بخش 6
اعمال منی گریه بر فراق مدینه منوره زیارت فاطمه زهرا ـ س ـ زیارت بقیع دیدار قبا مسجد فتح شهدای احد
125 |
اعمال مني
صَبَّحك ( 6 ) الله صباح السعيد * * * بر همه ميمون بود اين صبح عيد ( 7 )
اين چه صباح ست كه ششصد هزار * * * بنده شد آزاد صغار و كبار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ6 . در « ما » : اصبحه .
7 . در « خ » : بر تو مبارك بود اين روز عيد .
126 |
بيشتر از ( 1 ) صبح سعادت اثر * * * داده ز فرخندگي او خبر
غرّه اين صبح سعادت قرين * * * خنگ ( 2 ) فلك را شده نور جبين
خيز كه خورشيد علم بركشيد * * * خلق چو انجم همه شد ناپديد
بانگ نفير ( 3 ) آمد و محمل گذاشت * * * كوه به جا مانده در اين پهن دشت
كس نكشد بهر كسي انتظار * * * شوق منا برده ز دل ها قرار
سوي منا آي ( 4 ) و كرامت ببين * * * گرمي بازار قيامت ببين
بس كه بود نعره جوش و خروش * * * كر شود از غلغله خلق گوش
بسكه به هم ريخته هميان زر * * * گشته دكان هاي منا كان زر
اشرفي سرخ كه آتش وش ست * * * گرمي بازارش از آن آتش ست
اطلس رومي و قماش فرنگ * * * مانده به هر خانه از آن تنگ تنگ
رومي و هنديس كه با يكديگر * * * كرده مواسات چو شير و شكر
طنطنه جامه مصري ببين * * * دست نگهدار بر آن آستين
كيسه برانند درين رهگذر * * * هر كه تهي كيسه تر آسوده تر
هست بسي تير ز وارستگان * * * فارغ و آسوده ز سود و زيان
گرچه تهيدست ز سيم و زرند * * * جان بفروشند ، غم دل خورند
جنس سمين ست ( 5 ) خريدار كو * * * رونق اين گرمي بازار كو
از دل ايشان شده بازار گرم * * * آيدشان از در و ديوار گرم
قرب دو صد گام ز سوق منا * * * مسجد خيف ست صفا در صفا
خشت به خشتش همه عنبر سرشت * * * وسعت آن فصحت صحن بهشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : طلعت اين .
2 . به معناي ماه و قمر .
3 . در « خ » : جرس .
4 . در « خ » : ران .
5 . در « خ » : نفيس .
127 |
از پي فراشي آن ابر و باد * * * مي رسد از چرخ به هر بامداد
كوه عجيبي ست به مسجد قريب * * * در نظر اهل نظر بس مهيب
هست در آن غار يكي كز صفات * * * آمده مشهور به والمرسلات
در عقب سوق منا بر شمال * * * سرزده كوهي ست در اوج جلال ( 1 )
دامن آن كوه ز ربّ جليل * * * آمده قربانگه ابن خليل
شغل كسانست برون از حساب * * * رو تو سوي جمْره اول شتاب
آن كه بود بر عقب پاي او * * * بر سر كوه آمده مأواي او
سنگ برون آر و جهادي بكن * * * از صف آن معركه يادي بكن
قوم كه شمشير قضا مي زنند * * * نعره تكبير فنا مي زنند
سعي و طواف آمده چون هفت بار * * * شد عدد سنگ همان اختيار
هفت كَرَت ( 2 ) سنگ بر آن ميل زن * * * ميل چو بر روي عزازيل زن
بسته خليل از پي قربان پسر * * * كآمده ( 3 ) شيطان لعينش به سر
سنگ برو كرده حوالت خليل * * * كرده توجه به خداي جليل
مار ( 4 ) عزازيل شود منهذب * * * رمي نما اول قربان عقب
باز در آن كوش كه قربان كني * * * هر چه كني كوش كه با جان كني
تيغ وفا بر گلوي جان بنه * * * گردن تسليم به فرمان بنه
دست چه باشد كه از آن خون چكد * * * خوش بود آن كز دل محزون چكد
جان كه نه قرباني جانان شود * * * جيفه تن بهتر از آن جان شود
ساحت اين عرصه كه ارض مناست * * * سر به سر اين دشت فنا بر فناست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : كمال .
