بخش 5
فصل 3 : در ماتم صدّیقه کبرا صبری که من دارم سایبان آشیان فاطمه بیا فاطمه شد زمان وصال گلبن عفاف جانم سوخت ! چشم انتظاری ! سراپای علی گرید ! بهانه وصیّت نغمه های تنهایی علی ( علیه السلام ) دریغا ! ذات ازلی داغ پدر بر مزار حضرت زهرا ( علیها السلام ) دانشگاه زهرا ( علیها السلام ) حقیقت گمنام سینه سینای عصمت در فراق تو صحرای محشر یا فاطمة الزهراء دریا گریستم
104 |
فصل 3 : در ماتم صديقه كبري ( عليها السلام )
صبري كه من دارم
خدايا ! گرچه من مُهر خموشي بر دهن دارم * * * درون سينه يك دنيا غم و رنج و محن دارم
به محراب دعا ، خير از براي غير مي خواهم * * * اگرچه خاطري آزرده از اهل وطن دارم
سر از خاك سيه بردار اي پيغمبر رحمت ! * * * كه من دلگيرم و با حضرتت ميل سخن دارم
حكايت مي كند از سوز و و سازم يا رسول الله ! * * * شكايت ها كه از اين امّت پيمان شكن دارم
درخت سايبانم را شكستند و ، منِ غمگين * * * خدا را خلوتي در گوشه بيت الحزن دارم
چرا پروا نكردند و زدند آتش به جان من * * * مگر چون شمع ، من كاري به غير از سوختن دارم ؟ !
105 |
به دست و سينه ام چون لاله نقش ماتمست ، امّا * * * اگرچه داغدارم من ، حجاب از پيرهن دارم
تحمّل مي كنم رنج و مصيبت را ، به امّيدي * * * كه گيرد دخترم سرمشق از صبري كه من دارم
سخن در پرده مي گويم كه مولا نشنود ، زيرا * * * هنوز آثاري از آن حق كُشي ها بر بدن دارم
ز من شرح پريشاني مپرس اي دل كزين حسرت * * * پريشان خاطري همچون « شفق » در انجمن دارم
( محمّد جواد غفور زاده « شفق » )
* * *
سايبان
بر ديده ام ، كه موج زند قطره هاي اشك * * * اي كاش بوده جلوه رويت به جاي اشك !
بعد از غروب ماه رخت ، خانه ام پدر ! * * * ماتم سراي دل شد و خلوت سراي اشك
دود دلم ز سينه برآيد به جاي آه * * * خون دلم ز ديده بريزد به جاي اشك
وقتي كه همرهان ز برم پا كشيده اند * * * اشكم انيس گشته ، بنازم وفاي اشك
روز و شبم كه مي گذرد با هزار درد * * * پيوند مي زنند به هم دانه هاي اشك !
تا نخل سايبان مرا قطع كرده اند * * * هر روز مي روم به « اُحُد » پابه پاي اشك !
