بخش 2

آداب ورود به مکّه آمنه آیات حج حرف ( الف ) ابراهیم ( علیه السلام ) ابراهیم #171; فرزند پیامبر ( صلی اللّه علیه و آله وسلم ) #187; ابرهه اَبـُو ایوب انصاری ابوجهل ابوذر ابوسفیان ابوطالب ابوعامر راهب ( پدر حنظله غسیل الملائکه ) ابولهب اجداد پیامبر ( صلی اللّه علیه و آله وسلم )


26


8 ـ نزد حطيم رفتن و خدا را در آن‏جا خواندن.(1)

امام صادق ( عليه السلام ) مي‏فرمايد:

اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ في كِتابِهِ: «وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ»(2) فَيَنْبَغي لِلعَبْدِ اَنْ لا يَدخُلَ مَكَّةَ إلاّ وَ هُوَ طاهرٌ قَد غَسلَ عَرقَهُ وَالأذي و تَطَهَّرَ.

خداوند در كتابش فرموده است، خانه مرا براي طواف كنندگان و راكعان و ساجدان پاك كنيد، پس بنده را سزاوار نيست به مكه وارد شود مگر آن كه پاك باشد و عرق و آلودگي از خود زدوده و پاكيزه شده باشد.(3)


9 ـ قطع نكردن درختان حرم

10 ـ نكندن گياهان حرم

11 ـ اجتناب از جنگ

12 ـ حفظ حرمت حرم با ترك گناهان


4


آمنه

«آمنه»(4)، همسر عبداللّه‏ و مادر پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ، زني است كه شايستگي مادري آن حضرت را داشته است.

از امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده كه چون آمنه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را بزاد، كشور فارس و كاخ‏هاي شام بر او نمودار شد. فاطمه بنت اسد كه در كنار آمنه بود و اين را از او شنيد، به نزد همسر خود ابوطالب رفت و شادي كنان ماجرا را به وي گفت. ابوطالب گفت: تو از اين امر در شگفتي در صورتي كه تو خود نيز


1 . راهنماي حرمين شريفين، مجّلد 4 و 5، ص184 ـ 172.

2 . سوره بقره: آيه 125

3 . وسائل الشيعه، ج9، ص318، ح3، كافي، ج4، ص4.

4 . آمنه، دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب لؤَيّ بن غالب است. كافي، ج1، ص439.


27


پس از چندي به وصي و وزير اين مولود باردار مي‏شوي.

آمنه 48 سال پيش از هجرت در ابواء(1)، كه محلي است بين مكه و مدينه از دنيا رفت(2).

ابن عباس مي‏گويد: پيامبر پس از درگذشت پدر، با مادرش آمنه مي‏زيست و چون به شش سالگي رسيد(3) آمنه وي را به ديدار دائيانش بني عدي بن نجّار در مدينه برد، امّ‏ايمن مربيه پيغمبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) نيز همراه آنان بود، يك ماه در مدينه در خانه نابغه ماندند و در آن مدّت، جمعي از دانشمندان يهود كه محمد كودك را در آن خانه مي‏ديدند به دقّت در او مي‏نگريستند و مي‏گفتند: در آينده او پيغمبر اين امت شود و اين شهر مقر حكومتش گردد. چون پس از يك ماه از مدينه رهسپار مكه شدند، در منزل «ابواء» آمنه درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد و محمّد ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به اتفاق اُمّ ايمن به مكه بازگشت.

هنگامي كه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به قصد عمره حديبيه از آن جا عبور مي‏نمود، بر سر قبر مادر رفت و فرمود: خداوند مرا فرمود كه قبر مادرم را زيارت كنم و حضرت قبر را اصلاح نمود و بر او گريست و مسلمانان نيز بگريستند.(4)

امام صادق ( عليه السلام ) مي‏فرمايد: جبرئيل بر پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) نازل شد و گفت:

«يا مُحمّد اِنَّ رَبَّكَ يَقرَؤُكَ السَّلام وَ يَقولُ وَ انّي قَد حَرّمتُ النّارَ عَلي صُلبٍ اَنزَلَك وَ بَطَنٍ حَمَّلَكَ وَ حِجرٍ كَفَّلَكَ.»(5)

اي محمد ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ! خداوند تعالي بر تو سلام فرستاد و گفت من آتش را بر صلب و پشتي كه تو را فرود آورد و بطني كه حامل تو بوده و دامني كه تو را تربيت كرد، حرام كردم.

1 . ابواء نام قريه‏اي است در سيزده ميلي ميقات جُحفه (ميل Mile واحد مقياس طول مسافت خشكي 1609 متر و دريايي 1852 متر است) فرهنگ لغات فارسي، غلامرضا انصاف پور، ص 1150.

مادر رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) آمنه بنت وهب پس از زيارت قبر شوهرش عبداللّه‏ در مدينه و مراجعت به سوي مكّه، در آن قريه مريض شد و از دنيا رفت.

2 . مجمع البحرين، ج 6، ص 207، وفاء الوفاء، ج 2، ص 1119، قبل از حج بخوانيد، ص 142.

3 . تاريخ القويم، ج 1، ص 126.

4 . معارف و معاريف، دايرة المعارف جامع اسلامي، ج 1، ص 140.

5 . بحار الانوار، ج 15، ص 108 حديث 52، كافي، ج 1، ص 446.


28



5


آيات حج

در قرآن مجيد، سوره‏اي به نام حجّ وجود دارد، ولي مباحث مربوط به حجّ در ديگر سوره‏هاي قرآن نيز آمده است كه به برخي از اين آيات اشاره مي‏شود:

1 ـ آيات مربوط به وجوب حج و مناسك آن.

2 ـ آيات فديه و حج تمتّع.

3 ـ آيات سقايت و صيد.

4 ـ آيات بيت و حرم و غيره.

محمّد عربي(1) ضمن گردآوري مباحث مربوط به حج، آيات مربوط به هر بحث را مشخص نموده است كه اشاره به آن، مناسب و مطلوب است:

1 - آيات مربوط به وجوب حج و مناسك حج

    الف: سوره بقره آيات 125، 128، 197، 198، 199، 200 و 203

    ب: سوره آل عمران آيه 97

    ج: سوره مائده آيه 3

    د: سوره انعام آيه 162

    ه: سوره برائت آيه 3

    و: سوره حج آيات 28، 29، 30 و 32

2 ـ آيات مربوط به فديه و هدي و احكام آن‏ها

    الف: سوره بقره آيه 196

    ب: سوره مائده آيات 2 و 97

    ج: سوره حج آيات 28، 32، 34، 36 و 37

    د: سوره فتح آيه ي25


1 . محمد العربي نويسنده لبناني، چنانكه در فصلنامه ميقات حج، بدان استناد شده است، آيات حج را به طور مفصل و به ترتيب فوق طبقه‏بندي نموده است.


29


3 - آيات مربوط به حج تمتع و احصار

الف: سوره بقره آيه 196

ب: سوره مائده آيه 2

4 - آيه مربوط به آن چه انجام دادنش براي حجاج حرام است

    سوره بقره آيه 197

5 - آيات مربوط به تجارت در حج

    الف: سوره بقره آيه 198

    ب: سوره حج آيه 28

6 - آيه مربوط به سقايت حاجّ

    سوره برائت آيه 19

7 - آيات مربوط به «حكم صيد در حج» و «كيفر كسي كه در حرم صيد كند».

    سوره مائده آيات 1، 2، 65و 96

8 - آياتي كه در مورد بيت، كعبه، حرم، بلد، و قريه سخن گفته است.

الف: سوره بقره آيه 196

ب: سوره آل عمران آيات 125و127

ج: سوره مائده آيات 2 و 97

د) سوره انعام آيه 123

ه: سوره انفال آيات 34 و 35

و: سوره برائت آيات 7، 19 و 28

ز: سوره اسرا آيه 1

ح: سوره حج آيات 25 و 33

ط: سوره نمل آيه 91

ي: سوره شوري آيه 7

ك: سوره طور آيه 4

9 - آيات مربوط به چگونگي اتمام حج و عمره و بيرون آمدن از احرام

الف: سوره بقره آيه 196

ب: سوره مائده آيه 2

د: سوره حج آيه 29

ه: سوره فتح آيه 27(1)



1 . فصلنامه ميقات حج، شماره 26، صفحه 14.


