بخش 8
داستان خیبر داستان فدک فاطمه ( علیها السلام )
175 |
داستان خيبر
510 ـ ابوعاصم براي ما نقل كرد و گفت : ابن جُرَيج براي ما نقل خبر كرد و گفت : عامر ابن عبدالله بن نسطاس درباره خيبر گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را ( به قدرت سپاهيان ) گشود و همه از آن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود .
511 ـ حزامي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب براي ما حديث كرد و گفت : مالك ، از ابن شهاب حديث آورد كه گفته است : بخشي از خيبر مفتوح عَنْوةً و بخشي مفتوح به صلح بود . اما كثيبه ، بخش عمده اش مفتوح عَنْوةً و قسمت هايي نيز واگذار شده به صلح بود . ( 1 )
مالك گويد : نخستين كسي كه ساكنان خيبر را به ترك آن وادار كرد عمر بود يكي از پيشوايان آنان ( در اعتراض ) گفت : آيا در حالي كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ما را در آنجا تثبيت كرده است ما را به ترك آن وا مي داري ؟ عمر گفت : آيا مي پنداري اين گفته اش را از ياد برده ام كه گفت : اگر شب به شب شتر بچه هايت برايت به سمت ( به شام ) ( 2 ) برقصند چه خواهي كرد ؟ گفت : اين يك شوخي كوچك بود كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) كرد . عمر پاسخ داد : دروغ مي گويي . هرگز چنين نيست . سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اين سخن جدّي و تمام كننده است نه يك شوخي . ( 3 )
512 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : هُشَيْم ، از جُوَيْبر ، از ضحاك حديث كرد كه گفته است : چون خداوند خيبر را بر پيامبر خود گشود ، ساكنانش به وي گفتند : اي ابوالقاسم ، ما بندگان توييم . ما را در همين جا باقي گذار و زمين هايمان را به ما بسپار تا هر چه مي خواهي به تو دهيم و هر چه اجازه مي دهي براي خود برداريم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل است . ابوداوود در سنن ( 3017 و 3018 ) و ابن هشام در سيرة النبوية ( ج3 ، صص 356 ) آن را به نقل از ابن اسحاق آورده اند . همچنين در اين باره بنگريد به : زاد المعاد ، ج3 ، ص352
2 . اين عبارت به استناد بداية و النهايه ( ج3 ، ص200 ) در متن جاي داده شده است .
3 . درباره داستان كوچاندن يهوديان از خيبر در روزگار عمر بنگريد به : سيرة النبويه ابن هشام ( ج3 ، 356 و 357 ) ؛ زاد المعاد ، ج3 ، ص329 .
176 |
راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اراضي خيبر را بر نصف به آنان واگذاشت . ( 1 )
513 ـ عبدالله بن نافع و قَعْنَبي از مالك بن انس ، از ابن شهاب ، از سعيد بن مسيب نقل كردند كه گفت : ( رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ) به يهوديان خيبر در روز فتح آن ( فرمود : ) ( 2 ) تا زماني كه خدا بخواهد شما را در اين سرزمين باقي مي گذارم مشروط بر اين كه خرماي آن ميان ما و شما قسمت شود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ( همه ساله ) عبدالله بن رواحه را به خيبر مي فرستاد و او خرماها را به تخمين قسمت مي كرد و مي گفت : اگر مي خواهيد شما برداريد و اگر مي خواهيد من برمي دارم . آنان نيز خرماها را برمي داشتند . ( 3 )
514 ـ ابوعاصم از ابن جريح براي ما نقل كرد كه گفته است : عبدالله بن عبيد بن عمير درباره قرار داد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با يهوديان خيبر مبني بر اين كه نصف محصولات از آنِ ما و نصف ديگر از آنِ شما باشد . برايم نقل كرد و گفت : آنان به جاي ما كار مي كردند . چون ميوه هايشان رسيد نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمدند و گفتند : كسي به ميان ما بفرست تا محصول را ميان ما و شما گمانه زند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله بن رواحه را فرستاد او در نخلستان هايشان گشتي زد و به نخل ها نگريست . آنگاه گفت : به خداوند سوگند نمي دانم كه محصول چقدر است . اگر خواسته باشيد به شما چهل هزار وَسْق ( 4 ) مي دهيم و محصول را به ما وا مي گذاريد .
راوي گويد : يهوديان به همديگر نگريستند و گفتند : آسمان و زمين به همين ( دادگري ) برپاست و به همين نيز بر شما چيره مي شود .
515 ـ ابن جريج گفت : ابوزبير برايم نقل خبر كرد كه از جابر شنيده است كه مي گويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و ضعيف است .
2 . افتادگي موجود در متن عربي به استناد موطأ امام مالك تدارك شده است .
3 . مرسل است . مالك آن را در موطأ ( ج2 ، ص703 ) آورده و ابن عبدالبّر در اين باره گفته است : همه راويان موطأ و بيشتر اصحاب ابن شهاب آن را ارسال كرده اند .
4 . در قرون نخستين اسلامي يك وسق يا بار شتر با 60 صاع ؛ يعني 3456/252 ليتر ( يا براي گندم و همانند آن 3/194 كيلو گرم ) برابر بود .
درزمان هارون الرشيد يكوَسْق 5/2وَسْق نبوي ؛ يعني 864/630 ليتر يا حدود 76/485 كيلو گرم گندم بود .
براي دوران متأخر ، منابع به طور متوسط رقم 60 صاع نبوي را براي يك وَسْق ارائه مي دهند . بنگريد به : اوزان و مقياس ها در اسلام ، ص85 ـ م .
177 |
ابن رواحه محصول خرماي خيبر را چهل هزار وُسْق تخمين زد و چون يهوديان را مخيّر ساخت ( كه يا سهم خود را بفروشند و يا سهم مسلمانان را بخرند ) يهوديان خرماها را انتخاب كردند و بيست هزار وُسْق به مسلمانان عهده دار شدند .
516 ـ ابن جريح گفت : عامر بن عبدالله بن نسطاس برايم نقل خبر كرد و گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله بن رواحه را فرستاد او محصولات خيبر را ميان آنان و مسلمانان گمانه زد . چون يهوديان را حق انتخاب دادند ، آنان خرما را برگزيدند . اين املاك همچنان در دست يهوديان بود تا اين كه عمر آنان را بيرون راند . يهوديان به اعتراض گفتند : آيا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر فلان شرط و فلان مقدار با ما مصالحه نفرموده است ؟ عمر گفت : نيرنگ و حيله گري شما بر خدا و رسول او پيداست و اينك من بدين نتيجه رسيده ام كه شما را از آن سرزمين اخراج كنم . عمر سپس خيبر را ميان مسلمانان قسمت كرد و البته به كساني كه در فتح خيبر حضور نداشته اند هيچ سهمي نداد .
امروزه ساكنان خيبر مسلمانان هستند و كسي از يهوديان در آنجا نيست . ( 1 )
517 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : ابن وهب ما را حديث كرد و گفت : اسامة بن زيد ، از نافع ، از عبدالله برايم نقل خبر كرد كه گفته است : هنگامي كه خيبر گشوده شد يهوديان از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خواستند اين سرزمين را در دست آنان باقي گذارد و آنان در برابر نصف محصولات ؛ يعني خرما و گندم و جو ( زرع ) در آنجا كار كنند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « شما را تا آن هنگام كه خواستيم در آنجا باقي مي گذاريم . » بدين سان يهوديان در روزگار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، دوران ابوبكر و بخشي از دوران عمر در خيبر بودند و خرماي آن به دو سهم قسمت مي شد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز خمس را مي گرفت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از محل اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام در سيره ( ج3 ، ص354 ) اين حديث را به نقل از ابن اسحاق ، از عبدالله بن ابي بكر بن حزم به صورت مرسل نقل كرده ، و در همين باب از جابر روايت شده است كه گفت : خداوند خيبر را به عنوان « فيء » از آن مسلمانان ساخت و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) يهوديان را در آن سرزمين باقي گذاشت و عايدات آن را از ميان خود و يهوديان مشترك قرار داد . آن حضرت عبدالله بن رواحه را نزد آنان فرستاد و او نيز به تخمين ، سهم ايشان را مشخص كرد . اين روايت را ابوداوود ( 3414 و 3415 ) ، احمد ( ج3 ، ص367 ) ، طحاوي در مشكل الآثار ( 2675 ) و در معاني الآثار ( ج3 ، ص247 و ج4 ، ص113 ) و ابوعبيد در اموال ( 193 ) نقل كرده اند .
