بخش 2
[ موضع الجنائز ] بابی درباره مقام جبرئیل بابی درباره گردآوری قرآن ، قصه گویی و قصّه گویان یادی از قصص سنگفرش اطراف مسجد مرمر جلو منبر آب دهان انداختن در مسجد و علت استفاده از خلوق برای کراهت بلند کردن صدا ، جستن گمشدگان و داد و ستد در مسجد کراهت خفتن در مسجد اباحه خفتن در مسجد
17 |
[ موضع الجنائز ]
1 ـ . . . ( 1 ) گويد : در آغاز كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه آمده بود ، چون كسي از ما ، در آستانه مرگ بود رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را خبر ( مي ) داديم . ( 2 ) او حضور مي يافت و برايش آمرزش مي طلبيد . چون جان مي داد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي رفت . او مرگ جابر ( 3 ) را شاهد بود .
گاه بازداشتن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي اين كار به درازا مي كشيد . چون از دشواري اين امر ، بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيم داشتيم به همديگر گفتيم : چه خوب است پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را بر احتضار كسي خبر ندهيم تا جان ببازد و چون جان سپرد او را خبر دهيم تا نه بر او دشواري باشد و نه مدتي باز داشته شود ؛ چنين كرديم و از آن پس در پي مرگ كسان ، آن حضرت را خبر مي داديم و او مي آمد و بر مرده نماز مي خواند . پس از نماز هم گاه مي رفت و گاه تا خاك سپاريِ مرده مي ماند .
زماني بر اين شيوه بوديم ، اما با خود گفتيم : اگر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را نطلبيم و جنازه هاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در نسخه اصلي سه چهارم سطر سفيد است .
2 . مؤلف در اين بخش از عبارت ، كلمه « كان » را در دو قلاب آورده و آن را از وفاء الوفاج 2 ، ص531 نقل كرده و اين در حالي است كه سمهودي خود آنچه را آورده نقل به مضمون مي داند و از همين روي ، نيازي به اين افزوده ، به استناد روايت سمهودي ، نبوده است ـ م .
3 . مقصود جابر بن عتيك است . مجمع الزوائد ، ج3 ، ص32 .
18 |
خود را به حضور او ببريم تا در خانه خود بر آنها نماز بخواند بر او آسان تر است . چنين كرديم و از آن هنگام تا امروز بر اين شيوه ايم . ( 1 )
2 ـ محمد بن يحيي ما را حديث آورده ، گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از محمد ابن عبدالعزيز ، از ابن شهاب براي ما حديث آورد و گفت : چون كسي مي مرد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حضور مي يافت و در جايي كه مرده به خاك سپرده مي شد بر او نماز مي خواند . چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سنگين شد مؤمنان مردگان خود را به نزد او مي بردند تا بر آنان نماز بخواند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در خانه خود ، در جايي كه امروزه به « موضع الجنائز » شناخته مي شود ، بر جنازه ها نماز مي گزارد . اين سنت از آن زمان جاري بوده است . . . ( 2 )
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در خانه خود بر عمير نماز گزارد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن حِبّان ( 3006 ) ، حاكم ( ج1 ، ص357 ، 364 و 365 ) ، بيهقي به نقل از او ( ج4 ، ص74 ) و احمد ( ج3 ، ص66 ) همه به نقل از ابوسعيد خُدري اين حديث را روايت كرده اند . حاكم مي گويد : حديث صحيح است به شرط شيخين . ذهبي نيز همين نظر را دارد . الباني در احكام الجنائز ( 88 ) مي گويد :
اين حديث [ بدون شرط و شيوه شيخين ] صحيح است ؛ زيرا سند مشتمل بر سعيد بن عبيد سباق است و مسلم و بخاري از او حديثي نقل نكرده اند . هيثمي نيز در مجمع الزوائد ( ج3 ، ص26 ) همين حديث را نقل مي كند و مي گويد : احمد اين حديث را روايت كرده و رجال آن ثقه هستند .
يادآوري : نزد همه ناقلان پيشگفته اين حديث ، نامي از جابر بن عتيك نيامده و تنها مؤلف نام او را آورده است . تنها در حديث ابن عباس آمده كه گفت : جنازه جابربن عتيك را آوردند . يا گفت : سهل بن عتيك ، و او نخستين كسي بود كه در جايگاه جنازه ها بر او نماز خوانده شد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيش رفت ، تكبير گفت ، حمد را به صبر خواند ، سپس تكبير دوم را گفت و براي مرده دعا كرد و گفت : « اللّهم اغفرله و ارحمه و ارفع درجته » سپس تكبير چهارم را گفت و براي مؤمنان دعا كرد و سپس سلام داد . چونان كه در مجمع الزوائد ( ج3 ، ص33 ) آمده طبراني نيز اين حديث را در معجم الأوسط روايت كرده است . هيثمي مي گويد : سند اين حديث مشتمل بر يحيي بن يزيد بن عبدالملك نوفلي است و او ضعيف است .
2 . در نسخه اصلي به اندازه سه كلمه سفيد است .
3 . حديث مرسل است ؛ چه ، راوي حديث ابن شهاب زهري ، از تابعين است و حديث از طريق او رسيده است . چونان كه در مجمع الزوائد ( ج3 ، ص34 ) آمده : طبراني همين حديث را از طريق عبدالله بن ابي طلحه روايت كرده است كه گفت : ابوطلحه پس از مرگ عمير بن ابي طلحه [ پسرش ] ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را براي نماز خواند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز به خانه آنان آمد و در همان خانه بر مرده نماز گزارد . . . . هيثمي مي گويد : رجال اين سند ، رجال « صحيح » هستند .
19 |
3 ـ . . . ( 1 ) در مسجد بر سهيل بن بيضاء نماز گزارد . ( 2 )
4 ـ مالك گفت : نافع ما را حديث آورده ، گفت : بر عمر در مسجد نماز خوانده شد . ( 3 )
5 ـ ابوداوود ما را حديث آورد و گفت : عبدالعزيز بن عبدالله از سالم بن ابي نضر ، از عايشه ـ رضي الله عنها ـ برايمان حديث آورد كه گفته است : بر سهيل بن بيضاء در مسجد نماز خوانده شد . ( 4 ) [ پس از نقل اين سخن ] يكي به عبدالعزيز گفت : مالك بن انس در مورد اين حديث مي گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر او [ سهيل ] نماز خوانده است . عبدالعزيز گفت : مالك از من به حديث آگاه تر است .
6 ـ محمد بن يحيي ما را حديث آورد و گفت : كسي كه به او اطمينان دارم برايم نقل حديث كرد كه در « جاي جنازه ها » ( موضع الجنائز ) دو درخت خرما بود و چون مردگان را مي آوردند ، آنان را همان جا مي گذاشتند و بر آنان نماز خوانده مي شد . عمربن عبدالعزيز هنگامي كه مسجد را [ تجديد ] بنا كرد ، مي خواست اين دو نخل را ببرد اما بني نجار براي جلوگيري از اين كار ، دست به شمشير بردند . عمر درخت ها را از آنان خريد و آنگاه بريد .
بابي درباره مقام جبرئيل
ابوغسان مي گويد : نشانه مقام جبرئيل ( 5 ) كه امروزه به آن شناخته شود آن است ، كه از دري كه آن را « باب آل عثمان » گويند بيرون مي روي . چون از آن در بيرون شدي پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در نسخه اصل به اندازه سه چهارم سطر افتادگي دارد .
2 . طريق اين حديث در دو شماره بعد مي آيد .
3 . مالك اين حديث را در موطأ ( ج1 ، ص230 ) از طريق عبدالله بن عمر آورده و سند او صحيح است .
4 . مسلم ( 973 ) ، مالك در موطا ( ج1 ، ص229 ) ، ابوداوود ( 3189 و 3190 ) ترمذي ( 1033 ) و نسائي ( ج4 ، ص 68 ) اين حديث را آورده اند . روايت هاي متفاوت و اختلاف اين حديث را در جامع الاصول ( شماره 4333 ) ببينيد .
5 . در اين باره بنگريد به وفاء الوفا ، به تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد ج2 ، ص580 .
20 |
سه ذراع و يك وجب به دست راست خود و بر بلندايي در حدود يك ذراع و يك وجب ، سنگي بزرگتر از سنگهايي كه ديوار مسجد را با آن ساخته اند مي بيني . [ راوي ] گويد : مالك ابن انس مي گفت : من مقام جبرئيل را نمي بينم .
. . . ( 1 ) به تهامه . پس بر مردي كه او را دبّ مي ناميدند ستم كرد . دبّ به جايي كه مروان به نماز مي ايستاد آمد و چون او مي خواست تكبير نماز بگويد ، خنجري كه همراه داشت بر او زد . اما كارگر نشد و مروان او را گرفت و پرسيد : چه چيز تو را بر اين كار وا داشت ؟ گفت : تو كارگزار خويش را فرستادي و او گاوم را از من ستاند و من و زن و فرزندم را تهيدست گذاشت . من نيز مردي بد دلم ، با خود گفتم : به سراغ كسي كه او را فرستاده است مي روم و او را مي كشم كه او سرچشمه اين كار است . پس آن گونه كه مي بيني آمدم . مروان او را مدتي در زندان بداشت . سپس گفت : او را پنهاني كشتند . از آن پس [ براي جايگاه نماز ] مقصوره ساخت .
7 ـ محمد بن يحيي ، از عبدالرحمان بن سعد ، از شيوخ خود حديث آورد كه نخستين كسي كه مقصوره ( كريچه ، گردك ) اي از خشت ساخت ، عثمان بن عفان بود . اين مقصوره يا اتاقك ، دريچه هايي داشت كه مردم از آن ، امام را مي ديدند . عمر بن عبدالعزيز اين مقصوره را با ساج بنا كرد .
8 ـ محمد بن يحيي ، از يعقوب ، از بكار ، از شيوخي كه عيسي بن محمد بن سائب و محمد بن عمروبن مسلم بن سائب و عمر بن عثمان بن عبدالرحمان از آن جمله اند ، چنين حديث آورد كه عثمان نخستين كسي است كه مقصوره اي از خشت بنا نهاد و سائب بن خبّاب را بر آن گماشت . سائب هر ماه دو دينار از بيت المال مي گرفت و چون درگذشت سه فرزندش عهده دار اين كار شدند : مسلم ، بكير ، عبدالرحمان ، كه اين دو دينار را به تساوي ميان خود قسمت كردند و از آن زمان تا كنون اين سه ، در ديوان ارزاق بيت المال ، دو دينار مي برند . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در نسخه اصل به اندازه سه چهارم سطر سفيد است .
2 . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص511 .
21 |
بابي درباره گردآوري قرآن ، قصه گويي و قصّه گويان
9 ـ محمد بن يحيي ما را حديث آورد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ابراهيم بن سعد ، از ابن شهاب ، از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه نقل حديث كرده كه گفته است : نخستين كسي كه قرآن را در مصحفي گرد آورد و نوشت ، عثمان بن عفان بود . او اين قرآن را در مسجد گذاشت و گفت هر صبح خوانده شود .
10 ـ عبدالعزيز بن عمران ، از محرز بن ثابت ، وابسته مَسْلَمَة بن عبدالملك ، از پدرش چنين خبر آورد كه گفته است : من در شمار پاسبانان حَجّاج بن يوسف بودم . حَجّاج مصحف ها را نوشت و آنها را به شهرها فرستاد . او مصحفي به مدينه فرستاد ولي خاندان عثمان آن را خوش نداشتند . پس به آنان گفته شد : مصحف عثمان را بياوريد تا خوانده شود . گفتند : روزي كه عثمان كشته شد آن مصحف آسيب ديد .
محرز گويد : به من خبر رسيده كه مصحف عثمان به خالد بن عمرو بن عثمان رسيده است . او مي گويد : چون مهدي خليفه شد ، مصحفي به مدينه فرستاد و اين همان است كه امروزه خوانده مي شود . وي همچنين مصحف حَجّاج را كنار گذاشت و امروز اين مصحف در صندوقي كه پايين منبر است نگهداري مي شود .
يادي از قصص
11 ـ ابوعاصم ما را حديث كرد و گفت : عبدالحميد بن جعفر ما را حديث آورد و گفت : صالح بن ابي عريب ، از كثير بن مُرّه نقل كرد كه عوف بن مالك اَشْجعي و ابن عبد كُلال به مسجد حِمْص درآمدند و آنجا گروهي را ديدند كه بر پيرامون مردي گرد آمده اند . عوف پرسيد : اين اجتماع چيست ؟ گفتند : كَعْب ( 1 ) براي مردم قصه مي گويد . گفت : واي بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كعب الأحبار ، نامش مانع و كنيه اش ابواسحاق است . او مردي يهودي بود كه اسلام آورد ، در حمص سكونت گزيد و به سال 32 ق . در روزگار خلافت عثمان در همان جا درگذشت . شرح حال او را بنگريد در : طبقات الكبير ، ابن سعد ، ج7 ، ص445 .
