بخش 2

طریق عشق حضور دل مُحرم کوی وصال دیده توفانی مُحرم کوی یار آرام دل پیغمبر ( صلّی الله علیه وآله ) بازگشت لحظه های بی کسی گلاب اشک غریب وطن داغ شررخیز خزان حادثه داغ لاله ها حریم بی چراغ آفتاب فاطمه در حصار تیغ تندباد روزگار آتش جانگداز خورشید شفق گون


25


طريق عشق

كردند طريق عشق را ياران طي * * * سرمست شدند جملگي از اين مِيْ

اكنون ز حريم پاكبازان يا رب * * * در مكّه روند عاشقان پي درپي

حضور دل

حجّ بريدن از خود است اي هوشيار * * * حجّ حضور دل بود در نزد يار

حجّ غبار از چهره دل شُستن است * * * كبعه را درياب اي دل بي غبار

نفس ما شيطان بود ، اوّل قدم * * * نفس خود را كرد بايد سنگسار

حجّ تجلّي يافتن در عاشقي ست * * * آري آري عشق بر پروردگار

دل مهيّا دار حجّ آور بجاي * * * گل نرويد در زمين شوره زار

حاجي ار در خود شكستي بت بدان * * * حجّ تو حجّي ست ابراهيم وار

هر كه حجّ رفته است گيرد فاصله * * * فاصله از تيرگي ، از شام تار


26


تا به كي در نار نفس سركشي * * * حجّ همه نور است بيرون شو ز نار

ذبح اسماعيل يعني ذبح نفس * * * اي به حجّ دل داده باش از اين تبار

دل گلستان گردد از انوار حجّ * * * اين گلستان را مده در دست خار

سينه را آيينه كن « ياسر » ز حجّ * * * روزي اين آيينه مي آيد به كار

مُحرم كوي وصال

بندگي پيداست در سيماي حجّ * * * سينه را آيينه كن همپاي حجّ

سعي كن جان را چو دل گلشن كني * * * تا كه احرام صفا بر تن كني

در نسيم حق رها كن خويش را * * * از من و مايي جدا كن خويش را

ديده چون بندي پي ديدار باش * * * مُحرم كوي وصال يار باش

شبنم اشكي تو را بال و پر است * * * كسب نورت در وقوف مشعر است


27


راه را بر نفس اهريمن بگير * * * هفت سنگ از وادي ايمن بگير

تا نباشي لحظه اي ابليس كيش * * * سنگ اوّل را بزن بر نفس خويش

سنگ دوّم را رهاكن سوي كفر * * * جان و دل را كن تهي از بوي كفر

سنگ سوّم را بزن بر تيرگي * * * تا كه بر ظلمت بيابي چيرگي

سنگ چارم را چو در مشت آوري * * * بشكن از آن شيشه عصيانگري

سنگ پنجم را بده در دست دل * * * تا براني كفر را از هست دل

سنگ شش سنگ رهايي از خود است * * * وصلِ بر يار و جدايي از خود است

سنگ هفتم را كه تير آخر است * * * كن رها آنجا كه نفس كافر است

چون وجودت رنگي از ايمان گرفت * * * مي توان رو جانب جانان گرفت

پس به سمت كعبه رو كن با شعف * * * تا كه حبل الله را آري به كف

در طواف كعبه آن بيت خدا * * * هفت دور عشق را آور بجا


28


دور اوّل دور از خود رَستن است * * * با خداي خويش پيمان بستن است

دور دوّم دور دلداري ست هان * * * از نفاق و شرك بيزاري ست هان

دور سوّم دور سوز و ساز دل * * * با خدا گفتن تمام راز دل

دور چارم چاره دل بايدت * * * در حريم دوست منزل بايدت

دور پنجم پنجه در معنا فكن * * * نفس تو بت باشد آن بت را شكن

دور شش از شش جهت حق را بجو * * * وز مَيْ طاعت لبالب كن سبو

دور هفتم هفت بند تن بسوز * * * تا كند از سينه ات ايمان بُروز

در مقام قُرب حق بگذار پا * * * تا دو ركعت عشق را آري بجا

بعد از آن رو كن به سمت آفتاب * * * تا كه برگيرند از چشمت حجاب

باز در هفت آسمان آيينه باش * * * يك نفس همراه آه سينه باش

