بخش 7

چاه رومه در وادی عقیق آنچه درباره نقیع آمده است چاه هایی که از آنها آب برمی داشتند نام های مدینه وادی های مدینه و حدود آنها و همچنین آبگیرها و آبریزهای پیرامون مدینه بطحان ورانون چاه های مدینه املاک ، صدقه ها و انفاق های پیامبر ( صلّی الله علیه وآله )


153


چاه رومه در وادي عقيق

444 ـ محمد بن سنان براي ما نقل كرد و گفت : اَبوعوانه ، از حصين ، از عمرو ابن جاوان ، از اَحنف ( بن قيس ) ( 1 ) نقل كرد كه وي به مسجد رفت و علي [ ( عليه السلام ) ] ، طلحه ، زبير و سعد را ديد كه نشسته اند . پس از چندي عثمان در حالي كه جامه اي بلند و زرد بر تن داشت و آن را روي سر خود كشيده بود به مسجد درآمد . پرسيد : آيا علي [ ( عليه السلام ) ] اينجاست ؟ گفتند : آري . پرسيد : آيا طلحه اينجاست ؟ گفتند : آري . پرسيد : آيا زبير اينجاست ؟ گفتند : آري . ( پرسيد : آيا سعد اينجاست ؟ گفتند : آري . ) ( 2 ) گفت : شما را به خداوندي كه خدايي جز او نيست سوگند مي دهم ، آيا مي دانيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر كس چاه رومه را بخرد خداوند او را بيامرزد . و من آن را به فلان قيمت خريدم و آنگاه نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رفتم و گفتم : من چاه رومه را خريده ام . و آن حضرت هم فرمود : آن را براي آب نوشيدن مسلمانان واگذار كه خداوند پاداشت دهد ؟ گفتند : چرا ، ( مي دانيم ) ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين افتادگي به استناد سنن نسائي استدراك شده است .

2 . در متن ابن شبه افتادگي بوده و در اينجا به استناد سنن نسائي تدارك شده است .

3 . نسائي ( ج6 ، صص 46 و 47 ) اين حديث را نقل كرده و سند او مشتمل بر عمر بن جاوان تيمي بصري است كه كسي جز ابن حبان او را توثيق نكرده است . ديگر رجال اين سند نيز ثقه هستند .

حديث ابوعبدالرحمان سلمي كه ترمذي ( 3700 ) آن را نقل كرده ، گواه بر اين حديث است . سند اين حديث اخير حسن است و ترمذي درباره اش گفته : حسن ، صحيح ، و از اين نظر كه به طريق ابوعبدالرحمان سلمي از عثمان رسيده غريب است .

به هر روي سند بدين اعتبار كه ترمذي آن را حسن خوانده ، حسن است .


154


445 ـ محمد بن موسي اصلع براي ما نقل كرد و گفت : عمرو بن ازهر واسطي براي ما حديث كرد و گفت : عاصم احول ، از ابوقلابه نقل كرد كه گفته است : هنگامي كه مردم به در خانه عثمان گرد آمده بودند و قصد كشتن او را داشتند ، وي بر آستانه ايستاد و چيزهايي را به آنان ياد آور شد و سپس آنان را به خداوند سوگندي سخت و استوار داد و گفت : آيا مي دانيد رومه از فلان يهودي بود و به هيچ كس قطره آبي جز به بها نمي داد . و من آن را از مال خود به چهل هزار خريدم و آنگاه براي خود در نوشيدن از آن همان اندازه حق قائل شدم كه براي همه مسلمانان ؛ و هيچ براي خود سهمي افزون قرار ندادم ! گفتند : ما اين را مي دانيم .

446 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عبدالرحمان ابن عبدالعزيز انصاري ، از دايي اش عَدي بن ثابت نقل كرد كه گفته است : مردي از مزينه به چاهي به نام رُومَه بر خورد كرد . اين خبر براي عثمان گفته شد و وي كه آن هنگام خليفه بود آن را از محل اموال مسلمانان به سي هزار درهم خريد و صدقه آن را بر آنان قرار داد .

447 ـ محمد بن يحيي گفته ، و تني چند از مردمان آبادي برايم نقل خبر كرده اند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « چاه مزني چه نيكو چاهي است ! . »

448 ـ محمد بن يحيي ، از ابن ابي يحيي ، از عبدالرحمان بن اسامه ليثي ، از پدرش نقل كرد كه عثمان چون در محاصره قرار گرفت كسي در پي عمار بن ياسر فرستاد و از او خواست برايش چند مشك آب بياورد . عمار اين خواسته را با طلحه در ميان نهاد ، اما طلحه از بر آوردن آن خود داري كرد . عمار گفت : سبحان الله ! عثمان اين چاه را ـ يعني چاه رومه را ـ به چند هزار خريده و بر مردم صدقه قرار داده است و اينك او را از اين كه قدري از آن بنوشد باز مي دارند !

449 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي زناد گفته است : پدرم برايم نقل خبر كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « صدقه عثمان چه نيكو صدقه اي است ! » مقصود به او همان رومه بود . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند حديث ضعيف و منقطع است .


155


450 ـ محمد مي گويد : از وقاص ، از زهري برايم نقل شد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « هر كس رومه را بخرد در بهشت سيراب شود » . پس عثمان آن را از مال خود خريد و صدقه قرار داد . ( 1 )

451 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : علي بن ثابت ، از يحيي بن ابي اميه ، از ابن اسحاق حديث كرد كه گفته است : عبدالله بن حبيب سلمي گفت : عثمان گفت : شما را به خدا سوگند مي دهم ، آيا مي دانيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس چاه رومه را بخرد در بهشت همانند آن خواهد داشت » و ( يادتان هست كه ) مردم تنها با پرداخت بها مي توانستند از آن آب بخورند و من آن را به مال خود خريدم و براي فقير و غني و رهگذر قرار دادم ؟ مردم گفتند : آري . ( 2 )

آنچه درباره نقيع آمده است

452 ـ قَعْنَبي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن خطاب ، از نافع ، از ابن عمر حديث كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقيع را قُرُق اسبان مسلمانان كرد تا در آن به چرا برده شوند ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرسل و حسن است و در وفاء الوفا ( ج3 ، ص968 ) نيز آمده است .

2 . سند حديث ضعيف است ، همانند آن را ترمذي ( 3704 ) و نسائي ( ج6 ، ص235 ) هر دو به روايت ثمامة بن حزن قشيري و به گونه مرسل نقل كرده اند . سند اين روايت نيز ضعيف است ، اما به هر روي به اين مضمون شواهدي وجود دارد . بنگريد به جامع الاُصول ( ش 6473 و 6475 ) . حديث احنف بن قيس هم كه پيشتر گذشت [ شماره 444 ] گواهي ديگر بر اين حديث است .

