بخش 5

کوه ثور کوه صفائح کوه حرا مساجد منا مسجد خیف مسجد صفائح و غار مرسلات «مسجد الکبش» یا «مسجد النحر» مقابر معروف مکه قبرستان ابوطالب (مقبرةالمعلی) شبیکه خانه های معروف مکه خانه حضرت خدیجه (مقام مُدّعا) محل ولادت پیامبر( صلی اللّه علیه و آله) فصل چهارم : حج و رویدادهای تاریخی اسماعیل و زمزم ابراهیم و اسماعیل در ساختن خانه کعبه اعلام عمومی برای حج (وأذّن فی النّاس بالحجّ...) عام الفیل و هجوم ابرهه به مکه نصب حجر الاسود به دست امین قریش بت در بیت الحرام


176


كوه ثور

كوه ثور در جنوب مكه قرار دارد. اين كوه يادآور يكي از بزرگترين رويدادهاي تاريخ اسلام، يعني «هجرت» مي باشد. پس از آنكه علي (عليه السلام) در بستر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)خوابيد رسول گرامي اسلام با ابوبكر، سه شبانه روز در اين غار پنهان بود.

حادثه بزرگ هجرت در سال سيزدهم بعثت در شب پنجشنبه اول ماه ربيع الاول روي داد. و در اهميت آن همين بس كه مسلمانان به پيشنهاد امير المؤمنين علي (عليه السلام)آن را سرآغاز تاريخ خود قرار دادند.

حرم و وابسته هاي آن

در تعريف جبل ثور

فرسخ ديگر ز حرم دورتر *** زد جبل ثور بر افلاك سر

آمده در غايت فر و شكوه *** نيست معظم تر از اين كوه كوه

سايه فكنده است به چرخ رفيع *** گشته بر او تنگ جهان رفيع

پاي نبي چون به سر آن رسيد *** فرق وي از فخر به گردون رسيد

سنگ كه افتاد در آن بيستون *** گشته ز رشكش جگر لعل خون

هست در آن كوه يكي غار تنگ *** طاق در اين گنبد فيروز رنگ

چون نبي از مكه سفر كرده است *** وز همگي قطع نظر كرده است

رفته در آن كوه به امر خداي *** كرده دو شب جاي در آن تنگناي

بوده به همراهي وي نامدار *** ثاني اثنين در آن يار غار

هست در اين كوه يكي غار تنگ *** كرده نبي يك دو شب آنجا درنگ

تاخت از آنجا به مدينه عنان *** هجرت از آن گشته به عالم عيان

آمده آن واقعه تاريخ دور *** ز آن شده مشهور جهان غار ثور

هر كه زيارت كند آن غار را *** پيش برد از همه كس كار را

هست قدمگاه رسول خدا *** شايد اگر جان كند آنجا فدا(1)

محيي لاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 62


177


كوه صفائح

در جنوب مسجد خيف كوهي است به نام «كوه صفائح» و در آن غاري به نام «غار مرسلات» وجود دارد كه مردم به آن تبرك مي جويند چون آنجا را جاي سر پيغمبر مي دانند و بعضي مي گويند سوره مرسلات در اين مكان نازل شده است.

كوه عجيبي است به مسجد قريب *** در نظر اهل نظر بس مهيب

هست در آن غار يكي كز صفات *** آمده مشهور به «والمرسلات»(1)

محيي لاري

كوه حرا

حِرا بر وزن نِدا، كوه معروفي است در مكه كه به آن «جبل النور»، «جبل القرآن» و «جبل الاسلام» نيز مي گويند و امروزه در نزد مردم عرب به «جبل النور» (كوه نور) معروف است. اين كوه در شمال شرقي مكه، در مسير جاده عرفات، به فاصله 5/1 كيلومتري آن قرار دارد و امروزه تقريباً به شهر مكه متصل شده است. و در گذشته تا مكه حدود سه ميل در حدود چهار كيلومتر فاصله داشته است. ارتفاع كوه حِرا تا سطح زمين 250 متر است. «جبل النور» داراي غاري است كه به نام غار حرا معروف است و در تورات «فاران» خوانده شده است. غار حرا تا قله كوه، پنجاه متر فاصله دارد، ارتفاع غار به اندازه قامت يك انسان است. كوه نور مشرف به مكه است و از دور، مكه و مسجدالحرام و گلدسته هاي آن ديده مي شود. آنجا خلوتگاه راز رسول خدا و جاي تفكر و عبادت اوست و به قول محيي لاري:

زاويه حضرت مولاست آن *** مهبط انوار تجلي است آن

نام اين كوه در بسياري از ديوانها آمده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص70


178


ور مكان آمدند قدها خم *** مكه و يثرب و حري و حرم(1)

سنايي

خهي ز جود تو يك قطره دجله و جيحون *** زهي ز حلم تو يك ذره بوقبيس و حري(2)

سيد حسن غزنوي

دو نايبند ز جود تو دجله و جيحون *** دو چاكرند ز حلم تو بوقبيس و حري

كاه رباي من كه مي كشد *** نه از عدم آوردم كوه حري(3)

مولوي

به فتوحات بوقبيس و حري *** به ثرياي مكه تا به ثري(4)

اوحدي مراغي

آن كس است اين كه مكه و بطحا *** زمزم و بوقبيس و خيف و من(5)

جامي

قرب دو ميل او زمعلاست دور *** سر زده بر چرخ برين كوه نور

از گهرش لعل بدخشان به تاب *** در كمرش قرص مه و آفتاب

محو كند ريگ وي از فرط نور *** قصه موسي و تجلي و طور

لعل اگر شد به بدخشان مقيم *** معتكف او شده در يتيم

آن در يكدانه بسي سال و ماه *** كرده چو ياقوت در او جايگاه

قله آن كوه كه اوج سماست *** پيشگهش ساحت خاص خداست

زاويه حضرت مولاست آن *** مهبط انوار تجلي است آن

طلعت جبريل نديده رسول *** كرده در آن غار به ناگه نزول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 209