30


حرف «الف»

6


ابراهيم ( عليه السلام )

حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ، دومين پيامبر از پيامبران اولواالعزم است. در شرافت و عظمت اين پيامبر بزرگ الهي، همين بس كه خداوند متعال 69 بار در قرآن مجيد، از او نام برده و در 25 سوره قرآن، سخن از وي به ميان آورده.(1) و با آياتي نوراني از شخصيت اين پيامبر بزرگ، تجليل نموده است.

بنابراين شايسته است درباره شخصيت و منزلت حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) به برخي از آيات قرآن كه به مدح و ستايش و صفات ارزنده او پرداخته، اشاره شود:

1 ـ «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذينَ مَعَه»(2) قطعاً براي شما در (حالات) ابراهيم و كساني كه با او بودند، سرمشق خوبي است.

2 ـ «سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ»(3) سلام بر ابراهيم.

3 ـ «إِنَّهُ فِي الاْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ»(4)؛ بي‏ترديد او (حضرت ابراهيم) در آخرت هم از شايستگان است.

4 ـ «وَ اتَّخَذَ اللّه‏ُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً»(5) خداوند ابراهيم رابه دوستي خود انتخاب كرد.

5 ـ «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(6) اين چنين ملكوت آسمانها وزمين (وحكومت مطلقه خداوند بر آن ها) رابه ابراهيم نشان داديم (تابه آن استدلال كند) واهل يقين گردد.

6 ـ «وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»(7) هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود، و اوبه خوبي از عهده آزمايش ها برآمد . خداوند به او


1 . تفسير نمونه، ج 1، ص 446.

2 . سوره ممتحنه، آيه 4.

3 . سوره صافات، آيه 109.

4 . سوره نحل، آيه 122.

5 . سوره نساء، آيه 125.

6 . سوره انعام، آيه‏ي 75.

7 . سوره بقره، آيه‏ي 124.


31


فرمود:من تورا امام وپيشواي مردم قرار دادم.

7 ـ «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً»(1) ابراهيم (به تنهايي) امتي بود مطيع فرمان خدا.

8 ـ «وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً»(2) ما در دنيا به او(همت) نيكويي داديم.

حضرت ابراهيم از هر نظر، «قُدوه» و «اُسوه» بود و نمونه‏اي از يك انسان كامل.

مقام معرفتي او نسبت به خدا، منطق گوياي او در برابر بت‏پرستان، مبارزه سرسختانه و خستگي‏ناپذيرش در مقابل جباران، ايثار و گذشت آن حضرت در برابر فرمان حضرت حق تعالي، استقامت او در برابر طوفان حوادث و خلاصه آزمايش سخت و سنگين او، هر يك داستان مفصل و سرمشقي است براي مسلمانان.

به گفته قرآن او از نيكان(3)، صالحان، قانتان، صديقان، بردباران و وفا كنندگان به عهد بود، شجاعتي بي‏نظير و سخاوتي فوق‏العاده داشت.(4)


تاريخچه زندگي حضرت ابراهيم ( عليه السلام )

زادگاه پرچم‏دار توحيد، شهر «بابِل» مي‏باشد. آن حضرت، در دوران حكومت «نمرود بن كنعان» كه ادعاي خدايي داشت، ديده به جهان گشود.

نمرود در زندگي روءيايي فرورفته بود كه ناگهان ستاره‏شناسان، نخستين زنگ خطر را نواخته و گفتند: حكومتت به وسيله كسي كه همين محيط زادگاه اوست، سرنگون خواهد شد. افكار خفته نمرود بيدار شد و پرسيد: آيا فرد موردنظرمتولد شده يا نه؟ گفتند: متولد نشده است. وي فرمان جدايي زنان و مردان را در شبي كه مطابق پيش بيني و محاسبات نجومي ستاره‏شناسان، نطفه اين دشمن سرسخت وي منعقد خواهد گشت صادر نمود. اتفاقاً در همان شب نطفه ابراهيم منعقد شد و مادر ابراهيم مانند مادر«موسي بن عمران» دوران بارداري را به صورت پنهاني گذراند، پس از وضع حمل، مادر ابراهيم براي حفظ كودك عزيز خود، او را به غاري در كنار شهر برد و روزها و شب‏ها در حد امكان از او سركشي مي‏كرد. اين


1 . سوره نحل، آيه 123.

2 . همان، آيه 122.

3 . در اين مورد به آيات 47 سوره ص، آيه 120 و 122، سوره نحل، آيه 41، سوره مريم، آيه 114، سوره توبه مراجعه شود.

4 . تفسير نمونه، ج 1، ص 446.


32


سختگيري‏ها و پيشگيري‏ها به مرور زمان نمرود را آسوده خاطر ساخت و يقين كرد كه دشمن سر سخت حكومت خود را «با دستور قتل پسر بچه‏ها كه قبلاً صادر كرده بود» به قتل رسانده است.

ابراهيم سيزده سال در گوشه آن غار كه راه ورودي تنگي داشت به سر برد. پس از اين مدت، مادر او را بيرون آورد. ابراهيم گام در اجتماع نهاد، چشم نمروديان به ناشناسي افتاد، مادر ابراهيم گفت: اين فرزند من است كه پيش از پيش‏گويي منجمان متولد گشته است!(1)

ابراهيم از غار بيرون آمد و خود را براي مبارزه در سه جبهه آماده كرد:

        1 ـ آن‏هايي كه كواكب و ستارگان آسماني را مي‏پرستيدند.

        2 ـ كساني كه بت‏هاي تراشيده را عبادت مي‏نمودند.

        3 ـ كساني كه افراد را به عنوان خداي خود انتخاب كرده و مي‏پرستيدند.(2)


حضور حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در دادگاه بابِل به خاطر شكستن بت‏ها در بت‏خانه، يكي از فرازهاي مهم تاريخ زندگي اين پيامبر بزرگ الهي است.

ابراهيم به جرم شكستن بت‏ها و مادر او به دليل مخفي نمودن فرزندش، محاكمه مي‏شوند و در نهايت دادگاه به سوزاندن قهرمان توحيد رأي داد، لكن با عنايت خداوندي و با فرمان «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ»(3) ابراهيم از آتش نجات پيدا كرد، لكن مجدداً دادگاه بابِل ابراهيم را محكوم به تبعيد نمود.

حركت ابراهيم ( عليه السلام ) به سمت فلسطين و مصر و استقبال كم نظير آنها «با هداياي مختلف از جمله اهداي كنيزي به نام هاجر و ازدواج حضرت ابراهيم با اين كنيز، مأموريت اين پيامبر بزرگ الهي براي ساكن نمودن همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل در بياباني سوزان و خالي از سكنه و ساختن بناي كعبه از رويدادهاي ديگر و فرازهاي مهم تاريخي است.

از اين روي، بيان حكايت و سرگذشت حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) براي زائران خانه خدا بسيار مفيد و كار ساز است، زيرا آشنايي با مكه و خانه خدا بدون آشنايي با حضرت ابراهيم و اسماعيل عملاً ممكن نيست.


1 . تفسير برهان، ج 1، ص 535.

2 . فروغ ابديت، ج 1، ص 92.

3 . سوره انبيا، آيه 69 .


33



7


ابراهيم «فرزند پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) »

هنگامي كه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در ذيقعده سال ششم هجري از حديبيّه مراجعت فرمودند، نامه‏اي توسط يكي از اصحابشان به نام «حاطب بن ابي بلتعه» به «مقوقس» پادشاه اسكندريه ارسال داشتند، ايشان در اين نامه او را به توحيد و قبول اسلام فراخوانده بود. «مقوقس» گرچه اسلام را نپذيرفت، ولي احترام و ادب كامل را نسبت به نامه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و پيك آن حضرت مراعات نموده و هنگام دريافت نامه، گفت از اين پيام عطر خير و نيكي استشمام مي‏شود. هم چنين دستور داد نامه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در ميان صندوقي از عاج محفوظ بماند و به همراه پاسخ اين نامه، دو كنيز به نام «ماريه»(1) و «سيرين» كه هر دو خواهر بودند، با هداياي ديگر به محضر رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ارسال نمود. اين دو خواهر پس از ورود به مدينه طبق دعوت و هدايت شخص پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به آيين اسلام گرويدند و در تاريخ جزء زنان موءمنه و با فضيلت شناخته مي‏شوند.(2)

پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) با ماريه ازدواج كرد.(3) ماريه در بستاني كه متعلق به پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و در قبيله «بني مازن» در نزديكي مسجد قبا بود، اسكان داده شد. اين محل، بعدها به نام «مشربه امّ ابراهيم» مشهور گرديد و پس از چند ماه، ابراهيم در همان مكان به دنيا آمد.(4) و روز سوم پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) گوسفندي را براي فرزندش عقيقه نمود. در همين روز پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود جبرئيل بر من نازل شد و گفت:

1 . سيره ابن هشام، ج 2 ـ 1، ص 191؛ المساجد الاثريه في المدينة النبوية، ص210.

