بخش 1

پیشگفتار گلگشت چهار ساله چشم انداز حج گذرها و نظرها سبب انتخاب هفت سال انتظار شعری از نگارنده فصل اول : حج و نخستین شاعران بسام کورد محمد بن مخلد سگزی رودکی منطقی رازی کعبه در آینه تشبیه کعبه در آینه کنایه و ترکیب سوگند نامه واژه حج در شعر کعبه و سختی راه کعبه و بادیه بادیه و بادهای زهرآلود بادیه و بیآبی بادیه و بیماری و مرگ

 

حج در آئينه شعر فارسي

محمد شجاعي

پيشگفتار

گلگشت چهار ساله

در چشم انداز ادب پارسي، منظره شكوهمند حج از زيبايي و جذابيت ويژه اي برخوردار است. كمتر شاعري است كه كعبه و وابسته ها و مشاعر زيباي حج را به تصوير نكشيده و واژه ها و ويژگيهاي آن را به گونه اي بسزا توصيف نكرده باشد.

پس از سيري چهار ساله در بوستان شعر كهن و ديوان شاعران پارسي گوي، حج را موضوعي يافتم به بيكرانگي و گستردگي اقيانوس و به عمق ناپيداي دريا و به ارتفاع بلند آسمان كه هرچه آن را مي پيمودم و در قعر آن فرو مي رفتم و به بلنداي آن پرواز مي نمودم پايانش را نمي ديدم و به انتهايش نمي رسيدم.

در اين سياحت روحاني و پرواز آسماني گوهرهايي درخشان و ستارگاني فروزان در حد گنجايش دو دست و شمارش انگشتان از دل دريا و سينه آسمان به دست آوردم


12


كه سخاوتمندانه تقديم مي دارم.

نگارنده پس از آنكه مطمئن شد كه كسي در اين باغ پهناور گردش نكرده و گلي از اين گلشن جاويد نبوييده، مشتاقانه در اين گلزار قدم نهاد و قلم زد و به پيرايش و آرايش آن پرداخت.

وي به دو شيوه اين راه را پيموده است; شيوه نخست كه شامل اين جلد مي باشد به صورت «موضوعي» و در موضوعات گوناگون حج را بررسي كرده است.

شيوه دوم كه شامل جلد آينده مي شود، حج را از نگاه هر شاعر به طور جداگانه و به ترتيب تقدم و تأخر زماني، از قرن سوم تا قرن دهم نگاشته است. و در جلد سوم، حج را به همين گونه از شعراي قرن يازدهم به بعد جمع آوري كرده است.

نگارنده در جلد اول، يعني همين جلد، كوشش كرده، اشعار شاعران پارسي گوي را از قرن سوم تا قرن دهم در تمام زمينه هايي كه به نوعي به حج مربوط مي شود گرد آورده و به تجزيه و تحليل بپردازد و سرانجام از گلواژه هاي عطر آگين و خوشبويي كه در اين گلستان روييده، دسته گلهايي چيده و به گلدوستان هديه نمايد. وي تا حد امكان سعي كرده سروده ها را به ترتيب قرن و تاريخ وفات شاعر بنگارد و در اين بين اگر بيتهايي از لابلاي قصايد، غزليات، قطعات و سروده هاي شاعران كه حذف آن آسيبي به موضوع وارد نمي كرد آورده نشده و يا از قلم افتاده است، باخواست خدا در جلد دوم همه آنها در زير عنوان هر شاعر آورده مي شود.

چشم انداز حج

نويسنده در اين جلد، از زواياي گوناگون و تازه اي به منظره زيبا و تماشايي حج نگريسته و از مناظر دلگشا و دل انگيز آن بهره مند گشته است. هم در متن و پاورقيها به عنوان شاهد مثال به بُعد تاريخي حج نظر افكنده و هم به جغرافياي آن نگاه انداخته و هم يك دوره آداب، اسرار، اعمال و مناسك حج را از ديدگاه شرع، عرفان، تصوف، ولايت و... بررسي و تحقيق كرده است و به نكات نگفته و نهفته بسياري رسيده است.


13


وي اقرار دارد اين يافته ها تنها و تنها، مرواريدي است از دل ژرفاي دريا و ستاره اي است از كهكشان دور دست آسمان و گامي است در دل بي انتهاي كوير و جرعه اي است در پهندشت خشك زمين و واژه اي است از واژگان گسترده ادب و بيتي است از ديوانهاي شاعران پارسي گوي; و اين در حالي است كه تازه، شاعران، عارفان، اديبان، انديشمندان، نويسندگان، گويندگان، هنرمندان و... خود، تنها توانسته اند به اندازه شعور، معرفت، ادب، انديشه، قلم، زبان، هنر و توانايي و استعداد و شايستگي خويش، رازي از خزينه اسرار و رمزي از گنجينه رموز حج را دريابند و به بعدي از ابعاد و گوشه اي از زواياي آن بنگرند.(1)

گذرها و نظرها

برخي به حج از ديد فردي نگريسته اند و برگزاري اين مراسم را جهت يك دوره تهذيب و تزكيه نفس و خودسازي مي دانند كه شعرا بيشترين حرف را در اين زمينه زده اند.

گروهي به حج از ديدگاه اجتماعي نگريسته اند و آن را يك كنگره بزرگ و يك اجتماع باشكوه براي رفع مشكلات و نابسامانيهاي جهان اسلام دانسته اند كه در آن سياه و سفيد، فقير و غني، مسؤول و رعيت، شرقي و غربي، همه گرد هم مي آيند و اعلام حضور و وجود مي كنند.

بعضي ديگر به حج از ديد سياسي نظر كرده اند و فلسفه اين گردهم آيي بزرگ را جهت وحدت و وحدت جهت مسلمين و براي بررسي وضع حكومتها و نظامهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امام خميني(قدس سره) فرموده است:

حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مي شوند ولي انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت اسلامي اگر دل به درياي معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياستهاي اجتماعي آن نترسند از صدف اين دريا، گوهرهاي هدايت و رشد و حكمت و آزادگي را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن سيراب خواهند گشت. ولي چه بايد كرد و اين غم بزرگ را به كجا بايد برد، كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است، و به همان اندازه اي كه آن كتاب زندگي و كمال و جمال در حجابهاي خود ساخته ما پنهان گرديده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكريهاي ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگي و فلسفه زندگي ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل كرده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار شده است. (از پيام امام خميني، 29/6/58، صحيفه نور، ج 9، ص 176.)


14


موجود در جهان اسلام مي دانند.

جمعي از ديد اقتصادي نگاه كرده اند و آن را اجتماع سالانه براي تجارت و داد و ستد و رد و بدل كالاها و آشنايي با توليدات همديگر مي دانند.

عده اي به حج از ديد نظامي نظر افكنده اند و آن را از ابتدا تا انتها اشاراتي به آمادگي نظامي دانسته اند و فلسفه وقوف در عرفات و مشعر را كسب معرفت و شعور براي رمي جمره عقبه يعني مبارزه با شيطان بزرگ مي دانند.

برخي حج را از ديدگاه عرفاني نگاه كرده اند و گفته اند بايد از قشر و پوست و ظاهر اعمال به مغز و باطن اعمال رسيد و خانه، وسيله و واسطه اي است تا بدينوسيله حاجيان به صاحبخانه برسند.