22 |
او ! آيا نشنيده است سخن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را كه فرمود « قصه نگويد مگر امير يا مأمور يا فريب كار و دوچهره و يا خودپسند و خودخواه » ( 1 )
12 ـ يزيد بن هارون ما را حديث كرد و گفت : عوام بن حَوْشَب ما را خبر آورد و گفت : عبدالجبار خولاني مرا حديث كرد و گفت : در حالي كه كعب قصه مي گفت يكي از اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مسجد درآمد . پرسيد : اين كيست ؟ گفتند : كَعْب . [ آن صحابي ] گفت : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : « قصه نگويد مگر اميري يا مأموري يا متكلفي . »
[ راوي ] گويد : اين سخن به كعب رسيد و از آن پس ديده نشد كه قصه بگويد . ( 2 )
13 ـ محمد بن مصعب ما را حديث كرد و گفت : اوزاعي ، از عبدالله بن عامر ، از عمرو بن شُعيب ، از پدرش ، از جدش نقل حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « بر مردم قصه نگويد مگر اميري يا مأموري يا دو روي فريبكاري . »
14 ـ عمر بن سعيد مشقي ما را حديث كرد و گفت : بكر بن معروف ما را حديث آورد و گفت : گمان مي كنم از مقاتل بن حيان شنيده ام كه گفت : عمر بن خطاب به داستانسرايي برخورد كرد و او را به تازيانه تنبيه كرد و از او پرسيد : تو چه كاره اي ؟ گفت : مذكِّر . گفت : دروغ مي گويي ؛ خداوند ـ كه او را ثناي فراوان باد ـ فرموده است : { فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّر } ( 3 ) سپس تازيانه اي ديگر بر او نواخت و پرسيد : تو چه كاره اي ؟ گفت : نمي دانم چه بگويم ؟ گفتم داستانسرايم ، پاسخم گفتي و گفتم مذكِّر هستم و ديگر بار مرا به انتقاد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 3665 ) و احمد ( ج6 ، صص 22 ، 27 ، 28 ، 29 ) اين حديث را به عنوان حديثي صحيح روايت كرده اند . در اين حديث ، مقصود از امير ، خطيبانِ جمعه و جماعت است ؛ چه ، در آن روزگار فرمانروايان خود عهده دار خطبه بودند و در آن براي مردم داستانسرايي مي كردند . مقصود از مأمور هم كسي است كه امير او را بر اين مقام مي گمارد يا پيشوايان او را برمي گزينند و بدين كار نصب مي كنند . خودپسند هم در اين حديث كسي است كه بي آن كه او را به كار خطبه برگزينند ، خود خويشتن را بر كرسي اين كار مي نشاند . برگرفته با تلخيص از جامع الاُصول ، ابن اثير جزري ، ج11 ، صص 743 ـ 744
2 . احمد ( ج4 ، ص233 ) اين حديث را نقل كرده و چونان كه در مجمع الزوائد ( ج1 ، ص190 ) آمده سند آن حسن است و حديث پيشين نيز آن را گواهي مي كند . گواه ديگر آن هم حديث عبادة بن صامت است كه ـ آن سان كه در مجمع ( ج1 ، ص190 ) آمده ـ طبراني آن را در معجم الكبير نقل كرده است . هيثمي مي گويد : سند اين حديث حسن است . بنگريد به : مجمع الزوائد ، ( ج1 ، ص190 ) و پس از آن .
3 . غاشيه / 21 : يادآور شو كه تنها تو تذكر دهنده اي .
23 |
انكار پاسخ دادي . [ عمر ] گفت : بگو من احمق ، دو چهره و ظاهر سـاز هستم . ( 1 )
15 ـ محمد بن حميد ما را حديث كرد و گفت : علي بن ابي بكر ما را حديث آورد و گفت : سفيان ، از عبيدالله ، از نافع ، از ابن عمر نقل حديث كرده كه گفته است : نه در روزگار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كسي قصه گفت نه روزگار ابوبكر و نه روزگار عمر .
16 ـ احمد بن جناب براي ما نقل كرد و گفت : عيسي بن يونس ، از ابوبكر بن ابي مريم ، از حبيب بن عبيد ، از عفيف بن حارث ثُمالي حديث كرد كه گفته عبدالملك بن مروان درباره قصه گفتن و دست بلند كردن به نقالي و قصه گويي بر منبرها ، از او پرسيده و او پاسخ داده است : اين يكي از نمونه هاي روشنِ نو ساخته ها و بدعت هاي شماست . من در اين باره پاسخي نمي دهم . تنها حديثي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده ام كه فرمود : « هيچ امتي در دين خود بدعتي نياورد مگر اين كه همانند آن سنتي از ميان برود . پس تمسك به سنت براي من دوست داشتني تر است تا بر ساختن بدعت . ( 2 )
17 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : ضمرة بن ربيعه از شيباني براي ما حديث كرد و گفت : نخستين كسي كه قصه گويي براي عامه مردم را بدعت نهاد ، معاويه بود . او در پي كسي فرستاد و مي خواست كار قصه گويي را به او بسپارد . و مي گفت : برايم مكاني تعيين كن . گفت : در خانه ات بنشين .
18 ـ محمد بن مُصْعَب براي ما نقل حديث كرد و گفت : اوزاعي از يحيي براي ما نقل كرد و گفت : مردي براي قصه گفتن از عمر اجازه خواست . عمر گفت : دوست داشتم كه كاش به آسمان برده مي شدي و از آنجا بر زمين افكنده مي شدي ! از اين كار حذر كن ، ورنه تو را گردن زنند .
19 ـ ايوب بن محمد برقي براي ما حديث آورد و گفت : ضمرة بن ربيعه ، از سري بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احمد اين حديث را نقل كرده ( ج2 ، ص178 و 183 ) و به تأييد شواهدي كه گذشت ، حديث صحيح است .
2 . چونان كه در مجمع الزوائد ( ج1 ، ص188 ) آمده ، احمد ( ج4 ، ص105 ) و همچنين بزار اين حديث را نقل كرده اند . هيثمي مي گويد : احمد و بزار اين حديث را نقل كرده اند و سلسله سند آن مشتمل بر ابوبكر عبدالله بن ابي مريم است و حديث او را انكار كنند . گفتني است در روايت احمد و بزار ، بر خلاف متن ابن شبه عبارت حديث چنين است : « فَتَمسُّكٌ بسنة خير من احداث بدعة . »
24 |
يحيي نقل كرد و گفت : از حسن ( 1 ) پرسيده شد : كي قصه و قصه گويي بدعت نهاده شد ؟ گفت : در خلافت عثمان . پرسيدند : [ چه كسي ] ( 2 ) نخستين قصه گوي است ؟ گفت : تميم داري ـ رضي الله عنه .
20 ـ محمد بن يحيي براي ما حديث كرد و گفت : عبدالله بن موسي تَيْمِي ، از ابن اسامة بن زيد ، از ابن شهاب نقل خبر كرد و گفت : تميم داري نخستين كسي بود كه در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قصه گويي كرد . او يك بار از عمر اجازه خواست كه مجلس ذكر برپا كند ، ولي عمر نپذيرفت . ديگر بار درخواست كرد ، اما باز هم نپذيرفت ، تا آن كه سرانجام در اواخر دوره فرمانروايي اش او را اجازه داد كه روز جمعه پيش از آن كه عمر خود بيرون آيد به تذكر ( 3 ) پردازد . تميم در اين باره از عثمان بن عفان اجازه خواست و او وي را اجازه داد دو روز از جمعه ( 4 ) مجلس تذكر برپا كند . تميم نيز چنين مي كرد .
21 ـ محمد بن يحيي از اسحاق بن عبدالله ، از عبيدالله بن عمر ، از نافع و كساني ديگر از اهل علم نقل كرد كه گفته اند : در روزگار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر و عمر قصه گويي نمي شد و اين قصه و قصه گويي بدعتي بود كه معاويه آن را هنگامي كه فتنه برپا بود پايه نهاد .
22 ـ هارون بن معروف براي ما حديث كرد و گفت : محمد بن سلمه حراني ، از ابن اسحاق ، از نافع ، از ابن عمر براي ما حديث كرد كه گفته است : عمر راهي مسجد شد . او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود حسن بصري ( 21 ـ 110 ق . ) فقيه بصره است . نام كامل او حسن بن يسار وكنيه اش ابوسعيد است . اورا از پيشوايان طريقت وهمچنين از پايه گذاران علم كلام دانند . بنگريدبه : الاعلام ، ج1 ص243 ـ م .
2 . محققان متن عربي كلمه « من » را به نقل از ضوء الساري في معرفة خبر تميم الداري ، اثر مقريزي ، ص129 در متن حديث گنجانده اند و ترجمه نيز بر همين پايه صورت گرفته است م .
3 . داستان سرايان عصر نخست ، پس از هجرت در مقرن تاريخي به نام « قصاص » و « مذكّرين » خوانده شده اند و يا خود اين نام را بر خويش نهاده اند . به اعتقاد مترجم امروز ـ دو واژه « نقّال » و « خطيب » به خوبي مي تواند نمايانگر اين گروه باشد . اما به هر روي به پيروي از سياق تاريخي و نيز به دليل محور عمده سخنان اين گروه كه قصص و افسانه ها و يا نقل روايات تاريخي بوده ، واژه « سخن سرا » و « قصه گو » را در اين متن آورده ام ـ م .
4 . هر چند اصل متن « يومين من جمعه » است . اما سياق آن است كه « مرّتين في الجمعة » ( دو بار در روز جمعه ) باشد ـ م .
25 |
در مسجد حلقه هايي [ از مردم ] ديد . پرسيد : اين چيست ؟ گفتند : قصه گوياني سخن سرايي مي كنند . پرسيد : قصه گويان كيستند ؟ همه را نزد سخن سرايي گرد خواهيم آورد كه در يك روز شنبه براي آنان خطبه و سخني گويد و همان را ديگر بار از پايان به اول بيارايد . پس تميم داري بدين كار گماشته شد .
23 ـ موسي بن مروان برقي براي ما حديث كرد و گفت : محمد بن حرب خولاني ، از زبيري ، از زهري ، از سائب بن يزيد نقل كرده كه گفته است : در روزگار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر داستان سرايي نبود . نخستين كسي كه داستان سرايي كرد ، تميم داري بود كه از عمر ابن خطاب اجازه خواست تا ايستاده براي مردم سخن سرايي و قصه گويي كند و عمر نيز او را اجازه داد . ( 1 )
24 ـ ابوعاصم ، از ابن ابي رواد ، از نافع نقل كرده كه گفت : تميم داري در كار قصص از عمر اجازه خواست . او [ در پاسخ ] گفت : بيم دارم خداوند تو را در زير گام هاي مردم قرار دهد .
يك بار ابوعاصم گفت : [ عمر ] گفت : فرجام اين كار سر بريدن است ـ و در اين هنگام به گلوي خود اشاره كرد اما تميم در پاسخ گفت : من در اين كار نيتي دارم و اميدوارم بر آن پاداش داده شوم . پس عمر او را اجازه داد .
[ راوي ] گفت : در حالي كه او نقالي مي كرد در جمع يارانش نزد او نشست و شنيد كه مي گويد : « از لغزش عالم حذر بداريد » . وي خواست در اين باره از او بپرسد اما خوش نداشت سخن او را قطع كند .
راوي گفت : در حالي كه تميم نقالي مي كرد ، او و ابن عباس با هم سخن مي گفتند و پيش از آن كه سخنان خود به پايان برد برخاستند .
25 ـ ابن ابي رجاء براي ما حديث كرد و گفت : ابراهيم بن سعد براي ما نقل كرد كه از ابن شهاب درباره قصه گويي پرسيدند . وي در پاسخ گفت : تنها در خلافت عمر چنين چيزي وجود داشت . تميم داري از او خواست اجازه دهد هر جمعه يك بار مجلسي به پا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آن گونه كه در مجمع ( ج1 ص190 ) آمده ، احمد و همچنين طبراني در معجم الكبير اين حديث را نقل كرده اند . هيثمي مي گويد : سند اين حديث دربردارنده بقية بن وليد است و او ثقه اما تدليس كننده است .
26 |
كند . عمر او را اجازه داد . [ او ديگر بار از عمر خواست ] ( 1 ) بر اين اجازه بيفزايد و عمر هم اجازه يك مجلس ديگر به او داد . سپس عثمان به خلافت رسيد . تميم از او نيز درخواست افزايش كرد و وي يك نوبت ديگر افزود . بدين سان او هر جمعه سه نوبت به سخن سرايي مي پرداخت .
26 ـ موسي بن اسماعيل براي ما حديث كرد و گفت : ابوعثمان ما را روايت آورد و گفت : عُتْبة براي ما نقل كرد كه تميم داري از عمر اجازه خواست كه قصه گويي كند . گفت : نه . پس ديگر بار اجازه خواست و او هم گفت : اكنون تو را اجازه مي دهم اما از اين نيز مي آگاهانم كه فرجام كار ، گردن زدن است و در اين هنگام به گردن خود اشاره كرد .