2 . فصلنامه ميقات حج، شماره هشتم، ص 134 ـ 133، تاريخ المدينه، ابن شبه، ج دوم، ص 100.

3 . خواهرش «سيرين» را به حسّان بن ثابت، شاعر معروف عرب، اهدا نمود. حسّان از سيرين داراي فرزندي شد بنام «عبدالرحمن» كه پسر خاله ابراهيم، فرزند پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) مي‏باشد. (فصلنامه ميقات حج، ج هشتم، ص 134 ).

عبدالرحمن بن حسّان بن ثابت از مادرش سيرين، نقل مي‏كند كه به هنگام مرگ ابراهيم، من و خواهرم ماريه در كنارش بوديم. با اين كه با ناله و شيون، گريه مي‏كرديم، ولي از سوي پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) مخالفت به عمل نمي‏آمد. گرچه پس از مرگ ابراهيم، از شيون و فرياد، نهي فرمودند. «كلما صحتُ انا و اختي، ماينهانا، فلما مات نهانا عن الصياح».

4 . فصلنامه ميقات حج، شماره 54، ص 108. به نقل از آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 262، ابراهيم در ماه ذي‏حجه سال هشتم هجري چشم به دنيا گشود، كه در اين صورت سن ابراهيم كمتر بوده است.


34


«السَّلام عليك يا اَبا ابراهيم» من هم نام جدّم ابراهيم را براي وي انتخاب كردم. پس از تولد ابراهيم هر يك از همسران انصار درخواست نمودند كه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) وظيفه پرستاري و شيردادن به ابراهيم را به وي محول نمايد و در اين مورد بر همديگر سبقت مي‏جستند، بالأخره اين افتخار نصيب بانويي به نام «امّ برده»، همسر ابوسيف گرديد. خانه ابوسيف كه شغل آهنگري داشت، در همان محله بني مازن و در نزديكي مشربه امّ ابراهيم قرار گرفته بود و «ام برده»، ابراهيم را نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در مدينه مي‏برد و پس از ديدار به خانه اش بر مي‏گرداند و گاهي رسول خدا شخصاً براي ديدن فرزندش به خانه امّ برده مي‏رفت.

«انس بن مالك» خدمتگزار رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) مي‏گويد: من نسبت به فرزند، مهربان تر از رسول خدا كسي را نديده‏ام.

ابراهيم مريض شد و در روز سه‏شنبه يازدهم ربيع الاول سال دهم هجري كه هيجده ماهه و بنابر قولي شانزده ماهه بود، از دار دنيا رفت.(1)

در منابع حديثي متعدد نقل شده است در دقائق آخر عمر وي، آنگاه كه در حال جان دادن بود، رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در كنار بسترش نشسته بود و در حالي كه اشك از چشمش جاري بود چنين فرمود:

«تَدمَعُ العينُ و يَحزَنُ القلبُ و لا نَقولُ الاّ ما يَرضي الرَبُّ و إنّا بكَ يا اِبراهيم لَمَحزونون»(2)؛ قلبمان اندوهناك و چشممان گريان مي‏شود و چيزي به جز رضاي حق نمي‏گوييم، اي ابراهيم! اينك در فراقت شديداً اندوهناكيم. مشهور آن است كه مراسم غسل ابراهيم به وسيله فضل بن عباس انجام گرفت و رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و عمويش عباس در گوشه‏اي نشسته، براي مراسم نظاره مي‏كردند.(3)

پس از مرگ ابراهيم كه در محلّه بني مازن در خارج مدينه به وقوع پيوست، به رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) عرض كردند: «اين نُدفنُهُ»؟ در كجا به خاكش بسپاريم؟ آن حضرت فرمود: «اَلْحِقوُهُ بِسَلَفِنا الصَّالِح عُثمانِ بْنِ مَظْعُون»(4)، او را به سلف صالح ما عثمان بن مظعون ملحق كنيد، طبق اين دستور پيكر طفل شأنزده ماهه براي خاكسپاري به بقيع منتقل گرديد.

1 . آثار اسلامي مكه و مدينه، ص262 به نقل از واقدي.

2 . بحار الانوار، ج 78، ص 244، كافي، ج 3، ص263. ابن ماجه در سنن خود از انس بن مالك نقل مي‏كند كه پيامبر خدا هنگام كفن كردن جسد ابراهيم فرمود: بر كفنش نپيچيد تا براي آخرين بار او را ببينم. آن گاه بر روي پيكر ابراهيم خم شد و گريست. فصلنامه مقيات حج شماره 54، ص 109.

3 . فصلنامه ميقات حج، شماره 54، ص 109.

4 . اسدالغابه، ج3، ص387. در برخي از روايات آمده است: «لمّا ماتت رقية ابنة رسول اللّه‏ ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) قال رسول‏اللّه‏ ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) اَلحقي بِسَلفنا الصالح عثمان بن مظعون»، بحارالانوار، ج بيست و دوّم، ص 164.


35



8


ابرهه

مرحوم طبرسي، صاحب تفسير مجمع البيان فرموده است: راويان اخبار اتفاق نظر دارند كه زمامدار يمني كه قصد ويران ساختن كعبه را نموده، همان (ابرهة بن صباح الأشرم) است.(1) گفته شده كنيه‏اش نيز ابويكسوم بوده است. وي از طرف نجاشي ـ جدّ نجاشي معاصر پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ـ حاكم يمن بوده است.

زماني كه ابرهه حبشي از آن سوي درياي سرخ به اين سوي آمد و بر يمن تسلط يافت، تصميم گرفت آيين مسيح را در اين منطقه ترويج نمايد. از اين رو كليسايي را بنا كرد و مصمم شد تا مردم عرب را از زيارت كعبه باز دارد و آنان را وادار كند تا به كليساي او بروند. شايد بتوان گفت كه او در پي توسعه مسيحيت بوده است(2)، اما وقتي با مقاومت عرب ها رو به رو شد(3)، تصميم گرفت به مكه حمله كند و كعبه را ويران سازد(4).

ابرهه در زمان تسلط معنوي عبد المطلب بر مكه، به اين شهر حمله كرد، امّا بر اساس آن چه در سوره فيل آمده به قدرت الهي، گرفتار عذاب شد و خود و سپاهش كشته شدند، به همين مناسبت اين سال به نام عام الفيل شهرت يافت. پس از اين ماجرا كعبه و قريش اعتبار بيشتري پيداكردند و عرب‏ها احترام بيشتري به خانه خدا و ساكنان مكه مي‏گذاشتند(5). اين واقعه در سال تولد رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) رخ داده است.

1 . تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 540: اجمعت الرواة علي ان اليمين الذي قصد (هدم الكعبة هو ابرهة بن الصباح الأشرم.)

2 . ابرهه كليسايي كه جامع تكلّفات عظيمه بود ساخته، درون و بيرون آن را به جواهرات گوناگون تزيين و ترصيع و منبرهاي بسيار كه از درخت آبنوس و دندان فيل بود و بت‏هاي بسيار بزرگ كه از نقره و طلا مصنوع و رنگ‏هاي جسيم بي‏بديل وضع و تعليق نموده كه زائران بيت اعظم را از طواف و زيارت بيت اللّه‏ منع نموده و به زيارت كليساي مرقوم اجبار نمود. مرآت الحرمين، ترجمه عبدالرسول منشي، ص 370.

3 . اعراب علاوه بر اين كه بر زيارت اين بت‏خانه ميل و توجه نكردند، هر كس نام او را به زبان مي‏آورد، او را مكروه مي‏داشتند، به همين جهت بود كه قبائل كنانه مأموري را كه ابرهة بن صباح الأشرم براي دعوت به مسكن آن قبايل فرستاده بود، با تير زده و هلاك كردند. همان.

4 . پس از آن‏كه مرد شجاعي از اهل نسئه به همراه يكي از رفقاي خود به صنعاي يمن رفتند و به داخل بيت‏القليس (نام كليساي مذكور) وارد شده و ديوارهاي كليسا را ملوث نمودند، ابرهه سوگند ياد كرد كه مكه معظمه را منهدم و خراب نموده و از اعراب انتقام بگيرد. همان، ص371، طبق برخي از روايات گروهي آمدند و مخفيانه كليسا را آتش زدند. تفسير نمونه، ج 27، ص 331.

