بخش 15

امام سجاد ( علیه السلام ) گل سروده ها فَرَزْدَق و منقبت حضرت سجاد سپهر چارمین یادگار اهل بیت فرزند مکّه و منا صاحب علم الیقین آفتاب کشور عبّاد مجمع البحرین دانش از مهین بانوی ایران ماه ایرانی نسب سنگر دعا آیه های مصحف شاه عالم بهتر است دسته گل یاسین سید سجاد آیه های نور مهر چارم گل گلزار توحید قبله امید قلب محراب


339


امام سجاد ( عليه السلام )


341


گل سروده ها

فَرَزْدَق و منقبت حضرت سجاد

پور عبدالملك به نام هشام * * * در حرم بود با اهالي شام

استلام حجر ندادش دست * * * بهر نظّاره گوشه اي بنشست

ناگهان نخبه نبي و ولي * * * زين عُبّاد بن حسين علي

در كساي بها و حُلّه نور * * * بر حريم حرم فكند عبور

هر طرف مي گذشت بهر طواف * * * در صف خلق مي فتاد شكاف

زد قدم بهر استلام حجر * * * گشت خالي ز خلق راهِ گذر

شاميي كرد از هشام سؤال * * * كيست با اين چنين جمال و جلال ؟

از جهالت در آن تعلّل كرد * * * در شناسايي اش تجاهل كرد

گفت نشناسمش ، ندانم كيست * * * مدني يا يماني يا مكّي است

بو فراس آن سخنور نادر * * * بود در جمع شاميان حاضر

گفت : من مي شناسمش نيكو * * * زو چه پرسي ؟ به سوي من كن رو

آن كس است اين كه مكّه و بطحا * * * زمزم و بوقبيس و خيف و منا

حرم و حلّ و بيت و ركن و حطيم * * * ناودان و مقام ابراهيم


342


مروه ، سعي و صفا ، حجر ، عرفات * * * طيبه ( 1 ) و كوفه ، كربلا و فرات

هريك آمد به قدر او عارف * * * بر علوّ مقام او واقف

قرّة العين سيّدالشهداست * * * زهره شاخ دوحه زهراست

ميوه باغ احمد مختار * * * لاله داغ حيدر كرّار

طلعتش آفتاب روزافروز * * * روشنايي فزاي و ظلمت سوز

جدّ او مصدر هدايت حق * * * از چنان مصدري شده مشتق

حُبّ ايشان دلي صدق و وفاق * * * بغض ايشان نشان كفر و نفاق

گر شمارند اهل تقوا را * * * طالبان رضاي مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند * * * واندر آن خيل پيشوا باشند

سر هر نامه را رواج افزاي * * * نامشان هست بعد نام خداي

ختم هر نظم و نثر را الحق * * * باشد از يمن نامشان رونق

عبدالرّحمان جامي ( 817 ـ 898 هـ . ق )

سپهر چارمين

ماه فروردين فراز آمد ز فردوس برين * * * گلستان را كرد در بر حلّه هاي حور عين

ارغوان سرمايه بگرفته است از كان بدخش * * * ياسمين پيرايه بگرفته است از درّ ثمين

بگذري چندان كه در هامون بنفشه است و سمن * * * بنگري چندان كه در بستان گل است و ياسمين

مرغ اشعار فرزدق كرده پنداري ز بر * * * در ثناي خواجه سجّاد زين العابدين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طيبه : مدينه


343


وارث پيغمبر و حيدر ، علي بن الحسين * * * چيست ميراثش علوم اوّلين و آخرين

معني ركن و مقام و صورت خيرالانام * * * زاده شُبير فرزند اميرالمؤمنين

همچو عمّ خود حليم و همچو باب خود صبور * * * مرتضي آسا جواد و مصطفي آسا امين

يك نيا شير خدا و يك نيا نوشيروان * * * از يكي سو شاه دنيا از دگرسو شاه دين

هم عجم را نازش از او هم عرب را افتخار * * * ز آل ساسان است و عدنان ( 1 ) پيشواي راستين

چون به محراب اندرون بگريستي از بيم حق * * * آمدي رضوان و بستردي سرشكش ز آستين

پيشواي چارمين است و به محراب اندرون * * * تافتي رويش چو خورشيد از سپهر چارمين

اين شنيدستي كه در محراب طاعت خويش را * * * اژدهاآسا بدو بنمود ابليس لعين

خواجه ننديشيد و روي از قبله طاعت نتافت * * * كش ندا از غيب آمد « انت زين العابدين »

كرد داود پيمبر نرم آهن را به دست * * * او به پند و موعظه دلهاي سخت آهنين

حبّ او حصن حصين است و ز خشم كردگار * * * گشت ايمن آن كه آمد اندرين حصن حصين

اي فروغ ديده پيغمبر و حيدر كه هست * * * بغض تو نار جحيم و حبّ تو ماء معين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عدنان : نام يكي از اجداد پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) .


344


با محبّان تو رضوان گويد اندر روز حشر * * * هذه جناتُ عَدْن فادخلوها خالدين

سروش اصفهاني ( 1288 ـ 1285 هـ . ق )

يادگار اهل بيت

شكر خدا كه با فلكم هيچ كار نيست * * * بر خاطرم ز هر دو جهان يك غبار نيست

آن پاي بر جهان زده رندم كه بر دلم * * * اندوه آسمان و غم روزگار نيست

فخرم همين بس است كه اندر جهان مرا * * * روي نياز جز به در كردگار نيست

جز درگه نياز كه درگاه مطلق است * * * روي دلم ز هيچ در اميدوار نيست

گردون ! به ما زياده ازين سر گران مباش * * * اين كهنه سايبان تو هم پايدار نيست

قطع نظر ز هر چه كنم خوشتر آيدم * * * جز درگهي كه باني او روزگار نيست

درگاه پادشاه دو عالم كه از شرف * * * ناخوانده گر رود فلك ، آنجاش بار نيست

آن پادشاه عرصه دين كز علوّ قدر * * * خورشيد را بر اوج جلالش گذار نيست

شهزاده زمين و زمان زين عابدين * * * شاهي كه در زمانه چو او شهريار نيست

دين يادگار اوست چو او يادگار دين * * * چون اهل بيت را به جز او يادگار نيست


345


شاها منم كه طينت عنبر سرشت من * * * جز از عبير خاك درت مايه دار نيست

مهر تو درگرفت سراپا وجود من * * * نوعي كه دل ز شعله او جز شرار نيست

فكر من از كجا و مديح تو از كجا ؟ ! * * * در بحر مدحت تو خرد را گذار نيست

جز گفتوگوي مهر تو نبود انيس من * * * عاشق تسلّي اش به جز از حرف يار نيست

بي مهري فلك دل ما را ز خود رماند * * * رحمي كه جز به لطف تو امّيدوار نيست

لطفت چو گشت ضامن فرداي دوستان * * * امروز باكي از ستم روزگار نيست

تا آفتاب نور فشاند به روزگار * * * تا روزگار جز به شتابش قرار نيست

مهرت دل حبيب تو را نورپاش باد * * * خصم تو بي قرار چنان كش وقار نيست

خاك ره تو ديده « فيّاض » را جلا * * * تا از فلك بر آينه اش جز غبار نيست

فياض لاهيجي ( ؟ ـ 1072 هـ . ق )