( سيّد رضا مؤيّد )
* * *
106 |
آشيان فاطمه
عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه * * * پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه
گر بسوزد عالمي از اين مصيبت ني عجب * * * سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه
وامصيبت بعد مرگ احمد ختمي مآب * * * دادن جان بود هردم آرمان فاطمه
آسمان شد نيلگون چون ديد نيلي روي او * * * خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه
محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد * * * ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه
نيمه شب بهر تدفينش مهيّا شد علي * * * عاقبت شد در دل غبرا مكان فاطمه
منع كرد از ناله طفلان را ولي ناگه ز دل * * * ناله ها زد همسر والانشان فاطمه
اي فلك ترسم شوي وارون كه افكندي شرر * * * از غم مرگش به جان كودكان فاطمه
نيست « مرداني » نشان از تربت پاكش ولي * * * مهدي يي آيد كند پيدا نشان فاطمه
( محمّد علي مرداني )
* * *
بيا فاطمه شد زمان وصال
پس از رحلت گل ، رسول بهار * * * علي ماند و زهرا و شبهاي تار
پدر رفت و او روزه غم گرفت * * * دل داغدارش ، محرّم گرفت
107 |
پدر رفت و بيمار شد روح او * * * تو اي دل ، ز بيماري گل بگو
گل فاطمه از ستم خسته بود * * * به كنج قفس ، مرغ پر بسته بود
در خانه را بسته بود و غريب * * * به اندوه مي خواند « امّن يجيب »
كه حق روح او را اجابت كند * * * نصيب دل او شهادت كند
قفس بشكند او پرستو شود * * * دلش مست آواز « هو هو » شود
به سوي خدا ، بال و پر وا كند * * * جمال خدا را تماشا كند
به دل داشت آيينه يك آرزو * * * كه كي مي رسد وقت پرواز او ؟
كه تا از خدا اين بشارت رسيد * * * كه زهرا زمان شهادت رسيد
سفير شهادت صلا مي زند * * * و روح تو را ، حق صدا مي زند
رسول خدا تشنه بوي توست * * * به شوق وصال گل روي توست
بيا فاطمه شد زمان وصال * * * اذان شهادت بگو اي بلال
بيا باز « اللّه اكبر » بگو * * * كه از بند تن پر كشد روح او
اذان شهادت بگو اي بلال * * * كه زهرا شود مست عطر وصال
و اين گونه شد روح غربت شهيد * * * و زهرا به سوي خدا پركشيد
( رضا اسماعيلي )
* * *
گلبن عفاف
زهرا كه بود بار مصيبت به شانه اش * * * مهمان قلب ماست غم جاودانه اش
درياي رحمت ست حريمش ، از آن سبب * * * فُلك نجات تكيه زده بر كرانه اش
شب هاي او به ذكر مناجات شد سحر * * * اي من فداي راز و نياز شبانه اش
108 |
باللَّه كه با شهادت تاريخ ، كس نديد * * * آن حق كُشي كه فاطمه ديد از زمانه اش
مي خواست تا كناره بگيرد ز ديگران * * * دلگير بود و كلبه احزان ، بهانه اش
تا شِكوه ها ز امّت بي مهر سر كند * * * ديدند سوي قبر پيمبر ، روانه اش
طي شد هزار سال و ، گذشت زمان نبرد * * * گرد ملال از در و ديوار خانه اش
افروختند آتش بيداد آن چنان * * * كآمد برون ز سينه زهرا زبانه اش
آن خانه اي كه روح الامين بود مَحرمش * * * يادآور هزار غمست آستانه اش
گلچين روزگار از آن گلبن عفاف * * * بشكست شاخه اي كه جدا شد جوانه اش !
شرم آيدم ز گفتنش ، اي كاش مي شكست * * * دستي كه ماند بر رخ زهرا نشانه اش !
تنها نشد شكسته دل از ماتمش ، علي * * * درهم شكست چرخ وجود استوانه اش
( غفورزاده « شفق » )
* * *
جانم سوخت !
خدا ! ز سوز دلم آگهي ، كه جانم سوخت * * * دلم ز فرقت ياران مهربانم سوخت
109 |
چو ديد دشمن ديرينه ، انزواي مرا * * * ز كينه آتشي افروخت كآشيانم سوخت
هنوز داغ پيمبر به سينه بود مرا * * * كه مرگ فاطمه ناگاه جسم و جانم سوخت
اميد زندگي و ، يار غمگسارم رفت * * * ز مرگ زودرسش قلب كودكانم سوخت
دمي كه گفت : علي جان ! دگر حلالم كن * * * به پيش ديده ز مظلوميَش ، جهانم سوخت
به حال غربت من مي گريست در دم مرگ * * * ز مهرباني او ، طاقت و توانم سوخت
گشود چشم و سفارش ز كودكانش كرد * * * نگاه عاطفه آميز او ، روانم سوخت
چو خواست نيمه شب او را به خاك بسپارم * * * از اين وصيّت جانسوز ، استخوانم سوخت
( حسين فولادي )
* * *
چشم انتظاري !
