بخش 18
امام صادق ( علیه السلام ) گل سروده ها صبح صادق کشّاف حقایق نورٌ علی نور صبح صادق دانای دقایق مدح امام صادق ( علیه السلام ) صبح صادق مصحف گویا چراغ دانش جاری ترین زلال سوگ سروده ها بزرگ استاد حضرت صادق ( علیه السلام ) گلاب عشق
419 |
امام صادق ( عليه السلام )
421 |
گل سروده ها
صبح صادق
چون از افق برآيد انوار صبح صادق * * * در پاي سبزه بنشين با همدمي موافق
شد موسم بهاران پرلاله كوهساران * * * بستان پر از رياحين صحرا پر از شقايق
بلبل كه در غم گل مي كرد بي قراري * * * شكر خدا كه معشوق آمد به كام عاشق
يك سو نشسته خسرو در بزمگاه شيرين * * * يكسو نهاده عَذرا سر در كنار وامق
ابر بهار گسترد ديباي سبز بر باغ * * * باد از شكوفه افكند بر روي آب قايق
بر آستان معشوق تسليم شو كه آنجا * * * صاحبدلان نهادند پا بر سر علايق
زد بلبل سحرخيز فرياد شورانگيز * * * كاي مست خواب غفلت وي بنده منافق
422 |
شد وقت آن كه خوانند حمد و ثناي معبود * * * شد گاه آنكه نالند در پيشگاه خالق
از بوستان احمد بگذر كه بلبل آنجا * * * بر شاخ گل سرايد وصف جمال صادق
نور جمال صادق چون از افق برآمد * * * شد صبح عالم آراش بر شام تيره فايق
از شرق و غرب بگذشت نور فضايل او * * * چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق
تن پيكر فضايل ، جان گوهر معاني * * * دل منبع عنايات ، رخ مطلع شوارق
همچون صدف ز دريا درهاي حكمت اندوخت * * * چون گوهر وجودش شايسته بود و لايق
برپايه كمالش محكم اساس توحيد * * * از پرتو جمالش روشن دل خلايق
خورشيد برج ايمان ، شمشاد باغ امكان * * * گنجينه كمالات ، سرچشمه حقايق
هادي شوند يكسر ، گرلحظه اي بتابد * * * نور هدايت او بر جسم هاي عايق
بر لوح سينه اوست آيات حق هويدا * * * وهوه عجب سوادي است با اصل خود مطابق
افكار تابناكش روشن تر از كواكب * * * انديشه هاي پاكش خرم تر از حدايق
آيين جعفري را بگزين كه دردمندان * * * درمان خويش جويند از اين طبيب حاذق
423 |
شاها « رسا » ندارد جز اشتياق رويت * * * بنماي رخ كه خلقي است بر ديدن تو شايق
در عرصه قيامت دست از تو برنداريم * * * كاندر شفاعت توست ما را رجاء واثق
دكتر قاسم « رسا »
كشّاف حقايق
اي كه زسعي تو گشت كشف حقايق * * * وي كه شد از جهد تو بيان دقايق
زاده خيرالانام و فخر دو عالم * * * صدق مصدق امام جعفر صادق
اي ششمين رهبر و ولي معظم * * * حامي دين مبين و حجت خالق
دين زقيام تو قائم است به عالم * * * زانكه ببستي به خصم جمله طوارق
از تو فروزنده گشت شمع هدايت * * * عِلم ، عَلَم از تو گشت نزد خلايق
ناصر دين مبين و ناشر احكام * * * جان جهاني و دل به لطف تو واثق
هركه ندارد به دل ولاي تو اي جان * * * رحمت حق را نه اوست شامل و لايق
از پي درمان درد رو به تو آرند * * * صد چو فلاطون طبيب لايق و حاذق
نام دل آراي تو به تارك اعصار * * * هست درخشنده تر زاختر بارق
مشكل معضل « صفا » به لطف وي آسان * * * بهر تو گردد كه اوست فوق خوارق
صفا تويسركاني
نورٌ علي نور
