بخش 4
بخش دوّم : سوگنامه اهل بیت فصل اوّل : همنوا با رسول ( صلّی الله علیه وآله ) مرآت خدا داغ جگر سوز ای شهر مدینه یک باغ گل ! شبهای بقیع راز نهان این جا بقیع است بغض غریب فصل دوّم : در عزای امیر مؤمنان شرح ماتم شهید محراب افلاک بر خاک نخل بارور مُحاق خون چلچراغ اشک هوای جنّت خون فَلَق بال شوق نخلستان خاموش امام عاشقان معراج از محراب قائمه عرش هنگام سجود شب قدر علی ( علیه السلام ) پیشانی خورشید امیر دادگستر خوناب شفق وصف علی ( علیه السلام ) نور جلی
75 |
* ( 2 ) *
سوگنامه اهل بيت ( عليهم السلام )
77 |
فصل 1 : هم نوا با رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ، هم راز با بقيع
مرآت خدا
ماتم جانسوز ختم الانبيا شد اي دريغ * * * لاله آسا قلب شاه اوليا شد اي دريغ
رفت از دنيا سفير بارگاه قرب دوست * * * زين مصيبت ، عالمي ماتمسرا شد اي دريغ
آسمان ، خون گريد از داغ رسول عالمين * * * در زمين ، طوفان غم يكسر به پا شد اي دريغ
مي رسد امشب ، صداي ناله زهرا به گوش * * * اشك غم ، جاري زچشم مرتضي شد اي دريغ
زآتش غم ، آب شد شمع وجود فاطمه * * * در نقاب خاك ، مرآت خدا شد اي دريغ
آنكه ديده رنج و غم ، در مدت بيست و سه سال * * * بهر احياي شريعت ، او فدا شد اي دريغ
78 |
چشم پاك اختران ، در ماتم خورشيد دين * * * « حافظي » دريايي از اشك عزا شد اي دريغ
( محسن حافظي )
* * *
داغ جگر سوز
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب * * * گريان ، زغمي ديده عالم شده امشب
آهنگ سرشكم ، كه رسد بر لب مژگان * * * با اين دل سودا زده همدم شده امشب
پايان شب آخر ماه صفر است اين * * * يا آنكه زنو ماه محرّم شده امشب
مهتاب ، رخ خويش نهان كرد زماتم * * * چون رحلت پيغمبر خاتم شده امشب
از داغ جگر سوز نبي سيّد ابرار * * * نخل قد زهرا و علي خم شده امشب
شد كار فلك ، خون جگر خوردن از اين غم * * * گردون ، ز محن با رخ درهم شده امشب
سيماي جهان ، غرقه خون دل « ياسر » * * * در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب
( محمود تاري « ياسر » )
* * *
اي شهر مدينه
اي شهرپيمبر ، كه تويي مدفن اطهار * * * در خاك تو پنهان شده گنجينه اسرار
* * *
79 |
آرامگه نور خدا جان جهاني * * * برپاي و سرافراز ، به هر دور زماني
پاكيزه تر از تربت تو ، نيست مكاني * * * شوينده ناپاكي قلب همگاني
خفته ست در آغوش تو چون آيت غفّار اي شهر مدينه ، كه پر از آيت نوري * * * با اين همه انوار ، مگر وادي طوري
سوي تو شتابيم كه ميعاد حضوري * * * آيينه آيات خداوند غفوري
چون باب سلاميّ و دَرِ رحمت دادار خاك تو سراپرده قرآن مبين است * * * اين تربت پاك تو مگر عرش برين است
خورشيد نبوّت ، به برت پرده نشين است * * * باب حرمت ، مَهْبطِ جبريل امين است
آيند ز اطراف جهان ، سوي تو زُوّار پُراختر تابنده ، بقيع تو سراسر * * * اين جا بُوَد از پيكر سجّاد منوّر
اين جاست حسن ، پور علي ، سبط پيمبر * * * هم باقر و هم صادق و صد گوهر ديگر
اي دامن پُرمهر تو منزلگه اطهار
بسيار گل از روضه رضوان تو چيدم * * * بس در حرم نور تو ، خورشيد تو ديدم
80 |
بس كوكب رخشان ، كه حضورش برسيدم * * * با ياد « بلال » تو ، اذان تو شنيدم
از راز نهانت نشدم ليك خبردار كو ماه دل آراي تو ، اي شهر مدينه ؟ * * * كو فاطمه ، كو آن گل بي مثل و قرينه ؟
آن گوهر بشكسته كجا گشته دفينه ؟ * * * اي واي ، چه غم ها كه تو را هست به سينه
تا حشر بُوَد احمد ازين داغ عزادار كو مام حسين و حسن و همسر حيدر ؟ * * * ازجمله زنان برتر و والاتر و بهتر
كو بضعه طاها و چه شد عصمت داور ؟ * * * كو دخت نبي ، ركن علي آيت كوثر
مشكات دل افروز بشر در همه ادوار گشتم همه جا را ، و نجستم اثر از او * * * اي شهر مدينه ، چه شد آن گلبن مينو ؟
آن درگه و آن قتلگه محسن او كو ؟ * * * آن جا كه شكستند ورا سينه و پهلو
گويي شنوم ناله او از در و ديوار اي خاك مدينه كه گرفتيش در آغوش * * * با آن دل بشكسته و ، آن سينه و پهلوش
هرگز نشود شعله غم هاي تو خاموش * * * بشكن قلم شعر « حسانا » و بده گوش
تا قصّه او را شنوي از لب مسمار * * * ( چايچيان « حسان » )
81 |
يك باغ گل !
