بخش 8
حج و ولایت کعبه دل کعبه دل در آینه شعر خرابات، دیر، بتخانه کعبه و خرابات کعبه و دیر
|
251 |
|
هميشه باشد باقي چو نور حق با حق *** چنانكه نور خور از قرص خوردمي نه جداست
دويي نگنجد هرگز بدان در اين وحدت *** وزير شاه كجا گردد آن خسي(1) كه گداست
ولد خموش و مكن شرح حال آن مردان *** كه اين بداند بي شرح هر كه او داناست(2)
سلطان ولد
مولوي نيز در اين باره ضمن حكايتي مي گويد:
«بايزيد» به هنگام سفر حج در پي يافتن خضر زمان خود بود تا آنكه به پيري رسيد نابينا، ولي روشن ضمير با دلي چون آفتاب، پيش او نشست و راهنمايي طلبيد. پير گفت: عزم كجا داري بايزيد پاسخ داد: قصد كعبه دارم. گفت زاد و توشه چه با خود داري؟ پاسخ داد: دويست درم نقره.
پير گفت: اينك بهتر از حج و طواف كعبه را به تو مي آموزم و آن اين است كه هفت بار بر گرد من طواف كني و درمها را پيش من نهي تا به مراد خويش كه حج مقبول است برسي و به حقيقت حق سوگند كه خداوند مرا بر بيت خود، كعبه، برگزيده است، زيرا خداي، وقتي كعبه را ساخت درون آن نرفت ولي وقتي كه مرا آفريد درون من جاي گرفت و از همين رو خدمت به من اطاعت و ستايش خداست و من از خدا جدا نيستم، با چشم بصيرت در من نگاه كن تا نور حق را در بشر ببيني.
خانه اي نو ساخت روزي نومريد *** پير آمد خانه نو را بديد
گفت شيخ آن نو مريد خويش را *** امتحان كرد آن نكو انديش را
روزن از بهر چه كردي اي رفيق *** گفت تا نور اندر آيد زين طريق
گفت آن فرع است اين بايد نياز *** تا از اين ره بشنوي بانگ نماز
«بايزيد» اندر سفر جستي بسي *** تا بيابد «خضر» وقت خود كسي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آن كسي.
2 ـ سلطان ولد، ديوان، غزليات، ص 106 و 107
|
252 |
|
ديد پيري با قدي همچون هلال *** ديد در وي فر و گفتار رجال
ديده نابينا و دل چون آفتاب *** همچو پيلي ديده هندستان به خواب
چشم بسته خفته بيند صد طرب *** چون گشايد آن نبيند، اي عجب!
بس عجب در خواب روشن مي شود *** دل درون خواب روزن مي شود
آن كه بيدار است و بيند خواب خوش *** عارف است او، خاك او در ديده كش
پيش او بنشست و مي پرسيد حال *** يافتش درويش و هم صاحب عيال
گفت: عزم تو كجا اي بايزيد؟ *** رخت غربت را كجا خواهي كشيد؟
گفت: قصد كعبه دارم از پگه *** گفت: هين! با خود چه داري زاد ره
گفت: دارم از درم نقره دويست *** نك ببسته سخت بر گوشه ردي است
گفت: طوفي كن به گردم هفت بار *** وين نكوتر از طواف حج شمار
و آن درمها پيش من نه اي جواد! *** دان كه حج كردي و حاصل شد مراد
عمره كردي، عمر باقي يافتي *** صاف گشتي، بر صفا بشتافتي
حق آن حقي كه جانت ديده است *** كه مرا بر بيت خود بگزيده است
كعبه هر چندي كه خانه ي سر اوست *** خلقت من نيز خانه سر اوست
تا بكرد آن خانه را در وي نرفت *** و اندر اين خانه، به جز آن حي نرفت
چون مرا ديدي خدا را ديده اي *** گرد كعبه ي صدق برگرديده اي
خدمت من طاعت و حمد خداست *** تا نپنداري كه حق از من جداست
چشم نيكو باز كن در من نگر *** تا ببيني نور حق اندر بشر
بايزيد آن نكته ها را هوش داشت *** همچو زرين حلقه اش در گوش داشت
آمد از وي بايزيد اندر مزيد *** منتهي در منتها آخر رسيد(1)
اين حكايت نيز مانند دو حكايت گذشته ـ كه دور شدن از «ملك» و «شيخ» را ناروا مي دانست ـ نهي از سفر حج، و امر به طواف برگرد «پير» دارد و در ظاهر غير قابل قبول جلوه مي كند اما با كمي دقت مي توان دريافت كه در نظر مولانا و همه عارفان، حجي كه بي راهنمايي پير صورت گيرد حج كوي دوست است نه حج روي دوست، حج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 4، ص 116
|
253 |
|
خانه است نه حج خداي خانه، حج ظاهر است نه حج باطن و زماني حج معني مي دهد كه با هدايت «پير طريق» و تحت نظر او باشد و اين همان است كه در مبحث حج و ولايت گفته شده است كه حج بيولايت حج نيست و نه تنها حج كه بلكه ساير اعمال نيز در سايه ولايت و رهبري معني پيدا مي كند و چنان كه امام باقر مي فرمايد: «بني الاسلام علي خمس: علي الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية ولم يناد بشيء كما نودي بالولاية» اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و هيچ چيز فراخوانده تر و بااهميت تر از ولايت نيست.(1)
حج و ولايت
يكي از مباحث مهم عرفان جهت پيمودن راه و رسيدن به مقصود، وجود راهنما و مرشد است كه به آن «ولي»، «انسان كامل» و «پير» مي گويند. سالك براي پيمودن اين راه و جهت رسيدن به قرب پروردگار بايد تحت مراقبت اين پير باشد و بدون نظر و سرپرستي او كاري انجام ندهد زيرا او اين راه را طي كرده و با خطرات و رموز اين راه آشناست. او مي تواند هر چه زودتر و بهتر رهرو را به رشد و كمال برساند و به اسرار و معارف و بواطن شريعت آگاه سازد. او مي تواند معاني واقعي و حكمتهاي عالي احكام را بياموزد و از ظاهر به باطن سوق دهد. گويا فرقي كه بين عرفا و فقها در مسأله «ولي» وجود دارد اين است كه عارفان مي گويند هر كسي مي تواند «ولي» باشد اما فقها مي گويند بايد اين ولي حق و رهبر و انسان كامل، پيامبر و امام و يا جانشين امام باشد; يعني همانهايي كه در قرآن و سنت به صراحت از آنها نام برده شده است.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اصول كافي، ج 2، ص 18
2 ـ مضامين بسياري از احاديث ما اين است كه هيچ عملي بدون ولايت پذيرفته نيست و شرط پذيرش اعمال «ولايت» است. و چون صحبت ما پيرامون ولايت و حج است فقط اشاره اي به چند حديث كه در اين زمينه وارد شده و شرط پذيرش حج را ولايت مي داند و امامان معصوم را به عنوان دليل و راهنما معرفي مي كند مي اندازيم.
يقين بدان كه نيرزد به حبه اي آن حج *** چو پر زرنج و بلا و تهي زگنج ولاست
(سلطان ولد بهاء الدين محمد بلخي پسر مولوي، ديوان، ص107)
امام باقر( عليه السلام ) در ذيل آيه 37 از سوره ابراهيم مي فرمايد:
«اما انّه لم يقل الناس كلهم، أنتم أولئك ونظراؤكم، إنّما مثلكم في النّاس مثل الشعرة البيضاء في الثور الاسود او مثل الشعرة السوداء في الثور الابيض ينبغي للناس أن يحجّوا هذا البيت ويعظّموه تعظيم الله ايّاه وأن يلاقونا حيث كنّا، «نحن الادلاّء علي الله». (ابراهيم: آيه37)
آن حضرت از حرف «من» كه در فاجعل أفئدة من الناس تهوي إليهم» به كار رفته نتيجه مي گيرد كه مقصود، بعضي از مردم هستند نه همه مردم و آن گروه شما و امثال شما هستيد. همانا مثل شما در مردمم مانند مثل موي سفيد است در موهاي سياه و يا موي سياه در موهاي سفيد. سزاوار است كه مردم خانه خدا را به خاطر عظمت پروردگار، عظيم بشمارند و سپس هر كجا كه ما هستيم به ملاقات ما بيايند و «راهنمايان و دليلان به سوي خدا ما هستيم». در ارتباط با همين آيه در اصول كافي روايتي از امام باقر( عليه السلام ) آمده كه:
قال:نظر الي الناس يطوفون حول الكعبة، فقال: هكذا كانوا يطوفون في الجاهلية، إنّما امروا أن يطوفوا بها، ثمّ ينفروا إلينا فيعلمونا ولايتهم ومودّتهم ويعرضوا علينا نصرهم، ثمّ قرأ هذه الآية : «فاجعل أفئدة من النّاس تهوي إليهم». (اصول كافي، ج1، ص392)
امام باقر( عليه السلام ) به مردمي كه در حال طواف كعبه بودند نگاه كرد و فرمود: در زمان جاهليت نيز اين چنين طواف مي كردند. به اين مردم فرمان داده شده كه طواف كنند سپس به سوي ما كوچ كنند و ولايت و دوستيشان را اعلام كنند و نصرت و ياري خود را بر ما عرضه نمايند سپس اين آيه را تلاوت كرد. و در اين زمينه احاديث متعدد ديگري وجود دارد كه از آن خودداري مي شود. (علل الشرايع، ج2، ص406; اصول كافي، ج1، ص303)
ابن حمزه مي گويد: روزي علي بن الحسين ( عليهما السلام ) ـ به ما گفت كدام بقعه و سرزمين بر ديگر بقعه ها برتري دارد؟ گفتيم خدا و رسول بهتر مي دانند. فرمود: با فضيلت ترين مكانها (كنار كعبه) بين ركن و مقام است و اگر كسي عمر نوح كند و در آن مقام روزها را روزه بدارد و شبها را نماز گزارد سپس مرگ او را فرارسد در حالي كه ولايت ما را نداشته باشد هيچ سودي براي او ندارد. (عقاب الاعمال، ص244)
وروايت طولاني ديگري نيز به همين مضمون از امام باقر وارد شده كه آخر روايت چنين است:
«والله لو أنّ عبداً صفّ قدميه في ذلك المكان قام الليل مصلياً حتّي يجيئه النهار وصام النهار حتّي يجيئه الليل ولم يعرف حقّنا وحرمتنا أهل البيت لم يقبل الله منه شيئاً أبداً.» (عقاب الاعمال، ص264)
«به خدا قسم اگر بنده اي در آن مكان ـ ركن اسود و مقام و باب كعبه ـ قدم خود را محكم كند شبها را تا به صبح نماز بخواند و روزها را تا به شب روزه بگيرد ولي حق ما را نشناسد و حرمت ما اهل بيت را نداند هيچ چيز از او پذيرفته نيست.» آري چه شگفت سخني است «ما اكثر الضجيج واقلّ الحجيج».
سدير صيرفي گويد: با امام صادق( عليه السلام ) در عرفات بودم، ناله حجاج به آسمان بلند بود. با خود گفتم آيا اينها همه بر ضلالت و گمراهيند؟ امام صادق مرا صدا زد و گفت تأمل كن، من تأمل كردم و در اين هنگام جمعيتي از ميمون و خوك مشاهده كردم. (المناقب، ج4، ص186، به نقل از الحج في الكتاب و السنة، ص328 و متن حديث چنين است:
وفي المناقب: سدير الصيرفي قال: كنت مع الصادق ـ عليه السلام ـ في عرفات فرأيت الحجيج و سمعت الضجيج فتوسمت و قلت في نفسي، أتري هؤلاء كلّهم علي الضلال؟ فناداني الصادق ( عليه السلام ) فقال: تأمّل فتأملتهم فإذا هم قردة و خنازير.) در دو روايت ديگر امام باقر به «ابا بصير» و امام سجاد به «زهري» فرمود: ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج; چه بسيارند ضجه كنندگان و چه كمند حجگزاران. (مناقب، ج4، ص184 و مستدرك، ج2، ص167، وفي المناقب: قال ابو بصير للباقر ( عليه السلام ): ما اكثر الحجيج و اعظم الضجيج، فقال: بل ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج. وفي المستدرك: نقلا عن تفسير العسكري ـ عليه السلام ـ قال علي بن الحسين ( عليهما السلام ) وهو واقف بعرفات للزهري: كم تقدر ههنا من الناس؟ قال: أقدّر اربعمائة الف و خمسمائة الف كلّهم حجاج قصدوا الله بأموالهم و يدعونه بضجيج أصواتهم فقال له: يا زهري ما اكثر الضجيج و أقلّ الحجيج؟!)، سنايي مي گويد:
حسن در بصره پر بينند ليكن در بصره افزون *** بدن در كعبه پر آيند ليكن در نظر نقصان
(سنايي، ديوان، ص300)
صد هزار آوازه يابي در هواي حج و ليك *** عالم السر نيك داند هاي هوي از هاي هاي
سنايي
از مجموعه اين روايات مي آموزيم كه هيچگاه نبايد بدون ولي زيست و پيوسته بايد با او در تماس بود و از او مسائل و احكام را آموخت و او را به عنوان دليل و راهنما انتخاب كرد و علاوه بر آن بايد حمايت و نصرت خود را بر او عرضه كرد و دوستي و ولايت او را اعلام نمود. عرفا در اين مسأله يعني اطاعت و پيروي از ولي و برگزيدن او به عنوان رهبر و راهنما با فقها اشتراك دارند و همان گونه كه گفته شد تنها تفاوتي كه ميان آنها موجود است در مصداق «ولي» است كه ولي چه كسي بايد باشد. فقها مي گويند: آيا ما حق داريم ولايت هر كسي را كه مدعي رهبري و ولايت باشد بپذيريم يا بايد اين شخص را خدا و پيامبر و يا امام تعيين نمايد. و بدين ترتيب نزد فقها، صاحبان امر و حكومت و ولايت پس از رسول خدا، دوازده امام معصوم و در زمان غيبت صغري «نواب اربعه» مي باشند كه نايبان خاص هستند و در زمان غيبت كبري نايبان عام مي باشند.
