بخش 2
پیشگفتار انگیزه پیدایش و تخریب حرم ها انگیزه تخریب حرم ها * کج فهمی دینی خوارج در زمان رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) ابن تیمیه و جسارت به بزرگان ابن تیمیه و عدم اختیار همسر محمّد بن عبدالوهاب بنیان گذار وهابیت عوامل پیشرفت محمّد بن عبدالوهاب کشت و کشتار وهابیان در طائف تهاجم وهابیان به عتبات عالیات نگاهی به عقاید و آراء وهابیان عقیده به تجسم و جهت برای خدا انگیزه ابن تیمیه در گرایش به تجسم جمود بر ظاهر الفاظ عقیده به رؤیت خدا اثبات سایر اعضا برای خدا توحید از نظر وهابیان فتاوای فقهی وهابیان
23 |
پيشگفتار
انگيزه پيدايش و تخريب حرم ها
يكي از برنامه هاي مذهبي مسلمانان ؛ اعم از شيعه و اهل سنت ، از صدر اسلام تا به امروز ؛ مانند همه پيروان اديان و مذاهب آسماني و همه صاحبان فكر و انديشه ، بزرگداشت و تجليل از مقام انبيا و اوليا و اداي احترام نسبت به راهنمايان فكري و رهبران معنوي و شهداي راه اسلام و قرآن بوده است و اين احترام و بزرگداشت كه بيشتر در قالب زيارت قبورِ آنان متجلّي مي شود و از عبادات و مستحبات به شمار مي آيد .
مسلمانان همواره از دور و نزديك ، در كنار مدفن آن عزيزان حضور مي يابند و بر آنان درود و سلام مي فرستند و از خداوند متعال علوّ مقام و ترفيع درجاتشان را درخواست مي كنند و جملاتي بر زبان مي رانند كه بيانگر فضايل اخلاقي و تعليمات ديني و برنامه هاي عملي آنها و گوياي شكيبايي آنان در مقابل مصيبت ها و مشكلاتي است كه در راه تحكيم بخشيدن به اين تعاليم تحمل نموده اند .
شيفتگان آن حضرات ، بدينسان مراتب ارادت خويش را به ساحت آنان ابراز مي دارند و خود را آماده پيروي از راه و رسمشان و اجراي برنامه ها و دستورالعمل هاي آنان مي نمايند و در كنار قبورشان ، به نماز و دعا مي ايستند و آمرزش گناهان و پذيرش توبه خويش را در كنار مرقد اين « عباد الرحمان » از خداوند مسألت مي كنند .
و به همين انگيزه بزرگداشت و احترام و نيز به خاطر حفاظت زائرانِ آنان از سرما و
24 |
گرما ، به هنگام عبادت و زيارت و اقامه نماز به روي قبر آنان ، سقفي قرار دادند و گاهي به اقتضاي نياز به فضاي بيشتر ، در كنار اين مدفن ها مساجدي ساختند كه اين محل ها امروزه به « مشهد » و « حرم » شهرت يافته اند .
گفتني است كه اين تجليل و بزرگداشت ها از سوي مسلمانان ، نه يك عمل ابتكاري و بدون دليل شرعي و بدون مدرك و مستند مذهبي است ، بلكه راه و رسمي است برگرفته از قرآن مجيد و سنت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و عمل صحابه و پيشوايان دين ، كه اكنون نمونه هايي از آن را مي آوريم :
* آن جا كه سخن از انبيا است ، خداوند متعال درباره آنان ، واژه « سلام » و درود را به كار برده و با اين كلمه زيبا از آنان ياد نموده است { سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ } ( 1 ) ، { سَلامٌ عَلي مُوسي وَهارُونَ } ( 2 ) ، { وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ } . ( 3 )
* * و آن جا كه سخن از شهدا و بندگان صالح به ميان آمده ، آنان را اين چنين ستوده است : { وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً } . ( 4 )
* * * قرآن مجيد مسلمانان را تشويق نموده است كه در مقام توبه و انابه و به هنگام طلب آمرزش گناهان ، به رسول الله توسل جويند و وساطت و درخواست آن حضرت را عامل آمرزش گناهان بندگان معرفي نموده ، مي فرمايد : { . . . وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً } . ( 5 )
و در جايي ديگر منافقان را نكوهش مي كند كه هرگاه به آنان گفته مي شود به حضور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صافات ، 109 ، 120 ، 181
2 ـ همان .
3 ـ همان .
4 ـ نساء : 69 . كساني كه از خدا و پيامبرش اطاعت كنند ، با آنها خواهند بود كه خداوند نعمتشان داده است ؛ آنان همانا پيامبران ، صديقين ، شهدا و صالحان هستند ، و چه نيكو رفيقانند .
5 ـ نساء : 65 . . . . اگر مسلمانان بر خود ستم روا دارند ( و آلوده به گناه گردند ) و به نزد تو آيند و توبه و استغفار كنند و رسول هم بر آنان استغفار و درخواست آمرزش از خدا كند ، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت .
25 |
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برسند تا آن حضرت درباره آنان طلب آمرزش كند ، از اين امر سرباز مي زنند ؛ { وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ } . ( 1 )
* * * * قرآن مجيد درباره اصحاب كهف مي فرمايد : { . . . قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً } . ( 2 ) مؤمنان راستين كه بر امر اصحاب كهف آگاهي يافتند و آن را سند زنده اي براي اثبات معاد جسماني به مفهوم حقيقي اش ديدند ، پس از مرگ آنان گفتند : « ما بر روي قبر آنها مسجد و ساختماني بنا مي كنيم تا مردم هرگز ياد آنها را از خاطره ها نبرند و در نيل به كمال اعتقادي و انساني خود ، آنها را الگو و سرمشق خويش قرار دهند . »
و خداوند با نقل تصميم آن مؤمنان بر ايجاد بنا و ساختمان بر روي قبور اصحاب كهف و استفاده نمودن از آن ، به عنوان يكي از پايگاه هاي عبادت و پرستش ، عملكرد آنان را تثبيت و بر آن مهر تأييد مي زند .
* * * * * دفن شدن پيكر پاك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در داخل خانه خويش و در زير سقف ، دليل روشن و مصداق عيني بر اين واقعيت است كه در اسلام ، وجودِ بنا در روي قبر شخصيت هاي معنوي ، عملي مُستَحسن و مورد تأييد بوده است و اين حقيقت را درباره قبور انبياي گذشته نيز مي توان ديد ؛ مانند قبر حضرت ابراهيم ، و جناب اسحاق و يعقوب ( عليهم السلام ) و قبور همسرانشان در شهر الخليل ؛ شهري كه به ياد و به نام حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) « خليل » نام گرفت . ( 3 ) و مانند قبر حضرت داود و سليمان ( عليهما السلام ) در « بيت لحم » و قبور و آثار ساير انبيا در بيت المقدس و شامات كه در طول قرن هاي متمادي ، قبل از اسلام و بعد از اسلام ، از استحكام و زيباييِ بنا و ساختمان برخوردار بوده اند .
نكته جالب توجه در قبور انبياي گذشته اين كه شخص خليفه دوم در فتح بيت المقدس ، نه تنها بر اين مقابر و بر اين آثار متعرض نگرديد ، بلكه با نمازگزاردن ( 4 ) در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ منافقون : 5
2 ـ كهف : 21
3 ـ نام اصلي « الخليل » كه در 25 كيلومتري بيت المقدس واقع شده ، « حَبْرون » يا « حَبْري » است .
4 ـ تاريخ طبري ، 3/405 چاپ لبنان مؤسسه اعلمي . تاريخ ابوالفداء ، 7/58 ، چاپ مكتبة المعارف بيروت .
26 |
اين بقاع و امكنه ، وجود آنها را با عمل خويش تأييد كرد . همچنين روش علما و پيشوايان اسلام نيز در طول تاريخ به همين منوال بوده است .
آري ، مسلمانان ؛ اعم از شيعه و اهل سنت ، در طول تاريخ ، در انجام اين برنامه ها و در تجليل از شخصيت هاي معنوي و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه براي قبورِ آنان ، به منابع اصليِ اسلامي ؛ از قرآن و حديث ( 1 ) تمسك جسته و از سيره رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) در زيارت قبور شهدا و صحابه كه از بارزترين برنامه هاي زندگي آن حضرت بوده ، پيروي نموده اند .
انگيزه تخريب حرم ها
* كج فهمي ديني
برنامه بزرگداشت از بزرگان و پيشوايان دين از سوي مسلمانان مانند پيروان ساير مذاهب همچنان در طول تاريخ ساري وجاري بود و كوچكترين مخالفتي با اين امر مشاهده نمي شد ، تا اين كه در آستانه قرن هشتم ، در شام ، شخصي به نام ابن تيميه پيدا شد و تجليل و احترام از انبيا و مدفن آنها را ، نه تنها غير مشروع و حرام بلكه مرتكبين آنها را مشرك و مرتد خواند ! كه در صورت عدم توبه بايد به قتل برسند . وي همچنين بر وجوب تخريب اين آثار و ابنيه فتوا صادر كرد .
