بخش 12
به سوی حرم طواف نماز طواف سعی بین صفا و مروه تقصیر حج تمتع احرام در روز ترویه عرفات مسجد نمره «جبل الرحمه» یا «کوه رحمت» افـــــاضـه، کوچ بزرگ به سوی مشعر افـــــاضـه، هجوم سراسری به سوی منا و رمی جمره عقبه رمی جمره عقبه ذبح و قربانی قربانی ابراهیم حلق یا تقصیر عید قربان عمره مفرده طواف وداع قصیده ناصر خسرو (حاجیان آمدند)
|
301 |
|
رو به ره آنان كه گراينده اند *** نعره لبيك سراينده اند
تلبيه را ساز به نيت قرين *** زان كه حديثي است موافق بر اين
تانكني تلبيه محرم نه اي *** كسب كن ار واقف عالم نه اي
تلبيه اين است نكو گوش دار *** نعره با تلبيه گفتن برآر
نعره لبيك به بانگ بلند *** هست بر اهل بصيرت پسند
تلبيه با نيت چون گشت يار *** دست ز افعال طبيعت برآر
گر سر مويي كني از خود جدا *** بر تو شود واجب و لازم فدا
زآنكه تو از خويش نه اي آن زمان *** ار ببري دست به مال كسان
مال كسان به كه امانت كني *** جرم كنندت چو خيانت كني
آنچه در احرام حرام است از آن *** دور شو و ميل مكن سوي آن
اذن في الناس ندايي است عام *** تو به جواب آمده بين الانام
دعوي خاصي كني و امتياز *** خاص نباشد همه كس جز اياز
بهر همين شد دل خاصان دو نيم *** حالت لبيك ز اميد و بيم(1)
محيي لاري
در بيان آنكه الله گفتن نيازمند عين لبيك گفتن حق است
آن يكي الله مي گفتي شبي *** تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي
گفت شيطانش خمش اي سخت رو *** چند گويي آخر اي بسيار گو
اين همه الله گفتي از عتو *** خود يكي الله را لبيك گو
مي نيايد يك جواب از پيش تخت *** چند الله مي زني با روي سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر *** ديد در خواب او خضر را در خضر
گفت هين از ذكر چون وامانده اي *** چون پشيماني از آن كش خوانده اي؟
گفت لبيكم نمي آيد جواب *** زان همي ترسم كه باشم رد باب
گفت او را كه خدا گفت به من *** كه برو با او بگو اي ممتحن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، به كوشش رسول جعفريان، ص 28
|
302 |
|
ني كه آن الله تو لبيك ماست *** آن نياز و سوز و دردت پيك ماست
ني تو را در كار من آورده ام *** نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
حيله ها و چاره جوييهاي تو *** جذب ما بود و گشاد آن پاي تو
ترس و عشق تو كمند لطف ماست *** زير هر يا رب تو لبيك هاست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست *** زانكه يارب گفتنش دستور نيست
بردهان و بر لبش قفل است و بند *** تا ننالد با خدا وقت گزند
داد او فرعون را صد ملك و مال *** تا بكرد او دعوي عز و جلال
در همه عمرش نديد او دردسر *** تا ننالد سوي حق آن بد گهر
داد او را جمله ملك جهان *** حق ندادش درد و رنج و اندهان
درد آمد بهتر از ملك جهان *** تا بخواني تو خدا را در نهان
زآنكه درد و رنج و بار اندهان *** شد نصيب دوستانش در جهان
خواندن بيدرد از افسردگي است *** خواندن با درد از دل بردگي است
آن كشيدن زير لب آواز را *** ياد كردن مبدأ و آغاز را
آن شده آواز صافي و حزين *** كاي خدا اي مستغاث و اي معين(1)
مولوي
چون بنالد زار بي شكر و گله *** افتد اندر هفت گردون غلغله
هردمش صدنامه صد پيك از خدا *** «ياربي» ز و شصت «لبيك» از خد(2)
مولوي
بهر حق اين خلق زرها مي دهند *** صد اساس خير و مسجد مي نهند
مال و تن در راه حج دور دست *** خوش همي بازند چون عشاق مست
هيچ مي گويند كان خانه تهي است *** اين سخن كي گويد آن كش آگهي است
پرهمي بيند سراي دوست را *** آنكه از نور الهستش ضيا
بس سراي پر ز جمع و انبهي *** پيش چشم عاقبت بينان تهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 6، ص 203; نيكلسون، ج 2، ص 13، رمضاني، ج 3، ص 141.
2 ـ مولوي مثنوي به شرح جعفري، ج 1، ص 694; نيكلسون، ج 3، ص 322; رمضاني دفتر 6، ص 382.
|
303 |
|
هر كه را خواهي تو در كعبه بجو *** تا برويد در زمان پيش تو او
صورتي كو فاخر و عالي بود *** او ز بيت الله كي خالي بود
او بود حاضر منزه از رتاج *** باقي مردم براي احتياج
هيچ مي گويند كاين لبيك ها *** بي ندايي مي كنيم آخر چرا
كو ندا تا خود تو لبيكي دهي *** از ندا لبيك تو چون شد تهي
بلكه توفيقي كه لبيك آورد *** هست هر لحظه صدايي از احد
من به بودانم كه اين قصر و سرا *** بزم جان افتاد و خاكش كيميا
مس خود را بر طريق زير و بم *** تا ابد بر كيميا اش مي زنم
تا بجوشد زين چنين ضرب سحور *** در درافشاني زبخشايش بحور(1)
مولوي
مُحرِم
حاجي پس از آنكه لباس احرام پوشيد و نيت كرد و تلبيه گفت مُحرم مي شود و به اختصار به كسي كه احرام حج بسته باشد مُحرِم گويند.
محرم او بود كعبه جان را *** محرم او بوده سر يزدان ر(2)
سنايي
اي محرم خانه محرم *** وي محرم كعبه معظم(3)
جمال الدين عبدالرزاق
شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند *** صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند(4)
خاقاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 13، ص 336 و 337; نيكلسون ج 3، ص 323; رمضاني، دفتر 6، ص 365.
2 ـ سنايي، حديقة الحقيقة، ص251
3 ـ جمال الدين عبدالرزاق، ديوان.
4 ـ خاقاني، ديوان، ص 88
|
304 |
|
هر سال محرمانه ردا گيرد آفتاب *** ورطيلسان مشتري آرند ميزرش(1)
خاقاني
در حريم كعبه جان محرمان الياس وار *** علم خضر و چشمه ماهي بريان ديده اند(2)
خاقاني
محرمان چون ردي از صبح درآرند به كتف *** كعبه را سبز لباسي فلك آسابينند(3)
خاقاني
به سوي حرم
حاجي پس از احرام به سوي حرم حركت مي كند.
شعله زد از دور چراغ حرم *** همچو گل سرخ ز باغ ارم
آتش موسي ز دلم بر فروخت *** شعله زد و خرمن هستي بسوخت
من به همان نور شدم سوي طور *** چونكه رسيدم به حوالي نور
بس كه مهابت به دلم رو نمود *** چشم نيازستم از اول گشود
محيي لاري
هنگامي كه به حرم رسيد مستحب است دهان را با «اذخر» كه گياه خوشبويي است معطر سازد.
صبحي بود ز خواب بخيزيم گرد ما *** از اذخر و خليل به ما بو دهد صب(4)
مولوي
طواف
حاجي از حرم كه گذشت وارد شهر مكه مي شود و اولين واجب در اين شهر طواف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص 216
2 ـ همان، ص 89
3 ـ همان، ص 95
4 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83.
|
305 |
|
خانه خداست.
طواف زينت كعبه(1) و يكي از زيباترين و در عين حال مشكلترين اعمال حج است كه در طي اعمال به طور واجب سه بار تكرار مي شود: طواف عمره تمتع 2 ـ طواف حج تمتع 3 ـ طواف نساء و به طور مستحب هرچه كه بخواهد مي تواند تكرار كند و در اعمال حج، طواف، تنها عملي است كه مانند نماز، تكرار آن فضيلت دارد و روشن است كه طواف نيز مانند ديگر اعمال بايد از روي آگاهي و معرفت انجام پذيرد و به طور كلي اسلام براي عبادت و اطاعت ناآگاهانه و بدون بصيرت ارزشي قائل نيست و هميشه به كيفيت عمل و درستي آن مي انديشد نه به كميّت و كثرت آن(2) و اعمال حج و طواف خانه خدا نيز از اين قاعده كلي جدا نمي باشد.
حج وقتي آگاهانه و «عارفاً به»(3) صورت پذيرد و طواف و نماز هنگامي كه با كيفيت و به طريق «احسن»(4) برگزار شود. خداوند به چنين طواف كنندگاني مباهات مي كند.(5) و گناهانشان را مانند روزي كه از مادر متولد مي شوند مي آمرزد(6) و ثواب آزاد كردن بنده به آنان عنايت مي كند.(7)
و طواف اگر اين گونه و از روي شناخت و معرفت انجام پذيرد گاه ممكن است به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زين الايمان الاسلام كما إنّ زين الكعبة الطواف; مستدرك، ج 2، ص 147.
2 ـ امام صادق ـ ع ـ مي فرمايد: ليس يعني اكثر عملا و لكن اصوبكم عملا; خداوند كثرت و زيادي عمل را نمي خواهد بلكه درستي آن را مي خواهد. تفسير برهان، ج 2، ص 207; تفسير نمونه، ج 9، ص 27.
3 ـ امام صادق ـ ع ـ فرموده است:
من جاء الي هذا لبيت عارفاً به فطاف به اسبوعاً و صلي ركعتين في مقام ابراهيم ( عليه السلام ) كتب الله عشرة آلاف حسنة و رفع له عشرة آلاف درجة الخير. كسي كه به سوي اين خانه بيايد در حالي كه آگاه به حق اين خانه باشد و آن را هفت بار طواف كند و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزارد خداوند براي او ده هزار حسنه مي نويسد و ده هزار درجه خير به او عنايت مي كند. (مستدرك، ج 2، ابواب طواف، ص 147).
4 ـ و امام باقر فرموده است:
ما من عبد مؤمن طاف بهذا البيت اسبوعاً و صلي ركعتين و احسن طوافه و صلاته الا غفرالله له; هر بنده مؤمني كه اين خانه را هفت بار طواف كند و دو ركعت نماز گزارد و طواف و نماز آن را نيكو انجام دهد خداوند او را بيامرزد. (مستدرك، ج 2، ص 147).
5 ـ عن النبي(صلي الله عليه وآله) قال: ان الله يباهي بالطائفين. مستدرك، ج 2، ص 147
6 ـ مستدرك، ج 2، ص 147
7 ـ همان.
|
306 |
|
خاطر انجام حاجت برادر ديني آن را قطع كرد حتي اگر طواف واجب باشد(1).(2) كه در اين هنگام حل مشكلورفع نياز از برادر مؤمن ثوابي فزونتر و گاهي ده چندان از طواف دارد.(3)
گفت ني گفتمش به وقت طواف *** كه دويدي به هروله چو ظليم
از طواف همه ملائكتان *** ياد كردي به گرد عرش عظيم(4)
ناصر خسرو
به شرع اندر زبهر طوف كعبه *** ز چيني و ز زنگي محرمي كو
عاشقانت همي طواف كنند *** گرد كوي و سراي و خانه تو(5)
آن شنيدي كه حامد لفاف *** در حريم حرم چو كرد طواف(6)
سنايي
بر گرد طالع سعدت كه كعبه فلك است *** هزار دور طواف سعود گردون باد
عاشقان اول طواف كعبه جان كرده اند *** پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند
پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز *** وآسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در حديثي از امام صادق پس از آنكه فضيلت بي شمار طواف را براي اسحق بن عمار شمرد فرمود:
«من قضي لأخيه المؤمن حاجة كتب الله له طوافاً وطوافاً وطوافاً حتي بلغ عشراً»; كسي كه حاجت مؤمني را برآورده سازد خداوند براي او ثواب ده طواف مي نويسد.
