بخش 3

جامه کعبه و رنگ آن آویزان شدن به جامه یا پرده کعبه حلقه در کعبه حاجت خواستن و دعا در کنار کعبه مجاورت کعبه کعبه نشین سمت کعبه ارکان کعبه رکن حجر الاسود استلام «دست کشیدن» و تقبیل «بوسیدن» حجر الاسود یمین الله حجر الاسود در آینه شعر حطیم ملتزم مقام ابراهیم حِجْر اسماعیل مستجار میزاب (ناودان طلا) زمزم زمزم در آینه شعر زمزم و ترکیبات و مثلها


101


كه نام ديگرش «ضُراح» است نام برده مي شود. و آن خانه اي است در زير عرش پروردگار كه مطاف فرشتگان بوده و سپس كعبه در زير آن و براي زمينيان ساخته شده است.(1)

تو همچو بيت المعموري و همه قومت *** هميشه در تو چو روحانيان گرفته مقام(2)

عمعق

ور ز ذات تو بود تو دور است *** بتكده از تو بيت معمور است

سنايي

به قدر دعوت مسموع و قبه مرفوع *** به جاه آيت مسطور و خانه معمور(3)

رشيد الدين وطواط

سقف مرفوع و خانه معمور *** همه سكني در آن جوار كنند(4)

جمال الدين اصفهاني

اي در زمين ملت معمار كشور دين *** بادي چو بيت معمور اندر فلك معمر(5)

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فروع كافي حديثي نقل مي كند كه امام صادق(عليه السلام) فرمود:

با پدرم در حجر اسماعيل بوديم، پدرم مشغول نماز بود در اين هنگام مردي آمد و كنار او نشست. پدرم كه نماز را تمام نمود او سلام كرد و گفت: سه سؤال دارم كه فقط تو و شخص ديگري آن را مي داند. سؤال اول: علت طواف اين خانه چيست؟ پدرم در جواب فرمود: زماني كه پروردگار عزوجل به ملائكه فرمان داد كه آدم را سجده كنند گفتند: كسي را خلق مي كني كه در زمين فساد و خونريزي كند و ما به تسبيح و تقديس تو مشغوليم. خداوند فرمود: من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد سپس به آنها غضب كرد. آنان درخواست توبه كردند. خداوند هم به آنان فرمان داد كه «ضراح» را كه همان «بيت المعمور» است طواف كنند. آنان در آنجا درنگ كرده و هفت سال برگرد خانه چرخيدند و از آنچه گفته بودند استغفار كردند تا پس از آن خدا توبه آنان را پذيرفت و از آنها راضي شد. پس اين اصل طواف بود. سپس خداوند بيت الحرام را در مقابل ضراح قرار داد تا اگر بني آدم گناهي مرتكب شدند در آنجا توبه كرده پاك شوند. آن گاه آن مرد گفت راست گفتي.(كليني، فروع كافي، ج 4، ص 188 و در اين باره احاديث فراوان ديگري در كتب زير وجود دارد، دعائم، ج1، ص292; علل الشرايع، ج2، ص402; تفسير العياشي، ج1، ص31; فروع كافي، ج4، ص187; مستدرك، ج2، ص138)

2 ـ عمعق، ديوان، ص 178.

3 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 268.

4 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 43.

5 ـ خاقاني، ديوان.


102


كامروز حلقه در كعبه است آسمان *** حلقه زنان خانه معمور چاكرش(1)

خاقاني

سزد گر عيسي اندر بيت معمور *** كند تسبيح از اين ابيات غر(2)

خاقاني

بيت المعمور مادر توست *** بيت المقدس برادر توست(3)

خاقاني

رسيده جبرئيل از بيت معمور *** براقي برق سير آورده از نور(4)

نظامي

عجب تو بيت معموري كه طوافانش املاكند *** عجب تورق منشوري كزو نوشند شربته(5)

مولوي

بيت معمور او مقر شرف *** سقف مرفوع او سپهر جلال(6)

عراقي

همچو گويي بد آن زمين و بر او *** بيت معمور و جاي كعبه در او(7)

شبستري

رسيده است از اهل دلي مستقيم *** كزين پيش بوده است شاهي كريم

درش كعبه و بيت معمور، قصر *** بر آن در طواف جهان كرده حصر(8)

شاه داعي شيرازي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان.

2 ـ همان.

3 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 132.

4 ـ نظامي، ديوان، ص 232.

5 ـ مولوي، كليات شمس، ص 27.

6 ـ عراق، ديوان، ص 84.

7 ـ شيخ محمود شبستري، سعادت نامه، ص 225.

8 ـ شاه داعي، ديوان ص 54.


103


خرابه اي است كه خوشتر ز بيت معمور است *** تني كه از تپش دل خراب مي سازند(1)

صائب

همين ماييم و يكدل اندر آن دل زخم ناسوري *** نباشد چون دل ديوانه ما بيت معموري(2)

مسيح كاشي

جامه كعبه(3) و رنگ آن

در روزگار جاهليت كعبه را با پارچه هاي رنگارنگ و گوناگون مي پوشانيدند. رنگ پوشش در آن زمان سفيد و يا قرمز بود. چون نوبت به خلفاي بني عباس رسيد، آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صائب، ديوان.

2 ـ مسيح كاشي، ديوان.

3 ـ درباره نخستين كسي كه كعبه را به جامه پوشاند اختلاف است بعضي حضرت ابراهيم گفته اند.

اول من كسا البيت ابراهيم (عليه السلام)، (فقيه، ج 2، ص 149.)و بعضي حضرت اسماعيل را مي دانند، (فروع كافي، جلد 4، ص 73.) و برخي آن را نسبت به حضرت آدم مي دهند. در تفسير ابوالفتوح است:

اول كسي كه كعبه را جامه گرانبها پوشانيد «تبع» زمامدار يمن بوده كه به قصد خرابي خانه آمده بود و چون به عظمت آن واقف شد آن را لباس پوشانيد و هزار شتر قرباني كرد. پس از ظهور اسلام و فتح مكه نخستين كسي كه كعبه را با قماش يماني پوشاند پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بود. و حضرت علي(عليه السلام) در دوران خلافت خويش، همه ساله از عراق جامه اي براي كعبه مي فرستاد. (قرب الاسناد، ص 65.)

ابن بطوطه در سفرنامه خود مي نويسد: پيراهن كعبه را در شوشتر خوزستان از يك نوع ديبا و پارچه قيمتي به نام «ديباج» مي بافتند و علت اينكه چرا اين جامه را در شوشتر تهيه مي كردند گفته اند چون مهدي عباسي، و ليعهد منصور دوانقي، دوران ولايتعهدي خود را در ري گذرانده بود با اين پارچه آشنايي داشت.

پس از بني عباس هنگامي كه ملوك مصر در حجاز استيلا يافتند پوشانيدن جامه كعبه در انحصار آنان قرار گرفت و تا سده نهم هجري ادامه داشت. در سال 807 كه شاهرخ پس از درگذشت امير تيمور در خراسان بزرگ به سلطنت رسيد. در فكر اين افتاد كه اين افتخار را از ملوك مصر بگيرد و خود جامه كعبه را بپوشاند. او كوشش پيگير خود را از سال 833 ق. آغاز كرد اما مورد موافقت ملوك مصر قرار نگرفت. تا سرانجام پس از رد و بدل نامه ها و سفرا، و خشم و تهديد و ارسال نامه هاي تند و پس از تلاش چهارده ساله موفق شد در سال 847 جامه كعبه را كه در دار العباده يزد ساخته بودند به مصر ارسال كنند. جامه كعبه را حدود صد نفر همراهي مي كردند و چون به شام رسيدند، امرا و اعيان شام مقدم آنان را گرامي داشتند و در مصر نيز از آنان استقبال گرمي شد و سرانجام سلطان مصر، فرستادگان خراساني را با حاجيان مصري به مكه فرستاد و آنان در روز عيد قربان جامه را از داخل خانه كعبه آويختند. (آصف فكرت، مقاله، ميقات حج، شماره 5، ص 145.)


104


رنگ سياه را شعار رسمي خويش قرار دادند و رنگ جامه كعبه هم سياه شد. تا به امروز نيز همين رنگ ادامه دارد به طوري كه جامه كعبه به سياه رنگي تشبيه شده
است. عثمان مختاري غزنوي، شاعر قرن پنجم و ششم در مدح «يوسف احمد» مي گويد:

قياس نفس تو و كسوت بني عباس *** چو جامه اي است كه بندند كعبه را آذين(1)

بعضي از شعرا، رنگ سياه و هر چيز سياه رنگ را مانند شب، مشك، سياهي چشم، لباس خلفا، چتر سلاطين و... به جامه كعبه كه سياهرنگ است تشبيه كرده اند. و بعضي از شعرا مانند خاقاني و نظامي كه در قرن ششم به سر مي برده اند از رنگ سبز لباس كعبه سخن گفته اند.

چو كار كعبه ملك جهان بدان آمد *** كه باد غفلت بربود از او همي استار(2)

ابو حنيفه

قياس نفس تو و كسوت بني عباس *** چو جامه اي است كه بندند كعبه را آذين(3)

مختاري غزنوي

تو را به خلعت، شاها چه مفخرت باشد *** تو كعبه اي و به كعبه است جامه رامفخر(4)

سيفي نيشابوري

شب و مشك و سواد ديده زدل *** كسوت او همي شعار كنند

خلفا جامه و سلاطين چتر *** همه زآن رنگ مستعار كنند

حبشي صورتي كه سلطانان *** دست بوسش هزار بار كنند

آن سيه جامه مير حاجب بار *** كش امير سراي بار كنند(5)

جمال الدين اصفهاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عثمان مختاري غزنوي، ديوان، ص387

2 ـ بيهقي، تاريخ بيهقي، ص430

3 ـ مختاري غزنوي، ديوان.

4 ـ سيفي نيشابوري، ديوان، ص 252.

5 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 143.


105


خاتون كائنات مربع نشسته خوش *** پوشيده حله و زسر افتاده معجرش(1)

خاقاني

رود كعبه در جامه سبز عيدي *** مگر بزم خاقان ايران نمايد(2)

خاقاني

پرده در بارگاه بادت *** زآن حله كه هست از آن كعبه(3)

خاقاني

كعبه وارم مقتداي سبز پوشان فلك *** كز وطاي عيسي آيد شقه ديباي من(4)

خاقاني

محرمان چون رداء(5)صبح در آرند به كتف *** كعبه را سبز لباسي فلك آسا بينند

خود فلك شقه ديباي تن كعبه شود *** هم ز صبحش علم شقه ديبا بينند(6)

خاقاني

دارنده هاشمي شعاري *** پس جامه روميان چه داري(7)

خاقاني

سلطان كعبه را بين بر تخت هفت كشور *** ديباي سبز بر تن چتر سياه بر سر(8)

نظامي

به ديبه سيه اين كعبه را لباسي ساخت *** كه اوست پشت مطيعان و اوستشان مسند(9)

مولوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خاقاني، ديوان، ص 219.

2 ـ همان.

3 ـ همان.

4 ـ همان، ص 405.

5 ـ ردي نيز تلفظ شده است.

6 ـ خاقاني، ديوان، ص 95.

7 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 134.

8 ـ نظامي، ديوان، ص 232.

9 ـ مولوي، كليات شمس، ص 283.