سعي كن بر عهد دل وافي شوي * * * دور اوّل در صفا صافي شوي


29


چون روي با هروله در بين راه * * * دامن دل را تكان ده از گناه

دور دوّم مروه را طي كن ولي * * * خويش را از نور حق كن منجلي

دور سوّم سير ايمان است و بس * * * دوري از فرمان شيطان است و بس

دور چارم از عروج عشق گو * * * كن به سمت وادي اخلاص رو

دور پنجم پنج ظرف تن ( 1 ) بشوي * * * خار دل را واگذار و گل بجوي

دور شش چشم از منيّت برفكن * * * شيشه نفس و هوي در خود شكن

دور هفتم هر چه داري جز خدا * * * بر زمين بگذار و آن را كن رها

در مناي دوست جان را برفشان * * * ذبح نفس خويش كن در آن ميان

چون ز كعبه آمدي آگاه باش * * * بت شكن باش و خليل الله باش

بعد از آن با هرچه بت ، بستيز هان * * * قد علم كن با تبر برخيز هان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حواس پنجگانه


30


گر خمودي رخنه آرد بر تنت * * * مي برد ايمان ز تو اهريمنت

لحظه اي گر از خدا غافل شوي * * * نيست گردي ، با عدم واصل شوي

اهل ايمان باش اي رفته به حجّ * * * چون نخواهد رفت مقصد بار كج

گر چراغ دين نيفروزي به دل * * * مي شوي چون اهل ظلمت منفعل

گر ز هستي بگذري جانت دهند * * * ترك سر كن تا كه سامانت دهند

پاي خود مگذار در هر خانه اي * * * ره مده در خانه هر بيگانه اي

خانه دل را تهي از غير كن * * * در حريم سبز عرفان سير كن

ديده توفاني

سرزمين عرفات اي تو صفاي جانم * * * من به شوق تو دعاي عرفه مي خوانم

من كه جاري به لبم هست نواي عرفه * * * مي سپارم دل خود را به دعاي عرفه

سرزمين عرفات اي تو بهشت دل من * * * كاش مي بود حريم تو كنون منزل من


31


كاش امروز يكي قرعه بنامم مي خورد * * * نفس مهدي زهرا به مشامم مي خورد

سرزمين عرفات اشك من از ديده رهاست * * * يوسف فاطمه مولاي من امروز آنجاست

اي خوش آن چشم كه امروز رخش مي بيند * * * اي خوش آن دل كه گل از جلوه او مي چيند

حجة بن الحسن اي آينه امّيدم * * * چه شود گر منِ بيچاره تو را مي ديدم

گريه بر ديده توفاني تو مي كردم * * * مو پريشان به پريشاني تو مي كردم

اي دلت سوخته بر جد غريبت مهدي * * * شده اندوه از اين داغ نصيبت مهدي

كه رود خون جگر از مكّه برون ثارالله * * * جانب كرب و بلا با دل خون ثارالله

كارواني كه برون مي رود از مكّه كنون * * * مي كند بدرقه اش كعبه به چشم گلگون

روز ترويّه ولي روز غم فاطمه است * * * همچو زمزم دل زينب همه در زمزمه است


32


بُرشي از يك مثنوي براي روح كعبه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)

محرم كوي يار

اي رخت آيينه صبح سپيد * * * مي شود آيا تو را در كعبه ديد

بستم ار احرام با عشق تو بود * * * چشم با شوق تو پلك خود گشود

من طواف كعبه كردم ليك دل * * * چون نبوده در طوافت شد خجل

در كجايي تا طواف دل كنم * * * لحظه اي در كوي تو منزل كنم

اين دل و اين جان همه قربان توست * * * حجر اسماعيل من چشمان توست

اي مقام من رخت را كن عيان * * * تا دو ركعت عشق را خوانم در آن

اي صفا و مروه من كوي تو * * * مُحرمم در آرزوي روي تو

دل مرا آورده است تقدير نيست * * * مي دهم سر در رهت تقصير چيست ؟


33


آرام دل پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله )

اي مادر مؤمنين خديجه * * * كوشيده به راه دين خديجه

بانوي بزرگوار اسلام * * * دلجوي نبيّ و يار اسلام

اي رفته به سوي حق به هر گام * * * وي خاطر احمد از تو آرام

همدوش نبي ميان توفان * * * طي كرده طريق عشق و ايمان

اي از رخت آفتاب پيدا * * * دامان تو بود مهد زهرا

زهراي تو هم مه تمام است * * * هم مادر يازده امام است

اي گشته نثار هست و بودت * * * ايثار و گذشت در وجودت

اي زندگي ات قرين اسلام * * * بانوي نخست دين اسلام

آسوده دل از تو بود احمد * * * همواره تو را ستود احمد

اي در بر حكم دوست تسليم * * * شايسته احترام و تكريم

اي همدم مصطفي به هر غم * * * بودي تو به سرّ عشق محرم

اي برده غم از دل پيمبر * * * روشنگر محفل پيمبر

آنجا كه دل تو را شكستند * * * پيشاني مصطفي شكستند

در بزم تو دل صنوبر آورد * * * يك گل غزل معطّر آورد

اي همسر باوفاي احمد * * * وي كرده طلب رضاي احمد

احمد همه جا صداي ايزد * * * تو در همه جا صداي احمد

اي ريخته گوهر دل خويش * * * تا آخر جان بپاي احمد

دادي به رهش ز شوق هستي * * * يعني كه تويي فداي احمد

خاتون حريم عصمتي تو * * * اي آينه صفاي احمد


34


از هر كه رسد به تو جفايي * * * باشد به يقين جفاي احمد

هر كس كه شود گداي كويت * * * گرديده ز جان گداي احمد

بازگشت

اي آمده از بيت خدا حجّ تو مقبول * * * اي داده دل خويش جلا حجّ تو مقبول

بگذاشته در مروه قدم سعي تو مشكور * * * بگرفته وجود تو صفا حجّ تو مقبول

احرام سفيد تو به يك رنگ شدن بود * * * اي دور زهر رنگ و ريا حجّ تو مقبول

رمي جمرات تو نشان از دل پاك است * * * اي از من و ما گشته جدا حجّ تو مقبول

اي نفس تو چون ذبح تو در سير اِلَي الله * * * قربان شده در دشت منا حجّ تو مقبول

اي هر نفست در اثر اشك مناجات * * * خوشبو شده از عطر دعا حجّ تو مقبول

اي رفته به شهر نبوي ، شهر مدينه * * * بوسيده حريمش ز وفا حجّ تو مقبول


35


در رثاي آسمان

لحظه هاي بي كسي

از مدينه بوي آتش مي رسد * * * بوي ظلمت هاي سركش مي رسد

خاك از اشك علي گل پوش شد * * * شمع بزم مرتضي خاموش شد

كودكان از اشك و آه و زمزمه * * * در ميان حجره جسم فاطمه

درد ، زينب را تسلي مي كند * * * غربت مولا تجلّي مي كند

يا علي اي آنكه غم ديده بسي * * * مي رسد آن لحظه هاي بي كسي

لحظه هايي پُر ز آه و زمزمه * * * لحظه هاي زيستن بي فاطمه

شستي از اشك آن گل پژمرده را * * * ديدي آخر روي سيلي خورده را

آسمان خون بر زمين افشانده است * * * صبر از اين صبر حيران مانده است

پشت اين در ناله مي سوزد هنوز * * * غنچه اي با لاله مي سوزد هنوز


36


دردها دارد به دل هستي ولي * * * درد غربت درد اندوه علي

عرش دستانم فتاده از ثبات * * * مرگ تدريجي ست بي زهرا حيات

مي روي زهرا ولي تنها مرو * * * بي علي از اين جهان زهرا مرو

شد مدينه بيت الاحزان علي * * * رفت از جسم علي جان علي

اين من و اين خانه بي فاطمه * * * اين من و اين اشك و آه و زمزمه

اين من و اين بغض مانده بر لبم * * * اين من و اين ناله هاي زينبم

اين من و اين بي قراري هاي دل * * * اين من و اين آه و زاري هاي دل