2 . در « خ » : عدد .
3 . گاه كه .
4 . در « چ » : تا كه .
128 |
كشته درين بي حد و قربان بسي * * * تشنه به خون تيغ به كف هر كسي ( 1 )
هر كه نشد كشته شمشير دوست * * * لاشه مردار به از جان اوست
سرخي خون آيت صنع الله است * * * كُشته شو آنجاي كه قربانگه است
آن همه جوينده كه اينجا درند * * * جان بفروشند و غم دل خورند
يك طرفش آمده خون ها به جوش * * * وز طرفي جوشش كالا فروش
هر كسي و همّت والاي خويش * * * سود برد در خور كالاي خويش
سر بكش از تيغ و فرود آر سر * * * كرده ز سر قيد علايق به در
گر سر موييست علايق ترا * * * نيست يكي خدمت لايق ترا
رو سر تسليم و رضا پيش گير * * * در ره دين ترك سر خويش گير
سر بتراشيد چو مو اند كيست ( 2 ) * * * اندك و بسيار درين ره يكيست
زندگي از سر دگر آغاز كن * * * از بدن خويش كفن باز كن
جامه خود باز ستان از گرو * * * جان تو ( 3 ) نوروزي نوروز نو
بر تو شد اكنون همه اشيا حلال * * * غير دخولي كه كني با حلال
بر تو فداگر شده لازم بده * * * عقده گشايي كن و بگشا گره
سبعه نگر باز كه سيّار شد * * * يك به يك اركان همه در كار شد
هشت گدا بشمر و يك گوسفند * * * پاره ( 4 ) كن از يكدگرش بندبند
ور كنيش ذبح و به ايشان سپار ( 5 ) * * * پس متساوي دهشان اختيار
اي كه به مقصود ره آورده اي * * * ره به سوي مقصد خود برده اي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : تشنه به خون دشنه به خون هر كسي .
2 . در « خ » : سر بتراش ارچه كه مو اندكيست .
3 . در « چ » : جامه .
4 . در « خ » : باز .
5 . در « خ » : ذبح كنش ورنه به ايشان سپار .
129 |
شام ترا صبح سعادت دميد * * * بر تو مبارك بود اين صبح عيد ( 1 )
عاشر ذي الحجه به آن رهنمون * * * شد كه ز احرام حج آيي برون
اي كه به ميقات گذارت فتاد * * * دولت احرام ترا دست داد
رمي ادا ساخته و ذبح و حلق * * * وز گرو منع برون كرده دلق ( 2 )
از كرم خالق اكبر تراست * * * گشته وقوفين ميسّر تراست
برده سوي مقصد و مقصود راه * * * آمده محرم به حريم اِله
خيز و ببين صحن و منا روز نحر * * * دم به دم از خونِ فدا گشته بحر
حمد و ثناي احد ذوالجلال * * * ورد زبان ساز چو داري مجال
در رهش از روي ارادت دراي * * * سوي حريم حرم او گراي
بين كه چسان جمله خلايق ز دل * * * كرده برون قيد علايق ز دل
از سر تعجيل و ره اضطراب * * * سوي حرم آمده با صد شتاب
جمله در اطراف حرم گشته جمع * * * پر زده پروانه صفت گرد شمع
در هوس قامت دلجوي او * * * طوف كنان گرد سر كوي او
مردم آفاق ز بلغار و روس * * * جمله شده ناظر آن نوعروس
كرده يكي بوم و بر روي طي * * * وان دگري آمده از مُلك ري
وين دگر از غايت مغرب زمين * * * وان دگري آمده ز اقصاي چين
و آن دگري سوده قدم چند سال * * * تا كه رسيده به حريم وصال
قطع بيابان و مراحل بسي * * * طيّ به واديّ و منازل بسي
كرده ولي بخت ندادست دست * * * در قدح يأس فتادست مست
مانده به بيغوله حرمان اسير * * * گشته اسير ستم چرخ پير
ناوك هجران به جگر خورده است * * * راه به راه طلبش بُرده است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : روزي فرخ شده چون روز عيد .
