بخش 9
کعبه و بتخانه
|
201 |
|
بت پرستي از زمان حكومت قبيله جرهم شروع شد. زماني كه آنان رياست مكه را به دست داشتند، مرم خداپرست مكه بت پرست شدند، زيرا يكي از آنان از شام بتي را به نام هبل به مكه آورد و به تدريج بت پرستي شيوع پيدا كرد. آنها به تعداد روزهاي سال، 360 بت داشتند و از معروفترين بتهاي آنها هبل، لات و عزي بود. ابوسفيان در جنگ احد اين بتها را به همراه داشت.
نام بعضي از بتهاي آنها در قرآن آمده است. در سوره نجم نام «لات» و «عزي» و «منات(1)» و در سوره نوح نام «ود»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» ذكر شده است(2).
هميشه خانه ام از نيكوان زيبا روي *** چو كعبه بود به هنگام كفر پراصنام(3)
منطقي رازي
منات و لات و عزي در مكه سه بت بودند *** ز دستبرد بت آراي آن زمان آزر
همه جهان همي آن هر سه بت پرستيدند *** جز آن كسي كه بدو بود از خداي نظر
دو زان پيمبر بشكست و هر دو را آن روز *** فكنده بودستان پيش كعبه پاي سپر
منات را زميان كافران بدزديدند *** به كشوري دگر انداختند از آن كشور(4)
فرخي سيستاني
بود بتخانه ي گروهي ساحت بيت الحرام *** بود بدعت جاي قومي بقعه شالنكيان
اين دو موضع چون ز ديدار دو احمد نور يافت *** قبله سنت شد اين و كعبه خدمت شد آن(5)
سنايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ افرأيتم اللات و العزي و منوة الثالثة الاخري، نجم /22
2 ـ ولا تذرن ودا ولا سواعا ولا يغوث و يعوق و نسرا، نوح /23
3 ـ منطقي رازي، شاعران بي ديوان، ص 202
4 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 69
5 ـ سنايي، ديوان، ص 421
|
202 |
|
خانه كعبه گشته بتخانه *** بگرفته به غصب بيگانه(1)
سنايي
گرحرم را چون حريم حرمتت بودي شكوه *** در درون كعبه هرگز نامدي عزي و لات(2)
انوري
چو بت به كعبه نگونسار بر زمين افتد *** به پيش قبله رويت بتان فرخاري(3)
به لا قامت لات بشكست خرد *** به اعزاز دين آب عزي ببرد
نه از لات و عزي برآورد گرد *** كه تورات و انجيل منسوخ كرد(4)
سعدي
استمداد از بتها
زماني كه مردم مكه دچار مشكلي مي شدند به خانه كعبه كه به بتخانه تبديل شده بود روي مي آوردند و از بتها ياري مي طلبيدند.
مولوي در كتاب شريف مثنوي در اين باره مي گويد:
قصه ياري خواستن حليمه از بتان چون عقيب فطام،
مصطفي ( صلی الله علیه و آله ) را گم كرد و لزريدن و سجده بتان و گواهي دادن ايشان
بر عظمت كار مصطفي ( صلی الله علیه و آله )
قصه راز حليمه گويمت *** تا زدايد داستان او غمت
مصطفي را چون ز شير او باز كرد *** بر كفش برداشت چون ريحان و ورد
مي گريزانيدش از هر نيك و بد *** تا سپارد آن شهنشه را به جد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 187
2 ـ انوري، ديوان، ص 36
3 ـ فرخار: دير، معبد، بتخانه، و شهري در تبت كه بتخانه هاي آن معروف بوده.
4 ـ سعدي، بوستان، ص 10
|
203 |
|
چون همي آورد امانت را زبيم *** شد به كعبه و آمد او اندر حطيم
از هوا بشنيد بانگي كاي حطيم *** تافت بر تو آفتابي بس عظيم
اي حطيم امروز آيد بر تو زود *** صد هزاران نور از خورشيد جود
اي حطيم امروز آرد در تو رخت *** محتشم شاهي كه پيك اوست بخت
اي حطيم امروز بي شك از نوي *** منزل جانهاي بالايي شوي
جان پاكان طلب طلب و جوق جوق *** آيدت از هر نواحي مست شوق
گشت حيران آن حليمه زان صدا *** ني كسي در پيش ني سوي قفا
شش جهت خالي ز صورت وين ندا *** شد پياپي آن ندا را جان فدا
مصطفي را بر زمين بنهاد او *** تا كند آن بانگ خوش را جست و جو
هين مرا بنماي آن شاه نظر *** كش بود از حال طفل من خبر
برد او را پيش عزي كاين صنم *** هست در اخبار غيبي مغتنم
ما هزاران گم شده زو يافتيم *** چون به خدمت سوي او بشتافتيم
پير كرد او را سجود و گفت زود *** اي خداوند عرب وي بحر جود
گفت اي عزي تو بس اكرامها *** كرده اي تا رسته ايم از دامها
بر عرب حق است از اكرام تو *** فرض گشته تا عرب شد رام تو
اين حليمه سعدي از اميد تو *** آمد اندر ظل شاخ بيد تو
كه از او فرزند طفلي گم شده است *** نام آن كودك محمد آمده است
چون محمد گفت آن جمله بتان *** سرنگون گشتند و ساجد آن زمان
كه برو اي پير اين چه جست و جوست *** آن محمد را كه عزل ما از اوست
مانگون و سنگسارانيم ازاو *** ما كساد و بي عيارانيم از او
آن خيالاتي كه ديدندي ز ما *** وقت فترت گاه گاه اهل هوا
گم شود چون بارگاه او رسيد *** آب آمد مر تيمم را دريد
دور شو اي پير فتنه كم فروز *** هين ز رشگ احمدي ما را مسوز
دور شو بهر خدا اي پير تو *** تا نسوزي ز آتش تقدير تو
زين خبر خون شد دل دريا و كان *** زين خبر لرزان شود هفت آسمان
چون شنيد از سنگها پير اين سخن *** پس عصا انداخت آن پير كهن
|
204 |
|
از شكوه ترس و لرز آن ندي *** پير دندانها به هم بر مي زدي
آنچنان كاندر زمستان مرد عور *** او همي لرزيد و مي گفت اي ثبور
چون در آن حالت بديد آن پير را *** زان عجب گم كرد زن تدبير را
گفت پيرا گر چه من در محنتم *** حيرت اندر حيرت اندر حيرتم
ساعتي بادم خطيبي مي كند *** ساعتي سنگم اديبي مي كند
باد با حرفم سخنها مي دهد *** سنگ و كوهم فهم اشيا مي دهد
گاه طفلم را ربوده غيبيان *** غيبيان سبز پوش آسمان
از كه نالم با كه گويم اين گله *** من شدم سودايي اكنون صد دله
چشم مي انداخت آن دم سو به سو *** كه كجايست آن شه اسرار گو
كاين چنين بانگ بلند از چپ و راست *** مي رسد يا رب رساننده كجاست
چون نديد آن خيره و نوميد شد *** جسم لرزان همچو شاخ بيد شد
باز آمد سوي آن طفل رشيد *** مصطفي را در مكان خود نديد
حيرت اندر حيرت آمد بر دلش *** گشت بس تاريك از غم منزلش
سوي منزلها دويد و بانگ داشت *** كه كه بر دردانه ام غارت گماشت
مكيان گفتند ما را علم نيست *** ما ندانستيم كاينجا كودكي است