5 . آثار اسلامي مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 44.


36


هلاكت ابرهه

در شرايطي كه ابابيل براي نابودي سپاه ابرهه مأموريت پيدا كردند، در اين ميان ابرهه ناچار افتان و خيزان به ديار حبش رفت، در حالي كه ماجرا را به پادشاه نجاشي نقل كرده و هيأت و صورت مرغان را بيان و تعريف مي‏كرد، نجاشي گفت: اينان چه‏گونه مرغي بودند؟ در اين حال (ابرهة بن صباح‏الأشرم) در بالاي سر خود يكي از آن مرغان را ديد و گفت: شبيه اين مرغ بودند، پس از اين جواب، آن پرنده سنگ‏هايي را كه براي ابرهه نگاه داشته بود به طرف او رها كرد و كار او را نيز تمام ساخت، در حالتي كه دو عدد از سنگ‏هاي مزبور، دو دست او را از شانه و كتف و دو پاي او را از بندها شكسته و يكي هم بر سرش افتاده، هلاك شد.(1)

در برخي روايات محل هلاكت سپاه ابرهه، همين مكاني است كه امروز «وادي محسر» (جاي حسرت اصحاب فيل) ناميده شده و وادي كم عرضي است كه ما بين مشعر و منا قرار دارد، همان جايي كه حُجاج بايد صبح گاه روز دهم ذي حجه يعني عيد قربان، پس از طلوع آفتاب، به سرعت آن وادي را طي كنند و وارد منا شوند ؛ چرا كه توصيه شده است كه بايد از سرزمين هاي عذاب ديده، به سرعت گذشت.(2)
9


اَبـُو ايوب انصاري

«ابوايوب»(3) از مشاهير صحابه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ، همان مرد شايسته‏اي كه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در آغاز ورود به مدينه به خانه او وارد شد و در خانه وي بود تا مسجد و خانه‏هاي اطراف آن بنا گرديد و مادرش كه نابينا بود به معجزه آن حضرت بينا شد، وي(4) در تمام غزوات پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) شركت جست و مردانه جنگيد


1 . مرآت‏الحرمين، ترجمه عبدالرسول منشي، ص 383.

2 . آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 44.

3 . نامش «خالد بن زيد» و كنيه‏اش ابوايّوب است. حدود بيست سال قبل از بعثت در ميان قبيله بني نجار در مدينه به دنيا آمد و در سال 13 بعثت در پيمان عقبه دوّم حضور يافت و با رسول اللّه‏ ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بيعت نمود.

4 . ابوايوب انصاري تنها سرمايه خود بزغاله منزلش را به بركت تشريف فرمايي رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) قرباني كرد و به جهت علاقه? راهنماي حرمين شريفين، مجّلد 4 و 5، وافر به خاندان وحي، در هنگام مراسم جشن عروسي فاطمه زهرا عليهاالسلام گوسفندي به پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) هديه كرد. رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به هنگام مراسم اخوت اسلامي، بين او و مصعب بن عمير پيمان برادري استوار ساخت. ابوايوب در تمام غزوات پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) حضور داشت او در جنگ خيبر از خيمه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) حفاظت و نگهباني مي‏نمود.


37


و پس از رحلت آن حضرت از جمله دوازده نفري بود كه در داستان سقيفه به خليفه اوّل اعتراض كرد. در عهد خلفا در فتوحات مسلمانان شركت داشت. پس از قتل عثمان از نخستين كساني بود كه با اميرالموءمنين بيعت كرد و در هر سه جنگ(1) آن حضرت شركت نمود و در صفين به خصوص، نبرد شاياني كرد كه صف لشكريان را شكافت و به سراپرده معاويه نزديك شد.

«ابو ايوب» در خلافت حضرت علي ( عليه السلام ) مدتي حكومت مدينه را به عهده داشت، امّا چون «بُسر بن ارطاة» از امراي سپاه معاويه در رأس سه هزار مرد جنگي به مدينه نزديك شد، وي شهر را ترك كرد و به عراق نزد امام ( عليه السلام ) شتافت.(2)

در سال 52 هجري كه قسطنطنيه در محاصره مسلمانان بود، ابوايوب بر اثر بيماري درگذشت و او را طبق وصيت خودش، كنار ديوار شهر قسطنطنيه به خاك سپردند.(3)
10


ابوجهل

«ابوجهل» از اشراف قريش و از مشركان مشهور و با قدرت مكه به شمار مي‏آمد، از روايت «بلاذري» استفاده مي‏شود كه ابوجهل در (554م) زاده شد، پدرش «هشام» از اشراف مكه بود و بر «بني مخزوم» ـ شاخه‏اي از قريش ـ رياست داشت، مادرش اسماء دختر «مخربة بن جندل حنظلي» از «بني تميم» بود.

به روايتي نگاهداري پيمان‏نامه قريش براي تحريم بني‏هاشم و مسلمانان را، او يا خواهرش


1 . جنگ‏هاي آن حضرت عبارتند از: جمل، صفين، نهروان.

2 . معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامي، سيد مصطفي حسيني، ص 358.

3 . پس از شهادت حضرت بار ديگر جهت مرابطه و حفظ سرحدات كشور اسلامي به سپاهيان اسلام پيوست. در خلافت معاويه كه يزيد پسر خليفه در رأس سپاهي به جنگ با روميان رفته بود، ابوايوب در جمع سپاهيان وي حضور داشت و در محاصره قسطنطنيه شركت نمود.


38


«جلدس» (ام جلدس) خاله «ابوالحكم» برعهده داشته است. ابوجهل چون ديگر اشراف قريش به تجارت اشتغال داشت و مرد ثروتمندي بود و همانند پدر و برادرش از بخشندگان قريش در عصر جاهليت به شمار مي‏رفت. وي در جواني ميان اشراف مكه جايگاهي ويژه داشت، هنگامي كه 30 سال بيشتر نداشت، از آن روي كه مردي كاردان بود به عضويت «دارالندوه» پذيرفته شد، در حالي كه به رسم آن روزگار اعضاي دارالندوه، ـ جز بني قصي ـ مي‏بايست افزون بر 40 سال مي‏داشتند.

با آغاز رسالت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ابوجهل با اقدامات بسيار، براي جلوگيري از اشاعه اسلام دست به كار شد كه اينگونه اعمال او شأن نزول شماري از آيات قرآني دانسته شده است. با توجه به سابقه او در نفي برتري بني‏هاشم بر ساير تيره‏هاي قريش، چنين مي‏نمايد كه سخنان و اعمال پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را اقدامي از جانب بني هاشم براي سروري بر قريش مي‏پنداشت، كه كاهش قدرت ديگر اشراف مكه از جمله خود او نتيجه آن بود. از همين رو بيش از ساير مشركان با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) دشمني مي‏ورزيد.

تلاش ابوجهل در قطع رابطه قريش با بني‏هاشم به شكست انجاميد. ممانعت از حمايت ابولهب از پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بعد از مرگ ابوطالب، و نيز طراحي توطئه ناموفق عليه پيامبر با مشاركت طوايف مختلف را مي‏توان از مهم‏ترين اقدامات وي بر ضد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) دانست، مسلمانان نيز از شدت عمل و كينه‏توزي وي در امان نبودند. متقابلاً پيامبر نيز او را ابوجهل ناميد و به مسلمانان دستور داد كه وي را چنين خطاب كنند.

پس از هجرت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به مدينه و در پي تعرض مسلمانان به راه تجاري مكه و شام، موجبات درگيري ابوجهل با ايشان فراهم آمد. در سال اول هجري كاروان تجاري كه ابوجهل رياست آن را به عهده داشت به رغم مواجهه با «حمزة بن عبدالمطلب» و يارانش در «سيف‏البحر»، با وساطت «مجدي بن عمر» و «الجُهني» بدون خونريزي راه خود را به سوي مكه ادامه داد. در سال بعد هنگامي كه كاروان ديگري از قريش به سالاري ابوسفيان مورد تهديد مسلمانان قرار گرفت، ابوجهل با لشكري كه خود از عاملان بسيج آن بود براي حمايت از آن كاروان از مكه خارج شد، با آنكه كاروان به سلامت گذشت ولي به اصرار ابوجهل لشكر مكه به سوي چاه‏هاي بدر حركت كرد. ظاهراً علاوه بر رياست‏طلبي، او در پي آن بود كه اقتدار قريش را نه تنها بر مسلمانان، بلكه بر تمام كساني كه قادر به مخاطره انداختن كاروانيان قريش بودند اثبات كند، اما لشكر مكه با وجود برتري در بدر از مسلمانان شكست خورد و ابوجهل به همراه شمار ديگري از سران قريش به هلاكت رسيد.(1)



1 . دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص 306.


