بخش 5
قبور فرزند رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) قبر دختر رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) قبر فاطمه [ ( علیها السلام ) قبر حسن بن علی بن ابی طالب قبر عثمان بن عفان قبر عبدالرحمان بن عوف قبر سعد بن ابیوقاص قبر پدر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) قبر آمنه ، مادر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله )
106 |
قبور فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، صحابه و مسلمانان صدر اسلام
303 ـ ابوحُذيفه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از اعمش ، از ابوضحي ، از براء نقل كرده است كه گفت : ابراهيم ـ مقصود پسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ـ در حالي كه شانزده ماه داشت درگذشت . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « او را در بقيع به خاك بسپاريد ؛ او را در بهشت دايه اي است كه دوران شير دادن به او را كامل مي كند » ( 1 )
304 ـ زهير بن حرب براي ما نقل كرد و گفت : جرير از اعمش به سند خود همانند اين حديث را نقل كرد ، و البته در اين روايت نگفت : « دوران شير دادن او را كامل مي كند » . ( 2 )
305 ـ محمد بن بكار براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن عياش ، از عمر وابسته عفره ، از كسي كه برايش حديث كرده بود نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيش از آن كه فرزندش ابراهيم در كفن پوشانده شود او را نگريست . ( 3 )
306 ـ احمد بن عبدالله بن يونس براي ما نقل كرد و گفت : حبان بن علي ، از عطاء بن عجلان ، از انس بن مالك نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر فرزندش ( در نماز ميت ) چهار تكبير گفت . ( 4 )
307 ـ ابوعاصم ، از طلحة بن عمرو ، از عطاء نقل كرد كه گفت : چون ابراهيم را به خاك سپردند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در قبر سوراخي ديد . فرمود : سوراخ را ببنديد ؛ چرا كه با اين كار ، دل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ( 1382 ، 3255 ، 6195 ) ، احمد ( ج4 ، صص 284 ، 283 ، 289 ، 297 ، 300 ، 302 ، 304 ) ، بيهقي در سنن ( ج4 ، ص9 ) ، همو در دلائل النبوة ( ج5 ، صص 430 و 431 ) ، طيالسي ( 729 ) ، عبدالرزاق ( 14013 ) و ابن حبان ( 6949 ) اين حديث را نقل كرده اند .
2 . تكرار حديث پيشين است .
3 . سند حديث منقطع و بردارنده راوياني مجعول است .
4 . ابوداوود در مراسيل ( 388 ) اين حديث را از انس نقل كرده است كه ابراهيم پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در شانزده ماهگي درگذشت و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در جاي نماز بر او نماز كرد . . . در اين روايت افزوده است : ابوبكر در مرتبه بعد از اوست و او را در بهشت جايگاهي است .
107 |
انسان بيشتر آرام مي گيرد ؛ خداوند دوست دارد هرگاه بنده كاري انجام مي دهد آن را درست و استوار به انجام رساند » . ( 1 )
308 ـ حكم بن موسي براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن حمزه ، از برد ، از مكحول نقل كرد كه گفت : ابراهيم درگذشت . چون در قبر نهاده و خشت ها بر آن چيده شد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان خشت ها شكافي ديد . با دست خود پاره اي كلوخ برداشت و به مردي داد و فرمود : « اين كلوخ را در آن شكاف بگذار » . سپس فرمود : « البته اين مرده را هيچ زيان و سودي نرساند ، اما دل زندگان را شاد كند » . ( 2 )
309 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد ما را حديث آورد و گفت : عبدالله بن محمد بن عمر ، از پدرش به ما خبر داد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر قبر فرزند خود ابراهيم ( خاك ) پاشيد و او نخستين كسي بود كه بر قبرش خاك افشانده مي شد .
راوي گويد : همين اندازه از روايت مي دانم كه گفت : و با دستان خود خاك به روي قبر افشاند و چون اين كار را در سمت بالاي سر به پايان برد ، فرمود : « السلام عليكم » ( 3 )
310 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد دراوردي ، از محمد بن عبدالله بن سعيد بن جبير نقل كرد كه گفته است : ابراهيم پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در زَوْراء به خاك سپرده شد ، در جاي آبخورگاهي كه بر دست چپ كسي كه در بقيع به سمت كنار خانه محمد بن زيد بن علي برود واقع است . ( 4 )
311 ـ محمد بن ابراهيم ، از دراوردي ، از سعيد بن محمد ، از سعيد بن جبير بن مطعم نقل كرد كه گفت : قبر ابراهيم پسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را در زوراء ديدم . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و ضعيف است .
2 . مرسل است و در وفاء الوفا ، ج2 ، ص83 آمده است .
3 . ابوداوود در مراسيل ( 384 ) اين حديث را نقل كرده و در وفاء الوفا ( ج2 ، ص83 ) نيز آمده است . در همين كتاب ( ج2 ، ص84 ) همين حديث به روايت شافعي ، از جعفر بن محمد ، از پدرش به صورت مرسل نقل شده است .
4 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص85 ) آمده است .
5 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص85 ) آمده است .
108 |
قبر دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و عثمان بن مظعون
قبر دختر رسول خدا ( ص ) و عثمان بن مظعون
312 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از محمد بن قُدامة بن موسي ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : عثمان بن مظعون را در بقيع به خاك بسپاريد تا پيشقدم باشد ؛ چه خوب پيشگامي است سلف ما عثمان بن مظعون ! » . ( 1 )
313 ـ عبدالعزيز بن قدامه ، از قدامة بن موسي مرا خبر داد و گفت : در بقيع درختان غرقد ( ديوخوله ) وجود داشت . چون عثمان بن مظعون درگذشت در بقيع به خاك سپرده و اين درختان غرقد قطع شد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آنگاه به جايي كه عثمان در آن دفن شده بود ، اشاره كرد و فرمود : « اين ، روحاء است » ؛ يعني همه آنچه در فاصله خانه محمد بن زيد تا گوشه سراي عقيل ، در سمت جنوب شرقي واقع مي شود و از يك طرف نيز به راه عمومي منتهي است ـ سپس افزود : همين تا آن سمت ديگر روحاء است » . اين فراخنا شامل منطقه اي است كه در كنار راه عمومي ، از خانه محمد بن زيد تا دورترين نقطه بقيع در آن روزگار را شامل بوده است . ( 2 )
314 ـ محمد بن يحيي ، از دراوردي ، از ابوسعيد ، از سعيد بن جبير بن مطعم نقل كرد كه گفت : قبر عثمان بن مظعون را در كنار خانه محمد بن علي بن حنفيه ديده ام .