سخني است از ابا احمد كه گفت: با امام صادق در حالي كه دستش در دستم بود طواف مي كردم در اين هنگام شخصي براي انجام حاجت خود از من كمك خواست من با دست به او اشاره كردم كه همانجا بايستد تا طواف را به پايان برسانم. در اين هنگام امام صادق به من گفت اين كيست؟ گفتم مردي است كه از من براي رفع مشكلش كمك خواسته. فرمود: مسلمان است؟ گفتم: بله. فرمود: حاجتش را برآور. گفتم: طواف را قطع كنم؟ فرمود: بله. گفتم: حتي اگر واجب باشد؟ فرمود: بله و اگر چه واجب باشد سپس آن حضرت فرمود: مَنْ مشي مع أخيه المسلم في حاجته كتب الله له ألف ألف حسنة ومحي عنه ألف ألف سيّئة ورفع له ألف ألف درجة.
2 ـ فروع كافي، ج 4، ص 415
3 ـ ثواب الاعمال، ص 73
4 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص300
5 ـ سنايي، ديوان، ص 581
6 ـ سنايي، حديقة الحقيقه، ص468
|
307 |
|
در طواف كعبه جان ساكنان عرش را *** چون حلي دلبران در رقص و افغان ديده اند(1)
خاقاني
در آن حضرت چو قصد سير كردم يافتم خود را *** چو ديگر سالكان اندر طواف كعبه علي(2)
امامي هروي
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه تو دربرون چه كردي كه درون خانه آيي
عراقي
اي به گرد كوي تو جان همچو حاجي در طواف *** در پناه عشق تو دل همچو كعبه در حرم(3)
سيف فرغاني
اگر چه گه سعي در كار علم *** چو حاجي رمل مي كني در مطاف(4)
تو گر كعبه باشي به فضل و شرف *** در اين گوي گردان نياري طواف(5)
سيف فرغاني
حجاج گرد كعبه طوافي همي كنند *** بر خاك مي نهند سر از غايت صف(6)
همام تبريزي
اركان كعبه حرمت سدره را مطاف *** واطراف موقف كرمت كعبه را مزار(7)
خواجوي كرماني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
2 ـ امامي هروي، ديوان.
3 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 2، ص 153
4 ـ رمل يا هروله به معني تندتر رفتن و كمي حالت دو به خود گرفتن در سه شوط اول طواف است كه نزد اهل سنت مستحب و نزد شيعيان جايز است. (مستدرك، ج2، ص151).
5 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 3، ص 24
6 ـ همام تبريزي، ديوان، ص 32
7 ـ خواجوي كرماني، ديوان، ص 56
|
308 |
|
محرم كوي تو محروم ز ديدار چراست *** چون به گرد حرم كعبه طوافي دارد(1)
بخارايي
در بيان طواف كردن
اي كه در اين كوي قدم مي نهي *** روي توجه به حرم مي نهي
پاي ز اول به سر خويش نه *** خويش رها كن قدمي پيش نه
چونكه نهي بر سر هر كام گام *** يابي از آن سير به هر گام كام
پاي به اندازه در اين كوي نه *** پاي اگر سوده شود روي نه
روي نهد عاشق حسن مجاز *** بر در معشوق به چندين نياز
پاي ز سر كرده به سويش رود *** آينه سان روي به رويش رود
تا كه به فيض نظر او رسد *** ظل ظليلش به سر او رسد
گر نشود ناظر ديدار تو *** روي نهد بر در و ديوار تو
اين در معشوق حقيقي است هان *** تا ننهي پاي جسارت در آن
شرط ره اين است كه بي شستو شو *** روي توجه ننهي سوي او
غسل كن آنگاه به سويش گراي *** پاي نه و از دگران بر سراي
آنچه نه پاك است از او پاك شو *** بر در او با دل صد چاك شو
طرف ردا در كن و از دوش راست *** كين و رمل(2) هر دو نخستي رواست
نيست به جز اين روش اضطباع(3) *** جلوه نما بر صفت هر شجاع
جرأت و اظهار تجلد نكوست *** خاصه به شغلي كه بود بهر دوست
پيش رو و كعبه گذار از يسار *** جانب دل را به سوي دل سپار
از پي تقبيل حجر پيش رو *** با دل خاشع جگر ريش رو
يك دو قدم سوي يسار از حجر *** جانب ديوار حرم كن نظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خيالي بخارايي، ديوان، ص 98
2 ـ رمل: حركت تند شبيه لكه رفتن در سه شوط اول طواف (از نظر سنيان) و در سعي در بين دو چراغ سبز در همه مذاهب فقهي. درباره آراي فقها در اين باره نك: الفقه الاسلامي و ادلته ج 3، ص 166 ـ 167
3 ـ اضطباع به معناي باز گذاشتن بازوي راست در احرام كه سنيان چنين مي كنند بيشتر در طواف و برخي در سعي نك: الفقه الاسلامي و ادلته ج 3، ص 168
|
309 |
|
طوف وي از بهر خدا دان يقين *** نيتش آور به زبان اين چنين(1)
از پي نيت سه كرت در طواف *** در تك و دو شونه به حد گزاف
زآنكه بدينسان رمل و اضطباع *** فعل نبي بوده به حج وداع
اين سه بود جرأت و فرخندگي *** چار دگر راحت و افكندگي
هر يك از اين دوره ز روي نظر *** تابع دوري است ز چرخي دگر
زآنكه بود زهره و تير و قمر *** در تك از آن چار دگر پيشتر
خواندن ادعيه مأثوره را *** به كه به هر دور نمايي ادا
طايف اين خانه نباشد به فرش *** بل چو ملك طوف كند گرد عرش
بار دگر از پس نيت گذر *** از پي تقبيل به سوي حجر
باز چو گشتي به حجر رو به روي *** دست برآور به زبان اين بگوي(2)
دسترس ار هست بر آن بوسه ده *** ورنه به اخلاص بر آن دست نه
كثرت خلق اربود و ازدحام *** كت نبود جاي پي استلام
باش به انگشت اشارت نما *** سوي وي اين و به زبان كن اد(3)
چون به در كعبه نمايي گذر *** سوي مقام افكن از آنجا نظر
باش در آن حال روان در مطاف *** وز سر اخلاص بخوان بي خلاف(4)
رو بسوي ركن عراقي روان *** وز پي تسبيح و ثنا اين بخوان(5)
چون گذر آري به حطيم از برون *** با دل خاشع جگري پر زخون
جانب ديوار حرم آر روي *** ناظر ميزاب شو و اين بگوي(6)
چونكه ره آري به سوي ركن شام *** از سر تعظيم بخوان اين كلام(7)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اللهم اني اطوف لقدوم البيت العتيق سبعاً كاملاً.
2 ـ بسم الله الله اكبر.
3 ـ اللهم ايماناً بك و تصديقاً بكتابك و وفاء بعهدك واتباعاً لسنة نبيك محمد صلي الله عليه و آله وسلم.
4 ـ اللهم هذا البيت بيتك والحرم حرمك والامن امنك و هذا مقام العائذ بك من النار.
اللهم بيتك العظيم و وجهك الكريم و انت ارحم الراحمين اعذني من النار و من الشيطان الرجيم و حرم لحمي و دمي علي النار و امني من اهوال القيامة.
5 ـ اللهم اني اعوذبك من الشرك والشك و الشقاق و النفاق و سوء الاخلاق و سوء المظنة في الأهل والولد.
6 ـ اللهم اسقني من كأس محمد صلي الله عليه وآله وسلم شربة لا نظمأ بعدها ابدا.
7 ـ اللهم اجعله حجاً مبروراً وسعياً مشكوراً و تجارةً لن تبور، يا غفور يا عزيز، رب اغفر وارحم و تجاوز عماتعلم و اكرم.
|
310 |
|
چون زره طوف نمايي قيام *** جانب وي ركن يماني است نام
بوسه بر آن داده رسول امين *** باش تو نيز از رخ او بوسه چين
در خبر است از كبراي سلف *** اينكه در اين ركن ز راه شرف
هست موكل ملكي بر دوام *** كرده پي گفتن آمين قيام
خواهشت ار دنيا و گر دين بود *** از تو دعا، از ملك آمين بود
به كه در آن حال نمايي ادا *** در طلب دنيا و دين اين دع(1)
چون فتدت باز به سوي حجر *** آخر اين دوره اول گذر
در طلب مغفرتت كن قيام *** در ره اخلاص بخوان اين كلام(2)
گشت يكي دوره ز طوفت تمام *** پس ز پي دوره ثاني خرام(3)
نماز طواف
بايد بعد از هر طواف واجب، دو ركعت نماز در پشت مقام ابراهيم به جاي آورد و اين را نماز طواف گويند.
اكنون كه هفت بار طوافت قبول شد *** اندر مقام دو ركعت كن قدوم ر(4)
مولوي
كار تو چون گشت از آنجا تمام *** روي نه از خانه به خلف مقام
گر نبود جاي ز اهل نياز *** جانب حجر آي براي نماز
كز ره تحقيق طواف و صلات *** هر دو به هم سير كند در جهات
طايف اين خانه نباشد به عرش *** بل چو ملك طوف كند حول عرش
ليك مصلي ز قعود و قيام *** سير كند عالم سفلي تمام
اين دهد از عالم سفلي نشان *** آن خبر آورده ز هفت آسمان(5)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ربنا آتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة و قنا عذاب النار، اللهم اني اعوذبك من الكفر و الفقر و عذاب النار و من فتنة المحياء و الممات و اعوذبك من الخزي في الدنيا و الاخرة.
2 ـ اللهم اغفر لي برحمتك واعوذ برب هذا الحجر من الدَّين والفقر وعذاب القبر و ضيق الصدر و من الخزي في الدنيا و الاخره.
3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، صص44 ـ 47
4 ـ مولوي، غزليات شمس، ص83
5 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 51
|
311 |
|
سعي بين صفا و مروه(1)
حاجي پس از آنكه طواف كرد و نماز طواف را خواند براي انجام عمل بعد با سكينه و وقار(2) به كوه صفا مي آيد تا سعي بين صفا و مروه را انجام دهد. او سعي را از صفا شروع و در دور هفتم به مروه ختم مي كند. هر دوري را يك شوط گويند.(3)
ز شكر اوست مروه و صفاي من *** زفضل اوست مروه وصفاي او(4)
منوچهري
گفت ني گفتمش چو كردي سعي *** از صفا سوي مروه بر تقسيم
ديدي اندر صفاي خود كونين *** شد دلت فارغ از جحيم و نعيم(5)
ناصر خسرو
هر كه را فتحنامه عيد دل است *** جانش قربان ما شده گير
وان دگر عيد، ماه رايت ما *** صفوت مروه و صفا شده گير(6)
مختاري غزنوي
بوسم هميشه گويد تخت مباركش *** زان تخت گاه مروه كنم گه صفا كنم(7)
مسعود سعد سلمان
گرد تو گردم همي زيرا مرا هنگام سعي *** از مروت و زصفا هم مروه اي و هم صف(8)
سنايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صفا نام كوهي است در قسمت شمالي مسجدالحرام و در دامنه كوه ابوقبيس و مروه نيز نام كوهي است در قسمت شمالي مسجدالحرام و در دامنه كوه قعيقعان. صفا در لغت به معني روشن، صاف، خالص، سنگ سخت و محكم و مروه در لغت به معني سنگ سفيد و درخشان و آتشزنه است.
در وجه تسميه اين دو كوه امام صادق(عليه السلام) فرمود: چون آدم كه برگزيده خدا بود بر اين كوه هبوط كرد نام آن صفا شد كه مشتق است از لقب آدم يعني صفي الله و چون حوا بر كوه مقابل صفا هبوط كرد مروه نام گرفت كه مشتق از مرأه يعني زن مي باشد.
