بخش 3

سینه آتش افروز شربت درد تمنای وصال شعله شوق میخانه وحدت شهد عبادت می عشق ای فدای تو یا رب ببخش چراغ چشم عالم مناجات شوق دل امیدوار مرغزار ندامت خدای تو را چه کنم ؟ آخر نیافتم سرمست الهی استغفارها آهنگ توکل بخت ناگریز کوچه لطف نجوای شب بندگی شام سیاه سایه لطف او سحر روشنی شب بشکن دگر ای بغض سنگین گلایه قطره اشک دیده خودبین به خدا بگشائیم رباعی ها و دوبیتی ها محتاج مگردان ما را راز شبانه توشه راه بخشایش آه شب شراب عشق لطف و عطا بنده نواز پناه لطف آرام دل دیده بارانی عاشق پرواز بهترین تقدیر روح شکیبایی خلوت ربانی بر فراز دار مردم داری شهادت کعبه وصل دعای ظهور


50


سينه آتش افروز

الهي سينه اي ده آتش افروز * * * در آن سينه دلي وآن دل همه سوز

هر آن دل را كه سوزي نيست ، دل نيست * * * دل افسرده غير از آب و گل نيست

دلم پرشعله گردان ، سينه پردود * * * زبانم كن به گفتن آتش آلود

كرامت كن دروني دردپرورد * * * دلي در وي درون درد و برون درد

به سوزي ده كلامم را روايي * * * كز آن گرمي كند آتش گدايي

دلم را داغ عشقي بر جبين نه * * * زبانم را بياني آتشين ده

سخن كز سوز دل تابي ندارد * * * چكد گر آب ازو ، آبي ندارد


51


دلي افسرده دارم سخت بي نور * * * چراغي زو به غايت روشني دور

بده گرمي دل افسرده ام را * * * فروزان كن چراغ مرده ام را

به راه اين اميد پيچ در پيچ * * * مرا لطف تو مي بايد ، دگر هيچ

وحشي بافقي ( 939 ـ 991 هـ . ق )

شربت درد

خداوندا دلم بي نور تنگ است * * * دل من سنگ و كوه طور سنگ است

دلم را غوطه ده در چشمه نور * * * تجلي كن كه موسي هست در طور

دلي ده چون محبت پاكدامان * * * دلي پاكيزه گوهرتر زايمان

برافروز آتشي در سينه من * * * كه سوزد راحت ديرينه من

برونم زآتش دل دار در تب * * * درون بحري كن از آتش لبالب

بپوشان چهره ام را خلعت زرد * * * بنوشان سينه ام را شربت درد

عرفي شيرازي ( 964 ـ 999 هـ . ق )

تمناي وصال

تا كي به تمناي وصال تو يگانه * * * اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه

خواهد به سر آيد شب هجران تو يا نه * * * اي تير غمت را دل عشّاق نشانه

جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد * * * ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد

در ميكده رهبانم و در صومعه عابد * * * گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد

يعني كه تو را مي طلبم خانه به خانه


52


روزي كه برفتند حريفان پي هر كار * * * زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار

من يار طلب كردم و او جلوه گه يار * * * حاجي به ره كعبه و من طالب ديدار

او خانه همي جويد و من صاحب خانه هر در كه زنم صاحب آن خانه تويي تو * * * هرجا كه روم پرتو كاشانه تويي تو

در ميكده و دير كه جانانه تويي تو * * * مقصود من از كعبه و بُتخانه تويي تو

مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد * * * پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد * * * يعني همه جا عكس رخ يار توان ديد

ديوانه منم من كه روم خانه به خانه عاقل به قوانين خرد راه تو پويد * * * ديوانه برون از همه آيين تو جويد

تا غنچه بشكفته اين باغ كه بويد * * * هركس به زباني صفت حمد تو گويد

بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه بيچاره بهايي كه دلش زار غم توست * * * هرچند كه عاصي است زخيل خدم توست

اميد وي از عاطفت دم به دم توست * * * تقصير خيالي ( 1 ) به اميد كرم توست

يعني كه گنه را به از اين نيست بهانه شيخ بهايي عاملي ( 953 ـ 1031 هـ . ق )

شعله شوق

الهي شعله شوقم فزون ساز * * * مرا آتش كن و در عالم انداز

الهي ذرّه اي آگاهي ام بخش * * * رهم بنما و بر گمراهي ام بخش

زدانش گوهر پاكم برافروز * * * چراغ چشم ادراكم برافروز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خيالي بخارايي ، شاعر قرن نهم ، در سال 850 وفات يافت و پس از وي شيخ بهايي كه از دانشمندان دوره صفويه است غزل وي را تضمين كرد .


53


عطا كن جذبه شوق بلندي * * * كه نه دامي به ره ماند نه بندي

خرد را چاشني بخش از كلامم * * * زبان را چرب و شيرين كن به كامم

دلم را چشمه نور يقين ساز * * * در اين تاريكي باريك بين ساز

مرا از چنگ هشياري رها ساز * * * به مدهوشان خويشم آشنا ساز

پس آن گه بند حيرت نه به پايم * * * كه چون از خود روم با خود نيايم

لباس باطنم را شستوشو ده * * * گل بي رنگي ام را رنگ و بو ده

كه از مي چاشني گيرد زبانم * * * كه آيد بوي تسبيح از دهانم

مرا جز نيت حمدت به دل نيست * * * جز اين انديشه ام در آب و گل نيست

طالب آملي ( ؟ ـ 1036 هـ . ق )