درين شب ها ز بس چشم انتظاري مي برد زهرا * * * پناه از شدّت غم ها ، به زاري مي برد زهرا !
ز چشم اشكبار خود ، نه تنها از منِ بي دل * * * كه صبر و طاقت از ابر بهاري مي برد زهرا
اگر پشت فلك خم شد چه غم ؟ ! بار امانت را * * * به هجده سالگي با بردباري مي برد زهرا
110 |
زيارت مي كند قبر پيمبر را به تنهايي * * * بر آن تربت گلاب از اشكِ جاري مي برد زهرا
همه روزش اگر با رنج و غم طي مي شود ، امّا * * * همه شب لذّت از شب زنده داري مي برد زهرا
نهال آرزويش را شكستند و ، يقين دارم * * * به زير گِل ، هزار امّيدواري مي برد زهرا
اگرچه پهلويش بشكسته ، در هر حال زينب را * * * به دانشگاه صبر و پايداري مي برد زهرا
شنيد از غنچه نشكفته اش فرياد يا محسن ! * * * جنايت كرده گلچين ، شرمساري مي برد زهرا
به باغ خاطرش چون ياد محسن زنده مي گردد * * * قرار از قلب من با بي قراري مي برد زهرا
به هر صورت كه از من رخ بپوشد ، باز مي دانم * * * كه از اين خانه با خود يادگاري مي برد زهرا
( غفورزاده « شفق » )
* * *
سراپاي علي گريد !
نه چون پروانه ام كز سوز غم بال و پرم سوزد * * * من آن شمعم كه از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هيچ كس نزديك اين بستر * * * كه دانم هر كسي آيد كنار بسترم ، سوزد
گذارد دست خود بر سينه سوزان من زينب * * * ولي من بيم آن دارم كه دست دخترم سوزد
111 |
مگير اي رهبر مظلوم ! زانو در بغل ديگر * * * كه اين ديدار طاقت سوز ، جان و پيكرم سوزد
نه تنها چشم عين اللَّه ، سراپاي علي گريد * * * چو از من مي كند پنهان ، به نوع ديگرم سوزد
چنان چيدند امّت نارسيده ميوه دل را * * * كه هرگه مي كنم يادش ، ز غم برگ و برم سوزد
( علي انساني )
* * *
بهانه
كمان كشيد غم و سينه را نشانه گرفت * * * چنان ، كه آتش دل تا فلك زبانه گرفت !
خدا گُواست كه خورشيد از حرارت سوخت * * * از آتشي كه از آن سويِ در به خانه گرفت !
در آن چمن كه دل باغبان چو شمع گداخت * * * چگونه بلبل دلخسته آشيانه گرفت ؟ !
شفق ز ديده دل خون گريست ، چون زهرا * * * براي گيسوي زينب به دستْ شانه گرفت !
ز بس كه فاطمه رنجيده بود از امّت * * * دل از حيات خود آن گوهر يگانه گرفت
علي چه كرد و چه گفت اي خدا در آن شب تار * * * كه زينب از غم بي مادري ، بهانه گرفت ؟ !
براي آن كه بماند نهان ز چشم رقيب * * * علي ، مراسم تدفين او شبانه گرفت !
( حسين صالحي خميني )
* * *
112 |
وصيّت
مي گفت : يا علي ! بكن از خود بِحِل مرا * * * گفت : اي عزيز جان ! مكن از خود خجل مرا
گفتا : مرا به گِل كن و آبي ز ديده پاش ! * * * گفتا : چه كار بي تو به اين آب و گل مرا ؟ !
گفتا : مرا ز دل مبر و ، ياد كن مرا * * * گفتا : بلي ، اگر نرود با تو دل مرا !
