بخش 6
غربت بقیع نور علی نور حدیث دل گریه بی شیون ای دریغ ! چه پاداش گرانقدری ! می سوزد هنوز ! ای بلال ! شکوفه زیبای احمدی بهانه ! در همه جا تنها بود ! نشان مرگ ! زهرا ( علیها السلام ) مبادا ! مادر نمی ماند ! که شکسته پر تو ؟ ! یا فِضَّةُ خُذِینی ! روزهای آخر ! سجّاده نماز تو ! یا زهرا ( علیها السلام ) زبان حال فضه غم زهرا ( علیها السلام ) چرا سوخت ؟ آن روز طایر قدس کشتی اهل ولا ای مرگ بیا ! آه ! دست تو مگر ؟ ! ماه گرفت ! پیدا بود ! دو شاهد صادق ! تمام هستیم بود همین ! یا علی می گفتم ! مرتضی تنها بود ! پنهان مانده ست ! دیدار خدا در ماتم سحر گل محمّد پهلو شکسته پس از محسن امانتی گران گل بهشتی
125 |
غربت بقيع
حسرت گرفته باز حصار مدينه را * * * غم تيره كرده است ديار مدينه را
از غربت بقيع كه غمخانه علي ست * * * گلرنگ خون زدند حصار مدينه را
آثار خون فاطمه و غربت علي * * * پر كرده است گوشه كنار مدينه را
در كوچه هاي شهر چو ماه علي گرفت * * * رنگي دگر نماند عذار مدينه را
زآن گل كه از جسارت مسمارِ در شكفت * * * نقش خزان زدند بهار مدينه را
در خلوت بقيع به جز اشك مهدي اش * * * شمعي كجا بود شب تار مدينه را
من جان نثارِ مكتب اويم ، مؤيّدم * * * دارم ازو اميد جوار مدينه را
( سيّد رضا مؤيّد )
* * *
نور علي نور
علي چون جسم زهرا را كفن كرد * * * شقايق را نهان در ياسمن كرد
دو نور ديده اش از ره رسيدند * * * به زاري جانب مادر دويدند
خود افكندند بر آن جسم رنجور * * * عيان شد معني نورٌ علي نور
بغل بگشاد و در آغوششان برد * * * چنان ناليد كز سر هوششان برد
ايا مادر ! دلت از ما رميده * * * چو اشك افكنده اي ما را ز ديده
126 |
بيا مادر يتيمان را به بر گير * * * وز آفت جوجگان را زير پر گير
گل و بلبل به نغمه ناله سر كرد * * * بغل بگشاد و گل ها را به بر كرد
( شيخ محمّد نهاوندي )
* * *
حديث دل
بس كه دل بي ماه رويت در دلِ شب ها گريست * * * آسمان ديده ام زين غصّه يك دريا گريست
باغبان عشق ، در سوگت نه تنها ناله كرد * * * اي گل پرپر به حالت بلبل شيدا گريست
بارالها ! بين ديوار و دري ، آن شب چه شد ؟ * * * كآسمان بر حال زار زُهره زهرا گريست
گشت خون آلوده چشم اختران آسمان * * * بس كه زهرا تا سحر بر غربت مولا گريست
شد كوير تشنه سيراب اي فلك از بس علي * * * داغ بر دل ، لاله آسا ، در دل صحرا گريست
تا نبينند اشك او را ، تا سحر هر شب علي * * * يا حديث دل به چَهْ گفت از غريبي ، يا گريست
شير ميدان شجاعت بود و يك دنياي صبر * * * من ندانم اي فلك با او چه كردي تا گريست
سوخت همچون شمع و از او غير خاكستر نماند * * * بس كه از داغ تو خورشيد « جهان آرا » گريست
( جواد جهان آرايي )
* * *
127 |
گريه بي شيون
شمع اين مسأله را بر همه كس روشن كرد * * * كه توان تا به سحر گريه بي شيون كرد
به سر تربت زهرا ، علي از خون جگر * * * ناله ها در دل شب بي خبر از دشمن كرد
غم آن پهلوي بشكسته و بازوي سياه * * * رخ نيلي ، همه در قلب علي مسكن كرد !