3 . اين حديث را احمد ( ج2 ، صص 91 ، 155 و 157 ) ، ابن حبان ( 4683 ) ، بيهقي ( ج6 ، ص146 ) ، حُمَيد بن زنجويه در اموال ( 740 ) و ابوعبيد در اموال ( 740 ) از عبدالله بن عمر عمري ـ كه روايي ضعيف است ـ از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است ، بخاري ، ( 2370 ) حميد بن زنجويه ( 1104 ) و بيهقي ( ج6 ، ص146 ) اين حديث را از طريق ليث ، از يونس ، از ابن شهاب نقل كرده اند كه گفت : به ما رسيده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقيع را و عمر شرف و ربذه را قرق قرار دادند . اين حديث ، چنان كه ابن حجر در فتح الباري ( ج5 ، ص55 ) مي گويد ، مرسل يا معضل است ، هر چند ابوداوود ( 3084 ) آن را به طريق موصول روايت كرده و چنين آورده است : سعيد بن منصور براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد ، از عبدالرحمان بن حارث ، از ابن شهاب ، از عبيدالله بن عبدالله ، از عبدالله بن عباس ، از صعب بن جثامه نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقيع را قرق كرد و فرمود : « تنها خداوند را حق قرق كردن است » . حديث را حاكم ( ج2 ، ص61 ) صحيح دانسته ، ذهبي در اين باره با او هم رأي شده و همين حديث در شرح معاني الآثار ( ج3 ، ص269 ) به دو طريق از سعيد بن منصور نقل شده است .

ضبط درست « نقيع » به فتحه نون و قاف است . ابن حجر گفته : خطابي نقل كرده است كه برخي اين نام را به تصحيف ، بقيع خوانده اند . آنجا در بيست فرسخي مدينه واقع مي شود و مساحت آن يك ميل در هشت ميل است . ابن وهب در موطأ خود اين نظر را آورده است .

نقيع در اصل لغت هر جايي را گويند كه آب در آن جمع شود و بماند .

در حديث از جايي ديگر به نام « نقيع الخضمات » نيز ياد مي شود و آن جايي است كه اسعد بن زراره در مدينه بدان آب بست . بنابر نظر مشهور ، اين غير از نقيعي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را قرق ساخت . ابن جوزي نقل كرده كه برخي گفته اند : اين هر دو نام يك چيز است . اما همان نظر نخست درست تر است .


156


453 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : حزامي براي ما حديث كرد و گفت : معن ما را حديث آورد و گفت : عبدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقيع را قرق اسبان كرد و ربذه را نيز قرق صدقه . ( 1 )

454 ـ گفت : حزامي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن نافع ، از عاصم بن عمر ، از عبدالله بن دينار ، از ابن عمر نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دشت نقيع را قرق اسبان مسلمانان قرار داد . ( 2 )

455 ـ هارون بن معروف براي ما نقل حديث كرد و گفت : ضَمْرَة بن ربيعه ، از رجاءبن جميل حديث كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وادي نخيل را به عنوان قرق به اسبان چابك جنگي اختصاص داد . ( 3 )

456 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عيينه ، از عبدالله بن نوفل بن مساحق نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقيع را قرق اسبان سپاه خود ساخت . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تكرار حديث پيشين است .

2 . همان منابع حديث 452 .

3 . حديث مرسل و خوب است . بنگريد به : وفاء الوفا ج3 ، ص1084 .

4 . حديث مرسل و خوب است و حديث هاي پيشن آن را گواهي مي كند .


157


چاه هايي كه از آنها آب برمي داشتند

457 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن سلمه حراني ، از ابن اسحاق ، از سليط بن ايوب ، از عبدالرحمان بن رافع انصاري ، از ابوسعيد خدري نقل كرد كه گفته است : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه چون به او گفته شد از چاه بُضاعَه و اين چاهي است كه گاه سگ و نجاست حيض و جامه خونمندي زنان بدان در مي افكنند . برايتان آب آورده مي شود ، فرمود : « آب طهور است ؛ هيچ چيز آن را نجس نمي كند . » ( 1 )

458 ـ محمد بن يحيي ، از ابن ابويحيي ، از يحيي بن عبدالله بن يسار ، از سهل بن سعد نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بُضاعه آب دهان انداخت . ( 2 )

459 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از پدرش ، از مادرش برايمان نقل شده است كه وي از سهل بن سعد شنيده است كه مي گويد : با دستان خود ازبُضاعه به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آب دادم . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوداوود ( 66 ) ، ترمذي ( 66 ) ، نسائي ( ج1 ، ص174 ) ، احمد ( ج3 ، صص 15 و 16 و 31 و 86 ) ، ابن ابي شيبه ( ج1 ، صص 141 و 142 ) ، ابن جارود ( 74 ) ، دار قطني ( ج1 ، ص31 ) ، طحاوي در شرح معاني الآثار ( ج1 ، صص 11 و 12 ) ، بيهقي ( ج1 ، صص 4 و 5 ) ، ابويَعلي ( 1304 ) و طيالسي ( 2155 و 2199 ) اين حديث را نقل كرده اند و ترمذي آن را حسن دانسته است .

ابن حجر در تلخيص ( ج1 ، ص13 ) مي گويد : احمد ، يحيي بن معين و ابن حزم اين حديث را صحيح دانسته اند .

گفتني است : الباني در ارواء ( ش 14 ) اين حديث را صحيح دانسته است و نزد ابوداوود ( 68 ) ، ابن ابي شيبه ( ج1 ، ص143 ) ، ابن ماجه ( 370 ) ، بيهقي ( ج1 ، صص 189 و 267 ) ، ترمذي ( 65 ) ، دارمي ( ج1 ، ص187 ) و طبراني در معجم الكبير ( 1715 و 1716 ) شاهدي صحيح به روايت ابن عباس دارد . ابن خزيمه ( 91 ) ، ابن حبان ( 1241 ) و حاكم ( ج1 ، ص159 ) حديث اخير را صحيح دانسته اند و حاكم و ذهبي درباره اش گفته اند : خبر صحيح است و براي آن علتي به خاطر نيست .

ناگفته نماند علت به عيبي نهفته در حديث گويند كه تنها خبرگان امر آن را حسن كنند . م .

2 . طبراني در معجم الكبير ( ج6 ، ص5704 ) اين حديث را آورده و هيثمي در مجمع ( ج4 ، ص12 ) درباره آن گفته : سند مشتمل بر عبدالمهيمن بن عباس بن سهل است و او راويي است ضعيف .

3 . احمد ( ج5 ، ص338 ) و چنان كه در مجمع ( ج4 ، ص12 ) آمده ، ابويعلي و طبراني اين حديث را آورده اند . هيثمي گفته است : رجال اين حديث ثقه اند .


158


460 ـ عبدالله بن نافع بن ثابت براي ما نقل كرد و گفت : مالك ، از اسحاق بن عبدالله ابن ابي طلحه ، از انس بن مالك نقل كرده است كه گفت : ابوطلحه در ميان همه دوستان من در مدينه ، بيش از همه ثروت نخلستان داشت . براي او دوست داشتني ترين دارايي اش چاه « حاء » بود كه رو به روي مسجد قرار مي گرفت و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بدان درمي آمد و از آب آن كه عطري هم داشت مي نوشيد . ابوطلحه كه چنين ديد اين چاه را به صدقه وانهاد . ( 1 )

461 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عبدالله بن جعفر ، از ابن عون ، از ابن شهاب نقل كرده است كه گفت : هنگامي كه صفوان بن معطل ، حسّان بن ثابت را زد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به حسان فرمود : اي نيكوكار ، نيكي كن . حسّان گفت : او را به تو بخشيدم . راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز چاه حاء را به او بخشيد . ( 2 )

462 ـ سعيد بن سليمان و هارون بن معروف براي ما نقل كردند و گفتند : عبدالعزيزبن محمد ، از هشام بن عروه ، از پدرش ، از عايشه حديث كرد كه گفته است : براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از چاه سُقيا آب گوارا مي آوردند ـ و در روايت هارون است كه از خانه هاي سُقْيا مي آوردند . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 1461 ، 2318 ، 2752 ، 2769 ، 4554 و 5611 ) ، مسلم ( 998 ح 24 ) ، مالك ( ج2 ، صص 995 و 996 ) ، احمد ( ج3 ، صص 141 و 256 ) ، دارمي ( ج1 ، ص390 ) ، بيهقي ( ج6 ، صص 164 ، 165 و 275 ) ، طيالسي ( 2080 ) ، بغوي در شرح السنه ( 1683 ) و همچنين در تفسير ( ج1 ، ص325 ) و سرانجام ابن حبان ( 7182 ) اين حديث را آورده است . بخاري همچنين ( 2758 ) اين حديث را به تعليق ، از اسماعيل ، از عبدالعزيز بن عبدالله بن ابي سلمه ، از اسحاق بن عبدالله روايت كرده و حديث را بدين واسطه معلّق دانسته است .

