كسب شهرت و عنوان به سفر حج مي روند. حتّي عارفي همچون ابومحمّد مرتعش كه گفت: سيزده حج به توكّل كردم چون نگه كردم همه بر هواي نفس بود! گفتند: چون دانستي؟ گفت: از آن كه مادرم گفت: سبوي آب آر، بر من گران آمد. دانستم كه آن حج بر شره نفس بود.
احترام كعبه از گذشته هاي دور بر همه كس واجب بوده و مراعات مي شده و گاهي در آن افراط هم مي شده است; از جمله: نقل است كه ابومحمّد جُرَيْري، يك سال به مكّه مقام كرد كه نه خفت و نه سخن گفت و نه پشت به جايي تكيه داد.(3)
در پايان بحث، درباره عطّار و نظر او نسبت به حج، همانگونه كه در صفحات پيشين گفتيم، عطّار در تذكرة الاوليا فقط كراماتي از عرفا در ارتباط با حجّ آنان بيان كرده و كمتر به فلسفه حج پرداخته است.
4 ـ سديد الدّين يا نورالّدين محمّد:
(متوفاي 635 هـ .ق.) از نويسندگان و دانشمندان اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم است كه در كتاب معروف جوامع الحكايات ضمن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گزيده تذكرة الاولياء، ص140
2 ـ همان، ص147
3 ـ همان، ص407
|
367 |
|
حكايات شيرين در خصوص حج و كعبه و ... سخن گفته است كه نكات بس آموزنده اي در خلال آنها ديده مي شود. به نقل چند مورد بطور خلاصه اكتفا مي كنيم:
وقتي صدر بخارا به حجّ اسلام رفته بود، با اسباب و تجمّل تمام، بيش از صد شتر بار و بنه او را حمل مي كردند. در نزديك عرفات درويشي گرسنه و تشنه با پاهاي آبله دار رو به صدر كرد و گفت: ثواب حجّ من و تو يكي باشد! تو در آن نعمت روي و من در اين محنت روم؟ صدر بخارا گفت: هرگز! اگر مي دانسم كه جزاي من و تو يكي است هرگز قدم در اين راه نمي گذاشتم; زيرا كه من به فرمان آمده ام و تو بي فرمان. من را گفته است چون استطاعت داري حج كن و به تو گفته است: { لاتُلْقُوا بِأيْدِيكُمْ اِلي التَّهْلُكَهِ} من ميهمان و تو طفيلي، هرگز حرمت طفيلي چون حرمت ميهمان نباشد.(1)
عوفي در نقل اين داستان به نكته بسيار مهم و دقيق نظر داشته و آن اطاعت و بندگي است كه انسان بايد آنچه را بر عهده او محوّل شده انجام دهد و بدون جهت خود را در معرض هلاكت قرار ندهد و خود در مقابل نص اجتهاد نكند.
داستاني در ارتباط با حجّ امام حسن(عليه السلام) و گروهي كه در خدمت آن حضرت بودند آورده و در آن بخشش و حق شناسي حضرتش را نشان داده است.(2)
عوفي حكاياتي نقل كرده كه به نحوي با حج ارتباط دارد و در هر يك نكته ارزنده اخلاقي و تربيتي و سياسي نهفته است و يكي از فلسفه هاي مهمّ حج همين است كه مردم با اقوام و ملّتهاي ديگر تماس حاصل كنند و ديد سياسي و اجتماعي پيدا كنند. از جمله داستانهاي آموزنده، داستاني مفصّل است كه خلاصه آن را مي خوانيم:
در زمان ابو حنيفه دانشمندي مزوّر در بغداد بود. مردي خراساني كه قصد حج داشت به بغداد آمد. مبلغي كه اضافه بر مخارج سفر بود نزد اين عالم به امانت سپرد. در بازگشت از حج قافله آنها را غارت كردند. حاجي خراساني نزد عالم بغدادي آمد و مطالبه امانت كرد. عالم منكر شد. هر چند اصرار كرد نتيجه اي نداشت. حاجي نزد ابوحنيفه رفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفي، به كوشش دكتر جعفر شعار، چاپ اول مهرماه 1363 انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، ص144
2 ـ همان، ص213
|
368 |
|
و جريان را بازگفت. ابوحنيفه به لطايف الحيل سپرده او را باز پس گرفت و به وي تسليم كرد.(1) و بدين گونه رياكاران و امانت خواران را مورد انتقاد قرار مي دهد و رسوا مي كند.