دسته اي، حج را از بعد ادبي و شعر تماشا كرده اند و آن را كنگره سالانه شاعران و انديشمندان دانسته اند و به خصوص درگذشته مركزي براي شعر خواني و انشاد اشعار و سروده ها بوده به طوري كه اشعار برگزيده هفت يا ده تن از شعراي روزگار جاهليت را بر در كعبه آويخته بودند تا هر تازه واردي آن را بخواند و بدينوسيله مايه شهرت و افتخار آنان گردد. اين اشعار را سبعه معلقه، يا معلقات سبعه مي گفتند و سرايندگان اشعار را «اصحاب معلقات سبعه» مي ناميدند. پس از نزول قرآن كريم كه در اوج فصاحت و بلاغت بود اين شاعران از بيم رسوايي قصايد خود را پنهاني برداشتند.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ از ميان خانه كعبه فرو آويختند *** شعر نيكو را به زرين سلسله پيش عزي

منوچهري

با روان خرد بياميزش *** بر در كعبه دل آويزش

سنايي

اگر ز كعبه بياويختند سبعيات *** فرشته، شعر من از عرش مي درآويزد

قوامي رازي

بر در كعبه شايد ار شعرم *** خادم كعبه بان در آويزد

خاقاني

از رشك آن بگريخته بر خاك خذلان ريخته *** نظمي كه بود آويخته در كعبه بهر امتحان

جامي


15


سبب انتخاب

نگارنده كه تا كنون شش بار توفيق تشرف به خانه خدا را داشته و خوانده ها و شنيده هاي خود را به مشاهده و معاينه بدل كرده است برخود لازم ديد تا اين تجربيات و يافته ها را در خدمت زبان و ادبيات فارسي كه رشته تحصيلات تكميلي او بوده در آورد از اين رو قدم در اين ميدان نهاد و با انتخاب موضوع «حج در آيينه شعر فارسي» بخشي از عمر خود را به پيمودن اين راه طي نشده پرداخت. از ديگر سو به پاس سپاس و قدرداني از الطاف و موهبتهاي پياپي پروردگار در اجازه ورود و تشرف بنده اش به خانه خود و به شكرانه اين توفيقات پيوسته الهي بر خود فرض و وظيفه دانست تا آنجا كه در امكان و توان وي باشد در اين موضوع قلم و قدم زند تا هم شكر نعمت گزارده باشد و بدين سبب نعمتش هر ساله فزوني يابد و هم پاره اي از وظايف و ديوني را كه بر خود احساس مي كرده ادا كرده باشد و هم بهانه اي باشد تا هماره فكر و انديشه حج در ذهن او و خاطره و يادش در دل او و ذكر و نامش بر زبان و قلم او جاري باشد.

هفت سال انتظار

نگارنده خود هفت سال در انتظار خانه خدا بي قراري مي كرد، هفت سال در آرزوي وصال خانه دوست بي تاب و ناآرام بود، هفت سال در آتش عشق كعبه مي سوخت و مي گداخت، هفت سال جهت ديدار ديار يار مي دويد، هفت سال ديوانهوار هر دري را مي كوبيد و به هر كسي متوسل مي شد و به هر وسيله اي چنگ مي زد و تا مرز جنون و ديوانگي پيش مي رفت و نا خودآگاه ابياتي از چشمه دل بر زبانش جاري مي گشت.

در تف تند جگر سوز تبم *** دود آه است بلند از دو لبم

آه از درد ستوه آور هجر *** كعبه وصل تو را مي طلبم

* * *

تابم اي كعبه مقصود برفت *** از تنور دل من دود برفت

در غم هجر تو اي كعبه عشق *** صبر ايوبم اگر بود برفت


16


در اين مدت بود كه هر گاه به ياد كعبه مي افتاد مي گريست و از فراقش اشك حسرت مي باريد و تنها در اين مدت بود كه وي معني عشق و عاشقي را فهميد و واژه هاي مقدس جنون و وصل و هجران و انتظار را از عمق جان دريافت و بي اختيار تراوشات دل خود را زمزمه مي كرد:

به آه دل جهان افروختم من *** جنون و عشق را آموختم من

از اين آتش كه در جان من افتاد *** خدايا ساختم من سوختم من

و حاصل اين سوز و گدازها و درد و انتظارها، مناجات نامه و راز و نياز موزوني بود كه به خصوص در موسم حج از چشمه دل وي مي جوشيد و فوران مي كرد و در آسمان ناپديد مي شد و گاه به ابرها مي پيوست و قطراتي از آن بر صحيفه اي مي افتاد و صفحه اي را تر مي كرد. يادگار آن روزها، پراكنده گويي هايي شد كه اينك قصيده اي از آن تقديم مي گردد. در اين شعر با آنكه كلمات روان قافيه نسبتاً محدود بوده، بخشي از اصطلاحات مناسك حج آورده شده است.


17


شعری از نگارنده:

عشق كعبه

نامت اي «كعبه» هميشه به لبم *** ز آتش هجر تو در تاب و تبم

عشقت انداخته سوزي به دلم *** كه گواه است بر آن دود لبم

من به آهنگ «حجازي» همه شب *** به سماع و مي و رقص و طربم

كي به سر منزل مقصود رسم *** من كه از قافله يك ره عقبم

كي به «ميقات» كنم «نيت» پاك *** تا در انديشه سيم و ذهبم

كي به تن «جامه احرام» كنم *** تا كه پابست لباس و لقبم

كي به «لبّيك» دو لب باز كنم *** تا كه آلوده لهو و لعبم

كي سبكبار كنم «سعي» و «طواف» *** من كه حمال حطام و حطبم

كي به «ذي حجه» روم زي «عرفات» *** من كه نشناخته طي شد رجبم

كي «افاضه» كنم از دشت «وقوف» *** من كه عاجز ز طي يك وجبم

كي به «مسلخ» بكنم «ذبح» عظيم *** تا ذبيح شهوات و غضبم

«نُسك» و «بيتوته» و «رمي جمرات» *** در «منا» گر كه كنم در عجبم

كي گذر از سر و از حلق كنم *** تا ز «حلق» سر و مو در تعبم

كي شوم مست مي «زمزم» دوست *** من كه سرمست شراب عنبم

گر به «خال سيه»ت بوسه زنم *** شكر توفيق شود روز و شبم

بر درت هر چه زدم كس نگشود *** تا كه بستم در نام و نسبم

نا اميد از همه اسباب شدم *** تا سبب ساز همو شد سببم

طي نكردم به خود اين «وادي» عشق *** كس فرستاد خدا در طلبم

از دل زخميم آمد اين شعر *** تو مپندار كه اهل ادبم


21


 

فصل اول : حج و نخستين شاعران

بسام كورد

اولين شاعر پارسي گويي كه نامي از مكه و حرم در اشعار او آمده «بسام كورد» نام دارد. وي از شاعران قرن سوم و از خوارج عهد يعقوب ليث بود كه به صلح نزد او آمد و در مدح يعقوب شعرهاي بسيار به روش محمد بن وصيف گفت. در تاريخ سيستان نام او در رديف اولين شاعران پارسي گوي است. از شعر بسام يك قطعه پنج بيتي در مدح يعقوب و شكست عمار خارجي باقي است كه مانند نمونه هاي شعر محمد وصيف سست مايه است.

مكه حرم كرد عرب را خداي *** عهد تو را كرد حرم در عجم

هر كه در آمد همه باقي شدند *** باز فنا شد كه نديد اين حرم(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شاعران بي ديوان.


22


محمد بن مخلد سگزي

شاعر پارسي گوي ديگري كه در قرن سوم مي زيست و در اشعارش كلمه «مكي» آمده است «محمد بن مخلد سگزي» است.

نام اين شاعر نيز در صف دو شاعر ديگر سيستاني، محمد بن وصيف و بسام كورد به عنوان اولين شاعران پارسي گوي قرار دارد و در تاريخ سيستان يك قطعه سه بيتي از وي نقل گشته كه در مدح يعقوب و شكست عمار است.

جز تو نزاد حوا و آدم نكشت *** شير نهادي به دل و بر منشت

معجز پيغمبر مكي تويي *** به كنش و به منش و به گوشت

فخر كند عمار روزي بزرگ *** گوهر آنم من كه يعقوب كشت(1)

رودكي

اوّلين شاعر پارسي گويي كه نام «كعبه» در اشعار وي آمده «رودكي» است.

او را از قديمي ترين شاعران و پدر شعر فارسي خوانده اند. وي در سال 329 يا 330 چشم از جهان فرو بست. وي در اشعاري خطاب به معشوق مي گويد: من به چشمهاي سياه تو افتخار مي كنم آن گونه كه اهل مكّه به كعبه... افتخار مي كنند:

مكّي به كعبه فخر كند مصريان به نيل *** ترسا به اسقف و علوي بافتخار جدّ

فخر رهي بدان دو سيه چشمكان توست *** كآمد پديد زير نقاب از بر دو خَد

وي در سروده ديگري كه در مبحث «كعبه و خرابات در شعر» توضيح داده شده است از كعبه به كليسا مي رود و در آنجا نشيمن اختيار مي كند:

از كعبه كليسا نشينم كردي *** آخر در كفر بي قرينم كردي

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست *** اي عشق چه بيگانه زدينم كردي

منطقي رازي

اولين شاعر پارسي گويي كه از «كعبه» به عنوان تشبيه استفاده كرده است «ابو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شاعران بي ديوان.


