بخش 4
پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) گل سروده ها به گفتار پیغمبرت راه جوی دین محمد ( صلّی الله علیه وآله ) عصمت مجسم روی ماه دستگیر آدم سلطان سریر کائنات ختم نبوت سایه نشین چند بود آفتاب ؟ ! تاج لولاک دستگیر نسل آدم استشفاع رسول ( صلّی الله علیه وآله ) جمال محمد محمد امام رسل رهنمای کاروان هوای آشنایی ستاره ای بدرخشید ولای محمد
81 |
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
83 |
گل سروده ها
به گفتار پيغمبرت راه جوي
تو را دانش و دين رهاند درست * * * در رستگاري ببايدت جست
وگر دل نخواهي كه باشد نژند * * * نخواهي كه دائم بوي مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوي * * * دل از تيرگيها بدين آب شوي
منم بنده اهل بيت نبي * * * ستاينده خاك پاي وصي
حكيم اين جهان را چو دريا نهاد * * * برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتي بر او ساخته * * * همه بادبانها برافراخته
يكي پهن كشتي بسان عروس * * * بياراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علي * * * همان اهل بيت نبي و ولي
خردمند كز دور دريا بديد * * * كرانه نه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن * * * كس از غرق بيرون نخواهد شدن
به دل گفت : اگر با نبي و وصي * * * شوم غرقه دارم دو يار وفي
همانا كه باشد مرا دستگير * * * خداوند تاج و لوا و سرير
خداوند جوي مي و انگبين * * * همان چشمه شير و ماء معين
اگر چشم داري به ديگر سراي * * * به نزد نبي و وصي گير جاي
84 |
گرت زين بد آيد گناه من است * * * چنين است و اين دين و راه من است
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم * * * چنان دان كه خاك پي حيدرم
دلت گر به راه خطا مايل است * * * تو را دشمن اندر جهان خود دل است
هر آن كس كه در جانش بغض علي است * * * از او زارتر در جهان زار كيست ؟
نگر تا نداري به بازي جهان * * * نه برگردي از نيك پي همرهان
حكيم ابوالقاسم فردوسي ( 329 ـ 411 هـ . ق )
دين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
گزينم قرآن است و دين محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * همين بود ازيرا گزين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
يقينم كه من هر دوان را بورزم * * * يقينم شود چون يقين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
كليد بهشت و دليل نعيمم * * * حصار حصين چيست ؟ دين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
محمد رسول خداي است زي ما * * * همين بود نقش نگين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
مكين است دين و قرآن در دل من * * * همين بود در دل مكين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
به فضل خداي است اميدم كه باشم * * * يكي امت كمترين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
به درياي دين اندرون اي برادر * * * قرآن است دُرّ يمين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
دفيني و گنجي بود هر شهي را * * * قرآن است گنج و دفين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
85 |
براين گنج و گوهر يكي نيك بنگر * * * كه را بيني امروز امين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چو گنج و دفينت به فرزند ماندي * * * به فرزند ماند آن و اين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
نبيني كه امت همي گوهر دين * * * نيابد مگر كز بنين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
محمد بدان داد گنج و دفينش * * * كه او بود در خور قرين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
قرين محمد كه بود ؟ آنكه جفتش * * * نبودي مگر حور عين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ازين حور عين و قرين گشت پيدا * * * حسين و حسن سين و شين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