|
255 |
|
در هر حال نزد «اهل ولا» شرط پذيرش اعمال و گمراه نشدن از صراط مستقيم، پيروي از «ولي»، «امام»، «راهبر»، «شيخ»، «دليل راه» «اديب عشق» و يا به تعبيرات ديگر «خضر»، «مرغ سليمان» و «طاير قدس» است.(1)
و حاجي نيز جهت رسيدن به كعبه و براي به سلامت پيمودن اين باديه پرخوف و خطر بايد تحت نظر راهنما حركت كند و بدون راهنمايي و هدايت او قدم از قدم برندارد، زيرا بعد مسافت و سختي راه، بيابانهاي پهناور و خشك، بادهاي سياه و خارهاي زهر آلود، بي آبي و درد و مرگ، وجود دزدان و راهزنان و... همه و همه ايجاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حافظ مي گويد:
به كوي عشق منه بي دليل راه قدم *** كه گم شد آنكه در اين ره به رهبري نرسيد
طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهي
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه *** قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم
همتم بدرقه راه كن اي طاير قدس *** كه دراز است ره مقصد و من نو سفرم
به صد اميد نهاديم در اين مرحله پاي *** اي دليل دل گمگشته فرو نگذارم
اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي *** تا راهرو نباشي كي راهبر شوي
در مكتب حقايق و پيش «اديب عشق» *** هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي
حافظ در اين ابيات به صراحت اعلام مي دارد كه اگر من به جايي رسيدم در سايه رهبري و «دليل راه» رسيدم و هر چه كوشيدم كه بدون راهنما به كوي عشق قدم گذارم ميسر نشد.
به كوي عشق منه بي دليل راه قدم *** كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
|
256 |
|
مي كند كه جهت طي اين مسير وجود «راهنما» «دليل راه»، «هادي»، «پير»، «مرشد»، «ولي حق»، و «انسان كامل» لازم است.
«سنايي» در كتاب «حديقة الحقيقة» به ذكر داستان «حامد لفّاف» مي پردازد كه در سفرش به سوي كعبه با پيري برخورد مي كند كه پير به ارشاد و راهنمايي وي مي پردازد.
آن شنيدي كه حامد لفاف *** در حريم حرم چو كرد طواف
ناگهي باز خورد بر وي پير *** آنكه در عصر خود نداشت نظير
گفت شيخا بگوي تا چوني *** تا به رنج زمانه مرهوني
گفت حالم سلامت و خير است *** لفظ من سال و ماه لاغير است
گفت وَيحَك سخن خطا گفتي *** همچو نادان به خود برآشفتي
آدمي خير آنگهي دارد *** كه صراط دقيق بگذارد
تو هنوز از صراط نگذشتي *** خير چون باشد اي دد دشتي
بعد از آن در بهشت و دار سلام *** چون سلامت بود نيافته كام
چون از اين هر دو فارغ آيي تو *** آنگهي خير را بشايي تو
ايمن از هر نهاد زشت شوي *** به سلامت چو در بهشت شوي
مر تو را هست هر دوان در پي *** خويش را خير گفته عز علي
از حقيقت چنان به دل دوري *** كه نه اي اوستاد مزدوري
يك زمان از نهاد خود برخيز *** در ركاب محمدي آويز
آنچه گفته است شرع آمده گير *** و آنچه مقدور كائنا شده گير
يك زمان شرع را متابع شو *** بس مرفه به دشت در بغنو(1)
سنايي
مولوي در كتاب مثنوي در داستان حج كردن بايزيد بسطامي مي گويد: وي هنگام سفر، به دنبال خضر زمان خود مي گشت تا او را در اين سفر راهنمايي كند كه شرح آن در بحث «حج و تصوف» آمده است.
بايزيد اندر سفر جستي بسي *** تا بيابد «خضر» وقت خود كسي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص468
|
257 |
|
مولوي در جايي ديگر از مثنوي درباره ضرورت اتخاذ استاد مي گويد:
اگر كسي بدون استاد، شغلي و پيشه اي انتخاب كند باعث رسوايي او مي شود و هر كه بدون رهبر مسيري را طي كند راه دو روزه را صد ساله مي پيمايد و هر كه در بيابان كعبه بدون راهنما حركت كند سرگشته و ذليل مي شود و خيلي كم اتفاق مي افتد كه شخصي بدون راهنما به مقصد برسد، درست مانند آن است كه شخص بدون پدر و مادر به دنيا بيايد و يا بدون كسب و كار و به طور اتفاقي به گنجي دست يابد.
هر كه گيرد پيشه اي بي اوستا *** ريشخندي شد به شهر و روستا
هر كه در ره بي قلاووزي رود *** هر دو روزه راه صد ساله شود
هر كه تازد سوي كعبه بي دليل *** همچون اين سرگشتگان گردد ذليل
زآنكه نادر باشد اندر خافقين *** كآدمي سر برزند بي والدين
مال او يابد كه كسبي مي كند *** نادري باشد كه بر گنجي زند
مصطفايي كو كه چشمش جان بود *** تا كه رحمن علم القرآن بود
اهل تن را جمله علم بالقلم *** واسطه افراشت در بذل كرم
هر حريصي هست محروم اي پسر *** چون حريصان تك مرو آهسته تر(1)
ديگر شعرا نيز هر كدام به بياني شرط به سلامت رسيدن به كعبه مقصود را وجود دليل و راهنما مي دانند.
بي تو كس كي به سلامت رسد اندر كعبه *** كه به هرگام در آن ره خطري نيست كه نيست(2)
قطب الدين بختيار كاكي
ما بي هدايت تو به مجمع كجا رسيم *** هرگز كسي به كعبه نرفته است بي دليل(3)
عماد فقيه كرماني
مرا به كعبه مقصود رهنمايي نيست *** ميان اين همه بيگانه آشنايي نيست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 6، ص 366; نيكلسون ج 2، ص 34; رمضاني، ج 3، ص 146
2 ـ قطب الدين بختيار كاكي، قرن هفتم، ديوان، ص 61
3 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 200
|
258 |
|
مگر دلالت من، خضر پي خجسته كند *** در اين ميان بيابان كه ره به جايي نيست
اگر دليل نباشد به كعبه نتوان رفت *** ز رهروان چه گشايد كه رهنمايي نيست(1)
عماد كرماني
ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي *** كاين ره كه تو مي روي به تركستان است
سعدي
كعبه دل(2)
يكي ديگر از نگاههاي عارفانه به كعبه، مقايسه كعبه با دل است. در قداست و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص 312
2 ـ صاحب شرح گلشن راز گويد: دل لطيفه اي است نهاني و دل نفس ناطقه است و محل تفصيل معاني و به معني مخزن اسرار حق است كه همان قلب باشد. و محل ادراك حقايق واسرار معارف است.
دل چه باشد مخزن اسرار حق *** خلوت جان بر سر بازار حق
دل امين بارگاه محرمي است *** دل اساس كارگاه آدمي است
كاشاني مي گويد: مراد از دل به زبان اشارت آن نقطه است كه دايره وجود از دور حركت آمد و بدو كمال يافت و سر ازل و ابد را به هم پيوست و مبتداي نظر در وي به منتهاي بصر رسيد و جمال و جلال وجه باقي بر او متجلي شد و عرش رحمان و منزل قرآن و فرقان و برزخ ميان غيب و شهادت و روح و نفس و مجمع البحرين ملك و ملكوت و ناظر و منظور شد. و آن را خلوتخانه محبت خدا دانند كه هر گاه از آلودگيهاي طبيعت پاك و منزه شود انوار الهي در آن تجلي كرده متجلي به جلوات محبوب گردد.
(از فرهنگ مصطلحات عرفا به نقل از شرح گلشن راز، كشاف اصطلاحات الفنون و اصطلاحات صوفيه).
صاحب آنند راج در اين مورد گويد: دل لطيفه رباني و روحاني و او حقيقت انسان است و مدرك و عالم و عارف و عاشق و مخاطب و معاتب همان است. هر كه دل را دريافت خدا را دريافت و هر كه به دل رسيد به خدا رسيد. داني كه دل چيست و كجاست؟ دل منتظر خداست و مظهر جلال و جمال كبريايي و منظور لطف الهي است و چون قالب رنگ دل گيرد و همرنگ دل شود قالب نيز منظور الهي باشد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا به نقل از شرح گلشن راز، كشاف اصطلاحات الفنون و اصطلاحات صوفيه).
اگر يك قطره را دل برشكافي *** برون آيد از او صد بحر صافي
به هر جزوي ز خاك ار بنگري راست *** هزاران آدم اندر وي هويداست
مولوي
درون حبه اي صد خرمن آمد *** جهاني در دل يك ارزن آمد
بدان خردي كه آمد حبه دل *** خداوند دو عالم راست منزل
شبستري
ـ شيخ محمود شبستري، مجموعه آثار، به نقل از «لاهيجاني» شرح گلشن راز، ص73
ـ دهخدا، واژه دل.
|
259 |
|
حرمت دل همين بس كه آن را به كعبه تشبيه كرده و با كعبه مساوي و مقابل قرار داده اند و گفته اند:
تا مي تواني شكست دل دوستان مخواه *** كاين خانه را به كعبه مقابل نهاده اند(1)
جامي
بلكه پا را از اين فراتر نهاده و گفته اند:
دل به دست آور كه حج اكبر است *** از هزاران كعبه يك دل بهتر است(2)
و نيز گفته اند دل «بيت الله» و خانه پروردگار است:
كعبه مردان نه از آب و گل است *** طالب دل شو كه بيت الله دل است(3)
مولوي
و اين تشبيه ـ يعني تشبيه دل به كعبه ـ يكي از گسترده ترين و بيشترين تشبيهاتي است كه عرفا و شعرا در نظم و نثر خود آورده اند و وجه شبه آن را اين گونه بيان كرده اند كه:
چنانكه در ظاهر كعبه اي است قبله خلق و آن از آب و گل است در باطن نيز كعبه اي است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است.
اگر كعبه گل محل طواف خلايق است، كعبه دل مطاف الطاف خالق است. آن مقصد زوار است و اين «مهبط انوار» آنجا خانه است و اينجا «خداوند خانه».(4)
كعبه بنياد خليل آزر است *** دل نظر گاه خليل اكبر است
مولوي
«خواجه عبدالله انصاري» در «مناجات نامه» در مقايسه دل با كعبه گويد:
اي عزيز: در رعايت دلها بكوش و عيب كسان مي پوش و دل به دنيا مفروش. بدان كه خداي تعالي در ظاهر، كعبه بنا كرده كه او را از سنگ و گل است و در باطن كعبه اي ساخته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جامي، ديوان، ص 126
2 ـ امثال و حكم، دهخدا، واژه حج.
3 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 9، ص 272; نيكلسون، ج 2، ص 282; رمضاني، ج 4، ص 216
4 ـ ملاحسين واعظ كاشفي، لب لباب مثنوي، ص 51
|
260 |
|
كه از جان و دل است. آن كعبه، ساخته ابراهيم خليل است و اين كعبه، نظرگاه رب جليل است. آن كعبه، منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه، نظرگاه خداوند رحمان است. آن كعبه حجاز است و اين كعبه راز است. آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم، آنجا مروه و عرفات است و اينجا محل نور ذات. حضرت محمد مصطفي ـ ص ـ آن كعبه را از بتان پاك كرده، تو اين كعبه را از اصنام هوا و هوس پاك گردان.(1)
«محيي لاري» عارف قرن دهم (متوفي 943) سخني فراتر از سخن ديگر عرفا دارد و آن اين كه كعبه كه گروهي آن را آب و گل تصور كرده اند تصوري نادرست است بلكه اين كعبه نه تنها گل نيست بلكه در حقيقت دل است كه در بدن جهان آفرينش قرار دارد.
