بخش 6
قبر ام حبیبه همسر رسول خدا قبر ام سلمه همسر رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) قبر فاطمه بنت اسد قبر سعد بن معاذ قبر حمزة بن عبدالمطّلب قبر صفیه دختر عبدالمطلب قبر عباس بن عبدالمطّلب قبور بنی هاشم : قبر ابوسفیان بن حارث قبر عمرو بن جموح و عبدالله بن عمرو بن حرام آنچه درباره مصلاّی رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) نیزه ای که در اعیاد پیشاپیش فرمانروایان حمل می کردند آنچه پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) آنچه درباره وادی عقیق آمده است
125 |
قبر ام حبيبه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )
359 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از يزيد ابن سائب نقل خبر كرد كه گفته است : جدم برايم نقل كرد و گفت : هنگامي كه عقيل ابن ابي طالب در خانه خود چاهي كند ، به سنگي رسيد كه بر آن چنين نوشته بود : « قبر امّ حبيبه ، دختر صخر بن حرب » . عقيل چاه را پر كرد و بر روي آن خانه اي ساخت .
يزيد بن سائب گويد : من خود بدان خانه رفته و آن قبر را ديده ام . ( 2 )
قبر ام سلمه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )
360 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : از كسي شنيدم كه مي گفت : قبر امّ سلمه در بقيع و همان جايي است كه محمد بن زيد بن علي به خاك سپرده شده است ، نزديك جايي كه قبر فاطمه ( عليها السلام ) دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ2 . سند حديث سست است ؛ مشتمل است بر عبدالواحد بن غياث كه بنا بر گواهي تقريب ، صدوق است ، و همچنين حسن بن ابراهيم كه مجهول است .
126 |
راويي گويد ، او خود چاهي كند و در هشت ذراعي سنگي شكسته يافته كه در قسمتي از آن چنين نوشته شده بود : « ام سلمه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) » و او از اين نشاني قبر را شناخت . بعدها محمد بن زيد بن علي كسان خود را وصيت كرد كه او را درست در همين جا به خاك بسپارند و قبري به عمق هشت ذراع برايش بكنند . پس از درگذشت او همين گونه كندند و او را در همان گودال به خاك سپردند .
361 ـ در نوشته اي ديدم كه از ابوغسان نقل مي كرد ـ البته من خود از او نشنيدم ـ و نيز از عبدالعزيز بن عمران ، از عمويش محمد بن عبدالعزيز ، از ابن شهاب ، از ابوسلمة بن عبدالرحمان ، از پدرش نقل شده كه گفته است : چون ابراهيم پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) درگذشت فرمود او را نزد عثمان بن مظعون به خاك بسپارند . از آن پس مردم به بقيع علاقه مند شدند ، درختاني را كه آنجا بود قطع كردند و هر قبيله قطعه اي براي خود برگزيد و از همين جا بود كه هر قبيله اي قبرهاي خود را مي شناخت . ( 1 )
362 ـ عبدالعزيز گويد : پس از درگذشت خديجه فرزند او در دامن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود . چون اين فرزند درگذشت برايش در وسط راهي كه ميان كوچه عبدالدار ، كه در خانه شان به آن گشوده مي شود ، و بقيع غرقد كه امروزه بني هاشم را در آن به خاك مي سپارند ، قبر مي كند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را كفن كرد و سپس خود به درون قبرش رفت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تنها به درون پنج قبر نزول فرموده بود : سه قبر از آن سه زن ، و دو تاي ديگر از آن ، دو مرد ؛ يكي از قبرها در مكه و چهار تاي ديگر در مدينه : قبر خديجه همسر آن حضرت ، قبر عبدالله مزني مشهور به عبدالله ذوالبجادين ، قبر امّ رومان مادر عايشه بنت ابي بكر ، قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم مادر علي [ ( عليه السلام ) ] .
اما داستان ذوالبجادين از اين قرار است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در راه مهاجرت از مكه به مدينه پس از گذشتن از گذرگاه كوهستاني الغابر ، به قسمتي ناهموار و دشوار رسيد . در اين هنگام ذوالبجادين آن حضرت را ديد . به پدر خود گفت : بگذار بروم و راهنماييشان كنم . اما پدرش نپذيرفت و حتي جامه او را از آن كند و برهنه اش گذاشت . عبدالله كه چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث سست است ؛ مشتمل است بر عبدالعزيز بن عمران و او جاعل حديث است .
127 |
ديد قطعه اي بجاد ( 1 ) بافته از مو برداشت و عورت خود با آن پوشاند . سپس به سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و همراهانش رفت ، مهار مركب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را گرفت ، آن را پيش مي برد و چنين مي خواند :
هذا ابوالقاسم فاستقيمي « اين ابوالقاسم است ، درست بايست . »
تَعَرَّضي مدارجاً وَسُومي « گام به گام از پيچ و خم راه بگذر و پيش برو . »
تَعَرُّضَ الجوزاء للنجوم « آن سان كه صورت جوزاء براي ستارگان از اين سمت بدان سمت شود . »
گويد : اين ابيات را عبدالعزيز براي يسار غلام بُرَيدَة بن خصيب نقل كرده و بنابراين يا اين شعر از يكي از اين دو ( = عبدالله و عبدالعزيز ) است و ديگري بدان تمثل جسته و يا آن كه اساساً از فرد سوّمي است و هر دو بدان تمثل جسته اند .
عبدالعزيز راوي ، در حديث هايش غلط فراوان داشت ؛ زيرا او كتاب هاي خود را سوزانده بود و با تكيه بر حافظه اش نقل حديث مي كرد .
عبدالعزيز گويد : پس از آن كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه هجرت كرد زماني ذوالبجادين بيمار شد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود از او عيادت كرد . پس از چندي كه او درگذشت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود او را كفن كرد ، بر او نماز خواند و به درون قبرش نزول فرمود . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نوعي پارچه راه راه مخصوص است كه اعراب براي تن پوش از آن استفاده مي كردند . بنگريد به : اقرب الموارد ، ج1 ، ص30 ـ م .
2 . ماجراي ذوالبجادين در اسد الغابه ( ج3 ، ص122 ) آمده و در اصابه ( ج2 ، ص330 ) نيز چنين نقل شده است : عمر بن شبه از طريق عبدالعزيز بن عمران نقل كرده كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جز در قبر پنج تن نزول نفرمود ، كه عبدالله مزني ذوالبجادين يكي از آنهاست . گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسير هجرت به جايي رسيد كه راه دشوار شد . در اين هنگام ذوالبجادين آن حضرت را ديد . به پدر خود گفت : مرا بگذار تا او را راه نمايم . پدرش اجازه نداد و حتي جامه هاي او را برگرفت و وي را برهنه واگذاشت . عبدالله بجادي مقداري موي برداشت و عورت خود بدان پوشاند . . . متن حديث .
همچنين در اين باره بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص87 .
ناگفته نماند همان گونه كه چند بار يادآور شده ايم ، عبدالعزيز كه از رجال اين حديث است ، جاعل حديث بوده است .
128 |
قبر فاطمه بنت اسد
363 ـ اما درباره فاطمه بنت اسد مادر علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] ، از عبدالعزيز ، از عبدالله بن جعفر بن مِسْوَر بن مَخَرمَه ، از عمرو بن ذُبْيان ، از محمد بن علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] نقل كرده است كه گفت : چون مرگ فاطمه مسجّل شد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين آگاهي يافت فرمود : چون درگذشت به من خبر دهيد .
پس هنگامي كه فاطمه درگذشت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خود براي تشييع او بيرون آمد . فرمود قبر او را در جاي مسجدي كه امروزه قبر فاطمه ناميده مي شود كندند ، سپس براي او لحد گذاشت و البته در قبر او ضريح ( 1 ) قرار نداد . چون اين كار را به پايان رساندند به درون قبر فرود آمد در لحد خفت و قدري قرآن خواند . آنگاه پيراهن خويش را درآورد و فرمود فاطمه را در آن كفن كنند . سپس بر او در جوار قبر نماز خواند . پس نه تكبير گفت و فرمود : « هيچ كس از فشار قبر بر كنار داشته نشده است مگر فاطمه بنت است » . پرسيده شد : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حتي قاسم ! فرمود : « و حتي ابراهيم » ـ ابراهيم فرزند كوچكتر آن حضرت بود ـ . ( 2 )
364 ـ عبيدالله بن اسحاق فطار براي ما نقل كرد و گفت : قاسم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عقيل گفت : پدرم عبدالله بن محمد ـ عبدالله گويد : قاسم همواره عبدالله بن محمد را پدر خويش مي خواند با آن كه جّد او بود ـ گفت : جابر بن عبدالله انصاري براي ما چنين حديث كرد : با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نشسته بوديم كه كسي درآمد و گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، مادر علي [ ( عليه السلام ) ] و جعفر و عقيل بدرود حيات گفته است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : برخيزيد و با من همراه شويد تا به نزد مادرم برويم . همه برخاستيم و چونان آرام كه گويا بر سر همراهان پرنده اي نشسته است بدان سوي رفتيم . چون بر در سراي رسيديم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لحد شكافي در كناره قبر و ضريح شكاف مياني آن است ـ م .