از حوادث جالب توجّه و در ضمن آموزنده كه درس جوانمردي و گذشت و فداكار مي دهد و عملاً { فَمَنْ يَعْمَلْ مثقالَ ذَرّة خيراً يَرَهُ} را اثبات مي كند، حكايتي است طولاني كه در ارتباط با حجِّ امير بلخ نقل كرده است.(2)
5 ـ نجم الدّين رازي:
معروف به دايه و متخلّص به نجم از مشاهير صوفيه ايران است كه در اواخر قرن ششم هجري متولّد شده و در اواسط قرن هفتم 645 در بغداد در گذشته است. وي در كتاب ارزشمند خود مرصاد العباد من المبدأ الي المعاد آنجا كه در باب اركان مسلماني سخن مي نويسد، در ارتباط با حج مي گويد: سفر حج نمودار سفر آخرت است.
و امّا حج اشارت مي كند به مراجعت با حضرت عزّت و بشارت مي دهد به وصول به حضرت خداوندي; { وَ اَذِّن في الناسِ بالْحِّجِ يأتوُكَ رجالاً} يعني اي قرار گرفته در شهر انسانيّت، برخيز و مردانه اين همه بند و پايبند بر هم گسل و زن و فرزند و خان و مان را وداع كن و روي از همه بگردان و به صدقِ توجّه: { وَجَّهتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَر السَّمواتِ و اْلاْرضَ} قدم در راه نه و از عقيده پاك نيّت،{ إنّي ذاهب إلي ربّي سَيَهْدينِ}بيار و قدم از اين منازل و مراحلِ خوش آمدِ دنيا و هوا و طبع بيرون نِه و باديه نفس امّاره را قطع كن.
و چون به احرامگاه دل رسيدي به آب انابت غسلي بكن و از لباس و كسوت بشريّت مجرّد شو و احرام عبوديّت در بند و لبيك عاشقانه بزن و به عرفات معرفت درآي و بر جبل الرّحمه عنايت برآي و قدم در حرم حريم قرب ما نه و به مشعر الحرام شعار بندگي ثباتي بكن و از آن جامعه به مناي منيّت منا آي و نفس بهيمي را در آن منحر قربان كن و آنگه روي به كعبه وصال ما نه كه دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالِ و چون رسيدي طواف كن،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص315
2 ـ جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفي، دوم از قسم دوم با تصحيح دكتر امير بانو مصفا (كريمي) دكتر مظاهر مصفا 1362، چاپ آزاده، ص575
|
369 |
|
يعني بعد از اين گرد ما گرد و گرد خويش هيچ مگرد و با حجرالأسود كه دل تو است و آن يمين الله است عهد ما تازه كن و از آن جا به مقام ابراهيم آي يعني به مقام روحانيّتِ خُلّت و از آنجا دو ركعتي تحيّت مقام بگزار; يعني عبوديت از بهر بهشت و دوزخ مكن چون مزدوران، بندگي ما از اضطرار عشق كن چون عاشقان.