2 ـ سيد حسن غزنوي، ديوان، ص 196

3 ـ مولوي، كليات شمس، ص 105

4 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 489

5 ـ جامي، سبحة الابرار، سلسلة الذهب، ص 226


179


سينه پاكش چو قمر كرده شق *** شسته در آن خانه به انوار حق

گوهر تحقيق به عالم نبود *** او در گنجينه معني گشود

از صدفش ريخت در شب چراغ *** داد جهان را ز كواكب فراغ

هر كه در او همچو شقايق دميد *** راست به معراج حقايق رسيد(1)

مساجد منا

مسجد خيف(2)

مسجد خيف از وسيعترين و باسابقه ترين مساجدي است كه در سرزمين مني وجود دارد. در صدر اسلام اين مسجد حتي از مسجدالحرام نيز وسيعتر بوده است و حضرت رسول قبل از هجرت به مدينه، در اين مسجد رفت و آمد داشته و در حجة الوداع نيز در ايام توقف در مني نمازهاي خود را در اين مسجد مي خوانده و خطبه معروف او در مني در اين مكان بوده است.

در سه جمره بوده پيش مسجد خيف اهل خوف *** سنگ را كه انداخته بر ديو غضبان ديده اند(3)

خاقاني

قرب دو صد گام ز سوق منا *** مسجد خيف است صفا در صفا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 61

2 ـ خيف به معني مكاني بلندتر از سطح زمين است. از امام صادق سؤال مي كنند چرا مسجد خيف را خيف ناميده اند. فرمود: چون از سطح زمين بلندتر است و هر آنچه از سطح زمين بلندتر باشد خيف گويند. (علل الشرايع، ج 2، ص 436. «انما سمي الخيف لانه مرتفع عن الوادي.)

اين مسجد داراي فضيلت بسيار و داراي سابقه تاريخي طولاني است. از ابن عباس نقل شده كه قبر حضرت آدم صفي در اين مسجد است. در مناسك حج عبدالرحمن محمد امين مصري است كه هفتاد پيغمبر از جمله آنها حضرت موسي در اين مسجد نماز خوانده اند.

حضرت ابراهيم، هنگامي كه دشنه بر گلوي اسماعيل نهاد تا او را قرباني كند ندايي از جانب چپ خيف بلند شد كه آنچه را در خواب به آن مأموريت يافتي انجام دادي. پس از آن حضرت ابراهيم در اين مسجد شكرگزاري كرد.

ـ فروع كافي، ج 4، ص 208. ثم نودي من ميسرة مسجدالخيف: يا ابراهيم قد صدقت الرؤيا.

3 ـ خاقاني، ديوان، ص94


180


خشت به خشتش همه عنبر سرشت *** وسعت آن فصحت صحن بهشت

از پي فراشي آن ابر و باد *** مي رسد از چرخ به هر بامداد

كوه عجيبي است به مسجد قريب *** در نظر اهل نظر بس مهيب

هست در آن غار يكي كز صفات *** آمده مشهور به والمرسلات(1)

محيي لاري

مسجد صفائح و غار مرسلات

در جنوب مسجد خيف، كوهي است به نام كوه «صفائح» كه در آن مسجدي به همين نام وجود دارد. در آن كوه غاري است به نام «غار مرسلات» كه مردم به آن تبرك مي جويند چون آنجا را جاي سر پيغمبر مي دانند و بعضي مي گويند سوره مرسلات در اين مكان نازل شده است(2).

كوه عجيبي است به مسجد قريب *** در نظر اهل نظر بس مهيب

هست در آن غار يكي كز صفات *** آمده مشهور به «والمرسلات»(3)

محيي لاري

«مسجد الكبش» يا «مسجد النحر»

در شمال منا، كوهي است كه در دامنه آن قربانگاه حضرت ابراهيم قرار دارد. در آنجا مسجدي است به نام «مسجد النحر» يعني مسجد قرباني و به آن مسجد «كبش» نيز مي گويند. كبش به معني قوچ است و در علت نامگذاري آن گفته اند: قوچي كه به جاي حضرت اسماعيل ذبح گرديد در اين مكان بوده است. پيامبر اسلام در اين مسجد نماز خوانده و قرباني خود را در كنار اين مسجد انجام داده است(4).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص70

2 ـ راهنماي حرمين شريفين، ج 4، ص 95

3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 70

4 ـ راهنماي حرمين شريفين، ج 4، ص 95


181


در عقب كوه منا بر شمال *** سر زده كوهي است در اوج جلال

دامن آن كوه ز رب جليل *** آمده قربانگه ابن خليل(1)

محيي لاري

مقابر معروف مكه

قبرستان ابوطالب (مقبرة المعلي)

در شمال شرقي مكه نزديك پل حجون قبرستاني است كه به آن «مقبره ابوطالب» و «مقبرة المعلي» و «مقبره بني هاشم» گويند. در اين مقبره، بسياري از بزرگان صدر اسلام و علما و مشايخ مدفونند. مانند:

1 ـ عبدالمطلب، پدر بزرگ پيامبر اكرم ـ ص ـ كه پس از مرگ عبدالله، پدر آن حضرت، دو سال سرپرستي رسول خدا را به عهده گرفت.

2 ـ ابوطالب، عموي بزرگوار پيامبر اكرم و پدر امام علي ـ ع ـ و جعفر بن ابي طالب. او تا آخر عمر آشكارا از پيامبر خدا دفاع كرد و در سال دهم بعثت دارفاني را وداع گفت.

3 ـ خديجه ـ س ـ همسر گرامي پيامبر خدا، او اولين زني بود كه به پيامبر خدا ايمان آورد و تمام ثروت خود را وقف پيشبرد دين اسلام كرد او سه روز قبل از وفات ابوطالب درگذشت.

پيامبر خدا از مرگ اين دو تن به گونه اي اندوهگين شد كه آن سال را «عام الحزن» يعني سال اندوه و غم نامگذاري كرد.