315 ـ عبدالعزيز بن عمران گفت : محمد بن قدامه ، از پدرش ، از جدش نقل خبر كرد كه گفته است : چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عثمان بن مظعون را به خاك سپرد فرمود سنگي آوردند و در سمت بالاي سر قبر گذاشتند . قدامه گويد : بعدها وقتي بقيع را هموار كردند آن سنگ را يافتيم و پي برديم كه اين همان قبر عثمان بن مظعون است . ( 3 )
316 ـ عبدالعزيز گويد : از يكي از مردم شنيدم كه مي گفت : درست بالاي سر و پايين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث ضعيف است .
2 . حديث مرسل و ضعيف است .
3 . سند حديث ضعيف است . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص58 ) نقل شده است .
109 |
پاي قبر عثمان بن مظعون دو قطعه سنگ قرار داشت .
317 ـ ابوغسان مي گويد : يكي از صحابه برايم نقل خبر كرد و گفت : پيوسته مي شنيدم كه قبر عثمان بن مظعون و اسعد بن زراره در روحاء ( ميدان مياني ) بقيع است . روحاء بخش مياني بقيع است كه راه هايي كه از وسط بقيع مي گذرد آن را در ميان گرفته است . ( 1 )
318 ـ ابوغسان مي گويد : عبدالعزيز ، از حسن بن عماره ، از پيري از بني مخزوم كه او را عمر مي گفتند نقل خبر كرد كه گفته است : عثمان بن مظعون نخستين مهاجري بود كه درگذشت . پرسيدند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، او را كجا به خاك بسپاريم ؟ فرمود : در بقيع . راوي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را به خاك سپرد و چون يكي از سنگ هاي قبر اضافه ماند ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خود آن را برداشت و در سمت پايين پاي قبر نهاد . هنگامي كه مروان بن حكم حكمران مدينه شد اين سنگ را بر قبر ديد و فرمان داد آن را برداشتند و به كناري افكندند . مروان گفت : به خدا سوگند اجازه نمي دهم بر قبر عثمان بن مظعون سنگي باشد تا بدان شناخته شود . پس بني اميه نزد او آمدند و گفتند : بد كاري كرده اي ! به سراغ سنگي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را نهاده است رفته اي و آن را دور افكنده اي ! بسيار كار بدي انجام داده اي ! فرمان ده آن سنگ را برگردانند . اما مروان گفت : به خدا سوگند اكنون كه خود آن را دور افكنده ام نمي تواند باز گردانده شود . ( 2 )
319 ـ فليح بن محمد يماني براي ما نقل كرد و گفت : حاتم بن اسماعيل براي ما حديث كرد و گفت كثير بن زيد از مطّلب برايمان نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چون عثمان بن مظعون را به خاك سپرد مردي را كه آنجا بود فرمود : « آن قطعه سنگ را به من بده تا بر قبر برادر خويش بگذارم و بدين وسيله آن را باز شناسم و كساني از خاندان خويش را كه به خاك مي سپارم نزديك او دفن كنم » . آن مرد برخاست ولي نتوانست آن سنگ را بياورد .
مخبر مي گويد : گويا به چشم خود سفيدي بازوان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را مي بينم كه آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث به اختصار در وفاء الوفا ( ج2 ، ص84 ) آمده است .
2 . حديث مرسل و سند آن ضعيف است . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص85 ) و همچنين به اختصار در عمدة الأخبار ( 127 ) آمده است .
110 |
سنگ را برداشت و بر كنار قبر او نهاد . ( 1 )
320 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از علي بن زيد ، از يوسف بن مهران ، از ابن عباس نقل كرده است كه گفت : چون رقيه دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) درگذشت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ( خطاب به جنازه او ) فرمود : به سَلَف ما عثمان بن مظعون بپيوند .
راوي گفت : پس زنان گريستند اما عمر بر آنان تازيانه نواخت . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دست عمر را گرفت و فرمود : اي عمر ، آنان را واگذار . همچنين فرمود : « از قار قار شيطان بپرهيزيد . زيرا آنچه خود به خود از ديده فرو ريزد و از دل برخيزد ، از خداوند و از رحمت و مهرباني است ، اما آنچه از زبان و دست خيزد از شيطان . »
راوي گويد : پس فاطمه ـ رضي الله عنها ـ بر سر قبر گريست و پيامبر با گوشه جامه خود اشك از ديدگانش پاك مي كرد . ( 2 )
ابوزيد بن شبه ( مؤلف ) گويد : هم اين روايت و هم خلاف آن ، نقل شده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و ضعيف است .
2 . طبراني در معجم الكبير ( ج9 ، ح 8317 ) اين حديث را نقل كرده و هيثمي در مجمع ( ج9 ، ص302 ) درباره آن گفته است : رجال آن ثقه اند و درباره برخي از آنها اختلاف نظر است . همچنين هيثمي در مجمع ( ج3 ، ص17 ) مي گويد : احمد اين حديث را ( به شماره 2127 ) نقل كرده و سند او مشتمل بر علي بن زيد است كه هر چند موثق است اما درباره او سخن هايي است . ابن سعد ( ج3 و ج1 ، ص290 ) و ابن عبدالبرّ در استيعاب ( ج3 ، صص 1055 و 1056 ) نيز اين حديث را نقل كرده اند .
يادآور مي شود متن روايت طبراني چنين است : از ابن عباس رسيده است كه گفت : چون عثمان بن مظعون درگذشت همسرش گفت : بهشت گواراي تو باد ! پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با خشم در او نگريست و فرمود : از كجا دانسته اي ؟ گفت : سوار عرصه پيكار و از همراهان تو است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : به خدا سوگند ، حتي نمي دانم با خودم چه خواهد شد . اين سخن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت به عثمان بن مظعون كه برترين اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود بر آنان گران آمد اما هنگامي كه رقيه دختر آن حضرت درگذشت فرمود : به سلف ما عثمان مظعون بپيوند .
اين حديث را ابن حجر در الاصابه ( ج4 ، ص297 ) در شرح حال رقيه آورده و سپس در اين باره نوشته است : اين خطاست و شايد يكي از ديگر دختران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است ؛ زيرا در تاريخ ثابت است كه رقيه در هنگام غزوه بدر درگذشت . يا هم بايد اين روايت را چنين توجيه كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از بازگشت از بدر به كنار قبر او آمد و چنين فرمود .