تنگ شد سينه بي كينه آن جان جهان * * * كآرزوي سفر جان ز ديار تن كرد
گفت : اي كاش كه جان از بدن آيد بيرون ! * * * هجر تو گلشن دنيا به علي ، گلخن كرد
( عارفي ملايري « جوكار » )
* * *
اي دريغ !
نور حق در ظلمت شب رفت در خاك ، اي دريغ ! * * * با دلي از خون لبالب رفت در خاك ، اي دريغ !
طلعت بيت الشَّرف را ، زُهره تابنده بود * * * آه ! كآن تابنده كوكب رفت در خاك ، اي دريغ !
آفتاب چرخ عصمت با دلي از غم كباب * * * با تني بيتاب و پرتب رفت در خاك اي دريغ !
پيكري آزرده از آزار افعي سيرتان * * * چون قمر در برج عقرب رفت در خاك ، اي دريغ !
128 |
ليلي حُسن قِدَم ، با عقل اَقدم همقدم * * * اوّلين محبوبه رب رفت در خاك ، اي دريغ !
حامل انوار و اسرار رسالت آن كه بود * * * جبرئيلش طفل مكتب ، رفت در خاك اي دريغ !
( غروي اصفهاني « مفتقر » )
* * *
چه پاداش گرانقدري !
دلم از خون شده دريا و چشمم چشمه جويي * * * خدا را تا بگريم بيشتر اي اشك ! نيرويي !
قدَم خم گشته در پاي سرشك خود ، بِدان ماتم * * * كه سروي ، قامتش در هم شكسته بر لب جويي
چنان در شهر خود گشتم غريب و بي كس و تنها * * * كه غير از چشم گريانم ، ندارم يار دلجويي . .
به خون ديده بنويسيد بر ديوار اين كوچه * * * كه اين جا كشته راه ولايت گشته ، بانويي
گرفتم در ميان كوچه ، پاداش رسالت را ! * * * چه پاداش گرانقدري ! چه بازوبند نيكويي !
مدينه ! ثبت كن اين را ، كه در امواج دشمن ها * * * حمايت كرد از دست خدا بشكسته بازويي
( غلام رضا سازگار « ميثم » )
* * *
امشب سپيده جامه به تن چاك مي كند * * * طوفان غم به معركه كولاك مي كند
اشك پدر به چهره سرازير و دخترش * * * با دست هاي كوچك خود پاك مي كند
129 |
مي سوزد هنوز !
در عزايت اين دل ديوانه مي سوزد هنوز * * * شمع ، خاموش ست و اين پروانه مي سوزد هنوز
در ميان سينه ، قلب داغدار شيعيان * * * از براي محسن دُردانه ، مي سوزد هنوز
ناله جانسوز زهرا مي رسد هردم به گوش * * * از شرارش اين دل ديوانه مي سوزد هنوز
مرغ خونين بال و پر را ، زآشيان صيّاد برد * * * در ميان شعله ها ، كاشانه مي سوزد هنوز
زآن شرر كاندر گلستان ولا افروختند * * * گل فتاد از شاخه و ، گلخانه مي سوزد هنوز
در غم زهرا ز سوز آشنا كم گو « فراز » ! * * * در عزاي فاطمه ، بيگانه مي سوزد هنوز
( سيد تقي قريشي « فراز » )
* * *
اي بلال !
نام گل برديّ و بلبل گشت خاموش اي بلال ! * * * مادر مظلومه ما رفت از هوش ، اي بلال !
بوستان وحي را بيت الحزن كردي ، بس ست * * * با اذان خود مكن ما را سيه پوش ، اي بلال !
دير اگر خاموش گردي ، زودتر گردد ز تو * * * مادر ما را چراغ عمر ، خاموش ، اي بلال !
