بخش 13

رباعی ها و دوبیتی ها ولایت حسن دوست دارد روح دعا فروغ دل زهرا ( علیها السلام ) گلشن دین مه حُسن سوگ سروده ها مزار حسن در تاب رفت و ... ! خونابه دل ماجرای دو طشت گل خونین دهن شعله غم دو طشت داغ جگر مگر امروز عزیزی مرده است ؟ ! آینه وحی داغ حسن آماج تیر کین جغد و هما نخل محرم در بارش باران بلا داغ شگفت زخم کاری گل ملکوت باده وصل یا ابالصبر کریم آل فاطمه سردار بی سپاه ! میوزد بوی کسی هنگامه قیامت


306


رباعي ها و دوبيتي ها

ولايت حسن

آن را كه ولايت حسن نيست * * * طاعات قبول ذوالمنن نيست

از بعد علي قباي لولاك * * * جز در خور قامت حسن نيست

هماي شيرازي

دوست دارد

خدا اين نغمه ها را دوست دارد * * * يقين زهرا شما را دوست دارد

روا سازد يقين حاجات ما را * * * كه زهرا ، مجتبا را دوست دارد

محمد موحديان « اميد »


307


روح دعا

مژده اي دل نور چشم مرتضي آمد خوش آمد * * * شام ميلاد امام مجتبي آمد خوش آمد

غم مخور اي دل كه در ماه دعا و استجابت * * * بهر تأثير دعا روح دعا آمد خوش آمد

ژوليده نيشابوري

فروغ دل زهرا ( عليها السلام )

نَقل است كه نُقل بزم دلهاست حسن * * * در حُسن و جمال ، عالم آراست حسن

با خُلق محمد است و با خوي علي * * * يعني كه فروغ دل زهراست حسن

سيد رضا ميرجعفري « حامي »

گلشن دين

برخيز كه بلبل به چمن آمده است * * * بر گلشن دين ، سرو و سمن آمده است

بر روي نكويش صلواتي بفرست * * * غم را سپري كن كه حسن آمده است

حسين آذري

مه حُسن

وقت است كه دل بر حرمش بسپاريم * * * از شادي ميلاد حسن ، گل باريم

اينك كه مَهِ حُسن و محبت آمد * * * اي دوست بيا روي به سويش آريم

حسين آذري


309


سوگ سروده ها

مزار حسن

ايا صبا بگذر بر سر مزار حسن * * * زهي شميم تو چون خلق مشكبار حسن

به خاك خِطّه يثرب خرام تا بيني * * * شكفته سنبل و گل از خط و عذار حسن

چو شب ز مشعل مه چشم تيره روشن كن * * * ز خاك خوابگه سرمه اقتدار حسن

يكي به تعزيت بقعه بقيع گذر * * * ببوس مشهد پاك بزرگوار حسن

كه ريخت سوده الماس ريزه در قدحش * * * كه زهر گشت از آن ، آب خوشگوار حسن

به روز تيره خود شام از آن سيه پوش است * * * كز اهل شام بد آمد به روزگار حسن

به باغ عترت پيغمبر از خزان ستم * * * بريخت لاله و نسرين ز نوبهار حسن

بنفشه بين سر حسرت نهاده بر زانو * * * ز سوك غاليه بوي بنفشهوار حسن

هنوز زُهره سرانداز نيلگون دارد * * * ز سوز مادر زهراي سوگوار حسن

به روي معركه خورشيد چشم آن دارد * * * كه توتيا كشد از گرد رهگذار حسن

بسا كه جان بسپردند در هزاهز جنگ * * * دلاوران ، به سر تيغ جان سپار حسن

بدان اميد كه چشم قبول بگشايد * * * گشاده روضه رضوان در انتظار حسن

به جز خداي كه داند كه عالم الغيب است * * * كمال قربت پنهان و آشكار حسن


310


امامت و حسب و نسب علي بودش * * * زهي ستوده خصال و زهي شعار حسن

به زير سايه طوبي كسي تواند بود * * * كه سايه افكندش سرو جويبار حسن

ز دست ساقي كوثر خورد شراب رحيق * * * كسي كه مشرب او هست چشمه سار حسن

سخن به قدر حَسَن چون سرايد ابن حسام * * * كه نيست مدحت حسّان به اقتدار حسن

چو من به پايه حسّان نمي رسم به سخن * * * سخن چگونه رسانم به اعتبار حسن

محمّد بن حسام خوسفي ( 782 ـ 875 هـ . ق )

در تاب رفت و . . . !

در تاب رفت و طشت طلب كرد و ناله كرد * * * و آن طشت را ز خون درون رشگ لاله كرد

خوني كه خورد در همه عمر از گلو بريخت * * * خود را تهي ز خون دل چند ساله كرد !

نبود عجب كه خون دلش ريخت در قدح * * * عمريش روزگار ، همين در پياله كرد

خون خوردن و عداوت خلق و جفاي دهر * * * يعني امامتش به برادر حواله كرد

نتوان نوشت قصه درد دلش تمام * * * ور مي توان ز غصه هزاران رساله كرد !