كعبه مپندار از آب و گل است *** در تن آفاق به جاي دل است
كعبه دل در آينه شعر
كعبه است دل من كه بدان كعبه نيايد *** بي دوستي آل نبي قافله حاج(2)
سوزني
اي سنايي ز جسم و جان بگسل *** هر چه آن غير اوست ز آن بگسل
چند گردي به گرد كعبه گل *** يك نفس كن طواف كعبه دل(3)
سنايي
دل مؤمن چو كعبه دان به درست *** زمزم و ركن او مبارك و چست(4)
سنايي
كعبه را از بتان مطهر كن *** شمع توحيد را منور كن(5)
سنايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خواجه عبدالله انصاري، مناجات نامه.
2 ـ سوزني، ديوان، ص 145
3 ـ سنايي، مثنوي طريق التحقيق.
4 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 588، 340، 146
5 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 588
|
261 |
|
از در چشم تا به كعبه دل *** عاشقان را هزار و يك منزل(1)
كعبه دل ز حق شده منظور *** همت سگ بر استخوان مقصور(2)
سنايي
نيست كن هر چه راه و راي بود *** تات دل خانه خداي بود
تا تو را بود با تو در ذات است *** كعبه با طاعتت خرابات است
ور ز ذات تو بود تو دور است *** بتكده از تو بيت معمور است(3)
سنايي
خاك ره عوام زيارتگه خواص *** دل كعبه حقيقت و ما آستانه ايم(4)
ظهير فارابي
عاشقان اول طواف كعبه جان كرده اند *** پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند(5)
خاقاني
آنم كه ياد و كعبه مرا حق خدمت است *** آري بر اين دو كعبه توان جان نثار كرد(6)
خاقاني
ما شبروان باديه كعبه دليم *** وين يك دو روز ترك خرابات مي كنيم(7)
عطار
حج چيست از پا و سر بيرون شدن *** كعبه دل جستن و در خون شدن(8)
عطار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص340
2 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص146
3 ـ همان.
4 ـ ظهير فارابي، ديوان، ص 261
5 ـ خاقاني، ديوان، ص 90
6 ـ همان، ص 90
7 ـ عطار، ديوان، ص 519
8 ـ عطار، مصيبت نامه، ص45
|
262 |
|
دل به كعبه مي رود در هر زمان *** جسم طبع دل بگيرد زامتنان(1)
مولوي
طواف كعبه دل كن اگر دلي داري *** دل است كعبه معني تو گل چه پنداري
طواف كعبه صورت حقت از آن فرمود *** كه تا به واسطه آن دلي به دست آري
هزار بار پياده طواف كعبه كني *** قبول حق نشود گر دلي بيازاري
عمارت دل بيچاره دو صد پاره *** ز حج و عمره به آيد به حضرت باري(2)
كعبه مردان نه از آب و گل است *** طالب دل شو كه بيت الله دل است
صورتي كان فاضل و عالي بود *** او ز بيت الله كي خالي بود
كعبه بنياد خليل آزر است *** دل نظرگاه خليل اكبر است(3)
مولوي
خربت كعبة قلبي، ذهبت في العتبات *** ز سيئات همي غافل از پي حسناتي
سعدي
اي كعبه دل كويت، واي قبله جان رويت *** وي باد سمن بويت الحمد و تحياتم(4)
علاءالدوله سمناني
كعبه دل بهر عشق دلربا پرداختم *** جان جانان حجره جان مكرم ساختم(5)
علاء الدوله سمناني
گر پرسد كه هر دو جهان *** گفته اي كاندر آدمي است نهان
اندر اين كعبه شد به صورت كم *** حجري و اندر آن حجر زمزم
حجرش سازگار و سازنده *** زمزم او حجر گدازنده
پرگهر حجرهاست در حجرش *** زهره طالع ز مطلع فجرش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 348; نيكلسون، ج 2، ص 309
2 ـ مولوي، كليات شمس، ص
3 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 272; نيكلسون، ج 2، ص 282
4 ـ علاءالدوله سمناني، ديوان، ص 153
5 ـ همان، ص154
|
263 |
|
ذهب و گنج در رصاصه او *** قمر و شمس هر دو خاصه او
خيز و اين كعبه را طوافي كن *** به كراماتش اعترافي كن
سعي كن در صفاي روح و بدن *** تا شود تن چو جان و جان چون تن(1)
اوحدي مراغي
ميان كعبه و ما گرچه صد بيابان است *** دريچه اي زحرم در سراچه جان است
به جان ملازم آن آستانه باش اي دل *** كه بار تن به در كعبه بردن آسان است
اگر عزيمت خاك در حرم داري *** كفن بپوش چو آيي چنانكه فرمان است
زبوستان رخت گل كسي تواند چيد *** كه خار باديه اش در نظر چو ريحان است
به بال همت اگر مي پري ز خار مپرس *** چرا كه طاير قدس ايمن از مغيلان است
بيا و بنگر اگر چشم خرده بين داري *** كه سنگريزه بطحا عقيق و مرجان است
مپاي خواجه كه خضر از براي خدمت تو *** زلال بركف و موقوف در بيابان است
شنيده ام كه به حجاج عاشقي مي گفت *** كه كعبه من سرگشته كوي جانان است
طواف كعبه دل گر ميسرت گردد *** عماد، حج پذيرفته در جهان آن است(2)
عماد فقيه كرماني
خانه آسا كعبه دل را بپرداز از بتان *** تا نهندت راستان بر آستان روي نياز(3)
جامي
آن رهروان كه رو به در دل نهاده اند *** بي رنج راه رخت به منزل نهاده اند
تا مي توان شكست دل دوستان مخواه *** كاين خانه را به كعبه مقابل نهاده اند(4)
بابا فغاني
جاي جانان قلب مومن باشد اي دلبر بدان *** كعبهدل رازيارت كن كه كعبه ي سنگ نيست
راه دور كعبه را گم كرده اي حاجي چرا *** كعبهدل رازيارت كن كه فرسنگش كم است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 525 و 526
2 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 41
3 ـ جامي، ديوان، ص 126
4 ـ بابا فغاني، ديوان.
|
264 |
|
كعبه مپندار از آب و گل است *** در تن آفاق به جاي دل است
تازه گلي رسته به باغ جهان *** روشن از آن چشم و چراغ جهان
دير نپايد گل اين مرغزار *** تازه شود باز به هر نوبهار(1)
محيي لاري
دور بينان كه زكونين نظر برگيرند *** كحل توفيق به اكسير برابر گيرند
چون نظر بر حرم كعبه دل اندازند *** نه فلك را ز ره پاي كبوتر گيرند
چون مقدس قدمان نيت احرام كنند *** كعبه را در حرم دل بت آزر گيرند
حاجيان معني تجريد اگر دريابند *** از بيابان حرم راه قلندر گيرند
عيد ايجاد تو را معتكفان جبروت *** دو جهان خلق دو قرباني لاغر گيرند
تا ابد باد درت قبله گه و كام روا *** كه طواف حرمت را حج اكبر گيرند(2)
فيضي
خرابات، دير، بتخانه
شعراي عارف، اصطلاحات و كلمات بسياري را به همراه كعبه به كار برده اند كه به سه دسته تقسيم مي شوند. گروه اول كلماتي است مانند: خرابات، ميخانه، خانه خمار، خمخانه، ميكده، خمار، ساقي، ساغر، جام، خمره، باده، مي و شراب كه همه از يك خانواده و نام مايع سكر آور و مست كننده معروف مي باشد(3) گروه دوم كلماتي است، مانند بتكده، بتخانه، كنشت، دير، كليسا، مسجد، مدرسه، محراب، شبستان، اذان، ناقوس، بت، زنار، تسبيح، صليب، سجاده و چليپا كه همگي نام اشيا و جاهاي پرستش و مكانهاي مقدسي است كه نزد اقوام و ملل موجود جهان محترم است.
دسته سوم كلماتي است مانند: چشم، لب، زلف، خط، خال، عذار، عارض، رخسار، گيسو، قد، بالا، لب، دندان، ابرو، رخ، شمع، شاهد، بربط، رند، حريف، نرد، مناجات، ني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 40
2 ـ ابوالفضل فيضي (متوفي 1004)، ديوان، ص 20
3 ـ خرابات در اصطلاح صوفيان جاي مرتبه خراب شدن صفات بشري و ترك علايق دنيوي و به عكس معني لغوي آن دنياي پاك جويندگان حق است (كتاب دوم دبيرستان، ص 103).
|
265 |
|
و ارغنون كه همگي اسباب و وسائل عشرت و عشق و عاشقي مي باشند.
بايد ديد اين اصطلاحات در نزد عرفا به چه معني است و چرا آنها را در رديف نامها و مكانهاي مقدسي مانند كعبه آورده اند و چه ضرورتي داشت كه شعرا براي بيان مطالب خويش از اين كلمات استفاده كنند.
در اينجا فقط به ذكر يك وجه آن اشاره شده است. و آن اينكه عرفا همه اين مكانها را بدون استثنا خانه دوست و ديار يار مي دانند و هيچ مكان و سرايي را بدون وجود محبوب و خالي از دلبر نمي دانند زيرا كه «فاينما تولوا فَثَمَّ وجه الله(1)» هر كجا كه برويد و روي آوريد آنجا وجه خداست.
خوشا آنان كه از پا سرندونند *** ميون شعله خشك و تر ندونند
كنشت و كعبه و بتخانه و دير *** سرايي خالي از دلبر ندونند
بابا طاهر عريان
در مسجد و در كعبه و بتخانه دويديم *** هر جا كه رسيديم به جز يار نديديم
در حضرت ارباب بسيار بگرديم *** لبيك حق از كعبه و بتخانه شنيديم(2)
قاسم انوار
عطار نيشابوري (متوفي 627) در «منطق الطير» به ذكر داستاني در اين باره مي پردازد كه شيخ نصرآباد پس از آنكه چهل حج انجام داد زنار بست و به طواف آتشگاه گبري پرداخت.شخصي گفت:چه شد كه پس از چندين حج و سروري كافر شدي؟
شيخ گفت: ذره اي حيرت در من پديدار گشت و اين گونه در خانه و رخت من آتش افتاد و خرمن مرا بر باد داد و اينجاست كه عرفا اين مكانها را جاي شعلهور شدن آتش عشق الهي مي دانند و آن را با كعبه و مسجد برابر مي نهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره، 115
2 ـ قاسم انوار، ديوان، ص 217
|
266 |
|
حكايت
شيخ نصر آباد را بگرفت درد *** كرد چل حج بر توكل اينت مرد
بعد از آن موي سپيد و تن نزار *** برهنه ديدش كسي با يك ازار
در دلش تابي و در جانش تفي *** بسته زناري و بگشاده كفي
آمده ني از سر دعوي ولاف *** گرد آتشگاه گبري در طواف
گفت شخصي اي بزرگ نامدار *** اين چه كار توست آخر شرم دار
كرده چندين حج و چندين سروري *** حاصل اين جمله آمد كافري
اين چنين كار از سر خامي بود *** اهل دل را از تو بدنامي بود
اين كدامين شيخ كرد اين راه كيست *** مي نداني تو كه آتشگاه چيست
شيخ گفتا كار من سخت اوفتاد *** آتشم در خانه و رخت اوفتاد
شد از اين آتش مرا خرمن به باد *** داد كلي نام و ننگ من به باد
گشته ام كاليو كار خويشتن *** مي ندانم حيله اي زين بيش من
چون درآيد اين چنين آتش به جان *** كي گذارد نام و ننگم يك زمان
تا گرفتار چنين كار آمدم *** از كنشت و كعبه بيزار آمدم
ذره اي گر حيرتت آيد پديد *** همچو من صد حسرتت آيد پديد(1)
عطار نيشابوري
خيالي بخارايي (متوفي 850) غزل معروفي دارد كه همه جا را سراي دوست مي داند و خانه به خانه چه در دير و چه مسجد به طلب دوست مي رود.