2 . نوعي پشمينه كه درويشان پوشند ( معين ) .
130 |
در پي اين گلشن رضوان اثر ( 1 ) * * * لاله صفت داغِ هوس بر جگر
رفته ازين باغ هزاران هزار * * * بوده به دل ، داغ غمش يادگار
شكر خدا واجب و لازم ترا * * * كآمده اي بر در دولت سرا
پاي ملامت زده بر سنگ آز * * * روي نهاده به زمين نياز
جانب مقصد گذر آورده اي * * * در رخ مقصود نظر كرده اي
وز كرم بي حد سبحانيت * * * ختم شد اركان مسلمانيت
عُمره برآوردي و حج نيز هم * * * پاك شدي از همه ظلم و ستم
مانده ز كار تو طوافي دگر * * * خيز و كن امروز مصافي دگر
سوي حرم قصد افاضت نماي * * * در طلب گنج سعادت درآي
روي بنه بوسه بزن به زمين * * * چشم تحيّر ( 2 ) بگشا و ببين
رو به حرم كرده خلايق همه * * * گشته حرم باز پُر از زمزمه
شعله زده طلعت شمساييش * * * تازه شده خلعت عبّاسيش
دامن نازي كه به بالا زده * * * بهر دل عاشق شيدا زده
بهر همين بسته كمر تا مگر * * * جان كند آويزش بند كمر
برقعِ زركش كه فگنده برو * * * كرده دلِ عاشقِ مسكين ( 3 ) گِرو
گشته ز خالش دو جهان مُشْكبو * * * خم شده چرخ از شكن موي او
گشته همه فاخته او سرو ناز * * * جمله چو پروانه و از شمع راز
سرو ز پا افتد واو استوار * * * شمع به جا سوزد و او برقرار
سرو گرش گويم از آن رو نكوست * * * كز سر او روح قدس بذله ( 4 ) گوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : در غم اين گلبن رضوان اثر .
2 . در « خ » : بصيرت .
3 . در « چ » : شيدا .
4 . در « چ » : نغمه .
131 |
ز آتشِ او اين همه دلها كباب * * * او شده مستغني از اين اضطراب
در تك و دو آمده خلق اين چنين * * * او ز سرِ ناز مربع نشين
نور الهش لَمَعاتِ خود است ( 1 ) * * * خال سياهش حجر الاسود است
بوسه زنند اين همه بر خال او * * * هيچ دگرگون نشود حال او
دامن او در كف مردم بسي * * * او نكشد دامن لطف از كسي
بر درِ او روي تضرع به خاك * * * در رهِ او خلقِ جهاني هلاك
چشم رضا گر نكند بر تو باز * * * خاصيت حسن غرورست و ناز
حُسْن غنا آرد و عشق احتياج * * * هر دو جهان زين دو گرفته رواج
كعبه كه در جلوه گري دلرباست * * * آن نه به رخساره و زلف دو تاست !
گر بودش روي ازين سوي نيست * * * هر بصري مدرك آن روي نيست
تنگ بود حوصله چشم سر * * * چهره خوبان ، دگرست آن دگر ( 2 )
روي نمايد به تو در آن جهان * * * طايف خود را طلبد ز آن ميان
روز قيامت كه برآيد نفور * * * از دل مجروح ز نزديك و دور
روي به محشر نهد آن نو عروس * * * با دف و مزمار و مغنّي و كوس
شانه زده گيسو و رو كرده باز * * * خاك ره او شده اهل نياز ( 3 )
جعد سياهش كه رسد تا ميان * * * بافته از موي سر حاجيان
گونه خورشيد جهان بانيش * * * گشته ( 4 ) ز خونابه قربانيش
گرد بخور عجب از دود آه * * * كز دل طايف زده هر صبحگاه
با همه زيب آن صنم مهوشان * * * جلوه كند دامن عزّت كشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « چ » : خداست .