در تعريف عرصه معلي و چشمه آب زلال

خاك «معلي(2)» ست كه تاج سراست *** نور ده ديده ماه و خور است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 71

2 ـ قبرستان ابوطالب ـ ع ـ .


182


هر طرفش مغرب صد آفتاب *** پرده گل گشته به روشان نقاب

بوي مسيحا دهد از خاكشان *** نور فروزد ز دل پاكشان

رحمت حق باد بر آن خاكدان *** كين همه گنج است در آنجا نهان

«مسجد رايت» بود آنجا عيان *** گشته منور چو رياض جنان

سر به سرش منبع نور و صفاست *** موضع رايات رسول خداست

طول منارش به فلك همعنان *** با شجر سدره شده همزبان

بركه آبي كه در آن منزل است *** هر طرفش راه به جوي دل است

آب رخ چشمه خورشيد از اوست *** تشنه او هر كه بر طرف جوست

در تك آن آب عيان ريگ آن *** همچو نجوم از پس هفت آسمان

از تن سيمين بدنان پاكتر *** از دل حجاج، صفاناكتر

مصري اگر آب خورد زان سبيل *** تلخ نمايد به لبش آب نيل

آب خضر باشد از آن آب دور *** منبع او ظلمت و اين كوه نور

شامي اگر بر لبش آرد گذر *** كرده در آئينه حسنش نظر

يابد از او ديده معنيش نور *** نور و صفا در دلش آرد ظهور

ور گذراند به زبان نام او *** صبح سعادت دهد از شام او

هست زمينش به صفا باغ دل *** تخم محبت بفشانش به گل

هر چه برآرد سر ازين آب و خاك *** گرچه گياه است شود نور پاك

يك طرفش مشهد «ابن عمر» *** بر زده مانند خور از كوه سر

پرتو علمش به جهان تافته *** عالم از او نور و ضيا يافته

گوشه نشين گشته در اين خاكدان *** «شيخ عمر» مرشد اعرابيان

شد شجرش را كه در آن عرصه گشت *** سايه نشين طوبي باغ بهشت

هست ز عين شرف آن خاك در *** نور ده ديده اهل نظر

تربت او كآمده نوراني است *** «شيخ علي الحق كرماني(1)» است

ز آب و گل او شجري سر زده *** وزشرفش سر به فلك بر زده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ درباره او كه از صوفيان بنام قرن چهارم است: اسرار التوحيد، ص 712 ـ 713 و مصادري كه در آنجا آمده سخن گفته است.


183


آمده ز آثار كرامت برش *** ساخته از شيره جان پرورش

گرچه ز نخلش رطبي نوش كرد *** نور و صفا در دل او جوش كرد

يك طرفش تربت «ابن زبير» *** پر زده نورش به حوالي چو طير

سبزه آن تربت عنبر سرشت *** سنبل مشكين رياض بهشت

گرچه بود رنگ سياهي بر او *** ريخته انوار الهي در او

هست در آن عرصه چو همسايگان *** «شيخ سماعيل» كه از شيروان

آمده چون شير ژيان در خروش *** با دل پر جوش و زبان خموش

سوي حريم حرم كردگار *** يافته در ساحت آن عرصه بار

آمده و كرده در آنجا نزول *** خاك درش قبله اهل قبول

مقبره خواجه «فضيل عياض»(1) *** روضه اي آمد ز بهشت آن رياض

قرص قمر شمه ايوان او *** سر به فلك برزده بنيان او

هر كه بدانجا ره و رو يافته *** فيض دل از درگه او يافته

يك طرفش از ره صدق و صفا *** گشته حريم حرم مصطفا

مقبره پاك «خديجه» دراوست *** نور و صفا داده نتيجه در اوست

فصحت آن ساحت با زيب و فر *** وسعت آن عرصه دولت اثر

هست زيارتگه اعيان بسي *** ليك نهان از نظر هر كسي

جمله در آن امكنه آسوده اند *** روي به خاك كرمش سوده اند

هر كه نباشد قدمش در بهشت *** سر ننهاده است در آنجا به خشت

هست در اخبار كه روزپسين *** كآمده از حق لقبش يوم دين

ارض «معلي» و زمين «بقيع» *** كآمده اند از ره معني رفيع

هر دو ملاقي و ملاحق شوند *** با تبع خيل و علايق شوند

در طيران تا به فضاي بهشت *** طوف نمايان به هواي بهشت

گوش نهاده به پيام سروش *** چشم به راه و دل و جان در خروش

منتظر رحمت پروردگار *** خاطرشان شاد و دل اميدوار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ درباره او عطار نيشابوري در تذكرة الاولياء صص 89 ـ 110 سخن گفته است. (در تذكرة الاولياء به تصحيح نيكلسون، صفحات 74 تا 85 مي باشد.