اي خاك تو به چشم مَلك توتيا بقيع ! * * * اي محترم تر از حرم كبريا بقيع !
يك باغ گل به دامن تو جا گرفته است * * * از گلشن خزان زده مصطفي بقيع !
با قطره هاي اشك ، دل از دست مي دهد * * * بگذارد آن كه گرد حريم تو پا ، بقيع !
اي شاهد خزان شدن باغ آرزو ! * * * بر قصّه هاي غصّه خود لب گشا ، بقيع !
آغوش تو ، به پاكي دامان فاطمه ست * * * اي تربت چهار وليّ خدا بقيع !
بر برگ برگ دفتر تو نقش بسته است * * * با خط خون ، حديث غم لاله ها ، بقيع !
خاك تو و سكوت شب و اشك مرتضي * * * با ما بگو حكايت آن ماجرا ، بقيع !
( محمّد نعيمي )
* * *
شبهاي بقيع
در جهان ، هم شأن و همتايي ، كجا دارد بقيع * * * چون كه يك جا ، چار محبوب خدا دارد بقيع
نور چشمان رسول و ، پور دلبند بتول * * * صادق و سجّاد و باقر ، مجتبي دارد بقيع
خلق شد عالم ز يُمنِ خلقت آل عبا * * * يك تن از آن پنج تن آل عبا دارد بقيع
82 |
همدم دلدادگان و محرم محراب راز * * * هست زين العابدين ، بنگر چه ها دارد بقيع
حاصل آيات قرآن ، باقر علم رسول * * * وارث فضل و كمال انبيا دارد بقيع
صادق آل محمّد ، ناشر احكام حق * * * دين و دانش را ، رئيس و پيشوا دارد بقيع
در نظر آيد ، زمين بر چرخ سنگيني كند * * * بس كه خاكش گوهر سنگين بها دارد بقيع
گرچه تاريك است و در ظاهر ندارد يك چراغ * * * همچو ايوان نجف نور و صفا دارد بقيع
رازها گويد به گوش شب در اين جا كهكشان * * * رمزها از خلقت ارض و سما دارد بقيع
اختران حيران و مه مات است و شب غرق سكوت * * * يا كه پاس احترام اوليا دارد بقيع ؟
سايه ها نجواكنان بر مدفن اين چار تن * * * كرده شب گيسو پريشان ؟ يا عزا دارد بقيع ؟
سر به ديوارش زند هر كس از اين جا بگذرد * * * در سكوتش ، ناله ها و گريه ها دارد بقيع
چار معصومند و دورند از حريم جدّشان * * * شكوه ها از دشمنان مصطفي دارد بقيع
مي كند محكوم ظالم را ، به هر دور زمان * * * گفته ها با زائران آشنا دارد بقيع
بشنو از اين قبرها ، بانگ : اَنَا الْمَظْلوم را * * * تا كه مهدي باز آيد ، اين ندا دارد بقيع
83 |
تا شود ثابت ، كه نور حق نمي گردد خموش * * * گرچه ويران شد ، جلال كبريا دارد بقيع
ناله اُمُّ البَنين با اشك زهرا همدم است * * * در غبار غم جمال كربلا دارد بقيع
چون « حسان » اين جا بود ، شب ها ، مسير فاطمه * * * تا كه نامحرم نيايد ، انزوا دارد بقيع
( چايچيان « حسان » )
* * *
راز نهان
برگشا مُهر خاموشي از زبانت اي بقيع ! * * * جاي زهرا را بگو با زائرانت اي بقيع !