گفتش : بدي كه ديده اي ، از لطف درگذر * * * گفت : اي خوشي نديده ! تو خود كن بِحِل مرا
گفتش كه : مهر مگسل ازين كودكان من * * * گفت : ار گذارد اين اَلم جان گسل مرا
اين گفت و جستجوي حسين و حسن نمود * * * آغوش از دو گل ، چمن ياسمن نمود
( وصال شيرازي )
* * *
نغمه هاي تنهايي علي ( عليه السلام )
( 1 )
الهي ! كوثرم كو ؟ دلبرم كو ؟ * * * گلم كو ؟ هستي ام كو ؟ گوهرم كو ؟
علي تنها و دلخون مانده افسوس * * * يگانه مونس و تاج سرم كو ؟
( 2 )
الهي ! كلبه ام را غم گرفته * * * دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاي در نديدم * * * گلم را خصم از دستم گرفته
( 3 )
الهي ! سينه من كوي درد است * * * گلستان سرورم سرد سرد است
113 |
عزيزم فاطمه از رنج مسمار * * * رخ مهتابي اش غمگين و زرد است
( 4 )
الهي ! دست من را بسته بودند * * * حريم خانه ام بشكسته بودند
به ضرب تازيانه آن جماعت * * * تن مرضيه را آزرده بودند
( 5 )
الهي ! غمگسارم ، سوگوارم * * * شبست و طاقت رفتن ندارم
فلك با من سرسازش ندارد * * * بدون فاطمه نالان و زارم
( رحيم كارگر « پارسا » )
* * *
دريغا !
گذشته نيمه اي از شب ، دريغا * * * رسيده جانِ شب بر لب ، دريغا
چراغ خانه مولاست ، خاموش * * * كه شمع انجمن آراست خاموش
فغان تا عالم لاهوت مي رفت * * * به روي شانه ها ، تابوت مي رفت
علي زين غم چنان مات ست و مبهوت * * * كه دستش را گرفته دست تابوت !
شگفتا ! از علي ، با آن دليري * * * كند تابوت زهرا ، دستگيري !
به مژگان ترش ياقوت مي سُفت * * * سرشك از ديده مي باريد و مي گفت
كه : اي گل نيستي تا بوت بويم * * * مگر بوي تو از تابوت بويم
114 |
جدا از تو دل ، آرامي ندارد * * * علي بي تو دلارامي ندارد
چنان در ماتمش از خويش مي رفت * * * كه خون از چشم غير و خويش مي رفت
كه ديده در دل شب ، بلبلي را * * * كه زيرِ گل نهان سازد گلي را
ز بيتابي ، گريبان چاك مي كرد * * * جهاني را به زير خاك مي كرد
علي با دست خود ، خشت لحد چيد * * * بساط ماتم خود تا ابد چيد
دل خود را به غم دمساز مي كرد * * * كفن از روي زهرا باز مي كرد
تو گويي ز آن رخ گرديده نيلي * * * به رخسار علي مي خورد سيلي !
از آن دامان خود پر لاله مي كرد * * * كه چون ني ، بندبندش ناله مي كرد
علي ، در خاك زهرا را نهان كرد * * * نهان در قطره ، بحر بي كران كرد
گُل خود را به زير گِل نهان ديد * * * بهار زندگاني را ، خزان ديد
شد از سوز درون ، شمع مزارش * * * علي با آب و آتش بود كارش !