23


محمد منصور علي منطقي رازي» شاعر بزرگ ذولسانين قرن چهارم هجري است. عوفي در لباب الالباب و نظامي عروضي در چهار مقاله، او را از شاعران مشهور آل بويه مي دانند. او مداح صاحب بن عباد وزير فخر الدوله ديلمي بوده و به تازي و پارسي شعر سروده است. وي ظاهراً در ميان سالهاي 367 تا 380 يعني آن سال كه بديع الزمان همداني به خدمت صاحب عباد رفته، فوت كرده است. منطقي از قديمترين شاعران پارسي گوي عراق به حساب مي آيد و از فحواي اشعارش استادي و مهارت او نمايان است. از احوال او بيش از اين نمي دانيم. هشتاد و چهار بيت از منطقي رازي، شامل سه قصيده و شش قطعه و يازده بيت مفرد باقي است.(1) وي در اين بيت خانه خود را به كعبه تشبيه كرده كه در وي نيكوان زيبا روي حضور دارند آن گونه كه در زمان كفر بتها در كعبه موجود بوده اند.

هميشه خانه ام از نيكوان زيبا روي *** چو كعبه بود به هنگام كفر پر اصنام

كعبه در آينه تشبيه

به راستي نمي توان از ميان ديوانهاي شاعران پارسي گوي گذشته و معاصر، ديواني را يافت كه شاعرش به گونه اي از كعبه سخني نگفته و مقصود و مطلوب خود را به كعبه تشبيه نكرده باشد. شاعران بدون استثنا هر مفهوم زيبا و هر واژه پاك و با قداست و هر خوب و خوبي را به كعبه همانند كرده اند.

آنجا كه سخن از عشق و شور و سوز و گداز است.

و آنجا كه سخن از شوق و وصل و درد و نياز است.

و آنجا كه سخن از بزرگي و شرف و حرمت و عزت و عظمت است.

و آنجا كه سخن از جلال و جاه و مقام و ملك و دولت است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شاعران بي ديوان.


24


و آنجا كه سخن از مطلوب و طلب و قبول و اقبال است.

و آنجا كه سخن از حاجت و رجا ومراد و آمال است.

و آنجا كه سخن از گنج و قصر و قطب و قدس و قدر است.

و آنجا كه سخن از جان و دل و اسرار و صواب و صدر است.

و آنجا كه سخن از نجات و اخلاص و احسان و انصاف است.

و آنجا كه سخن از تجريد و رضا و فقر و اعتكاف است.

و آنجا كه سخن از جمال و كمال و سخا و جود و مجد است.

و آنجا كه سخن از عروس و ماه و شمع و شاهد و شهد است.

شاعران همه اين واژگان و مفاهيم را، همه و همه، به كعبه تشبيه كرده اند.

طواف شاعران بينم به گرد قصر تو دايم *** هماناقصرتوكعبه استوگردقصرتو بطح(1)

فرخي سيستاني

كعبه است سرايش ز بزرگي ملكان را *** كلكش حجرالاسود و كف چشمه زمزم(2)

عنصري

چو كار كعبه ملك جهان بدان آمد *** قيامت آيد چو ماه گم كند رفتار(3)

ابوحنيفه اسكافي

زهي به جاه تو مأمور كعبه دولت *** زهي به صدر تو منسوب قبله احسان(4)

مسعود سعد سلمان

عالمي در باديه ي قهر تو سرگردان شدند *** تا كه يابد بر در كعبه ي قبولت روز بار(5)

سنايي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فرخي سيستاني، ص 2.

2 ـ عنصري، ديوان، ص 181.

3 ـ ابو حنيفه اسكافي، نيمه دوم قرن پنجم.

4 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 379.

5 ـ سنايي، ديوان، ص 22.


25


شد گفته سنايي چون كعبه نزد خلق *** زين بيشتر فضول كه يابد ز ابتد(1)

سنايي

در كعبه انصاف تو محراب دگر شد *** نقش سم شبديز تو بر ماده و نربر(2)

سنايي

از در كوفه ي وصالت تا در كعبه ي رجا *** نيست اندر باديه ي هجران به از خوفت خفير(3)

سنايي

اسب در ميدان وصلش تاختم *** كعبه وصلش ز هجران توختم(4)

چون كعبه آمال پديد آمد از دور *** گفتند رسيديم سر راه بر آن بود(5)

سنايي

عرش مقاما ز ركن كعبه جاهت *** دست وزارت در آن بلند مقام است(6)

سنايي

قبله عقل صنع بي خللش *** كعبه شوق ذات بي بدلش(7)

سنايي

خواهي كه پي بري به سر كعبه نجات *** در خود مكن قياس حق و پيش در ميا

آهنگ عشق زن تو در اين راه خوفناك *** احرام درد گير تو در اين كعبه رج(8)

سيد حسن غزنوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، ديوان،ص 50.

2 ـ همان، ص50

3 ـ همان، ص 282، خفير ـ نگهبان.

4 ـ همان، ص 359.

5 ـ همان، ص 869.

6 ـ همان، ص 1052.

7 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 87.

8 ـ سيد حسن غزنوي، ص 350.


26


كعبه است دل من كه بدان كعبه نيايد *** بي دوستي آل نبي قافله حاج(1)

سوزني

اي كعبه شرف كه طواف زمانه را *** گرد در تو مكه و بطحا شود همي(2)

اديب صابر

استطاعت بر من نيست و گرنه نيمي *** ساعتي از در آن كعبه حاجت غايب(3)

اديب صابر

چو كعبه شرف يافت هري بر همه دنيا *** از فر قدوم تو و فخر قدم تو(4)

عبدالواسع جبلي

بارگاهت كعبه مردم حاج و درگاهت حرم *** مجلست فردوس و كوثر جام و ساقي حور باد(5)

انوري

تو كعبه جلالي و ارباب شرع را *** خوارزم و آب او عرفات است زمزم است(6)

رشيد الدين وطواط

ور نيست درت كعبه اقبال چرايند *** سوي درت ابناي شرف راكع و ساجد(7)

رشيد الدين وطواط

ملك او زينت زمين و زمان *** صدر او كعبه صغار و كبار(8)

رشيد الدين وطواط

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوزني، ديوان، ص 145.

2 ـ اديب صابر، ديوان، ص 73.

3 ـ همان، ص 398.

4 ـ عبدالواسع جبلي، ديوان، ص 628.

5 ـ انوري، ديوان، ص 102.

6 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 99.

7 ـ همان، ص 99.

8 ـ همان، ص 218.


27


جناب فرخ او زايران را *** شده چون خطه كعبه گرامي(1)

رشيد الدين وطواط

كعبه اي بود در سخا و كفش *** ناسخ صد هزار زمزم بود(2)

رشيد الدين وطواط

دست تو رسيده است سوي تربت احمد *** پاي تو سپرده است ره كعبه اعظم(3)

قوامي رازي

اي كعبه دولت در تو قبله دين باد *** مانند جمت ملك جهان زير نگين باد(4)

قوامي رازي

كعبه مكرمات ركن الدين *** آن جنابش ز ركن و كعبه فزون(5)

اثير اخسيكتي

چه گفت گفت چو رويت به كعبه كرم است *** نياز عرض كن و حاجتي كه هست بخواه(6)

ظهير فارابي

چو مشتبه شود جهت كعبه نجات *** جز سمت درگهش نكند عقل اختيار(7)

ظهير فارابي

و آن كعبه چون عروس كه هر سال تازه روي *** بوده مشاطه اي بسزا پور آزرش(8)

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 472.

2 ـ همان، ص 527.

3 ـ قوامي رازي ديوان، ص 170.

4 ـ همان، ص 170.

5 ـ اثير اخسيكتي، ديوان، ص 270.

6 ـ ظهير فارابي، ديوان، ص 64.

7 ـ همان، ص 14.

8 ـ خاقاني، ديوان، ص 219.