پس بر در كعبه وصال ما آي و خود را چون حلقه بر در بمان و بي خود درآي كه خوف و حجاب از خودي خيزد و امن و وصول از بيخودي: { وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً}بر خوان:
اي دل بي دل به نزد آن دلبر رو *** در بارگه وصال او بي سر رو
تنها ز همه خلق چو رفتي به درش *** خود را به درش بمان و آنگه در رو(1)
6 ـ عزالدّين محمود بن علي كاشاني:
صاحب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه (متوفّاي سال 735 هـ .ق.) با استناد به شرط استطاعت، عرفا و سالكان را از انجام حج و اداي زكات مبرّا و معرّي دانسته و گفته است: و امّا زكات و حج از جمله اركان اسلام اند و وجوب آن مشروط به مال و استطاعت است و طالبان و سالكان طريق حق، كه اهل ترك و تجريدند و مقصود از اين مختصر ذكر احوال ايشان است، از اين شرط معرّي و مبرّا هستند، لا جرم در بيان زكات و حج و كيفيّت آن شروعي نرفت، به خلاف صوم و صلات و اقرار كه تعلق به نفس دارد، اگر بر سبيل تطوّع خواهند كه حج گزارند در تعلّم مناسك آن، به ديگر كتب رجوع نمايند... (2)
7 ـ مولانا جلال الدين محمد بلخي:
(متوفاي 672 هـ .ق.)در فيه مافيه با نقل حكايتي از ابوسعيد ابي الخير وجود عارف را كعبه مي داند كه بايد برگرد او طواف كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نجم رازي، مرصاد العباد من المبدأ الي المعاد ، به اهتمام دكتر محمد امين رياحي ـ چاپ چهارم 1371 انتشارات علمي و فرهنگي صص172-171
2 ـ عزالدين محمود بن علي كاشاني، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه ، به تصحيح علاّمه جلال الدين همايي، چاپ سوم، آذر ماه 1367 مؤسسه نشر هما ص339
|
370 |
|
شيخ ابوسعيد ابي الخير در نيشابور بود. روزي در كوي عدني كوبان ابراهيم ينال برادر سلطان طغرل به احترام شيخ از اسب فرود آمد و در مقابل او تعظيم كرد و شيخ بيشتر او را به تعظيم وا داشت تا حدّي كه پيشانيش به خاك رسيد... گفت: ... تو نداني كه هر كه بر ما سلام كند از بهر او كند؟ قالب ما قبله تقرّب خلق است والاّ مقصود حقّ است ـ جلّ جلاله ـ ما خود در ميان نيستيم و هر خدمت كه جهت حق باشد هر چند به خشوع نزديك بود مقبول تر بود. پس ما ابراهيم ينال را خدمت حق تعالي فرموديم نه خدمت خود، پس شيخ گفت كعبه را قبله مسلمانان گردانيده اند تا خلق او را سجود مي كنند و كعبه خود در ميان نه و ما را قبله خلق گردانيده تا ما را حرمت دارند و ما در ميان نه. (1)
در همين زمينه گفته است: ... وقتي شيخ ابوسعيد ابي الخير به عزم حج ـ همراه با خواجه ابوطاهر كه در مجلس وي بود و در وقت سماع تغيير حالي در وي پيدا شد و از همان مجلس احرام حج بست - حركت كردند به خرقان رسيدند، از آنها استقبال گرم شد. خرقاني به شيخ گفت... من پير بودم و نزد تو نتوانستم آمدن... پس تو را به مكّه نگذارند، تو عزيزتر از آني كه تو را به مكّه برند كعبه را به تو آرند تا تو را طواف كند... پس شيخ ابوالحسن گفت: يا شيخ، ما مي بينيم كه كعبه هر شب گرد تو طواف مي كند، تو را به كعبه رفتن حاجت نيست باز گرد كه... اكنون حج كردي و رمي نفسهاي وي بديدي. ابوالحسن را بر جمال خود قربان دادي و بر يوسف او نمازي گزاردي. (2)