2 . حديث مرسل است و در وفاء الوفا ( ج2 ، ص88 ) به روايت ابن شبه از محمد بن علي بن ابي طالب نقل شده است .
129 |
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيراهن خويش از تن درآورد و فرمود : چون او را غسل داديد ، اين پيراهن را در زير كفن بر او بپوشانيد . چون جنازه او را بيرون آوردند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گاه زير جنازه را مي گرفت ، گاه پيشاپيش حركت مي كرد و گاه در پس جنازه مي آمد . تا آن كه به قبر او رسيديم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خويش را بر لحد ماليد و سپس بيرون آمد و فرمود : به نام خدا و با تكيه بر نام خدا او را به قبر درآوريد .
هنگامي كه او را به خاك سپردند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در كنار قبر ايستاد و فرمود : « اي مادر و اي پرورنده ، خداوند تو را سزاي خير دهاد كه برايم شايسته مادر و شايسته پرورنده اي بودي ! »
راوي گويد : به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفتيم ـ يا گفتند ـ : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، دو كار انجام دادي كه هيچ نديده بوديم همانندش را انجام داده باشي ! فرمود : كدام كارها ؟ گفتيم : اين كه پيراهن خويش را درآوردي و اين كه خود را بر لحد ماليدي .
فرمود : « اما پيراهنم بدان سبب بود كه به خواست خداوند هرگز آتش دوزخ به او نرسد . اين هم كه خود را بر لحد ماليدم بدان هدف بود كه خواستم خداوند قبر را بر او گشاده قرار دهد ( 1 )
قبر سعد بن معاذ
365 ـ عبدالعزيز گفت : سعد در نبرد خندق مجروح شد . پس دعا كرد و خداوند خونريزي را متوقف ساخت تا داوري خود را درباره بني قريظه اعلام بدارد . از آن پس خون يكباره بيرون زد و سعد در سراي خود در محلّه بني عبدالأشهل درگذشت .
پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر او نماز گزارد و او را در كنار كوچه اي كه چسبيده به سراي مقداد بن اَسْود ـ البته او مقداد بن عمرو است و اسود بن عبد يغوث بن وهب بن عبد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث از حديث هايي است كه فقط مولف آن را روايت كرده و در ديگر منابع حديث روايت نشده ، هر چند در وفاء الوفا ( ج2 ، ص88 ) با همين متن و سند و با اختلاف اندك در عبارت از ابن شبه نقل شده است .
130 |
مناف بن زهره او را به فرزندخواندگي گرفته بود ـ يعني همان سرايي كه آن را سراي ابن افلح گويند و اكنون در نقطه اي دور در بقيع است و گنبدكي نيز بر آن هست به خاك سپرد . ( 1 )
قبر حمزة بن عبدالمطّلب
366 ـ عبدالعزيز گفت : ابن سمعان ، از اعرج برايم نقل خبر كرد و گفت : چون حمزة ابن عبدالمطّلب كشته شد در همان جاي خود در پايين جبل الرماة ( كوه تيراندازان ) ، يعني همان كوه كم ارتفاعي كه در ميانه وادي احمر است ماند . سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمان داد جنازه او را از ميانه وادي به تپه اي كه امروزه نيز قبرش بر آن است بياورند . آنگاه او را در يك برد كفن كرد و مصعب بن عمير را هم بر بردي ديگر ، و هر دو را در يك قبر به خاك سپرد .
عبدالعزيز گويد : از كسي شنيدم كه مي گفت : عبدالله بن جحش بن رئاب نيز همراه اين دو كشته و با آنها در يك قبر به خاك سپرده شد . عبدالله خواهر زاده حمزه است و مادرش اميمه دختر عبدالمطّلب است .
عبدالعزيز گويد : آنچه نزد ما متداول است اين است كه مُصْعب بن عمير و عبدالله ابن جحش در پايين مسجدي كه بر قبر حمزه بنا شده دفن شده اند و كسي همراه حمزه در قبر نيست . ( 2 )
قبر صفيه دختر عبدالمطلب
367 ـ عبدالعزيز گفت : صفيه درگذشت و در انتهاي كوچه اي كه به سمت بقيع مي رود ، در نزديكي هاي در خانه اي كه آن را سراي مغيرة بن شعبه نامند و عثمان آن را به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص100 .
2 . اين هر سه خبر ضعيف است و در وفاء الوفا ( ج2 ، ص115 ) از ابن شبه نقل شده است .
131 |
وي بخشيده بود ، در كنار ديوار به خاك سپرده شد .
عبدالعزيز گويد : به من رسيده است كه زبير بن عوام هنگامي كه ديد مغيره خانه خود را مي سازد متعرض او شد و به او گفت : اي مغيره ، پايه ديوار خود را از روي قبر مادر من بردار . پس مغيره ديوار خانه را در اين قسمت به سمت داخل كج كرد و از همين روي امروزه ديوار اين خانه در اين قسمت تا كنار در به سمت داخل انحنا دارد .
عبدالعزيز گويد : از كسي شنيدم كه مي گفت : مغيرة بن شعبه به اتكاي جايگاهي كه نزد عثمان داشت از اين كار خود داري ورزيد . اما زبير شمشير برگرفت و بركنار اين بنا ايستاد . خبر به عثمان رسيد و وي كسي را نزد مغيره فرستاد و او را فرمود آنچه را زبير مي گويد انجام دهد . او هم اين كار را كرد .
قبر عباس بن عبدالمطّلب
368 ـ عبدالعزيز گفت : عباس بن عبدالمطّلب در كنار قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم و در ابتداي قبور بني هاشم كه در سراي عقيل است به خاك سپرده شد . گفته مي شود : آن مسجد در مقابل قبر او ساخته شده است . ( عبدالعزيز ) گفت : از كسي شنيدم كه مي گفت : او در ميانه هاي بقيع به خاك سپرده شد .
قبور بني هاشم
قبر ابوسفيان بن حارث
369 ـ عبدالعزيز گفت : به من رسيده است كه عقيل بن ابي طالب ، ابوسفيان بن حارث را ديد كه در ميان قبرها مي گردد . او را گفت : اي عموزاده ، از چه سبب تو را اينجا مي بينم ؟ گفت : در پي جاي قبري مي گردم . عقيل او را به خانه خود برد . فرمود در حياط خانه قبري كندند . ابوسفيان لختي بر اين قبر نشست و سپس برخاست و رفت . پس از آن ، دو روز بيشتر به درازا نكشيد كه ابوسفيان درگذشت و در همين قبر به خاك سپرده شد .
132 |
قبر عمرو بن جموح و عبدالله بن عمرو بن حرام
370 ـ قَعْنَبي و ابوغسان ، از مالك بن انس ، از عبدالرحمان بن عبدالله بن عبدالرحمان ابن ابي صعصعه نقل كرد كه به وي رسيده است كه عمرو بن جموح و عبدالله بن عمرو بن حرام ، هر دو انصاري و هر دو سلمي ، در يك قبر قرار داشتند . آنها كه از شهيدان نبرد احد بودند قبرشان در گذر سيل بود و از همين روي قبر را شكافتند تا هر يك را به جايي ديگر برند . ديدند اين دو هيچ تغييري نكرده اند . گويا كه همين ديروز به خاك سپرده شده اند . يكي از اين دو ( پيش از شهادت ) مجروح شده و دست خود بر روي زخمش نهاده بود و او را در همين حالت به خاك سپرده بودند . ( پس از شكافتن قبر ) دست وي را از روي زخم برداشتند و كنار زدند و چون آن را رها كردند به جاي نخست بازگشت . از روز نبرد احد تا هنگامي كه قبر اين دو را شكافتند چهل و شش سال مي گذشت . ( 1 )
371 ـ قَعْنَبي براي ما نقل كرد و گفت : مالك ما را حديث كرد كه عمرو بن جموح و عبدالله بن عمرو در يك كفن و يك قبر قرار داده شدند . ( 2 )
372 ـ سعيد بن عامر براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ، از ابن ابي نجيح ، از عطاء ، از جابر ابن عبدالله انصاري نقل كرد كه گفته است : پس از نبرد احد مردي ديگر همراه با پدرم به خاك سپرده شد . من اين را خوش نداشتم و دلم آرام نداشت تا هنگامي كه او را از اين قبر بيرون آوردم و در گوري جدا گانه به خاك سپردم . ( 3 )
373 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب براي ما حديث كرد و گفت : حيوة گفت : ابوصخر برايم نقل خبر كرد كه حيوة بن نضر او را از ابوقتاده نقل حديث كرده كه او خود در آن نبرد حضور داشته است . ( او گفته : ) عمروبن جموح نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، آيا اعتقاد داري كه اگر پيكار كنم تا در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين خبر در وفاء الوفا ( ج2 ، ص115 ) به نقل از ابن شبه آمده است .