ريخت چندان اشكها او با فغان *** كه از او گريان شدند آن مكيان
سينه كوبان آن چنان بگريست خوش *** كاختران گريان شدند از گريه اش
حكايت آن پير عرب كه دلالت كرد حليمه را به استعانت بتان(1)
پير مردي پيشش آمد با عصا *** كاي حليمه چه فتاد آخر ترا؟
كاين چنين آتش ز دل افروختي *** وين جگرها را زماتم سوختي
گفت احمد را رضيعم معتمد *** پس بياوردم كه بسپارم به جد
چون رسيدم در حطيم آوازها *** مي رسيد و مي شنيدم از هوا
من چو آن الحان شنيدم از هوا *** طفل را بنهادم آنجا زآن صدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مضمون اين داستان كه جلال الدين مطرح كرده است در تفسير ابوالفتوح رازي با تغيير مختصري وارد شده است. ج 5، ص 546 و 547
|
205 |
|
تا ببينم اين ندا آواز كيست؟ *** كه ندايي بس لطيف و بس شهي است
نه كسي ديدم به گرد خود نشان *** ني ندا مي منقطع شد يك زمان
چونكه واگشتم ز حيرتهاي دل *** طفل را آنجا نديدم واي دل
گفتش اي فرزند تو انده مدار *** كه نمايم من تو را يك شهريار
كه بگويد گر بخواهد حال طفل *** او بداند منزل وتر حال طفل
پس حليمه گفت اي جانم فدا *** مر تو را اي شيخ خوب خوش ندا
غيرتش از شرح غيبم لب ببست *** اينقدر گويم كه طفلم گم شده است
گر بگويم چيز ديگر من كنون *** خلق بندندم به زنجير جنون
گفت پيرش كاي حليمه شاد باش *** سجده شكر آر و رو را كم خراش
غم مخور ياوه نگردد او ز تو *** بلكه عالم ياوه گردد اندرو
هر زمانش از رشك و غيرت پيش و پس *** صد هزاران پاسبان است و حرس
آن نديدي كان بتان ذوفنون *** چون شدند از نام طفلت سرنگون
اين عجب قرني است بر روي زمين *** پير گشتم من نديدم جنس اين(1)
بت شكني پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام)
در سال هشتم هجرت پيامبر خدا ( صلي اللّه عليه و آله) مكه را بدون خونريزي فتح كرد. مردم مكه به مسجدالحرام پناه بردند زيرا پيامبر خدا اعلام كرده بود هر كس به مسجد وارد شود در امان است. پيامبر خدا به طواف پرداخت و در حين طواف و بعد از آن با چوبي كه در دست داشت در جلو چشم بت پرستان بتها را يك به يك شكست و هنگام شكستن بتها اين آيه را تلاوت مي كرد: «وقل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوق(2)»، حق آمد و باطل نابود شد و همانا باطل از نخست نيز نابود بود.
رسيد عشق وز اغيار گشت صافي دل *** پيمبر آمد و شد كعبه از بتان خالي(3)
سيف فرغاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي به شرح علاّمه محمّدتقي جعفري، ج 10، ص58; نيكلسون، ج 2، ص 333; رمضاني، ج 4، ص 231
2 ـ اسراء /81
3 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 2، ص 1
|
206 |
|
برخي از اين بتها به وسيله امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) شكسته شد و به علت بلندي ديواركعبه،علي ( عليه السلام ) پابر دوش پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله) نهاد و بت بزرگ قريش را بر زمين انداخت.
شرك پادار شد هلاكش كن *** كعبه بتخانه گشت پاكش كن
مر علي را تو اين عمل فرماي *** تا نهد بر عزيز كتف تو پاي
كعبه از بت به جمله پاك كند *** مشركان را همه هلاك كند(1)
سنايي
كعبه را از بتان مطهر كن *** شمع توحيد را منور كن
سنايي
نگر كه پاي ابر كتف مصطفي كه نهاد *** بتان ز كعبه كه افكند و پاك كرد مقام(2)
سوزني سمرقندي
بريد دين اسدالله حيدر كرار *** كه پاك كرد حواشي كعبه از اصنام(3)
بدر الدين جاجرمي
ساقي كوثر امام رهنما *** ابن عم مصطفي شير خدا
گشته اندر كعبه آن صاحب قبول *** بت شكن بر پشتي دوش رسول(4)
عطار
نبي جا بركتف كردي ولي را *** نگه كن پايه قدر علي ر(5)
اهلي شيرازي
اعلام ولايت علي(عليه السلام) از سوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در غدير خم
يكي از حوادث مهمي كه در ايام حج و در نزديكي مكه اتفاق افتاد، اعلام ولايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 213
2 ـ سوزني سمر قندي، ديوان، ص 32
3 ـ بدرالدين جاجرمي، مونس الاحرار في دقايق الاشعار، ج 1، ص 16
4 ـ عطار نيشابوري، منطق الطير، ص 29
5 ـ اهلي شيرازي، مثنوي شمع و پروانه، ص 574
|
207 |
|
و جانشيني علي ( عليه السلام ) بود. پيامبر اكرم در اواخر سال دهم هجرت حدود سه ماه قبل از وفات خويش براي آخرين بار عازم مكه گشت. اين سفر تاريخي به «حجة الوداع» مشهور شد. وي پس از بازگشت از اين سفر، هنگامي كه كاروان به «غدير خم» كه نزديك «جحفه» قرار داشت رسيد، از طرف پروردگار علي ( عليه السلام ) را به جانشيني خويش برگزيد. اين حادثه تاريخي به صورت متواتر در كتب شيعه و سني ذكر شده است. اهل تسنن آن را از صد و ده تن از صحابي و هشتاد و نه تن از تابعين نقل كرده اند. اين حادثه نه تنها در ميان تاريخ نويسان و محدثان و مفسران متواتر است بلكه شعرا نيز پس از اين حادثه تا به امروز درباره آن شعر سروده اند. علامه اميني در كتاب گرانقدر «الغدير» به تفصيل در اين باره سخن گفته و اشعار شعراي عرب زبان را از صدر اسلام به بعد ذكر كرده است. در اشعار فارسي نيز اين واقعه نه تنها انعكاس وسيع يافته بلكه تأثير به سزايي نيز در رشد و شكوفايي و غناي آن داشته است و از آن به عنوان «غديريه» نام برده اند. بيشتر شعرا هنگامي كه زبان به مدح علي ( عليه السلام ) گشوده اند از «غدير خم» نيز ياد كره اند. نگارنده در صدد جمع آوري اشعاري كه در مدح آن حضرت سروده شده نيست كه خود كتابي خواهد شد كه براي شمارش صفحاتش آب بحر كافي نيست و اين در صورتي است كه كس را چه زور و زهره كه وصف علي كند. به همين جهت وي از ميان اين مدايح و اوصاف و از بين اين مدحيه هايي كه در ديوان شعراي فارسي زبان آمده است تنها به ذكر آن بيتهايي پرداخته كه به نوعي نام غدير آمده و به اين حادثه تاريخي اشاره شده است(1).