2 ـ وعليك السكينة والوقار، وسائل، ج 9، ص 517
3 ـ در فصل چهارم درباره سعي و اين رويداد تاريخي سخن گفته شده است.
4 ـ منوچهري، ديوان، ص 94
5 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300
6 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص 101
7 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 346
8 ـ سنايي، ديوان، ص 45
|
312 |
|
بر او در اين دهه عيد مي شتابد خلق *** چو حاجيان به سوي كعبه از صفا و من(1)
سيد حسن غزنوي
صفي دولت باقي كه دولت از دل صافي *** دهد سزايش بوسه چو حاجيان به صفا بر(2)
سوزني
احرار را هواي تو چون روزه و نماز *** زوار را جناب تو چون مروه و صف(3)
رشيدالدين وطواط
احتياجي نيست جاهت را به سعي روزگار *** وركند نوعي بود از بندگي مشكور باد(4)
انوري
تك عمل بدويدم چو محرمان به صفا *** سرامل ببريدم چو حاجيان به مني(5)
اثير اخسيكتي
رفته و سعي صفا و مروه كرده چار و سه *** هم بر آن ترتيب كز سادات و اعيان ديده اند(6)
خاقاني
پس از ميقات حج و طوف كعبه *** جمار و سعي و لبيك و مصلي(7)
خاقاني
از صفوت حريمش روح صفا مصفا *** وز نافه زمينش ناف زمان معطر(8)
نظامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سيد حسن غزنوي ديوان، ص 197
2 ـ سوزني، ديوان، ص 184
3 ـ رشيدالدين وطواط، ديوان.
4 ـ انوري، ديوان، ص 71
5 ـ اثير اخسيكتي، ديوان، ص 307
6 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
7 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
8 ـ نظامي، ديوان، ص 233
|
313 |
|
جان چشم تو ببوسد و برپات سرنهد *** اي مروه را بديده و بر رفته از صف(1)
مولوي
كوه صفا برآ به سر كوه رخ به بيت *** تكبير كن برادر و تهليل و هم دع(2)
وانگه برآ به مروه و مانند اين بكن *** تا هفت بار و باز به خانه طوافه(3)
مولوي
جمال كعبه وصلت به ديده دل ديد *** دل من از سركوه صفاي انديشه(4)
سيف فرغاني
زآنجا همي روند به تعجيل تاكنند *** سعي از صفا به مروه و از مروه تا صف(5)
همام تبريزي
احرام چه بنديم چو آن قبله نه اينجاست *** در سعي چه كوشيم چو از كعبه صفا رفت(6)
حافظ
چو سري بر آستانش ز سر صفا نهادي *** به صفا و مروه اي دل دگرت چه كار باشد(7)
كمال خجندي
پاي مروت به سوي مروه نه *** چهره صفوت به صفا جلوه ده(8)
جامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
2 ـ امام صادق(عليه السلام) فرمود: بر كوه صفا بالا رو تا كعبه را ببيني سپس در حالي كه رو به روي ركن حجرالاسود قرار گرفته اي خدا را حمد و ثنا گو و نعمتهاي او را بشمار و خوبيهاي او را در حق خود در نظر بگير سپس هفت بار تكبير (الله اكبر) و هفت بار حمد (الحمدلله) و هفت بار تهليل (لااله الا الله) بگو و پس از آن دعاهاي وارد شده را بخوان.
3 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 84
4 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 3، ص 35
5 ـ همام تبريزي، ديوان، ص 32
6 ـ حافظ، ديوان، ص 17
7 ـ كمال خجندي، ديوان، ص 335
8 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 55
|
314 |
|
طريق سعي نمودن صفا و مروه
يافتي از مرتبه طوف كام *** زود پي سعي به مسعي خرام
روي نه از خانه به باب صفا *** رو به صفا بر درجاتش درآ
طاق صفا رشك رواق فلك *** بر سر آن صف زده خيل ملك
روي به سوي حجرالاسودش *** پشت به كوه از كرم سرمدش
كوه صفا برده بر افلاك سر *** رفعت او مطلع شمس و قمر
چون فتدت جانب كعبه نگاه *** رفعت دارين از آنجا بخواه
ادعيه كان گشته مقرر بخوان *** رو به سوي قبله بطحا نشان
زود فرود آي به مسعي گراي *** بي سر و بي پاي به وادي درآي
هست تو را پاي مسيحا نورد *** كي رسدت پرملايك به گرد
در تك و دو باش كه آنجا به تك *** يافته اند آنچه نيابد ملك
هيچ نبي هيچ ولي هم نبود *** كو قدم سعي در آنجا نسود
بر اثر پاي كسي پا نهي *** كز قدمش عرش گرفته بهي
نقش كف پاي تو در آن زمين *** روضه فردوس شود روز دين
وادي مسعاست كه ريگ از شرف *** گشته در آن سرمه اهل سلف
صورت ميلين وي اندر صفات *** قامت خضر و لب آب حيات
يك طرفش مروه و يك سو صفا *** ساعي او نيست جز اهل وفا
جمله عالم همه در آن مقام *** در تك و پويند به سعي تمام
پر ملك بس كه تنيده به هم *** نيست در آن كوي مجال قدم
رو به سوي مروه به سعي تمام *** جلوه گري كن چو مه از طرف بام
مروه كه آمد فلك نيلگون *** بر لب طاقش قدحي سرنگون
ساختش افزون ز وراي سپهر *** روي به خاك در او ماه و مهر
همچو تو گر ماه بر آيد ز كوه *** بشكند القصه فلك را شكوه
انس و ملك بس كه تنيده به هم *** نيست در آنجاي مجال قدم
از پس اذكار به چندين خشوع *** باز چو كوكب به صفا كن رجوع
هفت كرت آمد و شد لابد است *** كار جهان جمله ز آمد شد است
|
315 |
|
سه به صفا چار به مروه خرام *** زآنكه شود سعي به هفتم تمام
ورد زبان ساز به صدق و صفا *** هر كرتي آيت ان الصف(1)
هاجر از اين پيش كه بي توشه شد *** سوخته دل بهر جگر گوشه شد
زين سر و آن سر پي يك قطره آب *** آمد و شد كرد ز روي شتاب
هر كه در آمد به وجود از عدم *** از پي او رفت قدم در قدم
چون قدمش در ره صدق و صفاست *** بر اثر او قدم مصطفاست
زن نتوان گفت در آن شير مرد *** كز قدمش رفته مسيحا به گرد
نيت احرام به غير از قران *** هر چه بود از پي اين سعي هان
سربتراش اي به هنر بي مثال *** تا شوي از جمله موانع حلال
ليك گر از همت والاي خويش *** بنهي از اين قيد برون پاي خويش
ره به سوي كنج عبادت بري *** گوي ز ميدان سعادت بري
سعي چو شد بر تو مسلم كنون *** به كه از احرام بيايي برون
موسم حج است چه سستي كني *** به كه در اين معركه جستي كني(2)
محيي لاري
تقصير
حاجي پس از آنكه سعي بين صفا و مروه را انجام داد تقصير مي كند يعني قدري از موي سر يا صورت يا شارب(3) و يا قدري از ناخن خود را مي چيند و بدين ترتيب از احرام بيرون مي آيد و محرمات بيست و چهار گانه بر او حلال مي شود مگر سرتراشيدن، حمل سلاح و كندن درخت از زمين مكه.
سعي چو شد بر تو مسلم كنون *** به كه از احرام بيايي برون
موسم حج است چه سستي كني *** به كه در اين معركه جستي كني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اشاره به آيه 158 سوره بقره (ان الصفا والمروة من شعائر الله).
2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 53
3 ـ موي روي لب.
|
316 |
|
حج تمتع
احرام در روز ترويه
براي برگزاري اعمال حج تمتع ابتدا بايد احرام بست و مستحب است روز هشتم ذيحجه كه روز ترويه نام دارد انجام گيرد.(1)
تا روز ترويه شنو خطبه بليغ *** وآنگه به جانب عرفات آي در صل(2)
مولوي
ساز در ايام حج اول ادا *** با عرفه، ترويه و نحر ر(3)
محيي لاري
ترويه آخر شد و شب در رسيد *** خازن صبح است كه دارد كليد(4)
محيي لاري
مستحب است كه شب عرفه را در منا بيتوته كند وپس از طلوع آفتاب بهعرفات رود.
رسيدن به منا
اي شده در راه چو از رهروان *** چونكه رسيدي به منا اين بخوان(5)
بار فرو گير كه در تن عناست *** ناقه بخسبان كه زمين مناست
صبر نما امشب و فردا دگر *** تازه كن از آب شتر را جگر
هست فرو آمدن قافله *** از پي تيمار خود و راحله
تقويتي كن بدن از روز پيش *** روز دگر كس نكند فكر خويش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ترويه به معني آب برداشتن است و چون در عرفات آبي نبود حاجيان آب آشاميدني خود را در اين روز بر مي داشتند و به همديگر مي گفتند ترويتم، ترويتم.
علل الشرايع، ج 2، ص 435
2 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص27
4 ـ همان، ص63
5 ـ اللهم هذا المني فامنن علي بما مننت به علي جميع اوليائك و من اطاعك.
|
317 |
|
ترويه آخر شد و شب در رسيد *** خازن صبح است كه دارد كليد
قد طلع الصبح وهب الشمال *** اقترب الوقت الي ذي الجلال
بار ببنديد كه فرصت نماند *** تيز برانيد كه مهلت نماند
خلق همه راحله را كرده تيز *** همچو سپاهي كه فتد در گريز(1)
محيي لاري
عرفات(2)
يكي از با شكوهترين و بلكه بي نظيرترين مراسم حج وقوف در عرفات است. وقوف (توقف و درنگ) در اين صحرا از ظهر روز نهم ذي الحجه تا غروب آفتاب واجب است و اگر كسي مقداري از اين مدت را هم درك كند كافي است.
عرفات به معني عرفان، شناخت، آشنايي، فهم و اعتراف است، لغتي است كه هم از ديدگاه اهل معرفت و صاحبدلان و هم از نظر جامعه شناسان و آگاهان مورد دقت و موشكافي قرار گرفته است.(3)
و به جهت آنكه در صحراي عرفات وقوف انجام مي پذيرد به آن «موقف» نيز گفته مي شود.
به موقف عرفات و به مجمع عرصات *** به حشرو نشرو بقا و لقا و حور و قصور(4)
رشيد الدين وطواط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 63
2 ـ عرفات صحرايي است مسطح به وسعت و مساحت تقريبي 98 كيلومتر مربع به طول دوازده و عرض هشت كيلومتر، فاصله آن تا مكه 22 كيلومتر است.
3 ـ در علت نامگذاري به عرفات برخي گفته اند جبرئيل در روز عرفه پس از زوال شمس به ابراهيم گفت: «اعترف بذنبك واعرف مناسكك» به گناهت اعتراف كن و با مناسكت آشنا شو. و بدين سبب عرفات نام گرفت. برخي ديگر گفته اند زماني كه جبرئيل مشاهد حج را به ابراهيم نشان مي داد به او گفت: «اَعَرِفْتَ اَعَرِفْتَ» آيا فهميدي و دانستي؟ ابراهيم گفت: «عَرِفْتُ عَرِفْتُ»; فهميدم دانستم. برخي ديگر گفته اند وقتي آدم و حوا از بهشت خارج شدند در اين سرزمين همديگر را شناختند «عَرِفَها وَعَرِفَتْهُ».