ميخانه وحدت

الهي به مستان ميخانه ات * * * به عقل آفرينان ديوانه ات

به دُردي كش لجّه كبريا * * * كه آمد به شأنش فرود انّما

به دُرّي كه عرش است او را صدف * * * به ساقي كوثر ، به شاه نجف

به نور دل صبح خيزان عشق * * * زشادي به انده گريزان عشق

به رندان سرمست آگاه دل * * * كه هرگز نرفتند ، جز راه دل

به شام غريبان به جام صبوح * * * كز ايشان بود شام ما را فتوح

كه خاكم گل از آب انگور كن * * * سراپاي من ، آتش طور كن

خدايا به جان خراباتيان * * * كزين تهمت هستي ام ، وارهان

به ميخانه وحدتم راه ده * * * دل زنده و جان آگاه ده

كه از كثرت خلق تنگ آمدم * * * به هر جا شدم ، سر به سنگ آمدم

رضي الدين آرتيماني ( ؟ ـ 1037 هـ . ق )


54


شهد عبادت

يا رب بريز شهد عبادت به كام ما * * * ما را ز ما مگير به وقت قيام ما

تكبير چون كنيم مجال سوي مده * * * در ديده بصيرت والا مقام ما

ابليس را به بسمله ، بسمل كن و بريز * * * زامّ الكتاب جام طهوري به كام ما

وقت ركوع مستي ما را زياده كن * * * در سجده ساز ، ذروه اعلي مقام ما

وقت قنوت ، ذره اي از ما به ما ممان * * * خود گوي و خود شنو زلب ما پيام ما

در لجّه شهود شهادت غريق كن * * * از ما بگير مايي ما در سلام ما

هستي ز هر تمام ، خدايا تمامتر * * * شايد اگر تمام كني ناتمام ما

فيض است و ذوق بندگي و عشق و معرفت * * * خالي مباد يك دم از اين شهد كام ما

فيض كاشاني ( 1007 ـ 1091 هـ . ق )

مي عشق

يا رب تهي مكن زمي عشق جام ما * * * از معرفت بريز شرابي به كام ما

از بهر بندگيت به دنيا فتاده ايم * * * اي بندگيت دانه و دنيات دام ما


55


چون بندگي نباشد از زندگي چه سود ؟ * * * از باده چون تهي است ، چه حاصل زجام ما ؟

با تو حلال و بي تو حرام است عيشها * * * يا رب حلال ساز به لطفت حرام ما

اين جام دل كه بهر شراب محبت است * * * بشكست نارسيده شرابي به كام ما

رفتيم ناچشيده شرابي زجام عشق * * * در حسرت شراب تو شد خاك ، جام ما

بي صدق بندگي ، نرسد معرفت به كام * * * بي ذوق معرفت ، نشود عشق رام ما

از صدق بندگيت به دل دانه اي فكن * * * شايد كه عشق و معرفت آيد به دام ما

از بندگي به معرفت و معرفت به عشق * * * دل مي نواز تا كه شود پخته خام ما

فيض كاشاني ( 1007 ـ 1091 هـ . ق )

اي فداي تو

اي فداي تو هم دل و هم جان * * * وي نثار رهت همين و همان

دل فداي تو چون تويي دلبر * * * جان نثار تو چون تويي جانان

دل رهاندن ز دست تو مشكل * * * جان فشاندن به پاي تو آسان

راه وصل تو راه پر آسيب * * * درد عشق تو درد بي درمان

بندگانيم جان و دل بركف * * * چشم بر حكم و گوش بر فرمان

گر دل صلح داري اينك دل * * * ور سر جنگ داري اينك جان

هاتف اصفهاني ( ؟ ـ 1198 هـ . ق )


56


يا رب

يا رب مرا به سلسله انبيا ببخش * * * بر شاه اوليا ، علي مرتضي ببخش

يا رب گناه من بود از كوهها فزون * * * جرم مرا به فاطمه ، خير النسا ببخش

هر كار كرده ام ، همه بد بوده و غلط * * * يا رب مرا تو بر حسن مجتبي ببخش

يا رب اگر كه جود و سخايي نكرده ام * * * ما را تو بر سخاوت اهل سخا ببخش

يا رب مرابه رحمت بي منتها ببخش * * * يعني به ساحت حرم كبريا ببخش

يا رب گناهكار و ذليل و محقرم * * * عصيان من به شوكت عز و علا ببخش

يا رب تو را به جاه و جلالت دهم قسم * * * جرم گذشته عفو كن و ماجرا ببخش

يا رب مرا ببخش به اهل صلات و صوم * * * يعني به نور صفوت اهل صفا ببخش

يا رب تو را به نور جمالت دهم قسم * * * كز ظلمتم رهان و به نور هداببخش

يا رب به نور ظلمت خاصان درگهت * * * اين بنده را به ختم همه انبيا ببخش

يا رب از اين معاصي بسيار بي شمار * * * مستوجب عقوبتم اما مرا ببخش

مفتون همداني ( 1268 ـ 1334 هـ . ش )