2 . در « خ » : چشم بصيرت كند آن را نظر .
3 . در « خ » : گشته خرامنده به صد عزّ و ناز .
4 . در « چ » : سرخ .
132 |
گوهر هر اشك كه بر دامُنش * * * ريخته شد زيور پيرامُنش
هر كه گهي گشته به پيرامُنش * * * دست تمنّا زده بر دامُنش
با همه شان روي به جنّت نهند * * * نرگس ( 1 ) از آن نيست كه منت نهند
محيي از آن جمله تويي در شمار * * * دامن گل را چه غم از زخم ( 2 ) خار
بهترش آنست كه در اين مصاف * * * سعي نماييم براي طواف
اي به عبادت علم افراخته * * * كار خود و خلقِ جهان ساخته ( 3 )
پاي ز سر كرده در آور مصاف * * * زانكه بود بر همه فرض اين طواف
چون كه شدي طايف بيت الحرام * * * يافتي از طوف درش احترام
سعي كه از پيش ترا دست داد * * * بار دگر باشد از اركان زياد
ورنه پي سعي به مسعي خرام * * * تا شود احكامِ حج اكنون تمام
از پي آن سعي و طواف التجا * * * به كه بري باز به سوي منا
تا كه درين منزل گيتي فروز * * * از عقب اين دو شب آري به روز
چون كه شود بعد زوال دگر ( 4 ) * * * دامن پر سنگ بزن بر كمر
بيست و يكي سنگ بزن بر سه ميل * * * سنگ به شيطان زده زينسان خليل
پاي دليل ست درين نكته لنگ * * * خاصه كه آيد ز همه سوي سنگ
روز سوم پيشتر از وقت شام * * * روي بنه جانب بيت الحرام
ورنه گرت شب شود آنجا درنگ * * * روز دگر باز و بالست و سنگ
شيوه آداب نگهدار نيك * * * شو به ادب ساكن اين خانه ليك
آنكه رسد دير ، برد رخت زود * * * شوق فزون گردد از آنش كه بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « چ » : هر كس .
2 . در « خ » : نوك .
3 . در « خ » : كار تو گرديده بهم ساخته .
4 . در « خ » : اي پسر .
133 |
گريه بر فراق
روز جدايي كه نبيند كسي * * * تيره تر است از شب هجران بسي
عاشق دل سوخته در هجر يار * * * آورد انجم همه شب در شمار
كس نكند محنت هجر اختيار * * * مرگ جداييست ميان دو يار
روز وداع است و فراقش ز پس * * * ناله برون آي و به فريادرس
خون گري اي ديده به صد هاي هاي ( 1 ) * * * وقت جداييست از آن خاك پاي
بخت كجا رفت هم آغوشيت * * * هست كنون وقت سيه پوشيت
دل به مصيبت كسي افتاده طاق * * * گه ز فراق و گهي از اشتياق
وقت وداع ست و اجل در كمين * * * خاصه وداع صنمي اين چنين
كس نكند محنت هجر اختيار * * * مرگ ، جداييست ميان دو يار
اي گل باغ ملكوت الوداع * * * مي روم اكنون به طواف وداع
با خفقانِ دل و رنجِ صداع * * * بوي تو جان قوت شده الوداع ( 2 )
جان جهاني و به از جان بسي * * * قطع ز جان چون كند آسان كسي
اي گل مشكين به نواي عجيب * * * قطع وصال تو كند عندليب
وصل توأش سوخت به داغ جگر * * * تا دگري هجر چه آرد به سر
كرده به راه طلبت جان فدا * * * مي شود اكنون به ضرورت جدا
دوري من از تو ضروري بود * * * ورنه كه را طاقت دوري بود
روز جدايي كه خرابم ز تو * * * كافرم ار روي بتابم ز تو
گر ز تواَم دُور كند بخت بد * * * مهر تواَم باز كشد سوي خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : گريه كن اي ديده به صد هاي هاي .