ديده گريان ما را بنگر و با ما بگو * * * در كجا خوابيده آن آرام جانت اي بقيع !
لطف كن ، گم كرده ما را نشان ما بده * * * بشكن اين مُهر خموشي از زبانت اي بقيع !
گر دهي بر من نشان از قبر زهرا ، تا ابد * * * برندارم سر ز خاك آستانت اي بقيع !
گفت مولا رازِ اين مطلب مگو با هيچ كس * * * خوب بيرون آمدي از امتحانت اي بقيع !
گر نداري اذن از مولا كه سازي برملا * * * لااقل با ما بگو از داستانت اي بقيع !
فاطمه با پهلوي بشكسته شد مهمان تو * * * دِه خبر ما را ز حال ميهمانت اي بقيع !
84 |
آرزو دارد به دل خسرو كه تا صاحب زمان * * * برملا سازد مگر راز نهانت اي بقيع !
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
اين جا بقيع است
اي راهيان شهر نور اين جا بقيع ست * * * اين خاك عنبربوي مشك آسا ، بقيع ست
اين جا هزاران داستان ناگفته دارد * * * اين جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد
سوز جگرها بس در اين خاك بقيع ست * * * بيرون ز حدّ عقل ادراك بقيع ست
آيينه آيين حق را قبر اين جاست * * * خاكش عجين با زهر تلخ و صبر اين جاست
اين خاك تا عرش خدا ره توشه دارد * * * ركن و حطيم و كعبه در هر گوشه دارد
بيمار عشق سرمدي را تربت اين جاست * * * يك شهر ني ، يك دهر حزن و غربت اين جاست
اين جا به « كرّمنا بني آدم » طرازست * * * از اين زمين تا عرش رحمان راه ، بازست
ايمان و عشق و سرّ حق را جوهر اين جاست * * * انهار نور و چشمه سار كوثر اين جاست
روح عروج « اِرجعي » پوياست اين جا * * * خاكش قرين با تربت زهراست اين جا
85 |
عطري ز بوي بقعه زهرا در اين جاست * * * حزني ز اندوه شب مولا در اين جاست
داناي اسرار نهانِ اين جهان كو * * * فرزند زهرا ، مهدي صاحب زمان كو
كو آن كه از هر بي نشان دارد نشانه ؟ * * * كو آن كه باشد آگه از دفن شبانه ؟
كو آن كه ريزد اشك و از سيلي بگويد * * * با سوز دل از صورت نيلي بگويد
تا از مزار مخفي مادر بگويد * * * تا از جفاي خصم بدگوهر بگويد
اي دست حق ، وي حجّت خلاّق دادار * * * زنجير و غُل از گردن بيمار بردار
( محمّد آزادگان « واصل » )
* * *
بغض غريب
غُربت آبادِ ديار آشناييها ، بقيع ! * * * همدم ديرينه غم هاي ناپيدا بقيع !
در تو حتّي لحظه ها هم بي قراري مي كنند * * * اي تمام واژه هاي درد را معني ، بقيع !
سنگ فرش كوچه هايت ، داغ هاي سينه سوز * * * شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقيع !
تو بلور روشنايي هاي شهر يثربي * * * چون نگيني مانده در انگشتر بطحا بقيع !
86 |
هم صدا با قرن ها مظلومي آل رسول * * * حنجري كو تا در اين غربت كند آوا بقيع !
وسعت غم هاي تو ، دل هاي ما را مي برد * * * تا خدا ، تا عشق ، تا تنهايي مولا بقيع !
قصّه مظلومي اش را با تو گفت آن شب كه داشت * * * در گلو بغض غريب ماتم زهرا بقيع !
در هجوم تيرگي ها در شب سردِ سكوت * * * حسرتي مي بُرد خورشيد جهان آرا بقيع !
اي بهشت آرزو ؛ گم كرده جان هاي پاك * * * اي زيارتگاه يك عالم دل شيدا بقيع !
آنچه از ايل شقاوت رفت بر آل علي * * * شرح غم هاشان گذشت از خاطرت آيا بقيع ؟
اي مزار پنج خورشيد از سپهر روشني * * * اي شكوه نور در آيينه غَبْرا بقيع !