39


نمونه‏اي از برخوردهاي ابوجهل با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

فرعون مكه «ابوجهل»، روزي در محفل قريش چنين گفت: شما اي گروه قريش! مي‏بينيد كه محمد چگونه دين ما را بد مي‏شمرد و به آيين پدران ما و خدايان آنها بد مي‏گويد و ما را بي‏خرد قلمداد مي‏نمايد، به خدا سوگند، فردا در كمين او مي‏نشينم و سنگي را در كنار خود مي‏گذارم، هنگامي كه محمد سر به سجده مي‏گذارد سر او را با آن مي‏شكنم.

فرداي آن روز، پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) براي نماز وارد مسجدالحرام شد و ميان ركن يماني و حجرالأسود به نماز ايستاد. گروهي از قريش كه از تصميم ابوجهل آگاه بودند به فكر فرو رفته بودند كه آيا ابوجهل در اين مبارزه پيروز مي‏گردد يا نه. پيامبر گرامي سر به سجده نهاده، دشمن ديرينه او از كمينگاه برخاست و نزديك پيامبر آمد، ولي چيزي نگذشت كه رعب عجيبي در دل او پديد آمد. لرزان و ترسان با چهره رنگ پريده به سوي قريش برگشت. همه جلو او دويدند و گفتند: چه شد «اَبا حكم»؟ وي با صداي بسيار ضعيف كه حاكي از ترس و اضطراب او بود، گفت: منظره‏اي در برابرم مجسم گشت كه در تمام عمر نديده بودم، از اين جهت از تصميم خود منصرف گشتم. جاي گفتگو نيست كه يك نيروي غيبي به فرمان خدا به كمك پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) برخاسته و چنين منظره‏اي را پديد آورده بود، و وجود پيامبر را طبق وعده قطعي الهي «إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»(1)؛ ما تو را از شر مسخره كنندگان نگاه مي‏داريم، از گزند دشمن حفظ كرده بود.(2)


11


ابوذر

«ابوذر» از بزرگان و فضلاي صحابه بود، خيلي زود به اسلام گرويد يعني زماني كه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) هنوز در مكه بود و اسلام روزهاي آغازين خود را سپري مي‏كرد. او چهارمين و يا پنجمين نفري بود كه اسلام آورد و نخستين كسي بود كه به رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) سلام و تحيت اسلامي گفت. ابوذر پس از آنكه


1 . سوره حجر، آيه 94.

2 . در عنوان «قريش» در همين كتاب از خيانتهاي ابوجهل مواردي ذكر شده است.


40


مسلمان شد، به ميان قوم و قبيله خود برگشت و تا زمان هجرت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در سرزمين مردم خود باقي ماند و بعد از جنگ بدر و احد و خندق به مدينه نزد رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) آمد و تا زمان رحلت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) همراه آن حضرت بود.

ابوذر، سه سال قبل از مبعوث شدن پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به پرستش خداي يگانه روي آورده بود. او با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بر سر اين نكته بيعت كرد و قول داد كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش‏كننده‏اي نهراسد و همواره حقيقت را هر چند كه تلخ باشد، بگويد.

درباره ابوذر، فضايل بسياري روايت شده است. از جمله «عبداللّه‏ بن عمر»، از پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند:


«ما اَظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا اَقَلَّتِ الغَبراءُ ذا لَهْجَةٍ اَصْدَقُ مِنْ اَبي‏ذَرْ»(1)

در زير آسمان آبي و بر روي زمين خاكي راستگوتر و صريح‏اللهجه‏تر از ابوذر نيست.

هم‏چنين پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: «ابوذر دانشي را فرا گرفت، كه مردم از فرا گرفتن آن ناتوان‏اند».(2)

مرحوم شيخ طوسي او را در زمره اصحاب رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و اصحاب اميرالمومنين ( عليه السلام ) برشمرده است.(3)ابوذر شخصيت ديني بارزي بوده است كه عميقا به اعتقادات خود وابسته بوده و در انديشه‏هاي ديني خود تك رو و منفرد بوده است، و به همين جهت رسول اكرم ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) درباره او فرموده بود:

«يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَه»(4)؛ ابوذر تنها زندگي مي‏كند و تنها مي‏ميرد و تنها محشور مي‏شود و تنها وارد بهشت مي‏شود.


اين تنهايي را اگرچه به تنهايي و عزلت ظاهري گرفته‏اند، اما مراد حضرت رسول ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بيشتر استقلال فكري و عدم تجانس او با بيشتر معاصرانش بوده است «و حشر وحده» به همين معناست. جلالت قدر و علوّ مقام ابوذر در نزد اصحاب رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به درجه‏اي بوده است كه عمر به هنگام تنظيم ديوان براي تعيين مستمري براي اصحاب رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) او را در رديف جنگجويان بدر قرار داد، با آنكه او در اين جنگ شركت نكرده بود.


1 . بحارالانوار، ج22، ص343

2 . منتهي الآمال، ص 142

3 . اهل البيت عليهم‏السلام در قرآن و حديت، حجة الاسلام والمسلمين محمدي ري شهري، ص 867.

4 . بحارالانوار، ج 22، ص 343، سيرة النبوية، ج دوّم، ص 525 روايت را اين‏گونه نقل كرده است: رحم اللّه‏ اباذر يمشي وحده و يموت وحده و يبعث وحده .


41


عمر چهارتن از بزرگان اصحاب را كه در جنگ بدر شركت نداشتند در رديف شركت كنندگان قرار داد؛ اين چهارتن امام حسن و حسين عليهماالسلام و سلمان و ابوذر بودند.

ابوذر در سال 23 ق هنگامي كه معاويه به بيزانس (روم شرقي) حمله كرد، جزو سپاهيان وي بود و نيز به هنگام فتح قبرس در سپاه معاويه بود، اما پس از قتل عمر و در زمانِ خلافت عثمان، معاويه به حمايت و پشتيباني او، در خرج، گشاده دستي كرد و اين امر بر ابوذر كه مردي زاهد و سختگير و حامي فقرا و ضعفا بود گران آمد و شروع به انتقاد از معاويه نمود، معاويه به عثمان شكايت كرد و عثمان او را به مدينه فرا خواند و چون در مدينه با عثمان نيز درشتي آغاز كرد(1)، عثمان او را به «ربذه» تبعيد نمود. ابوذر نظر به زهد و سختگيري در امر معاش هرگز در كارهاي حكومتي خلفا شركت نكرد و حتي از كساني كه كار دولتي قبول مي‏كردند، متنفر بود.

در روايت است كه ابوذر را هنگام تبعيد به ربذه، حضرت اميرالمؤمنين علي، امام حسن و امام حسين عليهم‏السلام و «عمار» و «عبداللّه‏ بن جعفر» مشايعت كردند و هر كدام سخناني ايراد نمودند.