178 |
خمس به هر يك از همسران خود صد وُسْق خرما و بيست وُسْق جو داده بود . ( 1 )
518 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : هُشَيم ، از داوود بن ابي هند ، از شعبي نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اراضي خيبر را در ازاي نصف محصول به ساكنانش واگذاشت ، به اين شرط كه تا زمان رسيدن خرما از مسلمانان هيچ كاري نخواهند و خود كار مراقبت را انجام دهند و البته هيزم و شاخ و برگ هايي كه از درختان مي ريزد هم براي آنان باشد . هنگامي كه خرماها رسيد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله بن رواحه را كه در ميان آنان شير خورده بود به نزدشان فرستاد . از آمدن او شادمان شدند و گفتند : تو را و آن كه از جانبش آمده اي خوشامد مي گوييم ! تو چگونه اي ؟ و آن يارت كه او را واگذاشته اي چگونه است ؟ گفت : من خوبم . و آن يارم ( = اشاره به پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، به خداوند سوگند نزد من از جانم عزيزتر است و شما با همه شمارتان نزد من از ميمون و خوك منفورتريد ! گفتند : پس چگونه با ما داد خواهي ورزيد ؟ گفت : نه دوستي پيشوايم مرا بر اين خواهد داشت كه به سود او بر شما ستم برانم و نه دشمني ام با شما مرا بر اين خواهد داشت كه بر شما داد نورزم . گفتند : آسمان ها و زمين به همين دادگري برپاست .
راوي گويد : عبدالله در ميان نخل ها گشت و گذاري كرد و آنها را بررسيد . پس گفت : اگر دوست داشته باشيد مي توانم فلان مقدار از براي شما محصول كيل كنم و هيزم و شاخ و برگي هم كه از درختان مي ريزد براي ما باشد . آنها به برآورد عبدالله خرسند شدند و آن را پذيرفتند . بعدها خرما را پيمانه كردند و ديدند از آنچه او تخمين زده نه كمتر است و نه بيشتر . ( 2 )
519 ـ گفت : هُشَيْم ، از جُوَيْبر ، از ضحاك براي ما نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله بن رواحه را نزد ساكنان خيبر مي فرستاد تا آنها را به تخمين ميان مسلمانان و يهوديان قسمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ( 2338 ، 3152 ) ، مسلم ( ص 1551 ، ح 2 و 4 ) ، بيهقي ( ج6 ، ص114 ) و طحاوي در مشكل الآثار ( 2674 و2675 ) نقل كرده است . جمله « اترككم علي ذلك ما شِئنا » را عالمان چنين توضيح داده اند : مقصود از « ما شِئْنا » مدت زمان قرار داد و اين جمله بدان معني است كه ما تا هنگامي كه خود خواسته باشيم به يهوديان اجازه اقامت در خيبر خواهيم داد ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قصد داشت كافران را از جزيرة العرب بيرون براند ، چنان كه عمر در اواخر عمر خويش چنين كرد .
2 . حديث مرسل و حسن است .
179 |
و سهم هر كدام را برآورد كند . ( يك بار ) چون به او گفتند : بر ما ستم روا داشتي . گفت : اگر مي خواهيد شما به ازاي آن مقدار كه تخمين زده ام كل محصول را برداريد و اگر هم مي خواهيد ما به ازاي همين تخمين برمي داريم . يهوديان در پاسخ گفتند : آسمان ها و زمين به همين عدالت برپاست .
سپس عبدالله ديگر بار به آنان گفت : اگر خواستيد مي توانيد شما تخمين بزنيد و پيشنهاد دهيد و مي توانيد هم بر پايه تخمين من محصول را برداريد .
راوي گويد : سنت خرص ( 1 ) و تخمين از همين جا رواج يافت . ( 2 )
520 ـ احمد بن عيسي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ما را حديث كرد و گفت : ابولهيعه برايم نقل خبر كرد كه بُكَير بن عبدالله ، از سليمان بن يسار برايش نقل كرده كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله بن رواحه را نزد يهوديان خيبر فرستاد تا محصول را برآورد و قسمت كند . چون عبدالله به ميان آنان رفت از او با هديه هايي استقبال كردند . عبدالله گفت : مرا به هديه هاي شما حاجتي نيست . شما يهوديان خود مي دانيد كه خداوند هيچ طايفه اي را نزد من منفورتر از شما نيافريده و هيچ طايفه اي را نيز محبوب تر از آنها كه از نزدشان مي آيم خلق نكرده است .
به خداوند سوگند نه دوستي آنان و نه دشمني شما مرا بر آن مي دارد كه از ديدگاه من در برابر حق يكسان نباشد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نخل ها را به يهوديان واگذاشته بود و بر نصف محصولات از آنها مراقبت مي كردند . ابن رواحه محصول را تخمين زد و پس از اين برآورد به يهوديان گفت : شما انتخاب كنيد ؛ اگر خواستيد محصول را به برآورد من برمي داريد و اگر هم نخواستيد ما خود آن را برمي داريم . گفتند : اين عين عدالت است و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود از خرص بر وزن نهر و نيز شعر ، آن است كه كلّ محصول خرماي موجود بر درخت را يكي از طرف هاي شركت تخمين برند و سپس هر يك از طرف ها كه مايل است سهم خود را در ازاي مقدار تخمين زده شده به طرف ديگر واگذارد . عبدالله رواحه در اين داستان چنين مي كرده و يهوديان خرماهاي موجود بر درختان را برمي گزيده و مقدار برآورد شده را در برابر مسلمانان متعهد مي شده اند ـ م .
2 . روايت مرسل و حسن است و در سيره ابن هشام ( ج3 ، ص354 ) ، از ابن اسحاق ، از عبدالله بن ابي بكر بن حزم نقل شده است . البته احمد ( ج2 ، ص24 ) همين حديث را به طريق موصول از ابن عمر نقل كرده است .
180 |
آسمان ها و زمين به همين برپاست . ( 1 )
521 ـ سُوَيد بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : علي بن مِسْهَر ، از عبيدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را به نصف محصولات باغي و زراعت اين سرزمين به ساكنانش واگذاشت . او هر سال ( از همين عايدات ) به هر كدام از همسران خود صد وُسْق مي داد : هشتاد وُسْق طعام ( = گندم و خرما ) و بيست وُسْق جو . ( 2 )
522 ـ يزيد بن هارون براي ما حديث كرد و گفت : داوود بن ابي هند ، از شعبي نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را در ازاي نصف محصول به ساكنانش واگذاشت و چون هنگام قسمت كردن رسيد عبدالله بن رواحه را نزد آنان فرستاد و او نيز به ايشان حق انتخاب داد . ( 3 )
523 ـ محمد بن بكار براي ما نقل كرد و گفت : ابيض بن يمان كوفي ، از كلبي ، از ابوصالح ، از ابن عباس حكايت كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را در ازاي نصف محصول به ساكنان خيبر واگذاشت . سپس عبدالله بن رواحه را نزد آنان فرستاد تا محصول را با ايشان قسمت كند . عبدالله به ميان يهود رفت و گفت : اگر مي خواهيد شما برآورد كنيد و قسمت كنيد و سپس به من حق انتخاب دهيد و اگر هم مي خواهيد من برآورد و قسمت مي كنم و سپس انتخاب را به شما وا مي گذارم . گفتند : درست همان گونه حكم كردي كه در قانون موسي است . ( 4 )
524 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : حزامي براي ما حديث كرد و گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث ضعيف است ؛ مشتمل است بر عبدالله بن لهيعه كه او را ضعيف دانسته اند .
2 . بخاري ( 2285 ، 2328 ، 2329 ، 2331 ، 2499 ، 2720 ، 3152 و 4248 ) ، مسلم ( 1551 ) ، ابوداوود ( 3008 ) ، ابن ماجه ( 2467 به اختصار ) ، ترمذي ( 1383 ) ، دارمي ( ج2 ، ص270 ) ، احمد ( ج2 ، صص 17 ، 22 و 37 ) ، طحاوي در معاني الآثار ( ج2 ، صص 260 و 261 ) و بيهقي ( ج6 ، ص113 ) اين حديث را نقل كرده اند .
3 . حديث مرسل و صحيح است . احاديث پيشين آن را گواهي مي كند .
4 . سند حديث به واسطه كعبي ضعيف و به اعتبار ديگران حسن است . ابوداوود ( 2410 و 3411 ) ، ابن ماجه ( 1820 و 2468 ) ، احمد ( ج1 ، ص250 ) ، ابويعلي ( 1341 ) ، دار قطني ( ج3 ، صص 37 و 38 ) ، طحاوي در شرح معاني الاثار ( ج3 ، صص 246 و 113 ) و در شرح مشكل الآثار ( 2676 ) ، بيهقي ( ج6 ، صص 114 و 115 ) ، طبراني ( 12062 ) ، ابوعبيد در اموال ( 191 ) و ابو يوسف در خراج ( ص 51 ) اين حديث را نقل كرده اند و حديث ابن عمر ( شماره 722 ) آن را گواهي مي كند .
