بخش 1
درآمد 1ـ سراینده مثنوی 2ـ در شناخت سراینده 3ـ درباره این مثنوی 4ـ آگاهی درباره مشکلات زائران ایرانی 5ـ سراینده تحت تأثیر نظامی 6ـ آماده کردن این منظومه تصویر یک صفحه نسخه آهنگ سفر
1 |
بسم الله الرحمن الرحيم
3 |
سفرنامه منظوم حج
( هزار و دويست بيت )
سراينده :
بانويي اصفهاني از دوره صفوي
( نيمه نخست قرن دوازدهم هجري )
همراه چند پيوست
به كوشش رسول جعفريان
9 |
درآمد
1 ـ سراينده مثنوي
سراينده اين مثنوي زيبا كه مشتمل بر 1200 بيت است ، بانويي فرهيخته و دانشمند از دوره باشكوه و درخشان صفوي است . وي مثنوي خويش را در راه سفر حج به نظم كشيده و افزون بر آگاهي هايي كه از شهرها و سرزمين ها عرضه كرده ، نكات زيبايي را در وصف مردمان شهرها و خُلق و خوي آن ها به دست داده است . مهمتر از اين ها ، تصويري است كه وي از چگونگي حج گزاري مسلمانان ، بهويژه شيعيان در قرن دوازدهم هجري ، ارائه داده است . وي همچنين نكات عارفانه اي را كه خودْ به تجربه دريافته ، بيان كرده است .
با كمال تأسف ، درباره هويت سراينده ، آگاهي ويژه اي نداريم ، هر چند اميد مي رود كه اگر نسخه ديگري از اين مثنوي يافت شود ، بتوانيم شخصيت وي را بهتر بشناسيم . در مجموعه باارزشي كه اين مثنوي هم در آن قرار داشت ، چند سطري در معرفي وي آمده كه تا اندازه اي ، هويت وي را بر ما آشكار مي كند . اين معرفي ، مربوط به زماني نزديك همان عصر بوده و روشن است كه كاتب آن ، با سراينده و خانواده وي آشنايي داشته است . وي مي نويسد :
مثنوي كه عليا جناب عصمت و عفت و طهارت شعار ، بلقيس الاواني ، خديجة الدوراني ، حليله جليله مكرّمه توفيق . . . مرحمت و غفران پناه ، ميرزا خليل ، رقم نويس ديوان اعلي ، در حين حركت از دارالسلطنه اصفهان ، به
10 |
عزم زيارت بيت الله الحرام در خصوص اسامي و قرب و بعد مسافت منازل از دارالسلطنه مذكور الي كعبه معظمه و مراجعت از آنجا به مصر مستقر و مكان اصلي خود به رشته تقرير و تحرير كشيده و آب و هواي هر يك از منازل را بيان فرموده اند .
بدين ترتيب تنها آگاهي ما از نام شوهر وي اين است كه شغل وي ، منشي گري در ديوان اعلي بوده است . عنوان « رقم نويس » به كسي گفته مي شود كه متن اَحكام را مي نگاشته است . اوّلين ويژگي چنين شخصي ، آشنايي وي با زبان و ادب بوده است و به اين ترتيب بايد گفت كه سراينده ما در خانه اي كه تخصّص آن در نوشتن احكام بوده زندگي مي كرده و به يقين از همين محيط ، تأثير پذيرفته است .
2 ـ در شناخت سراينده
از ميان اشعاري كه وي سروده ، مي توان آگاهي هاي مختصري را درباره زندگي وي به دست آورد . وي در اصفهان مي زيسته و در اين شهر ، خويشان فراواني داشته كه وي بارها از آن ها ، اظهار ناخشنودي كرده است .
بد نيست در همين جا اشاره كنم كه سراينده ما سخت افسرده است و با اندك چيزي برآشفته و نگران و ناراحت مي شود . وي در همان آغاز گفته است كه خستگي مفرط سبب شده تا او در انديشه سياحت بيافتد و چه بهتر كه اين سياحت ، سفر بيت الله الحرام باشد .