ابوذر در سال 31 يا 32 در ربذه، محل تبعيد خود، در حالي كه از مال دنيا چيز قابل توجهي به جاي نگذاشت و جز دختر خود كسي را در آن بيابان نداشت، وفات يافت و طبق نقل روايات، «عبداللّه‏ بن مسعود» كه با تني چند از آنجا عبور مي‏كرد بر او نماز خواند و او را در همانجا به خاك سپرده و فرمايش رسول اكرم ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) كه فرمود: «رَحِمَ اللّه‏ُ اَباذَر يَعيشُ وَحْدَه وَ يَمُوتُ وَحدَه وَ يَحْشُرُ وَحْدَه»، درباره او محقق شد.(2)



1 . مرحوم شهيد مطهري در ارتباط با زندگي ابوذر مي‏نويسد: در همان زماني كه ديگران پول‏هاي صد هزار دينار و جايزه‏هاي صد هزار درهم از خليفه مي‏گرفتند و جيب هايشان را پر مي‏كردند و براي خودشان رمه‏هاي گوسفند، گله‏هاي اسب و غلام‏ها و كنيزها تهيه مي‏كردند، ابوذر بود و امر به معروف و نهي از منكر، جز امر به معروف و نهي از منكر چيز ديگري نداشت. عثمان هر چه تلاش كرد زباني را كه ضررش از صدها شمشير براي عثمان بيشتر بود ببندد، نشد، وي را به شام تبعيد كرد، باز هم نتيجه‏اي در برنداشت. غلامي داشت يك كيسه پول به او داد و گفت: اگر بتواني اين كيسه پول را به ابوذر بدهي و او را قانع كني كه اين پول را از ما بگيرد تو را آزاد مي‏كنم، غلام چرب‏زبان پيش ابوذر آمد و هر چه تلاش كرد و هر منطقي به كاربرد، ابوذر آن را رد مي‏كرد. و مي‏گفت بايد روشن شود، اگر سهم مرا مي‏خواهد بدهد سهم ديگران را چطور؟ آيا سهم ديگران را داده كه حالا مي‏خواهد سهم من را بدهد؟ آخر غلام از اين راه ديني و مذهبي وارد شد، آيا دلت نمي‏خواهد يك بنده آزاد شود؟ گفت: چرا خيلي هم دلم مي‏خواهد، گفت: من غلام عثمان هستم، عثمان با من شرط كرده كه اگر اين پول را ابوذر دريافت كند تو آزادي! ابوذر پاسخ داد: خيلي دلم مي‏خواهد ولي خيلي متأسفم كه اگر اين پول را بگيرم تو آزاد شده‏اي، ولي خودم غلام عثمان شده‏ام!

سيري در سيره نبوي، شهيد مطهري، ص 71.

2 . دائرة المعارف تشيع، ج1، ص 405.


42



12


ابوسفيان

«ابوسفيان» نامش صخر بن اُميّة بن عبدالشمس بن عبد مناف است. يكي از مردان مشهور عرب بوده كه گاهي وي را در صدر اسلام به كنيه «ابوحنظله» نيز مي‏خوانده‏اند. تاريخ تولد او روشن نيست، لكن واقدي به استناد روايتي تولد ابوسفيان را پيش از عام الفيل (560 م) ذكر كرده است. مادرش صفيّه «دختر حَزن بن بُجَير بن هُزَم» بود و پدرش «حرب»، در روزگار خود پيشواي بني اميه و فرمانده آنان در جنگ‏هاي فُجّار بوده است.

به رغم شهرت ابوسفيان در تاريخ صدراسلام، از زندگي او، خاصه پيش از اسلام آگاهي دقيق و كاملي در دست نيست، از برخي اشارات مورخان چنين برمي‏آيد كه وي پيش از اسلام از بزرگان قريش بوده و پيشه بازرگاني داشته است.

با آغاز دعوت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ابوسفيان جزء سرسخت‏ترين دشمنان او مي‏شود، اما با اين همه، شدت مخالفت او را از ديگر سران قريش، مانند ابوجهل و ابولهب كمتر دانسته‏اند، در دومين سال هجرت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) از مكه به مدينه، ابوسفيان در رأس كارواني تجاري از شام بازمي‏گشت. پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) با سپاهياني آهنگ حمله به آن كرد، اما ابوسفيان از يك سو از قريشيان مكه ياري خواست و از سوي ديگر، خود با زيركي تغيير مسير داده، كاروان را به مكه رساند.

با اينكه كاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهديد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) چنان در خشم شد كه تصميم گرفت به مكه باز نگردد، تا با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) پيكار كند. در جنگ بدر قريشيان شكست خورده و «حنظله» پسر ابوسفيان كشته و پسر ديگرش «عمرو» اسير شد، اما بعداً آزاد گرديد. اين شكست چنان بر قريشيان گران آمد كه تصميم گرفتند دوباره به پيكار با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمانان بروند، پس ابوسفيان با 200 سوار از قريش آهنگ مدينه كرد و پس از مذاكره با رئيس بني نضير كساني را به مدينه فرستاد و آنان در جايي به نام «عُريض»، نخلستان‏هايي را به آتش كشيدند و گريختند. پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به تعقيب ابوسفيان پرداخت، اما به او دست نيافت.


43


در سال سوم هجري ابوسفيان در رأس سپاهي بزرگ، به قصد انتقام از مسلمانان به سوي مدينه حركت كرد. در احد، در نزديكي مدينه جنگي سخت روي داد كه مسلمانان شكست خوردند و نخبگاني از آنان چون حمزه، عموي پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به شهادت رسيدند . پس از نبرد، ابوسفيان برفراز كوه برآمد و ضمن ستايش بتان، پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را به نبردي دوباره در بدر وعده داد.

سال بعد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به بدر آمد، اما ابوسفيان پيش از رسيدن به وعده‏گاه، قريشيان را متقاعد كرد كه به مكه باز گردند.

سال ديگر ابوسفيان با ياري يهوديان مدينه پيكار خندق را بر ضد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ترتيب داد، اما با تدابير و هوشمندي پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ، سپاه ابوسفيان و متحدان او ناكام بازگشتند و مدينه رهايي يافت. با آن كه در جريان صلح حديبيه ابوسفيان مداخله آشكاري نداشت، پيش از فتح مكه، از سوي مشركان به مدينه آمد تا درباره تمديد مدت صلح با پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) مذاكره نمايد. اما كسي به او اعتنا نكرد و بي‏نتيجه به مكه بازگشت. سرانجام پس از دشمني و پيكارهاي متعدد، ابوسفيان در سال هشتم هجري به هنگام فتح مكه به ياري و وساطت «عباس بن عبدالمطلب»، نزد پيامبر آمد و به ظاهر اسلام آورد و پيامبر خانه او را پناه امن اعلام كرد. پس از آن ابوسفيان و خانواده‏اش در شمار مسلمانان درآمدند و پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) او را به امارت «نجران» فرستاد و در همان سال در جنگ حنين، ابوسفيان فرماندهي گروهي جنگجو را برعهده داشت. از پاره‏اي روايات چنين برمي‏آيد كه هنگام رحلت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ابوسفيان والي نجران بود.

با آنكه او پس از فتح مكه به ظاهر، اسلام آورد، سخني كه در ماجراي «ردّه» به او نسبت داده شده، نشان از بستگي و علاقه او به آيين بت‏پرستي دارد.(1)


13


ابوطالب

«ابوطالب»، نام آن حضرت عبدمناف يا عمران بن عبدالمطلب بن هاشم عبدمناف است. مادرش فاطمه بنت عمرو مي‏باشد. ابوطالب، عموي بزرگوار پيغمبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و پدر ارجمند امير موءمنان علي ( عليه السلام ) بزرگ بني‏هاشم بود.


1 . دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، ص 556.


44


داستان «عفيف كندي» مشهور است كه گفت: در آغاز بعثت روزي به اتفاق «عباس بن عبدالمطلب» به مسجد الحرام رفتيم. پيغمبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را ديدم به نماز ايستاده و نوجواني، و زني نيز با او نماز مي‏خواندند، به عباس گفتم: اين دگر چيست ؟ وي گفت: اين محمّد برادرزاده من است، كه مي‏گويد من از جانب خدايم و بر اين مردم پيام رسالت دارم و تا كنون جز اين نوجوان، كه او نيز برادرزاده من است و اين زن كه همسر اوست، كسي به دين او در نيامده، گفتم: مردم قريش در اين باره چه مي‏گويند ؟ عباس گفت: ما منتظريم تا ابوطالب چه نظر دهد.

«اكثم صيفي» دانشمند معروف عرب در باره اش مي‏گويد: من دانش، ادب و سياست و فراست را از ابوطالب آموختم.

چون عبدالمطلب چشم از جهان فرو بست، ابوطالب، محمد ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) هشت ساله يتيم را تكفل نمود و در كودكي او را سرپرستي و در جواني از او حمايت نمود و به زير بال محبت خويش بداشت و در سفرهاي تجارت با خود مي‏برد و چون به رسالت مبعوث گشت، او را به بهترين وجه و سخت‏ترين شرايط و در برابر مشركان قريش پشتيباني نمود، آن چنان كه در تاريخ بي‏سابقه و بي‏لاحقه است.

26 رجب، سه سال پيش از هجرت كه ابوطالب چشم از اين جهان فروبست، جبرئيل نازل شد و به پيغمبر عرض كرد: تو ديگر در اين سرزمين يار و مددكاري نداري، از شهر مكه بيرون شو و آن حضرت به كوه حجون پناه برد.

