بخش 7
سوگ سروده ها روز نوحه قرآن غم پیامبر غربت اسلام بقیع صحن ویران راز نهان اشک های منجمد قبرستان بقیع بقعه بقیع مهبط رحمت خوابیده است جان جهان هوای بقیع شهر مدینه چند سال داری تو ؟ ! روایت صبر مهبط جبرئیل کبوتر بقیع و کبوتر حرم امام رضا ( علیه السلام ) رباعی ها و دوبیتی ها مظلوم ترین نگاه صفای گریه چلچراغ
153 |
سوگ سروده ها
روز نوحه قرآن
ماتم جهانسوز خاتم النبيين است ؟ * * * يا كه آخرين روز صادر نخستين است ؟
روز نوحه قرآن در مصيبت طاهاست * * * روز ناله فرقان از فراق ياسين است ؟
خاطري نباشد شاد در قلمرو ايجاد * * * آه وناله و فرياد در محيط تكوين است ؟
كعبه را سزد امروز ، رو نهد به ويراني * * * زانكه چشم زمزم را سيل اشك خونين است
صبح آفرينش را ، شام تار باز آمد * * * تيره ، اهل بينش را ديده جهان بين است
رايت شريعت را ، نوبت نگونساري است * * * روز غربت اسلام ، روز وحشت دين است
شاهد حقيقت را ، هر دو چشم حق بين خفت * * * آه بانوي كبري همچو شمع بالين است
154 |
هادي طريقت را ، زندگي به سر آمد * * * گمرهان امت را سينه اي پر از كين است
شاهباز وحدت را ، بند غم به گردن شد * * * كركس طبيعت را ، دست و پنجه رنگين است
شد هماي فرخ فر ، بسته بال و بي شهپر * * * عرصه جهان يكسر ، صيد گاه شاهين است
خاتم سليمان را اهرمن به جادو برد * * * مسند سليماني ، مركز شياطين است
شب ز غم نگيرد خواب ، چشم نرگس شاداب * * * ليك چشم هر خاري ، شب به خواب نوشين است
پشت آسمان خم شد زير بار اين ماتم * * * چشم ابر پر نم شد در مصيبت خاتم
آيت الله غروي اصفهاني ( كمپاني ) « مفتقر » ( 1269 ـ 1361 هـ . ق )
غم پيامبر
در و ديوار را امشب سيه پوشيد اي مردم * * * كه غم در سينه اهل ولا جوشيد اي مردم
تمام لاله ها سر در گريبانند از اين غم * * * كه زهرا از غم بابا سيه پوشيد اي مردم
مدينه زين غم عظمي فضايش درد آلود است * * * در آن وادي شميم درد و غم پيچيد اي مردم
براي گلفشاني روي خاك قبر پيغمبر * * * گل اشك از دو چشم خويش زهرا چيد اي مردم
155 |
وفايي زين غم جانسوز با سوز غم خود گفت * * * در و ديوار را امشب سيه پوشيد اي مردم
سيد هاشم وفايي
غربت اسلام
باز از آتش غم جان جهان مي سوزد * * * شمع مي گريد و پروانه جان مي سوزد
آفتاب نبوي چهره نهان ساخت مگر ؟ * * * كه زحسرت دل ذرّات جهان مي سوزد
از غم رحلت پيغمبر اسلام هنوز * * * در تن امت مرحومه روان مي سوزد
در ميان جسم نبي مانده و تنهاست علي * * * دل مولاست كز اين داغ گران مي سوزد
جسم بي جان پدر بيند و حال شوهر * * * زين مصيبت دل زهراي جوان مي سوزد
سيّد رضا « مؤيّد »
157 |
بقيع
159 |
صحن ويران
وه چه خوش آرامگاهي پرضيا دارد بقيع * * * كز ضيائش پرضيا ارض و سما دارد بقيع
ظاهراً گر ارض ويران گشته اي آيد به چشم * * * باطناً در سينه گنجي پربها دارد بقيع
چارقبر از چار سرور بي ضريح و بي حرم * * * صحن ويران گشته اي در آن سرا دارد بقيع
نيست آثاري زقبر مخفي زهرا ولي * * * بيت الاحزاني در آن محنت فزا دارد بقيع
لمعه لمعه نور مي خيزد از آن سوي سما * * * چون نهان در خود جمال مجتبي دارد بقيع
زهد خيزد از ترابش با خضوع و با خشوع * * * سيد سجاد فخرالأوصيا دارد بقيع
سرور دريا شكاف علم خوابيده در او * * * باقر بحرالعلوم ذوالعطا دارد بقيع
160 |