2 . اين خبر نيز در وفاء الوفا ( ج2 ، ص115 ) به نقل از ابن شبه روايت شده است .
3 . بخاري ( 1352 ) و نسائي ( ج4 ، ص84 ) اين حديث را نقل كرده اند .
133 |
راه خدا كشته شوم واقعاً با همين پاي خود به سوي بهشت گام برمي دارم ؟ او را كه لنگ بود فرمود : آري . او در نبرد احد كشته شد و برادر زاده و غلامش نيز كشته شدند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چون از كنار جنازه او گذر كرد فرمود : گويا تو را مي بينم با همين پايت كه سالم شده است به سوي بهشت گام برمي داري . سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود او و برادرزاده و غلامش را در يك قبر به خاك بسپارند . ( 1 )
374 ـ ابوغسان مي گويد : واقدي گفته است : خارجة بن زيد ، سعد بن ربيع ، نعمان بن مالك و عبدالله بن حسحاس با عمرو در يك قبر دفن شده اند . ( 2 )
ابوغسان گويد : قبر آنان در سمت غرب قبر حمزه و در فاصله حدود پانصد ذراعي آن قرار دارد .
375 ـ گفت : عبدالعزيز ، از عبدالرحمان بن سهيل عجلاني ، از عبدالرحمان بن عمران ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : عبدالله بن سلمه و مجذر بن زياد را از صحنه پيكار به مدينه حمل كرديم و در قبا به خاك سپرديم .
376 ـ گفت : عبدالعزيز برايم نقل كرد كه رافع بن مالك زرقي در احد كشته و در ( محله ) بني زريق به خاك سپرده شد .
گويد : گفته شده است : جاي قبر او امروز در سراي آل نوفل بن مُساحق در محله بني زريق است ، در كُتاب عروه كه بعدها به عباس بن محمد رسيده است .
377 ـ گفت : عبدالعزيز بن محمد دراوردي ، از ربيح بن عبدالرحمان بن ابي سعيد ، از پدرش ، از جدش ابوسعيد خدري نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمان داد شهدايي ( 3 ) را كه از احد به مدينه حمل كرده اند در هر جا درگذشتند همان جا به خاك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احمد ( ج5 ، ص299 ) اين حديث را در كتاب خود آورده و هيثمي در اين باره گفته است احمد اين حديث را روايت كرده و راويان او رجال صحيح هستند ، مگر يحيي بن نصر انصاري كه ثقه است .
2 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص114 ) به نقل از ابن شبه همين نام ؛ يعني « عبادة بن حسحاس » آمده و در اسد الغابه ( ج3 ، ص105 ) « عبادة بن خشخاش عنبري » آمده و در اصابه ( ج2 ، ص259 ) هم چنين است . « عبادة بن خشخاش بن عمرو بن عمارة بن مالك بن عمرو بلوي ، هم پيمان انصار در احد به شهادت رسيد . واقدي او را « عبد » و ابوعمرو او را « عباد » ناميده است .
3 . مقصود مجروحاني است كه به مدينه انتقال يافتند و آنجا به شهادت رسيدند .
134 |
سپارند . پدرم مالك بن سنان در نزد اصحاب عبا ( 1 ) جان باخت و همان جا به خاك سپرده شد .
سپس ابن ابي فديك گفت : قبر او در مسجدي است كه در منطقه عبافروشان در انتهاي سوق الحناطين قرار دارد . ( 2 )
ابوغسان گويد : اما آن تعداد از قبور شهداي احد كه امروزه معلوم است ؛ عبارتند از : قبر حمزة بن عبدالمطّلب كه در كناره شامي ( = شمال غربي ) وادي و در جوار كوه واقع است ، قبر عبدالله بن حرام پدر جابر همراه با عمرو بن جموح و قبر سهل بن قيس بن ابي كعب بن قين بن كعب بن سواد از بني سلمه ، كه در پشت قبر حمزه ، در سمت شامي اش ميان آن و كوه قرار دارد .
راوي گويد : اما قبرهايي كه در چهار ديواري سنگچين ميان قبر حمزه و كوه قرار دارد ، به ما رسيده است كه قبرهاي اعرابي است كه در روزگار فرمانروايي خالد ( 3 ) در مدينه ، به سبب قحطي از صحرا به مدينه كوچيدند و آنجا مردند و پس از آن پرسندگان كه از قبرهاي شهيدان مي پرسيدند آنان را به خاك سپردند .
گويد : واقدي گفته است : آنان در « زمن الرماده » ( 4 ) درگذشتند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود از اصحاب عبا فروشندگان عبا در بازار مدينه است كه در بازار قديم مدينه جايي خاص خود داشته اند . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، ص922 .
2 . سند حديث ضعيف است ؛ عبدالعزيز بن محمد دراوردي صدوق است ولي اوهامي دارد ، چنان كه ابن حجر در تقريب گفته ، از كتب ديگران نيز روايت نقل مي كند . اما ربيح بن عبدالرحمان بن ابي سعيد خدري كه از پدرش ، از جدش نقل مي كند ذهبي در ميزان ( ش 2727 ) درباره اش مي نويسد : احمد گفته است : معروف نيست و ترمذي گفته است : بخاري گفته : حديث او منكر است .
اين حديث را احمد ( ج3 ، صص 308 و 398 ) با سندي صحيح و مضموني همانند از جابر بن عبدالله نقل كرده و نسائي ( ج4 ، ص79 ) هم آن را به اختصار روايت كرده است . ابن ماجه ( ج4 ، ص79 ) ، ابوداوود ( 3165 ) و ترمذي ( 1717 ) نيز آن را در كتب خود آورده اند و ترمذي درباره آن گفته است : حسن و صحيح است . ابن حبان ( 196 ) هم اين حديث را صحيح دانسته است .
3 . مقصود خالد بن عبدالملك بن حارث كارگزار هشام بن عبدالملك است . در روزگار كارگزاري او هفت سال باران نباريد ومردم به ناچار از بيابان هاي شام و حجاز كوچيدند . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، ص940 .
4 . « زمن الرماده » خشك سالي مشهوري است كه در روزگار عمر بن خطاب پيش آمد .
135 |
378 ـ عمرو بن عاصم براي ما نقل كرد و گفت : سليمان بن مغيره ، از حميد بن هلال ، از هشام بن عامر انصاري نقل كرد كه گفته است : در نبرد احد ، انصار نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمدند و گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، كشته و قرباني فراواني داده ايم . چه مي فرمايي ؟ فرمود : گودال هايي وسيع بكنيد و دو نفر ، سه نفر با هم در قبر قرار دهيد . پرسيدند چه كساني را مقدم بداريم ؟ فرمود كساني را كه بيشتر قرآن قرائت مي كردند .
راوي گويد : بدين سان پدرم عامر بر دو يا يك تن ديگر از انصار كه همه در نبرد احد كشته شده بودند و در يك قبر دفن شدند ، مقدم داشته شد ( 1 )
379 ـ سليمان بن حرب براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن زيد ، از ايوب ، از حميدبن هلال ، از سعد بن هشام بن عامر ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در نبرد احد از زيادي كشتگان و مجروحان به آن حضرت شكايت بردند . فرمود : قبرهايي وسيع و خوب بكنيد و دو نفر و سه نفر با هم در قبر به خاك بسپاريد ، و كساني را كه قرآن بيشتري مي دانستند مقدم بداريد .
راوي گويد : بدين سان پدرم را بر دو تن ديگر مقدم داشتند . ( 2 )
380 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : هثيم ، از جابر ، از شعبي حديث كرد كه گفت : قبرهاي شهيدان احد را ديدم كه به صورت پشته هايي از خاك درآمده و بر آنها گياه تازه روييده است .
381 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از موسي بن يعقوب زمعي ، از عباد بن ابي صالح نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اول هر سال به كنار قبور شهداي احد مي آمد و مي فرمود : { سَلامٌ عَلَيْكُم بِما صَبَرْتُم فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ } . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 3199 ، 3200 و 3201 ) و ترمذي ( 1766 ) اين حديث را نقل كرده اند و ترمذي گفته : حسن و صحيح است . همچنين نسائي ( ج4 ، صص 80 ، 81 ، 83 ، 84 ) ، ابن ماجه ( 1560 ) ، بيهقي ( ج3 ، ص413 و4 ، ص34 ) ، احمد ( ج4 ، صص 19 و 20 ) ، عبدالرزاق ( 6501 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج22 ، ش 444 ـ 447 ) اين حديث را نقل كرده اند .
2 . طبراني در معجم الكبير ( ج22 ، ش 445 ، 446 ، 448 ، 449 ) اين حديث را ، كه تكرار حديث پيشين است ، آورده است .
3 . رعد / 24 .
136 |
راوي گويد : ابوبكر هم بر كنار مزار شهيدان مي آمد و عمر ، و پس از او عثمان نيز چنين مي كردند . هنگامي هم كه معاوية بن ابي سفيان نيز به قصد حج به حجاز آمد ، بر سر قبر آنان حضور يافت .
گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چون رو به روي درّه قرار مي گرفت ، مي فرمود : « بر شما بدان پايداري كه كرديد درود ! پاداش آنان كه تلاش كردند ، وه چه خوش است ! » . ( 1 )
382 ـ محمد بن بكار براي ما نقل كرد و گفت : حبان بن علي ، از سعد بن طريف ، از ابوجعفر نقل كرد كه فاطمه ( عليها السلام ) دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قبر حمزه را زيارت مي كرد ، به ترميم و بازسازي آن مي پرداخت و خود با سنگي آن را نشانه گذاشته بود . ( 2 )
383 ـ ابوغسان براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن نافع ، از اسامة بن زيد ، از عبدالله بن ابي عروه ، از مردي كه برايش حديث كرده بود ، از عبدالله بن عمر نقل كرد كه گفته است : هر كس بر اين شهيدان بگذرد و بر آنان سلام كند پيوسته تا روز قيامت او را پاسخ مي گويند ( 3 )
384 ـ ابواحمد براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از ابوحصين ، از شعبي نقل كرد كه گفته است : قبرهاي احد به سان كوهان شتر بالا آورده شده بود .
385 ـ اسحاق بن موسي انصاري براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن معن ، از داوودبن خالد نقل كرد كه ربيعة بن عبدالرحمان شنيده است كه مي گويد : از مدري از آل هدير شنيدم كه مي گفت : مدتي با طلحة بن عبيدالله همدم بودم و هيچ نشنيدم حديثي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كند مگر يك حديث . پرسيدم : آن يك حديث كدام است ؟ گفت : ( مي گفت : ) همراه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به آهنگ قبور شهيدان از مدينه بيرون رفتيم . چون از حرّه واقِم سرازير شديم قبرهايي ديديم كه از زمين برآمده است . گفتيم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اينها قبرهاي برادران ماست . فرمود : اينها قبرهاي اصحاب ماست . ( از اين قبرها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث ضعيف و سند آن منقطع و مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران است و او راويي است متروك .
2 . اين روايت در وفاء الوفا ( ج2 ، ص112 ) به نقل از ابن شبه آمده است .
3 . سند حديث ضعيف و مشتمل بر راويي است كه از او نام برده نشده است . حديث در وفاء الوفا ( ج2 ، 112 ) نقل شده است .
137 |
گذشتيم و ) چون به قبرهاي شهيدان رسيديم فرمود : اينها قبور برادران ماست . ( 1 )
386 ـ ابوزيد براي ما نقل كرد ـ و البته گفت : اين از چيزهايي كه در كتاب نوشته باشد نيست ـ و گفت : سعيد بن عامر ، از هشام بن ابي عبدالله ، از ابوزبير ، از جابر حديث كرد كه گفته است : هنگامي كه معاويه ( در احد ) چشمه جاري ساخت ما را خواندند تا به سراغ كشتگان خود در احد برويم . رفتيم و آنان را كه بدن هايشان هنوز تازه بود و به خوبي خم و راست مي شد از قبر بيرون آورديم .
سعيد گويد : ميان اين دو وقت ، چهل سال فاصله بود .
آنچه درباره مصلاّي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اعياد آمده است
آنچه درباره مصلاّي رسول خدا ( ص ) در اعياد آمده است
387 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ابراهيم بن ابي اميه وابسته بني عامر بن لُؤَيْ حديث كرد كه گفت : از ابن باكِيَه شنيدم كه مي گفت : رسول خدا نماز عيد را در دارالشفا ، سپس در حارة الدَّوس و آنگاه در مصلي خواند و از آن پس تا پايان عمر در همين مصلّي نماز مي گزارد . ( 2 )
گويد : واقدي گفته است . نخستين نماز عيدي كه پيامبر در مصلي خواند در سال دوم هجرت از مكه به مدينه بود .
388 ـ ابوعبيد به نقل از ابن ابي يحيي ، از ابراهيم بن ابي اميه ، از عبدالرحمان بن عمرو بن قيس گفت كه از ابوهريره شنيده است كه مي گويد : نخستين نماز عيد فطر و عيد قربان كه پيامبر در مدينه خواند در حياط سراي حكيم بن عَدّاء ( 3 ) نزديك اصحاب محامل بود .
389 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از عبدالأعلي بن ابي فروه براي ما نقل شده است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 2043 ) ، احمد ( ج1 ، ص161 ) ، طحاوي در مشكل الآثار ( 4598 ) ، ابن عدي در كامل ( ج3 ، 961 ) و بزار ( 955 ) اين حديث را نقل كرده اند و چنان كه ابوعمر در تمهيد ( ج20 ، ص247 ) مي گويد سند آن حسن است .
2 . سمهودي در وفاء الوفا ( ج2 ، ص3 ) اين حديث را به نقل از ابن شبه آورده است .
3 . مقصود حكيم بن عَدّاء بن خالد بن هودة بن ابي بكر بن هوازن است . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص3 و ج3 ، ص780 .
138 |
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن مكان نماز گزارد . ( 1 )
گفت : ابن ابي يحيي ، از عمرو بن ابي عمرو ، از مطّلب بن عبدالله بن حنطب و محمد ابن زيد نقل كرد كه مصلاي رسول خدا در داخل ( مدينه ميان دو خانه ، خانه معاويه و خانه ) ( 2 ) كثير بن صلت بود .
390 ـ گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عبدالله بن عبدالرحمان جمحي ، از ابن شهاب نقل كرده كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نماز عيد را در سكونتگاه آل درّه كه طايفه اي از مزينه هستند به جا آورد . سپس پايين تر از آن ، در جاي دژ بني زريق در گوشه چپ آن نماز گزارد . ( 3 )
391 ـ گفت : ابوضَمْره ليثي ، از حمزة بن عبدالواحد ، از داوود بن بكر ، از جابر بن عبدالله ، از انس بن مالك برايم نقل خبر كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي نماز باران روانه مصلّي شد . او نماز را با خطبه آغاز كرد سپس يك بار در شروع نماز تكبير گفت و ( پس از نماز ) فرمود : گردهم آييد ، باران طلبيدن و تجمّع دعاي ما در عيد فطر و قربان همين جا است و در اين مصلي هيچ خشتي بر خشتي نهاده نشود و هيچ خيمه اي برپا نگردد . ( 4 )
392 ـ گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از داوود بن قيس ، از عياض بن عبدالله بن ابي سرح نقل كرد كه گفته است : نخستين كسي كه در مصلي بر منبري ايستاد عثمان بن عفان بود ؛ او بر فراز منبري ايستاد كه كثير بن صلت برايش از گِل ساخته بود . كثير سپس همين منبر را براي معاوية بن ابي سفيان ساخت و او بر فراز آن ، پيش از نماز خطبه خواند . ابوسعيد خدري در اين باره با او گفت و گو كرد و گفت : نماز پيشتر است . معاويه گفت : آنچه را تو تا كنون بدان خوي داشته اي واگذاريم . گفت : نه به پروردگار خاور و باختر ، هرگز چيزي بهتر از آنچه مي دانم نياورند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند اين حديث ضعيف است .
2 . در اين قسمت در متن ابن شبّه افتادگي بوده و محققان متن عربي آن را به استناد روايت وفاء الوفا ( ج2 ، ص 3 و ج3 ، ص780 ) جبران كرده اند .
3 . حديث مرسل و ضعيف است ؛ مشتمل است به عبدالعزيز بن عمران و او راويي متروك است .
4 . چنان كه در وفاء الوفا ( ج3 ، ص792 ) آمده ، ابن زباله اين حديث را در كتاب خود آورده است .
139 |
راوي گويد : مالك بن انس مي گفت : نخستين كسي كه در مصلي بر فراز منبر سخن گفت عثمان بن عفان بود ؛ او از فراز منبري كه كثير بن صلت ساخته بود با مردم سخن گفت .
393 ـ گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از محرز بن جعفر ، از جدش وليد بن زياد نقل كرد كه گفته است : ابوهريره گفت : اين ركن در خانه من از طلايي هم وزن آن پر ارزش تر است ؛ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به گاهِ رفتن به نماز عيد بر خانه من گذر كرد و خانه ام را در سمت چپ عبور خود قرار داد . او در يك روز دو بار از چهار چوب خانه من گذرد كرد . ( 1 )
394 ـ قَعْنَبي از عبدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز عيد از راهي به مصلي رفت و از راهي ديگر بازگشت . ( 2 )
395 ـ محمد بن حُمَيد براي ما نقل كرد و گفت : ابونميله براي ما حديث كرد و گفت : فليح بن سليمان ، از سعيد بن حارث ، از ابوهريره نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي كه به نماز عيد روانه شد ، از راهي جز آن راه كه رفته بود باز مي گشت . ( 3 )
396 ـ سُوَيد بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : قاسم بن محمد بن عبدالله بن محمدبن عقيل ، از عبدالله بن دينار ، از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز عيد از راهي روانه مصلي مي شد و از راهي ديگر بازمي گشت . ( 4 )
397 ـ احمد بن عبدالله بن يونس براي ما نقل كرد و گفت : خالد بن الياس ، از يحيي بن عبدالرحمان بن حاطب ، از پدرش نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي نماز عيد از راهي بيرون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث ضعيف و مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران راوي متروك است . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص12 ) نقل شده است .