نيز گفته است: تاج الاسلام ابوسعيد محمد المعاني نقل مي كند كه با پدرش به حج مي رفته اند و پس از انجام مناسك حج به ديدن شيخ عبدالملك طبري رفته اند. او را در راه ميقات و عمره ديده اند كه دارد سنگها را خرد مي كند تا پاي زائران را آسيب نرساند شيخ در ضمن گفتگو از آنها مي پرسد به حج آمده ايد؟ مي گويند: بلي. مي گويد: به ميهنه نرسيده ايد؟ مي گويند: چرا رسيده ايم. مي گويد: زيارت شيخ ابوسعيد كرده ايد؟ مي گويند: كرده ايم. شيخ عبدالملك مي گويد: پس اينجا چه مي كنيد و اين راه دراز را به چه كار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولانا جلال الدين محمّد بلخي، فيه مافيه ، به تصحيح بديع الزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران - چاپ پنجم 1362 مؤسسه انتشارات امير كبير تهران، ص247
2 ـ همان، ص150-148
|
371 |
|
آمده ايد؟ و به كار خود مشغول مي شود. و تاج الاسلام از آن پس هر سال كه ديگران به حج مي رفتند او به زيارت شيخ ابوسعيد ابوالخير مي رفت.(1)
8 ـ نورالدّين عبدالرّحمن جامي:
عارف بلند آوازه قرن نهم (متوفّاي 898 هـ .ق.) در كتاب نفحات الانس خود ضمن نقل حكايات و داستانها، به كرامات عرفا در ارتباط با حج نظر داشته و در آن باره سخن گفته است. از جمله از قول شيخ محي الدّين عبدالقادر گيلاني نقل كرده كه او در ايّام جواني بر قدم تجريد از بغداد عزم حج كرده، در راه با شيخ عديّ بن مسافر كه او هم جوان و بر قدم تجريد بوده، همراه مي شوند و در راه جاريه حبشيّه به آنها برخورد مي كند; و كراماتي از او مشاهده مي كند از جمله فرود آمدن مائده از آسمان، زنده شدن شيخ عدي بر اثر دعاي جاريه، شيخ محي الدّين سپس ادامه مي دهد بعد از آن مرا در طواف تجلّي واقع شد و از باطن خود خطايي شنيدم كه با من گفتند: اي عبدالقادر تجريد ظاهر بگذار و تجريد توحيد را لازم دار و از براي نفع مردمان بنشين كه ما را بندگان خاص هستند كه مي خواهيم كه ايشان را بر دست تو به شرف قرب خود برسانيم. ناگاه آن جاريه گفت: اي جوان، نمي دانم امروز چه نشان است تو را كه بر سر تو از نور خيمه زده اند و تا عنان آسمان ملائكه گرد تو در آمده اند و چشم همه اوليا از مقامهاي خود در تو خيره مانده است و همه به مثل آنچه تو را داده اند اميدوار شده اند. بعد از آن جاريه برفت و ديگر هرگز وي را نديدم .(2)
جامي حكايت جالب ديگري درباره كرامات تحفه آورده است كه:
وي كنيزي بوده است به گفته خودش مست خدا، پيش آمدهايي مي كند كه خواجه او آزادش مي كند.