نور مذهب تابناك از روضه اش در شرق و غرب * * * جعفر صادق سليل مصطفي دارد بقيع
خودغريب وقبرشان باشد غريب اندر جهان * * * بر غريبان بزم غم صبح و مسا دارد بقيع
بيت الاحزاني خروشان دارم از ام البنين * * * كز خروشش عالمي را در نوا دارد بقيع
« آذر » از ديده بريز اشگ و بگو بار دگر * * * وه چه خوش آرامگاهي پرضيا دارد بقيع
غلامرضا آذرحقيقي
راز نهان
برگشا مهر خموشي از زبانت اي بقيع * * * جاي زهرا را بگو با زائرانت اي بقيع
ديده گريان ما را بنگر و با ما بگو * * * در كجا خوابيده آن آرام جانت اي بقيع
لطف كن گم كرده ما را نشان ما بده * * * بشكن اين مهر خموشي از زبانت اي بقيع
گر دهي بر من نشان از قبر زهرا تا ابد * * * برندارم سر زخاك آستانت اي بقيع
گفت مولا راز اين مطلب مگو با هيچ كس * * * خوب بيرون آمدي از امتحانت اي بقيع
گر نداري اذن از مولا كه سازي بر ملا * * * دست كم با ما بگو از داستانت اي بقيع
161 |
فاطمه با پهلوي بشكسته شد مهمان تو * * * ده خبر ما را زحال ميهمانت اي بقيع
آرزو داردبه دل « خسرو » كه تا صاحب زمان * * * برملا سازد مگر راز نهانت اي بقيع
سيد محمد خسرونژاد « خسرو »
اشك هاي منجمد
نگاه ، آينه اشك و آستين ديوار * * * دلم پياله درد است پشت اين ديوار
غبارها به خدا اشك هاي منجمدند * * * ببين چه سان شده با اشك ها عجين ديوار
چه ماجراي عجيبي چه بهت سنگيني * * * سكوت آينه سرشار و شرمگين ديوار
اگرچه قصه ديوارها غم انگيز است * * * چقدر حك شده بر شانه زمين ديوار
ميان اين همه داغ و كنار اين همه رنج * * * شده است با من دلخسته همنشين ديوار
به خونِ ريخته از چشم لاله مي ماند * * * ميان مردم مشتاق چون نگين ديوار
به سوي عرش خداوند تا ابد باز است * * * چهار پنجره آن سوي آخرين ديوار
محسن حسن زاده ليله كوهي
162 |
قبرستان بقيع
صحنه اي بس جان فزا و دل نشين دارد بقيع * * * رنگ و بو از لاله هاي باغ دين دارد بقيع
گشته دامانش زيارتگاه قرص آفتاب * * * سايه از بال و پر روح الامين دارد بقيع
زآسمان وحي دارد در بغل خورشيدها * * * گرچه جا در دامن خاك زمين دارد بقيع
تا چراغش قبر بي شمع و چراغ مجتبي است * * * روشني در ديده اهل يقين دارد بقيع
خرمني از مشك جنّت بر سر هر تلّ خاك * * * از غبار قبر زين العابدين دارد بقيع
تا توسل بر مزار حضرت باقر برند * * * يك جهان دل در يسار و در يمين دارد بقيع
لاله عباسي از دامان پاكش سرزند * * * خُرّمي از تربت امّ البنين دارد بقيع
قبر ابراهيم را بگرفته در آغوش جان * * * فيض ها از پيكر آن نازنين دارد بقيع
خاك آن صحرا صدف ، درّ فاطمه بنت اسد * * * گوهري چون مادر حبل المتين دارد بقيع
پيكري گم گشته در اشك اميرالمؤمنين * * * لاله اي از رحمة للعالمين دارد بقيع
برمشام « ميثم » آيد بوي قبر فاطمه * * * سينه اي خوش بوتر از خلد برين دارد بقيع
غلامرضا سازگار « ميثم »
بقعه بقيع
جلوه جنت به چشم خاكيان دارد بقيع * * * يا صفاي خلوت افلاكيان دارد بقيع
گرچه با شمع و چراغ اين آستان بيگانه است * * * الفتي با مهر و ماه آسمان دارد بقيع
گرچه محصولش به ظاهر يك نيستان ناله است * * * يك چمن گل نيز در آغوش جان دارد بقيع
گرچه مي تابد بر او خورشيد سوزان حجاز * * * از پر و بال ملائك سايبان دارد بقيع
163 |
مي توان گفت از گلاب گريه اهل نظر * * * بي نهايت چشمه اشگ روان دارد بقيع
