بخش 15

مرگ عبدالله بن اُبَیّ بن سَلُول مسأله لعان مسأله ظِهار داستان ابن صائد


350


مرگ عبدالله بن اُبَيّ بن سَلُول

729 ـ سلمة بن ابراهيم براي ما نقل كرد و گفت : عتبة بن ابي صهباء براي ما حديث كرد و گفت : از محمد بن سيرين شنيدم كه مي گويد : عبدالله بن اُبيّ بيمار شد و بيماري اش شدت يافت . پس به فرزند خود گفت : علاقه مند آن شده ام كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را ببينم . اگر خواستي او را به ديدنم بياور . فرزند وي روانه شد و [ به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ] گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، عبدالله بن ابي به سختي بيمار است و درد مي كشد و گمان ندارم كه او را جز مرگ فرجامي باشد . اما او اينك علاقه مند شده است كه شما را ديدار كند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « باشد ، منت هم داريم » . پس به همراه تني چند از صحابه روانه شد و بر عبدالله بن ابي وارد شدند . عبدالله گفت : مرا بنشانيد . او را نشاندند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به وي فرمود : « اي عبدالله ، نگراني ؟ » او گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، تو را نخواندم كه مرا ملامت كني ، بلكه تو را خواستم تا بر من مهر بورزي . ديدگان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) [ از اين سخن ] اشك آلود شد و پرسيد : حاجتت چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه چون مردم بر من گواهي دهي ، و سه پاره از جامه هاي خويش بر من كفن كني ، جنازه ام را تشييع كني و خود بر من نماز بخواني .

راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين كارها را انجام داد ، تنها در اين ترديد دارم و نمي دانم كه آيا بر او نماز خواند يا به درون قبر رفت و يا نرفت .


351


سپس اين آيه نازل شد : {  وَلاَ تُصَلِّ عَلَي أَحَد مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ » . ( 1 )

730 ـ غندر براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ، از ابوبشر ، از سعيد بن جبير حديث كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به عيادت عبدالله بن اُبي رفت و از او پرسيد : اي ابوحُباب ، دوستي با يهوديان تو را چه سودي بخشيد ؟ عبدالله گفت : ورقه نيز آنان را دوست مي داشت . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ورقه خدا و رسول او را دوست مي داشت » . عبدالله به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : يكي از جامه هاي خود را به من ده . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز جامه اي به او داد . او گفت : همان پيراهني را به من ده كه به بدن تو خورده است پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز همان پيراهن را به او داد . ( 2 )

731 ـ مسلمة بن ابراهيم براي ما نقل كرد و گفت : ابواشهب براي ما از حسن حديث كرد كه عبدالله بن ابي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيراهني خواست و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيراهن خود به او داد . گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، پيراهن خود را به عبدالله بن ابي دادي ؟ فرمود : « شما چه مي دانيد . شايد خداوند [ به همين كار ] فلان تعداد از بني خزرج را به آيين اسلام بگرواند » . ( 3 )

732 ـ وهب بن جرير براي ما نقل كرد و گفت : پدرم برايم نقل كرد و گفت : از حسن شنيدم كه مي گويد : عبدالله بن اُبَي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خواست پيراهن خود را به او دهد تا او در آن كفن شود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز آن پيراهن را به او داد . عمر گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، آيا پيراهن خود را به اين منافق مي دهي تا در آن كفن شود ؟ فرمود : « اي پسر خطاب ، تو چه مي داني ! بر من هيچ گناهي نيست كه دل هاي بني نجار را به واسطه همين پيراهن خود به اسلام متمايل سازم » . ( 4 )

733 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : هشيم ، از مغيره ، از شعبي ما را حديث كرده كه گفته است : چون عبدالله بن ابي در بستر مرگ افتاد فرزندش به نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه / 84 : و هرگز بر هيچ مرده اي از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست .

حديث مرسل و ضعيف است .

2 . حديث مرسل و حسن است .

3 . حديث مرسل و ضعيف است .

4 . حديث مرسل و ضعيف است .