28


كعبه ديرينه عروس است عجب ني كه بر او *** زلف پيرانه و خال رخ برنا بينند(1)

خاقاني

اي بانوي شرق و كعبه جود *** من بلبل مدح خوان كعبه(2)

خاقاني

راهي است ورا به كعبه مجد *** بي زحمت ناقه و بيابان(3)

خاقاني

كعبه قطب است و بني آدم بنات النعش وار *** گرد قطب آسيمه سر شيدا و حيران آمده

كعبه قطب استوگردون راست چون دستاس زال *** صورت دستاس را بر قطب دوران آمده

كعبه روغن خانه اي دان روز و شب گاو خراس *** گاو پيسه گرد روغن خانه گردان آمده

كعبه شمع و روشنان پروانه و گيتي لگن *** برلگن پروانه را بين مست جولان آمده

كعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج *** گرد گنج آنك صف ماران فراوان آمده

كعبه شان شهد و كان زر رسته است اي عجب *** خيل زنبوران و مارانش نگهبان آمده(4)

خاقاني

ماني به عروس حجله بسته *** در حجله چارسو نشسته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 98.

2 ـ همان، 404.

3 ـ همان.

4 ـ همان، ص 371.


29


حوري به مثال عبقري پوش *** شاهي به مثل دواج بر دوش

هم معتكفي چو بختياران *** هم موضع اعتكاف داران(1)

خاقاني

زمزم صفت مدار دو چشم از براي چرخ *** چون در جوار كعبه دولت مجاوري(2)

شمس الدين طبسي

لبيك عشق زن تو در اين راه خوفناك *** و احرام درد گير در اين كعبه رج(3)

عطار نيشابوري

خليل وار چنان بقعه اي بنا كردي *** كه هست قبله اقبال و كعبه آمال(4)

نجيب الدين جربادقاني

نشان صورت تقدير و معني تعظيم *** بيان قبله اقبال و كعبه آمال(5)

امامي هروي

چون سليمان كرد آغاز بنا *** پاك چون كعبه همايون چون من(6)

مولوي

گرد جو و گرد آب و بانگ آب *** همچو حاجي طائف كعبه ي صواب(7)

مولوي

اگر چه كعبه اقبال جان من باشد *** هزار كعبه جان را به گرد است طواف(8)

مولوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 133.

2 ـ شمس الدين طبسي، ديوان، ص 270.

3 ـ عطار نيشابوري، ديوان، ص 35.

4 ـ نجيب الدين جربادقاني، ديوان، ص 297.

5 ـ امامي هروي، ديوان، ص 252.

6 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 555; نيكلسون، ج 2، ص 323; رمضاني، ج 4، ص 228.

7 ـ همان.

8 ـ مولوي، كليات شمس، ص 532.


30


حبيب كعبه جان است اگر نمي دانيد *** به هر طرف كه بگرديد رو بگردانيد(1)

مولوي

درون كعبه شب يك نماز صد باشد *** ز بهر خواب ندارد كسي چنين معبد(2)

مولوي

سعدي ره كعبه رضا گير *** اي مرد خدا ره خدا گير(3)

سعدي

اي قونيه اي كه پر سپاهي *** در خطه روم تختگاهي

چون حضرت شاه ما گزيده است *** تو مكه و كعبه الهي(4)

سلطان ولد

اي قبله دل روي تو محراب جان ابروي تو *** من آمدم در كوي تو، آن كعبه اسرار كو(5)

علاء الدوله

يك چند اسير نفس ابليس سرشت *** بودم به كليسيا و رفتم به كنشت

در كعبه اخلاص كنون معتكفم *** فارغ ز عذاب دوزخ و ذوق بهشت(6)

حسن متكلّم

طواف كعبه عشق از كسي درست آيد *** كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل(7)

خواجوي كرماني

ما صيد حريم حرم كعبه قدسيم *** ما راهبر باديه عالم جانيم(8)

خواجوي كرماني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 374.

2 ـ همان، ص 383.

3 ـ سعدي.

4 ـ سلطان ولد، ديوان، 506.

5 ـ علاء الدوله سمناني، ديوان، ص 218.

6 ـ حسن متكلم، قرن هشتم.

7 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 453.

8 ـ همان، 464.


31


اي كعبه روي چو مهت قبله عالم *** خالت حجر الاسود و لب چشمه زمزم(1)

خواجوي كرماني

مجلسش از ره تعظيم چو كعبه است و در او *** هر كجا فرض كني منزل و نازل نبود

كعبه را خاصيتي هست كه در حضرت او *** قدر مفضول كم از رتبت فاضل نبود(2)

ابن يمين

اي باد صبا صبحدم گذري كن ز راه لطف *** بر حضرتي چو كعبه اسلاميان عزيز(3)

ابن يمين

وداع كعبه جان چون توان كرد *** فراقش بر دل آسان چون توان كرد(4)

عبيد زاكاني

كسي كه كعبه جان ديد بي گمان داند *** كه سجده گاه جز آن آستان نتوان كرد(5)

عبيد زاكاني

كسي وصال تو اي كعبه مراد نيافت *** كه باطنش به خرابات و ظاهرش باتوست(6)

عماد فقيه كرماني

چون كعبه مقصود به جز راه درت نيست *** عشاق تو را بيهده آهنگ حجاز است(7)

ناصر بخاري

آشيان سدره يعني باغ طاووسان قدس *** از كبوتر خانه هاي كعبه قدر شماست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 82.

2 ـ ابن يمين، ديوان، ص 162.

3 ـ همان، ص 184.

4 ـ عبيد زاكاني، ديوان، ص 83.

5 ـ همان.

6 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 30.

7 ـ ناصر بخاري، تاريخ ادبيات، ص 1003.


32


مه مقام خاكبوس كعبه قدرت نيافت *** با وجود آنكه در قطع منازل تن بكاست

تا عروس روي پوش عنبرين خال حرم *** در حجاب اين نه آبا ساكن ام القراست

نو عروس دولت جاويد را بادا حرم *** بارگاه حضرتت كان كعبه عزو علاست(1)

سلمان ساوجي

دلا ز خويش سفر كن كه راه كعبه وصل *** به آرزوي تصور به سر نمي آيد(2)

جنيد شيرازي

تويي كه از شرف و عزت آستان درت *** شده قبله احرار چون حريم حرم(3)

عطار شيرازي

پيش ما كعبه به جز خاك سركوي تو نيست *** قبله اهل نظر جز خم ابروي تو نيست(4)

ابن نصوح شيرازي

كسي به كعبه مقصود پي برد كه چو من *** قفاي قافله سالار انس و جان گيرد(5)

كاتبي

عمري است رو به كعبه فقر است و نيستي *** راهش نماكه گم شده درهستي خود است(6)

جامي

دارم به كعبه طلبت روي اهتمام *** هم عابر به وادي و هم عاكف بلد(7)

جامي

ما قافله كعبه عشقيم كه رفته است *** سر تا سر آفاق صداي جرس م(8)

جامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 450.

2 ـ جنيد شيرازي، ديوان، ص 12.

3 ـ عطار شيرازي، (روح عطار).

4 ـ ابن نصوح شيرازي، قرن هشتم.

5 ـ كاتبي، ديوان، قرن نهم.

6 ـ جامي، ديوان، ص 16.

7 ـ همان، 24.

8 ـ همان، ص117.


33


به راه كعبه وصلت دو چشمم *** يكي چون دجله و آن ديگر فرات است(1)

جامي

خوش آن ساعت كه عشق خانه سوز وادي حيرت *** به عزم كعبه مقصود بندد محمل ما ر(2)

بابا فغاني

تا قدم در حرم كعبه تجريد زديم *** سخن دوست شنيديم ز هر ديواري(3)

خيالي بخارايي

از آن به كعبه وصل تو ره ندارد جان *** كه غيردرحرم خاص دوستمحرم نيست(4)

خيالي بخارايي

اي همه كس را به درت التجا *** كعبه دل را ز تو نور و صفا

اي كرمت واسطه بود ما *** خانه تو كعبه مقصود م(5)

محيي لاري

كعبه در آينه كنايه و تركيب

بازتاب گسترده كعبه در قلمروضرب المثلها، كنايات و تركيبات، بيانگر ارزشمندي كعبه و اهميت آن در گستره زبان و ادبيات فارسي است كه به گوشه اي از آن اشاره مي شود.

كعبه رهرو (تركيب اضافي) كنايه از آفتاب جهانگرد است.

كعبه جهان گرد (تركيب اضافي) كنايه از آفتاب و خورشيد است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، ديوان، ص 173 و 117.

2 ـ بابا فغاني، ديوان، ص 7.

3 ـ خيالي بخارايي، ديوان، ص 251.

