بخش 16
رباعی ها و دوبیتی ها سفیر عشق پیام عاشورا سجاده سوگ سروده ها ماتم سجاد سوز دل یاد کربلا یعقوب آل عصمت زینت سجاده عشق اندوه سر به مهر این دور رفت و میراث دار خون و خطبه غروب سرخ کبوتر نجوای عاشقانه آغوش سجاد نیمی از کربلا دامن خیمه به بالا بزن یادگار زلال محرّم صحیفه محرم زخمی ترین فریاد در غروبی نفس گیر مدینه کربلا را می شناسد مانده ای تا برود عشق آتش فردا شبیه صبح محمد شب علی حضرت سجّاد
378 |
رباعي ها و دوبيتي ها
سفير عشق
آوازه آن سفير عشق ازلي * * * پيچيد به هر ديار ، با صوت جلي
هرجا كه قدم نهاد و هرجا كه نشست * * * صد قافله شد اسير اولاد علي ( عليه السلام )
سيدعلي اصغر موسوي « سعا »
پيام عاشورا
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد * * * او ماند كه در كنار زينب باشد
سجاد كه سجاده به او دل مي بست * * * تدبير خدا بود كه در تب باشد
منيره هاشمي
سجاده
قد قامت تو كلام عاشورا بود * * * آميخته با قيام عاشورا بود
سجاد ! پس از غروب آن ظهر غريب * * * سجاده تو پيام عاشورا بود
منيره هاشمي
379 |
سوگ سروده ها
ماتم سجاد
دل سودا زده ام ناله و فرياد كند * * * هر زمان ياد غم حضرت سجاد ( عليه السلام ) كند
بي گمان ، اشك به رخساره بريزد از چشم * * * هركه يادي زغم آن شه عُباد كند
بود در تاب و تب و بسته به زنجير ستم * * * آنكه خلقي زكرم ، از اَلَم ، آزاد كند
به جز از شمر ستمگر ، نشنيدم دگري * * * باتن خسته ، كسي اين همه بيداد كند
تن تب دار و اسيري و غم كوفه و شام * * * واي اگر شكوه اين قوم ، بر اجداد كند
خون ببارد ز دو ديده به غم مرگ پدر * * * چون كه از واقعه كرب و بلا ياد كند
غير زينب ( عليها السلام ) ، كه بود قافله سالار وفا * * * كس نبودي كه بر آن غمزده امداد كند
نتوان ماتم سجاد ( عليه السلام ) نوشتن « خسرو » * * * دل اگر سنگ بود ناله و فرياد كند
سيّدمحمّد خسرونژاد « خسرو »
سوز دل
چو ياد آيد مرا از حضرت سجاد ( عليه السلام ) يا زهرا * * * كشم از سوز دل ، در ماتمش فرياد يا زهرا
380 |
بسوزد شيعه را دل ، كان يگانه حجّت داور * * * غمين شد از جفاي دهر بي بنياد يا زهرا
شود جان ها فداي آن عزيز جان پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) * * * كه از زهر جفاي دشمنان ، جان داد يا زهرا
خدا زين العبادش خواند اما آن ولي حق * * * نبودي لحظه اي در اين جهان ، دلشاد يا زهرا
وليد از كينه ديرينه خود كرد مسمومش * * * زدنيا رفت دلخون ، زينت عُباد يا زهرا
نگويم از زمين كربلا و از مصيباتش * * * كه دل ها خون شود از آن همه بيداد يا زهرا
نمي گويم چه حالي داشت آن مولا چو ديد از غم * * * غزالان حرم را در كف صياد يا زهرا
پس از قتل پدر ، تا آخرين دم ، ناله كرد از غم * * * به وادي مدينه ، آن شه ايجاد يا زهرا
منم « سروي » كه تلخ آيد به كامم شهد و شيريني * * * چو ياد آيد مرا از ماتم سجاد ( عليه السلام ) يازهرا
قاسم سرويها « سروي »
ياد كربلا
از گلستان لاله هاي پرپرم آيد به ياد * * * از نيستان داغ هاي خاطرم آيد به ياد