181 |
عبدالله بن نافع ، از عبدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از خمس خيبر به همسران خويش طعام داد ، هر كدام را صد وُسْق : هشتاد وُسْق خرما و بيست وُسْق جو ، از محل همان خمس . ( 1 )
525 ـ حزامي گويد : عبدالله بن نافع ، از عاصم بن عمر ، از عبدالله بن عمر نقل كرد كه گفته است ؟ : هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را گشود اين سرزمين در مجموع به هجده سهم تقسيم مي شد . پس مهاجران كه شمارشان هزار و هشتصد تن بود در دسته هاي صد نفري تقسيم شدند . ( 2 )
526 ـ احمد بن معاويه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عُيَيْنه ، از يحيي بن ( سعيد ) ( 3 ) ، از بشير بن يسار حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را به سي و شش سهم قسمت كرد . ( 4 )
527 ـ عبدالرحمان بن مهدي براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن انس ، از زيد بن اسلم ، از پدرش ، از عمر بن خطاب حديث كرد كه گفته است : اگر حتي بر آخرين مسلمانان آباديي گشوده شود ، آن را ميانشان قسمت خواهم كرد ، چنان كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را قسمت فرمود . ( 5 )
528 ـ عبدالله بن رجاء براي ما نقل حديث كرد و گفت : اسرائيل ، از حكيم بن جبير ، از سعيد بن جبير ، از ابن عباس نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و پس از او ابوبكر و عمر سهم ما را از خيبر به ما دادند . اما در روزگار عمر مردم بر او خرده گرفتند . او در پي ما فرستاد و گرد هم آمديم . گفت : مردم خرده گرفته اند ؛ اگر اجازه مي دهيد به جاي سهمي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منابع اين حديث همان است كه در ذيل شماره 521 بيان شد .
2 . سند حديث حسن است .
3 . در متن ابن شبه « سعد » آمده ، اما اين خطا و تصحيف است و درست همان « سعيد » است كه در سنن ابوداوود نيز هست .
4 . مرسل است و ابوداوود در سنن ( 3014 ) آن را كامل تر نقل كرده است .
5 . بخاري ( 2334 ، 3125 و 4236 ) ، ابوداوود ( 3020 ) ، احمد ( ج1 ، ص40 ) ، ابن ابي شيبه ( ج12 ، ص341 و ج 14 ، ص470 ) ، ابوعبيد در اموال ( 143 ) ، بزار ( 276 ) و يحيي بن آدم در خراج ( 107 ) اين حديث را آورده اند .
182 |
از خيبر داشته ايد مالي ديگر به شما دهم . ( ما سهم خود را از خيبر واگذاشتيم و ) منتظر مانديم ، اما عمر كشته شد و هيچ چيز به ما نداد . پس عثمان خيبر را در اختيار گرفت . ما اين مسأله را با او در ميان نهاديم . گفت : عمر آن را از شما ستانده و در مقابل چيزي به شما نداده است . بدين سان او هم از اين كه چيزي به ما دهد خودداري ورزيد . ( 1 )
529 ـ عثمان بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : موسي ، از زهري نقل كرده كه گفته است به من رسيده كه از هر غنيمتي كه مسلمانان به چنگ آورده اند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خود در آن جنگ حضور داشته است ، خمسش به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي رسيد . در هيچ جنگي براي آنها كه حضور نداشتند سهمي از غنيمت اختصاص نمي يافت مگر در جنگ خيبر كه آنجا به غايبان حديبيه سهم داده شد ؛ زيرا كه او پيشتر وعده خيبر را به مسلمانان حاضر در غزوه حديبيه داده بود ، چنان كه خداوند مي فرمايد : { وَعَدَكُمُ اللهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ } . ( 2 ) بنابراين ، سپاه حديبيه ، خواه آنان كه در اين پيكار اخير شركت كردند و خواه آنها كه در اين پيكار حضور نداشتند ، از غنايم خيبر برخوردار شدند . ( 3 )
530 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن سعد ، از زهري ، از سعيد بن مسيّب نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را به ساكنانش واگذاشت به اين شرط كه در آن كار كنند و سهمي از خرما را بردارند . آنان در روزگار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در دوران خلافت ابوبكر و سال هاي آغازين دوره خلافت عمر بر همين وضع بودند . ( 4 )
531 ـ زهري گفت : عبدالله بن عبيدالله برايم نقل خبر كرد كه به عمر خبر رسيد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بيماريِ رحلت خويش فرموده است : « در جزيرة العرب دو دين در كنار هم گرد نيايند . » عمر در اين باره به جست و جو پرداخت تا سرانجام سندي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر اين سخن يافت . آنگاه گفت : هر يك از مردمان حجاز ـ مقصود اهل كتاب بود ـ كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث ضعيف است ؛ چنان كه در تقريب آمده ، حكيم بن جبير ضعيف و متهم به تشيع است .
2 . فتح / 20 : خداوند به شما غنيمت هاي فراواني وعده داد كه به زودي آنها را خواهيد گرفت ، اما اين يكي را برايتان پيش انداخت .
3 . مرسل و حسن است ؛ ابوداوود ( 3019 ) آن را به اختصار آورده است .
4 . مرسل و حسن است .
183 |
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيماني دارد بياورد تا آن پيمان را برايش به رسميت بشناسم و اجرا كنم . اما هر كس پيماني ندارد بداند كه اجازه كوچانيدنتان داده شده است . عمر بدين ترتيب ، يهوديان حجاز را به شام كوچاند . ( 1 )
532 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : حَجّاج ، از نافع ، از ابن عمر حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خيبر را بر نصف محصول به ساكنانش سپرد . اين سرزمين در دوران زندگي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، دوران ابوبكر و ( پاره اي از ) دوران عمر در اختيارشان بود تا آن كه عمر مرا براي قسمت كردن محصول با آنان فرستاد و آنان مرا سحر كردند و دستم از مچ پيچ خورد . از آن پس عمر اين اراضي را از ايشان باز ستاند . ( 2 )
533 ـ سُوَيد براي ما نقل كرد و گفت : علي بن مِسْهر ، از عبيدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه گفته است : هنگامي كه عمر عهده دار قسمت كردن غنايم خيبر شد همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را مخير ساخت كه براي آنان زمين و ملك جدا كند ، يا همان مقدار خرما و گندم يا جوي را كه پيشتر به آنان مي رسيده است عهده دار شود و همه ساله به آنان بدهد . زنان اختلاف كردند ؛ برخي زمين و ملك را برگزيدند و برخي همان خرما و جو سالانه را خواستند . عايشه و حفصه از كساني بودند كه زمين و ملك را برگزيده بودند . ( 3 )
534 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب براي ما حديث كرد و گفت : اسامة بن زيد ، از نافع ، از عبدالله ( بن عمر ) نقل كرد كه گفته است ، هنگامي كه عمر مي خواست يهوديان را از خيبر بيرون براند مردم را فرمود تا به آنجا روند و سهامي را كه از اراضي خيبر دارند در اختيار گيرند . همچنين براي همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيغام فرستاد و گفت : « هر كدام از شما كه دوست دارد از نخل ها به گمانه صد وُسْق به او دهم تا درخت و زمين و آبياري اش از آنِ او باشد و همچنين از مزارع به گمانه بيست وُسْق در اختيارش گذارم ، اين كار را برايش مي كنم و هر كس دوست دارد همان سهمي را كه پيشتر از محل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام در سيره ( ج3 ، ص356 ) ، از ابن اسحاق نقل كرده است كه گفت : از ابن شهاب زهري پرسيدم : . . . متن حديث بالا .
2 . ابن هشام در سيره ( ج3 ، ص357 ) اين حديث را به صورت طولاني از ابن اسحاق نقل كرده است .
3 . احمد ( ج2 ، ص22 ) اين حديث را با مضموني همانند با سندي حسن نقل كرده است .
184 |
خمس مي ستانده است ، مثل گذشته ببرد اين كار را برايش انجام مي دهم . ( 1 )
535 ـ حبان بن بشر براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن آدم ما را حديث كرد و گفت : زياد بن عبدالله بن طفيل ، از محمد بن اسحاق ، از عبدالله بن ابي بكر ، از عبدالله بن مكنف ( از طايفه بني حارثه ) نقل كرد كه گفته است : هنگامي كه عمر يهود را از خيبر بيرون راند در ميان مهاجرين و انصار راهي آنجا شد و جبار بن صخر بن خناء ، از بني سلمه كه خود برآورد كننده محصول از طرف مردم مدينه بود ، و نيز يزيد بن ثابت با او همراه شدند . اين دو تن خيبر را ميان كساني كه عايدات اراضي آن را در اختيار داشتند بر اساس همان سهم بندي كه آنجا جاري بود قسمت كردند ؛ از جمله آنچه عمر در وادي القري قسمت كرده بود به عثمان بن عفان . عبدالرحمان بن ابي عوف ، عمر بن ابي سلمه ، عامر بن ربيعه ، عمرو ابن سراقه ، اَشيم ، بني جعفر ، ابن عبدالله بن جحش ، عبدالله بن ارقم و كساني ديگر رسيد و سهم هر كدام از آنها يك « حظر » مي شد . ـ يحيي گويد : حظر به يك قطعه نخيل يا شتر يا همانند آن گويند . ( 2 )
536 ـ يحيي گفت : عبدالسلام بن حرب ، از عبيدالله ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر نصف محصول خيبر ؛ اعم از كشت و زرع و يا خرما با مردمان آن قرار داد بست . او هر ساله [ از خمس اموال خيبر ] به هر كدام از همسران خود صد وُسْق مي داد : هشتاد وُسْق خرما و بيست وُسْق جو . هنگامي كه عمر به خلافت رسيد ، خيبر را قسمت كرد . او همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را مخيّر ساخت كه زمين را به آنان واگذارد يا مقدار عايدات هر ساله ؛ يعني همان تعداد وُسْق را برايشان عهده دار شود . زنان اختلاف كردند : برخي همان مقررّي سالانه را برگزيدند و برخي اين را كه زمين بديشان واگذار شود . عايشه و حفصه از كساني بودند كه همان مقررّي سالانه ؛ يعني آن تعداد وُسْق معين را انتخاب كردند . ( 3 )
537 ـ يحيي گفت : ابوبكر ، از كلبي ، از ابوصالح ، از ابن عباس نقل كرد كه گفته است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث حسن است .
