بخش 11

منزلگاه های قبایل مهاجر منزلگاه های اسلم و مالک ، پسران افصی منزلگاه های مزینه و طوایف قیس که با آنان همراه شدند منزلگاه های جهینه و بلیّ منزلگاه های قیس منزلگاه های بنی کعب بن عمرو ، و بنی المصطلق ثَنِیَّةُ الوداع و علت نامگذاری آن بدین نام سرای هشام بن عبدالملک ، قصر خل و قصر بنی جدیله چگونگی واگذاشته شدن مدینه از سوی مردم


252


منزلگاه هاي قبايل مهاجر

بني غِفار بن مليل بن ضَمْرَة بن بكر [ بن عبد مناف بن كنانه ] ( 1 ) در قطعه زميني سكونت گزيدند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بديشان واگذار كرد . اين زمين ميان سراي كثير بن صلت كه به دار الحجاره معروف است و در بازار واقع شده ، تا كوچه ابن حبين ، تا سراي ابوسبره كه بعدها از آنِ خالد وابسته عبيدالله بن عيسي بن موسي شد ، و تا منازل آل ماجَشُون بن ابي سلمه قرار داشت . بعدها معاوية بن ابي سفيان اين منازل را ، به استثناي چند قطعه وقفي كه از آنِ برخي بود و هنوز نيز در دست ايشان مانده است ، خريد . بني غفار در اين زمين ، بيرون از منزل ابو رَهْم بن حصين غفاري مسجدي داشتند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين مسجد نماز گزارد .

سباع بن عُرْفُطَه غفاري ( 2 ) در مصلي قطعه زميني اختيار كرد . امروزه اين زمين همان سرايي است كه آن را دار عبدالملك بن مروان گويند و در مصلي قرار دارد و روي آن به سمت محله حجامين است .

ديگر طايفه هاي بني غفار در محله ويژه خود در مدينه سكونت گزيدند . نام اين محله سائله ( 3 ) و بر دامنه كوه جهينه تا بُطْحان بود ، ميان راهِ سراي كثير بن صلت كه در بطحان است تا بني غِفار ، بني مُبَشِّر كه طايفه اي از آل عراك بن مالك هستند در غفار منزل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده به استناد منبع پيشين است .

2 . نام كامل او سباع بن عُرْفُطه انصاري است و به او كناني گفته مي شود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگامي كه روانه خيبر و نيز دومة الجندل شد او را به جانشيني خود در مدينه گماشت . بنگريد به : اسد الغابه ، ج2 ، ص259 .

3 . در وفاء الوفا ( ج2 ، ص758 ) گويد : از آن روي اين محل به سائله نامور شد كه به هنگام باران سيلابي از كوه سَلْع بدين منطقه سرازير مي شد .


253


كردند و سكونت گاه آنان در فاصله ميان راه سراي كثير تا جهينه بود .

بني ابي عمرو بن نعيم بن مهان ، كه طايفه اي از بني عبدالله بن غفار هستند ، در سمت شمال و غرب بني مبشر بن غفار منزل كردند و بني خفاجة بن غفار هم كه طايفه اي از مَعْن بن مَعْن هستند در جوار ايشان بودند .

بني ليث بن بكر ميان راه بني مُبَشِّر بن غفار و راه بني كعب بن عمرو بن خزاعه كه به سراهاي غطفانيان مي رسد منزل ساختند .

بني احمر بن يعمر [ بن ليث ] ( 1 ) در فاصله ميان مسجدشان تا سوق تَمّارين ( بازار خرما فروشان ) فرود آمدند و مسجد خود را كه « مسجد بني احمر » ناميده مي شود ساختند .

بني عمر بن يعمر بن ليث در فاصله ميان مسجد خود كه « مسجد بني كدل » نام داشت ، تا بُطْحان ، تا منزلگاه بني مبشر بن غفار ، تا كوچه جلادين كه سراي ماجَشُون در آن است ، تا سراي ابو سبرة بن خلف ، تا محله خرما فروشان مسكن گزيدند .

خاندان قسيط بن يعمر بن ليث در فاصله ميان شمال بني كعب ؛ يعني منازل آل نضلة بن عبيدالله بن خراش ، تا كتّاب نصر ، تا خيابان ، تا مصلي و تا بطحان منزل كردند .

بني رجيل بن نعيم ، كه طايفه اي از آل عروة بن اذينه و حواس هستند ، در كنار مصلي ، ميان سمت غربي سراي كثير بن صلت تا سراي [ آل ] ( 2 ) قليع طايفه اي از اسد ، كه مشرف بر بطحان بود سكونت گزيدند .

بني عتوارة بن ليث ، كه همان بني عضيده اند ، در فاصله ميان كناره جنوبي سراي وليد بن عقبه در بُطْحان ، تا حره ، تا كوچه قاسم بن غنام ، از سمت سراي وليد بن عقبه منزل ساختند .

بني ضَمْرَة بن بكر ـ به استثناي بني غفار ـ در محله اي كه به نام همين طايفه ؛ يعني « بني ضمره » نامور شد منزل كردند . اين محله در سمت مشرق سراي عبدالرحمان بن طلحة بن عمر بن عبيدالله بن معمر در ثنيه ، تا محله بني ديل بن بكر ، تا سوق الغنم كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده مستند است به وفاء الوفا .

2 . افزوده مستند است به وفاء الوفا ، ج1 ، ص548 .


254


مشرف بر سراي ابن ابي ذئب عامري است بود . بني ضمره در اين محله براي خود مسجدي ساختند .

بني ديل در محله اي كه امروزه نيز به همين نام است فرود آمدند . اين محله ميان محله بني ضَمْرَه تا سرايي كه حد آن كوچه حضارمه است و آن را دار الخرق گويند و راهي طولاني آن را به محلّه بني ضَمره متصل مي كند ، تا كوهي در مربد ابي عمار بن عُبَيس ( طايفه اي از بني ديل ) كه آن را مستندر گويند ، تا سراي صلت بن نَوْفَل نوفلي در جبانه است .

ابونمر بن عُوَيف ، از بني حارث بن عبد مناف بن كنانه بر بني ليث بن بكر وارد شد و در آنجا سرايي كه بدان دار آل ابي نمر مي گفتند و در زمين بني احمر بن ليث بود اختيار كرد .

منزلگاه هاي اسلم و مالك ، پسران افصي

فرزندان اسلم و مالك كه خود پسران افصي بن حارثة بن عمرو بن عامر بودند دو منزل اختيار كردند : بني مالك كه افصي ، اميه و سهم ، فرزندان اسلم ، در فاصله ميان كوچه ابن حبين ، وابسته عباس بن عبدالمطلب و در سمت شمال زاويه يقصان كه در بازار واقع است تا جُهَيْنه ، تا سمت شمال ثنيه عثعث ( 1 ) منزل كردند ؛ ديگر طايفه هاي اسلم يعني آل بُرَيْدة بن خصيب و آل سفيان در فاصله ميان كوچه حضارمه و كوچه قنبله فرود آمدند .