آه از دل مدينه ، ز هفت آسمان گذشت * * * آن روز شد عيان ، كه رسول از جهان گذشت

وصال شيرازي ( 1197 ـ 1262 هـ . ق )


311


خونابه دل

هرگز كسي دچار محن چون حسن نشد * * * ور شد دچار آن همه رنج و محن نشد

خاتم اگر زدست سليمان به باد رفت * * * اندر شكنجه ستم اهرمن نشد

نوح نبي گر از خطر موج رنجه شد * * * غرقاب لجّه غم بنياد كن نشد

يوسف اگرچه از پدر پير دور ماند * * * ليكن غريب و بي همه كس در وطن نشد

شمع ارچه سوخت از سر شب تا سحر ولي * * * خونابه دل و جگرش در لگن نشد

حقا كه هيچ طائري از آشيان قدس * * * چون او اسير پنجه زاغ و زغن نشد

جز غم نصيب آن دل والاگهر نبود * * * جز زهر بهر آن لب شكرشكن نشد

دشنام دشمن آنچه كه با آن جگر نمود * * * از زهر بي مضايقه با آن بدن نشد

از دوست آنچه ديد ز دشمن روا نبود * * * جز صبر ، دردهاي دلش را دوا نبود

هرگز دلي زغم چو دل مجتبي نسوخت * * * ور سوخت ز اجنبي دگر از آشنا نسوخت

هر گلشني كه سوخت زباد سموم سوخت * * * از باد نوبهار و نسيم صبا نسوخت

چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت * * * كز دشمنان ز هر بد و هر ناسزا نسوخت

از هر خسي چو آن گل گلزار معرفت * * * شاخ گلي زگلشن آل عبا نسوخت

جز آن يگانه گوهر توحيد را كسي * * * زالماس سوده لعل لب دلربا نسوخت

هرگز برادري به عزاي برادري * * * در روزگار ، چون شه گلگون قبا نسوخت

ناورد كس دلي كه چو قاسم به ناله شد * * * زان ناله پر از شرر واابا نسوخت

آندم كه سوخت حاصل دوران ز سوز زهر * * * در حيرتم كه خرمن گردون چرا نسوخت

تا شد روان عالم امكان ز تن روان * * * جنبنده اي نماند كزين ماجرا نسوخت

خاموش شد چراغ دل افروز مجتبي * * * افروخت شعله غم جان سوز مجتبي

آيت الله غروي اصفهاني ( كمپاني ) « مفتقر » ( 1269 ـ 1361 هـ . ق )


312


ماجراي دو طشت

شد از غم دو طشت ، دلم پر ز درد و خون * * * خون جگر ، مدام فرو ريزم از عيون

در حيرتم به زينب غمگين چه ها گذشت ! * * * آن دم كه اوفتاد نگاهش بر آن دو طشت

يك طشت را ، ز خون درون ديد لاله گون * * * يك طشت را بديد در آن ، رأس پر ز خون

برخاست چون ز تاب عطش مجتبي ز خواب * * * برداشت كوزه را و بنوشيد جام آب

از آه و ناله ، خون دل اهل جهان نمود * * * طشتي طلب ، ززينب افسرده جان نمود

آن طشت ، پر زخون دل دردناك كرد * * * زينب بديد و از غم او جامه ، چاك كرد

طشت دگر كه زينب از آن گشت بي سكون * * * درشهر شام بود به بزم يزيد دون

آن دم كه رأس پاك شهنشاه بحر و بر * * * آغاز كرد خواندن قرآن به طشت زر

برداشت چوب كينه ، يزيد از ره غضب * * * كرد آشنابه لعل لب شاه تشنه لب

زينب به ناله گفت كه : اي بي حيا مزن ! * * * چوب جفا به بوسه گه مصطفي مزن !

دارد « صغير » تا به صف حشر ، شور و شين * * * گاه از غم حسن ، گهي از ماتم حسين

محمدحسين « صغير » اصفهاني ( 1312 ـ 1390 هـ . ق )


313


گل خونين دهن

ماتم كيست ، كه دل ها همه غرق محن است * * * هركجا مي نگرم صحنه بيت الحزن است

ناله واحسن است از در و ديوار ، بلند * * * مگر اي دلشدگان ، باز عزاي حسن است

گوئيا اين خبر آيد ز نسيم سحري * * * كز مدينه ، به سما ناله هر مرد و زن است

حسن امروز شده لاله رويش پرپر * * * كه به تن ، چاك زنان ، جامه گل در چمن است

زينب از مرگ حسن ، موي كنان ، مويه كنان * * * زين اَلَم ، اشك فشان ، خسروگل پيرهن است

فاطمه چيده به فردوس برين ، بزم عزا * * * بلبل آسا به فغان ، زين گل خونين دهن است

علي ، از داغ جگرگوشه خود اشك فشان * * * فاطمه ، ناله كنان بهر گل ياسمن است

حسن اندر دم رفتن ، به حسينش فرمود * * * اول رنج تو و آخر عمر حسن است

بعد من ، بار امامت ، همه بر دوش تو است * * * نكته اي گوش زمن دار ، كه دُرّ سخن است