106


تا عروس روي پوش عنبرين خال حرم *** در حجاب اين نه آبا ساكن ام القراست(1)

سلمان ساوجي

در بدنم روح به پرواز شد *** ديده ام از شوق رخش باز شد

ديد پري رو صنمي در قيام *** كرد به بر پيرهن مشكفام

نخل قدش را كه بود شمع نور *** سايه نشين سدره و طوبي و حور

شد متحرك ز نسيمش نقاب *** گشت منور ز رخش آفتاب

برقع مشكين ز رخش بر شكست *** يافت فروغ گل و عنبر سرشت

مهر جمالش چو مرا رو نمود *** روي نهادم به زمين سجود

چشم گشادم به گل روي او *** قوت دل يافتم از بوي او

خال سياهش كه بود مشك ناب *** مردمك ديده از او نور ياب

سرمه كش چشم غزالان چين *** داده سياهيش گواهي بر اين

نقطه نه دايره آسمان *** نقطه صفت هست سياهش از آن

گر به صفت جامه سياه آمده *** نور ده طلعت ماه آمده

كسوتش آمد ز ازل مشكساي *** در ظلمات آب خضر كرده جاي

آمده با خلعت عنبر سرشت *** غنچه مشكين ز رياض بهشت(2)

محيي لاري

«سعدي» در باب هفتم «گلستان» در مورد جامه كعبه مي گويد عزيز و گرامي بودن جامه كعبه نه به دليل حرير و ابريشمي بودن جنس آن است بلكه به دليل همنشيني او با خانه كعبه است.

اعرابيي را ديدم كه پسر را همي گفت: يا بني انك مسؤول يوم القيامه ماذا اكتسبت ولايقال بمن انتسبت، يعني، تو را خواهند پرسيد كه عملت چيست نگويند پدرت كيست.

جامه كعبه را كه مي بوسند *** او نه از كرم پيله نامي شد

با عزيزي نشست روزي چند *** لاجرم همچون او گرامي شد(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 450.

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 32.

3 ـ سعدي، گلستان، باب هفتم.


107


آويزان شدن به جامه يا پرده كعبه *** بسياري از مردم براي آمرزش گناهان خويش، خود را به پرده كعبه مي آويزند و از خداي كعبه طلب مغفرت مي كنند.

از امام اميرالمؤمنين مي پرسند چرا به پرده كعبه آويزان مي شوند؟ فرمود: مانند شخصي كه جنايتي و گناهي مرتكب شده به لباس كسي آويزان مي شود و ناله مي كند تا از گناهانش در گذرد.(1)

دست به تعظيم بر آن پرده زن *** تكيه نما بر كرم ذوالمنن

چشم و دل و سينه بر آن پرده ساي *** نور دل و ديده بر آن برفزاي

ديده گريان و دل دردناك *** سينه سوزان و جگر چاك چاك

دست درآويز در استار او *** اشك فرو ريز به ديدار او(2)

محيي لاري

حلقه در كعبه

بسياري از مردم در كنار خانه خدا هنگام دعا و نيايش، حلقه در كعبه را مي گيرند و با صاحب خانه مناجات و راز و نياز مي كنند و حاجتهاي مادي و معنوي خويش را از او مي طلبند.

كامروز حلقه در كعبه است آسمان *** حلقه زنان خانه معمور چاكرش(3)

خاقاني

از خال مفرد او آفت چو خال مفرد *** وز حلقه در او فتنه چو حلقه بردر(4)

نظامي

آن يك اعرابيي از عشق مست *** حلقه كعبه در آورده به دست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فروع كافي، ج4، ص224.

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 48.

3 ـ خاقاني، ديوان، ص 216.

4 ـ نظامي، ديوان، ص 232.


108


زار مي گفت اي خداي ذوالعلو *** كردم آنِ خويش من، آن تو كو؟

گر به حج فرموديم حج كرده شد *** آنچه فرمودي به جاي آورده شد

ور مرا در عرفه بايد ايستاد *** ايستادم دارم از احرام داد

سعي آوردم به قربان آمدم *** رمي را حالي به فرمان آمدم

از در خود بي نصيبم مي مدار *** آنِ من بگذشت آنِ خود بيار

خالقا آنچ از من آمد كرده شد *** عمر رفت و نيك يا بد كرده شد

ره نمايم باش و ديوانم بشوي

وز دو عالم تخته جانم بشوي

مانده ام از دست خود در صد زحير *** دست من اي دستگير من تو گير(1)

عطار

بود از آن اعرابي شوريده رنگ *** كرد روزي حلقه كعبه به چنگ

گفت يا رب بنده تو برهنه است *** وي عجب برهنگيم نه يك تنه است

كودكانم نيز عريان آمدند *** لاجرم پيوسته گريان آمدند

من زمردم شرم مي دارم بسي *** تو نمي داري چه گويم با كسي

چند داري برهنه آخر مرا *** جامه اي ده اين زمان فاخر مرا

مردمان چون آن سخن كردند گوش *** بر زدندش بانگ كاي جاهل خموش

از طواف آن قوم چون گشتند باز *** مرد اعرابي همي آمد به ناز

از عقب دستار وز خز جامه داشت *** گوييا ملك جهان را نامه داشت

باز پرسيدند از او كاي بي نوا *** اين كه دادت گفت اين كه دهد خدا

چون من آن گفتم مرا اين داد او *** وين فرو بسته درم بگشاد او

آنچه گفتم بود آن ساعت روا *** ز آنكه به دانم من او را از شم(2)

عطار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار، مصيبت نامه، ص376 و 377

2 ـ عطار، مصيبت نامه، ص252


109


در حلقه كعبه حلقه كن دست *** كز حلقه غم بدو توان رست

رحمت كن و در پناهم آور *** زين شيفتگي به راهم آور

درياب كه مبتلاي عشقم *** آزاد كن از بلاي عشقم

مجنون چو حديث عشق بشنيد *** اول بگريست پس بخنديد

از جاي چو مار حلقه برجست *** در حلقه زلف كعبه زد دست

مي گفت گرفته حلقه بر در *** كامروز منم چو حلقه بر در

در حلقه عشق جان فروشم *** بي حلقه او مباد گوشم(1)

نظامي

حاجي سوي كعبه رفت و عاشق سوي دوست *** آن حلقه در گرفت و اين دامن دوست(2)

علاءالدوله سمناني

كعبه خلق است رويش حلقه آن كعبه زلف *** خال او سنگ سياه و چشم ما زمزم نماست(3)

سلمان ساوجي

حلقه گفتا گير و گو اي دادگر *** عشق ليلي از دل من كن بدر(4)

شاه داعي شيرازي

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم *** دعاي حلقه گيسوي مشك بوي تو كردم(5)

جامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، ليلي و مجنون، ص47

2 ـ علاء الدوله سمناني، ديوان، ص 288.

3 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 447.

4 ـ شاه داعي شيرازي، كليات، مثنوي عشق نامه، ص314

5 ـ جامي، ديوان.


110


قامت گردون شده حلقه سان *** تابود از حلقه آن در نشان

دست بر آن حلقه مبر سرسري *** كين نبود حلقه انگشتري

مهر سليمان كه جهان بر گرفت *** سكه اش از حلقه آن در گرفت

گردن جانها همه در طوق او *** جيب قمر شق شده از شوق او

محو مكن دايره نه فلك *** رخنه گر حلقه ذكر ملك

دست بر اين حلقه زند جبرئيل *** تا شنود بانگ ز رب جليل

حلقه بر اين در چه زني بي حجاب *** هر كه نه محرم ندهندش جواب

بار خدايا مكن از خود ردم *** محرميي ده به حريم خودم

دور كنم از در اهل ريا *** بار دهم در حرم كبريا

گوش دلم بر خبر خويش كن *** تاج سرم خاك در خويش كن(1)

محيي لاري

حاجت خواستن و دعا در كنار كعبه

كنار خانه خدا، كعبه، بهترين مكان جهت راز و نياز با خداوند بي نياز و مناجات با ذات پاك پروردگار است. آنجا مكاني است كه پيامبران الهي و امامان پاك نماز مي گزاردند و دست دعا به سوي معبود برداشته و با محبوب خويش عاشقانه سخن مي گفتند.(2) آنجا مكاني است كه مشتاقان و دردمندان، اميدواران و بيدار دلان به گرد «بيت الله» خلقه زده و با «رب البيت» در خلوت شب زمزمه مي كنند.(3) آنجا مكاني است كه آوارگان و شكوه داران، بزرگان و برگزيدگان، با آگاهي و معرفت و با شعور و شناخت سر بر خاك مي سايند و به سجده مي روند و با درد و داغ و سوز و گداز اشك مي ريزند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 41.

2 ـ طاووس فقيه مي گويد: در حجر (اسماعيل) امام سجاد را ديدم كه مي گفت: عبيدك ببابك، اسيرك بفنائك... خدايا! بنده كوچك تو و اسير رواق خانه تو... به درگاه تو روي آورده... وي را از درت رد مكن. المناقب، ج4، ص148.

3 ـ در حالات امام زين العابدين است كه: فلمّا لم ير أحداً رمق السماء بطرفه... سحرگاهان آن هنگام كه كسي را نمي ديد به آسمان خيره نگاه مي كرد و مي گفت: خدايا ستارگان در پرده شب فرورفته اند و بندگانت در خواب خفته اند، درهاي رحمت به روي خواهندگان باز است به سويت آمده ام... مناقب، ج4، ص151


111


گريه مي كنند.(1)

«سعدي» در كتاب «گلستان» در اين باره مي گويد:

درويشي را ديدم سر بر آستان كعبه همي ماليد و مي گفت: يا غفور يا رحيم، تو داني كه از ظلوم جهول چه آيد.

عذر تقصير خدمت آوردم *** كه ندارم به طاعت استظهار

عاصيان از گناه توبه كنند *** عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزاي طاعت خواهند و بازرگانان بهاي بضاعت. من بنده اميد آورده ام نه طاعت، و به دريوزه آمده ام نه به تجارت، اصنع بي ما انت اهله.

بر در كعبه سائلي ديدم *** كه همي گفت و مي گرستي خوش

مي نگويم كه طاعتم بپذير *** قلم عفو بر گناهم كش

عبدالقادر گيلاني را رحمة الله عليه ديدند در حرم كعبه روي بر حصبا نهاده همي گفت: اي خداوند ببخشاي، و گر هر آينه مستوجب عقوبتم، در روز قيامتم نابينا برانگيز تا در روي نيكان شرمسار نشوم.

روي بر خاك عجز مي گويم *** هر سحرگه كه باد مي آيد

اي كه هرگز فرامشت نكنم *** هيچت از بنده ياد مي آيد؟(2)

چه گفت گفت چو رويت به كعبه كرم است *** نياز عرض كن و حاجتي كه هست بخواه(3)

ظهير فاريابي

زآن در دعات خوض نكردم كه آستان *** از درگه تو كعبه حاجت روا گرفت(4)

روا گرفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در حالات امام صادق ـ ع ـ است كه در كنار كعبه وقتي سر از سجده بر مي داشت آنچنان گريسته بود كه گويا صورتش در آب فرورفته بود. ثم رفع رأسه و وجهه من البكاء كانها غمست في الماء. قرب الاسناد، ص19، به نقل از: الحجّ في الكتاب والسنة، ص98 تا 100.

2 ـ سعدي، گلستان، باب دوم، ص 54 و 53.

3 ـ ظهير فاريابي، ديوان، ص 64.

4 ـ همان، ص 133.