حضرت ابوطالب شخصيتي بود كه با تمام وجود در سرزمين مكه به عنوان بزرگ مكه و قريش، به دفاع از پيامبر برخاست. نقش ابوطالب در حمايت از پيامبر در سه سال محاصره اقتصادي فراموش نشدني است، تا جايي كه فرزندش علي ( عليه السلام ) را در رختخواب پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) مي‏خواباند، تا سوء قصدي متوجه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) نشود.(1)

پيامبراكرم ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به حضرت ابوطالب فرمود:

«يَا عَمِّ رُبِّيتُ صَغِيراً وَ نُصِرْتُ كَبِيراً وَ كُفِّلْتُ يَتِيماً فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِّي خَيْرَ الْجَزَاءِ »(2)

«اي عمو جان در كودكي تربيتم كردي و در بزرگي ياريم كردي و در يتيمي كفالتم نمودي،خداوند پاداش خير اين همه زحمت كه برايم كشيدي را به تو مرحمت نمايد.»

1 . ابن هشام مي‏نويسد: «چند صباحي از مرگ ابوطالب نگذشته بود كه مردي از قريش، مقداري خاك بر سر حضرت رسول ريخت». پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) با همين وضع، وارد خانه شد و سپس فرمود: ما نالت مني قريش شيئاً اكرهه، حتي مات ابوطالب.

«تا ابوطالب زنده بود، قريش موفق نشدند درباره من كار ناگواري انجام دهند». سيره ابن هشام، ج 1 ـ 2، ص 416.

2 . اعلام الوري، ص53.


45


از امام باقر ( عليه السلام ) روايت شده است:


«لَوْ وُضِعَ إِيمَانُ أَبِي طَالِبٍ ( عليه السلام ) فِي كِفَّةٍ وَ إِيمَانُ الْخَلَائِقِ فِي الْكِفَّةِ الْأُخْرَي لَرَجَحَ إِيمَانُ أَبِي طَالِبٍ ( عليه السلام ) عَلَي إِيمَانِهِمْ(1)»

«اگر ايمان ابو طالب را در يك كفه ترازو و ايمان ديگر مردم را در كفّه ديگر قرار دهند، ايمان ابوطالب فزوني خواهد داشت.»

سرانجام حضرت ابوطالب در سال دهم بعثت رحلت نمود و فقدان او براي پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) تبعات و مصائبي را به همراه داشت.(2)


14


ابوعامر راهب

(پدر حنظله غسيل الملائكه)

«ابوعامر»(3)، كه از بزرگان و اشراف قبيله خزرج در مدينه بوده، يكي از دشمنان پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به شمار مي‏رود. هنگامي كه آن حضرت از مكه به مدينه هجرت كردند، او به سوي مكه رهسپار شد، تا از رسول خدا دور باشد، ليكن در سال سوم هجرت به منظور جنگ با آن حضرت، به همراه پنجاه غلام اوسي خود به احد آمد. ابو عامر در زمان جاهليت به «ابوعامر راهب» مشهور بود، زيرا مهارت زيادي در تورات و انجيل داشت، و قبل از طلوع اسلام، مردم مدينه را با صفات پيامبر خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) كه در تورات و انجيل آمده بود، آشنا مي‏ساخت، ليكن هنگامي كه رسول اللّه‏ به مدينه آمد، حسادت ابوعامر باعث بيچارگي او شد. او در مخالفت با اسلام و پيامبر باندهاي نفاق تشكيل داد و از هيچ تلاشي براي ضربه زدن به اسلام كوتاهي نكرد، تا اين كه پس از فتح مكه، به روم گريخت و در آنجا نصراني شد، ليكن منافقين مدينه همچنان منتظر او بودند. ابوعامر سرانجام در منطقه «قِنِّسرين» شام در تنهايي و دور از خانواده هلاك گرديد.


1 . مستدرك الوسائل، ج8، ص 70.

2 . سيره ابن‏هشام، ج 1 ـ 2، ص 416

3 . عمرو بن صيفي بن مالك بن نعمان.


46


گفتني است «ابوعامر»، همان پدر حنظله غسيل الملائكه است كه در جنگ احد در صف كفار و فرزندش در جنگ احد در صف مسلمانان جنگيدند، پدر به هلاكت رسيد و پسر شربت شهادت نوشيد و عظمت و سربلندي از آن وي شد و كلام خداوند متعال: «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ»(1) بار ديگر تحقق يافت و ابو عامر گرچه پدر شهيدي عزيز بود، اما راه مخالفت با رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را پيمود و پيروي از هواي نفس و شيطان را برگزيد و از فضيلت محروم گرديد.(2)


15


ابولهب

بِسْمِ اللّه‏ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْني عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلي نـاراً ذاتَ لَهَبٍ * وَامْرَأَتُــهُ حَمّالَـةَ الْحَـطَبِ * فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

به نام خداوند رحمتگر مهربان بريده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد. دارايي او و آنچه اندوخت، سودش نكرد. بزودي در آتشي پُرزبانه درآيد. و زنش، آن هيمه‏كش [ آتش فروز [بر گردنش طنابي از ليف خرماست.


«ابولهب»، عبدالعزّي بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، عموي پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و يكي از سرسخت‏ترين دشمنان آن حضرت مي‏باشد. كنيه‏اش در اصل، ابوعتبه بوده، ولي پدرش عبدالمطلب او را به سبب زيبايي و گلگوني چهره، ابولهب مي‏خواند.

از زندگي ابولهب پيش از ظهور اسلام آگاهي دقيقي در دست نيست، امّا احتمالاً همچون بيشتر قريشيان به بازرگاني اشتغال داشته و چنانكه از آيه دوم سوره «مَسَد» بر مي‏آيد، ثروتي نيز اندوخته بود. روابط پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و ابولهب ظاهراً تا پيش از بعثت عادي و حسنه بوده است. چون پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) دو دختر خود رقيّه و ام كلثوم را به ازدواج عتبه و عتيبه پسران ابولهب درآورده بود و همچنين كنيز ابولهب، «توبيه»، مدتي پيش از حليمه سعديه، پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را در كودكي شير داده بود امّا پس از بعثت پيامبر ابولهب در زمره سرسخت‏ترين دشمنان آن حضرت درآمد و شهرت او در تاريخ صدراسلام به همين سبب است.


1 . سوره روم، آيه 19.

2 . آزموده‏ها، ج سوّم، ص 77.


47


«ابولهب» همسايه پيامبر بود و با همسرش «ام جميل»(1) بر سر راه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) خار و خاشاك مي‏ريختند. پس از اينكه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به دستور خداوند دعوت خود را ميان خويشان آشكار كرد، ابولهب از همانجا بناي مخالفت و عداوت نهاد و به آنان گفت كه براي حفظ كيش آباء و اجدادي در برابر آيين جديد بايستند و پيامبر را به استهزاء بگيرند. به همين سبب ابولهب ظاهراً بيشتر به تحريك همسرش، پسران خود را وادار كرد، تا دختران پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را رها سازند. گفته شده است كه وي در ميان آن دسته از سران مشركان بود كه تصميم گرفتند پيامبر را شبانه و پنهاني در بستر خويش به قتل رسانند.

ابولهب به سبب بيماري نتوانست در جنگ بدر شركت كند، ولي به جاي خود، «عاص بن هشام بن مغيره» را كه از ابولهب ديني برگردن داشت فرستاد و ابولهب به همين سبب بدهكاري او را بخشيد.

آزار و آسيبي كه پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) از ناحيه عموي خود «ابولهب» و همسر او «ام جميل» مي‏ديد بي‏سابقه بود. خانه پيامبر در همسايگي آنها قرار داشت. آنها از ريختن هرگونه زباله بر سر او دريغ نداشتند ؛ روزي سيراب گوسفندي را بر سر آن حضرت زدند، و سرانجام كار به جايي رسيد كه حمزه به منظور انتقام عين همان را بر سر ابولهب كوبيد.(2)

ابولهب اغلب پشت سر پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) حركت مي‏كرد تا مي‏ديد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) مي‏خواهد با كسي حرف بزند مي‏گفت: اين برادرزاده من است، من عموي او هستم، من سرپرست او هستم، او آدم ديوانه‏اي است، مريض است، افسردگي روحي دارد، با او حرف نزنيد.

سوره مباركه مَسَد جواب مناسبي است به اين عمو و زن عمو؛ «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ...».

