بخش 9
نزاع آوردن علی [ ( علیه السلام ) صدقه های اصحاب رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) صدقه عباس بن عبدالمطّلب صدقه عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب صدقه های علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام )
199 |
نزاع آوردن علي [ ( عليه السلام ) ] و عباس نزد عمر
563 ـ عثمان بن فارس براي ما نقل كرد وگفت : يونس ، از زهري ، از مالك بن اوس بن حدثان نقل كرد كه روزي به هنگام بالا آمدن آفتاب ، عمر او را خواست . او مي گويد : بر عمر در حالي كه بر لبه تختي ، بي آن كه فرش بر آن باشد نشسته بود و تنها بر بالشي از خاك تكيه داشت وارد شدم . گفت : اي مالك ، از خاندان تو شماري از خانواده ها به مدينه آمده اند و من فرموده ام رضخ را به آنان بدهند . تو آن را ميانشان قسمت كن . گفتم : اي اميرمومنان ، غير مرا بدين كار فرمان ده . گفت : اي مرد ! آن را قسمت كن !
مالك مي گويد : ما سرگرم گفتگو بوديم كه ناگهان يَرْفَأ به ميان ما آمد و گفت : آيا روا مي داري عثمان ، عبدالرحمان ، سعد و زبير همراه شوند ؟ آنان اجازه مي خواهند . گفت [ = مقصود آن كه عمر گفت ] : آري . پس آنان را اجازه داد .
راوي گويد : پس يَرْفَأ اندكي ايستاد و آنگاه ديگر باره گفت : آيا اجازه مي دهي علي و عباس هم درآيند ؟ آنها اجازه مي خواهند . گفت : آري . پس آنها را نيز اجازه داد . چون آن دو درآمدند عباس گفت : اي امير مؤمنان ، ميان من و اين ، داوري كن ـ مقصودش علي [ ( عليه السلام ) ] بود و اين دو با همديگر بر سر صافيه هايي كه خداوند از اموال و املاك بني نضير نصيب
200 |
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كرده بود نزاع داشتند . علي و عباس نزد عمر با يكديگر تندي كردند . عثمان گفت : اي امير مؤمنان ، ميان اين دو داوري كن و آنها را از همديگر رهايي ده .
عمر [ رو به عباس و علي [ ( عليه السلام ) ] ] گفت : شما را به خدايي كه آسمان ها و زمين به فرمان او برپاست سوگند مي دهم ، آيا مي دانيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ما ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي نهيم صدقه است » ، و مقصودش خود او بود ؟ [ ديگران ] گفتند : او چنين فرموده است . پس [ ديگر بار ] روي به عباس و علي [ ( عليه السلام ) ] كرد و پرسيد : شما را به خدا سوگند مي دهم ، آيا شما نيز اين را مي دانيد ؟ گفتند : آري . عمر گفت : اينك من در اين باره برايتان حديث مي كنم ؛ خداوند در « فيء » اختصاصاً چيزهايي به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود داد كه به ديگران نداد . خداوند فرمود : { وَمَا أَفَاءَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلاَ رِكَاب وَلَكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ عَلَي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ } ( 1 ) اين « فيء » اختصاصاً از آن رسول خدا بود ، اما او آن را در اعفار خود نگرفت و از شما دريغ نداشت . او اين مال را به شما داد و در ميان شما پراكند تا جايي كه همين اندازه اراضي از آن ماند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در دوران زندگي خود به كسان خويش خرجي يك ساله مي داد و سپس باقيمانده درآمدها [ ي اين اراضي ] را جزو اموال عمومي مي كرد . او در همه دوران زندگي چنين كرد . پس از آن كه درگذشت ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدايم ، و در اين باره به همان شيوه عمل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عمل كرده بود . شما هم ـ رو به علي [ ( عليه السلام ) ] و عباس ـ زنده بوديد . آيا اكنون مدعي هستيد كه ابوبكر در اين مورد ستم روا داشته و كاري ناروا كرده است ؟ در حالي كه خداوند خود مي داند كه او مردي درستكار ، درست انديش و حق پوي بود .
سپس آنگاه كه ابوبكر درگذشت گفتم : من سزاوارترين مردم به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر هستم . پس دو سال ـ يا چند سال ـ از دوران حكومت خويش اين اموال را در اختيار گرفتم و بدان شيوه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين باره عمل كرده بود و همانند آنچه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حشر / 6 : آنچه را خداوند از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود گردانيد شما براي تصاحب آن اسب يا شتري بر آن نتاختيد ، ولي خداوند فرستادگان خويش را بر هر كه بخواهد چيره مي گرداند ، و خداوند بر هر كاري تواناست .
201 |
ابوبكر كرده بود عمل كردم ـ آنگاه رو به عباس و علي كرد و ادامه داد : ـ آيا با آن كه من راستگوي ، درست كردار و درست پندار هستم و تنها حق را مي پويم اينك مدعي مي شويد كه در اين باره ستم روا داشته و كاري ناروا كرده ام ؟ شما در حالي نزد من به نزاع آمده بوديد كه اراده تان يكي بود و خواستتان نيز يكي ؛ ـ سپس رو به عباس كرد و ادامه داد : ـ تو آمدي و سهم خود را از برادرزاده ات خواستي و اين مرد ـ يعني علي [ ( عليه السلام ) ] ـ آمد و سهم همسر خويش را از [ دارايي ] پدرش خواست . من نيز به شما گفتم : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « ما ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي نهيم صدقه است . » اما چون صلاح دانستم آن را به شما دهم گفتم : اگر دوست داريد اين مال را در اختيارتان مي گذارم ، بدين شرط كه نزد من سوگند و پيماني الهي سپريد كه در آن به همان گونه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر كار كرده اند و من نيز كرده ام كار كنيد وگرنه در اين باره با من سخن نگوييد . شما گفتيد : با همين شرط آن اراضي را در اختيارمان گذار . من نيز به همين شرط آن را به شما سپردم . اكنون آيا در اين باره از من داوريي ديگر مي خواهيد ؟ به خدايي كه آسمان و زمين به فرمانش برپاست سوگند كه در اين باره هيچ حكمي جز اين نخواهم داد تا قيامت فرا رسد . شما اگر از اداره اين ناتوانيد دوباره آن را به من برگردانيد تا خود شما را بسنده كنم ( 1 )
564 ـ اسحاق بن ادريس براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن مبارك گفت : يونس از زهري برايم نقل كرد كه گفته است : مالك بن اوس به همين مضمون براي ما نقل كرد . راوي گويد : اين حديث را با عروه در ميان نهادم . گفت : مالك بن اوس راست گفته است . من خود از عايشه شنيده ام كه مي گفت : همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عثمان بن عفان را نزد ابوبكر فرستادند و ميراث خود را از « فيء » رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مطالبه كردند . تا آن كه من آنها را از اين كار باز داشتم و گفتم : آيا از خدا پروا نمي كنيد ؟ آيا نمي دانيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ( 2904 ، 3094 ، 4033 ، 4885 ، 5358 ، 5358 ، 2728 و 7305 ) ، مسلم ( ص 757 ، ح 48 ، 49 و 50 ) ، ابوداوود ( 2965 ) ، ترمذي ( 1610 ) ، نسائي ( ج7 ، ص136 و 137 ) ، احمد ( ج1 ، صص 25 ، 48 ، 162 ، 164 ، 179 و 191 ) ، بيهقي در سنن ( ج6 ، ص297 ) ، بغوي در سنه ( 2738 ) و در تفسير ( ج4 ، ص416 ) ، ابويعلي ( 2 و 3 و 4 ) ، طبري در تفسير ( ج28 ، صص 38 و 39 ) ، مروزي ( 1 و 3 ) ، حميدي ( 22 ) ، عبدالرزاق ( 9772 ) ، ابن حبان ( 6608 ) ، ابن سعد ( ج2 ، ص314 ) همه به همين سند ، حديث را به صورت طولاني يا مختصر نقل كرده اند .
202 |
ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي گذاريم صدقه است ؛ خاندان محمد از اين ملك روزي مي خورند » ؟ پس همسران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين كار دست بداشتند و بدانچه گفته بودم گردن نهادند . ( 1 )
565 ـ ابن ابيوزير براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عُيَيْنه ، از عمرو بن دينار ، از ابن شهاب ، از مالك بن اوس بن حدثان حديث كرد كه گفته است : عمر در پي من فرستاد . نزد او رفتم و ديدم بر ريگ ها نشسته است . گفت : اي مالك ، شماري از خاندانت بر من وارد شده اند . اين مال را بگير و ميانشان قسمت كن . گفتم : خوب بود كسي ديگر را بدين كار فرمان مي دادي ! گفت : اي مرد ، اين مال را در اختيار گير .
مالك گويد : در حالي كه نزد او بودم يَرْفَأ وارد شد و گفت : آيا اجازه مي فرمايي كه عثمان ، عبدالرحمان بن عوف ، طلحه و زبير ( سفيان گويد : پنج تن يا چهار تن را نام برد ) درآيند ؟ گفت : آنان را اجازه ده . چندي نگذشت كه ديگر بار آمد و گفت : آيا اجازه مي دهي علي [ ( عليه السلام ) ] و عباس درآيند ؟ گفت : آن را اجازه ده . آن دو آمدند و در اين هنگام برخي گفتند : اي امير مؤمنان ، با اين دو مهرباني كن و به نزاعشان پايان ده . [ عمر ] گفت : املاك بني نضير از جمله « فيء » و از چيزهايي بود كه مسلمانان با سپاه و سوار به چنگ نياوردند . او از عايدات اين ملك خرجي سالانه كسان خود را مي داد و آنچه را مي ماند توشه پيكار مي ساخت و صرف سلاح و اسبان مي كرد . ( 2 )
566 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : ابن عابد ، از ايوب ، از عكرمة بن خالد ، از مالك بن اوس بن حدثان حديث كرد كه گفته است : عباس و علي نزد عمر آمدند و نزاع آوردند ؛ عباس گفت : ميان من و اين ، درباره اين موضوع داوري كن . مردمان نيز گفتند : نزاع اين دو ، را پايان ده ، نزاعشان را پايان ده . اما عمر گفت : ميانشان حكم نمي كنم ؛ آن هر دو خود مي دانند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ما ارث نمي گذاريم ؛ آنچه بر جاي گذاشتيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منابع اين حديث همان است كه در ذيل شماره 560 گذشت ، و سند حديث نيز صحيح است .
