بخش 2

بادیه و راهزنی و نا امنی امانت سپاری به سبب ناامنی بادیه و دزدان خفاجه بادیه و خارهای مغیلان بادیه از دیدگاه خاقانی آرزوی وصال کعبه حج، طلب و توفیق الهی اخلاق حج فصل دوم : کعبه و وابسته های آن قیام برای مردم ویژگیهای کعبه نامهای کعبه بیت بیت الله بیت الحرام بیت المُحَرَّم بیت الحرم (بیت حرم) بیت العتیق بیت المعمور


51


حسرت آن روز چون بر دل همي صورت كنيم *** ناچشيده هيچ شربت هر زمان حيران شويم

آه اگر روزي كه در كنج رباطي ناگهان *** بي جمال دوستان و اقربا مهمان شويم

همرهان حج كرده باز آيند با طبل و علم *** ما به زير خاك در، باخاك ره يكسان شويم

قافله باز آيد اندر شهر بي ديدار ما *** ما به تيغ قهر حق كشته غريبستان شويم

همرهان با سرخ رويي چون به پيش ماه سيب *** ما به زير خاك چون در پيش مه كتان شويم

دوستان گويند حج كرديم و مي آييم باز *** ما به هر ساعت همي طعمه ي دگر كرمان شويم

ني كه سالي صد هزار آزاده گردد منقطع *** هم دريغي نيست گرما نيز چون ايشان شويم(1)

سنايي

باديه و راهزني و نا امني

يكي از خطرهاي راه كعبه وجود راهزنان و دزدان در مسير حركت بود كه غالب حجاج خاطرات تلخي از اين گونه راهزنها داشتند و در كتب تاريخ از اين گونه حوادث تلخ فراوان ديده مي شود.(2)

«سعدي» در كتاب «گلستان» درباره وجود راهزنان و حراميان در باديه حكايتي دارد كه در هنگام طي باديه از ترس دزدان و حراميان نبايد به فكر استراحت بود زيرا لحظه اي درنگ و توقف موجب از دست دادن كالا و ترك جان است. او مي گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، ديوان، ص416.

2 ـ از جمله در كتاب تمدن اسلامي، ج2، ص54.


52


شبي در بيابان مكه از بي خوابي پاي رفتنم نماند. سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.

پاي، مسكين پياده چند رود *** كز تحمل ستوده شد بختي(1)

تا شود جسم فربهي لاغر *** لاغري مرده باشد از سختي

گفت: اي برادر احرام در پيش است وحرامي در پس. اگر رفتي بردي و اگر خفتي مردي.

خوش است زير مغيلان به راهباديه خفت *** شب رحيل، ولي ترك جان ببايد گفت(2)

«مولوي» نيز در كتاب «مثنوي» از وجود عقبه ها و گردنه هاي راهزني و دزدي اعراب در مسير راه مكه خبر مي دهد و آن را به خاطر عزت مقصد و عزت كعبه قابل تحمل مي داند.

عزت مقصد بود اي ممتحن *** پيچ پيچ راه و عقبه ي راهزن

عزت كعبه بود آن ناحيه *** دزدي اعراب و طول باديه(3)

جنيد شيرازي نيز از وجود حراميان و دزدان در حريم كعبه خبر مي دهد و مي گويد:

مباز عشق اگرت طاقت ستم نبود *** كه در طريق وفا جز بلا و غم نبود

حريم كعبه مقصود بيحرامي نيست *** تو را كه خوف بود راه در حرم نبود(4)

امانت سپاري به سبب ناامني

گاه حجگزار به جهت ناامني راه مجبور مي شد امانت خود را به افراد مورد اعتماد بسپارد و بسيار اتفاق مي افتاد كه فرد مؤتمن و مورد اطمينان در امانت خيانت كرده و به قول نظامي اموال حاجي را صرف طرب و بذل شكم مي كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بختي: (به ضم با و كسر تا) شتر قوي هيكل، شتر دو كوهانه.

2 ـ سعدي، گلستان، باب دوم.

3 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 12، ص 432; نيكلسون، ج 3، ص 206; رمضاني، ج 5، ص 333.

4 ـ جنيد شيرازي، ديوان، ص 19.


53


حكايت

كعبه روي عزم ره آغاز كرد *** قاعده كعبه روان ساز كرد

آنچه فزون از غرض كار داشت *** مبلغ يك بدره دينار داشت

صوفيي از جمله زهاد شهر *** بود سرآمد ز هر ابناي دهر

در دلش آمد كه امانت در اوست *** در كس اگر نيست ديانت در اوست

رفت و نهانيش فراخانه برد *** بدره دينار به صوفي سپرد

گفت نگهدار در اين پرده راز *** تا چو من آيم به من آريش باز

خواجه ره باديه را درگرفت *** شيخ زر عاريه را برگرفت

يا رب زنهار كه خود چند بود *** تا دل درويش در آن بند بود

گفت به زر كار خود آراستم *** يافتم آن گنج كه من خواستم

زود خورم تا نكند بستگي *** اينچه خدا داد به آهستگي

باز گشاد از گره آن بند را *** داد طرب داد شبي چند را

جمله آن زر كه بر خويش داشت *** بذل شكم كرد و شكم پيش داشت

دست به آن حقه دينار كرد *** زلف بتان حلقه زنار كرد

خرقه به خمخانه شده شاخ شاخ *** تنگدلي مانده و عذري فراخ

صيد چنان خورد كه داغش نماند *** روغني از بهر چراغش نماند

حاجي ما چون ز سفر گشت باز *** كرد بر هندوي خود تركتاز

گفت بياور به من اي تيزهوش *** گفت چه گفتا زر گفتا خموش

در كرم آويز و رهاكن لجاج *** از ده ويران كه ستاند خراج

صرف شد آن بدره هبا در هوا *** مفلس و بدره ز كجا تا كجا

غارت از اين ترك نبرده است كس *** خانه به هندو نسپرده است كس

ركني تو ركن دلم را شكست *** خردم از اين خرده كه بر من نشست

مال به صد خنده به تاراج داد *** رفت و به صد گريه به پاي ايستاد

گفت كرم كن كه پشيمان شديم *** كافر بوديم و مسلمان شديم(1)

نظامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، مخزن الاسرار، ج1، ص204 و 205


54


باديه و دزدان خفاجه

يكي از آزار رسانترين قبايلي كه راه را بر حجاج مي بست و اموال آنان را به غارت مي برد; قبيله «خفاجه» بود كه جنايت و آزار آنان نسبت به حجاج زبانزد شد و در كتب نظم و نثر نيز نام آنان آمده است.

«سعدي» در كتاب «گلستان» چنين مي گويد:

خرقه پوشي در كاروان حجاز همراه ما بود. يكي از امراي عرب مر او را صد دينار بخشيد تا قربان كند. دزدان خفاجه ناگاه بر كاروان زدند و پاك ببردند. بازرگانان گريه و زاري كردن گرفتند و فرياد بي فايده خواندند.

گر تضرع كني و گر فرياد *** دزد زر باز پس نخواهد داد

مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغيير در او نيامده. گفتم: مگر معلوم تو را دزد نبرد؟ گفت: بلي. بردند وليكن مرا با آن الفتي چنان نبود كه به وقت مفارقت خسته دلي باشد.

نبايد بستن اندر چيز و كس دل *** كه دل بر داشتن كاري است مشكل(1)

خاقاني نيز نام قبيله خفاجه را در اشعار خود آورده و از اينكه در سالي كه به سفر حج مشرف بوده حج مردم ايران و شام بي خطر صورت پذيرفته آن را به عنوان يك خبر خوش اعلام مي دارد.

اي بريد صبح سوي شام و ايران بر خبر *** زين شرف كامسال اهلشاموايران ديده اند

نز سموم آسيب و نز باران بخيلي يافته *** نز خفاجه بيم و نز غزيه عصيان ديده اند(2)

وي در قصيده اي ديگر مي گويد:

ما و خاك پي وادي سپران كز تف و نم *** آهشان مشعله دار و مژه سقا بينند

از خفاجه به سر راه معونت يابند *** وز غزيه به لب چاه مواسا بينند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سعدي، گلستان، باب پنجم، ص 139.

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 94.


55


گرمگاهي كه چو دوزخ دمد آن باد سموم *** تف با حور(1) چون نكهت حورا بينند(2)

باديه و خارهاي مغيلان

يكي ديگر از موانعي كه در مسير راه حجگزاران به وفور وجود داشت خار مغيلان بود. مغيلان مخفف ام غيلان، يعني مادر غولان است كه خاري باشد به غايت سرتيز و در بيابان مكه رويد و به آن خار شتر نيز گويند(3) و همچنين «نام درختي است خاردار و در مصر و عربستان فراوان است.»(4) خار مغيلان در اشعار شعرا بازتاب وسيعي داشته و هر يك به ذوق خود از آن سخن گفته و شرط وصال كعبه را عبور از آن دانسته اند و برخي پا را فراتر نهاده و گفته اند كه عاشق كعبه نه تنها نبايد در انديشه و سرزنش خار مغيلان باشد بلكه بايد آن را «حرير»، «پرنيان»، «ريحان» و«گل و نسرين و لاله» ببيند.

بشناس حرم را كه هم اينجا بدر توست *** با باديه و ريگ مغيلانت چه كار است(5)

ناصر خسرو

اي ز عشق دين سوي بيت الحرام آورده راي *** كرده در دل رنجهاي تن گداز جانگزاي

تن سپر كرده به پيش تيغهاي جان سپر *** سر فدا كرده به نزد نيزه هاي سرگراي(6)

سنايي

وز پي خضر و پر روح القدس چون خط دوست *** در سميرا سدره بر جاي مغيلان ديده اند(7)

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ با حوراء، با حور (به ضم حا): سختي گرما در تابستان، گرماي سخت تموز.

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 94.

3 ـ فرهنگ معين، ماده مغيلان.

4 ـ لغت نامه دهخدا، ماده مغيلان.

5 ـ ناصر خسرو، ديوان.

6 ـ سنايي، ديوان، ص 608.

7 ـ خاقاني، ديوان، ص 92.


56


جمال كعبه چنان مي دواندم به نشاط *** كه خارهاي مغيلان حرير مي آيد

سعدي

مغيلان چيست تاحاجي عنان ازكعبه برچيند *** خسك در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد

سعدي

اي باديه هجران تا عشق حرم باشد *** عشاق نينديشند از خار مغيلانت

سعدي

مرا و خار مغيلان به حال خود بگذار *** كه دل نمي رود اي ساربان از اين منزل

سعدي

شنيدم كه پيري به راه حجاز *** به هر خطوه كردي دو ركعت نماز

چنان گرم رو در طريق خداي *** كه خار مغيلان نكندي ز پاي(1)

سعدي

تو اي خار مغيلان خورده در راه *** جمال كعبه خواهي ديد ناگاه(2)

عبيد زاكاني

روي در كعبه جان كرده به سر مي پويم *** غمي از باديه و خار مغيلانم نيست(3)

عبيد زاكاني

زبوستان رخت گل كسي تواند چيد *** كه خار باديه اش در نظر چو ريحان است

به بال همت اگر مي پري ز خار مپرس *** چرا كه طاير قدس ايمن از مغيلان است

عماد فقيه كرماني

در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم *** سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور(4)

حافظ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سعدي، بوستان، ص 76.