اين من و اين شهر در اندوه و غم * * * اين من و اين ناله هاي دم به دم

اي مدينه اي گواه درد من * * * بين سرشك گرم و آه سرد من

اي مدينه چشم من در خون نشست * * * شاخه هاي آرزو در هم شكست

اي مدينه ياس من پرپر شده * * * باغي از احساس من پرپر شده


37


اي مدينه آتش دشمن ببين * * * شعله هاي داغ را در من ببين

اي مدينه خانه ام خاموش شد * * * يار هجده ساله ام گلپوش شد

داغ يعني سوختن بي فاطمه * * * شعله ها افروختن بي فاطمه

داغ يعني شبنم چشم بهار * * * ديده ها توفاني از هجران يار

داغ يعني يك جهان فرياد دل * * * كس نباشد تا كند امداد دل

داغ يعني ديدن خون روي در * * * داغ يعني درد و اندوه و شرر

داغ يعني غنچه پرپرشده * * * لاله آزرده ز ميخ در شده

داغ يعني كنج ماتم اعتكاف * * * بازوي بشكسته از ضرب غلاف

داغ يعني همجوار بي كسي * * * سرسپردن در ديار بي كسي

اين منم لبريز غمها فاطمه * * * مانده ام تنهاي تنها فاطمه

گشت از من يار من آخر جدا * * * كاش مي شد جانم از پيكر جدا


38


بعد از اين هجر تو و داغ علي * * * بين خزان رو كرده در باغ علي

باغ من بي غنچه و بي لاله شد * * * آهِ مانده روي لب ها ناله شد

من شدم بشكسته پر يا فاطمه * * * ناله دارم از جگر يا فاطمه

گلاب اشك

زير نور ماه مي شست آفتاب خويش را * * * در گلو مي ريخت بغض اضطراب خويش را

ناتمام ار بود اندوه علي با مرگ يار * * * كرد تكميل آخرين فصل كتاب خويش را

تا جدا از فاطمه هرگز نگردد لحظه اي * * * كرد وقف او دل بي صبر و تاب خويش را

گر سؤالي بود او را از فراق و بي كسي * * * مي گرفت از ناله زينب جواب خويش را

كاسه چشمش لبالب از گلاب اشك بود * * * ريخت روي پيكر زهرا گلاب خويش را

بندبند استخوان مرتضي از هم گسست * * * در كفن پيچيد تا دُرّ خوشاب خويش را


39


رفت در جمع يتيمان و نشست و گريه كرد * * * تا كه سوزان تر كند قلب كباب خويش را

هر كه بيند داغ « ياسر » چون عليّ مرتضي * * * التيام از اشك بخشد التهاب خويش را

غريب وطن

چشم فلك ز داغ حسن گريه مي كند * * * بر درد اين غريب وطن گريه مي كند

در لاله زار عشق كه جاي طراوت است * * * پرپر شده گليّ و چمن گريه مي كند

دانيد از چه خون رود از چشم زخم او * * * ظلمي بر او شده ست كه تن گريه مي كند

نبود عجيب گر شده تر ديده كفن * * * بر غربت غريب كفن گريه مي كند

زينب از آن سبب كه حسن پاره هاي دل * * * ريزد ز حنجرش به لگن گريه مي كند

« ياسر » گريست در غم جانسوز مجتبي * * * با بيت اين غزل ز محن گريه مي كند

( « بيدل » به هر كجا رگ ابري نشان دهند * * * در ماتم حسين و حسن گريه مي كند )


40


در سوك امام مجتبي ( عليه السلام )

داغ شررخيز

دلم را آن كه با غم مبتلا كرد * * * مرا مسموم از زهر جفا كرد

شرار آتش زهري كه خوردم * * * چه داند كس كه با قلبم چها كرد ؟

كسي كز بودنم بال و پري داشت * * * مرا در وادي ماتم رها كرد

نديد از من به جز مهر و وفا ليك * * * تلافي اين چنين مهر و وفا كرد

( من از بيگانگان هرگز ننالم * * * هرآنچه كرد با من آشنا كرد ) ( 1 )

