بخش 8
تفسیر قرآن ! در کنارش جان داد ! در مَسْلَخْ ! شرمسار با پای برهنه ! بمیرم . . . ! رسولِ آه ! بارقه ای کعبه دل ! ای جاریِ روسیاه ! در کنج خرابه ! بر محمل خاک و خون ! در اوج عطش ! ای تیغ ! قطعه سرخ ! هفتاد و دو لاله ! در خیمه دل ! با سر آمدی بی رقیّه لب بر نداشت یزید پست جان پدر قدر زینب غم مخمور عباس تشنه جان داد تیر بلا فصل 6 : از مدینه تا سامرّا مصیبت امام سجاد ( علیه السلام ) یعقوب آل عصمت غرق محن آتش غم زخم دل ها در مرثیت حضرت امام باقر ( علیه السلام ) سخنی با هفتمین معصوم مسموم جفا شهادت امام صادق ( علیه السلام ) داغی گران در شهادت صادق آل محمّد ( علیه السلام ) چلچراغ حضرت صادق ( علیه السلام ) مناجات موسی بن جعفر ( علیهما السلام ) مصیبت موسی بن جعفر ( علیهما السلام ) معراج عشق عاشق صادق امام موسی بن جعفر ( علیهما السلام ) در انتظار پسر پاره قلب پیمبر ( صلّی الله علیه وآله ) جگر گوشه نبود ؟ شهادت امام جواد ( علیه الس
175 |
تفسير قرآن !
شوريده سري كه شرح ايمان مي كرد * * * هفتاد و دو فصل سرخ ، عنوان مي كرد
با نايِ بريده نيز ، بر منبرِ ني * * * تفسير خجسته اي ز قرآن مي كرد !
( حسيني )
* * *
در كنارش جان داد !
آيينه احمدي ، شكست وافتاد ! * * * بر دامن لاله آسمان ، داغ نهاد
آن دم كه نهاد چهره بر چهره او * * * گفتند : حسين در كنارش ، جان داد !
( آشفته )
* * *
در مَسْلَخْ !
در مسلخ خويش ، عشقبازي كردند * * * با خون گلو ، حماسه سازي كردند
هفتاد و دو خيمه عطشناك ، آن روز * * * با حَلق بريده ، سرفرازي كردند !
( اسرافيلي )
* * *
شرمسار
زان فاجعه ، ديده اشكبارست هنوز * * * دروازه كوفه ، سوگوارست هنوز
از سوز لبان تشنه عاشورا * * * درياي فرات ، شرمسارست هنوز !
( اسرافيلي )
* * *
176 |
با پاي برهنه !
زآن فتنه خونين كه به بار آمده بود * * * خورشيد ولا ، بر سر دار آمده بود
با پاي برهنه ، دشت ها را زينب * * * دنبال حسين ، سايهوار آمده بود
( اسرافيلي )
* * *
بميرم . . . !
خروش و ناله ، آواي حرم شد * * * نگاه مهربانان ، غرق غم شد
ز مرگ سرخت اي ماه عطشناك * * * بميرم ، قامت خورشيد خم شد !
( م . پاييز )
* * *
رسولِ آه !
آن سو نگران ، نگاه پيغمبر بود * * * خورشيد ، رسولِ آه پيغمبر بود
اي تيغ پليد ! مي شكستي اي كاش * * * آن حنجره ، بوسه گاه پيغمبر بود !
( باقري )
* * *
بارقه
مه ، بارقه اي ست در شبستان حسين * * * شب ، حادثه اي ز درد پنهان حسين
هر صبح ، ز دامن افق ، خون آلود * * * خورشيد برآيد از گريبان حسين
( مشفق )
* * *
اي كعبه دل !
اي كعبه دل ! قلب سليم تو شكست * * * پيشاني تو ، دست كريم تو ، شكست !
زمزم ، به نشانه عزا گريان بود * * * آن روز كه حرمت حريم تو ، شكست
( رحماني )
* * *
177 |
اي جاريِ روسياه !
در آتش تب ، ز هايْ هايت مي سوخت * * * هفتاد و دو حنجره ، به پايت مي سوخت
اي جاريِ روسياه ! اي شطّ فرات ! * * * لب هاي حسين از برايت مي سوخت !
( سهرابي نژاد )
* * *
در كنج خرابه !
زهراي حزين به اشك و آه آمده بود * * * جبريل پريشان به نگاه ، آمده بود
در كنج خرابه ، در ميان طبقي * * * خورشيد به مهماني ماه آمده بود !
( م . پاييز )
* * *
بر محمل خاك و خون !
بر محمل خاك و خون ، فتادند همه * * * جان بر سر ايثار ، نهادند همه
هفتاد و دو افتخار همراه حسين * * * در روز شرف دوباره زادند همه
* * *
در اوج عطش !
خود را چو ز نسل نور مي ناميدند * * * رفتند و ، به كوي دوست آراميدند
سيراب شدند ، زآن كه در اوج عطش * * * آن حادثه را به شوق ، آشاميدند !