اي تير غمت را دل عشاق نشانه *** خلقي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه
گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد *** يعني كه تو را مي طلبم خانه به خانه
هر كس به زباني سخن عشق تو راند *** عاشق به سرود غم و مطرب به ترانه
افسون دل افسانه عشق است دگر نه *** باقي به جمالت كه فسون است و فسانه
تقصير خيالي به اميد كرم توست *** باري چه گنه را به از اين نيست بهانه(2)
خيالي بخارايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عطار نيشابوري، منطق الطير، ص 254 و 255
2 ـ خيالي بخارايي، ديوان، ص260
|
267 |
|
شيخ بهايي بر غزل فوق تضميني دارد كه در پاورقي آمده است.(1)
كعبه و خرابات(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ (مخمس زير، تضميني است بر غزل خيالي بخارايي از شيخ بهاءالدين، محمد بن حسين عاملي، معروف به شيخ بهايي. وي از دانشمندان بنام دوره صفويه است. اصل وي از «جبل عامل» شام بود. او هشتاد و هشت كتاب و رساله نوشته و به فارسي و عربي نيز شعر مي سروده است. وي در سال 935 هجري متولد و در سال 1030 وفات نمود.) تا كي به تمناي وصال تو يگانه *** اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
خواهد به سرآيد غم هجران تو يا نه؟ *** اي تير غمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد *** ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد
در ميكده رهبانم و در صومعه عابد *** گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد
يعني كه تو را مي طلبم خانه به خانه
هر در كه زنم صاحب آن خانه تويي تو *** هر جا كه روم پرتو كاشانه تويي تو
در ميكده و دير كه جانانه تويي تو *** مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد *** پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد *** يعني همه جا عكس رخ يار توان ديد
ديوانه منم من كه روم خانه به خانه
عاقل به قوانين خرد، راه تو پويد *** ديوانه برون از همه آيين تو جويد
تا غنچه بشكفته اين باغ كه بويد؟ *** هر كس به زباني صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
بيچاره بهائي كه دلش زار غم توست *** هر چند كه عاصي است ز خيل و خدم توست
اميد وي از عاطفت دم به دم توست *** تقصير خيالي به اميد كرم توست
يعني كه گنه را به از اين نيست بهانه
(شيخ بهايي، ديوان، ص 76 و 77، با اندكي تلخيص از متون ادب پارسي، سال دوم ادبيات و علوم انساني، ص 75 و 76)
2 ـ خرابات به معني، شرابخانه، ميخانه و ميكده است كه در اصطلاح صوفيان جاي مرتبه خراب شدن صفات بشري و ترك علايق دنيوي و به عكس معني لغوي آن دنياي پاك جويندگان حق است و وجه دومي كه ذكر كرده اند كه چرا عرفا از اين اصطلاحات استفاده كرده اند و چرا الفاظي مانند خرابات، دير و بتخانه را در رديف كعبه قرار داده اند اين است كه اين كلمات نزد عرفا رمز است و رمز آن را بي خبران نمي دانند.
اصطلاحاتي است مر ابدال را *** كه از آن نبود خبر غفال را
مولوي
و عرفا گفته اند كه معاني ظاهري اين كلمات مورد نظر آنها نيست و چون الفاظ براي بيان مقاصد عرفاني كوتاه و نارساست چاره اي جز به كار بردن آن ندارند زيرا با اين اصطلاحات معاني بلند و مفاهيم عميقي را بيان مي كنند.
معاني هرگز اندر حرف نايد *** كه بحر بي كران در ظرف نايد
شبستري
و از همين روست كه بعضي از عرفا به توضيح و تفسير بعضي از اين كلمات پرداخته اند و به صراحت معاني مورد نظر خود را بيان كرده اند چنانكه حافظ در اين بيت بين مستي عشق و خمر و آب انگور تفاوت قائل است و مي گويد:
مستي عشق نيست در سر تو *** رو كه تو مست آب انگوري
ويا در اين بيت تصريح مي كند كه مراد از مي، مي حقيقت است نه مجاز.
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستي *** و آن مي كه در آنجاست حقيقت نه مجاز است
و يا در اين ابيات مرااد از مي را «مي الست» و «باده ازل» و مست اين باده را، «مست وحدت» و «مست باده ازل» مي داند.
به هيچ دور نخواهيد يافت هشيارش *** چنين كه حافظ ما مست باده ازل است
خرم دل آن كه همچو حافظ *** جامي ز «مي الست» گيرد
شود «مست وحدت» ز «جام الست» *** هر آن كو چو حافظ «مي صاف» خورد
گروه ديگري از عرفا هستند كه صريحاً اين اصطلاحات را معني كرده اند.
چنانكه شمس مغربي (متوفي 809) اين شاعر بلند آوازه عارف كه معاصر حافظ است مي گويد:
اگر بيني در اين ديوان اشعار *** خرابات و خراباتي و خمار
بت و زنار و تسبيح و چليپا *** مغ و ترسا و گبر و دير و مينا
شراب و شاهد و شمع و شبستان *** خروش بر بط و آواز مستان
مي و ميخانه و رند و خرابات *** حريف و ساقي و نرد و مناجات
نواي ارغنون و ناله ني *** صبوح و مجلس و جام پياپي
خم و جام و سبوي مي فروشي *** حريفي كردن اندر باده نوشي
ز مسجد سوي ميخانه دويدن *** در آنجا مدتي چند آرميدن
گرو كردن پياله خويشتن را *** نهادن بر سر مي جان و تن را
گل و گلزار و سرو و باغ و لاله *** حديث شبنم و باران و ژاله
خط و خال و قد و بلا و ابرو *** عذار و عارض و رخسار و گيسو
لب و دندان و چشم و شوخ سرمست *** سر و پا و ميان و پنچه و دست
مشو زنهار از اين گفتار در تاب *** برو مقصود از آن گفتار درياب
مپيچ اندر سر و پاي عبارت *** اگر هستي ز ارباب اشارت
نظر را نغز كن تا نغز بيني *** گذر از پوست كن تا مغز بيني
نظر گر برنداري از ظواهر *** كجا گردي ز ارباب سرائر
چو هر يك را از اين الفاظ جاني است *** به زير هر يك از اينها جهاني است
تو جانش را طلب از جسم بگذر *** مسمي جوي باش از اسم بگذر
فرو نگذار چيزي از دقايق *** كه تا باشي ز اصحاب حقايق
و همچنين شيخ شبستري (متوفي 720) كه از عرفاي نامدار تاريخ عرفان است در كتاب «گلشن راز» به صورت سؤال و جواب به شرح اين اصطلاحات مي پردازد. وي در پرسش و پاسخي در اين زمينه مي گويد:
سؤال
شراب و شمع و شاهد را چه معني است *** خراباتي شدن آخر چه دعوي است
جواب
شراب و شمع و شاهد عين معني است *** كه در هر صورتي او را تجلي است
شراب و شمع، سكر و ذوق عرفان *** ببين شاهد كه از كس نيست پنهان
شراب اينجا زجاجه، شمع مصباح *** بود شاهد فروغ نور ارواح
زشاهد بر دل موسي شرر شد *** شرابش آتش و شمعش شجر شد
شراب و شمع، جام و نور اسري است *** ولي شاهد همان آيات كبري است
شراب و شمع و شاهد جمله حاضر *** مشو غايب ز شاهد بازي آخر
شراب بيخودي در كش زماني *** مگر كز دست خود يابي اماني
بخور مي تا ز خويشت وا رهاند *** وجود قطره با دريا رساند
شرابي خور كه جامش روي يار است *** پياله چشم پاك باده خوار است
شرابي را طلب بي ساغر و جام *** شرابي باده خوار ساقي آشام
شرابي خور ز جام وجه باقي *** «سقاهم ربهم» او راست ساقي
طهور آن مي بود كز لوث هستي *** تو را پاكي دهد در وقت مستي
اشارت به خرابات
خراباتي شدن از خود رهايي است *** خودي كفر است اگر خود پارسايي است
نشاني داده اندت از خرابات *** كه «التوحيد اسقاط الاضافات»
خرابات از جهان بي مثالي است *** مقام عاشقان لاابالي است
خرابات آشيان مرغ جان است *** خرابات آستان لامكان است
خراباتي خراب اندر خراب است *** كه در صحراي او عالم سراب است
خراباتي است بي حد و نهايت *** نه آغازش كسي ديده نه غايت
اگر صد سال در وي مي شتابي *** نه كس را و نه خود را بازيابي
گروهي اندر او بي پا و بي سر *** همه نه مؤمن و نه نيز كافر
شراب بيخودي در سر گرفته *** به ترك جمله خير و شر گرفته
شرابي خورده هر يك بي لب و كام *** فراغت يافته از ننگ و از نام
|
269 |
|
قبله چون ميخانه كردم پارسايي چون كنم *** عشق بر من پادشا شد پادشايي چون كنم
كعبه يارم خرابات است و احرامش قمار *** من همان مذهب گرفتم پارسايي چون كنم(1)
سنايي
طلب اي عاشقان خوش رفتار *** طرب اي نيكوان شيرين كار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنايي، ديوان، ص 393
|
270 |
|
تا كي از خانه هين ره صحرا *** تا كي از كعبه هين در خمار(1)
سنايي
خانه طامات عمارت مكن *** كعبه آفاق زيارت مكن
سر به خرابات و خرابي در آر *** صومعه را هيچ عمارت مكن(2)
سنايي
اي سنايي در ره ايمان قدم هشيار زن *** در مسلماني قدم با مردم دعوي دار زن
خانه خمار اگر شد كعبه پيش چشم تو *** لاف از لبيك او در خانه خمار زن(3)
سنايي
هم از قبله سخن گويد هم از لات *** همش كعبه خزينه هم خرابات(4)
نظامي
مرا كعبه خرابات است و آنجا *** حريفم قاضي و ساقي امام است(5)
نظامي
اندر ره تو كعبه و خمار نماند *** يك كس ز مي عشق تو هشيار نماند(6)
عطار نيشابوري
بي ياد تو كعبه ها خرابات *** بي نام تو نامها همه ننگ(7)
عطار نيشابوري
ما ره ز قبله سوي خرابات مي كنيم *** و اندر قمار خانه مناجات مي كنيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص196
2 ـ همان، ص506
3 ـ همان، ص506
4 ـ نظامي، ديوان، ص 270
5 ـ همان، ص 270
6 ـ عطار نيشابوري، ديوان، ص 248
7 ـ همان، ص339
|
271 |
|
ما شبروان باديه كعبه دليم *** و اين يك دو روز ترك خرابات مي كنيم(1)
عطار نيشابوري
در خود منگر نرگس مخمور بتان بين *** در كعبه مرو چون در خمار گشادند(2)
عراقي
در كعبه چونكه نيست مرا جاري لاجرم *** قلاش وار بر در خمار مانده ام(3)
عراقي
ميان كعبه و ميخانه هيچ فرقي نيست *** به هر طرف كه نظر مي كني برابر اوست(4)
حافظ
قصه جنت و آوازه بيت المعمور *** شرحي از جلوه خمخانه بيت العنب است
در ازل بر سر هر كس قلمي رفت خموش *** كعبه و ميكدهودوزخ وجنت سبب است(5)
حافظ
آنكه جز كعبه مقامش نبد از ياد لبت *** بر در ميكده ديدم كه مقيم افتاده است(6)
حافظ
قاسم كمال عشق كسي را بود كه او *** در ميكده مجاور بيت الحرام ماست(7)
قاسم انوار
دل چه ديده است كه ديوانه خمارشده است *** جان چه نوشيده كه پيمانه اسرار شده است
من چه گويم كه چه افتاده دلم را كه مدام *** كعبه بگذاشته و جانب خمار شده است(8)
قاسم انوار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص427
2 ـ عراقي، ديوان، ص 192
3 ـ عراقي، ديوان، ص226
4 ـ حافظ ديوان، ص235
5 ـ همان، ص245
6 ـ همان، ص22
7 ـ قاسم انوار، ديوان، ص 43
8 ـ همان، ص46
|
272 |
|
حاجي زره كعبه پشيمان شد و برگشت *** چون باده نپيمود ره باديه پيمود(1)
قاسم انوار
ندانم قبله اي جز روي آن يار *** اگر در كعبه و خمار باشم(2)
قاسم انوار
زاهد حرام گفت مي لعل را بلي *** ما زائريم و ميكده بيت الحرام ماست(3)
امير شاهي
كعبه و دير(4)
از كعبه كليسيا نشينم كردي *** آخر در كفر بي قرينم كردي
بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست *** اي عشق چه بيگانه ز دينم كردي
رودكي
گر بر در دير مي نشاني ما را *** گر در ره كعبه مي دواني ما را
اينها همگي لازمه هستي ماست *** خوش آنكه ز خويش و ارهاني ما را
ابو سعيد ابوالخير
گركعبه مي خواني نيم ور دير مي خواني نيم *** مشغول خاقاني نيم مقبول خاقان نيستم
خاقاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، 146
2 ـ همان، ص210
3 ـ امير شاهي سبزواري، ديوان، ص 191
4 ـ دير: خانه اي است كه راهبان در آن عبادت كنند و غالباً از شهرهاي بزرگ به دور است و در بيابانها و قله هاي كوهها بر پاگردد و هرگاه در شهر بنا گردد آن را كنيسه (كليسا) يا بيعه گويند و بعضي ميان اين دو فرق گذارند كه كنيسه از آن يهود است و بيعه متعلق به نصاري.