با دل خود هر زماني را كه خلوت مي كنم * * * در اسارت آنچه آمد بر سرم آيد به ياد
سالها از ماجراي كربلا بگذشت و باز * * * هر نظر آن صحنه حزن آورم آيد به ياد
هركجا آب است آتش مي زند بر جان من * * * چون نواي آب آب خواهرم آيد به ياد
هرجواني را كه مي بينم به ياد كربلا * * * گاهي از قاسم گهي از اكبرم آيد به ياد
چونكه بينم شيرخواري را كنار مادرش * * * از رباب و گريه هاي اصغرم آيد به ياد
381 |
مي شوم ازآتش شرم و محن چون شمع آب * * * چون زحال عمه غم پرورم آيد به ياد
من كه بر جسم پدر از بوريا كردم كفن * * * روز و شب آن جسم از جان بهترم آيد به ياد
حنجر خونين او بوسيدم و كردم وداع * * * واي دل چون آن وداع آخرم آيد به ياد
چونكه بينم كودكي سرگرم بازي با گلي * * * سرگذشت خواهر كوچكترم آيد به ياد
سيّد رضا « مؤيّد »
يعقوب آل عصمت
اي تشنه اي كه بر لب دريا گريستي * * * از ديده خون ز مرگ احبّا گريستي
تنها نه بهر تشنه لبان اشك ريختي * * * ديدي چو كام تشنه سقا گريستي
يعقوب آل عصمت اگر خوانمت رواست * * * چون در فراق يوسف زهرا گريستي
آن جا پدر ز هجر پسر گريه كرد ليك * * * اين جا تو در مصيبت بابا گريستي
گاهي به ياد وقعه خونين كربلا * * * گاهي به ياد شام غم افزا گريستي
بگذشت چون به پيش رخت سرو قامتي * * * بر قلب داغديده ليلي گريستي
در ماتم سه ساله بي ياور حسين * * * بر سوز آه زينب كبري گريستي
بودي مدام صائم و قائم تمام عمر * * * روز اشك غم فشاندي و شبها گريستي
« مرداني » از مصيبت جانسوي عابدين * * * تا باشدت ذخيره به فردا گريستي
محمدعلي مرداني
زينت سجاده عشق
بعد از آن واقعه سرخ ، بلا سهم تو شد * * * پيكر سوخته كرب و بلا سهم تو شد
بعد از آن واقعه هفتاد و دو آيينه شكست * * * ناگهان داغ دل آينه ها سهم تو شد
382 |
بعد از آن واقعه آشوب قيامت برخاست * * * بر سر نيزه سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت * * * خطبه اشك براي شهدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هروله آتش و خون * * * در شب خوف و خطر خطبه « لا » سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبيخون ستم * * * خوردن زخم زشمشير جفا سهم تو شد
خيمه نور تو در فتنه شب سوخت ولي * * * كس نپرسيد كه اين ظلم چرا سهم تو شد
بعد از آن واقعه ، اي زينت سجاده عشق ! * * * از دلت آينه جوشيد و دعا سهم تو شد
بعد از آن واقعه ، اي كاش كه مي مردم من * * * مصلحت نيست بگويم كه چه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه سرخ حقيقت گل كرد * * * كربلا در تو درخشيد ، خدا سهم تو شد
رضا اسماعيلي
اندوه سر به مهر
خورشيدوار اگرچه تو تب دار مانده اي * * * با چشمهاي سوخته بيدار مانده اي
وقتي ستاره ها همگي پلك بسته اند * * * آيينه اي فراروي انظار مانده اي
در سوز و ساز خرمن گلبرگهاي سرخ * * * باران اشك بر سر گلزار مانده اي
تا قافله از اين همه پاييز بگذرد * * * بادستهاي سبز علمدار مانده اي
اندوه سر به مهر تو را فاش مي كنند * * * اين سجده ها ، چو رازنگهدار مانده اي
محمد تقي اكبري
383 |
اين دور رفت و . . .