تا تن پاك امام صبر شد آماج تير * * * صبر هم آن جا گريبان چاك زد ، آن جا بقيع !
( جعفر رسول زاده « آشفته » )
* * *
87 |
فصل 2 : در عزاي امير مؤمنان ( عليه السلام )
شرح ماتم
دلي دارم پر از خون از جفاي روزگار امشب * * * كه روزم تيره گرديده است از شام تار امشب
هزاران زخم در دل دارم از يك زخم اي مردم * * * چه گويم من ز زهر و جور تيغ آبدار امشب
به محراب عبادت گشت مُنشق تارك حيدر * * * به سوي جنّت المأوا علي شد رهسپار امشب
حسين و مجتبي نالند از داغ پدر امّا * * * چو ابر نوبهاري با دو چشم اشكبار امشب
حسن را اين وصيّت مرتضي فرمود قبل از مرگ * * * كه چون دُر ، پند من در گوش جان كن گوشوار امشب
حسن جان از حسين جان ، مبادا دست برداري * * * كه مي گريد حسينم بي كس و بي غمگسار امشب
88 |
ابوالفضلم ، تو هم در كربلا يار حسينم باش * * * بماند با تو از من اين وصيّت يادگار امشب
يتيمان جهان بار دگر داغ پدر ديدند * * * نشست از اين مصيبت بر رخ آنان غبار امشب
مبادا ابن ملجم را فزون از حد بيازاري * * * كه شايد باشد او از كرده خود شرمسار امشب
به شرح ماتمش « حدّاد » عالم را خبر كردي * * * ببار از ديده خونين ، چو ابر نوبهار امشب
( حاج عباس حدّاد )
* * *
شهيد محراب
فضاي كوفه غمبار است امشب * * * غم از هرسو پديدار است امشب
سحاب غم گرفته روي مه را * * * زمين و آسمان تار است امشب
همه ذرّات عالم بي قرارند * * * هراسان چرخ دوّار است امشب
همه افلاك در سوز و گدازند * * * شب افشاي اسرار است امشب
سرشگ از ديده جبريل جاري * * * بسان درّ شهوار است امشب
ملايك در سما سر در گريبان * * * نبي را ديده خونبار است امشب
نداي قَدقُتل مي آيد از عرش * * * جهان مبهوت و افگار است امشب
چه در سر دارد آيا ابن ملجم * * * كه لرزان عرش دادار است امشب
به محراب عبادت شاه مردان * * * قتيل تيغ اشرار است امشب
ميان خاك و خون چون مرغ بسمل * * * علي سلطان احرار است امشب
عدالت را به خاك و خون كشيدند * * * ز خون محراب گلزار است امشب
براي بهترين فرزند آدم * * * همه عالم عزادار است امشب
89 |
[ ستون خيمه اشراق بشكست * * * رسول حق عزادار است امشب ]
رخ مهتابي فرزند كعبه * * * ز شوق وصل گلنار است امشب
[ بگفتا « فزت ربّ الكعبه » زيرا * * * شب ديدار با يار است امشب ]
به گردون آه فرزندان زهرا * * * جگرسوز و شرربار است امشب
ز چشم آسمان گر خون ببارد * * * در اين ماتم سزاوار است امشب
ترا « فولادي » ار داغ علي نيست * * * چرا غم يار و غمخوار است امشب
( حسين فولادي )
* * *
افلاك بر خاك
ترتيل بيا به گريه خوانيم * * * سيل از رخ هر دو ديده رانيم
امشب شب گريه است و ناله * * * داغ است به دل بسان لاله
اي واي شكسته كاسه جم * * * از ضربتِ تيغ ابن ملجم
گويا كه چو فرق فجر بشكفت * * * آن ضارب تيغ يا علي گفت
با نيل رقابتي مگر داشت * * * فرقي كه شكاف تيغ برداشت
آن روز علي نبود در خاك * * * افلاك فتاده بود بر خاك
آهنگ حزين فُزْتُ يا رب * * * پيچيد در آسمان در آن شب
خنديد به تيغ فرق دريا * * * بشكفت دريغ فرق دريا
هستي همه هستي اش ز كف داد * * * روزي كه علي به خاك افتاد
ترتيل بيا به گريه خوانيم * * * خون از دل هر دو ديده رانيم
خون گريه ماست زاد توشه * * * از گوشه چشم خوشه خوشه