وي از خانداني ممتاز و برجسته بوده است . دليل اين امر به طور طبيعي سفر حج است كه در آن زمان ، انجام آن با وجود مشقت هاي فراوانِ راه ، جز براي ثروتمندان كار آساني نبوده است . به علاوه مي دانيم كه او همسر رقم نويس دولت صفوي بوده و چنين منصبي در آن دوره مي توانست ثروت و موقعيت خوبي به همراه داشته باشد . افزون بر اين ها ، خود وي در موردي كه در نيمه راه مجبور شده تا در بيغوله اي ، يا به قول خودش غاري
11 |
استراحت كند ، اشاره كرده است كه :
كه مي باشد چنين رسم زمانه * * * گهي در غار و گه آيينه خانه
اشاره به زندگي وي در آيينه خانه ، به شرط آن كه مقصود عمارت آيينه خانه اصفهان باشد ، مي تواند موقعيت اجتماعي او را نشان دهد . همچنين از ديگر اشعار او ، مناسباتش با افراد زيادي در شهرها روشن مي شود كه خود ، دليلي ديگر بر منزلت اجتماعي والاي اوست .
وي پس از درگذشت شوهرش ، كه نمي دانيم پس از گذشت چه مدت از آن عزم حج كرده ، راهي سفر شده است . وي در مسير راه ، كنار قبر شوهرش كه در منطقه گز اصفهان بوده رفته و از او چنين ياد مي كند :
جَرَس زد نغمه را در پرده راست * * * كه گلزار خليل اينجاست اينجاست
چو بر گلزار يارم رهنمون شد * * * سرشك ديده ام چون جويِ خون شد
علي رغم زندگي طولاني وي در اصفهان ، آن چنان كه از يكي از اشعار او بر مي آيد ، دولت آباد قزوين ، سرزمين آبا و اجدادي او بوده است . وي در اين باره مي گويد :
در اين وادي گره در كارت افتاد * * * به محمل دم فسون تا دولت آباد
بدان سر منزلِ نيكو فرود آي * * * كه باشد يادگار جدّ و آباي
زماني كه وي در آنجا فرود آمده ، زنان آن منطقه از وي استقبال شاياني كرده ، به نيكويي از او پذيرايي كردند :
مرا ديدند چون آن ماه رويان * * * ستايش مي نمودنم چو شاهان
همه در سجده و در پاي بوسي * * * شدن همچو چرخ آبدستي
نشاندندم به منّت چون جهاندار * * * ستادندي به پا چون بنده زار
به خورد خويش هر يك ارمغاني * * * بياوردي ز روي جان فشاني
به هر دم مجلسي بهرم مهيّا * * * نمودند آن بتان ماه سيما
به هر كس ميهمانيم ميسّر * * * شدي ، افراختي بر كهكشان سر
12 |
اين استقبال از وي ، به حدّي بوده كه او در خود ، احساس جواني كرده است . با اين حال چون در سفر بوده ، نمي توانسته در آن ديار بماند :
به هم زد شاهيم را چرخ ناساز * * * همايم سوي ديگر كرد پرواز
با وجود اشاره سراينده به اين كه دولت آباد قزوين سرزمين آبا و اجدادي وي بوده ، شهر اردوباد را ـ واقع در ساحل رود ارس ـ به عنوان شهر خود و خويشانش ياد كرده است . محتمل است كه خويشان پدري يا مادري او در دولت آباد بوده اند . در حاشيه جايي كه از اردوباد ياد كرده ، نوشته شده كه آنجا ، زادگاه سراينده بوده است . به هر حال وي در اردوباد ، مورد استقبال خويشان قرار گرفته و از جمله خويشي را كه قبل از قرني ( 1 ) ، در اصفهان با وي دوست صميمي بوده و بعد از آن ديگر وي را نديده ، در آنجا زيارت كرده است . وي از اين ديدار بسيار خشنود شده ، گرچه مدتي را كه در آنجا بوده ، بيمار بوده است . وي درباره اردوباد مي گويد :
به يك مژگان فشاري همچو بادم * * * رسانيدي به شهر اردوبادم ( 2 )
چو بط از آب بر ساحل پريدم * * * ز سنبك ( 3 ) بارهاي خود كشيدم
شدندي آگه اردوباديها ( 4 ) چون * * * كه آمد سنبكم از آب بيرون
ز خويش و آشنا وز پير و برنا * * * نمودند انجمن بر روي صحرا
به اعزاز تمامي پيشوازم * * * نمودند آن عزيزان سرفرازم
بر جمازه خويشان گرامي * * * ستادند و رساندندم سلامي
ز پيش محملم چون موج قلزم * * * به روي هم همي رفتند مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از ده سال تا چهل سال .