130 |
مادر ما بر اذانت گوش داد ، اينك تو هم * * * بر صداي گريه زينب بده گوش ، اي بلال !
مرگ پيغمبر ، شكسته قامت ما را به هم * * * بار غم مگذار ما را بر سر دوش ، اي بلال !
غنچه ، پرپر گشت و گل از دست رفت و باغ ، سوخت * * * كرد حقّ باغبان ، گلچين فراموش ، اي بلال !
گرد غم بر روي ما بنشسته و ، دانسته ايم * * * خاك گيرد لاله ما را در آغوش ، اي بلال !
تا زبان حال ما يكسر به نظم « ميثم » است * * * اشك و خون از چشم اهل دل زند جوش ، اي بلال !
( غلام رضا سازگار « ميثم » )
* * *
شكوفه زيباي احمدي
هرگز كسي نظير تو پيدا نمي شود * * * همتا كسي به عصمت كبرا نمي شود
اي كوثري كه خير كثير از وجود توست * * * اسلام ، جز به فيض تو ، احيا نمي شود
هر چند دختران دگر داشت مصطفي * * * هر دختري كه « امّ ابيها » نمي شود
بعد از تو اي شكوفه زيباي احمدي * * * لبهاي من ، به خنده دگر ، وا نمي شود
چون خواستم كه دفن كنم پيكر تو را * * * ديدم بدون ياري طاها ، نمي شود
131 |
دادم تو را به دست نبي ، چونكه هيچ كس * * * بر دفن جان خويش مهيّا نمي شود
خواهم كنار قبر تو ، نالم شبانه روز * * * امّا به پيش ديده اعدا ، نمي شود
اين عمر تندپا ، ز فراق تو ، كُند شد * * * امروزم اي خدا ، ز چه فردا نمي شود
آيد به گوشم از در و ديوار ، ناله ات * * * يكدم خموش ، نغمه غمها نمي شود
الهام صبر ، هر شبه گيرم ، ز قبر تو * * * قلب علي ، و گرنه شكيبا نمي شود
گريم نهان ، به ياد تو زهرا ، تمام عمر * * * داغ تو آتشي است ، كه اطفا نمي شود
جز در ظهور حضرت مهديّ منتقم * * * راز نهان قبر تو افشا نمي شود
( حسان )
* * *
بهانه !
مرد اگر خانه به گلزار جنان برگيرد * * * دل او ، باز هواي سر و همسر گيرد
گرچه فرزند ، عزيزست چه دختر چه پسر * * * بيشتر مهر پدر جانب دختر گيرد
بارها گفت نبي : فاطمه چون جان منست * * * كه گمان داشت كسي جان پيمبر گيرد ؟ !
132 |
بارها گفت كه آزار وي ، آزار منست * * * كاش مي بود كه گفتار خود از سر گيرد
كاش مي بود در آن كوچه ، نَبي تا كه مگر * * * راه بر قاتل دختر ، پيِ كيفر گيرد
كاش مي بود كه از خادمه دختر خويش * * * خبري از سبب سوختن در گيرد
كاش مي بود پيمبر كه ز اَسما پرسد * * * كه : چرا دختر من روي ز همسر گيرد ؟ !
كاش مي بود كه آن شب ، جسد فاطمه را * * * گاه بر دوشْ علي ، گاه پيمبر گيرد
كاش مي بود كه اطفال يتيم او را * * * بدهد تسليت و بوسد و در بر گيرد
كاش مي بود در آن نيمه شبها ، كه حسين * * * خيزد از خواب و بهانه پيِ مادر گيرد
چه غم از وحشت فرداست ؟ كه « آواره » او * * * دامن فاطمه را در صف محشر گيرد
( تعجبي همداني « آواره » )
* * *
در همه جا تنها بود !
آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود * * * نور چشمان نبي ، فاطمه زهرا بود !
گل مينوي بهشتي به جواني پژمرد * * * آن كه عطر نفسش ، بوي خوش گلها بود
133 |
پاره جسم نبي را ز جفا آزردند * * * مأمن فاطمه ، بيت الحزَن صحرا بود !