112


گفتند به اتفاق يكسر *** كز كعبه گشاده گردد اين در

حاجت گه جمله جهان اوست *** محراب زمين و آسمان اوست(1)

نظامي

حسن به گرد درت نشسته برطريق طواف *** تو كعبهوار حاجتش روا كرده(2)

حسن دهلوي

جامي حريم كعبه حاجت اين در است *** روي دعا به كعبه كن و حاجتي بخواه(3)

جامي

به كعبه رفتم و شوق درت فزود آنجا *** به گريه آمدم و جاي گريه بود آنج(4)

آصفي هروي

مسجدا گر كربلاي من شوي *** كعبه حاجت رواي من شوي(5)

مولوي

يكي از كساني كه در كنار خانه كعبه به مناجات پرداخته «ابراهيم ادهم»(6) است. وي از بزرگان زهاد نيمه اول قرن دوم هجري (مقتول 160 يا 166 هـ . ق .) است. او از كساني است كه از بلخ به مكه رفت و مجاور خانه خدا شد. در مكه به صحبت چند تن از اوليا مانند فضيل بن عياض و سفيان ثوري رسيد و سپس به شام رفت و تا پايان عمر بدانجا بود. وي در جنگ دريايي ضد بيزنطيه (بيزانس) به شهادت رسيد. نام كامل وي ابواسحق ابراهيم بن ادهم بلخي است.(7)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، ليلي و مجنون، ص46 تا 48

2 ـ حسن دهلوي، ديوان، ص 336.

3 ـ جامي، ديوان، ص 85.

4 ـ آصفي هروي، ديوان، ص 143.

5 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري ج 9، ص 105; نيكلسون، ج 2، ص 240; رمضاني، ج 3، ص 205.

6 ـ شرح حال ابراهيم ادهم در كتاب «تذكرة الاولياء» از «فريدالدين عطار نيشابوري» آمده است، ص85

7 ـ فرهنگ معين، اعلام، ج5، ص75


113


مناجات ابراهيم ادهم

به پيش كعبه ابراهيم ادهم *** به حق مي گفت كاي داراي عالم

مرا معصوم خواه و بي گنه دار *** گناهان كآن رود زآنم نگه دار

يكي هاتف خطابش كرد آنگاه *** كه اين عصمت كه مي خواهي تو در راه

همين بوده است از من خلق را خواست *** اگر كار تو و ايشان كنم راست

كه تا جمله به هم معصوم مانيد *** همه از رحمتم محروم مانيد

هزاران بحر رحمت با قياس است *** وليكن بنده را جاي هراس است

ندارم از جهان جز بيم جان من *** ز درد او زبان ترجمان من

چو من از عمر بهبودي نديدم *** زيان ديدم ولي سودي نديدم

به مردن راضيم زين زندگاني *** اگر بازم رهاني مي تواني

ز سرتاپاي من جاي نظر نيست *** كه بر وي هر زمان زخمي دگر نيست(1)

عطار نيشابوري

يكي ديگر از كساني كه به كنار خانه خدا رفت تا دعا كند «شيخ صنعان» بود كه پس از عمري ارشاد عاقبت زنار بست. مريدان به كنار خانه خدا آمده و براي او دعا كردند. سپس وي به كعبه آمد و به دعا برخاست. اين داستان در «منطق الطير» از «عطار نيشابوري» به تفصيل آمده است.

حكايت شيخ صنعان(2)

شيخ صنعان پير عهد خويش بود *** در كمال از هرچه گويم بيش بود

قرب پنجه حج به جا آورده بود *** عمره، عمري بود تا مي كرده بود

عاقبت چون شيخ ترسايي گزيد *** در تمام روم غوغا شد پديد...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار، الهي نامه، ص 380.

2 ـ طبق روايت شيخ عطار در منطق الطير، وي عارفي بزرگ است كه در مكه هفتصد مريد داشت و بر اثر خوابي كه ديد با جمعي از مريدان به روم رفت و عاشق دختري ترسا شد و به دعوت او از دين اسلام به در آمد و به معبد مسيحيان رفت و به عبادت پرداخت و شراب خورد و سالي خوكباني كرد ولي به همت ارشد مريدان وي كه در كعبه معتكف نشستند توفيق الهي او را دريافت و توبه كرد و با مريدان به سوي مكه بازگشت.


114


بود ياري در ميان جمع چست *** پيش شيخ آمد كه اي در كار سست

مي رويم امروز سوي كعبه باز *** چيست فرمان، باز بايد گفت راز

معتكف در كعبه بنشينيم ما *** تا نبينيم آنچه مي بينيم م(1)

عطار نيشابوري

«مجنون»نيزازكساني است كه دركناركعبه افزوني عشق ليلي را از خدا خواسته است.

«عطار نيشابوري» در كتاب «مصيبت نامه» مي گويد:

برد مجنون را سوي كعبه پدر *** تا دعا گويد شفا يابد مگر

چون رسيد آن جايگه مجنون ز راه *** گفت اينجا كن دعا اين جايگاه

گو خداوندا مرا بي درد كن *** عشق ليلي بر دل من سرد كن

تو دعا كن تا پدر آمين كند *** بو كه حق اين مهرباني كين كند

دست برداشت آن زمان مجنون مست *** گفت يا رب عشق ليلي ز آنچه هست

مي تواني كرد و صد چندان كني *** هر زمانم بيش سرگردان كني

درد عشق او چو افزون گرددت *** هر چه داري تا به دل خون گرددت

چون همه عالم شود همرنگ خون *** ز آن همه خون يك دلت آيد برون

آن دل آنگه در حضور افتد مدام *** شادي دل تا ابد گردد تمام(2)

همچنين در «مثنوي عشق نامه» از «شاه داعي شيرازي» شاعر و عارف نامي قرن نهم هجري آمده است:

پدر مجنون براي درمان عشق ليلي، مجنون را به كعبه برد

تا پدر بردش سوي كعبه و حجاز *** تا كه باز آيد دلش از عشق باز

حلقه گفتا گير و گو اي دادگر *** عشق ليلي از دل من كن به در

گفت يا رب عشق ليلي كن زياد *** ليلي ام هرگز مبر يارب ز ياد

اول عشقش چنين بود از ميان *** قصه خواهم كرد با تو من بيان(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابوري، منطق الطير، داستان شيخ صنعان، ص 77.

2 ـ عطار، مصيبت نامه، ص275 و 276

3 ـ شاه داعي شيرازي، كليات، مثنوي عشق نامه، ص 314.


115


«آصفي هروي» (متوفي 923) در همين زمينه گويد:

مجنون ز بند طره ليلي به كعبه رفت *** سر رشته جنون به سيه خانگي كشيد(1)

آصفي هروي

«نظامي» شاعر قرن ششم همين داستان را به تفصيل و با شرح بيشتري در كتاب «ليلي و مجنون» خود ذكر كرده است. قسمتي از اين داستان كه مربوط به بردن مجنون به حج و دعاي او در كنار كعبه است آورده مي شود:

اندر بردن پدر مجنون، مجنون را به كعبه بهر خلاص يافت از عشق

چون رايت عشق آن جهانگير *** شد چون مه ليلي آسمان گير

هر روز خنيده نام تر گشت *** در شيفتگي تمام تر گشت

هر شيفتگي كز آن نورد است *** زنجير بر او صداع مرد است

برداشته دل ز كار او بخت *** درمانده پدر به كار او سخت

مي كرد نيايش از سر سوز *** تا زآن شب تيره بر دمد روز

حاجت گاهي نرفته نگذاشت *** الا كه برفت و دست برداشت

خويشان همه در نياز با او *** هر يك شده چاره ساز با او

بيچارگي ورا چو ديدند *** در چاره گري زبان كشيدند

گفتند باتفاق يكسر *** كز كعبه گشاده گردد اين در

حاجت گه جمله جهان اوست *** محراب زمين و آسمان اوست

پذرفت چو موسم حج آيد *** ترتيب كند چنانكه بايد

چون موسم حج رسيد برخاست *** اشتر طلبيد و محمل آراست

فرزند عزيز را به صد جهد *** بنشاند چو ماه در يكي مهد

آمد سوي كعبه سينه پرجوش *** چون كعبه نهاده حلقه در گوش

گوهر به ميان زر برآميخت *** چون ريگ بر اهل ريگ مي ريخت

شد در رهش از بسي خزانه *** آن خانه گنج گنج خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آصفي هروي، ديوان، ص 106.


116


بگرفت به رفق دست فرزند *** در سايه كعبه داشت يك چند

گفت اي پسر اين نه جاي بازي است *** بشتاب كه جاي چاره سازي است

در حلقه كعبه حلقه كن دست *** كز حلقه غم بدو توان رست

گو يا رب از اين گزاف كاري *** توفيق دهم به رستگاري

رحمت كن و در پناهم آور *** زين شيفتگي به راهم آور

درياب كه مبتلاي عشقم *** آزاد كن از بلاي عشقم

مجنون چو حديث عشق بشنيد *** اول بگريست پس بخنديد

از جاي چو مار حلقه برجست *** در حلقه زلف كعبه زد دست

مي گفت گرفته حلقه در بر *** كامروز منم چو حلقه بردر

در حلقه عشق جان فروشم *** بي حلقه او مباد گوشم

گويند ز عشق كن جدايي *** اين نيست طريق آشنايي

من قوت ز عشق مي پذيرم *** گر ميرد عشق من بميرم

پرورده عشق شد سرشتم *** بي عشق مباد سرنوشتم

آن دل كه بود ز عشق خالي *** سيلاب غمش براد حالي

يارب به خدايي خداييت *** وانگه به كمال پادشاييت

كز عشق به غايتي رسانم *** كو ماند اگر چه من نمانم

از چشمه عشق ده مرا نور *** اين سرمه مكن ز چشم من دور

گر چه زشراب عشق مستم *** عاشق تر از اين كنم كه هستم

گويند كه خو زعشق واكن *** ليلي طلبي زدل رها كن

يارب تو مرا به روي ليلي *** هر لحظه بده زياده ميلي

از عمر من آنچه هست برجاي *** بستان و به عمر او درافزاي

گرچه شده ام چو مويي از غم *** يك موي نخواهم از سرش كم

از حلقه او به گوشمالي *** گوش ادبم مباد خالي

بي باده او مباد جامم *** بي سكه او مباد نامم

جانم فدي جمال بادش *** گر خون خوردم حلال بادش

گر چه ز غمش چو شمع سوزم *** هم بي غم او مباد روزم


117


عشقي كه چنين به جاي خود باد *** چندانكه بود يكي به صد باد

مي داشت پدر به سوي او گوش *** كاين قصه شنيد گشت خاموش

دانست كه دل اسير دارد *** دردي نه دوا پذير دارد

چون رفت به خانه سوي خويشان *** گفت آنچه شنيد پيش ايشان

كاين سلسله خو كه بند بگسست *** چون حلقه كعبه ديد در دست

زو زمزمه اي شنيد گوشم *** كآورد چو زمزمي به جوشم

گفتم مگر آن صحيفه خواند *** كز محنت ليليش رهاند

او خود همه كام و راي او گفت *** نفرين خود و دعاي او گفت(1)

نظامي

«جامي» شاعر نامدار قرن نهم در كتاب «هفت اورنگ» خود در اورنگ ششم يعني «ليليومجنون» همين داستان را به گونه اي ديگربيان داشته كه قسمتهايي ازآن چنين است:

چون باز سفيد دم در اين باغ *** بنشست بر آشيانه راغ...

رخشنده بصر بديد زاغي *** چون دود چراغي و چراغي...