عدو « ياسر » از اين داغ شررخيز * * * چه آشوبي كه در عالم بپاكرد

در رثاي امام سجّاد ( عليه السلام )

خزان حادثه

داد روي ناقه عريان عدو مأوا مرا * * * مي برد منزل به منزل همره سرها مرا

داغ ها ديدم نيفتادم ز پا امّا كنون * * * خنده مردم به هر وادي فكند از پا مرا

طايري بودم كه بستند از جفا بال و پرم * * * خون چكيد از بال ها امّا نشد پر ، وا مرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وامي از حافظ


41


در اسارت هستي از كف داده بودم بي گمان * * * گر نبود امدادهاي زينب كبرا مرا

سرو بودم ليك در فصل خزان حادثه * * * زير بار غصّه خم شد قامت رعنا مرا

روي ني هجده شقايق ديده ام كز داغشان * * * گرد اندوه و عزا بنشست بر سيما مرا

« ياسر » از داغ جگرسوز شقايق هاي عشق * * * سينه شد صحراي ماتم ، ديده چون دريا مرا

در سوك امام زين العابدين ( عليه السلام )

داغ لاله ها

نيست از نخل بلا جز اشك غم حاصل مرا * * * لاله گون از خون دل گرديد آب و گل مرا

از فراق روي يك يوسف اگر يعقوب سوخت * * * هجر هفتاد و دو يوسف كرده خونين دل مرا

گرچه كم شد آفتاب روي بابا از سرم * * * ليك مي انداخت رأسش سايه در محمل مرا

طايري با بالهاي بسته بودم ، داد خصم * * * گه به زندان گاه در ويرانه ها منزل مرا

غرق در درياي غم بودم ز داغ لاله ها * * * موج زهر خصم خواهد برد تا ساحل مرا


42


گرچه دشمن داد بر من زهر از راه جفا * * * ليك شد داغ جگرسوز پدر قاتل مرا

زندگي « ياسر » برايم سخت مشكل مي گذشت * * * مرگ آمد از ره و حل گشت اين مشكل مرا

در رثاي امام محمد باقر ( عليه السلام )

حريم بي چراغ

بدست شعله دادم سينه لبريز داغم را * * * نمي گيرد كسي غير از اجل اكنون سراغم را

دلم چون باغ بود امّا در اين حسرت سرا يارب * * * ز زهر كين خزان كردند بي رحمانه باغم را

ز آه خويشتن بگذاشتم شمعي در اين عالم * * * كه بعد از من كند روشن حريم بي چراغم را

تمام عمر خو كردم چنان با درد و سختي ها * * * ز قلب خسته ام هرگز نديده كس جدا ، غم را

اگرچه سخت باشد لحظه هجر و فراق امّا * * * خدا داند كه مي بينم در اين هجران فراغم را

دو چشمم بود مانند اياغ غرقِ خون « ياسر » * * * ز بس بگريستم كردم تهي از خون اياغم را


43


آفتاب فاطمه

پيكرش مسموم از زهر جفا گرديده بود * * * طاير جانش دگر از تن رها گرديده بود

بر سر بازار تنهايي ز داغ آن امام * * * در مدينه پرچم ماتم بپا گرديده بود

حضرت باقر ز پا افتاد و در گلزار غم * * * قامت سرو گلش صادق دو تا گرديده بود

هفتم ذيحجّه شد تكرار عاشورا مگر * * * كز عزاي او مدينه كربلا گرديده بود

اين كه مي آيد ز خاكش بوي غربت در بقيع * * * همسفر با كاروان نينوا گرديده بود

گشت پنهان آفتاب فاطمه در ابر خاك * * * عالم از هجران او ظلمت سرا گرديده بود

« ياسر » از داغ جگرسوز امام پنجمين * * * خون روان از ديده اهل ولا گرديده بود

در رثاي امام جعفر صادق ( عليه السلام )