اما هذيل بن مدركه در فاصله ميان شمال سائله اشجع در گوشه سراي يحيي بن عبدالله بن ابي مريم تا گوشه جنوبي سراي آل حرام بن مزيلة بن اسد بن عبدالعزّي در ثنيه منزل ساختند . در همين منطقه اين طايفه و طايفه اسلم مجاور هم مي شوند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ثنيه عثعث ، منسوب به كوهي به نام سليم كه خانه هاي اسلم بن اقصي بر روي آن قرار داشتند . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج1 ، ص549 .


255



منزلگاه هاي مزينه و طوايف قيس كه با آنان همراه شدند

بني هُدْبة بن لاطم بن عثمان بن عمرو ، به جز طايفه بني عامر بن ثور بن ثعلبة بن لاطم بن عثمان و خود عثمان كه او را مزينه مي گفتند ـ و مزينه مادر امّ مزنه دختر خالد بن خالد بن وبره بود ـ در فاصله ميان گوشه خانه قروي كه مشرف بر بطحان غربي است ، تا گوشه شرقي خانه ابوهبّار اسدي كه بعدها از آن بني سمعان شد ، تا زمين بني زُرَيق و تا سراي طائفي كه در سمت شرقي بطحان است منزل گزيدند .

در اين محله طايفه هاي بني شيطان بن يربوع ، از بني نصر بن معاويه ، بني سليم بن منصور و عدوان بن عمرو بن قيس در كنار مزينه و در سمت شرق منطقه مزينه و سليم بن منصور فرود آمدند و سعد بن بكر بن هوازن بن منصور نيز در اين منطقه تا سراي خلدة ابن مخلد زُرَقي ، و نزديك سراي امّ عمرو دختر عثمان بن عفان تا خانه هاي نفيس بن محمد وابسته بني معلي ، و در بني زُرَيق ( طايفه اي از انصار ) مسكن گزيدند و منزلگاه هاي آنان تا بني مازن بن عدي بن نجار ادامه دارد . اين طايفه ها در كنار مزينه مسكن گزيدند و با آنان درآميختند . علت اين هم منزل شدن در مدينه نيز آن بود كه باديه سرايي مشترك داشتند .

بني ذكوان ، طايفه اي از بني سليم ، با يهوديان راتج ، در ميان سراي قدامه تا سراي حسن بن زيد در جبانه هم منزل شدند .

بني اوس بن عثمان بن مزينه در كنار سُورَين ( دو باروي شهر ) ، ميان سراي ام كلثوم دختر ابوبكر صديق تا حدّ پاياني سورين و تا حَمّاريين ، كوچه اي كه قصر بني يوسف وابستگان آن عثمان در آن قرار دارد ، تا بقّال ساكن شدند . اما امروزه كسي از آنان ساكن اين محله نيست .

بني عامر بن ثور بن ثعلبة بن هُدْبة بن لاطم در فاصله ميان خانه ابن ام كلاب كه در زمين بني زُرَيق [ و مشرف بر مصلي است ، تا ] ( 1 ) سراي مدراقيس طبيب ، تا سراي عمر بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده به استناد وفاء الوفا ، به تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد ، ج2 ، ص762 .


256


عبدالرحمان بن عوف تا سراي عبدالرحمان بن حارث بن هشام تا سراي هشام بن عاص مخزومي ، منزل ساختند .

منزلگاه هاي جهينه و بليّ

جُهَينة بن زيد بن سُود بن اسلم بن حارث بن قضاعه ، و بليّ بن عمرو بن حاف بن قضاعه ، در فاصله ميان راه اسلم كه ميان اسلم و جهينه است ، تا سراي حرام بن عثمان سلمي انصاري كه در بني سلمه است ، تا كوهي كه آن را جبل جُهَينة گويند و تا سمت جنوب ثنيه عثعث كه سراي ابن ابي حكيم در آنجاست منزل كردند . از كسي شنيدم كه مي گفت : مسجدي كه از آن جُهَينة دانند از آن بليّ است .

608 ـ گفت : ابن ابي نجيح ، از كسي كه از معاذ بن عبدالله بن خُبَيب ، از جابر بن اسامه [ جهني ] حديث شنيده است نقل كردوگفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مسجدجهينه رابراي بليّ نقشه ريخت . ( 1 )

منزلگاه هاي قيس

اَشْجَع بن رَيْث بن عَطَفان بن سعد بن قيس بن غيلان در دره اي كه آن را شعب اشجع ناميدند منزل گزيدند . اين درّه ميان سائله اشجع تا ثنية الوداع ، تا دل شعب سلع واقع است . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بار شترهاي خرما براي آنان آورد و در ميانشان پخش كرد .

609 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از زيد بن اسامه جهني ـ ابوغسان چنين گفت ـ از ابن شهاب ، از عروة بن زبير نقل خبر كرد كه گفته است : اشجع به شمار هفتصد تن و در حالي كه مسعود بن رخيله پيشاپيش آنان بود به مدينه آمدند و در شعب خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طبراني در معجم الكبير ( ج2 ، صص 1786 ، 1787 و 2077 ) ، همو در معجم الأوسط ( 1/58/2 ) اين خبر را نقل كرده است . هيثمي در مجمع الزوائد ( ج2 ، ص15 ) گويد : طبراني اين حديث را در معجم اوسط و كبير نقل كرده و سند آن مشتمل بر معاذ بن عبدالله بن خُبَيب است و من نديده ام كسي او را شرح حال نوشته باشد .

گفتني است آنچه در اين حديث در ميان دو قلاب آمده ، به استناد منابع فوق افزوده شده است .


257


مسكن گزيدند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با چند بار شتر خرما به نزد آنان رفت و پرسيد : از چه روي بدين سرزمين آمده ايد ؟ گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، به واسطه نزديكي سرزمين مان به تو نزد تو آمده ايم . از ديگر سوي جنگ با تو را خوش نداشته و پيكار با قوم و قبيله خويش را هم ، بدان سبب كه شمارمان در برابر آنان اندك است ، خوش نداشته ايم . درباره اين گروه بود كه خداوند آيه {  أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ . . . سَبِيلا } ( 1 ) را فرو فرستاد .

بني اشجع در محله خود مسجدي ساختند . ( 2 )

ابوغسان گفت : بني جُشَم بن معاوية بن بكر بن هوازن [ بن منصور بن عكرمة بن حصفة بن قيس ] ( 3 ) در محله خاص خود كه « بنوجُشَم » نام گرفت منزل كردند . اين محله در فاصله ميان كوچه اي كه آن را « زقاق سفيان » مي ناميدند ، تا باقيمانده هاي بنايي كه آن را « اساس اسماعيل بن وليد » مي گفتند و تا خوخة الأعْراب ، تا سراي زَكْوان وابسته مروان بن حكم قرار داشت .