2 . اين حديث را ابوداوود ( 1156 ) ، ابن ماجه ( 1299 ) ، حاكم ( ج1 ، ص296 ) و بيهقي ( ج3 ، ص309 ) در كتب خود نقل كرده اند و داراي آن تعداد شاهد است كه قوت آن را تا پايه صحيح بالا مي برد . حديث هاي بعدي گواه هاي آن است . بنگريد به ارواء الغليل ، ص367
3 . ترمذي ( 541 ) ، ابن ماجه ( 1301 ) ، احمد ( ج2 ، ص238 ) ، دارمي ( ج1 ، ص378 ) ، ابن خزيمه ( 1468 ) ، ابن حبان ( 2815 ) و حاكم ( ج1 ، ص296 ) اين حديث را نقل كرده اند ، حاكم آن را صحيح دانسته و ذهبي ، بيهقي ( ج3 ، ص308 ) و بغوي ( 1108 ) با او همرأي شده اند و ترمذي گفته : حسن و غريب است .
يادآور مي شود سند اين حديث حسن است .
4 . منابع اين حديث همان منابع حديث 394 است .
140 |
رفت و از راهي ديگر بازگشت ( 1 )
398 ـ ابواحمد براي ما نقل كرد و گفت : خالد بن الياس ، از يحيي بن عبدالرحمان ، از پدرش حديث كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با پاي پياده و از راهي كه از در خانه سعد بن ابيوقاص مي گذشت به نماز عيد مي رفت و از ( سمت خانه ) ابوهريره برمي گشت . ( 2 )
399 ـ حكيم بن سيف براي ما نقل كرد و گفت : بقية بن وليد ، از سليمان انصاري ، از زهري ، از عبيدالله بن عبدالله ، از ابن عباس نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از همان راهي كه به نماز عيد مي رفت باز نمي گشت . ( 3 )
400 ـ محمد بن يحيي ، از محمد بن فضل ـ از فرزندان رافع بن خديج ـ از فضل بن مبشر نقل كرد كه گفته است : از جابر بن عبدالله شنيدم كه مي گويد : پس از بازگشت از ( غزوه ) بني قينقاع ، نخستين نماز عيد را در صبح روز دهم ذيحجه به جاي آورديم و اين نخستين عيد قرباني بود كه مسلمانان داشتند . در اين روز توانمندان بني سلمه قرباني كردند و من خود در ميان اين خاندان هفده قرباني شمردم . ( 4 )
401 ـ گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ابن قسيط ليثي ، از پدرش از ابوهريره نقل كرد كه گفته است ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي كه دربازگشت از سفر از مصلّي مي گذشت رو به قبله مي ايستاد و دعا مي خواند . ( 5 )
402 ـ گفت : عبدالعزيز ، از ابوابراهيم صالح نجار ، از جناح نجار نقل كرد كه گفته است : همراه با عايشه دختر سعد بن ابيوقاص روانه مكه شدم . در راه از من پرسيد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ما اين حديث را به روايت حاطب نيافتيم . تنها طبراني در معجم الكبير ( ج2 ، ص201 ) از عبدالرحمان بن حاطب نقل كرده كه گفت : ديدم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را كه به نماز عيد مي آيد ؛ از يك راه مي رود و از راه ديگر باز مي گردد . هيثمي درباره اين حديث گفته : سند مشتمل بر خالد بن الياس و او راويي متروك است .
2 . شماره پيشين را بنگريد .
3 . حديث به اتكاي شواهد پيشين صحيح است و چنان كه ابن حجر در فتح الباري ( ج2 ، ص472 ) گفته است ، هر يك از اين احاديث ديگري را تقويت مي كند . در اين باب همچنين در صحيح بخاري ( 986 ) و سنن بيهقي ( ج3 ، ص308 ) از طريق جابر و در سنن ابن ماجه ( 1298 و 1300 ) از سعد قرظي و ابورافع و سرانجام در الاُمّ شافعي ( 467 ) از عثمان بن عبدالله روايت رسيده است .
4 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص779 ) آمده است .
5 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص791 ) آمده است .
141 |
خانه ات كجاست ؟ گفتم : در بلاط . گفت : خوب آن را نگه دار ، كه از پدرم شنيدم كه مي گفت : از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمايد : « حد فاصل ميان اين مسجد من و مصلاي من باغي از باغ هاي بهشت است . » ( 1 )
ابوغسان گويد : فاصله ميان مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه خانه مروان بن حكم در جوار آن قرار گرفته ، و مسجدي كه نماز عيد را در آن مي خواند هزار ذراع است .
نيزه اي كه در اعياد پيشاپيش فرمانروايان حمل مي كردند
403 ـ ابوغسان براي ما نقل حديث كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از محمد بن عمير ، از حفص بن عمر ، از سعد قرظي نقل كرد كه گفته است : نجاشي سه نيزه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هديه كرد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) يكي از آنها را به عمر بن خطاب هديه كرد ، يكي را به علي ابن ابي طالب هديه داد و يكي را براي خود نگه داشت .
گويد : نيزه اي كه در اختيار علي [ ( عليه السلام ) ] بود از ميان رفت ، نيزه اي كه نزد عمر بود به خاندانش رسيد و نيزه اي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي خود نگه داشت همان است كه روز عيد پيشاپيش امام حمل مي كنند . ( 2 )
404 ـ گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از حسن بن عماره ، از ابن شهاب ، از ابوسلمه و حميد فرزندان عبدالرحمان بن عوف ، از پدرشان نقل كرده است كه گفت : در روز عيد پيشاپيش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيزه اي حمل مي كردند و آن حضرت در پي آن روانه مصلي مي شد تا بدانجا مي رسيد . آنگاه نيزه را به زمين فرو مي بردند و آن حضرت به سوي آن به نماز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طبراني در معجم الكبير ( ج1 ، ص332 ، ح 1 ) و بزار ( 1195 ) اين حديث را نقل كرده اند و هيثمي در مجمع ( ج4 ، ص9 ) گفته ، رجال اين حديث ثقه اند .
شيخ حبيب عبدالرحمن اعظمي در تعليقه خود بر كشف الأستار مي نويسد : رجال سند ثقه نيستند زيرا سند مشتمل بر اسحاق بن محمد فروي است و او هر چند بخاري حديثي را از او گزينش كرده است ، اما ثقه نيست .
2 . سند ضعيف و مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران است .
142 |
مي ايستاد و دو ركعت نماز مي گزارد ، در ركعت نخست هفت تكبير و در ركعت ديگر پنج تكبير مي گفت .
ابوسلمه و حُمَيد گويند : ابوبكر ، عمر ، عثمان و پيشوايان بعد ( چنين مي كردند ) . ( 1 )
راوي گويد : آن نيزه يا عصاي بلند امروز نزد بني سعد ، مؤذنان مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است و بر دوش كشيدن آن پيشاپيش فرمانروايان را نسل به نسل از همديگر ارث مي برند . ( 2 )
405 ـ گفت : واقدي گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در دوّمين سال پس از تشريف فرمايي به مدينه نماز عيد خواند . پيشاپيش او عصايي بلند حمل مي كردند و آن حضرت در آن روزگار در فضاي باز رو به اين عصا نماز مي گزارد . اين عصا از آنِ زبير بن عوام بود و نجاشي آن را در اختيارش قرار داده و او نيز آن را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هديه كرده بود و در روز عيد پيشاپيش آن حضرت حمل مي شد . امروزه اين عصا در مدينه در اختيار مؤذنان است .
واقدي مي گويد : ابراهيم بن محمد بن عمار بن سعد قرظي ، از پدرش ، از جدش برايم چنين نقل حديث كرده است .
406 ـ ابراهيم بن منذر براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ، از ليث بن سعد برايمان حديث كرد كه گفته است : به وي رسيده كه آن عصا كه به هنگام نماز پيش روي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در زمين فرو مي نشاندند ، در آغاز از آنِ يكي از مشركان بود و زبير بن عوام او را در نبرد احد كشت و اين نيزه را از آنِ خود ساخت . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را از زبير ستاند و به هنگام نماز آن را پيش روي خود نصب مي كرد . ( 3 )
407 ـ ابوعاصم و قَعْنَبي ، از عبدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده اند كه پيشاپيش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عصايي بلند حمل مي شد . ( 4 ) قعنبي گفته است : همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عصايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محققان متن عربيِ ابن شبّه ، اين عبارت را به استناد در روايت وفاء الوفا ( ج3 ، ص779 ) در متن گنجانده اند .
2 . سند ضعيف و مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران راوي متروك است . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص779 ) آمده است .
3 . سند حديث ضعيف و منقطع است .