فرزند مكّه و منا

اي اهل شام مظهر لطف خدا منم * * * مقصود ز آفرينش ارض و سما منم

پوشيده نيست نزد من اسرار كاينات * * * زيرا كه محرم حرم كبريا منم

مسجود كاينات بود خاك كوي من * * * زينت فزاي كعبه ، صفاي صفا منم


346


زمزم ز فيض مقدم من يافت آبرو * * * مهر منير مكّه امير مِني منم

بر جمله اوليا منم امروز جانشين * * * وارث به علم يك به يك انبيا منم

آن آدمي كه دم به دم اندر تمام عمر * * * از ابتدا گريسته تا انتها منم

بر كشتيي كه نوح در او نوحه گر نشست * * * اي قوم بدگهر به خدا ناخدا منم

آن موسيي كه سينه به سينا ز غم دريد * * * از داستان واقعه كربلا منم

آن يوسفي كه گشت به زندان غم اسير * * * بي غمگسار و بي كس و بي آشنا منم

با اين همه حكايت ، دارم يكي سؤال * * * راضي به يك جواب ، كنون از شما منم

بر اين محمّدي كه مؤذن دهد اذان * * * اي شاميان ، نبيره يزيد است يا منم ؟

گوييد اگر يزيد بود ، اين بود دروغ * * * گوييد اگر منم ز چه در اين جفا منم

هر طايري گهي به فغان است « جوديا » * * * مرغي كه روز و شب بود اندر نوا منم

جودي خراساني ( ؟ ـ 1302 هـ . ق )

صاحب علم اليقين

حبّذا آن بارگاهي كاندر آن دارد كمين * * * بهر طوف آستانش روز و شب روح الامين

كنگره قصر جلالش بس رفيع افتاده است * * * هر زمان بر آسمان از قدر مي سايد جبين

بارگاه آن كه باشد خاك روب درگهش * * * سرمه چشم ملايك ، تاج فرق حور عين

در فضاي بارگاهش از علوّ مرتبت * * * شد زمينش آسمان و آسمان آمد زمين

زائران روضه اش را مي رسد هر دم به گوش * * * از ملائك بانگ : طِبتم فَادخُلُوها خالِدين


347


توسن همّت به ميدان عبادت تاخت تا * * * ز آسمان آمد خطابش اَنْتَ زين العابدين

روضه مرضيّه اش باشد مطاف انس و جان * * * مرقدش شد مهبط اسرار رب العالمين

وارث علم سلوني دُرّ درج كو كُشِف * * * ميوه نخل لَعْمرُك ، مقتداي چارمين

گوهر بحر رسالت ، نور شمع لافتي * * * حامل علم لدني ، قدوه دنيا و دين

كاشف اسرار فرقان ، سامع الهام غيب * * * مالك ملك امامت ، صاحب علم اليقين

اي خوش آن روزي كه گردم از طوافت بهره ياب * * * پس ز روي مسكنت بر درگهت سايم جبين

لامع درمياني ( 1076 ـ حدود 1136 هـ . ق )

آفتاب كشور عبّاد

خواهي اگر عيشي از تفرّج گلزار * * * صورت گل را مبين و بگذر و بگذار

ديده معني گشا به هر گل و هر خار * * * قدرت آن بين كه گل نموده پديدار

قصد مؤثّر نما ز ديدن آثار * * * تا شودت فاش هر مفصّل و مجمل

اي به جمال تو عارفان همه شيدا * * * واي به سر عاشقان ز عشق تو سودا

خويش نهاني و جلوه ات همه پيدا * * * برفكن از چهره زلف چون شب يلدا

صبح اميدم نما ، ز مهر هويدا * * * شام غمم كن به روز عيش مبدّل


348


تا رخ دلبر دلم تهي كند از غم * * * بوسه دهد ساقي ام چو باده دمادم

مطربم آرد ز تار زير و ز ني بم * * * سطري از آن عشقنامه خوانم و خرم

چندي گويم مديح ميسر معظّم * * * مختصري خوانم از كتاب مطوّل

خلقت اول به خلق علّت ايجاد * * * فخر دو عالم به زهد خواجه زهّاد

جان سه روح و قوام هستي اجساد * * * يعني چارم امام سيّد سجّاد ( عليه السلام )

نور خدا آفتاب كشور عبّاد * * * ماه سپهر وقار و شاه مجلّل

آه كه عالم سيه به پيش نظر ديد * * * بس كه جفا در جفا به نوع دگر ديد

لاله صفت داغ اقربا به جگر ديد * * * رأس عزيزان به ني چو قرص قمر ديد

خاصه در آن دم كه نعش پاك پدر ديد * * * غرقه به خون بي سر اوفتاده به مقتل

هيچ شنيدي جز آن گروه ستمكار * * * كس بزند تازيانه بر تن تبدار

يا كه گذارند غل به گردن بيمار * * * شهر به شهرش برند بر سر بازار

قوم لعيني كه از شقاوت بسيار * * * ني ز خدا خائف و نه ز احمد مرسل

يك طرفش كوس شادماني عُدوان * * * يك طرف اهل حرم به ناله و افغان

عمّه و خواهر به روي ناقه عريان * * * گاه به شام و گهي به كوفه ويران

داشت نه يار و نه مونسي ز محبّان * * * تا ز وفا عقده اي كند ز غمش حلّ

آن كه فراتر بُدي ز عرش مقامش * * * داد فلك جاي در خرابه شامش

بود چهل سال در قعود و قيامش * * * اول روز ابتداي گريه شامش

از دل و جان شد صغير تا كه غلامش * * * طعنه به شاهي زد و به تاج مكلّل

محمدحسين « صغير » اصفهاني ( 1312 ـ 1390 هـ . ق )


349


مجمع البحرين دانش

جشن ميلاد امام چارمين آمد پديد * * * روز وجد مؤمنات و مؤمنين آمد پديد

درّة التاج فضيلت جوهر علم لدن * * * حضرت سجّاد زين العابدين آمد پديد

يك فلك مجد و كرامت يك جهان اجلال و فر * * * در رخ انسان به چهري دلنشين آمد پديد

يك جهان تسليم يك عالم رضا يك دهر فضل * * * آسماني آفتابي بر زمين آمد پديد

فُلك درياي ولايت موج اقيانوس فضل * * * خازن علم الهي ، قطب دين آمد پديد

نور چشم خامس آل عبا زين العباد * * * شافع عصيان به روز واپسين آمد پديد

عرشيان انگشت عبرت بر دهان دارند از آن * * * كاين چنين گوهر چه سان از ماء و طين آمد پديد