ـ علل الشرايع، ج 2، ص 436
ـ لسان العرب، «عرفات»
4 ـ رشيدالدين وطواط، ديوان، ص 269
|
318 |
|
چون به موقف رسند از پس شوط *** سنگ آن راه اشكبار كنند(1)
جمال الدين اصفهاني
دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند *** كوه رحمت را اساس از گوهر كان ديده اند
عرضه گاه دشتموقف عرض جنات است از آنك *** مصنع او كوثر و سقاش رضوان ديده اند
هشتم ذي الحجه در موقف رسيده چاشتگاه *** شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند(2)
خاقاني
وانگه بهموقف آي و به قرب جبل بايست *** پس بامداد بار دگر بيست هم بج(3)
مولوي
مسجد نمره
در سرزمين عرفات مسجدي است به نام مسجد نمره و در روايت است آن هنگام كه وقت نماز ظهر رسيد غسل كن و يا وضو بگير... آنگاه در مصلا نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه پشت سرهم برگزار كن(4) و مستحب است پيش از اذان ظهر امام جماعت براي اعلام مناسك خطبه بخواند.(5)
آمدن از راه به مسجد نمره
ناقه روان جانب مسجد بران *** بر اثر ناقه پيغمبران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 142
2 ـ خاقاني، ديوان، ص 83
3 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
4 ـ مستدرك، ج 2، ص 163
5 ـ راهنماي حرمين شريفين، ج 4، ص 47
|
319 |
|
وقت زوال است فرو گير بار *** داخل مسجد شو و فرصت شمار
خلق در آن جمع به پهلوي هم *** انس گرفته همه بر بوي هم
منتظر آنكه به جمع و به قصر *** جمع گذارند به هم ظهر و عصر
خطبه كند بر سر منبر خطيب *** راست چو از شاخ شجر عندليب
نغمه داوودي و سوز درون *** ديده و دل خون كند و غرق خون
چون كه به هم جمع شود ساز و سوز *** آن كند آن كاتش آتش فروز
مطبخ آدم به شمال جبل *** گشته سكون فقرا را محل
گه كه در او سر زده خون جگر *** دوده صفت گشته سيه فام تر
گه كه در او شعله زده دود آه *** گشته عيان از شب تاريك ماه
نوري كه گه شعله زدش گا ه برق *** سايه فكنده فقرا را به فرق
قبه كه بر قله كوه آمده *** نورفشان چون مهي خرگه زده
هست عيان در نظر اهل دين *** خانه ياقوت و سپهر برين(1)
محيي لاري
«جبل الرحمه» يا «كوه رحمت»
در سرزمين عرفات، كوهي است به نام «جبل الرحمه» يا «كوه رحمت» كه مستحب است وقوف در پايين اين كوه و در زمين هموار انجام پذيرد و بالا رفتن از اين كوه در ايام وقوف مكروه است.
از مسجد به پاي جبل آمدن
خيز كه شد وقت دعا را محل *** ناقه روان ساز به پاي جبل
چون كه نظر بر جبل افتد تو را *** از سر اخلاص بخوان اين دعا
سر به سر آن جبل از هر گروه *** ريخته چون ريگ به هم كوه كوه(2)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 65
2 ـ همان.
|
320 |
|
كوه رحمت حرمتي دارد كه پيش قدر او *** كوه قافونقطه«فا»هردو يكسان ديده اند(1)
خاقاني
جبريل خاطب عرفات است روز حج *** از صبح تيغ و از جبل الرحمه منبرش(2)
خاقاني
خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود *** تا صداش از جبل الرحمه به تنها شنوند(3)
خاقاني
در صفت جبل الرحمه
پس بر سر كوي رحمت آيي *** آن قبله عهد آشنايي
آدم به سرش فراز رفته *** طاق آمده جفت باز رفته
جودي همه ساله در طوافش *** العبد نوشته كوه قافش
نز روي بلندي از پي نور *** دندانه تيغ او سر طور
بر هم كمريش طور طرف است *** سنگش زر صرف و سنگ صرف است(4)
خاقاني
آن جبلي كش عرفات است نام *** هست فروتر ز جبل ها تمام
پربود از رحمت حق دامنش *** انس و ملك جمع به پيرامنش
سايه آن در عرفات جنان *** مي دهد از ظل الهي نشان
گرچه به صورت ز جنان اصغر است *** ليك به معنا ز همه برتر است
چون حجب واحد حي غفور *** آمده هفتاد چه ظلمت چه نور
و آن همه اسباب و حجابي ز پي *** جز به رياضت نتوان كرد طي(5)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خاقاني، ص 93
2 ـ همان، ص 218
3 ـ همان، ص 101
4 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 124
5 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 64
|
321 |
|
وصف ديگري از عرفات(1)
اين عرفات است فراغت كجاست *** هر كسي امروز به خود مبتلاست
كه به كه امروز تواند شدن *** جان نكند فكر صلاح بدن
بهر چرا ناقه مبر سوي دشت *** باش كه امشب شد و فردا گذشت
خلق فتاده همه پهلوي هم *** پهلويشان رفته و بازوي هم
از جبل و دشت وي آثار نه *** هيچ به جز خلق نمودار نه
دامنش از خيل شتر فوج فوج *** گشته چو دريا كه در آيد به موج
كوه چنان، دشت چنين زد به راه *** راه روان برشده با صبحگاه
دست دعايي است كه بر آسمانست *** داشته هر سوي زمين وزمانست
دست تهي، پاي تهي، سر تهي *** كوه و زمين جمله تهي در تهي
زين همه يكباره برآمد نفور *** خواست(2) قيامت نگر و نفخ صور
دل به درون گرم چو خورشيد شد *** رعشه تن بر نهج بيد شد
شيوه شيون به بدن راه يافت *** تنگي دل دستگه آه يافت
نعره يارب به فلك بر گذشت *** اشك روان آمد و از سر گذشت
گشت فلك زخم گه تير آه *** رحمت حق ريخت بر آن جايگاه
جمع به هم آمده انس و ملك *** پر ز فغان كرده رواق فلك
سوز درون بين كه به هر ياربي *** سوخته بر چرخ فلك كوكبي
از نم درياي كرم كوه كوه *** فيض خدا ريخته بر آن گروه
گريه يك كودك حلوا فروش *** بحر سخا و كرم آرد به جوش
روز چنين آتش دلهاي زار *** جوش برآورد ز ششصد هزار(3)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يكي از مكانهايي كه به راز و نياز اختصاص دارد و دعا در آن مستجاب است و گناهان آمرزيده مي شود سرزمين عرفات است.
امام صادق(عليه السلام) فرمود: من لم يغفر له في شهر رمضان لم يغفرله الي قابل الا ان يشهد عرفه; كسي كه در ماه رمضان آمرزيده نشود بخشيده نمي شود تا زماني كه عرفه را درك كند.
ـ فروع كافي، ج 4، ص 256
2 ـ خاست.
3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 65 و 66
|
322 |
|
در صفت عرفات و تراكم خلق
زآنجا كه عنان دل بپيچي *** راه عرفات را بسيجي
آيي به پناهگاه بشري *** دشت عرفات و ركن اعلي
آن مقصد عزم ره نوردان *** آن غايت كار نيكمردان
دهليز سراچه الهي *** دهليز چه صدر پادشاهي
ماتمگه راندگان برونش *** دولتگه خواندگان درونش
بيرون و درونش هست ماناك *** دامان اثير و جيب افلاك
زين سو همه حيرت آورد بر *** زآن سو به جوار حق كشد سر
اين دار خلاف و دير خذلان *** آن شط امان و خط ايمان
خلق دو سراي حاضر آنجا *** ميعاد و معاد ظاهر آنج(1)
خاقاني
خشم كردن اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) بر سائلي كه از مخلوق سؤال مي كرد(2)
شير خدا كان سخا بحر جود *** قطب زمين اختر برج وجود
روز چنين بودكه شد در غضب *** چونكه از او كرد گدايي طلب
در عرفات و طلب از غير دوست *** كوري بخت است و سياهي روست
هر كه در اين بزم بود زآن قبيل *** هست در او نشئه ظل السبيل
رحمت حق است كران تا كران *** چون طلبد سايلي از ديگران
هر كه در اين وقف بدانجا رسيد *** بار دگر آمده از نو پديد
بارگناه از همه كس لخت لخت *** ريخته چون برگ ز شاخ درخت
گرمي اين كوره اكسير اثر *** نقد وجود همه را كرده زر
دردي دل رفته به پالودگي *** گشته قدح پاك ز آلودگي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 121
2 ـ امام باقر(عليه السلام) فرمود: در روز عرفه هيچ سائلي رانده نمي شود. امام سجاد در روز عرفه ديد: كسي دست گدايي به سوي ديگران دراز كرده. به او فرمود: واي به تو آيا در چنين روزي از غير خدا طلب مي كني؟ همانا اميد مي رود كه حتي دعا براي فرزنداني كه در شكم مادران هستند آنها را سعادتمند كند. (الحج في الكتاب و السنه به نقل از الفقيه، ج 2، ص 136)
|
323 |
|
ظلمت زنگ از دل آئينه رفت *** از ته دل محنت ديرينه رفت
تيرگي شب به سحرگه رسيد *** گرد افق صبح سعادت دميد
ماه برون آمد از ابر سياه *** گشت شب تيره از آن چاشتگاه
پرده مانع ز نظر چاك شد *** چشم جهان بين ز سبل پاك شد
زنگ خسوف از رخ مه دور گشت *** سر به سر از پرتو خور نور گشت
سنگ كزان آب روان بسته بود *** چشمه اي از زلزله هر سو گشود
باد صبا برد حجاب از ميان *** بر همه شد شاهد معني عيان
گفت پيمبر كه بود شرك راه *** هر كه برين است كه ماندش گناه
در عرفات اين همه سرتاقدم *** غرقه به خونند ز اشك ندم
شد ز نم چشم و درون رفيق *** وادي عرفات كواد العتيق
خلق همه بار گنه ريخته *** راحله از جاي بر انگيخته
گشته سبكبار ز بار گناه *** روز سر شوق نهاده به راه
چونكه سبكبار شود راحله *** زود به منزل برسد قافله
خوب تر اين است كه من بعد شام *** خلق در آيند به ارض حرام
باز چه شامي است كه گيسوي دوست *** از سبب نسبت او مشكبوست
كوكب اقبال از آن شد پديد *** شام چنين به بود از صبح عيد
مشتري و زهره به تابندگي *** دارد از او منصب فرخندگي
مشك ختا غاليه سا گشت از او *** گشته از او باد صبا مشكبو
محنت غربت برد از دل به در *** شام غريبان دگر است اين دگر
راه روان را به زماني چنين *** پاي نيايد ز فرح بر زمين
از عرصات آنكه به باغ جنان *** روي نهد چون نبود شادمان(1)
محيي لاري
* * *
آمده سوي مكه از عرفات *** زده لبيك عمره از تنعيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين ص 66 تا 68
|
324 |
|
گفت ني گفتمش چو در عرفات *** ايستادي و يافتي تقديم
عارف حق شدي و منكر خويش *** به تو از معرفت رسيد نسيم(1)
ناصر خسرو
تو كعبه جلالي و ارباب شرع را *** خوارزم و آب او عرفات است و زمزم است(2)
رشيدالدين وطواط
تو كعبه آمالي و زقافله شكر *** هر جا كه رود ذكر تو گويي عرفات است(3)
انوري
بيني به موقف عرفات آمده مسيح *** از آفتاب جامه احرام در برش(4)
خاقاني
پريرنوبت حج بود و مهد خواجه هنوز *** از آن سوي عرفات است چشم بر فردا
خاقاني
سر كوشان عرفات است و سراشان كعبه *** دوستان همچو خليلند و رقيبان نمرود
به منا و عرفاتم ز خدا در خواهيد *** كه هم از كعبه پرستان خداييد همه
خاقاني
چو عيد و چون عرفه عارفان اين عرفات *** به هر كه قدر تو دانست مي دهند برات(5)
مولوي
بر عرفات حضرتش من چو وقوف يافتم *** كيست كه در حضور من دعوي «من عرف» كند(6)
اوحدي مراغي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300
2 ـ رشيدالدين وطواط، ديوان، ص 99
3 ـ انوري، ديوان، ص 52
4 ـ خاقاني، ديوان، ص 216
5 ـ مولوي، كليات شمس، ص 196
6 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 188
|
325 |
|
عرفات عشق بازان سر كوي يار باشد *** به طواف كعبه زين در نروم كه عار باشد(1)
كمال خجندي
به موقف عرفات ايستاده دعا خوان *** من ازدعا،لب خودبسته گفتگوي تو كردم(2)
جامي
تا نشود در عرفاتت وقوف *** كي شود از راه نجاتت وقوف(3)
جامي
بر سر كوي تو ناكرده وقوف *** حاجيان را چه وقوف از عرفات(4)
جامي
مروه سعي صفا حجر عرفات *** طيبه و كوفه كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او عارف *** بر علوّ مقام او واقف(5)
جامي
افـــــاضـه(6)
كوچ بزرگ به سوي مشعر
پس از غروب آفتاب در روز عرفه، حركت به سوي مشعرالحرام آغاز مي شود، فاصله عرفات تا مشعر دوازده كيلومتر است. مي توان اين مسير را پياده طي كرد. از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كمال خجندي، ديوان، ص 165
2 ـ جامي، ديوان
3 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 155
4 ـ جامي، ديوان، ص 186
5 ـ جامي، سبحة الابرار، سلسلة الذهب، ص 226 در مدح امام زين العابدين.