2 ـ عبيد زاكاني، ديوان، ص 131.

3 ـ همان، ص 127.

4 ـ حافظ، ديوان، ص 112.


57


يا رب اين كعبه مقصود تماشا گه كيست *** كه مغيلان طريقش گل و نسرين من است(1)

حافظ

جمال كعبه مگر عذر رهروان خواهد *** كه حال زنده دلان سوخت در بيابانش(2)

حافظ

گر حريم كعبه خواهي و آن جمال بي نقاب *** لاله و گل دان همه خار بيابان حرم(3)

حافظ

اي قاسم اگر كعبه مقصود مراد است *** در راه حرير است همه خار مغيلان(4)

قاسم انوار

همان گونه كه بيان شد در روزگاران پيشين پيمودن باديه بانبود امكانات و وسايل رفاهي به گونه اي سخت و دشوار بوده كه سنايي آن را «باديه خونين»، «بوته» و «ميدان مردان» لقب داده و ناصر خسرو از آن به محنت و خاقاني به زخم و رنج تعبير كرده و خواجوي كرماني گفته براي پيمودن آن بايد خون را حلال شمرد و مولوي احتمال مردن در آن بيابان را داده و جامي گفته باديه بياباني است پر از كوه آتش و براي پيمودن آن بايد از خود قطع اميد كرد. در اين ميان اگر سالي به حسب اتفاق هواي هاويه گون و جهنمي آن باراني و بهاري بوده و از ميان خارهاي «ديده دوز» و «جامه در» باديه گل روييده، آن سال را از سالهاي استثنايي و خارق العاده و از معجزات آشكار شمرده اند. مانند معجزه اي كه آتش سوزان را بر حضرت ابراهيم چون مرغزار نمود. سيد حسن غزنوي شاعر قرن ششم مي گويد:

من به راه مكه آن ديدم ز فخر روزگار *** كز پيمبر ديد در راه مدينه يار غار

هم يكي از معجزات ظاهر پيغمبر است *** اين كرامتهاي گوناگون فخر روزگار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 38.

2 ـ همان، ص 126.

3 ـ حافظ، ديوان، ص 323.

4 ـ قاسم انوار، ديوان، ص 251.


58


روز آدينه كه از بغداد پي بيرون نهاد *** ابر گوهر كرد بر فرق غلامانش نثار

شد زمين باديه همچون بهشتي در بهشت *** وآن هواي هاويه همچون بهار اندر بهار

از ميان خارهاي «ديده دوز» «جامه در» *** صد هزاران گل پديد آمد به فضل كردگار

چون سموم باديه گلبوي گشت آگه شدم *** كآتش سوزان بر ابراهيم شد چون مرغزار

چون هواي سرد بايستي به گرد موكبش *** گرم سقايي گرفتي ابر مرواريد بار

چارسو باران و فارغ در ميان آن قافله *** همچو نيلوفر ميانه خشك و گوشه آبدار

اين كرامت حق تعالي داند و خلقان كه بود *** از حوالينا الهي لاعلينا يادگار

تابهكوفه بازمانده بودحالش همچنين *** هم عجب بودي اگريك باربودي يادو بار

استوارم گر نداري بر حقي كين حالها *** من به چشم خويش ديدم مي ندارم استوار(1)

حسن غزنوي

باديه از ديدگاه خاقاني

خاقاني (متوفي 595) اين عاشق كعبه، بر عكس ديگر شعرا، در جاي جاي اشعار خويش خوشبينانه و با حسن نظر به باديه نگاه كرده و آن را به باغ بهشت و وادي ايمن تشبيه نموده كه پر از سبزه و گياه و نرگس است و سموم آن را عزيز و مانند حرارت غريزي و خار مغيلان آن را همچون بادبزن مي داند.

وي در مثنوي تحفة العراقين «در صفت باديه گويد»:

در عرصه باديه نهي روي *** نه باديه بل رياض خود روي

از سندس(2) خضر خضر بومش *** از لخلخه(3) سما سمومش

چون وادي ايمن از كرامت *** همشيره وادي قيامت

ز انديشه مرد هيأت انديش *** اندازه عرض و طول او بيش

از نور هزار حله بر وي *** وز حور هزار جلوه در وي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيد حسن غزنوي، ديوان، ص 90 و 91.

2 ـ سندس ـ پارچه ابريشمي.

3 ـ لخلخه (به فتح هر دو لام) مشك و عنبر.


59


زآن سبزه و آب گشته موجود *** دراعه(1) خضر و درع(2) داود

چون غمزه دوست گاه دستان(3) *** با سهم(4) وليك نرگسستان

از سبزه چو عارض خط آور *** خاكش به لباس فستقي در

گويي خط يار و سبزه اوست *** دو فستق رسته در يكي پوست

روح الله ساخته به ذاتش *** دارو كده اي ز هر نباتش

از بوي گياش خادم پير *** خط سبز كند زهي عقاقير(5)

گشته ز پي نداي عشاق *** شاخ خشكش درخت و قواق

هر خار از او به فصل گرما *** صد مروحه(6) از درخت خرما

تأثير سمومش از عزيزي *** بر دل چو حرارت غريزي

با بيخ دماغ طيبش از دور *** پيوند كند درخت كافور

چون آينه برق زن سرابش *** چون شانه انگبين خوش آبش

زآن آينه جان صفا گرفته *** زآن شانه ملك شفا گرفته

ثور و حمل اندر او گياچر *** حوت و سرطان به مصنعش در(7)

وي همچنين در قصايدي كه در وصف كعبه و مناسك سروده باديه را به دريا و شتر را به كشتي و اعراب را به موج تشبيه مي كند و در بيتهاي ديگري باديه را داروخانه اي مي داند كه آب و گياه آن براي بيماريها مفيد است. آب شور آن مانند عسل و ريگ و سنگ آن مانند نقره و بيد و ريحان است و آن را مانند درختان انگور و انار شفابخش مي داند و مغيلان آن را به سدره و درخت بهشتي و خار و حنظل آن را به گلشكرهاي(8) صفاهان تشبيه كرده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دراعه (به ضم دال) جامه بلند زاهدان.

2 ـ درع (به كسر دال) زره.

3 ـ دستان ـ مكر، نغمه، افسانه.

4 ـ سهم ـ تير.

5 ـ عقاقير ـ گياهان دارويي.

6 ـ مروحه ـ بادبزن.

7 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 115 و 116.

8 ـ گلشكر ـ معجوني كه از برگ گل گلاب و شكر درست مي كنند و آن را گلقند هم گويند.


60


باديه بحر است و بُختي(1) كشتي و اعراب موج *** واقصه سر حد بحر و مكه پايان ديده اند

بهر دفع درد چشم رهروان ز آب و گياش *** شير مادر دختر و گشنيز پستان ديده اند

باديه باغ بهشت و بر سر خوانهاي حاج *** پر طاووس بهشتي را مگس ران ديده اند

گرمگاهي كآفتاب استاده در قلب اسد *** سنگ و ريگ ثعلبيه بيد و ريحان ديده اند

تيز چشمان روان ريگ روان را در زرود *** شاف شافي هم ز حِصْرِم(2) هم ز رُمّان(3) ديده اند

از سحاب فضل و اشك حاج و آب شعر من *** بركه ها را بركه هاي بحر عمان ديده اند

وز پي خضر و پر روح القدس چون خط دوست *** در سميرا سدره بر جاي مغيلان ديده اند

ز آب شور نقره و ريگ عسيله ز اعتقاد *** سالكان از نقره كان و از عسل شان(4) ديده اند

از بسي پر ملك گسترده زير پاي حاج *** حاج زير پاي فرش سندس الوان ديده اند

ز آب و خاك سارقيه تا صفينه پيش چشم *** بس دواء المسك و ترياقا كه اخوان ديده اند

درميان سنگلاخمسلخوعمره زشوق *** خاروحنظل گلشكرهاي صفاهان ديده اند(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بختي (به ضم با و كسر تا) شتر قوي هيكل، شتر دو كوهانه.

2 ـ حصرم ـ (به كسر حا و را) غوره انگور، ميوه نارس.

3 ـ رمان ـ (به ضم را و تشديد ميم) انار.

4 ـ شان ـ كندو، خانه زنبور عسل.

5 ـ خاقاني، ديوان، ص 91 و 92.


61


خاقاني در مطلع دوم قصيده موسوم به «باكورة الاسفار» و «مذكورة الاسحار» در وصف باديه به نيكي ياد مي كند و به كساني كه آن را «خون ريز بي ديه» شمرده اند مي تازد و مي گويد: نه تنها باديه سبب مرگ نمي شود بلكه عمر دوباره به انسان مي دهد.

سر حد باديه است روان پاش بر سرش *** ترياق روح كن ز سموم معطرش

گوگرد سرخ و مشك سيه خاك و باد اوست *** باد بهشت زاده ز خاك مطهرش

خون ريز بي ديت مشمر باديه كه هست *** عمر دوباره در سفر روح پرورش

در باديه ز شمه قدسي عجب مدار *** گر بردمد ز بيخ ز قوم آب كوثرش

از سبزه و ز پر ملايك به هر دو گام *** مدهامتان دو بسته دوبستان اخضرش

درياي خشك ديده اي و كشتي روان *** هان باديه نگه كن و هان ناقه بنگرش

وادي چو دشت محشر و بُختي روان چنانك *** كوه گران كه سير بود روز محشرش

بل كآنچنان شده ز ضعيفي كه بگذرد *** در چشم سوزني به مثل جسم لاغرش

چون صوفيانش باركشي بيش وقت كم *** هم رقص و هم سماع همه شب ميسرش

هر كه از جلاجل و جرس آواز مي شنود *** در وهم نفخ صور همي شد مصورش

صحن زمين ز كوكبه هودج آنچنانك *** گفتي كه صد هزار فلك شد مشهرش


62


و آن هودج خليفه متوج به ماه زر *** چون شب كز آفتاب نهي تاج بر سرش

سالي ميان باديه ديدند فرغري(1) *** ز آنسان كه هر كه گفت نكردند باورش

باور كني مرا كه بديدم به چشم خويش *** امسال چون فرات روان چند فرغرش

ظن بود حاج را كه مگر آب چشم من *** جيحون سبيل كرد بر آن خاك اغبرش

يا شعر آبدار من از دست روزگار *** نقش الحجر بماند بر آن كوه و كردرش(2)

آرزوي وصال كعبه

با وجود اين همه خطرهايي كه حجاج در مسير راه مكه بر خود مي خريدند و باديه را با بادهاي سمي و خارهاي مغيلان و راهزنان صحراگرد و دزدان كوه نشين مي پيمودند و اموالشان از كف مي رفت و جانهايشان تلف مي شد باز عاشقانه و گاه با پاي پياده به كعبه مي رفتند و مشتاقانه از آن سخن مي گفتند و در دعاهايشان توفيق زيارت آن را از خدا مي خواستند. چنانكه در غالب دعاهاي ماه رمضان توفيق زيارت خانه خدا و حج بيت الله الحرام از پروردگار خواسته شده است.(3)

شعرا نيز مانند ساير مردم اين اشتياق و ذوق درون را با سرودن اشعار بيان كرده و با سوز و گداز و درد و نياز آرزوي وصال كعبه را داشته اند. در اينجا به ترتيب قرن به ذكر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فرغر يعني جوي آب، گودال آبي، جوي كوچكي كه آب از آن عبور كرده و آب كمي به جا مانده باشد، خشك رود.