بني مالك بن حماد ، و بني زُنَيْم و بني سكين ، از طايفه فَزارة بن ذبيان بن بغيض بن ريث بن عظفان در محله اي كه آن را « بنوفزاره » گويند مسكن گزيدند . اين محله در مقابل خشرم ، تا حمام صعبه ، تا سوق حطابين كه در جبانه است واقع شده بود ، و كسي از بني عدي بن فزاره در آن منزل نكرد .

منزلگاه هاي بني كعب بن عمرو ، و بني المصطلق

بني كعب بن عمرو بن عدي بن عمرو بن عامر در فاصله ميان جنوب بني ليث بن بكر ، تا سراي شريح عدوي ـ منسوب به عدي بن عمرو ـ تا محل خرما فروشان در بازار ، تا زقاق جلادين كه به مصلي مشرف است ، تا بُطْحان ، تا زقاق كُدام ـ و كُدام چراگاه كوچك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نساء / 90 : . . . يا در حالي نزد شما بيايند كه سينه آنان از جنگيدن با شما يا جنگيدن با قوم خود به تنگ آمده باشد . . . .

2 . حديث ضعيف و مرسل است .

3 . افزوده مستند است به وفاء الوفا ، ج1 ، ص552 .


258


متروكه اي بود ـ و تا سراي ابن ابي سليم كه آن را دار التنوير گويند و در سمت شمال مصلي است منزل گزيدند .

بني المصطلق بن سعد بن عمرو و برادرش كعب بن عمرو ، طايفه جويريه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، در پشت حرّه بني عضيده ( 1 ) تا نزديك سراي عمر بن عبدالعزيز در حرّه ، تا سرايي كه آن را دار الخرّازين مي گفتند منزل كردند .

ثَنِيَّةُ الوداع و علت نامگذاري آن بدين نام

610 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از عامر ، از جابر نقل كرد كه گفته است : هر كس به مدينه مي آمد تنها مي بايست از طريق ثنية الوداع به شهر درآيد و در آنجا تعشير ( 2 ) كند . اگر تعشير نمي كرد پيش از آن كه از مدينه بيرون رود مي مرد . چون كسي بر اين گردنه يا پيچ مي ايستاد مي گفتند : وداع كرده است ، و از همين روي اين پيچ به ثنية الوداع نامور شد .

اين وضع ادامه داشت تا هنگامي كه عروة بن وَرْد عَبْسي راهي مدينه شد . چون به ثنية الوداع رسيد به او گفتند : تعشير كن [ اما او تعشير نكرد و ] ( 3 ) چنين شعر خواند :

لَعَمْري لَئِنْ عَشَّرْتُ مِنْ خشيةَ الرَّدي * * * نُهاق الحميرِ اِنَّني لَجَزوُع ( 4 )

وي سپس به شهر آمد و به يهوديان گفت : اي جماعت يهود ، شما را به تعشير چه كار ؟ گفتند : هيچ كس از غير مردمان مدينه بدين شهر در نيايد و تعشير نكند ، مگر آن كه بميرد و هيچ كس از غير ثنية الوداع به شهر نيايد مگر آن كه سستي و لاغري او را بكشد .

اما عروه تعشير را واگذاشت و پس از او ديگر مردمان نيز اين كار را وانهادند و از هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حره بني عضيده در غرب وادي بطحان است . بنگريد به وفاء الوفا ، به تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد ، ج4 ، ص1187 .

2 . مقصود از تعشير آن است كه به يك نفس ده بار صداي الاغ در آورد . بنگريد به : وفاء الوفا ، ج2 ، ص559 .

3 . افزوده به استناد وفاء الوفا ، چاپ آداب ، ج2 ، ص275 .

4 . به جانم سوگند ، اگر كه از ترس مرگ صداي الاغ در آورم بسيار ترسو و نگرانم ـ م .


259


راهي و هر سمتي به سوي مدينه درآمدند .

611 ـ ابوغسان گفت : عبدالعزيز بن عمران ، از ايوب بن سيّار ، از عبدالله بن محمدبن عقيل ، از جابر بن عبدالله نقل كرد كه گفته است : ثنية الوداع از آن روي بدين نام شهرت يافت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در هنگام بازگشت از خيبر چون بدان جا رسيد به مسلماناني كه همراه او بودند و زناني به عنوان متعه در اختيار داشتند فرمود : زناني را كه به عنوان متعه در اختيار داريد واگذاريد و رها كنيد . بدين سبب آنجا ثنية الوداع نام گرفت .

سراي هشام بن عبدالملك ، قصر خل و قصر بني جديله

آنچه هشام بن عبدالملك را به بناي سرايي كه در سوق واقع شده است وا داشت ، اين بود كه دايي او ابراهيم بن هشام بن اسماعيل كه كارگزار حكومت هشام در مدينه بود ، براي وي نامه نوشت و به او ياد آور شد كه معاوية بن ابي سفيان در بازار مدينه دو سراچه به نام هاي « دار القطران » و « دار النقصان » ساخته و بر آنها خراج قرار داده است . وي همچنين به خليفه پيشنهاد كرد سرايي بسازد و كل بازار مدينه را داخل آن قرار دهد . هشام اين پيشنهاد را پذيرفت و سراي ويژه را ساخت و همه بازار را در داخل آن قرار داد .

وي براي اين سرا دري شمالي در سمت شمال گوشه سراي عمر بن عبدالعزيز در ثنيه ( 1 ) قرار داد و ميان آن تا سراي عمر بن عبدالعزيز سه ذراع فاصله گذاشت . وي سپس ديواري ديگر در موازات اين ديوار ساخت و آنگاه پايه هاي اين ديوار را به اطراف كشيد و در همه جا اين ديوار با سراهاي موجود سه ذراع فاصله داشت . ديوار را تا كوچه اي كه آن را زقاق ابن جبين گويند ادامه داد و در اينجا دري گشود و بر كوچه اي هم كه آن را زقاق بني ضَمْرَه مي گفتند و در جوار سراي ، آل ابي ذئب قرار داشت دري قرار داد . آنگاه بر زوراء در نقطه پاياني بلاط ، دري قرار داد و سپس ديوار را ادامه داد تا به حصار غربي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود ثنية الوداع است ـ م .


260


سراي قطران رسيد . همچنان ديوار را ادامه داد تا در مصلي به سراي ابن سباع كه امروزه جزو خالصه است رسيد ، و در اينجا هم دري ديگر گشود .

وي سپس همه آنچه را در محدوده اين ديوار قرار مي گرفت خانه ساخت و بازار را در اين محدوده قرار داد .

ابن هشام ، سعد بن عمرو زرقي انصاري را بدين كار گماشته بود و او همه بنا را تمام كرد ، مگر قسمتي از درِ آن را كه به مصلّي گشوده مي شد ، درهاي اين بازار را در شام و بيشتر در بلقاء ساختند و به مدينه آوردند .

