بخش 2

کاشان قم ساوه قزوین سلطانیه و زنجان میانه تبریز اردوباد زادگاه سراینده نخجوان ایروان خروج از خاک ایران حمله رومیان به کاروان حجاج


25


[ كاشان ]

جرس شد نغمه سنج ناله ني * * * به آهنگ جمل مي كرد ره طي

بدين سان شد مسافت هفت فرسنگ * * * نمايان گشت كاشان تا كنم تنگ

ز بعد چار روز از شهر كاشان * * * چو آهو كردم آهنگ بيابان

جرس برداشت بانگ نغمه عود * * * كه بايد پنج فرسخ راه پيمود

چو طي شد راه بر سن سن رسيدم * * * رباطي بود در وي آرميدم


26


ندانم وادي برزخ بُدي او * * * و يا آخر چو دوزخ مي شدي او

كهن غاري ( 1 ) كه تا گشته است جاويد * * * نه مه ديده است و نه كوكب ، نه خورشيد

به هر چرخش دهم نسبت دو بالاست * * * به جز خوبي همه چرخش مهياست

در آن دير كهن تا عصر ماندم * * * ز بهر خويش اين ابيات خواندم

كه مي باشد چنين رسم زمانه * * * گهي در غار و گه آيينه خانه ( 2 )

در آن ظلمت سرشت دير بنياد * * * نفس شد تنگ و آمد دل به فرياد

كه بربنديد محمل اي رفيقان * * * كه جان از تن شد و تن سير از جان

چو محمل بسته شد از رنجْ رستم * * * چو آهو از شكنج دام جستم

روان گشتم به سوي دشت گلرنگ * * * جرس برداشت در شهناز ( 3 ) آهنگ

كه اي هامون نَوَرد پيك فرسا * * * بود شش فرسخ اين ره زود پيما

چو زان وادي برزخ گشتم آزاد * * * فِكندم بار را در قاسم آباد

رباطي روشن و نهر گذاران * * * در آنجا بود ، كردم شكر يزدان

چو پير گوژپشت ( 4 ) آسيا گرد * * * ز كج گردي رخ خود را نهان كرد

سيه زنگيِ شبْ گيسويْ بگشود * * * دهان از خنده بست و روي بنمود

[ قم ]

شدم محمل نشين مانند كوكب * * * نمودم طي چار فرسخ در آن شب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : قاري .

2 . گويا مقصود ، عمارت آيينه خانه اصفهان است كه از بناهاي دوره اخير صفوي است . اگر چنين باشد ، قاعدتاً بايد بر اشرافيت ناظمه اشعار و وابستگي او به خاندان هاي بزرگ اين دوره تكيه كرد . آيا ممكن است مقصود او صرفاً كاربرد كلمه آيينه خانه ، به عنوان قسمتي از خانه هاي اشرافي باشد ؛ نه عمارت آيينه خانه معروف ؟

3 . شهناز نوعي نواي موسيقي است .

4 . گوژپشت ، كنايه از فلك و آسمان است .


27


جرس اين نغمه را در پرده برداشت * * * كه قم منزل بود گويا خبر داشت

سحرگه چون عروس خاوري باز * * * شدي بر چهره خود غازه ( 1 ) پرداز

صبا شد پيش رو چون اسب تازان * * * رسانيدم به شهر قم فرازان

بدان ارض مطهّر چون رسيدم * * * به چشم از خاك درگاهش گشودم

چون از معصومه گرديدم شرفياب * * * شدي چشم و دلم روشن چو مهتاب

روان گشتم شبانگه خرّم و شاد * * * به آهنگ جرس تا جعفر آباد

كه طي كن راه را طي اي مسافر * * * پياپي كن پياپي اي مسافر

چو شش فرسنگ راهش را بريدم * * * سحرگه سوي آن منزل رسيدم

شباهنگام چو رخ پوشيد خوريد * * * لباس قيرگون را شب بپوشيد

جرس اين نغمه را در جارگاه خواند * * * كه شش فرسخ دگر بايد جمل راند

شدم از سختي آن راه دلتنگ * * * كه راهش بود بَد تا پنج فرسنگ

[ ساوه ]

گهي اندر فراز و گاه در شيب * * * غمم در آستين ، اندوه در جيب

كه تا در ساوه بار خود گشودم * * * سپاس شكر يزدان را نمودم

ندانم ساوه يا هاويه بود او * * * و يا ويرانه زاويه بود او

خراب آباد دنياي سكوني * * * چو بخت تيره روزان واژگوني

تمام خانه هايش رفته بر باد * * * به گستاخي كشيده جُغد فرياد

ز يك روز دگر ز آن محنت آباد * * * نمودم كوچ و گشتم از غم آزاد

جرس برداشت از بهر من آهنگ * * * كه دلتنگت نسازد هشت فرسنگ

چون آن ره را نمودم طي در آن شب * * * رسيدي جانم از دوريش بر لب

صبا ناگه نقاب مهر بگشود * * * به سوي خشكه رودم راه بنمود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گلگونه يا سرخاب .


28


رباطي داشت آن منزل دگر هيچ * * * گذاران جوي آبي پيچ در پيچ

شبانگه چون عروس خاوري باز * * * نهان گرديد اندر خانه ناز

كشيدم تنگ محمل را دگر بار * * * برون رفتم از آنجا در شب تار

شب تار از سفيد ! نااميدي * * * جرس را دل ز هيبت مي تپيدي

فراموشش شد آن آهنگ نيكو * * * مكرر مويه ( 1 ) كرده زد به زانو

كه در اين ره خلج ( 2 ) بسيار باشد * * * چه سازم ، چون كنم ، شب تار باشد

دل مه بهر زاري جرس سوخت * * * بناگه مشعل زرّين برافروخت

چو مهْ مشعل فروز راه من شد * * * جرس را نغمه هم دلخواه من شد

مسافت شد چو شش فرسنگ آن راه * * * نمايان گشت آراسنك چون ماه

چه آراسنك جاي دلگشايي * * * فرح افزاي ، دل خرم سرايي

از آن سو مهر تابان شد نمايان * * * ز پيش او هويدا شد خيابان

چنارش رسته هر سو تنگ بر تنگ * * * همه هم قامتِ هم ، تا دو فرسنگ

چو يار مهربان همدوش همسر * * * گرفته يكديگر را تنگ در بر

چه خوش گفتست طالب ( 3 ) اين سخن را * * * كه نازم آن زبان و آن دهن را

تو گويي زاده اند از خاك توأم * * * به رعنايي همه هم قامت هم

خيابان مسطح در ميان بود * * * كه گويا چهارباغ اصفهان بود

ز هر سو باغ هاي دلفريبي * * * به هر شاخ گلش صد عندليبي

در آنجا نهر آب خوش گواري * * * ز پاي آن درختان بود جاري

تو گويي شق شده از آب كوثر * * * زلال و سرد و شيرين و معطّر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مويه كردن : گريه و زاري كردن .