همه گفتند : علي بعد وي از پا افتاد * * * كوه صبري كه چنان ثابت و پابرجا بود !
تا جگر گوشه محراب خدا را كشتند * * * چشم حيدر ز غمش يكسره خون پالا بود
رفت زهرا و علي زآتش داغش همه عمر * * * سوخت چون شمع سراپاي ، اگر بر پا بود !
بارد از ديده خود خون جگر « جيرودي » * * * بس كه آن ماتم جانسوز ، توان فرسا بود
( كاظم جيرودي )
* * *
نشان مرگ !
امشب به نخل آرزويم برگ پيداست * * * بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
امشب مرا در بستر خود واگذاريد * * * بيمار بيت وحي را ، تنها گذاريد
دوران هجرم رو به اتمامست امشب * * * خورشيد عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود ، كارِ خانه كردم * * * گيسوي فرزندان خود را شانه كردم
ديدي چه حالي در نمازم بود اَسْما ؟ ! * * * اين آخرين راز و نيازم بود ، اَسْما !
134 |
آخر نگاه خويش را ، سويم بيفكن * * * مي خوابم اينك ، پرده بر رويم بيفكن
ديدي اگر خامش به بستر خفته ام من * * * راحت شدم ، پيش پيمبر رفته ام من !
شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد * * * در خانه آتش زده ، ماتم بگيريد !
از من بگو با زينب آزاده من * * * برچيده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم امّا ، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست * * * روح مناجات و دعايم ، هرشب اين جاست
( غلام رضا سازگار « ميثم » )
* * *
زهرا ( عليها السلام ) را نمي ديد
شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود * * * بيدار مردي اشك چشمش ، آب خوش بود
در خاك پنهان كرده خونين لاله اش را * * * آزرده جسم يار هجده ساله اش را
اشكش به رخ ، چون انجم از افلاك مي ريخت * * * بر پيكرِ تنهااميدش ، خاك مي ريخت
در ظلمت شب ، بي صدا چون شمع مي سوخت * * * تنهاي تنها ، بي خبر از جمع مي سوخت
گويي كه مرگ يار را باور نمي داشت * * * از خاك قبر همسرش ، سر برنمي داشت
135 |
مي خواست كم كم گم شود در آسمان ، ماه * * * چون عمر يارش ، عمر شب را ديد كوتاه
بوسيد در درياي اشك ديده ، گِل را * * * برداشت صورت از زمين ، بگذاشت دل را !
بگذاشت جانش را در آن صحرا ، شبانه * * * با پيكري بي جان ، روان شد سوي خانه
آن جا كه خاكش را به خون آغشته بودند * * * هم آرزو ، هم شاديش را كشته بودند
آن جا كه جز غم هاي دنيا را نمي ديد * * * در هر طرف مي گشت و زهرا را نمي ديد . . .
دوش آن تن آزرده را مولا چو برداشت * * * با جان خود مخفي درون خاك بگذاشت
خون دلش با اشك چشمش در هم آميخت * * * از پهلوي زهراي او خونابه مي ريخت
( غلام رضا سازگار « ميثم » )
* * *
مبادا !