ببخش

يا رب ! گناه اهل جهان را به ما ببخش * * * ما را سپس به رحمت بي منتها ببخش

هر چند ما نه ايم سزاوار رحمتت * * * ما را بدانچه نيست سزاوار ما ببخش

گفتي كه مستجاب كنم گر دعا كني * * * توفيق هم عطا كن و حال دعا ببخش

بگذر از آن گناه كه سدّ ره دعاست * * * هم بر دعاي ما اثري بر ملا ببخش


57


قصد از دعا ، اجابت امر است ، ورنه من * * * خود كيستم كه با تو بگويم خطا ببخش

ما را شبي به باغ پراز نرگس فلك * * * يعني : بدين كواكب نرگس نما ، ببخش

تا بشكفد به گلشن دلها گل اميد * * * ما را به فيض لطف نسيم صبا ببخش

ما را اميد عفو تو مغرور كرد و بس * * * گر شد خطا ، بدين سخن بي ريا ببخش

اين اولين گذشت تو نبود زجرم ما * * * بخشيده اي چنان كه به ما بارها ببخش

تا همچو ديگران به نوايي مگر رسيم * * * ما را به سوزسينه هر بينوا ببخش

دلهاي ما كه تيره شد از زنگ معصيت * * * يا رب ! به نور معرفت خود ، صفا ببخش

دور ار ز كاروان سعادت فتاده ايم * * * ما را به رهروان طريق وفا ببخش

آلوده از نخست نبوديم كامديم * * * ما را به حسن سابقه ، روز جزاببخش

اشك ندامتي نفشانديم اگر ز چشم * * * ما را به چارده گهر پر بها ببخش

روزي كه هر كس به شفيعي برد پناه * * * ما را به آبروي شه انبيا ببخش

گر از خواص امت مرحومه نيستيم * * * ما را به لطف عام شه اوليا ببخش


58


ما را ز اهل بيت ولايت اميدهاست * * * تقصير ما به حرمت خير النسا ببخش

گيرم كه نفس سركش دون چيره شد به ما * * * ما را به رأفت حسن مجتبي ببخش

تا بر حسين عقل سليم اقتدا كنيم * * * عصيان ما به خامس آل عبا ببخش

از شيخ و شاب چون همه بيمار غفلتيم * * * در سايه امام چهارم ، شفا ببخش

در راه علم و معرفت از ما قصور شد * * * ما را به علم باقر احمد سخا ببخش

تا جز طريق صدق و صفا راه نسپريم * * * ما را به زهد صادق حيدر عطا ببخش

زين تنگناي محبس تن تا برون رويم * * * ما را به حلم موسي جعفر ، بيا ببخش

از قربت ار به غربت دنيا فتاده ايم * * * عصيان ما به ساحت قدس رضاببخش

ما را به آبروي جواد آن سپهر جود * * * يعني به علم و عمل مرتقي ببخش

يا رب ، به سيد النقبا شاه دين ، نقي * * * ما را به راه دين ، نظر كيميا ببخش

هر چند رحمت تو فزونتر زجرم ماست * * * ما را به حق عسگري ذو العطا ببخش

عمري زما اگر چه نديدي بجز خطا * * * يا ذا الكرم به مهدي صاحب لوا ببخش


59


ما را بدان دقيقه كه گلگون براق عشق * * * بي مصطفي شد از ستم اشقيا ببخش

بر آن دمي كه دلدل ميدان پر دلي * * * بي مرتضي شد از ره جور و جفا ببخش

يا رب ، بدان دقيقه كه عنقاي قاف عشق * * * رو كرد در حريم شه كربلاببخش

يعني كه ذو الجناح فلك سير شاه دين * * * بي شاه شد به سوي حرم بر ملا ببخش

يا رب ، بدان دقيقه و ساعت كه اهل بيت * * * واقف شدند زان خبر غمفزا ببخش

اسدالله صنيعيان « صابر » همداني ( 1282 ـ 1335 هـ . ش )

چراغ چشم عالم

به نام آنكه در جان و روان اوست * * * توانايي ده هر ناتوان اوست

خطا بخشي كه در ملك دو عالم * * * بود بخشندگي او را مسلم

از اين درگه طلب كن هر چه خواهي * * * توانايي و سالاري و شاهي

از اين حيرتسراي پيچ در پيچ * * * هم او جاويد مي ماند دگر هيچ

نمي دانم چه گويم در صفاتش * * * كه عاجز مانده عقل از كنه ذاتش


60


نراند او از درش خواهنده اي را * * * نخست از نااميدي بنده اي را

اگر از او نباشد رهنمايي * * * به مقصد نيست كس را آشنايي

بهار از او ، گل از او ، گلشن از اوست * * * چراغ چشم عالم روشن از اوست

خدايا خنگ ما در گل نشسته است * * * هزاران خار غم در دل نشسته است

تويي راحت رسان خسته جانان * * * زبان دان زبان بي زبانان

نبايد جستن از غير تو حاجات * * * نشايد جز به درگاهت مناجات

بزرگي كن كه سخت آشفته حاليم * * * زدست ياوه پويي پايماليم

نپيموديم جز راه تباهي * * * نياورديم الا روسياهي

سر از شرمندگي در پيش داريم * * * كه آگاهي زكار خويش داريم

كه كاري جز هواي دل نكردم * * * به معني معرفت حاصل نكردم

نرفتم جز ره بي بند و باري * * * ندارم حاصلي جز شرمساري

به لطف خويش حل كن مشكلم را * * * به ملك جان هدايت كن دلم را


61


مرا ده با حقيقت آشنايي * * * خدايي كن ، خدايي كن ، خدايي

چنان افتاده در كارم تباهي * * * كه نشناسم سپيدي از سياهي

شناسايي راه هستي ام بخش * * * زجام معرفت سرمستي ام بخش

زراه عافيت برگشته ام من * * * به تيه گمرهي سرگشته ام من

ازين سرگشتگي ها وارهانم * * * هدايت كن مرا كز گمرهانم

برون كن از سرم انديشه بد * * * به حق حرمت آل محمد ( صلّي الله عليه وآله )