هر ذره من علي علي گوست * * * هر قطره اشك من علي جوست
ما را به زبان زبانه از تُست * * * اين شعله عاشقانه از تُست
90 |
تا كينه و جهل با هم آميخت * * * خونش دل و ديده را به هم ريخت
اي شير هميشه بيشه حق * * * قائم به تو مانده ريشه حق
لب هاي تو نور بخش مي كرد * * * دستان تو عشق پخش مي كرد
اي تيغ زبان بي قرارت * * * همدوش زبان ذوالفقارت
يك دست تو در جهاد با تيغ * * * يك دست دگر عقيده ، تبليغ
يك دست به عرصه تيغ مي زد * * * يك دست قلم بليغ مي زد
با تيغ قلم جهاد بشكوه * * * با تيغ دودم جهاد نستوه
معناي حيات تو دو چيز است * * * تيغ و قلم تو هر دو تيز است
يعني كه حيات در ممات است * * * يعني كه ممات ما حيات است
اي صاحب ذوالفقار عرفان * * * بر جسم جهان وجود تو جان
در هر دو جهت جهاد كردي * * * در راه عقيده ، رادمردي
خصمي كه به راه هرزه افتاد * * * از هيمنه ات به لرزه افتاد
افسانه اي از حقيقتي جو * * * گنجينه اي از فضيلتي تو
آدم اگر او ز خاك و آب است * * * نام تو ولي ابوتراب است
( امير علي مصدّق )
* * *
نخل بارور
روا باشد كه گردد آسمان زير و زبر امشب * * * كه شد فرق علي شير خدا شقّ القمر امشب
ز خون فرق حيدر دامن محراب گلگون شد * * * به خاك افتاد از بيداد ، نخلي بارور امشب
شد از نيرنگ و تزوير رياكاران بداختر * * * علي در دامن محراب در خون غوطهور امشب
91 |
منادي اين ندا بين زمين و آسمان درداد * * * علي زين دار فاني كرد آهنگ سفر امشب
چو شمشير عدو بر تارك حيدر فرود آمد * * * به جنّت دست ماتم زد به سر خيرالبشر امشب
فغان زاندم كه مولا را به سوي خانه آوردند * * * چو از احوال بابا گشت زينب باخبر امشب
كشيد از سر به آه و ناله آن دم معجر خود را * * * فغان سرداد كلثوم از مصيبت تا سحر امشب
به دور بسترش آزادگانش جمع گرديدند * * * پريشان بهر باب خويش هر يك نوحه گر امشب
مزن « محبوب » ديگر دم از اين ماتم كه در عالم * * * زدي از سوز دل آتش به جان خشك و تر امشب
( احمد مشجّري « محبوب » )
* * *
مُحاق خون
به محراب شفق ، منشق سر مهتاب مي بينم * * * الهي هاله اي از غم ، در اين محراب مي بينم
علي و مسجد و عدل و شجاعت جملگي در خون * * * تمام انبيا را اين چنين بي تاب مي بينم
نداي « فُزتُ ربّ الكعبه » را مولا چه سان گفت ؟ * * * كه عرش و فرش را لرزان و در ارعاب مي بينم
نماز عشق او با اشك ياران كرده همراهي * * * لهيب غصّه ها را در دل احباب مي بينم
92 |
هلا روح الامين ! بشتاب ، ميقات وصال است اين * * * دعاي شير حق را مستجاب الباب مي بينم
فراق لاله گون او ، چنان سخت و غم افزا شد * * * كه چشمان يتيمان را چنين پر آب مي بينم
هلال صورت او در مُحاق خون چون پنهان شد * * * پيمبر را سيه پوشيده با اصحاب مي بينم
چه صبحي بود آن صبح دل آزار و ستم پيشه ؟ ! * * * شرار اشك زينب را چونان سيلاب مي بينم
علي ( عليه السلام ) ، آيينه دار مهر و خوبي هاي اين عالم * * * جهان را بيوجود او ، سراب آب مي بينم
خموش اي پارسا ! آتش زدي بر خرمن جان ها * * * جهاني را ز هجر مرتضي بي تاب مي بينم
( رحيم كارگر « پارسا » )
* * *
چلچراغ اشك
اي آسمان غم زده ، امشب ، شب علي است * * * مطلوب اولياي خدا ، مطلب علي است
امشب به كوفه ديده بيدار اختران * * * مثل هميشه محو نماز شب علي است