27 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل حديث كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران از محمد ابن عبدالله بن عبيد بن عمير از عطاء بن ابي رباح برايم نقل خبر كرد كه گفته است : عمر بن خطاب عبيد بن عمير ( 2 ) را فرمود كه پس از صبح و پس از عصر در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مردم را تذكر دهد . از آن زمان تا كنون اين رسم برقرار است .
28 ـ عبدالوهاب بن عبدالمجيد از ابن مسعود جريري ـ از بني جرير بن عباد ، تيره اي از بني قيس بن ثعلبه ـ از ابي نضره نقل كرده كه عايشه به قصه گوي مدينه گفت : صداي خود را بر هم نشينانت پايين آور ، و تنها تا آن هنگام كه روي به تو دارند سخن گوي و چون از تو روي برتابند از سخن باز ايست و مباد در دعا سجع به ميان آوري .
29 ـ علي بن ابي هاشم ما را حديث كرد و گفت : اسماعيل بن ابراهيم ، از داوود بن عامر نقل كرد كه گفت : عايشه به ابن ابي سائب سخن سراي مدينه گفت : سه چيز است كه يا در آنها از من پيروي مي كني يا در اين باره با تو محاجّه مي كنم . گفت : چرا نه ؟ من از شما پيروي مي كنم ، اي مادر مؤمنان آن سه چيز كدامند ؟ گفت : از سجع در دعا بپرهيز . كه من آنچه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اصحابش سراغ دارم اين است كه چنين كاري نمي كردند . در هر جمعه يك بار براي مردم سخن سرايي كن ، اگر نپسنديدي دوبار ، و اگر هم بيشتر خواستي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محققانِ متن ابن شبّه ، افزودن اين بخش را به اقتضاي سياق لازم دانسته اند .
2 . مقصود ابوعاصم ، عبيد بن عمير بن قتادة بن سعد بن عامر ليثي قصه گوي مكيان است . شرح حال او را بنگريد در : اُسْد الغابه ، ج3 ، ص353 .
27 |
سه بار . اما مردم را خسته مكن و مباد ببينم در حالي كه مردم به سخن ديگر مشغولند بر آنان درآيي و رشته سخنشان بگسلي و اندوهگينشان كني . چون به سخن مشغولشان يافتي گوش بدار و چون تو را بدين كار خواندند و اين كار را از تو خواستند برايشان سخن بگوي . ( 1 )
30 ـ احمد بن عيسي براي ما حديث كرد و گفت : ابن وهب براي ما نقل كرد و گفت : عمرو بن حارث ، از بكير بن اَشَجّ ، از نافع نقل كرد كه گفته است : ابن عمر در مجلس هيچ داستان سرايي ننشست تنها يك بار در ازدحام و فراواني جمعيت متوقف ماند و در همين هنگام ديد كه موسي بن يسار براي مردم سخن سرايي مي كند . ابن عمر به او گوش سپرد و چون سخنانش به پايان رسيد گفت : اين گونه سخن بايد گفت .
31 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل حديث كرد و گفت : يحيي بن سعيد مارا از اين آگاهاند كه سعيد بن مسيب براي خود مجلسي داشت و اين از مجلس سخن سراي مسجد دور نبود . در آن مجلس [ = مقصود مجلس تذكّر يا همان جلسه داستان سرا و واعظ است ] گاه قاري آيه سجده مي خواند و مردمي كه آنجا بودند با او سجده مي كردند . اما سعيد به سجده نمي رفت . اين مسأله را به او ياد آور شدند . گفت : من در جلسه او نيستم و به او گوش نمي سپارم .
32 ـ محمد بن مُصْعب براي ما نقل كرد كه اَوزاعي ، از عبدالرحمان بن حرمله نقل كرد كه گفته است : مسلم بن جندب ( 2 ) سخن سراي مردم مدينه بود . او يك بار پس از نماز صبح آيه سجده اي خواند . سعيد بن مسيب [ كه آنجا بود ] گفت : اگر بر اين عرب بيابانگرد و بدخوي اختياري داشتم ، آن اندازه او را مي زدم كه از مسجد بيرون رود .
33 ـ عبدالوهاب بن عبدالمجيد ما را حديث كرد و گفت : عبدالله بن عامر براي ما از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . چونان كه در مجمع ( ج1 ، ص191 ) آمده ، احمد اين حديث را به نقل از شعبي آورده كه گفته است : عايشه گفت . . . . هيثمي مي گويد : رجال سند اين حديث همه رجال صحيح هستند و ابويعلي نيز اين حديث را به طريق خود نقل كرده است .
2 . مقصود تابعي مشهور ابوعبدالله مسلم بن جندب هذلي ، داستان سرايي است كه به سال 110 ق . درگشت . بنگريد به : غاية النهايه في طبقات القراء ، ج2 ، ص297 .
28 |
نافع نقل كرد كه گفته است : سخن سراي عامه براي آنان قصه مي پرداخت و در همين زمان حلقه اي [ از ياران ] برگِرد قاسم ( 1 ) شكل مي گرفت و او هيچ با آن داستان سرايان همراه نمي شد و به آنان نمي پيوست .
34 ـ بشر بن عمر براي ما حديث آورد و گفت : مالك بن انس ما را چنين خبر داد كه : عمر بن عبدالعزيز ، زماني كه در مدينه بود مردي را فرمان داد تا براي مردم سخن بپردازد . او دو دينار مزد ماهانه برايش مقرر كرد و چون هشام بن عبدالملك به مدينه آمد ، سالانه شش دينار برايش مقرر ساخت .
35 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : ابومكين براي ما حديث آورد و گفت : از نافع درباره قصص و حكايات پرسيدم . گفت : نخستين كسي كه قصه گفت تميم داري در دوران عمر بن خطاب بود . او مي ايستاد و سخن مي گفت و چون عمر مي آمد باز مي ايستاد . البته عمر اين را مي دانست .
36 ـ احمد بن عبدالله بن يونس براي ما نقل كرد و گفت : عاصم بن محمد ، از نافع [ از ابن عمر ] ( 2 ) حديث كرد كه گفته است : از او پرسيدم : آيا اين سخن را از پدرت شنيده اي ؟ گفت : آري . عايشه درباره نقالي كه بر در خانه او مي نشست چنين به پدرم شكوا فرستاد : « اين ، مرا آزرده و سبب شده است هيچ صدايي نشنوم » . پدرم كسي به سراغ آن مرد فرستاد و او را از اين كار باز بداشت . اما او ديگر بار اين كار را انجام داد . پس پدرم برخاست ، به سراغ او رفت و عصاي خود را بر سرش شكست .
37 ـ حطيم بن موسي براي ما حديث كرد و گفت : مبشر بن اسماعيل ، از اَوْزاعي ، از زهري نقل كرد كه گفته است : عثمان بن عفان به مردي برخورد كه در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قصه گويي مي كرد . آن مرد چون او را ديد آيه سجده خواند . اما عثمان گفت : سجده تنها بر كسي واجب است كه براي شنيدن قرآن بنشيند و به آن گوش بسپارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود قاسم بن محمد بن ابي بكر ، فرزند ابوبكر صديق است . ابن سعد درباره اش گويد : ثقه ، عالم ، بلندمرتبه ، فقيه ، پيشواي پرهيزكار و پرحديث است . شرح حال او را بنگريد در : طبقات الحفاظ ، سيوطي ، ص 38 .
2 . اين بخش را محققان عربي به اقتضاي متن افزوده اند .
29 |
38 ـ محمد بن يحيي ، از مالك ، از انس براي ما نقل كرد كه گفت : عمر بن عبدالعزيز براي نقّالِ مردم در مدينه مقرري تعيين كرد .
سنگفرش اطراف مسجد
39 ـ محمد بن يحيي براي ما حديث كرد و گفت : يكي از عالماني كه به او اطمينان داريم براي ما نقل كرد كه معاوية بن ابوسفيان نخستين كسي بود كه اطراف مسجد النبي ( صلّي الله عليه وآله ) را سنگفرش كرد . معاويه اين كار را از مروان بن حكم خواست و او نيز پسر خود عبدالملك بن مروان را به اجراي اين مهم گماشت و اطراف خانه عثمان بن عفان را كه بر « موضع جنائز » ؛ ( محل خواندن نماز بر مردگان ) مشرف بود سنگفرش كرد . حدّ غربي اين صحن يا سنگفرش ، از مسجد تا باب الزوراء در كنار سراي عباس بن عبدالمطلب در بازار است . حد شرقي آن تا سراي مغيرة بن شُعْبه است كه در كنار راه مسجد النبي ( صلّي الله عليه وآله ) و بقيع قرار دارد ، حدّ يماني ( حدّ جنوبي ) آن تا گوشه سراي عثمان بن عفان است كه خود بر محل نماز ميت اشراف دارد . حدّ شامي ( حدّ شمالي ) آن نيز جلوي باغ طلحه است كه پشت مسجد واقع مي شود . البته اين سنگفرش از سمت غرب تا كناره سراي ابراهيم بن هشام كه بر مصلّي مشرف است كشيده شده است .
از اين صحن سنگفرش سه مجراي زير زميني براي هدايت آب باران مي گذشت يكي از آنها در مصلّي ، كنار خانه ابراهيم بن هشام بود ، ديگري بر باب الزوراء در كنار خانه عباس بن عبدالمطّلب در بازار ـ كه آب اين مسيل به باغي در جبّانه ، در كنار سوق الحَطّابين مي رفت ـ و ديگري در كنار سراي انس بن مالك در بني حَدِيله و نيز در جوار سراي بنت حارث بود .
40 ـ محمد بن يحيي ، از عبدالله بن محمد بن يحيي ، و محمد بن طلحه ، از عثمان بن عبدالرحمان بن عثمان بن عبيدالله براي ما نقل كردند كه گفته است : مَرْوان بن حكم به فرمان معاويه صحن را سنگفرش كرد . مروان راهي را كه پدرش حَكَم براي رفتن به مسجد از آن مي گذشت ، سنگفرش كرد ، بدان علت كه پدرش پير و رنجور شده بود و
30 |
پاهايش را بر زمين مي كشيد و خاك آلود مي شد . چون مروان بدين سبب آن گذر را سنگفرش كرد . معاويه از او خواست ديگر بخش هاي اطراف مسجد را نيز مفروش سازد و او نيز اين كار را انجام داد . وي قصد داشت صحن زبير را نيز سنگفرش كند ، اما ابن زبير مانع او شد و گفت : مي خواهي نام زبير را از ميان برداري تا گفته شود صحن معاويه ؟
راوي گويد : مروان سنگفرش را ادامه داد و چون به مقابل سراي عثمان بن عبيدالله رسيد فراخنايي را كه جلوي سراي او بود واگذاشت . عبدالرحمان بن عثمان به او گفت : اگر اينجا را سنگفرش نكني آن را به خانه خود ضميمه خواهم كرد . بدين سان مروان آنجا را نيز مفروش ساخت . ( 1 )
مرمر جلو منبر
41 ـ محمد بن يحيي ، از محمد بن اسماعيل بن ابي فديك حديث كرد كه گفته است : گليمي را ديدم از آنِ عبدالله بن حسن بن حسن ، كه در جلوي منبر ، جايي كه سنگ مرمر هست ، پيش از گذاشتن اين سنگ ، پهن مي شده است . عبدالله بن حسن در سال صد و چهل به زندان رفت و چند روز پس از زنداني شدنش اين گليم همچنان آنجا انداخته ، اما سپس برداشته شد . چون در ماه رمضان سال صد و پنجاه حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابي طالب حكمران مدينه شد ، آن مرمر را تغيير داد و آن را از اطراف توسعه بخشيد و تا ستون ها ادامه داد ؛ بر وضعي كه اكنون نيز هست . در اين ميان ، مردي فاضل به نام ابومودود عبدالعزيز بن ابي سليمان ( 2 ) وابسته هذيل ، كه آنجا پيوسته نماز مي خواند از او خواست مصلاي وي را به همان حال كه هست واگذارد . او نيز آنجا را واگذاشت و سنگفرش را تا ستون هاي جلو ادامه نداد .
آن قسمتِ فرش شده با مرمر در اطراف منبر ميان شش ستون ، سه تا از سمت قبله ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . براي اطلاع بيشتر دراين باره ، بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص734 ـ 747 ـ م .
2 . عبدالعزيز بن ابي سليمان هذلي كه از وابستگان بني هذيل بود از سخن سرايان مدينه و راوي اي مقبول در طبقه ششم است . بنگريد به : تقريب التهذيب ، شماره 4112 .
31 |
سه تا از سمت مشرق و نيز سه تاي ديگر از سمت مغرب قرار گرفته است .