2 . ابن هشام در سيره ( ج3 ، ص357 ) اين حديث را به مضموني همانند از ابن اسحاق نقل كرده است .
3 . منابع اين حديث همان است كه در ذيل شماره 533 گذشت .
185 |
خيبر به هزار و پانصد و هشتاد سهم قسمت شد . كساني كه در حديبيه شركت كرده بودند ، هزار و پانصد و چهل نفر بودند ، و كساني كه با جعفر بن ابي طالب در حبشه بودند چهل تن ( 1 ) آنان در اين هنگام حدود دويست اسب داشتند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هر اسب دو سهم و به صاحب هر اسب يك سهم داد . ( 2 )
538 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : ابن اسحاق گفته از كساني كه به او اطمينان دارم به من رسيده است كه تنها اموال و املاك دو قلعه شق و نطاة در ميان مسلمانان قسمت شد . اما كَتِيبه ، خمس خدا و رسول و سهم خويشاوندان ، يتيمان و بينوايان و همچنين طعمه ( 3 ) همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و كساني بود كه در فدك واسطه صلح شده بودند . مُحَيِّصة بن مسعود يكي از آن كساني است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سي وُسْق جو و سي وُسْق خرما به او داد .
« كتيبه » جزو تَرَكه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود و در شمار صدقات آن حضرت قرار گرفت . ( 4 )
ابوغسان گويد : از كسي شنيدم كه مي گفت : بئر غاضر و نورس طعمه همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه پيشتر جزو املاك بني قريظه در سمت بالاي مدينه بوده است . در اين باره همچنين گفته شده : بئر غاضر از جمله املاكي است كه بعدها جزو صدقه عثمان در بئر اريس شده است .
539 ـ ابراهيم بن منذر براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ، از ابولهيعه ، از عقيل ابن خالد ، از عثمان بن محمد اخنسي نقل كرده كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به جنگ خيبر رفت و خداوند آنجا را برايش فتح كرد . پس به مسلمانان فرمود : « خيبر اختصاصاً از آن كساني است كه در حديبيه حضور داشته اند . اين برادرانتان در كنار شما در آنجا حاضر شده بودند ؛ آيا آنان را شريك خود نمي سازيد ؟ ـ گروهي از سواران شنوءه كه طفيل بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مهاجران حبشه پس از فتح خيبر به مدينه بازگشتند و از غنايم اين غزوه بهره يافتند . بنگريد به خاتم پيامبران ، ج3 ، صص 103 ـ 107 ـ م .
2 . سند اين حديث سست و بي اعتبار است ؛ مشتمل است بر كلبي كه راويي دروغگو است .
3 . مقصود از طعمه قدري نامشخص از غنيمت يا ارث و يا مال را گويند كه به كساني كه رسماً استحقاق سهم معيني ندارند ، بنا به تصميم كسي كه اموال در تصرف اوست داده شود ـ م .
4 . ابن هشام در سيره ( ج3 ، ص349 ) اين حديث را از ابن اسحاق و به صورتي كامل تر نقل كرده است .
186 |
عمرو و ابوهريره در زمره آنان بودند ، در حديبيه به مسلمانان پيوسته بودند [ و سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بدين گروه اشاره داشت ] . مسلمانان گفتند : چرا ، اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، اين كار را انجام بده . پس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنان را نيز با ايشان شريك كرد . اموال خيبر به دو قسمت تقسيم شده بود : شق و نطاة يك نصف بود وطيح ، سلالم و وحيده نصف ديگر . اين نصف اخير از آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود و شق و نطاه از آن مسلمانان . ( 1 )
540 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن سعيد ، به نقل از بشير بن يسار ما را حديث كرد كه گفته است : چون خداوند خيبر را نصيب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خويش كرد وي آن را به سي و شش سهم قسمت كرد كه هر سهم خود مشتمل بر صد جزء سهم بود . آن حضرت نيمي از اين اموال را براي پيشامدهاي روزگار و سختي هايي كه بر او رسد نگه داشت و نيم ديگر را ميان مسلمانان قسمت كرد . آنچه ميان مسلمانان بخش كرد دژهاي شق و نطاة و محدوده آنها بود و آنچه وقف كرد وطيح ، كتيبه و سلالم و محدوده آنها . پس از آن كه اين املاك در اختيار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان قرار گرفت به اندازه اي كارگر نداشتند كه خود بتوانند كارهاي كشت و زرع اين اراضي و باغات را عهده دار شوند . از همين روي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنها را به يهوديان سپرد تا بر نيمي از محصول كار كنند . در دوران ابوبكر همين پيمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به قوت خود باقي بود تا آن كه دوران عمر فرا رسيد . در اين دوران نيروي كار نزد مسلمانان فراوان شد و خود توانستند كار اين اراضي را بر عهده گيرند . از همين روي عمر يهوديان را به شام راند و آن املاك را ميان مسلمانان قسمت كرد ؛ اين تقسيم تا زمان حاضر نيز برقرار است .
541 ـ حزامي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ، از عمرو بن حارث نقل كرد كه سعيد بن هلال برايش حديث كرده كه يزيد بن عياض او را حديث آورده كه درباره خيبر به وي رسيده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در وادي سرير ؛ يعني دره پايين كه دژهاي شق و نطاة در آن است اردو زد . ساكنان اين وادي به پيكار او آمدند اما به خواست خداوند شكست يافتند . سپس مسلمانان در كنار دژ بني نزار فرود آمدند و خداوند اين دژ را بدون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرسل و ضعيف است ؛ سند مشتمل است بر عبدالله بن ابي لهيعه كه او را ضعيف دانسته اند .
187 |
مصالحه گشود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را تماماً به سربازان حديبيه ، به صد و بيست اسبي كه در آن پيكار آمده بودند و همچنين به دو زن كه در جنگ حضور يافته بودند داد . اين دو زن يكي از بني حارثه بود و ام ضحاك دختر مسعود ، خواهر حُوَيِّصه و مُحَيِّصه نام داشت و ديگري خواهر حذيفة بن يمان بود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هر يك از اين دو ، سهمِ يك مرد داد . هنگامي كه خيبر را ترك مي گفتند هيأت از سوي طفيل بن عمرو دَوْسي كه ابوهريره نيز در ميان آنان بود بر مسلمانان وارد شد . آنان مدعي شدند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « خيبر تنها از آن كساني است كه در حديبيه حضور داشتند . اينك اين برادرانتان آمده اند ؛ اگر نظرتان بر اين است كه آنان را با شما شريك كنيم اين كار را انجام مي دهيم . » مسلمانان گفتند : « اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، اين كار را انجام ده » بدين سان ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين گروه را نيز شريك كرد ؛ او شق و نطاة را هجده سهم كرد و هر سهمي نيز از آنِ صد نفر بود . بدين سان حاصل سهام هزار و هشتصد سهم شد . از اين مجموع سهام چهار صد و چهل و چهار سهم براي اسبان بود ، هر اسبي دو سهم .
هنگامي كه خبر آنچه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با املاك شق و نطاة كرده بود به مردمان وادي قُصْوي كه املاك و دژهاي وحيده ، سلالم ، كتيبه و وطيح در آن قرار داشت رسيد ، كسي نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرستادند و درخواست مصالحه كردند ، بر اين مبنا كه همه چيز از آن مسلمانان شود و آنها تنها مالك جان و زندگي خود باشند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هرگاه بخواهد آنان را بيرون براند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با املاك اين دژها همان كرد كه با سرير كرده بود ! املاك را به هجده سهم قسمت كرد ، سهمي به علي داد ، به عباس و عقيل هر كدام يك سهم داد و دو سهم را هم به عنوان طعمه به همسران خويش واگذاشت .