2 . اردوباد ، زادگاه مولد شاعره ما بوده است . بعد از اين از آن به عنوان اردوبادم ياد شده است . در ذيل عنوان « اردوباد » در لغتنامه دهخدا آمده است : شهري بر ساحل ارس بر مشرق جلفا . موضعي است در آذربايجان و باغستان زياد دارد . . . و مسقط الرأس بعض شعرا و علما بوده است .
3 . قايق كوچك .
4 . در اصل : اردوباميها .
13 |
به اعزاز و به اكرام تمامي * * * مرا بردند خويشان گرامي
به سوي شهر با صد عزّ و شأنم * * * به كوي آن رفيق مهربانم
كه با هم در صفاهان يار بوديم * * * ز جان با يكدگر غمخوار بوديم
بدان خويشي ، گرامي به ز خواهر * * * ز خويشان دگر بس مهربانتر
زماني نيز كه به خروانق ـ از بخشهاي تابع اهر ـ رسيده ، از سوي حاكم آنجا ـ كه از خويشان وي بوده ـ مورد استقبال قرار گرفته است :
در آنجا بود حاكم سرفرازي * * * جوان كاردان معني طرازي
به صورت طفل و در دانش ارسطو * * * قرابت داشت با من آن نكوخو
در اوري نيز مورد استقبال قرار گرفته ، اين منطقه نيز از بخش هاي تابع شهرستان اهر است :
به اوري جاي نيك و خوش هوايي * * * ز هر سو باغ هاي با صفايي
فراوان آب ها هر سو گذاران * * * دهي معموره بُد بس به سامان
بُدَم آنجا دگر مهمان سلطان * * * نمك خوردم دگر از خوان سلطان
با اين همه ، سراينده سخت به اصفهان دلبستگي دارد و تقريباً تمامي سال هاي بلوغ زندگي خويش را در اين شهر گذرانده است . اين مطلب ، با اشاره او به رفاقت و دوستي قديميش با دوستي كه از وي ياد كرده برمي آيد . دلبستگي او به اصفهان كه از وي به صفاهان ياد مي كند ، در بسياري از اشعار او آمده است . زماني كه به حلب مي رسد ، اين شهر را در آبادي شبيه اصفهان مي بيند و به همين دليل به ياد اصفهان ، اشكش جاري مي شود :
شبيه اصفهان ديدم حلب را * * * به ايران توأمان ديدم حلب را
به دكان و به بازار و به ميدان * * * همه چيزش مهيا چون صفاهان
ز هر نوعي در آنجا ميوه بودي * * * كه تن را قوّت و راحت فزودي
ز انجيرش بخور ، حبّ نبات است * * * غلط گفتم غلط ، آب حيات است
كني گر وصف انجير حلب را * * * ز شيريني مَكي تا حَشْر ، لب را
14 |
بُدي اهلش ز خواهر مهربان تر * * * چه خواهر بل ز مادر جانفشان تر
چو توأم ديدم آن را با صفاهان * * * روان شد اشك خونينم ز چشمان
وطن آمد به ياد من در آن روز * * * كشيدم از جگر آه جهان سوز
ز فرزندان و خويشان ياد كردم * * * چو ني ناليدم و فرياد كردم
اين ياد از اصفهان ، ياد از وطن اوست و او را به ياد فرزندان و خويشان مي اندازد و از صبا مي خواهد تا پيام او را به فرزندانش برساند :
بگو تا كي كشم هجران خوشان * * * بگو تا كي شوم محروم از ايشان
خبر بر اي نسيم مهرباني * * * به سوي اصفهان تا مي تواني
به فرزندان من گو كاي عزيزان * * * چه سازيد از فراغم در صفاهان
به هر حال از اين اشعار ، مي توان تا اندازه اي با زندگي اين زن فرخيخته دوره صفوي آشنا شد . با خواندن اشعار وي ، مي توان روحيات او را نيز تا اندازه اي دريافت .