بانگي دو سه زد لطيف و موزون *** نزديك عرب به فال ميمون

مجنون زان بانگ در طرب شد *** رقاص نشيمن طلب شد

يعني كه خوش است عالم امروز *** روزي گردد وصالم امروز

گر بار دهد به خاطر خوش *** سوي خودم آن نگار مهوش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، ليلي و مجنون، ص 46 تا 48


118


بر من باشد حجي پياده *** يك حج چه بود كه صد زياده

رفتن مجنون به حج بعد از اجازت خواستن از ليلي

شرط است وفا به عهد كردن *** در پاس عهود جهد كردن...

مجنون كه وفا به عهد مي كرد *** در رفتن كعبه جهد مي كرد

از منزل دوست بي سر و پاي *** شد باديه گرد و راه پيماي

از گرمي ريگ و سختي سنگ *** كرد آبله پاي سعي او لنگ...

چون كعبه روان ز بعد ميقات *** لبيك زنان شدي در اوقات

او بسته لب از نواي لبيك *** ليلي گفتي به جاي لبيك

چشمش به سواد مكه از دور *** چون شد ز جمال كعبه پر نور

آمد ز جمال ليلي اش ياد *** برداشت زداغ شوق فرياد...

زد بر در خانه شعله شوق *** در گردن جان ز حلقهاش طوق

از حلقه غم در آن تك و دو *** مي بست ز حلقه اش برون شو

آنگه ز دو ديده خون دل ريخت *** در دامن ستر كعبه آويخت

كاي پرده نشين جلمه ناز *** وي عقده گشاي پرده راز...

از هر چه نه نيك توبه كردم *** بد كردم و ليك توبه كردم...

يا رب ز همه بتاب رويم *** وز حرف همه ورق بشويم

الاّ ز هواي روي ليلي *** وز دعوي آرزوي ليلي...(1)

مجاورت كعبه

درباره اقامت در مكه و مجاور مكه بودن اخبار و احاديث گوناگوني وجود دارد. برخي از اين روايات حاجي را ازاقامت در مكه نهي كرده(2) و بعضي ديگر اقامت را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، هفت اورنگ، ليلي و مجنون، ص793 تا 797

2 ـ امام جعفر صادق(عليه السلام) مي فرمايد: هر گاه مناسك حج را به پايان برديد بر مركب خود سوار شويد و به سوي اهل خود برويد زيرا اقامت در مكه قساوت قلب مي آورد. (علل الشرايع، ج 2، ص 446.) و در مورد اين كه اقامت در مكه قساوت قلب مي آورد احاديث گوناگوني ذكر شده است. (فروع كافي، ج 4، ص 230; علل الشرايع، ج2، ص446.) امام صادق(عليه السلام)مي فرمايد: پس از پايان مراسم باز گرد تا بيشتر مشتاق بازگشت باشي. (فروع كافي، ج 4، ص 230.)


119


بي اشكال دانسته است.(1)

در تاريخ بسيار بودند از اولياء الله و بزرگان دين كه سالها مجاور خانه خدا بوده و در آنجا به خودسازي و تهذيب نفس مشغول بودند، و بعضي نيز به جهت اقامت طولاني در آنجا ملقب به «جارالله» شدند.

گر عقل قبله اي است تو بر وي مقدمي *** ور فضل كعبه اي است تو در وي مجاوري(2)

اديب صابر

به دست و به بازو و تيغ مقاتلان جهاد *** به صدق توبه و زهد مجاوران حرم(3)

اديب صابر

جان فرستادي بهحج، حج كرد وآمدنزد تو *** دل مجاور گشت آنجا گر نيايد گو مياي(4)

سنايي

نه در كعبه مجاور بود چندين سالها بلعم *** نه در كوي ضلالت بودچندين سالها عثمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علي بن مهزيار مي گويد: از امام رضا پرسيدم آيا اقامت در مكه فضيلتش بيشتر است يا از آنجا بيرون رفته و در شهرهاي ديگر اقامت گزينم؟ در جواب نوشت: «المقام عند بيت الله افضل» اقامت نزد خانه خدا با فضيلت تر است. (تهذيب، ج 5، ص 476 به نقل از الحج في الكتاب والسنه، ص 170.)

امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: كسي كه يك سال در مكه مجاور باشد خداوند گناهان نه ساله گذشته او و خانواده و بستگان و همسايگان و كساني را كه براي آنها استغفار مي كند، مي آمرزد و آنها را تا چهل سال از هر بدي نگه مي دارد. (فروع كافي، ج 6، ص 270; تهذيب، ج 5، ص 444.)

2 ـ اديب صابر، ديوان، ص 114.

3 ـ همان، ص 485.

4 ـ سنايي، ديوان، ص 611.


120


سنايي

خاطر خاقني از آن كعبه شناس شد كه او *** در حرم خدايگان كرده به جان مجاوري(1)

خاقاني

نه شگفت اگر مسيح در آيد ز آسمان *** آرد طواف كعبه و گردد مجاورش(2)

خاقاني

زمزم صفت مدار دو چشم از براي چرخ *** چون در جوار كعبه دولت مجاوري(3)

شمس الدين طبسي

كعبه چيست اندر جوار افتادن است *** تو به تو در ناف عالم زادن است(4)

عطار

در بيان مجاورت مكه و به جا آوردن آداب

هر كه در اين كوي مجاور شود *** وز عدد سلك زو اهر شود

مي سزد ار زآنكه كمال ادب *** آورد ازشوق به جا روز و شب

نقل چنين است كزين پيشتر *** تا كه در ايام خود ابن عمر

در ره حج دره زدي هر كه را *** مانده چو از قافله خود جدا

نيست جز اين وجه كه بيگاه و گاه *** حرمت اين خانه بداري نگاه

از ره تكسيل تساهل كني *** درگه تعجيل تعلل كني

چون به طوافش كشد انديشه راي *** شيوه آداب نياري به جاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خاقاني، ديوان، ص 216.

2 ـ همان.

3 ـ شمس الدين طبسي، ديوان، ص 270.

4 ـ عطار، مصيبت نامه، ص45


121


گردي از آن آثم و عاصي شوي *** مبتلي قيد معاصي شوي

رفته ز حد بي ادبيهاي ما *** نيست از آنجاي چنين جاي م(1)

محيي لاري

كعبه نشين

هم خدمت اين حلقه به گوشان ختن به *** از طاعت آن كعبه نشينان(2) ريايي(3)

خاقاني

تاكي به رغم كعبه نشينان عروس وار *** چون كعبه سر ز شقه ديبا برآورم(4)

خاقاني

سمت كعبه

خانه كعبه در مكه معظمه براي كساني كه خانه خدا را مي بينند قبله است و سمت خانه كعبه براي كساني كه خانه خدا را نمي بينند قبله مي باشد. پس براي هر كاري كه بايد رو به قبله انجام شود در صورتي كه خانه كعبه ديده نشود، سمت خانه كعبه قبله محسوب مي شود. سنايي در حديقه و مولوي در چند جاي مثنوي كسي را كه در كعبه از قبله و سمت قبله سخن بگويد نكوهش كرده است، سنايي گويد:

خرد اينجا تهي كند جعبه *** كه تحري بد است در كعبه

پيش كعبه مگر كه بوالهوسي *** بشنود علم سمت قبله بسي

هر كه در كعبه با تحري مرد *** زيره تر به سوي كرمان برد(5)

سنايي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 77.

2 ـ كعبه نشين همان مجاور كعبه است.

3 ـ خاقاني، ديوان، ص 246.

4 ـ همان.

5 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ديوان، ص 120.


122


چو مشتبه شود جهت كعبه نجات *** جز سمت درگهش نكند عقل اختيار(1)

ظهير فاريابي

اين قياسات و تحري روز ابر *** يا به شب مر قبله را كرده است حبر

ليك با خورشيد و كعبه پيش رو *** اين قياس و اين تحري را مجو

كعبه ناديده مكن رو زو متاب *** از قياس الله اعلم بالصواب(2)

مولوي

همچو قومي كه تحري مي كنند *** بر خيال قبله هر سو مي تنند

چون كه كعبه رو نمايد صبحگاه *** كشف گردد كه، كه گم كرده است راه(3)

مولوي

در درون كعبه رسم قبله نيست *** چه غم ار غواص را پاچيله نيست(4)

مولوي

مولانا در ادامه داستان موسي و شبان، از قول خداوند به موسي مي فرمايد:

موسيا آداب دانان ديگرند *** سوخته جان و روانان ديگرند

عاشقان را هر نفس سوزيدني است *** پرده ويران خراج و عشر نيست

گر خطا گويد ورا خاطي مگو *** گر شود پرخون شهيدان را مشو(5)

خون شهيدان را زآب اوليتر است *** اين خطا از صد صواب اوليتر است

در درون كعبه رسم قبله نيست *** چه غم ار غواص را با چيله نيست

تو ز سرمستان قلاووزي مجو *** جامه چاكان را چه فرمايي رفو؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ظهير فاريابي، ديوان، ص 14.

2 ـ باقياسات بي مستند كعبه قابل مشاهده را ناديده فرض مكن مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 2، ص 576; نيكلسون، ج 1، ص 210; رمضاني، ج 1، ص 67.

3 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 11، ص 187; نيكلسون ج 3، ص 23; رمضاني، ج 5، ص 284.

4 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري ج 4، ص 328; نيكلسون، ج1، ص 342; رمضاني، ج 3، ص 106.

5 ـ زراره عن ابي جعفر قال قلت له كيف رأيت الشهيد يدفن بدمائه؟ قال نعم في ثيابه بدمائه ولا يحنط ولا يغسل.

زراره مي گويد: به حضرت باقر گفتم نظر شما چيست آيا شهيد با خونهاي خود دفن مي شود؟ فرمود: بلي در لباسهايش با خونهاي خود دفن مي شود و حنوط و غسل ندارد. وسائل، ج 1، باب 14.


123


ملت عشق از همه دينها جداست *** عاشقان را مذهب و ملت خداست

لعل را گرمهر نبود باك نيست *** عشق در درياي غم غمناك نيست(1)

مولوي

اركان كعبه

كعبه چهار ركن دارد هر گوشه كعبه را يك ركن گويند:

1 ـ ركن شرقي كه حجر الاسود در آن قرار دارد و به آن «ركن اسود» گويند و طواف خانه خدا از آنجا شروع مي شود.

2 ـ ركن شمالي كه بعد از «باب بيت» قرار دارد و به آن ركن عراقي گويند.

موقتي است اين پرش به صفحه بعدي حذف شود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 4، ص 328; نيكلسون، ج 1، ص 342; رمضاني، ج 2، ص 106.


123


رو به سوي ركن عراقي روان *** و زپي تسبيح و ثنا اين بخوان(1)

3 ـ ركن غربي كه پس از ميزاب و ناودان طلا قرار دارد و به آن ركن شامي گويند.

چونكه ره آري به سوي ركن شام *** از سر تعظيم بخوان اين كلام(2)

4 ـ ركن جنوبي كه در كنار مستجار قرار دارد و آن را «ركن يماني» نامند.

خاقاني نام اين چهارركن را در دو بيت آورده و آنها را باهم چهار برادر خوانده است.