راوي گويد : مهدي عباسي در سال صد و شصت و يك در سفر حج به مدينه آمد . او به مالك بن انس گفت : مي خواهم منبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را به همان حالتِ نخستين خود بازگردانم . اما مالك گفت : اين منبر از چوب گز است و به اين چوب ها ميخ شده و بسته شده است . اگر آن را از جا برداري بيم دارم كه از هم بگسلد و از ميان برود . بنابراين صلاح نمي دانم آن را تغيير دهي .
از اين روي نظر مهدي از تغيير دادن منبر برگشت .
آب دهان انداختن در مسجد و علت استفاده از خلوق براي خوشبو كردن مسجد
42 ـ عبدالصمد بن عبدالوارث براي ما حديث كرد و گفت : عمر بن سليم براي ما نقل كرد و گفت : ابوالوليد براي ما نقل كرده كه از ابن عمر پرسيدم : آغاز زعفران ـ يعني استفاده از آن براي خوشبو كردن مسجد ـ كي بوده است ؟ گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نُخامه اي در مسجد ديد و فرمود : وه چه زشت است ! چه كسي چنين كرده است ؟ پس كسي كه اين آب دهان انداخته بود آمد و آن را پاك كرد و جايش را به زعفران اندود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اين كارش از آن يكي بهتر است » . ( 1 )
43 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : حاتم بن اسماعيل ، از يعقوب ابن مجاهد از ابوحَزْره يعقوب بن مجاهد ، از عُبادة بن وليد بن عُبادة بن صامت نقل كرد كه گفته است : من و پدرم آهنگ آن كرديم ، از اين گروه انصار ، پيش از آن كه از ميان روند ، علم ( 2 ) بياموزيم . نخستين كسي كه با او برخورد كرديم ابويسر بود . سپس به راه خود ادامه داديم و نزد جابر بن عبدالله رفتيم كه تنها يك جامه به خود پيچيده بود و نماز مي خواند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين از حديث هايي است كه فقط مؤلف آن را روايت كرده است . سمهودي در وفاء الوفا ( ج2 ، ص659 ) مي گويد : ابن شبه اين حديث را با سندي خوب روايت كرده است .
2 . در اين گونه سياق ها معمولاً مقصود از علم ، حديث است ـ م .
32 |
خود را از ميان مردم به او رساندم و ميان او و قبله نشستم و گفتم : خدايت توفيق دهاد ! تنها با يك جامه نماز مي خواني ، در حالي كه اين ردايت در كنارت روي زمين افتاده است ؟
راوي گويد : او دست بر روي سينه نهاد و انگشتان خويش از هم باز كرد و آنگاه گفت : مي خواستم احمقي همانند تو بر من وارد شود و ببيند من چه مي كنم و سپس همان كار را انجام دهد ؛ درست در همين جا كه هستيم ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه عصايي تهيه شده از شاخه نخل در دست داشت وارد شد . او در قبله مسجد ما اثر نخامه اي ديد ، آن را با عصاي خود پاك كرد و سپس رو به ما كرد و فرمود : كدامتان دوست داريد خدا از او روي بگرداند ؟ » گفتيم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، هيچ يك از ما چنين نمي خواهيم . فرمود : « هر كدام از شما چون به نماز ايستد خداوند پيش روي اوست . پس مباد به پيش رو يا سمت راست خود آب دهان بيفكند . آب دهان را بايد در سمت چپ و زير پاي چپ خود بر زمين افكند . اگر هم بناگاه و ناخواسته چيزي [ = آب دهان و خلط سينه اي ] بيرون افتاد با لباس خود چنين كند ـ و در اين هنگام جامه خود را در هم پيچيد و فرمود : « خوشبو كننده اي به من بدهيد . »
در اين هنگام جواني از طايفه برخاست و شتابان به خانه رفت و مشتي خلوق آورد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را بر نوك عصا قرار داد و بر جاي آن آب دهان ماليد .
جابر افزود : از همين جا بود كه در مساجد خود از بوي خوش استفاده كرديد . ( 1 )
44 ـ يحيي بن سعيد ، از ابن عجلان ، از عياض بن عبدالله بن ابي سرح ، از ابوسعيد خدري نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دوست داشت عصا در دست گيرد . او يك بار در حالي كه عصا در دست داشت به مسجد درآمد و اثر آب دهاني در مسجد ديد ، آن را با نوك عصا تراشيد و پاك كرد . سپس خشمگينانه رو به مردم كرد و فرمود : آيا هيچ كدام از شما دوست دارد كه كسي با او رو يا روي شود و آب دهان بر چهره اش بيفكند ؟ هرگاه كسي به نماز مي ايستد به خداي خويش روي مي كند . پس مباد در جلو و يا در سمت راست خود آب دهان بيندازد . تنها در سمت چپ مي تواند . اگر هم چيزي ناخواسته و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مسلم ( 3008 ) ، ابوداوود ( 485 ) ، بيهقي ( ج2 ، ص294 ) و ابن حِبّان ( 2265 ) اين حديث را نقل كرده اند .
33 |
بناگاه بيرون زند آن را به جامه خويش افكند ـ يحيي به هنگام گفتن اين جمله با دست به كناره رداي خود اشاره كرد . ( 1 )
45 ـ زهير بن حرب براي ما حديث كرد و گفت : سفيان ، از زهري از حُمَيد بن عبدالرحمان از ابوسعيد خدري خبر داد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نخامه اي در قبله مسجد ديد . آن را با ريگي تراشيد و سپس از اين كه كسي در جلو يا سمت راست خود آب دهان بيفكند نهي كرد و فرمود : « در سمت چپ يا زير پاي چپِ خود آب دهان بيفكنيد » . ( 2 )
46 ـ سفيان براي ما حديث كرد و گفت : حاتم بن اسماعيل ، از ابراهيم بن اسماعيل ، از ابن شهاب ، از حميد بن عبدالرحمان ، از ابوهريره و ابوسعيد خدري نقل كرد كه هر يك از اين دو از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چنين حديث نقل كردند كه بر ديوار مسجد آب دهاني ديد ، ريگي برداشت و آن را تراشيد سپس رو به مردم كرد ، آنان را نكوهيد و فرمود : « اگر كسي مي خواهد آب دهان بيندازد آن را در جلوي خود بر زمين نيندازد ، بلكه در سمت چپ بيفكند » ( 3 )
47 ـ احمد بن عيسي ما را حديث آورد و گفت : عبدالله بن وهب ، از يونس ، از ابن شهاب ، از حُمَيد بن عبدالرحمان نقل كرد كه از ابوهريره و ابوسعيد خدري شنيده كه مي گفته اند : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از سمت قبله [ مسجد ] آب دهاني ديد . ريگي برداشت و آن را تراشيد سپس فرمود : « مباد كسي در قبله يا در سمت راست خود آب دهان بيفكند . آب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 480 ) ، ابن ابي شيبه ( ج2 ، ص363 ) و احمد ( ج3 ، صص 9 و 24 ) اين حديث را نقل كرده و ابن خزيمه ( 880 ) ابن حبان ( 2270 ) و حاكم ( ج1 ، ص251 ) آن را صحيح دانسته اند . حاكم آن را به شرط مسلم صحيح دانسته و ذهبي نيز با او همرأي شده است . شيخ شعيب ارنؤوط در تخريج صحيح ابن حبان مي گويد : اسناد او حسن است .
2 . بخاري ( 414 ) ، مسلم ( 548 ) ، نسائي ( ج2 ، صص 51 و 52 ) ، احمد ( ج3 ، ص6 ) ، طيالسي ( 2227 ) ، حميدي ( 728 ) و بغوي ( 493 ) اين حديث را به طرق مختلف از سفيان ، از زهري ، از حميد بن عبدالرحمان ، از ابوسعيد خدري نقل كرده اند .
3 . بخاري ( 408 ، 409 ، 410 ، 411 ) ، مسلم ( 548 ) ، ابن ماجه ( 761 ) ، دارمي ( ج1 ، ص325 ) ، احمد ( ج3 ، صص 58 ، 88 و 33 ) و بيهقي ( ج2 ، ص293 ) اين حديث را در كتب خود آورده اند .
34 |
دهان را در سمت چپ يا زير پاي چپ خويش بر زمين افكنند » . ( 1 )
48 ـ غندر براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : از نافع شنيدم كه از عبدالله بن عمر نقل مي كرد كه گفته است رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در قبله مسجد آب دهاني ديد . چيزي برداشت و آن را تراشيد ، پس فرمود : مباد كسي در سمت قبله نُخامه بيفكند . آب دهان را در سمت چپ يا زير پاي خويش بر زمين افكند » . ( 2 )
49 ـ ابوعاصم براي ما نقل حديث كرد و گفت : ابن ابي روّاد ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آب دهاني در قبله ديد . در برگشت به سراغ آن آمد و آن را تراشيد . سپس فرمود : چون كسي نماز مي گزارد ، پروردگارش در پيش روي اوست . مباد در پيش روي يا سمت راست خود آب دهان بيندازد ، بلكه در سمت چپ خود بيفكند » ( 3 )
50 ـ عبدالوهاب براي ما حديث كرد و گفت : ايوب ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در قبله مسجد نُخامه اي ديد . آن را تراشيد و سپس رو به مردم كرد ، خشم و عتاب بر آنان آشكار ساخت و سپس فرمود : به هنگام نماز ، خدا پيش روي شماست . مباد كسي در نماز در پيش روي خود آب دهان بيفكند . ( 4 )
51 ـ خلاّدبن يزيد ، از عبدالعزيز بن ابي روّاد از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در هنگام نماز در قبله مسجد اثر آب دهاني ديد . چون نماز به پايان برد قطعه چوبي برداشت و آن را تراشيد . سپس خَلُوقي طلبيد و آنجا را خوشبو كرد . سپس رو به مردم كرد و فرمود : اي مردم ، چون كسي نماز گزارد ، مباد در پيش رو يا سمت راست خود تفو كند چرا كه رو به روي خداوند است . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منابع اين حديث همان است كه در شماره پيشين گذشت .
2 . اين حديث را بخاري ( 46 ، 573 ، 1213 ، 6111 ) ، مسلم ( 547 ) ، ابوداوود ( 479 ) ، نسائي ( ج2 ، ص51 ) ، ابن مالك در موطّأ ( ج1 ، ص194 ) ، ابن ماجه ( 763 ) و احمد ( ج2 ، صص 29 و 53 ) نقل كرده اند .
3 . منابع اين حديث همان است كه در شماره پيشين ذكر شده است .
4 . منابع ، اين حديث همان است كه در شماره پيشين ذكر شده است .
5 . منابع پيشگفته اين حديث را نيز نقل كرده اند .
35 |
52 ـ عبدالله بن بكر براي ما نقل كرد و گفت : حُمَيد ، [ از انس ] ( 1 ) براي ما نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آب دهاني در قبله مسجد ديد ، آن اندازه بدش آمد كه در چهره اش آشكار شد . اين آب دهان را تراشيد و فرمود : « هر كدامتان ـ يا هر كس ـ چون به نماز مي ايستد با خداي خود مناجات مي كند و خدايش ميان او و قبله اش است . پس آب دهان به سمت چپ يا زير پاي خود بيفكند . »
آنگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) [ گوشه ] جامه خود گرفت و آب دهان در آن انداخت . سپس آن را در هم پيچيد و فرمود : « يا آن كه چنين كند » . ( 2 )
53 ـ معاوية بن عمرو ما را حديث كرد و گفت : زائده از حُمَيد از انس نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در قبله آب دهاني ديد . به اندازه اي اندوهگين شد كه آثار آن در چهره اش پديدار گشت . سپس برخاست ، آن اثر را تراشيد و زدود . سپس فرمود : چون كسي از شما به نماز مي ايستد با پروردگار خود مناجات مي كند ، يا پروردگارش ميان او و قبله است . حُمَيد مي گويد : نمي دانم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كدام را فرمود ـ پس مباد كسي به سمت قبله تفو افكند . بلكه مي بايست به سمت چپ يا به زير پاي خويش افكند . »
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سپس در گوشه جامه خود آب دهان افكند ، آن قسمت از ردا را در هم پيچيد و سپس فرمود : « يا آن كه چنين كند . » ( 3 )
54 ـ عفان ما را حديث آورد و گفت : حماد بن سلمه ، از ثابت از ابونضره نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آب دهاني در قبله گاه مسجد ديد ، به سختي خشمگين شد تا اندازه اي كه نزديك بود كسي را كه آب دهان انداخته است نفرين كند . سپس فرمود : « مباد كسي از شما در قبله و يا در سمت راست خود آب دهان بيفكند ؛ چه ، در سمت راست او فرشته اي است . اما مي تواند آب دهان را در سمت چپ يا زير پاي چپ خود بيفكند . اگر هم در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين عبارت در متن ابن شبه وجود نداشته و محققان متن آن را از ديگر منابعي كه حديث را نقل كرده برگرفته اند ـ م .