سيوطي نيز در درّ المنثور ( ج2 ، ص259 ) همين حديث را يادآورد شده و افزون بر اين نقل آن را به عبد بن حُميد ، ابن منذر و ابن ابي حاتم نسبت داده است .

2 . مرسل و ضعيف است .

3 . ابوداوود ( 3735 ) ، احمد ( ج6 ، ص108 ) ، ابن حبان ( 5332 ) و حاكم ( ج4 ، ص138 ) اين حديث را آورده اند ، البته حاكم آن را به شرط و شيوه مسلم صحيح دانسته است . ذهبي ، بغوي ( 3049 و 3050 ) ، ابونعيم در اخبار اصبهان ( ج2 ، ص125 ) و ابوشيخ در اخلاق النبي ( 227 و 228 ) و واقدي در مغازي ( ج 1 ، ص21 ) در اين باره با حاكم كه حديث را بر شرط مسلم صحيح مي داند ، هم رأي شده اند . ابن حجر در فتح الباري ( ج10 ، ص74 ) سند اين حديث را خوب دانسته و البته نيز سند آن قوي است .


159


463 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از معاذ بن محمد ديناري ، از ابوعتيق ، از جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده است كه گفت : پدرم مي گفت : فرزندم ! در اينجا در سقيا مانع دسترسي ما به آب شدند و ناگزيز شديم در حسَيْكَه با يهوديان رويا روي شويم . ما كه از پيش اميد پيروزي داشتيم بر آنان پيروز شديم . سپس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اردوي ما را سان ديد و ما را روانه بدر ساخت . اينك اگر من سالم ماندم و ازين پيكار بازگشتم آن چاه را مي خرم و اگر هم كشته شدم مباد از دست تو بيرون رود .

جابر گويد : بعدها من براي خريدن آن روانه شدم و ديدم مالك آن ، ذكوان بن عبد قيس بوده و پيش از من سعد بن ابيوقّاص آن را خريده است . نام آن سرزمين « فلجان » و نام آن چاه « سُقْيا » بود . ( 1 )

راوي گويد : از عبدالعزيز ( بن عمران ) ( 2 ) پرسيدم : حُسَيْكَه كجاست ؟ گفت : منطقه اي است در مجاورت مزرعه ابن ماقيه تا قصر ابن ابي عمرو رامض ، و تا قصر ابن مشمعل ( 3 ) و تا كناره هاي جرف ، همه اين محدوده را در برمي گيرد .

راوي گويد : درباره همين پيكار ، شاعر چنين گفته است :

صبحناهم بالسَّفْع يَوْم حُسَيْكَة * * * صفائع بُصْري و الرُّدَيْنيّة السَّمْراً

فماقامَ مِنْهُم قائمٌ لِقراعِناً * * * و لا ناهِبُونا يَوْمُ نَزْجُرُهُمْ زَجْراً ( 4 )

464 ـ ابوغسان گويد : عبدالعزيز بن عمران ، از راشد بن حفص ، از پدرش نقل كرد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، ص974 .

2 . محققان متن عربي اين نام را به استناد روايت وفاء الوفا ( ج4 ، ص1190 ) آورده اند .

گفتني است : حُسَيْكه تصغير حسكه است و آن خود ، واژه مفرد حَسَك السّعدان ( خار سعدان يا درخت سعدان ) . حُسَيكه نام جايي است در مدينه ، در كنار كوه ذباب . در اين آبادي يهوديان سكونت داشتند . بنگريد به : عمدة الاخبار ، ص267 [ ؛ و وفاء الوفا ، ج4 ، ص1190 . م . ]

3 . در وفاء الوفا ( ج4 ، ص1191 ) اين نام « ابن شمعل » ضبط شده است ـ م .

4 . صبحگاهان نبرد حُسَيكه در سفع ، نواحي بُصْري به نيزه هاي گداخته بر آنان يورش برديم .

و هيچ كس از آنان به هماورديمان بر نخاست و آنگاه كه بر ايشان هجوم برديم هيچ كس بر ما نتاخت .


160


گفت : سرزميني كه سقيا در آن بود فُلْج نام داشت و نام چاهش نيز سقيا بود . اين چاه به ذكوان بن عبد قيس زُرْقِي تعلق داشت و سعد بن ابي وقاص آن را به بهاي دو شتر از او خريد .

465 ـ ابوغسان گويد : عبدالعزيز بن عمران ، از ابن ابي زَناد ، از محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان نقل خبر كرد كه گفته است : رسول خدا بر كنار چاه اعواف كه از صدقات آن حضرت است ( 1 ) وضو ساخت . آب وضوي آن حضرت در پي وضو بر زمين جاري شد و آنجا درختي روييد كه هنوز پا برجاست . ( 2 )

466 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از اسحاق بن عبدالله بن ابي طلحه ، از انس براي ما نقل شده است كه پيامبر از چاه انس كه در خانه اَنَس بود آب نوشيد ( 3 )

467 ـ انصاري براي ما نقل كرد و گفت : از پدرم شنيدم كه مي گويد : انس گفت : در خانه من چاهي بود كه در دوران جاهليت آن را « بَرُود » مي ناميدند . مردم هنگامي كه در محاصره قرار گرفتند از اين چاه آب برداشتند .

468 ـ ابوغسان گفت : از ابن ابي يحيي ، از خالد بن رباح براي ما نقل شده است كه پيامبر از جاسُوم ، چاه ابوهيثم بن تَيْهان آب نوشيد . ( 4 )

469 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز ، از ابراهيم بن اسماعيل بن ابي حبيبه ، از زيد بن سعد نقل كرد كه گفته است : پيامبر در حالي كه ابوبكر و عمر همراهش بودند به جاسوم نزد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بئر اعواف نامه محله اي در مدينه است و ساكنانش در آنجا اموالي داشتند . بنگريد به : عمدة الأخبار ، 207 ؛ وفاء الوفا ، ج3 ، ص949 .

ظاهراً آنچه محققان متن عربي در اينجا آورده اند ، از عمدة الأخبار است ، اما سمهودي در وفاء الوفا ( ج 3 ، ص 949 ) مي گويد : اعواف نام ريگزاري بزرگ در قبله مربوع و در سمت شمال خنافه است كه چاه هاي فراوان دارد و بنابراين چاه مذكور از ميان آن ها باز شناخته نشود ـ م .

2 . حديث مرسل و سند آن بي اعتبار است ؛ مشتمل است بر عبدالعزيز بن عمران كه راويي متروك است .

3 . حديث موقوف و حسن است . مقصود از اين چاه نيز چاه انس بن مالك است . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، ص 951 .