184


تا كه از آنجا كه عنايات اوست *** رحمت بيحد و رعايات اوست

گه زحضيض آيد و گاهي ز اوج *** بحر عنايات الهي به موج

حكم شود كآنچه ز پير و جوان *** باشد از اموات در ايشان نهان

تا بفشانند هزاران هزار *** همچو شكوفه ز نسيم بهار

هر كه در آنجا شده مدفون تنش *** گلشن فردوس شود مسكنش

چون دلشان طالب محفل شده *** بيطلب آن خواسته حاصل شده

سبزه نوخيز به بزم نشاط *** زاطلس و سنجاب فكنده بساط

از پي بزم طرب افزايشان *** سدره شده بر صفت سايبان

ساقي ايشان شده غلمان و حور *** گشته قدح پر ز شراب طهور

شاد و خوشان گشته ز رب جليل *** جرعه كشان از عسل و سلسبيل

رغبتشان چون به كباب آمده *** مرغ مثمن به شتاب آمده

گشته مشرف به نعيم بهشت *** فارغ از انديشه هر خوب و زشت

ديده معني بگشا و ببين *** هر طرفش روضه خلد برين

سر به فلك بر زده بنيان او *** قرص و قمر شمه ديوان او

اين همه اعزاز و كرامت تو را *** از كرمش روز قيامت تو را

از پي آن است كه در راه دوست *** آمده چون مغز بروني ز پوست

اي دل اگر ترك علايق كني *** در ره او خدمت لايق كني

يك قدم از خويش فراتر نهي *** بر قدم پيشروان سر نهي

هر چه تو در ظاهر و پنهان كني *** در همه تبعيت ايشان كني

صيقلي آينه دل شوي *** در ره دين سالك كامل شوي

ره به سوي كوي عبادت بري *** گوي ز ميدان سعادت بري

هست تو را وسعت كسب همه *** به كه شوي واقف گرگ و رمه

چيست رمه كثرت تقوا تو را *** راست روي در ره مولا تو را

گرگ پي قصد تو ديو لعين *** كرده به صد وسوسه هر سو كمين

در ره تقوا شوي ار رهنورد *** كي رسدت ديو در اين ره به گرد

زو رمه ات را به جهان اي بزرگ *** نيست امان ز آفت دندان گرگ


185


جز به شباني ز دل هوشيار *** كو بود از زهد و ورع كامكار

چون پي حفظ رمه شد زان شبان *** واقف و بي خواب نشيند شبان

يك دو سه روزي به شباني گذار *** ز آفت اين گرگ رمه پاس دار

در تو هزاران صد عدو هست پيش *** حيف كه ضايع كني اوقات خويش(1)

محيي لاري

شبيكه

قبرستاني است در پايين مكه به نام «شبيكه» پيامبر خدا ـ ص ـ زمين آن را خريد و وقف غريبان و بيچارگان كرد.

در تعريف «شبيكه» كه حضرت كاينات و خلاصه موجودات آن را خريده اند

ارض شبيكه كه به جان پروريد *** داد روا حضرت و آن را خريد

وقف غريبان و فروماندگانست *** هر كه در آن خاك شد از خواندگانست

در ته آن خاك شد اندوخته *** سينه بريان و دل سوخته

سر زده زان برج چو شمس و قمر *** عم نبي حمزه و ديگر عمر

بوي دل سوخته در اين مقام *** مي شنود هر كه ندارد زكام

گفت پيمبر كه زشق يمن *** بوي خدا دم به دم آيد به من(2)

محيي لاري

خانه هاي معروف مكه

خانه حضرت خديجه (مقام مُدّعا)

خانه حضرت خديجه، در كوچه اي نزديك «شارع المدعي» قرار دارد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص56 تا 60، پاورقيهاي ص181 تا 183 نيز از مصحح كتاب فتوح الحرمين، رسول جعفريان است.

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 60 و 61


186


حضرت فاطمه و ديگر فرزندان پيامبر در آنجا متولد شده اند.(1)

اين محل هم اكنون خراب و تبديل به مدرسه اي براي حفظ قرآن شده است.(2)

در تعريف مقام مدعا و اجابت دعا

روي طلب نه به سوي مدعا *** بي شك و شبهه است قبول دعا

گوش كن از من صفت مدعا *** زآنكه اجابت شود آنجا دعا

بر سر آن راه به وقت وصول *** بهر دعا كرده توقف رسول

هر كه دعا مي كند آنجا رواست *** هر چه بخواهد شود آنجا رواست

چون رسي آنجا ز سر افتقار *** دست برآور به دعا زينهار

اشك فشان از مژه بگشاي لب *** حاجت خود را ز خدا كن طلب

خاك رهش هست به از توتيا *** ديده حاير بود از وي ضيا

ريگ كه افتاده در آن رهگذار *** هر يك از آن هست در شاهوار

خار و خس آن گل ريحان بود *** مردمك ديده اعيان بود

رايحه اش زنده كند مرده را *** راحت از آن خاطر افسرده را

برده و ميلش ز يمين و يسار *** از دل و جان مايه صبر و قرار

پر ز نعيم است دكانهاي او *** پير و جوان را سر و سوداي او

نقد روان گر كني آنجا تلف *** تير دعاي تو رسد بر هدف

2هر كه نهد بر سر آن كوچه پا *** دست برآرد ز براي دعا

حق كندش رحمت و گردد روا *** در دو جهان آنچه بود مدعا

هر چه كند خواهش از الطاف حق *** خواهش او جمله پذيرد نسق

حق كندش رحمت و گردد روا *** در دو جهان آنچه بود مدع(3)

محيي لاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 245

2 ـ آثار اسلامي مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 49

3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 56


187


محل ولادت پيامبر(صلي الله عليه وآله) (سوق الليل)

خانه اي كه پيامبر ـ ص ـ در آن متولد شده «مولد النبي» گويند كه در محله «سوق الليل» قرار دارد.(1)

برخي نيز گويند در جوار محل ولادت پيامبر اكرم ـ ص ـ ، محل ولادت علي بن ابيطالب است.(2) ولي بر پايه بسياري از روايات امام علي در كعبه متولد شده است.

در تعريف «سوق الليل» كه مولد «نبي» و «علي» در آنجاست

و آثار نور منجلي است

نكهت جنت دمد از «سوق ليل» *** خاركش كوچه آن گل به ذيل

سر زده خورشيد جهانتاب از او *** روضه رضوان شده در تاب از او

طالع از آن برج شده اختري *** كز اثر اوست ثرا تا ثري

ديده و دل هر دو در آن منجلي *** كوچه مولود «نبي» و «علي»

بوالعجب است آنكه شده يك مقام *** مجمع قرص خور و ماه تمام

بهر همين مهر و مه آسمان *** پهلوي هم نيز بود جايشان

اين چه مقام است كه آن آفتاب *** بوده شب و روز در آن بي نقاب

اين چه زمين است كه «دُرّ نجف» *** پرورش او شده در اين صدف

«خانه زهرا» ست در آن شعب هم *** پهلوي «صديق» به يك دو قدم

مشتري و زهره و شمس و قمر *** بوده قرانشان همه با يكدگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اين خانه را پيامبر ـ ص ـ به عقيل بخشيد و اولاد عقيل آن خانه را به محمد بن يوسف برادر حجاج فروختند و او آن را ضميمه خانه خود كرد. در زمان هارون الرشيد، خيزران مادر او قسمت خانه پيامبر را از محمد بن يوسف خريد و تبديل به مسجد كرد و در سال 659 ملك مظفر والي يمن در عمارت آن مسجد كوشيد.