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 216 و 217.

3 ـ مفاتيح، اعمال ماه رمضان، ص 358، 360، 363، 372، 373، 375، 387، 388، 400، 415، 422، 423، 442، 449، 463، 481.


63


اين سروده ها و شاعران مي پردازيم. فردوسي (متوفي 411) در جاهاي مختلف شاهنامه به مناسبت از نياز رفتن به خانه ابراهيم و كعبه و پياده رفتن به سوي بيت الحرام سخن مي گويد:

نهيبي به دل زان فراز آمدش *** سوي كعبه رفتن نياز آمدش

نبيره ي سماعيل پيغمبر است *** كه پور براهيم نيك اختر است

از آنجاي با گنج و ديهيم رفت *** به ديدار خانه براهيم رفت

پياده بيامد به بيت الحرام *** سماعيليان زو شده شادكام

فردوسي

فرخي سيستاني (متوفي 429) شاعر مديحه سراي دربار محمود غزنوي در مدح وي مي گويد:

سلطان هميشه از خدا دو چيز را طلب مي كرد يكي فتح هندوستان و شكستن بت سومنات و ديگر زيارت خانه خدا و بوسيدن حجر الاسود كه يكي از آن دو حاجت برآورده شد و اميد است كه دومي نيز انجام پذيرد.

خدايگان را اندر جهان دو حاجت بود *** هميشه اين دو همي خواست ز ايزد داور

يكي كه جايگه حج هندوان بكند *** دگر كه حج كند و بوسه بر دهد به حجر

يكي از آن دو مراد بزرگ حاصل كرد *** دگر به عون خداي بزرگ كرده شمر(1)

او در جاي ديگر، توفيق زيارت خانه خدا را براي محمود و خاندانش خواسته است:

مر مرا در خدمت تو زندگاني دير باد *** تا ببينم مر تو را در مكه با اهل و تبار(2)

سنايي (متوفي 535) درباره در غم حج بودن چنين گويد:

در غم حج بودن اكنون از اداي حج به است *** من بگفتم اين سخن گو خواه شائي خوه مشاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 70

2 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 86.


64


از دل و جان رفت بايد سوي خانه ي ايزدي *** چون به صورت رفت خواهي خواه به سر شوخوه به پاي(1)

جمال الدين عبدالرزّاق اصفهاني در وصف ركن الدين صاعد كه از سفر حج بازگشته قصيده اي سروده و مي گويد:

اي زده لبيك شوق از غايت صدق و صفا *** بسته احرام وفا در عالم خوف و رجا

عشق بيت الله تو را از خويشتن اندر ربود *** همچوعشق شمع كز خود مي برد پروانه ر(2)

خاقاني (متوفي 595) كه از شاعران حجگزار و مشتاق خانه خداست شور و اشتياق خود را در جهت رفتن به خانه خدا چنين بيان مي كند:

امسال اگر ز كعبه مرا بازداشت شاه *** زين حسرت آتشي ز سويدا برآورم

گر بخت باز بر در كعبه رساندم *** كاحرام حج و عمره مثنا برآورم

سي ساله فرض بر در كعبه كنم قضا *** تكبير آن فريضه به بطحا برآورم

حراق وار درفتد آتش به بوقبيس *** ز آهي كه چون شراره مجزا برآورم

از دست آنكه داور فرياد رس نماند *** فرياد در مقام و مصلا برآورم

زمزم فشانم از مژه در زير ناودان *** طوفان خون ز صخره صما برآورم

درياي سينه موج زند ز آب آتشين *** تا پيش كعبه لؤلؤ لالا برآورم(3)

وي در قصيده ديگري مي گويد:

ساربانا به وفا بر تو كه تعجيل نماي *** كز وفاي تو ز من شكر موفا شنوند

حاش لله اگر امسال ز حج وامانم *** نز قصور من و تقصير تو حاشا شنوند

دوستان يافته ميقات و شده زي عرفات *** من به فيد و زمن آوازه به بطحا شنوند(4)

نظامي (متوفي 600) پيش از مرگ آرزوي ديدن كعبه را دارد و مي گويد:

يارب بود كه گردد چشم دل نظامي *** از ديدن جمالش پيش از اجل منور

تا در حريم كعبه يارب كعبه گويد *** اين شكرها كه دارد از شاه عدل گستر(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، ديوان، ص 610.

2 ـ عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص141

3 ـ خاقاني، ديوان، ص 246 و 247

4 ـ همان، ص 102.

5 ـ نظامي، ديوان، ص 233.


65


وي همچنين اشتياق قزل ارسلان را براي ديدن نظامي به شوق حجاج بيت الله الحرام تشبيه كرده و مي گويد:

به عزم زيارت قدم رنجه كرد *** ز تخت عجم روي در گنجه كرد

همي رفت با شوق و ميلي تمام *** چو حجاج در راه بيت الحرام(1)

نظامي در جاي ديگر رفتن مشتاقانه خود را به سوي بعضي ملوك به رفتن حجاج به سوي كعبه تشبيه مي كند و مي گويد:

شدم تابوسمش همچون زمين پاي *** چو ديدم آسمان برخاست از جاي

چنان رفتم كه سوي كعبه حجاج *** چنان باز آمدم كاحمد ز معراج(2)

مولوي (متوفي 672) در غزليات شمس مي گويد: در عشق حج و ديدار حضرت مصطفي(صلي الله عليه وآله) روزها در سختي هستم و شبها آرام ندارم.

روز از سفر به فاقه و شبها قرار ني *** در عشق حج كعبه و ديدار مصطف(3)

وي همچنين مي گويد: شوق حاجي به گونه اي است كه تا كعبه پابرهنه مي رود.

آن يكي تا كعبه حافي مي رود *** و آن يكي تا مسجد از خود مي شود(4)

قانعي از شعراي اواخر قرن ششم شتاب خود را براي رسيدن به كعبه اين گونه بيان مي كند:

شتابان شدم سوي بيت الحرام *** گذشتم ز محنت رسيدم به كام

به ديدار كعبه شدم شاد دل *** ز كار جهان كردم آزاد دل

نزاري نيز گويد:

روندگان ره كعبه را ز غايت شوق *** سموم باديه خوشتر ز سايه طوبي(5)

اوحدي (متوفي 738) در آرزوي كعبه و زيارت مرقد رسول(صلي الله عليه وآله) تركيب بندي دارد كه سه بند آن بدين قرار است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، ديوان، ص 84.

2 ـ همان، ص 163.

3 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83.

4 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 5، ص 550; نيكلسون، ج 1، ص 446; رمضاني، ج 2، ص 132.

5 ـ نزاري، تاريخ ادبيات ايران.


66


در آرزوي كعبه و مرقد رسول (صلي الله عليه وآله)

هوس كعبه و آن منزل و آنجاست مرا *** آرزوي حرم مكه و بطحاست مرا

در دل آهنگ حجاز است و زهي ياري بخت *** گريك آهنگ در اين پرده شود راست مرا

سرم از دايره صبر برون خواهد شد *** شايد اربگسلم اين بند كه در پاست مرا

از خيال حجر الاسود و بوسيدن او *** آب زمزم همه در عين سويداست مرا

دل من روشن از آن است كه از روزن فكر *** ريگ آن باديه در ديده بيناست مرا

بر سر آتش سوزنده نشينم هر دم *** از هواي دل آشفته كه برخاست مرا

دلم از حلقه آن خانه مبادا محروم *** كز جهان نيست جز اين مرتبه درخواست مرا

از هوي و هوس خويش جدا باش، اي دل *** خاك آن خانه و آن خانه خدا باش، اي دل

عمر بگذشت، ز تقصير حذر بايد كرد *** به در كعبه اسلام گذر بايد كرد

ناگزير است در آن باديه از خشك لبي *** تكيه بر گريه اين ديده تر بايد كرد

گرد ريگي كه از آن زير قدمها ريزد *** سرمه وارش همه در ديده سر بايد كرد

آب و نان و شتر و راحله تشويش دل است *** خورد آن مرحله از خون جگر بايد كرد


67


روي چون در سفر كعبه كنند اهل سلوك *** از خود و هستي خود جمله سفر بايد كرد

سرتراشيدنو احرام گرفتن سهل است *** ازسراين نخوت بيهوده به دربايدكرد

شرحاحرامووقوفوصفترميو طواف *** بادل خويش به تقريردگربايدكرد

هر دلي را كه ز تحقيق سخن بويي هست *** بشناسد كه سخن را به جز اين رويي هست

يارب، امسال بدان ركن و مقامم برسان *** كام من ديدن كعبه است و به كامم برسان

دولت وصل تو هر چند كه خاص است، دمي *** عام گردان و بدان دولت عامم برسان

جز به كام مدد عون تو نتوان آمد *** راه عشق تو، بدان قوت و كامم برسان

صبرم از پاي درآمد، تو مرا دست بگير *** به سر تربت اين صدر همامم برسان

چون هلال ار بپسندي كه بمانم ناقص *** به جمال رخ آن بدر تمامم برسان

هندوي آن درم ار خواجه جوازي بدهد *** صبح بيرون بر و روز است به شامم برسان

گر بدان روضه گذارت بود، اي باد صبا *** عرضه كن عجز و زمين بوس و سلامم برسان

بوي آن خاك دمي گر برهاند ز عذاب *** به نسيم خوش آن روضه در آييم ز خواب(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اوحدي، ديوان، تركيبات، ص 47 ـ 48.


68


اوحدي مراغه اي (اصفهاني) در قسمت ديگري از ديوان خويش به ذكر حكايتي پرداخته و مي گويد:

حكايت

شنيدم حاجيي احرام بسته *** چو در ريگ بيابان گشت خسته

به خود گفت: ارچه پرتشويش راه است *** جمال كعبه نيكو عذر خواه است

اگر در خانه خود را قيد سازي *** كجا مرغ حرم را صيد سازي

ز هجران گرچه داري صد شكايت *** به روز وصل بگذار آن حكايت

به ماهي گر پديد آيد گناهي *** توان بخشيد جرمش را به آهي(1)

خواجوي كرماني (متوفي 738) در اشتياق كعبه چنين سروده است.

برآيد از دل مشتاق كعبه ناله زار *** اگر به گوش وي آوازه حجاز آيد(2)

گر اشتياق كعبه بر اين سان بود بسي *** ما را به گرد كوه و بيابان بر آورد(3)

راه حجاز ار اميد وصل توان داشت *** برقدم رهروان دراز نباشد(4)

جهان خاتون از بانوان شاعر در نيمه دوم قرن هشتم در هواي كعبه گويد:

هواي كعبه مقصود در دماغ من است *** به راه باديه من گوش برجرس نكنم(5)

ابن حسام خوسفي (متوفي 875) از غم دوري كعبه مي گريد و مي گويد:

اي كعبه مقصود دل من كويت *** دور از تو شدم زمويه همچون مويت

اكنون كه ز ديدار تو محروم شدم *** درخواب من آي تا ببينم رويت(6)

حج، طلب و توفيق الهي

يكي از سخناني كه در ميان مردم مشهور است اين است كه مي گويند تا قسمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اوحدي، ديوان، ص 478.