115 |
چنان از سوز دل ، بيتاب مي شد * * * كه شمع هستيِ او ، آب مي شد
غم پروانه اش ، بيتاب مي كرد * * * علي را قطره قطره آب مي كرد
چو بر خاك مزارش ديده مي دوخت * * * سراپا در ميان شعله مي سوخت
مگر او گيرد از دست خدا ، دست * * * كه دشمن بعد او ، دست علي بست
( محمّد علي مجاهد « پروانه » )
* * *
ذات ازلي
مي زد به رُخَم ولي ، ولي را مي كشت * * * آن مظهر ذات ازلي را مي كشت
مي ديد كه جان او به جانم بسته ست * * * با كشتن من ، خصمْ علي را مي كشت
* * *
داغ پدر
اي فلك ! داغ پدر ، سوخت مرا * * * هجر آن پاك گهر ، سوخت مرا
داغ مادر به دلم بود هنوز * * * كه غم مرگ پدر ، سوخت مرا
غم مرگ پدر از ياد نرفت * * * كه دل از داغ پسر سوخت ، مرا
دارم امّيد كه سوزد ثمرش * * * ظالمي را كه ، ثمر سوخت مرا
گرچه آتش شود از آب خموش * * * زينب از اشك بصر سوخت مرا
اشك زينب به دلم آتش زد * * * زآه كلثوم ، جگر سوخت ، مرا
116 |
من حمايت ز علي مي كردم * * * دشمن افروخت شرر ، سوخت مرا
دادخواهي كنم از او فردا * * * دشمن امروز اگر سوخت مرا
« آصفي » بس كن و بگذر ، كه فلك * * * از غم مرگ پدر سوخت مرا
( مهدي آصفي )
* * *
بر مزار حضرت زهرا ( عليها السلام )
با آنهمه جلالت و عزّت كه زاده شد * * * يا رب ، مراسم شب دفنش ، چه ساده شد
طاها مگر كه بار دگر دفن شد به خاك * * * بر خاك ، چون كه صورت زهرا نهاده شد
آن شهسوار وادي صبر و توان ، علي * * * بي تاب شد ، ز مركب طاقت پياده شد
سرّ خدا به دست يَدُ اللّه شد نهان * * * بر قبر او ز غيب ، حجاب اوفتاده شد
رسم است ، بر قبور عزيزان ، دهند آب * * * بر قبر او ، ز اشك علي ، آب داده شد
( حسان )
* * *
دانشگاه زهرا ( عليها السلام )
پناه عالمي ، درگاه زهراست * * * بشر حيران ، ز قدر و جاه زهراست
صراط او ، صراط المستقيم است * * * كه راه رستگاري ، راه زهراست
117 |
تمام نور خورشيد نبوّت * * * نمايان از جمال ماه زهراست
علي در شاهراه عشق و توحيد * * * هماره همدم و همراه زهراست
شرف ، اين بس اميرالمؤمنين را * * * كه مهرش در دل آگاه زهراست
به هرجا ، شمع دانش ، مي دهد نور * * * ز نور علم دانشگاه زهراست
ز سوز گفته « عجل وفاتي » * * * نمايان غصّه جانكاه زهراست
ز جور ظالمان ، اظهار نفرت * * * به صبح و شام ، اشك و آه زهراست
اگر مخفي بُود ، قبرش عجب نيست * * * كه رمز نام « سرّ اللّه » زهراست
صداي شيون از هر سو بلند است * * * كه ختم عمر بس كوتاه زهراست
بياييد اي گُنهكاران ، بگرييم * * * جلاي دل ، غم دلخواه زهراس
( حسانا ) مي كشد اين غم علي را * * * كه او خانه ، قربانگاه زهراست
( حسان )
* * *
118 |
حقيقت گمنام
ما مي رويم و ديده ما بين كوچه هاست * * * مثل غبار سر به هوا ، بين كوچه هاست
ما مي رويم و خاطره سوختن هنوز * * * چون دامن نسيم رها بين كوچه هاست
اي آينه ببين كه غبار نگاه ما * * * در جستجويت آبله پا ، بين كوچه هاست
از اين سكوت ريخته در پاي نخل و چاه * * * پيداست اينكه رد صدا بين كوچه هاست
مي پرسم از تو باز كه از مسجدالنبي * * * آيا چقدر فاصله تا بين كوچه هاست
دنبال اين حقيقت گمنام چشم ما * * * يا در بقيع مانده و يا بين كوچه هاست
* * *
( محمّد كامراني )
* * *
سينه سيناي عصمت
سينه اي كز معرفت گنجينه اسرار بود * * * كي سزاوار فشار آن در و ديوار بود
طور سيناي تجلّي مشعلي از نور شد * * * سينه سيناي عصمت مشتعل از نار بود
ناله زهرا زد اندر خرمن هستي شرر * * * گويي اندر طور غم چون نخل آتش بار بود
119 |
آن كه كردي ماه تابان پيش او پهلو تهي * * * از كجا پهلوي او را تاب اين آزار بود
صورتي نيلي شد از سيلي كه چون نيل سياه * * * روي گيتي زين مصيبت تا قيامت تار بود
* * *
( غروي اصفهاني « مفتقر » )
* * *
در فراق تو
رنگ خزان گرفت بهار جواني ام * * * در دشت غم نشست گل شادماني ام
بعد از تو اي پيمبر رحمت به روزگار * * * امّت نگر ، چه خوب كند قدرداني ام !