4 . حديث مرسل و ضعيف است ؛ خالد بن رباح هذلي راويي است كه ذهبي در ميزان الإعتدال ( ش 2421 ) درباره اش مي نويسد : قَدَري مذهب است . ابن عدي از او نام برده و گفته است : از نظر من بر او اشكالي نيست . ابن حبان هم گفته : به [ حديث ] او استناد نشود ، قدري است و خطاي فراوان دارد .


161


ابوهيثم بن تيهان آمد و از آب جاسوم ، چاه ابو هيثم نوشيد و در حياط او نماز گزارد . ( 1 )

470 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از طلحة بن خداش ، از عبدالرحمان و محمد پسران جابر ، از عبدالملك بن جابر بن عتيك و سعد بن معاذ براي ما نقل شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از چشمه اي كه در كنار غار بني حرام است وضو ساخت . از يكي از بزرگانمان شنيدم كه مي گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به درون آن غار نيز رفت . ( 2 )

471 ـ گفت : از ابن ابي يحيي : از حارث بن فضل براي ما نقل شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از « ذرع » چاه بني خَطَمَه كه بر آستانه مسجد آنهاست وضو گرفت . ( 3 )

472 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عبدالله بن حارث بن فضل همين خبر را برايم نقل كرد و افزود : و در مسجد آنان نماز گزارد .

473 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از مردي از انصار براي ما نقل شد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در « ذرع » ، چاه بني خطمه آب دهان انداخت . ( 4 )

474 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از محمد بن حارثه انصاري ، از پدرش براي ما نقل شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چاه بني اميه از انصار را « يَسِيره » ناميد ، بر سر اين چاه زانو زد ، از آن وضو ساخت و آب دهان در آن انداخت . ( 5 )

475 ـ گفت : از ابن ابي يحيي ، از سعيد بن رقيش براي ما نقل شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از چاه اغرس وضو ساخت و باقيمانده آب پس از وضو را در اين چاه ريخت . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرسل و ضعيف است : زيد بن سعد همان همداني است كه ابوحاتم در جرح و التعديل ( ج3 ، ص564 ) از او نام مي برد اما هيچ جرح يا تعديلي در مورد او نمي آورد . اين حديث در وفاء الوفا ( ج3 ، ص959 ) نقل شده است .

2 . سند حديث حسن است .

3 . مرسل و ضعيف است ؛ نديدم درباره حارث بن فضل شرح حال نوشته باشند .

4 . سند حديث منقطع است .

5 . سند حديث ضعيف است . حديث در وفاء الوفا ( ج3 ، ص982 ) آمده و چنين افزوده شده است : يَسِيره از ماده يسر به معني آساني و ضدّ عُسر است .

6 . سند حديث حسن است . اغرس و غرس درخت يا درختچه اي است كه در زمين نشانند . اين نام چاهي است در شرق مسجد قبا در فاصله نيم ميلي آن به سمت شمال . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، ص977 .


162


476 ـ گفت : محمد بن علي گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از اين چاه آب نوشيد و هنگامي كه بدرود حيات گفت ، از آب اين چاه غسل داده شد . ( 1 )

477 ـ يحيي بن سعيد ، از ابن جُرَيج ، از ابوجعفر برايمان نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آب چاه سعد بن خَيْثَمه يعني همان چاهي كه از آن برايش آب آشاميدني گوارا مي آوردند غسل داده شد . ( 2 )

478 ـ ابوعاصم ، از ابن جُرَيج ، از ابوجعفر براي ما نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آب چاه سعد بن بن خيثمه غسل داده شد ؛ اين چاه در سرزمين قبا بود و آن را غرس مي ناميدند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آن آب مي نوشيد . ( 3 )

479 ـ موصل بن اسماعيل براي ما حديث كرد و گفت : سفيان ، از ابن جريج ، از ابوجعفر محمد بن علي [ ( عليه السلام ) ] نقل كرد كه گفته است . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با آب چاهي كه آن را غرس مي گفتند و حضرت از آب آن مي نوشيد غسل داده شد . ( 4 )

480 ـ ابوغسان ، از ابن ابي يحيي ، از ابن رقيش براي ما نقل كرد كه گفت : ادعا كرده اند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از حوضچه سنگي كه در سراي سعد بن خيثمه بود وضو ساخت . ( 5 )

نام هاي مدينه

481 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ابويسار ، از زيد بن اسلم حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « مدينه را ده نام است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث مرسل و حسن است . مقصود از محمد بن علي ، امام باقر ( عليه السلام ) ابوجعفر محمد بن علي بن حسين ( عليهم السلام ) است . از ديدگاه رجال نويسان اهل سنت و چنان كه ابن حجر در تقريب ( 6171 ) گفته ، ثقه و فاضل است .

2 . حديث مرسل و حسن است .

3 . حديث مرسل و حسن است .

4 . حديث مرسل و حسن است .

5 . سند حديث ضعيف است . در متن عربي حديث واژه « مهراس » آمده و آن سنگي است بزرگ غير قابل نقل كه آن را به شكل حوضچه بتراشند و از آن وضو گيرند . اين حوض سنگي را نمي توان جابه جا كرد . بنگريد به : فائق ، ج3 ، ص203 .


163


عبارتند از : مدينه ، طَيْبه ، طابه ، مسكينه ، جَبار ، محبوره ، يَنْدَد و يثرب » . ( 1 )

482 ـ گفت : عبدالعزيز ، از ابن موسي ، از سلمه وابسته منبوذ ، از عبدالله بن جعفربن ابي طالب برايم نقل خبر كرد كه گفته است : خداوند مدينه را « دار » و « ايمان » ( 2 ) ناميد .

راوي گويد : در حديث نخست هشت نام آمد و در اين حديث هم دو نام آمده است ، خداوند خود مي داند كه آيا اين دو نام كامل كننده همان ده نام است كه در حديث پيشين اشاره شده است يا نه .

483 ـ ابن يحيي گفت : پيوسته مي شنيده ام كه مدينه را ، چنان كه گفته مي شود و البته خداوند خود داند ، در تورات ده نام است . اين ده نام عبارتند از : طَيْبه ، طابه ، طَيِّبه ، مسكينه ، عَذراء ، جابره ، مجبوره ، محبَّبه و محبوبه .

484 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد دراوردي ، از ابوسهيل بن مالك ، از پدرش ، از كعب الأحبار نقل كرد كه گفته است : در كتاب خداوند كه بر موسي نازل شد چنين مي يابيم : خداوند به مدينه فرمود : اي طَيْبه ، اي طابه ، اي مسكينه ، گنج ها را نپذير . بام هاي خود را بر فراز بام هاي همه آبادي ها بدار .

485 ـ ابوعاصم ، از جُوَيْرِيه بن اسماء ، از بديح ، از عبدالله بن جعفر نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مدينه را طَيْبَه ناميد . ( 3 )

486 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : زيد بن حباب ، از موسي بن عبيده حديث كرد كه گفته است عبدالله بن ابي قتاده از پدر برايم نقل كرد كه گفته : چون از غزوه تبوك برمي گشتيم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اين طَيْبه است . خداوند مرا در آن ساكن فرموده است . اين شهر ناپاكي را از ساكنانش مي زدايد ، چنان كه دم آهنگر ناپاكي و ناخالصي آن را ؛ پس هر گاه كسي از شما ، متكبران را ببيند ، نه با او سخن گويد و نه با او بنشيند » . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند حديث ضعيف است .