مسجد گرفته ماتم و گلدسته غريب * * * چشم انتظار زمزمه يا رب علي است
در دوردست حادثه قلب صبور چاه * * * لبريز سوز سينه و تاب و تب علي است
93 |
دلجويي از خرابه نشينان مستمند * * * درس محبّتي است كه در مكتب علي است
همكاسه فقير شدن رسم مرتضاست * * * دمساز با يتيم شدن مذهب علي است
تصوير هرچه غم كه تصوّر كند كسي * * * در چلچراغ اشك غم زينب علي است
آيينه جمالش اگر غرقه خون شود * * * ذكر جميل فاطمه نقش لب علي است
( مشهدي « شفق » )
* * *
هواي جنّت
ز سيل اشك ديده ، خاك را گِل مي كنم امشب * * * نباشد محرمم كس ، راز با دل مي كنم امشب
نظر بر آسمان مي افكنم گه بر مه و انجم * * * گه از منزل برون ، گه رو به منزل مي كنم امشب
روان گردم سحرگاهان به سوي مسجد كوفه * * * ز خواب صبحدم بيدار ، قاتل مي كنم امشب
ز ضرب تيغ خصم دون ، سرم شق القمر گردد * * * ز خون زخم سر پيمانه كامل مي كنم امشب
هواي جنّت و خلد برينم آرزو باشد * * * به سوي قرب حق طيّ مراحل مي كنم امشب
« افق » باشد گدا و خوشه چين خرمن مولا * * * جُوي از خرمن لطف تو حاصل مي كنم امشب
( سيد حسن حسن زاده « افق » )
* * *
94 |
خون فَلَق
نيست جز بر اثر كوكبه طاعت حق * * * كه به محراب شب تيره شود مه منشق
اختر از ديده مهتاب چكد وقت سحر * * * شب سيه پوش كند هيمنه خون شفق
حق كشي ، دامن شب را چو بيالود ، نشست * * * مرغ حق ، شب همه شب نوحه گر از ماتم حق
صبحدم مهر سرآسيمه برآيد ز افق * * * زان كه شد مهر ولا كشته به هنگام فلق
شد شهيد ره ايمان و وفا رهبر عدل * * * آن كه زو ملك شريعت به نظام است و نسق
مشهدش خانه حق مولد او كعبه دوست * * * نام آن پاك هم از حضرت اعلا مشتق
بر سپهر دل عاشق غم او همچو « شهاب » * * * اهرمن سوز شد از پرتو ذات مطلق
( شهاب تشكّري « شهاب » )
* * *
بال شوق
گذر دارد زمان بر جادّه شب سوگوار امشب * * * مه از غم كرده روي خويش پنهان در غبار امشب
چه افتاده است يا رب در حريم گنبد گردون * * * كه مي ريزند انجم اشك حسرت در كنار امشب
مگر كشتند در محراب آن دلداده حق را * * * كه دل در سينه مي گريد ز ماتم زار زار امشب
95 |
نسيم مويه گر غمگين به گوش نخل مي گويد * * * دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن يكتاسوار امشب
ز تيغ شب پرستان در حريم مسجد كوفه * * * رخ فرزند قرآن شد ز خون سر ، نگار امشب
علي مولود كعبه حجّت حق يار محرومان * * * به خون غلطيد و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب
سوي معبود شد ، زنداني زندان آب و گل * * * شد از « فُزت و ربّ الكعبه » اين راز آشكار امشب
علي در چاه غم فرياد زد تنهايي خود را * * * شنو پژواك آن را از وراي شام تار امشب
بنال اي همنوا با من سرشك از ديده جاري كن * * * كه خون مي گريد از اين قصه چاه رازدار امشب
گل گلزار مسكينان مگر شد از خزان پرپر * * * كه مي بارند اشك از ديده چون ابر بهار امشب
دگر آن ناشناس مهربان از در نمي آيد * * * كه بنوازد يتيمان را به لطف بي شمار امشب
دلا پرواز كن سوي نجف آن قبله دل ها * * * سلام ما به بال شوق بر تا آن ديار امشب
بگو اي يار محرومان شب قدرت مبارك باد * * * ترا قدر آفرين داده است قدر بي شمار امشب
« سپيده » سر به درگاه علي بهر شفاعت نه * * * مگر در پرتو لطفش دلت يابد قرار امشب