شيخ عباس قمي كه در سال 1350 مي زيسته مي گويد: اين مسجد به همان حال باقي است و مردم به زيارت آنجا مي روند و در وقت ولادت آن حضرت غرائب بسيار به ظهور رسيده است. (منتهي الامال، ج 1، ص 13) و هم اكنون در اينكه اين خانه در كجا واقع شده اختلاف نظر است گروهي گويند در طرح توسعه، جزء مسجدالحرام شده و برخي گويند اين خانه در «سوق الليل» در ساختمان دو طبقه اي است به نام «مكتبة مكة المكرمة» يعني كتابخانه مكه مكرمه كه نزديك به محوطه جلو مسجدالحرام مي باشد. و برخي گويند محل كنوني كتابخانه، خانه حضرت خديجه است كه ولادت حضرت فاطمه در آن واقع شده است.

2 ـ محمد امين مصري، مناسك، به نقل از راهنماي حرمين شريفين.


188


سر به سر اين كوي نشيب و فراز *** بوده خرامشگه آن سرو ناز

بر سر آن كوي چه سان پا نهم *** بي ادب است آنكه نهد ديده هم

بام و درش يك به يك از هم جدا *** بارد از او رحمت خاص خد(1)

محيي لاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 55


191


 

فصل چهارم : حج و رويدادهاي تاريخي

 

حضرت ابراهيم يكي از نياكان پيامبر اسلام است وي در سرزمين «بابل» در شهر «اور» به دنيا آمد. بابل كشوري بود كه در «بين النهرين» يعني بين دجله و فرات قرار داشت. از اين سرزمين كه هم اكنون جزء كشور عراق است هيچ گونه اثري ديده نمي شود. مبارزات پي گير حضرت ابراهيم با نمرود و بت پرستي سبب شد او را از اين سرزمين تبعيد كنند. وي به ناچار زادگاه خود را ترك و به سرزمين فلسطين و شام و مصر هجرت كرد. تاريخ نويسان محل ولادت حضرت ابراهيم را گوناگون نوشته اند و برخي تولد او را «شوش» واقع در «اهواز» مي دانند، از اين رو برخي معتقدند ابراهيم جد ايرانيان است و پيغمبر بزرگ يكتا پرست و بت شكن نسب با ايرانيان قديم دارد. يكي از سرايندگان عرب گفته است: «ما و ايرانيان را در آغاز كار، پدري به هم مربوط كرده است، پدر ما خليل الله است و پروردگار ما خداست و به عطيه و تقدير خداوند خشنوديم».

«اسحق» پسر ديگر ابراهيم را در زبان فارسي «ويرك» مي گفته اند و اين نسبت از


192


فرزندان فريدون و فرزندان اسحق است.

ايرانيان به احترام خانه كعبه و جدشان ابراهيم به زيارت خانه كعبه مي رفتند و هداياي گرانبهايي پيشكش مي كردند چنانكه شاعر گويد:

و ساسان بن بابك سار حتي *** اتي البيت العتيق يطوف دينا

يعني ساسان پسربابك به سوي خانه خدامي شتافت و آن را طواف مي كرد و همچنين ايرانيان بر سر چاه زمزمه مي كردند و از اين نظر به چاه زمزم ناميده شده است.

زمزمت الفرس علي زمزم *** وذاك من سابقها الاقدم(1)

فردوسي درباره رفتن به كعبه و خانه ابراهيم مي گويد:

نهيبي به دل ز آن فراز آمدش *** سوي كعبه رفتن نياز آمدش

نبيره سماعيل پيغمبر است *** كه پور براهيم نيك اختر است

از آنجاي با گنج و ديهيم رفت *** به ديدار خانه براهيم رفت

فردوسي

فردوسي در جاهاي مختلف شاهنامه، نژاد بعضي از بزرگان و پادشاهان ايران را به اسماعيل فرزند ابراهيم مي رساند و مي گويد:

نبيره ي سماعيل پيغمبر است *** كه پور براهيم نيك اختر است

سماعيل چون زين جهان در گذشت *** جهانگير قحطان بيامد ز دشت

نژاد سماعيل را بر كشيد *** هر آن كس كه او مهتري را سزيد

پياده بيامد به بيت الحرام *** سماعيليان زو شده شادكام

خداوند خواندش بيت الحرام *** بدو شد تو را راه يزدان تمام

جهاني گرفته به مشت اندرون *** نژاد سماعيل دل پر ز خون

اسماعيل و زمزم

حضرت ابراهيم پس از مهاجرت و يا تبعيد از بابل، فلسطين را براي سكونت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مسعودي، مروج الذهب، ج1، ص242


193


اختيار كرد. وي از همسرش ساره داراي فرزند نمي شد. ابراهيم به پيشنهاد ساره با هاجر ازدواج كرد و اسماعيل ديده به جهان گشود. ساره پس از آن پشيمان شد و با آنها به مخالفت پرداخت. تا آنكه ابراهيم همسر و فرزندش ـ هاجر و اسماعيل ـ را به سرزمين خشك و بي آب و گياه نزد خانه خدا برد و به ديار خود فلسطين بازگشت(1)زماني نگذشت كه آب و غذاي هاجر تمام شد و تشنگي به فرزند شيرخوارش غلبه كرد. هاجر براي يافتن آب تلاش بسيار نمود.(2)

وي به تصور آب مسير بين كوه صفا و مروه را هفت بار طي كرد اما آبي نيافت.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اين هنگام هاجر به ابراهيم گفت: ما را به كه مي سپاري اينجا نه آبي و نه غذايي است. آيا اين امر خداست؟ «الله أمرك بهذا؟» ابراهيم گفت: بلي، اين امر خداست. هاجر گفت: «اذاً لا يُضيعُنا»; اگر چنين است خدا ما را وانمي گذارد و ضايع نمي كند. (تاريخ طبري، ج1، ص154)

در روايت ديگري آمده است: قالت هاجر يا ابراهيم: «الي من تدعنا؟» قال: «ادعكما الي ربّ هذه البنيّة»; هاجر گفت: ما را به كه مي سپاري؟ ابراهيم جواب داد: به پروردگار اين بنا.