* * *
178 |
اي تيغ !
مهرست رُخَش ، بر او سحر بوسه زده ست * * * بر هر قدمش ، دو صد خطر بوسه زده ست
اي تيغ ! ازين خيال بد بيرون شو ! * * * بر حنجره اش ، پيامبر بوسه زده ست
( سنجري )
* * *
قطعه سرخ !
آن روز كه آهنگ سفر داشت حسين * * * از راز شهادتش ، خبر داشت حسين
از بهر سرودنِ يكي قطعه سرخ * * * هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسين !
( خدّامي )
* * *
هفتاد و دو لاله !
دل ، غير خدا ز هرچه برداشت ، حسين * * * بر قلّه عشق ، پرچم افراشت حسين
تا حاصل انقلاب خود بردارد * * * هفتاد و دو لاله در زمين كاشت حسين
( همداني )
* * *
در خيمه دل !
چون شمع كه در شعله سركش ، مي سوخت * * * پروانه خسته دل ، مشوّش مي سوخت
179 |
سجّاده نشين عشق ، چون لاله اشك * * * در خيمه دل ميان آتش مي سوخت !
( ده بزرگي )
* * *
با سر آمدي
بيا بابا بده نوشم كه دل آزرده از نيشم * * * مرا با خود ببر بابا كه من بيگانه از خويشم
به جان مادرت زهرا پدر جان از تو ممنونم * * * كه من با پا تو را خواندم تو با سر آمدي پيشم
* * *
بي رقيّه
اي صيد به خون تپيده برخيز * * * اي سر ز قفا بريده برخيز
زينب ز خرابه بي رقيه * * * در خدمت تو رسيده برخيز
* * *
لب بر نداشت
گرچه آن طفل سه ساله تاب در پيكر نداشت * * * تاب سيلي داشت تاب ديدن آن سر نداشت
تا سر بابا در آغوشش گرفت آن نازنين * * * بر لب او لب نهاد و از لبش لب برنداشت
* * *
يزيد پست
من تن به زير بار مذلت نمي دهم * * * نورم عنان خويش به ظلمت نمي دهم
180 |
جان مي دهم ز دست ولي با يزيد پست * * * دست از براي دادن بيعت نمي دهم
* * *
جان پدر
پسر از بهر جانبازي به ميدان ظفر مي رفت * * * پدر را سيل اشك از ديده همراه پسر مي رفت
پسر تنها نمي رفت از براي بذل جان زيرا * * * پسر مي رفت و دنبال سرش جان پدر مي رفت
* * *
قدر زينب
خدا در مكتب صبر علي پرداخت زينب را * * * براي كربلا با شير زهرا ساخت زينب را
بسان ليلة القدري كه پنهان است قدر او * * * كسي غير از حسين بن علي نشناخت زينب را
* * *
غم مخمور
من صغيرم ذات حق نام كبيرم مي دهد * * * سرخط جانبازي از ميدان تيرم مي دهد
گر تو را شيري به پستان نيست مادر غم مخور * * * خصم از پستان تير خويش شيرم مي دهد
* * *
عباس
در لجه خون چرا نشستي عباس * * * بر ياري من برآر دستي عباس
181 |
دستي به كمر گرفته و مي گويم * * * رفتي كمر مرا شكستي عباس
* * *
تشنه جان داد
آن حسيني كه خدا كرده دو صد تحسينش * * * دو امير است و بود خلق جهان مسكينش
آب مهريه زهرا و لب آب فرات * * * تشنه جان داد كه تا زنده بماند دينش
* * *
تير بلا
آن حسيني كه شرف يافته دين از شرفش * * * سر و جان داد ز كف تا نرود دين ز كفش
هدف تير بلا ساخت علي اصغر خويش * * * تا كه سرمشق بگيرد بشر از اين هدفش
* * *
182 |
فصل 6 : از مدينه تا سامرا
مصيبت امام سجاد ( عليه السلام )
دل سودازده ام ناله و فرياد كند * * * هر زمان ياد غم سيد سجاد ( عليه السلام ) كند
بي گمان اشك به رخساره بريزد از چشم * * * هر كه يادي ز گرفتاري آن راد كند
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم * * * آن كه خلقي ز كرم از الم آزاد كند
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگري * * * با تن خسته كسي اين همه بيداد كند
تن تب دار و اسيري و غم كوفه و شام * * * واي اگر شِكوه اين قوم بر اجداد كند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر * * * چون كه از واقعه كرب و بلا ياد كند
غير زينب كه بد آن قافله را قافله دار * * * كس نبودي كه بر آن غمزده امداد كند
183 |
نتوان ماتم سجاد نوشتن « خسرو » * * * دل اگر سنگ بود ناله و فرياد كند
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
يعقوب آل عصمت
اي تشنه اي كه بر لب دريا گريستي * * * از ديده خون ز مرگ احبّا گريستي
تنها نه بر تشنه لبان اشك ريختي * * * ديدي چو كام تشنه سقا گريستي