2 . بخاري ( 412 ، 413 ، 1214 و 531 ) ، مسلم ( 551 ) ، احمد ( ج3 ، صص 176 ، 273 ، 278 ، 291 و 245 ) دارمي ( ج1 ، ص324 ) بيهقي ( ج1 ، ص255 و ج2 ، ص292 ) ، ابن ابي شيبه ( ج2 ، ص364 ) ، حُمَيدي ( 1219 ) ، بغوي ( 491 ) و ابن حِبّان ( 2267 ) اين حديث را نقل كرده اند .
3 . منابع پيشگفته ، اين حديث را نيز آورده اند .
36 |
سمت چپ كسي ديگر بود در جامه خود بيفكند » ـ و در اين هنگام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آب دهان در جامه خويش افكند و جامه را به هم ماليد . ( 1 )
55 ـ گفت : حماد ، از حميد ، از انس ، همانند آن سخن از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرد . ( 2 )
56 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد ، از ثابت ، از ابونضره همانند اين حديث را نقل كرده ، با اين تفاوت كه در روايت وي اين عبارت نيز آمده است : « اگر در سمت چپ او كسي بود مكروه است بدان سمت آب دهان افكنده شود ، بلكه در اين صورت بايد آب دهان در جامه خود بيفكند » ( 3 )
57 ـ حماد از حميد ، از انس همانند اين حديث را نقل كرد . ( 4 )
58 ـ حماد از جريري ، از ابونضره نقل كرد كه آن كسي كه آب دهان انداخته بود مقداري زعفران آورد و آن محل را زعفران اندود كرد . اين كار ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را خوشايند افتاد . ( 5 )
59 ـ گفت : حماد از هشام بن عروه از پدرش نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در قبله مسجد آب دهاني ديد و آن را تراشيد و زدود . ( 6 )
60 ـ محمد بن حاتم ما را حديث كرد و گفت : شجاع بن وليد براي ما نقل كرد و گفت : ليث از محارب بن دثار از اُبيّ ابن كعب نقل كرده است كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر ديوار مسجد آب دهاني ديد ، آن را با تكه پارچه اي زدود ، پارچه را از مسجد بيرون برد و آنگاه مقداري خوشبو كننده ، زعفران يا ورس بر آن جا ماليد . ( 7 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند اين حديث حسن است و احاديث گذشته آن را گواهي مي كند .
2 . اين همان حديث انس است كه در شماره 52 گذشت .
3 . اين حديث حسن است و احاديث پيشين آن را گواهي مي كند .
4 . منابع اين حديث همان است كه براي حديث شماره 52 ذكر شده است .
5 . حديث از آنهايي است كه فقط ابن شبه آن را آورده و سندش چونان كه در وفاء الوفا ( ج2 ، ص660 ) آمده ، سندي خوب است .
6 . حديثي مرسل و صحيح است . اما بخاري ( 407 ) ، مسلم ( 549 ) ، مالك ( ج1 ، ص195 ) ، ابن ماجه ( 764 ) و احمد ( ج6 ، ص148 ) آن را از طريق هشام از عروه ، از پدرش ، از عايشه به نحو متصل روايت كرده اند .
7 . سند اين حديث ضعيف و مشتمل بر شجاع بن وليد است كه ابن حجر در تقريب التهذيب درباره اش مي گويد : راستگوي و پرهيزگار است اما اوهامي دارد .
37 |
61 ـ عاصم براي ما نقل كرد و گفت : فرج بن فضاله ، از ابو [ سعد ] ( 1 ) نقل كرد كه گفته است : واثلة بن اسقع را ديدم كه به مسجد دمشق درآمد ، آنجا نماز خواند ، آب دهان خويش را [ چون خواست بيفكند ] به زير پاي چپش انداخت و پاي خود را بر زمين كشيد . چون برگشت او را گفتم : تو از صحابه رسول خدايي و در مسجد آب دهان مي افكني ؟ گفت : خود ديدم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين كرد . ( 2 )
62 ـ اسحاق بن ادريس ما را حديث آورد و گفت : عبدالأَعلي ابن عبدالأعلي براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن اسحاق گفت : پدرم عبدالله بن عامر بن [ سعد ] ( 3 ) ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمود : اگر كسي از شما در مسجد آب دهان بيفكند آن را پنهان كند ، مباد تن يا لباس مسلماني ديگر بدان بخورد و او را بيازارد » . ( 4 )
63 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن عامر از محمد بن اسحاق ، از عبدالله بن محمد به سند خود همانند اين حديث را نقل كرده است . ( 5 )
64 ـ ابوعاصم براي ما نقل كرد و گفت : سعيد براي ما حديث كرد و گفت : قتاده براي ما نقل كرد كه انس بن مالك حديث آورده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود آب دهان انداختن در مسجد گناه است و كفاره اين گناه نيز دفن آن » . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محققان متن عربي ياد آورد شده اند كه اين نام « سعيد » نيز ثبت شده ، اما اين يك تصحيف است و درست همان است كه به نقل از منابع ديگر در اينجا ضبط شده است .
2 . احمد ( ج3 ، ص490 ) ، ابوداوود ( 481 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج22 ، ص212 ) اين حديث را نقل كرده اند . سند حديث مشتمل است بر فرج بن فضاله ، و او راويي ضعيف است . همچنين نام ابوسعد در اين سند آمده كه ابوسعيد هم گفته مي شود و به هر روي مجهول و ناشناخته است .
3 . در متن ابن شبه اين نام « سعيد » ضبط شده بوده و محققان متن عربي آن را به سعد تصحيح كرده اند . چونان كه در كتاب هاي تخريج احاديث آمده ، نام كامل او عامر بن سعد بن ابيوقاص است .
4 . سند اين حديث حسن است ، محمد بن اسحاق حديث حسن مي آورد و به تحديث نيز در اينجا تصريح كرده است . اين حديث را احمد ( ج1 ، ص179 ) ، ابن ابي شيبه ( ج2 ، ص367 ) ، بيهقي در شعب الايمان ( 11179 ) ، فراء ( 808 و 824 ) ، بزار ( 1127 ) ، ابن خزيمه ( 1311 ) و دورقي ( 29 ) اين حديث را نقل كرده اند .
5 . همان منابع پيشين را بنگريد .
6 . بخاري ( 415 ) ، مسلم ( 552 ج56 ) ، ابوداوود ( 474 ، 475 ، 476 ، 477 ) ، ترمذي ( 572 ) نسائي ( ج2 ، صص 50 و 51 ) احمد ( ج3 ، صص 173 ، 232 ، 277 ، 289 ) ، دارمي ( ج1 ، ص324 ) ، بيهقي ( ج2 ، ص291 ) ، ابن ابي شيبه ( ج2 ، ص365 ) ، بغوي ( 488 ) ، ابن خزيمه ( 1309 ) ، ابن حبان ( 1635 و 1637 ) ، طبراني در معجم الصغير ( ج1 ، ص40 ) ، ابوعوانه ( ج1 ، صص 404 و 405 ) ، عبدالرزاق ( 1697 ) و طيالسي ( 1988 ) اين حديث را آورده اند .
38 |
65 ـ ابونعيم براي ما نقل كرد و گفت : شعبه و هشام از قتاده از انس نقل كرده اند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « بزاق انداختن ـ به روايت شعبه ـ تفو انداختن ـ به روايت هشام ـ در مسجد گناه است و كفاره اش دفن آن » . ( 1 )
66 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : يزيد بن هارون ، از هشام بن حسان ، از واصل ، از ابوعُيَيْنه از يحيي بن عقيل از يحيي بن يَعْمُر از ابوذر غفاري از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده است كه فرمود : « امتم با همه كرده هاي خوب و بدشان در برابر ديدگانم نهاده شدند و ديدم كه زشت ترين كار آنها آب دهاني است كه در مسجد بيفكنند و دفن نشود » . ( 2 )
67 ـ اسحاق بن ادريس براي ما نقل كرد و گفت : مهدي بن ميمون از واصل از يحيي ابن عقيل از يحيي بن يعمر از ابوذر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده است كه فرمود : همان متن حديث پيشين . ( 3 )
68 ـ محمد بن حميد براي ما نقل كرد و گفت : ابوعبيد از حسين بن واقد ، از ابوغالب از ابوامامه نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس در مسجد آب دهان بيفكند او را يك گناه است و هر كس آن را با خاك بپوشاند او را يك حسنه است » . ( 4 )
69 ـ قعنبي براي ما نقل كرد و گفت : ابولهيعه از مقدام بن سلامه از عباس بن خُلَيد حرثي نقل كرد كه شنيده است [ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ] مي فرمايد : اگر كسي در مسجد آب دهان بيفكند مسجد خود را از اين آب دهان درهم مي كشد ، چونان كه اگر چيزي در دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان منابع و اسناد پيشين .
2 . مسلم ( 553 ) ، بخاري در ادب المفرد ( 230 ) ، ابن ابي شيبه ( ج9 ، صص 29 و 30 ) ، ابن ماجه ( 3683 ) ، احمد ( ج5 ، صص 78 و 180 ) ، بيهقي ( ج2 ، ص291 ) ، طيالسي ( 483 ) ، بغوي در شرح السنه ( 489 ) ، ابن حِبّان ( 1640 و 1641 ) و ابوعوانه ( ج1 ، ص406 ) اين حديث را نقل كرده اند .
3 . همان منابع پيشين .
4 . احمد ( ج5 ، ص260 ) و چونان كه در مجمع الزوائد ( ج2 ، ص18 ) آمده ، طبراني در معجم الكبير اين حديث را نقل كرده اند . هيثمي مي گويد : رجال احمد همه موثق هستند .
39 |
بفشرند به هم جمع شود » . ( 1 )
70 ـ ابواحمد ما را حديث كرد و گفت : مسعر از يكي از مردان بني فزاره از زياد بن ملقط از ابوهريره نقل كرد كه [ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ] مي فرمايد : « بايد مسجد از آب دهان پاك و به دور باشد ، آن سان كه بدن از آتش دور داشته مي شود . »
71 ـ ابواحمد براي ما حديث آورد و گفت : مسعر از عمرو بن مُرّه ما را حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درمسجد آب دهان انداختوآن رابا نعلين ـ يا گفت با پاي افزار به زمين ماليد . ( 2 )
72 ـ ابوداوود ما را حديث كرد و گفت : حرب بن شداد ، از يحيي نقل كرد كه ابوعبيده جراح در مسجد آب دهان انداخت و آن را خاكپوش نكرد . پس [ به هنگام شب ] چراغي آورد و آن را جست و به خاك پوشاند .
73 ـ محمد بن سنان براي ما نقل كرد و گفت : شريك از ابراهيم بن مهاجر از مجاهد نقل كرد كه گفته است : ابن قتاده در مسجد آب دهان انداخت . پس بيرون شد و چراغي آورد و آن را جست و جو كرد . تا آن را يافت و دفن كرد و گفت : سپاس خدايي را كه مرا بر اين گناه نميراند .
74 ـ محمد بن يحيي از ابوضمره ، از عبيدالله بن عمر نقل كرده است كه گفت : من و محمد بن ابي بكر در مسجد نشسته بوديم . محمد بن ابي بكر آبي به دهان برد و مضمضه كرد و سپس آن را در مسجد بر زمين ريخت . قاسم بن محمد از او پرسيد : آيا در مسجد مضمضه مي كني ؟ گفت : تو خود كارهاي بدتر از اين انجام مي دهي . آب دهان و مخاط بيني و سينه در مسجد بر زمين مي افكني . قاسم پاسخ داد ، اين چيزي است كه مردم را از آن گريز نبود . اما آنچه آن را چاره هست از مسجدش دور بدار .
75 ـ محمد بن يحيي از ابن ابي فديك از ابومودود از عبدالرحمان بن ابي حَدْرَدْ اَسلمي از ابوهريره نقل كرده است كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس بدين مسجدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث موقوف و ضعيف است ؛ سند مشتمل بر ابن لِهيعَه است كه او را ضعيف دانسته اند .
2 . سند اين حديث حسن است . مقصود از ابن مُره در سند اين حديث عمر بن مُرّه جهني ، از صحابه است كه به كينه ابوطلحه خوانده مي شد و چنان كه ابن حجر در تقريب التهذيب ( شماره 5129 ) آورده است ، به روزگار خلافت معاويه در شام درگذشت .
40 |
درآيد و آب دهان يا آب بيني بر زمين افكند ، بايد زمين را بكند و آن آب دهان و بيني را بدان گودال بكشاند و به خاك بپوشاند اگر هم نمي تواند چنين كند در جامه خويش آب دهان افكند و آن را بيرون برد » . ( 1 )
76 ـ محمد بن يحيي از يعلي بن عبيد ، از محمد بن سوقه ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است كه گفت : « هر كس در مسجد آب دهان بيفكند در روز قيامت در حالي برانگيخته شود كه آن آب دهان بر چهره اوست » ( 2 )
77 ـ محمد بن يحيي از حكم بن سليم ، از ايوب بن سليمان بن يسار نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نخامه اي بر ديوار مسجد ديد . آن را تراشيد و بر جايش خوشبو كننده اي ماليد . ( 3 )
78 ـ موسي بن اسماعيل ما را حديث كرد و گفت : حماد از سعيد جريري از طاووس نقل كرد كه شبي معاوية بن ابي سفيان در مسجد آب دهان انداخت . پس بيرون شد و با شعله آتشي برگشت وبه جست و جوي آب دهان خود پرداخت تا آن را يافت و دفن كرد .