6 ـ افاضه در لغت از فيض و فيضان گرفته شده كه به معني طغيان آب و شدت جريان و سيل است. و فيضان النهر، يعني طغيان رودخانه. فاض يعني پر شد، لبريز شد، از حد بيرون رفت، فراوان بود. و افاض القوم من المكان يعني روان شدند مردم از آنجا و متفرق گرديدند. و افاض القوم في الحديث، يعني شتاب و سرعت كردند و درآمدند در اخبار. و افاضه در اصطلاح حج، يعني، كوچ از عرفات به مشعر و از مشعر به مني. كوچ اول از غروب آفتاب شروع مي شود و كوچ دوم از طلوع آفتاب. و بين اين دو كوچ، «بيتوته» و «وقوف مشعر» است.
|
326 |
|
آداب حركت اين است كه با تن و دلي آرام حركت كند و در راه رفتن ميانه رو باشد و اگر مي خواهد به هنگام و به موقع به مقصد برسد بايد آهسته و پيوسته حركت كند، به گونه اي برود كه بتواند نماز مغرب و عشا را با هم با يك اذان و دو اقامه در «جمع» بخواند.(1) برخي علت نامگذاري مشعر را به «جمع» جمع بين نماز مغرب و عشا دانسته اند.(2)
اين مكان سه نام دارد «مشعر»، «مزدلفه» و «جمع». مزدلفه اسم فاعل است از مصدر «ازدلاف» از ريشه «زلف» به معني قرب، درجه، منزلت; جمع است، اجتماع است. مشعر است، سرزمين شعور است و آگاهي، سرزمين در خود فرو رفتن و به خدا رسيدن، سرزمين عروج و پرواز، سرزمين رشد و كمال، سرزمين ذكر و دعا، سرزمين فكر و انديشه. وقوف(3) در مشعر مانند وقوف در عرفات واجب و يكي از اركان حج است; يعني ترك آن چه عمدي و چه سهوي، موجب بطلان حج است و حد واجب وقوف در مشعر «بين الطلوعين» است، بين طلوع صبح و طلوع آفتاب، و اگر كسي مقداري از اين وقت را هم در مشعر باشد كفايت مي كند و اين را وجوب اختياري گويند. بيتوته اين شب نيز واجب است يعني اگر قبل از طلوع فجر به آنجا رسيد ماندن در آنجا بر او واجب است.
مهمترين عمل و برنامه مستحب مشعر دوتاست اول احيا و شب زنده داري.
هر كه بود مقبل و بيدار بخت *** افكند آنجا ز پي خواب رخت
خواب كه ديده است كه غفلت برد *** صحت روح آرد و علت برد
ديده آن بخت كه نغنوده بود *** كرد مه طالع آنجا غنود(4)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فروع كافي، ج 3، ص 469
2 ـ انما سميت المزدلفة جمعاً لا نه جمع فيها المغرب و العشاء باذان واحد و اقامتين. علل الشرايع، ج 2، ص 437
3 ـ وقوف; يعني آگاهي، شناخت، اطلاع، درنگ، ايستادن. اينجا بايد آگاه باشي از چه؟ از هر چه مربوط به تو و دين تو و دنياي تو و سرنوشت توست تو بايد شيطان را بشناسي و از دسيسه هاو ترفندهاي نو به نو او آگاهي داشته باشي و راههاي مبارزه با او را بداني. تو بايد آگاه باشي تا مورد هجوم ندانم كاريها و مشكلات قرار نگيري، العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس.
4 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 69
|
327 |
|
دوم از مستحبات مشعر جمع كردن هفتاد سنگريزه براي رمي جمرات و سنگ زدن به شياطين است.
به كه در آن شب به شمار آوري *** ريزه سنگي كه به كار آوري
ريزه آن سنگ كه تسبيح گوست *** در كفت اربنگري از ذكر اوست
در تو قصوري است كه آن گوش نيست *** ورنه وي از زمزمه خاموش نيست(1)
* * *
تا بود كعبه و منا و صفا *** تا بود مشعر و مقام و حطيم(2)
عمعق بخاري
رانده ز اول شب برآن پايهو بشكسته سنگ *** نيم شب مشعل بهمشعرنورغفران ديده اند(3)
خاقاني
جان خاك اشتري كه كشد بار حاجيان *** تا مشعرالحرام و تا منزل من(4)
مولوي
در صفت مزدلفه گويد
زآن سو چو تمام شد عيارت *** بر مزدلفه است مزد كارت
آن جاي اجابت دعاهاست *** ملجاء انابت از خطاهاست
صاحب نظران هفت پرده *** از سنگش سنگ سرمه كرده
رضوان اثرش به ديده جسته *** خاكش به هزار آب شسته(5)
خاقاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص69
2 ـ عمعق بخارايي، ديوان، ص 182
3 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
4 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
5 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 124
|
328 |
|
در صفت مشعرالحرام
زآنجا چو شروط شد تمامت *** راه است به مشعر الحرامت
انبه بيني چو روز محشر *** از معشر جن و انس، مشعر
در گوش تو آيد از مسالك *** آواز رو آ رو ملائك
بكران فلك ميان مردان *** مجمردار و سپند گردان
سيمرغ گرفته بوي عنبر *** چون طاوسان به فرق مجمر(1)
خاقاني
رفتن به مزدلفه
خلق جهان از عجم و از عرب *** با لب خندان و دل پر طرب
جمله سوي مزدلفه رو نهند *** بر خس آن باديه پهلو نهند
چون به زمينش گذر افتد تو را *** به كه بخواني به نياز اين دع(2)
بار فرو گير در آن مرحله *** از پي بي توشه روان راحله
هر كه بود مقبل و بيدار بخت *** افكند آنجا ز پي خواب رخت
خواب كه ديده است كه غفلت برد *** صحت روح آرد و علت برد
ديده آن بخت كه نغنوده بود *** كرد مه طالع آنجا غنود
در ته پهلوي تو آن خاك زبر *** به بود از بستر سنجاب و كبر
چون كه شدي پاك ز آلودگي *** از پي پاكي بود آسودگي
در عرفات امر به بخشايش است *** از پي بخشش همه آسايش است
به كه در آن شب به شمار آوري *** ريزه سنگي كه به كار آوري
ريزه آن سنگ كه تسبيح گوست *** در كفت ار بنگري از ذكر اوست
در تو قصوري است كه آن گوش نيست *** ور نه وي از زمزمه خاموش نيست
صبحدم آور به وقوفش قيام *** تا كه شود صبح تو روشن تمام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان، ص 125
2 ـ اللهم هذه مزدلفة جمعت فيها السنةً مختلفةً، نسألك حوائج مؤتلفةً، فاجعلني ممن دعاك فاستجبت له و توكل عليك فكفيته.
|
329 |
|
بهر وقوفش چو قيام آوري *** كار حج خود به نظام آوري
حين وقوف از سر صدق تمام *** ناظر مشعر شده گو اين كلام(1)
محيي لاري
افـــــاضـه
هجوم سراسري به سوي منا و رمي جمره عقبه
پس از طلوع آفتاب و يا كمي قبل از آن سپاه ميليوني توحيد دومين «افاضه» و كوچ بزرگ خود را به سوي منا براي مبارزه با شيطان بزرگ آغاز مي كند. تا رسيدن به جمرات حدود هفت كيلومتر راه است.
امام صادق مي فرمايد:
پيامبر خدا اين مسير را با آرامش و سكينه و وقار مي پيمود و زبانش به ذكر خدا و استغفار مشغول بود.(2) و پيوسته به مردم مي گفت: «ايهاالناس: السكينه السكينه.» و وقتي به وادي «محسر» مي رسيد «هروله» مي كرد، سپس به همان شيوه اول خود آرام آرام حركت مي نمود.(3)
مني (منا)
حاجي براي سنگ زدن به شيطان وارد سرزمين منا مي شود. مني، سرزميني است به طول 3600 متر كه از وادي «محسّر» كه در مشعر قرار دارد شروع و به جمره عقبه ختم مي شود.
مني يعني; آرزو(4)، آرمان، ايده، آزمايش، خون ريختن.
هنگامي كه نام منا برده مي شود بيشتر دومين عمل اين سرزمين كه قرباني و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اللهم بحق مشعرالحرام والبيت والشهرالحرام و الركن والمقام بلغ روح محمد صلي الله عليه وآله واصحابه مني التحية والسلام وادخلنا دارالسلام يا ذاالجلال و الاكرام نقل شده از: محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 68 و 69
2 ـ علل الشرايع، ج 2، ص 444
3 ـ الحج في الكتاب و السنه، از دعائم الاسلام، ج 1، ص 322
4 ـ علل الشرايع، ج 5، ص 435
|
330 |
|
ذبح و خون ريختن است به ياد مي آيد.
امام رضا در نامه اي كه به محمد بن سنان نوشته علت نامگذاري مني را چنين بيان كرده است:
جبرئيل به ابراهيم گفت هر چه از خدا مي خواهي بخواه. ابراهيم هم نزد خود چنين آرزو كرد كه اي كاش خداوند به جاي اسماعيل قوچي را فرمان دهد تا ذبح نمايد و آرزوي ابراهيم برآورده شد.(1)
ملك ري از قرمطيان بستدي *** ميل تو اكنون به منا و صفاست(2)
فرخي سيستاني
فاضلتر از كوه منا در وي سعادت را بنا *** آواز گورانش غنا بانگ غزالانش غزل(3)
لامعي گرگاني
تا بود كعبه و منا و صفا *** تا بود مشعر و مقام و حطيم(4)
عمعق بخاري
تك عمل بدويدم چو محرمان به صفا *** سرامل ببريدم چو حاجيان به مني(5)
اثير اخسيكتي
چون سليمان كرد آغاز بنا *** پاك چون كعبه، همايون چو من(6)
مولوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در مجمع البحرين آمده است: سُمّي مني لما يُمني به من الدماء; اي يُراق، لقوله تعالي: «من مَنّي يُمني» منا را منا ناميدند به جهت ريخته شدن; يعني ريخته شدن خون.