بيمار و زار و خسته و بي يار و بي معين * * * عمري درين مصيبت عظما گريستي
يعقوب آل عصمت اگر خوانمت رواست * * * چون در فراق يوسف زهرا گريستي
آن جا پدر ز هجر پسر گريه كرد ليك * * * اين جا تو در مصيبت بابا گريستي
چل سال بعد واقعه جانگداز طف * * * در آتش فراق تو تنها گريستي
گاهي به ياد وقعه خونين كربلا * * * گاهي به ياد شام غم افزا گريستي
بگذشت چون به پيش رخت سروقامتي * * * بر قلب داغديده ليلا گريستي
در ماتم سه ساله بي ياور حسين * * * بر سوز آه زينب كبري گريستي
184 |
بودي مدام صائم و قائم تمام عمر * * * روز اشك غم فشاندي و شب ها گريستي
« مرداني » از مصيبت جانسوز عابدين * * * تا باشدت ذخيره به فردا گريستي
( محمّد علي مرداني )
* * *
غرق محن
مدينه من بسي درد و غم و رنج و محن ديدم * * * نبيند هيچ كس اين روزهايي كه من ديدم
مدينه گو : حسينت كو كه تا گويم به دشت خون * * * تن صدچاك او بر خاك ، بي غسل و كفن ديدم
مدينه شد بهار ما خزان در دامن صحرا * * * كنار يكدگر پژمرده ياس و ياسمن ديدم
مدينه گو : چرا عباس را همره نياوردي * * * كه تا گويم جدا دست علم گيرش ز تن ديدم
اگر گويي كجايند اكبر و اصغر ، دهم پاسخ * * * كه من آن غنچه و گل ، چيده در صحن چمن ديدم
مدينه شام رفتم كوفه رفتم كربلا رفتم * * * به هر جا رو نهادم بحر غم را موج زن ديدم
مدينه در كنار تربت گل هاي عاشورا * * * هزاران بلبل خوش نغمه را غرق محن ديدم
مدينه با چراغ آه مي آيم به سوي تو * * * كه من در بزم خون ، خاموش شمع انجمن ديدم
185 |
به طبع « حافظي » افروختم صد شعله سوزان * * * چو او را سوز و شور و حال در ساز سخن ديدم
( محسن حافظي )
* * *
آتش غم
مدينه خاطر افسرده ما را تسلاّ كن * * * براي از سفربرگشته گان آغوش خود وا كن
مدينه شد همه گل هاي ما پرپر به دشت خون * * * تو هم مانند بلبل نغمه جانسوز برپا كن
مدينه با حسينم رفته بودم از ديار تو * * * كنون زينب به سويت بي حسين آيد تماشا كن
مدينه از غم مرگ ابوالفضل و علي اكبر * * * تسلّي خاطر ام البنين و امّ ليلا كن
مدينه شد بهار ما خزان از كينه گلچين * * * فغان از داغ پرپر گشتن گل هاي زهرا كن
مدينه خيز و استقبال كن از آل پيغمبر * * * براي دل تسلاّيي ما خود را مهيّا كن
مدينه لاله هاي بوستان عشق پرپر شد * * * تو هم در سوگ آنها ديده خود را چو دريا كن
مدينه آب شد از آتش غم جسم و جان من * * * تو هم از اين غم جانسوز خود را شمع آسا كن
مدينه از سفر سوغات ها آورده ام با خود * * * تو بهر ديدن هر يك از آن ها چشم خود وا كن
186 |
مدينه « حافظي » مرغ دلش پر مي زند سويت * * * طلب او را براي خاك بوسيت در اين جا كن
( محسن حافظي )
* * *
زخم دل ها
اي زمين و آسمانها ، سوگوار غُربتت * * * آفتاب صبحدم ، سنگ مزار غربتت
بر جبين فصلها ، هر يك نشان داغ توست * * * اي گريبان خزان چاك ، از بهار غربتت
يك بقيع اندوه و ماتم ، يك مدينه اشك و خون * * * سينه هامان يك به يك ، آينه دار غربتت
پاك شد آينه از زنگ ، اي تماشايي ترين ! * * * شستشو داديم دل را ، با غبار غربتت
شب سيه پوش ، از غم و اندوه بي پايان توست * * * شرمگين خورشيد ، از شبهاي تار غربتت
اي بقيعت عاشقان را كعبه عشق و اميد * * * سينه چاكيم از غم تو ، بي قرار غربتت
شهر يثرب ، داغدار خاطرات رنج توست * * * خم شده پشت مدينه ، زير بار غربتت
مي تپد دلهاي عاشق ، در هواي نام تو * * * يا غمي خو كرده هر يك ، در كنار غربتت
كاش مي شد ، روشناي تربت پاك تو بود * * * چلچراغ اشك ما ، در شام تار غربتت
187 |
دايره در دايره پژواكي از اندوه توست * * * هيچ داغي نيست بيرون ، از مدار غربتت
دامن اشكي فراهم داشتم ، يك سينه آه * * * ريختم در پاي تو كردم نثار غربتت
آشناي زخم دلها ، غربت معصوم توست * * * من دلي دارم پريشان ، از تبار غربتت
* * *
در مرثيت حضرت امام باقر ( عليه السلام )