حسين و حسن را شناسم حقيقت * * * بدو جهان ، گل و ياسمين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چنين ياسمين و گل اندر دو عالم * * * كجا رست جز در زمين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
قرآن بود و شمشير پاكيزه حيدر * * * دو بنياد دين متين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
كه استاد با ذوالفقار مجرد * * * به هر حربگه بريمين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چو تيغ علي دادياري قرآن را * * * علي بود بي شك معين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چو هارون زموسي علي بود در دين * * * هم انباز و هم همنشين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
86 |
به محشر ببوسند هارون و موسي * * * رداي علي و آستين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
عرين بود دين محمد وليكن * * * علي بود شير عرين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
بفرمود جستن به چين علم دين را * * * محمد ، شدم من به چين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
شنودم زميراث دار محمد * * * سخنهاي چون انگبين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
دلم ديد سري كه بنمود از اول * * * به حيدر دل پيش بين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
زفرزند زهرا و حيدر گرفتم * * * من اين سيرت راستين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ازآن شهره فرزند كو را رسيده است * * * به قدر بلند برين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
جهان آفرين آفرين كرد بر من * * * به حب علي و آفرين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
كنون بافرين جهان آفرينم * * * من اندر حصار حصين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
اگر من به حب محمد رهينم * * * تو چوني عدوي رهين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
منم مستعين محمد به مشرق * * * چه خواهي از ين مستعين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چه داري جواب محمد به محشر * * * چو پيش آيدت هان و هين محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ناصر خسرو قبادياني ( 394 ـ 481 هـ . ق )
87 |
عصمت مجسم
اي از بر سدره شاهراهت * * * و اي قبه عرش تكيه گاهت
هم عقل دويده در ركابت * * * هم شرع خزيده در پناهت
جبريل مقيم آستانت * * * افلاك حريم بارگاهت
چرخ ار چه رفيع خاك پايت * * * عقل ار چه بزرگ طفل راهت
خورده است خدا ز روي تعظيم * * * سوگند به روي همچو ماهت
ايزد كه رقيب جان خرد كرد * * * نام تو رديف نام خود كرد
اي نام تو دستگير آدم * * * واي خلق تو پايمرد عالم
فراش درت كليم عمران * * * چاووش رهت مسيح مريم
از نام محمديت ميمي * * * حلقه شده اين بلند طارم
در خدمتت انبيا مشرف * * * وز حرمتت آدمي مكرم
از امر مبارك تو رفته * * * هم بر سر حرفت خود آدم
كونين نواله اي ز جودت * * * افلاك طفيلي وجودت
اي حجره دل به تو منور * * * واي عالم جان زتو معطر
اي شخص تو عصمت مجسم * * * واي ذات تو رحمت مصور
بي ياد تو ذكرها مُزوّر * * * بي نام تو وردها مُبَتّر
خاك تو نهال شاخ طوبي * * * دست تو زهاب آب كوثر
از يعصمك الله اينت جوشن * * * وز يغفرك الله آنت مغفر
طاووس ملائكه بريدت * * * سر خيل مقربان مريدت
هر آدميي كه اوثناگفت * * * هرچ آن نه ثناي تو خطا گفت
خود خاطر شاعري چه سنجد ؟ * * * نعت تو سزاي تو خداي گفت
88 |
گرچه نه سزاي حضرت توست * * * بپذير هر آنچه اين گدا گفت
هرچند فضول گوي مردي است * * * آخر نه ثناي مصطفي گفت ؟
تو محو كن از جريده او * * * هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نيست بضاعتي ز طاعت * * * از ما گنه و زتو شفاعت
جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني ( ؟ ـ 588 هـ . ق )
روي ماه
اي از بر سدره شاهراهت * * * وي قُبّه عرش تكيه گاهت
اي طاق نهم رواق بالا * * * بشكسته زگوشه كلاهت
هم عقل دويده در ركابت * * * هم شرع خزيده در پناهت
جبريل مقيم آستانت * * * افلاك حريم بارگاهت
چرخ ارچه رفيع خاك پايت * * * عقل ارچه بزرگ طفل راهت
خورده است خدا زروي تعظيم * * * سوگند به روي همچو ماهت
جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني ( ؟ ـ 588 هـ . ق )
دستگير آدم
اي نام تو دستگير آدم * * * وي خلق تو پايمرد عالم
فرّاش درت كليم عمران * * * چاووش رهت مسيح مريم
از نام محمديت ميمي * * * حلقه شده اين بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت * * * اقطاع وجود زير خاتم
89 |
در خدمت انبيا مشرف * * * وز حرمتت آدمي مكرّم
از امر مبارك تو رفته * * * هم بر سر حِرفَتِ خود آدم
نابوده به وقت خلوت تو * * * نه عرش و نه جبرئيل محرم
نايافته عزّ التفاتي * * * پيش تو زمين و آسمان هم
كونين نواله اي زجودت * * * افلاك طفيلي وجودت
جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني ( ؟ ـ 588 هـ . ق )
سلطان سرير كائنات
اي شاه سوار ملك هستي * * * سلطان خرد به چيره دستي
اي بر سر سدره گشته راهت * * * واي منظر عرش پايگاهت
اي خاك تو توتياي بينش * * * روشن به تو چشم آفرينش
اي كنيت و نام تو مؤيد * * * بوالقاسم و آنگهي محمد
اكسير تو داد خاك را لون * * * وز بهر تو آفريده شد كون
سر خيل تويي و جمله خيلند * * * مقصود تويي همه طفيلند
سلطان سرير كايناتي * * * شاهنشه كشور حياتي
چون شب علم سياه برداشت * * * شبرنگ تو رقص راه برداشت
خلوتگه عرش گشت جايت * * * پرواز پري گرفت پايت
سر بر زده بر سراي فاني * * * بر اوج سراي ام هاني
جبريل رسيده طوق در دست * * * كز بهر تو آسمان كمر بست
بر خيز هلا نه وقت خواب است * * * مه منتظر تو آفتاب است
امشب شب قدر توست بشتاب * * * قدر شب قدر خويش درياب
از حجله عرش برپريدي * * * هفتاد حجاب را دريدي
تنها شدي از گراني رخت * * * هم تاج گذاشتي و هم تخت
خرگاه برون زدي زكونين * * * در خيمه خاص قاب قوسين
90 |
هم حضرت ذوالجلال ديدي * * * هم سر كلام حق شنيدي
از قربت حضرت الهي * * * باز آمدي آن چنان كه خواهي
آورده برات رستگاران * * * از بهر چو ما گناهكاران
ما را چه محل كه چون تو شاهي * * * در سايه خود دهد پناهي
زآنجا كه تو روشن آفتابي * * * بر مانه شگفت اگر بتابي
زان لوح كه خواندي از بدايت * * * در خاطر ما فكن يك آيت
بنماي به ما كه ما چه ناميم * * * وزبتگر و بت شكن كداميم
اي كار مرا تمامي از تو * * * نيروي دل نظامي از تو
زين دل به دعا قناعتي كن * * * وز بهر خدا شفاعتي كن
نظامي گنجوي ( 533 تا 540 ـ 599 تا 602 هـ . ق )
ختم نبوت
بود در اين گنبد فيروزه خشت * * * تازه ترنجي زسراي بهشت
رسم ترنج است كه در روزگار * * * پيش دهد ميوه پس آرد بهار
كنت نبيا چو علم پيش برد * * * ختم نبوت به محمد سپرد
گوش جهان حلقه كش ميم اوست * * * خود دو جهان حلقه تسليم اوست
شمع الهي ز دل افروخته * * * درس ازل تا ابد آموخته
اي تن تو پاك تر از جان پاك * * * روح تو پرورده روحي فداك
لب بگشا تا همه شكر خورند * * * ز آب دهانت رطب تر خورند
اي شب گيسوي تو روز نجات * * * آتش سوداي تو آب حيات
عقل شده شيفته روي تو * * * سلسله شيفتگان موي تو
از اثر خاك تو مشكين غبار * * * پيكر آن بوم شده مشكبار
خاك تو از باد سليمان به است * * * روضه چه گويم كه ز رضوان به است
نظامي گنجوي ( 533 تا 540 ـ 599 تا 602 هـ . ق )
91 |
سايه نشين چند بود آفتاب ؟ !
اي مدني برقع و مكي نقاب ! * * * سايه نشين چند بود آفتاب ؟
گر مهي از مهر تو مويي بيار * * * ور گلي از باغ تو بويي بيار
منتظران را به لب آمد نفس * * * اي زتو فرياد ، به فرياد رس !