2 . بخاري ( 2904 و 4885 ) ، مسلم ( 1757 ) ، ترمذي ( 1719 ) ، نسائي ( ج7 ، ص132 ) ، احمد ( ش 171 و 337 به شماره گذاري شعيب ارنؤوط ) ، حميدي ( 22 ) ، شافعي ( ج2 ، ص132 ) ، بيهقي ( ج6 ، ص295 ) ، ابن جارود ( 1097 ) ، بزار ( 255 ) و ابوعبيد در اموال ( 17 ) اين حديث را نقل كرده اند .
203 |
صدقه است » . ( 1 )
567 ـ سعيد ، از عمرو بن مرّه ، از ابوالبختري نقل كرد كه گفته است : عباس و علي در دعوايي كه داشتند نزد عمر آمدند . عمر به طلحه ، زبير ، عبدالرحمان و سعد گفت : شما را به خدا سوگند مي دهم ، آيا از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيديد كه فرمود : « هر ملكي كه از پيامبري بر جاي ماند وقف است ، مگر آنچه طعمه كسان ما باشد ؛ ما ارث نمي گذاريم » ؟ گفتند ، آري . گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين مال صدقه مي داد و اضافه آن را خرج خانواده خويش مي كرد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چنين مي كرد ، در حالي كه او در اين كار درست انديشيده و درست راه يافته بود ، اكنون شما مي گوييد : او در اين كار به خطا رفته و ستم روا داشته بود !
پس از آن كه ابوبكر در گذشت خود به شما گفتم : اگر دوست داريد اين ملك را با همان شرط و شيوه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قرار داده بود در اختيارتان گذارم اما شما نپذيرفتيد و اكنون نزد من به دادخواهي آمده ايد . اين يكي مي گويد سهم ارث خود از برادر زاده ام را مي خواهم و اين ديگر مي گويد : سهم خود از ارث همسرم مي خواهم ! به خداوند سوگند در اين باره جز به همين كه هست حكم نخواهم كرد . ( 2 )
568 ـ عمرو بن مرزوق براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ، از عمر وبن مره حديث كرد كه گفته است : از ابوضرير شنيدم كه گفت : از مردي حديثي شنيدم ، آن را پسنديدم وعلاقه مند شدم كه آن را بنويسم . به او گفتم : آن را برايم بنويس . او نوشته اي كه به چيزي پيچيده شده بود آورد و حديثي همانند حديث ابن جبير خواند ، گفت : چون ابوبكر درگذشت نزد شما فرستادم ، در حالي كه هنوز دعوايي نداشتيد وبه شما گفتم . . . .
569 ـ محمد بن يحيي ، از ابراهيم بن ابي يحيي ، از زهري ، از عروه ، از عايشه نقل كرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ( 3096 ، 4033 ، 5358 ، 6728 ، 7305 ) ، مسلم ( ص 1757 ، ح 49 ) ، ابوداوود ( 2963 ) ، ترمذي ( 1610 ) ، نسائي در سنن الكبري ( 6309 و 6310 ) ، احمد ( ش 172 ، 333 ، 336 ، 349 ، 1391 ، 1406 ، س 1550 ، 1658 ، 1781 و 782 به شماره گذاري شعيب ارنؤوط ) ، بيهقي ( ج6 ، ص297 ) ، بغوي ( 2738 ) ، ابويعلي ( 2 و 4 ) ، طحاوي ( ج2 ، ص6 ) ، ابن سعد ( ج2 ، ص314 ) ، بزار ( 2 و 518 ) ، همه به همين سند ، از طرق مختلف از زهري ، اين حديث را نقل كرده اند . در روايت برخي زيادت هايي نسبت به برخي ديگر وجود دارد .
2 . حديث صحيح و مرسل است و احاديث پيشين آن را گواهي مي كند .
204 |
كه همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و . . . ـ آنگاه همان حديث را نقل كرد .
عروه گفت : فاطمه ( عليها السلام ) سهم ارث خـود از تَرَكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را از ابوبكر خواست ابوبكر به وي گفت : پدر و مادرم به فداي تو و پدر و مادرم و خودم به فداي پدر تو ! اگر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين باره سخن شنيده اي يا او به چيزي درباره تو فرمان داده است جز آنچه را گويي پيروي نكنم و آنچه را مي خواهي به تو دهم ، وگرنه همان فرمان را پيروي مي كنم كه او خود ( به من ) فرموده است .
راوي گويد : البته صدقه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مدينه را عمر بن خطاب به عباس و علي داد و علي [ ( عليه السلام ) ] آن را از ابن عباس ستاند . اما خيبر و فدك را كه صدقه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود و به گشايش سختي ها و گرفتاري هايي كه برايش پيش مي آمد اختصاص داشت نگه داشت ، چرا كه اين دو آبادي از آنِ وليّ امر بود و ولي امر اختيار اداره آنها را داشت و بر همين وضع نيز ماند . ( 1 )
570 ـ هشام بن عبدالملك براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عيينه ، از معمر ، از زهري ، از مالك بن اوس ، از عمر نقل كرد كه گفته است : املاك بني نضير از جمله « فيء » رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه مسلمانان بر آن سوار و سپاه نرانده بودند ، و او قوت سالانه اي از آن برمي داشت و باقيمانده آن را خرج سلاح و اسب براي جهاد در راه خدا مي كرد . ( 2 )
571 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ـ از عبدالرحمان ابن عبدالعزيز بن عبدالله انصاري ، از ابن شهاب ، از مالك بن اوس بن حَدَثان نقل كرد كه گفته است : شنيدم كه عمر به عباس ، علي [ ( عليه السلام ) ] ، عبدالرحمان بن عوف ، زبير و طلحه گفت : شما را به خداوند سوگند مي دهم ، آيا مي دانيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : ما ارث نمي گذاريم و آنچه بر جا نهيم صدقه است ؟ گفتند : آري . گفت : شما را به خدا سوگند مي دهم ، آيا مي دانيد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از عايدات صدقات خود به اندازه قوت يك ساله كسانش برمي داشت و سپس باقيمانده را به بيت المال وا مي گذاشت ؟ گفتند : آري .
گفت : چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) درگذشت ابوبكر اين املاك را در اختيار گرفت و آنگاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند اين حديث صحيح است . همين مضمون در شماره 560 گذشت .
2 . سند حديث صحيح است و منابعي كه آن را روايت كرده اند در شماره هاي پيشين گذشت .
205 |
تو ، اي عباس ، آمدي و ميراث خود از برادر زاده ات را خواستي و تو نيز ، اي علي ، آمدي و ارث همسر خود از پدرش را طلبيدي . شما هر دو مدّعي شديد كه ابوبكر در اين باره خيانت و ستم كرده است ، با آن كه خداوند خود مي داند كه او درستكار ، فرمانبردار و حق پوي بود .
او درگذشت و من اين املاك را در اختيار گرفتم . باز آمديد و تو ، اي عباس ، ارث خود از برادر زاده ات را خواستي و تو ، اي علي ، ارث همسرت از پدرش را طلبيدي ، و هر دو مدعي شديد كه من در اين باره نيرنگ كرده و ستم ورزيده ام ، با آن كه خداوند مي داند كه من در اين مسأله درستكار ، فرمانبردار و حق پويم . كار خود به صلاح آوريد وگرنه اين هيچ گاه به شما بازگردانده نخواهد شد . پس برخاستند ، دعوا واگذاشتند و اين املاك همچنان به عنوان وقف تثبيت شد . ( 1 )
572 ـ ابوغسان گفت : عبدالرزاق صنعاني ، از مَعْمَر ، از ابن شهاب ، از مالك حديثي همانند نقل كرد و در پايانش چنين آورد : علي [ ( عليه السلام ) ] همه آن ملك را از آن خود ساخت و اين ملك در دست او بود ، سپس در دست حسن [ ( عليه السلام ) ] ، سپس حسين [ ( عليه السلام ) ] ، سپس علي بن حسين [ ( عليهما السلام ) ] ، سپس حسن بن حسن و سپس در دست زيد بن حسن .
573 ـ هارون بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم براي ما حديث آورد و گفت : صدقة بن عمرو ، از محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالرحمان بن ابي بكر ، از يزيد رقاشي ، از انس بن مالك حديث كرد كه فاطمه ( عليها السلام ) نزد ابوبكر آمد و گفت : مي داني چه اندازه از حق خود در صدقات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وغنايمي كه خداوند به عنوان « فيء » از آنِ ما ساخته ونيز آنچه در قرآن به عنوان حقوق خويشاوندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ياد شده محروم داشته شده ايم . سپس آيه { وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَاِنَّ للهِِ خُمُسَهُ . . . } ( 2 ) و نيز آيه ديگر ، { مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي . . . ـ تا وَاتَّقُوا اللهَ إنّ الله شَدِيدُالْعِقَابِ } ( 3 ) را تلاوت كرد . اما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث صحيح است و منابعي كه آن را روايت كرده اند در شماره هاي پيشين گذشت .
2 . انفال / 41 : بدانيد ، هر چيزي را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براي خدا و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) . . . است .
3 . حشر / 7 : آنچه خداوند از دارايي ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد . . . ـ تا آنجا كه فرموده است ـ و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است .