زمين و آسمان اي شيعه در حزن و غمست امشب * * * همه اوضاع عالم زين مصيبت درهمست امشب
امام پنجمين شد كشته از زهرِ هشام دون * * * مدينه ، غم سرا از اين غم و اين ماتمست امشب
يتيم و بي پدر گرديد اكنون حضرت صادق * * * به بر او را ز مرگِ باب ، زانوي غمست امشب
ولي راحت شد از رنج و مشقّت حضرت باقر * * * به جنَّت ميهمان نزد رسول اكرمست امشب
عزيزانش چو بلبل زين مصيبت وا آباگويان * * * به اندوه و غم و محنت سراسر عالمست امشب
هر آن چه اشك ريزي اين زمان از ديدگان « تابع » * * * ز بهر حجّت حق ، گرچه خون باري ، كمست امشب
( محمّد علي تابع « تابع » )
* * *
سخني با هفتمين معصوم
اي فروزان گهرِ پاكِ بقيع * * * گل پرپرشده در خاك بقيع
188 |
با سلامت كنم آغاز كلام * * * اي ترا ! ختم رُسُل گفته سلام
پنجمين حجّت و هفتم معصوم * * * بابي اَنْتَ كه گشتي مسموم
اي فداي حق و قرباني دين ! * * * كرده يك عمر نگهباني دين !
تنت از درد و الم كاسته شد * * * تا كه دين قامتش آراسته شد
اي ز آغاز طفوليت خويش * * * بوده در رنج و غم و درد ، پريش
از عدو ظلم و شرارت ديده * * * چون پدر رنج اسارت ديده
خار در پا و رَسَن در بازو * * * رفته اي با اُسرا در هر سو
كرده خون خاطرت اي شمع ولا * * * محنت واقعه كربوبلا
كربلا ديده اي و كوفه و شام * * * اي شهيد از اثر ظلم هشام
آتش غم پر و بالت را سوخت * * * زهر كين ، شعله به جانت افروخت
اثر زهرِ به زين آلوده * * * كرده اعضاي ترا فرسوده
نزد حق يافته فيض ديدار * * * جسم تو خفته و روحت بيدار
خود تو مظلومي و قبر تو خراب * * * ديده دهر ازين غصه پر آب
شيعه را دل ز عزايت شده داغ * * * كه بود قبر تو بي شمع و چراغ
ظلمِ اين امتِ دور از ادراك * * * كرده يكسان حَرمت را با خاك
با چنين ظلم و ستم از اعدا * * * بهتر اينست كه قبر زهرا
مخفي از ديده دشمن گردد * * * تا ز هر حادثه ايمن گردد
( سيّد رضا مؤيّد )
* * *
مسموم جفا
آسمان اشك غم از ديده ما بيرون كرد * * * دل ما را ز غم و غصّه لبالب خون كرد
189 |
هر دلي رسته ز غم بود ، به غم كرد دچار * * * هر سري لاف زد از عقل و خرد مجنون كرد
هر كه در دايره عشق و وفا گام نهاد * * * چرخش از دايره عشق و وفا بيرون كرد
پنچمين حجت حق حضرت باقر كه خدا * * * بهر او خلقت اين دايره گردون كرد
گشت مسموم جفا از اثر زهر وليد * * * شيعيان را به جهان غمزده و محزون كرد
چه دهم شرح غمش را كه ندانم به خدا * * * با دل خسته او زهر هلاهل چون كرد
گويم آن قدر كه تا بر سر زين جاي گرفت * * * آسمان زين فلك از غم او وارون كرد
قدر اين گوهر يكدانه ندانست فلك * * * كه غريبانه به زير لحدش مدفون كرد
مي رود اشگ غم از چشم ملايك « خسرو » * * * شعر جانسوز تو چون چشم ملك جيحون كرد
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
شهادت امام صادق ( عليه السلام )
تا آن زمان كه در تو نباشد اميد كار * * * بهبود كار خويش ز گردون طمع مدار
دستي بزن به دامن همت ز جاي خيز * * * تا كي به گوشه اي بنشيني اميدوار
190 |
يكدم فلك به كام دل اهل دل نگشت * * * داري دگر چه از فلك سفله انتظار
كي در نهاد چرخ وفا بوده از نخست * * * دنيا كجا به قدر جوي دارد اعتبار
دنيا بهشت كافر و زندان مؤمن است * * * نبود براي هيچ يك از اين دو پايدار
بر مال و جاه و قدرت دنيا مبند دل * * * دائم به يك قرار نمانده است روزگار
دوران زندگاني ما امتحان ماست * * * كس را از اين معاينه نبود ره فرار
صادق رئيس مذهب ما آن كه در جهان * * * هر كس گرفت دامن او گشت رستگار
خورشيد آسمان امامت ولي حق * * * بخشنده و كريم و بزرگ و بزرگوار
در زندگي به غير بلا در جهان نديد * * * با آن كه بود گردش چرخش در اختيار
شيخ الائمه حجت حق آن كه در جهان * * * پيوسته از جفاي فلك بود دل فكار
هرگز روا نبود به عالم كه تا رود * * * اين گونه ظلم با ولي خاص كردگار