همه دم ، باش در اين دار ، مهياي سفر * * * كه به ما عاريتي ، جان گرامي به تن است

سفر آخرتي فرض ، بود بر همگان * * * كه چنين شيوه و اين رسم سپهر كهن است

محمد « شرمي » كاشاني

شعله غم

مرغ روحم طيرانش ، به هواي دگر است * * * كه ز خون دلم ، آغشته ورا بال و پر است

حضرت فاطمه در خلد برين ، اشك فشان * * * گه ز داغ پدر و گاه زمرگ پسر است

هيچ داريد خبر ، از دل كلثوم امروز ؟ * * * كز غم مرگ حسن ، ديده اش ازاشك ، تر است

دل زينب شده چون لاله پرداغ ، چو ديد * * * آتش زهر ستم در دل او كارگر است

گفت اي واي ، جگرگوشه زهراي بتول * * * گر ز دستم برود ، خاك عزايم به سر است

محمد « شرمي » كاشاني


314


دو طشت

از گردش زمانه و اين چرخ نيل فام * * * افكند ماجراي حسن ، طشت ما ز بام

افسرده گشت ، زينب مظلومه از دو طشت * * * يك طشت ، در مدينه و طشتي ، به شهر شام

يك طشت ، پر زخون و غم و درد از حسن * * * يك طشت ، رأس پاك حسين ديد ، لاله فام

آه از دمي كه زاده سفيان ، به طشت زر * * * آزرده كرد ، بوسه گه سيّد انام

زينب چو ديد ، چوب جفا بر لب حسين * * * آهي زدل كشيد كه شد صبح شام ، شام

گفت اي يزيد ، پشت شكوهت شكسته باد * * * پيش امام ، چوب مزن بر لب امام

ميرزا عبدالرسول « مداح » شوشتري

داغ جگر

لاله اي بود كه با داغ جگر سوخته بود * * * آتشي در دل سودا زده افروخته بود

شرم دارم كه بگويم ، تن مسموم تو را * * * خصم ، با تير ، به تابوت ، به هم دوخته بود

راز دل را همه ، با همسر خود مي گويند * * * حسن ، از همسر خودكامه خود ، سوخته بود

جگرش پاره شد از نيشتر زخم زبان * * * در لگن ، خون دلي ريخت ، كه اندوخته بود

ارث ، از مادر خود برد ، غم و رنج و محن * * * صبر و تسليم و رضا از پدر ، آموخته بود

حسين اخوان « تائب » كاشان

مگر امروز عزيزي مرده است ؟ !

يا رب ! امروز چرا خاطر خلق افسرده است ؟ * * * شيعيان را گل رخسار چرا پژمرده است ؟

دل اولاد علي از چه چنين آزرده است ؟ * * * بار الها ! مگر امروز ، عزيزي مرده است ؟


315


كه به هر برزن و كو گشته عزا خانه به پا * * * چشم ياران ، شده از گريه به سان دريا

گوييا اختري از برج ولا كرده افول * * * كه به درياي الم غوطه ورند آل رسول

هر كه را مي نگرم هست پريشان و ملول * * * شده از داغ پسر خون دلِ زهراي بتول

اشك حسرت به رخ از مرگ حسن كرده روان * * * هست هر دم به فغان ، موي كنان مويه كنان

آري ، آري حسن بن حسن آن خسرو دين * * * آنكه در فخر وشرف هيچ كسش نيست قرين

گشته مسموم ز بيداد يكي پست و لعين * * * با دل خون شده و زار و پريشان و غمين

روز و شب ذكر حسين بن علي : واحسن است * * * دل زينب ز غم مرگ حسن ، پر محن است

محمدعلي تبريزي « فتي »