206 |
ابوبكر به وي گفت : پدر و مادرم به فداي تو و پدر تو . كتاب خدا و حق رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و حق خويشاوندان او به روي چشم ! من همان كتاب خدا را كه شما مي خوانيد مي خوانم ، اما از آن چنين نمي فهمم كه آنچه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به عنوان سهم جدا كرد ، همه را براي خاندان خويش مقرر داشت . فاطمه ( عليها السلام ) گفت : پس آيا براي تو و نزديكان تو است ؟ گفت : نه . اما تو نزد من امين و راستگويي و سخنت را باور دارم ؛ اگر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين باره چيزي برايت سفارش كرده و يا تو را وعده اي داده كه حقي را برايت ايجاب كرده است ، تو را باور مي دارم و آن را كه مي گويي به تو تحويل مي دهم . گفت : در اين باره هيچ سفارشي به من نسپرده و تنها بدانچه خداوند در قرآن فرستاده بسنده كرده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چون اين آيات نازل شد فرمود : « اي خاندان محمد ، شما را مژده باد كه براي هميشه بي نياز شده ايد . » ابوبكر گفت : راست مي گويي . شما بي نيازيد . اما من در اين باره و از اين آيه چنين نمي فهمم كه همه اين سهم واگذار شود . اين معيار است كه شما بي نياز شويد و از شما اضافه آيد . اينك اين عمر بن خطاب است و اين ابوعبيده جرّاح و اين هم ديگران . در اين باره از آن پرس و ببين آيا هيچ يك از آنان با آنچه مي گويي موافق است ؟
( فاطمه ( عليها السلام ) ) نزد عمر رفت و همه آنچه را با ابوبكر گفته بود با همه جزئيات با او نيز در ميان نهاد و عمر همانند آنچه ابوبكر اظهار داشته بود گفت : فاطمه ( عليها السلام ) از اين در شگفت شد و پنداشت آن دو با هم در اين باره گفت و گو كرده اند و هم رأي شده اند . ( 1 )
574 ـ هارون بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم براي ما حديث آورد و گفت : اسماعيل ـ يعني ابن عياش ـ از محمد بن سائب ، از ابوصالح وابسته امّ هاني ، از فاطمه ( عليها السلام ) نقل كرد كه گفت : پس از آن كه ابوبكر خليفه شد نزد او رفتم و گفتم : اي ابوبكر ، اگر همين امروز بميري مي پنداري چه كسي از تو ارث برد ؟ گفت : فرزندان و كسانم گفت : پس چگونه است كه تو به جاي فرزندان و كسان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از او ارث مي بري ؟ گفت : اي دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، من چه كرده ام ؟ گفت : آري ، تو فدك را ـ كه از اموال خاص
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث حسن است و احاديث پيشين آن را گواهي مي كند .
207 |
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود ـ خواسته اي و در اختيار گرفته اي ، آنگاه به سراغ آنچه از آسمان نازل شده رفته اي و آن را در اينجا واگذاشته اي . گفت : اي دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) من چنين نكرده ام ؛ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به من فرموده است : خداوند او را تا هنگامي كه زنده باشد طعمه دهد و چون جانش بستاند اين سهم نيز از ميان برود . گفتم ( گوينده زهرا ( عليها السلام ) است ) : تو و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بهتر مي دانيد . از اين پس از تو نخواهم خواست . ( 1 )
575 ـ هارون بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : وليد مرا حديث كرد و گفت : ابولهيعه ، از ابوسود ، از عروه نقل كرد كه گفته است : فاطمه ( عليها السلام ) فدك و سهم خويشاوندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را از ابوبكر خواست . اما وي از برآوردن اين خواسته خودداري ورزيدو اين اراضي و اموال را جزو بيت المال كرد و تنها نخلستاني را كه « اعواف » ( 2 ) نام داشت و از آنِ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود به وي داد . ( 3 )
576 ـ احمد بن ابراهيم براي ما نقل كرد و گفت : عباد بن عوام ما را حديث كرد و گفت : هلال بن خَبّاب ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل كرد كه گفته است : به خداوند سوگند ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي درگذشت كه نه ديناري بر جاي گذاشت ، نه درهمي ، نه غلامي و نه كنيزي . حتي زرهي كه در جنگ به كار مي بست در گرو گذاشته بود . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند حديث حسن است . به همين مضمون از ابوسلمه نيز روايت شده كه در شماره 752 گذشت . همين حديث را ابوهريره هم به طريق موصول نقل كرده است . منابع حديث را در ذيل شماره ياد شده بنگريد .
2 . اعواف از يهود بني قريظه بود كه بعدها جزو صدقات و آبار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شد . بنگريد به وفاء الوفا ج4 ، ص 1128
3 . مرسل و ضعيف است ؛ سند مشتمل است بر ابن لهيعه كه درباره اش سخن هايي است .
4 . سند اين حديث قوي است . احمد ( ش 2724 و 2743 به شماره گذاري شعيب ارنؤوط ) ، عبد بن حَُميد ( 598 ) و طبراني در معجم الكبير اين حديث را به همين سند از طريق ابونعمان محمد بن فضل عارم ، از ثابت بن زيد نقل كرده اند . همچنين بزار ( كشف الاُستار ، 3682 ) ، ابويعلي ( 2684 ) ، طبري در تهذيب الآثار ( ص 238 ) ، ابوشيخ در اخلاق النبي ( ص 263 ، س 26 ) و ابونعيم در حلية الأولياء ( ج3 ، ص342 ) اين حديث را از طريق عباد بن عوام روايت كرده اند . طبري نيز در تهذيب الآثار ( ص 239 ) آن را از طريق ابومحمد نقل كرده و اين هر دو [ = ابومحمد و عباد بن عوام ] از هلال بن خبّاب بن سندي كه او آورده است روايت كنند . روايت ابويعلي و ابوشيخ مختصر است . اما طبري در آغاز اين حديث به روايت ابومحمد افزوده است كه گفت : روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه قطعه اي طلا در دست داشت به ميان اصحاب آمد و فرمود : اي عبدالله بن عمرو اگر محمد در حالي كه اين دارايي نزد اوست بميرد چه مي تواند به پروردگار خويش گفت ؟ » سپس پيش از آن كه برخيزد اين قطعه را ميان اصحاب خود قسمت كرد .
ابوشيخ ، ابونعيم و طبري در بخش پاياني حديث نيز چنين افزوده اند : به خداوند سوگند ، بر خاندان محمد شب هايي برسد كه در آن شام نيابند . هيثمي در مجمع ( ج10 ، ص239 ) گويد : اين حديث را احمد و ابويعلي نقل كرده اند و رجال آن رجال صحيح هستند ، مگر هلال بن خبّاب كه ثقه است . همو ( ج10 ، ص 326 ) گويد : بزار اين حديث را نقل كرده و سند او حسن است . طبراني ( 11697 ) حديثي به همين مضمون از جبرون بن عيسي ، از يحيي بن سليمان ، از فضيل بن عياض ، از حصين ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل كرده و اين سند ضعيف است .
208 |
577 ـ عبيدالله بن محمد بن عايشه براي ما نقل كرد و گفت : ابومنذرِ سلام براي ما حديث آورد و گفت : عبدالملك بن ايّوب نميري براي ما نقل كرد ـ و صحيفه اي را به من نشان داد و مدعي شد نامه عمر بن عبدالعزيز است كه آن را براي مردي از قريش نوشته است . باري ، خداوند تبارك و تعالي قرآن را بر محمد فرو فرستاد تا راهنما و روشنگر مردمان مؤمن باشد ، بدين سان شاه راه هدايت را گشود و گذرهايي كه بدان راه نمايد ، نمود و راه هاي رسيدن به بهشت و خودداري از گناه را بيان فرمود . حلال خويش را حلال ساخت و حرام را حرام ، و اين حرام را مايه سختي ، سزاوار رويگرداني و سبب خشم الهي از كساني كه بدان دامن زنند بداشت ، غنايم را حلال كرد و دست مردمان بدان گشود و آن را بر ايشان حرام نفرمود ، بدان سان كه ديگر پيروان كتاب ها و پيامبران پيشين را از اين رهگذر بيازمود . از اين غنايم حلال ، نفل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از غنايم و اموال بني قريظه و بني نضير است ، چونان كه خداي ستوده مي فرمايد : { وَما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلارِكاب وَلكنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَعلي مَنْ يَشاءُ . . . وَاللهُ عَلي كُلِّ شَيء قَديرٌ } . ( 1 ) اين اراضي و املاك اختصاصاً از آنِ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود و هيچ كس در آن خمس و سهمي نداشت . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به آنچه خداوند بدو الهام مي فرمود و راه مي نمود ، اين اموال را عهده دار شد ، نه آنها را به كساني بخشيد و نه براي خود و خويشاوندان نگه داشت . بلكه گشاده ترين ، آبادترين و پر محصول ترين اين اراضي را به مهاجران ناداري داد كه « از خانه و كاشانه و اراضي خود بيرون رانده شدند ، در حالي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حشر / 6 .