4 . سند حسن است ، ابن ماجه ( 1304 ) همانند آن را با تغييري اندك در الفاظ نقل كرده است .
143 |
بلند حمل مي شد .
408 ـ عمرو بن قسط براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم ، از اَوْزاعي ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز عيد در حالي روانه نماز مي شد كه پيشاپيش او عصايي بلند حمل مي كردند . آنگاه در مصلي رو به اين عصا نماز مي خواند . ( 1 )
409 ـ احمد بن ابراهيم موصلي براي ما نقل كرد و گفت : سعيد بن عبدالرحمان جمحي ، از عبدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر حديث كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيزه را در زمين مي نشاند و مردم پشت سر او نماز مي خواندند . ( 2 )
410 ـ ابوعامر براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ثوري ، از اسماعيل بن اميه ، از مكحول نقل كرد كه گفته است : از آن روي نيزه اي پيشاپيش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حمل مي شد كه آن حضرت به سمت آن نماز مي گزارد . ( 3 )
411 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن سعد ، از پدرش ، از حُمَيد بن عبدالرحمان حديث كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز عيد عصايي بلند مي آورد و آن را در زمين فرو مي نشاند و بدان سوي نماز مي گزارد . ( 4 )
412 ـ سُوَيد براي ما نقل كرد و گفت : علي بن مسَهّر ، از هشام بن عروه ، از پدرش نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن عصاي بلند را از زبير خواست و زبير آن را به ايشان داد . سپس ابوبكر آن را از او خواست و وي آن را به او داد . سپس عمر آن را خواست و وي آن را بدو نيز داد . آنگاه عثمان آن را از او خواست و وي آن را بدو داد . پس از آن كه عثمان كشته شد ، اين عصا در اختيار خاندان علي قرار گرفت و عبدالله بن زبير آن را از ايشان مطالبه كرد . آنها نيز عصايي ديگر به او دادند . گفت : به خداوند سوگند ، اين آن عصا نيست ـ و آن اندازه بر اين خواسته پافشاري مي كرد تا همان عصا را به او برگرداندند » . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نسائي ( ج3 ، ص183 ) و ابن ماجه ( 1304 ) اين حديث را نقل كرده اند و سند آن صحيح است .
2 . ابن ماجه ( 1305 ) اين حديث را آورده و سند آن صحيح است .
3 . حديث مرسل است و ابوداوود آن را در مراسيل ( ش 63 ) از مكحول نقل كرده است .
4 . مرسل و حسن است .
5 . حديث مرسل و سند آن ضعيف است ؛ سُوَيد راويي مجهول است و علي بن مسهر نيز ابن حجر در تقريب درباره اش گفته : ثقه است اما افزون بر آن كه زيان رسانده غرايبي نيز دارد .
144 |
413 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي ذئب ، از زهري براي ما حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز عيد فطر از همان هنگام كه از خانه خويش بيرون مي آمد تا هنگامي كه به مصلي مي رسيد و نماز را به پايان مي برد تكبير مي گفت . اما چون نماز را به پايان مي رساند تكبير گفتن قطع مي شد . ( 1 )
414 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از ابونياح ، از عبدالله بن ابي هديل نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نماز صبح را در مسجد خود خواند ، آنگاه به مصلي رفت و در آنجا نشت و به سخن گفتن براي مردم و اندرز دادن آنان پرداخت . هنگامي كه خورشيد بالا آمد فرمود : خوب است نماز بخوانيم . پس نماز گزارد و آنگاه خطبه خواند . ( 2 )
415 ـ احمد بن عيسي براي ما حديث كرد و گفت : عبدالله بن وهب ، از يونس ، از ابن شهاب نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ( براي نماز عيد ) به مصلي مي آمد و بعدها اين كار در شهرهاي اسلامي سنت شد . ( 3 )
416 ـ مؤمل بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از عبدالرحمان بن عابس حديث كرد كه گفته است : از ابن عباس پرسيدم : آيا در نماز عيد با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حاضر بوده اي ؟ گفت : آري . او بيرون آمد و تا نشانه اي كه در جوار سراي كثير بن صلت بود به راه خود ادامه داد و در اين محل نماز گزارد . ( 4 )
417 ـ عبدالواحد بن غياث براي ما حديث كرد و گفت : حفص بن غياث ، از حجاج ابن ارطاة ، از ابوجعفر ، از جابر نقل كرده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در عيدهاي قربان و فطر عباي سرخ رنگ خود بر تن مي كرد . ( 5 )
418 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : هشيم از حجاج ، از ابوجعفر حديث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرسل و صحيح است و رجال آن ثقه اند .
2 . مرسل و ضعيف است .
3 . مرسل و ضعيف است .
4 . سند حديث ضعيف است .
5 . سند حديث ضعيف و مشتمل بر حجاج بن ارطاة است و او چنان كه ابن حجر در تقريب مي گويد ، خطا و تدليس بسيار داشت .
145 |
كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روز جمعه عباي سرخ رنگ خود را بر تن مي كرد و روزهاي عيد قربان و فطر عمامه اي مي بست . ( 1 )
419 ـ ابوعاصم از داوود بن قيس نقل كرد كه گفت : عياض بن عبدالله ، از ابوسعيد نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روزهاي عيد فطر و عيد قربان ( از شهر ) بيرون مي شد و با مردم دو ركعت نماز مي گزارد . سپس برمي خاست و ايستاده دو خطبه ايراد مي كرد و مي فرمود : « صدقه بدهيد ، صدقه بدهيد ! » . پس از آن اگر با مردم كاري داشت يا براي آنان برنامه اعزامي تدارك ديده بود ، با آنان در ميان مي نهاد و گرنه سخن را به پايان مي برد . ( 2 )
420 ـ قَعْنَبي براي ما نقل كرد و گفت : داوود به سند خود همانند اين حديث را روايت كرده ـ و در آن افزوده است : پس از دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) زنان بيشترين صدقه را مي دادند و گوشواره و انگشتر و چيزهاي ديگر هديه مي كردند . ( 3 )
آنچه پيامبر ( ص ) در نماز باران انجام مي داد
آنچه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در نماز باران انجام مي داد
421 ـ عبدالوهاب بن عبدالمجيد براي ما نقل كرد و گفت : از يحيي بن سعيد شنيدم كه مي گويد : ابوبكر بن محمد برايم نقل خبر كرد كه عباد بن تميم او را خبر داده است كه عبدالله بن زيد او را از اين آگاه ساخته كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي طلب باران روانه مصلي شد . او هنگامي كه خواست دعا كند رو به قبله ايستاد و رداي خود پشت و رو كرد . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرسل و ضعيف و مشتمل بر حجاج بن ارطاة است .
2 . بخاري ( 956 ، 304 ، 1462 ، 1951 و 2658 ) ، مسلم ( ص889 ، ح9 به صورت طولاني ) ، نسائي ( ج3 ، 187 ) ، ابن ماجه ( 1288 ) و احمد ( ج3 ، صص 36 و 42 ) ، اين حديث را نقل كرده اند .
3 . منابع به طور كامل در شماره پيشين گذشت .
4 . بخاري ( 1005 ، 1012 ، 1026 ، 1027 و 1028 ) مسلم ( 894 ) ، ابوداوود ( 1161 ، 1162 ، 1163 ) ، ترمذي ( 556 ) ، نسائي ( ج3 ، صص 157 و 163 ) ، ابن ماجه ( 1267 ) ، مالك ( ج1 ، ص190 ) ، احمد ( ج4 ، صص 38 ، 39 ، 40 و 41 ) ، دارمي ( ج1 ، ص361 ) ، طحاوي ( ج1 ، صص 323 و 324 ) ، دار قطني ( ج2 ، صص 67 ) ، ابن خزيمه ( 1424 و 1407 ) و ابن حبان ( 2886 ) اين حديث را نقل كرده اند .
146 |
422 ـ عثمان بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي ذئب ، از زهري ، از عباد بن تميم ، از عمويش حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي طلب باران روانه مصلي شد . او در آنجا رو به قبله و پشت به مردم ايستاد ، رداي خود پشت و رو كرد و دو ركعت نماز خواند ، در حالي كه در قرائت جَهْر مي كرد . ( 1 )
423 ـ عبدالوهاب براي ما نقل كرد و گفت : از يحيي بن سعيد شنيدم كه مي گويد : عمرو بن شعيب برايم چنين نقل خبر كرد : به ما رسيده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام دعاي طلب باران چنين عرضه مي داشت : « پروردگارا ! بندگان خود و چارپايان را كه آفريده تواند سيراب كن ؟ رحمت خود بگستر و زمين مرده را زنده ساز . »
راوي مدعي است پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين دعا را تكرار مي فرمود . ( 2 )
424 ـ اسحاق بن ادريس براي ما نقل كرد و گفت : ابوحاتم سُوَيد ، از قتاده ، از حسن ، از سَمُره نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام طلب باران مي گفت : خداوندا ! زينت و مايه آرامش زمين را بر سرزمين ما فرو فرست ! » ( 3 )
425 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ، از عمرو بن مُرّه حديث كرد كه گفته است : از سالم بن ابي جَعْد شنيدم كه نقل مي كند شرحبيل بن سَمْط از مُرّة بن كعب ـ يا كعب بن مُرّه ـ بهزي چنين خواست : برايم حديثي نقل كن كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده باشي . گفت : ( پيامبر ) مُضَر را نفرين كرد . من ( پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را ) گفتم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خداوند تو را ياري داده ، عطا بخشيده و دعايت مستجاب ساخته است . اما مردمانت مردند . از خداوند بخواه بر آنان باران فرو فرستد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از من روي برتافت . ديگر بار خواسته خود را تكرار كردم . اين باره چنين دعا كرد : « خداوندا ! ما را باران ده ، باراني ياري رسان ، خوش فرجام ، پر ، سرشار ، فراوان ، نه دير بلكه زود و نه زيانبار بلكه سود آفرين ! . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منابع همان است كه در شماره پيشين گذشت .