شد عاقبت ز كينه منصور دون شهيد * * * موسي بن جعفر از غم او گشت بي قرار
اين غم به جان شيعه ما مي زند شرر * * * كو را در آفتاب بود تربت و مزار
191 |
اي رهبر بزرگ تشيع كه تا ابد * * * ماييم و ديده اي به عزاي تو اشگبار
جان هاي دوستان تو از غم بود كباب * * * دل هاي شيعيان تو گرديده داغدار
شرح غم شكسته دلان مختصر خوش است * * * شيرين بود حكايت « خسرو » به اختصار
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
داغي گران
بسته بر شاديّ و عشرت غصه و غم راه را * * * عقده از غم بر رخ دل بسته راه آه را
بر دلم داغي گران باشد كه جانم سوخته * * * مانم آيا با كه گويم اين غم جانكاه را ؟
شد رئيس مذهب ما از جفا خونين جگر * * * اين مصيبت كرده دلخون مردم آگاه را
آن كه با خون جگر بر شيعيان هموار كرد * * * در خط سرخ ولايت تا قيامت راه را
زهر كين نوشيد امّا با عدو سازش نكرد * * * كرد تا رسواي عالم دشمن بدخواه را
( محمّد موحديان « اميد » )
* * *
در شهادت صادق آل محمّد ( عليه السلام )
زين ماتمي كه چشم ملايك ز خون ، ترست * * * گويا عزاي صادق آل پيمبرست
192 |
يا رب چه روي داده ، كزين سوگ جانگداز * * * خلقي پريش خاطر و دل ها پرآذرست
مُلك و مَلَك به ناله و افغان و اشك و آه * * * چون داغدار ، حضرت موسي بن جعفرست
خون مي رود ز فرط غم از چشم شيعيان * * * زيرا كه قلب عالم امكان مكدَّرست
منصور ، شاد گشت ز قتل خديو دين * * * امّا به خُلد ، غمزده زهراي اطهرست
او گرچه كشت خسرو دين را ولي به دهر * * * نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن درنداد بر ستم و اين كلام نغز * * * بر پيروان حقّ و عدالت مقرّرست :
آزادْمرد ، تن به زبوني نمي دهد * * * مرگ از حيات در نظر مرد خوشترست
تنها نه اشكبارْ چشم « صفا » زين عزا بود * * * دل هاي شيعيان همه از غم مكدّرست
( علي سهرابي تويسركاني « صفا » )
* * *
چلچراغ حضرت صادق ( عليه السلام )
لبالب شد ز خون دل اياغ حضرت صادق * * * دلم چون لاله مي سوزد ز داغ حضرت صادق
چو در خاك مدينه زائرش منزل كند از جان * * * به هرجا اشك مي گيرد سراغ حضرت صادق
193 |
در اين شب ها بود روشن مزار بي رواق او * * * كه باشد اشك مهدي چلچراغ حضرت صادق
خزان هرگز نمي گردد بهار دانش و بينش * * * از آن گل ها كه بشكفته به باغ حضرت صادق
معطر مي كند بوي دل آويزش فضاي جان * * * همان گل هاي علم باغ و راغ حضرت صادق
نشسته در عزا موسي بن جعفر با دلي سوزان * * * زند آتش به جانش سوز داغ حضرت صادق
ز شعر جانگدازت شعله خيزد « حافظي » زيرا * * * شد از خون جگر لبريز اياغ حضرت صادق
( محسن حافظي )
* * *
مناجات موسي بن جعفر ( عليهما السلام )
ديشب درون محبسِ بيداد هارون * * * مي گفت موسي با رضايش قصه خون
ديشب پدر را سر به دامان پسر بود * * * چشم پسر محو تماشاي پدر بود
ديشب پدر سوز دلش را ساز مي كرد * * * بهر پسر افشا هزاران راز مي كرد
لعل لبش لب تشنگان را نوش مي داد * * * او راز مي گفت و رضايش گوش مي داد
مي گفت : اي نور دل شمع شب تار * * * يك لحظه اي از گردنم زنجير بردار
194 |
از بس كه با كُند ستم من آشنايم * * * كوبيده گشته گوشت هاي ساق پايم
بيني اگر گلبرگ رويم گشته نيلي * * * نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلي
ديشب كه مي زد از ره كين وحشيانه * * * سندي شاهك بر تن من تازيانه
( ژوليده نيشابوري )
* * *
مصيبت موسي بن جعفر ( عليهما السلام )
گوشه زندان مكان موسي جعفر چرا * * * اين همه ظلم و ستم با آل پيغمبر چرا
گر سر خصمي ندارد با نكويان روزگار * * * ( مي كند آيينه را محتاج خاكستر چرا )
جاي هارون ستمگر بر سرير عزّ و ناز * * * كنج زندان جايگاه موسي جعفر چرا
آن كه نظم عالم امكان بود در دست او * * * كُند و زنجير ستم بر پاي آن سرور چرا
گفته اش جز گفته قرآن و پيغمبر نبود * * * بسته در بند جفا آن حجت داور چرا