4 ـ همان، ص 68.

5 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 16.


34


كعبه محرم نشان (تركيب اضافي) كنايه از خورشيد جهان گرد است.

كعبه جو (صفت فاعلي مركب مرخم) جوينده كعبه، طالب كعبه، زائر كعبه.

مرد بود كعبه جو، طفل بود كعب باز *** چون تو شدي مرد دين روي ز كعبه متاب

خاقاني

كعبه رو (صفت فاعلي مركب مرخم) آنكه كعبه رود، آنكه قصد كعبه كند، زائر كعبه.

كعبه روي عزم ره آغاز كرد *** قاعده كعبه روان ساز كرد(1)

نظامي

نالان به سر كوي تو آييم كه ذوقي است *** در قافله كعبه روان بانگ جرس را

كمال خجندي

كعبه ستايي: (حاصل مصدر مركب) عمل كعبه ستاي، كعبه پرستي، كعبه ستاي (صفت فاعلي مركب مرخم): ستاينده كعبه، آنكه كعبه را ستايد، كعبه پرست.

گر محرم عيدند همه كعبه ستايان *** تو محرم مي باش و مكن كعبه ستايي

خاقاني

كعبه شناسي (حاصل مصدر مركب): عمل كعبه شناس، معرفت به كعبه، كعبه شناس: (صفت فاعلي مركب مرخم) شناسنده كعبه، آنكه كعبه شناسد.

خاطر خاقني از آن كعبه شناس شد كه او *** در حرم خدايگان كرده به جان مجاوري

خاقاني

كعبه نشين (صفت فاعلي مركب مرخم) نشيننده كعبه، آنكه در كعبه نشيند، مجاور كعبه.

هم خدمت اين حلقه به گوشان ختن به *** از طاعت آن كعبه نشينان ريايي

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، مخزن الاسرار، حكايت44، ص204


35


كعبه وار: (قيد يا صفت مركب): مانند كعبه، شبيه كعبه.

كعبه وارم مقتداي سبز پوشان فلك *** كز وطاي عيسي آيد شقه ديباي من

خاقاني

كعبه ويران كن: (صفت فاعلي مركب مرخم): ويران كننده كعبه، آنكه كعبه را ويران كند، خطايي ناسزا گونه كسي را كه شقاوت او را بيان كردن خواهند.

زهي كعبه ويران كن دير ساز *** تو ز اصحاب فيلي نه ز اصحاب غار

خاقاني

كعبه بان: (صفت مركب) حافظ كعبه.

بر در كعبه شايد ار شعرم *** خادم كعبه بان درآويزد

خاقاني

كعبه پرست:(صفت فاعلي مركب مرخم): پرستنده كعبه، كعبه ستا، آنكه كعبه را پرستد.

به مني و عرفاتم ز خدا در خواهيد *** كه هم از كعبه پرستان خداييد همه

خاقاني

كعبه پرستي: (حاصل مصدر) پرستش كعبه، كعبه ستايي، عمل كعبه پرست.

چون از نيازت بوي نه كعبه پرستي روي نه *** چون آيت اندر جوي نه پل كردن آسان آيدت

خاقاني

مسلماني اگر كعبه پرستي است *** پرستاران بت را طعنه از چيست

شيخ محمود شبستري

كعبه زردشت: (تركيب اضافي) نام يكي از آثار باستاني است واقع در نقش رستم نزديك تخت جمشيد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ با استفاده از لغت نامه دهخدا ماده كعبه.


36


سوگند نامه

سوگندنامه، فصل مستقلي در ادبيات فارسي است بدين معني كه شاعر به اشيايي كه نزد او مقدس و داراي اهميت و ارزش است سوگند ياد مي كند و در پايان از اين سوگندها نتيجه گيري كرده و مطلب خود را بيان مي نمايد تا در دل شنونده اثر مطلوب بگذارد و او را به اهميت مقصود خود آگاه سازد.

اينك به ترتيب قرن به ذكر سروده هاي شعرايي كه به مشاعر و مواقف و شعائر و وابسته هاي كعبه و حرم و حج سوگند ياد كرده اند مي پردازيم.

به موقف عرفات و به مجمع عرصات *** به حشر و نشر و بقا و لقا و حور و قصور

به قدس و كعبه و جودي و يثرب و عرفات *** به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور(1)

رشيد الدين وطواط

به پنج فرض مقدر به چار ركن مخير *** به هشت قصر معمر به هفت نور مقوم

به نور روضه سيد به فرض مروه و مشعر *** به قربعمرهوقربان به فصل موقف ومحرم

به بارگاه رفيعت كه هست كعبه گردون *** به پايگاه صنيعت كه هست قبله عالم

گرفتم آنكه نمودم معاصيي كه مرا زان *** جزاست فرقت ياران سزاست لعنت بلعم

گناه هر كه به عالم گناه كرد نسنجد *** به نيم ذره گرآن را كنند با كرمت ضم(2)

فلكي شرواني

به ايمان به قرآن به كعبه به زمزم *** برب المغارب و رب المشارق(3)

اديب صابر

به مشعر و به مناسك به عمره و احرام *** به موقف و به منا و به كعبه و زمزم

به دست و به بازو و تيغ مقاتلان جهاد *** به صدق توبه و به زهد مجاوران حرم(4)

اديب صابر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 268.

2 ـ فلكي شرواني، ديوان، ص 197.

3 ـ اديب صابر ترمذي، ديوان، ص 36.

4 ـ همان، ص 485.


37


به ذات ايزد و توحيد او و حرمت او *** به حق كعبه و آن كس كه كرد كعبه بنا

به زمزم و عرفات و حطيم و ركن و مقام *** به عمره و حجر و مروه و صفا و منا

وگر خلاف تو هرگز روا داشته ام *** حلال داشته ام در حريم كعبه زن(1)

اديب صابر

به صلات و زكات و حج و جهاد *** كاصل اسلام از اين چهار در است

حرمت كعبه و صفا و منا *** حق آن ركن كش لقب حجر است

انوري

به لبيك حجاج بيت الحرام *** به مدفون يثرب عليه السلام(2)

سعدي

به حق كعبه و آن كس كه كرد كعبه بنا *** كه دار مردم شيراز در تجمل و ناز(3)

سعدي

اي به مهر تو آسمان در بند *** ياد من كن چو مي دهم سوگند

به نماز شب و قيام و قعود *** به دعاي پر و ركوع و سجود

به شهادت كه شد در اسلام *** به صلات و زكات و حج و صيام

به شهيدان كربلا زفسوس *** به ستم كشتگان مشهد طوس

به فتوحات بوقبيس و حري *** به ثرياي مكه تا به ثري

به دل كعبه و به ناف زمين *** به كتاب و به جبرئيل امين

به حطيم و مقام و زمزم و ركن *** به سكون مجاوران دو سكن

به صفا و به مروه و عرفات *** به مه و مهر و فرش و كرسي و ذات

كه مكن ز آن در اوحدي را دور *** يارمنديش كن زعالم نور(4)

اوحدي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 263.

2 ـ سعدي، بوستان، باب دهم، ص 244.

3 ـ سعدي، كليات، قصايد، ص30.

4 ـ اوحي مراغي، ديوان، ص 489.


38


به حرمت حرم كعبه و صفا و مني *** به حق روضه رضوان و طوبي و كوثر

مباد منزل غماز در حريم درت *** چو حلقه باد سخن چينت از حرم بر در

به كعبه گر ننمايي جمال خود مارا *** زخون ديده كنم لعل ريگ بطحا ر(1)

جامي

واژه حج(2) در شعر

پس از آنكه كعبه در تشبيه و تركيب و همچنين وابسته هاي كعبه و حرم در سوگند بررسي شد شايسته است كه واژه حج نيز به طور مستقل در شعر فارسي بررسي شود و اينك به ترتيب قرن، اين سروده ها آورده مي شود.

ز كافران كه شدندي به سومنات به حج *** همي گسسته نگشتي به ره نفر ز نفر

خدايگان را اندر جهان دو حاجت بود *** هميشه اين دو همي خواستي ز ايزد داور

يكي كه جايگه حج هندوان بكَنَد *** دگر كه حج كند و بوسه بر دهد به حجر

يكي از آن دو مراد بزرگ حاصل كرد *** دگر به عون خداي بزرگ كرده شمر(3)

فرخي

باد ميدان تو ز محتشمان *** چون به هنگام حج ركن حطيم(4)

بر گنگ و حجگاهشان تاختند *** بر آن آب گنگ اندر انداختند(5)

اسدي

يافته حج و كرده عمره تمام *** باز گشته به سوي خانه سليم

شاد گشتم بدانكه كردي حج *** چون تو كس نيست اندر اين اقليم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، ديوان، ص 148.