2 . درد استخوان ناشي از كوفتگي راه رفتن .

3 . مقصود ، شاعري با تخلّص طالب است . درباره شاعران با اين تخلّص يا مشهور به اين نام نك : فرهنگ سخنوران ، ج 2 ، ذيل مورد .


29


شباهنگام جرس برداشت افغان ( 1 ) * * * كه بيرون رو از اين خرّم گلستان

جمل گرچه مسافت كيش باشد * * * ولي نُهْ فرسخش در پيش باشد

بهارم در نظر ، گل در گريبان * * * برون رفتم از آن خرّم گلستان

ببين شومي اقبال زبون را * * * غلط كردي چرخ واژگون را

كز آن جنّت سرا بيرونم آورد * * * به استعجال سوي دوزخم برد

كه او را منبره گويند مردم * * * ميان منزلان نامش شود گم

چو خرگاه سيه را شب بپا كرد * * * جرس بانگ رو آ رو را بنا كرد

چو زرين مشعل مه شد فروزان * * * برون رفتم از آنجا سينه سوزان

[ قزوين ]

چو گرديدم خلاص از كوي برزخ * * * نمودم طيِّ وادي چار فرسخ

نمايان گشت باغستان قزوين ( 2 ) * * * بهار قوش و تابستان قزوين

هوايش را نبودي اعتدالي * * * به هر دم مي شد از حالي به حالي

گهي فصل ربيع و گه زمستان * * * گهي بُد سنبله ( 3 ) و گاه ميزان

بهارش را نبود چندان صفايي * * * رسن بدتيره خاك و بد هوايي

به شهر اندر شدم در حين گرما * * * صباحش لرزه بگرفتم ز سرما

در آن وادي ده و دو روز ماندم * * * به هر ساعت به فصلي عيش راندم

نبردم فيض از باغ بهارش * * * بلي ديدم صفا در سبز ( 4 ) كارش

بريده كرزه بر كرزه ( 5 ) خيابان * * * به يك قامت درو و رسته درختان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افغان ، حدسي است .

2 . درباره باغستان قزوين نك : مينو در ، ج 1 ، ص 867 .

3 . به معناي خوشه گندم و جو و مثل آن .

4 . شايد : سير .

5 . كرزه ، به معناي زمين كشتزار كه كناره هاي آن را بلند ساخته باشند و نيز به بلندي كنار مرز ، كرزه مي گويند . همچنين به معناي گياه خوشبو نيز آمده است ( دهخدا ، ذيل مورد ) .


30


غرض از سبز كارش فيض بردم * * * ز جام چار فصلش باده خوردم

جرس فرياد زد كاي دشت پيماي * * * بگو تا چند مي ماني در اين جاي

در اين وادي گره در كارت افتاد * * * به محمل دم فسون تا دولت آباد

سه فرسنگست ره طي كن كه شايد * * * شب اميد تو فردا بزايد

بدان سرمنزل نيكو فرود آي * * * كه باشد يادگار جدّ و آباي

شبانگاهان ز قزوين بار بستيم * * * ز تاريكي شب زنار بستيم

سحرگه چون رخ خورشيد تابان * * * نمايان شد از آن فيروزه ايوان

جمل زانو زد اندر دولت آباد * * * جرس منزلْ مبارك كرد فرياد

كنون بشنو ز وصف دولت آباد * * * كه تا گردد دل غمگين تو شاد

نكو سر منزل و خرم زمين است * * * سوادش اعظم و بس دلنشين است

در آنجا لعبتان ( 1 ) لاله رخسار * * * خرامانند در صحرا و كهسار

( 3 ) همه دل از كف عاشق برون كن * * * دل بي صبر را از غمزه خون كن

مرا ديدند چون آن ماه رويان * * * ستايش مي نمودندم چو شاهان

همه در سجده و در پاي بوسي * * * شدن همچو چرخ آبدستي

نشاندندم به منّت چون جهاندار * * * ستادندي بپا چون بنده زار

به خورد خويش هر يك ارمغاني * * * بياوردي ز روي جانفشاني

به هر دم مجلسي بهرم مهيّا * * * نمودند آن بتان ماه سيما

به هر كس ميهمانيم ميسّر * * * شدي ، افراختي بر كهكشان سر

سخن كوته چنانم بال بگشاد * * * شدم كو شابه ( 2 ) اندر دولت آباد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به معناي خوب روي ، معشوق ، زيبا .

2 . شابه ، به معناي زن جوان است . سراينده بر آن است تا نشان دهد در دولت آباد به وي خوش گذشته ، آن اندازه كه گويي جوان شده است .