عابدين را گاه رنج آرام جان آمد ز ره * * * ساجدين را روز غم يار و معين آمد پديد

آنچه را مي جست دل در آسمانها قرنها * * * در زمين آن مقتداي آن و اين آمد پديد

چرخ هستي را چنان شمس الضُّحي آمد عيان * * * بحر ايمان را چنين درّ ثمين آمد پديد

مجمع البحرين دانش ، مخزن الاسرار حقّ * * * فيض سرمد ، متن قرآن مبين آمد پديد


350


ركن كعبه باني سعي و صفا آمد ز ره * * * روح قرآن ، معني حبل المتين آمد پديد

كاخ ايمان را از او ركني ركين شد آشكار * * * ملك هستي را از او حصني حصين آمد پديد

وارث تخت « سلوني » تاجدار « هل اتي » * * * حضرت طاها جناب يا و سين آمد پديد

از پي آوردن تبريك ميلادش ز عرش * * * باز گويا در زمين روح الامين آمد پديد

بازگو « طائي » براي ميمنت بر شيعيان * * * روز ميلاد امام چارمين آمد پديد

طائي شميراني

از مهين بانوي ايران

از مهين بانوي ايران سرزد از خاك عرب * * * آفتابي كز جبينش مي درخشد نور رب

زان عرب نازد كه اين شاهي است تازي دودمان * * * زان عجم بالد كه اين ماهي است ايراني نسب

حبّذا شاهي كه محكم شد از او كاخ كمال * * * فرّخا ماهي كه روشن شد از او مهد ادب

حجّت حق ، رحمت مطلق ، علي بن الحسين ( عليه السلام ) * * * درّة التاج شرف ماه عجم شاه عرب

شمع بزم حق پرستان بود و مجذوب خدا * * * آن چنان كز ياد حق غافل نبودي روز و شب


351


گه ز اشك اشتياق وصل در سوز و گداز * * * گه ز آه آتشين هجر اندر تاب و تب

زينت پرهيزگاران بود در زهد و عفاف * * * زان خدا سجّاد و زين العابدين دادش لقب

آن شنيدستم كه در عهد وليعهدي ، هشام * * * رهسپار كعبه شد با مردم شام و حلب

خواست تا بوسد حجر را گشت مانع ازدحام * * * شد ز جمعيّت برون كآسايد از رنج و تعب

ديد ناگه صف ز هم بشكست و ماهي شد پديد * * * كآفتاب از تابش صبح جمالش در عجب

ماه گرد كعبه مي گرديد و خلقي گرد ماه * * * سنگ را با بوسه اي سيراب كرد از لعل لب

چون هشام آن عزّت و قدر و جلال و جاه ديد * * * از شرار آتش كين و حسد شد ملتهب

زان ميان يك تن از او پرسيد اين آزاده كيست ؟ * * * كاين چنين بر دامن مطلوب زد دست طلب ؟

كرد در پاسخ تجاهل ، گفت : نشناسم كه كيست ؟ * * * زان تجاهل ها كه بر اعجاز احمد ، بولهب

چون فرزدق آن سخندان گرامي از هشام * * * اين سخن بشنيد ، شد آشفته خاطر از غضب

گفت : گر نامش نداني با تو گويد نام او * * * گر بپرسي خاك بطحا را واجب اندر وجب

اززمين و آسمان و آفتاب و مشتري * * * زهره و پروين و ماه و كهكشان و ذو ذنب ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ذو ذَنَب : ستاره دنباله دار .


352


مروه و بيت و صفا و زمزم و ركن و مقام * * * مي شناسندش نكونام و نسب اصل و حَسَب

ميوه بستان زهرا قُرة العين حسين ( عليه السلام ) * * * آن كه شد پيدايش او آفرينش را سبب

كوكب صبح هدايت آن كه نور عارضش * * * كرد محو از ساحت دين ظلمت و جهل و شغب ( 1 )

خسرو ملك فصاحت آن كه در قدر و بهاست * * * خطبه هاي دلپذيرش درة التاج خطب ( 2 )

چون نسيم نوبهاران ساحت جان را « رسا » * * * هر دم از طبع نشاط انگيز مي بخشد طرب

دكتر قاسم « رسا »

ماه ايراني نسب

امشب ز آهنگ شعف در هر سري شور آمده * * * جان مشعل بزم صفا دل مهبط نور آمده

يثرب ز انوار خدا روشنتر از طور آمده * * * ويرانه دل خوب تر از بيت معمور آمده

قلب محبّان جلوه گر چشم عدو كور آمده * * * سرحلقه عشاق را نيكوترين پور آمده

هان چشم تو ، سر تا به پا ، كان مقتدا را بنگري * * * در خانه سبط نبي حسن خدا را بنگري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شَغَب : شور ، فساد .

2 . دُرة التاج : مرواريد درشتي كه درخشندگي خاصّي دارد .


353


بگشاي چشم معرفت مرآت سبحاني ببين * * * آئينه شو آئينه شو آن روي نوراني ببين

در حسنِ ماه فاطمه آثار ربّاني ببين * * * آثار ربّاني نگر آيات قرآني ببين

بي پرده وجه الله را در پرتوافشاني ببين * * * ماه عرب را در بر بانوي ايراني ببين

از برج عصمت نيمه شب شمس الضحي پيدا شده * * * خورشيد برج فاطمه روشنگر دلها شده

اي ماه ايراني نسب خورشيد تابان زاده اي * * * جان جهان بادت فدا خود يك جهان جان زاده اي

چارم ولي الله را در پنج شعبان زاده اي * * * تو كيستي از پاك جان كاين طرفه جانان زاده اي

من هر چه وصفش آورم تو برتر از آن ، زاده اي * * * الحق كه جان تازه اي بر جسم ايمان زاده اي

در خانه سوّم ولي چارم امام آورده اي * * * بالله كه در آغاز مه ماه تمام آورده اي

وجه الله يكتاست اين ، روشنگر دلهاست اين * * * روشنگر دلها اين ، آئينه طاهاست اين

آئينه طاهاست اين ، ريحانه زهراست اين * * * ريحانه زهراست اين ، توحيد سرتاپاست اين

توحيد سرتاپاست اين ، از وهم ها بالاست اين * * * از وهم ها بالاست اين بر عارفان مولاست اين

اين است آن كو پرورد در جان كمال بندگي * * * وز ، اَنْتَ زين العابدين دارد مدال بندگي


354


اين است مصباح الهدي اين است انوار اليقين * * * اين است مسجود سماء اين است ساجد در زمين

اين است ماه بي مَثَل ، اين است مهر بي قرين * * * اين است هستي را امان اين است ايمان را امين

اين است ميزان عمل ، اين است قرآن مبين * * * اين است قطب عارفان اين است زين العابدين

اين است كز انوار دل اوراق ظلمت سوخته * * * اين است كو بر نسل ها درس جهاد آموخته

بگذاشت در هستي قدم آزاده اي نيكوخلف * * * مخلوق پيش از ما سوا فرزند قبل از ماسلف

ياسين لقب طاها نسب حيدر هدف زهرا شرف * * * چرخ هدايت را قمر دُرّ ولايت را هدف

بگرفت آن دردانه را ريحانه زهرا به كف * * * زد بوسه بر لعل لبش با شادي و شوق و شعف

چون ديد در ماه رخش روي خدا را منجلي * * * ياد گرامي جدّ خود بگذاشت نامش را علي

اين است كو بعد از پدر اسلام را ياري كند * * * زير غل و زنجيرها از دين نگهداري كند