2 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 668.

3 ـ همان، ص 426.

4 ـ همان، ص 426.

5 ـ جهان خاتون، تاريخ ادبيات، ص 1052.

6 ـ ابن حسام خوسفي، ديوان، ص 592.


69


نباشد و خدا طلب نكند حج نصيب نمي شود. در بعضي از روايات آمده كه حج در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان كه شب قدر است مقدر مي شود.(1) و در روايتي آمده است كه اين گونه نيست كه بعضي از مرد تصور مي كنند كه اگر مال داشته باشند مي توانند به حج بروند، چه بسا ثروتمنداني كه بيش از مخارج سفر حج، مال دارند اما تا زماني كه خداوند به آنان اجازه نداده باشد به حج نمي روند.(2)

ره ندهد هر كه ندارد ادب *** كس به درون ره نبرد بيطلب

ما قدم خود نه به خود سوده ايم *** بي طلبي راه نپيموده ايم(3)

اي محرم خانه محرّم *** وي محرم كعبه معظّم

توفيق تو را رفيق و همراه *** جبريل تو را نديم و همدم(4)

چندگويي كعبه راكاينك به خدمت مي رسم *** چون نخواندندت هنوزازدورخدمت مي رسان(5)

و چه بسيار افرادي نيز بودند كه رنج سفر را هم برخود خريدند اما به موقع خود را به كعبه نرساندند و توفيق انجام مناسك حج نصيب آنان نشد.

سنايي (متوفي535) يكي ازاين افراد را كه «احمدعارف» نام دارد معرفي مي كند كه ازبلخ حركت كرد امادرزمان مناسب به مقصد نرسيد و حج نيافت. سنايي در وصف و مدح اومي گويد: اي كسي كه به خاطر عشق دين به سوي بيت الحرام رنجهاي تن گداز و جانگزا راتحمل كردي وتن را در برابر خارهاي مغيلاني كه مانند نيزه سرگرا و نابود كننده بودند سپرقراردادي ناراحت نباش ازاينكه به حج رفتي اما حج نكردي زيرا كه كار رفتن از تو بود و كار توفيق از خداي. شادان باش زيرا مصلحتي در كار بوده و رهرو حكمت كارهاي راهنمارانمي داند واگرمريدبامرادخودستيزه كند ناپختگي و جرم و گناه محسوب مي شود.

اي ز عشق دين سوي بيت الحرام آورده راي *** كرده در دل رنجهاي تن گداز جانگزاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرايع، ج 2، ص 420.

2 ـ فروع كافي، ج 4، ص 268.

3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 17.

4 ـ جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان.

5 ـ نظامي، ديوان، ص 241.


70


تن سپر كرده به پيش تيغهاي جان سپر *** سرفدا كرده به نزد نيزه هاي سرگراي

چون بهحج رفتي مخورغم گرنبودتحج از آنك *** كار رفتن از تو بود و كار توفيق از خداي

مصلحت آن بود كايزد كرد، خرم باش از آنك *** آن نداند رهرو از حكمت كه داند رهنماي

سخت خامي باشد و تردامني در راه عشق *** گر مريدي با مراد خود شود زور آزماي

سوي خانه ي دوست نايد چون قوي باشد محب *** وزستانه ي در نجنبد چون وقح باشد گداي

احمد مرسل بيامد سال اول حج نيافت *** گر نيابد احمد عارف شگفتي كم نماي

دل به بلخ و تن به كعبه راست نايد بهر آنك *** سخت بي رونق بود آنجا كلاه اينجا قباي

در غم حج بودن اكنون از اداي حج به است *** من بگفتم اين سخن گوخواه شائي خوه مشاي

از دل و جان رفت بايد سوي خانه ي ايزدي *** چون به صورت رفت خواهي خواه به سر شو خوه بپاي

نام و بانگ حاجيان از لاف بي معني بود *** ور نداري استوارم بنگر اندر طبل و ناي

حج به فرياد و به رفتن نيست كاندر راه حج *** رفتن از اشتر همي بينيم و فرياد از دراي

صد هزار آوازه يابي در هواي حج وليك *** عالم السر نيك داند هاي هوي از هاي هاي

رنج بردي كشت كردي آب دادي بر درو *** گرت دوني از حد خامي در آيد گو دراي


71


كويكي فاضل كه خارش نيست مشتي ريش گاو *** كويكي صالح كه خصمش نيست قومي ژاژ خاي

جان فرستادي به حج حج كرد و آمد نزد تو *** دل مجاور گشت آنجا گر نيايد گو مياي

اين شرف بس با شدت كآو از خيزد روز حشر *** كاحمد عارف به جان حج كرد و ديگر كس به پاي

تا بگردد چرخ بر گيتي تو برگيتي بگرد *** تا بپايد كعبه در عالم تو در عالم بپاي(1)

عطار نيشابوري در «منطق الطير» به داستان «رابعه» مي پردازد كه پس از هفت سال تلاش در راه كعبه وقتي به مقصد رسيد دچار عذر زنانگي شد و به مقصود نرسيد. عطار گويد:

بس كسا آمد بدين درگه زدور *** سوخت و بفروخت هم از نار و نور

چون پس از عمري به مقصودي رسيد *** عين حسرت گشت و مقصودي نديد

حكايت

رابعه(2) در راه كعبه هفت سال *** گشت بر پهلو زهي تاج الرجال

چون به نزديك حرم آمد به كام *** گفت آخر يافتم حجي تمام

قصد كعبه كرد زود آن حج گزار *** شد همي عذر زنانش آشكار

بازگشت از راه و گفت اي ذوالجلال *** راه پيمودم به پهلو هفت سال

چون بديدم روز بازاري چنين *** اوفكندي در رهم خاري چنين

يا مرا در خانه خود ده قرار *** يا نه اندر خانه خويشم گذار

تا نباشد عاشقي چون رابعه *** كي شناسد قدر صاحب واقعه

تاتو مي گردي در اين بحر فضول *** موج بر مي خيزد از رد و قبول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، ديوان، ص 608 ـ 611.

2 رابعه: از بانوان عارف در قرن چهارم است كه همين شاعر (عطار نيشابوري) شرح حالش را در «تذكرة الاولياء»، ص59 آورده است.


72


گه به پيش كعبه بارت مي دهند *** گه درون دير كارت مي دهند

گر از اين گرداب سر بيرون كني *** هر نفس جمعيتي افزون كني

ور در اين گرداب ماني مبتلا *** سر بسي گردد تو را چون آسيا

بوي جمعيت نيابي يك نفس *** مي بشولد وقت تو از يك مگس(1)

عطار نيشابوري

جامي متوفي (898) در آخر مقاله هفتم از كتاب «تحفة الابرار» كه درباره حج سروده پس از آنكه اعمال و مناسك و اسرار حج را بيان مي نمايد مي گويد:

شكر خدا گوي كه توفيق داد *** ره به سوي خانه خويشت گشاد

ورنه كه يارد كه به آن ره برد *** ور چه شود مرغ به آن ره پرد

جامي سپس داستان «علي بن موفق» و مناجات او را با پروردگار ذكر مي كند كه: وقتي به در خانه كعبه رسيد سر خود را بر سنگ كوبيد و گفت: خدايا! نظر رحمت خود را به سوي من افكن. من اين راه حج و عمره را فقط براي تو پيمودم و سر انجام نمي دانم حال من چگونه است، نه دلي سامان يافته و نه وقتي خوش و نه حاصلي به كف دارم. علي بن موفق شب در عالم خواب نداي پروردگار را شنيد كه اگر من تو را نخواسته بودم چگونه تو را به اين سرزمين راه مي دادم و اگر به سوي كسي تمايل پيدا نكنم چگونه او را به سوي خودم راهنمايي مي كنم پس اين را بدان كه من تو را خواستم كه شوق و عشق خود را در دل تو انداختم و تو را به سوي خانه خود راه دادم و به در خانه ديگران نفرستادم.

حكايت علي بن موفق و مناجات او به حضرت حق

پور موفق كه به توفيق حق *** برد ز هر پير موفق سبق

باديه كعبه بسي مي بريد *** محنت آن راه بسي مي كشيد

روزي از آنجا كه دلي داشت تنگ *** زد به در كعبه سر خود به سنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابوري، منطق الطير، ص 117.


73


گفت خدايا پس هر محنتي *** سوي من افكن نظر رحمتي

راه حج و عمره بسي رفته ام *** بهر تو ني بهر كسي رفته ام

دل به وفاي تو گرو بوده ام *** بي سرو پا در تگ و دو بوده ام

هيچ ندانم كه مرا حال چيست *** بخت مرا پايه اقبال چيست

زين سفرم نيست به كف حاصلي *** ني سره وقتي نه به سامان دلي

شب چو در اين درد فرو شد به خواب *** آمدش از حضرت بيچون خطاب

كاي به رهم پاي ز سر ساخته *** بر همه زين پاي سر افراخته

گر نه تو را خواستمي كي چنين *** داديمت ره سوي اين سرزمين

هر كه نه مايل به سوي وي شوم *** سوي خودش راه نما كي شوم

حاصلت اين بس كه تو را خواستم *** باطنت از شوق خود آراستم

ره به سوي خانه خود دادمت *** بر در هر كس نفرستادمت

يا رب از آنجا كه كرم آن توست *** چشم همه بر در احسان توست

جامي اگر چند نه صاحب دلي است *** از تو به اميد چنين حاصلي است(1)

جامي

«محيي لاري» (متوفي 933) در كتاب «فتوح الحرمين» پس از ذكر يك دوره آداب و مناسك حج، خانه كعبه را به شمعي تشبيه كرده كه بايد مانند پروانه بر گرد آن چرخيد و سرانجام سوخت آنگاه مي گويد: پرده خانه خدا را بگير و چشم و دل و سينه خود را بر آن پرده بكش و با ديده گريان و دل دردناك و سينه سوزان و جگر چاك چاك به پرده كعبه آويزان شو و از اينكه موفق شدي به ديدار حبيب نائل شوي و شب هجران به صبح وصال مبدل شود گريه كن. اينها را از عنايات خدا بدان كه نصيب تو گشته است. وي در ادامه اشعار گويد: اين لطف دوست و طلب اوست كه تو را به سوي خانه خود راهنمايي كرد. اگر لطف ازلي او نبود چه كسي تو را به اين خانه راه مي داد؟

آتش پروانه ز دل بر فروز *** خويش بر آن شمع زن و خوش بسوز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، تحفة الاحرار، آخر مقاله هفتم، ص 55. و همچنين اين داستان به همين شكل در ص50 از كتاب فتوح الحرمين از محيي لاري آمده است.