يهوديان از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خواستند آنان را در خيبر باقي گذارد و املاكشان را بر نصف عايدات با آنان قسمت كند . او نيز چنين كرد ، بدين شرط كه تا زماني كه او صلاح بداند در اين وضعيت باشند ، و هر گاه بخواهد آنان را بيرون كند . آنان در روزگار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر اين پيمان بودند و سهم خود را مي بردند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از عايدات خيبر خمس را به همسران خويش داد .
يهوديان در دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، دوران ابوبكر و بخشي از دوران عمر در همين وضع
188 |
به سر بردند اما پس از چندي عمر بر اين تصميم شد كه آنان را بيرون براند . او در ميان مردم اعلام داشت كه يهوديان از خيبر بيرون مي روند و وي املاك آنان را قسمت مي كند . مردم براي اين كار آماده شدند و يزيد بن ثابت و جبار بن صخر ، از بني سلمه ، نيز آمدند و اين املاك را در ميان مردم قسمت كردند ، و يهوديان نيز آنجا را به سمت شام ترك كردند .
[ راوي ] مدعي شد : او [ = عمر ] همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درباره مقرريي كه به آنان داده مي شده است ، مخير ساخت و به ايشان گفت : « هر كدام از شما كه دوست دارد همان مقدار از حاصل نخل ها كه به گمانه همانند دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او داده مي شده است و همان مقدار جو كه به گمانه در برابر محصولات زراعي به او داده مي شده ، داده شود اين كار را برايش انجام مي دهيم تا اصل درختان و مزرعه ها و زمين و آبش از آنِ او باشد . » در پاسخ ، عايشه نخل را انتخاب كرد .
هنگامي كه سهم هاي افراد [ به قرعه ] مشخص مي شد ، نخست اين كار در نطاة انجام يافت ؛ نخستين سهمي كه بيرون آمد سهم زبير بود كه خوع و توابعش ؛ يعني سرير را صاحب مي شد ، دومين سهم ، سهم بني بياضه بود ، سوّمين سهم سهم اُسيد بود ، پس از آن چهارمين سهم سهم بني حارث بن خزرج ، و پنجمين سهم نيز سهم بني عوف و مُزينه و شركات بود كه ناعم را تصاحب مي كردند . سپس به سراغ « شقّ » رفتند ؛ آنجا نخستين سهمي كه بيرون آمد سهم عاصم بن عدي بود كه مدعي اند سهام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز با او بود . سهم بعدي سهم عبدالرحمان بن عوف بود ، بعدي سهم بني ساعده ، بعدي سهم بني نجار و بعدي سهم علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] و البته هر يك از اين افراد كه نامشان به قرعه مشخص مي شد همراه با صد نفر ديگر يك گروه را تشكيل مي دادند و اين سهم به آنان تعلق مي گرفت ـ ؛ سهم بعدي سهم طلحة بن عبيدالله بود ، بعدي سهم بني سلمه عبيد و حرام ، بعدي سهم پسران حارثه ، و سهمي از آنِ عبيد سهام كه آن را از مردم خريده بود ، سپس سهم ديگري كه سهام لفيف از جمله آن بود و جهينه نيز بدان افزوده شد ؛ چرا كه شماراصحاب حديبيه هزار وچهارصدتن بودند [ و مي بايست سهام كفاف همه را بدهد ] . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث مرسل و حسن است .
درباره چگونگي فتح خيبر ، تقسيم غنايم و نحوه برخورد مسلمانان با يهوديان و ديگر احكام فقهي خيبر ، بنگريد به : خاتم پيامبران ، ج3 ، صص 56 ـ 171 ـ م .
189 |
داستان فدك
542 ـ جبان بن بشر براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن آدم ما را حديث كرد و گفت : ابن ابي زائده ، از محمد بن اسحاق ، از زهري و عبدالله بن ابي بكر ، از يكي از فرزندان محمد بن ابي سلمه نقل كرده است كه گفت : شماري از ساكنان خيبر در آن دژ پناه گرفتند . آنان از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خواستند ايشان را تأمين جاني دهد و به سرزمين ديگر روانه سازد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز چنين كرد . اين خبر به گوش ساكنان فدك رسيد و آنان نيز به چنين توافقي تن دادند .
بدين سان از آن روي كه فدك به قدرت اسبان و سواران گشوده نشده بود ، از اموال خاص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود . ( 1 )
543 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ابراهيم بن حوَيِّصه حارثي ، از دايي اش معن بن جُوَيِّه ، از حسيل بن خارجه حديث كرد كه گفته است : پس از آن كه خيبر گشوده شد ، يهوديان فدك براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين پيغام فرستادند . « ما را امان ده و اين سرزمين از آنِ تو . » پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مُحَيِّصَة بن حرام را فرستاد تا اين سرزمين را به نمايندگي او در تصرف آورد ؛ چرا كه از اموال خاص او بود . ساكنان وطيح و سلالم ، از يهوديان خيبر ، بر وطيح و سلالم كه از املاك خيبر و دژهاي آن بود با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مصالحه كردند و اينها نيز جزء اموال خاص آن حضرت شد . كتيبه نيز كه پايين تر از وطيح و سلالم بود به عنوان خمس در اختيار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قرار گرفت و اينها همه يك مجموعه شد كه خود بخشي از تركه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و صدقات او و همچنين طعمه يا سهم زنانش را تشكيل مي داد . ( 2 )
544 ـ محمد گفت : ابن اسحاق گفت : چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كار خيبر را به پايان برد خداوند در دل هاي ساكنان فدك ، كه از آنچه بر سر ساكنان خيبر آورده بود آگاه شدند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام در سيره ( ج3 ، ص353 ) اين حديث را به نقل از ابن اسحاق و به صورت مرسل نقل كرده است .
2 . حديث مرسل و ضعيف است .
190 |
ترس و وحشت افكند و از همين روي براي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيغام فرستادند كه بر نصف فدك با او مصالحه كنند . فرستادگان آنان در خيبر يا هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در راه بود و يا پس از آن كه به مدينه رسيده بود ، به حضور آن حضرت رسيدند و وي نيز پيشنهادشان را پذيرفت . بدين سان از آن روي كه فدك به قدرت اسبان و سپاهيان گشوده نشده بود از اموال خاص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شد ، [ و پس از درگذشت آن حضرت نيز ] جزو صدقه هاي ( 1 ) ايشان بود .
[ راوي افزايد : ] خداوند خود بهتر مي داند كه آيا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر نصف با ساكنان فدك مصالحه كرد يا بر كلّ آن ؛ زيرا درباره اين هر دو حديث رسيده است . ( 2 )
545 ـ محمد بن يحيي گويد : مالك بن انس از عبدالله بن ابي بكر بن عمرو بن حزم نقل مي كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر نصف عايدات فدك با ساكنانش مصالحه كرد . آنان بر اين پيمان بودند تا هنگامي كه عمر بن خطاب ايشان را بيرون راند و كوچاند . البته او نخست در برابر نيمي از فدك كه بديشان تعلّق داشت عوض هايي چون شتر و برده و درهم و دينار عرضه كرد و بدين سان قيمت نصف فدك را به وجه نقد و يا به كالاي عوض ، پرداخت و سپس آنها را از اين سرزمين كوچاند ( 3 ) .
546 ـ ابوغسان گفت : كسي جز مالك گفت : هنگامي كه عمر بن خطاب خليفه شد يهوديان خيبر را كوچاند . او كسي را نزد ايشان فرستاد تا املاك و اموال را قيمت گذاري كند ؛ وي ابوهَيْثم بن تيهان ، . . . ( 4 ) ، فَرْوة بن عمرو ، جبار بن صخر و زيد بن ثابت را روانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تعبير « صدقه » درباره ارث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در منظر اهل سنت بدين اعتبار است كه به استناد حديثي كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روايت كنند مدعي شده اند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ما پيامبران ارث نمي گذاريم ، آنچه پس از مرگ به جاي گذاريم صدقه است . » همين ديدگاه درباره فدك خاستگاه اختلاف شيعه و سني است .
در اين باره بنگريد به : خاتم پيامبران ، ج3 ، صص 80 ـ 92 ؛ فدك في التاريخ ص22 و پس از آن ؛ الغدير ، ج7 ، صص 194 ـ 198 ؛ شرح ابن ابي الحديد ، ج16 ، صص 208 ـ 287 ـ م .
2 . ابن هشام ( ج3 ، ص353 ) اين حديث را از ابن اسحاق نقل كرده است . ـ احاديثي كه در انتهاي روايت بدان اشاره شده ، همان است كه در شماره 542 گذشت .
3 . حديث مرسل و حسن است .
4 . در متن عربي كه در دسترسي محققان قرار داشته در اين قسمت سه چهارم سطر سفيد بوده است .
191 |
ساخت . آنان زمين فدك را قيمت گذاشتند و عمر آن را در اختيار گرفت و بهاي نيمه اي را كه از آنِ يهوديان بود ؛ يعني مبلغ پنجاه هزار درهم به ايشان پرداخت .