2 . اشاره است به آيه پنجاه و نهم سوره حشر .

3 . سند حديث حسن است ؛ سند مشتمل بر جُوَيرية بن اسماء است و او به گفته ابن حجر در تقريب صدوق است . ابن حديث همچنين گواهي هايي از احاديث ديگر دارد كه مرتبه آن را تا حسن بالا مي برد .

4 . سند حديث ضعيف است ؛ مشتمل است بر زيد بن حباب كه به گفته ابن حجر در تقريب صدوق است و همچنين موسي بن عبيده كه باز هم به نظر ابن حجر صدوق و ضعيف است .


164


487 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : عفان براي ما حديث كرد و گفت : وهيب براي ما حديث آورد و گفت : عمرو بن يحيي ، از عباس بن سهل بن سعد ، از ابوحُميد ساعدي براي ما نقل كرد كه گفته است : در سال نبرد تبوك با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از شهر بيرون شديم ، آن حضرت فرمود « من شتاب دارم هر كدام از شما كه دوست دارد با من بشتابد ، چنين كند . » پس از شهر بيرون رفت و ما نيز با او بيرون رفتيم . چون بر دروازه شهر قرار گرفت فرمود : « اين طابه است » . ( 1 )

488 ـ موسي بن اسماعيل و عفان براي ما نقل كردند و گفتند : حماد بن سلمه ، از سماك ، از جابر بن سَمُرَه براي ما حديث كرد كه مردم ، شهر را مدينه و يثرب مي ناميدند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « خداوند آن را طابه ناميده است » . ( 2 )

489 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ، از سماك ، از جابر بن سَمُرَه نقل كرد كه گفته است : مدينه را يثرب مي ناميدند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را طَيْبه ناميد . ( 3 )

490 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : ابواَحْوص ، از سماك بن حرب ، از جابر ابن سَمُرَه نقل كرد كه گفته است : از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : « خداوند مدينه را طابَه نام نهاده است » . ( 4 )

491 ـ خلف بن وليد براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن زكريا اسدي ، از يزيد بن ابي زياد ، از عبدالرحمان نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس مدينه را يثرب گويد ، بايد كه سه بار « استغفرالله » بر زبان آورد ؛ اين طابه است ، اين طابه است ، اين طابه است » . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 1481 ، 3161 ، 1872 ، 3791 و 4422 ) ، همو به صورت معلق ( ج5 ، ص272 ) ، مسلم ( ج4 ، 1786 ح 12 و 1392 و ج4 ، ص1785 ، ح 11 ) ، ابوداوود ( 3079 ) ، احمد ( ج5 ، ص424 ) ، ابن ابي شيبه ( ج14 ، صص 539 و 540 ) ، ابن حبان ( 4503 ) و بيهقي ( ج4 ، ص122 ) اين حديث را آورده اند .

2 . مسلم ( 1385 ) ، احمد ( ج2 ، صص 102 و 108 و ج5 ، صص 89 ، 94 و 96 ) ، عبدالله بن احمد در زوائد المسند ( ج5 ، صص 97 و 98 ) ، ابن ابي شيبه ( 2ج 1 ، صص 179 ) . ابن حبان ( 3726 ) و طبراني در معجم الكبير ( 1892 ، 1970 ، 1976 ، 1987 ) اين حديث را آورده اند .

3 . سند حديث صحيح ، و تكرار حديث پيشين است .

4 . تكرار حديث 488 و سند آن صحيح است .

5 . حديث مرسل است . اما همين مضمون در حديث بعدي به صورت موصول نقل شده است .


165


492 ـ احمد بن ابراهيم موصلي براي ما نقل كرد و گفت : صالح بن عمر ، از يزيد بن ابي زياد ، از عبدالرحمان بن ابي ليلي ، از براء بن عازب نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس مدينه را يثرب گويد بايد استغفار كند ؛ اين طابه است » سه بار . ( 1 )

493 ـ ابن ابي يحيي ، از عبدالله بن ابي سفيان ، از پدرش ، از افلح وابسته ابوايوب ، از ابوايوب نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين كه به مدينه يثرب گفته شود نهي فرمود . ( 2 )

494 ـ از ابن ابي يحيي ، از عبدالحميد ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس به مدينه يثرب گويد بايد از خداوند آمرزش بطلبد » . ( 3 )

495 ـ يحيي بن بسطام براي ما نقل كرد و گفت : ابواَحْوص ، از سماك بن حرب حديث كرد كه گفته است : از نعمان بن بشير شنيدم كه مي گويد : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مدينه را طابه مي ناميد . ( 4 )

وادي هاي مدينه و حدود آنها و همچنين آبگيرها و آبريزهاي پيرامون مدينه

496 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران و عثمان بن عبدالرحمان جهني براي ما نقل كرد و گفتند : سيل وادي عقيق از جايي به نام « بطاويح » كوهي از جفت كوه جوار حرّه ( 5 ) در سمت غرب شطاي جاري مي شود و به نقيع كه دشتي پر باران است و در فاصله چهار منزلي سمت يماني مدينه واقع شده مي ريزد . سپس از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احمد ( ج4 ، ص285 ) ، و ابويعلي ( 1688 ) اين حديث را نقل كرده اند . سند آن مشتمل بر يزيد بن ابي زياد است كه راويي است ضعيف .

2 . سند آن حسن است .

3 . سند آن حسن است .

4 . سند حديث ضعيف است .

5 . « حره » نامي است براي زميني پوشيده از سنگ هاي سياه و سوخته ، گويا كه آن را به آتش سوزانده اند . بنگريد به : تاج العروس ، ماده « حرّ » ؛ و مراصد الاطلاع ، ج1 ، ص394 .


166


آنجا به بركه يَلْبَن و بَرام سرازير مي شود . آبهاي وادي بقاع و نقع ( 1 ) نيز به همين سمت مي آيد و همه اين آبها در پايين جايي كه آن را بَقَع ( 2 ) نامند به هم مي رسد ، آنگاه به سمت شرق پيش مي رود و به دو راويه ( 3 ) كه در سمت چپ قرار دارد مي ريزد . آب هاي وادي هلوان نيز به سمت همين آب ها مي آيد و همه در وادي ربر ( 4 ) در پايين حُلَيفه عليا به هم مي پيوندد و آنگاه بر اَتَمَه و سرزمين هاي پست و بلند مي گذرد و به وادي حمراء مي رسد . در دل اين وادي پيش مي رود و آب هاي دو حره كه در سمت شرق و غرب است بدان مي پيوندد و سرانجام به گردنه شريد ( 5 ) مي رسد . سپس از آنجا به طرف وادي سرازير مي شود و راه خود را در ذي الحُلَيفه در پيش مي گيرد و از ميان ملك ابوهريره از صحابه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، و ملك عاصم بن عدي بن عجلان مي گذرد و همچنان در دل وادي جلو مي رود و آب هاي دره هاي جماء و نمير نيز بدان مي ريزد و آنگاه به زمين و چاه عروة بن زبير مي رسد . باز همچنان در دل وادي پيش مي رود و آنگاه شاخه اي از آن به خليج عثمان ابن عفان مي رود . اين خليج را كه خليج بنات نائله ـ يعني دختران عثمان از نائله بنت فراقصه كلبي ـ ناميده مي شود ، عثمان بن عفان به سمت پايين عرصه و به طرف قطعه زميني كه آن را براي كشت و زرع در اختيار گرفت كشيده بود . ( به هر روي ، ) سيل عقيق پس از گذشتن از قراقر ( 6 ) عبدالله بن عنبسة بن سعيد ، در چپ وراست بر زمين گسترده مي شود و پس از اين كه نهر الوادي آن را قطع مي كند ديگر بار به هم مي پيوندد و سرانجام به زَغابَه مي ريزد ( 7 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1070 ) كلمه « نقع » آمده است ـ م .