اين عقيده در آن زمان گرچه پيروان اندك يافت اما پس از مدت كوتاهي متروك و به فراموشي سپرده شد ، تا اينكه در قرن يازدهم و پس از مدت چهار قرن ، با پيدايش وهابي گري در نجدِ حجاز ، بار ديگر مطرح و به مرحله اجرا گذاشته شد و در نتيجه همين باور واعتقاد بودكه با تسلّط وهابيان به مكه و مدينه در سال 1344 هـ . ق . تمامِ حرم ها در اين دو شهر و ديگر شهرهاي حجاز ـ كه متعلّق به اقوام و عشيره رسول خدا و صحابه آن حضرت و ساير شخصيت هاي مذهبي بود و همچنين مساجد موجود در كنار اين اماكن منهدم گرديد و امروز ديگر اثري از اين بناها باقي نيست .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در باره احاديث ، به كتاب « شفاء السقام » از سُبكي ( متوفاي 756 ) و « وفاء الوفا » ي سمهودي ( متوفاي 911 ) ج4 ، كه هر دو از علماي بزرگ اهل سنت مي باشند ، مراجعه شود .
27 |
اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه : « انگيزه و عامل اين بينش چيست ؟ » و چگونه است كه افرادي خود را مسلمان مي نامند ولي به خود اجازه مي دهند نسبت به بزرگان دين اهانت كنند و ابنيه و آثار متعلّق به آنان را منهدم نمايند .
پاسخ اين سؤال اين است كه : يكي از آفات بزرگ و خطرناك در هر مذهب و آييني ، كج فهمي ها و تندروي ها و برداشت هاي غلط و انحرافي و به اصطلاح قرائت هاي خود ساخته از آن آيين است كه از ميان پيروان همان مذاهب به وجود مي آيد و موجب تضعيف و تفرقه در آن آيين مي شود . بديهي است پرداختن به موارد آن ، در اديان گذشته ، خارج از موضوع بحث ما است .
ولي با تأسف بايد گفت كه در ميان پيروان دين مقدّس اسلام نيز كساني بوده اند كه از اين كج فهمي و انحراف فكري مصون نمانده و موجب پيدايش اختلافات و كينهورزي ها و گاهي خونريزي ها در ميان پيروان قرآن شده اند .
از مصاديق و نمونه هاي بارز چنين انحراف فكري وبرداشت هاي ناروا ، گروه خوارج هستند كه در حال حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و در ميان جامعه آن روز به وجود آمدند و در زمان امير مؤمنان ( عليه السلام ) گسترش يافته ، به صورت يك گروه معارضِ حكومتِ آن حضرت ، ظاهر شدند و سرانجام آن بزرگوار به دست يكي از عوامل همين گروه به شهادت رسيد .
پس از آن حضرت و در طي ساليان متمادي ، شاهد حضور و فعاليت همان گروه در نقاط مختلف جهان اسلام بوده و هستيم كه مايه درد سر براي اسلام گرديده و عده اي از مسلمانان به دست آنان كشته شده اند .
خوارج در زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )
همانگونه كه اشاره شد ، تاريخ پيدايش خوارج به دوران حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بازمي گردد ؛ زيرا آن حضرت به هنگام مراجعت از جنگ « حُنين » ، در منزلي به نام « جِعرانه » وقتي غنايم جنگي را در ميان جنگجويان تقسيم مي كرد ، مردي از جاي خود برخاست و گفت : « يا محمّد اعدل » پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : واي بر تو ! اگر من با عدالت رفتار
28 |
نكنم ، پس چه كسي عدالت خواهد كرد ؟ ! يكي از صحابه عرض كرد : يا رسول الله اجازه دهيد گردن اين منافق را بزنم و او را در مقابل جسارت و اهانتش مجازات كنم . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : معاذالله ، اگر او را بكشيد ، مردم مرا به كشتن ياران خودم متهم خواهند كرد ، او را به حال خود واگذاريد ولي بدانيد كه اين مرد همفكراني هم دارد . آنان قرآن مي خوانند ولي از گلويشان پايين تر نمي رود . از دين خارج مي شوند همان گونه كه تير از كمان رها مي شود . ( 1 )
در حديثي كه ابوسعيد خدري نقل كرده نيز آمده است : آن مرد كه « ذوالخويصره » نام داشت ، خطاب به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : « اِتَّقِ الله يا محمّد » . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اگر من خدا را عصيان كنم ، پس چه كسي مطيع خدا خواهد بود . خدا كه مرا به همه مردم امين قرار داده آيا تو بر تقسيم اين غنيمت « ناچيز » امين نمي داني ؟ ! و آنگاه كه ذوالخويصره برگشت ، رسول خدا فرمود : در آينده از جنس اين مرد گروهي پديد آيند كه قرآن مي خوانند اما از گلويشان پايين تر نمي رود . مسلمان ها را مي كشند ولي متعرض بت پرستان نمي گردند . از اسلام مانند رها شدن تير از كمان خارج مي شوند و اگر من دركشان كنم ، مانند قتل عاد و ثمود ، همه آنها را از ميان خواهم برد . ( 2 )
عملكرد تند خوارج با جريان ذوالخويصره و برخورد اهانت آميز وي نسبت به ساحت مقدّس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و گفتار آن حضرت در آن مقطع پايان نيافت بلكه با توجه به خطرات آينده اين گروه و ضربه هاي سنگيني كه از سوي آنها پس از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) متوجه اسلام و مسلمانان گرديد ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در موارد مختلف و در ضمن حديث هاي متعدد ، اوصاف و مشخّصات آنها را بيان كرد تا مسلمانان با انحراف فكري و اعتقادي آنان آشنا شوند و تحت تأثير تعبّد و تنسّك ظاهريشان قرار نگيرند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صحيح مسلم كتاب الزكات باب ذكر الخوارج ، حديث شماره 1063
2 ـ همان ، ح 1064
3 ـ اخبار مربوط به خوارج ، در صحيح بخاري ، در ضمن نُه حديث و در صحيح مسلم و ساير صحاح و مسانيد ، در طي سي حديث آمده است .
29 |
و ما در اين جا تنها به نقل سه مشخصّه و ويژگي آنان ، كه بيش از ساير اوصافشان مورد عنايت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قرار گرفته و با بحث ما بي ارتباط نيست ، بسنده مي كنيم :
اهتمام خوارج به عبادت و تلاوت قرآن
يكي از اوصاف خوارج كه در حديث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مورد توجه خاص قرار گرفته ، كثرت عبادت و مقيد بودن آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است ؛ به حدّي كه عبادت ساير مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقير و كم مي نمايد و اين موضوع در احايث متعدد منعكس گرديده است :
رسول خدا آنجا كه از آينده همفكران « ذو الخويصره » سخن مي گفت ، چنين فرمود : « فانّ له أصحاباً يحقر أحدكم صلاته مع صلاتهم و صيامه مع صيامهم » . ( 1 )
و در حديث ديگر فرمود : « يخرج في هذه الاُمّة قومٌ تحقرون صلاتكم مع صلاتهم » . ( 2 )
امير مؤمنان ( عليه السلام ) ضمن سخناني در جنگ نهروان خطاب به لشكريانش چنين فرمود :
« أيها الناس إنّي سمعت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) يقول يخرج قوم من أمّتي يقرءون القرآن ليس قراءتكم إلي قراءتهم بشيء و لا صلاتكم إلي صلاتهم بشيء و لا صيامكم إلي صيامهم بشيء ، يقرءون القرآن يحسبون أنّه لهم و هو عليهم لا يجاوز صلاتهم تراقيهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرّمية » . ( 3 )
مردم : من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود گروهي از امت من ظاهر خواهند شد كه قرآن مي خوانند به طوري كه قرآن خواندن شما نسبت به قرائت آنها چيزي به نظر نمي آيد و نه نماز و روزه شما نسبت به نماز و روزه آنها چيزي به حساب نيايد خيال مي كنند قرآن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صحيح مسلم ، ح148
2 ـ همان ، ح147
3 ـ همان ، ح156
30 |
خواندن آنها به نفع آنان است در حالي كه به ضرر آنها است زيرا نماز آنها از گلويشان تجاوز نمي كند آنان از اسلام خارج مي شوند همانگونه كه تير از كمان خارج مي شود
دور شدن خوارج از اسلام
دوّمين ويژگي خوارج ، كه در متن احاديث به آن تكيه شده ، فاصله گرفتن آنها از اسلام و دور شدنشان از روح قرآن است كه در اثر غرور و تحجّر حاضر نيستند از هيچ ناصحي نصيحت بپذيرند و از هدايت هيچ هدايتگري بهره گيرند .
« انّ بعدي من امّتي قوم يقرئون القرآن لا يجاوز حلاقيمهم يخرجون من الدّين كما يخرج السهم من الرمية ثمّ لايعودون فيه هم شرّ الخلق و الخليقة » ( 1 ) آري ، ديگر اميدي به توبه و برگشتشان به سوي اسلام نيست ، همان گونه كه تير پس از خروج از كمان ، ديگر به آن باز نمي گردد .