نظمي تبريزي ( 1306 ـ ؟ هـ . ق )

مناجات شوق

خداوندا چو دادي گوهر جان * * * عطا كن تاج علم و گنج ايمان

به جانم پرتو صدق و صفا بخش * * * مقام صبر و تسليم و رضا بخش

مرا بخش آن چه زيب جسم و جان است * * * سعادت آن چه در هر دو جهان است

من از غير تو بيزارم الها * * * به درگاه تو زارم پادشاها

شد از كف رايگان عمر عزيزم * * * سزد خون دل از چشمان بريزم

دريغا ، حسرتا ، نقدجواني * * * همه رفت از كف من رايگاني

كنون سرمايه جانم اميد است * * * كه از لطف تو هر جان رانويد است

گناهم گر چه بسيار است بسيار * * * چه باشد قطره پيش بحر زخّار ؟

تويي يارب طبيب دردمندان * * * شفابخش درون مستمندان


62


تويي در ملك هستي پادشاهم * * * به درگاه تو ، يا رب ، عذر خواهم

تويي يا رب حيات جاودانم * * * به يادت زنده ملك جسم و جانم

تويي ، يا رب ، بهين باغ بهشتم * * * قلم كش بر خط زيبا و زشتم

به راه خويش ما را رهبري كن * * * كرم فرما و لطف و ياوري كن

به ما اي كامبخش دشمن و دوست * * * نگاه مهر فرمايي چه نيكوست

مهدي الهي قمشه اي

دل اميدوار

الهي عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بي قرارم

زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم

الهي در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شبهاي تارم

زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم

تهي دست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم

الهي گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم

از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم

الهي اشك عذر از ديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم

نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم

الهي گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوت دل غمگسارم

يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم

الهي ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم

بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم

الهي تا نسيم رحمت توست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم

مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم

دكتر قاسم « رسا »


63


مرغزار ندامت

اي دل ، بيا كه روي به سوي خدا كنيم * * * توفيق بندگي ، طلب از كبريا كنيم

كبر و ريا تو را كند از كبريا جدا * * * پرهيز ، از دورويي و كبر و ريا كنيم

ما را رسد به دامن پروردگار دست * * * گردامن هوي و هوس را رها كنيم

در شوره زار لهو و بطالت ، چَرا بس است * * * اكنون به مرغزار ندامت چَرا كنيم

افتد فروغ دوست ، در آيينه ضمير * * * آيينه ، پاك اگر زغبار هوي كنيم

خواهي اگر كه دوست ، به عهدش وفا كند * * * بايد به عهد خويشتن اول وفا كنيم

ما را گره زكار فروبسته ، واكنند * * * گر ما گره زكار فروبسته واكنيم

گردد دل شكسته ما حاجتش روا * * * گر حاجت شكسته دلان را روا كنيم

برخيز ، تا كه خفته دلان را چو مرغ شب * * * با نغمه محبت خود آشنا كنيم

دل را سوي مدينه فرستيم ، با ادب * * * اول سلام ، بر حرم مصطفي كنيم

در آستان فاطمه ، خرم مشام جان * * * زان بوستان عصمت و زهد و حيا كنيم

زآن پس كنيم روي به ويرانه بقيع * * * دوم سلام ، بر حسن مجتبي كنيم

روشن كنيم جمع ، در آن وادي خموش * * * پروانهوار در قدمش ، جان فدا كنيم

سوم سلام ، را به مه آسمان زهد * * * سجاد نور چشم شه كربلا كنيم

چارم سلام را به گل بوستان فضل * * * بر باقرالعلوم ، وليّ خدا كنيم

ترويج دين ، زصادق آل محمد است * * * پنجم سلام ، بر ششمين پيشوا كنيم

تقديم خاك پاك حسن ، امشب اي « رسا » * * * دُرهاي شاهوار ، زطبع رسا كنيم

دكتر قاسم « رسا »

خداي تو را

دلم جواب بلي مي دهد صلاي تو را * * * صلا بزن كه به جان مي خرم بلاي تو را

به زلف گو كه ازل تا ابد كشاكش توست * * * نه ابتداي تو ديدم نه انتهاي تو را

كشم جفاي تو تا عمر باشدم ، هر چند * * * وفا نمي كند اين عمرها وفاي تو را


64


تو از دريچه دل مي روي و مي آيي * * * ولي نمي شنود كس صداي پاي تو را

غبار فقر و فنا توتياي چشمم كن * * * كه خضر راه شوم چشمه بقاي تو را

هواي سير گل و ساز بلبلم دادي * * * كه بنگرم به گل و سركنم ثناي تو را

زجور خلق به پيش تو آورم شكوه * * * بگو كه با كه برم شرح ماجراي تو را

شباني ام هوس است و طواف كعبه طور * * * مگر به گوش دلي بشنوم صداي تو را

بر آستان خود اين دلشكستگان درياب * * * كه آستين بفشاندند ماسواي تو را

دل شكسته من گفت : شهريارا بس * * * كه من به خانه خود يافتم خداي تو را

سيّد محمّدحسين بهجت « شهريار »