با منطقش از نسل ها دفع ستمكاري كند * * * صبح سفيد خصم را همچون شب تاري كند

وز چشم خون آشام ها خون جگر جاري كند * * * از هر جنايت پيشه اي اعلان بيزاري كند

خيزد ز عمق سينه اش بر آسمان فريادها * * * تا نسل ها را وارهد از سلطه بيدادها


355


اين است كو با خطبه اش بخشيد جان اسلام را * * * كوبيد بر فرق ستم هم كوفه و هم شام را

مشت حقارت بر دهن زد خصم خون آشام را * * * داد آگهي با منطقش يكباره خاص و عام را

بر سركشان و طاغيان پركرد ز آتش جام را * * * بخشيد جان توحيد را كوبيد سر اصنام را

لرزيد جان اهرمن با منطق شيواي او * * * شام بلا شد كربلا با خطبه غرّاي او

غلامرضا سازگار « ميثم »

سنگر دعا

اي جان گرفته با نفست پيكر دعا * * * وي آسمان چشم تو را اختر دعا

ذكر مقدّس سحرت آيه هاي عشق * * * درّ سرشك نيمه شبت گوهر دعا

قلاّده محبّت تو ، طوق بندگي * * * سجّاده عبادت تو ، سنگر دعا

در يك شبت شكفته هزار آسمان نياز * * * وز يك دمت گشوده هزاران درِ دعا

اي دوّمين عليّ و چهارم امام دين * * * بغضت تمام كفر و ولايت تمام دين

اي رشته ولاي تو حبل المتين عشق * * * تسبيح شامگاه تو صبح آفرين عشق


356


گفتار جانفزاي تو عين الحيوة جان * * * لب هاي روح بخش تو روح الامين عشق

سرسبز كرده نخل بلند وصال را * * * خون حسين و اشك تو در سرزمين عشق

عشق شماست دين من و خواهم از خدا * * * روزي هزار بار بميرم بدين عشق

بي مهر تو نبود و نباشد سعادتي * * * از هيچ كس خدا نپذيرد عبادتي

بي مهر تو رياض نيايش ثمر نداشت * * * نخل بلند طاعت ، جز شعله ، بر نداشت

با ناله هاي گرم تو گر هم نفس نبود * * * بوي خدا ، نسيم لطيف سحر نداشت

بر پيكر شريف تو پيچيد خويش را * * * زنجير عشق ، جايي از اين خوبتر نداشت

هفده ستاره شمس ولايت به نيزه داشت * * * مثل تو پاي نيزه و ني يك قمر نداشت

ديدند ، در تو اي به نبي نور هر دو عين * * * روح علي ، روان حسن ، غيرت حسين

اي در بلا سكوت تو بر لب پيام صبر * * * ايوب را ز روز نخستين امام صبر

جز مصطفي كه صبر تو ميراث شخص اوست * * * از انبيا بلندتري در مقام صبر

هم سينه مقدس تو كعبه رضا * * * هم قلب داغدار تو بيت الحرام صبر


357


بر پاي تو ز صبح ازل سجده رضا * * * در دست توست تا ابديّت زمام صبر

صبر تو گر نبود ز قرآن اثر نبود * * * طوباي آرزوي نبي را ثمر نبود

گردون اسير زمزمه عاشقانه ات * * * مرغ سحر خموش به شوق ترانه ات

زينت گرفت از تو عبادت كه در نماز * * * زين العباد خوانده خداي يگانه ات

سرتاسر صحيفه كه قرآن ديگر است * * * شيرين عبارتي است ز ذكر شبانه ات

عنقاي قاف قربي و در خاك بندگي * * * آغوش كبرياست بلند آشيانه ات

خلق زمين چگونه شناسد مقام تو ؟ * * * باريده آسمان به دعاي غلام تو

غلامرضا سازگار « ميثم »

آيه هاي مصحف

مرغ جان در سينه ، حق حق مي كند * * * نطقم اعجاز فرزدق مي كند

پاي كوبد در دلم روح كميت * * * وز دمم جوشد ثناي اهل بيت

داشتم انس از ازل با درد عشق * * * بوده ام از شيرخواري مرد عشق

سجده آوردم به خاك حميري * * * كرده ام از اهل معني دلبري

اي وليّ حق علي بن حسين * * * اي حسين بن علي را نور عين

بلبلم كن تا نواخوانت شوم * * * دعبلم كن تا ثناخوانت شوم


358


السلام اي قاصد صحراي خون * * * حامل منشور عاشوراي خون

اي چراغ و چشم مصباح الهدي * * * تا ابد بر كشتي دل ناخدا

قطب عالم مقتداي ساجدين * * * سيّد العباد ، زين العابدين

زلف حورا رشته قنداقه ات * * * چشم رضوان خاك پاي ناقه ات

اي سلام ما شب ميلاد تو * * * تا قيامت بر تو و اولاد تو

روي تو چون روي قرآن دلگشاست * * * دست هاي بسته ات مشكل گشاست

ماه گردون نقشي از تصوير تو * * * گردن خورشيد در زنجير تو

خشم تو خشم نبي خشم خدا * * * چشم تو دل برده از چشم خدا

وحي منزل كُلّ قرآن در كفت * * * وحي صاعد ، آيه هاي مصحفت

اي نياز آورده بر خاكت نياز * * * اي دم جان پرورت روح نماز

مرغ شب ، محو مناجات شبت * * * داده دل بر ذكر يارب ياربت

پاسخ راز و نياز من تويي * * * بال و پرواز نماز من تويي

شمع جان ها طلعت نوراني ات * * * داغ دل ها پينه پيشاني ات

عيد ميلاد تو ميلاد دعاست * * * ياد تو ياد خدا ياد دعاست

همره ميلاد بابا آمدي * * * وه عجب روزي به دنيا آمدي

كعبه اي و كربلا آئينه ات * * * يك جهان كرب و بلا در سينه ات

هم به چرخ آفرينش محوري * * * هم ز ثارالله پيغام آوري

اي سپهر هشت خورشيد كمال * * * اي تمام اخترانت بي زوال

مدح تو تسبيح حيّ داور است * * * ذكر ناب سنگ هاي مشعر است

حوض كوثر تشنه كام كام تو * * * چاه زمزم سينه چاك جام تو

جود ، هنگام دعا شرمنده ات * * * ابر ، بارد با دعاي بنده ات

حجّ كعبه ، ديدن رخسار توست * * * كعبه خود در سايه ديوار توست

سنگ هاي بيت گويندت سلام * * * تا كند دستت حجر را استلام


359


چار ركن كعبه را دل سوي تو * * * حاجيان گردند گرد روي تو

با تماشاي تو در بيت الحرام * * * روز ، آمد شام ، در چشم هشام

پايه تخت ستمگر در گِل است * * * دولت آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در دل است