زنجير اگر دليل بريدن شود بد است * * * نه آن كه اتصال مسافر به مقصد است
اين جا نپختگي است نرفتن ميان بند * * * اي خوش اسارتي كه اسيرش زبانزد است
بايد هنوز يار نگفته قبول كرد * * * بايد نرفت اگر كه صلاحش « بماند » است
نوشيدن از شهادت ـ اين جام خاص هم ـ * * * گر قيمتش خرابي ميخانه شد رد است
او مي دهد پياله ولي اين كه تا كجا * * * نوبت كفاف مي كند ، آمد ، نيامد است
اين دور رفت و نوبت نوشيدنت گذشت * * * سهم تو آبياري باغ محمّد است
عباس چشامي
ميراث دار خون و خطبه
گل كرد خون و غريبي در عمق چشمان سجّاد * * * آتش گرفت و فرو ريخت با خيمه ها جان سجّاد
دردي بزرگ و صميمي با دست خود شانه مي زد * * * بر روح عصيانگر باد ، موي پريشان سجاد
طوفان سختي خبر داد : يك مرد از اسب افتاد * * * سجاده ها گُر گرفتند از اشك پنهان سجاد
384 |
آيينه ها ضجّه كردند با سينه اي پاره پاره * * * وقتي كه رنج اسارت گرديد مهمان سجاد
گنجشكهاي هراسان ، آشفته سر مي دويدند * * * گاهي به دامان زينب ، گاهي به دامان سجاد
يك كاروان غيرت و درد با قفل و زنجير مي رفت * * * ميراث خون بود و خطبه ، ميراث دستان سجاد
برنيزه هاي اسيري صد شعله روييد وقتي * * * گل كرد خون و غريبي در عمق چشمان سجاد
منيژه درتوميان
غروب سرخ كبوتر
شب بود و درد و پريشاني ، شب بود و اسبهاي رها در باد * * * گويي زمين تبلور ماتم بود ، گويا زمان گواهي بد مي داد
محزون و دل شكسته و نا آرام ، در لحظه هاي ناخوش و نافرجام * * * حالت چگونه بود زماني كه ، خورشيد هم به روي زمين افتاد
چشمان سوگوار شما مي ديد مرگ شكوفه هاي شقايق را * * * سهم شما چه بود ، نمي دانم ، جز درد و ناله و عطش و فرياد
اي كاش هرم آه آن روز آتش به دشت فاجعه مي افشاند * * * آن اتفاق سرد نمي افتاد ، در آن زمين مرده نا آباد
آري زمان زمانه سختي بود ديدي هر آنچه را كه نبايد ديد * * * ديدي غروب سرخ كبوتر را ، قربان دردهاي دلت سجّاد
مژگان دستوري
385 |
نجواي عاشقانه
آقا سلام بر تو و شام غريب تو * * * آقا سلام بر دل غربت نصيب تو
از راه دور با دل رنجور آمدي * * * مرهم به غير صبر ندارد طبيب تو
باغ از صداي زمزمه ، از عطر گل تهي است * * * جا مانده در خرابه مگر عندليب تو ؟
تصوير كربلاست كه همواره روشن است * * * در چشمه زلال نگاه نجيب تو
رفتي و قرنهاست كه تكرار مي شود * * * نجواي عاشقانه « امّن يجيب » تو
فاطمه سالاروند
آغوش سجاد
وقتي كه در نينوا شد آتش هم آغوش سجاد * * * بر قامت شعله پيچيد ، فرياد تن پوش سجاد
گل واژه هاي نبوت در بغض مهتابي شب * * * تفسير خون و عطش را خواندند در گوش سجاد
چون بركه تلخ ماتم جاري شد از سينه دشت * * * زهري كه دشمن فرو ريخت در چشمه نوش سجاد
همراه آهي پياپي تا آخرين لحظه عمر * * * باري به سنگيني كوه افتاد بر دوش سجاد
386 |
روزي كه از ابر اندوه تاريك شد چشم خورشيد * * * روشن شد از پرتوي اشك شبهاي خاموش سجاد
همواره چون بغض باران بر لب حديث عطش داشت * * * مي شد زهر جرعه آب ، غمناله چاووش سجاد
وقتي كه ابر نگاهش سرشار از گريه مي شد * * * هر قطره در ساغر دشت مي گشت مدهوش سجاد
گر انتظار قلم را ، در بركه فرياد مي كرد * * * صدها صحيفه سخن داشت لبهاي خاموش سجاد
گلبوته هاي اجابت از باغ تسبيح مي رست * * * صد سينه ياد خدا بود در اشك خود جوش سجاد
غلامرضا شكوهي
نيمي از كربلا
تو را در كجا ، در كجا ديده بودم ؟ * * * تو را شايد آن دورها ديده بودم
تو را اي تمام دست آفتابي * * * شبي در حدود حرا ديده بودم
تو را در حرا ، در حرم ، در مدينه * * * تو را در صفا ، در منا ديده بودم
تو را بين محراب خونين كوفه * * * تو را در مقام رضا ديده بودم
تو را در همان جا كه خورشيد گل كرد * * * كنار همان نيزه ها ديده بودم
تو را بين گلهاي خونين بي سر * * * تو را . . . آه ! اي كاش ناديده بودم
تو را بيست منزل در آغوش آهن * * * در امواج جور و جفا ديده بودم
من از روز اول كه محو تو گشتم * * * تو را نيمي از كربلا ديده بودم
تو را كوهي از صبر ، انبوهي از عشق * * * تو را سوره اي از خدا ديده بودم
تو را شير مردي كه در اوج سختي * * * نشد از خدايش جدا ، ديده بودم
387 |
تو را با صفا چون بهار پرستش * * * تو را روح سبز دعا ديده بودم
تو مثل دل من غريبي ، عجيبي * * * تو را با دلم آشنا ديده بودم
محمد فخارزاده
دامن خيمه به بالا بزن . . .