111 |
321 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از هشام بن عروه ، از پدرش نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روزهاي برپايي نبرد بدر عثمان بن عفان و اسامة ابن زيد را بر مراقبت از رقيه كه بيمار بود گماشت و در مدينه گذاشت . ( 1 )
322 ـ عثمان بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : يونس ، از زهري برايمان حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در پي نبرد بدر براي عثمان ( بن عفان ) هم سهمي از غنايم قرار داد . راوي گويد : او در اين هنگام براي مراقبت از همسر خود رقيه دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه به حصبه گرفتار شده بود در مدينه مانده بود . هنگامي كه نبرد بدر با پيروزي به پايان رسيد زيد بن حارثه مژده دهان به مدينه باز آمد ، اما عثمان را ديد كه در كنار قبر رقيه است و او را به خاك مي سپارد . ( 2 )
323 ـ ابراهيم بن منذر براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب براي ما حديث كرد و گفت : ليث بن سعد برايمان حديث آورده كه يزيد بن ابي حبيب از كسي كه برايش روايت كرده است نقل كرده كه عبدالرحمان بن عوف كسي را نزد عثمان بن عفان فرستاد و او را نكوهش كرد و يادآور شد كه او در نبرد بدر شركت داشته ، اما عثمان در آن حضور نيافته است . عثمان در پاسخ برايش پيغام فرستاد : من هم به همان هدفي كه تو روانه شدي روانه شدم ، اما رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از راه مرا برگرداند تا به خانه و نزد همسر خود دختر او كه بيمار بود برگردم . پس من كار دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را كه بر من حق داشت عهده دار شدم تا آن كه او را به خاك سپردم . سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را كه از بدر بازمي گشت ديدم ، مرا مژده داد پيش از آن كه شما را در آن كار كه كرده ايد پاداشي باشد مرا در آنچه كرده ام پاداش است . و سهمي به مانند سهم شما از غنايم به من داد ؛ حال ، من برترم يا شما ؟ ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و صحيح است .
2 . حديث مرسل و صحيح است .
3 . به همين مضمون در اصابه ( ج4 ، ص298 ) در شرح حال رقيه دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و به نقل از سراج در تاريخ خود از طريق هشام بن عروه ، از پدرش آمده است كه گفت : عثمان و اسامة بن زيد در جنگ بدر شركت نداشتند . هنگامي كه اينان در مدينه رقيه را به خاك مي سپردند عثمان صداي تكبيري شنيد . گفت : اي اسامه ، اين چيست ؟ نگريستند و زيد بن حارثه را ديدند كه بر ناقه دماغ بريده رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي آيد و مژده كشته شدن مشركان در بدر را مي آورد .
112 |
قبر فاطمه [ ( عليها السلام ) ] دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )
قبر فاطمه ( س ) دختر رسول خدا ( ص )
324 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : محمد به من خبر داد كه از عبدالله بن حسين بن علي شنيده است كه از عكرمة بن مصعب عبدري نقل مي كند كه گفته است : حسن بن علي بن ابي طالب را ديدم كه ما را از گوشه يماني سراي عقيل واقع در بقيع دور مي دارد .
325 ـ همو از عكرمة بن مصعب ، از محمد بن علي بن عمر نقل خبر كرده است كه مي گفت : قبر فاطمه [ ( عليها السلام ) ] دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در گوشه يماني سراي عقيل واقع در بقيع است . ( 1 )
326 ـ ابوغسان از حسن بن منبوذ بن حويطب ، از پدرش و جدش فضل بن ابي رافع نقل كرد كه او را گفته اند : قبر فاطمه [ ( عليها السلام ) ] در مقابل كوچه نُبَيْه واقع شده و به گوشه سراي عقيل نزديك تر است . ( 2 )
327 ـ ابوغسان از غسان بن معاوية بن ابي مُزَرَّد نقل كرد كه از عمر بن علي بن حسين ابن علي شنيده است كه مي گويد : قبر فاطمه [ ( عليها السلام ) ] روبروي كوچه اي است كه به گوشه سراي عقيل مي رسد . غسان مي گويد وي از آن جايي كه عمر بن علي اشاره كرده است ذرع كرده و دريافته است كه از آنجا تا كانال ( = جويي كه از آنجا مي گذشته ) پانزده ذراع بوده است . ( 3 )
328 ـ ابوغسان ، از عبدالله بن عمر بن عبدالله وابسته غفره ، از پدرش عمر نقل كرد كه مي گفت : قبر فاطمه [ ( عليها السلام ) ] در مقابل سراي عقيل ، به طرف سراي نبيه است . ( 4 )
329 ـ ابوغسان ، از اسماعيل بن عون بن عبدالله بن ابي رافع نقل مي كند كه از پدرش و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص901 .
2 . همان .
3 . همان .
4 . همان .
113 |
او از پدرش شنيده است كه قبر فاطمه در انتهاي كوچه اي است كه ميان سراي عقيل و سراي ابونُبَيه قرار دارد .
اسماعيل مي گويد : وي جايي را كه پدرش جاي قبر فاطمه معرفي كرده است ذرع كرده و از آنجا تا جويي كه در سراي عقيل است بيست و سه ذراع و تا جوي ديگر كه ( در آن سمت مقابل بوده ) سي و هفت ذراع بوده است . ( 1 )
330 ـ گفت : راويي ثقه به من خبر داده و گفت : گفته مي شود مسجدي كه در جوار آن در سمت شرقي اش بر جنازه كودكان نماز خوانده مي شود ، خيمه اي از آنِ زني سياه پوست به نام رقيه بوده است . آن خيمه را حسن بن علي در آنجا گذاشته بود تا نگهبان قبر فاطمه باشد . قبر فاطمه را جز رقيه كسي ديگر نمي دانست . ( 2 )
331 ـ گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از حماد بن عيسي ، از جعفر بن محمد ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : علي فاطمه را شبانه در خانه خود كه بعدها جزو مسجد شد ، به خاك سپرد . بنابراين قبر فاطمه در مسجد النبي ، در كنار درِ مسجد و روبروي سراي اسماء دختر حسين بن عبدالله بن عبيدالله بن عباس است .
ابوزيد بن شبه گويد : گمان مي كنم اين حديث غلط است ؛ زيرا آنچه در تاريخ پذيرفته شده ، اين است كه در جايي ديگر است .