بيني حجرش بلال كردار *** بيرون سيه و درون پر انوار

او را سه برادر اتفاقي *** شامي و يماني و عراقي

زانگه كه ز مادران بزادند *** هر چار به خدمت ايستادند(3)

از چهار ركن كعبه دو ركن بر ديگري ترجيح دارد كه عبارت است از ركن حجرالاسود و ركن يماني كه استلام يعني دست كشيدن به اين دو ركن مستحب است و پيامبر خد(صلي الله عليه وآله) آنها را استلام مي كرد.(4)

چون زره طوف نمايي قيام *** جانب وي ركن يماني است نام

بوسه بر آن داده رسول امين *** باش تو نيز از رخ او بوسه چين(5)

در خبر است از كبراي سلف *** اينكه در اين ركن ز راه شرف

هست موكل ملكي بر دوام *** كرده پي گفتن آمين قيام

خواهشت ار دُنيي و گردين بود *** از تو دعا، از ملك آمين بود

به كه در آن حال نمايي ادا *** در طلب دنيا و دين اين دع(6)

محيي لاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص46

2 ـ همان، ص47

3 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص129

4 ـ علل الشرايع، ج2، ص424

5 ـ امام جعفر صادق(عليه السلام) از قول جدش رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «كان رسول الله(صلي الله عليه وآله) لا يستلم الا الركن الاسود و اليماني ثم يقبلهما و يضع خده عليهما و رايت ابي يفعله.»; پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) استلام نمي كرد مگر ركن اسود و يماني را سپس آنها را مي بوسيد و گونه اش را بر آن مي نهاد و پدرم نيز چنين مي كرد. (علل الشرايع، ج2، ص424; فروع كافي، ج4، ص406).

6 ـ امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد:«يستحب ان تقول بين الركن و الحجر اللهم آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النار و قال ان ملكاً موكلاً يقول: آمين;مستحب است بين ركن و حجر بگويي: خدايا! به ما، در دنيا و آخرت نيكويي عنايت كن و ما را از آتش برهان و فرمود همانا فرشته اي وكيل است كه بگويد آمين.» (فروع كافي، ج 4، ص 408).

محيي لاري، فتوح الحرمين، ص47 منظور همين دعاي مذكور در فوق است.


124


ركن

به قدس و كعبه و جودي و يثرب و عرفات *** به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور(1)

رشيد الدين وطواط

تفاخر نسب آن پيمبري كه بدو *** شرف گرفت صفا و منا و ركن و مقام(2)

اديب صابر

طوف جاهت را به از كوي تو كو ركن مقام *** كشت روزي را به از دست تو كو ابر مطير(3)

انوري

كعبه چار ركن دولت و دين *** كه جهان را حريم توست مآب(4)

اخسيكتي

ركن الدين، ركن كعبه دين *** آن بر حرمش قباي محرم(5)

اخسيكتي

از ما سلام بادا بر ركن و بر حطيم *** اي شوق ما به زمزم و آن منزل وف(6)

مولوي

يارب امسال بدان ركن و مقامم برسان *** كام من ديدن كعبه است به كامم برسان(7)

اوحدي مراغي

حجر الاسود

كعبه چهار ركن دارد. در ركن شرقي آن «حجر الاسود» قرار دارد. ارتفاع آن از سطح زمين 5/1 متر است و حاجي بايد هفت دور طواف خانه خدا را از حجر الاسود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 269.

2 ـ اديب صابر ترمذي، ديوان، ص 161.

3 ـ انوري، ديوان، ص 159.

4 ـ اثير اخسيكتي، ديوان، ص 380

5 ـ همان، ص217

6 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 48.

7 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 48.


125


شروع و به آن ختم كند.

حجر الاسود سنگي است بيضي شكل، سياه رنگ مايل به سرخي، به قطر سي سانتيمتر كه نقطه هاي قرمز رنگي روي آن وجود دارد اين سنگ در پوششي از نقره قرار دارد و علامت شكستگي بر روي آن مشاهده مي شود كه بيانگر آسيبهايي است كه در طول زمان بر اين سنگ وارد آمده است. نخستين آسيب به دست حجاج بن يوسف ثقفي واقع شد. زماني كه عبدالله زبير به آنجا پناه برده بود حجاج با منجنيق خانه را خراب كرد. دومين آسيب به دست قرمطيان انجام شد كه در حمله اي مردم مكه را كشتند و به خانه خدا بي حرمتي كردند و حجر الاسود را شكسته و با خود به بحرين يا احصا بردند و حدود 22 سال حجر الاسود نزد آنان بود تا در سال 339 عبيدالله بن محمد، ملقب به المهدي كه از احفاد اسماعيل فرزند امام صادق بود نامه اي به مسبب اين حادثه يعني ابو طاهر نوشت و او را به خاطر اين عمل توبيخ كرد و سرانجام حجرالاسود به جايگاه خود برگشت.(1)

استلام «دست كشيدن» و تقبيل «بوسيدن» حجر الاسود

زمزم نماي بود به مدحش زبان من *** تا كرده بودم از حجر الاسود استلام(2)

خاقاني

همان گونه كه گفته شد يكي از مستحبات طواف خانه خدا استلام ركن حجر است و اما استلام و تقبيل خود حجر الاسود نيز روايات بي شماري درباره آن آمده و به آن سفارش اكيد شده است.

بار دگر از پي نيت گذر *** از پي تقبيل به سوي حجر

باز چو گشتي به حجر رو به روي *** دست بر آور به زبان اين بگوي(3)

دسترس ار هست بر آن بوسه ده *** ورنه به اخلاص بر آن دست نه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شيخ عباس قمي، تتمة المنتهي، ص410

2 ـ خاقاني، ديوان.

3 ـ بسم الله، الله اكبر كه در روايت فروع كافي جلد 4، ص 404 از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است.


126


كثرت خلق ار بود و ازدحام *** كَت نبود جاي پي استلام

باش به انگشت اشارت نما *** سوي وي اين و به زبان كن اد(1)

محيي لاري

يمين الله

از حجرالاسود به عنوان دست راست خدا در زمين تعبير شده است. مردم چون با يكديگر با دست راست پيمان مي بندند در اينجا نيز به «يمين الله» تعبير شده است، زيرا حجرالاسود واسطه اي بين خدا و بندگان است تا بدينوسيله با وي بيعت كنند و در جهت نيل و وصول و دوستي و رضا مصافحه نمايند.(2)

سنگي از وي قدر و رفعت يافته *** پس يمين الله خلعت يافته(3)

عطار

گر يمين الله در عالم مراست *** حصن كعبه خانه خاص خداست(4)

عطار

سنگ سياهش كه از آن كوته است *** دست تمناش «يمين الله» است(5)

جامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 46، مضمون اشعار فوق در همين حديث موجود است. امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «هنگامي كه به حجر الاسود نزديك شدي دستهاي خود را بلند كن و حمد و سپاس خدا را بگوي و بر پيامبر خدا درود بفرست و از خدا بخواه كه از تو بپذيرد. سپس استلام حجر كن و آن را ببوس و اگر نتوانستي آن را ببوسي، استلام كن و اگر قدرت بر استلام هم نداشتي با دست به سوي آن اشاره كن و بگو: پروردگارا! امانتم را ادا كردم و پيمانم را بستم تا شاهد بر وفاي به پيمانم باشي; خدايا! كتاب تو و سنت پيامبر تو را تصديق كردم...» و به همين جهت براي طواف كننده مستحب است در هر شوط اركان خانه كعبه و حجر الاسود را استلام نمايد و در وقت استلام حجر بگويد: «امانتي اديتها وميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة.»; امانتم را ادا كردم و پيمانم را بستم تا شاهد وفاي به پيمانم باشي. (مناسك، ص 192; علل الشرايع، ج2، ص426).

2 ـ وافي، ج2، ص125، به نقل از الحج في الكتاب والسنة، ص122

3 ـ عطار، منطق الطير، ص 20.

4 ـ عطار، مصيبت نامه، ص207

5 ـ جامي، تحفة الاحرار.


127


نام يمين بر حجرالاسودش *** داغ يمين تو بود بر يدش(1)

محيي لاري

اين گهر از جمله گهرها جداست *** گفت پيمبر كه يمين خداست(2)

هر كه بر آن دست نهاد از ندا *** دست نهاده است به دست خد(3)

محيي لاري

در فارسي به حجرالاسود، «سنگ كعبه» هم گفته شده است.

كرد خواهم تا كه باشد سيم و سنگ اندر جهان *** چون به سنگ كعبه حاجي من بدين سيم افتخار(4)

سيفي نيشابوري

ور همه سنگ كعبه را بوسه زنند حاجيان *** ما همه بوسه گه كنيم آن سر زلف سعتري

كوي مغان و ما و تو هر سر سنگ كعبه اي *** درد تو كرده زمزمي دست تو كرده ساغري(5)

خاقاني

گاهي «حجر» مطلق گويند و از آن حجر الاسود اراده كنند. و گاهي به صيغه تثنيه، «حجران» و «حجرين» گويند و از آن حجر الاسود و صخره بيت المقدس اراده كنند(6) و گاهي هم به حجر الاسود «ركن» گويند چنانكه در داستان نصب حجر الاسود به دست پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از آن به ركن تعبير شده است.(7)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص16

2 ـ پيامبر خدا مي فرمايد: «وانّ الركن يمين الله في الارض يصافح بها خَلقه...» علل الشرايع، ج2، ص427

3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص41

امام علي ـ ع ـ مي فرمايد: «هو يمين الله في ارضه يبايع بها خلقه»; آن دست راست خداوند در زمين است و مردم با آن بيعت مي كنند. (علل الشرايع، ج2، ص426).

4 ـ سيفي نيشابوري، ديوان، ص 253.

5 ـ خاقاني، ديوان.

6 ـ دهخدا، لغت نامه.

7 ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 526، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 476.


128


حجر الاسود در آينه شعر

يكي از وابسته هاي كعبه كه در شعر شعرا انعكاس وسيعي يافته حجر الاسود است كه گسترده ترين كاربرد را بعد از كعبه به همراه زمزم به خود اختصاص داده است.

عنصري كلك و قلم ممدوحش را و سلمان ساوجي نقطه خط او را و سيد حسن غزنوي پرچم عالم گشاي شاه را كه به رنگ سياه است و جمال الدين اصفهاني و محيي لاري سياهي چشم و مردم ديده ممدوحش را و سلمان ساوجي خال سياه او را و خاقاني مهر كتف حضرت مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) را و نظامي نافه خوشبوي مشك را به حجر الاسود تشبيه كرده اند.

كعبه است سرايش ز بزرگي ملكان را *** كلكش حجر الاسود و كف چشمه زمزم(1)

عنصري

حقا كه به جز دست تو بر لب ننهادم *** جز بر حجر الاسود و بر خاك پيمبر(2)

ناصر خسرو

در وصل دلم را حجر الاسود خواندي *** هجر تو بدان بود كنارم را زمزم(3)

مختاري غزنوي

نامه اقبال خوان زآنكه تويي خوش زبان *** كعبه زوار را تو حجر الاسودي(4)

سنايي

بگشاد كارها حجر اسود و سزد *** كآمد به رنگ رايت عالم گشاي شاه(5)

سيد حسن غزنوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عنصري، ديوان ص 181.

2 ـ ناصر خسرو، ديوان.

3 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص 241.

4 ـ سنايي، ديوان، ص 789.

5 ـ سيد حسن غزنوي.