يكي از عالمان گويد : البته قيمت از اين هم بيشتر بود و از اموالي كه از عراق براي عمر آورده بودند پرداخت شد .
بدين سان عمر ساكنان فدك را به شام كوچاند .
547 ـ ابراهيم بن منذر براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ، از مردي ، از يحيي ابن سعيد حديث كرد كه گفته است : ساكنان فدك نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيغام فرستادند و با او بر اين توافق كردند كه آزاد باشند و نيمي از سرزمينشان نيز در اختيارشان بماند و نيمه ديگر به همراه نخل هاي خيبر از آنِ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . هنگامي كه عمر بن خطاب مي خواست آنان را از اين سرزمين كوچاند كسي فرستاد تا سهم آنان را از زمين و نخل ها قيمت گذارد . سپس اين بها را به آنان پرداخت و آنگاه ايشان را كوچاند . ( 1 )
فاطمه ( س ) ، عباس ، علي ( ع ) و درخواست سهم . . .
فاطمه ( عليها السلام ) ، عباس ، و علي [ ( عليه السلام ) ] ، و درخواست سهم خود از تركه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
548 ـ سُوَيد بن سعيد و حسن بن عثمان براي ما نقل كردند و گفتند : وليد بن محمد ، از زهري ، از عروه ، از عايشه روايت كرده است كه گفت : فاطمه ( عليها السلام ) دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي ابوبكر پيغام فرستاد و سهم خود را از آنچه خداوند به عنوان فيء به پيامبرش عطا كرده بود درخواست كرد .
فاطمه صدقه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را كه در مدينه بود ، همچنين فدك و نيز آنچه را از خمس خيبر باقي مانده بود مي خواست . ابوبكر در پاسخ گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « ما پيامبران ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي گذاشتيم صدقه است . » اكنون خاندان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرسل و ضعيف است ؛ در آن نام يكي از راويان ذكر نشده و تنها با عنوان « مردي » از او ياد شده است .
192 |
اين املاك مي خورند و من هيچ چيز از صدقه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را از آن وضعي كه در دوران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) داشته است تغيير نمي دهم و در اين باره همان گونه عمل مي كنم كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كرد .
بدين سان ابوبكر از اين كه چيزي از اين اموال به فاطمه ( عليها السلام ) بدهد خودداري كرد . فاطمه در اين باره از ابوبكر ناخشنود شد ، با او قهر كرد و تا زنده بود با او هيچ سخن نگفت . ـ او پس از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شش ماه زنده ماند و چون درگذشت [ همسرش ] علي [ ( عليه السلام ) ] او را شبانه به خاك سپرد و ابوبكر را از اين خبر آگاه نساخت و خود بر او نماز گزارد . ( 1 )
549 ـ اسحاق بن ادريس براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن ثور ، از معمر ، از زهري ، از عروه ، از عايشه نقل كرد كه فاطمه ( عليها السلام ) و عباس نزد ابوبكر آمدند و ارث خود را از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) طلبيدند . آنان سهم زمين آن حضرت در فدك و [ سهم او ] در خيبر را مي خواستند .
ابوبكر به آنان گفت : من از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده ام كه مي فرمود : « ما ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي نهاديم صدقه است . » اينك خاندان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) همه از اين ملك روزي مي خورند و من به خداوند سوگند ، آنچه را خود ديده ام كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) انجام مي داده است تغيير نمي دهم و همان مي كنم .
راوي گويد : پس فاطمه ( عليها السلام ) او را ترك گفت و تا زنده بود درباره اين املاك با او هيچ سخن نگفت . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ( 3711 ، 3712 ، 4035 ، 4036 ، 4240 ، 4241 ، 6725 و 6726 ) ، مسلم ( ص 1759 ، ح 52 و 53 ) ، ابوداوود ( 2968 و 2969 ) ، نسائي ( ج7 ، ص132 ) ، احمد ( ج1 ، صص 9 ـ 10 و ج1 ، صص 4 و 76 ) ، بيهقي ( ج7 ، ص65 و 0ج 1 ، صص 142 و 143 و ج6 ، صص 300 و 301 ) ، ابويعلي ( 43 ) ، ابن حبان ( 4823 و 6607 ) ، مروزي در مسند ابي بكر ( 35 و 38 ) ، عبدالرزاق ( 9774 ) و بغوي ( 2741 ) اين حديث را نقل كرده اند . كلمه اي كه ميان دو قلاب قرار گرفته به نقل از همين منابع در متن جاي داده شده است .
2 . بخاري ( 4035 ، 4036 ، 6725 ، 6726 و 3711 ) ، مسلم ( ص 1759 ، ح 53 ) ، ابوداوود ( 2969 ) ، نسائيؤ ( ج7 ، ص132 ) ، ابن حبان ( 4823 ) ، بيهقي ( ج6 ، ص300 ) ، عبدالرزاق ( 9774 ) ، بزار ( 57 ) و مروزي ( 38 ) اين حديث را نقل كرده اند .
چند واژه اي كه در دو قلاب قرار گرفته از همين منابع برگرفته شده و در متن ابن شبه افتادگي داشته است .
193 |
550 ـ عمرو بن عاصم و موسي بن اسماعيل براي ما نقل كردند و گفتند : حماد بن سلمه ، از كلبي ، از ابوصالح ، از امّ هاني حديث كرد كه فاطمه ( عليها السلام ) به ابوبكر گفت : چون تو بميري كسي از تو ارث برد ؟ گفت : فرزندان و كسانم . گفت : پس چگونه است كه تو به جاي ما از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ارث مي بري ؟ گفت : اي دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، من نه از پدرت خانه اي به ارث برده ام ، نه زميني ، نه طلايي و نه نقره اي . گفت : آري ، اما سهمي كه خداوند براي ما قرار داده است و صافيه اي ( 1 ) كه در فدك واقع است و از آنِ ماست چطور ؟ ابوبكر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اصطلاح صوافي ، صفي و صافيه ، از اصطلاحاتي است كه درباره گونه اي از اراضي انتقال يافته از كفار و به تصرف درآمده از سوي مسلمانان به كار رفته است . مدرسي در ذيل اصطلاح صوافي مي نويسد : مفاد اين اصطلاح در دو نظام فقهي شيعي و سني با يكديگر متفاوت و مختلف است . در فقه سني منظور از صوافي زمين هايي است كه امام با رضايت خاطر مسلمانان از اراضي مفتوح العنوه براي بيت المال انتخاب مي كند . اساس عملي اين كار به وسيله خليفه دوم گذارده شد كه پس از شكست امپراتوري ساساني كليه املاك كسري و خاندان و درباريان او و تمامي اقطاعات وي به ضميمه املاكي را كه مالكان آن در جنگ با مسلمانان كشته شده بودند ضبط كرد و از آن پس اين اراضي با نام صوافي شناخته شد . مفهوم اراضي دولتي كه بعداً در نظام هاي حكومتي متأخر در جهان اسلام ، با عناويني از قبيل ضياع سلطاني ، خاصه ، مستخلصه ، خالصه ، اراضي مملكت و نظاير آن پديدار گرديد و رقم بزرگي از اراضي سرزمين اسلامي را تشكيل مي داده و ديوان و نظام مالياتي خاص داشته و در مآخذ فقهي سني و شيعي از احكام خاص آن سخن رفته است بر همان مفهوم و سابقه عملي صوافي تكيه داشت . در زبان عربي بسياري اوقات براي بيان ايده ضبط و مصادره اراضي از طرف ديوان ، از همان ريشه لغوي ( در شكل هاي اصطفا ، صافيه و . . . ) استفاده مي شده است .
در فقه اسلامي ماهيتي ديگر وجود دارد ، با اصطلاح صفي ، و آن عبارت است از چيزهايي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از غنائم جنگي براي خود انتخاب مي نمود . اين ماهيت پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به اتفاق نظر فقهاي سني منتفي شد .
صفي ملك شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) محسوب بود هر چند برخي از فقهاي سني معتقد بودند كه اگر عين مال محفوظ مانده باشد پس از درگذشت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بايد به بيت المال باز گردانده شود و متعلق به جامعه اسلامي خواهد بود . گويا به اين اعتبار كه او آن اموال را به مقتضاي رياست خود بر جامعه اسلامي در دست داشت . فقهاي شيعه بر اساس روايات از امامان صفي را جزو انفال و متعلق به مقام امامت مي دانستند . كه بنابراين ، اين حق پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به امام و جانشين وي منتقل خواهد گرديد . پس امامان پس از او نيز حق دارند هر وقت غنيمتي نصيب لشكريان اسلام شد پيش از تقسيم ، چيزهايي از ميان آن براي خود انتخاب كنند .