بشكند بار امانت گرچه پشت كوه را * * * قدرت حمل چنين بار گران دارد بقيع
تا سر و كارش بود با عترت پاك رسول * * * كي عنايت با كم و كيف جهان دارد بقيع
اين مبارك بقعه را حاجت به نور ماه نيست * * * در دل هر ذره خورشيدي نهان دارد بقيع
اين كه ريزد از در و ديوار او گرد ملال * * * هر وجب خاكش هزاران داستان دارد بقيع
چون شد ابراهيم قربان حسين فاطمه * * * پاس حفظ اين امانت را به جان دارد بقيع
فاطمه بنت اسد ، عباس عم ، ام البنين * * * اين همه همسايه عرش آستان دارد بقيع
در پناه مجتبي در ظل زين العابدين * * * ارتباط معنوي با قدسيان دارد بقيع
باقر علم نبي و صادق آل رسول * * * خفته اند آن جا كه عمر جاودان دارد بقيع
قرن ها بگذشته بر اين ماجرا اما هنوز * * * داغ هجده ساله زهراي جوان دارد بقيع
كس نمي داند چرا يا قرة عين الرسول * * * منظره فصل غم انگيز خزان دارد بقيع
آخر اين جا قصه گوي رنج بي پايان توست * * * غصه و غم كاروان در كاروان دارد بقيع
164 |
خفته بين منبر و محرابي اما باز هم * * * از تو اي انسيه حورا نشان دارد بقيع
راز مخفي بودن قبر تو را با ما نگفت * * * تا به كي مهر خموشي بر دهان دارد بقيع ؟
شب كه تنها مي شود با خلوت روحاني اش * * * اي مدينه انتظار ميهمان دارد بقيع
شب كه تاريك است و در بر روي مردم بسته اند * * * زائري چون مهدي صاحب زمان دارد بقيع
كاش باشد قبضه خاكم در آن وادي « شفق » * * * چون ز فيض فاطمه خط امان دارد بقيع
محمدجواد غفورزاده كاشاني « شفق »
مهبط رحمت
بس كه از دل كشيده آه بقيع * * * به حريم تو يافت راه بقيع
از تو رونق گرفت و فرّ و شكوه * * * وز تو دارد جلال و جاه بقيع
از طفيل وجود توست كه هست * * * مهبط رحمت اله بقيع
اينك از فيض همجواري توست * * * جاي آمرزش گناه بقيع
از چه قبرت به خاك يكسان است ؟ * * * اي به مظلوميّتت گواه بقيع
به مثل شد مدينه چون كنعان * * * مجتبي يوسف است و چاه بقيع
روز از تاب آفتاب حجاز * * * به خدا مي برد پناه بقيع
در ميان سكوت و ظلمت شب * * * راز دل مي كند به ماه بقيع
قتلگاه حسين ، كرب و بلاست * * * مجتبي راست قتله گاه بقيع
پي دلجويي دو گل ، زهرا * * * گاه در كربلاست گاه بقيع
165 |
به اميد زيارت مهدي است * * * كه به در دوخته نگاه بقيع
با تو هستم ز داغ و حسرت دل * * * من مسكين روسياه بقيع
محمدجواد غفورزاده كاشاني « شفق »
خوابيده است
زير اين خاك از فضيلت گنج ها خوابيده است * * * آسمان هايي به زير اين ثري خوابيده است
چار ركن دين و ايمان چار مصباح هدي * * * هريكي شمع بساط كبريا خوابيده است
سبط اكبر مجتبي دوم امام دين حسن * * * با دل صد پاره از زهر جفا خوابيده است
آنكه جسم نازنينش را زبعد مردنش * * * تيرباران كرد خصم بيوفا خوابيده است
آنكه شد آزرده از زنجير اعدا گردنش * * * تا به شام از كربلاي پربلا خوابيده است
باقر علم نبي پنجم امام شيعيان * * * ديده از اعداي قرآن رنج ها خوابيده است
صادق آل محمد با دلي لبريز خون * * * از جفا و ظلم منصور دغا خوابيده است
پهلوي بشكسته روي نيلگون بازو كبود * * * اندر اينجا حضرت خيرالنسا خوابيده است
فراهي
166 |
جان جهان
چون شرف نزد خداي ذوالمنن دارد بقيع * * * نام خود ورد زبان مرد و زن دارد بقيع
من نمي دانم چرا حزن آورد نام بقيع * * * گوئيا در جنب خود بيت الحزن دارد بقيع