سوي عجم ران ، منشين در عرب * * * زاده روز اينك و شبديز شب
ملك برآراي و جهان تازه كن * * * هر دو جهان را پر از آوازه كن
سكه تو زن ، تا امراكم زنند * * * خطبه توكن ، تاخطبا دم زنند
خاك تو بويي به ولايت سپرد * * * باد نفاق آمد و آن بوي برد
بازكش اين مسند ، از آسودگان * * * غسل ده اين منبر از آلودگان
خانه غولند ، بپردازشان * * * در غله دان عدم اندازشان
ما همه جسميم ، بيا جان تو باش * * * ماهمه موريم ، سليمان تو باش
از طرفي رخنه دين مي كنند * * * وز دگر اطراف كمين مي كنند
شحنه تويي ، قافله تنها چراست ؟ * * * قلب تو داري ؟ علم آنجا چراست ؟
خلوتي پرده اسرار شو * * * ما همه خفتيم ، تو بيدار شو
ز آفت اين خانه آفت پذير * * * دست برآور ، همه را دست گير
هر چه رضاي تو ، به جز راست نيست * * * با تو كسي را ، سر واخواست نيست
گر نظر از راه عنايت كني * * * جمله مهمات ، كفايت كني
دايره بنماي به انگشت دست * * * تا به تو بخشيده شود هر چه هست
باتو تصرف كه كند وقت كار * * * از پي آمرزش مشتي غبار
از تو يكي پرده بر انداختن * * * وز دو جهان ، خرقه در انداختن
مغز « نظامي » كه خبر جوي توست * * * زنده دل از غاليه بوي توست
از نفسش ، بوي وفايي ببخش * * * ملك فريدون به گدايي ببخش
نظامي گنجوي ( 533 تا 540 ـ 599 تا 602 هـ . ق )
92 |
تاج لولاك
محمد كه بي دعوي تخت و تاج * * * زشاهان به شمشير بستد خراج
تنش محرم تخت افلاك بود * * * برش صاحب تاج لولاك بود
رساننده ما را به خرم بهشت * * * رهاننده از دوزخ تنگ زشت
ره انجام روحاني او دادمان * * * ره آورد عرش او فرستادمان
درستي ده هر دلي كو شكست * * * شفاعت كن هر گناهي كه هست
سر آمدترين همه سروران * * * گزيده تر جمله پيغمبران
گر آدم ز مينو درآمد به خاك * * * شد آن گنج خاكي به مينوي پاك
تويي چشم روشن كن خاكيان * * * نوازنده جان افلاكيان
طراز سخن سكه نام توست * * * بقاي ابد جرعه جام توست
كسي كو ز جام تو يك جرعه خورد * * * همه ساله ايمن شد از داغ و درد
مبادا كز آن شربت خوشگوار * * * نباشد چومن خاكيي جرعه خوار
نظامي گنجوي ( 533 تا 540 ـ 599 تا 602 هـ . ق )
دستگير نسل آدم
آنچه فرض عين نسل آدم است * * * نعت صدر و بدر هر دو عالم است
آفتاب عالم دين پروران * * * خواجه فرمان ده پيغمبران
پيشواي انبيا و مرسلين * * * مقتداي اولين و آخرين
گوهر درياي تقوا ذات او * * * تا ابد داعي حق دعوات او
پايمرد هر دو عالم آمده * * * دستگير نسل آدم آمده
جلوه كرده آفتاب روي او * * * آسمان صد سجده برده سوي او
هشت جنت جرعه اي از جام او * * * هر دو عالم از دو ميم نام او
93 |
خواجه اولاد آدم اوست بس * * * شمع جمع هر دو عالم اوست بس
مايه بخش هر دو عالم نور اوست * * * بر جهان و جان مقدم نور اوست
چيست « والشمس » آفتاب روي او * * * چيست « والليل » آيت گيسوي او
نوشداروي همه دلها از اوست * * * حل و عقد كل مشكلها از اوست
در بر لطفش كه جان عالمي است * * * آب حيوان قطره و كوثر نمي است
در بر علمش به دست كبريا * * * هم ملايك خوشه چين هم انبيا
پادشاهي بود احمد از احد * * * ملك او « الفقر فخري » تا ابد
آفرينش را چو مقصود اوست بس * * * او بود جاويد حق را دوست بس
تا بود چون مصطفي پيغمبري * * * چون بود در سايه او ديگري
بشنو از قرآن مشو بيهوده گم * * * حجت « اليوم اكملت لكم »
هيچ امت اين شرف هرگز نيافت * * * هيچ پيغمبر دگر اين عز نيافت
اختلاف امت آمد رحمتش * * * خود چه گويم ز اتفاق امتش
عطّار نيشابوري ( 537 ـ 627 هـ . ق )
استشفاع رسول ( صلّي الله عليه وآله )
خواجگي هر دو عالم تا ابد * * * كرده وقف احمد مرسل احد
يا رسول الله بس درمانده ام * * * باد در كف ، خاك بر سر مانده ام
بي كسان را كس تويي در هر نفس * * * من ندارم در دو عالم جز تو كس
يك نظر سوي من غمخوار كن * * * چاره كار من بيچاره كن
گرچه ضايع كرده ام عمر از گناه * * * توبه كردم عذر من از حق بخواه