چه كنم ؟

يارب ار نگذري از جرم و گناهم چه كنم ؟ * * * ندهي گر به در خويش پناهم ، چه كنم ؟

گر براني و نخواني و كني نوميدم * * * به كه روي آرم و حاجت ز كه خواهم ، چه كنم ؟

گر ببخشي گنهم ، شرم مرا آب كند * * * ور نبخشي تو بدين روي سياهم ، چه كنم ؟

نتوانم كنم انكار گنه ، يك ز هزار * * * كه تو بودي به همه حال گواهم ، چه كنم ؟

بارالها كرمي ، مرحمتي ، امدادي * * * كاروان رفته و من مانده به راهم ، چه كنم ؟

دوش مي گفت « شفق » بار خدايا كرمي * * * كه من آشفته دل و نامه سياهم ، چه كنم ؟ محمد حسين بهجتي « شفق »


65


آخر نيافتم

چهل سال بيش با خرد و هوش زيستم * * * آخر نيافتم به حقيقت كه چيستم

عاقل زهست گويد و عارف زنيستي * * * من در ميان آب و گل هست و نيستم

من صدر بزم انسم و مجلس نشين قدس * * * ليكن تو چون ببزم نشيني بايستم

زان خنده آمدم به كمالات ديگران * * * كاندر كمال خويش چو ديدم گريستم

شهيد آية الله سيد محمدعلي قاضي طباطبايي

سرمست

الهي دلي ده كه جاي تو باشد * * * لساني كه در آن ثناي تو باشد

الهي بده همّتي آنچنانم * * * كه سعيم وصول لقاي تو باشد

الهي چنانم كن از عشق سرمست * * * كه خواب و خورم از براي تو باشد

الهي عطا كن به فكرم تو نوري * * * كه محصول فكرم دعاي تو باشد

الهي عطا كن مرا گوش و قلبي * * * كه آن گوش ، پُر از صداي تو باشد

الهي چنان كن كه اين عبد مسكين * * * براي تو خواهد براي تو باشد

الهي عطا كن بر اين بنده چشمي * * * كه بينايي اش از ضياي تو باشد

الهي چنانم كن از فضل و رحمت * * * كه دائم سرم را هواي تو باشد

الهي چنانم كن از عيب خالي * * * كه هستيم محو و فناي تو باشد

الهي مرا حفظ كن از مهالك * * * كه هركار كردم رضاي تو باشد

الهي ندانم چه بخشي كسي را * * * كه هم عاشق و هم گداي تو باشد

الهي بر اين بنده خود دلي ده * * * كه مستغني از ماسِواي تو باشد

الهي به طوطي عطا كن بياني * * * كه نطقش كليد عطاي تو باشد

« طوطي »


66


الهي

تو بخشنده هر گناهي الهي * * * به جز تو نباشد پناهي الهي

به اين بنده ناتوانت مدد كن * * * كه ابليس دارد سپاهي الهي

چه درها به رويم ز رأفت گشودي * * * كشيدم چو از سينه آهي الهي

به نيكي مُبدّل نمايي بدي را * * * چو خواهي ببخشي گناهي الهي

زما اسم غفّار تو چون درخشد * * * چه باكي از اين روسياهي الهي

ز يك عمر عصيان نشاني نمانَد * * * ز رحمت كني گر نگاهي الهي

به جرم خودم داورا چون مُقرّم * * * معافم كن از دادخواهي الهي

به جز حُب حيدر كه آن هم تو دادي * * * ندارم دگر تكيه گاهي الهي

ولي هركه با مرتضي آشنا نيست * * * ندارد به عفو تو راهي الهي

حبيب الله چايچيان « حسان »

استغفارها

اي شفاي علت بيمارها * * * پيش تو آسان ، همه دشوارها

اي سرور سينه صاحبدلان * * * اي فروغ ديده بيدارها

اي به كنه ذات تو نابرده پي * * * عقلها ، انديشه ها ، پندارها

اي رهانيده زطوفان بلا * * * كشتي بي ناخدا را بارها

ريخته باران رحمت بي دريغ * * * بر سر گلها ، به پاي خارها

كرده از ابر كرامت بهره مند * * * خشك و تر ، گلزارها ، ني زارها

با خيال نرگس جادوي تو * * * در ضمير عارفان گلزارها

مي كنم اقرار بر يكتايي ات * * * دور باد از جان من انكارها

روز رستاخيز چشم پر سرشك * * * با تو و لطف تو دارد كارها

تا چه خواهي كرد با شرمنده اي * * * كز گنه دارد به كف طومارها


67


گر نگردد دستگيرم عفو تو * * * واي بر من ، با چنين كردارها

اين تو و اين لطف بي پايان تو * * * اين من و اين بانگ استغفارها

علي باقرزاده « بقا »

آهنگ توكل

الهي ، حسرتي ديرينه دارم * * * غمي سنگين درون سينه دارم

دلم امشب غمي محسوس دارد * * * هواي عشق « ياقدوس » دارد

ميان پيله هاي غم ، اسيرم * * * خطا كارم ، گنه كارم ، حقيرم

در اين آشفتگي هاي خيالي * * * در اين دل بستگي هاي وبالي

در اين فصل خزان نااميدي * * * در اين زخم زمان نااميدي

فضايي باز و آهنگ توكل * * * نمازي تازه با قدقامت گل

هوس دارد دلم عاشق شدن را * * * به عشق آشنا لايق شدن را

خدايا از دلم آوار بردار * * * نگاهم را از اين ديوار بردار

براي من فقط ، يك آشنا هست * * * كه در دل نام او ، وقت دعا هست !