فرزند اوست حرمت او چون ندانيش *** پس خيره خيره اميد چه داري به رحمتش
آگه نه اي مگر كه پيمبر كه را سپرد *** روز «غدير خم» ز منبر ولايتش(2)
ناصر خسرو
بنگر كه خلق را به كه داد و چگونه گفت *** روزي كه خطبه كرد نبي بر سر «غدير»
دست علي گرفت و بدو داد جاي خويش *** گردست او گرفت جز از دست او مگير(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ برخي از ابيات غديريه از مقاله دكتر سيد محمود طباطبايي اردكاني از مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني، شماره 1 و 2، سال 29، ص 179 اخذ شده است.
2 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 614
3 ـ همان، 158
|
208 |
|
با خرد باش يك دل و همبر *** چون نبي با علي به روز غدير
شرف چيز به هنگام پديد آيد از او *** چون پديد آيد تشريف علي روز غدير
بر سر خلق مر او را چو وصي كرد نبي *** اين به اندوه در افتاد از او آن به زحير(1)
ناصر خسرو
آنكه بيش از دگران بود به شمشير و به علم *** و آنكه بگزيد و وصي كرد نبي بر سر ماش
آنكه معروف بدو شد به جهان روز غدير *** وز خداوند ظفر خواست پيمبر به دعاش(2)
ناصر خسرو
پس از خطبه ي غدير خم شنيدي *** علي او را ولي باشد به پيمان
چنين بوده است پيمان پيمبر *** در آن معدن كه منبر كرد پالان(3)
ناصر خسرو مر نبي را «وصي» و هم «داماد» *** جان پيغمبر از جمالش شاد
نائب مصطفي به روز غدير *** كرده در شرع مر ورا به امير(4)
سنايي
ولي نعمت اهل دين از رسول *** ولي عهد پيغمبر كردگار(5)
قوامي رازي
همي نداني اي كوردل به عمري خويش *** كه احمد قرشي را وصي كه بود و كدام؟
نگر كه پاي ابركتف مصطفي كه نهاد *** بتان ز كعبه كه افكند و پاك كرد مقام؟
نگر كه دست كه بگرفت مصطفي به غدير *** كه را امام هدي خواند و فخر و زين همام؟
امام آنكه خداي بزرگ، روز غدير *** به فضل كرد به نزديك مصطفي پيغام(6)
سوزني سمرقندي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص 195 زحير به معني صدا و ناله است.
2 ـ همان، ص 221
3 ـ همان، ص315
4 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص 247
5 ـ قوامي رازي، ديوان، ص 142
6 ـ سوزني سمرقندي، ديوان، ص 32
|
209 |
|
حق تعالي گفت در خم غدير *** با رسول الله ز آيات منير...
مرتضي ولي عهد من بود *** هر كه اين سر را نداند زن بود(1)
عطار
نقل دارم از ثقات با صفا *** آنكه روزي حضرت خير الوري
چون كه او برگشت از حج الوداع *** در غدير خم مكان كرد آن مطاع...
گفت هر كس را منم مولاي او *** پس علي مولاي او باشد نكو
حيدر از فرمان ربّ كائنات *** شد ولي بر مؤمنين و مؤمنات(2)
عطار
در بيان حديث نبوي كه «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»
زين سبب پيغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن علي مولا نهاد
گفت هر كو را منم مولا و دوست *** ابن عم من علي مولاي اوست
كيست مولا آنكه آزادت كند *** بند رقيت ز پايت بر كند
چون به آزادي نبوت هادي است *** مؤمنان را زانبيا آزادي است
اي گروه مؤمنان شادي كنيد *** همچو سرو و سوسن آزادي كنيد(3)
مولوي
آن را كه پيشواي دو عالم علي بود *** نزد خداي منزلتي بس علي بود...
هر كس كه مؤمن است به فرمان مصطفي *** مولاش اگر عناد ندارد علي بود(4)
ابن يمين
مي كنم اقرار و دارم اعتقاد آنكه نيست *** در ره دين رهبري همچون تو بعد از مصطفي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عطار، مظهر العجائب و مظهر، ص
2 ـ همان.
3 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 14، ص 519
4 ـ ابن يمين، ديوان، ص40
|
210 |
|
ختم شد بر تو ولايت چون نبوت بر رسول *** شير يزدان ابن عم مصطفي جفت بتول(1)
سلمان ساوجي
بي نور ولايت نبود شمع نبوت *** هم قول رسول است در اين نكته مؤيد
بابا فغاني
فراز منبر «يوم الغدير» اين رمز است *** كه سر زجيب «محمد» «علي» برآورده(2)
نظيري نيشابوري
بناي ابن زبير
كعبه، پس از ساختمان قريش تا سال 64 هجري، يعني حدود نود سال هيچ گونه تغييري در آن روي نداد. يزيد در سال 64 هجري به جهت سركوبي عبدالله زبير كه به خانه كعبه پناهنده شده بود آن را ويران ساخت.(3) عبدالله زبير هنگام تجديد بناي خانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سلمان ساوجي، ديوان، ص 325
2 ـ نظيري نيشابوري، ديوان، ص 494
3 ـ مسلم بن عقبه كه فرماندهي سپاه يزيد را به عهده داشت پس از كشتار وسيع در مدينه و بي حرمتي به روضه پيغمبر به سمت مكه حركت كرد تا عبدالله زبير را كه مردم مكه به عنوان خلافت به او گرويده بودند سركوب كند اما در بين راه در موضعي معروف به «قدير» در گذشت. پس از او «حصين بن نمير» فرمانده لشكر شد و مكه را محاصره كرد، عبدالله زبير با مختار و جمعي ديگر كه با او بيعت كرده بودند به كعبه پناهنده شدند، لشكر يزيد بر فراز كوههايي كه مشرف بر مسجد الحرام بود مستقر شدند و از آنجا به وسيله منجنيق با سنگ و گلوله هاي نفتي خانه خدا را به آتش بستند در نتيجه بناي كعبه منهدم شد. در همين بين مژده مرگ يزيد به مكه رسيد و ابن نمير دست از محاصره برداشته و عقب نشيني كرد و به دمشق بازگشت. ابن زبير تا ده سال بعد يعني تا سال 73 بدون مزاحم ادعاي خلافت مي كرد و كار او رونق گرفت و بر عراق و عربستان تسلط يافت. از كارهاي مهمي كه او انجام داد تجديد بناي خانه كعبه بود. اما جرأت و يا گستاخي كه از خود نشان داد تغيير بناي خانه بود. او ديوارهاي كعبه و كف آن را برداشته و با سطح زمين برابر كرد. در حالي كه بنايي كه به وسيله قريش انجام پذيرفته بود يك قامت از سطح زمين بلندتر بود. دوم اينكه براي كعبه دو در گذاشت يكي شرقي و ديگري غربي و سوم اينكه حدود سه متر و اندي از جهت حجر اسماعيل بر خانه افزود. او براي توجيه كار خود متوسل به شهادت هفتاد تن از شيوخ شد كه گفته بودند بناي قريش بر اساس بناي حضرت ابراهيم بنيان نشده بود. بعضي از صحابه پيغمبر با او به مخالفت برخاستند ولي او استناد به حديثي كه از عايشه شنيده بود كرد. گفت: پيغمبر به عايشه فرمود: «لولا قومك حديثو عهد بكفر لرددت البيت علي قواعد ابراهيم ولجعلت له بابين شرقياً وغربياً»; اگر قوم تو تازه عهد به كفر نبودند خانه را بر اساس قواعد ابراهيم بنا مي كردم و دو باب در جهت شرق و غرب براي او قرار مي دادم. سرانجام با سه تغييري كه گفته شد ساختمان كعبه را به پايان برد.
|
211 |
|
خدا در آن تغييراتي داد. بعضي از صحابه پيامبر با او به مخالفت برخاستند. وي به حديثي كه از عايشه شنيده بود استناد كرد و سرانجام با سه تغيير ساختمان كعبه را به پايان برد.