2 ـ حج در لغت به معني قصد است. سپس استعمال آن مخصوص به قصد و آهنگ خانه خدا براي انجام دادن مناسك حج گرديد. (ابن منظور، لسان العرب، ج3، ص52)

3 ـ فرخي، ديوان، ص70، در مدح سلطان محمود غزنوي است.

4 ـ ابوالفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، ص 389

5 ـ اسدي (گرشاسب نامه).


39


گر تو خواهي كه حج كني پس از اين *** اين چنين كن كه كردمت تعليم(1)

ناصر خسرو

حج كبرا اند و حكيمان جهانند *** زيرا زره حكمت قبله حكما اند(2)

ناصر خسرو

به حج شدي و من از اندهان هجرانت *** به گرد خانه تو گشته ام چو حاج روان(3)

مسعود سعد سلمان

گرنباشدحجوعمرهورميوقربان گو مباش *** اين شرف مارانه بس كزتيغ اوقربان شويم(4)

سنايي

گر بخت باز بر در كعبه رساندم *** كاحرام حج و عمره مثنا برآورم(5)

خاقاني

گفتا مياي رو حج و عيد دگر برآر *** تا هر دو هست بانگ برآيد ز حنجرش(6)

خاقاني

عرشيان بانگ ولله علي الناس زنند *** پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند(7)

خاقاني

حج ملوك و عمره سخت است و عيد دهر *** بر درگهي كه كعبه كعبه است و مشعرش(8)

شش حج تمام بر در اين كعبه كرده ام *** كايزد به حج و كعبه مرا بختيار كرد

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص300

2 ـ ناصر خسرو.

3 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 647

4 ـ سنايي، ديوان، ص 6

5 ـ همان، ص 418

6 ـ خاقاني، ديوان، ص 246

7 ـ همان، ص 6

8 ـ همان، ص 101


40


زين سفر مقصود امسالش تو بودستي نه حج *** كالامان گويان به درگاه آمد و جان تازه كرد

خاقاني

كز پي حج رخصتم خواهي ز شاه *** كاين سفر دل را تمنا ديده ام

خاقاني

اقبال بين كه حاصل خاقاني آمده است *** كاندر سه دو عيد و دو حج شد ميسرش

خاقاني

پس از مقيات و حج و طوف كعبه *** جمار و سعي و لبيك و مصلي

خاقاني

پرير نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز *** از آن سوي عرفات است چشم بر فردا

خاقاني

عيد ايشان كعبه وز ترتيب پنج اركان حج *** ركن پنجم هفت طوف چار اركان ديده اند

خاقاني

حج ما آدينه و ما غرق طوفان كرم *** خود به عهدنوح هم آدينه طوفان ديده اند

خاقاني

از پي حج در چنين روزي ز پانصدسال باز *** بر در فيد آسمان را منقطع سان ديده اند

خاقاني

جبريل خاطب عرفات است روز حج *** از صبح تيغ و از جبل الرحمه منبرش

خاقاني

گر حج و عمره كرده اند از دركعبه رهروان *** ما حج و عمره مي كنيم از در خسرو سري

خاقاني


41


كعبه رايك بارحج فرض است و حضرت كعبهوار *** حج ما هر هفته عمداً بر نتابد بيش از اين

خاقاني

سوي مكه شيخ امت بايزيد *** از براي حج و عمره مي دويد(1)

مولوي

اين نماز و روزه و حج و جهاد *** هم گواهي دادن است از اعتقاد

مولوي

در نماز و روزه و حج و زكات *** با منافق مؤمنان در برد و مات(2)

مولوي

مرد حجي همره حاجي طلب *** خواه هندو خواه ترك و يا عرب

منگر اندر نقش و اندر رنگ او *** بنگر اندر عزم و در آهنگ او

گر سياه است و هم آهنگ تو است *** تو سپيدش دان كه همرنگ تو است

ور سفيد است و ورا آهنگ نيست *** زو ببركز دل مر او را رنگ نيست(3)

مولوي

گر بشنود كسي كه تو پهلوي كعبه اي *** حج ناگزارده شود از كعبه باز پس

سعدي

وز سلام او شود مسلمان باز *** به زكات و به صوم و حج و نماز(4)

شيخ محمود شبستري

ثواب روزه و حج قبول آن كس برد *** كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد(5)

حافظ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوي، مثنوي، ص 102

2 ـ مولوي به شرح علاّمه محمّدتقي جعفري، ج1، ص146، نيكلسون ج 1، ص 19; رمضاني، ج1، ص8

3 ـ مولوي، مثنوي، به اهتمام علاّمه محمّدتقي جعفري، ج 2، ص 354; نيكلسون، ج 1، ص 178; رمضاني، ج 1، ص 58

4 ـ شبستري، مجموعه آثار، ص 212

5 ـ حافظ.


42


رفت آوازه كه امسال به حج رفت كمال *** بس مبارك سفري چون تو به اوهمسفري(1)

كمال خجندي

حقيقت وصال است و باقي مجاز *** چه كعبه چه قبله چه حج چه نماز(2)

شاه داعي شيرازي

حج در ضرب المثل:

1 ـ حج به سفارش قبول نشود

2 ـ دل به دست آور كه حج اكبر است

3 ـ حاجي حاجي مكه

كعبه و سختي راه

در روزگاران پيشين سفر حج با سختي ها و مشكلات جاني و مالي همراه بود و چون احتمال بازگشت وجود نداشت حاجي سفارشها و آخرين وصيتهاي خود را با خانواده خويش در ميان مي نهاد. و از اين جهت كه سفر او معمولاً يك سال طول مي كشيد مخارج سال آنها را تهيه كرده نزد آنان مي گذاشت. از اين رو معروف بود كه حاجي زماني مستطيع است كه مخارج يك سال خود را داشته باشد. با اين وجود گاه اتفاق مي افتاد كه وي به علت مشكلات بين راه از قبيل ناامني، حمله دزدان، طوفان، سيل، بيماري و دهها مشكلات ديگر نمي توانست به موقع خود را به مكه برساند و در نتيجه همانجا در مكه مي ماند و سال ديگر حج به جا مي آورد و يا احياناً نااميد به وطن مراجعت كرده در سالهاي بعد به سفر حج دست مي زد. و از همين رو ضرب المثل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كمال خجندي، ديوان، ص 335

2 ـ شاه داعي شيرازي، ديوان، ص 39


43


«حاجي حاجي مكه» كه حكايت از درازي و طول سفر دارد پيدا شد.

خواهي كه درون حرم عشق خرامي *** در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است

عراقي

سنايي درباره ممدوح خود احمد عارف كه نتوانسته بود به هنگام و به موقع، خود را به مكه برساند و اعمال حج را به جا آورد گفته است:

چون بهحج رفتي مخورغم گرنبودتحج ازآنك *** كار رفتن از تو بود و كار توفيق از خداي(1)

خاقاني ازاينكه نتواند خود را به موقع به حج برساند نگران است و به ساربان مي گويد:

ساربانا به وفا بر تو كه تعجيل نماي *** كز وفاي تو زمن شكر موفا شنوند

حاش لله اگر امسال ز حج وامانم *** نز قصور من و تقصير تو حاشا شنوند

دوستان يافته ميقات و شده زي عرفات *** من به فيد و زمن آوازه به بطحا شنوند(2)

حاجي هنگام خداحافظي با بدرقه حزن انگيز همراهان رو به رو بود زيرا بسيار بودند حاجياني كه در غربت و بيابانهاي باديه مي مردند و همانجا دفن مي شدند و هرگز به كعبه نمي رسيدند.(3) از اين رو ازهمه چيز وهمه كس دل مي بريدند وباآنهاوداع مي كردند.