آن كه بر دل ها امامت مي كند * * * هر قيامش يك قيامت مي كند

صبح ، صبح از طلعت زيباي توست * * * شام ، شام از خطبه غرّاي توست

اي براقت ناقه از گام نخست * * * سير معراجت چهل منزل درست

در پي طي چهل منزل خطر * * * قاب قوسين تو آمد طشت زر

معجز عيسي به شأن تو كم است * * * اي كه از تو زنده جان عالم است

مرده دل ، از تو احيا مي شود * * * هر كلامت صد مسيحا مي شود

اي ششم معصوم اي دوّم علي * * * اي امام چارم اي حق را ولي

واي بر من تو كجا و مدح من * * * ذرّه از خورشيد چون گويد سخن ؟

وصف تو با خالق منّان توست * * * اَنت زين العابدين در شأن توست

مي سزد در صبح ميلادت پدر * * * بوسدت سر تا به پا ، پا تا به سر

بوسه او را بود تفسيرها * * * از نشان حلقه زنجيرها

گرچه در زنجير ، دستت بسته بود * * * بذل دستت همچنان پيوسته بود

كيستم من سر به خاكت سوده اي * * * مجرمي ، بيچاره اي ، آلوده اي

وه چه گفتم جمله بيچاره چيست * * * آن كه دارد مهر تو بيچاره نيست

مهر تو سوز دل دلسردهاست * * * مهر تو درمان كلّ دردهاست

هر كه هستم خواه زيبا ، خواه زشت * * * فاش گويم مهر تو يعني بهشت

جنّت « ميثم » تولاّي شماست * * * غرق در نور تجلاّي شماست

غلامرضا سازگار « ميثم »


360


شاه عالم

اي مهين بانوي ايران ! شاه عالم زاده اي * * * مادر توحيد ! توحيد مجسّم زاده اي

نيستي مريم ولي مانند مريم زاده اي * * * افتخار نسل آدم تا به خاتم زاده اي

آيت عظمي ، ولي الله اعظم زاده اي * * * بلكه وجه الله را در نقش آدم زاده اي

قلب قرآن ، ركن ايمان ، جان دين است اين پسر * * * سيّد سجّاد ، زين العابدين است اين پسر

حبّذا ، مرآت حُسن دادگر آورده اي * * * يا كه همچون آمنه ، پيغامبر آورده اي

يا ز جوف كعبه مولودي دگر آورده اي * * * يا كه زهرايي و شبّير و شبر آورده اي

بر حسين بن علي زيبا پسر آورده اي * * * يا براي عالم خلقت پدر آورده اي

اين ششم معصوم اين دوم علي چارم ولي است * * * اين فروغ چشم گريان حسين بن علي است

سالكان ره ، چراغ راه دينش خوانده اند * * * قاريان ، طاها و قدر و يا و سينش خوانده اند

آسماني ها همه ماه زمينش خوانده اند * * * شاهدان ، وجه خداوند مبينش خوانده اند

پيروان دين ، امام چارمينش خوانده اند * * * عابدان ، پيوسته زين العابدينش خوانده اند


361


چون به خاك آرد جبين ، خاك درش گردد نماز * * * وقت معراج دعا دور سرش گردد نماز

اين نه يك طفل است اين بر خلق عالم مقتداست * * * اين نه يك نوزاد اين يك عبد سر تا پا خداست

اين همان شمس الضّحي نور الهدي بدر الدّجاست * * * هم فدايي خدا هم خلق در كويش فداست

اين فروغ انتها و اين چراغ ابتداست * * * اين زبان زنده سرهاي از پيكر جداست

زيب بخش آسمان ها گرد راه ناقه اش * * * بسته جان عالمي بر رشته قنداقه اش

از دم گرمش عبادت راست بر تن جان هنوز * * * آب مي نوشد ز اشكش خاك نخلستان هنوز

مي درخشد مدح او در آيه قرآن هنوز * * * مي زند گلبوسه بر خاك درش ايمان هنوز

مي دمد از خاك راهش لاله و ريحان هنوز * * * بارد از فيض غلامش ز آسمان باران هنوز

وصف مدحش از دم روح الامين آيد به گوش * * * نغمه هاي انت زين العابدين آيد به گوش

اين شنيدي زاده عبدالملك يعني هشام * * * خواست در بيت خدا آرد حجر را استلام

ليك ره بهر ورودش بسته بود از ازدحام * * * ناگهان خورشيد كعبه تافت در بيت الحرام

برد دل از بيت و از حجاج و از ركن و مقام * * * راه بگشودند بر او با درود و با سلام


362


با نگاهش كعبه گويي مرده بود و زنده شد * * * يا حجر از شوق استقبال از جا كنده شد

حاجيان مبهوت و خدّام حرم حيران او * * * بيت ، در طوف رخ همچون مه تابان او

داشت زمزم ، زمزمه گرديد مدحت خوان او * * * آسمان كعبه شد مشتاق و سرگردان او

خواست اسماعيل كانجا جان كند قربان او * * * خواست مردي از نشان و نام و قدر و شان او

آن ستمگر با تجاهل گفت نشناسم كه كيست * * * گرچه مي دانست فرزند حسين بن عليست

ناگهان خون فرزدق از غضب آمد به جوش * * * شد سراپا بحر طوفان و كشيد از دل خروش

گفت تا كي مي توان بست از تجاهل چشم و گوش ؟ * * * كم رخ خورشيد عالم تاب را در پرده پوش

از چه در توصيف آن آرام جان ماندي خموش * * * عالمند از كوثر فيض مدامش جرعه نوش

عرش و فرش و چرخ گردون مي شناسندش همه * * * كوه و سنگ و دشت و هامون مي شناسندش همه

اين جوان را مي شناسد مكّه و حلّ و حرم * * * شهر بطحا گام گام از او همي بوسد قدم

اوست فرزند نبي كهف الوري خير الامم * * * از خدا نقش سلامش بسته در لوح و قلم

سازد از فيض كف دستش حجر را محترم * * * هم عرب عارف بود بر قدر و جاهش هم عجم


363


اين كه نشناسيش باشد جان جان عالمين * * * نجل احمد ، زاده زهرا علي بن حسين

اين همان خير العباد اين پيشواي اتقياست * * * اين وليّ كبريا و اين عزيز مصطفي است

اين گرامي نجل شير حق عليِّ مرتضي است * * * اين به عالم مقتدا و اين به آدم رهنماست

اين خداوند حرم اين عبد سر تا پا خداست * * * اين علي بن حسين بن علي مولاي ماست

دشمني با اوست كفر و دوستي با اوست دين * * * در پناه اوست خلق اوّلين و آخرين

اي وجود اقدست جان حسين بن علي * * * وي گل روي تو ريحان حسين بن علي

اي به روي دست ، قرآن حسين بن علي * * * اي چراغ و چشم گريان حسين بن علي

وي رخت خورشيد تابان حسين بن علي * * * وي كلامت خون جوشان حسين بن علي

خطبه هاي گرمت از زير غل و زنجيرها * * * مي زند بر قلب دشمن تا قيامت تيرها

كيست تا همچون تو معراج سپهر لا كند * * * دامن ويران سرا را جنة الاعلا كند

شام را كرب و بلا از همّت والا كند * * * بر فراز ناقه سِير عالم بالا كند

طيِّ راه عشق را با چشم خون پالا كند * * * خاك را از اشك ، غرق لؤلؤ لالا كند


364


قصّه هايت غصّه ها را بر قلب « ميثم » مي دهد * * * روز ميلاد تو هم بوي محرّم مي دهد

غلامرضا سازگار « ميثم »

بهتر است

فضل تو هر جمله از صد عقد گوهر بهتر است * * * بذل تو هر ذرّه از خورشيد خاور بهتر است