209 |
لطف خدا و خشنودي او را مي جويند و خدا و رسول او را ياري مي دهند » . ( 1 ) بخشي از اين اراضي را هم به ( نيازمندان ) انصار بخشيد و قسمتي را براي رويارويي با گرفتاري ها و حقوقي كه پيش مي آيد و رخدادهايي كه پيشامد مي كند نگه داشت ، در حالي كه هيچ چيز از اين اراضي را ملك خود نمي دانست ، آن را از آن خود نمي پنداشت و عقيده نداشت كه پس از مرگش از آن كسي شود ، سپس در بي اعتنايي به دنيا و در حالي كه آن را خوار مي شمرد و آنچه را نزد خداوند است برمي گزيد ، اين اراضي را وقف كرد تا كسي از آن ارثي نبرد ؛ چه ، اين اراضي به سوار و سپاه گشوده نشده بود . اما آن آيه كه فقيهان در تفسيرش اختلاف دارند اين است : { ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبي . . . وَاتَّقُوا اللهَ إنّ الله شَديدُ العِقابِ } . ( 2 )
خداوند در اين آيه بيان فرموده است كه اين اموال از آن كيست و نام و نشان آنان را نيز يادآور شده تا در اين نسل و در نسل هاي پسين تنها از آنِ همين كسان و در ميان همين كسان باشد . اما اين كه فرمود : « فَلِلّه » ، خداوند از همه دنيا و آنكه و آنچه در آن است بي نياز است و همه از آنِ اوست ، ولي آنجا كه مي فرمايد « براي خدا » مقصود راه هايي است كه خود بدان ها فرمان داده است ؛ اين كه فرمود : « وَلِلرَّسُول » پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز از غنايم جز سهمي برابر با سهم هر يك از ديگر مردان مسلمان برنداشت ، ولي آنجا كه مي فرمايد : « و براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) » مقصود آن است كه حق قسمت كردن و نظارت كردن بر غنايم و عمل بدين اصل از آن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ؛ اين كه فرمود : { وَلِذِي الْقُربي } برخي از مردم گمان كردند خويشاوندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سهمي معين دارند و خداوند ، همان گونه كه سهام نصف ، ربع ، يك هشتم و يك ششم را در ارث بيان كرده است ، آن را بيان مي فرمايد و نه ثروت و دارايي از اين سهم مي كاهد و نه فقر و تهيدستي ، نه آگاهي و نه جهل و ناآگاهي ، و نه فراواني شمار كسان و نه كمي آن . اما [ چنين نيست ، بلكه ] رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از آن عطا ، غنيمت ، بردگان و اسيران ، و درهم و دينار و محصول كه خداوند نصيب او ساخته بود ، قدري به خويشاوندان خود داد و تا زنده بود آنان را برخوردار مي ساخت ، اما آنان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حشر / 8 .
2 . حشر / 7 .
210 |
سهمي مشخص در اين غنايم نبود . البته پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در غزوه خيبر بخشي از غنايم را بر خويشاوندان و همسران خود داد ، هر چند كه اين عطا همه آنان را در برنمي گرفت . چنين نبود كه او كسي را كه نزديك تر است بر آن كه دورتر است و نيازمندتر ، مقدم شمرد . او در آن غزوه حتي به كساني كه خويشاوندي دورتري داشتند اما نيازمندتر بودند عطا داد . اگر اين سهم سهمي معين بود كه خداوند مقرر داشته بود نه ابوبكر و عمر آن را در دوران فرمانروايي خود از ايشان باز مي داشتند و نه ابوالحسن ـ مقصود علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] است ـ پس از رسيدن به خلافت آن را از ايشان دريغ مي داشت .
اگر اين ، سهمي معيّن و هميشگي بود خداوند نمي فرمود : { كَي لا يَكُونَ دَوْلَةً بَيْنَ الاَغنياءِ مِنْكُمْ } . ( 1 ) خداوند خود فرموده است : خويشاوندان به واسطه خويشاوندي و نزديكي كه دارند و به سبب نياز ، حق مي برند . « حق » چيزي است كه تا سبب آن وجود دارد پا برجاست ، همانند حق مسكين در آن دوران كه تهيدست است . و چون بي نياز شود او را حقي نيست . يا همانند حق در راه مانده كه چون در سفر و ناچار است برخوردار شود و چون به مالي دست يابد او را حقي نيست و زكات به نيازمندان ديگر مي رسد . هرگز رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و صالحاني كه از او پيروي كردند كساني نبودند كه سهمي را كه خداوند مقرر فرموده و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را بر خويشاوندانش جاري ساخته است به آنان ندهند و حق الهي آنان را پاس ندارند ، در حالي كه نماز را به پا داشتند ، زكات دادند و احكام قرآن را اجرا كردند و به مردماني بي نام و نشان كه حتي برخي بر آيين اسلام نيز نبودند عطا دادند .
اما خمس به منزله غنيمت است و جزوي از غنيمت شمرده مي شود ، با اين تفاوت كه خداوند به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اجازه داده است در جاهايي كه خود نام برده ، از اين مال براي خويشاوندان خود گشايش پديد آورد ، بي آن كه براي آنان سهمي معين و هميشگي مقرر گردد . [ در يكي از جنگ ها ] خداوند غلامان و كنيزاني نصيب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ساخت . او از اين غلامان و كنيزان به شماري از مردم داد اما دختر خود را سهمي نداد و او را به ذكر و ياد خدا و تسبيح واگذاشت ، در حالي كه هيچ كس بيش از او به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نزديك نبود و بيش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حشر / 7 : تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد .
211 |
از او حق نداشت .
اگر خمس و غنيمت بر پايه گفته برخي كسان بدين سان قسمت مي شد ، خود ستمي بر مسلمانان و غصب اموال آنان بود ، در حالي كه چنين چيزي درباره كسي كه ادعاي ولايت و قرابت و نسب او مي شود پذيرفته نيست همچنين اگر بر اين پايه قسمت مي شد سهم عصبه ، زنان و كنيزان در اين تقسيم نمي گنجيد ، در حالي كه بر هر كس كه از دين آگاهي داشته باشد روشن است كه اين كار با كتاب خدا سازگار نيست [ افزون بر اين ] خداوند خود به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : { قُلْ ما سَألْتُكُمْ مِنْ اَجْر فَهُوَ لَكُمْ » ( 1 ) و « قُلْ ما اَسْأَلُكُمْ عَليهِ مِنْ اَجْر وَما اَنَا مِنَ المُتَكَلِّفينَ } ( 2 ) و پيامبران پيشين نيز براي پيروان خويش چنين فرموده اند [ كه از آنان پاداش نخواهند خواست ] .
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كسي نبود كه سهمي را كه خداوند براي او يا براي خويشاوندانش مقرر فرموده است واگذارد . خلفاي پس از او نيز چنين نبودند و اگر سهمي معين بود آن را به صاحبان حق ، تا آخرين نفر مي رساندند .
در يكي از جنگ ها پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) زنان بني سعد بن بكر را كه جزوي از غنايم و فيء بودند به پاس حرمت آن كه دوران شيرخوارگي را در ميانشان گذرانده بود ، آزاد كرد و چون در اين باره از او پرسيده شد ، بي آن كه سهمي معيّن براي خود قائل باشد ، از مسلمانان خواست او را حلال كنند و از سهم سباياي خود درگذرند . همان روز چون درباره چهار پايان اين خاندان از او پرسيده شد ـ و در آن هنگام عبايش از درختي آويزان بود ـ گفت : « رداي مرا به من بدهيد . به خداوند سوگند اگر به شمار درختان آن سرزمين چهار پاياني مي داشتند آنها را ميان شما قسمت مي كردم و مرا به اندازه اين كرك كه از شانه شتر جدا مي كنم سهمي بيشتر از سهم شما در اين غنيمت نبود . » ( 3 ) اين است جايگاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سبأ / 47 : بگو هر مزدي كه از شما خواستم ، آن از خودتان .
2 . ص / 86 : بگو مزدي بر اين رسالت از شما طلب نمي كنم و من از كساني نيستم كه چيزي از خود بسازم و به خدا نسبت دهم .
3 . بخاري ( 2821 و 3148 ) ، احمد ( ج2 ، ص82 ) ، عبدالرزاق ( 9497 ) ، بغوي ( 3689 ) ، ابن حبان ( 4820 ) ، مزّي در تهذيب الكمال ( ص 1023 ، در شرح حال عمر بن محمد بن جبير بن مطعم ) ، همه به نقل از جبير بن مُطعم اين حديث را آورده اند . در اين باب ، بيهقي ( ج7 ، ص17 و ج9 ، ص102 ) روايتي از عبدالله بن عمرو نيز آورده است .
212 |
« فيء » ( 1 ) و غنايم و سفارش رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين خصوص .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اين بخش و در روايت هاي همانند ، به فراواني از « فيء » سخن به ميان مي آيد و اين گاه به معناي كل غنايم ، گاه نيز به معناي انفال و گاه به معناي ديگر است . مدرسي در اين باره در « زمين در فقه اسلامي » چنين مي آورد :
« اين اصطلاح از آن جمله اصطلاحات فقهي است كه حتي در مآخذ اسلامي ابهاماتي در مورد آن وجود دارد و در آغاز نوعي ناهماهنگي و اختلاف نيز ميان موارد استعمال آن ديده مي شود . در برخي مآخذ به اين نكته اشاره شده كه دو كلمه فيء و غنيمت در آغاز معني واحدي داشته و در ادوار متأخرتر نيز كه هر يك مفهوم متغايري يافته است گاهي در جاي يكديگر به كار رفته اند كه اين مسأله در برخي اصطلاحات فقهي ديگر هم نظايري دارد .
براي توضيح اين اصطلاح ، نخست بايد توجه داشت كه در مآخذ فقهي و ديواني اسلامي ، اموال دولت اسلامي را از جنبه هاي مختلف به چند نوع تقسيم نموده اند . ابوعبيد ، دانشمند آغاز قرن سوم ، اموالي را كه امام عهده دار حفظ و توزيع يا مصرف آن است به سه گروه فيء ، غنيمت و صدقه ( زكات ) تقسيم نموده و كتاب مشهور خود : « الأموال » را بر همين اساس طرح ريزي كرده است . غنيمت يعني اموال منقولي كه با جنگ به دست آيد ، ميان جنگاوراني كه آن را به دست آورده اند تقسيم مي گردد و ملك حكومت نيست جز يك پنجم آن كه به ضميمه فيء و صدقه در اختيار حكومت قرار مي گيرد و از نظر شرعي ، مصرفي خاص دارد . به همين اعتبار منابع مالي دولت اسلامي ، در يك تقسيم دقيق تر ، در سه گروه : فييء ، خمس و صدقه دسته بندي شده است .