2 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1070 ) كلمه « نقع » آمده است ـ م .

3 . راويه ظرف يا جايي است كه در آن آب جمع شود تا براي مصرف بردارند . بنگريد به تاج العروس ، ماده « روي » [ و اقرب الموارد ، همين ماده ـ م . ]

4 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1070 ) « دبر » آمده است ـ م .

5 . ثنية الشريد جايي بود از آنِ مردي از بني سليم كه يگانه باقي مانده خاندان خود بود و او را از همين روي شريد ناميدند . اين محل انگور و خرمايي داشت كه آن را همانند نبود . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، 1066 .

6 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1070 ) « حوافر » آمده است ـ م .

7 . اين حديث در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1070 ) نقل شده و سند آن مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران است كه راويي است متروك .


167


497 ـ ابوغسان گفت : شماري چند از راويان ثقه مدينه برايم نقل خبر كردند كه عمر ابن خطاب هنگامي كه به وي خبر مي رسيد در وادي عقيق سيل آمده است مي گفت : ما را بدان وادي مبارك ببريد و به كنار آن آب كه اگر از همان جا كه مي آيد بيايد خود را بدان متبرك سازيم .

بطحان ورانون

( ابن شبّه ) ( 1 ) گويد : اما سيل بطحان ـ و اين همان وادي است كه از ميان خانه هاي مدينه مي گذرد ـ از ذي جدر سرچشمه مي گيرد ـ جدر نام يك كوه و ذي جدر زميني سخت و سنگي در حرّه يماني مدينه ، از آبريزهاي حَرّه عليا ؛ يعني حرّه معصم است ـ و سپس در حره بر زمين پهن مي شود . آنگاه از شرق ابن زبير ، جفاف ، مرقبه ، بني حجر ، بني كلب و حساء مي گذرد و به دشت بني خطمه و اغرس مي رسد . سپس به راه خود ادامه مي دهد تا به پل مي رسد . آنگاه در دل وادي بطحان پيش مي رود و سرانجام به زَغابه ( 2 ) مي ريزد . ( 3 )

498 ـ محمد براي ما نقل كرد و گفت : حاتم بن اسماعيل ، از مردي از آل ابي علاء ، از عروة بن زبير ، از عايشه نقل كرد كه گفته است : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيديم كه فرمود : « بطحان بر ترعه اي از ترعه هاي بهشت است » . ( 4 )

اما سيل رانون ( 5 ) ، از قلّه كوهي در سمت يماني عير و از حرس كه در شرق حره است سرچشمه مي گيرد ، سپس به قرين صريحه و آنگاه سد عبدالله بن عمرو بن عثمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1071 ) بدين نام تصريح شده است ـ م .

2 . در مورد زغابه بنگريد به وفاء الوفا ، ج 4 ، ص 1227 ـ م .

3 . اين حديث در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1071 ) نقل شده است .

4 . سند اين حديث ضعيف است ؛ مشتمل بر راويي است كه از او نام برده نشده است . اين روايت را در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1071 ) نيز مي يابيد .

5 . در مراصد الإطلاع ( ج2 ، ص598 ) آمده است ؛ نانونا واديي در مدينه است . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص107 ) نيز از اين وادي به عنوان وادي رانونا ياد شده و نام ديگر آن يعني رانون هم ذكر شده است .


168


مي ريزد . سپس در صفاصف چند شاخه مي شود و به زمين اسماعيل و محمد پسران وليد كه در قصبه است ، مي ريزد ، آنگاه در دل قصبه پيش مي رود و از سمت راست قبا گذر مي كند ، سپس به غوساء ، آنگاه بطن ذي خصب مي رسد و پس از مسافتي ، آبي كه از حره آمده با آبي كه از ذي خصب مي آيد به هم مي پيوندد و در ذي صُلب يكي مي شود . از آن پس در درون سراره ( 1 ) پيش مي رود و از عمق بركه مي گذرد و آنگاه دو شاخه مي شود : شاخه اي بر بئر جُشم ( 2 ) مي گذرد و به دهانه خليج مي ريزد و سپس خود را به وادي بطحان مي رساند و شاخه اي ديگر مستقيماً به وادي بُطحان مي ريزد .

اما بطن وادي مهزُوز ( 3 ) همان است كه بنا بر آنچه اهل دانش و حديث براي ما نقل كرده اند بيم غرق شدن مردمان مدينه از سيل آن است .

چاه هاي مدينه

ابوغسان گويد : يكي از چاه هاي مدينه چاهي به نام حفير در حرانيه است كه سيل مُذَيْنِب بدان مي ريزد و گاه سيل وادي مهزور نيز به هنگام طغيان از بيم تخريب مدينه بدان سمت رانده مي شود و اين سيل و سيل مُذَيْنِب يكجا بدان مي ريزد .

چاهي به نام بئر بويرمه از ديگر چاه هاست كه به بني حارث بن خزرج تعلق دارد .

بئر هَجير در حَرَّه و بالاتر از قصر ابن ماه از ديگر چاه هاست .

به روزگار حكمراني عثمان بن عفان مهزور طغيان كرد و بيم آن مي رفت كه مدينه نيز با آب برود . از همين روي عثمان سيل بندي را كه در جوار چاه مدري است احداث كرد تا به كمك آن سيل را از سمت مسجد و از مدينه منحرف كند .

ديگر بار در سال 156 هـ . ق . و به روزگار خلافت ابوجعفر منصور دوانيقي و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اين باره بنگريد به : وفاء الوفا ، ج4 ، ص1233 ـ م .

2 . در اين باره بنگريد به : وفاء الوفا ج30 ، صص 1073 و 1074 و ج4 ، ص1134 ـ م .

3 . مهزور بر وزن مغرور است . بغدادي در اين باره گويد : واديي در مدينه است كه سيل از آن مي گذرد . بنگريد به : مراصد الاطلاع ، ج3 ، ص1340 ؛ وفاء الوفا ج3 ، ص1076 .


169


هنگامي كه عبدالصمد بن علي كارگزار او در مدينه بود دوباره اين رودخانه طغيان كرد و بيم خرابي مسجد بود . از اين روي ، عبدالصمد ، عبيدالله ابن ابي سلمة بن عبيدالله بن عبدالله ابن عمر بن خطاب را كه قاضي مدينه بود براي مهار سيل روانه ساخت و مردم را به همكاري او فرا خواند . مردم عصرگاهان و در حالي كه رود طغيان كرده و صدقات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را در برگرفته بود ، به ياري او شتافتند . مردم به سمت مسير رود راهنمايي شدند و در بَرْقَه ، از صدقات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قدري زمين را كندند و بناگاه به سنگي كه بر آن نقشي بود برخورد كردند . سنگ را برداشتند و دريچه اي گشودند . آب به درون آن رفت و از بطحان بيرون زد . كسي كه مردم را به اين كار راهنمايي كرده بود پير زني كهنسال از اهالي عاليه بود كه مي گفت : من از مردم مي شنيدم كه مي گفتند : اگر از سيل مَهْزُور بر قبر ( = قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ) بيم برديد اين ناحيه را خراب كنيد » ـ و به سمت قبله اشاره كرد . مردم نيز آنجا را ويران كردند و آن سنگ برايشان آشكار گشت .