بازار به همين وضع در دوران هشام بن عبدالملك به حيات خود ادامه داد و تاجران در آن به داد و ستد مشغول بودند و هشام از آنان كرايه مي ستاند .

هشام در گذشت و ابن مكدم ثقفي خبر مرگ او را آورد ؛ وي چون به آستانه ثنية الوداع رسيد ايستاد و فرياد برآورد كه « احول مرد ! و امير مومنان وليد بن يزيد خليفه شد » . چون به اين سراي [ بازار ] هشام درآمد مردم از او پرسيدند كه « درباره اين بازار چه مي گويي ؟ » گفت : آن را ويران كنيد . مردم دست به كار شدند و آن را ويران كردند ؛ درها ، چوب ها و ستون ها غارت شد و سه روز نگذشته بود كه به زميني برهنه بدل گشت . ابومعروف ، از طايفه بني عمرو بن تميم در اين باره چنين سروده است :

ما كانِ فِي هَدمْ دار السوق اِذْ هُدِمَت * * * سُوقُ الْمَديِنَة مِنْ ظُلْم وَلاحَيَف

قام الرِّجالُ عَلَيْها يَضربُون معاً * * * ضرباً يُفَرّق بَيْن السُّور و النّجَف ( 1 )

يَنْحَطُّ مِنْها وَيَهْوي مِنْ مَناكِبِها * * * صَخْرٌ تَقَلَّبُ فِي الأَسْواقِ كَالحَلَف

اما قصر خلّ كه در پشت حرّه ، در كنار راهي كه به دَوْمَة مي رسد قرار دارد ، قصري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در وفاء الوفا ، ( ج2 ، ص753 ) « تحف » و در بيت بعد نيز « خلف » آمده است . ترجمه شعر چنين است :

آنگاه كه بازار مدينه ويران شد در ويران كردن آن هيچ ستم و بيدادي نبود .

مردان به سراغ آن رفتند و همه با هم چنان ضربه هايي كوبنده فرود مي آوردند كه ديوار و سقف را از هم مي پراكند .

از بالاي ديوارهاي نيمه ويران شده سنگ ها بر زمين روان مي شد و آن سان كه خاري غلتان در وزش باد بغلتد بر زمين بازار مي غلتيد .


261


است كه معاوية بن ابي سفيان ، نعمان بن بشير را به ساختنش فرمان داد تا دژي براي ساكنان مدينه باشد .

گفته مي شود : واقع امر چنين نيست : بلكه معاويه در روزگاري كه در مدينه بود مروان بن حكم را بدين كار فرمان داد و او نيز كار را به نعمان بن بشير واگذاشت . در اين قصر سنگي است و بر آن چنين نوشته است : « لعبد الله معاويه اَمير المؤمنين ، ممّا عمل النعمان بن بشير »

اين قصر از آن روي قصر خلّ نام گرفت كه بر كنار راه است و در زبان عربي هر راهي را كه از دشت سوخته و يا ريگزار بگذرد « خل » گويند .

قصر بني جُدَيله را هم معاوية بن ابي سفيان ساخت تا دژي براي مدينه باشد . اين قصر دو در داشت : دري به زمين بني جُدَيْله گشوده مي شد و دري ديگر در گوشه جنوب شرقي ، نزديك سراي محمد بن طلحه تيمي بود . امروزه اين قصر به عنوان اقطاع از آنِ عبدالله بن مالك خزاعي است .

طفيل بن ابي كعب انصاري به دستور معاويه كار بناي اين قصر را بر عهده داشته ، و بئر حاء نيز در وسط اين قصر است .

612 ـ حزامي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ما را حديث كرد و گفت : عطاف بن خالد براي ما نقل كرد و گفت : حسان بن ثابت در دژ خود « فارع » مي نشست و دوستانش نيز گرد او جمع مي شدند . وي براي آنان فرشي مي گسترد و بر آن مي نشستند . روزي در حالي كه فراواني عرب هايي را كه به حضور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي رسيدند و سلام مي كردند مي ديد گفت :

اَري الْجَلابِيب قَدْ عَزُّوا وَقَدْ كَثُرُوا * * * وَابْنُ الْفُريعه اَمْسي بَيْضَةَ الْبَلَد ( 1 )

اين سخن به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد فرمود : چه كسي از عهده آن فرش نشينان برمي آيد ؟ صفوان بن مُعَطَّل گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، من خود زحمت آنها را كم مي كنم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين غريبه ها را مي بينم كه رو به فزوني نهاده اند و عزيز شده اند و پسر فُرَيعه در اين شهر تنها شده است . بنگريد به : ديوان حسان بن ثابت ، تحقيق د . حنفي حسنين ، ص160 .


262


پس به نزد آنان روانه شد و شمشير برهنه كرد . چون او را ديدند كه به سمت آنها مي رود در چهره او خشم را خواندند و گريختند و پراكنده شدند . صفوان حسان را درون خانه اش يافت ، ضربتي بر او نواخت و سپس درِ خانه اش را قفل كرد . در آن ضربت كه بر وي نواخت ران پايش شكافت .

به من رسيده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به حسّان خسارت پرداخت و چهار ديواريي به او داد . وي بعدها آن را در ازاي ثروتي فراوان به معاوية بن ابي سفيان فروخت و معاويه در آن قصري بنا كرد . اين قصر همان است كه در مدينه آن را « قصر الداريين » گويند ( 1 )

چگونگي واگذاشته شدن مدينه از سوي مردم

613 ـ محمد بن ابي عدي ، از شعبه ، از ابوبشر ، از ابن شقيق ، از رجاء بن ابي رجاء باهلي نقل كرد كه گفته است : محجن ( 2 ) به مسجد درآمد و بُرَيْدَه را بر در مسجد ديد . از او پرسيد : چرا آن گونه كه سكبه ( 3 ) ـ مردي از خزاعه ـ نماز مي گزارد نماز نمي خواني ؟ ـ شعبه مي گويد : او اين سخن را به شوخي گفت .

بُرَيْده در پاسخ گفت : روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دست مرا گرفت و با هم بالاي احد رفتيم . چون مشرف بر مدينه شد فرمود : زهي آبادي ! ساكنانش آن را در بهترين وضع ـ يا در آبادترين وضع ـ وامي گذارند » ـ سپس از كوه فرود آمديم و به مسجد آمديم . در آنجا مردي را ديد كه نماز مي خواند . پرسيد : اين كيست ؟ گفتم : فلاني كه چنين و چنان است ـ او را ستايش گفتم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : مباد بشنود ، كه اين ستايش او را نابود مي كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند اين حديث منقطع است ؛ عطاف بن خالد نه از حسان بن ثابت حديث شنيده و نه از صفوان بن معطل . ذهبي در ميزان ( ش 5636 ) گفته است : احمد گويد ثقه است ؛ يحيي گويد : بر او اشكال نيست ؛ ابواحمد حاكم گفته است : نزد عالمان استوار نيست ؛ مالك او را نكوهيده ؛ و بخاري گفته : مالك او را نستوده است .