ماند بر آن وضع ز عهد قريش *** تازه شدش وضع به جهد قريش
شش گزاز آن ماند به حجر از برون *** هفت فلك گشت از آن رهنمون
تا كه ز شش سوي به او رو نهند *** هر چه نه زان روست به يك سو نهند
كرد در امثال و در اقوال سير *** چونكه ولي عهد شد «ابن زبير»
ساخت احاديث نبي را دليل *** خانه بنا كرد به وضع خليل(1)
محيي لاري
نه سال بعد، حجاج فرمانده سپاه عبدالملك مروان در سال 73 هـ . ق. براي سركوبي عبدالله زبير به مكه لشكر كشيد اين بار نيز ابن زبير به كعبه پناه برد و حجاج بن يوسف هم مانند ابن نمير با منجنيق كعبه را به سنگ و گلوله هاي نفتي بست حجاج پس از قتل ابن زبير با مشورت عبدالملك افزوده هاي ابن زبير را برهم زد و آن را به همان شيوه اي كه قريش ساخته بودند و در زمان رسول گرامي اسلام بود بنا ساخت. كار ساختمان كه به اتمام رسيد حجاج از امام زين العابدين تقاضا كرد تا حجرالاسود را در محل خود نصب فرمايد و ساختمان تا به امروز به جز تعميرات سطحي به همان شكل دست نخورده باقي مانده است.
باز چو حجاج در آمد به جيش *** قاعده بنهاد به جاي قريش
گر چه زده دست بر او اجنبي *** عاد كما عاد بعهد النبي
ريخته و ساخته شد چند بار *** كيست كه آگه شود از سركار(2)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 42
2 ـ همان.
|
215 |
|
فصل پنجم : حج و سياست
يكي از ابعاد مهم و حكمتهاي بزرگ حج بعد سياسي آن است كه «از همه ابعاد آن مهجورتر و مورد غفلت تر بوده است»(1).
نگارنده تنها به حوادثي كه در اين زمينه در اشعار شاعران تا قرن دهم انعكاس يافته بسنده كرده و اگر بخواهد تمام رويدادهاي سياسي حج را كه در شعر شاعران منعكس نشده بررسي كند خود كتابي جداگانه خواهد شد.
ناگفته نماند قيام امام حسين و حركت آن حضرت از مدينه تا كربلا و بخصوص اقامت چهار ماهه آن امام در مكه كه بيانگر بعدي مهم از ابعاد سياسي حج است در اشعار شاعران بازتاب گسترده و وسيعي داشته است به طوري كه كمتر ديواني را مي توان يافت كه در اين باره قصايد و غزليات و اشعاري نداشته باشد و در اينجا به جهت گستردگي موضوع درباره اين رويداد مهم سخني نگفته و شاهدي از دواوين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ امام خميني، صحيفه نور، ج 19، ص 43
|
216 |
|
شعرا نياورده است و فقط به ذكر بعضي از رويدادهاي سياسي ديگر كه به حج مربوط است اكتفا كرده است.
عمره قضا و نمايش قدرت
در اواخر سال ششم هجرت، پيامبر خدا به قصد زيارت خانه خدا، با هزار و سيصد تن از يارانش از مدينه روانه مكه شد; اما مشركين به آنها اجازه ورود ندادند. در نزديك مكه در مكاني به نام «حديبيه» عهد نامه اي امضا شد كه به قطعنامه «صلح حديبيه» معروف گرديد. يكي از مواد اين پيمان اين بود كه مسلمانان امسال اجازه اعمال عمره ندارند ولي در سال بعد مي توانند عمره را در طي سه روز به جا آورند.(1)
احمد مرسل بيامد سال اول حج نيافت *** گر نيايد احمد عارف شگفتي كم نماي(2)
سنايي
سال بعد بر اساس اين معاهده، پيامبر خدا با دو هزار نفر از ياران خود جهت عمره قضا وارد مكه شدند. كاملاً پيدا بود كه عمره پيامبر خدا يك مانور توحيدي با شعارهاي توحيدي است. نداي ملكوتي «لبيك اللهم لبيك» منطقه را پوشاند. مشركين نظاره گر طواف پيامبر خدا شدند. آن حضرت در اين سفر به مسلمانان دستور داد شانه هاي خود را عريان كنند تا مشركين بازوان قوي و پرتوانشان را بنگرند.
دستور پيامبر خدا درباره عرياني شانه و هروله و رمل (تند رفتن و دويدن) هنگام طواف، يك عمل موقت براي نشان دادن توان مسلمانان بود و از اينكه در سالهاي بعد چنين نكردپي مي بريم كه هدف پيامبر خدا قدرت نمايي و مانور توحيدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ «عبدالله رواحه» كه زمام شتر پيامبر خدا را در دست داشت با خواندن اشعاري مي گفت: اي فرزندان كفر راه را باز كنيد بدانيد كه سعادت در قبول دين رسول خدا است. آنگاه رسول خدا به عبدالله رو كرد و گفت: دعاي مخصوص را با آهنگ خود تلاوت كند. (سيره ابن هشام: ج2، ص37)
وقت نماز ظهر فرا رسيد، بلال بر بام كعبه رفت و نداي توحيد و شهادتين را سر داد و سپس نماز ظهر را با جماعت و با شكوه هر چه تمامتر برگزار كردند. عظمت و شكوه اين اعمال در مردم مكه اثري عميق گذارد، به طوري كه پس از مراجعت مسلمانان به مدينه، عمرو عاص و خالد بن وليد به مدينه آمده و مسلمان شدند.