31


نمودم چار روزي كامراني * * * به فيروزي در آنجا عيش راني

جرس را ناله اي از دل برآمد * * * كه عمر پادشاهيت سرآمد

نشايد بيش از اين يكجا نشستن * * * چنان بي فكر و بي پروا نشستن

به هم زد شاهيم را چرخ ناساز * * * همايم سوي ديگر كرد پرواز

صبا اورنگ شاهيم به هم زد * * * جمل از خانه بر صحرا قدم زد

چو يك فرسخ ره و منزل بريدم * * * غزال آسا به صحرايش خزيدم

به رسم پيشوازم نوجواني * * * به پيش آمد ز راه كامراني

جواني باخرد ، درويش نامش * * * ز عالي همتي حاتم غلامش

بگفتا منّتي بر جان من نه * * * قدم بر كعبه اخوان من نه

مرا از مقدمت دل چون شود شاد * * * دلت خرّم شود از دولت آباد

مرخّص چون به مهماني شد آن مرد * * * روان گشت و تفاخر بر فلك كرد

به پيش راه من بعد از زماني * * * روان با پور خود كرد ارمغاني

رسيدم چون به سوم خرّم آباد * * * دگر بذلي به سوي من فرستاد

بناي تازه ، تالار دل آراي * * * بپا كرده بدان مرد نكو رأي

نخستين آن زمين ويرانه بودي * * * به جغد و بوم آنجا لانه بودي

كنون از سعي آن مرد هنرور * * * شده خرم بسان روي دلبر

كنون از ميزباني هاي آن مرد * * * سخن بشنو كه چون مهمانيم كرد

ميان را بست مانند غلامان * * * مهيّا كرد نعمتهاي الوان

ز بهر من چنان خاني بگسترد * * * كه گرديدم خجل از روي آن مرد

بدينسان مهرباني ها ز خويشان * * * نديدم تا كه بودم در صفاهان

ز بعد ميهماني زاد راهم * * * مهيا كرد و شد بس عذر خواهم

ز خوش رويي آن مرد خجسته * * * گشادي يافتم زان كار بسته


32


شبانگه چون عروس زر عماري ( 1 ) * * * شد از آن غرفه نيلي فراري

برون رفتم ز كوي آن جوانمرد * * * به همراهم دو منزل راه طي كرد

جرس اندر عراق اين نغمه برداشت * * * كه نازم مادري را كين پسر داشت

به همراهي آن فرخنده سرهنگ * * * نمودم طيِّ وادي تا دو فرسنگ

كه تا در قريه راكان رسيدم * * * در آن معموره روزي آرميدم

شباهنگام از آن سر منزل خوش * * * برون رفتم به صحرا با دل خوش

جمل بر سبزه زار دشت مينو * * * جهانيدم به صحرا همچو آهو

در آن دشت زمرّدفام گلرنگ * * * جرس چون ارغنون بگرفت آهنگ

كه كن نظّاره صحراي اخضر * * * دماغت را معطّر كن معطّر

كه تا شش فرسخ اين ره همچنين است * * * هوا ابر و سوادش دلنشين است

نسيمش گويي از فردوس خيزد * * * كه بوي عنبر از جيبش بريزد

به سرعت طي مكن اين دشت را تو * * * غنيمت بشمر اين گلگشت را تو

منم آهسته طي ره نمودم * * * به خرّم دره ( 2 ) منزلگه نمودم

ده معمور و جاي دلنشين بود * * * فراوان آب و خرم سرزمين بود

رخ خورشيد چون شد زعفراني * * * به شيب آمد ز قصر آسماني

جرس زد بانگ ، بربنديد محمل * * * كه شش فرسنگ باشد راه منزل

[ سلطانيه و زنجان ]

ببستم بار از آن نيك منزل * * * ولي ماندي مرا اندر پي اش دل

كه تا راهم به سلطانيه افتاد * * * فداي دِهْ چنين شعر لعين باد

شب از آن شهر ملعون باربستم * * * به طنبور جرس ها تار بستم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عماري به معناي هودج و محمل .

2 . از روستاهاي زنجان .


33


چو شش فرسنگ ره را طي نمودم * * * به زنگان ( 1 ) تنگِ محمل را گشودم

در آن وادي نمودم مكث روزي * * * غم و درد و كدورت گشت روزي

رفيقان خسته ، من دلخسته گشتم * * * دو روزي اندر آن وادي نشستم

مشوّش حال من از بس شد آنجا * * * نمي دانم چه سان شهري بُدْ آنجا

جرس زد در ميان روز فرياد * * * كز اين منزل برون شو تا شوي شاد

اگرچه راه ناهموار باشد * * * ولي فرسنگ اين ره چار باشد

برون رفتم از آن وادي چو صرصر * * * غمم در پي بُد و اندُه برابر

كه تا اندر دهل انداختم بار * * * جرس از بهر او زد سنج بسيار

شدم عصري از آن وادي روانه * * * جرس زد از برايم شاديانه

چو فرّخ منزلي بود اين دهستان * * * كه كبكش شدخرامان در كهستان

كنون تا پنج فرسخ راه پيماي * * * به چرخ بند بار خويش بگشاي

به چرخ افتادم و شب تا سحرگاه * * * نشان جستم گه از كوكب گه از ماه

كه تا بر سوي آن منزل رسيدم * * * در آنجا تا به عصري آرميدم

نهان چون كرد مهر خاوري رو * * * نمودم كوچ از آن صحراي مينو

جرس اندر بيان اين نغمه مي خواند * * * جمل را با مُقام خويش مي راند

بپيما راه منزل پنج فرسنگ * * * به كول تپه ( 2 ) تو گر خواهي بكن لنگ

كه باشد اندر آن وادي جواني * * * بسي با عقل و هوش و كارداني

جواني با نسب مهمان نوازي * * * كريمي با ادب گردن فرازي

اگر پرسي ز نام نامي او * * * تقي باشد محمد حامي او

رسيدم چون به سوي آن دهستان * * * زدم خرگه به دامان كهستان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زنجان .

2 . كول تپه يكي از روستاهاي زنجان ؛ براي مشخصات جغرافيايي آن نك : فرهنگ آبادي هاي كشور ، ص 469 .


34


چو آگه شد آن مرد نكو خوي * * * كه منزلگه مرا شد قريه اوي

روانْ خوانِ خودش كرد از برايم * * * در آن بود آنچه بودي مدّعايم

به صد طور و به صد شيرين زباني * * * كمر بست از براي ميزباني

فراز آمد نخستين مادرش پيش * * * مرا آن بانويان كردند پيشواز

به خدمتكاري من آن عزيزان * * * كمر بستند مانند كنيزان

ز روي عقل و راه كارداني * * * نمود آن نوجوانم ميهماني

شباهنگام چون مه مشعل افروخت * * * جرس اندر دوگاه اين نغمه آموخت

كه امشب كوه قپلانتو ( 1 ) به پيش است * * * مرا از سختي ره سينه ريش است

قدم چالاك كن اي دشت پيماي * * * چو كبك اندر كهستان گشت فرماي

چو پاسي رفت از شب بار كردم * * * خداوند جهان را يار كردم

ز شوق خانه ربّ ودودم * * * چو كاهي در نظر آنگه نمودم

جمل گه مي پريدي سوي افلاك * * * چريدي گاه هم در دامن خاك

ز بس رفتم به بالا آمدم شيب * * * گريبانم دريد و پاره شد جيب

شنيدم گاه تسبيح ملك را * * * شمردم گه زر پشت سمك را

بدين گونه بدي تا چار فرسنگ * * * بحمدالله نشد جمازه ام لنگ

كه تا پيدا شد از پيشم ميانه * * * چون منزلگه بلاي جاودانه

( 4 ) بدان وادي چو بار خود كشيدم * * * دگر رخسار نيكي را نديدم

تب آمد شد رفيق و مونس من * * * در آن ويرانه ديرم كرد مسكن

نهادم سر به روي بالش نرم * * * فتادم در ميان تابه گرم

گهي از آتش تب استخوان سوخت * * * گهي دل ، گاه سينه ، گه تن افروخت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . درباره موقعيت اين كوه كه در منطقه سقز واقع شده نك : دهخدا ، ذيل مورد ، منطقه مزبور كوهستاني و سردسير است .