اين كه صابر بي حريم و صحن و ايوان مانده است * * * بحر حلم حق امام ممتحن دارد بقيع
نيست قبرستان ، بود اين پيكر جان جهان * * * پنج جان پاك را اندر بدن دارد بقيع
جان عالم احمد است و جان احمد فاطمه * * * فاش گويم جان عالم را به تن دارد بقيع
سيد سجاد و زهرا تا در آن جا خفته اند * * * تا ابد آه و غم و رنج و محن دارد بقيع
باقر علم نبي آن جا دفين و بي حرم * * * بس حوادث زان گروه پر فتن دارد بقيع
از غم و داغ رئيس مذهب شيعه هنوز * * * ماجراي پربلاي دل شكن دارد بقيع
گوهر يكدانه ابراهيم پور احمد است * * * قرص ماهي را كه اندر پيرهن دارد بقيع
فاطمه بند اسد عباس با ام البنين * * * آن چنان گل هاي در طرف چمن دارد بقيع
حسين نيك
167 |
هواي بقيع
در سر من بود هواي بقيع * * * بر لب من بود ثناي بقيع
دل شوريده را قراري نيست * * * مرغ دل پر زند براي بقيع
آرزويي نباشدم در دل * * * به جز از شوق و جز لقاي بقيع
بشنود بوي عشق زآنوادي * * * هركسي باشد آشناي بقيع
پاره هاي تن رسول خدا * * * خفته در خاك با صفاي بقيع
حضرت باقر و امام ششم * * * عابدين است و مجتباي بقيع
ناله هاي علي طنين انداز * * * باشد از غصه در فضاي بقيع
داستان علي و آن دل شب * * * هست شرحي زماجراي بقيع
سيد عبدالحسين رضايي
شهر مدينه
شهر مدينه ، شهر رسول مكرم است * * * آنجا اگر كه سر بسپارد ملك ، كم است
شهر مدينه ، آينه دار پيمبر است * * * كز خيل انبيا به فضيلت ، مقدّم است
شهر مدينه ، مهبط وحي و نبوت است * * * چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است
شهر مدينه ، منظره هايي كه ديده است * * * بعد از هزار سال ، حديث مجسم است
شهر مدينه ، سنگ صبور است در حجاز * * * هم ترجمان زمزمه ، هم روح زمزم است
168 |
شهر مدينه ، شاهد راز شب علي است * * * با چاه هاي كوفه ، هم آواز و همدم است
شهر مدينه ، سوخته از داغ مجتبي * * * برگ و برش ملال و گُلش حسرت و غم است
شهر مدينه ، انس گرفته است با حسين * * * بعد از حسين ، آينه گردان ماتم است
شهر مدينه ، گريه سجاد را چو ديد * * * چشم انتظار ريزش باران نم نم است
شهر مدينه ، شاهد برگشت زينب است * * * گويا هنوز بر لب او خير مقدم است
شهر مدينه ، هديه فرستد به قدسيان * * * از تربت بقيع ، كه اكسير اعظم است
شهر مدينه ، رنگ « شفق » يافت از ملال * * * گيسوي نخل هاش پريشان و درهم است
شهر مدينه ، شاهد غم هاي فاطمه است * * * اين خاك پاك ، جاي قدم هاي فاطمه است
محمد جواد غفورزاده « شفق »
چند سال داري تو ؟ !
شنيده ام كه دلي پر ملال داري تو * * * مگر چه خاطره اي در خيال ، داري تو ؟
مدينه ! هيچ گلي از تو گلنفس تر نيست * * * كه بوي احمد و زهرا و آل داري تو
هنوز عطر دعا ، در فضاي تو جاري است * * * هنوز بوي اذان بلال داري تو
مدينه ! بوسه به خاك تو مي زند افلاك * * * زبس كه فرّ و شكوه و جلال داري تو !
دوام دولت تو ، در حضور حضرت اوست * * * بمان ! كه منزلتي لا يزال داري تو
169 |
مگر كه منحني قامت كه را ديدي * * * كه شب اشاره به نقش هلال داري تو ؟ !
به ياد خاطره تلخ آن در و ديوار * * * درون سينه ، دلي پرملال داري تو
بيا كه نوبت كوچ كبوتر حرم است * * * براي بال گشودن ، مجال داري تو
ولي چگونه پر خويش ، واتواني كرد ؟ * * * كه زخم تير ملامت به بال داري تو
نسيم از آن گل پرپر هميشه مي پرسد : * * * مگر بهارترين ! چند سال داري تو ؟ !