( سپيده كاشاني )
* * *
96 |
نخلستان خاموش
زمين و آسمان امشب غم و دردي دگر دارد * * * به پشت تيره ابري ، ماه چشمي پرگهر دارد
نواي مرغكانِ نغمه خوان در سينه بشكسته * * * به هر سو بنگري مرغي سر از غم زير پر دارد
به نخلستان گذر كردم كه جويم حال مولا را * * * بديدم از دل غمگين من غم بيشتر دارد
هزاران بوسه بر پاي علي اي خاك نخلستان * * * بزن امشب كه آن مولا سحر عزم سفر دارد
به گوش جان شنو امشب مناجات علي اي دل * * * كه اين باشد كلام آخر و سوزي دگر دارد
به مسجد مي رود مولا پي انجام امرِ حق * * * دل و جاني همه تسليم امر دادگر دارد
دمي ديگر چو بگذارد به محراب عبادت رخ * * * ز تيغ كين سري پُرخون رخي هم رنگ زر دارد
علي مهمان كلثومش بود افطار آخر را * * * كه از نان و نمك قوت غذايي مختصر دارد
به خون غلتيده در محراب ، شير بيشه تقوا * * * در آن حالت نواي ديگر و شور دگر دارد
به ناگه نغمه « فُزتُ و رب الكعبه » زد مولا * * * بلي هر گفته كز دل سركشد بر دل اثر دارد
( سيد تقي قريشي « فراز » )
* * *
97 |
امام عاشقان
شد امشب شمع جمع كودكان بينوا خاموش * * * عدالت شد يتيم و گشت كانون وفا خاموش
ز بانگ قَدقُتِل جبريل آورده پيام خون * * * شده نور هدي از صرصر جور و جفا خاموش
به موج خون فتاده ناخداي كشتي عصمت * * * ز طوفان بلا شد شمع فانوس وفا خاموش
دريغا گشت از شمشير زهرآگين خصم دون * * * چراغ پرفروغ مكتب و دين خدا خاموش
به قامت بست قدقامت ، امام عاشقان ليكن * * * به گاه سجده شد از تيغ اشقي الاشقيا خاموش
بهار عدل و آزادي خزان شد از سموم كين * * * چراغ لاله شد در دامن دشت صفا خاموش
اگر با خون او آباد گشته كاخ عدل و داد * * * وليكن شد چراغ روشن ويرانه ها خاموش
چه حالي داشت هنگامي كه زينب ديد در بستر * * * نوابخش جهان يكباره گرديد از نوا خاموش
شرر زد « حافظي » بر دفتر دل خامه ات زيرا * * * به بستان ولا شد بلبل دردآشنا خاموش
( محسن حافظي )
* * *
معراج از محراب
مسجد كوفه ببين عزم سفر كرد علي * * * با دلي خون ز تو هم قطع نظر كرد علي
98 |
مسجد كوفه مگر مسجدالاقصايي تو * * * كه ز محراب تو تا عرش سفر كرد علي
رفت آن شب كه به مهماني امّ كلثوم * * * دخترش را ز غمي سخت خبر كرد علي
خبر از كشتن خود داد به تكبير و فسوس * * * هر زمان جانب افلاك نظر كرد علي
كس چو او روزه يك ساعته هرگز نگرفت * * * چون كه افطار به هنگام سفر كرد علي
گرچه جانش سفر تير بلا بود ، آخر * * * پيش شمشير ستم فرق سپر كرد علي
ريخت بر دامن محراب ز فرق سر او * * * آنچه اندوخته از خون جگر كرد علي
گرچه در هر نفسي بود علي را معراج * * * غوطه در خون زد و معراج دگر كرد علي
( سيد رضا مؤيّد )
* * *
قائمه عرش
شمشير خصم تارك حيدر شكسته است * * * محراب ، همچو لاله در خون نشسته است
فلك نجات و قائمه عرش كردگار * * * از موج خيز حادثه بي تاب و خسته است
آزادمرد صف شكن خيبر و احد * * * چشم از جهان و هر چه در او هست ، بسته است
99 |
مولا چو شمع ز آتش بيداد آب شد * * * تار حيات و رشته عمرش گسسته است
« تائب » كسي كه درد دل خود به چاه گفت ، * * * از قيد اين جهان تبه كار رسته است
( حسين اخوان « تائب » )
* * *
هنگام سجود
پيچيد به كوفه اين خبر در رمضان * * * شد شام غم علي سحر در رمضان