كنون كه بلبل طبعم زدلها مي برد غم را * * * چه خوش باشد دو مولودي كنم اعلام عالم را
چو از ماه ربيع بگذشت هفده روز در مكه * * * عطا بنمود حق بر آمنه سلطان خاتم را
424 |
خداوند جهان بر خلق ظاهر كرد از باقر * * * به روز مولد خاتم ولي الله اعظم را
دو مه آمد دو شه آمد دو شافع بر گنه آمد * * * دو مولود درخشان كرد نوراني دو عالم را
سحرگه معني « نور علي نور » آشكارا شد * * * ملك تبريك گويد بر فلك اين جشن درهم را
دو فيروزي دو دلشادي بشارت مي دهم اكنون * * * ظهور صادق و عيد محمد فخر عالم را
محمد چون ولادت يافت بت ها سرنگون گرديد * * * نمودي خشك از يك جلوه آن درياي پرنم را
جهان شد از قدوم صادق آل نبي روشن * * * به بام شادماني هان بزن اي شيعه پرچم را
رئيس مذهب شيعه پناه مسلمين يكسر * * * هم او كز فقه خود لرزاند صد يحياي ادهم را
به امر حق تمام عمر خود را جعفر صادق * * * مروج گشت آيين رسول الله اكرم را
به هركه هرچه لايق بود آن دادند تابع را * * * عطا بنمود حق از لطف ، اين طبع منظم را
محمّدعلي « تابع »
صبح صادق
اي نفس صبحدم ، دعاي كه داري ؟ * * * بوي خدا مي دهي ، صفاي كه داري ؟
عطر بهشتي ز خاك پاي كه داري ؟ * * * مژده چه آوردي و براي كه داري ؟
تا بفشانيم جان ، تو را به خوش آمد
425 |
ماه ربيع است و نو بهار كرامت * * * ماه شكوفايي كمال و شهامت
در تن هستي دميد ، روح سلامت * * * از بركات طلوع ، روز امامت
باز گشودند باب لطف مجدّد صبح دلان ، صبح صادق است ببينيد * * * باغ بهشت از شقايق است ببينيد
جلوه رب المشارق است ببينيد * * * روز تجلاي خالق است ببينيد
وز رخ زيباي جعفر بن محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نخل امامت شكوفه اي دگر آورد * * * ذات خدا وجه خود ز پرده در آورد
خوبتر از خوبتر ، يكي بشر آورد * * * احسن بر امّ فَروهَ ، كاين پسر آورد
وه ! چه پسر ! مظهر مهيمن سرمد ! نور ولايت دميده از نظر او * * * چشمه كوثر رهين چشم تر او
باقر درياي علم و دين ، پدر او * * * هم پدر او امام و هم پسر او
نور دل حيدر است و وارث احمد ( صلّي الله عليه وآله ) نهضت علمي كه آن امام به پا كرد * * * كاري چون خون سيدالشهدا كرد
از سر اسلام دست فتنه جدا كرد * * * آنچه رسالت به عهده داشت ادا كرد
شاهد حسن ازل نشست به مسند گر همه عالم قلم به دست بر آرند * * * تا به قيامت مديح او ، بنگارند
يك زهزاران فضيلتش نشمارند * * * آن كه به شاگردي اش چهار هزارند
جمله به فقه و كلام و فلسفه ، ارشد ز آن همه يك چند چهره هاي درخشان * * * عالم و آگاه در معارف قرآن
مؤمن طاق وهشام و جابر حيان * * * زاده مسلم ، دگر مفضّل وصفوان
كان همه بودند چون زراره سرآمد داده شرافت شريعت نبوي را * * * معرفت آموخت شيعه علوي را
نازش آن حسن راي و نطق قوي را * * * آن چه بر انداخت دولت اموي را
و آن چه نگون ساخت آن بناي مشيّد اي جلوات خدا ، زروي تو پيدا ! * * * از خلوات شهود ، آگه و دانا !
426 |
در فلوات وجود ، آب گوارا ! * * * اي صلوات خدا سلام برايا !