گفتني است با توجه به اشاره وي به آقا كمال ، خزانه دار شاه سلطان حسين ، مي توان به حدس قوي گفت كه وي در اواخر عهد صفوي ، يا به عبارت بهتر ، در نيمه نخست قرن دوازدهم هجري زندگي مي كرده است .
3 ـ درباره اين مثنوي
اشعار وي با سادگي و رواني هر چه تمام سروده شده و از نظر قواعد شعري ، كمترين مشكلي ندارد . تنها گاه به دليل ياد از نام شهرها ، مشكل سلاست دارد كه با توجه به ضرورت ياد از نام شهرها ، چنين امري به راحتي قابل بخشودگي است . تا آنجا كه جستجو شد ، از دوره صفوي سفرنامه خاصي را نمي شناسيم ( 1 ) ، به همين دليل بايد متن موجود را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تنها يك گزارش نيم صفحه اي ! در يكي از نخسه هاي موجود در كتابخانه مجلس ديدم كه كمترين ارزشي نداشت .
15 |
بسيار بسيار باارزش بدانيم ، بهويژه به اين دليل كه به نظم صورت گرفته است . و اين خود ، هنر ديگري است كه علاوه بر جنبه هاي تاريخي و مذهبي ، آن را به عنوان يك اثر ادبي مطرح مي كند .
پيش از اين زن شاعره ، محيي لاري ، در نيمه قرن دهم ، مثنوي « فتوح الحرمين » را در سفر حج سروده است كه ما آن را نيز چاپ كرديم . ( 1 )
متن منظوم ديگري از احمد مسكين در دست است كه از آن با عنوان « حج نامه » ياد شده و ما گزيده اي از اشعار آن را به عنوان يكي از ضمايم اين كتاب آورده ايم .
بعدها در دوره قاجار نيز منظومه هايي در سفر حج سروده شده كه در مقدمه « به سوي امّ القري » ، ضمن ياد از سفرنامه هاي حج در ادب فارسي ، به آن ها اشاره كرده ايم .
گفتني است ، خاقاني نيز در قرن ششم در سفر حج ، اشعار زيبا و نغزي درباره كعبه و حرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سروده كه كمتر نظيري براي آن مي توان يافت . ما دو قصيده از آن را انتخاب و در ضمايم اين كتاب آورده ايم .
با اين همه ، از جهاتي منظومه حاضر از اهميت ويژه اي برخوردار است كه مهمترين جنبه آن ، اين است كه سراينده زني فرهيخته است و اين خود در تاريخ ادبيات فارسي ، يك گوهر به شمار مي آيد .
به علاوه ، پرداختن وي به جنبه هاي جغرافيايي نيز ارزش خاص خود را دارد . همان طور كه اشاره شد ، آشنايي با راه سفر حج در آن دوران ، آشنايي با مشكلات زائران ايراني در اين سفر ، و نيز نحوه حج گزاري زائران خانه خدا ، از ويژگي هاي اين سفرنامه است . به عنوان مثال وي به تفصيل ، از جشن هايي كه به مناسبت عيد قربان در مني برگزار مي شده سخن گفته است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قم ، 1373 ، انتشارات انصاريان .