تكفير مسلمانان
يكي ديگر از خطرناكترين ويژگي هاي خوارج ، تكفير مسلمانان بود و هر مسلمان متعهّد را كه با عقيده و تفكّر انحرافي آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام مي دانستند كه در صورت عدم توبه بايستي به قتل برسند و اين در حالي است كه كوچكترين تعرض را نسبت به مشركان و بت پرستان روا نمي دانستند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « يقتلون أهل الإسلام و يدعون أهل الأوثان » . ( 2 ) در تاريخ نمونه هاي جالبي از اين عملكرد آنان نقل شده است و اين انديشه باطل بود كه موجب پيدايش جنگ نهروان و كشته شدن مسلمانان در مقاطع مختلف گرديد .
از احمد بن تيميه تا محمد بن عبدالوهاب
عقيده و عملكرد خوارج چون مخالف قوانين اسلام وبرنامه هاي قرآن بود و عقيده وباوري بود خودساخته پس از مدتي تنها در كتاب ها از آن به عنوان يك حادثه تاريخي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صحيح مسلم ، ح158
2 ـ همان ، ح1064
31 |
ياد شد تا پس از چندين قرن ، يعني در آستانه قرن هشتم ، احمد بن تيميه در شام مطالبي را در مسائل مختلف اسلامي ؛ در اصول عقايد و فروع احكام ، كه بر خلاف مسلّمات اسلام و مخالف با فتاواي علما و پيشوايان و در بعضي از مسائل موافق با نظريات خوارج بود ، عنوان كرد و از طريق سخنراني ها و نوشته هايش به تبليغ و ترويج آراء خود پرداخت و در اين راه تلاش فراوان نمود .
علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظريات او به ميدان آمدند و از راه تأليف و مناظره ، به نقد عقايد او پرداختند و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر كردند . ابن تيميه پس از چند بار زنداني شدن در مصر و شام ، سرانجام در سال 728 هـ . ق . در زندان دمشق از دنيا رفت .
نوآوري ها و ابراز مطالب عوام پسندانه او موجب گرديد كه علي رغم مخالفت علما و متكلّمان ، گروهي هم از نظريات وي استقبال نمايند و به افكار او گرايش پيدا كنند و در اين گرايش ها ، افزون بر تلاش و تبليغ او ، زنداني شدن و مظلوم نمايي اش نيز نقش مؤثر و تأثير بسزايي داشت و همچنين حمايت جدّي شاگرد صميمي و هم عقيده اش « ابن قيّم » ، كه در كتابها و تأليفات خود آراء و نظريات استادش را تبيين و نشر نمود ، در پيشرفت افكار « ابن تيميه » نقش اساسي ايفا كرد .
با اين حال ، همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم ، مخالفت علما و فقهاي مذاهب سه گانه « شافعي ، حنفي و مالكي » با عقايد ابن تيميه ، موجب گرديد كه در مدت كوتاهي ، فتاواي او متروك و تأليفاتش همانند تأليفات ابي قيّم از صحنه خارج شود و در انزوا قرار بگيرد .
وضع به همين منوال بود تا اينكه در قرن يازدهم ، در نجد حجاز فردي به نام محمّد بن عبدالوهاب پا به عرصه حيات گذاشت و پس از چهار قرن بارديگر به تبليغ و ترويج عقايد ابن تيميه پرداخت و به عللي كه اشاره خواهيم كرد ، او توانست اين فتاوا را به مرحله اجرا در آورد و آنچه در لابلاي تأليفات ابن تيميه و ابن قيّم بود ، در صحنه عمل پياده كند .
چون درباره شرح حال و نقد عقايد و آراء ابن تيميه و دو شاگرد و همفكرش ؛ ابن
32 |
قيّم و ابن عبدالوهّاب از سوي طرفداران و مخالفانشان كتاب هاي متعدّدي تأليف و مقالات زيادي ارائه شده است ، ما در اينجا به عنوان مقدمه ، خلاصه اي از تاريخ زندگي و بعضي از عقايد و فتاوايشان را با استناد به تأليفات و كتابهاي خودِ آنها ، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مي دهيم :
تقي الدين احمد ابن تيميه در سال 661 در « حران » از توابع شام ديده به جهان گشود و تحصيلات اوّليه را تا 17 سالگي در آن سرزمين به پايان برد سپس به همراه پدرش عبدالحليم ، از ترس مغولان به دمشق رفت . تا سال 698 چيزي از احمد شنيده نشد ولي از آغاز قرن هشتم به تدريج افكار شاذّ و انحرافي وي بروز يافت و در هر مقطعي با اظهار نظر مخالف با مسلّمات اسلام و آراي مشهور و رايج مسلمانان ، افكار عمومي را متشنج مي كرد و پس از بارها زنداني شدن و تبعيد شدن در شام و ديار مصر ، در سال 728 در زندان قلعه دمشق از دنيا رفت . ابن تيميه به عنوان يك عالم حنبلي و صاحب تأليفات ، در كنار نقاط ضعف در مسائل عقلاني ، طبعاً نقاط مثبتي نيز داشته است ، منتها هواداران وي تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم پوشي از خطاهايش به ستايش مطلق وي پرداخته اند ولي آزاد انديشان بر هر دو جنبه نظر افكنده و نقّادانه با وي برخورد كرده اند و ديدگاه هاي او را با آموزه هاي انبيا و اولياي الهي مغاير شمرده و در نقد وي كتابها نوشته اند .
ده ها نفر از علماي معاصر او و همچنين دانشمنداني پس از وي ، عقايد او را نقد و ردّ نموده اند .
ابن تيميه و جسارت به بزرگان
كتاب هاي موجودِ ابن تيميه ؛ از جمله « منهاج السنه » ( 1 ) نشانگر اين است كه بر خلاف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يكي از معروف ترين كتاب هاي ابن تيميه ، منهاج السنه است در چهار جلدِ بزرگ او اين كتاب را در ردّ كتاب « منهاج الاستقامه في اثبات الامامه تأليف عالم بزرگ شيعه ، علاّمه حلّي » ( م 726ق . » نوشته است . آنچه در اين پيشگفتار از منهاج السنّه نقل مي شود از چاپ اوّل اين كتاب است كه در بولاق مصر به طبع رسيده است .
33 |
روش علماي دين و فقها و دانشمندان ، كه در مقابل مخالفانشان ادب و احترام را مراعات نموده و از آنها به نيكي و عظمت ياد مي كنند ، او در كوبيدن علماي دين جسور و در به كارگيري الفاظ اهانت آميز و دور از ادب و نزاكت نسبت به مخالفانش سر آمد بوده است . آري ، او در منهاج السنه نسبت به علاّمه حلّي و شيعه و گاهي به ساحت مقدّس ائمه هدي ( عليهم السلام ) جسارت و هتّاكي زيادي نموده است و در جاي جاي اين كتاب و در فصول مختلف آن ، تحت عناوين « حماقات الشيعه » و « الإمام المنتظر و خرافاتهم فيه » و . . . تهمت ها و افتراها ي زيادي بر قلم رانده است .
البته اين رويه ابن تيميه ، بر شيعه و پيشوايانشان منحصر نيست بلكه او درباره بزرگان صحابه و علماي اهل سنّت نيز اين شيوه را در پيش گرفته و اعتراضات تند و جسارت هاي فراوان نسبت به آنان نموده است .
ابن حجر عسقلاني با حمايت و خوشبيني خاصي كه نسبت به ابن تيميه دارد درباره رويه خلاف اخلاق او مي نويسد :
تسلّط ابن تيميه بر علوم مختلف از فقه و تفسير و حديث و استعداد و قدرت بي رقيب او در فن خطابه و سخنراني ، موجب پيدايش حالت عُجب و خودپسندي در وي گرديده بود و لذا همه علما را از كوچك و بزرگ و ضعيف و قوي و قديم و جديد ، مورد حمله و جسارت قرار مي داد ؛ به طوري كه در يكي از سخنراني هايش از عمربن خطاب ياد نموده و او را مورد انتقاد تند قرار داد و شديداً تخطئه نمود ، چون مطالب اهانت آميز او درباره خليفه به سمع يكي از علماي وقت به نام « شيخ ابراهيم » رسيد به مقام رد و انكار ابن تيميه برآمد ؛ به طوري كه او نتوانست مخالفت شيخ ابراهيم را ناديده بگيرد لذا شخصاً به نزد او رفت و از جسارتي كه نسبت به عمربن خطاب كرده بود در محضر او اعتذار و استغفار كرد و اظهار ندامت نمود . ( 1 )
باز ابن حجر مي گويد : ابن تيميه درباره علي بن ابي طالب چنين مي گفت كه : او در هفده مورد اشتباه و با نص صريح قرآن مخالفت ورزيده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الدرر الكامنه ، ج1 ، ص154
34 |
ابن حجر مي افزايد كه او در مقايسه امير مؤمنان ( عليه السلام ) و عثمان بن عفان چنين مي گفت : اما علي بن ابي طالب فردي بود جاه طلب و رياست دوست و چون هدف او در تمام جنگ هايش نيل به رياست و به دست آوردن خلافت بود و نه پيشبرد اسلام و حمايت از قرآن ، لذا در همه اين جنگ ها مخذول و با شكست مواجه گرديد و امّا عثمان داراي روحيه حبّ مال و ثروت اندوزي بود و به همين جهت هم كشته شد . ( 1 )
باز ابن حجر نقل مي كند : ابن تيميه در يك جلسه نسبت به امام غزالي جسارت و بر وي ناسزا گفت ، به طوري كه گروهي بر ضد او قيام كردند و نزديك بود او را از بين ببرند ولي او از اين جان سالم به در برد . همچنين وي از محي الدين عربي بد گويي مي كرد و او را سبّ و لعن مي نمود . ( 2 )
ابن تيميه و عدم اختيار همسر
انتقاد اهانت آميز ابن تيميه از خلفا و تحقير او نسبت به علما و شخصيت هاي ديني و مخالفت او با عقايد قطعي و فتاواي پيشوايان و ائمه اهل سنت ، نشانگر اين است كه وي از روحيه معتدل برخوردار نبود و اينكه او در طول نزديك به هفتاد سال زندگي ، در حالي كه خود را شيخ الاسلام مذهب حنبلي مي دانست ، حاضر نشد همسر اختيار كند ، مهم ترين عامل آن را بايد در همان عدم تعادل روحي و تزلزل فكري اش جستجو كرد .