در بسياري از منابع فقهيِ سني معمولا يك گروه ديگر با عنوان اموال بدون مالك به اين ليست افزوده شده و از منابع چهار گانه بيت المال سخن رفته است . ابن جماعه اموال مشترك جامعه اسلامي را در شش گروه گرد آورده كه از همان منابع چهار گانه بيرون نيست . غزالي در « احياء علوم الدين » اقسام اموال سلطاني را كه محل عطاياي او تواند بود در هشت نوع دسته بندي كرده است ، ولي اين تقسيم ناظر به واقعيت وضع ديواني است و نه بر اساس فقه . از اين رو موروثات خانوادگي و اموال مغصوب و حرام ديوان ؛ از قبيل رشوه ها و مصادرات نيز در آن ذكر گرديده است . روزبهان همين اموال را با تفصيلي بيش تر در دوازده قسم آورده است . ابن عابدين اموال اسلامي را از رهگذر كيفيت و نحوه به دست آمدن آن بر سه گونه مي داند : اموالي كه با جنگ به دست آمده كه غنيمت است ، اموالي كه پس از جنگ ولي با اعمال قدرت و به خاطر سلطه و حاكميت مسلمانان نصيب جامعه اسلامي شده ( مانند جزيه اي كه از غير مسلمانان ستانده مي شود ) كه فيء خواهد بود ، و اموالي كه بدون جنگ و بدون اعمال قدرت به دست مي آيد ؛ مانند مال الصلح و هدايا كه مشمول هيچ يك از دو عنوان فيء و غنيمت نيست هر چند از نظر حكمي تابع احكام اموال فيء است . روشن است كه اين تقسيم تنها ناظر به آن گونه اموال است كه از غير مسلمانان به جامعه اسلامي عايد مي گردد .
معني دقيق فيء اموالي است كه از غير مسلمانان بدون جنگ به تصرف مسلمانان درآمده باشد و برخي از فقها چنان كه هم اكنون ديديم اين نكته را اضافه مي كردند كه آن اموال بايد با اعمال قدرت و به صورت باج از غير مسلمانان به دست آمده باشد ولي بيش تر فقها اين موضوع را شرط نمي دانستند و به همين جهت بر تعريف فقهي مزبور ايراد شده است كه برخي اموال بدون جنگ از غير مسلمانان به تصرف مسلمانان درمي آيد كه مشمول تعريف مزبور قرار مي گيرد ، در حالي كه يقيناً فيء شرعي نيست ؛ مانند هداياي غير مسلمانان به دوستان مسلمان خويش . اين ايراد ظاهراً درست نيست ؛ زيرا مقصود از مسلمانان در متن تعريف ، جامعه اسلامي به صورت يك كل است نه فرد فرد مسلمانان .
اصل اين اصطلاح از آيات 6 و 7 سوره حشر ( سوره 59 قرآن كريم ) گرفته شده است . موضوع اين آيات جنگ با بني نضير ، از يهوديان منطقه مدينه در سال 4 هجري بود كه آنان پيش از شروع شدن جنگ ، قلاع و اماكن خود را رها كرده و رفتند و لشكر اسلام بدون جنگ بر اموال و اراضي آنان دست يافت . اين گونه غنايم كه بدون جنگ به تصرف سپاه اسلام درآيد به حسب همان آيات ، حكم غنايم جنگي را ندارد و ميان جنگاوران و سپاهيان تقسيم و توزيع نمي شود بلكه به صورت اصلي در اختيار امام قرار مي گيرد . در آيات 7 و 8 همان سوره قرآن كريم مواردي كه اين اموال بايد در آن مصرف شود ذكر شده است .
اصل تعريف فيء به صورتي كه گذشت مورد اتفاق فقهاي اسلامي از مكتب هاي گوناگون است . جز آن كه در استعمال متداول فقه سني ، دايره اين اصطلاح را گسترده تر ساخته و آن را شامل بسياري چيزهاي ديگر ساخته اند كه از تعريف مزبور خارج است . در واقع در فقه سني تمامي اموال مشترك كه مالك خاص ( چنان كه در غنيمت ) يا مورد مصرف مخصوص ( چنان كه در زكات و خمس ) نداشته مشمول اصطلاح فييء قرار گرفته است .
راه انطباق مفهوم فيء بر همه اين مصاديق متغاير ، اشتراك در حكم است ؛ يعني قدر مشترك همه آن است كه نه مانند غنيمت مالك خاص ، و نه مانند زكات و خمس مورد مصرف مخصوص دارد بلكه به صورت تقسيم نشده باقي مانده و كار آن به امام واگذار گرديده است . اموال و اراضي بني نضير چنان كه ديديم اين چنين بود ؛ يعني ميان مسلمانان تقسيم نشد و به طور كامل در اختيار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قرار گرفت . پس در حقيقت در فقه سني يك اصطلاح حقوقي را كه نخست دائره محدودي داشته شامل تمامي چيزهايي ساخته اند كه از نظر احكام حقوقي با مورد اوليه آن اصطلاح مشابهت حكمي دارد . اين كار را بايد « كشف موضوع از راه اتحاد در حكم » خواند . فيء به همين اصطلاح بر اراضي عنوه كه تقسيم نشده و براي مصالح مسلمانان كنار گذارده شده باشد اطلاق گرديده است با آن كه اين اراضي با جنگ به دست آمده و مشمول تعريف كلي فيء نيست .
به اين ترتيب فيء در فقه سني برابر است با تمامي اموالي كه به بيت المال ريخته مي شود و اختيار آن به امام سپرده مي شود حتي در برخي از مآخذ متأخرتر آن فقه اصولا فيء را به همين شكل تعريف كرده اند يعني اموالي كه در بيت المال مسلمانان گذارده مي شود كه طبعاً بايد گفت مقصود آن گروه از اموال است كه امام درباره آن اختيار تام دارد و گرنه اموالي از قبيل زكات و خمس نيز كه مصرف مخصوص دارد در بيت المال گذارده مي شود و به هر حال جزو اموال آن به شمار مي آيد ولي بيت المال حافظ آن است نه مالك آن . اموال بيت المال به آن معناي نخست ( يعني اموالي كه در اختيار امام است ) عبارت است از تمامي اموالي كه متعلق به مسلمانان است ولي نه به يكايك آنان بلكه به كل جامعه اسلامي به صورت يك واحد حقوقي ؛ يعني تمامي اموالي كه مسلمانان يكسان در آن حق دارند و بايد در مصالح مشترك آن مصرف گردد » . ( زمين در فقه اسلامي ، ج2 ، صص 25 ـ 29 ) ـ م .
214 |
اما صدقات ( 1 ) ، خداوند آنها را مايه پاكي و پيراستگي بندگان خويش قرار داده تا از رهگذر آنچه بر آنان واجب شده است پايداري و ايمانشان دانسته شود . خداوند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود را بدين فرمان مخاطب ساخت و فرمود : { خَذْ مِنْ اَمْوالِهِم صَدَقَةً تطَهِّرهُمْ وَتُزَكيهِمْ بِها } . ( 2 ) اما نفرمود : براي خود و بستگان و نزديكانت زكات بگير ؛ افزون بر اين كه زكات بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و خاندان او روا نيست و هيچ فرد غني و توانمندي كه برايش كسب درآمد امكان پذير است نيز در زكات حق ندارد ؛ خداوند فرموده است : { اِنَّما الصَّدَقاتُ لِلفُقراءِ وَالمَساكينِ وَ. . . } ـ تا آنجا كه مي فرمايد : ـ { وَاللهُ عَليمٌ حَكيمٌ } . ( 3 ) اينها موارد مصرف زكات است . اعم از چهار پايان ، محصولات و ميوه ها و درهم و دينار . خداوند زكات را بر مردم واجب ساخت و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را سنت ساخت و در اين باره به اطراف و اكناف فرمان نوشت و آن را همپاي و همتاي نماز قرار داد . آن هنگام كه از دين برگشتگان عرب به ابوبكر گفتند : نماز به پا مي داريم ولي زكات نمي دهيم ، به آنان گفت : آنچه را خداوند در كنار هم آورده است از هم جدا نمي كنم و با هر كس كه آنها را از هم جدا سازد مي جنگم و در اين باره هيچ ترديد و ناخرسندي به دل راه نمي دهم . هيچ كس حق ندارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اصطلاح صدقات گاه به معناي اوقاف به كار رفته است ، چنان كه در بند بعدي خواهيد ديد ، و گاه نيز به معناي زكات است ، چنان كه معناي اوليه قرآني واژه و نيز آنچه در اينجا مناسب مي نمايد همين است ـ م .
2 . توبه / 103 : از اموال آنان صدقه اي بگير تا به وسيله آن ، پاك و پاكيزه شان سازي .
3 . توبه / 60 : صدقات تنها به تهيدستان و بينوايان و متصديان آن و كساني كه دلشان به دست آورده مي شود و در راه آزادي بردگان و وامداران و در راه خدا و به در راه مانده اختصاص دارد . اين به عنوان فريضه از جانب خداست و خدا داناي حكيم است .
215 |
در آنچه كتاب خدا از آن سخن گفته ، خود راهي ديگر برگزيند و به پندار خود داوري كند .