2 ـ سنايي، ديوان، ص 610
|
217 |
|
بوده است.(1)
«رمل(2)»، «هروله(3)»، «اضطباع(4)»
گفت ني، گفتمش به وقت طواف *** كه دويدي به هروله چو ظليم
از طواف همه ملائكتان *** ياد كردي به گرد عرش عظيم(5)
ناصر خسرو
هزار هرولي بيش باشد اندر روي *** كه كعبه بر سر ايشان همي كند پرواز(6)
سعدي
اگر چه گه سعي در كار علم *** چوحاجي رمل مي كني در مطاف
تو گر كعبه باشي به فضل و شرف *** در اين گوي گردان نياري طواف(7)
يف فرغاني
طرف ردا در كن از دوش راست *** كين و رمل هر دو نخستي رواست
نيست به جز اين روش اضطباع *** جلوه نما بر صفت هر شجاع
جرأت و اظهار تجلد نكوست *** خاصه به شغلي كه بود بهر دوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شخصي از ابن عباس سؤال كرد كه بعضي گمان مي كنند كه پيامبر خدا به رمل (تند رفتن و دويدن) در هنگام طواف فرمان داده، گفت: هم راست مي گويند و هم دروغ. گفتم: چگونه ممكن است؟ گفت: پيامبر خدا براي عمره قضا در حالي وارد مكه شد كه مردم مشرك بودند و به آنها گفته بودند كه ياران محمّد سختي كشيده و خسته اند و به همين جهت پيامبر خدا ( صلي اللّه عليه و آله) فرمود: «رحم الله رجلا اراهم نفسه جلداً، فامرهم، فحسروا عن اعضادهم و رملوا بالبيت ثلثة اشواط»; خدا رحمت كند كسي را كه به آنان چالاكي و چابكي خود را نشان دهد، پس آنها را فرمان داد. آنان نيز بازوان خود را برهنه كرده و سه شوط رمل كردند و در اين حال پيامبر خدا بر ناقه بود و عبدالله بن رواحه زمام شتر او را در دست داشت و مشركين روبه روي ميزاب و ناودان، آنان را تماشا مي كردند، پس از آن بار ديگر پيامبر حج گذارد اما نه خود رمل كرد و نه ديگران را امر به آن نمود. پس هم راست گفتند و هم دروغ. (مستدرك الوسائل: ج2، ص151 و چاپ جديد: ج9، ص395)
2 ـ رمل به معني تند رفتن هنگام طواف است.
3 ـ هروله نيز به معني تند رفتن هنگام طواف است كه نزد اهل سنت مستحب است. هروله اي نيز در بين صفا و مروه وجود دارد كه نزد شيعه و سني مستحب است.
4 ـ اضطباع به معني باز گذاشتن بازوي دست راست است كه هم اكنون اهل سنت به خصوص در طواف چنين مي كنند.
5 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 301
6 ـ سعدي، كليات، قصايد، ص29
7 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 3، ص 24
|
218 |
|
از پي نيت سه كرت در طواف *** در تك و دو شو نه به حد گزاف
زانكه بدينسان رمل و اضطباع *** فعل نبي بوده به حج وداع
اين سه بود جرأت و فرخندگي *** چار دگر راحت و افكندگي
هر يك از اين دوره ز روي نظر *** تابع دوري است ز چرخي دگر
زانكه بود زهره و تير و قمر *** در تك از آن چار دگر پيشتر(1)
محيي لاري
برائت از مشركين در روز حج اكبر
در اواخر سال نهم هجرت، پيامبر خدا ( صلي اللّه عليه و آله) از جانب پروردگار مأموريت يافت تا در روز «حج اكبر» پيامي چهار ماده اي براي مشركان مكه ابلاغ كند و در طي اين پيام آنان وظيفه داشتند در مدت چهار ماه تكليف خود را با حكومت اسلامي روشن نمايند. اين فرمان در نخستين آيات سوره برائت (توبه) چنين آمده است:
اعلامي است از جانب پروردگار و پيامبر وي به مردم در روز «حج اكبر» كه همانا خداوند و رسول او از مشركين بيزارند(2).
از امام باقر ( عليه السلام ) درباره مواد پيام برائت نقل شده كه علي ( عليه السلام ) در مراسم حج آن سال خطبه اي خواند و فرمود:
از اين پس نبايد هيچ برهنه اي طواف خانه خدا كند و هيچ بت پرستي حق شركت در مراسم حج ندارد. و كساني كه پيمانشان با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله) مدت دارد تا پايان مدت محترم است و آنها كه پيمانشان مدت ندارد. مدتش چهار ماه خواهد بود(3).
از اين پيام نتيجه مي گيريم كه حج تنها براي انجام مناسك و اعمال عبادي نيست بلكه الغاي پيمان مشركين و ممنوع بودن ورود آنها در خانه خدا و اعلام بيزاري و برائت از آنها كه يكي از مهمترين اعمال سياسي است در مكه و در سرزمين مني انجام پذيرفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص45
2 ـ واذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر ان الله بريٌ من المشركين و رسولُه.
3 ـ تفسير مجمع البيان، ج 5، ذيل آيات نخستين سوره توبه، تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيات مورد نظر.
|
219 |
|
اي زبان آفتاب احرار كيهان را بگوي *** دولتي كز حج اكبر حاج كيهان ديده اند(1)
خاقاني
عيد قربان است و ما را شوق كويت در سراست *** زانكه طوف كعبه كوي تو حج اكبر است(2)
فيضي
حاجيان كعبه در هر سال حجي مي كنند *** خاكساران تو را هر روز حج اكبر است(3)
فيضي
تا ابد باد درت قبله گه و كامروا *** كه طواف حرمت را حج اكبر گيرند(4)
فيضي
حج اكبر در ضرب المثل نيز آمده است مانند: دل به دست آور كه حج اكبر است(5).
دل به دست آور كه حج اكبر است *** از هزاران كعبه يك دل بهتر است
كعبه بنياد خليل داور است *** دل گذرگاه خليل اكبر است(6)
فرزدق و مدح كردن امام سجاد در كنار كعبه
هشام فرزند عبدالملك پنجمين خليفه اموي براي انجام مراسم حج به مكه رفت. هنگام طواف نتواست حجرالاسود را استلام كند، جايگاهي در كنار كعبه براي او مهيا كردند. او در آنجا نشست و جمعي از شاميان در اطراف او حلقه زدند. در اين هنگام چشمش به امام زين العابدين افتاد كه چگونه مردم راه را باز مي كنند تا او حجرالاسود را استلام نمايد. يكي از شاميان به هشام گفت: اين مرد كيست؟ گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
2 ـ فيضي، ديوان، ص 137
3 ـ همان، ص 137
4 ـ همان، ص20
5 ـ دهخدا، امثال و حكم.
6 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 272; نيكلسون، ج 2، ص 278; رمضاني، ج 4، ص 216
|
220 |
|
نمي شناسم. فرزدق با آنكه مداح بني اميه بود نتوانست اين حق پوشي را تحمل كند گفت: «ولكني اعرفه» من او را مي شناسم سپس بالبداهه و بي درنگ در وصف امام سجاد قصيده اي كه 41 بيت است سرود:
هذا الذي تعرف البطحاء و طأته *** والبيت يعرفه والحل والحرم
هشام از اين سروده غضبناك شد و فرزدق را به زندان انداخت و نام او را از دفتر جايزه بگيران حذف كرد. امام سجاد وقتي ماجرا را شنيد دوازده هزار درهم براي او فرستاد، ولي وي نپذيرفت و گفت براي صله شعر نسرودم و فقط براي خشنودي خدا و رسول شعر گفتم. امام سجاد پيام فرستاد و فرمود: به خاطر حقي كه من بر تو دارم اين مبلغ را بپذير. و آنگاه فرزدق مبلغ را پذيرفت. امام سجاد براي رهايي او از زندان دعا كرد. او پس از آزادي خدمت امام سجاد رسيد و عرضه داشت هشام نام مرا از ديوان عطا محو كرده. امام سجاد عطايي كه چهل سال او را كفايت كند به او عنايت كرد.جامي اين قصيده را در «سلسلة الذهب» به فارسي به نظم در آورده و در آخر مي گويد: شخصي پس از وفات فرزدق او را در خواب ديد از او پرسيد كه خداي با تو چه كرد؟ گفت: خدا مرا به سبب آن قصيده كه در مدح امام سجاد گفتم آمرزيد. جامي مي گويد: اگر خداوند به بركت اين قصيده همه عالم را بيامرزد شايسته و سزاوار است.