آينه وحي

اي علوي ذات و خدايي صفات * * * صدر نشين همه كاينات

سيّد و سالار شباب بهشت * * * دست قضا و قلم سرنوشت

زاده طوبي و بهشت برين * * * نور خدا در ظلمات زمين

نور دل و ديده ختمي مآب * * * سايه اي از پرتو تو آفتاب

باب تو سرسلسله اولياست * * * چشم پر از نور خدا مرتضي است

مادر تو دخت پيمبر بود * * * آيه اي از سوره كوثر بود

پرده نشين حرم كبريا * * * فاطمه آن زهره زهراي ما


316


عاشق كل حضرت سلطان عشق * * * خون خدا ، شاه شهيدان عشق

با تو ز يك گوهر و يك مادر است * * * ظلّ خدايي تواش بر سر است

آيه تطهير به شأن شماست * * * حكم شما امر اولوالامر ماست

سينه سيناي شما طور وحي * * * نور شما شاخه اي از نور وحي

در رمضان ماه نشاط و سرور * * * ماه دعا ماه خدا ماه نور

نورفشان شد ز دو سو آسمان * * * در دو افق تافت دو خورشيد جان

وحي خدا از افق ايزدي * * * نور حَسَن از افق احمدي

مشك و گلابي به هم آميختند * * * در قدح اهل ولا ريختند

اي رمضان از تو شرف يافته * * * نور تو بر جبهه او تافته

نيمه ماه رمضان عزيز * * * گيسوي مشكين تو شد مشك بيز

بعد علي شاخص عترت تويي * * * وارث ميراث نبوّت تويي

مصلحت ملّت اسلام و دين * * * كرد تو را گوشه عُزلت نشين

هيچ گذشتي چو گذشت تو نيست * * * آن كه ز شاهي بكشد دست كيست ؟

صبر هم از صبر تو بي تاب شد * * * كوزه شد و زهر شد و آب شد

بعد شهادت نكشيد از تو دست * * * تير شد و بر تن پاكت نشست

ملّت اسلام كه پاينده باد * * * مشعل توحيد كه تابنده باد

هر دو رهين خدمات تواند * * * شكرگزارنده ذات تواند

تا ابد اي خسرو والامقام * * * بر تو و بر دين محمد ( صلّي الله عليه وآله ) سلام

رياضي يزدي

داغ حسن

هر زماني كه زداغ حسن آيد يادم * * * خيزد از سينه سوزان زغمش فريادم

آتش محنت او جان مرا سوخته بود * * * گر نمي كرد سرشگ مژه ها امدادم


317


مي برد باد ، مرا سوي بيابان بقيع * * * گر پس از مرگ شوم خاك و دهي بر بادم

غم مظلومي او از همه غم هاي دگر * * * بيشتر مي زند آتش به دل ناشادم

من گنه كارم و در ماتم او مي گريم * * * تا كند فاطمه از نار جحيم آزادم

آه از آن لحظه كه فرياد برآورد و بگفت : * * * خواهرا طشت بياور كه زپا افتادم

آب نوشيدم و از آتش آن سوخت دلم * * * داد بر باد فنا زهر جفا بنيادم

كي روا بود به من اين ستم از همسر شوم * * * من كه با او همه دم داد محبّت دادم

زين همه ناله و فرياد مؤيّد چه اثر * * * گر به هنگامه محشر نرسد فريادم

سيّد رضا « مؤيّد »

آماج تير كين

مهرت به كاينات برابر نمي شود * * * داغي ز ماتم تو فزون تر نمي شود

از داغ جانگداز تو اي گوهر وجود * * * سنگ است هر دلي كه مكدّر نمي شود

ظلمي كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم * * * بر صفحه خيال مصوّر نمي شود


318


تنها جنازه تو شد آماج تير كين * * * يك ره شد اين جنايت و ديگر نمي شود

بي بهره از فروغ ولاي تو يا حسن * * * مشمول اين حديث پيمبر نمي شود

فرمود ديده اي كه كند گريه بر حسن * * * آن ديده كور وارد محشر نمي شود

دارم اميد بوسه قبر تو در بقيع * * * امّا چه مي توان كه ميسّر نمي شود

با اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسيد * * * ويران چرا بناي ستمگر نمي شود

آن را چه دوستي است « مؤيّد » كه ديده اش * * * از خون دل ز داغ حسن تر نمي شود

سيّد رضا « مؤيّد »

جغد و هما

مجتبي چون در صبوري ممتحن گرديده بود * * * مظهر صبر خدا قلب حسن گرديده بود

مرد غيرتمند را ، صلح است با دشمن ، گران * * * زاده حيدر چه مشكل ممتحن گرديده بود

صبر اين بلبل بنازم ، با چنان الحان خوش * * * بود خاموش و گلستان پر زغن گرديده بود

در ميان خانه هم ايمن نبود از دشمنان * * * بي كسي بنگر غريب اندر وطن گرديده بود


319


جعده چون جغدي به سرو خانه زهرا نشست * * * خار بنگر ، همنشين ياسمن گرديده بود

در كنار شاخ طوبي حنظلي روئيده بود * * * با هماي سدره جغدي هم سخن گرديده بود

فتنه بود اندر كمين ، يا ماري اندر آستين * * * يا كه جانان را قرين آن گوركن گرديده بود

آب آشاميدنش را جعده زهرآلود كرد * * * آب همچو آتش از آن فتنه زن گرديده بود

پور حيدر چون كه خورد آن آب زهرآلوده را * * * بود پيدا كاين گل از بُن ريشه كن گرديده بود

گرحسين از تشنگي مي سوخت اما يا حسن * * * جرعه آبي به جانت شعله زن گرديده بود

خون سرخ و زهر سبز آغشته با هم گوئيا * * * برگ گل پرپر شده نقش چمن گرديده بود

آه بر زينب كه بعد از مادر و جد و پدر * * * بار ديگر خانه اش بيت الحزن گرديده بود

وااسف بر حال آن خواهر كه در ماه صفر * * * از دو طشت پربلا دل پر محن گرديده بود

ياد از طشت زر و رأس حسين آمد مرا * * * كاندر آن ويرانه شمع انجمن گرديده بود

چون كه مي بردند جسم مجتبي سوي بقيع * * * تير دشمن زيب تابوت و كفن گرديده بود

تا حسن در روز عاشورا نباشد بي نصيب * * * قاسمش لب تشنه در خون غوطه زن گرديده بود


320


بر زمين همراه اشگ ديده مي ريزم حسان * * * آن گناهاني كه بار دوش من گرديده بود

حبيب الله چايچيان « حسان »