حجت يزدان بود در بند نامردان اسير * * * آسمان زين غم نمي پاشد ز يكديگر چرا
مي رسد از بعد پيغمبر خداوندا چنين * * * بر مسلمانان ستم از فرقه كافر چرا
195 |
در شگفتم اين معمّا را ، نمي گيرد هنوز ؟ * * * آتش قهر خدا از كافران ، كيفر چرا
آن كه جان عالم هستي طفيل هست اوست * * * در غريبي جان دهد بي مونس و ياور چرا
تا ابد « خسرو » مرا اين مشكل لاينحل است * * * شيعيان را گوشه زندان بود رهبر چرا
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
معراج عشق
چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده * * * چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده
اختران اشك جاري ز آسمان ديده گشت * * * چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده
بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان * * * در عزايش غرق ماتم خانه دل ها شده
اي طرفداران قرآن و شريعت بنگريد * * * موسي جعفر شهيد مكتب تقوا شده
او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم * * * صورتش نيلي ز سيلي چون رخ زهرا شده
ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته * * * در مدينه دختري امروز بي بابا شده
اين عزاي كيست كه اين گونه جهان ماتم سراست * * * گوئيا برپا دوباره شور عاشورا شده
196 |
اين عزاي حجت حق موسي جعفر بود * * * كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده
« حافظي » شد ژرف زندان بهر او معراج عشق * * * عاشق صادق سوي معشوق رهپيما شده
( محسن حافظي )
* * *
عاشق صادق
چشم گردون در عزاي موسي جعفر گريست * * * ديده خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست
گرچه او پروانه حق بود امّا همچو شمع * * * در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گريست
ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود * * * عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست
گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد * * * گاه بر مظلومي شير خدا حيدر گريست
ديده عشاق از داغ امام عاشقان * * * در دل صحراي غم يك آسمان اختر گريست
حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد * * * در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست
در عزاي ناخداي فلك تسليم و رضا * * * پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست
« حافظي » شمع وجودت آب شد از اين الم * * * آتشين طبعت ز نوك خامه بر دفتر گريست
( محسن حافظي )
* * *
197 |
امام موسي بن جعفر ( عليهما السلام )
اين سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است * * * بهر عزاي حضرت موسي ابن جعفر است
خاك زمين شهر مدينه ز داغ او * * * چون آسمان سينه ما لاله پرور است
از ياد زهر و سينه سوزان آن امام * * * چشم مواليان حزينش ز خون تر است
پور امام صادق رهبر به مسلمين * * * نور دو چشم فاطمه و جان حيدر است
با آن كه بود قدرت او قدرت علي * * * با آن كه علم و دانش او چون پيمبر است
اما صلاح و مصلحت روزگار بود * * * تسليم محض در بر خلاّق اكبر است
عمرش اگرچه گوشه زندان به سر رسيد * * * اما عنايتش به جهان سايه گستر است
او عاشق لقاي خدا بود و در جهان * * * زندان و قصر در نظر او برابر است
يك روز با صبوري و يك روز با جهاد * * * ترويج دين براي امامان مقدر است
زندان ز شأن و منزلتش هيچ كم نكرد * * * يك موي او ز جمله آفاق برتر است
ما ذره ايم در بر نور جمال او * * * او مهر آسمان بود و ذره پرور است
198 |
فردا كه هر كسي به شفيعي برد پناه * * * چشم تمام خلق به موسي بن جعفر است
« خسرو » چه غم ز كثرت عصيان ترا بود * * * او شافع گناه تو در روز محشر است
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
در انتظار پسر
گرچه از زهر جفا دل پرشرر دارد رضا * * * آتشي در دل ز هجران پسر دارد رضا
در ميان حجره در بسته مي پيچد به خود * * * ديدگان بي فروغش را پدر دارد رضا