35


[ ميانه ]

ز يك روز دگر باز از ميانه * * * نمودم بار گرديدم روانه

جرس زد بانگ كي بيمار رنجور * * * تعب باشد ترا اين منزل دور

تعب بسيار مي بايد كشيدن * * * كه راه هفت فرسخ را بريدن

فراز و شيب اين ره هم همان است * * * به قپلانتو تو گويي توأمان است ( 1 )

چو گرديدم روان از آن ولايت * * * همان بد راه و كوه و آن حكايت

كه تا بر تركمان ( 2 ) انداختم بار * * * تن خسته ، دل رنجور و بيمار

چو زنگي شب از خرگه برون شد * * * پرند آسماني قيرگون شد

جرس زد بانگ بربنديد محمل * * * كه ره سخت است و نزديك است منزل

تن خسته ، تب سوزان ، دل تنگ * * * نمودم بار و طي كردم سه فرسنگ

كه تا سر زد ز جيب آسمان هور * * * رخ قاراچمن بنمود از دور

زدم خرگه كنار كشت و كارش * * * فرح بخشاي دل شد سبزه زارش

چو شد رخسار مهر خاوري زرد * * * فلك از وسمه ابرو را سيه كرد

زدم مضمار بر ساز جرس باز * * * به آهنگش جمل شد نغمه پرداز

به هودجِ سِحْر ، صحرا را دميدم * * * سه فرسخ راه منزل را بريدم

سحرگه چون از آن قصر مدوّر * * * برون آمد عروس مهر خاور

نمايان منزلم گرديد از دور * * * كه بر عباس نيكي ( 3 ) بود مشهور

ميان زرع ( 4 ) خرگه را تكيدم * * * در آن معموره تا شب آرميدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعني شبيه همان راهي است كه در بيت هاي پيش به آن اشاره كرد .

2 . تركمان يكي از شهرهاي ميانه .

3 . نقطه هاي « نيكي » مشخص نيست ؛ به اين نام هم ، در فرهنگ آبادي هاي كشور ، روستايي نداريم .

4 . مزرع .


36


همان بودي رفيق و مونسم تب * * * دلم در سوزش و تبخاله بر لب

شباهنگام جرس برداشت آواز * * * عنان محمل خود را سبك ساز

كه زنگم كر ز باد اين زمين شد * * * تو را گر سبزه زارش دلنشين شد

نمودم كوچ از آن صحراي اخضر * * * عنان محملم را داشت صرصر

سه فرسخ ره در آن شب طي نمودم * * * به درد و سوزش تب طي نمودم

نمايان شد چو از دامان كهسار * * * عروس خاوري با رخت زر تار

فكندم بار را اندر صبوري * * * در آن منزل تب از من كرد دوري

عرق آمد طبيب جان من شد * * * دواي درد بي درمان من شد

[ تبريز ]

چو تب از استخوانم كرد دوري * * * نمودم كوچ عصري از صبوري

جرس شد بهر راهم نغمه پرداز * * * هراتيوار زد مضمار بر ساز

كه طي راه را تا هفت فرسنگ * * * مباش از سختي و سستيش دلتنگ

كه منزلگاه باشد شهر تبريز * * * هراتي زان بخوانم بهر تبريز

نمودم من هم آن شب تركِ راحت * * * نكردم كوتهي اندر سياحت

ولي از راه ناهموار تبريز * * * سرآمد عمر و شد پيمانه لبريز

كه تا راهم به تبريز اندر افتاد * * * هواي اردوبادم بر سر افتاد ( 1 )

روان گشتم از آنجا بعد شش روز * * * به اقبال همايون تخت فيروز

چو شد رخساره خور زعفراني * * * فلك پوشيد رخت ارغواني

جرس اندر فغان آمد كه برخيز * * * كه نبود جاي تو در شهر تبريز

عنان محمل خود را بكش تنگ * * * بكن طيّ مسافت پنج فرسنگ

كه منزلگاه تو در ثار باشد * * * خداوند جهانت يار باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در حاشيه نوشته شده : اشاره به اردوباد كه مولدش بوده .


37


برون رفتم چو صرصر زان ولايت * * * جرس با نغمه مي كرد اين حكايت

كه مي باشد در اين ره كوه بسيار * * * مينديش و دل خود را نگهدار

چو خور از دامن گردون برآمد * * * همانا عمر راه من سرآمد

فكندم بار را در ثار امروز * * * رفيق من شدي بيمار آن روز

ده معموره جنّت سرشتي * * * به دورش باغ هايي چون بهشتي

كه از آن هر طرف جويي چو سيماب * * * ز صافي بُد نمايان چون در ناب

بدان ده بار خود را چون كشيدم * * * به كوي مرد دهقان آرميدم

چه دهقان مرد با عقل و تميزي * * * به مصر آن دهستان چون عزيزي

ز راه ميزباني آن نكو خوي * * * بگسترد از برايم بذل نيكوي

چو ديدم مردمي زان مرد دهقان * * * غنودم يك شبي در آن دهستان

صبا مرغ سحر برداشت آواز * * * جرس هم گشت با او نغمه پرداز

نمودم كوچ از آن خرّم دهستان * * * پلنگ آسا فتادم در كهستان

گهي جمازه ام را باز كردي * * * به چرخ چهارمين پرواز كردي

گهي منزلگهش لاهوت مي شد * * * گهي همداستان با حوت ( 1 ) مي شد

مسافت شد چنين ره چار فرسنگ * * * ز ناهمواري ره آمدم تنگ

اگرچه بود ناهموار راهش * * * ولي بردم بسي فيض از گياهش

ز هر سو رسته بودي رنگ بر رنگ * * * گل و لاله در او فرسنگ فرسنگ

بيا اورنگ گل هايش بياموز * * * زده گويا چكن ( 2 ) استاد زر دوز

به رنگ و نيم رنگ او نظر كن * * * چكن باشد به انگ او نظر كن

چه كس كِشته در اين كهسار لاله * * * كه داده بر كف ساقي پياله

كه كرده اين كهستان را گلستان * * * كه باشد باغبان اين كهستان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تشبيهي شبيه « از سما تا سمك » .

2 . نوعي زركش دوزي و بخيه دوزي است .