افزون بر اين ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در پي نبرد حنين به شماري از سران عرب با هدف متمايل ساختن آنان به اسلام ، عطا داد و همان جا بود كه عباس بن مَرداس [ به سبب يافتن بهره اي كمتر از انتظار خود ] آن سخنان و اشعار را درباره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفت . ( 1 ) او خود ديد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « خداوند بخشي از اين اموال را به جيب برخي سرازير مي كند و به جاي آن ، از برخي ديگر باز مي دارد . »
[ به هر روي ، ] سهام زكات در همان مواردي هزينه مي شود كه خداوند نام برده و نشان داده است و اگر از ميان آن گروه ها تنها يك گروه مستحق زكات باشند وليّ امر حق ندارد آن را به ديگران بدهد ، چنان كه براي او روا نيست به كسي به سبب تبار و شرافت ، يا ثروتمندي و يا تفاخرورزي چيزي دهد . سزاوارترين مردم به زكات همان كساني اند كه زكات از ايشان باز داشته شده است . اين را هر كس كه از دين آگاهي داشته باشد و قرآن خوانده باشد مي داند . ـ والسلام عليك و رحمة الله و بركاته ( 2 )
578 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن اسماعيل براي ما حديث آورد و گفت : عبدالرحمان بن حُميد رواسي ما را حديث كرد و گفت : سليمان ـ يعني اعمش ـ از اسماعيل بن رجاء ، از عُمير وابسته ابن عباس نقل كرد كه گفته است : علي [ ( عليه السلام ) ] و عباس درباره ميراث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزد ابوبكر اقامه دعوي كردند و او در پاسخ گفت : من نمي توانم آن را از آن جايي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قرار داده است تغيير دهم . ( 3 )
579 ـ هشيم ، از جُويبر ، ازضحاك ، ازحسن بن محمدبن علي نقل كرده است كه ابوبكر سهم « ذوي القربي » را درمورد « سبيل الله » ؛ يعني تهيه سلاح و اسب براي جنگ مصرف كرد .
580 ـ حبان بن هلال براي ما نقل كرد و گفت : يزيد بن زُرَيْع براي ما حديث آورد و گفت : محمد بن اسحاق براي ما حديث كرد و گفت : از ابوجعفر محمد بن علي [ امام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اين باره بنگريد به : ابن هشام ، ج2 ، ص498 و 499 ، غزوه حنين ؛ مسند احمد ج3 ، ص76 ؛ زاد المعاد ج 3 ، ص474 .
2 . سند اين اثر حسن است .
3 . سند حديث حسن است و احاديث پيشگفته درباره نزاع علي ( عليه السلام ) و عباس آن را گواهي مي كند .
216 |
باقر [ ( عليه السلام ) ] ] پرسيدم : ازنظر شما هنگامي كه علي [ ( عليه السلام ) ] بر عراقين حكومت يافت و حكمراني مردم را به دست گرفت درباره سهم « ذي القربي » چه كرد ؟ فرمود : « همان راهي را در پيش گرفت كه ابوبكر و عمر در پيش گرفته بودند . گفتم : چگونه ؟ چرا ؟ آيا شما هم چنين مي گوييد ؟ گفت : بلي ، به خداوند سوگند خاندانش جز از اشاره او فرمان نمي گرفتند . گفتم : پس چه چيز او را باز مي داشت [ از اين كه راهي ديگر در پيش گيرد ] ؟ گفت : به خداوند سوگند ، او دوست نداشت به مخالفت با با ابوبكر و عمر متّهم شود .
ابوغسان گويد : امروز صدقات نبي در اختيار خليفه است و او بر آن متولّي مي گمارد و بر كنار مي كند و محصولات آن را بر مردمان مدينه و به همان مقداري كه متوليان و وكلاي او مصلحت مي دانند قسمت مي كند .
581 ـ هارون بن عمير براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم ما را حديث كرد و گفت : سفيان بن عُيَيْنه ، از ابن طاووس ، از پدرش نقل كرد كه گفته است : آيا نمي داني كه حُجْر مدري ( 1 ) برايم درباره صدقه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرد كه بايد به اندازه و نه بدان صورت كه ناشايست باشد بر همسران او هزينه شود . ( 2 )
صدقه هاي اصحاب رسول خدا ( ص ) ، مهاجران و ديگران
صدقه هاي اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، مهاجران و ديگران
صدقه ( 3 ) عباس بن عبدالمطّلب
ابوغسان گفته است : عباس بن عبدالمطّلب قطعه زميني را كه در يَنْبَع بر كناره چشمه اي به نام عين جُسّاس داشت وقف آبرساني زمزم كرد . اين زمين كه به همين دليل سقايه نام گرفته يك هشتم املاك آن چشمه است و امروزه در اختيار خليفه قرار دارد و او بر آن وكيل مي گمارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقصود حجر بن قيس همداني مدري يماني است كه از ابن عباس روايت مي كند و طاووس از او نقل حديث مي كند . در اين باره بنگريد به : تهذيب الكمال ، ص62 .
2 . سند حديث حسن است .
3 . مقصود از صدقه در اين بند ، بر خلاف بندهاي پيشين ، « وقف عام » است . اما از آنجا كه مكان هاي وقفي در متون تاريخي به همين « صدقه » و « صدقات » نامور شده اند از ترجمه عنوان به وقف خودداري شده است ـ م .
217 |
صدقه عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب
عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب ملكي را كه در صهوه داشت كه جايي است ميان معن و بير حوزه در فاصله يك شب راهپيمايي از مدينه وقف كرد . اين موقوفه امروزه در اختيار خليفه است و بر آن وكيل مي گمارد .
صدقه هاي علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ]
582 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از واقد بن عبدالله جهني ، از عمويش ، از جدش كُشْد بن مالك [ جهني ] ( 1 ) نقل خبر كرد كه گفته است : طلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آنان را براي رهگيري و تعقيب كاروان ابوسفيان فرستاده بود در منحار ، جايي ميان حوزه سفلي و منحوين بر گذر كاروان هاي شام ، بر من وارد شدند .
آنان بركُشْد وارد شدند و وي ايشان را پناه داد از همين روي ، چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) يَنْبُع را تصرف كرد آن را به اقطاع به كُشْد واگذاشت . كشد گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) من كهنسالم ؛ آن را به تيول برادرزاده ام ده . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به وي واگذاشت و بعدها عبدالرحمان بن سعد بن زراره انصاري آن را به سي هزار درهم از وي خريد . عبدالرحمان به آنجا رفت و گرفتار توفان و باد و بلايا شد . در اين گرفتاري تأمل كرد و اين زمين را واگذاشت و راه برگشت در پيش گرفت . او خود را در منزل ليّه به علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] رساند . علي [ ( عليه السلام ) ] از او پرسيد : از كجا مي آيي ؟ گفت : از ينبع ، در حالي كه از آن بدم آمده است ؛ آيا دوست داري آن را از من بخري ؟ علي [ ( عليه السلام ) ] فرمود : آن را به قيمت از تو مي خرم . گفت : از آنِ تو .
پس علي [ ( عليه السلام ) ] بدان سرزمين رفت و نخستين كاري كه كرد حفر سلسله چاه هاي بُغَيبغه ( 2 ) بود كه آنها را به آب برساند و آب از آنها سرازير گشت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محققان متن عربي اين افزوده را به نقل از اسد الغابه ( ج4 ، ص239 ) و وفاء الوفا ( ج2 ، ص392 ، چاپ آداب ) آورده اند .
2 . بغيبغه تصغير بغبغ و آن به معناي چاه كم عمق است . اين نام بر مجموعه اي از چاه ها اطلاق شده كه از آن جمله است : عين خيف الآراك ، خيف ليلي و خيف بسطاس . در اين باره بنگريد به : وفاء الوفا ج3 ، 277 ، چاپ آداب ؛ اصابه ، ج3 ، ص277 ، شرح حال كُشد جهني .
218 |
583 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از سليمان بن بلال ، از جعفر بن محمد ، از پدرش نقل كرده است كه گفت : چون آب از چشمه هاي بغيبغه جوشيد به علي [ ( عليه السلام ) ] در اين باره مژده داده شد . فرمود : وارثان را خوشحال كند . سپس فرمود : اين چاه ها وقف بر بينوايان ، در راه ماندگان و نيازمندان است كه هر كدام نزديك تر باشند بهره برند . ( 1 )
584 ـ قعنبي نقل كرد و گفت : سليمان بن بلال ، از جعفر ، از پدرش نقل كرد كه عمر ( رضي الله عنه ) ينبع را به اقطاع به علي [ ( عليه السلام ) ] واگذاشت . علي بعدها اراضي ديگري در جوار اين اقطاع خريد و در آن چاهي حفر كرد . در هنگامي كه در اين چاه كار مي كردند بناگاه از آن ، آب برجوشيد ، چونان كه خون از گلوي شتري به هنگام نحر . نزد علي [ ( عليه السلام ) ] آمدند و او را در اين باره مژده دادند . فرمود : وارثان شاد باشند . سپس آن را بر فقيران ، تهيدستان ، جهاد در راه خدا و در راه ماندگان دور و نزديك ، در جنگ و صلح تا آن روز كه روي هايي سفيد و روي هايي سياه شود وقف كرد تا خداوند از اين رهگذر روي مرا [ = واقف را ] از آتش و روي آتش را از من [ = واقف ] برگرداند .
585 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالعزيز بن عمران ما را حديث كرد و گفت : يكي از پسران حفص بن عمر وابسته علي ، از پدرش ، از جدش برايم نقل خبر كرد كه گفته است : چون علي [ ( عليه السلام ) ] در آستانه ينبع قرار گرفت به كوه هاي آن نگريست و فرمود : بر حوضچه اي بزرگ از آب قرار گرفته ايد . ( 2 )
586 ـ گفت : ابن ابي يحيي ، از محمد بن كعب قرظي ، از عمار بن ياسر نقل كرد كه در حديثي گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ذي العُشيره را در يَنْبَع به علي [ ( عليه السلام ) ] اقطاع كرد . بعدها عمر چون به خلافت رسيد ملكي ديگر بدين اقطاع افزود و علي [ ( عليه السلام ) ] خود نيز قطعه ملكي ديگر در جوار آن خريد و در آن چاهي كند و آن را بر فقيران و تهيدستان و در راه ماندگان ، دور و نزديك و در جنگ و صلح وقف كرد و سپس فرمود : اين وقفي است كه نه هبه شود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين خبر در وفاء الوفا ( ج2 ، ص262 چاپ آداب و ج4 ، ص1150 به تحقيق محيي الدين عبدالحميد ) آمده است .