16 |
چنان جشني دو شب اندر منا شد * * * كه زهره بهر رقاصي بپا شد
برداشت وي از كعبه ، و تشبيه هاي او از برخي مكان هاي مقدس آن ديار نيز ره آوردي ديگر از بُعد مذهبي ـ ادبي اين سفرنامه است . در اين باره ، اشاره به دو ـ سه نمونه ، مي تواند مفيد باشد . او در موردي كه احساس خويش را در شدت فراق از كعبه بيان مي كند ، چنين مي سرايد :
چو خوش بُد كعبه گر رفتن نمي داشت * * * چو رفتن داشت ، برگشتن نمي داشت
و در جاي ديگر در وصف كعبه مي گويد :
ز وصف خانه يزدان چه گويم * * * كه بالاتر بود از آنچه گويم
بلاتشبيه گويا نوجواني * * * به قامت بود چون سرو رواني
قباي محمل مشكين به بر داشت * * * كمر را بسته از زريّن كمر داشت
حَجَر در آستانش پاسبان بود * * * رخ او بوسه گاه حاجيان بود
وي در مدينه نيز عشق و علاقه خويش را به اهل بيت ( عليهم السلام ) نشان داده و از اين كه ديده در آستان امامان ، بوريا پهن است ، سخت آشفته خاطر شده است . وي در همانجا از نسيم خواسته است تا شاه ايران را از اين وضع آگاه كرده و از او بخواهد تا فرش هاي عالي براي اين آستان ارسال كند :
مشرف چون شدم زان خلد رضوان * * * روان گشتم به پابوس امامان
چو بر آن آستان عرش بنيان * * * كه مي شد تازه از وي دين و ايمان
رسيدم ديده را روشن نمودم * * * جبين خويش را بر خاك سودم
نديدم اندر آن ارض مطهّر * * * به جز نور فروزان زيب ديگر
ميان يك ضريحي چهار مولاي * * * گرفته هر يكي در گوشه اي جاي
زميني كو بدي بالاتر از عرش * * * به كهنه بوريايي گشته بُد فرش
مكاني را كه بُد توأم به جنّت * * * ندادندش از قنديل زينت
نسيما سوي اصفاهان گذر كن * * * در آن ، سلطان ايران را خبر كن
بگو كاي شاه عادل در كجايي * * * از اين جنّت سرا غافل چرايي ؟
17 |
بيا بنگر بر اولاد پيمبر * * * بدان رخشنده كوكب هاي انور
كه مسكن كرده اند در يك سرايي * * * ضريح از چوب و فرش از بوريايي
روان كن اي غلام آل حيدر * * * فروش لايق آن چار سرور
ز بهر زينت آن خلد رضوان * * * قناديل طلا چون مهر رخشان
دگر رمانها مملو ز گوهر * * * براي آن صناديق مطهر
كه از كوري چشمِ آن رقيبان * * * ز زيور گردد او چون خلد رضوان
4 ـ آگاهي درباره مشكلات زائران ايراني
يكي از مزاياي اين مثنوي ، آگاهي هايي است كه درباره دشواري حج گزاري ايرانيان از راه كشور عثماني وجود داشته است . متأسفانه شواهد فراواني وجود دارد كه نشان مي دهد ساكنان كشور عثماني ، به دليل اختلاف هاي مذهبي و گاه انگيزه هاي مادي ، به آزار زائران ايراني مي پرداخته اند . ما بخش هايي از اين دشواري ها را در مقاله اي كه درباره « حجاج شيعي در دوره صفوي » نگاشته و در كتاب « علل برافتادن صفويان » چاپ شده ، آورده ايم . در اين مثنوي نيز شاعر ما سخن از اين مشكلات گفته است . او پس از ياد از منطقه مرزي و خروج از ايران مي گويد :
به سوي قُرخ و كرمانلر رسيدند * * * ز سينه آه سوزان بركشيدند
كه آخر شد ولايات عجم آه * * * نباشد كس به فرمان شهنشهاه
به شهر خود همه شير ژيانيم * * * كنون خوار و ذليل روميانيم ( 1 )
شبي با غم در آن وادي غنودند * * * سحرگه كوچ از آن منزل نمودند
زبان ها بسته شد از نام حيدر ( عليه السلام ) * * * دكان ها تخته شد از بيع گوهر
ز بيم روميان چون موش گشتند * * * چو شمع صبحگه خاموش گشتند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رومي ها ، مقصود عثمانيهاست .
18 |
سحر از سرزمين شاه ايران * * * روان گشتند با آه و به افغان
و در جاي ديگري مي گويد :
در آن وادي هجوم آورد رومي * * * چو بز ويران كند رو خليل تومي !