اين جواب چه زماني داده شد، آن زمان كه پيامبر در دامنه كوهي كه در كنار مسجدالحرام است ايستاد و فرياد زد: من پيامبرم، فرستاده خدا، بياييد در مقابل خدا تسليم شويد، ابولهب آمده بود و گوش مي‏كرد، تا اينكه صحبت پيامبر تمام شد، گفت: «تَبّاً لَكَ»؛ (دستت بريده باد) ما را جمع كرده‏اي تا اين حرف‏ها را بزني! در جواب او اين سوره نازل شد:


«تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ... وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»(3).



1 . دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج ششم، ص 200.

2 . امّ جميل ـ دختر حرب خواهر ابوسفيان و عمه معاويه ـ يكي از زنان ابولهب بود و يكي از دشمنان سرسخت پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به شمار مي‏رفت. تفسير كبير، ج 32، ص 173.

3 . سوره مسد، آيه 3، فخر رازي در اين باره كه چرا به زن ابولهب «حمالة الحطب» گفته‏اند چهار جهت ذكر مي‏كند كه به دو? مورد آن اشاره مي‏كنيم:

الف: ام جميل به خاطر مخالفتي كه با پيامبر اكرم ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) داشت، شب هنگام خار و هيمه بر سر راه آن بزرگوار مي‏ريخت و به اين وسيله رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را آزار مي‏داد.

ب: علّت ديگر اين است كه چون كار او نمامي بود وي را حمالة الحطب يعني آتش بيار معركه نام نهاده‏اند.

فخر رازي هم چنين در تفسير آيه «وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ» پس از بيان مطالبي مي‏گويد: در مورد اين آيه دو سؤال ديگر باقي مانده است. اگر سؤال شود چرا خداي متعال تنها به گفتن «و امرأته» اكتفا نكرده، بلكه همسر ابولهب را با صفت «حَمّالَةَ الْحَطَبِ»؛ (هيزم‏كش) معرفي كرده است، جواب اين است كه گفته‏اند ابولهب غير از امّ جميل دو همسر ديگر نيز داشته است و براي اين‏كه آن دو زن ديگر مورد سوء ظن قرار نگيرند و كسي به آنان گمان بد نبرد، پروردگار همسر ابي‏لهب را اين‏گونه معرفي كرده است. نقطه‏هاي آغاز اخلاق عملي، آيت‏اللّه‏ مهدوي كني، ص 274؛ به نقل از تفسير كبير، چاپ جديد، ج32، ص172.


48



16


اجداد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

نظر به اين كه آشنايي با زندگاني همه اجداد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) (1) در ارتباط با مكّه چندان ضروري به نظر نمي‏رسد، لذا برخي از اجداد پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) كه مرتبط با خانه خدا هستند، مورد ملاحظه و توجه قرار گرفته، از شرح حال جدّ پنجم پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ، آغاز مي‏كنيم:



1 . ابوالقاسم محمد بن عبداللّه‏ بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوي بن غالب بن فهربن مالك بن النضربن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن معزبن نزار بن معدبن عدنان.

سيره ابن هشام، ج 2 -1، ص 2.

روايتي را ابن عباس از پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كره است، كه هر موقع نسبت آن حضرت به عدنان رسيد، نبايد از او تجاوز كرد، زيرا خود آن حضرت، هنگامي كه نام نياكان خود را بيان مي‏نمود، از عدنان تجاوز نمي‏كرد، و دستور مي‏داد ديگران هم از شمردن باقي تا اسماعيل خودداري كنند و نيز مي‏فرمود آنچه در ميان اعراب در اين قسمت معروف است درست نيست.

پيامبر فرمود: اذا بلغ نسبي الي عدنان، فامسكوا لهذا. منتهي‏الآمال، ج 1، ص 25.

مرحوم علامه مجلسي فرموده است كه:

بدان‏كه اجماع علماي اماميه، منعقد گرديده است به آن‏كه پدر و مادر حضرت رسول و جميع اجداد و جدات آن حضرت تا آدم ( عليه السلام ) همه مسلمان بوده‏اند. همان، ج 1، ص 25.


49


كلاب جدّ پنجم پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

همسر كِلاب پس از فوت شوهرش به همسري «ربيعه» درآمد. فرزند كلاب «زيد» نام داشت، همراه مادرش به سرزمين «ربيعه » (شام) منتقل شدند. چون زيد از سرزمين پدرانش دور شد، او را «قُصَيّ» ناميدند.


قصي جدّ چهارم پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

قُصَي وقتي در خانه ربيعه به سن جواني رسيد ، به مكه بازگشت. اولين قبيله‏اي كه بر مكه تسلط يافت، «جرهم» بود كه پدرانشان داماد قبيله جرهم بودند. پس از آن، قبيله «خزاعه»، قبيله جرهم را به خاطر بي‏حرمتي به كعبه و حرم، از مكه بيرون راندند و بر مكه مسلط شدند. قُصَي زير سلطه آنان نرفت و پس از جنگ و درگيري و داوري برخي از افراد، قبيله خود (قريش) را در مكه به قدرت رساند و بسياري از مناصب كعبه را به دست گرفت ؛ بدين جهت او را «مُجَمِّع»(1) ناميدند.

او داراي فرزنداني شد به نام‏هاي: «عبد مناف»، «عبدالدار»، «عبدالعزّي»، «عبد قصيّ». و قصي نخستين كسي است كه قريش را به عزّت و شرف رسانيد.

عبد مناف جدّ سوم پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

او پس از فوت پدرش، سروري قريش را به دست گرفت.

عبد مناف داراي فرزنداني شد به نام‏هاي: مطّلب، هاشم و عبد شمس (جدّ بني اميه) كه دو تاي آخري با هم دوقلو بودند.


هاشم جدّ دوم پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

پس از فوت عبد مناف ميان فرزندان وي (هاشم، مطّلب و عبد شمس) از يك سو و پسر


1 . چون قبائل قريش را جمع كرد، به او مجمع گفتند، شاعري گفته است:

 ابوكم قصيّ كان يدعي مجمعاً   به جمع‏اللّه‏ القبائل من فهر

منتهي الآمال، ج1، ص7.


50


عموهايش؛ يعني فرزندان عبدالدّار از سوي ديگر اختلاف درگرفت و اين مقدمه نزاع‏هاي خونين ميان قبايل قريش گرديد، كه پس از داوري داوران، سقايت حاج به هاشم سپرده شد.

«اُميّه»، فرزند «عبد شمس» به عموي خود «هاشم» حسد ورزيد و با او مخالفت كرد. لذا از عموي خود خواست پيش كاهن بروند و هر يك مورد تاييد قرار گرفتند زمام امور را به دست گيرند و شرط كردند كه هر كدام محكوم شد، اولاً صد شتر در روزهاي حج قرباني كند و ثانيا فرد محكوم ده سال از مكه بيرون رود.

از قضا هاشم مورد تأييد كاهن قرار گرفت و اميّه مجبور شد از مكه بيرون رود، لذا به شام رفت. آثار حسادت او در فرزندانش نيز ظاهر شد و بر همين اساس بني اميه در شام نفوذ داشتند.

هاشم در يثرب با زني از قبيله خزرج ازدواج كرد ؛ يكي از شرايط ازدواج اين بود كه هنگام وضع حمل بايد در ميان خويشان خود باشد. لذا هنگام زايمان، هاشم او را به يثرب آورد و پسري از او به دنيا آمد كه نامش را «شيبة الحمد» نهادند.

چون هاشم از دنيا رفت برادرش «مطّلب» سرپرستي برادرزاده‏اش را برعهده گرفت و او را از يثرب همراه خود به مكه آورد، مردم مكه خيال مي‏كردند او غلام مطّلب است، لذا او را عبدالمطّلب ناميدند.


عبد المطلب جدّ اول پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم )

وي پس از فوت پدرش به سروري قريش رسيد، عبدالمطلب در قريش از عظمت ويژه‏اي برخوردار بود، به طوري كه تا آن زمان كسي به پايه او نرسيده بود.

بيشتر سنت‏هاي نيكوي او مثل وفاي به نذر، پرداخت خمس، قطع دست دزد، حرمت ازدواج با محارم، نهي از زنده به گور كردن دختران و... به امضاي اسلام رسيد.

پيامبر ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: خداوند عبدالمطّلب را روز قيامت در سيماي پيامبران و هيبت پادشاهان محشور مي‏كند. عبدالمطلب داراي فرزنداني شد كه معروف‏ترين آن‏ها عبارتند از: عبداللّه‏، ابوطالب، عباس، حمزه، ابولهب و حارث(1).



1 . سرزمين يادها و نشان‏ها، محمّد فرقاني، ص36.


| شناسه مطلب: 77004