2 . در « خ » : بوي تو جان را شده قوت الوداع .
134 |
مدينه منوره
باد صبا دامن گل برفشاند * * * نكهت يثرب به مشامم رساند
فارغ از انديشه صوت و ادا ( 1 ) * * * گفت حديثي ز زبان وفا
كاي شده پاك از همه آلودگي * * * دُردي ( 2 ) دل رفت به پالودگي
داده جلا آينه خويش را * * * ساخته مرهم جگر ريش را
شهد وجود تو مصفّا شده * * * بلكه ز هر صاف تر اَصْفي شده
آينه ترسم كه برآرد غبار * * * فرصت امروز غنيمت شمار
پاي تجرّد به سر خويش نه * * * يك قدم از خويش فرا پيش نه
سكه زن آن نقد كه آورده اي * * * ورنه زر آورده و مس برده اي
از زر بي سكّه چه خواهي خريد * * * جامه ازين غصه بخواهي دريد
حجّ تو هر چند كه دين را در است * * * حجّ دگر هست كه آن اكبر است
رونق فرمان تو بي مُهر شاه * * * كم بود از مرتبه برگ ( 3 ) كاه
مُهر كن اين نامه كه در روزگار * * * حجت كار تو شود روز كار
نامه كه گردن شكن سرورانست * * * مُهر وي از خاتم پيغمبرانست
پر نشد از آتش شوق ( 4 ) تو دود * * * دير شد آهنگ تو برخيز زود
گرمي اين كوره از آن آتش ست * * * پاك كند نقد كه در وي غش ست
اين ره عشق ست ( 5 ) نه راه حجاز ( 6 ) * * * زاد وي آن به كه كني از نياز
مي رود اين ره به سوي كوي دوست * * * فرصت جان باد كه معراج اوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : صوت وفا .
2 . رسوباتي كه در مايعات ته نشين مي شود .
3 . در « خ » : پرّ .
4 . در « خ » : قهر .
5 . در « خ » : عشاق بود .
6 . در « ما » : ني حجاز .
135 |
نقش كف پاي شتر ره به ره * * * داده نشان ها ز مه چارده
طرفه تر اين است كه در راه بدر * * * روي زمين گشته پر از ماه بدر
بدر كه كامل به همه باب شد * * * منزل خورشيد جهان تاب شد
طَيْبه كه شد مغرب خورشيد جود * * * زرديش از وادي صفرا نمود
زردي روز آينه مغرب ست * * * مغرب خورشيد جهان يثربست
اي قدم از سر به رهش ساخته * * * پا ز سر دغدغه بشناخته
بي سر و بي پا شده بشتافتي * * * ره به حريم حرمش يافتي
كوكب اقبال تو مسعود بود * * * عاقبت كار تو محمود بود
بخت تو زد تخت بر اوج سپهر * * * سود به نعلين تو رخ ماه و مهر
شاهد مقصود ترا ره نمود * * * بر تو چه درها كه ز دولت گشود
اي شده محرم به حريم وصال * * * وقت طلب آمد و گاهِ سؤال
لب بگشا بهر دعاي ثواب * * * هست درين وقت دعا مستجاب
هر چه به غيب و به شهادت درست * * * از صدقات سر آن سرورست
باش ز گرد سر او صدقه جوي * * * جز به حريم حرمش ره مپوي
وجه نبي را چه مواجه شوي * * * بي خبر و واله و بي خود شوي
زيارت فاطمه زهرا ـ س ـ
بار دگر ز آن سويِ حجره خرام * * * بانگ برآور به صلات و سلام
ميوه دل قرّة عينِ رسول * * * زهره گردونِ نبوت بتول
سيده جمله زنانِ بهشت * * * مانده ، در پاي نبي سر به خشت
لب بگشا بهر دعا و ثواب * * * هست در اين وقت دعا مستجاب
لب بگشا كآنچه ترا در دل است * * * يك به يك از تربت او حاصل است
136 |
زيارت بقيع
شو متوجه به زمين بقيع * * * عرش برين بين و مقام رفيع
هر طرفي نور دهد زان زمين * * * همچو نجوم از فلك هفتمين
اين همه چون انجم و او آفتاب * * * رفته ز خورشيد همه در نقاب
چون كه نهي بر در دروازه گام * * * ورد زبان ساز صلات و سلام
زنده دلان بين كه ز خود مرده اند * * * سر به گريبان عدم برده اند
گر بگشايند ز عارض نقاب * * * تيره نمايند مه و آفتاب