352


شد و گفت : عبدالله در حال جان كندن است و دوست دارد تو او را ببيني و بر او نماز بخواني . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با فرزند عبدالله روانه شد ، او را ديدار كرد ، جامه خود را كه به عرق او تبرك شده بود به وي پوشاند و خود بر او نماز گزارد . به آن حضرت گفته شد : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، آيا بر او نماز مي خواني ؟ فرمود : « خداوند خود فرموده است : {  اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ » ( 1 ) « من براي او هفتاد و هفتاد بار آمرزش خواهم طلبيد » ـ ابومعاويه گويد : شك دارم كه كلمه « هفتاد » را براي بار سوم تكرار فرموده باشد .

هنگامي كه پسر عبدالله به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيده بود ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از نام او پرسيده و وي گفته بود : حباب ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز به وي فرموده بود : بلكه تو عبدالله بن عبدالله هستي . حباب نام شيطاني است . ( 2 )

734 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : ابوهلال ، از قتاده حديث كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر عبدالله بن اُبَي نماز گزارد و يكي از پيراهن هاي خود را به او داد . بدان حضرت گفته شد : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، بر اين منافق نماز مي خواني و پيراهن خود بر او مي پوشاني ؟ فرمود : « اميد آن دارم كه به همين پيراهن من هزار تن از بني نجار به اسلام گروند » . قتاده گويد : پس اين آيه نازل شد : { وَلاتُصَلِّ عَلي اَحَد مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً . } ( 3 )

735 ـ ابن ابيوزير براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از عمرو بن دينار ، از جابر بن عبدالله حديث كرد كه گفته است : پس از آن كه عبدالله بن ابي را در قبر گذاشتند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بدان جا آمد . فرمود او را از قبر درآوردند . آنگاه او را بر روي دو زانوي خود گرفت ، پيراهن خود بر او پوشاند و به نفس خود بر او دميد . خداوند خود آگاه تر است . ( 4 )

736 ـ زكريا بن ابي خالد براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن عيسي طباع ما را حديث

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه / 80 : اگر براي آنان هفتاد بار آمرزش طلب كني هرگز خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد .

2 . حديث مرسل و حسن است . ابن جرير آن را در جامع البيان ( ش 17039 ) نقل كرده است .

3 . توبه / 84 : حديث نيز مرسل است و ابن جرير ( 17071 و 17073 ) به طريق خود آن را نقل كرده است .

4 . بخاري ( 1270 ، 1350 ، 3008 ، 5795 ) ، مسلم ( 2773 ) ، نسائي ( ج4 ، صص 37 و 38 ) ، ابن حبان ( 3174 ) ، احمد ( ج3 ، ص371 ) و طبراني در جامع البيان ( 17069 ) اين حديث را نقل كرده اند .


353


كرد و گفت : سفيان ، از عمرو بن دينار ، از جابر حديثي همانند نقل كرده است . ( 1 )

737 ـ گفت : سفيان از ابوهارون مدني نقل كرده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دو پيراهن داشت و همان پيراهن زيرين را كه با بدنش تماس داشت بر او پوشاند . ( 2 )

738 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : ابوهلال ما را حديث كرد و گفت : محمد براي ما نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر عبدالله منافق نماز خواند .

راوي گويد : عمر بعدها خود را نكوهيد و گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر اصحاب خود مهرمي ورزد و من او را باز مي دارم ! ( 3 )

739 ـ حازم براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از يسار بن سائب ، از عامر شعبي حديث كرد كه عمر گفته است : من در كار اسلام به لغزشي گرفتار شدم كه هرگز به مانند آن گرفتار نشده بودم ؛ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قصد داشت بر عبدالله بن ابي نماز بخواند و من جامه او را گرفتم و گفتم : خداوند تو را چنين فرمان نداده است . خداوند فرموده است : {  اِسْتَغْفِرْلَهُمْ اَولا تَسْتَغْفِرْلَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ . } ( 4 ) پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « پروردگارم مرا مخير داشته و فرموده است : انجام بده يا انجام نده . »

راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر كنار قبر نشست و مردم به فرزند عبدالله بن اُبيّ مي گفتند : اي حباب ، چنين كن ، اي حباب چنان كن . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه شنيد فرمود : « حبان نام يك شيطان است » . آنگاه او را عبدالله ناميد . ( 5 )

740 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : حزامي براي ما حديث كرد و گفت : ابوضَمْره از عبيدالله بن عمر ، از نافع ، از ابن عمر نقل كرد كه گفته است : هنگامي كه عبدالله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث داراي سندي خوب است . منابعي كه آن را نقل كرده اند در شماره پيشين گذشت .