129


كرد خواهم تا كه باشد سيم و سنگ اندر جهان *** چون به سنگ كعبه حاجي من بدين سيم افتخار(1)

سيفي نيشابوري

از بهر آنكه هست به حلم تو نسبتش *** شد قبله جهان حجر الاسود از عرب(2)

قوامي رازي

بر كعبه حجر سواد عين است *** روشن شده زو فضاي عالم(3)

جمال الدين اصفهاني

يكي آستانه همي بوسدش به رسم حجر *** يكي به چهره همي سايدش به شرط مقام(4)

ظهير فارابي

زمزم نماي بود به مدحش زبان من *** تا كرده بودم از حجر الاسود استلام

خاقاني

خال سياه او حجر الاسود است از آنك *** ماند به خال و زلف به هم حلقه درش

سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك *** خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش(5)

خاقاني

مصطفي كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه *** هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده

خاقاني

اوليتر آنكه چون حجر الاسود از پلاس *** خود را لباس عنبر سارا بر آورم(6)

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيفي نيشابوري، ديوان، ص 252.

2 ـ قوامي رازي، ديوان، ص 35.

3 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 263.

4 ـ ظهير فارابي، ديوان، ص 72.

5 ـ خاقاني، ديوان، ص 218.

6 ـ خاقاني.


130


هستي حجر الاسود و كعبه علم شاه *** تا كعبه به جاي است در آن كعبه به جايي(1)

خاقاني

عالم تر، دامن خشك از تو يافت *** ناف زمين نافه مشك از تو يافت(2)

نظامي

سنگي از وي قدر و رفعت يافته *** پس يمين الله خلعت يافته(3)

عطار

اي كعبه روي چو مهت قبله عالم *** خالت حجر الاسود و لب چشمه زمزم(4)

نقطه خط شهنشاه است يا سنگ حرم *** خال مشگينت كه جان مقبلان را بوسه خواست(5)

سلمان ساوجي

زهي چو كعبه تو را صد هزار سر بردر *** دلت به بر حجرالاسودي است در مرمر(6)

كمال الدين خجندي

مروه سعي صفا حجر عرفات *** طيبه و كوفه و كربلا و فرات(7)

جامي

خانه تو ديده هر معبد است *** مردم ديده حجر الاسود است(8)

محيي لاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خاقاني

2 ـ نظامي، مخزن الاسرار، ص 195.

3 ـ عطار، منطق الطير، ص 20.

4 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 448.

5 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 448.

6 ـ كمال خجندي، ديوان، ص 208.

7 ـ جامي، سبحه الابرار، سلسلة الذهب، ص226

8 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 17.


131


خاقاني در تحفة العراقين در وصف حجر الاسود، هم خود را هندو خوانده و هم حجر الاسود را، زيرا هندو به هشت معني آمده است از آن جمله: غلام، نوكر، سياه، زلف سياه، خال رخسار، معشوق. آنجا كه خود را هندو خوانده مراد غلام و نوكر است و آنجا كه حجر الاسود را هندو خوانده منظور خال رخسار است.

و در مثنوي دوم ظاهر حجرالاسود را به بلال تشبيه مي كند كه باطنش پر از نور و روشنايي است.

وردش همه اين بود سحرگاه *** كاي بيت الله عمرك الله

تا بردر حكم توست كامش *** شد هندوي هندوي تو نامش

اين هندو هندوش چه نام است *** يعني حجر تو را غلام است

در صفت حجر الاسود

بيني حجرش بلال كردار *** بيرون سيه و درون پر انوار

آن سنگ زر خلاصه دين *** بر چهره كعبه خال مشكين

نور است در آن سواد پنهان *** چون در ظلمات آب حيوان

يا در خم طره جبهه حور *** يا در حدقه حديقه نور

يا سرنبي ميانه حرف *** يا در شب تيره صورت برف

آن هندوي بكر سالخورده *** بر خلق خداي مهر كرده

خلقان همه در برش گرفته *** بوسيده ولي كسش نسفته

او را سه برادر اتفاقي *** شامي و يماني و عراقي

زانگه كه ز مادران بزادند *** هر چار به خدمت ايستادند

تا روز قيام هم بدينسان *** قائم بيني به امر يزدان

از سنگ سيه چو بازگردي *** زي زمزم راه در نوردي(1)

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 129.


132


باز شكن دامن شبرنگ او *** ديده جان سرمه كش از سنگ او

سنگ سياهش كه از آن كوته است *** دست تمناش يمين الله است

چون تو از آن سنگ شوي خوشه چين *** بوسه زن دست كه باشي ببين

بر سر گردون زني از فخر كوس *** گر رسدت دولت اين دستبوس(1)

جامي

خال سياهش كه بود مشك ناب *** مردمك ديده از او نور ياب

سرمه كش چشم غزالان چين *** داده سياهيش گواهي بر اين

نقطه نه دايره آسمان *** نقطه صفت هست سياهش از آن(2)

محيي لاري

در تكميل اين بناي جليل(3)

خانه چو شد راست به سنگي دگر *** بهر نشان خواست زرنگي دگر

داد ندايي جبل بو قبيس *** كز يمن آن نعره شنيدي اويس

گفت كه آن خانه چو جبريل برد *** سنگي از آن خانه وديعت سپرد

باز ستانيد وديعت زمن *** باز نهيدش به حد خويشتن

ذره بيضاست در اصل خودش *** آنكه تو خواني حجر الاسودش

قول رسول است كه زين پيشتر *** بود درخشنده چو قرص قمر

پرتو دلها چو به رويش فتاد *** يافت زدلهاي سياه اين سواد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 54 و 55.

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 32.

3 ـ مضمون اشعار محيي لاري اين حديث است:

ابي سعيد خدري از علي (عليه السلام) روايت مي كند كه:

پس از آنكه آدم به زمين هبوط كرد حجر با او بود و آن را در جايگاه خودش در ركن قرار داد و ملائكه قبل از خلقت آدم حج مي گزاردند پس از آن آدم و نوح حج گزاردند، سپس خانه ويران شد و پايه هاي آن كهنه گشت و حجر به كوه ابي قبيس به امانت سپرده شد. پس از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه را بازسازي كردند و پايه هاي آن را برافراشتند با وحي الهي حجر را از كوه ابي قبيس خارج كرده در جايگاه خود قرار دادند و آن از سنگهاي بهشت است و در ابتدا مانند مرواريد سفيد بود و صفا و درخشندگي ياقوت را داشت ولي دستهاي كفار و مشركين كه به آن رسيد سياه شد... (امالي طوسي، ج 2، ص 91.)


133


گوهر پاكيزه عنبر سرشت *** كآمده با روح قدس از بهشت

بر وي اين گونه اثرها رسيد *** تا چه اثرها به دل ما رسيد

اين گهر از جمله گهرها جداست *** گفت پيمبر كه يمين خداست

هر كه بر آن دست نهاد از ندا *** دست نهاده است به دست خد(1)

محيي لاري

سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك *** خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش(2)

خاقاني

حطيم

بين در خانه خدا و حجرالاسود مكاني است كه آن را حطيم گويند. درباره مكان حطيم احتمالات ديگري نيز داده اند.(3)

حطيم در لغت به معني شكسته و خورد شده، و اسب شكسته زبون حال از پيري، و گياه باقي مانده سال پيش است. و در وجه تسميه آن بيشتر معناي شكنندگي و فشار را كه در اثر ازدحام ايجاد مي شود بيان كرده اند.

تيغ بر دوش نه و از دي و از دوش مپرس *** گر بخواهي كه رسد نام تو تا ركن حطيم(4)

ابو حنيفه اسكافي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 41.

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 281.

3 ـ معجم البلدان در ذيل نام حطيم چنين مي گويد:

مالك بن انس مي گويد حطيم بين مقام و باب است و ابن جريح مي گويد: حطيم بين ركن اسود و باب تا مقام است. جايي كه مردم براي دعا كردن ازدحام مي كنند و يكديگر را درهم مي فشارند.

معاويه بن عمار گويد: از امام صادق(عليه السلام) درباره حطيم سؤال كردم ايشان فرمود: بين حجر الاسود و باب بيت قرار دارد و از آن حضرت علت نامگذاري آن را به حطيم پرسيدم فرمود: چون مردم در آنجا در اثر ازدحام ـ همديگر را مي شكنند. (عن معوية بن عمار قال سألت ابا عبدالله(عليه السلام) عن الحطيم قال هو ما بين حجر الاسود و باب البيت قال و سألته لم يسمي الحطيم قال7 لان الناس يحطم بعضهم بعضا هناك.)

4 ـ ابو حنيفه اسكافي، شاعران بي ديوان، ص 593.


134


باد ميدان تو ز محتشمان *** چون به هنگام حج ركن حطيم(1)

ابو حنيفه اسكافي

تا بود كعبه و منا و صفا *** تا بود مشعر و مقام و حطيم

دشمنت باد همچو بنده اسير *** مانده در دست روزگار لئيم(2)

عطاري رازي

تا بود كعبه و منا و صفا *** تا بود مشعر و مقام و حطيم

مر تو را باد در جلال مقام *** دولتت باد سال و ماه مقيم

دشمنت باد همچو بنده اسير *** مانده در دست روزگار لئيم(3)

عمعق بخاري

به زمزم و عرفات و حطيم و ركن و مقام *** به عمره و حجر و مروه و صفا و مني(4)

اديب صابر

به خاصيت حرم عدل او چنان ايمن *** كه طعنها كشد از ركنهاش ركن حطيم(5)

انوري

به طهر كعبه و روي صفا و ضلع حطيم *** به بطن مكه و ناف زمين و معده غار(6)

كمال الدين اسماعيل

از ما سلام بادا بر ركن و بر حطيم *** اي شوق ما به زمزم و آن منزل وف(7)

مولوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ بيهقي، ص 389 و شاعران بي ديوان، ص 592.

2 ـ عطاري رازي، شاعران بي ديوان، ص 602.

3 ـ عمعق بخاري، ديوان، ص 182.

4 ـ اديب صابر ترمذي، ديوان، و مونس الاحرار في دقايق الاشعار، تأليف جاجرمي، ص 205.

5 ـ انوري، ديوان، ص 229.

6 ـ كمال الدين اسماعيل، ديوان و مونس الاحرار في دقايق الاشعار، تأليف محمد بن بدر جاجرمي، ص 169.

7 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83.


135


به حطيم و مقام و زمزم و ركن *** به سكون مجاوران دو سكن(1)

اوحدي مراغي

چون همي آورد امانت را زبيم *** شد به كعبه و آمد او اندر حطيم

از هوا بشنيد بانگي كاي حطيم *** تافت بر تو آفتابي بس عظيم

اي حطيم امروز آرد در تو رخت *** محتشم شاهي كه پيك اوست بخت

اي حطيم امروز بي شك از نوي *** منزل جانهاي بالايي شوي(2)

مولوي

و در دو بيت ذيل مولوي ظاهراً از حطيم معني ديگري قصد كرده است.

تا شود زفت و نمايد آن عظيم *** چون درآيد سوي محفل در حطيم

روح را از عرش آرد در حطيم *** لاجرم مكر زنان باشد حطيم

مولوي

حرم و حل و بيت و ركن و حطيم *** ناودان و مقام ابراهيم(3)

جامي

چون گذر آري به حطيم از برون *** با دل خاشع جگر پر زخون

جانب ديوار حرم آر روي *** ناظر ميزاب شو و اين بگوي(4)

محيي لاري

ملتزم

ملتزم نيز مانند حطيم در خانه خدا و حجرالاسود قرار دارد. آنجا مكان استغفار و طلب آمرزش است.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 489.