332 ـ ابوغسان ، از محمد بن اسماعيل ، از فائد ، وابسته عبادل نقل كرد كه عبيدالله بن علي به نقل از گذشتگان خاندان خود او را آگاهانده است كه حسن بن علي فرمود : مرا در گورستان در جوار مادرم به خاك بسپاريد . او نيز در قبرستان در جوار فاطمه به خاك سپرده شد . مقابل دريچه اي كه از خانه نبيه بن وهب به كوچه گشوده است . اين كوچه عمومي از ميان قبر و سراي نبيه مي گذرد و گمان مي كنم عرض آن هفت ذراع به ذراع سقايان است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان .
2 . اين حديث نيز در وفاء الوفا ( ج2 ، ص901 ) به نقل از ابوغسان آمده است . ابن حجر در اصابه ( ج2 ، ص 298 ) درباره رقيه مي نويسد : رقيه كنيز فاطمه بود . وي آن اندازه زنده ماند كه حسين بن علي او را بر قبر مادر خويش فاطمه ساكن كرد ؛ چرا كه جز او كسي ديگر نمانده بود كه قبر فاطمه را بداند . ابن حجر در ادامه مي افزايد : اين سخن را كه درباره رقيه نقل كرده ، ابن شبه نيز در اخبار المدينه آورده است .
114 |
( فائد گويد : ) ( 1 ) منقذ گور كن به من گفت : در قبرستان ، دو قبر است كه به سنگ ، فرش شده است : قبر حسن بن علي و قبر عايشه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . ما سنگ هاي اين دو قبر را از گورستان بيرون نمي بريم ( و به روايت وفاء الوفا جابه جا نمي كنيم ) . ( 2 )
هنگامي كه دوران فرمانروايي حسن بن زيد بر مدينه فرا رسيد فرزندان محمدبن عمر بن علي بن ابي طالب بر سر تصاحب جويي كه در بيرون خانه هاي آل عقيل در قبرستان عمومي وجود داشت با آنان نزاع كردند و گفتند : قبر فاطمه در كنار همين جوي است . نزاع خود به نزد حسن بردند . حسن مرا خواست و درباره قبر فاطمه از من پرسيد . او را از آنچه از عبيدالله بن ابي رافع و از پيران باقيمانده خاندان خود و همچنين از حسن ابن علي شنيده بودم و نيز از اين سخن او كه گفته بود « مرا در جوار مادرم به خاك بسپاريد » آگاهاندم و سپس از اين سخن منقذ حفّار هم خبر دارم كه گفته بود قبر حسن بن علي را سنگفرش ديده است . حسن بن زيد ( پس از شنيدن اين سخنان ) گفت : من بر همان سخنم كه تويي ، و بدين سان به تثبيت قنات آل عقيل از ابتدا تا انتهايش حكم كرد .
333 ـ ابوغسان ، از عبدالله بن ابراهيم بن عبيدالله براي ما نقل كرد كه جعفر بن محمد مي فرمود : فاطمه در خانه خود كه بعدها عمر بن عبدالعزيز آن را جزو مسجد كرد به خاك سپرده شد .
اين چيزي است كه ابوغسان درباره قبر فاطمه برايم نقل كرده است . اما نوشته اي درباره او يافتم كه ياد آور مي شد عبدالعزيز بن عمران مي گفته است : او ( = فاطمه ) در خانه خود به خاك سپرده شد و همان گونه كه با پيكر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برخورد كردند با پيكر او هم برخورد كردند . او در همان جا كه جاي بسترش بود مدفون گشت . دليلش اين است كه او شبانه و در حالي كه بسياري از مردم خبر نداشتند به خاك سپرده شد ( 3 )
334 ـ ابوعاصم بن نبيل براي ما نقل كرد و گفت : كهمس بن حسن ما را حديث كرد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص91 ) چنين آمده است .
2 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص91 ) عبارت ( لا نحركها ) آمده است ـ م .
3 . سند حديث مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران ، و او حامل حديث است . اين خبر در وفاء الوفا ( ج25 ، ص91 ) آمده است .
115 |
گفت : يزيد برايم خبر نقل كرد و گفت : فاطمه پس از وفات پدرش از اندوه بيمار شد و پس از هفتاد روز يا شب درگذشت . او ( در ايام بيماري ) گفت : من اگر فردا جنازه ام از ميان مردان عبور داده شود از سترگي پيكرم شرم دارم ـ در آن روزگار جنازه مردان را همان گونه مي بردند كه جنازه زنان را . پس اسماء دختر عميس ـ يا اُمّ سلمه ـ در پاسخ گفت : من چيزي ديدم كه در حبشه ( براي حمل جنازه ) ساخته مي شود . از آن روي تابوت ساختند و از همان زمان اين مرسوم شد ( 1 )
335 ـ محمد بن ابي رجاء براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن سعد ، از محمد بن اسحاق ، از عبيدالله بن علي بن ابي رافع ، از پدرش ، از مادرش سلمي نقل كرد كه گفته است : فاطمه دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به سختي بيمار شد . او يك روز حالتي خوش پيدا كرد ، بهتر از هر روز ديگر كه بوده است . وقتي علي [ ( عليه السلام ) ] از خانه بيرون رفت ، فاطمه ( عليها السلام ) گفت : اي بانو ، برايم آب بريز تا غسل كنم . پس برخاست و به بهترين وجه غسل كرد . سپس فرمود : جامه هاي نو مرا بياور . من جامه ها را به او دادم و آنها را بر تن كرد . آنگاه به اتاقي رفت كه هماره در آن مي خفت . فرمود : بسترم را به ميانه اتاق آور . آن را به ميانه اتاق كشيدم . بر آن رو به قبله دراز كشيد و دست خويش را به زير گونه گذاشت و سپس فرمود : « اي بانو ، من هم اكنون جان مي دهم ؛ من خود غسل كرده ام ، كسي مرا برهنه نكند . »
سَلمي گفت : همان جا بدرود گفت . علي [ ( عليه السلام ) ] پس از چندي آمد و اين خبر را به او دادم . فرمود : جز اين چاره نيست ؛ كسي او را برهنه نمي كند . پس با همين غسل كه او خود كرده بود ، جنازه اش را برداشت و به خاك سپرد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در وفاء الوفا ( ج7 ، ص92 ) آمده است .