تا بيايد از مدينه نور چشمانش تقي * * * انتظار ديدن نور بصر دارد رضا
در غريبي مي دهد جان و در آن حالت هنوز * * * انتظار خواهر خود را مگر دارد رضا
دوري از اهل و عيال و دوستان ، خود بس نبود * * * كز جفاي خصم دون خون در جگر دارد رضا
دست ما « خسرو » به دامانش كه در روز جزا * * * آبرو پيش خداي دادگر دارد رضا
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
پاره قلب پيمبر ( صلّي الله عليه وآله )
خراسان ، در عزاي ميهمانت سوگواري كن * * * تو هم مثل مدينه ، در غم او بي قراري كن
199 |
خراسان ، لاله دامان زهرا در تو پرپر شد * * * به داغ لاله ها سوگند ، بر او سوگواري كن
خراسان ، پاره قلب پيمبر پاره شد قلبش * * * بنال و در غمش ، خون دل از هر ديده جاري كن
خراسان ، تا نگويد كس رضا را نيست غمخواري * * * به جاي خواهرش معصومه بر اين كشته ، زاري كن
خراسان ، زهر كاري ، خانه خلوت ، ميهمان تنها * * * تو او را در كنار حجره در بسته ، ياري كن
خراسان ، خوب از مهمان خود كردي پذيرايي * * * از اين مهمان نوازي پيش زهرا شرمساري كن
خراسان ، در كنار جسم پاك يوسف زهرا * * * ز صورت پاك تو اشك جواد و آه و زاري كن
خراسان ، تا برآيد ناله از باغ وگل و بلبل * * * فغان بر باغبان ، در فصل گلهاي بهاري كن
خراسان ، تا اميد نا اميدان در جهان باشي * * * چو « ميثم » بر در اين آستان ، اميدواري كن
( سازگار « ميثم » )
* * *
جگر گوشه نبود ؟
ديد چون نيست ، به جز غصّه انيس دگرش * * * زهر يارش شد و بنشست ، كنار جگرش
نه به غير از دل او غمخور او بود كسي * * * نه به دامان كسي جز به سر خاك ، سرش
200 |
گفت بر عترت خود از پي من گريه كنيد * * * خود خبر داد كه برگشت ندارد ، سفرش
بارها تا به در حجره نشست و برخاست * * * اولش بود ولي داد ز آخر ، خبرش
دست مولا به دل و دست غلامش بر سر * * * چشم او بر وي و او چشم به راه پسرش
جگر پاره به جا بود و جگر گوشه نبود * * * حجره در بسته ، ولي باز به در چشم ترش
* * *
شهادت امام جواد ( عليه السلام )
نه تنها اين دل ما بر جواد ابن رضا سوزد * * * كه بر احوال او جان تمام ماسوا سوزد
از آن آتش كه زد زهر ستم بر جان آن مولا * * * فلك نالد ملك گريد زمين لرزد سما سوزد
شهيد از كينه همسر چو شد آن نوگل زهرا * * * به جنّت زين غم عظما دل خيرالنّسا سوزد
چو ديد از او به جز خوبي ؟ كه آخر كرد مسمومش * * * دل اهل ستم بر حال مظلومان كجا سوزد
به جان سبط خيرالمرسلين زد آن چنان آتش * * * كه از داغش به رضوان جان ختم الانبيا سوزد
نترسيد از خدا و پيكرش را روي بام افكند * * * چنان كز بهر آن مولا دل مرغ هوا سوزد
201 |
خدا لعنت كند آن همسر نامهربانش را * * * به دوزخ پيكرش در آتش قهر خدا سوزد
ز ياد شيعيان هرگز نخواهد رفت اين ماتم * * * دل از ياد غريبيش به هر صبح و مسا سوزد
نسوزد هر كه را دل بر جواد ابن الرضا « خسرو » * * * تنش در آتش قهر خدا روز جزا سوزد
( محمّد خسرو نژاد )
* * *
شمع عشق
ايّام سوگواري ابن الرضا بود * * * اي اهل دل عزاي عزيز خدا بود
جاري كنم ز ديده خود سيل اشك را * * * در ماتمي كه فاطمه صاحب عزا بود
از جور امّ فضل غريبانه جان سپرد * * * آن كو امام و رهبر اهل ولا بود
همچون حسين با لب عطشان شهيد شد * * * كز ماتمش جهان همه ماتمسرا بود
فرياد آب آب ز حجره رسد به گوش * * * چون تشنه لب ز آتش زهر جفا بود
بر گرد شمع عشق چو پروانه شد فدا * * * آن عاشقي كه مظهر عشق و وفا بود
امشب بگير دامن او را تو « حافظي » * * * كو مظهر عنايت و لطف خدا بود
( محسن حافظي )
* * *
202 |
سوز درد
دست ستم بناي عدالت خراب كرد * * * وز آتش الم دل ما را كباب كرد
اي واي امّ فضل امام جواد را * * * مسموم از عناد به فصل شباب كرد
با اين ستم كه كرد به فرزند فاطمه * * * افسرده قلب حضرت ختمي مَآب كرد
مانند شمع زآتش زهر جفاي خويش * * * جسم عزيز فاطمه را نيز آب كرد
