بخش 16

9 ـ مولانا فخرالدّین علی صفی


375


معاصر و مصاحب جنيد و رويم و خواص بوده گويند چهل سال در مكّه مجاور بوده و در اين مدت در محدوده حرم بول نكرده و موي نينداخته تعظيم حرم را و نزديك به شصت حج گزارده بود. (1)

حجّ عرفا حجّي ديگر است و عالم آنان عالمي ديگر. شيخ الاسلام گفت: هر گاه (ابوالحسن علي ابوالاديان) به حج رفتي، از خانه خود لبيك زدي و از آنجا احرام گرفتي، وقتي از حج باز آمد و زود لبّيك زدن گرفت. گفتند: بي رويي مكن اكنون، باز آمدي باز لبّيك مي زني؟ گفت: اين بار نه لبّيك حج مي زنم كه لبّيك او را مي زنم، يك هفته بر نيامد كه از دنيا رفت.(2)

مصاحبت با عرفاي بزرگ خود لطفي دارد و سودي سرشار، چنانكه گفت: ... خواجه ابوزيد مرغزي فقيه خراساني به حج رفت، به كرمانشاه رسيد، ابراهيم شيبان را آنجا دريافت، آن سال حج را بگزاشت، صحبت وي را لازم گرفت و عمارت دل خود را پس از آن سه حج كرد.

چون خواجه ابوزيد از دنيا برفت، آن روز باراني عظيم بود، بيرون نتوانستند برد، در خانه دفن كردند او را به عاريت كه باز بيرون برند. چون خواستند كه بيرون برند در گور نبود شيخ الاسلام گفت: آن ولايت نه از فقه يافته بود كه از آن پيرو صحبت وي يافته بود.(3)

حج بايد همراه با خلوص نيّت باشد; زيرا { ... وَلِلّهِ عَلي الّناسِ حِجُّ الْبَيْت ...}يك دستور كلّي است. رقّي مي گويد: عبدالله خرّاز در مكّه بود، مي گفت: طريق ما فتوّت ماست. چون از مجلس برخاست، پيري از آنان كه با وي بود گفت: مي خواهيد كه چيزي از فتوّت شيخ با شما بگويم؟ گفتم آري، گفت: با بيست كس از مريدان خود عزيمت مكّه داشتند، از ري بيرون آمدند، چون به منزلي رسيدند كه تا مكّه هجده ميل مانده بود گفت: يا اصحاب أستودِعُكُم الله . گفتند: اي استاد كجا مي روي و ميان تو و مكّه اندكي مانده است. گفت: من از ري تا اينجا به نيّت مشايعه شما آمده ام، تا به اينجا خاطر من به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص223

2 ـ همان، ص117

3 ـ همان، ص216


376


همراهيِ شما خوش بود اكنون به ري باز مي گردم و از آنجا نيّت حج مي كنم و به شما مي رسم انشاء الله تعالي و از آن وقت تا موسم حج پنج ماه مانده بود.(1)

با وجود اين، همه عرفا كعبه واقعي را دل مي دانند نه كعبه گِل. محمّد فضل البلخي گويد: عجب مي مانم از كسي كه بيابانها و واديها قطع مي كند تا برسد به خانه وي و آنجا آثار انبيا بيند، چرا وادي نفس و هوي را قطع نمي كند تا به دل برسد و آثار پروردگار خود بيند.(2)

آيا هر حجّي مقبول درگاه احديّت قرار مي گيرد؟ بعضي در اين خصوص وسيع المشرب هستند و ششصد هزار نفر را به شش نفر مي بخشند و حجّ همه را مقبول مي دانند. امّا عليّ بن موفّق البغدادي از قدماي مشايخ عراق بود سفر بسيار كرده، ذوالنون را ديده بود، شيخ الاسلام گفته كه وي را هفتاد و چهار حج آرند، وقتي حج كرده بود با خود مي گفت به تأسّف كه مي شوم و مي آيم نه دل و نه وقت، من خود در چه ام؟ آن شب حق تعالي را به خواب ديد كه وي را گفت: اي پسر موفّق تو به خانه خويش خواني كسي را كه نخواهي؟ اگر من تو را نخواستمي نخواندمي و نياوردمي.(3)

در حج منافعي است، هم مادي و هم معنوي. جامي منافع حج را اينگونه گفته است:

علي بن شعيب السّقا حيره نيشابور بوده، گويند پنجاه و پنج حج كرده بود، همه از نيشابور احرام بسته و در زير هر ميل دو ركعت نماز گزارده، وي را گفتند: اين نماز چيست؟ گفت: { لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ} اين منافع من است از حج.(4)

دين داري و انجام دستورات شارع مقدّس، بسيار ساده و سهل الوصول است و خودآزاري و رهبانيّت در شرع مقدّس اسلام نيست. جامي حكايت و داستانهايي نقل كرده كه به ظاهر سخت گيري هاي بي موردي است كه عرفا در سفر حج بر خود هموار مي كرده اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص117

2 ـ همان، ص117

3 ـ همان، ص108

4 ـ همان، ص108.