روز وشب بنشسته در صد ماتمم * * * تا شفاعت خواه باشي يك دمم
از درت گر يك شفاعت در رسد * * * معصيت را مهر طاعت در رسد
ديده جان را بقاي تو بس است * * * هر دو عالم را رضاي تو بس است
داروي درد دل من مهر توست * * * نور جانم آفتاب چهر توست
94 |
هر گهر كان از زبان افشانده ام * * * در رهت از قعر جان افشانده ام
حاجتم آن است اي عالي گهر * * * كز سر فضلي كني در من نظر
عطّار نيشابوري ( 537 ـ 627 هـ . ق )
جمال محمد
ماه فرو مانَد از جمال محمد * * * سرو نرويد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتي نيست * * * در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هركسي به قيامت * * * ليلة الاسري شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسي عيسي * * * آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه دنيا مجال همت او نيست * * * روز قيامت نگر مجال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابند * * * نور نتابد مگر جمال محمد
وان همه پيرايه بست جنت فردوس * * * بو ، كه قبولش كند بلال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد * * * پيش دو ابروي چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب ديد جمالش * * * خواب نمي گيرد از خيال محمد
« سعدي » اگر عاشقي كني و جواني * * * عشق محمد بس است و آل محمد
سعدي شيرازي ( 606 ـ 690 تا 694 هـ . ق )
محمد
چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان * * * چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتي بان
بَلَغَ الْعُلي بِكَمالِهِ كَشَفَ الدُّجي بِجَمالِهِ * * * حَسُنَتْ جَمِيعُ خِصالِهِ صَلّوا عَلَيْهِ وَآلِهِ
سعدي شيرازي ( 606 ـ 690 تا 694 هـ . ق )
95 |
امام رسل
كَرِيمُ السّجايا جَمِيلُ الشِّيَم * * * نَبِيُّ الْبَرايا شَفِيعُ الاُمَم
امام رسل ، پيشواي سبيل * * * امين خدا ، مهبط جبرئيل
شفيع الوري ، خواجه بعث و نشر * * * امام الهدي ، صدر ديوان حشر
كليمي كه چرخ فلك طور اوست * * * همه نورها پرتو نور اوست
يتيمي كه ناكرده قرآن درست * * * كتبخانه چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشير بيم * * * به معجز ميان قمر زد دو نيم
چو صيتش در افواه دنيا فتاد * * * تزلزل در ايوان كسري فتاد
به لا قامت لات بشكست خرد * * * به اعزاز دين آب عزي ببرد
نه از لات وعزي برآورد گرد * * * كه تورات و انجيل منسوخ كرد
شبي برنشست از فلك بر گذشت * * * به تمكين و جاه از ملك بر گذشت
چنان گرم در تيه قربت براند * * * كه در سدره جبريل از او باز ماند
بدو گفت سالار بيت الحرام * * * كه اي حامل وحي برتر خرام
چو در دوستي مخلصم يافتي * * * عنانم ز صحبت چرا تافتي ؟
بگفتا فراتر مجالم نماند * * * بماندم كه نيروي بالم نماند
اگر يك سر موي برتر پرم * * * فروغ تجلي بسوزد پرم
نمانده به عصيان كسي در گرو * * * كه دارد چنين سيدي پيشرو
چه نعت پسنديده گويم تو را ؟ * * * عليك السلام اي نبي الوري
درود ملك بر روان تو باد * * * بر اصحاب و بر پيروان تو باد
خدايا به حق بني فاطمه * * * كه بر قول ايمان كنم خاتمه
اگر دعوتم رد كني ور قبول * * * من و دست و دامان آل رسول
چه كم گردد اي صدر فرخنده پي * * * زقدر رفيعت به درگاه حي
كه باشند مشتي گدايان خيل * * * به مهمان دارالسلامت طفيل
خدايت ثنا گفت و تبجيل كرد * * * زمين بوس قدر تو جبريل كرد
96 |
بلند آسمان پيش قدرت خجل * * * تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
تو اصل وجود آمدي از نخست * * * دگر هر چه موجود شد فرع تست
ندانم كدامين سخن گويمت * * * كه والاتري زان چه من گويمت
تو را عز لولاك تمكين بس است * * * ثناي توطه و يس بس است
چه وصفت كند سعدي ناتمام * * * عليك الصلوة اي نبيّ السلام
سعدي شيرازي ( 606 ـ 690 تا 694 هـ . ق )
رهنماي كاروان
در اين ره انبيا چون ساربانند * * * دليل و رهنماي كاروانند