2 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج10، ص58; نيكسون، ج2، ص333; رمضاني، ج4، ص231

3 ـ جامي، سبحة الابرار، سلسلة الذهب، ص226

4 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص46

5 ـ تفسير عياشي، ج 2، ص 618، فروع كافي، ج4، ص411


136


و از رسول خد(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود:ملتزم محلي است كه دعا در آن مستجاب مي شود و هيچ بنده اي نيست كه آنجا خدا را بخواند و خداوند دعايش را مستجاب نكند.(1)

جانب باب از حجر آور قيام *** ملتزم آمد به لقب آن مقام

ملتزم از شوق در آغوش گير *** زنده به جانان شو و از جان بمير

آتش پروانه ز دل بر فروز *** خويش بر آن شمع زن و خوش بسوز

عادت پروانه نداني مگر *** چرخ زند اول و سوزد دگر(2)

محيي لاري

مقام ابراهيم(3)

مقام ابراهيم سنگي است كه جاي پاي حضرت ابراهيم بر آن نمايان است. اين سنگ هم اكنون درون گنبد شيشه اي كوچكي رو به روي در خانه خدا قرار دارد. فاصله آن تا كعبه 5/26 ذرع يعني حدود چهارده متر است.

در مقام و عظمت اين سنگ همين بس كه دوبار نام آن در قرآن آمده است.(4)

گفت ني گفتمش چو گشتي تو *** مطلع بر مقام ابراهيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير عياشي، ج 2، ص 618.

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 48.

3 ـ در تاريخچه اين سنگ چند قول گفته اند:

1 ـ امام صادق (عليه السلام) فرمود: زماني كه پروردگار به ابراهيم وحي كرد كه مردم را به سوي اين خانه فرا بخواند بر اين سنگ كه اثر قدمهاي او پيداست ايستاد و با فرياد مأموريت خود را انجام داد. (علل الشرايع، ص 423; طبرسي، مجمع البيان، ج7 و 8، ص128 و 129).

2 ـ ابراهيم هنگام ساختن خانه خدا بر روي اين سنگ مي ايستاد و پايه هاي خانه را بالا مي برد. (طبرسي، ج 1، ص 156.)

3 ـ وقتي ابراهيم براي بار دوم از فلسطين به مكه رفت تا با اسماعيل ديدار كند وي را در خانه نيافت و چون ابراهيم با همسرش ساره شرط كرده بود كه قدم بر زمين نگذارد و برگردد، همسر اسماعيل سنگي آورده و زير پاي او گذاشت و سر او را شستشو داد تا بر خلاف عهد و پيمان رفتار نكرده باشد. (طبرسي، ج1، ص156; مجمع البيان، ج2 و 1، ص4 ـ 383.)

4 ـ آل عمران، آيات96 و 97


137


كردي از صدق و اعتقاد ويقين *** خويشي خويش را به حق تسليم(1)

ناصر خسرو

كعبه دولت است فتح آثار *** تا بود در مقام ابراهيم(2)

مسعود سعد سلمان

تا بود كعبه و منا و صفا *** تا بود مشعر و مقام و حطيم

دشمنت باد همچو بنده اسير *** مانده در دست روزگار لئيم(3)

عمعق بخاري

به قدس و كعبه و جودي و يثرب و عرفات *** به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور(4)

رشيد الدين وطواط

تفاخر نسب آن پيمبري كه بدو *** شرف گرفت صفا و منا و ركن و مقام

طوف جاهت را به از كوي تو كو ركن مقام *** كشت روزي را به از دست تو كو ابر مطير(5)

انوري

كعبه چار ركن دولت و دين *** كه جهان را حريم توست مآب(6)

اثير اخسيكتي

ركن الدين، ركن كعبه دين *** آن بر حرمش قباي محرم(7)

اثير اخسيكتي

از ما سلام بادا بر ركن و بر حطيم *** اي شوق ما به زمزم و آن منزل وف(8)

مولوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300

2 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان.

3 ـ عمعق بخاري، ديوان، ص 182، عطاري رازي، شاعران بي ديوان ص 593، به هر دو شاعر نسبت داده اند.

4 ـ رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 269.

5 ـ انوري، ديوان، ص 159.

6 ـ اثير اخسيكتي، ديوان، ص 380.

7 ـ اثير اخسيكتي، ديوان، ص 217.

8 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83.


138


يارب امسال بدان ركن و مقامم برسان *** كام من ديدن كعبه است و به كامم برسان(1)

اوحدي مراغي

سوي قدمگاه خليل الله آي *** پاچو نيابي به پيش ديده ساي(2)

جامي

حرم و حل و بيت و ركن و حطيم *** ناودان و مقام ابراهيم(3)

جامي

چون به در كعبه نمايي گذر *** سوي مقام افكن از آنجا نظر(4)

محيي لاري

پس بود اينت شرف روزگار *** كز اثر حكمت پروردگار

منزل تو گشته مقام خليل *** جاي تو آرامگه جبرئيل(5)

محيي لاري

حِجْر اسماعيل

در شمال خانه خدا ديواري است كماني و منحني شكل از سنگ مرمر به ارتفاع يك متر و نيم و به عرض يك متر و پنجاه سانت و به طول حدود هجده متر(6) كه از ركن شمالي موسوم به ركن عراقي شروع و به ركن غربي موسوم به ركن شامي ختم مي شود. فضاي بين اين نيم دايره تا كعبه را حجر اسماعيل گويند و مساحت آن هشت متر و سي و شش سانت است.

اينجا محل زندگي حضرت اسماعيل و مادرش هاجر بود. آن روزي كه ابراهيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 48.

2 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 55.

3 ـ جامي، سبحة الابرار، سلسلة الذهب، ص226

4 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص46

5 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص46

6 ـ طول حجر اسماعيل در منابع پيدا نشد به تخمين حساب شده است.


139


آنان را كنار خانه خدا گذاشت در اين مكان خيمه اي برپا كرده و زندگي را آغاز كردند. آغل گوسفندانشان نيز همين جا بوده است. حِجْر در لغت به معاني مختلفي آمده است از قبيل منع، دامن، پناه، عقل كه معني اصلي آن منع و بازداشتن است.

در حديث آمده است زماني كه هاجر از دنيا رفت پسرش اسماعيل او را در اين مكان دفن كرد و براي اينكه طواف كنندگان قبر مادرش را پايمال نكنند اطراف آن را ديواري كشيد و بدينوسيله مانع ايجاد كرد.

اينجا محل دفن پيامبران نيز مي باشد(1) و همچنين قبر حضرت اسماعيل(2) و دختران شوهر نكرده او در اين مكان قرار دارد.(3) نماز(4) و دع(5) در آن بسيار سفارش شده است و در اهميت آن همين بس كه داخل در طواف و يكي از مصاديق «آيات بينات» است. ابن سفيان مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) درباره آيه «فيه آيات بينات»(6)سؤال كردم كه منظور از آيات بينات چيست فرمود:

(سه چيز است) مقام ابراهيم كه سنگي است و اثر پاي ابراهيم بر آن قرار دارد; و حجر الاسود و منزل اسماعيل.(7)

مستجار

در كنار ركن جنوبي كه به آن «ركن يماني» گويند مكاني است به نام «مستجار» كه به طور دقيق در پشت خانه كعبه قرار دارد. و در گذشته كه كعبه داراي دو در بوده، در دوم، همين جا قرار داشته است.

مستجار در لغت به معني پناهگاه است و در جهت نامگذاري آن گويند: چون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل، ج 9 ص 429.

2 ـ همان، ص 430.

3 ـ همان، ص 430.

4 ـ «واكثر الصلوة في الحجر» بحار الانوار، ج 99، ص 230.

5 ـ «وادع عنده كثيرا» فقه رضوي، ص 222.

6 ـ آل عمران 96 و 97 در خانه خدا نشانه هاي روشني است.

7 ـ فروع كافي، ج 4، ص 223.


140


طواف كنندگان در اين مكان گويا به صاحبخانه پناهنده مي شوند به آن مستجار مي گويند(1)

ميزاب (ناودان طلا)(2)

ناودان كعبه كه جنس آن از طلا مي باشد و به آن «ميزاب» گويند در بالاي ديوار شمالي خانه و در قسمت حجر اسماعيل قرار دارد.

نماز خواندن در زير ناودان مستحب است. امام رض(عليه السلام) مي فرمايد: «واكثر الصلوة في الحجر و تعمد تحت الميزاب.»(3); نماز را در حجر بخوان و زير ميزاب را قصد كن.

و هنگام طواف در مقابل ميزاب دعا نيز وارد شده است.

جانب ديوار حرم آر روي *** ناظر ميزاب شو و اين بگوي(4)

محيي لاري آب ميزاب نيز شفاست. هنگام بارش باران، طواف كنندگان به زير آن مي روند و براي شفا و تبرك از آن نوشيده بر سر و روي مي مالند. و در روايت آمده است «ماء الميزاب شفي المريض».(5) آب ناودان كعبه بيمار را شفا مي دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ و در روايت دارد به مستجار كه رسيدي دستهاي خود را بازكن و شكم و صورت خود را به خانه بچسبان و بگو:

«اللهم البيت بيتك و العبد عبدك و هذا مكان العائذ بك من النار.» (دعائم الاسلام، ج 1، ص 314.)

خدايا اين خانه، خانه توست و اين بنده، بنده توست و اين مكان، مكان پناه جستن از آتش است.

در بحار آمده است كه در چند جا هست كه دعاي «موقت» يعني معين و مقدريندارد. نماز بر جنازه، قنوت، مستجار، صفا و مروه و وقوف به عرفات و دو ركعت نماز طواف. (بحار، ج 99، ص 199.)

2 ـ كعبه ابتدا، ناودان نداشت و آب باران بر آن جمع و خطراتي متوجه خانه مي شد. گويند ناودان را ابتدا حجاج بن يوسف بر بام كعبه نهاد و جنس آن از چوب بود و سپس از مس و در سال 959 توسط سليمان قانوني از نقره ساخته شد و در سال 1021 سلطان احمد آن را با طلا و لاجورد رنگين كرد و در سال 1273 به وسيله سلطان عبدالمجيد عثماني از طلاي خالص ساخته شد كه هم اكنون نيز باقي است.

3 ـ بحار الانوار، ج 99، ص 230.

4 ـ اللهمَّ اظلني تحت ظلّ عرشك يوم لا ظلّ إلاّ ظلّك، اللهمَّ أسقني من كأس محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) شربةً لا تَظمأ بعدها أبداً.

محيي لاري، فتوح الحرمين، ص46 و 47. نزديك به همن عبارت دعايي در فقه الرضا، ص27 آمده است.

5 ـ بحار الانوار، ج 62، ص 283.


141


علم تو خود بام عقل و كعبه نفس است و طبع *** من چو حج كولان به زير ناودان چون خوانمت(1)

سنايي

جويد به تبرك آب دستت *** چون حاج ز ناودان كعبه(2)

خاقاني

زمزم فشانم از مژه در زير ناودان *** طوفان خون ز صخره صما برآورم(3)

خاقاني

اي تشنه ابر رحمت تو *** چون من لب ناودان كعبه(4)

خاقاني

در صفت ناودان زرين

با تشنه دلان براي تسكين *** آيي سوي ناودان زرين

بيني همه بحرها كم و كاست *** با ريزش نم كه ناودان راست

رفته خطرات بحر اخضر *** پيش قطرات ناودان در

بام فلك است بهر تمكين *** محتاج به ناودان زرين(5)

خاقاني

حرم و حل و بيت و ركن و حطيم *** ناودان و مقام ابراهيم(6)

جامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، ديوان، ص 104

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 404.