ـ دهخدا، ماده دير. و در اين باره شيخ محمود شبستري در سؤال و جوابي چنين گويد:
سؤال
بت و زنار و ترسايي در اين كوي *** همه كفر است اگر نه چيست برگوي
اشارت به ترسايي (و دير)
ز ترسايي غرض تجريد ديدم *** خلاص از ورطه تقليد ديدم
جناب قدس وحدت دير خانه است *** كه سيمرغ بقا را آشيانه است
|
273 |
|
گر از كعبه در دير صادق دل آيي *** به از دير حاجت روايي نيابي
خاقاني
دلبر ترساي من كعبه روحاني است *** كعبه و دير از كجا اين چه مسلماني است
گفتمش اي جان و دل كعبه چرا دير شد *** گفت نظامي خموش گنج به ويراني است(1)
نظامي
هر دو عالم فروغ روي وي است *** كعبه ما هواي كوي وي است
از نظر كعبه رفت و دير نماند *** همه شد يار و نقش غير نماند(2)
ابن يمين
تنها نه كعبه جلوه گه طالبان اوست *** در هيچ بقعه نيست كه اين جستجو نرفت(3)
عماد فقيه كرماني
كعبه را كردم كنشت از بيخودي *** وا ندانستم نكويي از بدي(4)
قاسم انوار
خواهي در كعبه گير و خواهي دير *** دوست مشغول دوست است نه غير(5)
شاه داعي شيرازي
بردم ز كعبه جانب دير مغان نياز *** ساقي نمي گذاشت به زاري در آمدم(6)
آصفي هروي
در دير چونكه كعبه وصلت ميسر است *** بهر چه سوي باديه رخت سفر كشيم(7)
فاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نظامي، ديوان، ص 270
2 ـ ابن يمين، ديوان، ص 249
3 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 31
4 ـ قاسم انوار، ديوان، ص 363
5 ـ شاه داعي شيرازي، ديوان، ص 164
6 ـ آصفي هروي، ديوان، ص 143
7 ـ فاني، ديوان، ص 140
|
274 |
|
گاه در دير عاكف حرميم *** گاه در كعبه عابد و ثنيم(1)
فيضي
كعبه و بتخانه(2)
خوشا آنان كه از پا سر ندونند *** ميون شعله خشك و تر ندونند
كنشت و كعبه و بتخانه و دير *** سرايي خالي از دلبر ندونند
بابا طاهر
به سر شوق سركوي تو ديرم *** به دل مهر مه روي تو ديرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فيضي، ديوان، ص 173
2 ـ شيخ محمود شبستري، عارف مشهور قرن هفتم و هشتم هجري در كتاب «گلشن راز» به صورت سؤال و جواب به توضيح مصطلحات شعرا پرداخته و منظور و مقصود شعرا را از بت چنين بيان مي دارد:
سؤال
بت و زنار و ترسايي در اين كوي *** همه كفر است، اگر نه چيست بر گوي
جواب
بت اينجا مظهر عشق است و وحدت *** بود زنار بستن عهد خدمت
چو كفر و دين بود قائم به هستي *** بود توحيد عين بت پرستي
چو اشيا هست هستي را مظاهر *** از آن جمله يكي بت باشد آخر
نكو انديشه كن اي مرد عاقل *** كه بت از روي هستي نيست باطل
وجود آنجا كه باشد محض خير است *** و گر شري است در وي آن ز غير است
مسلمان گر بدانستي كه بت چيست *** بدانستي كه دين در بت پرستي است
و گر مشرك ز بت آگاه گشتي *** كجا در دين خود گمراه گشتي
نديد او از بت الا خلق ظاهر *** بدان علت شد اندر شرع كافر
تو هم گر زو نبيني حق پنهان *** به شرع اندر نخوانندت مسلمان
ز اسلام مجازي گشت بيزار *** كه را كفر حقيقي شد پديدار
درون هر بتي جاني است پنهان *** به زير كفر ايماني است پنهان
هميشه كفر در تسبيح حق است *** «وان من شي» گفت اينجا چه دق است
چه مي گويم كه دور افتادم از راه *** «فذرهم بعد ما جائت قل الله»
بدان خوبي رخ بت را كه آراست؟ *** كه گشتي بت پرست ار حق نمي خواست؟
همو كرد و همو گفت و همو بود *** نكو كرد و نكو گفت و نكو بود
يكي بين و يكي گوي و يكي دان *** بدين ختم آمد اصل و فرع ايمان
نه من مي گويم اين بشنو ز قرآن *** تفاوت نيست اندر خلق رحمان
|
275 |
|
بت من كعبه من قبله من *** تويي هر سر نظر سوي تو ديرم
بابا طاهر
بتخانه و كعبه خانه بندگي است *** ناقوس و اذان ترانه بندگي است
محراب و كليسيا و زنار و صليب *** حقا كه همه نشانه بندگي است
عمر خيام
بر در كعبه طامات چه لبيك زنيم *** كه بتخانه نيابيم همي جاي نشست(1)
سنايي
گر چه اندر كعبه اي بيدار باش و تيز رو *** ور چه در بتخانه اي هشيارباش و پي فشار(2)
سنايي
روي چون زي كعبه كردي،رايبتخانه مكن *** دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش(3)
سنايي
در كعبه و بتخانه تو را چند پرستم *** چون ميل به سجاده و زنار منت نيست(4)
نظامي
عشق فتوا مي دهد كز كعبه در بتخانه شو *** يار دعوي مي كند كز عاشقي ديوانه شو(5)
نظامي
تو از همه كس فارغ و اندر طلب وصلت *** در كعبه و بتخانه هر كس به تمنايي
در كار كش اين عقل به كار آمده را *** تا راست كند كار به هم بر شده را
از نقش خيال بر دلت بتكده اي است *** بشكن بت و كعبه ساز اين بتكده ر(6)
افضل الدين كاشاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنايي، ديوان، ص 89
2 ـ همان، ص 226
3 ـ همان، ص906
4 ـ نظامي، ديوان، ص 273
5 ـ همان، ص324
6 ـ بابا افضل، ديوان.
|
276 |
|
برون كردندم از كعبه به خواري *** درون بتكده كردند جايم(1)
عراقي
هرگز نپرسد از كسي كعبه نشينان را نشان *** مستي كه او قبله كند چونوي بتي طناز ر(2)
حسن دهلوي
خواجو سخن از كعبه و بتخانه چه گويي *** خاموش كه اين جمله فسون است و فسانه
رو عارف خود باش كه در عالم معني *** مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه(3)
خواجوي كرماني
حاجيان را كعبه بتخانه است و ايشان بت پرست *** ور ببيني در حقيقت كعبه جز بتخانه نيست(4)
خواجوي كرماني
چون طهارت نبود كعبه وبتخانه يكي است *** نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود(5)
حافظ
از در خويش مرا بر در غيري ببري *** باز گويي به در غير چرا مي گذري
گرچه در بتكده رفتم ز در كعبه رواست *** هم در توست در بتكده چون درنگري
از تو هم پيش تو هم بر در تو داد مرا *** فتنه گوييم و تو گويي كه چرا فتنه گري
كعبه و دير تويي كعبه كجا دير كجاست *** نيست غير از تو كسي غير كه را مي شمري
كعبه گر شد ز تو پر بتكده هم خالي نيست *** كميي نيست تو را كز همه بسيار تري
جويمت گه به در كعبه و گه بر در دير *** چون گداي تو شدم از تو شد اين دربدري
رفت آوازه كه امسال به حج رفت كمال *** بس مبارك سفري چون تو به او همسفري(6)
كمال خجندي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عراقي، ديوان، ص 243
2 ـ حسن دهلوي، تاريخ ادبيات.
3 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 490
4 ـ همان، ص 403
5 ـ حافظ، ديوان، ص 102
6 ـ كمال خجندي، ديوان، ص 335
|
277 |
|
وز كعبه و بتخانه و زنار و چليپا *** وز ميكده و كوي خرابات گذشتيم(1)
شمس مغربي
در مسجد و در كعبه و بتخانه دويديم *** هر جا كه رسيديم به جز يار نديديم
در حضرت او يارب بسيار بگرديم *** لبيك حق از كعبه و بتخانه شنيديم(2)
قاسم انوار
از مسجد و ميخانه وز كعبه و بتخانه *** مقصود خدا عشق است باقي همه افسانه(3)
قاسم انوار
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو *** مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه(4)
خيالي بخارايي
بتي را كعبه اي بنياد كردن(5)
كه احسنت اي جهاندار معاني *** كه در ملك سخن صاحب قراني
پس از پنجاه چله در چهل سال *** مزن پنجه در اين حرف ورق مال
در اين روزه كه هستي پاي بر جاي *** به مردار استخواني روزه مگشاي
نكرده آرزو هرگز تو را بند *** كه دنيا را نبودي آرزومند
چو داري در سنان نوك خامه *** كليد قفل چندين گنج نامه
مسي را زر بر اندون غرض چيست *** زر اندر سيم تر زين مي توان زيست
چرا چون گنج قارون خاك بهري *** نه استاد سخن گويان دهري؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شمس مغربي، ديوان، ص 171
2 ـ قاسم انوار، ديوان، ص 217
3 ـ همان، ص 217
4 ـ خيالي بخارايي، ديوان، ص 240
5 ـ نظامي نيز از كساني است كه از بتخانه، كعبه ساخته است. او وقتي كه خسرو و شيرين را مي سرود دوستي به او اعتراض مي كند كه چرا رسم مغان را تازه مي كند و اين داستان را كه پيش از اسلام و دوره زرتشتيان اتفاق افتاده به شعر درمي آورد؟ نظامي در جواب چند بيت از سروده هاي خود را بر زبان مي آورد، دوست معترض در مي يابد كه نظامي به داستان آرايش ديگر داده و از بتخانه، كعبه اي ساخته است، لذا به تشويق نظامي زبان مي گشايد. (به نقل از احوال و آثار نظامي تأليف دكتر زنجاني، ص88).
|
278 |
|
در توحيد زن كآوازه داري *** چرا رسم مغان را تازه داري
سخندانان دلت را مرده دانند *** اگر چه زند خوانان زنده خوانند
ز شورش كردن آن تلخ گفتار *** ترشرويي نكردم هيچ در كار
ز شيرين كاري شيرين دلبند *** فرو خواندم به گوشش نكته اي چند
وزآن ديبا كه مي بستم طرازش *** نمودم نقشهاي دلنوازش
چو صاحب سنگ ديد آن نقش ارژنگ *** فروماند از سخن چون نقش بر سنگ
بدو گفتم ز خاموشي چه جويي *** زبانت كو كه احسنتي بگويي
به صد تسليم گفت اي من غلامت *** زبانم وقف بر تسبيح نامت
چو بشنيدم ز شيرين داستان را *** ز شيريني فرو بردم زبان را
چنين سحري توداني ياد كردن *** بتي را كعبه اي بنياد كردن
مگر شيرين بدان كردي دهانم *** كه در حلقم شكر گردد زبانم
اگر خوردم زبان را من شكروار *** زبان چون تويي بادا شكر بار
به پايان برچو اين ره برگشادي *** تمامش كن چو بنيادش نهادي
در اين گفتن ز دولت ياريت باد *** برومندي و برخورداريت باد(1)
نظامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نظامي، خسرو شيرين، ص 36
|
281 |
|
فصل هفتم : اعمال و مناسك حج
«عمره تمتع»
پيش از بررسي اعمال و مناسك حج، ابتدا چند اصطلاح مربوط به حج توضيح داده مي شود.
مناسك(1)
مناسك جمع منسك است و به معني جاهاي عبادت حاجيان است كه به مجاز ذكر محل و اراده حال به معني اعمال و افعال حج است.(2)
و كتابي كه در بيان آداب واعمال و مراسم حج براي استفاده مردم و حج گزاران نوشته شده به نام «مناسك حج» ناميده مي شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مناسك جمع منسك است كه به معاني مختلفي آمده است مانند: قربانگاه، طاعتگاه، ذات عبادت، خود عبادت و... و در كشاف اصطلاحات الفنون چنين آمده است: منسك مصدر «نسك لله» است يعني قرباني كردن لوجه الله. سپس اين لفظ را در مورد هر عبادتي استعمال كردند و از آن پس اين لفظ عام به عبادت خاص، مخصوص و مشهور شد. فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله، هنگامي كه اعمال حج را به جا آورديد ياد خدا كنيد.