محمّدعلي مجاهدي « پروانه »
روايت صبر
بقيع وسعت بي انتهاي غربت من * * * بقيع گستره غم ، فضاي غربت من
بقيع خيمه همسايه با مصيبت ها * * * بقيع بقعه ماتم سراي غربت من
بقيع بغض گره خورده در گلوي سكوت * * * غم نهان شده در لابه لاي غربت من
بقيع صفحه اي از دفتر روايت صبر * * * خلاصه نامه اي از ماجراي غربت من
مدينه است و بقيع است و يك نيستان داغ * * * كه رويد از دل هر ني نواي غربت من
سكوت سبز برويد ز خشم سرخ اين جا * * * كه صبر گريه كند خون براي غربت من
در اين خرابه نهان است گنج تنهايي * * * كه شيعه راست امانت ، بهاي غربت من
زبس كه شعله آهم به چرخ برخيزد * * * پرنده پر نزند در هواي غربت من
مناره اي به بلنداي چارده قرن است * * * كه بر سپهر رساند صداي غربت من
هجوم وغارت وتخريب اين حريم خداست * * * غريب خاطره ماجراي غربت من
هنوز نيش قلم هاست زخمي ترديد * * * كه عقده باز كنند از كجاي غربت من
حريم گمشده مادرم اگر خواهي * * * بپرس از من و از كوچه هاي غربت من
به برگ برگ شقايق به لاله ها سوگند * * * كه مي رسد به اجابت دعاي غربت من
برون ز عزلت اين چارسنگ امّيد است * * * به سنگ فرش حرم جاي پاي غربت من
محمد موحديان قمي « اميد »
170 |
مهبط جبرئيل
سلام اي خفتگان در مدينه * * * سلام اي عاشقان بي قرينه
سلام اي هاديان وادي طور * * * سلام اي رهروان خطّه طور
سلام اي باب جبريل مُكرّم * * * سلام اي عشق و عقل ، اندر تو مُدغم
سلام اي قُبّه خضراي احمد * * * سلام اي خفته در خاكت محمّد
مدينه جاي جاي تربت تو * * * گواهي مي دهد بر غربت تو
مدينه مهبط جبريل اينجاست * * * هم اينجا باب ارباب تقاضاست
سلام اي مصطفي را برگرفته * * * به دامن جسم آن سَروَر گرفته
هر آن كس بشنود درد و غم تو * * * بسوزد تا ابد در ماتم تو
سلام اي تربت زهراي اطهر * * * سلام اي محسن نشكفته پرپر
سلام اي رازها در تو نهفته * * * به چاه اندر علي اسرار گفته
سلام اي اشگ زهرا در تو جاري * * * به فقدان پدر در سوگواري سيد مهدي ميرآفتاب « حسام »
كبوتر بقيع و كبوتر حرم امام رضا ( عليه السلام )
آي كبوتر كه نشستي روي گنبد طلا * * * تو كه پرواز مي كني تو حرم امام رضا
من كبوتر بقيعم با تو خيلي فرق دارم * * * سرمُ به جاي گنبد روي خاك ها مي ذارم
خونه قشنگ تو كجا و اين خونه كجا * * * گنبد طلا كجا قبرهاي ويرونه كجا
اونجا هركي مي پره طائر افلاكي مي شه * * * اينجا هركي مي پره بال و پرش خاكي ميشه
171 |
اونجا خادما با زائر آقا مهربونن * * * اينجا زائرا رو از كنار قبرها مي رونن
تو كه هرشب مي سوزه چلچراغ ها دور و برت * * * به امام رضا بگو غريب تويي يا مادرت
كي مي گه كه تو غريبي غريب عاشق نداره * * * روز و شب اينهمه عاشق روي خاك سر مي ذاره
غريب اونه تو بقيع شمع و چراغي نداره * * * نه ضريح و نه حرم حتي رواقي نداره
سهيل محمودي
رباعي ها و دوبيتي ها
مظلوم ترين نگاه
اي خفته تو پناهِ تاريخ ، بقيع * * * آئينه نماي آهِ تاريخ ، بقيع
مصداق تمام غصه هامان ، هستي * * * مظلوم ترين نگاهِ تاريخ ، بقيع
سيدعلي اصغر موسوي « سعا »
صفاي گريه
دلم دارد هواي گريه امشب * * * صفا دارد ، صفاي گريه امشب
اگر ريزم زچشمم خون ، چه زيباست * * * غريبانه ، به جاي گريه امشب
سيدعلي اصغر موسوي « سعا »
172 |
چلچراغ
غريبانه ، بگريم من به داغت * * * بگيرم از دل تنگم سراغت
تويي مهتاب شب هاي غريبي * * * كه رشگ كهكشان شد چلچراغت
سيدعلي اصغر موسوي « سعا »