سيلي كه از مَهْزُور مي آيد از حَرّه اي كه در شرق آن قرار دارد و از هكر و حره صفه سرچشمه مي گيرد و به بالاي حَلاة ( 1 ) بني قُرَيظه مي رسد . سپس در آنجا از شعيب مي گذرد و از ميان خانه هاي بني امية بن زيد در وادي مُذَيْنِب مي گذرد ، آنگاه در مشارف ـ دشتي از بني خَطَمه ـ به سيل بني قريظه مي پيوندد و از آن پس اين دو سيل يعني مهزور و مذينب با هم پيش مي روند و در اموال از همديگر جدا مي شوند و به سرزمين هاي صدقات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به جز مَشْرَبه اُمّ ابراهيم سرازير مي شوند . اين سيل سپس به طرف ديوارهاي قصر مروان بن حكم مي رود و از آن پس در دل وادي به طرف قصر بني يوسف پيش مي رود . سپس از ميان بقيع عبور مي كند و از محله بني جُدَيله بيرون مي آيد . در درون وادي مهزور مسجد است و انتهاي آن نيز كومه ابوالحمراء است . سيل سپس به راه خود ادامه مي دهد و به وادي قناة مي ريزد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حَلاة ، مفرد آن حلاء است . نام كوهي است در مدينه كه سنگ هاي آسيا را از آن مي تراشند . و به مدينه مي آورند . بنگريد به : تاج العروس ، ذيل همين ماده .

2 . در اين باره بنگريد به : وفاء الوفا ج30 ، ص1077 . در آنجا اين حديث با اندك اختلاف در الفاظ نقل شده است .


170


499 ـ ابوغسان گفت : اسماعيل بن عبدالله ، از پدرش ، از عبدالله بن سائب مخزوي و يزيد بن بكير نقل كرد كه گفته اند : سيل مُهْزُور از ( محله ) بني قريظه و بَطْحان و از دل جِفاف مي آيد .

( ابوغسان ) گويد : معجب همان است كه سيلش از مسجد النبي مي گذرد . گويد : اما انصار گفته اند : سيلي كه از مسجد النبي مي گذرد سيل مُهْزُور است .

500 ـ عبدالرحمان بن مهدي براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن انس ، از عبدالله بن ابي بكر ، از پدرش براي ما حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درباره وادي مهزور و مذنيب چنين حكم فرمود كه آب تا هنگامي كه به انتهاي اين دو برسد نگه داشته شود و سپس آنها كه در بالا دست هستند آب را براي پايين دست بفرستند ( 1 )

501 ـ حيان بن بشر براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن آدم براي ما حديث كرد و گفت : ابومعاويه ، از محمد بن اسحاق ، از ابومالك بن ثعلبة بن ابي مالك ، از پدرش حديث آورد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در باره مهزور و وادي بني قُرَيظه حكم فرمود كه آب تا رسيدن به انتهاي مزارع آنها بماند و نه بالا دست راه آب را بر پايين دست ببندد و ( نه ] پايين دست تا آن را از بالا دست مانع گردد ) . ( 2 )

502 ـ گفت : يحيي براي ما نقل كرد و گفت : حفص ، از جعفر از پدرش نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در باره سيل مهزور حكم فرمود كه صاحبان نخلستان ها تا رساندن آب به انتهاي باغستان خود و صاحبان مزارع تا مرز مزارع از آب بهره ببرند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مالك در موطأ ( ج2 ، ص744 ) اين حديث را به صورت مرسل نقل كرده و ابوداوود ( 3639 ) آن را به صورت موصول ، از عمرو بن شعيب ، از پدرش ، از جدش روايت كرده است . همين حديث به عنوان مرسل ابوبكربن محمد در شماره 703 خواهد آمد .

2 . ابن ماجه ( 2481 ) اين حديث را آورده و در زوائد در اين باره چنين آمده است : ابن ماجه تنها كسي است كه اين حديث را به نقل از ثعلبه در كتاب خود آورده ، اما در ديگر صحاح سته ، از اين روايت چيزي نيامده است . سند اين حديث مشتمل بر زكريا بن منظور مدني قاضي است كه احمد ، ابن معين و ديگران او را ضعيف دانسته اند .

البته به رغم اين سخن زوائد گفتني است كه ابوداوود ( 3638 ) نيز حديثي به همين مضمون نقل كرده است .


171


سپس آب را براي كساني كه پايين دست آنها هستند رها كنند . ( 1 )

503 ـ ابوعاصم براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن عماره ما را حديث كرد و گفت : ابوبكر بن محمد برايم نقل كرد كه پيامبر درباره سيل مهزور چنين حكم فرمود كه بالا دست آب را بر پايين دست ببندد تا آب به انتهاي مزارع و ديوارها برسد ، و سپس بالا دست آب را براي پايين دست رها كند . ـ آن زمان آب سيل باغ ها را سيراب مي كرد . ( 2 )

اما سيل وادي قناة از « وَجّ » مي آيد . ابوغسان گويد : از شريح بن هاني شيباني به ما رسيده است كه همراه با همسر خود ام غمر به حضور عمر بن خطاب رسيد . زنش اسلام آورد و بدين سبب عمر آنها را از هم جدا كرد . ( شريح ) گفت : اي اميرمؤمنان ، همسرم را به من باز گردان . گفت : او اسلام آورده است و بر تو حلال نيست مگر آن كه اسلام گزيني تا او را به تو باز گردانم . شريح از اين روي به قناة رفت و در آنجا سكونت گزيد . او در آنجا چنين خواند :

« اي همراهان من كه در بطن وَجّ ساكنيد ، برويد كه ديگر شما را اينجا ساكن نبينم . »

« آيا نمي بينيد كه ام غمر بر من بيگانه شده است و ديگر نمي توانم با او سخني بگويم ؟ »

او بطن قناة را « بطن وَجّ » ناميد ؛ زيرا سيل از آن سرزمين مي آمد .

سيل هايي كه از وادي هاي پيشگفته مي آيد در زَغابه جمع مي شود . زغابه در انتهاي وادي اِضَمْ است ـ و اين وادي را از آن روي اضم ناميده اند كه آب در آن به هم مي پيوندد . ( ضميمه مي شود ) سپس آب هاي به هم پيوسته به طرف عين ابن زياد مي رود ، از آنجا به پايين سرازير مي شود و آب دره هايي از چپ و راست بدان مي پيوندد .

در ذي خشب آب وادي مالك بدان مي پيوندد و به سمت ظلم و جنينه مي رود . سپس از سمت شرق وادي اَوان ( 3 ) و آبريزهايش و همچنين وادي اَتْمه و نيز از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرسل و صحيح است و احاديث پسين و پيشين آن را گواهي مي كند .

2 . مالك ( ج2 ، ص744 ) اين حديث را به ارسال ، از عبدالله بن ابي بكر بن محمد بن عمرو بن حَزْم نقل كرده است .

3 . در وفاء الوفا ( ج3 ، ص1081 ) وادي ذي اوان آمده است .