چهره ات از آفتاب و ماه گردون خوب تر * * * قامتت از قامت سرو و صنوبر بهتر است

نار قهرت ز آتش قهر سقر سوزنده تر * * * سايه لطف تو از دامان مادر بهتر است

حلقه زنجيرت از زلف نگاران خوب تر * * * خاك پاي ناقه ات از مشك و عنبر بهتر است

نام شيرينت علي و كنيه ات زين العباد * * * مهرت از جاني كه بازآيد به پيكر بهتر است

گوشه ويرانه از فيض مناجات شبت * * * از مني و سينه سينا و مشعر بهتر است

گر خورد پيوند با اشك مناجات شبت * * * قطره هاي اشكم از دريا و گوهر بهتر است

دشمنم گر با تو ريزد طرح مهر و دوستي * * * دوستش دارم به چشمم از برادر بهتر است

گر تو آتش بر سرم ريزي عدو آبم دهد * * * كافرم گر آب از او بستانم آذر بهتر است


365


رفتنم بي تو به گلزار جنان باشد خطا * * * ماندنم پيش تو در صحراي محشر بهتر است

من چه گويم در ثنايت اي علي بن الحسين * * * گفتن مدح تو با نطق پيمبر بهتر است

فاش گفتم فاش گويم كز همه طاعات حق * * * دشمني با دشمن اولاد حيدر بهتر است

گردبادي كز زمينت ميوزد بر آسمان * * * از دم صبح و نسيم روح پرور بهتر است

جنّتم باب البقيع توست يا باب المراد * * * كز بهشت و هر چه در آن است اين در بهتراست

خشم تو زقوم و مهرت كوثر از جام عليست * * * بر عدو زقّوم و بر ما جام كوثر بهتر است

در تولاّي شما فاني شدن عين بقاست * * * ترك جان اين جا ز جان ترك سر از سر بهتر است

تو هماي عرشي و ما طاير بي بال و پر * * * دل نوازي هما از مرغ بي پر بهتر است

گرچه يكسان است با خاك مدينه تربتت * * * پيش من از كعبه آن قبر مطهّر بهتر است

تا كه از تكرار مدحت كام جان شيرين شود * * * در دهان وصف تو چون قند مكرّر بهتر است

يوسف يعقوب اگر آيد سوي بازار شام * * * فاش گويد يوسف زهراي اطهر بهتر است

رو به روي خاك پاي ناقه ات بگذاشتن * * * از مقام سروري بر هفت كشور بهتر است


366


با وجود زخم زنجير و جراحات فزون * * * جسم مجروح تو از روح مطهّر بهتر است

گرچه بستي بر جمال خود نقاب از گرد راه * * * ماه رخسارت ز صد مهر منوّر بهتر است

اشك چشمانت ز مرواريد غلطان پاك تر * * * خون ساق پايت از ياقوت احمر بهتر است

رنج راه و طعن خصم و كام خشك و چشم تر * * * در رضاي حق ، بلا ، هر چه فزون تر بهتر است

گر بود دار بلا « ميثم » سزاي حرف حق * * * چوب خشك دار ما از نخله تر بهتر است

غلامرضا سازگار « ميثم »

دسته گل ياسين

بحر مواج ولا را گهري پيدا شد * * * آسمانهاي شرف را قمري پيدا شد

پدر پير خرد را پسري پيدا شد * * * همه گفتند حسين دگري پيدا شد

مژده اي اهل ولا ، باز ولي آمده است كه علي بن حسين بن علي آمده است ماه امشب عرق شرم ز پيشاني ريخت * * * مهر انوار خود از بهر گل افشاني ريخت

آسمان از سر و رو ، اختر نوراني ريخت * * * نقل در مقدم آن بانوي ايراني ريخت

اختر كشور ايران به جهان ماه آورد قرص خورشيد به هنگام سحرگاه آورد دخت ايران كه به خلق دو جهان مام آمد * * * آخر عزّو جلالش به لب بام آمد

ذره اي بود كه بهتر ز مه تام آمد * * * شهربانو كه جهان بانوي اسلام آمد


367


پسري زاده كه عيساست ز جان پا بستش مي سزد مريم اگر بوسه زند بر دستش پسري زاده علي نام و محمد مرآت * * * چه پسر خاك رهش آبروي آب حيات

چه پسر عبد خدا و به خدا جلوه ذات * * * به كمال و به جلال و به جمالش صلوات

يوسف فاطمه را نور دوعين آورده يا حسين دگري بهر حسين آورده اين پسر دسته گلِ دسته گلِ ياسين است * * * اين پسر طوطي گلخانه علّيين است

اين پسر جان حسين است وروان دين است * * * فاطمي روي علي خوي و نبي آيين است

اين پسر كعبه و چشم همگان زمزم اوست زندگي بخش همه عالم و آدم ، دم اوست اين كريمي است كه دشمن همه شرمنده اوست * * * اين اسيري است كه آزادي ، يك بنده اوست

اين خطيبي است كه خون شهدا زنده اوست * * * اين خدا نيست ولي خلق جهان بنده اوست

اين تجلاي جمال ازلي مي باشد اين علي بن حسين بن علي مي باشد در سپهر عظمت ماه تمامش گويند * * * شجر و كوه و در و دشت سلامش گويند

جن و انس و ملك و حور امامش گويند * * * گرچه دشنام به دروازه شامش گويند

حبل ايمان همه از رشته قنداقه اوست سرمه چشم ملك خاك ره ناقه اوست مخزن سرّ الهي است دل آگاهش * * * حوريان فيض گرفتند زخاك راهش

رخ گل انداخته از بوسه ثاراللّهش * * * زينب فاطمه مبهوت جلال و جاهش

اين همان است كه هستش چو به تاراج رود دست در سلسله با ناله به معراج رود اين كه خورشيد غبار كف پايش گردد * * * اين كه گردون سپر تير بلايش گردد

اين كه جان ملك الحاج فدايش گردد * * * قتلگه مروه و ويرانه صفايش گردد


368


آفرينش همه بر دامن او چنگ زنند غم ندارد زسرِ بامش اگر سنگ زنند عشق و آزادي و ايثار و وفا مكتب او * * * بين طوفان بلا ذكر خدا بر لب او

مي دهد جان به مَلَك زمزمه يا رب او * * * غل و زنجير شده محو نماز شب او

در غل جامعه از جامعه مي بود جدا پاي تا فرق خدا بود خدا بود خدا اين كه هرسلسله را بار غمش بر دوش است * * * گرچه نيش از همگان ديده كلامش نوش است

خطبه اش اهل ولا را همه جا در گوش است * * * مسجد شام هنوز از سخنش مدهوش است

تا ابد از دم او در نظر خصم اله مسجد شام سياه است سياه است سياه اي كه افراشته خود را به نماز تو ، نماز * * * وي به درگاه تو آورده دعا روي نياز

به سر كوي تو ارواح رسل در پرواز * * * زلف حورا كشد از حلقه زنجير تو ناز

خرّم از آب و گل عشق تو آب و گل ماست جان مايي و گلستان بقيعت دل ماست گلشن سبز محبت گلي از دامن تو * * * روزيِ عالميان خوشه اي از خرمن تو