2 . سمهودي در وفاء الوفا ( ج2 ، ص92 ) اين حديث را آورده و همچنين افزوده است : بيهقي به سندي حسن از اسماء بنت عميس نقل كرده است كه فاطمه وصيت كرد او همراه با علي وي را غسل دهند و آن دو نيز اين كار را انجام دادند . البته بيهقي پس از نقل حديث چنين اظهار نظر كرده كه در اين حديث جاي تأمل است ؛ زيرا اسماء در اين هنگام در خانه ابوبكر بود و از ديگر سوي ، بنا بر آنچه در حديث صحيح آمده علي ( عليه السلام ) فاطمه ( عليها السلام ) را شبانه و در حالي كه ابوبكر از آن اطلاع نيافت به خاك سپرد ؛ پس چگونه ممكن است اسماء همسر او فاطمه را غسل دهد و او اطلاع نيابد ؟ در خلافيات بدين اشكال چنين پاسخ داده شده است كه ابوبكر از اين امر آگاهي يافت اما نخواست هدفي را كه علي از پنهان داشتن مرگ فاطمه ( عليها السلام ) داشته است بر هم زند . همچنين ابن حجر در اين باره گفته است : مي توان ميان اين دو مسأله چنين سازگاري ايجاد كرد كه ابوبكر از مسأله آگاه بوده و در عين حال گمان مي كرده است علي ( عليه السلام ) او را براي خاكسپاري شبانه فاطمه ( عليها السلام ) دعوت خواهد كرد و علي ( عليه السلام ) هم گمان مي كرده است كه ابوبكر بدون دعوت براي دفن حضور خواهد يافت .
احمد و ابن منذر به حديث بنت عميس استدلال و احتجاج كرده اند و اطمينان اين دو به حديث ، خود ، دليلي بر صحت آن نزد ايشان است . بر اين پايه اين روايت كه فاطمه ( عليها السلام ) خود غسل كرد و وصيت فرمود كه پس از مرگ او را دوباره غسل ندهند باطل است . احمد اين حديث را روايت كرده و ابن جوزي آن را در شمار احاديث جعلي آورده و درباره ابن اسحاق راوي آن بد گفته است . البته ابن عبدالهادي در تنقيح كوشيده است سخن ابن جوزي را پاسخ گويد .
به هر روي ادامه سخن سمهودي است ـ حديث بنت عميس به واسطه ادلّه اي كه بر وجوب غسل ميت به طور مطلق دلالت مي كند گزيده تر و پذيرفته تر است .
116 |
336 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد براي ما حديث كرد و گفت : محمد بن موسي ، از عون بن محمد و از عمارة بن مهاجر ، از امّ جعفر دختر محمد بن ابي طالب ، از جده اش اسماء بنت عميس نقل كرده است كه گفت : من و علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را غسل داديم .
337 ـ قَعْنبي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن ابي حازم ، از محمد بن موسي نقل كرد كه علي فاطمه را غسل داد .
338 ـ ابوعاصم ، از ابن جريج ، از عمرو بن دينار ، از حسن بن محمد براي ما نقل كرد كه علي فاطمه را شبانه به خاك سپرد .
339 ـ ابوعتّاب دلال براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي اَخضر ، از زهري ، از عروه ، از عايشه نقل كرد كه علي ، فاطمه را شبانه و بي آن كه به ابوبكر خبر دهد به خاك سپرد .
قبر حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام
قبر حسن بن علي بن ابي طالب [ عليه السلام ]
340 ـ پدرم برايم نقل كرد و گفت : نوفل بن فرات برايم حديث كرد و گفت : حسن بن علي چون گاهِ جان سپردنش رسيد به حسين فرمود : من پيشتر از عايشه اجازه خواسته ام
117 |
كه اگر مردم بگذارند تا در خانه او در جوار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به خاك سپرده شوم . نمي دانم ، شايد از من شرم كرده و چنين اجازه اي داده است . پس آنگاه كه مُردم ، نزد او برو و اين را از او بخواه . اگر از صميم دل خرسند بود مرا در آن خانه به خاك سپار . البته اگر اجازه داد باز نمي دانم شايد خاندانش چون تو بخواهي اين كار را انجام دهي تو را از آن باز بدارند ، آن سان كه ما خويشاوندان عثمان بن عفان را اجازه نداديم ـ در آن هنگام مروان بن حكم امير مدينه بود و پيشتر خاندان او قصد داشتند عثمان را در خانه دفن كنند ، اما آنان را از اين كار باز داشتند . اگر چنين كردند با آنان در اين باره چانه مزن و مرا در بقيع غرقد به خاك بسپار ؛ چه ، مرا به آنان كه در اين قبرستان خفته اند اقتداست .
راوي گويد : چون حسن بن علي درگذشت ، حسين [ ( عليه السلام ) ] نزد عايشه رفت و از او چنين خواست . او گفت : اجازه مي دهم و افتخار هم مي كنم ! خبر به مروان رسيد . گفت : هم حسين دروغ مي گويد و هم عايشه دروغ گفته است ! چون اين خبر به حسين رسيد ، زره رزم بر تن آراست و از آن سوي مروان نيز جامه پيكار بر تن كرد . در اين ميان مردي خود را به حسين رساند و گفت : اي ابوعبدالله ! آيا مي خواهي برادرت را در آنچه درباره خود سفارش كرده است پيش از آن كه او را به خاك بسپاري نافرماني كني ؟
راوي گويد : پس حسين [ ( عليه السلام ) ] سلاح فرو نهاد و او را در بقيع غرقد دفن كرد . ( 1 )
341 ـ محمد بن يحيي ، از محمد بن اسماعيل ، از فائد وابسته عبادل ، نقل كرد كه عبيدالله بن علي از يكي از درگذشتگان خاندان خود براي او نقل خبر كرده است كه حسن ابن علي [ ( عليه السلام ) ] را شكم درد عارض شد . چون درد فزوني گرفت و دريافت كه مرگ نزديك است كسي را نزد عايشه ـ رضي الله عنها ـ فرستاد كه اجازه دهد او را در جوار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به خاك بسپارند . عايشه گفت : باشد ، اما تنها يك جاي قبر مانده است . ( از آن سوي ) چون خبر به بني اميه رسيد جامه پيكار پوشيدند و در مقابل بني هاشم نيز آماده جنگ شدند . بني اميه گفتند : به خداوند سوگند ، هرگز اجازه ندهيم كه در آنجا به خاك سپرده شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين روايت در وفاء الوفا ( ج2 ، صص 95 و 96 ) و همچنين به اختصار در عمدة الاخبار ( ص 129 ) آمده است .