نخل محرم

آسمان خم شد و در كوچه دل غم روييد * * * روز تاريك شد و ظلمت مبهم روييد

شهر با سوخته جاني به عزا تن در داد * * * بر لب چرخ فلك آه دمادم روييد

نازنين خواست ز نااهلي مردم گويد * * * شرم سرخي به رگ روشن شبنم روييد

چرخ چرخيد و اين بار يهودا زن شد * * * بر چليپاي خيانت گل مريم روييد

هاجرش زينب كبري پي باران مي رفت * * * خون دل جوش زد و چشمه زمزم روييد

صلح سر فصل رقم خورده عاشورا بود * * * نقطه اي سرخ كه در باور عالم روييد

كربلا وامگذار علي ثاني شد * * * از دل صبر حسن نخل محرّم روييد

علي حاجتيان فومني


321


در بارش باران بلا

جز تو اي داغ غمت بر دل زهرا مانده * * * كيست در خانه خود اين همه تنها مانده ؟

ماه در پيش تو حيراني زانو زده است * * * چشم در چشم تو را غرق تماشا مانده

نقش سرخ جگرت ريخته بر صفحه تشت * * * يادگاري است كه بر غربت مولا مانده

اين چه زاري است كه در بارش باران بلا * * * روح سرشار تو آرام و شكيبا مانده

آري اي سيد مظلوم ، بلا ارث تو بود * * * نيمش از توست اگر كرب و بلا جا مانده

فاطمه سالاروند

داغ شگفت

سوز غمي است شعله ور از غم غريب تر * * * مثل حضور عشق از آن هم غريب تر

در كارزار عشق كه ميدان حيرت است * * * زخمم غريب آمد و مرهم غريب تر

اي دومين امام كه داغ شگفت توست * * * از غربت شهيد محرّم غريب تر

مولا غريب مانده در اين جا حسين هم * * * در اين ميان تويي تو مسلم غريب تر


322


مي خواستم به وهم غمت را رقم زنم * * * ديدم كه هست از غم و ماتم غريب تر

گنجينه حقيقتي و رازهاي توست * * * از هر چه در زمينه عالم غريب تر

ما را بگو كه اوج تو را در نيافتيم * * * اي از شكوه عرش معظم غريب تر

از شرح ماجراي تو حاصل چه مي شود * * * وقتي كه هست ز آنچه سرودم غريب تر

محمود سنجري

زخم كاري

شد دوباره چو عطر بهاري * * * ياد تو در دل دشت جاري

نغمه هاي تو در گوش هر باغ * * * هست خوشتر ز لحن قناري

جلوه اي كردي و تيرگيها * * * شد زانوار رويت فراري

نام سبز تو در دفتر دل * * * ريخت طرحي ز پرهيزگاري

گشت از فيض باران عشقت * * * چار فصل عطش آبياري

مثل مهتاب در سينه ماست * * * مهر تو بهترين يادگاري

بي حضور تو از ياد خورشيد * * * رفت آيين آيينه داري

روي درياي دل مي زند موج * * * درد و اندوهت از بي قراري

شد زداغ تو اي باغ سر سبز * * * سينه ها مهبط زخم كاري

از غمت اشك سرشار مهتاب * * * مي زند سر به ديوار مهتاب

آسماني ترين باور سبز ! * * * ياد تو باغ جان پرور سبز !


323


كم مباد از سر ما در اين دشت * * * سايه ات ! نخل بارآور سبز !

ريختي روي هر شاخه گل * * * طرح تصوير روشنگر سبز

آفتابا ! چرا وقت پرواز * * * پركشيدي تو با پيكر سبز !

پشت در پشت آلاله خفته است * * * روي اين دشت پهناور سبز

با حضور گل سرخ اين باغ * * * چشم بستي تو در بستر سبز

دست پاييزي غم كشيده است * * * تيغها در چمن بر سر سبز

روز افتادن از پاست ، بگذار * * * دست در دستم اي ياور سبز

وقت كوچ است ، اي لاله عشق * * * سرخ بنشين ، مرو از بر سبز !

اي قرار دل بي قرارم ! * * * وقت رفتن مرو از كنارم

از دهانت عقيق يمن ريخت ؟ * * * يا كه خون جگر در لگن ريخت ؟

مثل تصوير « گلهاي پرپر » * * * پاره هاي دلت در چمن ريخت !

آسمانا ! چرا از نگاهت * * * اين همه اشك درد و محن ريخت !

آن كه مي خورد نانت ! نمكها * * * روي زخم تو در انجمن ريخت !

آتش داغت اي شمع سوزان * * * شعله بر قامت پيرهن ريخت !

دست لرزاني از كينه لبريز * * * زهر در جام وجه حسن ريخت !

رويش زهر در سينه باغ * * * لاله ها روي دشت و دمن ريخت !

در نگاه لگن همره زهر * * * خون تو از عبور دهن ريخت !

قصه كوزه آب و آن زهر * * * غصه ها در دل و جان من ريخت !