79 ـ موسي ما را حديث كرد و گفت : ابوسفيان حماد زهري براي ما نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « به بهشت درآمدم و حسنات و سيئاتي بي شمار از آدميان ديدم و [ نيز ديدم كه ] آب دهان افكندن در مسجد يك گناه و زدودن آن يك حسنه است » . ( 4 )
80 ـ عبدالله بن رجاء ما را حديث كرد و گفت : اسرائيل از منصور از ابراهيم براي ما نقل كرد و گفت : آب دهان در مسجد يك گناه است و كفاره اش نيز دفن آن .
81 ـ عمرو بن مرزوق ما را حديث كرد و گفت : شعبه از منصور نقل كرد كه گفت : اين سخن مجاهد را كه آب دهان در مسجد گناه است براي ابراهيم نقل كردم و او افزود : كفاره آن نيز دفن آن است . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 477 ) و احمد ( ج2 ، ص324 ) هر دو از طريق ابوهريره با سندي صحيح واختلافي اندك در عبارت اين حديث را نقل كرده اند .
2 . چونان كه در مجمع الزوائد ( ج2 ، ص19 ) آمده ، بزار اين حديث را نقل كرده است . هيثمي مي گويد : سند حديث مشتمل بر عاصم بن عمر است كه بخاري و گروهي ديگر او را ضعيف دانسته اند اما ابن حِبّان نام او را در رديف ثقات آورده است .
3 . حديث مرسل و ضعيف است .
4 . حديث مرسل و ضعيف است .
41 |
82 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن قدامه از پدرش نقل كرد كه عثمان بن مظعون به سمت قبله تفو انداخت سپس از اين كار غمگين شد . همسرش از او پرسيد : چه شده است كه تو را دل آزرده مي بينم ؟ گفت : چيزي نيست جز اين كه در حال نماز خواندن آب دهان به سمت قبله افكندم . اما پس از نماز بدان جا كه آب دهان انداخته بودم رفتم و آن را شستم . سپس خوشبو كننده اي ساختم و آنجا را خوشبو كردم . او نخستين بار بود كه قبله مسجد را خَلُوق ماليد .
83 ـ محمد بن يحيي ما را حديث كرد و گفت : عبدالعزيز عمران از كثير بن عبدالرحمان بن ابي سعيد خدري از پدرش از ابوسعيد خبر داده است كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آب دهان افكندن در مسجد گناه است و كفاره اش دفن آن . »
[ راوي ] گفت : ابو سعيد در مسجد آب دهان انداخت . پس برگشت و آن را به خاك پوشاند . ( 1 )
84 ـ محمد بن يحيي از مالك از هشام بن عروه از پدرش از عايشه نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ديوار مسجد آب دهان مخاط يا نخامه اي ديد و آن را تراشيد . ( 2 )
85 ـ محمد بن يحيي ، از عمرو بن هارون ، از هشام از يحيي بن ابي كثير از حضرمي نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اگر كسي در مسجد شپشي بيند ، آن را در جامه خويش بپيچد و در مسجد نكشد » . ( 3 )
86 ـ محمد بن يحيي از محمد بن عبدالله از شيبة بن نصاح نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اگر كسي هنگامي كه در مسجد است شپشي در جامه خود ببيند براي آن گودالي بكند و آن را در گودال قرار دهد و بر آن آب دهان بيفكند كه اين كفاره آن كار [ = كشتن شپش ] است » . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند اين حديث سست است . سند مشتمل است بر عبدالعزيز بن عمران و او راويي متروك است .
2 . حديث صحيح و منابع آن همان منابعي است كه براي حديث شماره 59 ذكر شد .
3 . احمد ( ج5 ، ص410 ) اين حديث را از حضرمي ، از مردي از انصار نقل كرده است . هيثمي در مجمع الزوائد ( ج2 ، ص20 ) مي نويسد : احمد اين حديث را نقل كرده و رجال سند او ثقه هستند .
4 . حديث مرسل و حسن است . ابن حجر در تقريب التهذيب شماره 2850 شيبة بن نصاح را كه در سند اين حديث است ، توثيق كرده است .
42 |
كراهت بلند كردن صدا ، جستن گمشدگان و داد و ستد در مسجد
كراهت بلند كردن صدا ، جستن گمشدگان و داد و ستد در مسجد
87 ـ عبدالله بن يزيد براي ما حديث كرد و گفت : حَيْوَة بن شُرَيح براي ما نقل كرد و گفت : از ابوالأسود شنيدم كه مي گفت : ابوعبدالله شداد برايم نقل كرده كه از ابوهريره شنيده است كه مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس بشنود كسي در مسجد گمشده خود را اعلام مي كند و مي جويد در پاسخش بگويد : خدا هرگز او را به تو برنگرداند ؛ چرا كه مسجد براي اين كارها ساخته نشده است » . ( 1 )
88 ـ مُؤمِّل بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از علقمة بن يزيد ، از سليمان بن بريده ، از پدرش نقل كرده است كه به هنگام نماز رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجد ، عربي گفت ( 2 ) : « هر كس بشنود كه كسي گمشده خود را در مسجد مي جويد ، بگويد خدا هرگز آن را به تو باز نگرداند ؛ چرا كه مسجدها براي اين كار ساخته نشده اند » . ( 3 )
89 ـ مُؤمِّل بن اسماعيل ما را حديث كرد و گفت : سفيان از علقمه بن يزيد ، از سليمان بن بريده ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نماز صبح را در مسجد به پايان برد ، عربي برخاست و گفت : چه كسي شتر سرخ موي مرا سراغ دارد ؟ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هرگز آن را نيابي ! هرگز آن را نيابي ! هرگز آن را نيابي ! مسجدها براي اهداف خاص خود ساخته شده اند . » ( 4 )
90 ـ سعيد بن سليمان براي ما نقل كرد و گفت : اسحاق بن سليمان ، از ابوسنان ، از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مسلم ( 568 ) ، ابوداوود ( 473 ) ، ابن ماجه ( 767 ) ، احمد ( ج2 ، ص349 ) ، بيهقي در سنن ( ج2 ، ص447 و ج 6 ، صص 196 و 10 و 102 ) اين حديث را آورده ، و ابن خزيمه ( 1302 ) ، ابن حبان ( 1615 ) و ابوعوانه ( ج1 ، ص406 ) آن را صحيح دانسته اند .
2 . در اين بخش قاعدتاً بايد افتادگي وجود داشته باشد و اين سخن قاعدتاً مي بايست سخن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) باشد ، چونان كه ديگر احاديث اين را تأييد مي كند ـ م .
3 . منابع و مصادري كه اين حديث را روايت كرده اند ، در ذيل شماره 90 خواهد آمد .
4 . منابع اين حديث همان است كه در شماره پسين مي خوانيد .
43 |
علقمة بن مرثد از ابن بريده ، از پدرش نقل كرد كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نماز را به پايان برده بود كه شنيد عربي باديه نشين شتر خود را مي جويد و مي گويد : چه كسي شتر سرخ موي مرا يافته است ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه اين شنيد فرمود : « هرگز نيابي ! هرگز نيابي ! مسجدها براي اهداف خاص خود ساخته شده اند . » ( 1 )
91 ـ يحيي بن سعيد از ابن عجلان از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از اين كه در مسجد داد و ستد شود ، در آن شعر خوانده شود ، در آن گمشدگان جسته شوند و در آن مردم پيش از نماز تجمع هايي ديگر تشكيل دهند ، نهي فرمود . ( 2 )
92 ـ محمد بن مخلد براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن جعفر ، از يزيد بن خصيفه و محمد بن عبدالرحمان بن ثَوْبان نقل كرد كه گفته اند : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر كس گمشده اي در مسجد بجويد [ او را ] پاسخ گوييد : خداوند آن را به تو باز نگرداند . » هر كس هم در مسجد كالايي بفروشد [ به او ] بگوييد : « خداوند در اين تجارت سودي قرار ندهد » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مسلم ( 569 ، ح 80 و 81 ) ، نسائي در عمل اليوم و الليلة ( 174 ) ، ابن ماجه ( 765 ) ، ابن ابي شيبه ( ج2 ، 499 ) ، طيالسي ( 804 ) ، بيهقي در سنن ( ج2 ، ص447 ، ج6 ، ص196 و ج10 ، ص103 ) و عبدالرزاق ( 1721 ) اين حديث را نقل كرده و ابن خزيمه ( 1301 ) ، ابن حِبّان ( 1652 ) و ابوعوانه ( ج1 ، ص407 ) آن را صحيح دانسته اند . نسائي در عمل اليوم و الليلة ( 175 ) اين حديث را از طريق مسعر از علقمه بن مرثد از ابن بريده از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به طور مرسل نقل كرده است . نووي در شرح مسلم ( ج5 ، ص55 ) در توضيح عبارت « انما بنيت المساجد لما بنيت له » ؛ « مسجدها براي اهداف خاص خود ساخته شده اند » مي گويد : مقصود از اهداف خاص ياد خدا ، نماز ، علم و گفت و گو در كارهاي خير و همانند آن است .
2 . ابوداوود ( 1079 ) ، ترمذي ( 322 ) ، نسائي ( ج2 ، ص48 ) ، ابن ماجه ( 749 و 776 و 1133 ) ، احمد ( ج2 ، ص 179 ) ، و بيهقي ( ج2 ، ص448 ) اين حديث را آورده اند و ترمذي گفته : اين حديثي حسن است . احمد شاكر در پاورقي خود بر حديث شماره 322 در شرح ترمذي مي نويسد : بلكه اين حديث صحيح است : ابن خزيمه و قاضي ابوبكر ابن العربي آن را صحيح دانسته اند .
3 . حديثي مرسل و صحيح است . محمد بن عبدالرحمان بن ثوبان ، مدني از عامر قريش و چونان كه ابن حجر در تقريب ( 6088 ) مي آورد ، ثقه است . اين حديث را چنان كه در مجمع الزوائد ( ج2 ، ص25 ) آمده ، طبراني در معجم الكبير از طريق عبدالرحمان بن ثوبان از پدرش نقل كرده است . هيثمي مي گويد : نديده ام كسي شرح حال او را نوشته باشد .
ترمذي ( 1321 ) ، نسائي در عمل اليوم و الليلة ( 176 ) ، دارمي ( ج1 ، ص326 ) و بيهقي ( ج2 ، ص447 ) اين حديث را به صورت موصول از طريق محمد بن عبدالرحمان بن ثوبان از ابوهريره نقل كرده اند .
ابن خزيمه ( 1305 ) ، ابن حِبّان ( 1650 ) و حاكم ( ج2 ، ص56 ) اين حديث را صحيح دانسته اند و ذهبي نيز با آنان همرأي شده است .
ابن سني ( 153 ) و ابن جارود ( 562 ) اين حديث را نقل كرده اند . ترمذي آن را حسن دانسته و شيخ شعيب ارنؤوط در بيان مصادر صحيح ابن حبان ( 1650 ) آن را صحيح دانسته ، امام بغوي در شرح السنه ( ج2 ، 373 ) گفته است : شماري از عالمان داد و ستد را در مسجد مكروه دانسته اند . احمد و اسحاق اين گونه نظر داده اند . برخي از تابعان اين كار را اجازه فرموده اند و از عطاء بن يسار نقل شده است كه اگر با كسي از آنها كه در مسجد داد و ستد مي كنند برخورد مي كرد ، به او مي گفت : برخيز و به بازار دنيا برو ؛ اينجا بازار آخرت است .
مالك در موطأ ( ج1 ، ص174 ) اين حديث را بلاغاً روايت كرده است .
درباره ديدگاه هاي عالمان در مسأله داد و ستد در مسجد بنگريد به : فتح الباري ، ج1 ، صص 560 و 561 .
44 |
93 ـ محمد بن يحيي از محمد بن جعفر بن ابي كثير از يزيد بن خصيفه از محمدبن عبدالرحمان از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همانند حديث پيشين را نقل كرده است ( 1 )
94 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : ابن وهب ، از يحيي بن عبدالله ابن سالم از شريك بن اَبي نَمِر از عطاء بن يسار نقل كرد كه مردي در مسجد در پي شتري گمشده بود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) صداي او را شنيد و پرسيد : چه مي گويد ؟ گفتند : در پي شتر گمشده خود است . فرمود : هرگز شتر خود را نيابي . اگر شنيديد كسي در مسجد چيزي را مي جويد بگوييد : هرگز كالاي خود را نيابي ! و هرگز گمشده ات به تو بازنگردد ! » ( 2 )
95 ـ محمد بن يحيي از قاسم بن عبدالله عمري ، از ابن عجلان ، از يعقوب بن عبدالله اَشَجّ از بشر بن سعيد نقل كرد كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد كسي در مسجد گمشده خود را مي جويد . فرمود : « هرگز گمشده خود را نيابي ! [ آنگاه به مردم فرمود : ] بگوييد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرسل و صحيح است و منابع آن در شماره پيشين گذشت .