2 ـ دهخدا، ماده مناسك، لسان العرب، ماده نسك، ج 14، ص 127
|
282 |
|
تا بيابي گر بجويي از براي حج و غزو *** درمناسك حكمحجواندرسيرحكم غز(1)
سنايي
تا بيابد حاجي و غازي همي اندر دو اصل *** درمناسك حكمحجواندرسيرحكم غز(2)
سنايي
به مشعر و به مناسك به عمره و احرام *** به موقف و به منا و به كعبه و زمزم(3)
صابر ترمذي
پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار *** تا نسخه مناسك حج گردد از برش(4)
خاقاني
خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك *** در دل از خط يدالله صد دبستان ديده اند(5)
خاقاني
اعمال مناسك ار نداني *** از مجتهدانش باز خواني(6)
خاقاني
به مغرب گروهي است صحرا خرام *** مناسك رها كرده ناسك به نام
به مشرق گروهي فرشته سرشت *** كه جز منسكش نام نتوان نوشت
گروهي چو دريا جنوبي گراي *** كه بوده است هابيلشان رهنماي
گروهي شمالي است اقليمشان *** كه قابيل خواني ز تعظيمشان
گذر بر سپيد و سياه آوري *** چو تو بارگي سوي راه آوري
زناسك به منسك درآري سپاه *** ز هابيل يابي به قابيل راه(7)
اقبالنامه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنايي، ديوان، ص 105
2 ـ همان، ص 4
3 ـ صابر ترمذي، ديوان، ص 136
4 ـ خاقاني، ديوان، ص 216
5 ـ همان، ص 89
6 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 119
7 ـ اقبالنامه به تصحيح وحيد، ص 139
|
283 |
|
زدم گردن فور قتال را *** گرفتم به چين جاي چيپال را
زقابيل و هابيل كين خواستم *** زناسك به منسك ره آراستم(1)
استطاعت(2)
حج بر هر مكلفي كه مستطيع و جامع شرايط(3) باشد در همه عمر يك بار واجب است.
استطاعت بر من نيست وگرنه نيمي *** ساعتي از در آن كعبه حاجت غايب(4)
اديب صابر
حديث كعبه چه گويم چواستطاعت نيست *** شكسته پاي، چه مرد ره حرم باشد(5)
عماد كرماني
بدين قدم نتواني شدن عماد به كويش *** شكسته پايي و داري طواف كعبه تمن(6)
عماد كرماني
ميقات
ميقات، اولين محلي است كه حاجي براي ورود به بارگاه پروردگار خود را آماده مي سازد و لباسهاي خود را از تن برون آورده و لباس احرام مي پوشد. و چون مي خواهد به حرم; يعني محضر خاص پروردگار وارد شود بايد لباس حضور بپوشد و از اين در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص 243
2 ـ ولله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان الله غني عن العالمين. (سوره آل عمران، آيه97)
بر مردم آنانكه استطاعت دارند حج خانه خدا واجب است و كسي كه كفر پيشه كند (به خدا ضرر نمي زند) پس همانا پروردگار از همه جهانيان بي نياز است.
3 ـ و اين شرايط عبارتند از: 1 ـ بلوغ 2 ـ عقل 3 ـ حريت 4 ـ استطاعت از جهت مال و صحت بدن و توانايي و باز بودن راه و آزادي آن و وسعت وقت و كفايت آن. (امام خميني، مناسك حج، ص 14)
4 ـ اديب صابر، ديوان، ص 398
5 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 124
6 ـ همان، ص305
|
284 |
|
مخصوص شرفياب محضر ربوبي شود و بدون احرام و عبور از اين در حضور ممكن نيست.
تا كي كني به عادت در صومعه عبادت *** كفراست زهدوطاعت تانگذري ز ميقات(1)
عراقي
بيابياگذري كن ببين زكات ملك *** به طور موسي عمران و غلغل ميقات(2)
مولوي
مكانهايي كه احرام از آن جا بسته مي شود به جهت اختلاف راهها متعدد است و عبارت است از:
1 ـ مسجد شجره(3)
2 ـ جحفه(4)
از شام «ذات جحفه» و از بصره «ذات عرق» *** با تيغ و با كفن شده اينجا كه ربن(5)
مولوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عراقي، ديوان، صفحه 114
2 ـ مولوي، كليات شمس، ص 196
3 ـ مسجد شجره كه آن را «ذوالحليفة» مي نامند و مردم مدينه آن محل را «آبار علي» يا «آبيار علي» مي گويند. (آبار جمع بئر است يعني چاههايي كه علي( عليه السلام ) خود حفر كرده است). اين مسجد در حدود ده كيلومتري مدينه منوره به طرف مكه واقع شده و ميقات كساني است كه از اين ناحيه به سوي بيت الله الحرام مي روند.
اين ميقات معتبرترين ميقاتهاست، زيرا رسول گرامي اسلام ـ ص ـ و بعضي از همسران آن حضرت و ائمه معصومين ـ ع ـ از آنجا محرم گشته اند.
4 ـ دومين ميقات است كه رسول خدا ـ ص ـ براي اهل مصر و شامات و كساني كه از آن مسير به سوي مكه معظمه مي آيند تعيين كرده است. جحفه روستاي بزرگي است كه تپه هاي مرتفع و بلندي دارد و در مسير راه مدينه به مكه واقع شده و فاصله آن تا مكه از راه اتوبان هجرت حدود 220 كيلومتر مي باشد.
در نزديكي جحفه «غدير خم» با فاصله سه ميل يعني 5760 متر واقع شده كه چشمه اي در آن جاري است و به همين جهت درختان زيادي در آنجا وجود دارد. رويداد تاريخي غدير خم در اين منطقه انجام پذيرفته است كه رسول خدا ـ ص ـ در بازگشت از حجة الوداع، علي بن ابيطالب( عليه السلام ) را به جانشيني خود معرفي كرد.
5 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
|
285 |
|
3 ـ وادي عقيق(1)
چون مقدمت از عراق دانند *** ميقات تو ذات عرق خوانند(2)
خاقاني
از شام «ذات جحفه» و از بصره «ذات عرق» *** با تيغ و با كفن شده اينجا كه ربن(3)
مولوي
4 ـ قرن المنازل(4)
5 ـ يَلَمْلَم(5)
نظافت و غسل قبل از احرام(6)
حاجي پس از ورود به ميقات چند عمل واجب و مستحب انجام مي دهد.
يكي از مستحبات قبل از احرام پاكيزه نمودن بدن و ناخن و شارب گرفتن و ازاله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ وادي عقيق بين نجد و تهامه واقع شده و امام صادق( عليه السلام ) فرموده است: رسول خدا وادي عقيق را ميقات براي مردم عراق و كساني كه از آن جهت عبور مي كنند معين فرمود. ابتداي عقيق «مسلخ» و ميانه آن «نمره» و انتهاي آن «ذات عرق» است تا مكه 94 كيلومتر فاصله دارد.
2 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 120
3 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
4 ـ و آن ميقات اهل يمن و طائف است. و يا ميقات اهل نجد مي باشد. گفته شده قرن المنازل دهي است كه تا مكه 51 ميل يعني 94 كيلومتر فاصله دارد.
5 ـ آخرين ميقاتي است كه براي اهل يمن و كساني كه از آن طريق عبور مي كنند معين شده. اين ميقات در جنوب شهر مكه واقع شده و تا مكه حدود 84 كيلومتر فاصله دارد. در آن سرزمين، مسجد «معاذ بن جبل» قرار دارد.
6 ـ يكي از اسرار نظافت و غسل در ميقات، پاك كردن و شستشوي خود از گناهاان و لغزشها و توبه از خطاهاست.
امام سجاد( عليه السلام ) به شبلي فرمود: آيا در ميقات نظافت كردي؟ گفت: آري. امام فرمود: «نويت انك تنظفت بنور التوبة الخالصة لله تعالي» آيا در آن هنگام نيت كردي كه خود را با نور توبه خالص براي خداي متعال پاك كني؟ گفت: نه. امام فرمود: پس تو نظافت نكردي. امام فرمود: فحين اغتسلت نويت انك اغتسلت من الخطايا و الذنوب؟ هنگامي كه غسل كردي و خود را شستشو دادي آيا نيت كردي كه خود را از گناهان و خطاها شستشو دهي؟ شبلي گفت: نه. امام فرمود: پس غسل نكردي. (مصباح الشريعه به نقل از مستدرك الوسائل، ج2، ص187)
امام صادق( عليه السلام ) مي فرمايد: ثمّ اغسل بماء التوبة الخالصة ذنوبك; در ميقات ـ با آب توبه خالص ـ خود را شستشو بده.
|
286 |
|
موي زير بغل و عانه با نوره است و غسل نيز مستحب است حتي براي زنهايي كه عذر زنانگي دارند.(1)
حافظ هر آن كه عشق نورزيد و وصل خواست *** احرام كعبه دل و جان بي وضو ببست(2)
محيي لاري يكي از شعراي قرن نهم و دهم در كتاب فتوح الحرمين در قسمتي از مثنوي خود به مستحباتي كه ذكر شد اشاره كرده و فلسفه آن را بيان مي كند و مي گويد.
جمله خلايق ز عرب تا عجم *** باديه پيما به هواي حرم
نعره زنان جامه دران مي شدند *** جمله به فرياد و فغان مي شدند
رنج سفر برده و تشويش راه *** تا كه رسيدند به احرامگاه
رفته قمرشان همه در ميغ گرد *** گونه دگرگونه شد از گرم و سرد
دست شده كوته و گردن دراز *** سينه پر زآتش و دل در گداز
زآتش دل شعله فروز آمدند *** جمله در آن عرصه فرود آمدند
پير خرد گفت در آن مرحله *** از ره تعليم كه اي قافله
سنت راه است كه در اين مقام *** پاك نمايند يكايك تمام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مناسك حج امام خميني، ص 94
2 ـ حافظ، ديوان، به تصحيح حسين پژمان، ص 17
|
287 |
|
آينه خويش جلايي دهند *** زنگ زدايند و صفايي دهند
غسل برآرند در آب از نخست *** تاشود احرام برايشان درست
گرد و غباري است كه بر خاطر است *** ني همه آن گرد كه بر ظاهر است
موي سرت جمله علاقات دل *** كآنست به اسباب جهان متصل
يك به يك آنها همه را دور ساز *** كعبه صفت خانه پر از نور ساز
اول از آلايش تن پاك شو *** پس به حريم دل او خاك شو(1)
محيي لاري
نماز احرام(2)
حاجي پس از ورود به ميقات بايد احرام ببندد و مستحب است كه احرام را در صورت تمكن بعد از نماز ظهر و يا نماز واجب ديگر ببندد و در صورت عدم تمكن، بعد از شش يا دو ركعت نماز نافله، يعني مستحب انجام دهد.
جان به نياز آر و بدن در نماز *** سجده كن آنگاه بربي نياز
بعد نماز از سر صدق و يقين *** نيت احرام نما اين چنين
اي شده در جستن حج ره نورد *** هست در اين نيت حج تو فرد
ور بودت ميل به حج قران *** نيت از اين سان گذران بر زبان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص27
2 ـ درباره اين نماز، امام سجاد( عليه السلام ) به شبلي فرمود: فحين صليت ركعتين نويت انك تقربت الي الله بخير الاعمال من الصلوة واكبر حسنات العباد; هنگامي كه دو ركعت نماز گزاردي آيا نيت كردي كه با بهترين اعمال از نماز و بزرگترين نيكيهاي بندگان خدا به خدا تقرّب جويي؟ گفت: نه. فرمود: پس نماز نگزاردي.
|
288 |
|
ور پي عمره بكشد دل تو را *** بلكه به اين لفظ كني ابتدا
حج تمتع بود اركام تو *** به كه در اشهر بود احرام تو
اي ز تمتع شده احرام بند *** سازمت از اشهر حج بهره مند
غره شوال بود ابتداش *** هشتم ذي الحجه بود انتهاش
نيت احرام پي عمره گير *** ليك در اشهر بودت ناگزير
حج تو عمره بود آن ابتدا *** نيت آن ليك در اشهر نما
هم به همين سال به هنگام حج *** عزم نما از پي احرام حج
نيت حج تو به موسم شود *** حج تمتع به تو لازم شود(1)
محيي لاري
احرام(2)
حاجي پس از ورود به ميقات بايد احرام ببندد كه شيوه آن ابتدا پوشيدن دو جامه احرام و نيت و سپس گفتن تلبيه استوباچنين حالتي بايد وارد حرم شود كه توضيح هر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 28
2 ـ
چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كرردي اندر آن تحريم
جمله بر خود حرام كرده بدي *** هر چه مادون كردگار قديم
ناصر خسرو
در حديثي كه امام صادق اسرار حج را بيان مي نمايد به احرام كه مي رسد مي فرمايد: واحرم عن كلّ شيء يمنعك من ذكر الله و يحجبك عن طاعته. (مصباح الشريعة، ص16 و 17 به نقل از مستدرك الوسائل، ج2، ص187); هر چيزي كه تو را از ياد خدا باز دارد و از اطاعت او ممانعت كند بر خود حرام كن.