172


غرب واديي به نام بواط و حزار بدان مي پيوندد . سپس پيش مي رود و از وادي اِضم و چشمه سارهايش مي گذرد و سپس با وادي عيص كه از سمت قبله مي آيد يكي مي شود . آنگاه آب هايي كه از وادي حجر ، وادي جزل ( 1 ) كه سقيا در آن است و همچنين رحبه اي كه در نخلستان ذي المروه در سمت غرب است بدان مي پيوندد . در ادامه وادي عمودان در پايين ذي المروه بدان ملحق مي شود و آنگاه واديي به نام سفيان بدان مي پيوندد و سرانجام در جوار كوهي به نام اراك به درياچه ( بحر ) مي پيوندد . از اين درياچه در سه نقطه به نام هاي يعبوب ، نتيجه و حقيب ، آب به سمت غمر سرازير مي شود .

املاك ، صدقه ها و انفاق هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مدينه

504 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عبدالله ابن جعفر بن مسور ، از ابوعون ، از ابن شهاب نقل كرد كه گفته است : صدقات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، پيشتر ، از آن مُخَيْرِيق يهودي بود ـ عبدالعزيز گويد : به من رسيده است كه او از باقيماندگان بني قَيْنُقاع بود .

عبدالعزيز سپس به سخن ابن شهاب بازگشت و ادامه داد كه او گفته است : مخيريق وصيت كرد اموالش را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دهند . او در اُحُد حضور يافت و كشته شد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پس از كشته شدنش فرمود : « مُخَيْرِيق طليعه دار يهوديان ، سلمان طليعه دار ايرانيان و بلال طليعه دار حبشيان است . »

راوي گويد : نام هاي املاك مخيريق كه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد عبارت است از : دلال ، برقه ، اعواف ، صافيه ، مَيْثِب ، حُسْني و مَشْرَبه اُمّ ابراهيم .

صافيه ، برقه ، دلال و ميثب در جوار يكديگر و بالاي باروهايي است كه پشت قصر مروان بن حكم قرار دارد ، و از مَهْزُور آبياري مي شود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وادي جزل در سرزمين عذره نزديك وادي القري و در فاصله هفت منزلي مدينه است و در حدود دو منزل با ذي مروه فاصله دارد . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج3 ، ص1176 و ج4 ، ص1328 .


173


مشربه امّ ابراهيم نيز از مَهْزور آبياري مي شود . هنگامي كه به پشت خانه مدارس يهود برويد ، املاك ابوعبيدة بن عبدالله بن زمعه اسدي را مي بينيد . مشربه ام ابراهيم در كنار اين املاك است . اينجا را از آن روي مشربه امّ ابراهيم نام نهاده اند كه مادر ابراهيم فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام زايمان بدين جا آمد و چون درد بر او چيره شد ، به چوبي از چوب هاي آن مشربه چنگ آويخت . آن چوب امروزه در مشربه مشخص است .

حُسْني نيز از مَهْزور آبياري مي شود و در ناحيه قُفّ است .

اعواف هم از مهزور آب مي خورد و در مجموعه املاك بني مَحَمَّم است . ( 1 )

ابوغسّان گويد : درباره صدقات اختلاف شده است و برخي گفته اند : اينها در اصل املاك بني قريظه و بني نضير بوده است .

505 ـ عبدالعزيز بن عمران ، از ابان بن محمد بجلي ، از جعفر بن محمد ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : دلال از آنِ زني از بني نضير بود . او كه سلمان فارسي را به عنوان برده در اختيار داشت با وي قرار داد مكاتبه بست كه اين زمين را احيا كند و از آن پس آزاد باشد . اين خبر به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد . بدان سوي رفت و بر كنار گودال آبي نشست ، به آوردن نهالچه هاي خرما پرداخت و آنها را با دستان خود در زمين نشاند . هيچ نهالي از دست او بر زمين نرسيد مگر آن كه پا گرفت و روييد .

راوي گويد : همين ملك را بعدها خداوند به رسول خويش ( صلّي الله عليه وآله ) برگرداند . ( 2 )

راوي گويد : آنچه نزد ما مشهور است اين است كه اين ملك از آنِ بني نضير بوده و يكي از نشانه هاي آن هم اين است كه مهزور آن را آبياري مي كرده و اين در حالي است كه آنچه تا به حال شنيده شده اين است كه مهزور تنها املاك بني نضير را آبياري مي كند .

گويد : از يكي از اهل علم و حديث شنيده ايم كه مي گويد : بَرْقَه و مَيْثِبْ از آن زبيربن باطا بوده و همين دو باغ است كه سلمان درختان آنها را كاشته و بعدها خداوند آن را در زمره اموال و املاك بني قريظه از آنِ رسول خويش ساخته است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث مرسل و سست است ؛ زيرا مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران است كه راويي است متروك .

2 . مرسل و بي اعتبار است ؛ مشتمل است بر عبدالعزيز بن عمران ، راوي متروك .


174


همچنين گفته مي شود ، دلال از املاك ثعلبه از طوايف يهود و حُسْني نيز از املاك ايشان بود . مشربه امّ ابراهيم به بني قريظه تعلق داشت و اَعْواف از آنِ خنافه يهودي ، از طايفه بني قريظه بود . البته خداوند خود حقيقت امر را مي داند و ما اينها را همان گونه كه شنيده بوديم نوشتيم .

واقدي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در سال هفتم هجرت اعواف ، برقه ، ميثب ، دلال ، حُسْني ، صافيه و مشربه ام ابراهيم را وقف كرد .

506 ـ گفت : واقدي ، از ضحاك بن عثمان ، از زهري نقل كرد كه گفته است : اين باغ هاي هفتگانه از اموال و املاك بني نضير بوده است .

507 ـ گفت : واقدي ، از عبدالحميد بن جعفر ، از محمد بن ابراهيم بن حارث نقل كرد كه گفته است : عبدالله بن كعب بن مالك برايم حديث كرد و گفت : در نبرد احد مُخَيْرِيق گفت : اگر كشته شدم اموالم از آنِ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) باشد تا آنها را هرگونه كه خداوند بدو راه نمايد ، مصرف كند . اين اموال همه صدقات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است . ( 1 )

508 ـ گفت : واقدي به نقل از ايوب بن ابي ايوب ، از عثمان بن وثاب گفت : اينها ( = صدقات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ) فقط از املاك بني نضير است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از احد بازگشت و در پي آن همه اموال و املاك مُخَيْرِيق را انفاق كرد .

509 ـ حيان بن بشر براي ما حديث كرد و گفت : يحيي بن آدم برايم نقل كرد و گفت : ابراهيم بن حُمَيد رواسي ، از اسامة بن زيد نقل كرد كه گفته است : ابن شهاب ، از مالك بن اوس بن حدثان ، از عمر برايم نقل خبر كرد كه گفته است : صفاياي فدك ، خيبر و بني نضير از آنِ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود . اما ( املاك ) بني نضير وقف براي گرفتاري هاي او بود ؛ فدك از آنِ در راه ماندگان بود ؛ خيبر را هم سه قسمت كرد : دو قسمت را اموال عمومي مسلمانان و يك قسمت را براي خرجي خاندان خويش قرار داد و آنچه هم از خرجي آنان زياده مي ماند ، به فقراي مهاجر داده مي شد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين حديث [ و نيز عمده احاديث اين فصل همراه با توضيحاتي درباره جاي اين املاك ] در وفاء الوفا ( ج3 ، صص 988 ـ 994 ) آمده است .

2 . سند اين حديث حسن است .



| شناسه مطلب: 77076