گرچه تا غارت اين باغ نمانده است بسي * * * بوي گل ميوزد از خيمه خاموش كسي
چه شكوهي است در اين خيمه كه صد قافله دل * * * مي نوازند به اميد رسيدن ، جرسي
دامن خيمه به بالا بزن اي گل ! كه دلم * * * جز پرستاري درد تو ندارد هوسي
اي صفاي سحري جمع به پيشاني تو ! * * * باد پاييم و به گردت نرسيده است كسي
بر سر دار تمناي تو گل كرد مسيح * * * يافت از شعله ادراك تو موسي قبسي
راهي ام كن به تماشاي جمالت ، بگذار ! * * * بر سر سفره سيمرغ نشيند مگسي
چه صميمي است خدايي كه تو يادم دادي ! * * * لطف محض است اگر نيست جز او دادرسي
باز شب آمد و من ماندم و اين گريه و نيست * * * جز ابو حمزه طوفاني تو همنفسي
محمد فخار زاده
388 |
يادگار زلال محرّم
اي پر از بوي باران و شبنم * * * يادگار زلال مُحرم
غربت آلوده درد و ماتم * * * سيّد و سرور اهل عالم
مي شوم محو چشم تو كم كم * * * زاده مروه و نور و زمزم
دل به آيينه ها بسته ام عشق ! * * * خسته ام ، خسته ام ، خسته ام عشق !
درد در باورت ريشه دارد * * * عشق در پيكرت ريشه دارد
غم در اشك ترت ريشه دارد * * * در دل مادرت ريشه دارد
عاشقي در سرت ريشه دارد * * * سوختن در پرت ريشه دارد
سوختن سرنوشت تو بوده است * * * عاشقي در سرشت تو بوده است
حضرت عشق محو نگاهت * * * آسمان كشته روي ماهت
اي صحيفه دعاي پگاهت * * * دل پريشان چو موي سياهت
اي فقط بي گناهي گناهت * * * زينبِ خسته پشت و پناهت
شام بود و سياهي چه كردي ؟ * * * با سپاه تباهي چه كردي ؟
قصه عشق بي انتها بود * * * دستهايت به سوي خدا بود
شور در پرده نينوا بود * * * در اشارات چشمت شفا بود
كوفه هرچند ماتم سرا بود * * * باز قرآن سر نيزه ها بود
اي دعاي زلال صحيفه * * * زخميِ دودمان سقيفه
كاروان كاروان درد يك سو * * * كوفه ناجوانمرد يك سو
خطبه هاي ره آورد يك سو * * * برگ ريزان ، شب زرد يك سو
389 |
غربت مرد شبگرد يك سو * * * ظلمت شام نامرد يك سو
اي پرنده قفس آسماني * * * سرنوشت تو آتش نشاني
جز غم و غصه آيا چه ديدي ؟ * * * غير سختي ز دنيا چه ديدي ؟
در عطش ، روح دريا چه ديدي ؟ * * * يا امامي و مولا چه ديدي ؟
بر سر نيزه امّا چه ديدي ؟ * * * غير قرآن عظمي چه ديدي
باز هم فصل امّن يجيب است * * * عشق بر نيزه آري عجيب است
خطبه ات چيست جز شعر پرواز * * * كربلاي دگر كردي آغاز
اي صحيفه تو را مهر اعجاز * * * با شب عاشقان گشته دمساز
خوانده است از لبت عشق آواز * * * كربلا زاده كربلاساز
جان مولا مرا مبتلا كن * * * درد ديرينه ام را دوا كن
آرزومند ديدار عشقيم * * * تشنه رقص بر دار عشقيم
عاشق چشم بيمار عشقيم * * * جملگي ياور و يار عشقيم
خادم خيل انصار عشقيم * * * تا دم مرگ دلدار عشقيم
غصه ام گرچه پايان ندارد * * * دردِ عشق است و درمان ندارد
جانِ مولا مرا مبتلا كن * * * درد را با نگاهي دوا كن
سينه را سرزمين صفا كن * * * نيمه شبها برايم دعا كن
اشك را با نگه آشنا كن * * * درد ديرينه ام را دوا كن
دارم آري نشان فرزدق * * * قسمتم كن زبان فرزدق