38


بنازم باغبان اين زمين را * * * كه كِشته اين گل و اين ياسمين را

چو سير آن كهستان را نمودم * * * به ابرو محمل خود را گشودم

ز خويشانم در آنجا بُد جواني * * * درآمد در مقام مهرباني

بُدي سر خيل آن ده آن جوانمرد * * * مرا شد ميزبان ، مهمانيم كرد

نكو بذلي بگسترد آن نكورأي * * * ز انواع خورش كردي مهياي

به كوي آن جوان نيك فرسا * * * به آسايش غنودم يك شب آنجا

سحر چون مهر عالمتاب سر زد * * * زمين را از شعار ( 1 ) خود به زر زد

برون رفتم از آن وادي چو صرصر * * * نهادم رو به كوهستان ديگر

چه كوهستان بدي از گل گلستان * * * چه كوهستان گلستان ارم خوان

زده سر هر طرف گل هاي زيبا * * * ز هر سر عندليبي گشته شيدا

فراوان جوي ها هر سو گذاران * * * ز شيريني بسان شيره جان

هواي خوب و كوهستان گلرنگ * * * جمل راندم از آنجا تا دو فرسنگ

جرس فرياد زد كي دشت پيماي * * * ترحّم كن در اين منزل فرود آي

كه ره بسيار ناهموار باشد * * * شتر در زحمت و آزار باشد

به نزديكي ده ويرانه بودي * * * به جز آب و علف ديرانه بودي

بگفتندي كه اين گنبدكبود است * * * در اين وادي دهي بس بيوجود است

فكندم بارهاي خود در آنجا * * * غنودم يك شبي لابد در آنجا

چه گويم ز آن شبي كانجا غنودم * * * به پشه تا سحر در جنگ بودم

كه تا زده خنده صبح از دامن چرخ * * * مصفّا شد ازو پيراهن چرخ

جرس فرياد زد كين وقت بار است * * * نه وقت خواب و ايّام قرار است

چو زد بر آسمان خورشيد خرگاه * * * نهادم پاي همّت باز بر راه

جمل شد چون گوزن كوهساران * * * دويدي كُهْ به كُهْ ، گه در بيابان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شايد : شعاع . در عين حال در مورد ديگري هم شعار آمده است .


39


دو فرسخ راه را اين سان چو طي كرد * * * شتر را سنگ او گويا كه پي كرد

( 5 ) ز بس بُد تند و تيز و گرم آن سنگ * * * از آن شد اشتر بيچاره ام لنگ

چو كوهستان غم عالم به دل كن * * * دو صد بيچاره را در زير گل كن

از آن كهسار بر دم فيض بسيار * * * در اين كُهْ بس كشيدم زحمت خار

دو فرسخ راه را طي كردم آن روز * * * به سنگش ناقه را پي كردم آن روز

نه گُل ديدم نه لاله نه گياهي * * * به خروانق ( 1 ) رسيدم چاشتگاهي

در آنجا بود حاكم سرفرازي * * * جوان كاردان معني طرازي

به صورت طفل در در دانش ارسطو * * * قرابت داشت با من آن نكوخو

چو شد آن ارجمند دانش آموز * * * ز من آگه كه وارد گشتم آن روز

چو فرزند گرامي آن گرامي * * * به پيش آمد رسانيدم سلامي

ز بهرم خانه بس باصفايي * * * مهيّا كرده بود از كدخدايي

در آنجا چار روزم ميهماني * * * نمود آن نوجوان از مهرباني

دگر هم مهرباني هاي بسيار * * * به من نسبت نمود آن نيك كردار

به صد افتادگي و طور نيكو * * * رسانيدم سلامي هر سحر او

مكرّر اين سخن را داشت بر پاي * * * چه خدمت باشد امروزت بفرماي

كه فرمانبر به فرمان تو باشم * * * نيَم خويش ، از غلامان تو باشم

به نزدم هفته اي از لطف مي باش * * * عبير مرحمت بر فرق من پاش

به صد ابرام روز پنجمين بار * * * ببستم من ز كوي آن نكوكار

به مهمان داريم كرد آن گرامي * * * روان از خادمان مردان نامي

سحر گشتم از آن وادي روانه * * * به همراهم روان شد آن يگانه

به رسم بدرقه آن نوجوان مرد * * * سه ميدان اسب را همراه طي كرد

وداعم كرد چون رخصت ز من يافت * * * به كوي خويشتن آنگه عنان تافت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دهي است ، مركز دهستان ديزمار باختري بخش ورزقان ، شهرستان اهر .


40


چو او رفت و جرس برداشت آهنگ * * * كه باشد تا به منزل چار فرسنگ

رسيدم چاشتگاهي سوي اوري ( 1 ) * * * فكندم بار را در كوي اوري

به اوري جاي نيك و خوش هوايي * * * ز هر سوي باغ هاي باصفايي

فراوان آب ها هر سو گذاران * * * دهي معموره بود و بس به سامان

بُدم آنجا دگر مهمان سلطان * * * نمك خوردم دگر از خوان سلطان

شبي آنجا نهادم سر به بستر * * * تب سوزان به من گرديد همسر

چو زد خورشيد تابان سر ز گردون * * * جرس زد بانگ ، بايد رفت بيرون

نمودم كوچ از آن خرّم دهستان * * * نهادم رو چو وحشي در كهستان

چو طي شد فرسخي راه سياري * * * نمايان شد نظرگاه سياري

كه بودي ساحل رود ارس يار * * * كه بگذشتي ارس چون سينه مار

ز غم چون چين پيشاني جانان * * * به روي هم بدي موجش نمايان

جرس زد بانگ بگشا محمل خويش * * * به سنبك ( 2 ) لمحه اي كن منزل خويش

ز اشتر محملم را باز كردم * * * چو مرغابي به شط پرواز كردم

نگهبانان سنبك تا كه ديدند * * * به پيشم سنبك خود را كشيدند

سوار اسب چوبي همچو طفلان * * * شده ، آوردم اشهب را به جولان

[ اردوباد ، زادگاه سراينده ]

به يك مژگان فشاري همچو بادم * * * رسانيدي به شهر اردوبادم ( 3 )

چو بط از آب بر ساحل پريدم * * * ز سنبك بارهاي خود كشيدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از روستاهاي اهر .

2 . قايق كوچك .

3 . اردوباد ، مولد سراينده بوده است . بعد از اين ، از آن به عنوان اردوبام ياد شده است . در ذيل عنوان « اردوباد » در لغتنامه دهخدا آمده است : شهري بر ساحل رود ارس بر مشرق جلفا . موضعي است در آذربايجان و باغستان زياد دارد . . . و مسقط الرأس بعض شعرا و علما بوده است .


41


شدندي آگه اردوبادي ها ( 1 ) چون * * * كه آمد سنبكم از آب بيرون

ز خويش و آشنا وز پير و برنا * * * نمودند انجمن بر روي صحرا

به اعزاز تمامي پيشوازم * * * نمودند آن عزيزان سرفرازم

بَرِ جمازه خويشان گرامي * * * ستادند و رساندندم سلامي

ز پيش محملم چون موج قلزم * * * به روي هم همي رفتند مردم

به اعزاز و به اكرام تمامي * * * مرا بردند خويشان گرامي

به سوي شهر با صد عزّ و شأنم * * * به كوي آن رفيق مهربانم

كه با هم در صفاهان يار بوديم * * * ز جان با يكدگر غمخوار بوديم

بدان خويش گرامي به ز خواهر * * * ز خويشان دگر بس مهربان تر

بناگه آسمان از حيله سازي * * * درآمد بر مقام مكر و بازي

چنان برد از نظر آن مهربان را * * * بدانسان ، كز بدن روح و روان را

چهل منزل ز يكديگر جدا كرد * * * به هجران اين دو تن را مبتلا كرد

به دل از لا علاجي جبر كرديم * * * به هجران هر دو قرني صبر كرديم

كه تا آخر شب ظلمات هجران * * * مبدّل شد به صبح وصل جانان

بديدم بعد قرني روي آن يار * * * فكندم بار را در كوي آن يار

دواي درد بي درمان هجران * * * بود صبر و تحمل اي عزيزان

در آن وادي بماندم بيست و دو روز * * * به كوي آن گرامي يار دلسوز

ز شادي ، آن رفيق اصفهاني * * * در اين مدت نمودم ميزباني

رفيق مهربان و يار ديرين * * * دريغ از من نكردي جان شيرين

پرستاري بدان سان مي نمودم * * * كه گويا ز آسمان افتاده بودم

ولي بختم نكردي سازگاري * * * نكردي با من او يك هفته ياري

هميشه خسته و رنجور بودم * * * به آزار و به تب محشور بودم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : اردوبامي ها .