ابن قيّم : بي شك بزرگ ترين شاگرد و حامي بي چون و چرا و مدافع جدّي ابن تيميه ، ابن قيّم جوزي ( متوفاي 751ق . ) مي باشند زيرا او تبليغ و ترويج افكار و آراء استاد خويش را در حال حيات و پس از مرگ وي بر عهده گرفت و با مخالفان او در افتاد و در تأليفات و كتابهايش با نظم و نثر ، به ترويج عقايد او پرداخت و در همين راه مانند استادش رنج زندان و تازيانه را بر خود هموار ساخت .
و لذا وهابيان در نقل عقايد و آراء خويش ، مانند تأليفات ابن تيميه به كتاب هاي ابن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان .
2 ـ همان .
35 |
قيّم هم استناد مي كنند و براي اثبات نظريات خود ، به گفتار او تمسك مي جويند . از اين جهت ما هم در چند مورد به فتاواي وي اشاره خواهيم كرد .
محمّد بن عبدالوهاب بنيان گذار وهابيت
مذهب وهابي و وهابي گري منسوب است به شيخ محمّد بن عبدالوهاب تميمي نجدي و اين نسبت از نام پدر او « عبدالوهاب » گرفته شده است . گرچه وهابي ها اين نسبت را قبول ندارند و مي گويند « وهّابي » را دشمنان آنان به آنها اطلاق نموده و لذا خود را گاهي به اعتبار محمّد عبدالوهاب « محمّدي » و گاهي به اعتبار پيرويشان از صحابه و سلف صالح به اعتقاد خودشان « سلفيّه » مي نامند .
شيخ محمّد در سال 1115 ق . در شهر « عُيينيّه » از توابع نجد حجاز تولّد يافت . پدرش در آن شهر قاضي بود و از علماي حنبلي به شمار مي رفت . شيخ محمّد در دوران كودكي به مطالعه كتاب هاي مذهبي ؛ از تفسير ، حديث ، فقه و همچنين مطالعه آراء و عقايد مختلف سخت علاقه مند بود .
او فقه حنبلي را در زادگاهش و در نزد پدرش آموخت . سپس براي تكميل معلومات رهسپار مدينه منوّره گرديد و در آنجا به تحصيل پرداخت .
« احمد زيني دحلان » مورخ و معاصر شيخ محمد مي نويسد ، محمّد بن عبدالوهاب در همان دوران تحصيل گهگاه مطالبي بر زبان مي راند كه از عقايدي خاص حكايت داشت ؛ به طوري كه اساتيد وي نسبت به آينده اش نگران شده و مي گفتند : اگر اين فرد به تبليغ بپردازد ، گروهي را گمراه خواهد كرد .
محمّد بن عبدالوهاب چندي بعد ، مدينه را به سوي نقاط ديگر ترك كرد . چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و يك سال در كردستان و دو سال در همدان و اندك زماني هم در اصفهان و قم رحل اقامت افكند ، آنگاه به « حريمله » زادگاه پدرش رفت و تا زماني كه پدرش زنده بود ، وي كمتر سخن مي گفت و گاهي ميان او و پدرش نزاعي در مي گرفت ولي پس از درگذشت پدرش به سال 1153 كه شيخ محمد 38 سال داشت پرده از روي عقايد خود برداشت و تبليغات او در اين شهر افكار عمومي را بر آشفت ؛ به گونه اي كه
36 |
ناگزير شد اين شهر را به عزم اقامت در « عُيينيّه » زادگاهش ترك كند . پس از مدت كوتاهي اين شهر را نيز به اجبار ترك نمود و به ناچار نقطه سومي به نام « درعيه » را كه محمّد بن سعود جدّ آل سعود به عنوان رييس قبيله بر آن منطقه حكومت مي كرد ، براي خود برگزيد .
او دعوت خود را با حاكم درعيه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشته دعوت از آن محمّد بن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمّد بن سعود باشد و براي استحكام اين روابط ، ازدواجي نيز ميان دو خانواده صورت گرفت . محمّدبن عبدالوهاب تبليغ خود را در پرتو قدرت حاكم آغاز كرد و به زودي هجوم به قبايل اطراف و شهرهاي نزديك شروع شد و سيل غنائم از اطراف و اكناف به شهر درعيه كه شهر فقير و بدبختي بود سرازير گرديد . و اين غنايم جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود كه با متّهم شدن به شرك و بت پرستي كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد ، اموال و ثروتشان بر سپاه محمّد بن عبدالوهاب حلال شده بود . و اين تهاجمها و قتل و غارتها از سوي وهابيان توسعه و ادامه يافت تا در حجاز يك حكومت سياسي ـمذهبي كه مذهب آن وهابيگري و اجراي عقايد و آراء ابن تيميه بود به وجود آمد .
عوامل پيشرفت محمّد بن عبدالوهاب
بي شك آراء و عقايد محمّد بن عبدالوهاب از آراء و عقايد ابن تيميه مايه گرفته و سخنان او همانها است كه پنج قرن قبل از او ابن تيميه و ابن قيم اظهار داشته بودند . اينك اين سؤال مطرح است كه چرا ابن تيميه با مخالفت هاي شديد مواجه شد و با دشواري هاي بسيار و زنداني شدن كه متحمّل گرديد هيچگاه نتوانست عقايد خود را اجرا نمايد ولي بر عكس شيخ محمّد توانست دعوت خود را در نجد و سپس در منطقه حجاز منتشر و آراء و فتاوايش را جامه عمل بپوشاند .
در پاسخ اين سؤال ، بايد به چندنكته توجّه داشت :
1ـ محيط دور از معارف
همانگونه كه پيشتر گفتيم ، ابن تيميه آراء و عقايدش را در شهرهايي مانند دمشق و قاهره كه از مراكز عمده علما و قضات صاحب نفوذ مذاهب سه گانه « مالكي ، حنفي
37 |
و شافعي » بود ، اظهار نمود و در نتيجه با مخالفت سخت اين علما رو به رو شد . با وي به بحث و مناظره پرداختند و در رد گفته هاي او ، كتاب هاي زياد تأليف و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر نمودند و بارها به زندان افتاد و سرانجام هم در زندان رخت از جهان بر بست .
امّا شيخ محمّد در نجد به اظهار و نشر عقايد خود پرداخت كه مردم آن را افراد بدوي و دور از تمدن و معارف تشكيل مي داد كه در آن وقت شايد بزرگترين علماي آن ناحيه شيخ عبدالوهاب پدر شيخ محمّد و شيخ سليمان برادرش بود . گرچه اين دو تن شروع به مخالفت با او نمودند و و اوّلين كتاب را در ردّ شيخ محمّد برادرش نوشت ( 1 ) ولي با توجه به وضع مردم آن سامان اينگونه مخالفت ها اثري نداشت . نجديان مردمي بودند در نهايت بساطت و سادگي و داراي ذهني صاف و خالي و آماده پذيرش هر سخن تازه ، به خصوص اگر در پوشش « توحيد » كه شيخ محمّد مدعي بود عرضه شود .
2 ـ دستيابي به ثروت
عامل ديگري كه مردم نجد را به سوي محمّد بن عبدالوهاب كشاند ، متّهم كردن تمام مسلمانان به شرك و بت پرستي بود ، آن هم از سوي كسي كه به عنوان عالم و فقيه مذهب حنبلي شناخته مي شد و لذا در حملاتي كه وهابيان به مردم نجد و ساير نقاط ؛ مانند حجاز ، يمن ، شام و عراق مي كردند ، ريختن خون مردم آن شهر و به غنيمت بردن ثروت آن ها را حلال مي دانستند و اين تفكّر در پيشرفت و تداوم راه شيخ محمّد ، آن هم در ميان مردمي كه از نظر اقتصادي در سخت ترين شرايط بودند ، نقش موثّري را ايفا مي نمود و مردم به ويژه اعراب باديه نشين از هر طرف به سوي او روي مي آوردند و در اجراي فرمان او سر از پا نمي شناختند .
3 ـ حمايت سياسي نظامي
عامل ديگر در گسترش وهابيت ، حمايت سياسي ـ نظاميِ آل سعود از اين آيين است كه طي پيماني كه در ميان شيخ محمّد و محمّد بن سعود منعقد گرديد وهابيت از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ به نام « الصواعق الالهيه » نسخه هايي از اين كتاب كه در استانبول چاپ شده است در كتابخانه بزرگ آيت الله العظمي مرعشي نجفي موجود است .