موضوع صفي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ـ كه شيعه آن را شامل امامان نيز دانسته است ـ بر اساس هر دو فقه سني و شيعي ، غنائم است ؛ يعني اموال منقول كه ميان جنگاوران تقسيم مي شود و به همين دليل در تمامي مآخذ فقه براي بيان ماهيت آن به چيزهايي از قبيل اسب و شمشير و لباس مثال زده شده است . از طرف ديگر ديديم كه صفي ملك شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود و با درگذشت او بنابر فقه سني پايان گرفت ، ولي صوافي ملك بيت المال بود و حق انتخاب بخشي از اراضي براي بيت المال همواره براي خلفا و امامان به رسميت شناخته مي شد . پس ماهيت فقهي صفي ارتباطي با ماهيت سني صوافي كه با روش خليفه دوم در مورد اراضي دولتي و بدون مالك سواد آغاز شد ندارد و مطالبي كه بر خلاف اين نكته در نوشته هاي برخي دانشمندان غربي آمده است بايد تصحيح گردد .
اصطلاح صوافي در فقه شيعي به معني اموال پادشاهان سرزمين هاي فتح شده به كار مي رود . معمولاً از اين اصطلاح در تركيب « صوافي الملوك وقطايعهم » استفاده مي شود كه منظور از صوافي اموال ، و مراد از قطايع املاك آنان است . گاهي نيز صوافي را به معني اموال و املاك ، هر دو ، به كار برده اند كه البته با مفهوم سني آن تفاوت بسيار دارد ؛ زيرا صوافي در اين مورد بر خلاف فقه سني به معني زمين هاي مصادره شده نيست بلكه به معني زمين هايي است كه پادشاهان براي خود انتخاب كرده بودند ؛ به عبارت ديگر زمين هايي كه صفي پادشاهان پيشين بوده است . در فقه شيعي اين اموال و املاك بر خلاف ساير غنائم به جنگاوران يا جامعه اسلامي تعلق نخواهد گرفت بلكه تماماً به امام تعلق دارد و جزء انفال شمرده مي شود . بنابراين در فقه شيعي هر دو ماهيت صفي و صوافي الملوك وقطايعهم از وضع حقوقي واحدي در مورد مالكيت برخوردارند و به همين دليل نيز برخي از مآخذ فقهي هر دو را ذيل عنوان جامع واحدي به صورت « صفايا » ذكر نموده اند گرچه برخي ديگر اين عنوان را تنها در مورد صفي يا تنها در مورد صوافي و قطايع پادشاهان به كار برده اند . ليكن باز ميان اين دو ماهيت از نظر فقه شيعي نيز اختلاف اساسي وجود دارد ؛ زيرا در مورد صفي اين انتخاب امام است كه مورد و مصداق آن را به وجود خواهد آورد ، ولي در مورد صوافي بر اساس اين فقه ـ بر خلاف فقه سني ـ انتخاب امام نقشي ندارد بلكه اموال و املاك پادشاهان مغلوب خود به خود ملك امام محسوب مي شود . ( زمين در فقه اسلامي ـ ج2 ، صص 21 ـ 25 ) ـ م .
194 |
گفت : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي گفت : « اين طعمه اي است كه خداوند روزيمان ساخت و آنگاه كه بميرم از آنِ همه مسلمانان است . » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند اين حديث بي اعتبار است ؛ مشتمل است بر كلبي كه ذهبي در ميزان ( ش 7574 ) درباره اش مي گويد : نووي گفته است : از كلبي بپرهيزيد ؛ بخاري نيز درباره اش گفته : ابونضر كلبي راويي است كه يحيي و ابن مهدي او را واگذاشته اند ؛ بخاري همچنين افزوده : علي [ ظاهراً مقصود علي بن عبدالله بن جعفر است ] گفت : يحيي ، از سفيان براي ما نقل كرد : كلبي به من گفت : هر چه از ابوصالح روايت كرده ام دروغ است .
195 |
551 ـ ابوبكر بن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن فُضَيل ، از وليد بن جُميع ، از ابوطفيل حديث كرد كه گفته است : فاطمه ( عليها السلام ) نزد ابوبكر پيغام فرستاد و گفت : اي خليفه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، آيا تو از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ارث بري يا كسان او ؟ گفت : [ من ] نه ، بلكه كسان او . گفت : پس سهم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چه شده است ؟ گفت : من از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده ام كه مي گويد : خداوند چون طعمه اي به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي دهد ، آنگاه كه جان او بستاند اين طعمه را از آنِ كسي سازد كه پس از او زمامدار شود . » اكنون من چنين صلاح ديده ام كه اين مال را در اختيار همه مسلمانان گذارم . [ فاطمه ] گفت : تو خود بهتر مي داني كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چه شنيده اي ( 1 ) !
552 ـ قعنبي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن محمد ، از محمد بن عمرو از ابوسلمه نقل كرد كه فاطمه ( عليها السلام ) نزد ابوبكر آمد و آنچه را خداوند در فدك نصيب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود ساخته بود يادآورد شد .
ابوبكر گفت : من از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمايد : « پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ارث نمي گذارد . » اينك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوداوود ( 2973 ) ، مِروزي ( 78 ) ، ابويعلي ( 37 ) ، احمد ( ج1 ، ص4 ) و بزار ( 54 ) اين حديث را نقل كرده اند و سند آن نيز حسن است . اين روايت همچنين شاهدي دارد كه بخاري در تاريخ الكبير ( ج4 ، ص46 ) و سهمي در تاريخ جرجان ( ص 493 ) آن را از طريق سليمان بن عبدالرحمان نقل كرده اند كه گفت : وليد بن مسلم براي ما حديث كرد : عبدالله بن علاء بن زبر و كسي ديگر براي ما حديث آوردند كه از بلال بن سعد شنيده اند كه از پدرش سعد بن تميم سَكُوني كه خود از صحابه بود نقل مي كرد كه گفته است : پرسيده شد : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، خليفه پس از تو مالك چيست ؟ فرمود :
« همانند آنچه من دارم ، البته تا آن هنگام كه در داوري و حكومت عدالت ورزد ، دادگري كند و بر خويشاوندان مهرباني روا بدارد . اما هر كس جز اين كند از من نيست و من نيز از او نيستم . »
سند اين حديث سندي صحيح است ، هيثمي ( ج5 ، صص 231 و 232 ) آن را آورده و پس افزوده است : طبراني اين حديث را نقل كرده و رجال او ثقه اند .
ابن كثير در البداية و النهايه ( ج5 ، ص289 ) پس از آوردن حديث ، به نقل از مسند مي گويد : در متن اين حديث غرابت و مضمون هايي منكر و ناپذيرفته است . شايد اين حديث بر پايه برداشت و فهمي كه برخي راويان داشته اند .
196 |
هر كس عائله رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است من خود عهده دار اويم و هر كس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خرجي اش مي داده است خود خرجي او را مي دهم . گفت : اي ابوبكر آيا دختران تو از تو ارث مي برند ، اما دختران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از او ارث نمي برند ؟ گفت : همين است ! ( 1 )
553 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن اسماعيل ، از عبدالرحمان بن حُميد رواسي حديث كرد كه گفته است : سليمان ـ يعني سليمان اعمش ـ از اسماعيل بن رجاء ، از عمير وابسته ابن عباس نقل كرد كه گفته است : علي [ ( عليه السلام ) ] و عباس درباره ميراث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزد ابوبكر شكايت آوردند . اما او گفت : من كسي نيستم كه آن را از همان وضعي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قرار داده است تغيير دهم . ( 2 )
554 ـ محمد بن عبدالله بن زبير براي ما نقل كرد و گفت : فضيل بن مرزوق ما را حديث كرد و گفت : نميري بن حسان برايم نقل كرد و گفت : بدين هدف كه بر كار ابوبكر خرده بگيرم به زيد بن علي گفتم : ابوبكر فدك را از چنگ فاطمه ( عليها السلام ) درآورد !
گفت : ابوبكر مردي مهربان بود و خوش نداشت آنچه را رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بنياد گذاشته است تغيير دهد . فاطمه ( عليها السلام ) نزد او آمد و گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فدك را به من داده است ! ابوبكر گفت : آيا بر اين سخن بيّنه اي داري ؟ فاطمه ( عليها السلام ) علي را آورد و برايش گواهي داد . سپس امّ ايمن را آورد . او [ خطاب به ابوبكر ] گفت : آيا گواهي نمي دهي كه من از بهشتيانم ؟ گفت : چرا ـ ابواحمد گويد : يعني امّ ايمن اين سخن را به ابوبكر و عمر گفت ـ آنگاه امّ ايمن افزود : گواهي مي دهم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فدك را به فاطمه ( عليها السلام ) داد . ابوبكر گفت : آيا به گواهي يك مرد و يك زن مستحق فدك در برابر من مي شوي يا اين كه به اين گواهي مستحق داوري هستي ؟ زيد بن علي گفت : به خداوند سوگند اگر كار قضاوت در دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديث به واسطه غيرش [ = غير ابوسلمه ] صحيح است . ابوسلمه همان عبدالرحمان بن عوف است كه ابوبكر را درك نكرده است . احمد ( ج1 ، ص10 ) اين حديث را به روايت ابوسلمه نقل كرده ، ترمذي ( 1608 و 1609 ) آن را از طريق ابوسلمه ، از زهري به صورت موصول روايت كرده و در شمائل ( 400 ) ، احمد ( ج1 ، ص13 ) ، بزار ( 25 و 26 ) و همچنين مسند ابي بكر مروزي ( 54 ) آمده و ترمذي درباره اش گفته : حديث حسن و از اين جهت غريب است .