بر تو و بر خانواده تو مؤبّد من كه به لب ، نغمه ثناي تو دارم * * * هرچه كه دارم من از عطاي تو دارم
دست به زنجيره ولاي تو دارم * * * پاي به زنجيرم و هواي تو دارم
دست برون آور و بگير مرا يد در نگراي از تو نور ، ديده من را * * * قامت از معصيت خميده من را
اي ز ولايت ثبات ايده من را * * * مهر قبولي بزن قصيده من را
اي كه « مؤيد » ز لطف توست مويّد سيّد رضا « مؤيّد »
داناي دقايق
اي علم الهي تو كشّاف حقايق * * * واي فكر خدايي تو داناي دقايق
با حرف نبي حرف متين تو مساوي * * * با قول خدا قول صحيح تو مطابق
گر جلوه نمي كرد علومت پس از احمد * * * از پرده برون جلوه نمي كرد حقايق
از ميمنت مولود مسعود تو امروز * * * وجد دگري گشت عيان بين خلايق
نوك قلمت در پي احكام الهي * * * بشكست چو شمشير علي پشت منافق
بس صدق هويدا زتو گرديد كه خواندند * * * از دشمن و از دوست تو را جعفر صادق
آري به خدا از كرم عيد سعيدت * * * نازل شده بر خلق جهان رحمت خالق
427 |
بي نور تولاّي تو كس صاحب دين نيست * * * كز بحر گذر نتوان بي كشتي و قايق
عاشق به خداوند تبارك و تعالي است * * * هر پاكدلي كو شده بر عشق تو عاشق
ناجي نبود هيچ كس از قهر خداوند * * * جز آن كه كند دل به تولاّي تو واثق
سوگند به ذات احدّيت كه دوباره * * * از مذهب تو خلق به دين آمده شائق
هر قطره كه از خامه فضل تو فروريخت * * * نوري است كه تا حشر بود لامع و بارق
شد شاملشان در دو جهان خير و سعادت * * * آنان كه زدند افسر حكمت به مفارق
شاها ! بپذير از من ، اين عذر و ارادت * * * « طائي » نبود گر كه به تمجيد تو لايق
طائي شميراني
مدح امام صادق ( عليه السلام )
آن كه در هر نفسي معجز عيسي مي كرد * * * مرده را با دم جان بخش خود احيا مي كرد
صادق آل محمد كه به دانشگه او * * * صد فلاطون زمان ، درس خود انشا مي كرد
اي بسا عالمِ عامل ، به مدينه شب و روز * * * درك فيض از دو لبِ حجّت يكتا مي كرد
مركز دايره و دانش و تقوي مي شد * * * هر كه شاگردي آن حجت والا مي كرد
428 |
شيعه مخلص او ، همچو خليلِ رحمان * * * در دلِ آتشِ افروخته مأوا مي كرد
نارِ افروخته را مهر امام صادق * * * بر مُحبش ز كرم لاله حمرا مي كرد
جذبه حسن ازل داشت كه ديدارش را * * * از خداوند ، طلب حضرت موسي مي كرد
خضر از خاك درش آب بقا مي طلبيد * * * عيسي از او لب جان بخش تمنا مي كرد
كاش آن كعبه مقصود در عالم ، اي دل * * * ز كرم گوشه چشمي به تو و ما مي كرد
كاش آن جان جهان با قلم احسانش * * * سند نوكري ما و تو امضا مي كرد
كاش در ماتم جانسوز امام صادق * * * چشمه چشم مرا ، اشك ، چو دريا مي كرد
اي ترابي به مدينه ، به سر تربت او * * * ناله بر غربت او ، لاله صحرا مي كرد
حسين ترابي
صبح صادق
اي كوي تو كعبه خلايق * * * طالع ز رخ تو صبح صادق
اي پايه منبرت فراتر * * * از كرسي هفت چرخ اخضر
تا نام ز ماه و مهر بوده است * * * خاك درِ تو ، سپهر بوده است
گفته است خرد بس آفرينت * * * صدها چو « هشام » خوشه چينت
گردش ز فلك ، اشاره از تو * * * استاد خرد ، « زراره » از تو
429 |
چون « مؤمنِ طاق » از تو آموخت * * * لب بر لب « بوحنيفه » ها دوخت
انديشه ، هر آن چه بود مُجمل * * * بشنيد مفصّل از « مفضَّل »
گر طالع « بَختري » خجسته است * * * در حلقه درس تو نشسته است
كي مكتب تو نظير دارد ؟ * * * صدها چو « ابوبصير » دارد
تا مشعل علم « جابر » افروخت * * * بس نكته خرد كه از وي آموخت
شد شهره به دهر ، مذهب تو * * * « حمران » و « اَبان » و مكتب تو
چون چشمه علمت از نَبي بود * * * بشكافتي آنچه در نُبي بود
« هارون » تو ، گل ز شعله چيند * * * گل از گلِ آتش آفريند !