38 |
ابتداي دعوت شيخ محمّد از پشتيباني قوي اين خاندان به عنوان رييس يك قبيله بزرگ برخوردار بوده و اين حمايت و پشتيباني تا امروز ادامه داشته و حكومت سعودي خود را براي گسترش اين آيين و صرف هزينه هاي سنگين متعهّد مي داند .
4 ـ به كارگيري قهر و غلبه
عامل مهم ديگر در پيشرفت وهابيان در حجاز ، قهر و غلبه و به كارگيري زور و شمشير و قتل و غارت و ايجاد رعب و وحشت در همگان بود . كشت و كشتاري كه وهابيان در شهرهاي مختلف حجاز و شام و يمن و عراق انجام دادند ، هر انسان را به شگفتي وامي دارد و از شنيدن اين جنايت لرزه بر تن مستولي مي گردد . به عنوان نمونه به دو مورد از اين جنايات هولناك اشاره مي كنيم :
كشت و كشتار وهابيان در طائف
جميل صدقي زهاوي ، مورخ سعودي ، در خصوص فتح طائف به دست وهابيان مي نويسد :
از زشت ترين كارهاي وهابيان ، قتل عام مردم در شهر طائف بود كه بر صغير و كبير رحم نكردند . طفل شيرخوار را بر روي سينه مادرش سر مي بريدند . جمعي را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند ، همه را كشتند . چون در خانه ها كسي باقي نماند به دكانها و مساجد رفتند و هر كه بود حتّي گروهي را كه در حال ركوع و سجود بودند كشتند . كتابها را كه در ميان آنها تعدادي مصحف شريف و نسخه هايي از صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب حديث و فقه بود ، در كوچه و بازار افكندند و پايمال كردند . اين واقعه در ذي قعده سال 1217 اتفاق افتاد . ( 1 )
تهاجم وهابيان به عتبات عاليات
كشتار وهابيان در عتبات عاليات به راستي صفحه اي سياه در تاريخ اسلام است . صلاح الدين مختار كه از نويسندگان وهابي است ، مي نويسد : در سال 1216 ق . امير سعود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الفجر الصادق ، ص22 ، به نقل وهابيت مباني فكري و كشف الارتياب ، ص24
39 |
با لشكري بسيار ، متشكّل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط ، به قصد عراق حركت كرد . وي در ماه ذي قعده به شهر نزديك شد و آنجا را محاصره كرد . سپاهش برج و باروي شهر را خراب كرده ، به زور وارد آن شدند و بيشتر مردم را ، كه در كوچه و بازار و خانه ها بودند ، به قتل رساندند و سپس نزديك ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر بيرون رفتند و در محلّي به نام ابيض گرد آمدند . خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم بين مهاجمين تقسيم شد . ( 1 )
دكتر عبدالجواد كليددار كه خود اهل كربلا است در تاريخ كربلا و حائر حسيني تعداد كشته شدگان از اهالي كربلا و زائران ايراني و غير ايراني را بيست هزار نفر نقل مي كند و مي گويد : پس از اينكه امير سعود از كارهاي جنگي فراغت يافت به طرف خزينه هاي حرم رفت . اين خزائن از اموال فراوان و اشياي نفيس انباشته بود . وي هر چه در آنجا يافت برداشت . مي گويند او درِ مخزني را باز كرد كه سكه ههاي بسيار در آن گرد آوري شده بود . از جمله چيزهايي كه به چنگ آورد ، گوهر درخشان بسيار بزرگ و بيست قبضه شمشير كه همه با طلا زينت يافته و با سنگ هاي قيمتي مرصع شده بود ، ظرف هاي زرّين و سيمين و فيروزه و الماس و ذخائر گران قيمتِ ديگر ، همه را برداشت . ديگر چهارهزار شال كشميري ، دو هزار شمشير طلا ، تعداد زيادي تفنگ و سلاح ديگر ، همه به غارت رفت .
كربلا پس از اين حادثه به وضعي در آمد كه شعرا براي آن مرثيه مي گفتند .
در ماه جمادي الأولي 1223 امير سعود مجدداً و با نيروي بسيار به عراق و به شهر كربلا يورش برد . ولي اين بار مردم اين شهر در اثر ثمرات تلخ حمله پيشين از آمادگي كامل برخوردار بودند . نيروهاي وهابي شهر را به گلوله بستند ، امّا نتوانستند وارد آن شوند و لذا از محاصره كربلا صرف نظر كرده و آنجا را ترك نمودند . امير سعود پس از قتل عام مردم كربلا بارها به شهر نجف نيز حمله برد و گاهي به افرادي كه در بيرون شهر دست مي يافت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تاريخ المملكه العربيه السعوديه ، ج3 ، ص73 ، به نقل وهابيت مباني فكري . نوشته آيت الله سبحاني .
40 |
مي كشت ولي در اثر آگاهي و آمادگي مردم نجف و مخصوصاً علما و در رأس آنها عالم بزرگ شيعه مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء ، سپاه وهابي مجبور به عقب نشيني شد .
ابن تيميه و محمّد بن عبدالوهاب از نگاه ابو زهره :
محمّد ابو زهره ، نويسنده معروف مصري اين موضوع را كه اصل وهابيت برگرفته شده از آراء و افكار ابن تيميه است ، مانند همه كساني كه با عقايد و آراء آنان آشنايي دارند ، تأييد مي كند . آنگاه نكاتي را بر آن مي افزايد . اين نكات چون مناسب با بحث ما و موجب آشنايي بيشتر با ديدگاه ها و عملكردهاي اين گروه است ، خلاصه گفتار او را در اينجا مي آوريم :
نويسنده مزبور در مورد تفاوت هايي كه در دعوت محمّد بن عبدالوهاب و ابن تيميه وجود دارد ، چنين مي نويسد : « وهابيان در حقيقت بر آنچه ابن تيميه اظهار داشته بود چيزي نيفزودند ، ليكن از ابن تيميه شدّت عمل بيشتري به خرج دادند و در عمل اموري را انجام دادند كه ابن تيميه متعرض آنها نشده بود و اين امور در چند چيز خلاصه مي شود :
1 ـ بر خلاف ابن تيميه كه دايره مسائل عبادي را تنگ تر نموده است ، وهابيان بعضي از امور عادي را نيز خارج از منطقه اسلام دانستند و به اين مناسبت دخانيات را حرام اعلام كردند و در تحريم آن سخت گيري نمودند و عوام وهابي كسي را كه دود بكشد همانند مشركين مي دانند كه ايشان از اين جهت مانند خوارج هستند كه هر كس را مرتكب گناه بشود كافر مي دانند .
2 ـ وهابي ها در ابتداي امر ، قهوه و امثال آن را بر خود حرام كردند امّا به طوري كه امروزه ديده مي شود ، در آن سهل انگاري نمودند .
3 ـ وهابي ها تنها به دعوت و تبليغ اكتفا نكردند بلكه بر روي مخالفان خود شمشير مي كشيدند و مي گفتند با بدعت ها جنگ مي كنيم .
4 ـ وهابيان هر ده و شهري را تسخير مي كردند ، به ويراني ضريح ها و قبور مي پرداختند . از اين روي پاره اي از نويسندگان اروپايي به آنها « ويران كنندگان معابد » لقب داده اند . او اضافه مي كند كه اين سخن مبالغه است ؛ زيرا ضريح ها با معابد تفاوت دارد .
41 |
5 ـ وهابيان به امور كوچكي پرداختند كه طبق عقيده خود آنها نه بت پرستي بود و نه مقدمه بت پرستي و از جمله آنها عكاسي بود كه علمايشان به حرمت آن فتوا دادند ولي حاكمانشان قبول نكردند .
6 ـ وهابي ها مفهوم بدعت را به طرز غريبي وسعت دادند ، تا آن حد كه پرده بستن به روضه شريف نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) را بدعت شمردند . ( 1 )
گفتني است ، مسأله عكاسي در گفتار ابوزهره به عنوان مثال ذكر شده است ؛ زيرا وهابي ها در ابتداي امر با هر نوع پديده جديد و دگرگوني در زندگي ، مانند تلگراف و تلفن و دوچرخه و اتومبيل مخالف بودند و آن را بدعت و حرام مي دانستند ولي عبدالعزيز كه بر حرمين شريفين مسلط گرديد ، ناچار بود وضع حكومت خود را با اوضاع روز جهان تطبيق دهد و لذا علي رغم خشم پيروان متعصب محمدبن عبدالوهاب استفاده كردن از مصنوعات جديد را تجويز و با ورود آنها به حجاز موافقت نمود ، همان گونه كه امروزه استعمال دخانيات از سوي وهابيان تجويز شده است .
نگاهي به عقايد و آراء وهابيان
همان گونه كه پيش از اين اشاره كرديم ، وهابيان داراي عقايد و فتاواي خاصي ، بر خلاف عقيده قطعي مسلمانان و بر خلاف فتواي فقها و پيشوايان ؛ اعم از شيعه و اهل سنت مي باشند و گفتيم كه آنها در اين آراء و عقايد مسبوق به سابقه بوده و آنچه دارند از ابن تيميه حراني فرا گرفته و آراء و افكار او را احيا و اجرا كرده اند .