74


عادت پروانه نداني مگر *** چرخ زند اول و سوزد دگر

دست به تعظيم بر آن پرده زن *** تكيه نما بر كرم ذوالمنن

چشم و دل و سينه بر آن پرده ساي *** نور دل و ديده بر آن برفزاي

ديده گريان و دل دردناك *** سينه سوزان و جگر چاك چاك

دست در آويز در استار او *** اشك فرو ريز به ديدار او

در برش آور ز ره اشتياق *** صبحة الوصل بروح الفراق

ديده به ديدار حبيب آرميد *** صبح وصال از شب هجران دميد

اين شرف از محض عنايات اوست *** كت شده حاصل ز حمايات اوست

خواهش از او خواه كه خواهنده اي *** يابي از او هر چه تو ارزنده اي

بلكه ز خواهش به طلب كاهشت *** خواهش از او جوي و نما خواهشت

چيست تو را بهتر از اين آرزو *** كت شده اي خاك ره آبرو

زآنكه به رخ كردي از اين خاك در *** به كه بود تاج مرصع به سر

در ته پهلو به درش ريگ شخ *** به بود از بستر سنجاب و نخ

پس بود اينت شرف روزگار *** كز اثر حكمت پروردگار

منزل تو گشته مقام خليل *** جاي تو آرامگه جبرئيل

ضامن عفو تو حريم اله *** جرم تو را شد كرمش عذرخواه

هادي ره نيست به جز لطف دوست *** آمدنت را طلب از نزد اوست

لطف ازل گر نشدي رهنما *** راه بدين خانه كه دادي تورا

خواهش او گر نكند ياريت *** بهره نباشد ز طلبكاريت

گر طلبي نيست ز ليلي به حي *** قيس چه سود ار كند آفاق طي

شاهد اين نكته پي قيل و قال *** هست مقال بدنم ز اهل حال

كآمده نور دل از او ظاهرم *** روشن از او آينه خاطرم

فيض حضورش به دلم ريخته *** بلكه چو جان در تنم آويخته

اي دل اگر هوش به جا آوري *** بر سخنم سمع رضا آوري

ناظم اين نكته نگويم كه كيست *** ما حصل از گفتن اين نكته چيست

آنكه از او آمده باغ سخن *** از گل نورسته چمن در چمن


75


بلكه شكفته چمنش باغ باغ *** باغ ارم را دل از او داغ داغ

جامي از ارباب زمن اكملي *** بلكه ز ارباب سخن افضلي

طوطي طبعش كه شكر خا شده *** بلبل نطقش سخن آرا شده

زبده ارباب يقين در سخن *** كرده ز آغاز وي اين در سخن(1)

محيي لاري

اخلاق حج

حاجي قبل از آنكه به اين سفر مهم الهي دست بزند بايد با روح اعمال و مناسك حج آشنا باشد تا با معرفت و شعور مناسك را به جا آورد و كسي كه با شناخت و آگاهي حج گزارد، هنگامي كه آثار و علائم حضور را مشاهده كرد دگرگوني غير قابل وصفي در وي پديد مي آيد و هر چه اين معرفت بيشتر باشد اين تحول عميق تر مي گردد. در فصل هفتم در بخش تلبيه و ميقات آمده است كه حالت امام سجاد و امام صادق (عليهما السلام) هنگام لبيك گفتن به گونه اي است كه تحيّر و شگفتي ناظران را فراهم آورده است. امام سجاد(عليه السلام) پس از احرام در حالي كه بر مركب سواريش نشسته بود رنگ رخسارش زرد شد و لرزه بر بدنش افتاد و نتوانست لبيك بگويد و پس از پافشاري همراهان هنگامي كه لب به لبيك گشود غش كرد و از زين به زمين افتاد و تا پايان اعمال حج، اين حالت بر او عارض مي شد.

حجگزار براي آنكه اندكي به اين معرفت برسد بايد قبل از سفر اموري را رعايت كند.

نخست به خود شناسي و معرفت نفس پردازد و از گناهان توبه نموده و ظرف دل را قابل و از بتها خالي سازد تا سعادت سكونت در كعبه دوست را بيابد.

نخست قاضي حاجات را طلب پس حج *** نخست معرفت نفس جوي پس عرفات

خيام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص48، 49.


76


اول تو مسلمان شو از كرده پشيمان شو *** وانگه طرف كعبه طوفي كن و احرامي(1)

قاسم انوار

خانه آسا كعبه دل را بپرداز از بتان *** تانهندت راستان بر آستان روي نياز(2)

جامي

به جان شو ساكن كعبه بيابان چند پيمايي *** چو نبود قرب روحاني چه سودازقطع منزله(3)

جامي

دولت وصلش ميسر كي شود بي جستجوي *** گروصال كعبه مي خواهي سخن درراه گوي(4)

امير شاهي سبزواري

دلا احرام آن در بسته اي چيست *** قدم ننهاده فكري كن در اين باب(5)

امير شاهي سبزواري

به اول تا نخواهد شد ز خود بيرون دل ريشم *** حريم كعبه كوي تواش مسكن نخواهد شد(6)

خيالي بخارايي

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه تودر برون چه كردي كه درون خانه آيي

عراقي

دوم اين كه حاجي قبل از اين سفر، انگيزه خود را خدايي و قصد و نيّتش را خالص

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قاسم انوار، ديوان، ص303

2 ـ جامي، ديوان، ص126

3 ـ جامي، ديوان، ص139

4 ـ امير شاهي سبزواري، ديوان، ص196

5 ـ امير شاهي سبزواري، ديوان، ص8

6 ـ خيالي بخارايي، ديوان، ص136


77


كند و از ريا و خود نمايي پرهيز نمايد و الا:

گر تو صد باديه هر دم به ريا قطع كني *** در ره كعبه اخلاص به كامي نرسي(1)

جنيد شيرازي

لبيك بزن بر نيت من شو محرم *** كاري مكن ازحج به ريا بازآي به محرم(2)

مختاري غزنوي

آري! اگر حج، رياكارانه و از پي نام و شهرت باشد حانوت و دكاني براي تمتع و بهره مندي از دنيا بيش نخواهد بود.

اي به دنيا متمتع اگر اين عمره و حج *** از پي نام كني كعبه تو را حانوت است(3)

سيف فرغاني

بايد حج، خالصانه، كيفي و داراي روح باشد تا در روح و جان اثر گذارد.

آنكه به روح حج كند از زر و زور فارغ است *** آنكه به زور وزر كند بادل شاددر غم است(4)

سيف الدين اسفرنگي

بايد هر چيزي را كه رنگ غير الهي داشته باشد زدود، بايد هر چه را جز پروردگار به دور انداخت.(5) بايد نيت را فقط و فقط متوجه دوست كرد و مادون كردگار قديم را بر خود حرام كرد.

چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كردي اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدي *** هر چه مادون كردگار قديم

ناصر خسرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جنيد شيرازي، ديوان، ص11

2 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص241

3 ـ سيف فرغاني، ديوان، غزليات، ج2، ص42

4 ـ سيف الدين اسفرنگي، ديوان، ص160

5 ـ ( قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون )، سوره انعام، آيه 91


78


بسيارند كساني كه رفتن آنها به سوي حج با رفتن وسيله سواري آنها فرقي ندارد. حجي كه براي نام و آوازه باشد، حجي كه براي لاف و فرياد باشد، حجي كه براي هاي و هوي باشد اينها حج نيست.

نام و بانگ حاجيان از لاف بي معني بود *** ور نداري استوارم بنگر اندر طبل و ناي

حج به فرياد و به رفتن نيست كاندر راه حج *** رفتن از اشتر همي بينيم و فرياد از دراي(1)

صد هزار آوازه يابي در هواي حج وليك *** عالم السّر نيك داند هاي هوي از هاي هاي(2)

سنايي

دل را بايد به همراه تن به كعبه برد تا حج، سازنده و اثر بخش باشد، حجي كه تنها صورت و تن در آنجاست و دل در وطن يا وابسته معشوقان مجازي است بي فايده است.

همه را رو به سوي كعبه وليك *** دل سوي دلبران چين و طراز(3)

سنايي

دل به بلخ و تن به كعبه راست نايد بهر آنك *** سخت بي رونق بود آنجا كلاه اينجا قباي(4)

سنايي

حسن در بصره پربينند ليكن در بصر افزون *** بدن دركعبه پرآيند ليكن در نظر نقصان(5)

سنايي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دراي: زنگ، جرس، زنگ بزرگ كه بر گردن چهارپايان ببندند.

2 ـ سنايي، ديوان، ص610 و611

3 ـ سنايي، ديوان، ص300

4 ـ سنايي، ديوان، ص610

5 ـ سنايي، ديوان، ص300


79


از چيزهايي كه به اخلاص ضرر مي زند، غرور و پسنديدن عمل است. بدين معني كه تصور كند به خاطر كثرت اعمال و يا زيادي نماز از ديگران برتر و بالاتر است.

شنيدم كه پيري به راه حجاز *** به هر خطوه كردي دو ركعت نماز

چنان گرم رو در طريق خداي *** كه خار مغيلان نكندي ز پاي

به آخر ز وسواس خاطر پريش *** پسند آمدش در نظر كار خويش

به تلبيس ابليس در چاه رفت *** كه نتوان از اين خوبتر راه رفت

گرش رحمت حق نه دريافتي *** غرورش سر از جاده برتافتي

يكي هاتف از غيبش آواز داد *** كه اي نيكبخت مبارك نهاد

مپندار اگر طاعتي كرده اي *** كه نزلي بدين حضرت آورده اي

به احساني آسوده كردن دلي *** به از الف ركعت به هر منزلي(1)

سعدي

در هر حال اگر در نيت اخلاص نياورد و قصد تقرب به خدا نكرد سفر او جز رنج و زحمت و تحمل سختيها چيز ديگري نيست.

اي بسا كس رفته در شام و عراق *** او نديده هيچ جز كفر و نفاق

وي بسا كس رفته تا هند و هري *** او نديده جز مگر بيع و شري

وي بسا كس رفته تركستان و چين *** او نديده هيچ الا مكر و كين

گاو در بغداد آيد ناگهان *** بگذرد از اين سران تا آن سران

از همه عيش و خوشيها و مزه *** او نبيند غير قشر خربزه

مولوي

رفته اي مكه ديده آمده باز *** محنت باديه خريده به سيم(2)

ناصر خسرو

زيانكار آن حاجي كه فقط به اين دلخوش است كه لقب حاجي بر او نهاده اند ولي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سعدي، بوستان، باب دوم، ص 76

2 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300


80


از محتواي حج بي بهره و از آداب و صفات الهي حج به دور است.

طفلك نوزاده را حاجي لقب *** يا لقب غازي نهي بهر نسب

گر بگويند اين لقبها در مديح *** چون ندارد آن صفت نبود صحيح(1)

مولوي

به راه حج شتابي و مال صرف كني *** ز راه دور تا بر آوري حاجات

نخست قاضي حاجات را طلب پس حج *** نخست معرفت نفس جوي پس عرفات

خيام

دسته ديگري نيز هستند كه نه تنها از اسرار و معارف حج بي خبرند و ناآگاهانه و بدون معرفت و شناخت به حج مي روند، بلكه حج را وسيله و بهانه اي براي فريب و دزدي و آزار مردم قرار داده و از اخلاق انساني و الهي به دورند.

اعرابيم كه بر پي احراميان روم *** حج از پي ربودن كالا برآورم

خاقاني

هزار بار پياده طواف كعبه كني *** قبول حق نشود گر دلي بيازاري

عمارت دل بيچاره دو صد پاره *** ز حج و عمره به آيد به حضرت باري

مولوي

«سعدي» در «گلستان» به ذكر داستاني از اين حاجيان پرداخته مي گويد:

سالي نزاعي در پيادگان حجيج افتاده بود و داعي در آن سفر هم پياده. انصاف در سر و روي هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم كجاوه نشيني را شنيدم كه با عديل خود مي گفت: يا للعجب پياده عاج چون عرصه شطرنج به سر مي برد فرزين مي شود ـ يعني به از آن مي گردد كه بود ـ و پيادگان حاج (در) باديه به سر بردند و بتر شدند.