فاني نه ، كه جاودانه اي تو * * * دريايي و بي كرانه اي تو
صيت تو كجا مكان پذيرد ؟ * * * درياي تو كي كران پذيرد ؟
هر سَرو كه سرفراز مانده است * * * حرفِ اَلِف از قد تو خوانده است
از چيست قد فلك ، خميده است ؟ * * * بار غم تو مگر كشيده است ؟
با آن كه سپهر ، بهر تعظيم * * * كرده است ، اَلِف چو حلقه جيم ؟
روي تو ، كجا به بدر مانَد ؟ * * * شام تو به شام قدر مانَد ؟
خورشيد كجا و پرتو بَدر ؟ * * * اي شام تو ، رشگ ليلة القدر
* * *
هم ، مذهب تو شهيدپرور * * * هم ، مكتب تو « مفيد » پرور
شاديم كه يادواره اوست * * * اين كنگره هزاره اوست
استاد علوم و پور عالم * * * هم « ابن معلّم » ( 1 ) و معلّم
مهدي كه ظفر ، طلايه اوست * * * برتر ز سپهر ، سايه اوست
از مهر ، وِرا اميد داده است * * * او را لقب مفيد داده است
آن صاحبِ عصر و حجّتِ راد * * * توقيع ، براي او فرستاد
بر ديده مردمش نشانده است * * * او را كه « اخِ السَّديد » خوانده است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . پدر « شيخ مفيد » به معلّم ، و او به « ابن المعلّم » معروف بود .
430 |
خوانده است وليِّ حق « رشيد » ش * * * هم « ناصر » و « داعي » و « مفيد » ش
استاد وي ، « ابن بابوَيه » است * * * پرورده « ابن قولوَيه » است
از « شيخ صدوق » و « احمد » آموخت * * * وز « جعفرِ بن محمّد » آموخت
در محضر « غالب زَراري » * * * آن در خور مهر و لطفِ باري
از خرمن علم ، خوشه چين شد * * * تا باخبر از رموز دين شد
مهري كه به شام آبنوسي * * * پرورده يكي چو « شيخ طوسي »
« سلاّر » كه گنج علم اندوخت * * * زو علم كلام و فقه ، آموخت
پرورده اين يمِ گهرخيز * * * « سيّد رضيّ » است و « مرتضي » نيز
مانده است از او به رسم تصنيف * * * افزون ز دويست جلد ، تأليف
بحري كه پر از دُر و لئالي است * * * « ايضاح » و « اوائل » و « امالي » است
« ارشاد » و « فصول » و « اختصاص » اش * * * كرده است مُعزَّز و خَواص اش
سوكش چو جهان پر از اَلَم كرد * * * « عِزْ » ( 1 ) مدت عمر او رقم كرد
چون سال وفات او بجويند * * * ياران ، « رُحِمَ المفيد » ( 2 ) گويند
تا باد ، شُكوه علم و دين باد * * * بر « شيخ مفيد » آفرين باد
محمّدعلي مجاهدي « پروانه »
مصحف گويا
اين ماه ربيع است كه دل برده به يغما * * * يا مهر وصال است و به جان داده تجلا
روزش همه رخشنده تر از چهره يوسف * * * شبهاش معطّرتر از زلف زليخا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شيخ مفيد ، 77 سال عمر كرد كه با حروف ابجد « عز » مي شود .
2 . شيخ مفيد به سال 413 هـ . ق به ديار باقي شتافت و جمله « رُحِمَ المفيد » به معني : آمرزيده شد مفيد ، با حروف ابجد 413 مي شود .
431 |
پيچيده در امواج فضا نغمه مريم * * * جوشيده ز انفاس جهان معجز عيسي
هر جا نگرم بارقه ها در شجر طور * * * هر سو شنوم زمزمه ها از لب موسي
گيتي همه دم خرّم ، گويي دل احمد * * * عالم همه جا روشن چون ديده زهرا
گرديده سماوات به گرد كره خاك * * * يا خاك زند پهلو بر گنبد خضرا
خورشيد نماز آرد بر خاك مدينه * * * زيرا كه در آن جلوه گر آمد مه طاها
بگذاشته از صلب شكافنده دانش * * * استاد اساتيد دو گيتي به جهان پا
توحيد مجسّم ولي الله معظّم * * * سرمايه عترت خلف سيّد بطحا
مصداق جمال ازلي حضرت صادق * * * ميزان ترازوي عمل حجت يكتا
پا تا به سر آئينه رخسار محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * سر تا به قدم مظهر الله تعالي
هستي همه در دستش چون موم كف دست * * * عالم همه بر پايش چون خاك كف پا
عيسي كه كند زنده تني را عجبي نيست * * * بس مرده جان كز نفس او شده احيا
با ليله ميلاد محمد ( صلّي الله عليه وآله ) شده توأم * * * ميلاد همايون امام ششم ما
432 |
او منجي انسان ها از جهل مركّب * * * اين زنده كن جانها با نطق دل آرا
افراشته او در همه جا رايت توحيد * * * افروخته اين بر همگان مشعل تقوا