اكنون در هر دو موضوع « عقايد » و « احكام فقهي » به عنوان نمونه به نقل چند مورد مي پردازيم :
عقيده به تجسم و جهت براي خدا
متأسفانه توحيد مورد نظر ابن تيميه يك توحيد جسماني است ، بر خلاف نظريه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ محمد ابوزهره ، العقائد الاسلاميه ، ص343
42 |
قطعي اسلام كه خداوند متعال را از هر نوع جسم و جسمانيت تنزيه نموده ، و بر خلاف شعار قرآن مجيد كه « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء » و بر خلاف تلاش متكلّمين و فلاسفه اسلامي كه در طول ساليان دراز به نقد تجسيم پرداخته و معتقدين به جسم و ماده بودن خداوند را خارج از حوزه و حيطه اسلام معرفي نموده اند و بزرگترين دليل بر تحريف تورات فعلي ، آن بخش از آيات آن را دانسته اند كه خدا را موجود جسماني مي داند و به زمين مي آورد و به خيمه يعقوب ( عليه السلام ) وارد مي كند تا با او كشتي بگيرد . ( 1 )
آري ، ابن تيميه براي خداوند مكان و جهت قائل شده و او را در بالاي عرش قرارش داده كه فقط در اوقات خاصي به آسمان پايين فرود مي آيد . به عقيده او خداوند قابل رؤيت است و در روز قيامت با همان چشم مادي او را خواهيم ديد .
ابن تيميه اين عقيده خود را براي اولين بار در سال 698 ق . در مسجد دمشق و در سخنراني هايش اظهار و اعلان نمود كه موجب خصومت و نزاع و تشنج و بلوا در دمشق گرديد و خشم علما و فقها را برانگيخت .
و دامنه آن تا قاهره و اسكندريه كشيده شد . حاكم دمشق براي حفظ آرامش و به طور موقت به اين شورش پايان داد ولي اين آرامش گذرا و مانند آتش زير خاكستر بود ؛ زيرا در سال 705 ق . اين شورش و بلوا در اثر طرح مجدد عقيده تجسم به وسيله ابن تيميه و به صورت حادي پديدار گرديد .
و لذا از طرف علما و قضات مصر براي كشف حقيقت قضيه ، ابن تيميه به قاهره فراخوانده شد و پس از بحث و مناظره بر انحراف او حكم صادر و به مدت يك سال و نيم زنداني شد . و پس از آزادي از زندان قاهره به اسكندريه تبعيد گرديد سپس به دمشق مراجعت نمود .
انگيزه ابن تيميه در گرايش به تجسم
قبل از ورود به اصل موضوع ، لازم است به اين پرسش پاسخ داده شود كه انگيزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در اين بحث به جلد اول كتاب بيان ترجمه نويسنده با همكاري آقاي هريسي مراجعه شود .
43 |
گرايش ابن تيميه به تجسم به عنوان يك عالم ديني چيست ؟ و چگونه ممكن است كسي كه حشر و نشرش با قرآن و حديث است ، بگويد خداوند داراي مكان و قابل رؤيت و متشكل از اعضايي مانند اعضاي يك انسان است ؟
در پاسخ اين سؤال مي گوييم : همان گونه كه در صفحات گذشته مطرح گرديد ، يكي از آفات و خطرهاي بزرگ براي هر مذهب و مكتب ، كج فهمي ها و تندروي ها و برداشت هاي غلط و انحرافي و احياناً عُجب و غرورها است .
و يكي از نمونه هاي بارز اين كج انديشي هاي ديني در ابن تيميه و طرز تفكر او در مسأله توحيد و خداشناسي و بعضي از فتاواي فقهي وي متبلور گرديده است و در اعتقاد ابن تيميه به جسماني بودن خداوند ، دو عامل مؤثر بوده و دو علت سبب گرايش وي به اين عقيده و بينش گرديده است :
يكي عدم شناخت صحيح از جهان هستي و ديگر جمود بر ظواهر الفاظ است .
زيرا كلمات و گفتارهاي ابن تيميه نشانگر اين است كه او از جهان هستي شناخت صحيح نداشته و مانند ماديون ، در جهان هستي به جز طبيعت و امور مادي و جسماني ، به چيزي قائل نبوده و به بيان ديگر وي چيزي خارج از « ماوراء الطبيعه » را قبول نداشته است و اگر مي بينم براي اعقتاد خويش درباره توحيد ، به منقولات تمسك جسته و با ظاهر بعضي از آيات و احاديث استدلال نموده است ، اين حركت در واقع براي توجيه و تعليل اين عقيده دروني و بيان اين مكنون باطني او بوده است .
گرچه اين جهت در پيدايش عقيده ابن تيميه نسبت به تجسيم ، مورد توجه نويسندگان قرار نگرفته و در شرح حال و علت گرايش او به جسماني بودن خدا ، فقط مورد دوم را مطرح نموده اند ، ولي اين موضوع در لابلاي كلمات او گاهي با اشاره و كنايه و گاهي به صراحت مطرح و به مادي و جسماني بودن همه موجودات جهان هستي اصرار ورزيده و آنچه را كه خارج از دايره ماده و طبيعت مي باشد انكار نموده است :
او در پاسخ گفتار علامه درباره اوصاف خداوند : « انّه غير مرئي ولا مدرك بشيء
44 |
من الحواس لقوله تعالي لاتدركه الابصار هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير » ( 1 ) چنين مي گويد « و اما اثبات موجود قائم بنفسه لايشار اليه و لايكون داخل العالم و لاخارجه فهذا ممّا يعلم العقل استحالته و بطلانه بالضرورة » ( 2 ) يعني اثبات هر مجودي كه به خود قائم باشد اما قابل اشاره نباشد و در درون و بيرون جهان هم نباشد چيزي است كه عقل بطلان و محال بودن آن را به روشني درك مي كند .
و اين گفتار ابن تيميه دقيقاً همان است كه مادي ها و كساني كه به ماوراء طبيعت قائل نيستند در ردّ و انكار خدا مي آورند ، چيزي كه نه با چشم مي توان ديد و نه قابل لمس است و نه داراي رنگ و بو است عقل از پذيرش آن امتناع دارد ( دقت شود ! )
جمود بر ظاهر الفاظ
دومين عامل و انگيزه گرايش ابن تيميه به جسماني بودن خداوند ، جمود او بر ظاهر الفاظ و انكار هر نوع معاني مجازي و مفاهيم استعاري است ؛ زيرا مي دانيم در آيات و احاديث و به طور كلي در ادبيات عرب مانند همه زبان ها و بلكه بيش از همه زبان ها كنايه و مجاز گويي به طور گسترده به كار رفته است ، ولي ابن تيميه هيچ يك از اين كنايات و استعاره ها را قبول ندارد و هر لغتي را كه در قرآن و حديث درباره اوصاف خداوند اطلاق گرديده ، آن را اطلاق حقيقي مي داند و به مفهوم اوّلي آن حمل مي كند . او مي گويد چون در قرآن آمده است { الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي } . ( 3 ) پس خداوند در محلي به نام عرش نشسته است همان گونه كه { يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ } . ( 4 ) دليل بر اين است كه خداوند داراي دست است و . . .
ابن تيميه هم در سخنراني ها و محاوراتش بر اين عقيده اصرار داشت و هم در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خدا قابل رؤيت و قابل درك با هيچ يك از حواس نيست زيرا خداوند مي فرمايد چشم ها او را نمي بيند ولي او همه چشم ها را مي بيند .
2 ـ منهاج السنه ، ج1 ، ص218 ، چاپ بولاق مصر طبع اوّل .
3 ـ طه : 5
4 ـ فتح ، 10
45 |
كتاب ها و تأليفاتش ؛ طوري كه ابن بطوطه ، جهان گرد معروف در سفرنامه اش تحت عنوان « الفقيه ذو اللّوثه » ( فقيه كم عقل ) مي نويسد : من در دمشق فقيه بزرگ حنابله تقي الدين ابن تيميه را ديدم كه در فنون مختلف سخن مي گفت با اينكه در عقل او چيزي بود ولي مردم شام به او شديداً احترام قائل بودند . ابن بطوطه مي افزايد : او در يكي از جمعه ها در مسجد جامع مشغول وعظ و ارشاد بود و من نيز شركت داشتم ؛ از جمله گفتار او اين بود كه خداوند از عرش به آسمان اول پايين مي آيد ، مانند فرود آمدن من از منبر ، اين سخن را گفت و يك پله از منبر پايين آمد . در اين هنگام فقيهي مالكي به نام « ابن الزهراء » به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد مردم به طرف داري از ابن تيميه برخاستند و فقيه معترض را با مشت و كفش زدند تا آنجا كه عمامه از سرش افتاد ! ( 1 )
اين جريان را ابن حجر عسقلاني ( متوفاي 753 ق . ) معاصر ابن تيميه نيز نقل نموده با احتمال اين كه ممكن است اين موضوع ساختگي و جزو شايعات باشد . ( 2 ) در صورتي كه ابن بطوطه به عنوان يك نفر شاهد عيني بي طرف آن را ديده و جزئيات آن را مانند حوادث ديگر در سفرنامه اش نقل نموده است .