از من بگوي حاجي مردم گزاي را *** كو پوستين خلق به آزار مي درد

حاجي تو نيستي شتر است از براي آنك *** بيچاره خار مي خورد و بار مي برد(2)

حاجيي كه ظاهر و باطنش يكي نباشد او همچون ديوانه اي است كه به كنار كعبه رود و چيزي از حج نداند و بيهوده و بي هدف سر بر كعبه زند، چنانكه عطار نيشابوري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 363; نيكلسون، ج 2، ص 291; رمضاني، ج 4، ص 219

2 ـ سعدي، گلستان، باب هفتم، ص 168


81


در الهي نامه آورده است كه: ديوانه اي به قدري سر به سنگ كعبه زد تا سرش بشكست. هاتفي ندا داد كه تو با بت هيچ فرقي نداري، درون اين خانه پر از بت بود همه شكسته شد و اگر از بيرون نيز بتي شكسته گردد هيچ مانعي نيست.

حكايت ديوانه كه سر بر در كعبه مي زد

يكي ديوانه اي گريان و دل سوز *** شبي در پيش كعبه بود تا روز

خوشي مي گفت اگر نگشاييم در *** بدين در همچو حلقه ميزنم سر

كه تا آخر سرم بشكسته گردد *** دلم زين سوز دايم رسته گردد

يكي هاتف زبان بگشاد آنگاه *** كه پر بت بود اين خانه دو سه راه

شكسته گشت آن بتها درونش *** شكسته گير يك بت از برونش

اگر مي بشكني سر از برون تو *** بتي باشي كه گردي سرنگون تو

در اين راه از چنين سركم نيايد *** كه دريا بيش يك شبنم نيايد

بزرگي چون شنيد آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزديده واقف

به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد *** بسي جان از چنين غم خون توان كرد

چو با او هيچ نتوانيم كوشيد *** نمي بايد به صد زاري خروشيد(1)

عطار نيشابوري

آري كسي كه حكمت حج را نداند و از راز و اسرار حج غافل باشد و خود را قبل از حج از آلودگيها پاك نكرده باشد كعبه نيز بر او اثر نمي گذارد و حتي ممكن است در حال طواف نيز دامن خود را به گناه آلوده سازد.

عطار نيشابوري در الهي نامه به ذكر داستان زني مي پردازد كه طواف مي كرد و در اين حالت مردي به او نظر مي كرد، زن به او گفت اگر تو اهل رازي هيچ گاه به من مشغول نمي شدي، در بي سر و پايي تو همين بس كه در چنين مكاني از خدا غافل شده و به من پرداخته اي اگر نشاني از مردانگي و مردي در تو وجود داشت در اينجا به سراغ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابوري، الهي نامه، المقالة السابعه، ص 116


82


زنان نمي رفتي. آيا از خداوند جهان شرم نمي كني در اينجا كه همه به دنبال سود آمده اند تو به زيان آمده باشي؟ آيا سزاوار است در اينجا كه خداوند پيوسته حاضر است تو از او غايب باشي؟

حكايت آن زن كه طواف كعبه مي كرد و مردي كه نظر بر او كرد

يكي عورت طواف خانه مي كرد *** نظر افكند بر رويش يكي مرد

زنش گفتا گر اهل رازيي تو *** چنين دم كي به من پردازيي تو

ولي آگه نيي تو بي سر و پاي *** كه از كه باز مانده استي چنين جاي

گر از مردي خود بودي نشانيت *** سر زن نيستي اينجا زمانيت

تو اينجا از پي سود آمدستي *** نه از بهر زيان بود آمدستي

تو خود را روز بازاري چنين گرم *** زيان خواهي؟ نداري از خدا شرم؟

خداوند جهان پيوسته ناظر *** تو از وي غايب و او بر تو حاضر

چو يك يك دم خدا از توست آگاه *** چرا چون ماه مي پيچي سر از راه

چو حق با تو بود در هر مقامي *** مزن جز در حضورش هيچ گامي

اگر بي او زني يك گام در راه *** بسي تشوير بايد خوردت آنگاه(1)

عطار نيشابوري

حاجي نه تنها قبل از رفتن، بايد خود را از آلودگيها، منيّتها و خود خواهيها پاك سازد، بلكه بايد بكوشد تا پس از مراجعت از اين سفر الهي، تمام كمالات معنوي و تحولات روحي و تغييرات دروني را كه در خود ايجاد كرده حفظ كند و پيوسته مراقب اعمال خود باشد تا مبادا مرتكب فسق شده و به جاهليت قبل از حج برگردد(2)

اي بسا حاجي كه حج رفته به عشق *** وقت باز آمد شده او يار فسق

نظامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابوري، الهي نامه، المقالة الرابع عشر، ص 232

2 ـ امام جعفر صادق (عليه السلام) از پدرانش و آنها از پيامبر خدا نقل مي كنند كه آن حضرت (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: آيةُ قبول الحجّ ترك ما كان عليه العبدُ من الذنوب; علامت قبولي حج ترك گناه است. (جعفريات، ص66)


83


ناصر خسرو در اين باره مي گويد:

اي كسي كه حج كردي و سر و روي خود را به آب زمزم شستي و سابقه چهل سال كم فروشي و گران فروشيت را از بين بردي، حال كه از گناهان پاك شدي دنيا بي ارزش است و به مال نادرست فكر مكن و هرگز شيريني مكه را با زهر ثروت حرام در هم مياميز.

اي شسته سر و روي به آب زمزم *** حج كرده چو مردان و گشته بي غم

افزون ز چهل سال جهد كردي *** دادي كم و خود هيچ نستدي كم

بسيار بدين و بدان به حيلت *** كرباس بدادي به نرخ مبرم

تا پاك شد اكنون ز تو گناهان *** منديش به دانگي كنون زعالم...

كم بي شك پيمانه و ترازوي *** هرگز نشود پاك به آب زمزم...

از سيم طراري مشو به مكه *** ماميز چنين زهر و شهد بر هم...

گر تو بپذيري ز من نصيحت *** از چاه برآيي به چرخ اعظم(1)

همان گونه كه گفته شد رفتن به حج بايد آگاهانه و عاشقانه صورت پذيرد تا سختيهاي بين راه و اعمال حج براي او قابل تحمّل باشد والاّ ممكن است اين مشكلات وي را از پاي درآورد و توفيق ادامه اعمال از او سلب شود. «جامي» در «هفت اورنگ» به ذكر داستاني مي پردازد كه واعظي از صفات و فضيلت حج سخن مي گفت و غوري را آني تحت تأثير قرار داد.

قصّه غوري و حج رفتن او

به تمناي سير و نيت گشت *** واعظي بر حدود غور گذشت

بامدادان به مسجدي برخاست *** بهر حضار مجلسي آراست

صفت كعبه و فضيلت حج *** به دلايل نمود و حجج

نكته ها گفت جمله عشق آميز *** بيتها خواند جمله شوق انگيز

غوري كش ز عشق لم يزلي *** بود سري درون جان ازلي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص277 و 278


84


چون ز واعظ شنيدي آن سخنان *** جست از جاي خويش نعره زنان...

وصف خانه شنيد و مستانه *** خاست فرياد صاحب خانه

چند باشي تو نيز افسرده *** جنبشي كن اگر نه اي مرده

جنبشي ني كه آب و گل جنبد *** بل كز آب و گل تو دل جنبد

پاي بيرون نهد از اين گل و آب *** روي در مستقر حسن مآب

شعله بر زد ز سينه آتش او *** جانب كعبه شد عنان كش او

كهنه گر كاو در برابر داشت *** گرد در پا و كرك در برداشت

در كفش زاد ني و راحله ني *** همرهش كاروان و قافله ني

پرس پرسان كه كعبه كو و كجاست *** و ز ره او نشان راست كه راست

دو سه فرسنگ رفت بس بي سنگ *** وين جهان فراخ بر وي تنگ

پاي زان پاره پاي آبله شد *** معده از رنج جوع در گله شد

آتش شوق او نشست فرو *** شست از وصل كعبه دست فرو

اي بسا آتشي كه ناگه جست *** پرورش چون نيافت زود نشست...(1)

جامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، هفت اورنگ، سلسلة الذهب، ص94 و 95


87


 

فصل دوم : كعبه(1) و وابسته هاي آن

كعبه قديمي ترين عبادتگاه و خانه روي زمين است. در فضل كعبه همين بس كه قبله مسلمين است و مسلمانان جهان روزي پنج بار به سمت آن نماز مي گزارند و بسياري از كارهاي زندگي روزانه خود را و حتي سربريدن حيواناتشان را به سوي آن انجام مي دهند. اين چه راز و رمزي است كه مسلمانان در حيات و ممات به سوي آن مي روند و به سوي آن مي ميرند و تا روز رستاخيز در خوابگاه ابدي رو به سوي آن دارند. آري كعبه جهت است و مسلمان نيز تا جهت و جهت گيري نداشته باشد به سوي رشد و تكامل قدم برنخواهد داشت و ايام حج، زمان نمايش اين وحدت جهت و جهت گيري است، وحدت بر گرد خانه خدا.

و چه شكوهمند است نماز وحدت بخش و جهت آفرين يك ميليارد مسلمان در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 كعبه: جمع آن كعاب و در لغت به معني ارتفاع و بلندي است و چون كعبه بلند است به اين اسم ناميده شده است. كعبه به معني غرفه و خانه چهار گوش و خانه هم آمده است و يا به خاطر آنكه وسط زمين قرار دارد به كعبه موسوم شده است زيرا وسط هر چيزي را كعب آن گويند چنانكه در بحث ناف زمين آمده است.


88


سراسر گيتي بر گرد كعبه كه چگونه پروانهوار شمع كعبه را در ميان گرفته اند و بر گرد آن حلقه زده اند. اينجاست كه مكتب به واسطه كعبه رونق و شكوه مي گيرد و دين برپا و استوار مي ماند.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «لا يزال الدين قائماً ما قامت الكعبة.»(1); تا زماني كه كعبه برپاست دين هم برپاست.

از همين رو به رمز و راز احاديث بي شماري كه در فضيلت كعبه وارد شده پي مي بريم و راز سفارش معصومين (عليهم السلام) را در حج خانه خدا كشف مي كنيم.(2) نام كعبه دو بار در قرآن به كار برده شده است.(3)

تو استظهار آن داري كه روي از ما بگرداني *** ولي چون كعبه بر پرّد كجا ماند مسلماني

مولوي

قيام براي مردم

يكي از هدفهاي ايجاد كعبه، قوام بودن آن براي زندگي مردم است، چنانكه در آيه شريفه آمده است:

«جعل الله الكعبة البيت الحرام قياماً للناس.(4)»; خداوند كعبه را سبب قوام زندگي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فروع كافي، ج 2، ص 271; علل الشرايع، ج 2، ص 396.