2 ـ فرخي سيستاني، ديوان، ص 19
3 ـ لامعي گرگاني، (قرن پنجم)، ديوان، ص 78
4 ـ عمعق بخاري، ديوان، ص 182
5 ـ اثيراخسيكتي، ديوان، ص 307
6 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 9، ص 455; نيكلسون، ج 2، ص 305; رمضاني، ج 4، ص 223
|
331 |
|
تو چنان جلوه كني گفتا كه ني *** باديه نا رفته چون گويم مني(1)
مولوي
كبش مني را به منا ريز خون *** نفس دني را به فنا كن زبون(2)
جامي
آن كس است اين كه مكه و بطحا *** زمزم و بوقبيس و خيف و منا
جامي
در صفت مني
بيني زمي مني زحل سان *** مريخ سلب ز خون قربان
خاكش همه شام رنگ و گلگون *** سرخي شفق گرفته از خون
خوابي كه خليل ديد شبگير *** جز در بر او نكرده تعبير
هر پيشكشي كه او نهاده *** حق كرده مزيد و باز داده
با توست دلم كبوتر آسا *** قربانش كني به ساعت آنجا
ور تو نبوي به ذبح راجح *** بدهيش به دست سعد ذابح(3)
خاقاني
رمي جمره عقبه(4)
اولين برنامه واجب در سرزمين منا زدن هفت سنگريزه به شيطان است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 6، ص 435; نيكلسون، ج 2، ص 44; رمضاني، ج 3، ص 149
2 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 55
3 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ج 3، ص 149
4 ـ علي بن جعفر گويد از برادرم موسي بن جعفر از رمي جمرات و علت آن پرسيدم فرمود: ابليس در اين مواضع خود را بر ابراهيم نشان داد و ابراهيم او را سنگسار كرد و به اين دليل سنت و قانون شد. امام صادق مي فرمايد: اولين كسي كه رمي جمار كرد آدم(عليه السلام) بود و پس از آن فرمود: شيطان در كنار جمرات نزد ابراهيم مجسم شد و جبرئيل گفت: اي ابراهيم او را رمي كن. او هم در موضع جمره عقبه وي را رمي كرد.
ـ علل، ج 2، ص 437; وسائل، ج 10، ص 68، نقل از امام باقر(عليه السلام).
|
332 |
|
شيطاني كه امروز هدف تاخت و تاز قرار مي گيرد اسمهاي متعددي دارد و عجب اسمهايي! جمره عقبه! جمره كبري! شيطان بزرگ(1). در رمي جمرات علاوه بر آنكه حكمتهايي در دفاع و جهاد و مبارزه با شياطين در آن نهفته شده حكمتهاي ديگري دارد كه مهمترين آنها مبارزه با غرايز مادي و عادتها و فعلهاي مذموم و ناپسند است.
* * *
گفت ني گفتمش چو سنگ جمار *** همي انداختي به ديو رجيم
از خود انداختي برون يكسر *** همه عادات و فعلهاي ذميم(2)
ناصر خسرو
و حكمت ديگري كه در رمي جمرات نهفته و بيشتر عرفا بر آن تكيه دارند مبارزه با هواهاي نفساني و خواهشهاي دروني و انديشه ها و تفكرات شيطاني است، زيرا مهمترين دشمن انسان همين نفسي است كه در درون انسان قرار دارد(3).
و حكمت ديگر رمي جمرات ياد آوري فداكاري حضرت ابراهيم و اسماعيل است. آن زماني كه حضرت ابراهيم مي خواست فرزند خود را قرباني كند شيطان بر سر راه او قرار گرفت و او را از اين كار منع كرد و در هر نوبت ابراهيم با انداختن هفت سنگ او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يك شيطان است با اسامي مختلف و اين بيانگر تعدد حيله ها، فريبها و ترفندهاي اوست و نيز بيانگر اهميت و بزرگي كار حج گزار است. وي با هجوم به او عملاً ثابت مي كند كه بايد با شيطان بزرگ كه رهبر ديگر شيطانهاست در افتاد، بايد مبارزه با او را اصل قرار داد، زيرا او ام الفساد و مايه همه تباهيها و مركز همه عفونتهاست.
2 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص300
3 ـ اعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك. از همين رو امام سجاد ـ ع ـ خطاب به شبلي فرمود:
فعندما رميت الجمار نويت انك رميت عدوك ابليس و عصيته بتمام حجك النفيس؟ (مستدرك، ج2، ص178); زماني كه رمي جمرات كردي نيت كردي كه دشمن خود ابليس را رمي مي كني و با او دشمني ميورزي؟
و در حديث ديگري امام صادق مي فرمايد:
وارمِ الشهوات والخساسة والدنائة والذميمة عند رمي الجمار، (مستدرك، ج2، ص187); هنگام رمي جمرات شهوت و فرومايگي و پستي و اخلاق ناپسند را از خود بيرون انداز.
چيست رمي الجمار نزد خرد *** نفس اماره سنگسار كنند
جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص142
سنگ به دست آر ز رمي جمار *** ديو هوا را كن از آن سنگسار
جامي، تحفة الابرار، ص55
|
333 |
|
از خود دور نمود.(1)
بسته خليل از پي قربان پسر *** كآمده شيطان لعينش به سر
سنگ بر او كرده حوالت خليل *** كرده توجه به خداي جليل(2)
محيي لاري
* * *
گفت ني گفتمش چو سنگ جمار *** همي انداختي به ديو رجيم
از خود انداختي برون يكسر *** همه عادات و فعلهاي ذميم(3)
ناصر خسرو
چيست رمي الجمار نزد خرد *** نفس اماره سنگسار كنند(4)
جمال الدين اصفهاني
در سه جمره بوده پيش مسجد خيف اهل خوف *** سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند(5)
خاقاني
پس از ميقات حج و طوف كعبه *** جمار و سعي و لبيك و مصلي(6)
خاقاني
وآنگاه رو سوي مني آر و بعد از آن *** تا هفت بار مي زن و مي گير سنگه(7)
مولوي
شرح احرامووقوف وصفت رمي و طواف *** با دل خويش به تقرير دگر بايد كرد(8)
اوحدي مراغي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طبري، ج2، ص166
2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص71
3 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 301
4 ـ جمال الدين اصفهاني، ديوان، ص 142
5 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
6 ـ همان.
7 ـ مولوي، غزليات شمس، ص 83
8 ـ اوحدي مراغي، ديوان، ص 48
|
334 |
|
سنگ به دست آر ز رمي جمار *** ديو هوا را كن از آن سنگسار(1)
جامي
در صفت جمره
زآنجا سوي جمره دركشي راه *** از شعله عشق بر كشي آه
مردم همه سنگبار بيني *** ديوان همه سنگسار بيني
روح از پي قهر دشمنانش *** عراده نهاده در ميانش
سنگي كه ز دستها بجسته *** پيشاني اهرمن شكسته
هر سنگ در آن مبارك اوطان *** چون نجم شهاب و رجم شيطان(2)
خاقاني
در عقب سوق منا بر شمال *** سر زده كوهي است در اوج جلال
دامن آن كوه ز رب جليل *** آمده قربانگه ابن خليل
شغل كسان است برون از حساب *** رو تو سوي جمره اول شتاب
آنكه بود بر عقب پاي او *** بر سر كوه آمده مأواي او
سنگ برون آر و جهادي بكن *** از صف آن معركه يادي بكن
قوم كه شمشير قضا مي زنند *** نعره تكبير فنا مي زنند
سعي و طواف آمده چون هفت بار *** شد عدد سنگ همان اختيار
هفت كرت سنگ بر آن ميل زن *** ميل چو بر روي عزازيل زن
بسته خليل از پي قربان پسر *** كامده شيطان لعينش به سر
سنگ بر او كرده حوالت خليل *** كرده توجه به خداي جليل
مار عزازيل شود منهذب *** رمي نما اول و قربان عقب(3)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 55
2 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 125
3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 71
|
335 |
|
ذبح و قرباني
پس از رمي جمرات، دومين عمل كه در سرزمين مني بايد انجام داد ذبح گوسفند يا گاو يا شتر در راه خداست. و چون حاجي توانست شيطان را از خود دور كند و با او مبارزه كند روز پيروزي اوست. بايد اين روز را جشن بگيرد و در راه خدا قرباني كند. بايد دست او به ريختن خون عادت كند(1). همان گونه كه اسلحه به دست گرفت و با شيطان در افتاد، اينجا نيز چاقو به دست مي گيرد و خشم و خشونت خود را ظاهر مي سازد. آري بايد از قرباني و قربانگاه به ياد فداكاريهاي ابراهيم و اسماعيل افتاد و از آن درس ايثار و از خود گذشتگي گرفت. بايد از بهترين چيز خود گذشت تا به نيكي رسيد.(2)
بايد از قرباني درس تقوي و فداكاري آموخت. اين خون و گوشت به خدا نمي رسد بلكه هدف از قرباني رسيدن شما به تقوي است.(3)
به راستي كه قرباني و قربانگاه يكي از شعائر بزرگ الهي(4) و يكي از صحنه هاي تكان دهنده اعمال حج و يكي از آموزنده ترين مدرسه هاي تعليم و تربيت است. و به راستي قرباني تجسمي از كشتن نفس اماره است و براي رسيدن به قرب پروردگار بايد گلوي هواي نفس و منيت و طمع را بريد و نفس دني و شوم و لئيم را در راه خدا قرباني كرد.(5)
گفت ني گفتمش چو مي كشتي *** گوسفند از پي يسير و يتيم
قرب خود ديدي اول و كردي *** قتل و قربان نفس شوم لئيم(6)
ناصر خسرو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در مجمع البحرين آمده است: سُمّي مِني لما يُمني به من الدماء اي يُراق. مني ناميده شده زيرا در آن خون ريخته مي شود.
2 ـ لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون. آل عمران /92
3 ـ لن ينال الله لحومها ولا دماؤها ولكن يناله التقوي منكم، حج، ص 37
4 ـ والبدن جعلناها لكم من شعائر الله، حج، ص 36
5 ـ امام صادق ـ ع ـ مي فرمايد:
واذبح حنجرة الهوي والطمع عنك عند الذبيحة. (مستدرك، ج2، ص188); هنگامقرباني گلوي هواي نفس و طمع را ببر.