2 . مرسل است و ابوداوود آن را در مراسيل ( شماره 66 ) آورده است .
3 . طبراني در معجم الكبير ( ج7 ، صص 6904 ، 6952 و 7095 ) ، بزار در كشف الأستار ( 662 ) و ابن حجر در زوائد البزار ( 75 و 76 ) اين حديث را آورده اند . هيثمي در مجمع ( ج2 ، ص215 ) گفته : سند او [ = سند بزار ] حسن و صحيح است .
147 |
از دعاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هنوز يك جمعه نگذشته بود كه بر ما باران باريد . ( 1 )
426 ـ عبيد بن جياد براي ما نقل كرد و گفت : مردي ما را از محمد بن ابان ، از جعفربن محمد ، از پدرش حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي طلب باران از شهر بيرون شد . او رو به قبله ايستاد ، رداي خود پشت و رو كرد و به مردم اشاره فرمود برخيزند . پس در حالي كه هم خود و هم مردم ايستاده بودند دعا كرد .
محمد گويد : از جعفر پرسيدم : قصد او از پشت و رو كردن ردايش چه بود ؟
گفت : اين كه قحطي تغيير يابد . ( 2 )
427 ـ هارون بن معروف براي ما حديث كرد و گفت : ضَمْرة بن ربيعه ، از ابوعطاء ، از پدرش نقل كرد كه گفته است سعيد بن مسيب به من گفت : اي ابومحمد ، آيا جاي خانه كثير بن صلت را مي داني ؟ گفتم : آري . گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي نماز بيرون شد تا بدان جا رسيد . پس برخاست ، ياران خود را در صفي پشت سر خويش آراست و بر نجاشي كه در سرزمين حبشه مرده بود نماز گزارد . ( 3 )
آنچه درباره وادي عقيق آمده است
428 ـ اسحاق بن ادريس براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم ، از اَوْزاعي ، از يحيي بن كثير ، از عكرمه ، از ابن عباس ، از عمر حديث كرد كه گفته است : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي كه در عقيق بود شنيدم كه فرمود : « امشب از جانب خداوند فرشته اي نزد من آمد و گفت : در اين وادي مبارك نماز بخوان » . ( 4 )
429 ـ هارون حراز براي ما حديث كرد و گفت : علي بن مبارك براي ما نقل كرد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 3948 به اختصار ) ، ابن ماجه ( 1269 ) ، احمد ( ج4 ، صص 234 ، 235 و 236 و ج4 ، ص321 ) ، بيهقي ( ج3 ، صص 335 و 356 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج7 ، ص755 ) اين حديث را نقل كرده است .
2 . حديث مرسل و ضعيف ، و سند آن در بردارنده راويي است كه از او نام برده نشده است .
3 . مرسل و حسن است .
4 . منابع حديث پسين را بنگريد .
148 |
گفت : يحيي بن ابي كثير براي ما حديث آورد و گفت : عكرمه وابسته ابن عباس ، از ابن عباس نقل كرد كه گفته است : عمر بن خطاب به من گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي كه در عقيق بود فرمود : « امشب فرشته اي از جانب پروردگارم نزد من آمد و ( گفت : ) در اين وادي مبارك نماز بخوان و بگو : اين عمره اي در حج است » . ( 1 )
430 ـ حكم بن موسي براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم ، از بزرگي از مردمان مدينه ، از موسي بن محمد بن ابراهيم تيمي ، از پدرش ، از سلمة بن اكوع نقل كرده كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از من پرسيد : كجا بودي ؟ گفتم : در شكار . پرسيد : كجا ؟ او را خبر دادم كه در كدام ناحيه بوده ام . گويا كه آن ناحيه را خوش نداشت و فرمود : اگر به عقيق رفته بودي تو را در رفتن بدرقه مي كردم و در آمدن به پيشواز مي آمدم ( 2 ) .
431 ـ محمد بن عثمان طويل براي ما نقل كرد و گفت : موسي بن محمد بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابوسلمة بن عبدالرحمان ، از سلمة بن اكوع نقل كرد كه گفته است : حيوان هاي وحشي شكار مي كردم و گوشت آنها را به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هديه مي دادم . يك بار مرا ( براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ( 1534 و 2337 و 7343 ) ، ابوداوود ( 1800 ) ، ابن ماجه ( 297 ) ، حُمَيدي ( 19 ) ، احمد ( شماره 16 در شماره گذاري شعيب ارنؤوط ) ، طحاوي ( ج2 ، ص146 ) ، بيهقي ( ج5 ، ص14 ) ، عبد بن حميد ( 16 ) ، ابن خزيمه ( 2617 ) ، ابن حبان ( 3790 ) ، بغوي ( 1883 ) و بزار ( 201 و 202 ) اين حديث را نقل كرده اند .
عقيق چنان كه وليد بن مسلم در روايت احمد تصريح كرده ـ همان ذوالحليفه است . ياقوت در معجم البلدان ( ج4 ، صص 138 و 139 ) مي نويسد : در سرزمين هاي عرب چهار عقيق است و آنها دره هايي عادي است كه گذر سيل آنها را به وجود آورده است . يكي از آنها عقيق عارض يمامه است ، ديگري عقيقي در نواحي مجاور مدينه ديگري عقيقي كه درباره اش آمده است : تو در واديي مبارك هستي . اين همان است كه در دل وادي ذي الحُلَيفه قرار دارد . بخاري ( 1535 ) در كتاب الحج بابي به نام « قول النبي : العقيق واد مبارك » و همچنين در 2336 و 7345 اين حديث را آورده است . مسلم نيز ( 1346 ) در كتاب الحج بابي به عنوان « باب التعريس بذي الحُلَيفه » گشوده و از طرقي چند از موسي بن عقبه ، از سالم بن عبدالله بن عمر ، از پدرش نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان وادي ذي الحُلَيفه فرود آمد و به استراحت پرداخت . او را گفتند : تو در دره اي مباركي . اين عين عبارت مسلم است . ذي الحليفه همچنين ميقات اهل مدينه است و بنابر اين قاعدتاً پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به تلبيه گفتن از اين جا دستور فرموده است نه از عقيقي كه در خود مدينه است . بنگريد به : القري لقاصد امّ القري ، ص691 .
2 . طبراني در معجم الكبير ( ج7 ، ص6222 ) اين حديث را آورده و هيثمي در مجمع ( ج4 ، ص14 ) درباره اش گفته : سندش حسن است .
149 |
چند روز ) نيافت . از من پرسيد : كجا بودي ؟ گفتم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شكارها دور شده اند و من در سرچشمه كاريزي كه در حدود ثيب قرار دارد شكار مي كنم . فرمود : « اگر در عقيق شكاري كردي به هنگامي كه بيرون مي شدي تو را بدرقه مي كردم و به گاهِ باز گشتن به پيشواز مي آمدم ؛ من عقيق را دوست دارم . » ( 1 )
432 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد ، از محمد بن ( عبدالله بن ابي عتيق ، از ) ( 2 ) موسي بن عقبه اسدي ، از عروة بن زبير حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « عقيق واديي مبارك است » . ( 3 )
433 ـ گفت : سفيان بن عيينه ، از هشام بن عروه برايم نقل خبر كرد و گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در عقيق بر زمين دراز كشيد . به او گفته شد : تو در واديي مبارك هستي . ( 4 )
434 ـ محمد گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ثابت بن قيس بن ابي عصر ، وابسته بني غفار ، از عبدالحميد بن عبدالرحمان ازهري نقل كرد كه گفته است : عمر بن خطاب گفت : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمايد : « عقيق واديي مبارك است » . ( 5 )
435 ـ محمد گفت : عبدالعزيز برايم از ابراهيم بن ابي بكر بن منكدر ، از موسي بن محمد بن ابراهيم بن حارث تيمي نقل خبر كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به سلمة بن اكوع كه در پي شكار مي رفت و يك بار به حلبه رفته و غيبتش به درازا كشيده بود ـ در هنگام بازگشت فرمود : چه چيزي تو را اين اندازه باز بداشت ؟ گفت : حيوان هاي وحشي مرا تا دور دست ها بردند و به ثُيب رساندند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را فرمود : « اما اگر در اينجا ـ به عقيق اشاره كرد ـ شكار مي كردي تو را به هنگام رفتن بدرقه مي كردم و به هنگام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تكرار حديث پيشين است .