2 . حديث معضل و ضعيف است ؛ ابوهارون مدني كه نام وي عمارة بن جون است به گفته ابن حجر در تقريب راويي متروك است كه از او دروغ سراغ دارند .

3 . سند حديث حسن است ، محمد بن بشار بن عثمان عدي ، از رجال اين حديث و مشهور به بندار ، به گفته ابن حجر در تقريب راويي ثقه است .

4 . توبه / 80 .

5 . حديث مرسل و حسن است و حديث پسين آن را گواهي مي كند .


354


ابن اُبي درگذشت پسرش عبدالله بن عبدالله نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد . آن حضرت پيراهن خود به او داد و فرمود عبدالله بن ابي را در آن كفن كنند . سپس برخاست تا روانه شود و خود بر او نماز بخواند ، عمر بن خطاب دست آن حضرت را گرفت و گفت : آيا در حالي كه او منافق است و خداوند تو را از اين كه برايش آمرزش طلبي نهي كرده است بر او نماز مي خواني ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : خداوند فرموده است : « براي آنان آمرزش بخواه يا آمرزش مخواه . اگر براي آنان هفتاد بار آمرزش بطلبي خداوند آنان را نخواهد آمرزيد » ( 1 ) اما من بيش از هفتاد بار برايش آمرزش خواهم خواست .

عمر گويد : پس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر او نماز گزارد و ما نيز همراه وي نماز خوانديم . اما سپس خداوند اين آيه را نازل كرد : { وَلاتُصَلِّ عَلي اَحَد مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً وَلاتَقُمْ عَلي قَبْرِهِ اِنَهُم كَفَروا بِاللهِ وَرَسولَه } . ( 2 )

741 ـ ابراهيم بن منذر براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب براي ما حديث كرد و گفت : ليث بن سعد ، از عمر وابسته عفره و نيز از ديگران برايم نقل خبر كرده است كه آن آيه كه درباره سخن عبدالله بن ابي نازل شد در جريان غزوه بني مصطلق ـ تيره اي از خزاعه ـ نازل شد . علّت اصلي آن بود كه آب آوران مهاجران و انصار براي برداشتن آب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه : 80 .

2 . بخاري ( 1269 ، 4670 ، 4672 ، 5769 ) ، مسلم ( 2774 / ح 4 ) ، ترمذي ( 3098 ) ، نسائي ( ج4 ، ص36 ) ، ابن ماجه ( 1523 ) ، بيهقي در سنن ( ج3 ، ص402 ) ، همو در دلائل ( ج8 ، ص199 ) ، ابن جرير در جامع البيان ( 17065 ) ، واحدي در اسباب النزول ( ش 520 ) ، طبراني ( 17051 ) ، و سيوطي در درّالمنثور ( ج4 ، 258 ) اين حديث را نقل كرده اند . سيوطي همچنين نقل آن را به ابن ابي حاتم ، ابن منذر ، ابوشيخ و ابن مردويه نسبت داده است .

خطابي در تحليل حديث گفته : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به دليل علاقمندي فراوان به اين كه دست كم به پاره اي از دين چنگ آويزند ، بدان هدف كه دل فرزند عبدالله بن اُبيّ ؛ يعني عبدالله بن عبدالله كه مردي درستكار بود شاد شود و نيز بدان منظور كه طايفه اي كه از خزرج بودند و وي بر آنان فرمانروايي داشت ، به اسلام متمايل شوند ، در مورد عبدالله بن ابي چنين كرد . اگر آن حضرت خواسته فرزند او را نمي پذيرفت و در حالي كه هنوز صريحاً از نماز خواندن بر منافقان نهي نشده بود ، از نماز خواندن بر عبدالله بن اُبيّ خودداري ميورزيد اين نوعي ناسزا به فرزند وي و ننگي براي آن طايفه بود . از همين روي بهترين شيوه را در تدبير سياسي برگزيد ، تا هنگامي كه از اين كار نهي شد و او نيز از آن پس ديگر چنين نكرد .