و از ايشان سيد ما گشت سالار * * * هم او اول هم او آخر در اين كار
ز احمد تا احد يك ميم فرق است * * * همه عالم در اين يك ميم غرق است
احد در ميم احمد گشت ظاهر * * * در اين ميم اول آمد عين آخر
بدو ختم آمده پايان اين راه * * * در او منزل شده ادعو الي الله
مقام دلگشايش جمع جمع است * * * جمال جانفزايش شمع جمع است
شده او پيش و دلها جمله در پي * * * گرفته جمله دلها دامن وي
در اين ره اوليا باز از پس و پيش * * * نشاني مي دهند از منزل خويش
زحدّ خويش چون گشتند واقف * * * سخن گفتند از معروف و عارف
شيخ محمود شبستري ( 687 ـ 720 هـ . ق )
هواي آشنايي
تو بحري و هر دو كون خاشاك * * * خاشاك درون بحر حاشاك
زد معجزه ات شب ولادت * * * بر طاق سراي كسروي چاك
رفت آتش كفر پارس بر باد * * * شد آب سياه ساوه ، در خاك
97 |
در ديده همتت نيامد * * * درياي جهان به نيم خاشاك
تو بحر حقيقتي از آن روي * * * داري لب خشك و چشم نمناك
تا سير براق تو چو صخره * * * سنگين شده پاي برق چالاك
از طبع تو زاده است دريا * * * وز نسبت توست گوهر پاك
يا قول علي النبي صلّوا * * * توبوا وتَضَرَّعوا وذَلّوا
عمري بزديم دست و پايي * * * در بحر هواي آشنايي
چون بر درت آمديم امروز * * * داريم اميد مرحبايي
اي گل ! چه شود گر از تو يابد * * * اين بلبل بينوا نوايي
از سفره رحمت تو گردد * * * خرم به نواله اي گدايي
درمانده شديم و هيچ جا نيست * * * غير از تو رجا و ملتجايي
آورده و اين نثار داريم * * * درخواست ز حضرتت دعايي
هر چند كه ما گناهكاريم * * * اميد شفاعت تو داريم
سلمان ساوجي ( 692 تا 709 ـ 736 هـ . ق )
ستاره اي بدرخشيد
ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد * * * دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت * * * به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
طربسراي محبت كنون شود معمور * * * كه طاق ابروي يار مَنَش مهندس شد
به بوي او دل بيمار عاشقان چو صبا * * * فداي عارض نسرين و چشم نرگس شد
كرشمه تو شرابي به عاشقان پيمود * * * كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد
حافظ شيرازي ( 726 ـ 791 هـ . ق )
98 |
ولاي محمد
ماء مَعين چيست ؟ خاك پاي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * حبل متين رشته ولاي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
خلقت عالم براي نوع بشر شد * * * خلقت نوع بشر ، براي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
جان گرامي دريغ نيست زعشقش * * * جان من و صد چومن فداي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
جاي محمد درون خلوت جان است * * * نيست مرا ديگري به جاي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
حد ثنايش بجز خداكه شناسد * * * من كه و انديشه ثناي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و اله
نور بقا آمد آفتاب محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * پرده آن نور خاك و آب محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چشم خدابين بجز خداي نبيند * * * چون زميان برفتد نقاب محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چون شب اسري كشيد سرمه « مازاغ » * * * نقش سِوي كي شود حجاب محمد ( صلّي الله عليه وآله )
دولت فردا به هيچ باب نيابد * * * هركه شد امروز رد باب محمد ( صلّي الله عليه وآله )
هر چه بود درج در صحيفه هستي * * * منتخبي باشد از كتاب محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
گر نبود پرده صفات محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * خلق بسوزد ز نور ذات محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ساخته چون زر ناب ناسره مس را * * * پرتو اكسير التفات محمد ( صلّي الله عليه وآله )
مستي او از شراب ساقي باقي * * * مستي باقي ز باقيات محمد ( صلّي الله عليه وآله )