چون ديد آن كنيز امام غريب را * * * لب تشنه جان دهد ، به سوي او شتاب كرد
با ظرف آب رفت سوي حجره امام * * * آن گاه ديد رو به جنان آن جناب كرد
بگرفت ظرف آب و به روي زمين بريخت * * * آن دشمني كه ظلم و ستم بي حساب كرد
( محسن حافظي )
* * *
شمع برفروخته
دل را شراره غم تو پُرشرار كرد * * * داغ تو قلب خسته دلان داغدار كرد
اي سرو بوستان ولا از غم تو چرخ * * * جاري ز ديده اشك چو ابر بهار كرد
با كشتن تو قاتلت اي هادي امم * * * خود را به نزد ختم رسل شرمسار كرد
203 |
هرگز نديده ديده تاريخ تاكنون * * * چون قاتل تو كو ستم بي شمار كرد
دشمن فكند گوشه زندان ز راه كين * * * هر كس ز مهر ، دوستيت اختيار كرد
رويش سياه باد كه آن خصم بدمنش * * * روز زمانه تيره تر از شام تار كرد
در ماتم تو چاك گريبان خويش را * * * فرزند داغدار تو با حال زار كرد
بر تربت تو مادر پهلو شكسته ات * * * اشك از بصر چو گوهر غلطان نثار كرد
اي شمع برفروخته عشق ، اهل دل * * * طوف حريم پاك تو پروانهوار كرد
باشد گداي خاك نشينت كسي كه او * * * خود را مقيم درگهت اي شهريار كرد
هركس غلام كوي تو گرديد بي گمان * * * بر صاحبان تاج و نگين افتخار كرد
از لطف خويش « حافظي » دل شكسته را * * * يزدان به سفره كرمت ريزه خوار كرد
( محسن حافظي )
* * *
در رثاي امام هادي ( عليه السلام )
به روي خاك غربت سر نهادم يا رسول الله * * * ز دست دشمنان از پا فتادم يا رسول الله
204 |
ز آه آتشين و آب چشم و ناله جانسوز * * * بساط ظلم را بر باد دادم يا رسول الله
به زندان از غم موسي ابن جعفر جدّ مظلومم * * * برآمد آه سوزان از نهادم يا رسول الله
علي را نور عينم من ، گل باغ حسينم من * * * ببين قرزند دلبند جوادم يا رسول الله
فراز قلّه كوهي مرا برد از پي تهديد * * * همان كو داشت اندر دل عنادم يا رسول الله
ز سوز زهر خصم دون شدم مسموم در غربت * * * ز كف جان در ره جانانه دادم يا رسول الله
نگردد محو در تاريخ ، شعر « حافظي » هرگز * * * چو با سوز درونش كرده يادم يا رسول الله
( محسن حافظي )
* * *
در رثاي امام حسن عسكري ( عليه السلام )
امروز عسكري ز جهان ديده بسته است * * * قلب جهان و قطب زمان ، دل شكسته است
آن حجت خداي ز بيداد معتصم * * * پيوند زندگانيش از هم گسسته است
صاحب عزاست صاحب عصر ، اندرين عزا * * * روحش به چارسالگي از كينه خسته است
بر چهره امام زمان ، آن دُر يتيم * * * از باد ظلم گرد يتيمي نشسته است
205 |
در خانه اي كه مركز اندوه و ماتم است * * * دشمن كمر به غارت آن خانه بسته است
از لطف آن كه ناز كند بَرد بر خليل * * * صاحب زمان ز آتش بيداد رسته است
اندر بقيع و سامره و كربلا و طوس * * * گل هاي فاطمه بنگر دسته دسته است
( سيّد رضا مؤيّد )
* * *
گلاب اشك
مي زند آتش به قلبم سوز داغ عسكري * * * گيرد امشب اشك من هر دم سراغ عسكري
شد به سن كودكي فرزند دلبندش يتيم * * * گشت دُرّ اشك مهدي چلچراغ عسكري
در دل صحراي غم ها و به دشت سرخ عشق * * * لاله سان شد قلب ما خونين ز داغ عسكري
بس كه اندوه فراوان ديد از جور خسان * * * شد لبالب از مي غم ها اياغ عسكري
با گلاب اشك و با سوز درون گويد سخن * * * « حافظي » آن بلبل خوش خوان باغ عسكري
( محسن حافظي )
* * *
اختر پُرنور ولايت
اي نخل رياض علوي برگ و برت سوخت * * * از آتش بيداد ز پا تا به سرت سوخت
206 |
اي يازدهم اختر پر نور ولايت * * * خورشيد ز هجر رخ همچون قمرت سوخت
اي پاره قلب نبي و زاده زهرا * * * از آتش زهر ستم و كين جگرت سوخت
از داغ جهان سوزِ تو در دشت محبّت * * * چون لاله سوزان دل مهدي پسرت سوخت
چون مشعل افروخته در سوگ و عزايت * * * اي واي دل مهدي نيكوسيرت سوخت
در فصل شباب از ستم و كينه دشمن * * * چون شمع شب افروز ز پا تا به سرت سوخت
اي جان جهان « حافظي » سوخته دل گفت * * * قلب همه از داغ دل پرشررت سوخت
( محسن حافظي )
* * *