2 . مقصود محجن بن ادرع ، از فرزندان اسلم بن افصي است . در قديم اسلام آورده ، در بصره سكونت گزيده و عمري طولاني داشته است . بنگريد به : اسد الغابه ، ج4 ، ص305 .

3 . سكبة بن حارث اسلمي ، كه صحبتي با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) داشت . بنگريد به : اسد الغابه ، ج2 ، ص324 .


263


[ پيش رفتيم و ] هنگامي كه به حجره هاي زنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيديم ، دست مرا گرفت و فرمود : « بهترين دينداري شما ، آسان ترين آن است » ( 1 )

614 ـ عثمان بن عمر براي ما حديث كرد و گفت : كهمس ، از عبدالله بن شقيق ، از محجن بن ادرع براي ما نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مرا پي كاري فرستاد . در حالي كه از يكي از خيابان هاي مدينه به سمت بيرون شهر مي رفتم ، مرا ديد . دست مرا گرفت [ و با هم روانه شديم ] ( 2 ) و به احد رفتيم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آنجا رو به مدينه كرد و سخناني خطاب به اين شهر فرمود و از آن جمله گفت : « زهي آبادي ! آن روز كه ساكنانش آن را در خرم ترين و پر بارترين روزگارش رها مي كنند . پرسيدم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، پس چه كسي ميوه هاي آن را مي خورد ؟ فرمود : « پرندگان بياباني و درندگان » ( 3 )

615 ـ موسي . بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از جريري ، از عبدالله بن شقيق ، از محجن بن ادرع حديث كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مرا براي كاري به حومه مدينه فرستاد . چون برگشتم با او روانه شدم تا بر فراز احد رفت . مشرف بر مدينه ايستاد و خطاب به شهر فرمود : واي بر تو اي آبادي ! چگونه در حالي كه بهترين وضع را داري ساكنانت تو را رها مي كنند » . ( 4 )

616 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : جرير ، از اَعْمش ، از جعفر بن اياس يشكري ، از عبدالله بن شقيق عقيلي نقل كرد كه گفته است : با عمران بن حصين راه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احمد ( ج4 ، ص338 و ج5 ، ص32 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج20 ، صص 704 و 705 ) اين حديث را آورده اند . هيثمي در مجمع الزوائد ( ج3 ، ص308 ) گفته : احمد اين حديث را روايت كرده و رجال او رجال صحيح هستند ، مگر رجاء كه ابن حبان او را ابن حجر درباره رجاء گفته : راويي مقبول است .

2 . محققان متن عربي اين افزوده را به استناد منابع حديث پيشگفته آورده اند .

3 . احمد ( ج4 ، ص338 و ج5 ، ص32 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج20 ، ص706 ) اين حديث را آورده اند . هيثمي در مجمع ( ج3 ، ص310 ) گفته : طبراني آن را در معجم اوسط روايت كرده و رجال او رجال صحيح هستند .

يادآور مي شود به رغم سخن هيثمي ، ما اين حديث را در مجمع البحرين [ نام ديگر معجم الاوسط است ] نيافتيم ، و افزون بر اين هيثمي از نقل اين حديث توسط احمد سخن به ميان نياورده است .

4 . طبراني در معجم الكبير ( ج20 ، ص707 ) اين حديث را از طريق حماد بن سلمه ، از جريري به همين سند روايت كرده و حديث به واسطه طرقي كه اشاره شد صحيح است .


264


مي رفتم كه به مسجد بصره رسيديم و بُرَيده را ديدم كه نشسته است و سكبه ـ يكي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ـ را ديديم كه ايستاده است و نماز ظهر مي خواند . بريده گفت : اي عمران ، آيا نمي تواني چنان كه سكبه نماز مي خواند نماز بگزاري ؟ ـ گويا او با اين سخن قصد كنايه به وي داشت .

راوي گويد : عمران سكوت گزيد و گذشتيم . [ پس از چندي ] عمران گفت : با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي رفتيم كه به احد رسيديم . بر احد بالا رفتيم و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رو به مدينه ايستاد و فرمود : « واي بر اين شهر ! ساكنانش آن را در بهترين وضعي كه دارد وامي گذارند ! ـ سه بار اين سخن را فرمود ـ دجّال آهنگ در آمدن بدين شهر مي كند ، اما نمي تواند بدان درآيد ؛ او بر هر درّه اي از درّه هاي اطراف شهر فرشته اي نگهبان مي بيند كه شمشير بر كشيده است ! »

[ عمران ] مي گويد : سپس از كوه فرود آمديم و به مسجد آمديم . در آنجا مردي را ديديم كه نماز مي خواند . پرسيد : اين كيست ؟ گفتم : فلاني است و چنين و چنان است ـ و به ستايش او پرداختم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : صدايت را به گوشش نرساني كه بدين سخن كمر او را مي شكني !

عمران گفت : سپس دست مرا بلند كرد و فرمود : « [ برترين ] ( 1 ) دينداري شما آسان ترين آن است » . ( 2 )

617 ـ عبدالله بن نافع زبيري براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن انس ، از يوسف بن يونس بن حماس ، از عمويش ، از ابوهُرَيره حديث كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : مدينه را بر بهترين وضعش رها شده خواهيد گذاشت ، تا آن كه سگان و گرگان به شهر درآيند و بر ديوارهاي مسجد ـ يا بر منبر ـ بول كنند . گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، در آن زمان ميوه ها و محصولات از آن كه خواهد بود ؟ فرمود : حيوان هاي رها ؛ پرندگان و درندگان . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده مستند است به معجم الكبير طبراني و معجم الزوائد هيثمي .

2 . طبراني در معجم الكبير ( ج18 ، ص573 ) اين حديث را آورده است . هيثمي در مجمع ( ج3 ، ص309 ) گفته : رجال اين حديث رجال صحيح است .

3 . يوسف بن يونس بن حماس از رجال اين حديث است . در تعجيل المنفعه درباره او چنين آمده است . او از عمويش ، از ابوهريره و از عطاء بن يسار ، سعيد بن مسيّب و سليمان بن يسار روايت مي كند و مالك و ابن جريج از او نقل حديث كرده اند . اما سند حديث او تا مالك دچار اختلاف و آشفتگي است ؛ قَعْنَبي از مالك نقل كرده و گفته است : حديث از ابوهريره به مالك رسيده است . قعنبي از همين روي حديث را « معضل » خوانده است ؛ يحيي بن يحيي ليثي گفته است : « از مالك ، از حماس » ، و از او ( يوسف بن يونس ) نامي نبرده است ؛ معن بن عيسي گفته است : از مالك ، از يونس بن يوسف » ، و با همين سند حديث را پذيرفته است ؛ عبدالله بن يوسف تنيسي گفته : « از مالك ، از يوسف بن سنان » و به جاي يونس نام سنان را آورده است ؛ ابومصعب نيز گفته است : « از مالك » . اما بخاري گويد : طريق نخست [ = از مالك ، از يوسف ] صحيح تر است .