355


رفتند و چون آب كم بود بر سر آن نزاع كردند و سرانجام مهاجران بر انصار چيره شدند و آب را در اختيار گرفتند . پس برخي از انصار خشمگين شدند و نزد عبدالله بن ابي رفتند و آنچه را رخ داده بود با او در ميان گذاشتند . او گفت : اين كرده خود شماست ! اگر بر آنان كه همراه اويند خرج نمي كرديد از پيرامون او مي پراكندند . ما اگر به مدينه بازگرديم آن كه عزيزتر است آن را كه خوارتر است از شهر بيرون براند .

خبر به عمر رسيد و او آن را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اطلاع داد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود سپاهيان آماده كوچيدن شوند ، تا بدين طريق درگيري با هم را از ياد ببرند و به كاري ديگر مشغول گردند . مردم آماده كوچيدن شدند و آب را واگذاشتند .

[ از آن سوي ] پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله پسر عبدالله بن ابي را كه به خواست خدا مردي درستكار بود ، به حضور خواست و به او فرمود : « آيا نمي داني از پدرت به من چه خبري رسيده است ؟ او گفته است : اگر به مدينه برگرديم آن كه عزيزتر است آن را كه خوارتر است از شهر بيرون براند . عبدالله گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، در نقل اين خبر راست گفته اند . اما او [ = پدرم ] دروغ مي گويد ؛ عزيزتر تويي و او خود خوارتر است . اگر اراده بفرمايي سر او را به حضور مي آورم . انصار مي دانند هيچ فرزندي آن اندازه كه من به او خوبي كنم به پدر خود خوبي نكرده است ، اما اگر تو بفرمايي او را مي كشم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « من تو را به ناخرسندي و نافرماني پدرت فرمان نمي دهم » . سپس او را در اين باره هشدار داد . اينجا بود كه خداوند آيات {  اِذا جَاءَكَ الْمُنافِقُون . . . } ( 1 ) را فرود فرستاد . ( 2 )

742 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه ، از عطاء بن سائب ، از شعبي نقل كرد كه حباب پسر عبدالله بن اُبَيّ به درون قبر او رفت و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر كنار قبر نشسته بود . مردم مي گفتند : حباب ! فلان كار را بكن . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود « حباب يك شيطان است تو عبدالله هستي » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منافقين / 1 .

2 . حديث مرسل ، اما به گواهي احاديث پيشين حسن است .

3 . حديث مرسل است . منابع ياد شده در ذيل شماره 647 آن را نقل كرده اند .


356


743 ـ ابراهيم بن منذر ، از ابووهب براي ما نقل كرد كه گفته است : ليث گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از پسر عبدالله بن ابي پرسيد : نام تو چيست ؟ گفت : حباب . فرمود « حباب نام يك شيطان است ، نام تو عبدالله است » .

هنگامي كه كاروانيان به مدينه نزديك شدند عبدالله مهار شتر عبدالله بن ابي را گرفت و گفت : به خداوند سوگند نمي تواني به مدينه وارد شوي مگر آن كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تو را اجازه فرمايد ، تا خود بداني كه چه كسي عزيزتر و چه كسي خوارتر است . مردم همچنان مي آمدند و در آنجا توقف مي كردند ، تا هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد . پرسيد : اين تجمع براي چيست ؟ ماجرا را با او گفتند . فرمود : « به او فرمان دهيد راه وي را باز كند » .