نتيجه مهمي كه از اين حادثه گرفته مي شود اين است كه امام سجاد قصيده فرزدق را كه كاملاً سياسي بود و در كنار كعبه سروده شد ستود و حركت معترضانه او را بر ضد هشام تأييد كرد و در زندان براي او صله فرستاد و پس از آزادي، از او دلجويي كامل نمود. چنانكه جامي خود در آخرين بيت اين قصيده مي فرمايد:
مستعد شد رضاي رحمان را *** مستحق شد رياض رضوان را
زانكه نزديك حاكم جابر *** كرد حق را براي حق ظاهر
در تعريف و تمديح امام زين العابدين ( عليه السلام )
پور عبدالملك به نام هشام *** در حرم بود با اهالي شام
مي زد اندر طواف كعبه قدم *** ليكن از ازدحام اهل حرم
|
221 |
|
استلام حجر ندادش دست *** بهر نظاره گوشه اي بنشست
ناگهان نخبه نبي و ولي *** زين عباد بن حسين علي
در كساي بهاء و حله نور *** بر حريم حرم فكند عبور
هر طرف مي گذشت بهر طواف *** در صف خلق مي فتاد شكاف
زد قدم بهر استلام حجر *** گشت خالي ز خلق راه گذر
شاميي كرد از هشام سؤال *** كيست اين با چنين جمال و جلال
از جهالت در آن تعلل كرد *** وز شناساييش تجاهل كرد
گفت نشناسمش ندانم كيست *** مدني يا يماني يا مكي است
بو فراس آن سخنور نادر *** بود در جمع شاميان حاضر
گفت من مي شناسمش نيكو *** زو چه پرسي به سوي من كن رو
آن كس است اين كه مكه و بطحا *** زمزم و بوقبيس و خيف و منا
حرم و حل و بيت و ركن و حطيم *** ناودان و مقام ابراهيم
مروه، سعي صفا حجر عرفات *** طيبه و كوفه كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او عارف *** بر علو مقام او واقف
قرة العين سيد الشهداست *** زهره شاخ دوحه زهراست
ميوه باغ احمد مختار *** لاله راغ حيدر كرار
چون كند جاي در ميان قريش *** رود از فخر بر زبان قريش
كه بدين سرو ستوده شيم *** بي نهايت رسيد فضل و كرم
ذروه عزت است منزل او *** حامل دولت است محمل او
از چنين عز و دولت ظاهر *** هم عرب هم عجم بر او قاصر
جد او را بمسند تمكين *** خاتم انبياست نقش نگين
لايح از روي او فروغ هدي *** فايح از خوي او شميم وفا
طاعتش آفتاب روز افروز *** روشنايي فزاي و ظلمت سوز
جد او مصدر هدايت حق *** از چنان مصدري شده مشتق
از حيا نايدش پسنديده *** كه گشايد به روي كس ديده
خلق از او نيز ديده خوابانند *** كز مهابت نگاه نتوانند
|
222 |
|
نيست بي سبقت تبسم او *** خلق را طاقت تكلم او
در عرب در عجم بود مشهور *** كو مدانش مغفلي مغرور
همه عالم گرفت پرتو خور *** گر ضريري نديد از آن چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاك *** بوم از آن گرنيافت بهره چه باك
بر نكو سيرتان و بد كاران *** دست او ابر موهبت باران
فيض آن ابر بر همه عالم *** گر بريزد نمي نگردد كم
هست از آن معشر بلند آيين *** كه گذشتند ز اوج عليين
حب ايشان دليل صدق و وفاق *** بغض ايشان نشان كفر و نفاق
قربشان پايه علو و جلال *** بعدشان مايه عتو و ضلال
گر شمارند اهل تقوي را *** طالبان رضاي مولي را
اندر آن قوم مقتدا باشند *** واندر آن خيل پيشوا باشند
گر بپرسد ز آسمان بالفرض *** سايلي من خيار اهل الارض
بر زبان كواكب و انجم *** هيچ لفظي نيايد الا هم
هم غيوث الندي اذا وهبوا *** هم ليوث الثري اذا نهبوا
ذكرشان سابق است در افواه *** بر همه خلق بعد ذكر الله
سر هر نامه را رواج فزاي *** نام ايشانست بعد نام خداي
ختم هر نظم و نثر را الحق *** باشد از يمن نامشان رونق
غضب كردن هشام بر فرزدق و حبس كردن وي
چون هشام آن قصيده غرا *** كه فرزدق همي نمود انشا
كرد از آغاز تا به آخر گوش *** خونش اندر رگ از غضب زد جوش
بر فرزدق گرفت حالي دق *** همچو بر مرغ خوش نوا عقعق
ساخت در چشم شاميان خوارش *** حبس فرمود بهر آن كارش
اگرش چشم راست بين بودي *** راست كردار و راست دين بودي
دست بيداد و ظلم نگشادي *** جاي آن حبس خلعتش دادي
اي بسا راست دين كه شد مبدل *** از حسد حس او وشد احول
|
223 |
|
آنكه احول بود ز اول كار *** چون شود حالش از حسد هش دار
آفت ديده حسد رمد است *** رمد ديده خرد حسد است
از حسد ديده خرد شد كور *** وز رمد ديده حسد بي نور
جان حاسد ز داغ غم فرسود *** وز غم آسوده خاطر محسود
دايماً از طبيعت فاسد *** بر خدا معترض بود حاسد
كه چنان مال يا منال چرا *** مر فلان را همي دهد نه مرا
گر بدانم نمي كند خوش دل *** كاش از او نيز داردش زايل
حسد المرء يأكل الحسنات *** وان اعتاد كسبها سنوات
نكشد از شر شرر هيزم *** آن ضرر كز حسد كشد مردم
آن حسد خاصه كاهل نفس و هوا *** مي برند از گزيدگان خدا
جاي اينان مقر قرب و وصال *** جاي آنان جحيم بعد و نكال
ز آسمان مه همي دهد پرتو *** بر زمين سگ همي زند عوعو
ز آسمان خور همي درخشد فاش *** بر زمين كور مي شود خفاش
خبر يافتن امام زين العابدين از مديح فرزدق
و دوازده هزار درهم فرستادن براي وي
قصه مدح بو فراس رشيد *** چون بدان شاه حق شناس رسيد
از درم بهر آن نكو گفتار *** كرد حالي روان ده و دوهزار
بو فراس آن درم نكرد قبول *** گفت مقصود من خدا و رسول
بود از آن مدح ني نوال و عطا *** زانكه عمر شريف را ز خطا
همه جا از براي هر همجي *** كرده ام صرف در مديح هجي
تافتم سوي اين مديح عنان *** بهر كفارت چنان سخنان
قلته خالصاً لوجه الله *** لالان استعين ما اعطاه
قال زين العباد و العباد *** ما نوديه عوض لاير داد
زآنكه ما اهل بيت احسانيم *** هر چه داديم باز نستانيم
ابر جوديم بر نشيب و فراز *** قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابيم بر سپهر علا *** نفتد عكس ما دگر سوي ما
|
224 |
|
چون فرزدق به آن وفا و كرم *** گشت بينا قبول كرد درم
از براي خداي بود و رسول *** هر چه آمد از او چه رد چه قبول
بود از آن هر دو قصدش الحق حق *** مي كنم من هم از فرزدق دق
رشحه اي زان سحاب لطف و نوال *** كه رسيدش از آن خجسته مآل
زان حريفم اگر رسد حرفي *** بندم از دولت ابد طرفي
صادقي از مشايخ حرمين *** چون شنيد آن نشيد دور از شين
گفت نيل مراضي حق را *** بس بود اين عمل فرزدق را
كه جز اينش ز دفتر حسنات *** بر نيايد نجات يافت نجات
مستعد شد رضاي رحمن را *** مستحق شد رياض رضوان را
زآنكه نزديك حاكم جابر *** كرد حق را براي حق ظاهر(1)
جامي
قيام امام زمان از كنار كعبه
از ديگر رويدادهايي كه آشكارا به بعد سياسي حج عنايت دارد اين است كه حضرت مهدي ( عليه السلام ) در كنار كعبه قيام و ظهور مي كند و گروه زيادي از مردم بين ركن و مقام با آن حضرت بيعت مي نمايند. اين عمل بيانگر اين است كه نه تنها مطرح كردن مسائل سياسي در مراسم حج جايز است كه آغاز قيام و نهضت آخرالزمان نيز از آنجا صورت مي پذيرد.