يادآور مي شود : ابن حبان ( ج7 ، صص 633 و 634 ) نام او را در شمار راويان ثقه آورد ، و افزوده است : او از عابدان اهل مدينه . . . و ثقه بود . وي همچنين اين را يادآوري كرده است كه عبدالله بن يوسف با اصحاب مالك درباره نام پدر يوسف اختلاف داشت . گاه نام پدر او سفيان آمده ، در حالي كه سنان درست است .

اما عموي او كه يكي ديگر از رجال حديث است . من به شرح حالي از او برخورد نكردم . تنها ابن حبان ( ج5 ، ص555 ) در شرح حال يوسف آورده است كه او از پدر خود ، از ابوهريره روايت مي كند . ابن حبان آنگاه براي پدرش در رديف ثقات شرح حال آورده و گفته است : يونس بن حماس ، از ابوهريره نقل حديث مي كند و فرزندش يوسف بن يونس از او نقل حديث كرده است .

گفتني است اين حديث در موطأ ( ج2 ، ص888 ) به روايت يحيي ليثي و در صحيح ابن حبان ( 6373 ) نيز آمده است .


265


618 ـ محمد بن حُمَيد براي ما نقل كرد و گفت : هارون بن مغيره ، از صالح بن ابي اخضر ، از زهري ، از سعيد بن مسيب ، از ابوهريره از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حديث كرده است كه فرمود : « اين شهر را در آرامش و در بهترين وضع ، براي پرندگان و درندگان واخواهيد گذاشت » . ( 1 )

619 ـ ميمون بن اَصبع براي ما نقل كرد و گفت : حكم بن نافع ، از شعيب بن ابي حمزه ، از زهري نقل كرده كه گفت : سعيد بن مسيب برايم نقل خبر كرد كه ابوهريره گفته است : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي گويد : « مدينه را در بهترين وضع خود ، در آرامش و در حالي واخواهيد گذاشت كه جز حيواناتِ رها ـ مقصود درندگان است ـ در آن موجودي نباشد . آخرين كسي كه برانگيخته مي شود دو چوپان از مزينه است كه آهنگ مدينه مي كنند و گوسفندان خود را مي چرانند و بناگاه آنها را وحشي مي يابند و چون به ثنيّة الوداع مي رسند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 1874 ) ، مسلم ( ص 1389 ، ح 489 و 499 ) ، احمد ( ج2 ، صص 234 و 385 ) ، و ابن حبان ( 6372 ) اين حديث را نقل كرده اند .


266


به روي در مي افتند . » ( 1 )

620 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : حزامي ، از عيسي بن مغيره و عثمان ابن طلحه نقل كرد كه گفته اند : ابن ابي ذئب ، از ابوالوليد وابسته عمرو بن خراش ، از ابوهريره ، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي ما نقل كرد كه فرموده است : « در حالي مردمان مدينه از آن بيرون مي روند كه در بهترين وضعيت خويش است »

ابوالوليد مي گويد : عبدالله بن عمر اين سخن او را رد مي كرد . ( 2 )

621 ـ محمد بن مساحق بن عمرو بن خراش گفته است كه وي نزد ابن عمر نشسته بود كه ابوهريره آمد و [ به ابن عمر ] گفت : چرا سخن مرا رد مي كني ؟ به خداوند سوگند من و تو با همديگر در يك خانه بوديم كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « در حالي ساكنان مدينه آن را وامي گذارند كه در بهترين وضعيت است » . ابن عمر گفت : آري ، من و تو در يك خانه با همديگر بوديم ، اما رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چنين سخني نفرمود . بلكه فرمود : « . . . در آبادترين وضعيت » . اگر فرموده بود : « در بهترين وضعيت » بايد هنگامي اين رخداد به وقوع مي پيوست كه او و يارانش زنده بودند . ابوهريره گفت : سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، تو راست مي گويي . ( 3 )

622 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : حرب و ابان بن يزيد عطار ، از يحيي بن ابي كثير براي ما نقل كردند كه گفته است : ابوجعفر برايم حديث كرد كه ابوهريره گفته است : مردمان مدينه در حالي از اين شهر بيرون مي روند كه در بهترين وضعيت است و خرماهاي آن نيمي نارس و نيمي كامل رسيده است . پرسيده شد : چه كسي مردم را از شهر بيرون مي كند ؟ گفت : حكمرانان بد . ( 4 )

623 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد ، از ابومهزم حديث كرد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نووي مي گويد : گزيده آن است كه درآخرالزمانوپيش ازبرپايي قيامت ، مردم مدينه راترك مي گويند ؛ داستان دوچوپان كه درحديث آمده است ، همين احتمال راتقويت مي كند ؛ درصحيح مسلم اين حديث به عبارت « ثم يحشر راعيان » و در بخاري به عبارت « انّهما آخر من يحشر » آمده است . حديث پسين را نيز بنگريد .

2 . سند اين حديث صحيح و مضمون آن تكرار حديث پيشين است .

3 . سند حديث حسن است و احاديث پيشين آن را گواهي مي كند .

4 . موقوف و حسن است . سمهودي در وفاء الوفا ( ج1 ، ص84 ) آن را به نقل از ابن شبه آورده است .


267


گفته است : از ابوهريره شنيدم كه مي گفت : مردمان مدينه در حالي مدينه را وامي گذارند كه بهترين وضع را دارد و خرم و زيباست . پرسيده شد : پس چه كسي ميوه هاي آن را مي خورد ؟ گفت : پرندگان و درندگان ( 1 )

624 ـ حكم بن موسي براي ما نقل كرد و گفت : ضَمْره ، از ابن شوذب ، از ابومهزم ، از ابوهريره نقل كرده است كه گفت : مردمان مدينه در حالي مدينه را وامي گذارند كه خرماها رو به رسيدن است . ( 2 )

625 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از ابو مهزم ، از ابوهريره نقل كرد كه گفته است : روباهي مي آيد و در سايه منبر مي خوابد و سپس مي رود و هيچ كس آن را نمي راند . ( 3 )

626 ـ موسي بن اسماعيل براي ما حديث كرد و گفت : حماد ، از عطاء بن سائب ، از مردي از اشجع ، از ابوهريره نقل كرد كه گفته است : آخرين كساني كه برانگيخته مي شوند دو تن اند : مردي از جهينه و ديگري از مزينه . آنها مي پرسند : مردم كجايند ؟ پس به مسجد مي آيند و جز روباه نمي بينند . آنگاه دو فرشته فرود مي آيند و اين دو را به جلو مي كشند تا آن كه به مردم ملحق مي سازند . ( 4 )

627 ـ عمرو بن مرزوق براي ما نقل حديث كرد و گفت : عمران بن قطان ، از يزيد بن سفيان ، از ابوهريره نقل كرد كه گفته است : قيامت بر پا نشود مگر آن كه روباهي بيايد و بر منبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بنشيند و كسي آن را نراند . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . موقوف و ضعيف است ؛ سند مشتمل است بر ابومهزم يزيد بن سفيان ، دوست ابوهريره ، كه ذهبي در ميزان ( ش 9701 ) درباره اش گويد : او را ضعيف دانسته اند . شعبه گفت : ابومهزم در مسجد ثابت به بينوايي واگذاشته شده بود و اگر كسي يك پول سياه به او مي داد برايش هفتاد حديث مي آورد . شعبه گفته است . خود ديدم كه اگر به او يك درهم مي دادند حديثي برمي ساخت .