42


نگشتم يك زمان همصحبت او * * * نكردم اُلفتي با آن نكوخو

ز خويشان دگر هم مهرباني * * * بسي ديدم از ايشان جانفشاني

بُدْ اردوبام جاي دلنشيني * * * نكو آب و هوا ، شيرين زميني

ز هر سو چشمه اي مي بود در جوش * * * ز صافي بردي از بيننده اش هوش

ز سردي يخ غلام و برف چاكر * * * ز شيريني بُدي قند مكرّر

چنين جاي خوش و دامان كهسار * * * ز هر سو باغ ها گلزار بسيار

نبردم بهره از سير و صفايش * * * به من سازش نكرد آب و هوايش

هميشه صاحب آزار بودم * * * ضعيف و ناتوان و زار بودم

خجل گشتم ز روي آن وفادار * * * كشيدي دايم از بهر من آزار

بدي دلخسته از رنجوري من * * * شدي دلخسته تر از دروي من

چو عمر ماندنم آنجا سر آمد * * * جرس فرياد زن پيشم درآمد

كه وقت بار و ايّام فراق است * * * نه هنگام نشستن در اتاق است

چو گلبانگ جرس را آن وفاجوي * * * شنيدي سر نهاد از غم به زانوي

مگو شهرش بگو حبّ نباتست * * * گذاران چشمه اش آب حياتست

روان كرد از دو ديده اشك خونين * * * شده دامانش از خونابه رنگين

ز بس بگريست آن خويش وفادار * * * تو گويي ماتم نو شد پديدار

دگر خويشان بدو ياري نمودند * * * ز بهر رفتنم زاري نمودند

غرض آن روز تا شام آن گرامي * * * نه نان خورد ونه آب و نه طعامي

همي باريد از مژگان چو باران * * * سرشك ارغواني تا به دامان

كه تا كردي نهان مهر جهان تاب * * * رخ خود را درون لجه آب

وداع آن گرامي را نمودم * * * ز چشمان جوي خونين را گشودم

برون مهر عزيزان كردم از دل * * * نهادم پاي همت را به محمل

( 6 ) ز شور شوق طوف خانه حق * * * بكردم فرق سر از پاي مطلق


43


كه تا يك فرسخي ره را بريدم * * * به فيض آباد آن وادي رسيدم

در آن وادي نكردم خواب راحت * * * ز بس جاي بدي بود و كثافت

صباحش رفتم از بهر تماشا * * * سوي درياچه و باغ مصفّا

نكو درياچه و باغ خوشي بود * * * ز هر سو چشمه سار دلشكي بود

ولي از هجر آن خويش گرامي * * * نبردم فيضي از آن باغ نامي

چه كار آيد مرا سير گلستان * * * كه خالي باشد آنجا جان جانان

نه گل ديدم نه گل چيدم در آنجا * * * همين از هجر ناليدم در آنجا

شدم عصري از آن وادي روانه * * * جرس بگرفت در راه اين ترانه

چه غمگين گشته اي از هجر ياران * * * به سوي خانه حق رو بگردان

مباش از فرقت دلدار دلتنگ * * * شتر را تند ميران چار فرسنگ

چو طي شد ره به يايچي ( 1 ) بار افكن * * * ز سر سوداي هجر يار افكن

شتر چون شد روان بر روي صحرا * * * به ناگه گشت باد تند پيدا

به صد زحمت شب آن ره را بريدم * * * چه زحمت ها كه از صرصر كشيدم

بشد دل تنگ و جان آمد به فرياد * * * زدست باد اينجا داد بيداد

صباح افتان و خيزان با صد كراه * * * رسيدم سوي يايچي قصه كوتاه

گرفت از دست باد او مرا دل * * * كشيدم عصر تنگي تنگ محمل

نمودم كوچ ، از آن صرصرآباد * * * ز دست باد آنجا گشتم آزاد

به ساز خود جرس بگرفت آهنگ * * * كه باشد تا به منزل چار فرسنگ

شتر آمد به رقص از نغمه او * * * روان شد سوي صحرا همچو آهو

كه تا بر منزل نهرم رسيدم * * * شبانگاهي در آنجا آرميدم

سحر چون مهر تابان با صد اعزاز * * * برون آمد ز قصر خويش باز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سه روستا با نام « يايچي » در سه شهر اردبيل ، تبريز و ماكو وجود دارد . نك : فرهنگ آبادي ها و مكان هاي مذهبي كشور ، ص 590 .


44


جرس از بهر كوچ آمد به فرياد * * * گرفتم چابكي را از صبا ياد

[ نخجوان ]

روان گشتم چو صرصر سوي هامون * * * دو فرسنگي بريدم راه را چون

به شهر نخجوانم راه افتاد * * * كجا بر طبع من دلخواه افتاد

بُدي از بس كه بَد آب و هوا او * * * نهادم تندرستي را به يك سو

ز آبش جرعه اي چون نوش كردم * * * تو گويي كاسه خون نوش كردم

به بستر اوفتادم زار و رنجور * * * غريب و بي كس و بيمار و محجور

غرض تا هشت روز آنجا كه بودم * * * همي غم بر سر غم مي فزودم

نمي شد بهر رفتن بسته بارم * * * گره افتاده بُد گويا به كارم

نه گلبانگ جرس را مي شنيدم * * * نه روي خوشدلي يك لحظه ديدم

چنين گفتند منسوبان آگاه * * * كه باشد راهزن بي حدّ در اين راه

خطر باشد دگر تنها مسافت * * * نشايد كرداين . . . مسافت !