118 |
اين خبر به حسن بن علي رسيد . نزد خاندان خود پيغام فرستاد كه اگر چنين است مرا بدان نيازي نيست ؛ مرا در همان قبرستان عمومي و در جوار مادرم فاطمه به خاك بسپاريد . پس حسن رادرقبرستان عمومي در جوار فاطمه ـ رضي الله عنها ـ به خاك سپردند . ( 1 )
قبر عثمان بن عفان
342 ـ علي بن محمد ، از مردي ، از زهري براي ما نقل كرد كه گفته است : امّ حبيبه دختر ابوسفيان آمد و بر در مسجد ايستاد و گفت : يا راه را بر من مي گشاييد كه اين مرد را در اينجا به خاك بسپارم يا از محرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حجاب برمي گيرم . پس راه بر او گشودند . اما چون شبانگاه شد جبير بن مُطْعم ، حكيم بن حِزام ، عبدالله بن زبير ، ابوجهم بن حذيفه و عبدالله بن حِسْل آمدند ، جنازه را برداشتند و به بقيع بردند . در آنجا ابن بحره ـ و گفته مي شود ابن نحره ساعدي ـ مانع دفن او شد . از همين روي او را به حُشّ كوكب ـ نام باغي در مدينه ـ بردند و جبير بر او نماز خواند و او را به خاك سپردند و برگشتند . ( 2 )
343 ـ علي بن دابه ، از شرحبيل بن سعد برايم نقل كرد و گفت : عبدالرحمان بن اَزْهر گفت : من در هيچ چيز از مسأله عثمان دخالت نكردم و در خانه خود بودم كه مُنذِر پسر زبير به سراغم آمد و گفت : عبدالله تو را مي خواهد . نزد او كه در كنار جوال گندمي نشسته بود رفتم . گفت : آيا مي تواني عثمان را دفن كني ؟ گفتم : من در هيچ چيز از قضاياي او شركت نكرده ام و اين كار را هم نمي خواهم . پس كساني ديگر كه معبد بن معمر در جمعشان بود جنازه را برداشتند و به بقيع بردند . در آنجا جَبَلَة بن عمرو ساعدي آنان را مانع شد . پس او را در حالي كه عايشه دختر عثمان نيز آنان را همراهي مي كرد و چراغي در چراغدان در دست داشت به حُشّ كوكب بردند . مِسْور بن مَخْرَمَه بر او نماز خواند و سپس برايش قبري كندند . چون او را به قبر نزديك كردند ، دخترش فريادي كشيد . پس به هنگام دفن به لحد او خشت ننهادند و تنها بر او خاك ريختند و بازگشتند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث در دو منبع پيشگفته آمده است .
2 . حديث در وفاء الوفا ( ج2 ، ص913 ) آمده است .
119 |
344 ـ علي ، از ابودينار ـ فردي از بني دينار بن نجار ـ از مخلد بن خفاف ، از عروة بن زبير نقل كرد كه گفت : اسلم بن اوس بن بَحْرَه ساعدي بود كه آنان را از دفن عثمان در بقيع بازداشت . گويد : پس او را به حُشّ كوكب بردند و حكيم بن حِزام بر او نماز خواند . ( بعدها ) بني اميه حَشّ كوكب را ضميمه بقيع كردند . ( 1 )
345 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از پدرش ، از عثمان بن محمد بن مغيرة بن اَخْنس بن شريق ثقفي ، از مادرش حكيمه ( 2 ) نقل كرد كه گفته است : من با آن چهار تن كه عثمان بن عفان را به خاك سپردند همراه بودم : جبير بن مطعم ، حكيم بن حزام ، ابوجهم بن حُذَيفه و نَيّار بن مكرم اَسْلمي . آنان جنازه را بر روي لنگه دري حمل مي كردند و من صداي برخورد سر او را با در مي شنيدم كه به سان عصايي كه بر چوب زنند دُب دُب مي كرد . به هر حال جنازه را به حُشّ كوكب بردند و در قبر نهادند و ديواري بر قبر ويران كردند . در همان جا نيز بر او نماز خوانده شد .
حُشّ كوكب نام باغي در ميان محوطه اي است كه در شرق بقيع قرار داشته و آن را « خضراء اَبان » يعني ابان بن عثمان مي ناميده اند . ( 3 )
346 ـ ابوشبه بن عمر بن ابي عمرو براي ما نقل كرد و گفت : موسي بن عبدالعزيز برايم نقل خبر كرد و گفت : عمر بن عبدالعزيز گفت : وليد هنگامي كه به مدينه آمد بر دستان من تكيه زد و به گردش در اطراف مسجد النبي پرداخت . او به بناي مسجد و سپس به خانه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نگريست و آنجا ايستاد . سپس به من رو كرد و گفت : آيا ابوبكر و عمر در جوار اويند ؟ گفتم : آري . گفت : پس اميرالمؤمنين عثمان كجاست ؟
گويد : خدا مي داند كه گمان كردم وليد تا اين دو جنازه را از اينجا بيرون نفرستد نخواهد رفت . از همين روي به او گفتم : اي امير مؤمنان ، هنگامي كه عثمان كشته شد مردم در فتنه و آشوب گرفتار بودند و همين بود كه به آنان اجازه نداد او را در جوار اينان دفن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث به همين سند و متن در وفاء الوفا ( ج2 ، ص99 ) آمده است .
2 . حكيمه دختر امية بن اخنس است كه از امّ سلمه نقل حديث مي كند و يحيي بن ابي سفيان اخنس هم از او نقل مي كند . ابن حِبّان او را ثقه دانسته است . بنگريد به : خلاصه خزرجي ، ص 422 .
3 . چنان كه در مجمع ( ج9 ، ص95 ) آمده ، طبراني حديثي به همين مضمون از طريق مالك بن انس نقل كرده و هيثمي درباره اين حديث گفته است : رجال آن ثقه اند .
120 |
كنند . وليد كه اين سخن شنيد سكوت گزيد .