در صف هيجا به وقت صولت اعدا * * * كوه خجل ماند از ثبات محمد ( صلّي الله عليه وآله )
من كه زنم در سخنوري دم اعجاز * * * عاجزم از شرح معجزات محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
چرخ كه خم شد پي سجود محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * هست حبابي ز بحر جود محمد ( صلّي الله عليه وآله )
99 |
مطرب دستانسراي بزم صفارا * * * نيست سرودي به از درود محمد ( صلّي الله عليه وآله )
پايه قدر مقربان ملايك * * * باهمه رفعت بود فرود محمد ( صلّي الله عليه وآله )
جز لمعات جمال اقدم اقدس * * * نامده در ديده شهود محمد ( صلّي الله عليه وآله )
شيوه صديقيان وفا و محبت * * * عادت بوجهليان جحود محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
حق شب اسري چو داد بار محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * از همه بالا گرفت كار محمد ( صلّي الله عليه وآله )
خواجگي كاينات داد خدايش * * * ليك به فقر آمد افتخار محمد ( صلّي الله عليه وآله )
شد دو سه تاري كه عنكبوت تنيدش * * * بر در آن غار پرده دار محمد ( صلّي الله عليه وآله )
گر پي ارباب شوق باد بهاري * * * خار و خسي آرد از ديار محمد ( صلّي الله عليه وآله )
همچو مژه بر دو ديده تا دم محشر * * * جا كنم آن را به يادگار محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي وآله
ماه بود عكسي از جمال محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * مشك شميمي ززلف و خال محمد ( صلّي الله عليه وآله )
در چمن « فاستقم » قدم ننهاده * * * سرو رواني به اعتدال محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چند نشيني در اين سراچه ظلمت * * * محتجب از نيّر كمال محمد ( صلّي الله عليه وآله )
روزنه بگشا كه تافت بر همه عالم * * * پرتو خورشيد بي زوال محمد ( صلّي الله عليه وآله )
دست به دامان آل زن كه نباشد * * * جز به محمد مآل آل محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
حرز امان چيست ؟ نعت و نام محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * صل علي سيد الانام محمد ( صلّي الله عليه وآله )
بهره نيابي ز ذوق مشرب مستان * * * تا نچشي جرعه اي زجام محمد ( صلّي الله عليه وآله )
چرخ برين با همه مدارج رفعت * * * هست كمين پايه از مقام محمد ( صلّي الله عليه وآله )
شرح نما اي نسيم عجز رهي را * * * با كرم خاص و لطف عام محمد ( صلّي الله عليه وآله )
100 |
بو كه در آيم بدين وسيله دولت * * * در كنف ظل اهتمام محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
مهبط وحي خداست جان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * كاشف سر هدي بيان محمد ( صلّي الله عليه وآله )
شاه نشانان بارگاه جلالند * * * خاك نشينان آستان محمد ( صلّي الله عليه وآله )
هست به مهمانسراي نعمت هستي * * * عالم و آدم طفيل خوان محمد ( صلّي الله عليه وآله )
با همه اشجار ، چيست روضه جنت ؟ * * * چند نهالي ز بوستان محمد ( صلّي الله عليه وآله )
شد صدف گوش وهوش عارف و عامي * * * پرگهر از لعل درفشان محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
مطلع صبح صفاست روي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * منبع احسان و لطف خوي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
سلسله كائنات را سببي نيست * * * جز شكن زلف مشكبوي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
باد صبا ، اي رسول يثرب و بطحا * * * خيز و قدم نه به جست و جوي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
بر رخم از خون دل دو رود روان بين * * * تحفه رسان اين درود ؛ سوي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
دولت جامي بس اين كه مي گذراند * * * عمر گرامي به گفت و گوي محمد ( صلّي الله عليه وآله )
ليس كلامي يفي بنعت كماله * * * صل الهي علي النبي و آله
عبدالرّحمان جامي ( 817 ـ 898 هـ . ق )