راوي گويد : چون مردم به مدينه آمدند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بلال را خواست و به وي فرمود : « اي بلال ، برخيز [ و به مسجد برو ] و پسِ گردن منافقان را بگير و آنان را از مسجد بيرون بينداز » . گفت : باشد ، اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ابن ابي بن سلول و فلاني و فلاني » بلال اين كار را انجام داد ، پس گردن عبدالله بن ابي را گرفت و او را از مسجد بيرون انداخت . عمر عبدالله را بيرون مسجد ديد كه رنگ از صورتش پريده و پريشان حال است . گفت : اي عبدالله ، تو را چه شده است ؟ گفت : نمي دانم ما و شما چه مسأله اي داريم . ما آن گونه كه نماز مي خوانيد نماز مي خوانيم ، همان گونه كه قرآن مي خوانيد قرآن مي خوانيـم و آن سان كه انفاق مي كنيد انفـاق مي كنيم ! عمر گفت : پس چرا اين گـونه ؟ گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمان داده و [ بلال ] پس گردن مرا گرفته و مرا از مسجد بيرون رانده است . عمر گفت : برگرد تا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برايت آمرزش بطلبد . اما او روي برگرداند و گفت : عجب ! از چه چيزي برايم آمرزش بخواهد ؟ آيا سخن ناروايي گفته ام تا در مورد آن برايم آمرزش بخواهد ؟

آنجا خداوند آيات { وَاِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوا يَسْتَغْفِرْلَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوا رُؤُوسَهُمْ } ( 1 ) را تا آخر نازل كرد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منافقين / 5 : چون بديشان گفته شود بياييد تا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدا برايتان آمرزش بخواهد سرهاي خود را برمي گردانند .

2 . حديث معضل است ؛ چنان كه ابن حجر در تقريب مي گويد ، ليث پسر سعد ، راويي ثقه ، دقيق و آگاه است . يادآور مي شود احاديث پيشين اين حديث را گواهي مي كند .


357


مسأله لعان

744 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : عباد بن منصور ما را حديث آورد و گفت : عكرمه ، از عباس براي ما نقل كرد كه گفته است : چون اين آيه ( 1 ) نازل شد . سعد بن عباد گفت : اي رسول خدا ، آيا همين گونه نازل شده است ؟ اگر زني را ببينم كه مردي به ران هاي او پيچيده است حق ندارم كه به شما خبر دهم يا آن مرد را برانم ، مگر آن كه چهار شاهد بياورم ؟ به خداوند سوگند ، تا من آن چهار شاهد را بياورم آن مرد كار خود را تمام كرده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) [ رو به انصار كرد و ] فرمود : « اي جماعت انصار ، نمي شنويد كه مهتر شما چه مي گويد ؟ گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، او را نكوهش مكن كه مردي با غيرت است ؛ به خداوند سوگند ، او هرگز با غير دوشيزه ازدواج نكرده و هيچ زني را طلاق نداده است كه كسي جرأت كند با او پيمان ازدواج بندد . اين همه ، از غيرت اوست . سعد گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به خداوند سوگند ، من مي دانم كه اين آيه حق است و از جانب خداوند آمده است . اما در شگفتم [ كه چگونه خداوند تو را چنين فرموده است . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « خداوند جز اين را نمي خواهد » سعد نيز گفت : خدا و رسول او راست گفته اند ] .

راوي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر همين فرمان الهي بود كه هلال بن اميّه واقفي نزد آن حضرت آمد و گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ديروز شامگاهان از باغ خود به خانه برمي گشتم و مردي را همراه زنم ديدم . من به چشم خود ديدم و به گوش خود نيز شنيدم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين خبر را كه آورده بود خوش نداشت . گفته اند : فرمود هلال را شلاق زنند و در حضور مسلمانان تنبيه كنند .

هلال گفت : اي رسول خدا ، در چهره ات مي بينم كه از آنچه آورده ام ناخشنودي ! اميدوارم كه خداوند براي من راه چاره اي قرار دهد .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در همين حال بود كه وحي بر او نازل شد . هنگامي كه وحي نازل مي شد رنگ چهره آن حضرت ديگرگون مي گشت و بدنش سرد مي شد . چون حالت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود ، آيه هاي چهارم و پنجم سوره نور است ـ م .