بر در دروازه كه دين را در است * * * مقبره عمّه پيغمبر است
گنبد عباس كه خلد آشيانْست * * * قبله اي از نور ، به عالم عيانْست
چار دُر از دُرج نبوت در آن * * * بحر سخا كان مروّت در آن
از فلك جود و سخا و كرم * * * كرده قران چار ستاره به هم
پرده گشايم ز جمال سخم * * * صادق و باقر علي ست و حسن ( عليهم السلام )
خفته در آغوش هم از يكدلي * * * زاده معني و نبي و علي ( 1 )
چون به ميان فاصله شان اند كيست * * * مرقد اين چار تو گويي يكيست
مشهد عباس عليه السلام * * * دوده از آن دود گرفتي قلم
خون دل از ديده فشاندي برون * * * مرثيه گفتي و نوشتي به خون
آن حُجَر چند كه مانده سياه * * * هست سياهيش از آن دود آه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « ما » : داده معني نبي و علي .
137 |
سوز دلش ( 1 ) چون علم افروختي * * * ز آتش آن لوح و قلم سوختي
هر يك از آن سنگ به چشم بدي * * * در ره معني ( 2 ) حجر الاسودي
سرمه آن سنگ دهد نور دل * * * مردمك ديده ازو منفعل
بر سر آن ره كه طريق هُداست * * * حجره ازواج رسول خداست
ساحتِ آن گنبدِ ( 3 ) فردوس بود * * * حور به گيسو كندش رفت ورود
باز بنه گام دگر زان طرف * * * كاخ صفا بنگر و كان شرف
نيست مجال قدم اجنبي * * * خفته در آن گوهر صلب نبي
خيل صحابه چه بزرگ و چه خرد * * * بيش از آن است كه بتوان شمرد
در ته آن خاك كه كانها دروست * * * آن نه بدنهاست كه كانها دروست
مقبره اي كز همه اينها جداست * * * مقبره مادر شير خداست
پاي خسارت منه آنجا دلير * * * خفته در آن بيشه يكي شير شير ( 4 )
كان گهر معدن زر هر يكي * * * زينت مه زيور خور هر يكي
اين همه در سايه آن آفتاب * * * رفته به خلوتگه عزت به خواب
روز قيامت كه بود نفخ صور * * * اين همه خيزند در استار نور
خلق جهان مانده همه در مغاك * * * از شرف اينها زد و سر بر سماك
سر چو برآرند ز جيب غبار * * * چشم گشايند به ديدار يار
بخت اگر يار شود عن قريب * * * خاك شوم بر سر كوي حبيب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : آتش دل .
2 . در « خ » : كعبه جان را .
3 . در « خ » : منزل .
4 . در « خ » : سر ز شير .
138 |
ديدار قبا
اي خَضِر راه خدا ( 1 ) مرحبا * * * خيز كه شد شنبه روز قبا
تا به قبا هست قريب دو ميل * * * طي نتوان كرد رهش بي دليل
نخل به نخل است همه پي ز پي * * * سر به سر آورده چو در بيشه ني
هر يك از آن نخل چو سرو روان * * * از ثمر افگنده به بر گيسوان
در ته هر نخل همه زرع و كشت * * * چون نشود رشك زمين بهشت ( 2 )
هست در اين عرصه مكان دگر * * * خوابگه ناقه خير البشر
بئر اريس است مسمي چو گل * * * هست در او خاتم ختم رسل
چشمه زرقاست كه چرخ كبود * * * آمده پيشِ ره او در سجود
در صفت قصر رفيع قبا * * * كرده دلم پيرهن و جان قبا
بئر رسول ست كز آب حيات * * * لب به لب استاده چو جوي فرات
كعبه به صد جاي ز شوق قُبا * * * ساخته پيراهن عزّت قَبا
هشت كَرَتْ بهر نوافل قيام * * * چون رسي از ره سوي مسجد خرام
هر كه به شنبه كند آنجا نزول * * * عمره برآورد به قول رسول
مسجد فتح
پنجم شنبه كه بود روز چار * * * پاي نه و دست تمنا برآر ( 3 )
مسجد فتحست بناي رسول * * * جاي دعايَسْت و محل قبول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « س » : هدي .