2 . مرسل و صحيح است . عطاء بن يسار مشهور به هلالي مدني وابسته ميمونه ، و چنان كه ابن حجر در تقريب ( 4621 ) آورده ، ثقه و فاضل است . مضمون همين حديث به صورت مرفوع در شماره 90 از سليمان بن بريده از پدرش نقل شد و آن حديث گواه حديث اخير است .
45 |
هرگز نيابي ! » ( 1 )
96 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حَمّاد بن سلمه از عطاء بن سائب از شعبي براي ما حديث كرد كه مردي اسب گمشده خود را در مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جست . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را از اين كار نهي فرمود و از اين كه در مسجد گمشده خود را اعلام كند و بجويد باز داشت . ( 2 )
97 ـ احمد بن معاويه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان از محمد بن منكدر حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مردي را ديد كه گمشده اي در مسجد مي جويد ، فرمود : « اي كسي كه گمشده مي جويي ، كسي جز تو آن را بيابد ! » ( 3 )
98 ـ احمد بن معاويه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان از ابن عجلان از بكير بن عبدالله نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « نيابي ! [ همچنين به مردم فرمود : ] بگوييد : نيابي » ( 4 )
99 ـ محمد بن يحيي از سفيان بن عيينه از عمرو از طاووس نقل كرد كه گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد مردي گمشده خود را در مسجد مي جويد . فرمود : « هيچ گاه آن را نيابي ! » ( 5 )
100 ـ عبدالملك بن عمرو براي ما نقل كرد و گفت : سفيان از يزيد بن خصيفه از محمد بن عبدالرحمان قرشي از ابن عبدالله وابسته شدّاد بن هاد از ابوهريره نقل كرد كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل است . چنان كه ابن حجر در تقريب مي گويد ، يعقوب بن عبدالله بن اَشَجّ ثقه است آن گونه كه ابن ابي حاتم در جرح و التعديل ( ج2 ، ص358 ) مي گويد ، بشر بن سعيد همان كندي است كه از ابوامامه حديث نقل مي كند و معاويه نيز از او نقل مي كند . ابن ابي حاتم درباره او جرح يا تعديلي نياورده است .
مطابق مضمون اين حديث به صورت مرفوع و از طريق ابن عجلان از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش در شماره 91 گذشت . منابع حديث را در ذيل آن شماره بنگريد .
2 . مرسل و صحيح است و رجال آن ثقه اند .
3 . حديث مرسل و حسن است و رجال آن ثقه هستند . از اين ميان ابن ابي حاتم در جرح و التعديل ( ج2 ، ص 76 ) براي احمد بن معاويه شرح حال نگاشته و در عين حال هيچ جرح و يا تعديلي در مورد او يادآور نشده است .
4 . مرسل و حسن است . بكير بن عبدالله همان ابن اشجع وابسته بني مخزوم و چنان كه ابن حجر در تقريب ( 762 ) مي گويد ثقه است .
5 . مرسل و صحيح است . چنان كه ابن حجر در تقريب ( 3020 ) مي گويد : طاووس همان ابن كيسان يماني و نامش ذكوان است و فقيهي ثقه و فاضل است .
46 |
گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد مردي گمشده اي در مسجد مي جويد . فرمود : « هيچ گاه نيابي ! مسجدها براي چنين كاري ساخته نشده است » ( 1 )
101 ـ يحيي بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : جعد براي ما نقل كرد و گفت : يزيد بن خُصَيفه از سائب بن يزيد نقل كرد كه گفت : در مسجد خوابيده بودم كه مردي وارد شد . سر خود را بلند كردم ؛ ديدم عمر است . گفت : « برو و آن دو مرد را بياور » . من رفتم و آنها را آوردم . پرسيد شما كه هستيد و از كجاييد ؟ گفتند : از مردمان طايف هستيم . گفت : اگر از مردم اين شهر مي بوديد پيش از آن كه تازيانه بخوريد ، از من جدا نمي شديد ، شما در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) صدايتان را بلند مي كنيد ! ( 2 )
102 ـ حبان بن بشر براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن آدم ، از ابوادريس ، از محمدبن عمرو بن علقمه از محمد بن عبدالرحمان بن حاجب از پدرش نقل كرد كه گفت : ميان عثمان و طلحه در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مشاجره اي روي داد . خبر آن به عمر رسيد . عمر به سراغ آنان آمد و در حالي به مسجد رسيد كه عثمان رفته و طلحه مانده بود . گفت : آيا در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سخنان بيهوده و ناروا بر زبان مي آوريد ؟
راوي گويد : طلحه پس از شنيدن اين سخن دو زانو شد و گفت : من به خداوند سوگند ، ستمديده و ناسزا شنيده ام ! عمر گفت : آيا در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سخنان بيهوده و ناروا به زبان مي آوريد ؟ از من رهايي نخواهي يافت . [ طلحه ديگر بار ] گفت : اي اميرمؤمنان ، از خدا پرواكن ! از خدا پرواكن ، به خدا سوگند من همان ستمديده ناسزا شنيده ام !
در اين هنگام امّ سلمه از حجره خود گفت : « به خدا سوگند ، طلحه ستمديده و ناسزا شنيده است » . راوي گويد : چنين بود كه عمر از طلحه دست بداشت سپس به سراغ ام سلمه رفت و گفت : چه مي گويي ؟
ابن خطاب تازه آشناست و اگر طلحه را دشنام مي داد طلحه نيز او را دشنام مي گفت و اگر طلحه را مي زد طلحه نيز او را مي زد . اما خداوند عمر را تازيانه اي داد كه با آن مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث صحيح است . منابع آن در شماره 87 گذشت .
2 . بخاري ( 470 ) اين حديث را نقل كرده است .
47 |
را از آنچه نبايد بكنند باز مي دارد .
103 ـ ابوايوب سليمان بن داوود براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن سعد ، از پدرش از جدش نقل كرد كه : عمر بن خطاب صداي مردي را در مسجد شنيد . او را گفت : آيا مي داني كه اكنون كجايي ؟ آيا مي داني اكنون كجايي ؟ ـ گويا عمر صداي بلند را خوش نمي داشت .
104 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : ابن وهب ما را حديث آورد و گفت : اسامه بن زيد ، از نافع از ابن عمر نقل كرد كه عمر بن خطاب چون نماز را به پايان مي برد در مسجد اعلان مي داشت : هان ! از سر و صدا حذر كنيد . همچنين مي گفت : در قسمت بالاي مسجد ( 1 ) سر و صدا كنيد .
105 ـ عثمان بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن انس ، از ابونضر سالم نقل كرده است كه عمر جايي در كنار مسجد اختصاص داد كه آن را « بطيحاء » مي ناميدند . آنگاه گفت : هر كس مي خواهد سر و صدا كند يا صداي خود را بلند كند و يا شعري بخواند بدان جا رود .
106 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : مالك از ابونضر ، از سام بن عبدالله همانند اين حديث را براي ما نقل كرده است . محمد بن يحيي مي افزايد : پس از عمر در توسعه هاي مسجد ، اين قسمت ( بطيحاء ) در داخل مسجد قرار گرفت .
107 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حمّاد بن سلمه از محمد بن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده نقل كرد كه عمر بن خطاب صداي گروهي از تاجران را شنيد كه در مسجد از دنيا و تجارت خود سخن مي گويند . پس گفت : اين مسجدها براي ياد خدا ساخته شده است . اگر از تجارت و دنيايتان سخن مي گوييد به بقيع برويد .
108 ـ محمد بن حُمَيد براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن مبارك از معمر ، از عبدالكريم جزري از سعيد بن مسيب نقل كرد كه گفته است : اگر حكومتي به من واگذار شده بود اجازه نمي دادم هيچ كس با ديگري در مسجد مشاجره كند .
109 ـ حكم بن موسي براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن حمزه ، از نعمان از مكحول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود قسمتي جداگانه و بيرون از محدوده اصلي مسجد است ـ م .
48 |
نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين كه در مسجد صدا به سخنان بيهوده بلند شود نهي فرمود . تا حدّي كه در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مردي با تازيانه ايستاده بود و هر كه را چنين مي كرد با تازيانه مي نواخت .
راوي گويد : در اين مسجد نه شمشيري كشيده مي شود و نه كسي تير به دست از آن مي گذرد ، مگر اين كه پيكان تير را گرفته باشد . نه معبري در آن قرار داده مي شود ( 1 ) نه در آن اقامه حدّ مي شود ، نه در آن شعر خوانده مي شود و نه كسي گوشت به دست از آن مي گذرد . ( 2 )
110 ـ ابن عايشه و مسلم بن ابراهيم براي ما نقل كردند و گفتند : حارث بن نَبْهان از ابوسعد عتبة بن يقظان از مَكْحُول از واثلة بن اسقع نقل كردند كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : ديوانگانتان ، كودكانتان ، دادو ستدتان و صدا بلند كردن ـ و مسلم افزوده است : و نزاع هايتان ـ اقامه حدودتان و شمشير كشيدن هايتان ـ را از مسجدهايمان ـ و ابن عايشه افزود : يا مسجدهايتان ـ دور كنيد ، در جمعه ها آن را خوشبو كنيد و ميزاب ها را بيرون مسجد و بر كنار درهاي مسجد قرار دهيد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محققان متن عربي ، عبارت « اِلاّ لذكر او صلاة و لا » را به نقل از معجم الزوائد ( ج2 ، ص24 ) بدين افزوده اند و مقصود آن است كه جز براي ياد خدا و نماز ، از مسجد استفاده نشود .
2 . حديث مرسل و حسن است ؛ چه آن گونه كه ابن حجر در تقريب گفته ، مكحول ثقه و فقيه است . ابن ماجه ( 748 ) حديثي باعين مضمون و از طريق ابن عمر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده است كه فرمود : كارهايي هست كه در مسجد نبايد انجام بگيرد ، نبايد در آن راه قرار داده شود ، نبايد در آن شمشير بركشيده شود ، نبايد در آن كمان به دست گرفته شود ، نبايد در آن تير انداخته شود ، نبايد با در دست داشتن گوشت تازه از آن عبور كنند ، نبايد در آن ، حدّ جاري شود ، نبايد در آن كسي قصاص شود و نبايد بازار قرار داده شود » . در زوائد مي گويد : سند اين حديث ضعيف است ؛ زيرا بر ضعف يزيد بن جبيره اتفاق دارند . ابن عبدالبرّ مي گويد : بر اين كه او ضعيف است اجماع كرده اند .
گفتني است الباني نيز در سند ضعيف ابن ماجه ( 163 ) اين حديث را آورده و در سلسلة الضعيفه اين حديث به شماره 1497 در رديف احاديث ضعيف قرار داده شده است .
3 . ابن ماجه ( 750 ) ، ديلمي در فردوس ( 2566 ) و چنان كه در نصب الرايه ( ج2 ، ص492 ) آمده ، طبراني اين حديث را نقل كرده است .
بوصيري در زوائد مي گويد : سند اين حديث ضعيف است ؛ چه ، همگان بر ضعف حارث بن نَبْهان اتفاق دارند . ابن حجر در تلخيص الحبير ( ج4 ، ص188 ) مي گويد : بيهقي ، از او ـ يعني مكحول ـ از ابوامامه و واثله ـ هر دو ـ نقل كرده است . بيهقي مي گويد : از مكحول ، از يحيي بن علاء از معاذ نقل حديث كرده ، اما اين سند صحيح نيست . ابن جوزي مي گويد : اين حديثي ناصحيح است . بزار همين حديث را به روايت ابن مسعود آورده و گفته است : اين روايت مستندي ندارد ، هرچند آن را طريقي ديگر از ابوهريره هست كه سند آن نيز سست است .
گفتني است الباني در حفيف ابن ماجه ( 164 ) اين حديث را در شمار احاديث ضعيف جاي داده است .
49 |
111 ـ ابوعاصم براي ما نقل كرد و گفت : ثور بن يزيد ، از ابومحمد ، از عامر نقل كرد كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « كودكانتان و ديوانگانتان را به مسجد ما نزديك نكنيد » . ( 1 )
112 ـ ابوعاصم گفت : ابومحمد از ابوعامر از عطاء بن ابي رباح از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حديثي همانند نقل كرد . ابومحمد گفت : من اين حديث را براي ثور نقل كردم . ( 2 )
113 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ثوري از قيس بن مسلم از طارق بن شهاب براي ما نقل كرد كه مردي را در مسجد به حضور عمر آوردند كه كمي ديوانه بود . عمر گفت : او را از مسجد بيرون ببريد و بزنيد .