مي رسد مردي از نسل زهرا * * * روزي از روزها بي محابا
390 |
تا بگيرد در اين بي كسي ها * * * عاقبت انتقام شما را
مي رسد عاقبت روح دنيا * * * مي رسد مقتداي مسيحا
مي رسد مردي از نسل احمد * * * قائم خاندان محمد
هاشم كروني شيرازي
صحيفه محرم
اي ناب ترين قصيده غم * * * سجاده صحيفه محرم
تو كوكب چارمين خاكي * * * يا سيد عابدين عالم
اين ناي تو نينواي فرياد * * * جان سوخت به بانگ نايت از غم
گل روضه سرخ كربلايت * * * از خون شهيد عشق خرّم
نام تو به سجده گاه تاريخ * * * روشن ز فروغ اسم اعظم
در باغ بهشتي دعايت * * * گل كرده زبور جان آدم
با زمزم آسماني تو * * * جاري شده چشمه هاي زمزم
سيراب ز كوثر كلامت * * * گلهاي بهشت آسمان هم
اي باغ رسالت از تو پر گل * * * وي خوي تو چون رسول خاتم
هر صفحه اي از صحيفه تو * * * بر زخم عميق شيعه مرهم
نصرالله مرداني
زخمي ترين فرياد
جا مانده از خورشيدهاي آتشين در باد * * * يك آفتاب تشنه ، يك زخمي ترين فرياد
ارديبهشتي بود سرشار از حسين عشق * * * پيچيده در آهش عطشهاي تب مرداد
391 |
دست يزيد فتنه را در شام شب رو كرد * * * حرفش طنين نور در شب هاي استبداد
ارثي كه از آيينه ها مي سوخت در جانش * * * صد كربلاي تشنه را شوق عطش مي داد
يك حس سرخ نينوايي ، يك صداي سبز * * * در اضطراب خيمه ها پيچيد ، يا سجاد !
حيدر منصوري
در غروبي نفس گير
پيش چشمم تورا سربريدند * * * دستهايم ولي بي رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاري * * * قل اعوذ بربّ الفلق بود
* * * گفتي « آيا كسي يار من نيست » * * * قفل بر دست و دندان من بود
لحظه اي تب امانم نمي داد * * * بي تو آن خيمه زندان من بود
* * * كاش مي شد كه من هم بيايم * * * در سپاهت علمدار باشم
كاش تقديرم از من نمي خواست * * * تا كه در خيمه بيمار باشم
* * * ماندم و در غروبي نفس گير * * * روي آن نيزه ديدم سرت را
ماندم و از زمين جمع كردم * * * پاره هاي تن اكبرت را
* * * ماندم و تا ابد دادم از كف * * * طاقت و تاب بعد از ابوالفضل
ماندم و ماند كابوس يك عمر * * * خوردن آب بعد از ابوالفضل
392 |
ماندم و بغض سنگين زينب * * * تا ابد حلقه زد بر گلويم
ماندمو ديدم افتاده بر خاك * * * قاسم آن يادگار عمويم
* * * گفتم اي كاش كابوس باشد * * * گفتم اين صحنه شايد خيالي است
يادم از طفل شش ماه آمد * * * يادم آمد كه گهواره خالي است
* * * پيش چشمم تو را سر بريدند * * * دستهايم ولي بي رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاري * * * قل اعوذ برب الفلق بود . . .
افشين علاء
مدينه كربلا را مي شناسد
مدينه ، كربلا را مي شناسد * * * صداي آشنا را مي شناسد
مدينه مثل كوفه بي وفا نيست * * * مدينه مثل شام پر جفا نيست
« ني » از جانش « نوا » را دوست دارد * * * مدينه ، كربلا را دوست دارد
چو زهرا از علي آن شب جدا شد * * * مدينه مادر كربُ و بلا شد
شبي كه فاطمه در بستر افتاد * * * مدينه ، كربلا را پرورش داد
كنشت و كعبه و دير از حسين است * * * مگر كه كربلا غير از حسين است ؟ !