سيد علي اصغر موسوي « سعا »

بخت ناگريز

هرلحظه يك قدم به تو نزديك مي شوم * * * اي مرگ ! دم به دم به تو نزديك مي شوم

تو بخت ناگريزي و من از تو ناگزير * * * نزديك مي شوم به تو نزديك مي شوم

هرلحظه از كمين تو غافلترم زپيش * * * هم از تو دور ، هم به تو نزديك مي شوم

چون حلقه هاي دار ، دهان باز كرده اي * * * مانند متهم به تو نزديك مي شوم

روزي اگر كه دور شوم از « منِ » خودم * * * بي هيچ گونه غم به تو نزديك مي شوم

تو لحظه مقرر و من مثل عقربه * * * هرلحظه يك قدم به تو نزديك مي شوم

سيد محمدجواد شرافت


68


كوچه لطف

پنجره اي باز كن اي مهربان * * * گوشه چشمي به منِ نيمه جان

زمزمه وقت غروبم تويي * * * يكسره ستارِ عيوبم تويي

حيف اگر بنده نداني مرا * * * از در اين خانه براني مرا

جرم كه مخصوص من مست نيست * * * كوچه لطف تو كه بن بست نيست

گرچه تو آگه زگناهِ مني * * * با خبر از ناله و آه مني

خيز و عيان كن به من ممتحن * * * رحم تو بيش است ، و يا جرم من ؟

رحم تو بيش است ، به من گفت دل * * * از همه پيش است ، به من گفت دل

غافل از اصلاح ؟ نه اين گونه نيست * * * اشك چو تمساح ؟ نه اين گونه نيست

از تو چه پنهان كه پشيمان شدم * * * خنده به لب بودم و گريان شدم

واي گر از خويش جدايم كني * * * با دل پر ريش رهايم كني

تو كه از اين عشق مرا سوختي * * * آتش دوزخ ز چه افروختي

غرق گناهم به حسينت ببخش * * * روي سياهم به حسينت ببخش

جواد موسي زاده

نجواي شب

چه خوش است يا رب امشب كه خطاي ما ببخشي * * * ز كرم كني نگاهي ، به جميع شرمساران

تو خدايي و خطاپوش ، تو بزرگ و اهل احسان * * * گنه از غلام مسكين ، كرم از بزرگواران

تو انيس خلوت دل ، تو پناه قلب خسته * * * تو طبيب چاره سازي ، تو كريم روزگاران


69


دل دردمند ما را ، تو شفايي و تو درمان * * * به تو مبتلا و محتاج ، نه منم ، كه صدهزاران

به خدائيت خدايا ، به مقام اوليائت * * * به فرشتگان ، رسولان ، به خشوع خاكساران !

جواد محدثي

بندگي

دلت را با خداوند آشنا كن * * * ز عمق جان خدايت را صدا كن

دل غفلت زده مانند سنگ است * * * مِس دل را ز ياد او طلا كن

شكوه بندگي در خاكساري است * * * خضوع و بندگي پيشِ خدا كن

تو غرق نعمت پروردگاري * * * بيا و حق نعمت را ادا كن

نشان حق شناسي در نماز است * * * جفا تا كي ؟ بيا قدري وفا كن

ركوعي ، سجده اي ، اشكي ، خضوعي * * * به پيش آن يكي ، قامت دوتا كن

به سوي او گشا دست نيازي * * * به درگاه بلندِ او دعا كن

به سنگ توبه اي بشكن دلت را * * * غرور و سرگراني را رها كن

جواد محدثي

شام سياه

تا نرفتي به سفر ، راهبري پيدا كن * * * تا اجل نامده زاد سفري پيدا كن

آخر اي بي خبر از كشمكش روز حساب * * * از كم و بيش حسابت خبري پيدا كن

هردري را كه زني پاسخ منفي شنوي * * * تا تواني ز ره توبه دري پيدا كن


70


نفس اماره تو را بسته به زنجير هوس * * * بگسل اين سلسله و قدر و فري پيدا كن

اي كه روزت شده تاريك تر از شام سياه * * * برو از شهر گناه و سحري پيدا كن

نيمه شب خيز و وضو ساز و به صد سوز و گداز * * * با خدا رابطه خوبتري پيدا كن

شاخه خشك به جز سوختنش نيست ثمر * * * تا تو را هست طراوت ثمري پيدا كن

از قناعت هنر مورچه ضرب المثل است * * * كمتر از مور مباش و هنري پيدا كن

ژوليده نيشابوري

سايه لطف او

به ظلمت زنور خدا مي گريزي * * * تو لب تشنه زآب بقا مي گريزي

ز مادر بود مهربان تر خدايت * * * تو جاهل به قهر از خدا مي گريزي

به قرآن ندايت كند ربّ سبحان * * * چرا بي جهت زين صدا مي گريزي

خدا خوانَدت تا عطايت نمايد * * * تو اي بينوا از عطا مي گريزي

فَفِرُّوا اِلي الله فرموده يزدان * * * ولي سوي نفس و هوي مي گريزي

به هر جا روي سايه لطف رحمان * * * ز دنبالت آيد چرا مي گريزي

اگر مي گريزي زبيگانه بگريز * * * چرا ديگر از آشنا مي گريزي

سراپاي دَرديّ و محتاج درمان * * * چرا از طبيب و دوا مي گريزي

بيا اي گناهكار آلوده دامن * * * زدرياي رحمت چرا مي گريزي

دهد مژده كعبه خار مغيلان * * * حسانا چرا از بلا مي گريزي

حبيب الله چايچيان « حسان »