از مكتب او فيض الهي شده جاري * * * با منطق اين امر رسالت شده اجرا
او منجي عالم شد و اين هادي آدم * * * او خُلق عظيم آمد و اين آيت عظمي
او با لب گويا كلماتش همه مصحف * * * اين آمده سر تا به قدم مصحف گويا
از طلعت او كشور جان گشته منوّر * * * در پرتو اين ، خانه دل گشته مصفي
غلامرضا سازگار « ميثم »
چراغ دانش
اي چراغ دانشت گيتي فروز * * * تا قيامت پيشتاز علمِ روز
آفرينش را كتاب ناطقي * * * اهل بينش را امام صادقي
صدق از باغ بيابانت گلي * * * مرغ وحي از بوستانت بلبلي
نور دانش ، از چراغ علم تو * * * لاله مي رويد ز باغ حلم تو
روشني بخشيده بر اهل زمان * * * همچو قرص آفتاب از آسمان
اهل دانش سائل كوي تواند * * * تشنه كامان لب جوي تواند
خضر در اين آستان هوئي شنيد * * * بوعلي زين بوستان بوئي شنيد
نيست تنها شيعه مرهون دمت * * * اي گداي علم و عرفان عالمت
جَفر درّي از يم عرفان تو * * * كيميا از جابر حيان تو
433 |
قلب هستي شد منير از اين چراغ * * * بوبصير آمد بصير از اين چراغ
مكتب فضلت مفضّل ساخته * * * شورها در اهل فضل انداخته
شعله در دست غلامت رام شد * * * صبح باطل از هشامت شام شد
روح ، روح از درس قرآنت گرفت * * * لاله حمرا ز حمرانت گرفت
آسمان معرفت خاك درت * * * سائل درس زُراره پرورت
آفتاب از ظل استقلال توست * * * علم همچون سايه در دنبال توست
اي وجود عالمي پابست تو * * * اي چراغ عقل ها در دست تو
اي فروغت تافته در سينه ها * * * روشن از تصوير تو آئينه ها
تا تو هستي پيشواي مذهبم * * * ذكر حق آني نيفتد از لبم
اي علومت را به عالم چيرگي * * * نور دانش بي فروغت تيرگي
شرح فضلت را چه حاجت بر كتاب ؟ * * * آفتاب آمد دليل آفتاب
با احاديث تو نور علم تافت * * * دين حيات خويشتن را بازيافت
اي فداي لعل گوهربار تو * * * هر چه گردد كهنه ، جز آثار تو
از تو دل درياي نور داور است * * * چون بحار مجلسي پرگوهر است
شيعه را از تو زلالي صافي است * * * كافي شيخ كُليني كافي است
پيرو تو تا قيامت روسفيد * * * كز تواش پيري است چون شيخ مفيد
مشعل تقوا و دينداري ز توست * * * شيخ طوسي ، شيخ انصاري ز توست
گوهر بحرالعلوم از بحر توست * * * ابن شهرآشوب ها از شهر توست
مكتبت شيخ بها مي پرورد * * * سيد طاووس ها مي پرورد
در رياض فضل تو شاخه گلي است * * * كيست آن گل شيخ حرّ عاملي است
با دمت روح خدا مي پروري * * * چون خميني مقتدا مي پروري
ما از اين مكتب كتاب آموختيم * * * ما از اين مشعل چراغ افروختيم
اين شعار ما به هر بام و دري است * * * اهل عالم مذهب ما جعفري است
تيرگي ها را به دور انداختيم * * * خويش را در بحر نور انداختيم
علم گرچه گوهري پرقيمت است * * * بي چراغ مذهب او ظلمت است
434 |
اي همه منصورها مغلوب تو * * * اي تمام علم ها مكتوب تو
اي كشيده از عدو آزارها * * * رو سوي مقتل نهاده بارها
سينه ات از سنگ غم بشكسته بود * * * قامتت رنجور و پايت خسته بود
پيش چشم مصطفي خصم پليد * * * تا سه نوبت تيغ بر رويت كشيد
اي به سينه درد و داغت را درود * * * اي مزار بي چراغت را درود
كاش مانند غبار غربتت * * * مي نشستم در كنار تربتت
كاش بر قبر تو همچون آفتاب * * * روي خود را مي نهادم بر تراب
كاش مانند چراغي تا سحر * * * در بقيعت داشتم سوز جگر
صبر مات و بي قرار صبر توست * * * اشك « ميثم » لاله اي بر قبر توست
غلامرضا سازگار « ميثم »
جاري ترين زلال
با ياد فجر صادقِ محراب و منبرت * * * تابيده بر نگاه جهان ، نور باورت
گل ، در جوار خانه تو خيمه مي زند * * * تا پر كند مشام دل از عطر مجمرت
اي پير لحظه هاي حقيقت فروز دل * * * رندان دهر ، تشنه دُردي ز ساغرت
عشق و خرد كه آينه داران هستي اند * * * گرديده اند ، محو تماشاي منبرت
مديون زخمه هاي تو گرديده از ازل * * * دستي كه شد موافق دست هنرورت
فقه و اصول و فلسفه ، جز نقطه اي نبود * * * گر ، مي گشود حوصله ، اوراق دفترت !