ابن تيميه در كتاب خود به نام « العقيدة الحموية الكبري » به طور ادعايي مي گويد هيچ يك از سلف صالح و صحابه و تابعين نگفته اندكه خداوند در آسمان نيست و يا در فوق عرش نيست و كسي نگفته است خداوند در همه جا هست و نسبت همه مكان ها به او يكي است . و كسي نگفته است كه خدا نه در درون جهان است و نه در بيرون جهان و كسي نگفته است كه او قابل اشاره حسّي نيست . ( 3 ) او در منهاج السنه هم مي گويد : « نازل شدن خداوند در هر شب به آسمان پايين ، جزو حديث هاي معروف و از حديث هاي ثابت در نزد عالمان حديث است و همچنين حديثي كه مي گويد خداوند در روز عرفه به بندگانش نزديك مي شود » ، از احاديث ثابت و مسلّم مي باشد . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رحله ابن بطوطه ، ص 90 ، چاپ دار التراث بيروت .
2 ـ الدرر الكامنه ، ج1 ، ص104
3 ـ ج1 ، صص451 و 452 به نقل از دائرة المعارف اسلامي ج1871
4 ـ منهاج السنه ، ج1 ، ص262
46 |
ابن قيم شاگرد و هم فكر ابن تيميه ، عقيده خويش و استادش را درباره جسماني بودن خدا و اينكه او داراي مكان و جهت است و در بالاي عرش قرار دارد ، در موارد متعدد از قصيده نونيه اش مطرح و بر آن اصرار ورزيده است او مي گويد : مي توان بر اين موضوع نه فقط هزار ، بلكه دو هزار دليل اقامه نمود .
يا قومنا و الله ان لقولنا * * * الفاً يدل عليه أو الفان
كلّ يدلّ بانّه سبحانه * * * فوق السماء مباين الأكوان
والله فوق العرش جلّ جلاله * * * سبحانه عن نفي ذي البهتان
و الله فوق العرش ينظر خلقه * * * فانظره ان سمحت لك العينان
فالذاة خصّت بالسماء * * * وانّما العلوم عم جميع ذي الاكوان ( 1 )
عقيده به رؤيت خدا
دوّمين موضوع در عقيده ابن تيميه ، مسأله رؤيت خداوند است كه او از طرفداران سر سخت مرئي بودن خدا در آخرت است و در اين زمينه ، علاوه بر تأليفات ديگرش ، در منهاج السنه بحث مفصلي كرده است . او در پاسخ علامه ( رحمه الله ) كه به غير مرئي بودن خدا با آيه { لا تُدْرِكُهُ الأَبْصار } استدلال نموده ، مي گويد : علما و محدّثين بر اثبات رؤيت خدا اتفاق نظر دارند و حديث هاي متواتر و پياپي در اين زمينه نقل گرديده است ؛ از آن جمله اين حديث است « انّكم سترون ربّكم كما ترون الشمس و القمر لاتضامّون في رؤيته » ؛ ( 2 ) شما همان گونه كه آفتاب و ماه را مي بينيد خدا را خواهيد ديد و هيچ ازدحام و فشار بر شما وارد نخواهد گرديد .
ابن قيم نيز اين مطلب را اين چنين به نظم در آورده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يكي از كتاب هاي ابن قيم اعلام الموقعين و يكي ديگر القصيدة النونيّه است كه الكافية الشافية في الانتصار للفرقة الناجيه ناميده است و داراي بيش از شش هزار بيت است كه اكثر اين اشعار بيان عقيده استادش ابن تيميه است . اين كتاب در دار المعرفه بيروت از روي نسخه اي كه در 1345 ق . در قاهره چاپ شده ، افست گرديده است .
2 ـ منهاج السنة 1/216 ـ 215 .
47 |
انّ العباد يرونه سبحانه * * * رؤيا العيان كما يري القمران
و باز مي گويد
فيرون ربّهم جهرة * * * نظر العيان كما يري القمران ( 1 )
اثبات ساير اعضا براي خدا
عقيده ابن تيميه درباره جسماني بودن خدا بمسأله مكان و رؤيت ، به طوري كه توضيح داديم ، منحصر نيست بلكه او درباره خدا به ساير اعضا نيز قائل است و خدايي كه ابن تيميه معرفي مي كند ، مانند انسان از اعضاي مختلف ؛ چشم و دست و ساق و . . . تشكيل يافته است .
ما براي مراعات اختصار در اين زمينه به نقل گفتار ابن حجر بسنده مي كنيم . او مي گويد : كساني كه مي گويند ابن تيميه به جسماني بودن خداوند قائل است ، به دليل اظهارات او در « العقيدة الحموية الكبري » و « العقيدة الواسطيه » و ساير كتاب هاي او است كه در اين كتاب ها تصريح مي كند : آنچه در آيات و احاديث درباره صفات خداوند به كار رفته ، مانند « يد » ، « ساق » ، « قدم » ، « وجه » و . . . همه اينها صفات حقيقيه خدا است و نبايد هيچ يك از اين الفاظ را به كنايه و استعاره و مجازگويي حمل نمود ؛ همان گونه كه ذات پروردگار حقيقتاً در بالاي عرش قرار گرفته است . ( 2 )
توحيد از نظر وهابيان
به طوري كه قبلاً گفته شد ، محمدبن عبدالوهاب پيرو ابن تيميه و احياگر عقايد و مجري آراء و فتاواي او است و لذا آنچه محمد بن عبدالوهاب و پيروان او در مسائل عقيدتي و فتاواي فقهي مطرح نموده اند در دايره و محدوده آراء و عقايد ابن تيميه و ابن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ القصيدة النونيه ، ص243
2 ـ الدرر الكامنه ، 1/155
48 |
قيم بوده و تأليفات و اقوال آن دو را دليل و مستند خويش قرار مي دهند . و از اينجا است كه وهابيان در مسأله توحيد همان مطالب را تكرار نموده اند كه قبلاً از ابن تيميه نقل نموديم و لذا عبداللطيف نوه محمد بن عبدالوهاب كه از علماي وهابيان است در رساله چهارم از رسائل پنجگانه اش كه « هديه سنيه » ناميده است ، در بيان بخشي از عقايد وهابيان مي گويد : « ما معتقديم كه خداوند همان گونه كه خودش فرمود { الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي } در بالاي عرش نشسته و ما معتقديم خدا داراي دو دست مي باشد ؛ زيرا فرموده است : { بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ } و ما معتقديم او داراي چشم و صورت است ؛ زيرا فرمود : { وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ } گرچه كيفيّت اين اعضا براي ما معلوم نيست و همه حديث ها را هم كه درباره صفات خدا از پيامبر نقل شده است تصديق و اعتراف مي كنيم كه در روز قيامت خدا به ميان بندگانش خواهد آمد و . . . ( 1 )
فتاواي فقهي وهابيان
حرمت زيارت قبور انبيا
بخشي از عقيده وهابيان را در مهمترين و اساسي ترين موضوع كه مسأله توحيد و خداشناسي است ملاحظه فرموديد .
اكنون به نقل بعضي از فتاواي فقهيِ آنان ، كه ارتباط مستقيم با بحث ما دارد ، مي پردازيم : يكي از اين فتواها حرمت سفر براي زيارت قبور پيامبران و صالحان و حرمت توسّل و تبرك به آنان و ساختن حرم و بارگاه و تعمير قبور و مشاهد آنها است .
و اين موضوع اولين بار در سال 726 ق . در دمشق از سوي ابن تيميه مطرح و مجدداً موجب شورش و بلوا گرديد و اين شورش و فتنه ، آنگاه به اوج خود رسيد كه علما و قضات متوجه شدند كه او در سال 710 ق . و شانزده سال قبل در حرمت زيارت قبور پيامبران و در حرمت توسّل و تبرك به آنها ، كتابي به نام « اقتضاء الصراط المستقيم » تأليف نموده است ، چون هر روز بر شدت فتنه و آشوب مي افزود و شعله هاي اين آتش به شهرهاي ديگر نيز سرايت مي كرد ، حاكم وقت مصلحت را در اين ديد كه براي رفع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الارتياب ، ص125
49 |
فتنه و حفظ آرامش ، ابن تيميه را در قلعه دمشق زنداني كند و او از اين تاريخ به مدت دو سال محبوس بود تا رخت از جهان بربست .
به هر حال ابن تيميه علي رغم دلايل محكم بر استحباب زيارت قبور انبيا و به ويژه قبر پاك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه يكي از عبادات بزرگ و شناخته شده در نزد همه مسلمانان است ، سفر براي زيارت آن حضرت و ساير انبيا و پيشوايان ديني را حرام و بدعت و عملي شرك آميز معرفي كرده و بر اساس عقيده خويش كه ارتكاب هر عمل حرام ، موجب ارتداد مي شود ، جان و مال چنين فردي را اگر توبه نكند مانند ساير مرتدين بر مسلمانان حلال دانسته و بايد هر چه سريع تر به قتل برسد . همان گونه كه واجب است اين قبرها و حرم ها كه نقش اصنام و اوثان را ايفا مي كنند هرچه زودتر تخريب و آثار آنها محو شود !