شب ها به ياد ماه رخت اختران چرخ * * * نظاره گر شوند به اختر فشاني ام
بابا ز جاي خيز و ببين زير بار غم * * * بشكست در فراق تو پشت كماني ام
وقت دعا زحق ، طلب مرگ مي كنم * * * از بس كه بي علاقه به اين زندگاني ام
از جور چرخ پير و ز بيداد روزگار * * * با قامت خميده به فصل جواني ام
شد « حافظي » به پاي علي هستي ام فدا * * * تاريخ شاهد است بر اين جانْ فشاني ام
* * *
( محسن حافظي )
* * *
120 |
غم خوار علي
من بيمار ، مداوا نكند خوشنودم * * * غم طبيبم شده و مرگ شده بهبودم
هيچ كس نيست كه باري ز دلم بردارد * * * عاقبت داغ و غم و درد كند نابودم
اشك بس ريخته ام ، هركه ببيند گويد * * * سرو بشكسته خم گشته كنار رودم !
گه ز حق ، مرگْ طلب مي كنم و گه گويم * * * كاش مي بودم و غمخوار علي مي بودم
زير اين چرخ ، علي دوست تر از فاطمه نيست * * * سند مستندم ، بازوي خون آلودم !
من نفس مي زدم و او كف افسوس به هم * * * من چه سان گويم و او چون شِنَود بدرودم
اي اجل پا به سر من ز محبّت بگذار * * * جز تو كس نيست كه از لطف كند خوشنودم
* * *
( علي انساني )
* * *
صحراي محشر
روز وفات حضرت زهراي اطهر است * * * عالم پر از مصيبت و دل ها مكدّر است
121 |
خشكيده چون نهال برومند عمر او * * * چشم جهانيان همه از اشك غم تر است
عالم ز بس كه پر شده از ناله هاي زار * * * مردم گمان برند كه صحراي محشر است
امروز از شكنجه و غم مي رود به خاك * * * جسمي كه در شكوه ز افلاك برتر است
پنهان به خاك تيره شود با همه فروغ * * * رويي كه تابناك چو خورشيد خاور است
آن چهره اي كه زهره برد روشني از او * * * آن صورتي كه بر سر خورشيد افسر است
پژمرده در بهار جواني شد ، اي دريغ ! * * * پژمردگي نه درخور سرو و صنوبر است
اين مرگ زودرس كه شرر زد به جان او * * * از آتش مصيبت مرگ پيمبر است
او طاقت جدايي و مرگ پدر نداشت * * * زيرا كه سال هاست عزادار مادر است
جز اندكي ، درنگ به عالم نكرد و رفت * * * بعد از پدر كه مرگ به كامش چو شكّر است
در انزوا به كشور خود مي رود به خاك * * * « آن نازنين كه خال رخ هفت كشور است »
خواهد كه نشنوند خسان بوي تربتش * * * با آن كه همچو مشك زمينش معطّر است
122 |
با ديده اي كه ريزد از او خون به جاي اشك * * * زينب نشسته بر سر بالين مادر است
هم زار و دلشكسته از آن مرگ جانگداز * * * هم خسته دل ز رنج دو غمگين برادر است
آن كودكان كه زاده دخت پيغمبرند * * * هريك ز قدر ، با همه عالم برابر است