تا از آن آب ، تر شد لب خاك * * * سينه خاك گرديد صد چاك

تا ز ره مي رسد بي صدا زهر * * * مي برد ناله را تا خدا زهر

مي گدازد دل و جانِ ما را * * * مي زند شعله در هر كجا زهر

مثل برق شررزا گذشته است * * * از سرِ مرزِ بي انتها زهر

روي آيينه دشتِ دل ريخت * * * طرح اندوهِ صد ماجرا زهر


324


دست هر آب را بست از پشت * * * هركجا كرد آتش به پا زهر

هر گلي در چمن ، يا به شمشير * * * يا كه در خونِ دل خفت با زهر

شهد در كامِ ما ناگوار است * * * هست در جام تاريخ تا زهر

بر دلِ لاله رويانِ اين دشت * * * آتش افروخته بارها زهر

هر كجا زهر غم آتش افروخت * * * باغ جان را زسر تا به پا سوخت

اينچنين كعبه آرزوها * * * با تو دارد دلم گفت و گوها

با حضور تو اي ابر رحمت * * * لحظه ها يافتند آبروها

باز برخاست از سينه دشت * * * بي تو اي سبز من ! هاي و هوها

مي شود با ولاي تو شاداب * * * دست و روي نماز و وضوها !

خفته از درد ، چون اشك باران * * * در نگاه تو راز مگوها

بسته پيماني از بغض اندوه * * * عقده هاي غمت باگلوها

زير باران اشك عزايت * * * مي دهم سينه را شست و شوها

مثل تو هيچ كس را نديدم * * * هر چه كردم چودل جست و جوها

كمتر از خارم و فيض رويت * * * داده چون گل به من رنگ و بوها

دل چو از اشك شد آبياري * * * دست ما را گرفتي ز ياري !

اي غمت شمع هر محفل ما * * * ياد تو چلچراغ دل ما

مهر تو مثل خورشيد دارد * * * ريشه در عمق آب و گل ما

از نگاه كريمانه توست * * * گشته آسان اگر مشكل ما

دست لطف تو بخشيد اي گل * * * هر لطافت كه شد شامل ما

ذوق هر موج اين ژرف دريا * * * مي برد غبطه بر ساحل ما

رفت در باغ ، صدها حكايت * * * از شكوفايي حاصل ما

آفتاب از سر مهر هر روز * * * مي نهد پا به سر منزل ما

اين من و دست بخشنده تو * * * آن تو و جان ناقابل ما


325


چون « زرافشان » به جان مي پذيرم * * * گر شود عشق تو قاتل ما

گر چه ما ذره بي نشانيم * * * با فروغ تو در كهكشانيم

محمد علي صفري « زرافشان »

گل ملكوت

اگر چه در پس صد پرده ليك بايد ديد * * * به يمن نور مدام چهارده خورشيد

كجاست مالك اشتر كه درد چاره كند * * * ابوذري كه بر اين بي كسي نظاره كند

كجاست آن كه اذاني دهد مثال بلال * * * كه شويد از رخ اين شهر رنگ زرد ملال

چه روزگار عجيبي ، چه فصل نامردي * * * و درد مردم اين شهر درد بي دردي

چگونه اند مسلمان خدا نمي دانند * * * و رسم عشق ، محبت ، وفا نمي دانند

و عطر ناب محمد ز يادشان رفته است * * * و يادگاري احمد ز يادشان رفته است

تمام غربت مولا به مجتبي دادند * * * و مايه هاي خجالت به دست مادادند

صبور زاده ترين دل سكوت كرد و سكوت * * * غريب ماند در اين جا ، گلي ، گل ملكوت

كسي كه داغ اقاقيش بر جگر مانده است * * * و پاره پاره قلبش بر اين اثر مانده است

سارا حقيقيوند


326


باده وصل

مي زند باز دلم پرسه در آن سوي خيال * * * گفتن از خون دل و صبر تو كاري است محال

چون شهابي كه جنون بر دل شب مي ريزد * * * آتش عشق تو از ديده به لب مي ريزد

تو تولاي جنون با دل شبگرد مني * * * روح زهرا ، چو علي ، مثل حسيني ، حسني

مي توان با تو ز درياي بلا مست گذشت * * * دست در دست جنون از سر و از دست گذشت

از علي تا به حسين است يكي جاده سرخ * * * صبر بايد كه ز خُم جوش زند باده سرخ

عشق را در دل اندوه بلا يافته اي * * * بي سبب نيست كه اين گونه جگر تافته اي

پدرت روضه رضوان به لب تيغ فروخت * * * « خرقه از سر به در آورد و به شكرانه بسوخت »

مادرت در تف اندوه و فغان منزل كرد * * * « كه خود آسان بشد و كار تو را مشكل كرد »