71


سحر

سحر هنگامه راز و نياز است * * * سحر ميخانه دلدار باز است

سحر جود و كرم بسيار دارد * * * سحر بوي خوش دلدار دارد

سحر مهماني خاص الهي است * * * سحر وقت گذار از روسياهي است

سحر آمد دلم فرياد دارد * * * كريمي كو كه ما را ياد آرد

كريمي كو كه دست ما بگيرد * * * گدا را با همه جرمش پذيرد

كريمي كو كه گردد ميزبانم * * * كه من مرغ شب بي آشيانم

كريمي غير تو يا رب نباشد * * * به جز نام توأم بر لب نباشد

بزرگي كن كرم بنما به حالم * * * ببين افسرده و بشكسته بالم

بيا جاني بده بر قلب خسته * * * بنه مرهم بر اين بال شكسته

مرا آماده پرواز بنما * * * مرا با دلبرم همراز بنما

كرم بر مضطري كن يا الهي * * * بيا و دلبري كن يا الهي

پناهي بر گدا جز اين حرم نيست * * * تو كه رسمت به جز لطف و كرم نيست

مرا امشب دگر كن ميهمانت * * * مرا ساكن نما در آستانت

مرا ديگر زغير خود جدا كن * * * خدايا دير شد ما را صدا كن

جواد موسي زاده

روشني شب

اي روشني شب من از تو * * * اي تاب من و تب من از تو

رحمي كن و دستگيرِ من باش * * * سرباز توام امير من باش

دستي به دلم بكش در اين شام * * * تشويش دل مرا كن آرام

بگذار شبي در اشك باشم * * * آبي به كوير دل بپاشم

بگذار كه درد دل كنم باز * * * سجاده خاك ، گِل كنم باز

تو نيز سخن بگوي با من * * * از كرده من بگوي با من


72


با من به لب علي سخن گو * * * از جلوه آن ولي سخن گو

بيمار شدم رطب عطا كن * * * توفيق نماز شب عطا كن

من بنده اين درم ببخشم * * * اين توبه آخرم ! ببخشم

من گرچه بدم تو خوب تا كن * * * يك نيمه شبي مرا صدا كن

با اين دل من تعاملي كن * * * جرمم بنگر تجاهلي كن

از خانه مران كه مي هراسم * * * من جز تو كسي نمي شناسم

جواد محمدزماني

بشكن دگر اي بغض سنگين

مي خواهم امشب تا خود فردا بگريم * * * دور از نگاه ديگران تنها بگريم

بر حال و روز اين دل همرنگ مرداب * * * اين دل كه دور افتاده از دريا بگريم

چون ني به سوگ اين منِ مرده بنالم * * * چون شمع ، قدري مردن خود را بگريم

جاري شو اي آه از دل من تا بنالم * * * بشكن دگر اي بغض سنگين تا بگريم

مي خواهم امشب تا سحر بيدار باشم * * * بيدار باشم تا سحر ، امّا بگريم . . .

سيد محمدجواد شرافت

گلايه

تو را چه مي شود دگر مرا صدا نمي كني ؟ * * * ز تار و پود بي كسي مرا رها نمي كني ؟

مرا هميشه آرزو كه با تو گفتوگو كنم * * * به عهد تازه بسته ات چرا وفا نمي كني ؟

پري گشوده خواستم زدرگهت ولي هنوز * * * دو بال زخمي دلم ، چرا دوا نمي كني ؟

زبار هر گنه دلم چه زود خسته مي شود * * * پس از چه رو گناه را ، زِمن جدا نمي كني ؟

تمام زندگاني ام فداي مهرباني ات * * * براي نيك بختي ام چرا دعا نمي كني ؟

فاطمه سادات صمداني


73


قطره اشك

چرا تو اي شكسته دل ، خداخدا نمي كُني * * * خداي بي نياز را چرا صدا نمي كني ؟

سَحر به باغ لاله ها ، گُل مراد مي دَمد * * * به نيمه شب چرا لبي به ناله وا نمي كني ؟

به هر لب دعاي تو ، فرشته بوسه مي زند * * * براي درد بي دوا ، چرا دعا نمي كني ؟

به قطره قطره اشك تو ، خدا نظاره مي كند * * * چرا ميان گريه ها خداخدا نمي كني ؟

دل تو مانده در قفس ، جدا از آشيان تو * * * پرنده اسير را ، چرا رها نمي كُني ؟

ديده خودبين به خدا بگشائيم

همت اي جان كه دل از بند هوا بگشاييم * * * بال و پر سوي سعادت چو هما بگشاييم

فرصتي هست كه ما را شده توفيق رفيق * * * مگر اين ديده خودبين به خدا بگشاييم

وقت آن است كه بر روي خود از روي خلوص * * * دري از رحمت حق را به دعا بگشاييم

شسته با خون جگر گرد گناه از رخ دل * * * روي آيينه به آيين صفا بگشاييم

پاي بند هوس و غفلت و شهوت تا چند * * * خيز كز پاي خود اين سلسله را بگشاييم

حيف باشد كه پي لقمه نان ، جاي خدا * * * سفره دل ، بَرِ هر بي سر و پا بگشاييم

ديده يادآور داغ است بيا تا كه ز دل * * * عقده با ياد امام و شهدا بگشاييم


74


بزم قرآن بود و بزم توسل به علي * * * عقده دل اگر اين جا نَه ، كجا بگشاييم

محمد موحديان « اميد »


74


رباعي ها و دوبيتي ها

محتاج مگردان ما را

يارب مكن از لطف پريشان ما را * * * هرچند كه هست جرم و عصيان مارا

ذات تو غني بوده و ما محتاجيم * * * محتاج به غير خود مگردان ما را

ابوسعيد ابوالخير ( ؟ ـ 440 هـ . ق )