و در حديث ديگري امام سجاد ـ ع ـ به شبلي فرمود:
فعندما ذبحت هديك نويت أنك ذبحت حنجرة الطمع بما تمسكت به من حقيقة الورع (مستدرك، ج2، ص187); هنگام قرباني نيت كردي كه براي رسيدن به حقيقت تقوي گلوي طمع را ببري؟
6 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300
|
336 |
|
رواست ار تو مرا مي كشي به تيغ فراق *** از آنكه رسم بود در حج اي پسر قربان(1)
مسعود سعد سليمان
هر كه را فتحنامه عيد دل است *** جانش قربان عيد ما شده گير
وان دگر عيد ماه رايت ما *** صفوت مروه و صفا شده گير(2)
مختاري غزنوي
در مناي قرب، ياران جان اگر قربان كنند *** جز به تيغ مهر او در پيش او بسمل مباش(3)
سنايي
ز يك طرف گلوي گاو مي برد ناهيد *** ز يك جهت بره قربان همي كند بهرام(4)
ظهير فارابي
بامدادان نفس حيوان كرده قربان در مني *** ليك قربان خواص ازنفس انسان ديده اند(5)
خاقاني
چون كه با تكبيرها مقرون شدند *** همچو قربان از جهان بيرون شدند
معني تكبير اين است اي امام *** كاي خدا پيش تو ما قربان شديم
وقت ذبح الله اكبر مي كني *** همچنين در ذبح نفس كشتني
من چو اسماعيل و جان همچو خليل *** كرد جان تكبير بر جسم نبيل(6)
مولوي
چو سعي كردم و همت نكرد قرباني *** ز كبش هستي من در مناي انديشه(7)
سيف فرغاني
ناگه علاءالدوله تو در كعبه وصلم روي *** گردرمناي عاشقي خودراتوقربان مي كني(8)
علاءالدوله سمناني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 647
2 ـ مختاري غزنوي، ديوان، ص 101
3 ـ سنايي، ديوان، ص 906
4 ـ ظهير فارابي، ديوان، ص 75
5 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
6 ـ مولوي، مثنوي، ص103
7 ـ سيف فرغاني، ديوان، ج 1، ص 35
8 ـ علاءالدوله سمناني، ديوان، ص 254
|
337 |
|
كبش مَني را به مِني ريز خون *** نفس دَني را به فنا كن زبون(1)
جامي
هست روز عيد و خلقي مي شود قربان تو *** هركه قربانت نمي گرددزحيوان كمتر است(2)
فيضي
خيز و ببين صحن و منا روز نحر *** دم به دم از خون فدا گشته بحر
حمد و ثناي احد ذوالجلال *** ورد زبان ساز چو داري مجال(3)
محيي لاري
باز در آن كوش كه قربان كني *** هر چه كني كوش كه با جان كني
تيغ وفا بر گلوي جان بنه *** گردن تسليم به فرمان بنه
دست چه باشد كه از آن خون چكد *** خوش بود آن كز دل محزون چكد
جان كه نه قرباني جانان شود *** جيفه تن بهتر از آن جان شود
ساحت اين عرصه كه ارض مناست *** سر به سر اين دشت فنا بر فناست
كشته در اين بي حد و قربان بسي *** تشنه به خون تيغ به كف هر كسي
هر كه نشد كشته شمشير دوست *** لاشه مردار به از جان اوست
سرخي خون آيت صنع الله است *** كشته شو آنجاي كه قربانگه است
آن همه جوينده كه اينجا درند *** جان بفروشند و غم دل خورند
يك طرفش آمده خونها به جوش *** وز طرفي جوشش كالا فروش
هر كسي و همت والاي خويش *** سود برد در خور كالاي خويش(4)
محيي لاري
قرباني ابراهيم
حاجي با قربان كردن گوسفند به ياد فداكاريهاي حضرت ابراهيم آن قهرمان توحيد و ايثار مي افتد، كه در راه خدا حاضر شد از بهترين موجودي خود، جوانش،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جامي، تحفة الاحرار، ص 55
2 ـ فيضي، ديوان، ص 137
3 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 73
4 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 72
|
338 |
|
اسماعيل بگذرد و تسليم خواست و اراده پروردگار شود.(1)
ابراهيم شبي در خواب ديد كه بايد اسماعيل را قربان كند. اين خواب در دو شب ديگر تكرار شد و براي او شكي باقي نماند كه اين فرمان خداست. او نظر فرزند را درباره اين قرباني خواست. اسماعيل كه سيزده سال بيشتر نداشت گفت:
پدر جان به وظيفه و تكليف عمل كن و هر چه را به آن مأمور شده اي انجام ده، ان شاءالله مرا از صابران خواهي يافت.(2)
در روايت است كه شيطان در جمره عقبه بر ابراهيم ظاهر شد او هفت سنگ به شيطان پرتاب و او را از خود دور كرد ديگر بار در جمره وسطي بر ابراهيم ظاهر شد اين بار نيز با هفت سنگ او را از خود دور نمود.(3)
بسته خليل از پي قربان پسر *** كآمده شيطان لعينش به سر
سنگ بر او كرده حوالت خليل *** كرده توجه به خداي جليل
ابراهيم به وسوسه هاي شيطان توجهي نكرد و سرانجام او را نزد جمره وسطي فرود آورد و دشنه و كاردي برداشته به حلق او گذاشت; اما جبرئيل كارد را وارونه كرد، و اين عمل چند بار تكرار شد، آنگاه از جانب چپ مسجد خيف ندايي برخاست كه: «يا ابراهيم قد صدقت الرويا»: آنچه را در خواب مأموريت يافتي انجام دادي. جبرئيل اسماعيل را از زير دستش كشيد و قوچي را كه از قله «ثبير» آورده بود زير دست ابراهيم قرار داد(4) و ابراهيم مأمور شد كه آن گوسفند را به جاي اسماعيل ذبح كند. «وفديناه بذبح عظيم».
اگر خواهي كه بر آتش نسوزي *** چو ابراهيم قربان از پسر كن(5)
سنايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ چنانكه امام سجاد به شبلي فرمود: هنگام قربان نيت كردي كه براي رسيدن به حقيقت تقوي گلوي طمع را ببري و آيا در خاطر تو گذشت كه از سنت ابراهيم در قرباني فرزندش و ميوه دلش و گل خوشبوي قلبش پيروي كني؟
ـ مستدرك، ج 2، ص 176
2 ـ صافات، آيات 101 تا 107
3 ـ طبري، ج 1، ص 166
4 ـ فروع كافي، ج 4، ص 208
5 ـ سنايي، ديوان، ص 980
|
339 |
|
به عشق از جان تقرب كرد عاشق *** چو اسماعيل از قربان نترسد(1)
قوامي رازي
آورده هر خليل دلي نفس پاك را *** خون ريخته موافقت پور هاجرش(2)
خاقاني
باز اسماعيل را بين سوگوار *** جان او قربان شده در كوي يار(3)
عطار
ذكر اسماعيل و ذبح و جبرئيل *** ذكر قصه كعبه و اصحاب فيل(4)
مولوي
من چو اسماعيليانم بي حذر *** بل چو اسماعيل آزادم زسر(5)
مولوي
من خليلم تو پسر پيش بچك *** سر بنه «اني اراني اذبحك»
سر به پيش قهر نه دل برقرار *** تا ببرم حلقت اسماعيل وار
سر ببرم ليك آن سر آن سراست *** كز بريده گشتن و كشتن برست
ليك مقصودم از آن تعليم توست *** اي مسلمان بايدت تسليم جست(6)
مولوي
ما چو اسمعيل زابراهيم خود *** سر نپيچيم ار چه قربان مي كند(7)
مولوي
يا چو اسمعيل صبار مجيد *** پيش عشق و خنجرش حلقي كشيد(8)
مولوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قوامي رازي، ديوان، ص ؟
2 ـ خاقاني، ديوان، ص 218
3 ـ عطار، منطق الطير، ص 12
4 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 111; رمضاني، ج 3، 205
5 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 75; نيكلسون، ج 2، ص 234، رمضاني، ج 3، ص 203
6 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 90; نيكلسون، ج 2، ص 238; رمضاني، ج 3، ص 204
7 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 14، ص 612; نيكلسون، ج 3، ص 555; رمضاني، ج 6، ص 372
8 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 14، ص 418; نيكلسون، ج 3، ص 502; رمضاني، ج 6، ص 411
|
340 |
|
همچو اسماعيل پيشش سر بنه *** شاد و خندان پيش تيغش جان بده
عاشقان جام فرح آنگه كشند *** كه به دست خويش خوبانشان كشند(1)
مولوي
چون كه اسماعيل در جويش فتاد *** پيش دشنه آبدارش سر بداد(2)
مولوي
گفت پيغمبر كه در بازارها *** دو فرشته مي كند دائم ندا
كاي خدا تو منفقان را ده خلف *** وي خدا تو ممسكان را ده تلف
خاصه آن منفق كه جان انفاق كرد *** حلق خود قرباني خلاق كرد
حلق پيش آورد اسماعيل وار *** كارد بر حلقش نيارد كردگار
پس شهيدان زنده زين رويند و خوش *** تو بدان قالب بمنگر گبروش
چون خلف دادستشان جان بقا *** جان ايمن از غم و رنج و شق(3)
مولوي
آن توكل كو خليلانه تو را *** و آن كرامت چون كليمت از كجا
تا نبرد تيغت اسمعيل را *** تا كني شه راه، قعر نيل ر(4)
مولوي
حلق يا تقصير
سومين عمل از اعمال روزدهم در سر زمين مني حلق (سرتراشي) يا تقصير (كمي از مو و ناخن چيدن) است كه پس از رمي
جمره عقبه و قرباني، انجام
مي پذيرد.(5)
1 ـ مولوي مثنوي، به شرح جعفري، ج 1، ص 133; نيكلسون، ج 1، ص 16; رمضاني، ج 1، ص 7
2 ـ مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 3، ص 461; نيكلسون، ج 1، ص 297; رمضاني، ج 2، ص 93
3 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 3، ص 248; نيكلسون، ج 1، ص 268; رمضاني، ج 2، ص 85
4 ـ مولوي، مثنوي به شرح جعفري، ج 13، ص 484; نيكلسون، ج 3، ص 351; رمضاني، ج 6، ص 372
5 ـ حاجياني كه سفر اول آنهاست بر آنها واجب است كه حلق كنند، يعني سر را با تيغ بتراشند و كساني كه سفر دوم به بعد آنهاست مخيرند بين حلق و تقصير كه البته حلق افضل است.
|
341 |
|
يكي از حكمتهاي تراشيدن سر پاك شدن از آلودگيهاي ظاهري و باطني و دور شدن از عيوب آشكار و پنهان و طهارت و خروج از گناهان است.(1)
سر تراشيدن و احرام گرفتن سهل است *** از سر اين نخوت بيهوده به در بايد كرد
اوحدي
حكمت ديگر تراشيدن سر، رهايي از تعلقات است.(2) اين مو كه سبب زينت است ممكن است انسان را به خود وابسته كند. با تراشيدن آن انسان خود را از اين وابستگي رها مي سازد و از اين آخرين علاقه و علقه نيز آزاد مي شود.
حلق سر گر سنتي آمد نه خرد *** پس فريضه ريش مي بايد سترد
ز آنكه اندر ريش چندان باد هست *** كان بلاي صد دل آزاد هست(3)
عطار
سر بكش از تيغ و فرود آر سر *** كرده ز سر قيد علائق به در
گر سر مويي است علائق تو را *** نيست يكي خدمت لايق تو را
محيي لاري
آنان كه توانسته اند در ميدان رزم و پيكار از سربگذرند پيش از آن در مدرسه منا از موي سر گذشته اند.
رو سر تسليم و رضا پيش گير *** در ره دين ترك سر خويش گير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ امام سجاد ـ ع ـ به شبلي فرمود:
فعندما حلقت رأسك نويت أنك تطهّرت من الادناس ومن تبعه بنيآدم وخرجت من الذنوب كما ولدتك أمك. (مستدرك، ج2، ص187); هنگامي كه موي سر را تراشيدي نيت كردي كه از پليديها پاك شوي و مانند زماني كه از مادر متولد شدي از گناهان بيرون آيي؟
در حديث ديگري امام صادق مي فرمايد:
و احلق العيوب الظاهرة و الباطنة بحلق شعرك; هنگام سر تراشي، عيوب آشكار و پنهان خود را از خود دور گردان.
2 ـ حاجي امروز بايد از خود رها شود و خود را نبيند و از هر چه غير خداست ببرد، به جز به دوست نبايد به چيز ديگري وابستگي داشته باشد.
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
مگر تعلق خاطر به ماه رخساري *** كه خاطر از همه غمها به مهر او شاد است
حافظ
3 ـ عطار، مصيبت نامه، ص142
|
342 |
|
سر بتراشيد چو مو اندكي است *** اندك و بسيار در اين ره يكي است
محيي لاري
حاجي با تراشيدن سر از احرام بيرون مي آيد و محرمات بيست و چهارگانه به جز استعمال بوي خوش و نزديكي با همسر بر او حلال مي شود.