سرّي سقطي گفته است من و احمد بن مثنّي و خواجه صاحب تحفه، عزيمت كعبه كرديم. ابن مثني در راه مرد. من و خواجه تحفه به مكّه آمديم. در حال طواف آواز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فيه ما فيه، ص379
2 ـ مولانا عبدالرحمن بن احمد جامي، نفحات الانس من حضرات القدس ـ تصحيح مهدي توحيدي پور - 1337 انتشارات محمدي، ص632
|
372 |
|
مجروحي شنيديم، پيش رفتيم، چون مرا ديد گفت: اي سرّي! گفتم: تو كيستي؟
گفت:
تحفه، همانند خيالي شده بود. گفت: خداوند قرب خود به من بخشيده. گفتم: ابن
مثنّي مُرد گفت: رحمه الله، وي همسايه من است در بهشت. گفتم خواجه تو با من است،
دعائي پنهان كرد و در برابر كعبه بيفتاد و بمرد، چون خواجه وي، وي را مرده ديد به
روي در افتاد. برفتم و وي را بجنباندم، مرده بود!(1)
از كرامات و معجزات ديگر، داستان ابوعبدالله احمد بن ابو عبدالرّحمان... است كه ... از مهينان مشايخ هرات بود، از اقران شيخ عمو و با وي حج اسلام كرده بود و مشايخ حرم ديده و صحبت داشته، عالم بوده به علوم ظاهر و باطن و در زهد و توكّل و ورع يگانه روزگار در تجريد و ترك دنيا سخن كردي و سخن وي را در دلها اثر تمام بودي، صاحب كرامت و ولايت بوده. يكي از اصحاب وي عبدالله بن محمد بن عبدالرّحيم بوده است. وي گفته است كه شيخ من ابوعبدالله احمد، روزي مرا گفت: برو به مكّه و فلان كس را بگوي كه چنين و چنان كن. من گامي چند برداشتم خود را در مكه يافتم، آن پيغام بگذاردم بدان كس كه گفته بود و پيش از نزد ديگر نماز شيخ در آمدم، آنوقت كه آنجا رسيدم خواستم كه حج گزارم، آن كس كه پيش وي رفته بودم گفت: برو و سخن شيخ را خلاف مكن و اگر نه باز نتواني گشت و سه ماه در راه بماني.(2)
جامي حكايتهايي نقل كرده كه نشان مي دهد مجاورت كعبه قدرت فراواني به معتكفان بيت الهي مي داده است، زايد الوصف و اعجاز گونه، از جمله: شيخ الاسلام گفت: كه شيخ ابوالخير تيناني هشت سال به مكّه مجاور بود و هيچ سؤال نكرد، اين صعب تر بود كه كسي كه چيزي ندارد در مكّه سؤال نكند، وقتي هشت شبانه روز چيزي نخورده بود، بيماري با گرسنگي پيوست. سست شد به حيله خود را به مقام ابراهيم افكند كه دو ركعت نماز بگزارد و از سستي در خواب شد. الله تعالي را خواب ديد كه با وي گفت: چه خواهي؟ گفت: اشراف بر مملكت. گفت: بدادم. گفت: ديگر چه خواهي؟ گفت: حكمت. گفت: بدادم. بيدار شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، صص 628-424
2 ـ همان، ص353
|
373 |
|
شيخ الاسلام گفت: كه از اشراف وي بر مملكت يكي آن بود كه گفتي: بر سرها مي بينم به خطّ سپيد كه سعيد و بر سرها مي بينم كه شقي، و ديگر گفتي: كه هر كه از اقليمي روي به حج نهد وي را مي بينم.(1)
داستانهاي نفحات الأنس بسيار متنوّع و هر يك حاوي نكته ارزشمند و آموزنده اي است براي مزيد فايده از نقل بعضي از آنها در هر زمينه چاره نيست. در بعضي از حكايات، تغيير حالاتي را كه در سفر حج به اشخاص دست مي داده، نمايانده است; از جمله گفته است: ابوعمرو الزجاجي گويد: مادر من بمرد و از وي پنجاه دينار به من ميراث رسيد، به قصد حج بيرون آمدم. چون به بابل رسيدم مرا شخصي پيش آمد و گفت: با خود چه داري؟ با خود گفتم: هيچ از راستي بهتر نيست. گفتم: پنجاه دينار. گفت: به من ده. هميان را به وي دادم آن را شمرد همچنان يافت كه گفته بودم. گفت: بستان كه راستي تو مرا بگرفت. پس از مركب خود فرود آمد كه سوار شوم، گفتم: نمي خواهم. گفت: چاره نيست و الحاح بسيار كرد، سوار شدم. گفت: من هم بر اثر تو مي رسم. سال آينده به من رسيد در مكّه و با من بود تا از دنيا رفت.(2)