347 ـ هارون بن عُمَير براي ما نقل كرد و گفت : اسد بن موسي ، اَبوسلمه جامع بن صبيح ، از يحيي بن سعيد نقل كرده كه گفته است : يعقوب بن عبدالله بن اسحاق ، از عبدالله ابن فروج برايم نقل خبر كرد و گفت : با طلحه بوديم كه به من و برادرزاده خود عبدالرحمان بن عثمان بن عبيدالله گفت : برويد و ببينيد آن مرد ( عثمان ) چه كرده است ؟
( عبدالله ) گفت : روانه شديم و به خانه او رفتيم و او را ديديم كه به جامه اي سفيد پوشيده شده است . به نزد طلحه بازگشتيم و او را از آنچه ديده بوديم آگاهانديم . ديگر بار گفت : باز گرديد و او را كامل بپوشانيد . ديگر بار روانه شديم و جامه اش را به او پيچيديم ، چونان كه جامه شهيد را به او بپيچند . سپس او را بيرون برديم تا بر او نماز بگزاريم . مصريه گفت : به خداوند سوگند نبايد بر او نماز خوانده شود . ابوجهم بن حُذيفه هم گفت : به خداوند سوگند بر شما ايرادي نيست اگر بر او نماز نخوانيد ؛ خداوند بر او نماز خوانده است . پس مردمان دمي با دسته هاي شمشيرهاي خود بر او يورش بردند ، چنان كه گمان بردم او را كشتند . سپس قصد داشتند عثمان را در جوار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدا دفن كنند . او پيشتر از عايشه جاي قبري درخواست كرد و عايشه نيز جاي قبري به او بخشيده بود ـ اما از اين كار مانع شدند و گفتند : به سيره اينان ( پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و دو خليفه نخستين ) عمل نكرده است تا با آنان به خاك سپرده شود .
بدين سان در قبرستاني كه او خود خريده و به قبرستان عمومي افزوده بود به خاك سپرده شد و او نخستين كس بود كه در اين قطعه به خاك سپردند .
اسد مي گويد : سعيد بن مَرْزُبان برايم نقل كرد كه عمرو بن عثمان بر او نماز خواند . ( 1 )
قبر عبدالرحمان بن عوف
348 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از محمد بن عبدالعزيز و راشد بن حفص ، از حفص بن عمر بن عبدالرحمان نقل كرد كه گفته است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث به طور كامل در وفاء الوفا ( ج2 ، ص914 ) آمده است .
121 |
چون مرگ عبدالرحمان بن عوف نزديك شد عايشه برايش پيغام فرستاد كه فرزندم ! اين جاي قبري است كه در جوار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برايت نگه داشته ام ؛ آن را در اختيار گير . اما عبدالرحمان گفت : من از تو شنيده ام كه گفته اي : از آن روز كه عمر ( در اينجا ) به خاك سپرده شده است روبند برنگرفته ام . اينك من خوش ندارم خانه ات را بر تو تنگ كنم و بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را قبرستان كنيم . من به عثمان بن مظعون اقتدا كنم . ما با همديگر پيمان بسته بوديم كه اگر هر دو در يك سرزمين بميريم همان جا با هم دفن شويم .
349 ـ گفت : عبدالعزيز ، از سعيد بن زياد وابسته سهله دختر عاصم بن عدي ، از عبدالواحد بن محمد بن عبدالرحمان بن عوف نقل كرد كه گفته است : عبدالرحمان بن عوف وصيت كرده بود كه اگر در مدينه بميرد در جوار عثمان بن مظعون به خاك سپرده شود . پس چون درگذشت در گوشه شرقي خانه عقيل برايش قبري كندند و او را در حالي كه بردي راه راه به وي پيچيده شده بود ، در آنجا به خاك سپردند . شك دارم كه در اين برد قطعه اي از طلا هم بود يا نه .
قبر سعد بن ابيوقاص
350 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عبدالرحمان ابن خارجه برايم نقل خبر كرد و گفت : ابن دهقان مرا گفت : سعد بن ابيوقاص مرا خواست و با او به بقيع رفتم . او ميخ هايي با خود برداشت و چون به جايي در گوشه بيروني و شرقي شامي خانه عقيل رسيديم از من خواست زمين را كندم و چون قدري به درون رفتم ميخ ها را در زمين فرو برد و گفت : اگر مُردم بازماندگان مرا بدين جا راه نماي تا مرا در آن به خاك بسپارند .
چون سعد مُرد اين مسأله را با فرزندانش در ميان گذاشتم و با آنان روانه شدم و ايشان را بدان جاي راه نمودم . ميخ ها را همان جا يافتند و آنجا قبري برايش كندند و او را در اين قبر به خاك سپردند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث در وفاء الوفا ( ج2 ، ص899 ) ، از ابن شبه ، از ابن دهقان نقل شده است .
122 |
قبر پدر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
قبر پدر پيامبر ( ص )
351 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از محمد بن عبيدالله بن كريم ، از ابوزيد نجاري نقل كرد كه گفته است : قبر عبدالله بن عبدالمطّلب در سراي نابغه است .
عبدالعزيز گويد : ابن كريم نشان اين قبر را چنين بيان كرد : در زير درِ دوّمين اتاق در سمت چپ كسي كه به سراي نابغه وارد مي شود .
عبدالعزيز گويد : فليح بن سليمان برايم نقل خبر كرد و گفت : قبر او در سراي نابغه است . ( 1 )
قبر آمنه ، مادر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
قبر آمنه ، مادر پيامبر ( ص )
352 ـ صدقة بن سابق براي ما نقل كرد و گفت : بر محمد بن اسحاق قرائت كردم كه ( نوشته بود ) عبدالله بن ابي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم برايش نقل كرده كه مادر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در زماني كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شش ساله بود در اَبْواء ؛ جايي ميان مكه و مدينه درگذشت . او پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را با خود به مدينه و نزد دايي هايش بني عدي بن نجار آورده بود تا او را به ايشان بنماياند . اما در راه بازگشت به مكه بدرود حيات گفت . ( 2 )
353 ـ احمد بن ابراهيم براي ما نقل كرد و گفت : نوح بن قيس براي ما نقل حديث كرد و گفت : وليد بن يحيي ، از فرقد سبخي ، از مردي ، از عبدالله بن مسعود نقل كرده است كه گفت : روزي با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) راه مي رفتيم كه به قبري برخورد . پرسيد : آيا مي دانيد اين قبر كيست ؟ گفتيم : خدا و رسول او بهتر مي دانند . فرمود : « اين قبر آمنه است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار درگذشت عبدالله پدر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و مكان دفن او را بنگريد در : اُسْد الغابه ، ج1 ، ص13 ؛ استيعاب ، ج1 ، ص14 ؛ وفاء الوفا ، ج3 ، ص867 ؛ عمدة الاخبار ، ص167 .
2 . اين حديث را بنگريد در : استيعاب ، ج1 ، ص14 و اسد الغابه ، ج1 ، ص15 .