در تفسير عياشي از قول موسي بن جعفر (عليه السلام) نقل مي كند كه ابراهيم هنگام خدا حافظي و مراجعت وقتي مشاهده كرد كه هاجر و اسماعيل هر دو گريه مي كنند به آنها گفت: من شما را در حرم خدا و محبوبترين سرزمينها نزد خانه خدا آورده ام. هاجر گفت: اي ابراهيم من هيچ پيامبري را نديدم كه مانند تو رفتار كرده باشد تو زن و كودكي ضعيف و بيچاره را در جايي قرار مي دهي كه نه بشري، نه آبي، نه زراعتي و نه حيواني كه بتوان از شير آن استفاده كرد وجود دارد. ابراهيم از اين سخن دلشكسته شد و اشك از ديدگانش جاري گشت. سپس به سوي بيت الله الحرام آمد و چوب كعبه را گرفت و گفت: «ربّنا إني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم، ربّنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدةً من النّاس تهوي إليهم وارزقهم من الثمرات لعلّهم يشكرون» (ابراهيم، آيه37); پروردگارا! من ذريه خود را در سرزميني بي آب و علف و غير قابل كشت نزد خانه با حرمت تو سكونت دادم تا نماز به پاي دارند و تو دلهاي مردم را به سوي آنها مايل گردان و از ثمرات، روزيشان گردان تا شكرگزاري كنند. (تفسير عياشي، ج2، ص232)

2 ـ در تاريخ طبري آمده است كه هاجر در اطراف خود به دقت نگريست و گوش فرا داد تا بلكه صدايي بشنود و يا كسي را ببيند. به نظرش رسيد از جانب كوه صفا صدايي بلند شد، به آنجا رفت و كسي را نديد. سپس صدايي از جانب كوه مروه شنيد، به آنجا رفت كسي را نديد و سپس به صفا آمد.

عرصه بر او تنگ شده بود. خدا را خواند و براي اسماعيل دست استغاثه و دعا بلند كرد اما نتيجه اي نبخشيد سپس به مروه آمد.

ـ تاريخ طبري، ج 2 ص 154.

3 ـ تفسير قمي، ص 52

در روايت ديگري آمده است وقتي از كوه صفا بالا رفت از دور سرابي ديد پنداشت آب است خود را به آن رساند آبي نديد از آنجا مجدداً به ناحيه صفا سرابي ديد، خود را به آن رساند و آبي نيافت. (امام صادق ـ ع ـ مي فرمايد: «صنعت ذلك سبعا فاجري الله ذلك سُنّة» او مسير بين كوه صفا و مروه را (كه حدود 420 متر است) هفت بار طي نمود و به همين جهت خداوند آن را سنت قرار داد. ـ فروع كافي، ج 4، ص 202)


194


او در اين هنگام صداي درندگان بيابان را شنيد و سريع و وحشت زده خود را به اسماعيل رساند كه مبادا به او آسيبي رسيده باشد و با ناباوري چشمه اي ديد كه از زير دستهاي اسماعيل روان گشته است، او در اطراف آن با خاك و سنگ حصاري كشيد تا مبادا آب جريان پيدا كند(1) و به همين جهت زمزم ناميده شد.(2)

از بركت او دولت تو گشت پديدار *** از پاي سماعيل پديد آمد زمزم(3)

فرخي سيستاني

وگر به ريگ عرب زير پاي اسماعيل *** گشاد زمزم فرخنده داد ده داور(4)

ازرقي هروي

چو سماعيل ز هر جاي كه برداري پاي *** به طفيل قدمت چشمه زمزم گردد(5)

امامي هروي

بختش آن طفل مبارك طلعت فرخ پي است *** كش چو اسماعيل، زمزم رشحه اي از خاك پاست(6)

سلمان ساوجي

ابراهيم و اسماعيل در ساختن خانه كعبه

ابراهيم پس از نهادن هاجر و اسماعيل در كنار خانه خدا به وطن خود بازگشت. وي در اين مدت دو يا سه بار به ديدار آنان رفت و در آنجا براي آبادي و امنيت شهر مكه دعا نمود. و در مرحله آخر از طرف خداوند مأموريت يافت كه خانه كعبه را بنا كند. او به ياري فرزندش، اسماعيل كه جوان رشيدي شده بود پايه هاي خانه كعبه را بالا برد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طبري، ج 1، ص 155

2 ـ زَمْزَم يعني جمع كرد آنها را و اطرافش را بست تا منتشر نشود.

3 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 239

4 ـ ازرقي هروي، ديوان، ص 18

5 ـ امامي هروي، ديوان، ص 93

6 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 449


195


و اين مأموريت الهي را به انجام رساند.(1)

ورت بايد كه سنگ كعبه سازي *** چو اسماعيل فرمان پدر كن(2)

سنايي

چنانكه كعبه ملت بنا نهاد خليل *** خجسته كعبه دولت بنا نهاده تويي(3)

سيد حسن غزنوي

آن بناي انبيا بي حرص بود *** زان چنان پيوسته رونقها فزود

كعبه را كه هر دمي عزي فزود *** آن ز اخلاصات ابراهيم بود

فضل آن مسجد ز خاك و سنگ نيست *** ليك در بناش حرص و جنگ نيست

محسنان مردند و احسانها بماند *** اي خنك آن را كه اين مركب براند(4)

محمد طبسي

چون كه فرس راند به ميدان خليل *** خانه بنا كرد به امر جليل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ از آيات قرآن به خوبي استفاده مي شود كه خانه خدا پيش از ابراهيم ساخته شده بود و او به همراه فرزندش پايه هاي ساخته شده را بالا آورد. و در احاديث به روشني اشاره شده كه آن خانه در زمان حضرت آدم بنا گرديده بود و در بعضي ديگر از روايات سابقه بناي آن را پيش از آدم و نزد فرشتگان رسانده اند كه در مبحث «بيت المعمور» و ناف زمين و «ام القري» و «حجرالاسود» اشاره مختصري به آن شده است.

«واذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا تقبّل منّا إنّك أنت السميع العليم»، هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه كعبه را بالا مي بردند (مي گفتند) پروردگارا از ما بپذير كه همانا تو شنوا و دانايي.

از آيه 37 سوره ابراهيم هم نتيجه مي گيريم كه خانه خدا در زمان حضرت ابراهيم وجود داشته است، آن زماني كه حضرت ابراهيم با همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل به سرزمين مكه آمد فرمود: «ربّنا إنّي أسكنت من ذريّتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم»; پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزميني خشك نزد خانه با حرمت تو سكونت دادم.

و در آيه 26 سوره حج مي فرمايد:

«و اذ بوأنا لإبراهيم مكان البيتِ أن لا تشرك بي شيئاً و طهّر بيتي للطائفين والقائمين والركّع السجود»; زماني كه مكان خانه كعبه را براي ابراهيم آماده كرديم (تا آن را بازسازي كند) و اينكه چيزي را شريك من قرار مده و خانه ام را براي طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك گردان.

از اين آيه استفاده مي شود كه خانه كعبه قبل از حضرت ابراهيم هم وجود داشته است كه در اثر طوفان نوح ويران و آثارش محو شده بود و خداوند جاي آن را به ابراهيم نشان داد (به واسطه وزيدن باد و كنار رفتن خاكها) و او با همراهي فرزندش اسماعيل پايه هاي خانه را بالا برد.

2 ـ سنايي، ديوان، ص 980

3 ـ سيد حسن غزنوي، ديوان، ص 197

4 ـ محمد طبسي، ديوان، ص 351، تا بيت سوم از مولوي نيز نقل شده است، مثنوي به شرح جعفري، ج 10، ص 105


196


خود شده مشغول به كار بنا *** دست به كار و به زبان ربنا

شيره جان آب و گلش از دل است *** كار دل اين است نه كار گل است

داد سماعيل مدد كاريش *** كرد خداوند جهان ياريش

كعبه مپندار از آب و گل است *** در تن آفاق به جاي دل است

تازه گلي رسته به باغ جهان *** روشن از آن چشم و چراغ جهان

دير نپايد گل اين مرغزار *** تازه شود باز به هر نوبهار(1)

محيي لاري

اعلام عمومي براي حج (وأذّن في النّاس بالحجّ...)

پس از بناي كعبه به دست ابراهيم خداوند به وي دستور داد:(2) مردم را دعوت عمومي به حج كن تا پياده و بر مركبهاي لاغر از هر راه دور بيايند.

فطوبي لبيت كبيت العتيق *** حواليه من كل فج عميق

سعدي

ابراهيم سپس، بر مقام ايستاد و صدا زد:

اي مردم! خداوند شما را به سوي حج مي خواند. آنگاه مردم در جواب گفتند: «لبيك اللهم لبيك(3)».

اذن في الناس ندايي است عام *** تو به جواب آمده بين الانام

كار چو بر وجه ثواب آمدش *** اذن في الناس خطاب آمدش

خانه دل چون نبود ز آب و گل *** داد اذان تا شنود گوش و دل

هر كه در اصلاب و در ارحام بود *** زمزمه صيت اذانش شنود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 40

2 ـ حج /27; «واذن في الناس بالحج يا توك رجالاً و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق». (رجال جمع راجل به معني پياده، و ضامر به معني حيوان لاغر، و فج به معني راه و جاده هاي وسيع، و عميق به معني دور است).

3 ـ يا ايها الناس ان الله دعاكم الي الحج فاجابوا بلبيك اللهم لبيك. (طبرسي، مجمع البيان، ج7 و 8، ص128 و 129)


197


هر شنونده به شتابندگي *** ساخته سر را قدم از بندگي

خلق از آن روز قدم سوده اند *** روز و شب از سير نياسوده اند

آنكه به ره گم شده و بي كس است *** بانگ خليلش جرس ره بس است(1)

محيي لاري

عام الفيل و هجوم ابرهه به مكه

هنگامي كه عبدالمطلب جد پيامبر خدا رياست مكه را به عهده داشت ابرهه با سپاهي كه مركب آنان فيل بود براي تخريب خانه خدا به مكه هجوم برد. در نزديكيهاي مكه فيل از حركت باز ايستاد و پرندگاني نيز از جانب دريا نمايان شدند و با سنگريزه هايي كه با خود داشتند لشكر ابرهه را تار و مار كردند و همه با وضع رقت بار و دردناكي به هلاكت رسيدند. آن سال را «عام الفيل» يعني سال فيل نام نهادند و مبدأ تاريخ قريش شد.