2 . اين خبر در وفاء الوفا ( ج2 ، ص392 چاپ آداب و ج4 ، ص1334 محي الدين عبدالحميد ) آمده است .
219 |
و نه به كسي ارث رسد ، تا آن هنگام كه خداوندي كه وارث زمين و هر كه بر آن است و خود برترين وارثان است آن را به ارث برد .
گويد : [ = احتمالا ابوزيد بن شبّه ] در حديث نخست آمده بود كه علي [ ( عليه السلام ) ] آن ملك را خريد . خداوند خود مي داند كه كدام بوده است .
گويد : املاك علي [ ( عليه السلام ) ] چشمه هايي پراكنده در ينبع بود كه از آن جمله است : چشمه اي به نام عين البحير ، چشمه اي به نام عين ابن نَيْزر ( 1 ) ، چشمه اي به نام عين نولا ، كه امروز آن را « عدر » گويند و همان است كه گفته اند علي [ ( عليه السلام ) ] با دستان خود در آن كار كرد . در جوار همين چشمه و در همين محله مسجدي است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در راه ذي العشيره و هنگامي كه براي رويارويي با كاروان قريش عازم آنجا بود در آن نماز گزارد . ( 2 ) از آب اين چشمه ها شربهايي در دست برخي اقوام است و برخي مدعي اند كارگزاران اوقاف آنها را به ايشان داده اند ، كساني هم كه اين حق شربها را در اختيار دارند ، مدّعي مالكيت آنها هستند . در اين ميان تنها عين نولا در شمار خالصه هاست ، مگر چند نخلي در همين عين نولا كه در دست زني به نام بنت يعلي ، وابسته علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] است .
علي [ ( عليه السلام ) ] در ينبع بغيبغات را پديد آورد . بغيبغات مجموعه چاه ها و چشمه هايي است كه از آن جمله است چشمه اي به نام خيف ( 3 ) الأراك ، چشمه اي به نام خيف ليلي و چشمه اي ديگر به نام خيف بسطاس كه در آن قطعه اي نخلستان در جوار چشمه است . بغيبغات از چاه هايي است كه علي [ ( عليه السلام ) ] خود حفر و اراضي آنها را آباد كرد و آنگاه آنها را وقف كرد . اينها همچنان در شمار صدقات و اوقاف او بود تا هنگامي كه حسين بن علي [ ( عليه السلام ) ] آنها را به عبدالله بن جعفر بن ابي طالب داد تا از محصولاتش بخورد و خرج و بدهي خود را از محل درآمد آن بدهد ، بدين شرط كه دختر خويش را به همسري يزيدبن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عين ابي نَيزَر از اوقاف علي بن ابي طالب است . در آن آب و نخل فراوان وجود داشت . ابونيزر ، يعني همان كه اين آبادي به او نسبت داده مي شود وابسته ( مولي ) علي ( عليه السلام ) بود . بنگريد : وفاء الوفا ، ج2 ، صص 263 و 264 از چاپ آداب .
2 . اين خبر در وفاء الوفا ( ج4 ، ص1271 به تحقيق محيي الدين عبدالحميد ) آمده است .
3 . خيف زميني را گويند كه از كوه پايين تر و از دره اي كه گذرگاه سيل است بالاتر است . بنگريد به : الفائق ، ج1 ، ص377 .
220 |
معاوية بي ابي سفيان در نياورد . عبدالله اين چشمه ها را به معاويه فروخت . اين چشمه ها همچنان در تصرف ماند تا هنگامي كه بني هاشم صوافي را در اختيار گرفتند . در اين زمان عبدالله بن حسن بن حسن درباره چشمه ها با ابوالعباس [ سفاح ] خليفه عباسي گفت و گو كرد و خليفه آنها را به اوقاف يا همان صدقه علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] برگرداند . اين چشمه ها وقف ماند تا آن كه ابوجعفر منصور در دوران خلافت خود آنها را در اختيار گرفت . هنگامي كه مهدي به خلافت رسيد حسن بن زيد در اين باره با او گفت و گو كرد و تاريخ اين اوقاف را براي او بازگو كرد . مهدي خليفه عباسي نيز به زفر بن عاصم هلالي كه كار گزار او در مدينه بود ، نامه نوشت و وي اين چشمه ها را همراه ديگر اوقافِ علي [ ( عليه السلام ) ] برگردانيد .
علي [ ( عليه السلام ) ] همچنين در « عين حدث » واقع در ينبع جويباري داشت و در چشمه اي به نام عصيبه در ينبع نيز باريكه هايي اراضي موات داشت .
او افزون بر اين ، در مدينه صدقات و اوقافي داشت : فقيرين در عاليه ، بئر الملك در قناة ، و اديبه در اِضَم ( 1 ) شنيدم حسن [ ( عليه السلام ) ] يا حسين [ ( عليه السلام ) ] همه اينها را براي هزينه هاي جنگي كه داشتند فروختند و امروزه اين املاك در دست گروه هاي مختلف مردم پراكنده است .
عين ناقه يكي ديگر از اوقاف و صدقات علي [ ( عليه السلام ) ] است كه در وادي القري واقع است . اين ملك را « عين حسن » هم گويند و در بيره ، از سرزمين عُلا ( 2 ) قرار دارد . در روزگاران اخير اين ملك در دست عبدالرحمان بن يعقوب بن ابراهيم بن محمد بن طلحه تيمي بود و حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن علي ـ به روزگار فرمانروايي برادرش عباس بن حسن ـ بر ضدّ او اقامه دعوي كرد و مدعي وقف بودن آن شد . به نفع حمزه در اين باره حكم كردند و اين املاك در رديف اوقاف قرار گرفت .
همچنين علي [ ( عليه السلام ) ] در وادي القري چشمه اي موات داشت . به روزگار فرمانروايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اِضَم [ بر وزن فِعَل ] نام واديي در مدينه است و از آن روي بدين نام خوانده شده كه سيل ها در آنجا به هم مي پيوست . همين وادي در مدينه و از آنجا به سمت پايين قنات ناميده مي شود . بنگريد به وفاء الوفا ج2 ، ص 247 چاپ آداب ؛ معجم ما استعجم ، ج1 ، ص110 .
2 . عُلا [ بر وزن شما ] نام جديدتر همان وادي القري است . بنگريد به معالم الأثيره ، ص201 ـ م .
221 |
عباس بن حسن ، اين چشمه در اختيار دو تن به نام هاي « مصدر كبير » وابسته حسن بن حسن و مروان بن عبدالملك بن خارست بوده ، حمزة بن حسن درباره اين ملك بر ضد اين دو اقامه دعوي كرد . به سود حمزه حكم كردند و در نتيجه اين ملك نيز در شمار اوقاف قرار گرفت .
علي [ ( عليه السلام ) ] در عين سكر نيز مزرعه اي داشت .
او در چشمه اي در بيره كه خود در شمار صدقات است نيز جويي داشت .
در حَرّه رجلاء ( 1 ) در جوار شِعب زيد واديي به نام احمر از آن او بود . نيم اين وادي وقف و نيم ديگر در دست آل مناع از طوايف بني عدي است كه علي [ ( عليه السلام ) ] آن را به ايشان بخشيد . كل اين ملك در دست اين خاندان بود تا هنگامي كه حمزة بن حسن در اين باره بر ضدشان طرح دعوي كرد و نيمي را كه وقف بود از ايشان ستاند .
همچنين در حره رجلاء وادي ديگري به نام بيضاء داشت كه در آن چند مزرعه و چند قطعه اراضي واگذاشته ( 2 ) وجود داشت و اين هم جزو اوقاف اوست .
او در حرّه رجلاء افزون بر اين چهار چاه به نام هاي ذات كمات ، ذوات العشراء ، قعين ، معيد و رعوان داشت كه همه در شمار اوقاف و صدقات اوست .
در ناحيه فدك و ميان دو حرّه ( 3 ) شرقي و غربي واديي به نام « رعيه » داشت كه در آن نخل هايي چند و باريكه اي از آب بود كه در جويي كوچك جريان مي يافت و در شمار اوقاف او جاي دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حرّه رجلاء يا حرّه رجلي در سرزمين بني قين و ميان شام و مدينه است . از آن روي بدين نام خوانده شده كه راه رفتن در آن دشوار است و بايد قدم به قدم جلو رفت . در صحاح آمده است : حرة الرجلي ، زميني صاف و پر از سنگ است و راه رفتن در آن دشوار . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص288 چاپ آداب .
2 . در متن « عفا » آمده است . در زبان عربي گويند : « اقطعه العفا » ، يعني زميني كه در آن مسلمان يا اهل ذمّه اي نباشد و در آن نشاني از ملكيت كسي يافت نشود ، به كسي واگذار گردد . اين از مصدر عفي به معناي كهنه شدن و از ميان رفتن است . احتمال دارد كه عفا ، همچنين ، صفت زمين و مقصود از آن زمين باشد كه در آن نشاني از آبادي نيست . بنگريد به : فائق ، ج2 ، ص166
3 . در متن « لا بتي حره » آمده و « لابتي » تثنيه « لابة » است كه به معناي حره است گفته شده اين به دو حره يا دغ يعني زمين سوخته و بي حاصل ، در شرق و غرب مدينه اشاره دارد . اصمعي گويد : لابه زميني است كه از سنگ هاي سياه پوشيده است . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص366 از چاپ آداب .