راز شبانه

شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند * * * گرد در بام دوست پرواز كنند

هرجا كه دري بود به شب بربندند * * * الاّ در عاشقان كه شب باز كنند

ابوسعيد ابوالخير ( ؟ ـ 440 هـ . ق )

توشه راه

اي دوست طواف خانه ات مي خواهم * * * بوسيدن آستانه ات مي خواهم

بي منت خلق توشه اين ره را * * * مي خواهم و از خزانه ات مي خواهم

ابوسعيد ابوالخير ( ؟ ـ 440 هـ . ق )


75


بخشايش

يا رب به رسالت رسول ثقلين * * * يا رب به غزاكننده بدر و حنين

عصيان مرا دو حصه كن در عرصات * * * نيمي به حَسن ببخش و نيمي به حسين

ابوسعيد ابوالخير ( ؟ ـ 440 هـ . ق )

آه شب

يا رب دل پاك و جان آگاهم ده * * * آه شب و گريه سحرگاهم ده

در راه خود اول زخودم بيخود كن * * * بيخود چو شدم ، زخود به خود راهم ده

خواجه عبدالله انصاري ( 396 ـ 481 هـ . ق )

شراب عشق

يا رب زشراب عشق سرمستم كن * * * در عشق خودت نيست كن و هستم كن

از هرچه جز عشق خود تهي دستم كن * * * يكباره به بندِ عشق بايستم كن

خواجه عبدالله انصاري ( 396 ـ 481 هـ . ق )

لطف و عطا

من بنده عاصي ام رضاي تو كجاست ؟ * * * تاريك دلم ، نور و ضياي تو كجاست ؟

ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشي * * * آن بيع بود ، لطف و عطاي تو كجاست ؟

خواجه عبدالله انصاري ( 396 ـ 481 هـ . ق )


76


بنده نواز

بارالها سوي تو بهر نياز آمده ايم * * * رو به درگاه تو با سوز و گداز آمده ايم

ما گنهكار و سرافكنده ، تويي بخشنده * * * به در پادشه بنده نواز آمده ايم

حبيب الله چايچيان « حسان »

پناه

يا رب چه شود به خويش راهم بدهي * * * در ظلمت راه ، نور ماهم بدهي

من سوخته هُرم گناهم ، از لطف * * * در سايه رحمتت پناهم بدهي

سيد مهدي حسيني

لطف

از من همه جرم است و خطا يا الله * * * وز تو همه لطف است و عطا يا الله

با اين همه نوميد نباشم زيرا * * * من بنده ام و تويي خدا يا الله

سيّد رضا « مؤيّد »

آرام دل

اي نام تو شهد سخنم يا الله * * * آرام دل و جان و تنم يا الله

اي لطف تو چاره ساز هر بيچاره * * * بيچاره تر از همه منم يا الله

سيّد رضا « مؤيّد »


77


ديده باراني

الهي ديده باراني ام ده * * * دل عاشق ، دل طوفاني ام ده

من از مردن به بستر در هراسم * * * سري شايسته قرباني ام ده

محمد شجاعي

عاشق پرواز

مرا با اهل دل همراز گردان * * * هميشه عاشق پرواز گردان

مرا زين خاكدان فاني و سرد * * * به سوي جنت خود بازگردان

محمد شجاعي

بهترين تقدير

مرا مست شراب ناب گردان * * * مرا در عشق خود بي تاب گردان

الهي بهترين تقدير من را * * * شهادت در دل محراب گردان

محمد شجاعي

روح شكيبايي

الهي شور شيدايي عطا كن * * * دلي از عشق دريايي ، عطا كن

در اين غوغاي بي رنگ زمانه * * * مرا روح شكيبايي عطا كن

محمد شجاعي


78


خلوت رباني

الهي باده عرفاني ام ده * * * ضمير روشن روحاني ام ده

به سان هدهد كاخ سليمان * * * رهي در خلوت رباني ام ده

محمد شجاعي

بر فراز دار

مرا مست وصال يار گردان * * * طريق عشق را هموار گردان

مرا در راه خونين ولايت * * * چو ميثم بر فراز دار گردان

محمد شجاعي

مردم داري

به اشك و آه يا رب ، ياري ام ده * * * نمازي ، درحقيقت جاري ام ده

به حق مردم در خون نشسته * * * الهي درس مردم داري ام ده

محمد شجاعي

شهادت

مرا از غير خود آزاد گردان * * * مرا در عاشقي استاد گردان

خداوندا به حق سينه سرخان * * * دلم را با شهادت شاد گردان

محمد شجاعي


79


كعبه وصل

به آه دل جهان افروختم من * * * جنون و عشق را آموختم من

از اين آتش كه بر جانم فكندي * * * خدايا ساختم من سوختم من

محمد شجاعي

دعاي ظهور

ديار عشق را در اين شب تار * * * تهي از آيت خورشيد مگذار

الهي آن گل پرده نشين را * * * زپشت پرده غيبت برون آر

* * * درودت را بر آن دلدار بفرست * * * بر آن محبوب شيرين كار بفرست

الهي بر نياي سبزپوشش * * * سلام سبز خود بسيار بفرست

* * * زمين را بهر او هموار گردان * * * به زير گام او رهوار گردان

الهي تا جهان باقي است او را * * * از آن پيوسته برخوردار گردان

محمد شجاعي



| شناسه مطلب: 76986