3 ـ خاقاني، ديوان، ص 246.

4 ـ خاقاني، ديوان، ص 246.

5 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 130.

6 ـ جامي، سبحة الاسرار، سلسلة الذهب، ص226


142


زمزم

در مسجدالحرام چاهي است به نام زمزم. اين چاه در شرق كعبه و بين حجرالاسود و مقام ابراهيم قرار دارد. فاصله آن تا كعبه كمتر از بيست متر است.

درباره فضيلت آب زمزم(1) و نوشيدن(2) و هديه بردن(3) آن روايات زيادي وارد شده است. درباره پيدايش آن در فصل رويدادهاي تاريخي سخن گفته شده است.

زمزم در آينه شعر

زمزم يكي از وابسته هاي كعبه و واژه هاي مربوط به حج است كه پس از كعبه، به همراه حجرالاسود در شعر شعرا گسترده ترين انعكاس را داشته است. شعرا در صنعت تشبيه از زمزم بسيار استفاده كرده اند. عنصري و سنايي و خاقاني كف دست ممدوح خود را و منوچهري چشم خود را و ديگر شعرا، لب و لطف و دل و ديده و طبع و دُرد خام و فرورفتگي چانه را به زمزم تشبيه كرده اند.

به هنگام كمر بستن تو گويي *** همي بر آب زمزم نبود آذر(4)

منجيك ترمذي

همي تا بر جهان فضل است فرزندان آدم را *** چو بر هر چشمه اي حيوان و بر هر چاه زمزم را

بدين شايستگي جشني بدين بايستگي روزي *** ملك را در جهان هر روز جشني باد و نوروزي(5)

فرخي سيستاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خير ماء ينبع علي وجه الارض ماء زمزم»; بهترين چشمه اي كه بر روي زمين جاري است چشمه آب زمزم است. (الحج في الكتاب والسنّة، به نقل از جعفريات، ص90).

2 ـ امام رضا(عليه السلام) فرمود: آب زمزم شفاي هر بيماري و امان از هر ترس و اندوهي است. (الحج في الكتاب والسنة به نقل از فقه الرضا، ص46). و در روايات متعدد ديگر آمده است كه آب زمزم براي كسي كه بنوشد و استعمال كند شفاست (همان و دعائم الاسلام، ج1، ص315).

3 ـ پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) زماني كه در مدينه بود آب زمزم را به عنوان سوغات و هديه درخواست مي كرد. (همان و دعائم اسلام، ج1، ص315).

4 ـ منجيك ترمذي (قرن چهارم) شاعران بي ديوان، ص 228

5 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 413


143


كعبه است سرايش ز بزرگي ملكان را *** كلكش حجرالاسود و كف چشمه زمزم(1)

عنصري

به سان چاه زمزم است چشم من *** كه كعبه وحوش شد سراي او(2)

منوچهري

الا تا نه هر خانه باشد چو كعبه *** الا تا نه هر چاه باشد چو زمزم

خصال تو بادا و نام تو بادا *** چو زمزم مطهر چو كعبه معظم(3)

ازرقي هروي

گرد ره توست مشك تاتار *** خاك در توست آب زمزم(4)

ازرقي هروي

چگونه برهان آرد كسي كه از ره قدر *** ز چاه زمزم گيرد قياس رود فرات(5)

ازرقي هروي

ايا از نامداران مه چنانك از آبها زمزم *** ويااز كامرانان به چنانك از چوبها چندن(6)

جوهري صايغ هروي

اگر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد *** يكي سنگي بود ركن و يكي شوراب چه زمزم

ناصر خسرو

وز بيم تشنگي قيامت هميشه تو *** در آرزوي قطر گكي آب زمزمي

ناصر خسرو

زمزم اگر زآبها چه پاكتر است *** پاكتر از زمزم است ازار مرا

ناصر خسرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عنصري، ديوان، ص 181

2 ـ منوچهري، ديوان، ص 93

3 ـ ازرقي هروي، ديوان، ص 54

4 ـ همان، ص88

5 ـ همان، ص58

6 ـ جوهري صايغ هروي، شاعران بي ديوان، ص 529


144


اين ناخوش و خوار و همچو خون است *** وآن خوش و عزيز همچو زمزم(1)

ناصر خسرو

اي شسته سر و روي به آب زمزم *** حج كرده چو مردان و گشته بي غم

ناصر خسرو به عالم در فراوان سنگ و چاه است *** ولي چون صخره و چون زمزمي كو(2)

سنايي

خاك درش نظيف چون كعبه *** آب قدرش لطيف چون زمزم(3)

سنايي

كعبه اي بود در سخا و كفش *** ناسخ صد هزار زمزم بود(4)

سنايي

زمزم لطف آب خامه اوست *** كعبه اهل فضل نامه اوست(5)

سنايي

با چاه آن زنخدان بر آن لبان زمزم *** گويي كه عاشقان را با كعبه گشت يكسان(6)

رشيدالدين وطواط

ايوان تو چو جنت و دستت چو كوثر است *** درگاه تو چو كعبهو طبعت چو زمزم است(7)

عبدالواسع جبلي

نه هست هيچ بنا را متانت كعبه *** نه هست هيچ چهي را مثابت زمزم(8)

اديب صابر ترمذي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ناصر خسرو، ديوان.

2 ـ سنايي، ديوان، ص 581

3 ـ همان، ص376

4 ـ سنايي، ديوان، ص381

5 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 251

6 ـ رشيدالدين وطواط، ديوان، ص 568

7 ـ عبدالواسع جبلي، ديوان، ص 61

8 ـ اديب صابر ترمذي، ديوان، ص 131


145


ور نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد *** دلو چرخ از دوزخ آبزمزم و كوثر كشد(1)

انوري

آب وي آب زمزم و كوثر *** خاك وي جمله عنبر و كافور(2)

وز ريگ روان روان همي كرد *** فر قدم تو چشمه زمزم(3)

جمال الدين اصفهاني

زمزم به سان ديده يعقوب زاده آب *** يوسف كشنده دلو ز چاه مقعرش(4)

خاقاني

او كعبه علوم و كف و كلك مجلسش *** بودند زمزم و حجرالاسود و مقام

خاقاني

كعبه ما طرف خم، زمزم ما درد خام *** مصحف ما خط جام، سبحه ما نام صبح

خاقاني

در صفت زمزم

ز آنجا گذرت به زمزم افتد *** چشمت به سواد اعظم افتد

بيني ثقلين عالم خاك *** استاده فراز چشمه پاك

همچون سگ كهف زير ژنده *** لب خشك و زبان برون فكنده

با صفوت زمزم مطهر *** محتاج طهارت است كوثر

از بس كشش رسن به هر گاه *** دندانه شده دهانه چاه

ميم است به شكل سين نوشته *** يا منشار است حلقه گشته

ياري ده اي حيات عالم *** با دلوكشان چاه زمزم

گر دلو همي دريده گردد *** يا گر رسنش بريده گردد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انوري، ديوان، ص 92

2 ـ كليله.

3 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 262

4 ـ خاقاني، ديوان، ص 219


146


دلو فلك آوري به چاهش *** سازي رسن از نطاق ماهش(1)

خاقاني

چند ياد كعبه و زمزم كني خاقانيا *** باده ده كز كعبه آزاد و زمزم فارغيم(2)

خاقاني

اي جنت انس را تو كوثر *** وي كعبه قدس را تو زمزم

خاقاني

سخنم هر آنكه جويد نرود به نظم ديگر *** كه به كوثر آب خورده نكند حديث زمزم(3)

نظامي

زمزم صفت مدار دو چشم از براي چرخ *** چون در جوار كعبه دولت مجاوري(4)

شمس الدين طبسي

آب از سر چاه زمزم آور *** آتش ز كليسياي رهبان(5)

محمد بدر جاجرمي

سخن مي رفت دوش از لوح محفوظ *** نگه كردم چو جام جم نباشد

هر آن كس كو از اين يك جرعه نوشيد *** مر او را كعبه و زمزم نباشد

عطار

به يمن خاك درت شد دل چو زمزم من *** چو آب عكس پذير از صفاي انديشه(6)

سيف فرغاني

طواف كعبه عشق از كسي درست آيد *** كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل(7)

خواجوي كرماني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 130

2 ـ خاقاني، ديوان.

3 ـ نظامي، ديوان، ص 238

4 ـ شمس الدين طبسي، ديوان، ص 273

5 ـ محمد بدر جاجرمي، مونس الاحرار في دقايق الاشعار، ص 82

6 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 3، ص 350

7 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 453


147


بحمدالله مرا هستند فرزندان روحاني *** كه حوراشان بپرورده است بر آغوش و رضوان هم

زلطف هر يكي گشته است غرق اندرخوي خجلت *** نه يك سرچشمه زمزم چه زمزم آب حيوان هم(1)

ابن يمين

آب انگور نكو خور، كه مباح است و حلال *** آب زمزم نخوري بد كه حرامت باشد(2)

ابن يمين

به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد *** گليم بخت كسي را كه بافتند سياه(3)

حافظ

كوي تو كعبه و لب تو آب زمزم است *** آبي چرا به تشنه زمزم نمي دهي(4)

كمال خجندي

آن كس است اين كه مكه و بطحا *** زمزم و بوقبيس و خيف و من(5)

جامي

لب لعل و زنخدان هر دو با هم *** نموده آب خضر و چاه زمزم(6)

هلالي جغتايي

چنان با نيك و بد سر كن كه بعد از مردنت عرفي *** مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند(7)

عرفي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن يمين، ديوان، ص 204

2 ـ همان.

3 ـ حافظ، ديوان، ص 17

4 ـ كمال خجندي، ديوان، ص 357

5 ـ جامي، سلسلة الذهب، ص 226

6 ـ هلالي جغتايي، ديوان، صفات العاشقين، ص314

7 ـ عرفي، ديوان.


148


طوف و سعي حرم عشق نياورده به جاي *** تشنه زمزم آن چاه زنخدان گشتم

زمزم و تركيبات و مثلها

چاه زمزم را آلوده كردن(1):

خود را با كاري زشت شهره كردن. براي كسب شهرت، عملي قبيح مرتكب شدن. گويند اين كار برادر حاتم كرده است آنگاه كه ديد با سخا، صيت و آوازه برادر به دست نكند، آب چاه مقدس زمزم بيالود و بدين سبب مشهور گشت نظير «خالِفْ تُشْهَر» مخالفت كن تا مشهور شوي.(2)

زمزم آتش فشان، كنايه از آفتاب عالمتاب(3)

زمزم رسن ور، كنايه از آفتاب عالمتاب(4)

زمزم افشان، اشك ريزان. گريه كنان(5)

مصطفي كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه *** هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده

خاقاني

تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند *** ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند

خاقاني

نظاره در تو چشم ملايك، كه چشم تو *** ديده جمال كعبه و زمزم فشان شده

خاقاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اصل ضرب المثل به گونه اي ديگر است كه عفت قلم ايجاب مي كرد بدين صورت تغيير شكل يابد.

2 ـ دهخدا، امثال و حكم، ج 1، ص 389

3 ـ (برهان) (آنند راج) (از انجمن آرا).

4 ـ (فرهنگ رشيدي) (نظام الاطبا).

5 ـ (فرهنگ رشيدي) (ناظم الاطبا).


| شناسه مطلب: 76963