در حصار تيغ

لاله گون از تيغ مژگان كرده ام رخسار را * * * تا بروي چهره آرم جلوه گلزار را


44


همچو جدّم مرتضي در گلشن جانسوز دهر * * * تا به كي بايد ببينم من جفاي خار را

گرچه پيرم ليك اي منصور از عهد شباب * * * مي كشم بر دوش خود من چوبه هاي دار را

گاه مي بندي دو دستم گاه تهديدم كني * * * كم كن اي خصم از سر من اين همه آزار را

اي مدينه چشم بگشا غربت من را ببين * * * وز جفاي روزگار اين ديده خونبار را

در حصار تيغ برندم ز خانه نيمه شب * * * يا رسول الله بنگر كينه اشرار را

چشم بر راهم كه مرگ آيد بگيرد دست من * * * مي برد تنها اجل از دل غم بسيار را

« ياسر » ار منكر شود دشمن ز جور و ظلم خويش * * * روز محشر آورم شاهد در و ديوار را

تندباد روزگار

آيه دردم كه در غم مي شود تفسير من * * * داغدارم لاله دارد هر نفس تعبير من

اي مدينه عاقبت جان مرا بر لب رساند * * * رنجهايي كز عداوت گشت دامنگير من


45


بود گاهي از پي تهديد من جور عدو * * * داشت گه آزار دشمن نقش در تقدير من

اي كه بردي دست بسته نيمه شب از خانه ام * * * از تو مي پرسم چه بود اي خصم دون تقصير من

سوختم از آتش زهر جفا بنگر فلك * * * آنچه ماند از من بدنيا نيست جز تصوير من

رو به سمت آسمان دارم كمان ناله را * * * مي شكافد قلب شب را دود آه تير من

آن چنان بشكسته ام از تندباد روزگار * * * جز اجل نتوان كند كس چاره تعمير من

گر جهان گرديد « ياسر » غرق در درياي غم * * * از صدف بيرون فتاده گوهر تقرير من

آتش جانگداز

اي جلوه بود و هست عالم * * * اي جان جهان رسول خاتم

اسباب جهان آفرينش * * * گرديد بدست تو منظّم

اين آينه تو بود كآمد * * * بر خلقت ما خلق مقدّم


46


روشنگر آسمان هستي * * * منظومه رمز اسم اعظم

ثبت است به لوح آفرينش * * * كز نور تو خلق گشت آدم

ماييم و جمال دوست ، اي دوست * * * شد رشته عشق از تو محكم

از بهر محبّ توست جنّت * * * وز بهر عدوي تو جهنّم

اي پرده نشين خلوت دوست * * * وي ذات خداي را تو محرم

در رتبه مقام مادر تو * * * برتر بود از مقام مريم

در صبحدم عزايت اي گل * * * غلتيد بروي گونه شبنم

حيرت زده آسمان نشسته است * * * در بزم عزات با قد خم

در آتش جانگداز داغت * * * عالم همه سوخت جان من هم

هجران تو را چو ديد ، گرديد * * * لبريز ز اشك چشم زمزم

باران سرشك از فراقت * * * ريزد ز سحاب ديده نم نم


47


در محفل سينه از غم تو * * * گسترده فلك بساط ماتم

چون كعبه سياهپوشم امشب * * * در سوك تو اي نبي اكرم

خون ريخت ز چشم كِلك « ياسر » * * * تر شد رخ دفترش از اين غم

خورشيد شفق گون

وقت است كه با ديده خونبار بگريم * * * بر سينه زنم زين غم و بسيار بگريم

چون لاله زنم جوش به هر وادي از اين غم * * * وز داغ نبي سيّد ابرار بگريم

زين غصّه كه خورشيد شفق گون شده ظاهر * * * بايد كه به تن جامه دَرم ، زار بگريم

در ماتم جانسوز رسول الّه اعظم * * * بايد چو علي حيدر كرّار بگريم

تا بشكند اين بغض كه در حنجره مانده ست * * * زين داغ پديد آمده بگذار بگريم

جادارداگرچون گل ازاين آتش جانسوز * * * پرپر شوم آنگاه به گلزار بگريم


48


با خيل ملك مويه كنان ناله برآرم * * * وز داغ غم احمد مختار بگريم

جانسوز فراقي ست ببين اي دل محزون * * * چون « ياسر » از اين داغ گرانبار بگريم


| شناسه مطلب: 76983