چو آيد به سر مدت مصلحت *** نشيند ز باران رحمت غبار
برون آيد از كنج، عيار دين *** جهان را زعدلش بگردد عيار
ز كعبه ندا در دهد جبرئيل *** كه باطل نهان گشت و حق آشكار(2)
قوامي رازي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جامي، سبحة الابرار، ص 225 تا 231
2 ـ قوامي رازي، ديوان، ص 144
|
227 |
|
پيش از شروع اين مبحث لازم به تذكر است كه علاوه بر فصل ششم در همه فصلهاي اين كتاب به نوعي حج از نظر عرفان بحث شده است، به ويژه در بخشهايي از مقدمه و نيز در اواخر فصل اول زير عنوان آرزوي وصال كعبه به بعد و همچنين در اواسط فصل دوم زير عنوان آويزان شدن به پرده كعبه تا سمت كعبه و نيز در همه مباحث فصل هفتم.
فصل ششم : حج در آينه عرفان
يكي از عميق ترين نگاههايي كه تاكنون به حج شده است نگاه عرفاني است. اساساً نگاه عرفا به حج با ديگر نگاهها فرقي اساسي دارد. آنها پوست و قشر و ظاهر را رها كرده در جستجوي لب و مغز آنند و از اعمال ظاهر به باطن و از بيرون به درون نگريسته و از پوست به دوست و از خانه به خداي خانه نظر كرده اند.
«هجو يري»(1) گويد:
حج دو گونه است: در غيبت و در حضور، آنكه از خدا غايب است در مكه نيز همچنان است كه در خانه خويش، و آنكه با خداست در خانه خود چنان است كه در خانه كعبه، و مقصود از حج نه ديدن خانه خدا كه ديدن خانه خدا است.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابوالحسن علي بن عثمان الجلابي الهجويري الغزنوي، صاحب «كشف المحجوب»، يكي از عرفاي بنام قرن چهارم هجري است.
2 ـ هجو يري، كشف المحجوب، از ص 91، به بعد.
|
228 |
|
كوي دوست و روي دوست
يكي از نگاههاي عرفاني به حج تفاوت قائل شدن بين كوي دوست و روي دوست است. چنانكه عارفان گفته اند:
حج دو نوع است: يكي قصد كوي دوست و آن حج عوام است و يكي ميل روي دوست و آن حج خاص انام است.(1)
اما در حقيقت بايد گفت كوي دوست، همان روي دوست است و منظور عارف از رفتن به كعبه ديدن خداي كعبه است و در حقيقت كعبه هم يار است و هم ديار. و عارف، كعبه را چون كوي دوست است مي خواهد. اگر در كعبه نشاني از دوست نباشد سنگ و گلي بيش نيست و اگر كعبه قبله گشته است از اين جهت است كه آن را بر سر كوي دوست بنياد نهاده اند.
بنياد كعبه بر سر كويت نهاده اند *** زان گشت قبله همه اخيار و اصفيا
مولوي در ديوان شمس گويد: اي كساني كه به حج رفته و خانه بدون صاحبخانه را ديده ايد و نتوانسته ايد جمال محبوب را مشاهده كنيد شما دستاوردي از اين سفر جز رنج و سرگرداني در باديه نداريد. اگر توانسته ايد با ديدن خانه، صاحبخانه را بيابيد بايد آثار اين دريافت در شما وجود داشته باشد و اگر به راستي خواجه خانه را پيدا كرده ايد چه نشاني با خود داريد؟ اگر گل باغ وصل را بوييده ايد كجاست دسته هاي گل و دستاوردهاي اين وصال؟ و اگر به درياي وصال، وصل شده ايد و به اقيانوس عشق پرودگار پيوسته ايد كجاست گوهرهاي درخشان و ثمرات اين پيوستگي؟
اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد *** معشوق همينجاست بياييد بياييد
معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار *** در باديه سرگشته شما در چه هواييد
گر صورت بي صورت معشوق ببينيد *** هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد *** يك بار از اين خانه بر اين بام برآييد
آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد *** از خواجه آن خانه نشاني بنماييد
يكدسته گل كو اگر آن باغ بديديت *** يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ملاحسين واعظ كاشفي، لب لباب مثنوي، ص 51
|
229 |
|
با اين همه آن رنج شما گنج شما باد *** افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد(1)
از اين رو عرفا كساني را كه فقط خانه را مي بينند و خداي خانه را نمي نگرند و از ظاهر به باطن و از اسم به معني نمي روند نكوهش مي كنند.
جلوه بر من مفروش اي ملك الحاج كه تو *** خانه مي بيني و من خانه خدا مي بينم(2)
حافظ
سفر كعبه نمودار ره آخرت است *** گر چه رمز رهش از صورت دنيا شنوند
جان معني است به اسم صوري داده برون *** خاصگان معني و عامان همه اسما شنوند(3)
خاقاني
و بدين جهت عرفا مي گويند:
حج خانه خليل آسان است; اما حج حرم جليل كار شير مردان است.(4) ولكل عمل رجال.(5)
مولوي در چند جاي مثنوي و ديوان شمس اين سخن را اين گونه بيان مي كند: حج اصلاحي و ظاهري زيارت كردن خانه است، اما حج مردان و حج واقعي به گونه اي ديگر است و آن ديدن «ربّ البيت» و خداي خانه است.
آن مجاز است و اين حقيقت و مسجد و كعبه جز درون مردان الهي نيست. و اين مسجد كه در درون اولياء است جايگاه حضور پروردگار و سجده گاه مردم است و كعبه مردان الهي ازآبو گل نيست بلكه اين دل است كه «بيت الله» و نظرگاه خليل اكبر است.