222 |
همچنين در منطقه فدك وادي ديگري به نام اَسحن دارد كه بني فزاره مدعي ملكيت و اقامت در آن هستند و امروزه در شمار اوقاف و در اختيار متوليان صدقات است .
او افزون بر اينها در منطقه فدك و در بالاي حره رجلاء ملك ديگري به نام قصيبه داشت كه عبدالله بن حسن بن حسن آن را براي كشت و زرع به بني عُمير وابستگان عبدالله بن جعفر بن ابي طالب واگذاشته بود ، به اين شرط كه چون محصول آن به سي صاع برسد ثلث آن صدقه باشد و چون بني عمير منقرض شوند كل اين ملك به وقف برگردد . امروزه اين ملك به همين قرار در دست كارگزاران اوقاف است .
ابوغسان مي گويد : اين عين نسخه وقفنامه علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] است كه آن را از پدرم گرفته ام و او آن را از حسن بن زيد گرفته است و اينك آن را كلمه به كلمه ، البته بدون تغيير در نگارش و صورت كتابت نقل مي كنم :
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اين چيزي است كه بنده خدا امير مومنان علي [ ( عليه السلام ) ] به قصد كسب رضايت خداوند درباره ملك خود بدان حكم مي كند و فرمان مي دهد تا خداوند مرا بدان بهانه به بهشت درآورد و آن روز كه روي هايي سفيد شود و روي هايي سياه شود ، مرا از آتش و آتش را از من دور سازد .
چاه و چشمه هايي كه در يَنْبُع داشتم و به نام من شناخته مي شود و همچنين اراضي اطراف و غلاماني كه در اين اراضي كار مي كنند همه وقف است . البته رباح ، ابونيزر و جبير را آزاد كرده ايم ، كسي بر آنان حقي ندارد و آنان وابستگان من هستند و پنج سال در اين چاه و مزرعه كار مي كنند و خرجي و روزي خود و روزي كسانشان از عايدات همين املاك داده شود .
افزون بر اين ، آنچه در وادي القري داشته ام ، يك سوم آن به اقطاع ( 1 ) از آنِ فرزندان من است و غلامان آن همه صدقه اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اينجا مقصود مطلق « واگذاري » است ، خواه به وقف و خواه به جز آن .
223 |
آنچه در وادي ترعه ( 1 ) داشته ام و نيز كسان اين وادي ( 2 ) وقف و صدقه اند ، و البته براي زريق همان حق و پيماني است كه براي ديگر دوستانش نوشته ام .
آنچه در اذنيه داشته ام و نيز كسانش وقف و صدقه اند . فقير هم كه چنان كه مي دانيد از آن من بوده ، وقف في سبيل الله [ = جهاد ] است .
آنچه از اين املاك خود وقف كردم انجامش لازم است . من زنده باشم و يا مرده ، و در هر موردي كه رضاي خداوند باشد ؛ اعم از جهاد في سبيل الله ، يا بستگان ( بني هاشم و بني مطّلب و دور و نزديك ) ، مصرف شود . حسن بن علي متولي اين وقف است ، به اندازه از آن مي خورد و در هر موردي كه خدا او را بدان راه نمايد و حلال و روا باشد خرج مي كند و در اين باره هيچ گناهي بر او نيست . چنانچه خواست اين اوقاف را از محل درآمدهايش ترميم و نوسازي كند ، به خواست خداوند اين كار را انجام دهد و در اين باره هيچ گناهي بر او نيست . چنانچه خواست مقداري از اين آب بفروشد و بدان بدهي بپردازد ، به خواست خداوند اين كار را انجام دهد و هيچ گناهي بر او نيست . چنانچه هم خواست آن را به ملك ( 3 ) بدل كند اين كار را انجام دهد . وصايت فرزندان علي و ولايت اموالشان با حسن بن علي است . چنانچه خانه حسن غير از خانه وقف باشد و بخواهد آن را بفروشد ، آن را به خواست خداوند مي فروشد و در اين باره بر او هيچ گناهي نيست . اگر بفروشد بهاي آن را سه قسمت كند ؛ يك سوم را در راه خدا دهد ، يك سوم را به بني هاشم و بني مطّلب اختصاص دهد و يك سوم را نيز به آل ابي طالب دهد ـ و البته يك سوم آل ابي طالب را به هر مصرفي كه خداوند بدو راه نمود ، برساند .
اگر در زماني كه حسين [ ( عليه السلام ) ] زنده است براي حسن [ ( عليه السلام ) ] پيشامدي رخ دهد ، ولايت اين وقف با حسين بن علي [ ( عليه السلام ) ] است و او در اين باره همان گونه عمل مي كند كه حسن را فرموده ام ؛ همان حقوقي را داراست كه براي حسن [ ( عليه السلام ) ] نوشته ام و همان تكاليفي بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ترعه واديي است كه از سمت قبله به اضم متصل است . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص270 چاپ آداب .
2 . مقصود از كسان وادي در اينجا بردگاني است كه در مزارع يا باغ هاي آن كار مي كرده اند ـ م .
3 . مقصود ملك غير وقف است ـ م .
224 |
اوست كه بر حسن [ ( عليه السلام ) ] نوشته ام .
فرزندان فاطمه در اوقاف علي همان حقي را دارند كه ديگر فرزندان علي دارند و تنها بدان دليل برخي از ويژگي ها به فرزندان فاطمه دادم [ = مقصود ولايت بر اين وقف است ] كه خشنودي خداوند را كسب كنم و حرمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را پاس بدارم و شرط تعظيم و بزرگداشت او گزارم و به رحمت خداوند از اين رهگذر اميد بندم .
اگر براي حسن يا حسين پيشامدي رخ دهد آن ديگري عهده دار امور فرزندان علي مي شود ، و او اگر در ميان ايشان كسي بيابد كه به دينداري ، درستكاري و امانتداري اش اطمينان داشته باشد چنانچه خود بخواهد كار را به او وامي گذارد و اگر چنين كسي كه مي خواهد نيابد آن را به مردي از فرزندان ابوطالب كه خود مي پسندد وامي گذارد . اگر در اين زمان ببيند بزرگ خاندان ابوطالب درگذشته و كسي صاحب نظر و صاحب قدرت در ميانشان نيست كار را به مردي از بني هاشم كه خود مي پسندد وامي گذارد ، و [ در هر حال ] بر كسي كه كار را به او واگذاشته است شرط مي كند كه آب چشمه ها را بر همان زمين هاي خود جاري سازد و خرماي حاصل از اراضي و باغ ها را در همان مواردي كه فرموده شده است ؛ يعني در راه خدا و جهاد براي او و در مورد خويشاوندان ؛ يعني بني هاشم و بني مطلب ، دور و نزديك خرج كند .
هيچ چيز از اين ملك نه فروخته شود ، نه هبه داده شود و نه ارث برده شود .
ملك محمد ( صلّي الله عليه وآله ) جداست و ملك دو پسر فاطمه و ملك فاطمه از آنِ اين دو پسر است .
بردگانم كه حمزه در صحيفه خود برايم نوشته است ، همه آزادند .
اين چيزي است كه بنده خدا امير مومنان علي [ ( عليه السلام ) ] درباره اموال خود امروز حكم كرده است و خشنودي خداوند و سراي آخرت مي جويد و در همه حال از خداوند كمك بايد خواست .
براي هيچ مسلماني كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد روا نيست بگويد چيزي از اين ملك را به تصرف او درآورده ام و همچنين روا نيست به گونه اي دور يا نزديك با آنچه فرموده ام مخالفت شود .
225 |
اما پس از من كنيزانِ هفده گانه اي كه در اختيار دارم ، برخي داراي فرزندان زنده هستند و برخي فرزند ندارند . اگر برايم پيشامدي رخ داد وصيت من درباره آنان اين است كه هر كدام كه نه فرزند دارد و نه آبستن است براي رضاي خدا آزاد شود و هيچ كس بر او دست تملك نداشته باشد ، هر كدام كه فرزند ندارد ولي آبستن است فرزند خود را نگه دارد و خود سهم فرزندش شود ؛ و هر كدام هم كه فرزندش بميرد و خود زنده بماند آزاد است و هيچ كس بر او دست تملك ندارد . اين چيزي است كه بنده خدا علي امير مؤمنان درباره ملك خود مقرر فرمود .
ابوشمر بن ابرهه ، صعصعة بن صوحان ، يزيد بن قيس و هياج بن ابي هياج اين وصيت را گواهي كردند .
بنده خدا علي امير مؤمنان در روز دهم از جمادي الأولي سال سي و نه هجرت ، اين را به دست خود نوشت .
587 ـ ابن ابي خداش موصلي براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عُيَيْنه ، از عمرو نقل كرد كه گفته است : در [ سند ] وقف علي [ ( عليه السلام ) ] جز عبارت « ابوهياج و عبيدالله بن ابي رافع گواهي كرد ، و نوشت » چيزي ديگر نبود .
588 ـ زهير بن حرب براي ما نقل كرد و گفت : جرير ، از مغيره ، از ضمر ، وابسته عباس نقل كرد كه گفته است : علي [ ( عليه السلام ) ] در وصيت خود چنين نوشت : وصيت من به بزرگترين فرزند من است كه در شهوت و شك بر او هيچ تهمتي نباشد .
589 ـ عارم و موسي بن اسماعيل براي ما نقل كردند و گفتند : حماد بن سلمه ، از يونس بن عبيد ، از وليد بن ابي هشام حديث كرد كه علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] شماري از بردگان خود آزاد كرد و بر آنان شرط فرمود كه شش سال در زمين او كار كنند .
590 ـ عارم و موسي براي ما نقل كردند و گفتند : حماد ، از سعيد بن ابي الحكم نقل كرد كه گفته است : به مدينه رفتم و در وصيت علي همانند اين خواندم .