هر آن كس را كه بُدْ اجناس وافر * * * گرفتندي عشور از آن مسافر
ز ترس روميان كينه پرداز * * * نكردندي گره از بارها باز
ز بيم آن حرامي هاي رهزن * * * سيه بر چشمشان شد روز روشن
با اين كه يك بار از اجناس زائران ماليات گرفته بودند ، بار ديگر سر راه آنان قرار گرفته و اين بار با مخالفت حجاج ايراني ، كار به نزاع كشيد :
چو طي شد يك دو فرسخ آن بيابان * * * بنا گه فوج رومي شد نمايان
سر ره را گرفتند و ستادند * * * بنايي تازه بهر ما نهادند
بگفتندي خراج و باج خواهيم * * * نود تومان از اين حجاج خواهيم
عجم آقاسي ( 1 ) ما هم بر آشفت * * * سخن را تند با آن ناكسان گفت
به طول آخر كشيد آن گفتگوها * * * به يكديگر ترش كردند روها
كشيدند از كمر شمشيرها را * * * رها كردند از زه تيرها را
به آتش خانه ها راهي گشودند * * * تفنگ ها را به هم خالي نمودند
يلان قافله چون شهره شيران * * * ستادندي به جنگ آن دليران
به روي پل به هم آميختندي * * * بسي از يكدگر خون ريختندي
ميان كاروان خالي شد از مرد * * * هر آن كس پهلوان بُد جنگ مي كرد
چو خالي يافتند آن كاروان را * * * بدين سو تافتند آنگه عنان را
يلان حاج چون شير غضبناك * * * جهاندند اسب خود چست و چالاك
سر ره را گرفتندي به ايشان * * * شدي احوال ايشان بس پريشان
شترها را به آب انداختندي * * * از آن ، آن روميان دل باختندي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سرور حاجيان ايراني .
19 |
به ضرب خنجر و با تيغ بران * * * دريدند و بريدند آن جوانان
البته بخشي از مشكلات نه ناشي از مسائل مذهبي ، بلكه مربوط به رهزنان نيمه راه بود كه بهويژه در باديه هاي طول راه در خود جزيرة العرب مطرح بود .
در اشعار حسين ابيوردي نيز كه در ادامه آورده ايم ، به اين قبيل دزدي ها و رهزني ها كه ساربانان و حتي اميرالحاج نيز با آن همداستان بوده ، پرداخته شده است . در اين درگيري ها گاه كسان زيادي از حجاج شهيد مي شدند و اين ، بهويژه از حجاج عجمي بوده است . ابيوردي در رثاي همين شهيدان گويد :
هر كسي هر سال زان جمع پليد * * * حاجيان را بي سبب سازد شهيد
كعبه بهر قتل جمعي بي گناه * * * جامه خود مي كند دايم سياه
از شهيدان عجم زان اهل دين * * * شد فرو زمزم ز خجلت در زمين
اين مشكلات تا سال ها بعد و تا اين اواخر وجود داشته است . در سفرنامه حاج ميرزا علي اصفهاني و سفرنامه محمدولي ميرزا كه در كتاب « به سوي امّ القري » چاپ كرديم ، نمونه هايي از اين دشواري ها را كه مربوط به تجاوزهاي اعراب ساكن در وادي هاي عرب به حجاج است آورده ايم .
5 ـ سراينده تحت تأثير نظامي
آنچه درباره اشعارر وي مي توان گفت آن است كه سراينده ما ، تحت تأثير « نظامي » است . او خود اين مطلب را در دو مورد تصريح كرده است :
در اينجا گويم از بيت نظامي * * * كه تا اين مثنوي گيرد نظامي
شباهنگام كان عنقاي فرتوت * * * شكم پر كرد از آن يك دانه ياقوت
20 |
و در جاي ديگر نيز چنين مي سرايد :
به ياد آمد مرا اين بيت نامي * * * كه باشد گوهر درج نظامي
چه خوش باشد كه بعد از انتظاري * * * به اميدي رسد اميدواري
گفتني است تعبير شباهنگام نيز كه مكرر در اشعار سراينده ما آمده ، به طور عمده تحت تأثير نظامي است . نگاهي به مدخل شباهنگام در دهخدا ، نشان مي دهد كه تمام سه بيتي كه در آنجا درباره شباهنگام آمده ، از نظامي است .