كعبه را مي كه خواست كرد خراب *** سورة الفيل را بده تفصيل

ناصر خسرو

حبشه تاخته سوي يثرب *** فيل با ابرهه زمرغ هرب(2)

سنايي

يكي اعدات پيل آورد زي كعبه فراوان را *** يكي از كركسان آورد بر گردونت پيمايي(3)

سنايي

در مكه دين ابرهه نفس علم زد *** تو طير ابابيل ورا زخم حجر باش

سنايي

گر خلق جهان ابرهه دين تو باشند *** تو بر فلك سيرت ايشان چو قمر باش

سنايي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص41، و42

2 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 187

3 ـ سنايي، ديوان، ص 600


198


تا در نوادر قصص آيد كه ابرهه *** در كفر لشكري سوي بيت الحرم كشيد(1)

عبدالواسع جبلي

زهي كعبه ويران كن دير ساز *** تو ز اصحاب فيلي نه ز اصحاب غار

خاقاني

آنچه ديده دشمنان كعبه از مرغان به سنگ *** دوستان كعبه از غوغا دو چندان ديده اند(2)

خاقاني

با سنگ تو هر كه داشت غضبان *** مرغانش كنند سنگ باران(3)

خاقاني

ز اقبال تو سنگسار گردد *** چون پيل زيان رسان كعبه(4)

خاقاني

با قطار خوك در بيت المقدس پا منه *** با سپاه پيل بر درگاه بيت الله مي(5)

خاقاني

اي ابابيل هين كه بر كعبه *** لشكر و پيل بي كران آمد(6)

مولوي

همچو آن اصحاب فيل اندر حبش *** كعبه اي كردند و حق آتش زدش

قصد خانه ي كعبه كرده زانتقام *** حالشان چون شد فروخوان از كلام(7)

ذكر اسمعيل و ذبح و جبرئيل *** ذكر قصه ي كعبه و اصحاب فيل(8)

مولوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبدالواسع جبلي، ديوان، ج 1، ص 69

2 ـ خاقاني، ديوان، ص 95

3 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 141

4 ـ خاقاني، ديوان، ص 404

5 ـ همان.

6 ـ مولوي، كليات شمس، ص 400

7 ـ مولوي به شرح جعفري، ج 5، ص 312; نيكلسون، ج 1، ص 409; رمضاني، ج 2، ص 123

8 ـ جعفري، شرح مثنوي، ج 9، ص 111; نيكلسون، شرح مثنوي، اين بيت را ندارد; رمضاني، شرح مثنوي، ج 3، ص 205


199


ابرهه با پيل بهر ذل بيت *** آمده تا افكند حي را چو ميت

تا حريم كعبه را ويران كند *** جمله را زان جاي سرگردان كند

تا همه زوار گرد او تنند *** كعبه او را همه قبله كنند

وز عرب كينه كشد اندر گزند *** كه چرا در كعبه ام آتش زنند

عين سعيش عزت كعبه شده *** موجب اعزاز آن بيت آمده

مكيان را عز يكي بد صد شده *** تا قيامت عزشان ممتد شده

او و كعبه اش مي شودمخسوف تر *** از چه است اين؟ از عنايات قدر

از جهاز ابرهه همچون دده *** آن فقيران عرب منعم شده

او گمان برده كه لشكر مي كشد *** بهر اهل بيت خود زر مي كشد

اندر اين فسخ عزايم و آن همم *** در تماشا بوده بر ره هر قدم(1)

مولوي

امتناع پيل از سيران بيت *** با جد آن پيلبان و بانگ هيت

جانب كعبه نرفتي پاي فيل *** با همه لت ني كثير و ني قليل

گفتيي كه خشك شد پاهاي او *** يا برد آن جان هول افزاي او

پيل را حق جان آگه مي كند *** وان خسان را گول و گمره مي كند

چونكه كردندي سرش سوي يمن *** پيل نر صد اسبه گشتي گام زن

حس پيل از زخم غيب آگاه بود *** چون بود حس ولي با ورود؟(2)

نصب حجر الاسود به دست امين قريش

پنج سال پيش از بعثت پيامبر گرامي اسلام، كعبه به دنبال جاري شدن سيل ويران شد. قريش خانه كعبه را بازسازي كرد و در هنگام نصب حجرالاسود به اختلاف افتاد. تدبير پيامبر خدا سبب شد تا سنگ را در پارچه اي نهادند و هر كدام گوشه اي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 14، ص 479، نيكلسون، ج 3، ص 526، رمضاني، دفتر 6، ص 417

2 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 14، ص 199 سطر 21، نيكلسون، ج 3، ص 429، سطر 13، رمضاني، دفتر 6، ص 394، سطر 3


200


آن را گرفته تا جايگاه نصب آوردند. آنگاه خود آن حضرت حجرالاسود را برداشته در مكان كنوني قرار داد.

نظامي شاعر گرانقدر قرن ششم در بيتي به اين حادثه اشاره كردده و در مدح رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي گويد:

عالم تر، دامن خشك از تو يافت *** ناف زمين، نافه مشك از تو يافت(1)

نظامي

يعني، مردم تر دامن و گناهكار، خشك دامني و نيكوكاري از تو يافت و ناف زمين يعني كعبه، نافه مشك يعني حجرالاسود را از تو گرفت.

ارتفاع كعبه در اين بنا تا حدود نه متر رسيد، كعبه تا آن روز سقفي نداشت و اشياي گران قيمت آن از دستبرد و سرقت در امان نبود. از همين رو قريش براي آن سقفي قرار داد و ناوداني نيز در ناحيه اي كه حجراسماعيل قرار دارد بر آن نصب كرد.

ماند بر آن وضع ز عهد قريش *** تازه شدش وضع به جهد قريش

شش گز از آن ماند به حجر از برون *** هفت فلك گشت از آن رهنمون

تا كه زشش سوي به او رو نهند *** هر چه نه زان روست به يك سو نهند(2)

محيي لاري

بت در بيت الحرام

زماني كه پيامبر خدا براي هدايت مردم برانگيخته شد سراسر سرزمين عربستان را بت و بت پرستي فراگرفته بود. خانه خدا كه به دست بت شكن تاريخ، حضرت ابراهيم، بنا شده و مركز توحيد و خدا پرستي بود، پايگاه بت و مركز بت پرستي شده بود. مردم مكه و اكثريت ساكنين جزيرة العرب، هر يك در منزل خود بتي داشتند كه در اوقات گوناگون آن را مي پرستيدند و به هنگام خروج از منزل به آن تبرك مي جستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نظامي، مخزن الاسرار، ص195

2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 42


| شناسه مطلب: 76965