مبادا باغباني در بهاران * * * خزانِ نخل بارآور ببيند
مبادا در بهار زندگاني * * * كه نخلي ، چيده برگ و بر ببيند
مبادا عندليبي لانه خويش * * * ز برق فتنه در آذر ببيند
چه حالي دارد آن مرغي كه از جفت * * * بجا در لانه مشتي پر ببيند
وزآن جانسوزتراحوال مرغي است * * * كه جاي لانه ، خاكستر ببيند
ندارد كودكي طاقت كه نيلي * * * ز سيلي صورت مادر ببيند
136 |
گل سرخ ست مادر ، كي تواند * * * رخ خود را چو نيلوفر ببيند
هزاران بار اجل بر مرد خوشتر * * * كه سيلي خوردن همسر ببيند
چه حالي مي كند پيدا خدايا ! * * * اگر اين صحنه را ، حيدر ببيند ؟
مگو رو كرده پنهان تا مبادا * * * رخش را ، ساقي كوثر ببيند
تواند آن كه مولا بي نگاهي * * * رخ محبوبه داور ببيند
خسوف مه ، كسوف آفتاب ست * * * نخواهد خصم بداختر ببيند
ميان شعله ، در از درد ناليد * * * كه يا رب قاتلش كيفر ببيند
ولي از روي مولا شرم دارد * * * كه مسمارش به خون اندر ببيند
چه سان مولاازين پس خانه خويش * * * تهي از دخت پيغمبر ببيند ؟
نهان كن چادر و سجّاده اش را * * * مبادا زينب مضطر ببيند
برو ديوار و در را شستشو كن * * * مگر اين صحنه را كمتر ببيند
( محمّد علي مجاهدي « پروانه » )
* * *
مادر نمي ماند !
چرا مادر نماز خويش را بنشسته مي خواند ؟ ! * * * ز فضّه راز آن پرسيدم و گويا نمي داند !
نفَس از سينه اش آيد به سختي ، گشته معلومم * * * كه بيش از چند روزي پيش ما ، مادر نمي ماند !
به جان من ، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه ! * * * كه ديده مادري از دختر خود رو بپوشاند ؟ !
الهي ! مادرم بهر علي جان داد ، لطفي كن * * * كه جاي او ، اجل جان مرا يكباره بستاند !
137 |
به چشم نيمْ باز خود ، نگاهم مي كند گاهي * * * كند از چهره تا اشك غمم را پاك و نتواند !
دلم سوزد بر او ، امّا نمي گريم كنار او * * * مبادا گريه من ، بيشتر او را بگرياند !
كنار بسترش تا صبحدم او را دعا كردم * * * كه بنشيند ، مرا هم در كنار خويش بنشاند
بسي آزار از همسايگانش ديد و ، مي بينم * * * دعا درباره همسايگانش بر زبان راند !
چه در برزخ ، چه در محشر ، چه در جنّت ، چه در دوزخ * * * به غير از وصف او ، « ميثم » نمي خواند
( سازگار « ميثم » )
* * *
كه شكسته پر تو ؟ !
اي هماي ملكوتي ! كه شكسته پر تو ؟ ! * * * كه به زير پر و بال ست ز محنت ، سر تو !
اي بهاري كه شد از فيض تو ، هستي خرّم * * * گشته پژمرده چو پاييز چرا منظر تو ؟ !
ترجمان غم پنهاني و رنجوري توست * * * اين همه گريه اطفال تو بر بستر تو
سبب رنج و دواي تو ز من مي طلبند * * * پرسش انگيزْ نگاه پسر و دختر تو
چهره از من ز چه پنهان كني اي دخت رسول ؟ ! * * * عليّم من ، پسرِ عمّ تو و همسر تو !
138 |
واي از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز * * * ديدن ميخ در و غرقه به خون پيكر تو
درد دل هاي تو با جسم تو شد دفن به خاك * * * سوخت جان علي از قصّه دردآور تو
( تعجّبي همداني « آواره » )
* * *
يا فِضَّةُ خُذِيني !
هرگه كه ياد آرم ، زين آستانه مادر ! * * * گردد ز ديده چون سيل ، اشكم روانه مادر !
ياد آرم از صداي : يا فِضَّةُ خُذِيني ! * * * تا مي كنم نظاره ، بر درب خانه مادر !
باللَّه علي ست مظلوم ، از روي توست پيدا * * * كز غربتش به صورت ، دارد نشانه مادر !
گويي ز درد و محنت ، دستت نداشت قدرت * * * موي مرا نكردي ، امروز شانه مادر !
لب بسته اي ز يا رب ، جاي تو اين دل شب * * * ريزد ز چشمْ زينب اشك شبانه مادر !
( سازگار « ميثم » )
* * *
روزهاي آخر !