2 امام علي(عليه السلام) در آخرين لحظه هاي زندگي فرمود:

«الله الله في بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا.»; خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان، تا زماني كه زنده هستيد آن را خالي مگذاريد كه اگر رها كرده شود مهلت داده نمي شويد. (نهج البلاغه، ص 978.) به همين مضمون احاديث ديگري وجود دارد كه از ذكر آن خودداري مي شود. (فروع كافي، ج 4، ص 270; دعائم الاسلام، ج 1، ص 289.) امام باقر(عليه السلام): در حالي كه رو به روي كعبه نشسته بود فرمود: نگاه كردن به آن عبادت است «النظر اليها عبادة.»، (فروع كافي، ج 4، ص 240.)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: نگاه به كعبه و پدر و مادر و امام عبادت است و كسي كه به كعبه نگاه كند براي او نيكي نوشته مي شود و ده گناه از او پاك مي شود. و در حديث ديگري حضرت فرمود: كسي كه با معرفت به كعبه نگاه كند و حق و حرمت ما را بشناسد كه همان گونه كه حق و حرمت كعبه را مي شناسد خدا گناهان او را بيامرزد و در دنيا و آخرت او را كفايت كند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوند از هر چيزي، گزينش كرد، از زمين، مكه را و از مكه مسجد الحرام را و از مسجد، جايگاه كعبه را برگزيد. (مستدرك، ج 2، ص 142.)

3 ـ مائده، آيات 95، 97

4 ـ مائده، آيه 97


89


مردم قرار داد.

در اينجا تأكيد آيه بر روي دو كلمه است يكي قيام و ديگري ناس.(1)

شعرا از اين آيه بر روي كلمه ناس تأكيد كرده اند و معناي گوناگون ناس را مانند ملت، خلق و جمهور در اشعار خود آورده اند.

چنانكه كعبه ملت بنا نهاد خليل *** خجسته كعبه دولت بنا نهاده تويي(2)

سنايي

خجسته خاك جناب تو قبله آفاق *** ستوده صدر رفيع تو كعبه جمهور(3)

رشيد الدين وطواط

تو كعبه خلق و چشمه نور *** زير قدم تو همچو زمزم(4)

اثير الدين اخسيكتي

كعبهخلق است رويشحلقه آن كعبه زلف *** خال اوسنگ سياهو چشم ما زمزم نماست(5)

سلمان ساوجي

ويژگيهاي كعبه

كعبه، خانه خدا، به دليل ويژگي و اهميت خاصي كه دارد احكامي مختص به خود نيز دارد.

1 ـ از ويژگيهاي بارز و فراگير كعبه، مسجد الحرام، شهر مكه و حرم، امن بودن آن است. در اين منطقه نه تنها انسانها كه حيوانات، گياهان و جمادات نيز از امنيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 امام خميني در صحيفه نور، ج19، ص43، فرموده است: حج قيام است; بيتي است كه براي قيام تأسيس شده است آن هم قيام «ناس» للناس پس بايد براي همين مقصد بزرگ در آن اجتماع نمود و منافع ناس را در همين مواقف شريف بايد تعيين نمود. (امام خميني، صحيفه نور، ج 19، ص 43.)

2 ـ سنايي، ديوان.

3 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 268.

4 ـ اثير اخسيكتي، ديوان، ص 217.

5 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 447.


90


برخوردارند(1).

اي چو كعبه، وحوش را همه امن *** خلق را قصر و درگهت مأمن(2)

مسعود سعد سلمان

كعبه امن و اماني لاجرم در مرتبت *** بارگاه و مجلس تو مكه و بلطحا شدند(3)

رشيد الدين وطواط

در حريم او خواص كعبه هست از ايمني *** در اساس استوار او ثبات طور باد(4)

انوري

سالكان راست ره باديه دهليز خطر *** لكن ايوان امان كعبه عليابينند(5)

خاقاني

كعبه زو تشريف بيت الله يافت *** گشت ايمن هر كه در وي راه يافت(6)

عطار

با ياد جمال جانفزايت *** هر زاويه كعبه اماني است(7)

اي بر در تو دولت و اقبال پاسبان *** وي خاك آستانه تو كعبه امان(8)

عبيد زاكاني

چو جنت باغ او دار الاماني *** چو كعبه گلشنش دار الامان باد(9)

عماد كرماني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح امنيت آنان در بخش ويژگيهاي حرم آمده است.

2 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 395.

3 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 127.

4 ـ انوري، ديوان، ص 103.

5 ـ خاقاني، ديوان.

6 ـ عطار نيشابوري، منطق الطير، ص 20.

7 ـ تاريخ ادبيات، ص 851.

8 ـ عبيد زاكاني، ديوان، ص 29.

9 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 372.


91


2 ـ كعبه از بزرگي، فضيلت، احترام، شرافت، قدر، عظمت، قداست، عزت و پاكي ويژه اي برخوردار است.

كعبه است سرايش ز بزرگي ملكان را *** كلكش حجر الاسود و كف چشمه زمزم(1)

عنصري

حرمش همچو كعبه محترم است *** خانه او ز كعبه چه كم است(2)

سنايي

اي كعبه شرف كه طواف زمانه را *** گرد در تو مكه و بطحا شود همي(3)

اديب صابر

دست تو رسيده است سوي تربت احمد *** پاي تو سپرده است ره كعبه اعظم(4)

قوامي رازي

چون جمادي را چنين تشريف داد *** جان عاشق را چه ها خواهد گشاد

مولوي

مر كلوخ كعبه را چون قبله كرد *** خاك مردان باش اي جان در نبرد(5)

مولوي

چون سليمان كرد آغاز بنا *** پاك چون كعبه همايون چون من(6)

مولوي

مجلسش از ره تعظيم چوكعبه است ودر او *** هر كجا فرض كني منزل و نازل نبود(7)

ابن يمين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عنصري، ديوان، 181.

2 ـ سنايي، حديقة الحقيقة، ص603

3 ـ اديب صابر، ديوان، ص 73.

4 ـ قوامي رازي، ديوان، ص 170.

5 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 8، ص 293; نيكلسون ج 2، ص 177; رمضاني، ج 3، ص 187.

6 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، جلد 9، ص 455; نيكلسون، ج 2، ص 305; رمضاني، ج 4، ص 223.

7 ـ ابن يمين، ديوان، ص 162.


92


اي باد صبحدم گذري كن ز راه لطف *** بر حضرتي چو كعبه اسلاميان عزيز(1)

ابن يمين

آشيان سدره يعني باغ طاووسان قدس *** از كبوتر خانه هاي كعبه قدر شماست

مه مقام خاكبوس كعبه قدرت نيافت *** با وجود آنكه در قطع منازل تن بكاست

تا عروس روي پوش عنبرين خال حرم *** در حجاب اين نه آبا ساكن ام القراست

نو عروس دولت جاويد را بادا حرم *** بارگاه حضرتت كان كعبه عز و علاست(2)

سلمان ساوجي

تويي كه از شرف و عزت آستان درت *** شده است قبله احرار چون حريم حرم(3)

روح عطار

3 ـ كعبه به جهت احترام و شرافت و ويژگيهاي خاصي كه دارد داراي حكم فقهي مخصوصي است و آن اينكه اگر كسي از روي عمد و دشمني، كعبه را آلوده و نجس كند حكمش اعدام است و اگر مسجد الحرام را نجس كند حكمش ضرب شديد است.(4)

اوجداكرد آن كساني راسرازتن بي خلاف *** كز جفا بي حرمتي كردند در بيت الحرام(5)

سنايي

آشنايي بي ادب در كعبه رفت *** در زمان بيگانه اي آمد برون(6)

عماد كرماني

قبة الاسلام راهجو اي مسلمانان كه گفت *** حاش لله بالله ار گويد جهود خيبري(7)

انوري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 184.

2 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 450.

3 ـ روح عطار (عطار شيرازي)، ديوان، ص 99.

4 ـ وسائل الشيعه، كتاب حدود، باب 6، ص 579; التهذيب، ج 5، ص 469; اصول كافي، ج 2، ص 26; الفقيه ج 2 ص 163.

5 ـ سنايي، ديوان، ص 364.

6 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 240.

7 ـ انوري، به نقل از مونس الاحرار في دقايق الاشعار، ج 1، ص 183.


93


اگر چوب حاكم نباشد ز پي *** كند زنگي مست در كعبه قي(1)

4 ـ خانه اي نبايد مشرف بر كعبه باشد.(2)

5 ـ اين خانه مثابه و محل بازگشت و توجه مردم است.(3)

6 ـ نماز واجب خواندن درون كعبه و بر بام كعبه مكروه است، اما نماز مستحب اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه، مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخواند.(4) اگر كسي موفق شد درون خانه كعبه نماز بخواند به هر چهار جهت مي تواند نماز بخواند.

روي من در توست و آمد شد به سوي ديگران *** من درون كعبه ام هر سو كه آرم رو رواست(5)

سلمان ساوجي

در كعبه به هر چار جهت رو به هم آرند *** در دايره وحدت حق روي به روييد(6)

قاسم انوار

اما خواندن نماز در مسجد الحرام بسيار سفارش شده و ثوابي فزونتر از مساجد ديگر دارد.(7)

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود:

فضيلت نماز در مسجدالحرام بر غير آن يكصد هزار نماز است و در مسجد من هزار نماز.(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دهخدا، امثال و حكم ج 3، ص 884.

2 ـ امام باقر مي فرمايد: سزاوار نيست كسي خانه اي بلند تر از كعبه بسازد; «وَلا يَنْبَغي لاَِحَد اَنْ يَرْفَعَ بَناءً فَوْقَ الْكَعْبَة.» (فروع كافي، ج 4، ص 230; علل الشرايع، ج2، ص446، وسائل، ج9، ص343)

3 ـ «اِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابةً لِلنّاسِ وَ اَمْناً. (بقره، آيه 125.)

4 ـ رساله توضيح المسائل امام خميني، مكان نمازگزار، ص 144، مسأله 891 و 892.

5 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 448.

6 ـ قاسم انوار، ديوان، ص 166.

7 ـ رساله توضيح المسائل امام خميني، مكان نمازگزار، ص 145، مسأله 893.

8 ـ الجامع الصغير، ج 2، ص 204، حديث شماره 5868


94


اندر حرم آي اي پسر ايرا كه نمازي *** كان رابهحرم در كني ازمزدهزار است(1)

ناصر خسرو

درون كعبه شب يك نماز صد باشد *** ز بهر خواب ندارد كسي چنين معبد(2)

مولوي

7 ـ برخي معتقدند كه پرندگان جهت احترام، از روي خانه كعبه عبور نمي كنند.(3)

مرغان ز برت گذر ندارند *** مرغان چه كه روشنان نيارند(4)

خاقاني

آن كعبه را كبوتر پرنده در حرم *** كآخر زبام كعبه نيارد گذار كرد(5)

خاقاني

آن حريمي كز سر آن نيست مرغان را گذار *** كعبه خواهد بود كش سر در هواي كوي توست(6)

آصفي هروي

نامهاي كعبه

بيت

نام ديگر كعبه بيت است و در قرآن حدود هفده بار كلمه بيت به معني كعبه و خانه خدا به كار رفته است.(7) از اين هفده مورد هشت مورد، بيت به صورت مطلق آمده و دو بار بيت با ياي متكلم وحده از قول پروردگار تحت عنوان «بيتي» آمده كه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ناصر خسرو، ديوان.