2 . در « خ » : روح فزا همچو رياض بهشت .
3 . در « خ » : طوف مساجد كن و آبار و غار .
139 |
ساز قدم از سر و پا كن ز غين ( 1 ) * * * رو به سوي مسجد ذوقبلتين ( 2 )
مسجد دو قبله كه در آن زمين * * * بود در آن روز رسول امين
بر سر چاه وضويي بساز * * * داخل مسجد شو و سنت گزار ( 3 )
پس به سوي مسجد اربعه گذر * * * تا شوي از فيض همه بهرهور
مسجد اول بود از مصطفي * * * قبله حاجات و محل دعا
باقي ديگر همه بي اشتباه * * * هست ز اصحاب رسالت پناه
داخل هر يك شو و بهر نماز * * * روي نِه آنجا به زمين نياز
بر سر آن ره به مساجد قريب * * * كوه بلند است به غايت مهيب
در كمرش هست يكي غار تنگ * * * كرده نبيّ نوبتي آنجا درنگ
هر كه به اخلاص شود داخلش * * * مرتبه خاص شود حاصلش
پس سوي آبار نبي شو روان * * * زانكه تنش را دهد آبش توان
سير ز هر چاه بياشام آب * * * تا شوي اندر دو جهان كامياب
شهداي احد
سعي نما باز كه روز دگر * * * بر شهداي احد آري گذر
لاله از ايشان شده خونين كفن * * * داغ نهاده به دل خويشتن
جمله به خون جگر آغشته اند * * * بي خبر از هستي خود گشته اند
خورده مي از جام شهادت همه * * * رفته ز دنيا به سعادت همه
بوي وفا مي دهد از خاك شان * * * غرقه به خون تربت نمناك شان
مهر كيا سر زده زان سرزمين * * * تختم وفا بار نيارد جز اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . غين : فرا گرفتن شهوت دل كسي را .
2 . از اين بيت تا پايان بحث در « ما » : كه نسخه عكس آن در اختيار ماست ، سفيد است .
3 . در « س » : رو سوي مسجد ز براي نماز .
140 |
دامن گردون كه ( 1 ) شفق گون بود * * * از اثر سرخي آن خون بود
روز قيامت كه برآرند سر * * * با جگر خشك و كفن هاي تر
شُسته به خون روي چو اوراق گل * * * سرخ ز سر تا به قدم جزء و كل
حمزه كه قربان شده در راه دوست * * * سيّد هر جا كه شهيديست اوست ( 2 )
سرخي كوه احد از خون او * * * ريگ به ريگش همه تسبيح گو
كوه احد نيست كه كوهيست ود * * * گفت پيمبر كه نحبّ ( 3 ) احد
هست يكي ( 4 ) كوه وليكن سياه * * * سر به فلك بر زده چون دود آه
كوه چنان ، فرش ( 5 ) زمينش چنين * * * من سخن از كوه كنم يا زمين
سر به سر طَيْبه وجب بر وجب * * * هر عجب از وي عجب مِنْ عجب
طَيْبه كه بطحا شد ازو باصفا * * * خاك وي آغشته به مهر وفا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « خ » : دامن آن كوه .
2 . در « ما » : بحي .
3 . در « ما » : بحي .
4 . در « س » هست بسي .
5 . در « خ » : سطح .