مدينه راه و رسمش آشنايي است * * * هوا و آب و خاكش كربلايي است
مدينه ، منبع خون خدا بود * * * مدينه ، ابتداي كربلا بود
مدينه سينه راز حسين است * * * مدينه خط آغاز حسين است
بنا در كربلا ، خشت از مدينه * * * زمين از كربلا ، كشت از مدينه
در ميخانه هستي مدينه است * * * محيط و مركز مستي مدينه است
مدينه مبدأ تاريخ درد است * * * شروع قصه نامرد و مرد است
مدينه زادگاه زخم شيعه است * * * و او ، اول گواه زخم شيعه است
393 |
دمي كه فاطمه افتاد و جان باخت * * * قيامت از مدينه قد بر افراخت
از آن ساعت كه زهرا غرق خون شد * * * مدينه مطلع الفجر جنون شد
مدينه ، كوثر كو ؟ كوثرت كو ؟ * * * مزار دختر پيغمبرت كو ؟
مدينه راز دار زخم شيعه است * * * بقيعش در حقيقت گنج شيعه است
مدينه ، تو ديار درد و عشقي * * * توكي مانند كوفه يا دمشقي ؟
سلام اي شهر مهر و آشنايي * * * شكايت دارم از فصل جدايي
سلام اي شهر جدّ و مام و بابم * * * مدينه ، كربلا كرده كبابم !
مدينه خوب ما را مي شناسي * * * تو خاك كربلا را مي شناسي
من آن تنها گل باغ حسينم * * * حسين فاطمه را نور عينم
مگو اين آشناي دور ، اين كيست ؟ * * * كسي جز شخص زين العابدين نيست
« چه مي خواهي از اين حال خرابم » * * * مدينه ، كربلا كرده كبابم !
مدينه باز كن دروازه ات را * * * و بنگر ميهمان تازه ات را
نوايي كه چنين ناله زنان است * * * صداي بغض زنگ كاروان است
رسيده كارواني غرق ماتم * * * محرم در محرم در محرم
رسيده كارواني خورد و خسته * * * پر از دلهاي زخمي و شكسته
ره آوردش به غير از اشك و غم نيست * * * حرم دارد ولي مير حرم نيست
صدايي كه طنين شور و شين است * * * نواي كاروانِ بي حسين است
بيا بنگر مدينه كاروان را * * * ببين از كربلا برگشتگان را
سفر ما را ز همديگر جدا كرد * * * نمي داني سفر با ما چها كرد
نبودي تا ببيني اي مدينه * * * وداع زينب و اشك سكينه
نمي داني چها با ما عطش كرد * * * سكينه از عطش صد بار غش كرد
پرستوهاي عاشق دسته دسته * * * سفر كردند با بال شكسته
ستم بر آل طاها شد مدينه * * * و دين پامال دنيا شد مدينه
نگين سبز خاتم را شكستند * * * حريم اسم اعظم را شكستند
مدينه آن سري كه تاج دين بود * * * سزايش آه آيا اين چنين بود ؟
394 |
به سينه نينوايي ناله دارم * * * غم هفتاد و دو آلاله دارم
رسول زخمهاي كربلايم * * * يگانه وارث خون خدايم
مدينه تازه اين آغاز راه است * * * دمي بي كربلا بودن گناه است
مدينه ، فصل سخت صبر تا كي ؟ * * * بماند ماه پشت ابر تا كي ؟
مگو با من كه ديگر وقت دير است * * * كه خط عشق پايان ناپذير است
قسم بر زخم ، اگر چه غرق دردم * * * ولي يك گام از اين ره برنگردم
همان دم كه پدر افتاد و جان داد * * * تمام كربلا بر دوشم افتاد
من آن دنباله خون حسينم * * * پسر نه ، بلكه مفتون حسينم
منم از عشق خط يادگاري * * * منم حيدر تباري ذوالفقاري
زبانم سرخ و اشكم تيغ الماس * * * منم من ، امتداد دست عباس
مپرس از من چرا در پيچ و تابم * * * مدينه ، كربلا كرده كبابم !