2 ـ مولوي، كليات شمس، ص 383.

3 ـ بعضي از تاريخ نويسان.

4 ـ خاقاني ديوان.

5 ـ همان.

6 ـ آصفي هروي، ديوان، ص 35.

7 ـ وممكن است بين هفده مورد كلمه بيت به عنوانقبله وهفده ركعتنمازكه روبه بيت الله الحرام خوانده مي شود ارتباطي باشد.


95


همين جهت آن را بيت الله گويند و دوبار بيت الحرام و دو بار بيت العتيق و يك بار بيت المعمور و يك بار بيت المحرم آمده است.

حرم و حل و بيت و ركن و حطيم *** ناودان و مقام ابراهيم(1)

جامي

زمزمش از غايت صافي لطيف *** منبر با رفعت بيت شريف(2)

محيي لاري

بيت الله

يكي از مشهورترين نامهاي كعبه بيت الله است، اضافه شدن بيت به الله، اضافه تشريفيه است به اين معني كه براي بيان عظمت و شرافت چيزي، آن را به خدا نسبت مي دهند، مانند: ايام الله، شهرالله و... نسبت بيت به خدا به صورت «بيتي» از دو آيه قرآن گرفته شده است.(3)

بگردانم ز بيت الله قبله *** به بيت المقدس و محراب اقصي(4)

خاقاني

با قطار خوك در بيت المقدس پا منه *** با سپاه پيل بر درگاه بيت الله مي(5)

خاقاني

كعبه زو تشريف بيت الله يافت *** گشت ايمن هركه در وي راه يافت(6)

عطار

گر تو را يك بار «بيتي» گفته يار *** گفت: «يا عبدي» مرا هفتاد بار(7)

عطار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، سبحة الابرار، سلسلة الذهب، ص226

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص33

3 ـ بقره: آيه27 و حج: آيه26

4 ـ خاقاني، ديوان.

5 ـ همان.

6 ـ عطار، منطق الطير، ص 20.

7 ـ عطار، مصيبت نامه، ص199


96


چو شد بيت الله و بيت المقدس *** رديف اين دو بيتش شعر من بس(1)

عطار

لفظ روح الله است عين مجاز *** همچو بيت الله است در اعزاز(2)

شبستري

بيت الحرام

نام ديگر كعبه بيت الحرام است. يعني خانه حرام، زيرا حرام است كه مشركين داخل آن شوند.(3) اين نام در قرآن دو بار به كار رفته است.(4)

پياده بيامد به بيت الحرام *** سماعيليان زو شده شاد كام

فردوسي

خداوند خواندش بيت الحرام *** بدو شد تو را راه يزدان تمام

فرودسي

تيغ دو دستي زند بر عدوان خداي *** همچو پيمبر زده است بر در بيت الحرام(5)

منوچهري

از فراوان طوف سائل كرد قصرت روز و شب *** قصر تو نشناسد اي خسرو كس از بيت الحرام(6)

فرخي سيستاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار، خسرو نامه، ص 18.

2 ـ شيخ محمود شبستري، سعادت نامه، ص 171.

3 ـ در روايتي آمده است:

«عَنْ حَنّان قُلْتُ لاَِبي عَبْدِالله(عليه السلام) لِمَ سُمِّيَ بَيْتُ اللهِ الْحَرامِ؟ قالَ: لاَِنَّهُ حَرامٌ عَلَي الْمُشْرِكينَ اَنْ يَدْخُلوُهُ.»

شخصي به نام حنان مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم چرا به خانه خدا بيت الحرام گويند؟ فرمود: زيرا حرام است كه مشركين داخل آن شوند. (علل الشرايع، ج 2، ص 399.)

و در اصطلاح صوفيه بيت الحرام كنايت از قلب انسان كامل است. (اصطلاحات شاه نعمة الله به نقل از فرهنگ مصطلحات عرفا، دكتر سجادي، ص 92 به نقل از دهخدا.)

و همچنين: دل انسان كامل كه بر غير ذات يگانه بي چون، حرام شده باشد. (دهخدا، به نقل از اصطلاحات الصوفيه.)

4 ـ مائده: آيه97 و آيه3

5 ـ منوچهري، ديوان، ص 71.

6 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 237.


97


امل را كف اوست باب السخا *** خرد را در اوست بيت الحرام(1)

مختاري غزنوي

اي ز عشق دين سوي بيت الحرام آورده راي *** كرده در دل رنجهاي تن گداز جانگزاي(2)

سنايي

دل گرفت احرام در بيت الحرام آب و نان *** هم دل اندر محرم خلوت سراي شهريار

سنايي

به قنديل شامي شد آراسته *** مساجد ز كردار بيت الحرام(3)

سوزني

صدرتوبيت الحرام اهل نظم است از قياس *** بنده از سالي به سالي زاير بيت الحرام(4)

سوزني

دم سحر حلال بيت دام است *** كه بيت لايقش بيت الحرام است(5)

عطار

بدو گفت سالار بيت الحرام *** كه اي حامل وحي برتر خرام(6)

سعدي

به لبيك حجاج بيت الحرام *** به مدفون يثرب عليه السلام(7)

سعدي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص 237.

2 ـ سنايي، ديوان، ص 611.

3 ـ سوزني، ديوان.

4 ـ سوزني، ديوان.

5 ـ عطار نيشابوري، خسرو نامه، ص 18.

6 ـ سعدي، بوستان، ص 5.

7 ـ همان، ص 244.


98


ديده بردار اي كه ديدي شوكت بيت الحرام *** قيصران روم سربر خاك و خاقان بر زمين(1)

سعدي

عزت دير مغان از ساكن مسجد مجوي *** كافر مكي چه داند حرمت بيت الحرام(2)

خواجوي كرماني

گرد بيت الحرام خم حافظ *** گر نميرد به سر بپويد باز(3)

حافظ

داد مرا در حرم خود مقام *** ساخت مرا طايف بيت الحرام

خطبه ادا كرد طبيب عظام *** زلزله افكند به بيت الحرام

كرده خلايق ز سر اهتمام *** نيت احرام به بيت الحرام(4)

محيي لاري

بيت المُحَرَّم

از نامهاي ديگر كعبه بيت المُحَرَّم است. اين نام در قرآن، يك بار ذكر شده است.(5)

اي محرم خانه محرم *** وي محرم كعبه معظم(6)

عبدالرزاق اصفهاني

بيت الحرم (بيت حرم)

بيت الحرم يا بيت حرم به معني بيتي است كه در حرم واقع شده و يا تعبير ديگر و مخفّفي است از بيت الحرام. اين نام با اين شكل در قرآن نيامده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سعدي، كليات.

2 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 465.

3 ـ حافظ، ديوان.

4 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص16

5 ـ ابراهيم، آيه37

6 ـ عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص 261.


99


تا بوستان به سال بهشت ارم شود *** صحرا ز عكس لاله چو بيت الحرم شود(1)

منوچهري

باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان *** بيت الحرم رواق تو باشد به روز بار(2)

منوچهري

تيغ دو دستي زند بر عدوان خداي *** همچو پيمبر زده است بر در بيت الحرم(3)

منوچهري

اوجداكرد آن كساني راسرازتن بي خلاف *** كز جفا بي حرمتي كردند در بيت الحرم(4)

سنايي

نه كبوتر كه امان يافت ز تيغ *** به ادب خاصه بيت الحرم است(5)

خاقاني

تات ز هستي هنوز ياد بود كفر و دين *** بتكده را شرط نيست بيت حرم همنشين(6)

خاقاني

چند رصد گاه پيل بر ره دل داشتن *** چند قدمگاه پيل بيت حرم ساختن(7)

خاقاني

بيت العتيق

از ديگر نامهاي كعبه، بيت العتيق است، يعني خانه آزاد و خانه قديمي و در علت نامگذاري آن از مجموع روايات چنين به دست مي آيد كه:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منوچهري، ديوان، ص 184.

2 ـ منوچهري، ديوان، ص 40.

3 ـ همان، ص71.

4 ـ سنايي، ديوان، ص 364.

5 ـ خاقاني، ديوان.

6 ـ همان.

7 ـ همان.


100


اولا: اين خانه مالكي ندارد و بدين جهت آزاد و عتيق است. دوم اينكه اين خانه قديمي است و عتيق چيزي است كه از نظر زمان و مكان و يا مرتبه متقدم باشد. سوم اينكه اين خانه و حرم اطراف آن از غرق شدن عتيق و رها گشته و مصون و محفوظ است.(1) در قرآن دو مورد اين كلمه تكرار شده است.(2)

ميل محتاج را به حضرت تو *** همچو حجاج را به بيت عتيق(3)

رشيد الدين وطواط

بر عتق خويش رق تو را كردم اختيار *** تا بيت من به حرمت بيت العتيق شد(4)

اديب صابر

فطوبي لباب كبيت العتيق *** حواليه من كل فج عميق(5)

سعدي

بيت المعمور

هر گاه از آغاز آفرينش خانه خدا و علت آن سخن به ميان مي آيد از بيت المعمور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابو حمزه ثمالي نقل مي كند كه:

در مسجد الحرام از امام باقر پرسيدم چرا خداوند خانه خود را عتيق نامگذاري كرد؟ فرمود: هيچ خانه اي روي زمين نيست مگر اينكه صاحبي و ساكنيني دارد جز اين خانه كه صاحب آن فقط خداست و آن آزاد است. سپس فرمود: خداوند آن را قبل از آفرينش زمين آفريد آنگاه زمين را خلق كرد سپس از زير آن زمين را گسترش داد. (فروع كافي، ج 4، ص 189.)

در اين حديث به دو وجه عتيق مي پردازد. اول اينكه مالكي ندارد و بدين جهت آزاد و عتيق است. دوم اينكه اين خانه قديمي است; چنانكه راغب در مفردات گويد: عتيق چيزي است كه از نظر زمان يا مكان و يا مرتبه متقدم باشد و در حديث ديگري كه در فروع كافي آمده است: از امام باقر سؤال مي شود كه «لمَ سُمِّيَ البيت العتيق؟ قال هو بيت حر عتيق من الناس لم يملكه احد.»، (فروع كافي، ج 4، ص 189.)

خانه اي است آزاد و از اينكه كسي از مردم مالك آن شود آزاد است پس عتيق در اين حديث به معني آزاد است.

در كتاب علل الشرايع معني ديگري از عتيق ذكر كرده و آن رهايي از غرق شدن است.

امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد:

«انما سمي البيت العتيق لانه اعتق من الغرق و اعتق الحرم معه، كف عنه الماء.»، (علل الشرايع، ج 2، ص 399.)

همانا خانه خدا به خاطر رهايي از غرق شدن، عتيق ناميده شد; هم خود و هم حرم از فراگيري آب مصون ماند.

2 ـ حج: آيه33

3 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 301.

4 ـ اديب صابر، ديوان، ص 381.

5 ـ اين بيت از سعدي اشاره به آيه 27 از سوره حج دارد كه مي فرمايد: «واذّن في الناس بالحج يأتوك رجالا وعلي كل ضامر يأتين من كل فج عميق»; در ميان مردم دعوت عمومي به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاي لاغر از هر راه دور بيايند.


| شناسه مطلب: 76962