روز در ماتم و شبها همه در سوز و گداز * * * مرد بودي كه تحمل به تو مي برد نماز

هيبت و صولت تكبير به قاسم دادي * * * مرد بودي كه دل شير به قاسم دادي

ماتم و غصه ايام ، تو را پير نكرد * * * زهر هرگز به دل خون تو تأثير نكرد


327


راز حق بود كه از جام بلا نوشيدي * * * باده وصل ، تو از دست خدا نوشيدي

روزگاري كه به جز حسرت و جز درد نبود * * * هيچ كس مثل تو در صبر چنين مرد نبود

عشق نوشيدي و معشوق تماشايت كرد * * * چشمه اي بودي و جوشيدي و دريايت كرد

اي كه بر دوش نبي جاي گرفتي روزي * * * به همين جرم تو در آتش و خون مي سوزي ؟

تيغ تو در صف صفين و جمل غوغا كرد * * * محشري در سپه شير خدا بر پا كرد

اين چنين بود كه از جنگ حريف تو گريخت * * * لاجرم زن شد و زهري به دل كامت ريخت

« خنده زد عشق كه خونين جگري پيدا شد » * * * جگرت جوهر خون نامه عاشورا شد

سوختي تا كه جنون صاحب قاموس شود * * * تا ز خاكستر تو قاسم ققنوس شود

خليل شفيعي

يا ابالصبر . . .

خسته ام ، خسته از اين درد خدا مي داند * * * آري از مردم نامرد خدا مي داند

كوفه در كوفه جفاكاري شان يادم هست * * * آه يك عمر خطاكاري شان يادم هست


328


سالهابود كه دل بسته گندم بودند * * * فارغ از عشق ، كمر بسته گندم بودند

سامري مذهب و گوساله مرامند دريغ * * * تيغشان كند ، گرفتار نيامند دريغ

زاده جهل ابوجهل ، پسرخوانده كفر * * * وارث وسوسه و ترس به جا مانده كفر

قوم بي عاطفه همزاد بني اسرائيل * * * زنده كردند ز تو ياد بني اسرائيل

وحشت آلوده به دنبال سرابند آري * * * چارفصل است كه دلبسته خوابند آري

كاش مي گفت كسي ، آي شما نامرديد * * * مرد اين ره نشديد ، آي شما بي درديد

مرد طوفان نشده نحوي دريا نشويد * * * عشق باريده ، شما راهي صحرا نشويد

گردباد است ، دگر دل به كپر نسپاريد * * * سنگلاخ است در اين باديه پا مگذاريد

زاده آينه و آب در اين جا تنهاست * * * مردي از قريه مهتاب در اين جا تنهاست

آفتاب است كه در شهر شما جا مانده است * * * مردي از طايفه عاطفه تنها مانده است

پسر فاطمه سر سبزترين عشق رسول * * * وارث آينه ها زاده زهراي بتول

عابر كوچه خورشيد چرا تنهايي ؟ * * * شاعر ساحل اميد چرا تنهايي ؟


329


يا اخا العشق ، اَخَا العشق ، اَخا العشق ، حسن * * * يا ابا الصّبر ، ابا الصبر ، ابا الصبر ، حسن

هفت آيينه ، دلم از غم تو غمگين بود * * * باختم قافيه را ، بس كه غمت سنگين بود

زاده آينه و آب چرا تنهايي ؟ * * * شاعر قريه مهتاب چرا تنهايي ؟

امتت كوفه مرامند ، به آنها گفتم * * * عاجز از درك امامند ، به آنها گفتم

ريشه در آينه داري ، به خدا مي دانم * * * سبز در سبز بهاري ، به خدا مي دانم

تكيه بر شانه خورشيد زدي مثل بهار * * * سرو آئين غزل زاده سبزينه تبار

شهر ، اين شهر تب آلوده تنها مانده است * * * شهر ، شهري است كه در حادثه ها جا مانده است

شهر گرگ است خزان باور چونان پائيز * * * شهر چاه است دريغ از نفسي يوسف خيز

مردم شهر اسيرند ، اسير ظلمات * * * « ان الانسان لفي خسر » قسم بر لحظات

آري از دست شما بود كه او تنها ماند * * * اين چنين بود كه خورشيد در اين جا ، جا ماند

كربلا را حسن آغاز نمود ه است ، حسن * * * تا دل حادثه پرواز نموده است حسن

بازهم شور غزل در سر من غوغا كرد * * * تا سرانجام مرا شاعر عاشورا كرد


330


ريشه در سبزترين سجده زهرا داري * * * نفسي پاكتر از روح مسيحا داري

آسمان حسرت بوسيدن جا پاي تو داشت * * * تو كه در شهر غزل منزل و مأوا داري

غيرت حيدر و حلم نبي و صدق بتول * * * « آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري »

هاشم كروني شيرازي

كريم آل فاطمه

اي كه به شانه رضا ، كوه بلا كشيده اي * * * بيشتر از ستارگان ، زخم زبان شنيده اي

زخم به زخم دل بسي لحظه به لحظه ديده اي * * * با همه آشنا ولي از همه دل بريده اي

هر كسي از شراره اي سوخت دل تو را حسن ! * * * كريم آل فاطمه امام مجتبي ! حسن

اي صلوات قدسيان زمزمه حكايتت * * * دشمن كينه توز هم ، شد خجل از عنايتت

سينه هفت آسمان سفره اي از ولايتت * * * از چه نكرد هيچ كس مثل علي حمايتت ! ؟

همسر بيوفاي تو كشت تو را چرا حسن ؟ * * * كريم آل فاطمه امام مجتبي ! حسن

صبر تو ، نقش خصم را يكسره برملا كند * * * صلح تو ، كار نهضت و قيام كربلا كند


331


جنگ تو ، نقل قدرت و بازوي مرتضي كند * * * كسي به جنگ و صلح تو نه چون و نه چرا كند ؟ !