435 |
جاري ترين زلال ازل تا ابد ، تويي * * * ناميده كردگار جهان ، چون كه جعفرت ( عليه السلام )
ماييم و داغِ حسرت عمري سفر ، كه چشم * * * آيد كنار تربت پاك و معطّرت
ماييم و زخم غربتِ لختي نگاه گرم * * * تا جان فدا كنيم ، زغيرت ، برابرت
ما را بگير دست ، كه از پا فتاده ايم * * * آقا ، به حق تربت پنهان مادرت ( عليها السلام )
سيدعلي اصغر موسوي « سعا »
437 |
سوگ سروده ها
بزرگ استاد
بنال اي دل كه در ناي زمان فرياد را كشتند * * * بهين آموزگار مكتب ارشاد را كشتند
اساتيد جهان بايد به سوك علم بنشينند * * * كه در دانشگه هستي بزرگ استاد را كشتند
به جرم پاسداري از حريم عترت و قرآن * * * رئيس مذهب و الگوي عدل و داد را كشتند
به زهر كينه در شهر مدينه يا رسول الله * * * مبارز پيشواي عالم ايجاد را كشتند
به جاي اشك خون دل ببار اي آسمان زين غم * * * كه نور ديدگان سيد امجاد را كشتند
دريغ و درد كز بيداد منصور ستم گستر * * * به جرم ياري دين مظهر امداد را كشتند
به جنت مادرش زهرا پريشان كرده گيسو را * * * كه بهر حفظ قرآن شافع ميعاد را كشتند
438 |
من « ژوليده » مي گويم ز نسل ساقي كوثر * * * امام و جانشين و پنجمين اولاد را كشتند
ژوليده نيشابوري
حضرت صادق ( عليه السلام )
افتاده خزان در چمن حضرت صادق * * * يثرب شده بيت الحزن حضرت صادق
افسوس كه از آتش زهر ستم خصم * * * شد آب تمام بدن حضرت صادق
بالله قسم اهل مدينه نشنيدند * * * جز حرف خدا از دهن حضرت صادق
افسوس كه ديگر عرق مرگ نشسته * * * بربرگ گل ياسمن حضرت صادق
سرتابه قدم گوش شده شهر مدينه * * * در آرزوي يك سخن حضرت صادق
جا دارد اگر در غم آن پيكر رنجور * * * خون گريه كند پيرهن حضرت صادق
مسموم شد از زهر ، ولي زير سم اسب * * * پامال نگرديد تن حضرت صادق
گرديد درِ غصه به روي همگان باز * * * شد بسته چو بند كفن حضرت صادق
قبر و حرم و زائر او هرسه غريبند * * * در شهر و ديار و وطن حضرت صادق
« ميثم » همه گريان حسينند اگرچه * * * گريند به ياد محن حضرت صادق
غلامرضا سازگار « ميثم »
گلاب عشق
بيا يك دم مرا ياري كن اي چشم * * * بيا و آبروداري كن اي چشم
بيا امشب براي خاطر دل * * * مرا با اشك خود ياري كن اي چشم
ز دنيايي كه ما را چون سراب است * * * بيا بگريز و بيزاري كن اي چشم
بزن بر آتش دل آبي از مهر * * * به اشك از دل ، پرستاري كن اي چشم
سرشك تو مرا باشد گل عشق * * * گلاب عشق را جاري كن اي چشم
439 |
ز داغ صادق آل محمد * * * بسوز از دل ، عزاداري كن اي چشم
به ياد غربت و زخم دل او * * * به دامان ، خون دل جاري كن اي چشم
دولتشاهي « خادم »