114 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : كسي كه به او اطمينان داريم ، برايم نقل كرد كه عثمان بن عفان [ به مسجد درآمد ] ( 3 ) و در آن خياطي را ديد كه به كار خياطي مشغول است . او را گفت : آيا مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را محل كسب و كار قرار داده اي ؟ آيا در مسجد به پيشه خود مشغول مي شوي ؟ پس آنگاه سنگريزه هايي به سمت او و همراهانش افكند و آنان را از مسجد بيرون راند .
115 ـ محمد بن يحيي از عمر بن هارون ، از موسي بن عبيده براي ما نقل كرد كه عمر ابن عبدالعزيز نگهباناني براي مسجد به خدمت گماشت تا اجازه ندهند كسي در آن به كار و پيشه مشغول شود .
116 ـ حكم بن موسي براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم ما را حديث كرد و گفت : ابن جابر براي ما نقل كرد كه از مكحول شنيده است كه مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و ضعيف است . منابع شماره پيشين را بنگريد .
2 . منابع همان است كه در شماره 110 گذشت .
3 . عبارت « دَخَل الْمسجد » را محققان متن عربي به اقتضاي سياق آورده اند .
50 |
اين كه بر در مسجد بول كنند نهي فرمود . ( 1 )
117 ـ عمرو بن مرزوق براي ما نقل كرد و گفت : شُعْبه از عمارة بن ابي حفصه از ابومجلز نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عمر بن خطاب را فرمود اجازه ندهد كسي در سمت قبله مسجد بول كند . ( 2 )
118 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن جعفر بن ابي كثير از يونس از ابن شهاب نقل كرد كه او اين را مكروه مي دانسته كه كسي در طرف بالاي مسجد يا به ديوار مسجد بول كند . همچنين روا نمي دانسته است كه كسي در پشت مسجد همبستري كند .
گويد : در مسجد نه كسي را حد زنند و نه حكمي جز آن اجرا شود .
119 ـ محمد بن يحيي از محمد بن هارون ، از يونس بن يزيد ، از ابن شهاب نقل كرد كه وي از باب تنزيه و حفظ حرمت مسجد اين را مكروه مي دانسته است كه كسي آلت خود را با ماليدن به ديوار مسجد از بيرون پاك كند .
120 ـ محمد بن يحيي از عبدالله بن وهب از سعيد بن عبدالرحمان از محمد بن والبه اسدي نقل كرده است كه ابوهريره مي گفت : پشت مسجد همانند درون مسجد است .
كراهت خفتن در مسجد
121 ـ از حرام بن عثمان از دو پسر جابر از پدرشان نقل شده كه گفته است : در حالي كه ما در مسجد دراز كشيده بوديم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه عصايي از شاخه تر خرما در دست داشت به مسجد آمد . به عصاي خود ما را نواخت و فرمود : « آيا در مسجد مي خوابيد ، با آن كه نبايد در مسجد خفت ؟ » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و حسن است . الباني در صحيح الجامع ( 6813/1 ) مي نويسد : ابوداوود در مراسيل خود اين حديث را از مكحول روايت كرده است .
2 . حديث مرسل و صحيح است و رجال آن ثقه اند .
3 . سند اين حديث مشتمل بر حرام بن عثمان است و او متروك است . در ذيل شماره 122 درباره او توضيح خواهيم داد .
51 |
122 ـ محمد بن بكار براي ما نقل كرد و گفت : ابومعشر از حرام بن عثمان [ از ابو ] ( 1 ) عتيق از جابر بن عبدالله نقل كرده است كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كساني را از مسجد بيرون كرد و فرمود : « در اين مسجدِ من نخوابيد . »
گويد : پس از اين سخن ، مردم همه بيرون رفتند و علي نيز بيرون شد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به علي فرمود : [ برگرد ] ( 2 ) در اين مسجد آنچه براي من حلال است بر تو هم رواست . گويا تو را مي بينم كه عصايي در دست داري و مردم را به سوي حوض [ = كوثر ] مي راني » ( 3 )
123 ـ عاصم بن علي براي ما نقل كرد و گفت : ابومعشر از حرام بن عثمان ، از محمد و عبدالرحمان پسران جابر ، از جابر بن عبدالله نقل كرده اند كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجد بر [ . . . ] ( 4 ) گذر كرد و آنان را از اين كه مسجد را خانه خود سازند ـ يا عبارتي شبيه اين ـ نهي فرمود . آنان نيز از مسجد بيرون رفتند . اما از اين ميان علي را جداگانه طلبيد و فرمود : « برگرد ، كه خداوند آنچه را در اين مسجد بر من حلال است بر تو نيز حلال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين قسمت را محققان متن عربي به استناد ميزان الاعتدال ( ج1 ، ص217 ) افزوده اند .
2 . اين عبارت را محققان متن عربي به استناد روايت پسين به متن ابن شبّه افزوده اند .
3 . سند اين حديث مشتمل بر حرام بن عثمان انصاري مدني است . ذهبي در ميزان الاعتدال ( ج1 ، ص468 ) درباره او مي نويسد : حرام بن عثمان انصاري از پسر جابر بن عبدالله نقل مي كند و معمر و كساني ديگر از او نقل مي كنند . مالك و يحيي گفته اند : ثقه نيست . احمد گفته است : عالمان حديث او را واگذاشته اند . شافعي و ديگران گفته اند : نقل حديث از حرام ، حرام است . ابن حبان گفته است : او در تشيع غلو داشت ، سندهاي حديث را دگرگون مي ساخت و حديث هاي مرسل را مرفوع نقل مي كرد . . . يحيي بن معين گفته : روايت كردن از حرام حرام است ؛ و جوزجاني نيز چنين گفته است .
ابن حبان نيز در مجروحين ( ج1 ، ص269 ) مي گويد : او در تشيع غلو داشت . روايت او منكر ( ناپذيرفته ) است .
گفتني است حديثي را كه ابن شبه آورده ذهبي هم در ميزان الاعتدال ( ج1 ، ص469 ) با اختلاف اندكي در عبارات و بدين سند آورده است : « سُوَيد بن سعيد گفت : حفص بن ميسره از حرام بن عثمان ، از ابن جابر ـ به نظر من جابر صحيح است ـ نقل كرده است كه گفت : در حالي كه ما در مسجد دراز كشيده بوديم . . . » .
ذهبي پس از نقل حديث افزوده : اين حديث كاملا منكر است .
4 . در اين قسمت در متن عربي جايي خالي وجود دارد و شايد دو كلمه « قوم نيام » ( شماري خفته ) افتاده باشد .
52 |
ساخته است » . ( 1 )
124 ـ موسي بن مروان براي ما نقل كرد و گفت : عطاء بن مسلم از ابوعتبه ، از اسماعيل از جسره كه از [ زنان ] ( 2 ) شايسته بود نقل كرد كه گفته است : با امّ سلمه بودم كه گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حجره مرا ترك گفت و به مسجد درآمد . پس به مردم فرمود : « اي مردم ، اين مسجد بر هر مرد جنب يا زن حائضي حرام است ، مگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و همسران او و علي و فاطمه دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . هان بدانيد ! نامها را گفتم تا مبادا گمراه شويد . » ( 3 )
اباحه خفتن در مسجد
125 ـ موسي بن مروان رقي براي ما نقل كرد و گفت : مبشر بن اسماعيل ، از اَوْزاعي از يحيي بن ابي كثير از محمد بن ابراهيم بن حارث تَيْمي از قيس غفاري از پدرش نقل كرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث نيز همانند حديث پيشين به دليل اشتمال سند بر حرام بن عثمان متروك است . منابع حديث را در شماره پيشين بنگريد .
2 . افزوده اي است به اقتضاي سياق از سوي محققان متن عربي .
3 . حديث ضعيف است . ابن ماجه ( 645 ) ، ابن ابي حاتم در علل ( ج1 ، صص 99 و 299 ) و ابن حزم در محلّي ( ج2 ، ص185 ) آن را نقل كرده است . سند حديث مشتمل بر جسره است . بخاري مي گويد : نزد جسره شگفتي هاست . ابن حجر در تقريب به حيله گري جسره اشاره كرده و افزون بر اين ، در طريق حديث او اختلاف است ؛ اغلب حديث را ، از عايشه نقل مي كند ، در حالي كه اين طريق از ديدگاه ابوداوود ( 232 ) و بيهقي ( ج2 ، صص 442 و 443 ) داراي سندي ضعيف است . در اين باره بنگريد به : ارواء الغليل ، شماره 193 . ابن ابي غنيه اين حديث را از ابوخطاب هجري از محدرج ذهلي از جسره نقل مي كند كه گفت : ام سلمه به من خبر داد و گفت : ـ متن حديث ؛ اما ابن ابي حاتم در علل مي نويسد : ابوزرعه گويد : مي گويند از جسره ، از امّ سلمه روايت شده در حالي كه صحيح آن از عايشه است ؛ ابن حزم هم مي گويد : محدرج راويي بي اعتبار است كه احاديثي معضل از جسره نقل مي كند . ابوخطاب هجري نيز مجهول است . ابن حزم درباره اين حديث به طرق گوناگونش مي گويد : همه اين طرق باطل و ناپذيرفته است .
الباني نيز در ارواء الغليل ( 193 ) مي نويسد : حديث داراي گواهي هايي هست ، اما آنها سندهايي سست دارند كه نه مي توانند دليل واقع شوند و نه بر قوت حديث بيفزايند . ما اين سخن را در ضعيف سنن ابي داوود ( 32 ) بيان كرده و در آنجا پاسخ كساني چون ابن خزيمه ، ابن قطان و شوكاني را كه به صحت حديث گراييده اند داده ايم و اينك نيازي به باز گفتن سخن نيست .
53 |
كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پس از مغرب به نزد ما آمد و فرمود : فلاني ! تو با فلاني برو ، فلاني ! تو هم با فلاني برو . . . تا اين كه من به همراه پنج تن ديگر باقي ماندم . ما را فرمود : برخيزيد . ما [ برخاستيم و ] بر عايشه وارد شديم ـ و البته اين پيش از وجوب پرده نشيني بر او بود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اي عايشه ما را غذايي ده . او خوراكي از بلغور ( جشيش ) ( 1 ) آورد . [ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ] ديگر بار فرمود : عايشه ! غذايي به ما بده . او هم خوراكي از خرما به حجم يك مرغ سنگ خواره آورد ( حيس ) . ( 2 ) فرمود : اي عايشه ، ما را نوشيدني ده . براي ما قدحي آورده شد . ديگر بار فرمود : اي عايشه ، ما را نوشيدني ده . قدحي ديگر برايمان آورده شد . سپس فرمود : اگر خواستيد مي توانيد نزد ما بخوابيد و اگر هم خواستيد مي توانيد به مسجد برويد و آنجا بخوابيد . گفتيم : به مسجد مي رويم و آنجا مي خوابيم .
پس به مسجد رفتيم و در آن خوابيديم . در همان حال كه روي شكم خوابيده بودم متوجه شدم كسي با نوك پا به من مي زند . نگريستم و ديدم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است كه مي فرمايد : اين گونه مي خوابي ! اين خفتني است كه خدا دوست ندارد . ( 3 )
126 ـ محمد بن اُسامه رقي براي ما نقل كرد و گفت : عيسي بن يونس از عبدالله بن عمر از نافع از ابن عمر نقل كرد كه گفت : ما در روزگار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و هنگامي كه هنوز زن نگرفته بوديم در مسجد مي خوابيديم ( 4 )
127 ـ قَعْنَبِي براي ما حديث آورد و گفت : عبدالله بن عمر ، از نافع از ابن عمر نقل كرد كه گفته است : بسيار بودم ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جشيش بلغوري است همراه با آرد كه در ديگي قرار دهند و قدري گوشت يا خرما بدان بيفزايند و بپزند بنگريد به : القاموس ، ص757 .
2 . حيس خرمايي است كه هسته هايش را درآورند و با روغن و كشك مخلوط و به خوبي خمير كنند . گاه نيز قدري آرد بدان بيفزايند . بنگريد به : القاموس ، ص696 .
3 . حديث صحيح ورجال آن ثقه اند . ابن ماجه ( 752 ) حديثي به همين مضمون از طريق يعيش بن قيس بن طخفه ، از پدرش نقل كرده است .
الباني در ضعيف ابن ماجه ( 165 ) در اين باره گويد : حديث ضعيف و مضطرب است .
4 . ابن ماجه ( 751 ) اين حديث را نقل كرده است .
5 . عبارت متن چنين است : « اكثر ماكنت » . محققان متن عربي احتمال داده اند اين روايتي ديگر از حديث پيشين بوده كه با اين عبارت آغاز شده و پس از آن « انامَ في الْمَسْجِد . . . » آمده است .