2 . حديث موقوف و ضعيف است ؛ سند مشتمل بر ابومهزم است .

3 . سند مشتمل بر ابومهزم است و از اين روي حديث موقوف و ضعيف است .

4 . حديث موقوف و ضعيف است ؛ سند مشتمل بر راويي است كه از او نام برده نشده است . در وفاء الوفا ( ج1 ، ص86 ) نيز نقل شده است .

5 . حديث موقوف و ضعيف است ؛ سند مشتمل بر يزيد بن سفيان است و او به گفته ابن حجر در تقريب راويي متروك است . حديث در وفاء الوفا ( ج1 ، ص85 ) نقل شده است .


268


628 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد براي ما حديث كرد و گفت : ابومهزم ، از ابوهريره نقل كرد كه گفته است : لشكري از سمت شام مي آيد و به مدينه وارد مي شود . آنان جنگاوران را مي كشند و شكم هاي [ زنان ] ( 1 ) را مي درند و مي گويند : ته مانده بديها و بدان را بكشيد . چون به بيابان ذي الحُلَيفه مي رسند به زمين فرو برده مي شوند ، نه دنباله سپاه به طليعه مي رسد و نه طليعه دنباله را در مي يابد .

ابومهزم گويد ، هنگامي كه لشكر [ حُبَيش ] ( 2 ) بن دُلْجَه آمد ما گفتيم اين همان لشكر است ، اما آن نبود . ( 3 )

629 ـ احمد بن عيسي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ما را حديث كرد و گفت : يعقوب بن عبدالرحمان ، از پدرش ، از ابوهريره نقل كرده كه گفته است : سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، در مدينه جنگ و خونريزيي رخ مي دهد كه آن را « حالقه » گويند ، نه حالقه اي كه موي سر بتراشد ، بلكه حالقه اي كه دين را درو كند ؛ پس از مدينه بيرون رويد و از آن فاصله گيريد ، هر چند به اندازه يك بريد ( 4 )

630 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : معاوية بن عمرو ، از زائده ، از اعمش ، از عمرو بن مرّه ، از عبدالله بن حارث بكري ، از حبيب بن حماد ، از ابوذر ( رحمه الله ) حديث كرد كه گفته است : با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در سفري بوديم . او در منزلي فرود آمد . گروهي از اصحاب به مدينه شتافتند و خود را زودتر بدانجا رساندند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنان را سراغ گرفت . گفتيم : آنان به مدينه شتافتند . فرمود : اين شهر را در بهترين وضعش واگذارند ! كاش مي دانستم كي آتشي از جبل وراق بيرون مي زند كه گردن شتران بُصري در روشنايي آن ، به سان آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افتادگي به استناد روايت وفاء الوفا ( ج1 ، ص96 ) استدراك شده است .

2 . افتادگي به استناد روايت وفاء الوفا ( ج2 ، ص64 ) استدراك شده است . مقصود از حُبَيش ، ابن دُلْجه قيني است كه مروان بن حكم او را در رأس لشكري پس از استيلاي عبدالله بن زبير بر مدينه براي سركوب وي بدين شهر روانه ساخت .

3 . حديث موقوف و ضعيف است ؛ سند مشتمل است بر ابومهزم ، و او به گواهي ذهبي در ميزان متروك است و حديث بر مي ساخته است .

4 . حديث موقوف و ضعيف است . در وفاء الوفا ( ج1 ، ص87 ) نقل شده است .


269


كه در برابر روشنايي روز باشد مي درخشد . ( 1 )

631 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عُيَيْنه ، از زهري ، از عروه ، از اسامة بن زيد حديث كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر دژهايي از دژهاي مدينه مشرف شد و فرمود : « آيا آنچه من مي بينم شما نيز مي بينيد ؟ من جايگاه هاي فتنه را در ميان خانه هاي شما مي بينم ، آن سان كه آبگيرهاي باران را » . ( 2 )

632 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد ما را حديث كرد و گفت : ابو هارون عبدي ، از ابوسعيد خُدري نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « مردمان مدينه از اين شهر بيرون روند و ديگر بار بدان باز گردند . اما پس از آن بيرون روند و بدان باز نگردند ؛ مردم ، اين شهر را در خرم ترين حالت رها كنند » . پرسيده شد : پس چه كسي ميوه هاي آن را بخورد ؟ فرمود : پرندگان و درندگان . ( 3 )

633 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ما را حديث كرد و گفت : عدي بن ثابت ، از عبدالله بن يزيد ، از حذيفه نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان ما به سخن ايستاد و ما را از آنچه تا روز قيامت رخ خواهد داد آگاهاند . تنها اين نكته را از او نپرسيدم كه چه چيز سبب بيرون رفتن مردم مدينه از اين شهر خواهد شد . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احمد ( ج5 ، ص144 ) ، ابن ابي شيبه ( ج15 ، ص87 ) ، ابن حبان ( 6841 ) ، و حاكم ( ج4 ، ص442 ) اين حديث را نقل كرده اند و حاكم آن را صحيح دانسته و ذهبي نيز با او همرأي شده است .

هيثمي در مجمع ( ج8 ، ص12 ) آن را به احمد نسبت داده و گفته است : رجال احمد رجال صحيح است . مگر حبيب بن حماد .

ابن ابي شيبه نيز ( ج15 ، ص77 ) حديث را به همين مضمون از ابوخالد احمر ، از عمرو بن قيس ، از مردي ، از ابوذر نقل كرده است . اين سند به واسطه مجهول بودن راويي كه از ابوذر نقل مي كند ضعيف است .

2 . بخاري ( 1878 ، 2467 ، 3597 و 7060 ) ، مسلم ( ص 2885 ، ح 9 ) ، احمد ( ج5 ، صص 200 و 208 ) و ابن ابي شيبه ( چاپ دار الفكر ، 8/594/19 ) اين حديث را نقل كرده اند .

3 . سند اين حديث حسن است .