6 ـ آماده كردن اين منظومه
پس از انجام سه سفر حج تمتّع ، بر خود فرض ديدم تا به نحوي علاقه زائران ايراني را به سفر حج و خانه خدا و زيارت قبور مطهّر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و امامان نشان دهم . يكي از راه هاي ممكن براي نشان دادن اين علاقه آن بود تا سفرنامه هاي باارزشي را كه فرهيختگان از حجاج ايراني نگاشته اند ، منتشر سازم . اين سفرنامه ها از جنبه هاي مختلفي مي توانست مفيد باشد ، جنبه هايي كه نيازي به بيان ندارد .
تاكنون چند سفرنامه را چاپ كرده ام . نخست ، مجموعه « به سوي امّ القري » مشتمل بر چهار سفرنامه از : حاج ميرزا علي اصفهاني ، محمد ولي ميرزا فرزند فتحعلي شاه ، ميرزا محمد مهندس و خودم . سفرنامه مكّه نوشته حسام السلطنه را نيز به چاپ رساندم . فتوح الحرمين ، اثر محيي لاري نيز يكي از اقداماتي بود كه بحمدالله انجام شد . پس از آن ها ، اين هفتمين سفرنامه اي است كه چاپ مي شود .
به اين ها بايد نشر رساله كوتاه و شيرين « مفرحة الانام في تأسيس بيت الله الحرام » را نيز كه ميراث عالمان دوره صفوي است ، افزود . اين رساله ، در مجله ميقات منتشر شده است .
منظومه حاضر را از مدت ها قبل مي شناختم و در پي فراهم كردن نسخه اي از آن بودم . پس از مدت زماني و تقريباً با زحمت ، ميكروفيليمي از آن
21 |
فراهم كرده و به استنساخ آن پرداختم . جستجو از نسخه اي ديگر را ، با توجه به اشاره فهرست نويس محترم كتابخانه دانشگاه تهران ، كه استاد فنّ است ، علي الحساب بيهوده دانستم . ( 1 ) بنابراين مجبور شدم با استفاده از تنها نسخه ، كار را به انجام برسانم . اين كار ، مشكلات خاص خود را داشت و من با كمك همسرم ، توانستم تا اندازه اي بر كلمات ناخوانا فائق شده و ضبط درست آن ها را بياورم . با اين همه هنوز مواردي وجود دارد كه قادر به خواندن آنها نشدم . از آنجا كه تخصصي در شعر و ادب نداشتم ، براي خواندن متن ، دچار مشكل شدم و هنوز نيز مي انديشم كه چه بسا در مواردي به خطا رفته باشم . قاعدتاً بايد خواندگان عزيز از آنها درگذرند . نسخه مزبور در شماره 2591 در كتابخانه دانشگاه ، ضمن مجموعه اي گرانقدر موجود است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تنها اشاره احتمالي به وجود نسخه ديگر را اين مي دانم كه در كتابخانه فرهنگستان باكو ، رساله اي با عنوان « منازل بين اصفهان و مكه » موجود است كه بايد درباره آن ، تحقيقات بيشتري صورت گيرد .
23 |
[ آهنگ سفر ]
( 1 ) ( 1 ) مرا چون كرد چرخ حيله پرداز * * * جگرخون از فراق يار دمساز
حرامم شد به بِستر خواب راحت * * * نديدم چاره اي غير از سياحت
نه شب خواب و نه روزم بود آرام * * * كه تا بستم به طَوْف كعبه احرام
كمر بربستم و بازو گشادم * * * بدان سو پاي همّت را نهادم
رفيق من نشد يك تن ز خويشان * * * چو مجنون رو نهادم در بيابان
چه كار آيد كسي را ياري كس * * * خدا باشد رفيق بي كسان بس
چو ديدم بيوفايي ز آن عزيزان * * * برون رفتم چو صرصر از صفاهان
فرو شستم ز دل خوفِ خطر را * * * همايون كردم اين فال سفر را
به محمل سِحْرِ صحرا را دميدم * * * چو مرغ از شاخسار غم پريدم
به طوف خانه دادار بي چون * * * روان گشتم تنِ تنها به هامون
جرس اين نغمه را مي زد به آهنگ * * * كه گِز كن راه گَز را تا سه فرسنگ
بپيمودم سه فرسخ راه را چون * * * رسيدم سوي گز از كر و هامون
شبي آنجا غنودم بهر راحت * * * سحر كردم دگر عزم سياحت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين شماره ها كه تا شانزده ادامه دارد ، مربوط به شماره صفحه هاي نسخه اي است كه بر اساس آن ، مثنوي حاضر چاپ شده است .