جان خلق دو جهان باد فداي تن تو * * * دست هر سلسله بر سلسله گردن تو

باغ عشق از گهر اشك تو آبادي يافت وز اسيري تو آزادگي آزادي يافت من كي ام ؟ ذاكر و مداح و ثناگوي تواَم * * * فارغ از خود شده مشغول هياهوي تواَم

پرورش يافته خاك سر كوي تواَم * * * سايه پرورده اي از سرو لب جوي تواَم

اي به يك نيم نگه برده دل عالم را دستگيري كن در روز جزا « ميثم » را غلامرضا سازگار « ميثم »


369


سيد سجاد

تا كه روح القدسم از پي ارشاد آمد * * * خاطر غمزده ام از قدمش شاد آمد

گفت برخيز و بگو مدحت چارم معصوم * * * آنكه از عز و شرف سرور اوتاد آمد

حضرت سيد سجاد علي بن حسين * * * كه وجودش سبب و علت ايجاد آمد

به لقب سيّد سجّاد و عليّ ثاني * * * بر ملايك زعبادت همه استاد آمد

والضّحي صورت و والشمس جمال آنكه زمهر * * * هر شبانگه فقرا را پي امداد آمد

فقرا و ضعفا از كرمش برخوردار * * * بسته بند غم از لطف وي آزاد آمد

گفتم از عشق « صفا » مدح امام سجاد * * * تا كه روح القدسم از پي ارشاد آمد

صفا تويسركاني

آيه هاي نور

آيه هاي معرفت نقش است بر پيشاني اش * * * مهر و مه مانند در آيينه حيراني اش

مي تراويد از وجودش عطر اخلاص و يقين * * * سيد سجاد ( عليه السلام ) شد ، از سجده طولاني اش


370


در مناي عشق و ايثار و وفا روز ازل * * * با ذبيح خويش ، ابراهيم شد قرباني اش

مُصحف او را زبور آل احمد خوانده اند * * * عارفان را فيض بخشد ، مُصحف عرفاني اش

شاهد عشق و شهيد زنده كرب و بلاست * * * جلوه گر بين در چمن ، گلزار و گل افشاني اش

روز عاشورا كنار قتلگاه لاله ها * * * موج زد تصوير غم در ديده طوفاني اش

گرچه در ظاهر عدو بر گردنش زنجير بست * * * بود دشمن همچو نفس سركشي زنداني اش

در غروب غم فزاي كوفه و در شام غم * * * شعله زد بر خرمن بيداد ، خطبه خواني اش

غنچه هاي عشق پژمردند از غم تا نسيم * * * گفت روزي داستان عشق و سرگرداني اش

از هواي ابريِ چشمش دل عالم گرفت * * * مزرع دين سبز شد از ديده باراني اش

عمر او با ياد روز سخت عاشورا گذشت * * * جاودان شد كربلا از گريه طولاني اش

آشكارا شد گهِ غسلِ تنِ رنجورِ او * * * بر فقيران نان و خرما بُردنِ پنهاني اش

از نسيم آستانش ميوزد عطر بهشت * * * فخر دارد جبرئيل از منصب درباني اش

بهر كسب نور مي تابد بر او خورشيد و ماه * * * حاجت نوري ندارد مدفن نوراني اش


371


ميزباني مي كند از زائرانش روز و شب * * * كاش اي دل يك شبي بوديم در مهماني اش

كوثر توفيق در دست « وفايي » داده است * * * آن كه تابد آيه هاي نور بر پيشاني اش

سيد هاشم وفايي

مهر چارم

اي ماه منير هفت طارم ( 1 ) * * * در چرخ وجود مهر چارم

نور ششم از چهارده نور * * * روشن ز رخت جهان ديجور

در ديده شرع نور عيني * * * پرورده دامن حسيني

شِبل ( 2 ) علي و علي است نامت * * * هم سنگ كلام حق كلامت

اي خون خداي در وجودت * * * اخلاص تو ظاهر از سجودت

خلقت ، به طفيل آبرويت * * * محراب بهشت آرزويت

پيوسته خداست پيش چشمت * * * وز بهر خداست مهر و خشمت

در صحنه كربلا و آن شور * * * از تيره سپهر شام عاشور

همچون مه نو طلوع كردي * * * برنامه خود شروع كردي

در بستر تب كه پيكرت كاست * * * آتش به عيادت تو برخاست

ز آن آتش و تب به تاب بودي * * * لب تشنه كنار آب بودي

گل مي برد از عذار تو رشك * * * دارد رخ تو طراوت از اشك

از چشم هميشه اشكبارت * * * پيداست ملال بي شمارت

زان داغ كه خود به سينه داري * * * جا دارد اگر كه خون بباري

اي رهبر ذوالكرام زينب * * * از بعد حسين امام زينب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طارم : آسمان

2 . شبل : شيربچه


372


زينب كه يگانه قهرمان بود * * * بر خيل اسير پاسبان بود

چون ذرّه كه هست محوخورشيد * * * از نور تو هر كجا درخشيد

گر لطف تو ياورش نبودي * * * غم از كف او ، توان ربودي

اي سايه نشين كنج ويران * * * وز نور تو آفتاب حيران

هر گونه بلا به جان خريدي * * * تا آن كه به مقصدت رسيدي

تا كاخ ستم خراب كردي * * * و آن نقش ، تو نقش آب كردي

سيّد رضا « مؤيّد »


گل گلزار توحيد

شب دوشين جهان خرّم چو فردوس برين آمد * * * چهارم اختر برج ولايت بر زمين آمد

نه تنها شهر يثرب بلكه عالم نور باران شد * * * منور گيتي از انوار رب العالمين آمد

حسين بن علي را آفرينش داد فرزندي * * * كز آن مولود روشن چشم ختم المرسلين آمد

گل گلزار توحيد و فروغ و ديده زهرا * * * سمي خسرو خوبان اميرالمومنين آمد

درخشيد از سپهر آدميّت مهر تاباني * * * كه روشن از جمالش ساحت عرش برين آمد

گرامي مادرش شاه زنان شهدخت ايراني * * * كه در زهد و ورع با مريم و هاجر قرين آمد

چهارم حجّت بر حق كه از الطاف يزداني * * * به درگاه خدا مخلوق را حَبلُ الْمَتين آمد

جلالت بنده درگاه و عزّت آستان بوسش * * * به شوكت محفل احرار را مسند نشين آمد


373


جهاني را به دانش رهبر و افلاك را محور * * * به احسان و كرم سرحلقه اهل يقين آمد

اديبان و حكيمان در برش اطفال ابجد خوان * * * نوآموز كلاس مدرسش روح الامين آمد

به هنگام عبادت آن چنان خاضع كه در وصفش * * * نداي روحبخش اَنت زَينُ العابدين آمد

به حلم و صبر و تقوا و عدالت در همه عالم * * * سر آمد از تمام صالحين و ساجدين آمد

به حشمت چون سليمان عالمي در تحت فرمانش * * * ز رأفت بي پناهان را بهين يار و معين آمد

چه گويد طبع « فولادي » به مدحش يا چه بنويسد * * * كه داراي علوم اولين و آخرين آمد