خوش بكش اين كاروان را تا به حج *** اي امير صبر و مفتاح الفرج
حج زيارت كردن خانه بود *** حج رب البيت مردانه بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، كليات شمس، ص 259
2 ـ حافظ، ديوان، ص 217
3 ـ خاقاني، ديوان، ص 102
4 ـ و ممكن است حديث امام باقر ( عليه السلام ) اشاره به همين معني باشد، آنجا كه مي فرمايد: «ما اكثر الضجيج واقلّ الحجيج»; چه بسيارند ضجه كنندگان و چه كمند حجگزاران.
5 ـ لب لباب مثنوي، ص 52
|
230 |
|
كعبه را گر هر دمي عزي فزود *** آن ز اخلاصات ابراهيم بود
فضل آن مسجد ز خاك و سنگ نيست *** ليك در بناش حرص و جنگ نيست
بر در اين خانه گستاخي ز چيست *** گر همي دانيد كاندر خانه كيست؟
جاهلان تعظيم مسجد مي كنند *** در جفاي اهل دل جد مي كنند
آن مجاز است اين حقيقت اي خران *** نيست مسجد جز درون سروران
مسجدي كان اندرون اولياست *** سجده گاه جمله است آنجا خداست
كعبه مردان نه از آب و گل است *** طالب دل شو كه بيت الله دل است
صورتي كان فاضل و عالي بود *** او ز بيت الله كي خالي بود
كعبه بنياد خليل آذر است *** دل نظر گاه خليل اكبر است(1)
مولوي
مولوي در اين باره به بياني ديگر مي گويد: هر كس براي خود قبله اي دارد. ولكلٍّ وجهةٌ هو مُوَلّيه(2)، قبله بنده شكم، سفره است و قبله فيلسوف عقل گرا، خيال و قبله آزمند، كيسه زر، قبله اهل صورت نقش سنگ و قبله ظاهر پرستان، روي زنان و در كل قبله اهل باطل ابليس است.
اما به عكس، قبله عارف، نور وصال و قبله زاهد، يزدان پاك و قبله باطن بينان پروردگار ذوالمنن و در كل قبله عاشقان، جمال جميل حق است.
كعبه جبريل و جانها سدره اي *** قبله عبدالبطون شد سفره اي
قبله عارف بود نور وصال *** قبله عقل مفلسف شد خيال
قبله زاهد بود يزدان بر *** قبله مطمع بود هميان زر
قبله معني روان صبر و درنگ *** قبله صورت پرستان نقش سنگ
قبله باطن نشينان ذوالمنن *** قبله ظاهر پرستان روي زن
قبله عاشق حق آمد اي پسر *** قبله باطل بليس است اي پدر(3)(4)
مولوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 272; نيكلسون ج 2، ص 278; رمضاني، ج 4، ص 216
2 ـ سوره بقره: آيه148
3 ـ اشاره به آيه 148 از سوره بقره دارد: «ولِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيهاً»; هر كس براي خود قبله اي دارد.
4 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 13، ص 604; نيكلسون ج 3، ص 381; رمضاني، ج 6، ص 380
|
231 |
|
«عطار نيشابوري» در «مصيبت نامه» مي گويد:
آن يكي پرسيد از مجنون مگر *** كز كدامين سوي قبله است اي پسر
گفت اگر هستي كلوخي بي خبر *** اينكت كعبه است در سنگي نگر
كعبه عشاق مولي آمده است *** آنِ مجنون روي ليلي آمده است
چون نه تو ايني نه آن هستي كلوخ *** قبله ات سنگ است اي بي شرم شوخ
گرچه كعبه قبله خلق جهانست *** ليك دايم قبله جاي كعبه جانست
در حرم گاهي كه قرب جان بود *** صد هزاران كعبه سرگردان بود(1)
عطار در قسمتي ديگر از «مصيبت نامه» مي گويد:
عاشقي مي رفت سوي حج مگر *** شد بر معشوق بر عزم سفر
گفت اينك در سفر افتاده ام *** هر چه فرمايي به جان استاده ام
در زمان معشوق آن مرد نژند *** نيم خشتي سخت در عاشق فكند
همچو درويش از زمين برداشت مرد *** بوسه بر داد و در او سوراخ كرد
پس به گردن در فكند آن را به ناز *** مي نكرد از خويشتن يك لحظه باز
هر كه زو پرسيد كاين چيست اي عزيز *** گفت از اين بيشم چه خواهد بود نيز
در همه عالم بدين گيرم قرار *** كاينم از معشوق آمد يادگار
هر كه را بويي رسد از سوي او *** هر دو عالم چيست خاك كوي او
گر از او راهي بود سوي تو باز *** تو از اين دولت تواني كرد ناز
گر تو را آن راه گردد آشكار *** هر چه تو گويي بود از عين كار(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عطار، مصيبت نامه، ص198 و 199
2 ـ عطار، مصيبت نامه، ص299
|
232 |
|
مولوي به بياني ديگر مقصود از حج و طواف را نه طواف در و ديوار كه طواف يار و نگار مي داند و مي گويد:
كعبه جانها تويي، گرد تو آرم طواف *** جغد نيم، بر خراب هيچ ندارم طواف
پيشه ندارم جز اين، كار ندارم جز اين *** چون فلكم روز و شب پيشه و كارم طواف
بهترازاين ياركيست خوشترازاين كار چيست *** پيش بت من سجود گرد نگارم طواف
رخت كشيدم به حج تا كنم آنجا قرار *** برد عرب رخت من، برد قرارم طواف
تشنه چه بيندبه خواب؟چشمهوحوضو سبو *** تشنه وصل توام، كي بگذارم طواف؟
چونك بر آرم سجود باز رهم از وجود *** كعبه شفيعم شود چونك گزارم طواف
حاجي عاقل طواف چند كند؟ هفت هفت *** حاجي ديوانه ام، من نشمارم طواف
گفتم گل را كه: خار كيست؟ ز پيشش بران *** گفت: بسي كرد او گرد عذارم طواف
گفت به آتش هوا: دود نه در خورد توست *** گفت: بهل تاكند گرد شرارم طواف
عشق مرا مي ستود كو همه شب همچو ماه *** بر سر و رو مي كند گرد غبارم طواف
همچو فلك مي كند بر سر خاكم سجود *** همچو قدح مي كند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد *** طرفه كه بر گرد من كرد شكارم طواف
چار طبيعت چو چار گردن حمال دان *** همچو جنازه ميا بر سر چارم طواف
هست اثرهاي يار در دمن اين ديار *** ور نه نبودي بر اين تيره ديارم طواف
عاشق مات ويم تا ببرد رخت من *** ور نه نبودي چنين گرد قمارم طواف
سرو بلندم كه من سبز و خوشم در خزان *** ني چو حشيشم بود گرد بهارم طواف
از سپه رشك ما تير قضا مي رسد *** تا نكني بي سپر گرد حصارم طواف
خشت وجود مرا خرد كن اي غم، چوگرد *** تا كه كنم همچو گرد گرد سوارم طواف
بس كنوچون ماهيان باش خموش اندر آب *** تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف(1)
مولوي
عطار نيشابوري در مصيبت نامه به شرح حال غلامي مي پردازد كه عاشقانه به سفر حج رفت تا خداي را در خانه اش ببيند ولي نااميد بازگشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، ديوان شمس، غزليات، ص 531
|
233 |
|