زندگي از سر دگر آغاز كن *** از بدن خويش كفن باز كن
جامه خود باز ستان از گرو *** جان تو نو روزي نو روز نو
بر تو شد اكنون همه اشيا حلال *** غير دخولي كه كني با حلال
بر تو فدا گر شده لازم بده *** عقده گشايي كن و بگشا گره
سبعه نگر باز كه سيار شد *** يك به يك اركان همه در كار شد
هشت گدا بشمر و يك گوسفند *** پاره كن از يكدگرش بند بند
ور كنيش ذبح و به ايشان سپار *** پس متساوي دهشان اختيار(1)
محيي لاري
عطار نيشابوري در مصيبت نامه مي گويد:
گفت وقت حلق خلقي در حجاز *** بهر سنت موي مي كردند باز
از يكي پرسيد آن مجنون راه *** كز چه اندازيد موي اين جايگاه
گفت موي افكندن اينجا سنت است *** ترك اين سنت دليل محنت است
چون شنود القصه آن ديوانه راز *** گفت اي مشتي گداي بي نياز
حلق سر گر سنتي آمد نه خرد *** پس فريضه ريش مي بايد سترد
ز آنكه در ريش تو چندان بار هست *** كان بلاي صد دل آزاد هست
زين چه گفتم بر شما صد منت است *** كاين فريضه بهتر از صد سنت است
كار كن چون وقت كارت اين دم است *** ز آنكه اين يك دم تو را صد عالم است
تا كي از خواب هوس بيدار شو *** همچو بيداران دين در كار شو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 72
|
343 |
|
گر نخواهي كشت كرد امروز تو *** چون كني فردا ميان سوز تو(1)
عيد قربان
اعمال روز عيد قربان كه عبارت بود از رمي جمره عقبه و قرباني و سر تراشيدن همه به خوبي پايان يافت و به حقيقت شايسته است كه حاجي امروز را جشن بگيرد كه توانست در مبارزه پي گير خود با شيطان بزرگ و شيطان نفس پيروز شود و او را سنگسار نمايد و توانست با تراشيدن سر از همه «علاقه»ها و «تعلق»ها خود را برهاند و بر وي سزاوار است كه امروز را عيد بگيرد.
حاجي سپس اعمال ايام تشريق را در مني انجام داده به مكه مي رود و با انجام اعمال مكه از احرام بيرون مي آيد و بدين ترتيب اعمال واجب حج با خوبي و موفقيت به پايان مي رسد.
در ديوان شعرا تبريك عيد قربان بازتاب گسترده اي دارد و كمتر شاعري پيدا مي شود كه در قصايد خويش اين عيد را به ممدوح و يا پادشاهان و بزرگان و مردم زمان خود تبريك نگفته باشد و به علت گستردگي اين تبريك ها از ذكر آنها خودداري و تنها به يك مثنوي بسنده مي شود.
صبحك الله صباح السعيد *** بر همه ميمون بود اين صبح عيد
اين چه صباح است كه ششصد هزار *** بنده شد آزاد صغار و كبار
بيشتر از صبح سعادت اثر *** داده ز فرخندگي او خبر
غره اين صبح سعادت قرين *** خنگ فلك را شده نور جبين
خيز كه خورشيد علم بركشيد *** خلق چو انجم همه شد ناپديد
بانگ نفير آمد و محمل گذشت *** كوه به جامانده در اين پهن دشت
كس نكشد بهر كسي انتظار *** شوق منا برده ز دلها قرار
سوي منا آي و كرامت ببين *** گرمي بازار قيامت ببين
بس كه بود نعره جوش و خروش *** كر شود از غلغله خلق گوش(2)
محيي لاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مصيبت نامه، ص321، ص322
2 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 69، 70 و 73
|
344 |
|
اي كه به مقصود ره آورده اي *** ره به سوي مقصد خود برده اي
شام تو را صبح سعادت دميد *** بر تو مبارك بود اين صبح عيد(1)
محيي لاري
عمره مفرده
پس از پايان اعمال مكه و مني يعني پس از فراغ از اعمال حج، در صورتي كه ميسور باشد مستحب است عمره مفرده به جا آورده شود.(2) بدين معني كه از منطقه حرم(3) بيرون مي رود و در «ادني الحل» يعني نزديكترين نقطه به حرم كه «تنعيم» است محرم مي شود و سپس به مكه مي آيد و طواف و نماز طواف و سعي بين صفا و مروه را انجام مي دهد و پس از آن مخير است بين حلق يا تقصير و پس از سر تراشي يا چيدن كمي از موي صورت از احرام بيرون مي آيد و پس از آن طواف نساء و نماز طواف نساء را انجام مي دهد. به اين عمل «عمره مفرده» گويند. كه حاجي مي تواند اين عمل را از طرف خود يا پدر و مادر و يا سفارش كنندگان يا مجموع آنها به جا آورد و ديگران را در ثواب آن شريك نمايد.
آمده سوي مكه از عرفات *** زده لبيك عمره از تنعيم
يافته حج و كرده عمره تمام *** بازگشته به سوي خانه سليم(4)
ناصر خسرو
گرنباشدحجوعمرهورميوقربان گو مباش *** اين شرف مارانه بس كزتيغ او قربان شويم(5)
سنايي
پس براي عمره كردن سوي تنعيم آمده *** هم بر آن آئين كه حج را ساز و سامان ديده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 69، 70 و 73
2 ـ مناسك حج، امام خميني، ص 327
3 ـ حدود حرم در بخش حرم مشخص شده است.
4 ـ ناصر خسرو، ديوان، ص 300
5 ـ سنايي، ديوان، ص 418
|
345 |
|
حاج را ديوان اعمالي است و آنك عمره را *** ختم اعمال و فذلكهاي ديوان ديده اند(1)
خاقاني
عمره كردي عمر باقي يافتي *** صاف گشتي بر صفا بشتافتي(2)
مولوي
در صفت عمره
ز آنجا به مقام عمره تازي *** از عمره طراز عمر سازي
آنجا بيني مقام محمود *** آنجا يابي كمال مقصود
آخر عمل از مناسك اين است *** آن ديوان را فذلك اين است(3)
خاقاني
طواف وداع
آخرين عمل مستحب حاجي در مكه مكرمه طواف وداع است. اهل سنت اين طواف را به جاي طواف نساء، واجب مي دانند. پس از پايان اعمال حج و طواف وداع، مستحب است كه دربازگشت بهوطن سرعت نمايد واز خدا بخواهد كه آخرين سفراو نباشد.
الوداع اي كعبه كاينك وقت هجران آمده *** دل تنوري گشته و زو ديده طوفان آمده
الوداع اي كعبه كاينك مست راوق گشته خاك *** ز آنكه چشم از اشك ميگون راوق افشان آمده
الوداع اي كعبه كاينك كالبد با حال بد *** رفته از پيش تو و جان وقف هجران آمده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خاقاني، ديوان، ص 94
2 ـ مولوي، مثنوي، به شرح محمد تقي جعفري، ج 4، ص 616 و به تصحيح دكتر محمد استعلامي، ج 1، ص 22
3 ـ خاقاني، تحفة العراقين، ص 131
|
346 |
|
الوداع اي كعبه كاينك هفته اي در خدمتت *** عيش خوابي بوده و تعبيرش احزان آمده
الوداع اي كعبه كاينك روز وصلت صبح وار *** دير سر بر كرده و بس زود پايان آمده
الوداع اي كعبه كاينك درد هجران جانگزاي *** شمه اي خاك مدينه حرز و درمان آمده(1)
خاقاني
در طواف وداع و گريه به فراق
روز جدايي كه نبيند كسي *** تيره تر است از شب هجران بسي
عاشق دل سوخته در هجر يار *** آورد انجم همه شب در شمار
كس نكند محنت هجر اختيار *** مرگ جدايي است ميان دو يار
روز وداع است و فراقش ز پس *** ناله برون آي و به فرياد رس
خون گري اين ديده به صد هاي هاي *** وقت جدايي است از آن خاك پاي
بخت كجا رفت هم آغوشيت *** هست كنون وقت سيه پوشيت
دل به مصيبت كسي افتاده طاق *** گه ز فراق و گهي از اشتياق
وقت وداع است و اجل در كمين *** خاصه وداع صنمي اين چنين
كس نكند محنت هجر اختيار *** مرگ جدايي است ميان دو يار
اي گل باغ ملكوت الوداع *** مي روم اكنون به طواف وداع
با خفقان دل و رنج صداع *** بوي تو جان قوت شده الوداع
جان جهاني و به از جان بسي *** قطع ز جان چون كند آسان كسي
اي گل مشكين به نواي عجيب *** قطع وصال تو كند عندليب
وصل تواش سوخت به داغ جگر *** تا دگري هجر چه آرد به سر
كرده به راه طلبت جان فدا *** مي شود اكنون به ضرورت جدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خاقاني، ديوان، ص 371 و 372
|
347 |
|
دوري من از تو ضروري بود *** ورنه كه را طاقت دوري بود
روز جدايي كه خرابم ز تو *** كافرم ار روي بتابم ز تو
گر ز توام دور كند بخت بد *** مهر توام باز كشد سوي خود(1)
محيي لاري
با آنكه در بحثهاي مختلف اين كتاب به ويژه در مباحث عرفاني از قصيده ناصر خسرو شاهد آورده شده با اين وجود به جهت شهرت اين قصيده، مناسب است به جهت حسن ختام، تمام قصيده، جداگانه ذكر شود.
حاجيان آمدند
حاجيان آمدند با تعظيم *** شاكر از رحمت خداي رحيم
جسته از محنت بلاي حجاز *** رسته از دوزخ و عذاب اليم
آمده سوي مكه از عرفات *** زده لبيك عمره از تنعيم
يافته حج و كرده عمره تمام *** باز گشته به سوي خانه سليم
من شدم ساعتي به استقبال *** پاي كردم برون ز حد گليم
مر مرا در ميان قافله بود *** دوستي مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را «بگو كه چون رستي *** زين سفر كردن به رنج و به بيم
تا ز تو باز مانده ام جاويد *** فكرتم را ندامت است نديم
شاد گشتم بدان كه كردي حج *** چون تو كس نيست اندر اين اقليم
بازگو تا چگونه داشته اي *** حرمت آن بزرگوار حريم
چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كردي اندر آن تحريم؟
جمله بر خود حرام كرده بدي *** هر چه مادون كردگار قديم؟
گفت «ني» گفتمش «زدي لبيك *** از سر علم و از سر تعظيم
مي شنيدي نداي حق و جواب *** باز دادي چنانكه داد كليم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 77 و 78
|
348 |
|
گفت «ني» گفتمش «چو در عرفات *** ايستادي و يافتي تقديم
عارف حق شدي و منكر خويش *** به تو از معرفت رسيد نسيم؟
گفت «ني» گفتمش «چو مي كُشتي *** گوسفند از پي يسير و يتيم
قرب خود ديدي اول و كردي *** قتل و قربان نفس شوم لئيم
گفت «ني» گفتمش «چو مي رفتي *** در حرم همچو اهل كهف و رقيم
ايمن از شر نفس خود بودي *** و ز غم فرقت و عذاب جحيم؟
گفت «ني» گفتمش «چو سنگ جمار *** همي انداختي به ديو رجيم
از خود انداختي برون يكسر *** همه عادات و فعلهاي ذميم؟
گفت «ني» گفتمش «چو گشتي تو *** مطلع بر مقام ابراهيم
كردي از صدق و اعتقاد و يقين *** خويشي خويش را به حق تسليم؟
گفت «ني» گفتمش «به وقت طواف *** كه دويدي به هروله چو ظليم
از طواف همه ملائكتان *** ياد كردي به گرد عرش عظيم؟
گفت «ني» گفتمش «چو كردي سعي *** از صفا سوي مروه بر تقسيم
ديدي اندر صفاي خود كونين *** شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟
گفت «ني» گفتمش «چو گشتي باز *** مانده از هجر كعبه بر دل ريم
كردي آنجا به گور مر خود را *** همچناني كنون كه گشته رميم؟
گفت «از اين باب هر چه گفتي تو *** من ندانسته ام صحيح و سقيم
گفتم «اي دوست پس نكردي حج *** نشدي در مقام محو مقيم
رفته اي مكه ديده، آمده باز *** محنت باديه خريده به سيم
گر تو خواهي كه حج كني پس از اين *** اين چنين كن كه كردمت تعليم