ني ما تا قيامت ناله دارد * * * مدينه ، كربلا دنباله دارد
خليل ذكاوت
مانده اي تا برود عشق به اوج ملكوت
مانده اي تا بكشي بار مصيبتها را * * * تا كه آتش زني از داغ ، دل دريا را
مانده اي تا برود عشق به اوج ملكوت * * * تا نگيرد نگه آينه را زنگ سكوت
سبز مثل حسن و سرخ چنان خون خدا * * * دست عباسي هر چند از او گشته جدا
حلق اصغر شرر خون زده بر حنجر تو * * * شعله از ديده كشيده است علي اكبر تو
395 |
درد در سينه آن امت بي درد نبود * * * آه در شام سيه جز تو كسي مرد نبود
مرد بود آري همرزم تو زينب ، زينب * * * خطبه اي خواند كه آتش زد بر خرمن شب
چه به او گفتي آن دم كه فرو مرد قرار ؟ * * * عمه آرام شو ! آرام ، كه فرداست بهار
پشت ما گر چه ز بد عهدي اين قوم شكست * * * كشتي نوح زمان در گل و خوناب نشست
گرچه بر ني شرر خون خدا را ديدي * * * اشك و مشك و علم و دست جدا را ديدي
گرچه از داغ يتيمان تو گرفتي آتش * * * همه سان سوختي و گشتي خاكستروش
باز اي خاكستر ! بايد ققنوس شوي * * * خلق را در شب نفرين شده فانوس شوي
عمه آرام شو ! آرام ، علي مي ماند * * * شيعه را باز به ميقات خدا مي خواند
گفتي آرام و آرام شد آن دريا باز * * * مرد بودي كه تحمل به تو مي برد نماز
در خودت سوختي و شام تماشايت كرد * * * اين چنين بود كه طغيان دل دريايت كرد
* * *
زاده مكّه تويي ، سعي صفا يعني تو ، * * * پسر پيغمبر ، شير خدا يعني تو
لاله سرخ شهامت كه شكفتي به كوير ! * * * شيعه را شور دعا ، شوق بقا يعني تو
396 |
« شاه شمشاد قدان ، خسرو شيرين دهنان » * * * ماه من ، روشني آينه ها يعني تو
كربلا يك سره شولاي شقايق پوشيد * * * ميوزي سبز از آن سرخ ، صبا يعني تو
گرچه هفتاد و دو گل را همه پرپر كردند * * * همه ديدند جنون شهدا يعني تو
« آسمان بار امانت نتوانست كشيد » * * * كوه صبري كه نيفتاد ز پا يعني تو
خليل شفيعي
آتش فردا
بر دشت آتش مي چكيد از دشت خون مي رفت * * * خورشيد سمت غربت خود واژگون مي رفت
آتش به سر مي ريخت در اندوه و شرم خويش * * * بر كاروان مي زد شرر از اشك گرم خويش
مي رفت تا بر پا كند شام غريبان را * * * پنهان كند از خويش فرجام غريبان را
از دشت مي روييد عطش از خيمه ها آتش * * * مي سوخت مردي در وداع خيمه با آتش
يك خيمه بر پا مانده بود از كاروان عشق * * * در سايه او تازه مي شد داستان عشق
در سايه تبدار خيمه پيكري سوزان * * * افتاده گويي شعله اي در بستري سوزان
397 |
جنگاور تبدار ميدان خفته در بستر * * * او آتش فرداست اما زير خاكستر
تقدير اين بود امتداد نور در ظلمت * * * آبستن نور است آري طور در ظلمت
ناگاه پلك خيمه از هم باز شد ناگاه * * * بي تابي يك زن طنين انداز شد ناگاه
يك زن پريشان ، بي نشان خيمه و ميدان * * * اندوه مي خواند از زبان خيمه و ميدان
يك نيمه دل در التهاب عاشقان مي سوخت * * * يك نيمه در پيشاني آتش فشان مي سوخت
آتش فشاني خسته و خاموش در بستر * * * كانوني از آتش ولي در زير خاكستر
اكنون ميان كارواني مانده تنها زن * * * همچون ستون خيمه تنها مانده بر پا زن
اين بار امّا چشمهايش عزم ماندن داشت * * * از پيكري پر تب سر آتش فشاندن داشت
او خيمه را تنهاترين زخم پريشان يافت * * * وقتي كه در ميدان مجال زخم پايان يافت
ميدان ، نگاهش را به داغي تر نخواهد كرد * * * ديگر دل او را پريشان تر نخواهد كرد
گودال و خنجر آخرين اندوه زخمش بود * * * خيمه تسّلايي براي كوه زخمش بود
زن در كناري روي آتش ايستاد آرام * * * بر چشمهايش با نگاهي بوسه داد آرام
398 |
چشمان تبدارش به آرامي تكان خوردند * * * لختي گره در آن نگاه مهربان خوردند
از ديده پر خون آن زن داغ را فهميد * * * بوي شقايقهاي سرخ باغ را فهميد
برخاست همچون شعله اي سركش ولي لرزان * * * فرياد زد فرياد چون آتش ولي لرزان
چون شعله مي پيچيد در تاب و تبي خاموش * * * فرياد زد فرياد اما با لبي خاموش
اي كوفه ! آه اي ميزبان بي وفاييها ! * * * شمشيرهاي تو نشان بي وفاييها
اي بوسه هاي مهربانت نيزه و خنجر * * * چشم انتظار ميهمانت نيزه و خنجر
آن قدر در پس كوچه هايت فتنه پنهان شد * * * تا نامه هاي شوق تو شمشير عريان شد
مردي كه مغرب بر نمازش اقتدا كرديد * * * در نيمه راه كوچه غربت رها كرديد
كو آن كه تا ديروز امام خويش مي خوانديد ؟ ! * * * سردار روز انتقام خويش مي خوانديد ؟ !