در مباحثه اي كه بين امام سجاد و شبلي واقع شد امام به شبلي فرمود: آيا نظافت كردي و احرام و پيمان بستي؟ گفت: آري. فرمود: به هنگام نظافت و محرم شدن و پيمان حج بستن آيا نيت و تصميم آن را داشتي كه با نور توبه خالص براي خداي متعال، خود را پاكيزه كني؟ گفت: نه. فرمود: «فحين احرمت نويت انك حرمت علي نفسك كلّ محرم حرّمه الله عزّوجلّ»; زماني كه محرم شدي آيا نيت و تصميم آن را داشتي كه هر چه پروردگار بزرگ حرام كرده برخود حرام كني؟ گفت: نه. فرمود: هنگامي كه پيمان حج بستي آيا نيت داشتي كه پيمانهاي غير الهي را بازكني؟ گفت: نه... امام سجاد( عليه السلام ) به شبلي فرمود: بنابراين نه نظافت كردي و نه محرم شدي و نه پيمان حج بستي. (مستدرك الوسائل، ج2، ص186)
هجو يري گويد: يكي به نزديك جنيد آمد، وي را گفت: ...چون محرم شدي به ميقات، از صفات بشريت جدا شدي چنانكه از جامه؟ گفت: ني. گفت: پس محرم نشدي. (هجو يري، كشف المحجوب، ص424)
دهخدا گويد: نزد عرفا و صوفيه احرام عبارت است از ترك شهوت نسبت به مخلوقات. و خروج از احرام نزد آنان عبارت است از گشاده رويي با خلق و فرود آمدن به سوي ايشان بعد العندية في مقعد صدق. (دهخدا، لغت نامه، ماده احرام)
|
289 |
|
كدام در جاي خود خواهد آمد.
احرام در اصل به معني منع است و گويا مُحرِم ازچيزهايي كه شرع او را از انجام دادن آن منع كرده است اجتناب مي كند(1) مانند بوي خوش، ازدواج و صيد.(2)
چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كردي اندر آن تحريم
جمله برخود حرام كرده بدي *** هر چه مادون كردگار قديم(3)
ناصر خسرو
چوعلمت هست خدمت كن چوبي علمان كه زشت آيد *** گرفته چينيان احرام و مكي خفته در بطحاء(4)
سنايي
حرم كعبه ملكش چو بنا كرد قضا *** شير لبيك زد آهو بره احرام گرفت(5)
انوري
سپهر و مهر چو حجاج كعبه اسلام *** به عزم كعبه اسلام بسته اند احرام(6)
ظهير فارابي
پس قرص آفتاب به صابون زند مسيح *** كاحرام را ازار سپيد است در خورش
خاقاني
بيني به موقف عرفات آمده مسيح *** از آفتاب جامه احرام در برش(7)
خاقاني
لبيك بر كشيده احراميان راهش *** چون حربيان به غوغاچون خاكيان به محشر(8)
نظامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ و احرام در نماز هم به همين معناست و گويا نمازگزار با گفتن تكبيرة الاحرام، بعضي چيزها مثل سخن گفتن و خوردن، بر او ممنوع مي شود.
2 ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 138، ماده حرم.
3 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص300
4 ـ سنايي، ديوان.
5 ـ انوري، ديوان.
6 ـ ظهير فارابي.
7 ـ خاقاني، ديوان، ص 216
8 ـ نظامي، ديوان، ص 233
|
290 |
|
لبيك عشق زن تو در اين راه خوفناك *** واحرام دردگير در اين كعبه رجا (1)
عطار نيشابوري
به عزم كعبه قدست چو بسته ايم احرام *** زما سعادت وصل حرم دريغ مدار(2)
خواجوي كرماني
بدان رسيده ام اكنون كه بردرت شب و روز *** نمي توانم بستن به بندگي احرام(3)
عبيد زاكاني
حافظ هرآن كه عشق نورزيدووصل خواست *** احرام كعبه دل و جان بي وضو ببست(4)
حافظ
آراستم به طوف حريمت جنازه را *** احرام بستم و به عماري در آمدم(5)
آصفي هروي
محرمات احرام(6)
حاجي پس از آنكه در ميقات لباس احرام پوشيد و نيت كرد و لبيك گفت مُحرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عطار نيشابوري، ديوان، ص 37
2 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 700
3 ـ عبيد زاكاني
4 ـ حافظ، ديوان، ص 17
5 ـ آصفي هروي، ديوان، ص 143
6 ـ اين محرمات عبارتند از: صيد، هر نوع لذت شهواني زن و مرد، عقد و ازدواج، استمناء، استعمال عطريات، پوشيدن چيز دوخته، سرمه كشيدن چه مرد و چه زن، نگاه كردن در آينه، پوشيدن چيزهايي كه تمام روي پارا مي گيرد مثل كفش و چكمه و گيوه و جوراب، فسوق است مثل دروغ و فحش و تفاخر، جدال است و آن گفتن «لا والله» و «بلي والله» است، كشتن جانوراني كه در بدن ساكن مي شوند، انگشتر به دست كردن به جهت زينت، و حنا نيز به قصد زينت نبندد، پوشيدن زيور است براي زن به جهت زينت اما زينتهايي را كه قبلا مي پوشيده لازم نيست براي احرام بيرون آورد ولي نبايد آن را به مردي حتي شوهر خود نشان دهد، روغن ماليدن است به بدن، ازاله مو از بدن، پوشانيدن سر از براي مردان، پوشانيدن صورت از براي زنان، زير سايه رفتن از براي مردان، بيرون آوردن خون از بدن، ناخن گرفتن، كندن دندان، كندن درخت يا گياهان كه در حرم روييده باشد، سلاح در بر داشتن بنابر احوط مثل شمشير و نيزه و تفنگ.
قاتل مشتاق گو تيغ مكش در حرم *** رهزن عشاق گو چنگ مزن در حجاز
خواجوي كرماني
ـ خواجوي كرماني، ص 275.
|
291 |
|
مي شود. و كسي كه محرم شد 24 چيز بر او حرام مي شود. كه اول آنها صيد و شكار است.
اي چون كعبه وحوش را همه امن *** خلق را قصر و درگهت مأمن(1)
مسعود سعد سلمان
دلم شكار تو گشت اي نگار آهو چشم *** تو از شكار من ايمن چو آهوان حرم(2)
اديب صابر ترمذي
اندر حريم كعبه حرام است رسم صيد *** صياد دست كوته و صيد ايمن از شرش(3)
خاقاني
كمند سعدي اگر شير بيشه صيد كند *** تو در كمند نيايي كه آهوي حرمي(4)
سعدي
چون دل ببردي دين مبر هوش از من مسكين مبر *** با مهربانان كين مبر «لاتقتلوا صيدالحرم»(5)
سعدي
خون صاحب نظران ريختي اي كعبه حسن *** قتل اينان كه روا داشت كه صيد حرمند(6)
سعدي
شكسته بال تر از من ميان مرغان نيست *** دلم خوش است كه نامم كبوتر حرم است(7)
سعدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان.
2 ـ اديب صابر ترمذي، ديوان، ص 131.
3 ـ خاقاني، ديوان.
4 ـ سعدي، كليات، ص276
5 ـ همان.
6 ـ همان.
7 ـ همان.
|
292 |
|
ما صيد حريم حرم كعبه قدسيم *** ما راهبر باديه عالم جانيم(1)
خواجوي كرماني
دگر به صيد حرم تيغ بر مكش زنهار *** وزآن كه با دل ما كرده اي پشيمان باش(2)
حافظ
يا رب مگيرش ارچه دل چون كبوترم *** افكند و كشت و عزت صيد حرم نداشت(3)
دوم از محرمات احرام بردن هر نوع لذت و تمتع شهواني زن و مرد از يكديگر، چه حلال و چه حرام.
چونكه به احرام نمايي قيام *** بر تو شود فعل طبيعت حرام(4)
محيي لاري
به ذات ايزد و توحيد و حرمت او *** به حق كعبه و آن كس كه كرد كعبه بنا
به زمزم و عرفات و حطيم و ركن و مقام *** به عمره و حجر و مروه و صفا و منا
و گر خلاف تو هرگز روا داشته ام *** حلال داشته ام در حريم كعبه زن(5)
اديب صابر ترمذي
از ديگر محرمات احرام ازاله و از بين بردن مو از بدن است از هر نقطه كه باشد حتي ازاله يك نخ مو هم حرام است.
گر سر مويي كني از خود جدا *** برتو شود واجب و لازم فدا
زآن كه تو از خويش نه اي آن زمان *** ار ببري دست به مال كسان
مال كسان به كه امانت كني *** جرم كنندت چو خيانت كني
آنچه در احرام حرام است از آن *** دور شو و ميل مكن سوي آن(6)محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 264.
2 ـ حافظ، ديوان.
3 ـ همان.
4 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص27
5 ـ اديب صابر ترمذي، ديوان.
6 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 28 و 29.
|
293 |
|
راز درآوردن لباس دوخته و پوشيدن لباس احرام(1)
پس از ورود به ميقات، ابتدا لباس دوخته را درمي آورد و سپس دو جامه احرام مي پوشد كه يكي را مثل لنگ بر كمر مي بندد و ديگري را مانند ردا بر دوش مي اندازد.
شعرا هر كدام به نوعي در اين زمينه سخن گفته اند. از جمله حكمت درآوردن لباس دوخته را كندن لباس گناه و معصيت از خود مي دانند و دربر كردن لباس احرام را به معني پوشيدن لباس اطاعت و فرمانبرداري، راستي و صفا و تواضع و فروتني مي دانند.
«جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني» در وصف «ركن الدين صاعد» كه از سفر حج برگشته قصيده اي سروده و جدا شدن او را از جامه، مجرد گشتن از علايق و ترك دوخته واندوخته مي داند و برهنگيش را همانند برهنگي شمشير در ميدان جنگ معرفي مي كند.
تو مجرد گشته از جمله علايق مردوار *** اندر آن موقف كه هر كس مي شد از جامه جدا
صوفيان گفته ترك دوخته و اندوخته *** گشته از جامه برهنه همچو تيغ اندر وغا(2)
«ملا عبدالرحمن جامي» عارف و شاعر قرن نهم، ميقات را مكان تجرد و وارستگي مي داند و فلسفه نپوشيدن خلعت سوزن زده و جامه ندوخته را برهنگي و رهايي از تعلقات معرفي مي كند و سپس دربركردن جامه سپيد احرام را به پوشيدن كفن مانند مي كنند.
بار به ميعاد تعبد رسان *** رخت به ميقات تجرد رسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ امام صادق( عليه السلام ) مي فرمايد: والبس كسوة الصدق و الصفاء والخضوع والخشوع، (مصباح الشريعة، ص17 و 18 به نقل از مستدرك، ج2، ص186); لباس راستي و صفا و خضوع را بپوش. امام سجاد( عليه السلام ) به شبلي فرمود: حجيت يا شبلي؟ قال: نعم، أنزلت الميقات و تجردت عن مخيط الثياب واغتسلت؟ قال: نعم. قال ـ ع: فحين نزلت الميقات نويت انك خلعت ثوب المعصية و لبست ثوب الطاعة. قال: لا. قال( عليه السلام ) فحين اغتسلت نويت انك اغتسلت من الخطايا والذنوب؟ قال: لا. قال ـ ع: فما نزلت الميقات و لا تجردت عن مخيط الثياب ولا اغتسلت. (مستدرك، ج2، ص186). امام سجاد به شبلي فرمود: آيا در ميقات فرود آمدي و از لباس دوخته اجتناب كردي و غسل نمودي؟ گفت: بلي. امام( عليه السلام ) فرمود: در ميقات هنگامي كه لباس دوخته را از تن در آوردي آيا نيت كردي از گناه خارج شده اي؟ و زماني كه لباس دوخته را بر تن كردي نيت كردي لباس طاعت را پوشيده اي؟ گفت: نه. امام ـ ع ـ فرمود: به هنگام غسل آيا نيت كردي خود را از لغزشها و گناهان شستشو داده اي؟ گفت: نه. امام( عليه السلام ) فرمود: پس تو در ميقات فرود نيامدي و از لباس ندوخته برهنه نشدي و غسل نكردي.
2 ـ جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص234
|
294 |
|
رشته تدبير ز سوزن بكش *** خلعت سوزن زده از تن بكش
هر چه بر آن بخيه زدي ماه و سال *** آر برون از همه سوزن مثال
باز كن از بخيه زده جامه خوي *** بو كه تو را بخيه نيفتد به روي
گرنه زمرگ است فراموشيت *** بو كه بود كار كفن پوشيت
لب بگشا يافتن كام را *** نعره لبيك زن احرام را (1)
جامي
اگر عزيمت خاك در حرم داري *** كفن بپوش چو آيي چنانكه فرمان است(2)
عماد فقيه كرماني
«خاقاني» شاعر قرن ششم، ميقات را محل تجمع فرشته هاي آسمان و نقباي عرش الهي به همراه گروههاي مختلف مردم مي داند كه همه نشانه هاي تفاخر و شناسايي را از خود دور كرده و به لبيك گفتن و تسبيح پروردگار مشغولند. بزرگان حمايل بند و سران عمامه دار همه نمودارهاي امتياز و تشخص را از خود دور كرده و به دو جامه سپيد احرام بسنده مي كنند آنگاه آنجا را به صحراي محشر و حاجيان برهنه و كفن پوش را به برخاستگان از صور اسرافيل تشبيه مي كند و در بيتي ديگر آنان را مانند شاخه هاي بي برگ پائيزي كه از بهار هم بهتر هستند مي داند. خاقاني برهنگي در ميقات را موجب آرايش و زينت مردان مي داند و سپس با بياني لطيف و زيبا اين عرياني را به عرياني شمشير در هنگام نبرد تشبيه مي كند و صفاي دريا و بهاي گوهر را از تجرد و برهنگي مي داند و او را همانند قرآن مي داند كه بي نياز از جلد است و ارزش آن به خاطر غلاف و پوشش آن نيست.