تحمل بايدت كردن در اينجا * * * كه تا گردد رفيق چند پيدا

چو از ياران شنيدم اين سخن را * * * ز غم بر تن دريدم پيرهن را

به درگاه جناب قدس رحمان * * * نمودم عرض حال خويش گريان

كه سوي خانه ات خواندي مرا چون * * * از اين گرداب غم آرم به بيرون

غريب و بي كس و بيچاره ام من * * * ز خان و مان خود آواره ام من

شفايي ده به جان خسته من * * * گره بگشا ز كار بسته من

چرا پابست اين شهر غم آباد * * * شدم يا رب از اين غم كن تو آزاد

چو كردم اين دعا از روي زاري * * * دلم آمد بسي در بي قراري

روان شد از دو چشمم اشك خوناب * * * كزو شد جيب و دامانم پر از آب

چو فردا شد خبر دادند ياران * * * كه آمد قافله چون سيل باران


45


فكندندي به شهر نخجوان بار * * * كنون خوابيده بختت گشت بيدار

ز ياران اين خبر را چون شنيدم * * * سپاس شكر ايزد را نمودم

به روز ديگرم كردند آگاه * * * عجم آقاسي ( 1 ) اينك آمد از راه

صباحش آن خردمند نكوخوي * * * ز بهر ديدني آمد به آن كوي

كه در آنجا توقف كرده بودم * * * ز جامش شربت غم خورده بودم

چو فردا شد مراد من برآمد * * * كه عمر ماندن من بر سر آمد

تمام قافله چون موج دريا * * * نمودند عصرِ تنگي كوچ از آنجا

سه فرسخ راه منزل را بريدند * * * كه تا سوي قراباغلر رسيدند

روان گشتند عصري باز از آنجا * * * چو سيلاب اوفتادندي به صحرا

ز هر سوي شيهه اسبانِ تازي * * * جرس از هر طرف در نغمه سازي

همي رفتند مردم تنگ بر تنگ * * * بسان موج دريا چار فرسنگ

چو طي راه منزل اوفتادند * * * همه بار جمل ها را گشادند

اگر پرسي ز نام منزل ما * * * بُدي نامش شليل اي مرد دانا

در آنجا تا به عصري آرميدند * * * دگر چون مرغ بر صحرا پريدند

شب مهتاب آن سيل شتابان * * * بسي خوش مي نمود اندر بيابان

ركاب اندر ركاب و تنگ بر تنگ * * * مسافت شد در آن شب پنج فرسنگ

جهان را چون منوّر كرد خورشيد * * * زمين از نور او خلعت بپوشيد

در اينجاق چادرها بپا شد * * * ز خرگه روي هامون با صفا شد

در آن وادي ز بس بُد پشه بسيار * * * شديم از آن دهستان جمله بيزار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آقاسي به معناي سرور و رئيس . و در اينجا به معناي رئيس عجمان . طبعاً مي توان آن را اصطلاحي براي امير الحاج حاجيان عجم دانست . احتمال دارد اين اصطلاح ، اصطلاحي رسمي بوده است .


46


دگر آن بحر آمد در تلاطم ( 1 ) * * * همي زد موج چون درياي قلزم

جرس ها گشته با هم نغمه پرداز * * * گرفتندي به هامون بهر ما ساز

[ ايروان ]

كه تا پيموده شد ره هشت فرسنگ * * * شدي جمازه ام لنگ و دلم تنگ

كه تا بر ايروان ظهري رسيديم * * * بر آسوديم و شش روز آرميديم

چه گويم من ، ز دست ايروان داد * * * كه آب او مرا بر باد مي داد

مرا از آدميّت كرد بيرون * * * تنم كاهيده شد مانند مجنون

نماندي قوّت و تاب و توانم * * * بدين نكته شدي گويا زبانم

ز دست ايروان گر جستم آسان * * * نبينم روي مردن تا صفاهان

ز آب و ميوه و نانش چه خوردم * * * ملك گشته خورش ها قطع كردم

بدين گونه بُدم تا بيست روزي * * * بري گشته ز رزق و هم ز روزي

نبودي ديگر اميد حياتم * * * زدي خرگه به نزديك مماتم

كه تا بخشيد ديگر بي نيازم * * * شفايي از شفاخانش بازم

ز شش روز دگر گشتند حجاج * * * ز دست ايروان بر كوچ محتاج

رسيد از هر طرف در آن ولايت * * * دگر از حاج شد طرفه حكايت

چو نيمي رفت از شب بار كردند * * * به خود ديّان دين را يار كردند

زمين آمد ستوه از سُمّ اسبان * * * هوا شد تيره از گرد بيابان

رسيدي بر فلك غوغاي مردم * * * ملك كردي تعجب زان تلاطم

خم آوردي زمين از ثقل آدم * * * شدي چون چرخ گردون پشت او خم

( 7 ) شكستي ارّه پشت سمك را ! * * * نمودي خيره چشمان ملك را

ز پيشاپيش بيرق هاي الوان * * * ز هر سو بود چاووشان خوش خوان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در تمامي اشعار « طلاطم » ضبط شدهاست كه اصلاح كرديم .


47


روان بودي عجم آقاسي از پس * * * كه آسيبي به مردي نايد از كس

جوانان هر طرف در نيزه بازي * * * نمودندي گهي هم ترك تازي

كه تا شد چهره منزل پديدار * * * در آنجا بُد كليسياي بسيار

جرس را مي زدند از بهرشان زنگ * * * مسافت شد بدين آيين سه فرسنگ

تمامي خيمه ها برپا نمودند * * * بر عيسائيان مأوا نمودند

بپرسيدم ز نام آن دهستان * * * بگفتندم كه نام اين شروان

در آنجا تا به نيم شب غنودند * * * پس آنگه كوچ از آن منزل نمودند

بدان آيين و با رسم نخستين * * * روان گشتند چون سيلاب زورين

چو شش فرسخ ره منزل بريدند * * * به اپاران ، خرگه را تكيدند

بُدي اين سرزمين ارمنستان * * * به هر سو بد كليسيا فراوان

چو سر زد ماه از گردنده گردون * * * فتاد آن سيل ديگر روي هامون

ز گرد سمّ گلگون هاي چالاك * * * كشيدي توتيا بر چشم افلاك

[ خروج از خاك ايران و ورود به كشور عثماني ]

عنان تا پنج فرسخ تافتندي * * * به هم چرخ و زمين را بافتندي

به سوي قُرخ و كرمانلر رسيدند * * * ز سينه آه سوزان بركشيدند

كه آخر شد ولايات عجم آه * * * نباشد كس به فرمان شهنشاه

به شهر خود همه شير ژيانيم * * * كنون خوار و ذليل روميانيم ( 1 )

شبي با غم در آن وادي غنودند * * * سحرگه كوچ از آن منزل نمودند

زبان ها بسته شد از نام حيدر ( عليه السلام ) * * * دكان ها تخته شد از بيع گوهر

ز بيم روميان چون موش گشتند * * * چو شمع صبحگه خاموش گشتند

سحر از سرزمين شاه ايران * * * روان گشتند با آه و به افغان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رومي ها ، مقصود عثماني هاست .