شمشيرهاتان از شما در عشق سر بودند ! * * * ديدار او را از شما مشتاق تر بودند !
گفتيد سر ندهيم داد ، اين گوي و اين ميدان * * * دل بر خطر بايد نهاد ، اين گوي و اين ميدان
امروز اما قصه اي سرسخت و جان سوز است * * * دل بر خطر ، تنها سر مردان امروز است
399 |
در خاك مي يابيد سرداران بي سر را * * * اينك ببينيد آتش سردار ديگر را
اي فاتحان ننگ در معيار اين ميدان * * * اينك منم من آخرين سردار اين ميدان
اينك علمدارم علمداري اگر افتاد * * * سردارم آري دست سرداري اگر افتاد
از سرفرازاني كه تن هاشان رها مانده است * * * اي نيزه داران يك سر ديگر به جا مانده است
پيوسته آتش مي زند بر جان اين سردار * * * معراج سرها بي حضور آخرين سردار
مردي كه سوداي سپيد عشق در سر داشت * * * در اشتياق سرخي ميدان علم برداشت
تب مي زند آتش به جانش باز مي افتد * * * باز آسمان آبي از پرواز مي افتد
تقدير اين بود ، اقتدار نور در ظلمت * * * آبستن نور است آري طور در ظلمت
روي لبان آسمان ديگر سرودي نيست * * * در گوش خاك تشنه لب نجواي رودي نيست
تنها سكوت سرخ تنها رنگ مي بازند * * * در پايكوبيهاي اسباني كه مي تازند
بر دشت آتش مي چكيد از دشت خون مي رفت . . . * * * احمد رضا قديريان
400 |
شبيه صبح محمد شب علي . . .
تمام شد همه رفتند ؟ يك صدا پرسيد * * * صدا جواب نمي خواست از خدا پرسيد
خدا صداي تو را شور مستمر مي خواست * * * شبيه خون پدر گرم و شعله ور مي خواست
چنان كه صبح گلويت نفس نفس مي زد * * * شب غليظ زمين را عجيب پس مي زد
صداقتي است صدايت كه تا ابد باقي است * * * بگو كه دور بگيرد صحيفه ات ساقي است
تو اي صحيفه راز ، اي فراتر از هستي * * * شبيه صبح محمد شب علي هستي
شبانه تا سر خود را ز سجده برداري * * * يكي دو آينه از صبح بيشتر داري
تمام « دل » شده بودي دعا كه مي خواندي * * * سمند روح به سمت خدا كه مي راندي
و اشك اشاره خوبي است بر زلالي تو * * * و دل نشانه خوبي ز بي زوالي تو
دلت عجيب به صبر جميل عادت داشت * * * به هجرتي ابدي يك مدينه الفت داشت
كسي چنان كه تويي هيچ كس نخواهد شد * * * به سرفرازي عنقا ، مگس نخواهد شد
چقدر عشق و سخاوت به خاكيان دادي * * * گرسنگان زمين را شبانه نان دادي
401 |
هميشه قاعده آسمان نگاهت بود * * * و تا طلوع سحر ، صبح در پناهت بود
تو را چگونه بگويم ! تو را ! . . . ؟ نمي دانم * * * كه در شكوه بلند تو سخت حيرانم
در آستان شما از سكوت مجبورم * * * توان از تو سرودن نبود ، معذورم
و اين چكامه فقط ذكر سجده اي سهو است * * * و بي تو هر چه بگوييم تا ابد لهو است . . .
سيد اكبر مير جعفري
حضرت سجّاد
اف بر تو اي يزيد ، چه بيداد كرده اي * * * خود را امير داد قلمداد كرده اي
فرزند لات و هُبَل از عدالت است * * * ما را اسير اين ستم آباد كرده اي
پيش حريم پاك ولايت چه با غرور * * * توهين به شأن حضرت سجاد كرده اي
هرگز گمان مبر دل اجداد خويش را * * * با قتل عام آل علي شاد كرده اي
تاريخ بر سياهي شب ثبت مي كند * * * اين شعر ناصواب كه ايراد كرده اي
روزي كه مي نهند ترازوي عدل و داد * * * بنگر به آتشي كه خود ايجاد كرده اي
آن روز چون تو را به صف محشر آورند * * * اهل عذاب دست شكايت برآورند
محمد شجاعي