ياد آن روزي كه ما هم سايه بر سر داشتيم * * * همچو طفلان دگر ، در خانه مادر داشتيم
جدّ ما ـ پيغمبر ـ از ما چهره پنهان كرد و باز * * * يادگاري همچو زهرا از پيمبر داشتيم
139 |
مادر مظلومه ما نيز رفت از دست ما * * * مرگ او را كي به اين تعجيل باور داشتيم ؟ !
اندر آن روزي كه آتش بر سراي ما زدند * * * ما در آن جا ، حال مرغ سوخته پر داشتيم !
آمد و ، رفت از جهان محسن در آن غوغا ، دريغ ! * * * آرزوي ديدن روي برادر داشتيم
مادر ما ، خود ز حق مي خواست مرگ خويش را * * * ورنه ما بهرش دعا با ديده تر داشتيم
روزهاي آخر عمرش ز ما رومي گرفت ! * * * چون علي ، ما هم ازين غم دلْ پراخگر داشتيم !
در شب دفنش به ما معلوم شد اين طُرفه راز * * * تا ز روي نيلگونش بوسه اي برداشتيم !
از كفن دستش برآمد ، جسم ما دربرگرفت * * * جسم او را همچو جان ما نيز دربرداشتيم
از فراق روي مادر ، با پدر هر روز و شب * * * دو برادر بزم ماتم با دو خواهر ، داشتيم !
با فغان گويد « مؤيد » آنچه را « ميثم » بگفت : * * * ( اي خوش آن روزي كه ما در خانه ، مادر داشتيم ! )
( سيّد رضا مؤيّد )
* * *
سجّاده نماز تو !
رفتيّ و هست ياد تو در خاطرم هنوز * * * مرگ تو ديدم و ، نبوَد باورم هنوز !
140 |
با آن كه روز و شب ز فراقت گريستم * * * نقش رخت نرفته ز چشم ترم هنوز
زهراي من ! كه سوخت سراپاي تو چو شمع * * * مي سوزد از فراق تو ، پا تا سرم هنوز !
شمعي كه در عزاي تو افروختم ز آه * * * باشد چراغ محفل حُزن آورم هنوز
ياد تو بس كه مونس جان و دلم بوَد * * * احساس مي كنم كه تويي در برم هنوز !
شب ها كه بي تو جانب محراب مي روم * * * گيرد بهانه ات ، دل غمپرورم هنوز !
زآن غم ، كه وقت غسل تو بر جان من نشست * * * گل هاي داغ ، سر زند از پيكرم هنوز !
از پهلوي شكسته تو ، دلشكسته ام * * * وز قبر بي نشان تو ، تنهاترم هنوز !
بي اختيار ، مي فكند موقع نماز * * * سجّاده نماز تو را ، دخترم هنوز !
اين شعر جانگداز ، « مؤيّد » سرود و گفت : * * * باشد گواه داغ تو ، چشم ترم هنوز
( سيّد رضا مؤيّد )
* * *
يا زهرا ( عليها السلام )
داغت آتش زده بر جان و تنم يا زهرا * * * شعله ها سركشد از پيرهنم يا زهرا
141 |
از غم مرگ تو داغي كه مرا گشته نصيب * * * آتش افروخته در جان و تنم يا زهرا
بعد فقدان تو اي نوگل گلزار وجود * * * سير از گردش باغ و چمنم يا زهرا
شامگاهان به سر قبر تو با حال پريش * * * بي تو خاموش شده انجمنم يا زهرا
يك طرف ناله زينب ز دلم برده قرار * * * يك طرف اشك حسين و حسنم يا زهرا
ياد آن پهلوي بشكسته و رخسار كبود * * * به نظر آورم و دم نزنم يا زهرا
رفتي و بي تو شدم يكّه و تنها و غريب * * * چه كنم بي تو غريب وطنم يا زهرا
همدم ناله من چاه بيابان شده است * * * محرمي نيست كه گويم سخنم يا زهرا