حج كنندگان گاه خود با رفتارشان درس اخلاق مي داده اند و يا رفتار همراهانشان درسي آموزنده بوده است براي ديگران. جامي گفته است:
ابوحفص حدّاد وقتي به حج مي رفت به بغداد رسيد. جنيد استقبال كرد. ابوحفص پير بود، مريدان بر سر وي به پاي ايستاده بودند و آداب نكو ميورزيدند. جنيد گفت: اصحاب خود را آداب ملوك آموخته اي؟ گفت: نگاه داشتن ادب ظاهر دوستان حق را عنوان ادب باطن است مرحق را.(3)
تكبّر از صفات بسيار ناپسند است. قبح آن وقتي بيشتر آشكار مي شود كه انسان به وظيفه و تكليف خود عمل كند و به خود ببالد و كبر بورزد; چنانكه جامي گفته:
تركي بود كه ملازمت مجلس شيخ الاسلام مي كرد و بر پس سر شيخ الاسلام مقدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص349
2 ـ همان، ص223
3 ـ همان، ص58 (جامي اين داستان را در هفت اورنگ، (سلسلة الذهب) به صورت منظوم هم آورده است).
|
374 |
|
سپر، نوري مي ديد. روزي با شيخ احمد كوفاني گفت: تو آن سپر نور
مي بيني بر سر
خواجه؟ گفت: مي بينم. شيخ الاسلام گفت: كه نمي ديد
امّا برنتافت آن را كه آن ترك چيزي ببيند و گويد كه من نمي بينم. آن ترك به حج
رفت و باز آمد و پس از آن، آن نور را نديد.
شيخ الاسلام گفت: آن ترك گفت: اكنون آن نور نمي بينم سبب چيست؟ گفت: اكنون تو خود را بيامرزيده اي و خود را بزرگ در چشم مي آوري كه حج كردم و حاجي ام. آن وقت خداوند نياز و تشنه ما بودي.(1)
بحث استطاعت در حج يكي از شرايط وجوب حج است منتها استطاعت را بر طرق گوناگون و متفاوت تعبير و توجيه كرده اند. بعضي توان مالي دانسته اند و بعضي توان انجام اعمال و طي طريق و بعضي هر دو را و بعضي... .
جامي با نقل داستاني در مورد حجّ ابوعبدالله مقري گفته است: ابوعبدالله مقري (محمّد بن احمد بن محمّد) كه مصاحب با يوسف بن الحسين، عبدالله خرّاز رازي و مظفّر كرمانشاهي و رويم و جويري و ابن عطا و از جوانمردان مشايخ و سخي ترين ايشان بود، پنجاه دينار ميراث به وي رسيد و راي ضياع و عقار، از همه بيرون آمد و بر فقرا نفقه كرد و بر وحدت و تجريد احرام حج بست با آنكه هنوز در حداثت سن بود، در سنه ستّ و ستّين و ثَلث مأة از دنيا برفت.(2)
و ديگر كرامات و اعجاز اين كه در موسم حج عجمي پيش ابوعمرو الزّجاجي آمد كه براءت من بده كه حج گزاردم و ياران تو مرا به تو نشان دادند كه براءت حج از تو بستانم. شيخ سلامتي صدر و سادگي وي را دانست كه ياران با وي مزاح كرده اند. به ملازم اشارت كرد و گفت: آنجا رو و بگو يا ربِّ أعطني البراءة ساعتي بر نيامد كه آن اعجمي بازگشت و به دست وي كاغذي و به خط سبز بر آن نوشته: بسم الله الرّحمن الرّحيم. هذه براءة فلان بن فلان من النار .
اين ابوعمرو الزّجاجي كه نام او محمّد بن ابراهيم يا ابراهيم است، اهل نيشابور و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص348
2 ـ همان، ص268