2 . اين حديث را احمد ( ج1 ، ص13 ) ، ابويعلي ( 26 ) ، بزار ( 14 ) ، مروزي در مسند ابي بكر ( 28 و 29 ) و طبراني ( 44 ) نقل كرده و سند آن صحيح است .
197 |
من قرار گرفته بود ، در اين باره همان گونه داوري مي كردم كه ابوبكر حكم كرد . ( 1 )
555 ـ عبدالله بن رجاء و ابواحمد براي ما نقل كردند و گفتند : اسرائيل از ابن اسحاق ، از عمرو بن حارث نقل كرد ـ و ابوحذيفه گفت : سفيان ، از ابن اسحاق ، از عمرو بن حارث برادر جويريه نقل كرد كه گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جز سلاح و يابوي سفيد رنگ ـ و به گفته ابواحمد خاكستري رنگ ـ خود و زميني كه آن را وقف كرد ، چيزي بر جاي نگذاشت . ( 2 )
556 ـ قعنبي براي ما نقل كرد و گفت : عيسي بن يونس ، از اعمش ، از شقيق ، از مسروق ، از عايشه ـ رضي الله عنها ـ نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نه ديناري بر جاي گذاشت ، نه درهمي ، نه گوسفندي و نه شتري ، و نه به چيزي وصيت فرمود . ( 3 )
557 ـ ابونعيم براي ما نقل كرد و گفت : مسعر ، از عاصم ، از زر ، از عايشه نقل كرد كه به كسي گفت : ميراث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تغيير يافت ؟ از من بپرس : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نه ديناري به جاي گذاشت ، نه درهمي ، نه غلامي ، نه كنيزي ، نه گوسفندي و نه شتري . ( 4 )
558 ـ ابواحمد براي ما نقل كرد و گفت : مسعر ، از عديّ بن ثابت ، از علي بن حسين و عاصم ، از زر ، از عايشه نقل كرد كه گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نه ديناري بر جاي گذاشت ، نه درهمي ، نه غلامي و نه كنيزي ـ و يكي دو راوي [ = علي بن حسين و عاصم ] گفتند : و نه گوسفندي و نه شتري . ( 5 )
559 ـ محمد بن صباح براي ما نقل كرد و گفت : ابوعقيل يحيي بن متوكل ، از كثير نوي نقل كرد كه گفته است : به ابوجعفر ( 6 ) گفتم : خداوند مرا فدايت كند ، آيابر اين نظريد كه ابوبكر و عمر در چيزي از حقوقتان بر شما ستم راندند يا آن را از شما ستاندند ؟ گفت : سوگند به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث حسن است .
2 . بخاري ( 2739 ، 2873 ، 2912 ، 3098 و 4461 ) ، نسائي ( ج6 ، ص229 ) ، احمد ( ج4 ، ص279 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج17 ، صص 92 ، 93 و 94 ) اين حديث را نقل كرده اند .
3 . منابع ، همان منابع حديث پسين است .
4 . مسلم ( 1635 ) ، ابوداوود ( 2863 ) ، ترمذي در شمائل ( 387 ) ، نسائي ( ج6 ، ص240 ) ، ابن ماجه ( 2695 ) ، ابن سعد در طبقات ( ج2 ، ص260 ) ، بيهقي در سنن ( ج6 ، ص266 ) ، همو در دلائل ( ج7 ، ص273 ) ، ابن حبان ( 6468 و 6606 ) و بغوي ( 3836 و 3837 ) اين حديث را نقل كرده اند .
5 . منابع همان است كه در شماره پيشين گذشت .
6 . مقصود امام باقر محمد بن علي ( عليه السلام ) پنجمين پيشواي شيعه است ـ م .
198 |
آن كه قرآن را بر بنده خويش فرو فرستاد تا هشداري براي جهانيان باشد ، نه ، آنها به اندازه سر سوزني به حق ما ستم روا نداشتند . گفتم : فدايت شوم ! پس آنان را دوست بدارم ؟ گفت : آري ، كجاي كاري ! آنها را در دنيا و آخرت دوست بدار ، و آنچه بر تو رسد به گردن گيرم . سپس فرمود خداوند مغيره و تبيان ( 1 ) را نيامرزد كه بر ما اهل بيت دروغ بستند .
560 ـ عبدالله بن نافع وقَعْنَبي ، از مالك ، از زهري ، از عروة ، از عايشه نقل كرد كه گفته است : پس از درگذشت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همسران او مي خواستند همراه با عثمان نزد ابوبكر بيايند ـ وقعنبي گويد : ، عثمان را نزد ابوبكر بفرستند ـ و ارث خود را بخواهند ـ و قعنبي گويد : يك هشتم خود را بخواهند . اما عايشه گفت : مگر نه اين است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « ما ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي نهيم صدقه است . » ( 2 )
561 ـ عبدالله بن نافع و قَعْنَبي و بشر بن عمر از مالك ، از ابوزناد ، از اعرج ، از ابوهريره ، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كردند كه فرموده است : « وارثان من نبايد ديناري قسمت كنند ؛ آنچه پس از خرجي زنان و هزينه كارگزارم بر جاي گذارم صدقه [ = وقف ] است . » ( 3 )
562 ـ حزامي براي ما نقل كرد و گفت : ابن وهب ما را حديث كرد و گفت : يونس ، از ابن شهاب زهري نقل خبر كرد كه گفته است : عبدالرحمان اعرج برايم نقل كرد كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در متن ابن شبه چنين آمده ، اما « بيان » صحيح است . بيان بن سمعان نهدي تميمي ( 119 هـ . ق . ) كه نام او بنان نيز نقل شده ، پيشواي فرقه غالي بيانيه بود كه به تجسيم ، حلول ، تناسخ عقيده داشت و مردم را به ابوهاشم ( 99 ق . ) دعوت مي كرد و بعدها مدعي پيامبري شد . او و شش تن ديگر از غاليان در روايتي كه از امام صادق رسيده است لعن شده اند . در اين باره بنگريد به : فرق الشيعه ، 33 و 34 ؛ دراسات في الفرق و العقائد الإسلاميه ، ص72 و 73 ؛ مقالات الاسلاميين اشعري ، ج1 ، صص 66 و 67 ؛ فرهنگ فرق اسلامي ، ص 112 و 113 ناگفته نماند درباره روايت ياد شده در متن به فرض صحّت سند امكان حمل بر تقيّه وجود دارد ـ م .
2 . بخاري ( 4034 ، 6730 ) ، مسلم ( 1758 ) ، ابوداوود ( 2976 و 2977 ) ، موطأ ( ج2 ، ص993 به روايت يحيي ) ، احمد ( ج6 ، صص 154 و 262 ) ، بيهقي ( ج6 ، صص 301 و 302 ) ، ابن حبان ( 6611 ) ، ابن سعد ( ج2 ، ص314 ) و بغوي ( 3839 ) اين حديث را نقل كرده اند .
3 . بخاري ( 7776 ، 3096 و 6729 ) ، مسلم ( 1760 ) ، ابوداوود ( 2974 ) ، موطأ ( ج2 ، ص993 به روايت يحيي ) ، بيهقي ( ج6 ، ص302 ) ، بغوي ( 3838 ) ، ابن حبان ( 6610 ) ، حميدي ( 1134 ) و ابن سعد ( ج2 ، ص314 ) اين حديث را نقل كرده اند .
199 |
ابوهريره شنيده است كه مي گويد : از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمايد : « سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، مباد وارثانم چيزي از تَرَكَه ام را قسمت كنند ؛ آنچه بر جاي گذاشتم صدقه است . » اين صدقه در اختيار علي [ ( عليه السلام ) ] بود و عباس بر آن دست تسلط نهاد و در همين باره دعوايشان بود . عمر از اين كه آن را ميانشان قسمت كند خودداري ورزيد تا اين كه عباس از آن روي بر تافت و يكسره در اختيار علي [ ( عليه السلام ) ] قرار گرفت . سپس در اختيار حسن بن علي [ ( عليه السلام ) ] ، آنگاه حسين ، سپس علي بن حسين [ ( عليه السلام ) ] و حسن بن حسن بود و ميان اين دو دست به دست مي شد . سپس به دست زيد بن علي افتاد و اين همه در حالي صورت پذيرفت كه صدقه [ = وقف از سوي ] رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منابع اين حديث همان منابع حديث پيشين و سند حديث صحيح است .