در غمت با دل بشكسته « براتي » گويد * * * داغت آتش زده بر جان و تنم يا زهرا
( عبّاس براتي پور )
* * *
زبان حال فضه
من آن عصاره عشق و عقيده را ديدم * * * جهاد ظلمت و صبح سپيده را ديدم
چو بر جمال دل آراي او نظر كردم * * * در او صفات خداي نديده را ديدم
142 |
به گاه يورش باد خزان به گلشن دين * * * بهار و عصمت و صدها جريده را ديدم
در آستانه در تا كمك ز من طلبيد * * * دويدم و گُلِ از شاخه چيده را ديدم
كنار آن گل پرپر ز كينه گلچين * * * فتاده غنچه در خون تپيده را ديدم
صداي خنده ظلمت شنيدم و گفتم * * * كه اشك چشم فروغ دو ديده را ديدم
ز ضرب ميخ در خانه يا رسول الله * * * به لوح سينه زهرا قصيده را ديدم
چو دست بسته علي را ز خانه اش بردند * * * دفاع بانوي قامت خميده را ديدم
( ژوليده نيشابوري )
* * *
غم زهرا ( عليها السلام )
آمد به يادم از غم زهرا و ماتمش * * * آن محنت پياپي و رنج دمادمش
آن ديده پرآتش و آن آه آتشين * * * آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
آن دست پر ز آبله و آن شانه كبود * * * آن پهلوي شكسته و آن قامت خمش
در وي كه بود داغ پدر آخرالدّواش * * * زخمي كه تازيانه همي بود مرهمش
143 |
از ديده سرشك فشان در غم پدر * * * وز ديده نظاره به حال پسر عمش
يك سو سرير و تخت سليمان دين تهي * * * يك سو به دست اهرمن افتاده خاتمش
توحيد را بديد خراب است كشورش * * * اسلام را بديد نگون است پرچمش
امّ الكتاب محو و امام مبين غريب * * * منسوخ نصّ واضح و آيات محكمش
گه ياد كردي از حسن و هفتم صفر * * * گه از حسين و عاشر ماه محرمش
آتش زدي به جان سماعيل و هاجرش * * * خون ريختي ز ديده عيسي و مريمش
از گريه اش ملايك گردون گريستند * * * كرّوبيان به ماتم او خون گريستند
( اديب الممالك فراهاني )
* * *
چرا سوخت ؟
در سوگ و عزا نشسته حيدر ، يا ربّ ! * * * مي گفت غمين و افسرده مكرّر ، يا ربّ !
پروانه مصطفي چرا سوخت ؟ چرا ؟ * * * در آتش پرشراره در ، يا ربّ !
* * *
144 |
آن روز
آن روز كه در شراره ، سنبل مي سوخت * * * بيش از همه در ميانه ، بلبل مي سوخت
آن دم كه ز باغ ، باغبان را بردند * * * در شعله هنوز غنچه و گل ، مي سوخت !
* * *
طاير قدس
تو مظهر ذات لايزالي ، زهرا ! * * * مجموعه اوصاف كمالي ، زهرا !
با اين همه اعتبار ، اي طاير قدس * * * پرسوخته و شكسته بالي زهرا !
* * *
كشتي اهل ولا
كيست يا رب آن كه پشت در ز پا افتاده است * * * از غمش شور و نوا در ماسوا افتاده است
كيست يا رب تا بگويد آن زپاافتاده كيست * * * گر ز پا افتاده در آتش چرا افتاده است
گر ببارد خون ز چشم چرخ گردون ني عجب * * * زين شرر كاندر دل ارض و سما افتاده است
* * *
اي مرگ بيا !
غرقاب غمم دگر مرا ساحل نيست * * * جز اشك فراق ، ديگرم حاصل نيست
اي مرگ بيا ! كه زندگي كردن من * * * بي فاطمه ، جز خوردنِ خون دل نيست !
145 |
آه !