در صفت احرامگاه
آيي به حواله گاه احرام *** ميقاتگه خواص اسلام
چون مقدمت از «عراق» دانند *** ميقات تو «ذات عرق» خوانند(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص54
2 ـ عماد فقيه كرماني، ديوان، ص41
3 ـ محل احرام كساني است كه از ناحيه عراق قصد تشرف به بيت الله الحرام دارند.
|
295 |
|
اعمال مناسك ارنداني *** از مجتهدانش باز خواني
بيني نقباي عرش صف صف *** استاده ميان قاع صف صف(1)
كرده سپر ملائك از پر *** بر عالم سايبان اخضر
بر بسته مظله چون علامات *** از اجنحه طيور جنات
افكنده مهان حمايل از بر *** بنهاده سران عمامه از سر
لبيك عبارت برونشان *** سبحانك اشارت درونشان
برخاسته يكسر از سر جان *** چون خاستگان صور، عريان
از شاخ به ماه دي تهي تر *** اما زبهار نو بهي تر
عرياني هست زيب مردان *** عريان تيغ است روز ميدان
بر چهره تيغ آسمان وار *** جوهر ز برهنگي است ديدار
از خلد برهنه آمد آدم *** ايمان نه برهنه خوانده اي هم
دريا ز مجردي صفا يافت *** گوهر ز برهنگي بها يافت
قرآن نه به جلد سرفراز است *** مصحف ز غلاف بي نياز است
مردان كه به صبح دين نمايند *** در زير لباس در نيايند
كان آينه را كه نوطرازند *** از بيم تري غلاف سازند(2)
خاقاني
نيت
دوم از واجبات احرام نيت است. در مرتبه اول بايد بداند عمره و حج و اجزاي آنها از عبادات است و بايد با نيت خالص و براي طاعت خداوند تعالي به جا آورد و اگر حج را به نيت خالص به جا نياورد و به ريا و غير آن باطل كند بايد سال ديگر عمره و حج را اعاده كند.(3)
چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كردي اندر آن تحريم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زمين صاف و بي گياه «لسان العرب» و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربي نسفا 106 فيذرها قاعاً صفصفاً طه 106
2 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 120
3 ـ مناسك حج، ص 84
|
296 |
|
جمله بر خود حرام كرده بُدي *** هر چه مادون كردگار قديم
ناصر خسرو
لبيك بزن بر نيت من شو محرم *** كاري مكن از حج به ريا باز آي به محرم(1)
مختاري غزنوي
آنكه به روح حج كند از زر و زور فارغ است *** آنكه به زور و زر كند با دل شاد در غم است(2)
سيف الدين اسفرنگي
اي به دنيا متمتع اگر اين عمره و حج *** از پي نام كني كعبه تو را حانوت است(3)
سيف فرغاني
گر تو صد باديه هر دم به ريا قطع كني *** در ره كعبه اخلاص به كامي نرسي(4)
جنيد شيرازي
اعمال و مناسك حج
تلبيه «روحاني ترين لحظه احرام»
سوم از واجبات احرام «تلبيه»(5) يعني «لبيك گفتن» است كه صورت صحيح تر آن چنين است:
«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص 241
2 ـ سيف الدين اسفرنگي، ديوان، ص 160
3 ـ سيف فرغاني، ديوان، غزليات، ج 2، ص 42
4 ـ جنيد شيرازي، ديوان، ص 11
5 ـ امام صادق( عليه السلام ) فرمود: ولب بمعني اجابةً صافيةً خالصةً زاكيةً لله عزّوجلّ في دعوتك متمسكاً بالعروة الوثقي; لبيك بگو به گونه اي كه دعوت پروردگار بزرگ را اجابت كرده باشي اجابتي صاف و خالص و پاك در حالي كه به ريسمان محكم الهي چنگ زده باشي.
امام سجاد به شبلي فرمود: فحين لبيت نويت انك نطقت لله سبحانه بكل طاعة وصمت عن كلّ معصية; زماني كه لبيك گفتي آيا نيت كردي كه در هر طاعتي براي پرودگار پاك سخن بگويي و در هر گناه سكوت كني؟ گفت: نه. فرمود: پس لبيك نگفته اي.
|
297 |
|
اِنَّ الحمد والنِّعْمَةَ لكَ والملك لاشريك لك لبيك»;
اجابت مي كنم دعوت تو را، خدايا! اجابت مي كنم دعوت تو را، اجابت مي كنم دعوت تو را، شريكي براي تو نيست، اجابت مي كنم دعوت تو را، به راستي ستايش و نعمت و پادشاهي براي توست، شريكي براي تو نيست، اجابت مي كنم دعوت تو را.(1)
پس از بناي خانه خدا به دست ابراهيم، خداوند به وي فرمان داد مردم را دعوت عمومي به حج كن تا پياده و بر مركبهاي لاغر از هر راه دور بيايند.(2)
ابراهيم سپس بر مقام ايستاد و صدا زد: اي مردم! خداوند شما را به سوي حج فرا مي خواند و مردم در جواب گفتند: «لبيك اللهم لبيك»(3) و حتي آيندگان يعني كساني كه در پشت پدران بودند با تلبيه جواب او را دادند(4) از اين رو مردم از دورترين نقاط زمين به سوي آن مي آيند و لبيك مي گويند.(5)
و به راستي يكي از روحاني ترين لحظه هاي احرام، تلبيه است. از اين رو بزرگان دين در اين لحظات معنوي دچار حالات روحي خاصي مي شدند.(6) چنانكه اين تغيير و تحول روحي به هنگام گفتن تلبيه به امام سجاد دست داد.
سفيان بن عيينه مي گويد: امام سجاد زماني كه احرام بست و بر مركب سواريش نشست رنگش زرد شد و بدنش به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد به او گفتند چرا لبيك نمي گويي؟ فرمود: مي ترسم پروردگار در جوابم بگويد: نداي تو را پاسخي و سؤال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در مواردي كه بايد ترجمه را بگويد اگر كلمه دعوت را هم نگويد كفايت مي كند، مناسك حج، ص 123
2 ـ حج، 27
3 ـ طبرسي، مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 128 و 129
4 ـ علل الشرايع، ص 423، مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 129
5 ـ طبري، ج 1، ص 156
6 ـ در كتاب خصال دگرگوني حال امام صادق( عليه السلام ) را هنگام تلبيه از قول مالك بن انس چنين توصيف مي كند: مالك بن انس فقيه معروف مدينه و يكي از امامان و رهبران ديني چهارگانه اهل سنت مي گويد: سالي با امام صادق حج مي گزاردم، زماني كه با شترش به احرامگاه و ميقات رسيد وقتي خواست لبيك بگويد ديدم توانايي گفتن لبيك را ندارد و هر چه تلاش مي كرد كه لبيك بگويد، صدا در گلويش مي شكست و نزديك بود كه از شتر به زمين بيفتد، سپس گفتم: اي فرزند رسول خدا چاره اي جز گفتن لبيك نيست. در جواب فرمود: اي فرزند ابن ابي عامر چگونه جسارت بورزم و «لبيك اللهم لبيك» بگويم در حالي كه مي ترسم پروردگار عزوجل در جوابم بگويد «لالبيك ولا سعديك» يعني نداي تو را پاسخي و سؤال تو را جوابي نيست.
|
298 |
|
تو را جوابي نيست. آن گاه پس از گفتن لبيك غش كرد و از مركب به زمين افتاد و پيوسته اين حالت بر او عارض مي شد تا آنكه حج را به پايان برد.(1)
اين ماجرا در مثنوي محيي لاري چنين انعكاس يافته است:
حكايت از خود بي خود شدن علي بن الحسين
عليه الصلوات والسلام در حالت تلبيه گفتن
سرو گل روضه صدق و صفا *** تازه نهال چمن اصطفا
قرة العينين نبي و ولي *** ميوه بستان بتول و علي
داده جمالش دل و دين زيب و زين *** كعبه آمال علي حسين
در ره حج قافله سالار بود *** چونكه به ميقات فتادش ورود
رفت در احرام چو ماه تمام *** ره بر از او قافله مصر و شام
گشته رفيقان همه لبيك گو *** او شده در بحر تحير فرو
غنچه اش از باد كسان وا نشد *** از جهت تلبيه گويا نشد
لرزه به شمشاد فتادش چو بيد *** زرد شده لاله و نرگس سپيد
جعد مطراش(2) در آمد به هم *** شاخ گلش گشت ز انديشه خم
خلق در آن فكر كه اين حال چيست *** شد متكلم چو زماني گريست
گفت كه لبيك به جاي خود است *** ليك مرا گريه ز بيم رد است
خوف ردم هست و رجاي قبول *** مانده در اين خوف و رجايم ملول
چون كه به لبيك زبان برگشود *** بيخودي صعب بر او رو نمود
ناقه اش افكند به روي زمين *** كرد زمين را فلك چارمين
گرفتد از ناقه به خاك او چه باك *** نور فتد نيز ز گردون به خاك
آنكه سپهرش بود احرام گاه *** جامه احرام كند گرد راه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قال سفيان بن عيينة: حج علي بن الحسين ( عليهما السلام ) فلمّا احرم و استوت به راحلته اصفر لونه وانتفض ووقع عليه الرعدة ولم يستطع ان يلبّي فقيل له: لم لا تلبي؟ فقال: اخشي أن يقول ربي: لا لبيك ولا سعديك، فلمّا لبي غشي عليه و سقط من راحلته فلم يزل يعتريه ذلك حتي قضي حجه.
2 ـ مطرا به معناي: تر و تازه، نم دار كرده شده.
|
299 |
|
تا كه به اتمام نشد مهتدي *** زو نشدي رعشه و آن بيخودي
آنكه كريم بن كريم است او *** سوخته آتش بيم است او
سلسله شان سلسله من ذهب *** هر يك از ايشان عجب من عجب
هر كه به آن سلسله پيوسته شد *** از ستم حادثه وارسته شد
آنكه بود آل رسول امين *** وقت عبادت بود احوالش اين
ما چه كسانيم و سگ كيستيم *** ما نشناسيم كه ما چيستيم
غره شده بر عمل خويشتن *** تكيه زده بر كرم ذوالمنن
بار خدايا به حق بيم او *** كآوري آن بيم به ما هم فرو
كآنچه به جز توست به يك سو نهيم *** سوي حريم حرمت رو نهيم(1)
محيي لاري
* * *
گفت ني گفتمش زدي لبيك *** از سر علم و از سر تعظيم
مي شنيدي نداي حق و جواب *** باز دادي چنانكه داد كليم(2)
ناصر خسرو
لبيك بزن بر نيت من شو محرم *** كاري مكن از حج به ريا بازآي به محرم(3)
مختاري غزنوي
حج مپندار گفت لبيكي *** جامه مفكن بر آتش از كيكي(4)
سنايي
حرم كعبه ملكش چو بنا كرد قضا *** شير لبيك زد آهو بره احرام گرفت(5)
انوري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 29 و 30
2 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300
3 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص 241
4 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص465
5 ـ انوري، ديوان، ص 65
|
300 |
|
جان روحانيان قدسي را *** وقت لبيك شرمسار كنند(1)
جمال الدين اصفهاني
زهره ز سماع و وجد لبيك *** بر چرخ گسسته زير بابم(2)
جمال الدين اصفهاني
انجم ماده فش آماده حج آمده اند *** تا خواص از همه لبيك مثنا شنوند(3)
خاقاني
لبيك بر كشيده احراميان راهش *** چون حربيان به غوغا،چون خاكيان به محشر(4)
نظامي
لبيك عشق زن تو در اين راه خوفناك *** واحرام درد گير در اين كعبه رجا (5)
عطار
در آسمان ز غلغل لبيك حاجيان *** تا عرش نعره ها و غريو است از صدا (6)
مولوي
به لبيك حجاج بيت الحرام *** به مدفون يثرب ( عليه السلام )(7)
سعدي
لب بگشا يافتن كام را *** نعره لبيك زن احرام را (8)
جامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 142
2 ـ همان، ص262
3 ـ خاقاني، ديوان، ص 102
4 ـ نظامي، ديوان، ص 233
5 ـ عطار، ديوان، ص 2
6 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
7 ـ سعدي، بوستان، ص 244
8 ـ جامي، تحفة الاحرار.