كاملي گفته است از پيران راه *** هر كه عزم حج كند از جايگاه

كرد بايد خان و مانش را وداع *** فارغش بايد شد از باغ و ضياع

خصم را بايد خوشي خوشنود كرد *** گر زياني كرده باشي سود كرد

بعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوي تو محرم بيت الحرام(4)

دعاهايي كه در اين زمينه وارد شده همه حكايت از آن دارد كه سفر حج، سفري پرمخاطره و پرمشقت بوده و از امنيت نيز برخوردار نبوده است.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، ديوان، ص 609

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 102.

3 امام موسي بن جعفر (عليه السلام) به يكي از يارانش به نام صباح فرمود: اي صباح! مگر نديدي مردي را كه محفوظ و سالم مي ماند ولي همراهان او به مقصد نمي رسيدند از اين رو زماني كه اراده سفر داري بگو: خدايا مرا و همراهان مرا محفوظ و سالم بدار و من و همراهانم را به نيكو وجهي به مقصد برسان.

4 ـ عطار، مصيبت نامه، ص151

5 امام صادق (عليه السلام) فرمود: وقتي براي گزاردن حج از خانه خارج شدي بگو... خدايا! مرا در پناه خود از ستمكاران دشمن و شياطين عصيانگر حفظ بفرما... پروردگارا! سفر مرا آسان و زمين را براي من هموار بگردان ... خدايا! من از مشقت سفر و بازگشت غم آلود و بدي نظر نسبت به خانواده و مال و فرزندانم به تو پناه مي برم. خدايا! تو يار و ياور من هستي، من براي تو حركت مي كنم و براي تو فرود مي آيم. خدايا! در اين سفرم از تو مي خواهم كه شادماني و عمل به آنچه رضاي توست به من عنايت كني و دوري و سختي سفر را بر من آسان نمايي «اللهم اقطع عَنّي بُعده ومشقّته...»، (فروع كافي، ج 4، ص 284.)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «وما أحدٌ يَبلغهُ حَتّي تَنالهُ المشقّة» در سفر مكه هيچ كس يافت نمي شود مگر اينكه به او مشقت و سختي مي رسد، (وسائل، ج 11، ص 112). امام صادق (عليه السلام) درباره سختي سفر حج فرمود: «... ما كه در اينجا (مدينه) زندگي مي كنيم و نزديك مكه هستيم و آبهاي پي در پي همراه ماست به حج نمي رسيم مگر اينكه به مشقت مي افتيم پس چه رسد به شما كه در ديار دور دست زندگي مي كنيد...»


44


انوري (متوفي 583) عطا وصله ممدوح خود را به كعبه و مسجدالحرام تشبيه مي كند كه رسيدن و دستيابي به آن جز با مشقت و رنج ميسر نيست.

خوان خواجه كعبه است و نان او بيت الحرام *** نيك بنگر تا به كعبه جز به رنج تن رسي

برنبشته بركران نان او خط سياه *** لَم تكونوا بالِغِيه إلاّ بشقّ الأنفس(1)

كعبه و باديه

يكي از مشكلات عمده اي كه در گذشته حج گزاران با آن رو به رو بودند وجود بيابانهاي وسيع و خشك اطراف حجاز بود كه براي رسيدن به كعبه چاره اي جز پيمودن آن وجود نداشت. هم اكنون اين بيابانها يكي از پهناورترين بيابانهاي دنيا محسوب مي شود و به آن «باديه» و «بادية العرب» نيز گويند كه طولش از حدود شام تا بحر فارس و عرض آن از مكه تا نجف است و هر يك كمابيش دويست فرسنگ مسافت دارد.(2)

بشناس حرم را كه هم اينجا بدر توست *** با باديه و ريگ مغيلانت چه كار است(3)

ناصر خسرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 اشاره به آيه 7 از سوره نحل و امام صادق(عليه السلام) در باره مشقت سفر حج فرموده است: «... ما من ملك ولا سوقة يصل إلي الحج إلاّ بمشقة في تغيير مطعم أو مشرب أو ريح أو شمس لا يستطيع ردّها و ذلك قوله عزوجل: وتَحمِلُ أثقالكم إلي بَلَد لَم تكونوا بالِغِيه إلاّ بشقّ الأنفس، إنّ ربّك رَئوفٌ رَحيم.» «... هيچ پادشاه و هيچ رعيتي به سفر مكه نمي رود مگر اينكه نوعي مشقت به او مي رسد مثل ناگواري آب و غذا، باد و طوفان و تابش خورشيد و اين است معني قول پروردگار بلند مرتبه كه فرمود: اين چهار پايان هستند كه بارهاي شما را به شهر حمل مي كنند كه اگر آنها نبودند شما با مشقت و جان كندن آن را مي برديد همانا پروردگار شما مهربان و رحيم است.»، (تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 40 به نقل از كافي.)

2 ـ دهخدا به نقل از نزهة القلوب، ص 267، واژه بادية العرب.

3 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 30.


45


رفته و مكه ديده آمده باز *** محنت باديه خريده به سيم(1)

ناصر خسرو

سنايي در قصيده اي باديه را به خونين بودن و در بيتي به عدم و نيستي توصيف كرده و مي گويد:

پاي چون در باديه ي خونين نهاديم از بلا *** همچو ريگ نرم پيش باد سرگردان شويم(2)

سنايي

كعبه باديه ي عدم او بود *** عالم علم را عَلَم او بود

سنايي

خواجوي كرماني نيز گويد:

به راه باديه هر كس كه خون نكرد حلال *** حرام باد مر او را وصال بيت حرام(3)

عماد فقيه نيز گويد كسي كه مي خواهد به حرم برسد بايد كفن بپوشد.

اگر عزيمت خاك در حرم داري *** كفن بپوش چو آيي چنان كه فرمان است(4)

ناصر بخارايي نيز شرط وصال كعبه را سر باختن مي داند.

مگر از كعبه دري بر دل تو باز شود *** پاي در نه به ره باديه و سر درباز

سنايي در قسمت ديگري از قصيده خويش باديه را به قهر و سرگرداني و هجران تشبيه كرده است و مي گويد:

عالمي در باديه ي قهر تو سرگردان شدند *** تا كه يابد بر در كعبه ي قبولت روز بار(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص301.

2 ـ سنايي، ديوان، ص 416.

3 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 33.

4 ـ عماد فقيه، ديوان، ص 41.

5 ـ سنايي، ديوان، ص 22.


46


از در كعبه ي وصالت تا در كعبه ي رجا *** نيست اندر باديه ي هجران به از خوفت خفير(1)

وي همچنين باديه را ميدان مردان مي داند و آن را به «بوته» يعني ظرف گليني كه در آن طلا و نقره ناخالص را مي گدازند و ذوب مي كنند تا ناخالصيهاي آن گرفته شود تشبيه كرده و مي گويد:

باديه بوته است ما چون زر مغشوشيم راست *** چون بپالوديم از او خالص چو زر كان شوم

باديه ميدان مردان است و مانيز از نياز *** خوي اين مردان گريم و گوي اين ميدان شويم

گرچه در ريگ روان عاجز شويم از بيدلي *** چون پديد آيد جمال كعبه جان افشان شويم(2)

انعكاس وسيع باديه در شعر، حكايت از سختي راه و مشكلات فراوان اين مسير دارد و شعرا هر كدام گوشه اي از اين مشكلات را به تصوير كشيده اند و اينك به برخي از آنها اشاره مي شود.

گر زخم يافته است از رنج باديه *** ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده(3)

خاقاني

خواجه ره باديه را درگرفت *** شيخ زر عاريه را برگرفت(4)

نظامي

به پايان اين باديه كس رسيد *** همان پيكري ديگر از خلق ديد

نظامي

چو يك مه در آن باديه تاختند *** از او نيز هم رخت پرداختند

نظامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 282، خفير يعني نگهبان.

2 ـ سنايي، ديوان، ص 415.

3 ـ خاقاني، ديوان.

4 ـ نظامي، مخزن الاسرار، ص204.