مي رفت عليّ و مي كشيد از دل آه * * * وز همسر خويش برنمي داشت نگاه
ديدند كه با خويش ، علي مي گويد : * * * لا حول وَلا قوَّةَ اِلاّ بالله
* * *
دست تو مگر ؟ !
اي دست خدا ! به پاي تو شير نبود * * * شمشير اگر نبود ، تكبير نبود
آن روز كه تازيانه بود و زهرا * * * دست تو مگر به دست شمشير نبود ؟ !
* * *
ماه گرفت !
گويند كه : چون خصم بر او ، راه گرفت * * * بر فاطمه راه ، خصم گمراه گرفت
برخاست خروش از همه عالم كه : بلال ! * * * برخيز و برو اذان بگو ، ماه گرفت !
* * *
پيدا بود !
شب بود و كفن پوشْ تنِ زهرا بود * * * تاريك ، جهان در نظر مولا بود
دردي كه نهان داشت به زحمت زهرا * * * از چهر شكسته علي پيدا بود
146 |
دو شاهد صادق !
خون ريخت ز سينه اش ، ز مسمار بپرس * * * بازوش كبود شد ، ز اغيار بپرس
دو شاهد صادق ار ز من مي طلبي * * * برخيز و برو از در و ديوار بپرس !
* * *
تمام هستيم بود همين !
آن شب كه ابوتراب با قلب حزين * * * بسپرد تن اُمِّ ابيها به زمين
داني كه چرا خاك ز دستش افشاند ؟ * * * يعني كه : تمام هستيَم بود همين !
* * *
يا علي مي گفتم !
مي زد چو بلا صلا ، بلي مي گفتم * * * اندوه نبي را به ولي مي گفتم
در لحظه برخاستن از بستر درد * * * تابم كه نبود ، يا علي مي گفتم !
* * *
مرتضي تنها بود !
شب بود و بقيع و مرتضي تنها بود * * * بگداخته چون شمع ، ز سر تا پا بود
مي سوختوقطره قطره آبش مي كرد * * * آن آتش غم كه قاتل زهرا بود !
* * *
پنهان مانده ست !
قدر تو چو تربت تو ، پنهان مانده ست * * * از ديده شب ، سپيده پنهان مانده ست
147 |
داني كه جدا از تو دل ما چونست ؟ ! * * * مانند تني كه دور از جان مانده ست !
* * *
ديدار خدا
گفتم به پدر مادر مظلومه كجا رفت * * * درپاسخ من گفت به ديدار خدا رفت
گفتم كه پدر مادر ما بود مريضه * * * گفتاكه مخورغصه به دنبال دوا رفت
* * *
در ماتم سحر
امشب علي زسوز جگر گريه مي كند * * * در ماتم سپيده سحر گريه مي كند
مادر ز خانه رفته و دختر بسان ابر * * * تنها نشسته بهر پدر گريه مي كند
* * *
گل محمّد
سرچشمه فيض حي سرمد زهرا * * * مادر به نبي و آل احمد زهرا
در گلشن هستي گل بي خار يكي است * * * آن هم گل گلزار محمد زهرا
* * *
پهلو شكسته
من آن گلم كه ديده ز گلزار بسته ام * * * از بس كه ديده ام ستم از خار خسته ام
بنشسته گر بخوانم از اين پس نماز خويش * * * يا ربّ مرا ببخش كه پهلو شكسته ام
* * *
148 |
پس از محسن
يا فاطمه چيدند گل ياسمنت را * * * تاراج نمودند عقيق يمنت را
آن فرقه كه پهلوي تو از كينه شكستند * * * كشتند پس از كشتن محسن حسنت را
* * *
امانتي گران
اين كه نزد تو آرمش اي خاك * * * بِهْ ز جان دوست دارمش اي خاك
اين كه بيني امانتي است گران * * * كه به تو مي سپارمش اي خاك
* * *
گل بهشتي
با غنچه گلي به پاي خس افتاده * * * از ضربت ميخ از نفس افتاده
مولا ز غم گل بهشتي بويش * * * چون بلبل خسته در قفس افتاده
* * *