377


از حسن و احمد بن ابراهيم المسوحي نقل كرده اند كه حج مي كرد با يك پيراهن و ردايي و نعلي، بي آنكه ركوه اي يا كوزه اي بردارد و جز آنكه سيبي شامي در كوزه نهادي و بوي مي كردي و از ميانه بغداد تا مكّه بدان بگذرانيدي.(1)

همچنين جامي گفته است كه شيخ الاسلام گفت: ابو عثمان مغربي سي سال در مكّه بود در حرم بول نكرد حرمت حرم را، او مي گفت: الاِ عْتِكافُ حِفْظ الْجَوارحِ تَحْتَ الاْوامِرْ. (2)

او در حكايت ديگري گفته است كه شاه شجاع كرماني پنجاه حج را به دو من نان فروخته است. روزي شاه شجاع كرماني، در مجلسي نشسته بود، درويشي به پاي خواست و دو من نان خواست. كسي نمي داد، شاه شجاع گفت، كيست كه پنجاه حج من را بخرد به دو من نان و به اين درويش دهد. فقيهي آنجا نشسته بود، آن را بشنيد، گفت: ايّها الشّيخ استخفاف مي كني با شريعت؟! گفت: هرگز خود را قيمت ننهادم كردار خود را چه قيمت نهم!(3)

هر چند حكايات و داستانهاي فراواني را جامي در نفحات الأنس آورده كه هر يك حاوي نكته ارزشمند و آموزنده اي است و از كرامات و معجزات بسياري سخن گفته كه همه خواندني و شنيدني است. سخن خود را در باب انعكاس حج در نفحات الانس با نقل اين چند داستان به پايان مي بريم:

ابوعقال بن علوان از مشايخ معروف است و با ابوهارون اندلسي صحبت داشته و به مكّه رفته است و در مكّه از دنيا رفته و قبر وي آنجاست. وي در مكّه چهار سال هيچ نخورد و هيچ چيز نياشاميد تا بمرد.

او گفته است: با من هفتاد ركوه دار بودند، در مكّه قحط افتاد همه بمردند، جز من و شش تن ديگر، هفده روز هيچ نيافتيم، از زندگاني نوميد شديم. من خواستم تا ركن خانه بروم... نتوانستم بر زمين بخيزيدم و خود را به آنجا رسانيدم و ركن خانه را در برگرفتم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص94

2 ـ همان، ص88

3 ـ همان، ص86


378


اين چند بيت بر خاطر من گذشت و گفته شد... ديدم جان بر تن من بازگشت. بازگشتم و پشت به زمزم نهادم ناگاه غلامي سياه آمد و برّه بريان و نان بسيار و كاسه اي بزرگ، طعام همراه او و گفت ابوعقال تويي؟ گفتم: آري. آن را پيش من نهاده ياران را اشارات كردم، خزان خزان بيامدند و من در ميان ايشان همچو يكي از ايشان.(1)

و با اين همه ، توقّع آنها از حج بسيار اندك است.

لبابة المتعبّدة از اهالي بيت المقدس بوده، شخصي وي را گفت كه به حج مي روم، چون به آنجا رسم چه دعا كنم؟ گفت از خداي تعالي آن طلب كن كه از تو خشنود شود و تو را به مقام خشنودان از خود برساند و تو را در ميان دوستان خود گمنام گرداند.(2)

مجاوران كعبه بعضاً به حدّي تقرّب مي يافته اند كه صاحب كرامات عديده مي شده اند. گفته اند كه: شيخ نجم الدين عبدالله بن محمد الاصفهاني... سالهاي بسيار مجاور كعبه بود و مناقب و كرامات وي بسيار است. يكي از علماي يمن گفته است كه پدر خود را بيمار گذاشتم و به حج رفتم، چون به مكّه رسيدم و حج گزاردم خاطر من به جهت پدر پريشان بود. با شيخ نجم الدّين گفتم: چه شود كه خاطر بر آن داري كه در بعضي مكاشفات خود بر احوال وي مطّلع شوي و با من بگويي؟ در حال بنگريست و گفت: اينك از بيماري صحّت يافته است و بر بالاي سرير خود مسواك مي كند و كتابهاي خود را گرد خود نهاده و صفت و حليه وي چنين و چنان است. و نشانه هاي راست باز داد و وي را هرگز نديده بود.(3)