123 |
جبرئيل [ ( عليه السلام ) ] جاي آن را به من نموده است . »
354 ـ قبيصة بن عقبه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از علقمه بن مرثد ، از ابو ( سليمان بن ابي بريده ) ( 1 ) ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مكه را فتح كرد به كنار قبري آمد و نشست . مردم نيز پيرامون او نشستند پس آن قبر را مخاطب خود قرار داد و سپس مقابل آن ايستاد و گريست . عمر كه بيش از همه در برابر آن حضرت جرأت داشت جلو رفت و پرسيد : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پدر و مادرم به فدايت ، چه چيز تو را به گريه وا داشته است ؟ فرمود : « اين قبر مادر من است ، از خداوند زيارت او را خواسته بودم و برايم چنين تقدير كرد . پس او را به ياد آوردم و ايستادم و گريستم . »
( راوي گويد : ) من هيچ روزي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را بيش از اين گريان نديدم . ( 2 )
355 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : ابن جريج ، از ايوب بن هاني ، از مسروق بن اجدع ، از عبدالله بن مسعود نقل كرد كه گفته است : روزي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون رفت و ما نيز با او روانه شديم . رفتيم تا به گورستان رسيد . ما را فرمود و نشستيم . سپس يك يك از قبرها گذشت تا به قبري رسيد و آنجا نشست و مدتي دراز با آن نجوا كرد . پس از چندي صداي ناله رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بلند شد . ما نيز به گريه آن حضرت گريستيم . او ، به سوي ما آمد . عمربن خطاب رو به روي حضرت ايستاد و پرسيد : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، چه چيز تو را به گريه وا داشته است ؟ اين گريه ما را اندوهگين ساخت و به گريه انداخت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دست عمر را گرفت و سپس رو به ما كرد و پرسيد : گريه من شما را آزرده خاطر ساخته است ؟ گفتيم : آري . فرمود : قبري كه ديديد با آن سخن مي گويم قبر آمنه دختر وهب است . من از خداي خود اجازه آمرزش خواستن براي او طلبيدم ، اما مرا اجازه نفرمود و اين آيه را فرو فرستاد كه { ما كانَ لِلنَّبيِّ وَالَّذينَ آمَنوا اَنْ يَسْتَغفِروا لِلمُشْرِكينَ } ( 3 ) تا آيه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نام وي در متن ابي شبه در اثر تصحيف ، « ابي بريده » آمده ، ولي درست همان سليمان بن بريده است .
2 . سند حديث منقطع است . ذهبي در ميزان ( ش 3430 ) مي گويد : سليمان بن بريده ثقه است . بخاري گويد : به ياد ندارد كه وي از پدرش حديث شنيده باشد .
3 . توبه / 113 : بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و كساني كه ايمان آورده اند سزاوار نيست كه براي مشركان طلب آمرزش كنند .
124 |
{ وَما كانَ اسْتِغْفارُ اِبراهيمَ لأَِبِيهِ } ( 1 ) را نسخ كند . چنين بود كه دلم سوخت ، آن سان كه هر فرزندي بر پدر و مادر دل بسوزاند . اين بود كه گريستم . ( 2 )
356 ـ فليح بن محمد يماني براي ما نقل كرد و گفت : سعيد بن ابي سعيد مقبري براي ما حديث كرد و گفت : پدرم ، از جدش ، از ابوهريره نقل كرده كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) زماني كه در مكه بود بر سر قبري از قبرهاي مردگان ايستاد و فرمود : « هان ، بدانيد ! اين قبر مادر محمد است . از پروردگارم اجازه خواستم كه بر سر قبر او بيايم ، سلام دهم و آمرزش بطلبم . خداوند اجازه فرمود بر سر قبر بيايم . » ( 3 )
357 ـ سُوَيد بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : اسد بن راشد ، از كُرَيْب بن شُرَيْح ، از بُشر نَدْبي ، از ابوسعيد خدري حديث كرد كه گفته است : همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بوديم كه از ناقه خود فرود آمد و مهار آن را به دست مردي داد و ناقه ـ كه البته اگر مهارش را به دست منافقي مي دادند آرام نمي گرفت ـ آرام گرفت و آن مرد سرش را بوسيد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به گورستان نزديك شد و به دعا كردن پرداخت ، آن سان كه گمان كرديم درباره ما آياتي از قرآن نازل شده است . عمر پيش رفت و چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را ديد به سمت ما روي برگرداند و فرمود : « اين قبر آمنه بنت وهب زهري ، مادر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است . » ( 4 )
358 ـ عبدالواحد بن غياث براي ما نقل كرد و گفت : حسن بن ابي ابراهيم براي ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه / 114 : طلب آمرزش ابراهيم براي پدرش جز براي وعده اي كه به او داده بود نبود .
2 . حاكم در مستدرك ( ج2 ، ص336 ) و واحدي در اسباب النزول ( ش 532 ) اين حديث را آورده ، حاكم آن را صحيح دانسته و ذهبي درباره آن چنين اظهار نظر كرده است : ايوب بن هاني [ از رجال اين حديث ] راويي ضعيف است .
3 . مسلم ( 105 و 108 ) ، ابوداوود ( 3234 ) ، نسائي ( ج4 ، ص90 ) ، ابن ماجه ( 1569 و 1572 ) و احمد ( ج2 ، ص 441 ) اين حديث را آورده اند .
4 . سند حديث ضعيف است ؛ مشتمل است بر بشر بن حرب ندبي كه ذهبي در ميزان ( ج1 ، ص314 ) درباره اش گويد : علي و يحيي او را ضعيف دانسته اند ؛ احمد گفته است : قوي نيست ؛ و ابن خراش گفته : متروك است .
125 |
حديث كرد و گفت : فرقد سبخي ، از ابراهيم نخعي نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حجة الوداع همراه با صحابه خود راهي گورستان شد . او به جست و جو در ميان قبرها پرداخت و سرانجام در كنار يكي از قبرها نشست . سپس در حالي كه مي گريست برخاست . فرمود : « اين قبر مادرم آمنه است . » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرسل و ضعيف است ؛ مشتمل است به حسن بن ابي ابراهيم ، و او ـ چنان كه ذهبي در ميزان ( ش 1819 ) مي گويد مجهول است . همچنين مشتمل است بر فرقد سبخي و درباره او چنين اظهار شده است : ابن حجر در تقريب ( ش 5401 ) گويد : صدوق و عابد است اما خطاي بسيار دارد ؛ و ذهبي در ميزان ( ج3 ، 346 ) گفته است : ابوحاتم گفته ، قوي نيست ، ابن معين گفته : ثقه است ، بخاري گفته : در احاديث او حديث منكر هست ، نسائي گفته : ثقه نيست و همو و نيز دار قطني گفته اند ضعيف است .