آن يك به گلستان صفا لاله بود و گل * * * وين يك به آسمان شرف ماه و اختر است
اكنون ز مرگ مادر خود هر دو تن ملول * * * دامانشان ز اشك پر از لعل و گوهر است
گنج مرادشان چو نهان مي شود به خاك * * * خوناب اشكشان همه ياقوت احمر است
بر سر زند حسين و كَنَد موي خود حسن * * * زينب دهان گشوده به الله اكبر است
فريادشان به ناله و زاري بلند شد * * * امّا دريغ و درد كه گوش جهان كر است
تلخ است و جانگداز ز مادر جدا شدن * * * از بهر كودكي كه چنين نازپرور است
آن هم چه مادري ؟ كه وفاي مجسّم است * * * آن هم چه مادري ؟ كه صفاي مصوّر است
آن مادري كه بانوي زن هاي عالم است * * * پيغمبرش پدر شد ، مولاش شوهر است
123 |
آن مادري كه آسيه كمتر كنيز او است * * * آن مادري كه مريم عذراش خواهر است
اطفال را كه خانه بود جايگاه امن * * * بس دلگشاست سايه مادر كه بر سر است
( ابوالحسن ورزي )
* * *
يا فاطمة الزهراء
اين چه غوغايي است كاندر ماسوا افتاده است * * * لرزه بر عرش خدا زين ماجرا افتاده است
اين چه آشوبي است كز طوفان غم بار دگر * * * نوح با كشتي به گرداب بلا افتاده است
آتش نمروديان افتاده در جان خليل * * * كز شرارش آتشي بر جان ما افتاده است
گريه كن اي آسمان كز فرط غم در رود نيل * * * زين مصيبت از كف موسي عصا افتاده است
ناله كن اي دل كه از سوز دل و اشك مسيح * * * لرزه بر اركان عرش كبريا افتاده است
شهپر جبريل مي سوزد كه از بيداد خصم * * * آتشي در مهبط وحي خدا افتاده است
باغبان در خواب و گل در باغ و گلچين در كمين * * * بلبل شوريده از شور و نوا افتاده است
يا رسول الله برخيز و ببين كز ضرب در * * * پشت درب خانه زهرايت ز پا افتاده است
124 |
در بهار زندگي از يورش باد خزان * * * غنچه نشكفته اي از گل جدا افتاده است
( ژوليده نيشابوري )
* * *
دريا گريستم
جانا ! من از فراق تو ، دريا گريستم * * * امّا گمان مدار كه بيجا گريستم
آن قدْر گويمت كه درين چند روز عمر * * * هر روز داغ ديدم و شب ها گريستم
دانستم اين كه گريه و زاريّ و اشك و آه * * * بر دردِ بي دواست مداوا گريستم
پرپر چو شد ز باد خزان غنچه گلم * * * از هجر گل چو بلبل شيدا گريستم
دشمن چو كرد از منِ غمديده منعِ اشك * * * رفتم ز شهر و در دل صحرا گريستم
پهلو شكسته اند و دلم خسته اند و ، باز * * * هستند مدّعي ز چه بابا ! گريستم ! !
بسيار گريه كردم ، امّا نه بهر خويش * * * ديدم علي ست بي كس و تنها گريستم
خود آگهي پدر ! كه ز بس رنج ديده ام * * * بودم پس از تو تا كه به دنيا گريستم
( حسين غلامي )
* * *