شيخ محمّد شاه فراهي... در آخر حيات، عزم حج كرد از راه هرمز، چون به نوجان رسيد بيمار شد و همانجا وفات يافت... گويند: در سفر حج به شهري رسيد كه آنجا خراباتي بود مراقب نشسته، بود ناگاه صيحه زد، يكي از علما كه همراه بود سبب آن پرسيد. گفت: خرابات اين شهر به من كشف شد. زني ديدم به غايت جميله. گفتم خداوندا او را به من بخش. به سرّ من در دادند كه چرا نگويي كه تو را به وي بخشم، آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص77

2 ـ همان، ص616

3 ـ همان، ص75


379


زن در همان وقت توفيق توبه يافت.(1)

سفر حج موجب ايجاد تحوّلاتي در حج گزاران مي شده است. بعضي پيش از سفر حج و بعضي پس از آن.

امام محمّد غزالي، پس از آنكه خواجه نظام الملك تدريس در نظاميه بغداد را به او تفويض كرد و او قدري بلند و منزلتي ارجمند يافت، بطوري كه همه اهل عراق شيفته و فريفته او شدند، آن همه را به اختيار خود ترك كرد و طريق زهد برگزيد و قصد سفر حج كرد و در سال 488 حج كرد و پس از آن به نوشتن آثار ارزشمند خود مشغول شد.

ديگر شيخ بهاء الدّين زكريا ملتاني ... بعد از پانزده سال تدريس كه هر روز هفتاد تن از علما و فضلا از محضر درس او استفاده مي كردند عزيمت حج كرد و در وقت مراجعت از حج به بغداد رسيد. در خانقاه شيخ شهاب الدّين سهروردي نزول كرد و مريد شد و تمام منزلت و كمال خود را از آن آستانه يافت.(2)

9 ـ مولانا فخرالدّين علي صفي:

(متوفاي 939 هـ .ق.) فرزند كمال الدّين حسين بن علي واعظ كاشفي مؤلّف كتاب معروف روضة الشهدا است كه از فضلاي دربار هرات بوده و كتاب ارزشمند لطائف الطّوائف را نوشته است كه به گفته استاد فقيد كتر غلامحسين يوسفي مجموعه اي است از لطيفه ها و شوخيها و نكته گويي هاي طبقات گوناگون; كتابي است در نوع خود نغز و ممتاز و نمودار فرهنگ وسيع نويسنده...، مطالعه اين كتاب بر معرفت ما مي افزايد و علاوه بر آن كه اثري خاص و در خور توجه است، دقايق بسياري را در بر دارد... (3) و گاهي هم با الفاظ و ذكر نامهاي مقدّس بازي كرده است. چون بعضي از لطايف در ارتباط با حج و كعبه است، به نقل چند مورد مي پردازيم. از جمله گفته است: جارالله زمخشري صاحب كتاب كشّاف در خانه كعبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الانس من حضرات القدس، ص454

2 ـ همان، ص505

3 ـ ديداري با اهل قلم ، ص316 درباره بيست كتاب نثر فارسي، جلد اوّل، از دكتر غلامحسين يوسفي - خرداد 1355 انتشارات دانشگاه فردوسي.


380


نشسته بود و در فرو بسته، و به تأليف كشّاف مشغول بود، شيخ نجم الدين عمر نسفي، كه صاحب تيسير است، به در خانه كعبه آمد در بزد. زمخشري گفت: كيست بر در؟ نسفي گفت: عمر. زمخشري گفت: انصرف. يعني برگرد. نسفي گفت: عُمرُ لايَنْصَرِفْ . زمخشري گفت: إذا نُكِرَ صُرِفَ ; يعني كلمه غير منصرف چون نكره شود منصرف گردد به قاعده نحويان.

شاعري مهمل گوي پيش جامي، مي گفت چون به خانه كعبه رسيدم ديوان شعر خود را از براي تيمّن و تبرّك در حجر الأسود ماليدم. ايشان فرمودند اگر در آب زمزم ماليدي بهتر بود.(1)

شيرازي و شرواني هر دو منعم و قزويني مفلس به حج رفتند چون به مكّه رسيدند شيرازي گفت من به شكرانه اين سعادت، مبارك را آزاد كردم.

شرواني گفت: من به شكرانه اين دولت، گلشكر را آزاد كردم. قزويني گفت: مرا درم خريده نيست كه آزاد كنم، به شكرانه اين كرامت، مادر فرزندان را سه طلاق گفتم و از قيد خود آزاد كردم.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولانا فخر الدين علي صفي، لطايف الطّوايف ، به سعي و اهتمام احمد گلچين، چاپ سوم 1352 انتشارات اقبال، ص237

2 ـ همان، ص326.


| شناسه مطلب: 76945