حسين « فولادي » قمي

قبله اميد

رهبر عالم امام الساجدين * * * كنز علم اوّلين و آخرين

حجّت بر حق علي بن الحسين * * * بوالحسن سجّاد زين العابدين

بر قضا و بر قدر فرمانروا * * * خادم درگاه او روح الامين

عالم امكان مطيع امر او * * * قدرت خلاّقه اش در آستين

گردش افلاك را او محور است * * * حكمران بر آسمان و بر زمين

صورتش مرآت ذات بي مثال * * * رأفت و حلمش چو ختم المرسلين

حشمت الله چون سليمان زمان * * * محفل احرار را مسند نشين

صد چو حاتم ريزه خوار سفره اش * * * خازن ارزاق رب العالمين

گر سخاوت را كنند انگشتري * * * او بر آن انگشتري باشد نگين

نا اميد از درگهش هرگز نرفت * * * اهل حاجت از يسار و از يمين


374


قبله اميد محرومان دهر * * * شافع امت به روز واپسين

ملجأ درماندگان روزگار * * * نور حق سرحلقه اهل يقين

برده ميراث شجاعت از حسين * * * صولتش هم چون امير المؤمنين

آنچه را خوبان عالم داشتند * * * داشت يك جا آن امام راستين

شد جهان چندي به وفق دشمنان * * * دست جور آمد برون از آستين

شير حق در بند زنجير اوفتاد * * * شير را زنجير شايد اين چنين

زاده شير خدا شير خداست * * * گرچه باشد در غل و زنجير كين

در ميان مجلس شوم يزيد * * * با چنان نطق و بيان آتشين

نهضتي ضد يزيد ايجاد كرد * * * بر ملا شد راز مكر مشركين

كاخ استبداد را ويرانه كرد * * * زير و رو شد پايگاه ضدّ دين

يك ورق بر دفتر تاريخ زد * * * شرك را زد مهر باطل بر جبين

عيش و شادي شد بدل بر اشك و آه * * * گشت مجلس با غم و محنت قرين

ريشه بيداد را بر باد داد * * * آفرين بر اين شهامت ، آفرين

گاه « فولادي » گداي كوي اوست * * * گاه در صحراي جودش خوشه چين

حسين « فولادي » قمي

قلب محراب

اي حديث قلم را بهانه ! * * * شعرِ ديباچه عاشقانه !

باغ اگر روح سبزينه دارد * * * از تبار تو دارد نشانه

از بهار حضور تو آموخت * * * گل الفباي سرخ ترانه

پشت نجواي سبز درختان * * * مي زند شعر شادي جوانه

قصه سجده كهكشان را * * * گوش جانت شنيده است يا نه ؟

سر زد از آسمان ولايت * * * آفتاب بلند آشيانه

با شكوه شب افروز خورشيد * * * عشق از قلب محراب جوشيد


375


اي عطش ! روح باران مبارك ! * * * خنده گل به ياران مبارك

روي لبهاي خشك بيابان * * * بوسه چشمه ساران مبارك

بر سكوتي كه در دشت جاري است * * * نغمه جويباران مبارك

در خزاني كه از غصه زرد است * * * طرح سبز بهاران مبارك

بر لب صخره هاي عطشناك * * * جوشش آبشاران مبارك

بر تن سبز دشت نيايش * * * نبض آيينه داران مبارك

عشق آيين ديگر پذيرفت * * * زندگي رنگ باور پذيرفت

كوچه را باز با گل ببنديد ! * * * باغ را بهر بلبل ببنديد !

روي آبي ترين آسمانها * * * مثل رنگين كمان پل ببنديد !

باز بر شانه روشن روز * * * گيسواني ز سنبل ببنديد !

همچو زنجير بر پاي دلها * * * رشته اي از توكل ببنديد !

مثل خورشيد باغ نگه را * * * در مسير تكامل ببنديد !

بر حريم نگاه خود از شوق * * * چلچراغ توسل ببنديد !

عشق در روح سجاد جاري است * * * شب ز فانوس كويش فراري است

تا تو بالا زدي آستين را * * * برگرفتي به كف دست دين را

از تو اي آسمانِ دعاپوش * * * سجده فهميد علم اليقين را

بي حضور تو دريا سراب است * * * قطره آموخت از آب اين را

بي تو خورشيد در كوچه گم كرد * * * آسماني ترين همنشين را

ماه هم بي نگاه تو نگذاشت * * * روي سجاده شب جبين را

سر كن اي خامه ! در خانه نور * * * جلوه سيدالساجدين را

كز گل روي او در ظهور است * * * آنچه در بطن خورشيد نور است

آسمان ! چشم باراني ات كو ؟ * * * قلب درياي طوفاني ات كو ؟


376


بر درختان خشكيده يأس * * * باغبانِ پريشاني ات كو ؟

ما اسيران جسميم اي عشق ! * * * دستِ جان بخش روحاني ات كو ؟

باز در بستر دل فتاديم * * * اي خدا ! دست درماني ات كو ؟

تا حريمت رهي نيست اي عشق ! * * * دشت تبدارِ پيشاني ات كو ؟

بي تو بنيان هستي بر آب است * * * اي بناي شرف ! باني ات كو ؟

گرچه از آيه آب خوانديم * * * در ديار عطش تشنه مانديم

غصه اي را كه در دل نهان داشت ! * * * از زمين شعله تا آسمان داشت !

آسماني تر از سير خورشيد * * * خانه در كوچه اي بيكران داشت !

خسته در بستر غم به سر برد * * * تا كه در وادي عشق جان داشت !

هرم داغي كه در سينه اش بود * * * ريشه در عمق آه و فغان داشت !

روي آيينه چشمهايش * * * دشت در دشت از غم نشان داشت !

زير نجواي رود نگاهش * * * آبشاري به دامن روان داشت !

بس كه از آتش گريه افروخت ! * * * ماه در بركه آسمان سوخت !

چيست دريا ؟ سبوي مدينه * * * جرعه نوشي ز جوي مدينه

چون نگاه شفق از عطش سوخت * * * باغ در آرزوي مدينه

هر چه برخاست بر كوچه افتاد * * * خاك از شوق كوي مدينه

نبض گرم قناري شب و روز * * * مي چكد از گلوي مدينه

مي زند شانه با اشك مهتاب * * * باد هر شب به موي مدينه

روح دريايي ام چون پرستو * * * مي كشد پر به سوي مدينه

كاش اي بهترين آيه عشق ! * * * با تو بوديم همسايه عشق !

باغ آيينه ها كن دلم را ! * * * سبز كن دشتِ بي حاصلم را !

چون گلوبند خورشيد در شب * * * روشن از نور كن محفلم را !

در مسير نيايش بيفكن * * * روي سجاده گُل ، گلم را !

كوچه تا مرزِ بن بست جاري است * * * از نگاهم بخوان مشكلم را !


377


با فروغ محبّت ـ در اين دشت ـ * * * آشنا كن دل غافلم را !

تا بيابم ز انوار عشقت * * * در شبي تار ، سرمنزلم را !

عشق را با دلم آشنا كن ! * * * هستي ام را به راهت فنا كن !

غلامرضا شكوهي



| شناسه مطلب: 76998