ابن تيميه در اين زمينه كتابي نوشته به نام « الجواب » و چند صفحه از « منهاج السنه » را نيز به اين موضوع اختصاص داده است . ( 1 ) در اين كتاب اخير گرچه مخاطب او همه مسلمانانند اما لبه تيز حمله او متوجه شيعيان است كه بيش از ساير مسلمانان براي مراقد ائمه ( عليهم السلام ) و پيشوايان خويش اهميت و احترام قائلند .
فتواهاي وهابيان درباره پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و . . .
وهابيان نيز به پيروي از ابن تيميه ، درباره زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و شخصيت آن حضرت و همچنين درباره مسلمانان ، همان ديدگاه ها و فتواها را دارند و چون شرح و توضيح تك تك آنها به درازا مي كشد ، از اين فتواها تنها به نقل آنچه مرحوم آية الله سيد محسن امين در كشف الارتياب آورده ، بسنده مي كنيم :
آن مرحوم در فصلي تحت عنوان « اعتقاد الوهابيّين في النّبي ( صلّي الله عليه وآله ) و سائر الانبياء والصالحين و قبورهم » چنين مي گويد :
اعتقاد وهابي ها درباره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و شفيع قرار دادن او به پيشگاه خدا و توسّل جستن به آن حضرت و مخاطب قرار دادن او به تعبير « يا رسول الله » يا به تعبير « يا رسول الله بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ 1 / صص 130 ـ 133
50 |
من شفاعت كن » و يا « تو را به پيشگاه خدا وسيله قرار مي دهم » و همچنين تبرّك جستن به قبر او و نماز خواندن و دعا كردن در كنار اين قبر و تعظيم و احترام آن ، همه اين اعمال شرك و كفر و بت پرستي و موجب حلال شدن مال و جان چنين افراد است ؛ همان گونه كه سفر كردن براي زيارت قبر وي حرام و منهدم ساختن قبر و گنبد او واجب است و همچنين حرام است تبرك كردن خاك و لمس نمودن و بوسيدن قبر او و اين قبر اينك يكي از بت هاي دنيا بلكه بزرگترين بت ها است ؛ همان گونه كه قبور ساير پيامبران و صالحان چنين است . ( 1 )
و مطالب ديگري كه ذكر آنها دور از ادب و احترام نسبت به ساحت مقدس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي باشد .
مرحوم آية الله امين عاملي در فصل ديگري تحت عنوان « اعتقادهم في عموم المسلمين » مي نويسد : اعتقاد وهابيان درباره عموم مسلمانان اين است كه مسلمين پس از ايمان ، به كفر برگشته اند و پس از توحيد به شرك گراييده اند ؛ زيرا آنان در دين بدعت گذاشته و به جهت عبادت و زيارت و پرستش انبيا و صالحين ، به كفر و شرك روي آورده اند ؛ لذا جنگ با آنان واجب و ريختن خون آنان و تصرف اموالشان بر مسلمانان ( وهابيان ) حلال است ! ( 2 )
تخريب حرم ها و مقابر
اين است عقيده و بينش وهابيان درباره حرم ها و مقابر انبيا و صالحان و اين است رأي و فتوايشان در وجوب تخريب و منهدم كردن قبور پيشوايان و از اين جا است كه آنها به هر جا و به هر شهر و دياري دست مي يافتند قبل از هر چيز به تخريب اين مشاهد و مزارات اقدام مي كردند و با خاك يكسان مي نمودند . به هنگام تسلط بر طائف گنبد عبدالله بن عباس را خراب كردند ، پس از آن كه به مكه وارد شدند گنبدهاي متعلق به جناب عبدالمطلب جد رسول خدا و ابي طالب عموي آن حضرت و خديجه ( عليها السلام ) همسر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الارتياب ، ص127
2 ـ همان .
51 |
آن بزرگوار و همچنين محل تولد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و حضرت زهرا ( عليها السلام ) را ويران نمودند و در جده گنبد و قبر حوا را از بين بردند و چون مدينه منوره را محاصره كردند قبل از ورود به شهر ، حرم و مسجد حضرت حمزه ( عليه السلام ) را منهدم كردند و شايع است كه از بيرون شهر به سوي گنبد پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تيراندازي كردند .
و چون وارد مدينه شدند ، در ماه رمضان 1344 ق . شيخ عبدالله بُلَيهد ، قاضي القضاتشان را از مكه به مدينه اعزام داشتند تا موضوع تخريب مزارات و مقابر موجود در مدينه را با علما و سران اين شهر مطرح و موافقت آنها را ولو به صورت ظاهر جلب كند و بدين منظور جلسه اي تشكيل گرديد . شيخ عبدالله از حاضرين پرسيد درباره تخريب اين گنبد و بارگاه ها چه مي گوييد ؟ ! بسياري از آنها از ترس جانشان جواب ندادند ، بعضي ديگر هم اظهار موافقت نمودند .
مرحوم سيد امين مي گويد : با توجه به اين كه تخريب مقابر و مشاهد اساس عقيده وهابيان است و در وجوب از بين بردن اين آثار و حتي حرم شريف نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) كوچك ترين ترديدي نداشتند ، لذا منظور شيخ بليهد از اين سؤال ، سؤال حقيقي نبود بلكه هدف از آن جلب نظر مردم مدينه و نوعي تسلي خاطر و دلجويي از آنان بود . ( 1 )
به هر حال پس از اين سؤال و جواب ، آنچه گنبد و ضريح در مدينه و بيرون اين شهر بود ويران نمودند ؛ از جمله آنها گنبد و بارگاه ائمه ( عليهم السلام ) در داخل بقيع بود كه حتي ديوارها و صندوق و ضريحي كه در روي اين قبور شريف بود به كلي منهدم گرديد و از اين حرم و قبور ، به جز قطعه سنگ هايي كه در اطراف قبور نصب كردند ، اثر و علامتي باقي نماند و اين اقدام دقيقاً در هشتم شوال 1344 ق . انجام گرفت و به كارگراني كه اين عمل ننگين را انجام دادند ، مبلغ هزار ريال مجيدي دست مزد پرداخت گرديد .
سپس گنبدهاي متعلق به عبدالله و آمنه والدين رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و حرم همسران و دختران آن حضرت و حرم جناب ابراهيم فرزند گرامي پيامبر و گنبد متعلق به عثمان بن عفان و اسماعيل فرزند امام صادق و گنبد امام مالك و ساير مقابر در بقيع و بيرون آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الارتياب ، ص 55
52 |
منهدم و با خاك يكسان گرديد .
تنها حرم مطهر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن هم در اثر ترس از قيام مسلمانان جهان از تعرض و تخريب مصون ماند كه اگر اين ترس نبود حرم پيامبر اسلام بر اساس عقيده وهابيان و در اثر احترام و تعلّق خاطر شديد مسلمانان ، قبل از ساير بقاع مورد تعرض و تخريب قرار مي گرفت . گرچه بعضي از نويسندگان وهابي اين مصونيت را بدين گونه توجيه مي كنند كه ما اين گنبد را به عنوان يكي از گنبدهاي مسجد مي شناسيم نه به عنوان گنبد و بارگاه حرم پيامبر و الاّ . . .
گنبد و بارگاه حرم
مطهّر رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله )
بالاخره ، چون نتوانستند متعرض حرم شريف رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شوند ، چاره را در اين ديدند كه با گماردن مأمورين تند و خشن و گاهي چوب به دست از نزديك شدن زائرين
53 |
به اين حرم و از بوسيدن و دست زدن به آن جلوگيري به عمل آورند و به عقيده خود بدين وسيله مانع وقوع اين اعمال حرام و كفرگونه و شرك آلود شوند .
{ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً } . ( 1 )
انعكاس خبر اين حادثه
چون خبر هولناك ويراني بقاع و هتك حرمت نسبت به حرم شريف ائمه بقيع در كشورهاي اسلامي انتشار يافت ، مسلمانان آن را مصيبتي عظيم و حادثه اي بس بزرگ نسبت به جهان اسلام تلقي نمودند . تلگراف هاي اعتراض از سوي علما و مراجع و شخصيت هاي سياسي از عراق و ايران و هند و ساير كشورها به سوي حاكمان حجاز سرازير گرديد . مجالس درس در حوزه هاي علميه و نمازهاي جماعت در مساجد تعطيل شد . مراسم عزاداري به عنوان اعتراض و سوگواري تشكيل گرديد ولي چه سود كه اين حادثه بزرگ و تأسف بار به وقوع پيوست و اين آثار و ابنيه مذهبي ـ تاريخي كه قدمت بعضي از آنها به بيش از ده قرن مي رسيد ، به دست گروهي متعصب و متحجر و بي اطلاع و متأسفانه به عنوان ايفاي يك وظيفه واجب مذهبي با خاك يكسان گرديد كه در صفحات آينده تاريخ و چگونگي بخشي از اين بناهاي باشكوه و معنوي را تا آنجا كه فرصت و شرايط اجازه مي داد از منابع معتبر به دست آورده در اختيار خوانندگان ارجمند قرار مي دهيم .
« وَما تَوفِيقي اِلاّ بِالله »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كهف : 103 و 104