هنگام سجود شد دوتا فرق علي * * * يعني كه دونيمه شد قمر در رمضان
( سيد تقي قريشي « فراز » )
* * *
شب قدر علي ( عليه السلام )
پيشاني عدل و عدالت را شكستند * * * آن دسته اي كه با علي پيمان ببستند
معصوم را ديدي كه مظلومانه كشتند * * * در سجده گاهي ناجوانمردانه كشتند
يا رب چه صبحي در پي شب هاي او بود * * * « فُزتُ وربّ الكعبه » بر لب هاي او بود
تا كي شود بي حرمتي در اين ليالي * * * وقت نماز و كشتن مولي الموالي
اسطوره علم و ولايت را شكستند * * * ديديد اركان هدايت را شكستند
ديگر اذان گويي نماند از بهر كوفه * * * بگرفت رنگ خون تمام شهر كوفه
100 |
ديگر كه ، نان و آب بر ايتام آرد * * * ديگر كه بر دامن ، سر آنان گذارد
ديگر ز سرها ، هوش و از تن ، عقل ها رفت * * * شب زنده داري در كنار نخل ها رفت
آخر همان خار به ديده رفته اش كشت * * * آن استخوان در گلو بگرفته اش كشت
بانگ منادي را چو بشنيد ام كلثوم * * * ديگر يتيمي گشتنش گرديد معلوم
آن كس كه اقضي الناس بود و اشجع الناس * * * تاول زده بر دست زهرايش ز دستاس
مهر و ولايش « اشعري » در حشر كافي است * * * مظلوم تر از فاطمه غير از علي كيست
( عبدالحسين اشعري )
* * *
پيشاني خورشيد
پيشاني او به مرگ خنديد ، شكافت * * * چون ماه كه تا روي نبي ديد ، شكافت
« با دست نبي رقابتي داشت مگر » * * * آن تيغ كه پيشاني خورشيد ، شكافت
( قيصر امين پور )
* * *
امير دادگستر
از تيغ زهرآلود دژخيمي ستمگر * * * محراب شد يادآور درياي احمر
101 |
ديگر چه كس داد ضعيفان را ستاند * * * افتاد از پا آن امير دادگستر
شب باوران خورشيد را در خون كشيدند * * * خون گريه كن در سوگ او اي صبح باور
كو ، آن كه بردوشش كشاند در دل شب * * * قوت يتيم و دردمند و زار و مضطر
اي واي من ناراستان ديدي چه كردند * * * با راستين احياگر راه پيغمبر
از رويداد آن شب خونين عجب نيست * * * گر خون ببارد ديده ها تا صبح محشر
از ماتم جانكاه او هر رادمردي * * * دست مصيبت مي زند بر سينه و سر
( علي نسائي « شيدا » )
* * *
خوناب شفق
( 1 )
چون تيغ ستم فرق علي را بشكافت * * * خورشيدسراسيمه زمشرق بشتافت
خوناب شفق ز چشم خون پالا ريخت * * * چون كاسه چشمِ چشم حق پرخون يافت
( 2 )
دروازه شهر علم بستند امشب * * * نظم دو جهان ز هم گسستند امشب
102 |
بر سر نزني چرا كه با تيغ ستم * * * فرق سر مرتضي شكستند امشب
( 3 )
در مسجد كوفه شير مست افتاده * * * در پيش خدا ، خداپرست افتاده
غلطيده به خون خود علي در محراب * * * اركان وجود را شكست افتاده
( 4 )
از چيست بُوَد مسجد كوفه خاموش * * * آواز علي دگر نيايد بر گوش
از ضربت تيغ زهرآگين مولا * * * افتاده به محراب عبادت مدهوش
( 5 )
امامي گشت شهره عالم عبادتش * * * دلجويي از ستمزدگان بود عادتش
در كعبه شد تولد و در سجده شد شهيد * * * نازم به آن ولادت و بر آن شهادتش
( سيد مصطفي آرنگ )
* * *
وصف علي ( عليه السلام )
بايد ز قلب ظلمت شب كسب نور كرد * * * وز كسب نور ديده خفاش كور كرد
103 |
از بهر درك قدرت پروردگار خويش * * * بايد كتاب وصف علي را مرور كرد
* * *
نور جلي
در ظلمت شب نور جلي را كشتند * * * سرچشمه فيض ازلي را كشتند
جبريل امين گفت به آواز جلي * * * از فرط عدالتش علي را كشتند
* * *