2 . در متن ابن شبه در اينجا افتادگي وجود داشته و محققان متن عربي آن را به استناد خلاصه خزرجي ( ص 308 و 336 ) آورده اند .
3 . مرسل و حسن است . بخاري در كتاب الحج ( 25 ) صحيح خود ، و به دنبال حديث 1533 ، باب 16 « قول النبي العقيق واد مبارك » اين حديث را معلقاً آورده است .
4 . مرسل و حسن است .
5 . سند حديث حسن است .
150 |
بازگشتن به پيشواز مي آمدم » . ( 1 )
436 ـ محمد گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ايوب بن نعمان بن عبدالله بن كعب بن مالك از پدرش ، از جدش برايم نقل خبر كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « در « تضارع » سيل نمي آيد مگر آن كه سال بسيار پر باران باشد » ( 2 )
« تضارع » نام كوهي است در فاصله سه ميلي مدينه و بر دست راست كسي كه از اين شهر راهي مكه باشد . قصر ابن بكير عماني و همچنين قصرهاي عبدالعزيز بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بر دامنه اين كوه واقع است .
437 ـ محمد گفت : عبدالعزيز ، از يزيد بن عياض بن جُعْدَبه ، از ابن شهاب برايم نقل خبر كرد كه گفت : بر جمّاء امّ خالد قبري يافته شد ، چهل ذراع در چهل ذراع . بر سنگي كه بر اين قبر بود چنين نوشته بود : من عبدالله هستم ، از مردمان نينوي ، فرستاده رسول خدا عيسي بن مريم به سوي مردمان اين آبادي مرا مرگ فرا رسيد و وصيت كردم در جمّاء امّ خالد به خاك سپرده شوم .
راوي گويد : از عبدالعزيز درباره اين جمله كه « از مردمان نينوي هستم » پرسيدم . گفت : نينوي نام دو جاي است : يكي در سواد عراق در طف ، همان جا كه حسين بن علي كشته شد ، و ديگري آباديي در موصل و اين همان است كه يونس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن بود . ما نمي دانيم مقصود او ( = صاحب لوح ) كدام يك از اين دو بوده است .
اما « جمّاء امّ خالد » يعني همان كه در عقيق است و خانه هاي اشعث ، قصر يزيد بن عبدالملك بن مغيره نوفلي و « فيفاء خبار » در پايين آن قرار گرفته و از آنجا تا « جمّاء العاقر » راهي است كه از ناحيه رُوَمه مي گذرد . فيفاء خبار يا دشت خبار از همين جماء امّ خالد است و جماء عاقر نيز كوهي است در پشت و مُشاش كه قصرهاي جعفر بن سليمان ابن علي بر پهنه كوه رو بدان سمت قرار دارد .
438 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : كساني از خاندان حزم و ديگران كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند آن در ذيل شماره 430 گذشت .
2 . سند اين حديث سست است ؛ مشتمل است بر عبدالعزيز بن عمران كه متروك است ، و نيز ايوب بن نعمان كه ذهبي در ميزان ( ش 1108 ) درباره اش مي گويد : دار قطني گفته است : قوي نيست .
151 |
بديشان اعتماد داريم براي ما نقل كرده اند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عقيق را به اقطاع ( 1 ) ، به بلال بن حارث مزني واگذار كرد و در اين باره چنين سند نوشت :
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
« اين چيزي كه محمد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به بلال بن حارث داد ، آن را از سرزمين عقيق تا زماني كه در آن كار و آباداني كند به وي داد . »
( بعدها به روزگار عمر ) معاويه ( به خليفه ) نوشت كه بلال در عقيق هيچ عمران و آباداني نكرده است . عمر بن خطاب در روزگار فرمانروايي اش به او گفت : اگر توان آباد كردن و احياي آن زمين كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به تو واگذار كرده است داري آن را آباد كن ، كه آنچه را حيا كني از آنِ تو است ، آن سان كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به تو داده است . اما اگر آن را آباد نكني ميان مردم قسمت مي كنم و تو نمي تواني مانع آنان شوي . بلال گفت : آيا آنچه را رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به من داده است از من مي ستاني ؟ عمر گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با تو شرطي گذاشته است .
پس از آن رو كه بلال در اين زمين كار نكرده بود ، عمرآن را از او ستاند و ميان مردم قسمت كرد . ( 2 )
439 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : نعيم بن حماد براي ما حديث كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد از ربيعه ، از حارث بن بلال بن حارث ، از پدرش نقل كرد كه ( عمر بلال را گفت : ) پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن زمين را به تو نداده است تا مردم را از آن محروم بداري .
راوي گويد : عمر از همين روي عقيق را ميان ما قسمت كرد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اقطاع يكي از نظام هاي واگذاري اراضي است كه ديرينه اي بسيار دارد و در فقه مذاهب بدان پرداخته شده است . نتيجه كلي اين كه اقطاع نوعي تسلّط يا اولويت براي اقطاع گير است . هر چند گاه اين كار با هدف تمليك نيز صورت پذيرفته است . اقطاع در سه مورد به كار رفته كه عبارتند از : اقطاع الارفاق يا واگذاري حق خاص ، اقطاع الارض يا اقطاع التمليك يا واگذاري زمين براي كشاورزي ، و اقطاع الاستغلال كه واگذاري خراج يك منطقه است . بنگريد به : زمين در فقه اسلامي ، ج1 ، صص 152 ـ 156 و ج 2 ، صص 19 و 20 ـ م .
2 . سند حديث منقطع است .
3 . سند حديث حسن است .
152 |
440 ـ حبان بن بشر براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن آدم براي ما حديث كرد و گفت : يونس ، از محمد بن اسحاق ، از عبدالله بن ابي بكر حديث آورد كه گفته است : بلال ابن حارث مزني به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و از آن حضرت خواست زمين را به او اقطاع كند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قطعه زمين بزرگ و پهناور در اختيار او گذاشت . هنگامي كه عمر به زمامداري رسيد او را گفت : اي بلال ، تو از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قطعه زمين بزرگ و پهناور به اقطاع خواسته اي و او آن را به تو واگذار كرده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كسي نبود كه از او چيزي بخواهند و عطا نكند . اما تو توان اداره كردن آنچه در اختيارت هست نداري . گفت : آري چنين است . عمر گفت : خود بنگر و ببين هر مقدار كه توانش را داري براي خويش نگه دار و هر مقدار كه نمي تواني به ما برگردان تا ميان مسلمانان قسمت كنيم . بلال گفت : به خداوند سوگند چنين نمي كنم ! اين چيزي است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به من داده است . عمر گفت : به خدا سوگند كه چنين خواهي كرد . پس آن مقدار را كه توان آباد كردنش نداشت از او ستاند و ميان مسلمانان قسمت كرد . ( 1 )
441 ـ يحيي بن آدم گفت : ابن مبارك ، از معمر ، از ابن طاووس ، از مردي از مردان مدينه نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) زميني را به اقطاع ( به بلال ) ( 2 ) داد . چون عمر عهده دار حكومت شد آن مقدار را كه آن مرد توان آباد كردنش داشت در دست او باقي گذاشت و بقيه را به خاندانش اقطاع كرد . ( 3 )
442 ـ يحيي گويد : قيس بن ربيع ، از هشام بن عروه ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : عمر عقيق را به اقطاع واگذار كرد و چون به انتهاي اين زمين رسيد گفت : تا كنون چنين زميني واگذار نكرده ام . خَوات بن جبير انصاري به عمر گفت : اين زمين را به من واگذار كن و عمر نيز آن را بدو واگذاشت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند ضعيف است ؛ مشتمل است به محمد بن اسحاق كه تدليس مي كند . او اين روايت را به شيوه ؟ ؟ ؟ نقل كرده است .
2 . در متن ابن شبّه افتادگي وجود داشته و محققان متن عربي آن را به استناد اُسْد الغابه ( ج1 ، ص205 ) و معجم ما استعجم ( ص 698 ) تدارك كرده اند .
3 . سند منقطع است . حديث در اُسْد الغابه ( ج1 ، ص250 ) نيز آمده است .
153 |
443 ـ حبان براي ما نقل كرد و گفت : وهيب براي ما حديث كرد و گفت : هشام بن عروه ، از پدرش نقل كرد كه عمر به هنگام واگذاري عقيق همه آن را به مردم واگذاشت . او گفت : اقطاع گيران از امروز به بعد رسميت دارند ، در اين هنگام خَوات بن جبير گفت : اي امير مومنان ، آن را به من واگذار . عمر هم آن را به او اقطاع كرد .