48


چو كردندي مسافت پنج فرسنگ * * * به كوي پردلي كردند آهنگ

در آنجا بارهاي خود گشودند * * * شبانگاهي در آن وادي غنودند

سحرگه شد روان آن رودخانه * * * سوي صحرا به آهنگ و ترانه

جرس با نغمه خود زنگ مي زد * * * فرس هم نعل را بر سنگ مي زد

كه تا طي ، هفت فرسخ را نمودند * * * پس آنگه بار را در دژ گشودند

كه او اقنعه قارشش بخوانند * * * نشان روم ، ايران را بدانند

دژي مستحكمي بس باشكوهي * * * بنايش بود در بالاي كوهي

زدي رومي در آنجا جوش چون مور * * * نگه را خيره مي كردند از دور

دو روزي اندر آن دژ لنگ كردند * * * پس آنگه سوي دشت آهنگ كردند

جرس ها آمدند اندر فغان باز * * * گرفتند از براي قافله ساز

كه اي حجاج بيت الله بتازيد * * * سبك تر زين ، عنان خويش بازيد

نمي زيبد به مردان اين سه فرسنگ * * * ببايد رفت تا اسبان شود لنگ

غرض آن روز بيش از آن سياحت * * * نكردند و نمودند استراحت

شبي اندر قراحمزه غنودند * * * سحرگه بار از آنجا نمودند

به دستور نخستين طي شد آن راه * * * ره منزل دگر گرديد كوتاه

رباطي بد خراب آنجا فتادند * * * همه تنگ فرس ها را گشادند

كشد آواز چون مرغ سحرگاه * * * فتادندي دگر چون سيل بر راه

شبي آنجا نمودند استراحت * * * سحر كردند باز عزم سياحت

فتادندي به راه چون بحر حجاج * * * نمودندي گذر چون جنگل كاج

چه چنگل رسته كاجش قاف تا قاف * * * فلك زان كاج ها دزديده بُد ناف

به هر چندي كه آن ره را بريديم * * * نشان از طول و عرض او نديديم

بپيمودم رهش را شش فرسنگ * * * به منزلگاه قارچايي شد لنگ

در آن وادي هجوم آورد رومي * * * چو بز ويران كند روخيل تومي !


49


هر آن كس را كه بُد اجناس وافر * * * گرفتندي عشور از آن مسافر

ز بعد چار روز آن بحر مردم * * * براي كوچ آمد در تلاطم

سحرگاهي بر باره نشستند * * * كمر را بهر رفتن تنگ بستند

چون طي شش فرسخ آن ره نمودند * * * به چوبان گر پسي محمل گشودند

سحر تنگ فرس ها را كشيدند * * * ز چوبان گر پسي چون بط پريدند

جرس فرياد زد كي ره نوردان * * * بود تا هشت فرسنگ اين بيابان

چو طي آن هشت فرسخ را نمودند * * * به چوگان دره بار خود گشودند

نشان صبح را چون داد اختر * * * لباس تيره را شب كَنْد از بَر

به ره حجاج بيت الله فتادند * * * كمر بستند و بازو را گشادند

ز بهر ره نوردي چست و چالاك * * * فرس از سم دريدي سينه خاك

عنان را تا سه فرسخ تافتندي * * * به شر ارزروم ره يافتندي

ز ترس روميان كينه پرداز * * * نكردندي گره از بارها باز

شباهنگام به هيجا آمد آن بحر * * * روان گشته از آن نزديكي شهر

كمر را بهر رفتن تنگ بستند * * * ز كوه و دشت چون صرصر گذشتند

چو بگذشتند از كوه و ز هامون * * * شدي منزلگه اندر باباخاتون

چو مرغ صبحْ خوشخواني بنا كرد * * * لواي صبح را گردون بپا كرد

جرس فرياد زد كاي خلق انبوه * * * بود ده فرسخ اين صحراي پر كوه

كمر را تنگ بايد بستن امروز * * * تن خود را ببايد جستن امروز

كمر را تنگ بستند آن جوانان * * * به پشت زين نشستند آن جوانان

[ حمله روميان به كاروان حاجيان ]

چو طي شد يك دو فرسخ آن بيابان * * * بناگه فوج رومي شد نمايان

سر ره را گرفتند و ستادند * * * بنايي تازه بهر ما نهادند


50


بگفتندي خراج و باج خواهيم * * * نود تومان از اين حجاج خواهيم

عجم آقاسي ما هم برآشفت * * * سخن را تند با آن ناكسان گفت

به طول آخر كشيد آن گفتگوها * * * به يكديگر ترش كردند روها

كشيدند از كمر شمشيرها را * * * رها كردند از ره تيرها را

به آتش خانه ها راهي گشودند * * * تفنگ ها را به هم خالي نمودند

يلانِ قافله چون شهره شيران * * * ستادندي به جنگ آن دليران

به روي پل به هم آميختندي * * * بسي از يكديگر خون ريختندي

ميان كاروان خالي شد از مرد * * * هر آن كس پهلوان بُد جنگ مي كرد

چو خالي يافتند آن كاروان را * * * بدين سو تافتند آنگه عنان را

يلان حاج چون شير غضبناك * * * جهاندند اسب خود را چست و چالاك

سر ره را گرفتندي به ايشان * * * شدي احوال ايشان بس پريشان

شترها را به آب انداختندي * * * از آن ، آن روميان دل باختندي

( 8 ) به ضرب خنجر و با تيغ بران * * * دريدند و بريدند آن جوانان

چو زخم تير و خنجر را چشيدند * * * ز هم ( 1 ) از جنگ ، دست خود كشيدند

بزرگ آن لعينان پست گرديد * * * چو سگ حجاج را پابست گرديد

چو نخجير ( 2 ) آن لعين را دست بستند * * * سر و دستش به ضرب تيغ خستند ( 3 )

سپه از ضرب تيغ آن هژبران * * * نهان از زير پل گشتند ترسان

به يك دفعه برآمد بانگ تكبير * * * ز اهل قافله چون نعره شير

نمودندي ز ميدان گوي را چون * * * فتادند آن زمان بر روي هامون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شايد : ز بيم .

2 . همانند شكار .

3 . خستن : مجروح كردن .


51


چو ده فرسنگ از ره را دريدند * * * به عجلركولي خرگه را ( 1 ) تكيدند

چو مرغ صبحگه برداشت آواز * * * جرس بانگ برون رو كرد آغاز

فرس ها را به زير زين كشيدند * * * كبوترسان از آن منزل پريدند

چو شش فرسنگ آن بي بال و پرها * * * پريدندي به كوه و گه به صحرا

ز كوهستان بسي زحمت كشيدند * * * كه تا بر شهر ارزنگان رسيدند

در آن وادي ستاد آن بحر يك روز * * * نمودند لنگ در آن شهر يك روز

ز يك روزه دگر در چاشت گاهي * * * شدي حجاج بيت الله راهي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل بدون « را » .



| شناسه مطلب: 76976