24 |
جرس زد نغمه را در پرده راست * * * كه گلزار خليل ( 1 ) اينجاست اينجاست
چو بر گلزار يارم رهنمون شد * * * سرشك ديده ام چون جوي خون شد
چو كردم پنج فرسخ راه را طي * * * فغان از استخوانم خاست چون ني
چو از وصل خليلت بي نصيبي * * * به گلزارش شو اكنون عندليبي
گره از بار و از محمل گشودم * * * شبي آنجا به آسايش غنودم
سحر كان دانه ياقوت رخشان * * * برون آمد چو از فيروزه ايوان
شدم چون عندليب زارِ نالان * * * از آن گلزار رفتم ديده گريان
جرس اين نغمه را زد در عشران * * * كه منزل دور باشد دست جنبان
مسافت چون نمودم پنج فرسنگ * * * به ناگه شد نمايان كوره اي سنگ
ندانم بُد رباط و يا جهنّم * * * گِل و خشتش تو گويي بود از غم
ز تاريكي سيه چون كنج مطبخ * * * غلط گفتم غلط ، بُد قصر دوزخ
بُدي هر يورتِ ( 2 ) آن چون كهنه غاري * * * وطن كرده به هر كنجش ماري
بنايش را نهاد از بي كمالي * * * كمال ( 3 ) از بهر جان ما وبالي
در آن غمخانه يك شب تا سحرگاه * * * به سر بردم به صد رنج و صد اكراه
سحرگه بار بر جمازه بستم * * * از آن وادي ضجّت بار رستم
به آهنگ جرس تا چار فرسنگ * * * مسافت طي نمودم با دل تنگ
كه ناگه شد نمايان مؤمن آباد * * * در آنجا شد دل غمگين من شاد
بياضش روشن از سرچشمه هور ( 4 ) * * * سوادش چون دل مؤمن پر از نور
نكو آب و رباط دلنشين داشت * * * ولي بادِ بَدي آن سرزمين داشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود از خليل ، شوي شاعره ماست كه مزارش را در اينجا ياد كرده است .
2 . كلمه اي تركي ، به معناي جا و مكان . محل خيمه و خرگاه .
3 . مقصود ، آقا كمال خزانه دار شاه سلطان حسين صفوي است ؛ درباره او نك : ميراث اسلامي ايران ، دفتر اول ، مقدمه وقف نامه مدرسه سلطان حسينيه .
4 . خورشيد .
25 |
از آن وادي برون رفتم سحرگاه * * * جرس زد نغمه سختي آن راه
بپيمودم چو ره را پنج فرسنگ * * * در او ديدم شكوفه رنگ در رنگ
روان جويي بُد از دامان كُهْسار * * * ز صافي چون بياض گردن يار
در آن خوش سرزمين منزل نمودم * * * شبي در پاي بيدستان غنمودم
سحرگه چون عروس مهر خاور * * * زد از فيروزه قصر آسمان سر
دگر بستم كمر بازو گشادم * * * به كوهستان قهرو ( 1 ) رو نهادم
چه كوهستان ! غم از دل ها برون بَر * * * چه كوهستان ! كشيده بر فلك سر
هوايش معتدل چون كوي دلدار * * * بياضش سبز و خرّم چون رخ يار
درختانش ز بس بُد سبز و شادادب * * * ز برگش ژاله غلتان چون درّ ناب
بيا بشنو تو از درياچه او * * * سرش گرديده بند بند قهرو
ز صافي چون زجاج و آبگينه * * * نمايان همچو صبح از خاك سينه
( 2 ) گذاران بود از دامان كهسار * * * بسانِ چينِ پيشاني دلدار
صبا باشد در آنجا نقش پرداز * * * كشد از موج نقش سينه باز
برد بيرون غم از دل ، موج آبش * * * كند خرگه به پا بهر جنابش ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به احتمال مقصود ، قهرود از بخش هاي تابعه كاشان است .
2 . شايد : جبالش . در اين صورت شايد شعر چنين بوده : كنه خرگه بپا نزد جبالش .