4 . بخاري ( 6604 ) ، مسلم ( ص 2891 ، ح 23 ) ، ابوداوود ( 4240 ) ، احمد ( ج5 ، صص 385 ، 389 و 401 ) ، ابن حبان ( 6636 ) ، بغوي ( 4215 ) ، حاكم ( ج4 ، صص 487 و 472 ) اين حديث را نقل كرده اند . همچنين احمد ( ج5 ، ص386 ) ، طيالسي ( 433 ) و مسلم ( ص 2891 ، ح 24 ) از طريق شعبه ، از عدي بن ثابت ، از عبدالله بن يزيد خطمي ، از حذيفه نقل كرده اند كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مرا از همه آنچه تا روز قيامت رخ خواهد داد آگاهاند و همه چيز را از او پرسيدم . تنها اين را از او نپرسيدم كه چه چيز مردمان مدينه را از آن شهر خواهد راند . ـ اين عبارت احمد و مسلم است . اما متن طيالسي چنين است :

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان ما به خطبه ايستاد و ما را از آنچه تا روز قيامت رخ خواهد داد آگاهاند . تنها اين را از او نپرسيدم كه چه چيز سبب بيرون رفتن مردم مدينه از مدينه مي شود .


270


634 ـ ابوعاصم براي ما نقل كرد و گفت : عبدالحُمَيد بن جعفر ، از حاتم بن ابي كريب ، از كثير بن مُرّه ، از عوف بن مالك حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به مسجد درآمد و سپس ما را نگريست و فرمود : « هان ، به خدا سوگند اين شهر را آرام و تسليم به مدت چهل سال براي رها شدگان وا خواهيد گذاشت . . . آيا مي دانيد رها شدگان چيست ؟ پرندگان و درندگان » . ( 1 )

635 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : ابان بن يزيد ، از يحيي ـ يعني ابن ابي كثير ـ حديث كرد كه گفته است : از عوف بن مالك برايم نقل شد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « هان ، اي مردمان مدينه ، اين شهر را چهل سال پيش از قيامت ، ترك خواهيد كرد ـ و كعب گفت : زمين چهل سال پيش از شام ويران خواهد شد ـ و رعد و برق به شام خواهد رفت تا جايي كه در زمين رعدي و برقي نباشد ، مگر ميان عريش و فرات . »

راوي گفت : گمان مي كنيم اين چهل سال باشد ( 2 )

636 ـ احمد بن معاويه براي ما نقل كرد و گفت : ابويمان حكم بن نافع ، از صفوان بن عمرو ، از بزرگان نقل كرده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « مردمان مدينه در حالي آن را ترك گويند كه خرماها رسيده است و جز رهاشدگان ، پرندگان و درندگان اين ميوه ها را نمي خورند » . ( 3 )

637 ـ گفت : صفوان ، از شريح بن عبيدالله نقل كرد كه در مكتوبي از كعب خوانده است كه « رخدادي بر مردمان مدينه برسد كه آنان را بترساند و در نتيجه شهر را كه آرام و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوداوود ( 1593 ) ، نسائي ( ج5 ، صص 43 و 44 ) ، ابن ماجه ( 1821 ) ، احمد ( ج6 ، صص 23 و 28 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج18 ، ص99 ) اين حديث را آورده اند .

2 . سند اين حديث صحيح است ، البته با اين اشكال كه مشتمل است بر راويي كه از او نام برده نشده است ؛ چه اين كه يحيي بن كثير مي گويد : « از عوف بن مالك برايم نقل شد » .

به هر روي ، در شماره پيشين منابع حديثي كه همين مضمون را داراست ياد آوري شد .

3 . حديث ضعيف است ؛ مشتمل است بر راويي كه از او نام برده نشده است .


271


خرم است واگذارند تا آن كه گربه ها بر بالش هاي خز بول كنند و هيچ چيز آنها را نرماند و روباه ها در بازارهاي شهر پرسه زنند و هيچ چيز آن ها را نترساند » . ( 1 )

638 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : مسعودي ما را حديث كرد و گفت : ابن فرات ، از ابوطفيل ، از حذيفة بن اُسَيد نقل خبر كرد كه گفته است : آخرين كساني كه برانگيخته مي شوند دو مرد از مزينه هستند كه چون مردم را نمي يابند يكي به ديگري مي گويد : مدتي است كه از مردم نشاني نمي يابيم ؛ خوب است نزد كسي از بني فلان برويم . پس روانه مي شوند و آنجا نيز كسي نمي يابند . آنگاه يكي مي گويد : بيا به مدينه برويم . روانه مي شوند و در آنجا نيز كسي نمي يابند . يكي مي گويد : بيا به منازل قريش در بقيع غرقد برويم . بدانجا مي روند و در آن نيز جز درندگان و روباه هاي نمي بينند . پس به سوي مسجد الحرام روانه مي شوند . ( 2 )

639 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : سلام بن مسكين ، از عمران ابن عبدالله بن طلحه حديث كرد كه گفته است : ابوهريره گفت : بر اين منبر زماني فرا رسد كه ـ گمان مي كنم گفت روباهي ـ در سايه آن بنشيند و هيچ كس از مردم او را نرماند . ( 3 )

640 ـ و گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « مردمان مدينه در حالي آن را ترك گويند كه خرماها رسيده است » گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، چه كسي آنها را مي خورد ؟ فرمود : درندگان و پرندگان . ( 4 )

641 ـ سُلَيم بن احمد براي ما نقل كرد و گفت : وليد بن مسلم براي ما حديث كرد و گفت : ابن لهيعه ، از ابوزبير ، از جابر نقل كرد كه از عمر بن خطاب شنيده است كه بر منبر مي گويد : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده است كه مي فرمود : « مردمان مدينه از اين شهر بيرون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در وفاء الوفا ( ج1 ، ص85 ) نقل شده است .

2 . موقوف است ، ولي بر آن اشكال نيست . در وفاء الوفا ( چاپ آداب ، ج1 ، ص86 و چاپ محمد محيي الدين عبدالحميد ، ج1 ، ص123 ) آمده است .

3 . موقوف و حسن است . در وفاء الوفا ( ج1 ، ص85 ) آمده است .

4 . حديث را در وفاء الوفا ، ( چاپ محمد محيي الدين عبدالحميد ، ج1 ، ص122 ) بنگريد .


272


مي روند ، سپس باز مي گردند و آن را آباد مي كنند تا آن كه پر از سكنه و ساخته شود . سپس ديگر بار از آن بيرون مي روند و هرگز باز نمي گردند » . ( 1 )

جابر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرد كه فرموده است : « روزي مي رسد كه سواري در جوار وادي مدينه بايستد و بگويد : در اين شهر جمع فراواني از مؤمنان بوده اند » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند حديث ضعيف است ؛ مشتمل است بر ابن لهيعه كه او را ضعيف دانسته اند .

2 . بنگريد به : وفاء الوفا ، به تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد ، ج1 ، ص122 .



| شناسه مطلب: 77080