47


هر كه گستاخي كند اندر طريق *** گردد اندر باديه ي حسرت غريق

كاروان زين كاروان زين باديه *** مي رسد در هر مساء و غاديه

عزت مقصد بود اي ممتحن *** پيچ پيچ راه و عقبه ي راهزن

عزت كعبه بود آن ناحيه *** دزدي اعراب و طول باديه(1)

مولوي

به بوي آنكه شبي در حرم بياسايند *** هزار باديه سهل است اگر بپيمايند(2)

سعدي

تو همچو كعبه عزيز افتاده اي در اصل *** كه هر كه وصل تو خواهد جهان بپيمايد(3)

سعدي

ساربانا جمال كعبه كجاست *** كه بمرديم در بيابانش(4)

سعدي

بياباني است هايل كعبه مقصود را در ره *** كه بي قطع اميد از خود بريدن نيست امكانش

گر آري رو در آن كعبه چو ريگ گرم زير پا *** سپردن بايدت سر كوه آتش در بيابانش(5)

جامي

شدم در جستجوي كعبه وصلت ندانستم *** كه همچون من بودسرگشته بسياراين بيابان را

هلالي جغتايي

باديه و بادهاي زهرآلود

يكي از سختيهايي كه حاجيان در باديه با آن رو به رو بودند وزش بادهاي زهرآلود و خطرناك بود كه به «سموم باديه» معروف است. سموم كه جمع سمائم است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 12، ص 432; نيكلسون، ج 3 ص 206; رمضاني، دفتر 5، ص 333.

2 ـ سعدي، غزليات، ص 190.

3 ـ همان، ص 208.

4 ـ همان، ص 215.

5 ـ جامي، ديوان، ص 49.


48


بادي است كه به هر چه بگذرد بسوزد و هلاك كند(1) و همچنين گويند سموم، بادي است كه دربيابانهاي سوخته گذشته باشد وبخار دودناك كه از زمين برخيزد با وي باشد.(2)

سنايي در سفري كه به حج داشته در توصيف اين باديه گويد:

زماني كه قدم در اين باديه پربلا نهاديم مانند شن و ريگ نرم سرگردان بادهاي باديه شديم.

پاي چون در باديه ي خونين نهاديم از بلا *** همچو ريگ نرم پيش بادسرگردان شويم(3)

چون سموم باديه گلبوي گشت آگه شدم *** كآتش سوزان برابراهيم شد چون مرغزار(4)

حسن غزنوي

نز سموم آسيب و نز باران بخيلي يافته *** نز خفاجه بيم و نز غزيه عصيان ديده اند

گرمگاهي كه چو دوزخ دمد آن باد سموم *** تف باحورا چون نكهت حور(5) بينند(6)

خاقاني

گر دلم سوزد سموم باديه *** بس مفرح كز لب و خالش كنم

خاقاني

روندگان ره كعبه را ز غايت شوق *** سموم باديه خوشتر ز سايه طوبي(7)

نزاري

باديه و بي آبي

از مهمترين مشكلات باديه نبود آب و خشكسالي منطقه بود و اگر آبي يافت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 در سال 402 باد سياه بر كاروان حجاج وزيد و راه آب را گم كرده بسياري هلاك شدند. گويند ظرف آبي به صد درهم رسيد. (تمدن اسلامي، ج 2، ص 54.)

2 ـ دهخدا، به نقل از ذخيره خوارزمشاهي.

3 ـ سنايي، ديوان، ص 415.

4 ـ حسن غزنوي، ديوان، ص90

5 ـ حرارت گرماي سخت تابستان را چون بوي خوش زن سياه چشم مي بينند.

6 ـ خاقاني، ديوان، ص 94

7 ـ نزاري، تاريخ ادبيات.


49


مي شد تلخ و شور بود.(1)

اگر چو باديه شعرم نداشت آب چنان *** كه مي رميد شتر از حداي انديشه(2)

سيف فرغاني

خضر لب تشنه در اين باديه سرگردان داشت *** راه ننمود كه بر چشمه حيوان برسم

خاقاني

در باديه تشنگان بميرند *** از حله به كوفه مي رود آب

سعدي

باديه و بيماري و مرگ

از پيشامدهاي ناگواري كه در راه كعبه روي مي داد مرگومير بود و بسيار اتفاق مي افتاد كه حاجي در باديه دچار بيماري شده مرگ به سراغ او مي آمد و در غربت، دور از خانواده; اما با ياد آنان، جان مي سپرد و در همان بيابان دفن مي شد و چيزي نمي گذشت كه خاكهاي باديه بر روي قبر او مي نشست و اثري از گور باقي نمي ماند.

سنايي در اين باره مي گويد: هنگامي كه ما در اين باديه خونين گام نهاديم به ياد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 نويسنده كتاب تمدن اسلامي گويد:

در مواقع امنيت نيز حجاج، حتي آنها كه راهشان نزديك بود، از جهت تنگيابي آب در صحرا دچار مشكلات سهمناك مي شدند. ابن معتز، همنشين بد را به آب راه مكه تشبيه مي كند كه با همه تلخي و تندي و ترشي و نكوهيدگي از آن ناگزير است. در شرح احوال مسلمين به اين عبارت تأثرانگيز بسيار برمي خوريم كه «در راه حج بمرد.»

به سال 290 حجاج در راه بازگشت دچار بي آبي شدند و گروهي از عطش شديد مردند.

به سال 402 باد سياه بر كاروان حجاج وزيد و راه آب را گم كرده، بسياري هلاك شدند. گويند ظرف آبي به صد درهم رسيد. به سال 403 راهزنان بدوي نزديك آب بر كاروان پيشي گرفته، آبگيرها را انباشته يا چال انداختند و در چاهها حنظل ريختند و در كمين نشسته راه بر حجاج بستند و پول هنگفتي مطالبه كردند. عطش حاجيان به نهايت رسيد و گويند پانزده هزار تن بمردند و تنها عده كمي جان به در بردند. پس از اين واقعه به عامل كوفه كه مسؤول حفاظت راه حجاج بود دستور كتبي داده شد كه اعراب عامل جنايت را دستگير كرده انتقام شديد بگيرند. عامل كوفه در بيابان به اعراب رسيده بسياري را بكشت و پانزده تن سران ايشان را به بغداد فرستاد كه به رسوايي در شهر گردانيده به زندان بردند. مجازاتي كه درباره چندتنشان اجرا شد چنين بود كه گرسنه اش نگهداشته، آنگاه غذاي بسيار شور خورانيدند به طوري كه بسيار تشنه شد، سپس در كنار دجله بستندش و عطشان آب را تماشا مي كرد تا مرد.

و باز در سال 405 از بيست هزار حاجي تنها شش هزار زنده ماندند و بر اينان نيز كار چنان سخت شده بود كه بول شتر را نوشيدند و سپس اجباراً شتران سواري را كشته و گوشتش را هم خورده بودند. (تمدن اسلامي، ج 2، ص 54.)

2 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 1، ص 35.


50


يتيماني كه پدر گم كرده بودند افتاديم و آن گاه در اين فكر فرو رفتيم كه اگر ما هم بيمار شويم به چه سرنوشتي دچار خواهيم شد نه غمگساري است تا بر ما گريه كند و نه مهرباني تا جرعه اي آب به ما دهد، اينها در صورت درد و بيماري است، اما آه از آن روز كه در اين بيابان غربت، صيد گورستان شويم و در گوشه اي بدون حضور دوستان ميهمان گور گرديم و زير خروارها خاك پنهان شده با خاك راه برابر شويم. آه از آن روز كه همسفران ما پس از مراسم حج به وطن بازگردند و ما طعمه كرمهاي گور شويم و اين مرگ امر عجيبي نيست و مگر نه اين است كه سالي صد هزار نفر مي ميرند و ما هم سرانجام به سرنوشت آنها دچار مي شويم.

پاي چون در باديه ي خونين نهاديم از بلا *** همچو ريگ نرم پيش باد سرگردان شويم

زان يتيمان پدر گم كرده يادآريم باز *** چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويم

از پدر وز مادر و فرزند و زن ياد آوريم *** ز آرزوي آن جگر بندان جگر بريان شويم

در تماشاشان نيابيم ار گهي خوش دل بويم *** گرد بالينشان نبينيم ار دمي نالان شويم

در غريبي درد اگر بر جان ما غالب شود *** چون نباشند اين عزيزان سخت بي درمان شويم

غمگساري نه كه اشكي بارد ار غمگين بويم *** مهرباني ني كه آبي آرد ار عطشان شويم

نه پدر بر سر كه ما در پيش او نازي كنيم *** ني پسر در بركه ما از روي او شادان شويم

چون رخ پيري ببينيم از پدر ياد آوريم *** همچو يعقوب پسر گم كرده با احزان شويم

باشد اميدي هنوز ار زندگي باشد وليك *** آه اگر در منزلي ما صيد گورستان شويم


| شناسه مطلب: 76961