قعود تو ، قيام تو ، حكم خداست يا حسن * * * كريم آل فاطمه امام مجتبي ! حسن

خوشا به حال آنكه شد خاك ديار عشق تو * * * خوشا به حال آنكه جان كند نثار عشق تو

تويي ، تويي ، تويي كه دل پر از شرار عشق تو * * * منم ، منم ، منم ، منم « ميثم » دار عشق تو

عنايتي كه جان كنم در قدمت فدا ، حسن * * * كريم آل فاطمه امام مجتبي ، حسن

غلامرضا سازگار « ميثم »

سردار بي سپاه !

وقتي سكوت سبز تو ، تفسير مي شود * * * چون بوي عشق ، نام تو تكثير مي شود

در انعكاس ساده آن فصل التهاب * * * تنهاييت ، هر آينه تصوير مي شود

طاقت گدازتر ز تب جنگِ روبه روست * * * صلحي كه زير سايه شمشير مي شود

تو مرد جنگ بودي و مي دانم اي عزيز * * * سردار بي سپاه زمينگير مي شود

صبر تو ، انتظار عطش سوز كربلاست * * * صبري كه صبح حادثه ، تعبير مي شود


332


مسموم دستِ كينه شده ، وَه چه جانگداز ! * * * زينب ز داغ آن دلِ خون ، پير مي شود

تو نور چشم فاطمه بودي ، برادرم ! * * * اين شهر در فراق تو ، دلگير مي شود

پروانه نجاتي

ميوزد بوي كسي . . .

ميوزد بوي كسي از نامه ام * * * مي چكد خونِ جگر از خامه ام

دل به سوداي سخن ، گل مي كند * * * بر لبم ، نام حَسن گل مي كند

يا امامَ الاِنس وَالجان ! مجتبي ! * * * اي مرا شيرازه جان ! مجتبي !

ايّها المظلوم ! امام رنج و درد ! * * * كاش مي گفتم غمت با من چه كرد ؟ !

دل به يادت مي زند گلگشت خون * * * اي دلِ صد پاره ات در طشت خون

اي ملايك از غمت بر سر زنان * * * بسمل ياد توام ، پرپر زنان

ز اين عزا اين بسملت آتش گرفت * * * آب نوشيدي ، دلت آتش گرفت !

دل بسوزد غربت بيگانه را * * * من بميرم صاحبِ اين خانه را !

كيست اينجا تا تو را ياري كند ؟ * * * خواهرت كو تا پرستاري كند ؟

جان پاكت ، گرچه بر لب مي رسد * * * صبر كن يك لحظه ! زينب مي رسد

دود آهش ، آسمان را تيره كرد * * * چشم در چشم برادر ، خيره كرد

اشكِ آتش ، موج خون بر دشت ريخت * * * پاره جان حسن در طشت ريخت

* * *

گفت با لطف الهي قهر چيست ؟ * * * در كفِ دلبندِ زهرا ، زهر چيست ؟

« جُعده » ، مويت را پريشان كرده است ؟ * * * يا لبت را آب ، بريان كرده است ؟ !

* * *

بوي خون از پيرهن آورده ام * * * پاره جانِ حَسن آورده ام


333


شعر نَه ، اين شطّ خون مجتبي است * * * اين مصيبت نامه آل عباست

آن كه مي بوسيد گل ، ياقوتِ او * * * تيرباران مي شود تابوت او

موج تير آماج شد ياقوت را * * * دوخت بر هم ، پيكر و تابوت را

سفره سُفيانيان ، گسترده بود * * * رازِ سرخِ كربلا ، در پرده بود

غلامرضا كافي

هنگامه قيامت

زهر جفا چو بر جگر مجتبي رسيد * * * افغان جن و انس به عرش علا رسيد

پر اضطراب و واهمه شد عالم وجود * * * هنگامه قيامت و يوم الجزا رسيد

درهم شكست قايمه عرش كبريا * * * گويي كه روز نيستي ماسوا رسيد

چشم فلك ، ز گريه به غرقاب خون نشست * * * اشك ملك ، به طارم هفتم سما رسيد

الماس جعده ، كارگر افتاد اي دريغ ! * * * آتش به جان زاده خير النّسا رسيد

نعش امام شد هدف چوبه هاي تير * * * يا فاطمه ! به نور دو چشمت چها رسيد ؟ !

در شهر خويش و خانه خود هم غريب بود * * * از بس كه ظلم و جور بر آن آشنا رسيد

مظلوم چون تو كيست كه از ظلم همسرش * * * مسموم گشت و جان به لبش از جفا رسيد ؟


334


روز جزا ، جواب خدا را چه مي دهند ؟ * * * آنان كه ظلمشان به عزيز خدا رسيد

محمدرضا براتي « براتي »



| شناسه مطلب: 76996