358


وحي پايان يافت ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمود : « اي هلال ، تو را مژده باد ! خداوند برايت چاره اي ساخته است » . سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آن زن را بخوانيد » . او را حاضر كردند . سپس فرمود : « خداوند مي داند كه يكي از شما دو تن دروغ مي گوييد . آيا كسي از شما توبه مي كند ؟ هلال گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، من جز راست نگفته ام و حق گفته ام . زن او نيز بي درنگ گفت : دروغ مي گويد . پس از هلال خواسته شد خدا را گواه بگيرد . او چهار بار خداوند را گواه گرفت كه از راستگويان است . پيش از سوگند پنجم به او گفتند : اي هلال ، از خدا پروا كن كه كيفر الهي از كيفري كه مردم دهند سخت تر است و اگر اين سوگند پنجم را ياد كني موجب عذاب خدا بر تو مي شود . هلال گفت : نه ، خداوند مرا بر اين سوگند كيفر نمي دهد ، چنان كه تا كنون بر اين خبر تازيانه نصيبم نكرد . از اين روي پنجمين سوگند را نيز ياد كرد كه اگر از دروغگويان باشد لعنت خداوند بر او باد .

آنگاه به زن گفتند : سوگند بخور . او نيز چهار بار خداوند را گواه گرفت كه آن مرد [ = شوهر وي ] دروغگو است . پيش از پنجمين سوگند به آن زن گفته شد : اي زن ، از خدا پروا كن ، كه كيفر خداوند سخت تر از كيفري است كه مردمان دهند و اين سوگند است كه اگر ياد كني موجب عذاب خداوند بر تو شود .

راوي گويد : زن دمي گريست و آنگاه گفت : به خداوند سوگند ، خاندان خود را رسوا نمي كنم . پس پنجمين سوگند را ياد كرد كه اگر شوهر او از راستگويان باشد خشم خداوند بر وي [ = خود آن زن ] باد .

آنگاه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چنين داوري كرد كه نه آن زن متهم مي شود . نه فرزندش متهم مي شود ، هر كس او يا فرزندش را متهم كند تازيانه مي خورد . همچنين آن زن بر شوهر خود حق خرجي ندارد و حق مسكن ندارد ؛ زيرا بدون طلاق و بي آن كه مرد درگذشته باشد از همديگر جدا مي شوند . پس فرمود : « بنگريد بچه اي كه به دنيا مي آورد چگونه است : اگر ميانه قامت ، مو بور ، لاغر اندام باريك ساق باشد ، از آنِ هلال بن ايمه است ، و اگر درشت ساق ، درشت ران ، سيه چرده و داراي موهاي مجعد و شانه هاي درشت باشد از آنِ آن مرد ديگر است » . زن فرزند خود را به دنياآورد و او را درشت ساق ، درشت ران سيه چرده و داراي موهاي مجعد و شانه هاي درشت بود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اگر آن


359


سوگندها نبود مي دانستم با آن زن چه كنم » .

عباد گويد : از عكرمه شنيدم كه مي گفت : آن كودك را بعدها ديدم كه امير يكي از شهرهاست در حالي كه پدر خود را نمي شناخت . ( 1 )

745 ـ عبدالاعلي براي ما نقل كرد و گفت : هشام ، از محمد حديث كرد كه گفته است : از انس بن مالك ، كه او را در اين باره داراي آگاهي مي دانستم ، در اين خصوص پرسيدم . گفت : هلال بن اميه به همسر خود تهمت زد كه با شريك بن سمحاء برادرِ مادري براء بن مالك رابطه داشته است . او اولين مردي بود كه بر پايه آيين اسلام ملاعنه كرد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : بنگريد آن زن چگونه كودكي به دنيا مي آورد : اگر كودكي كه آورد سفيد چهره ، چشم بور و داراي موهاي صاف بود از آن هلال بن اميه است و اگر داراي چشمان سياه ، موهاي مجعد و پاهاي باريك بود از آن شريك بن سمحاء .

گويد : به من خبر دادند كه كودكي كه به دنيا آورده داراي چشمان سياه ، موهاي موج دار و پاهاي باريك بوده است ( 2 )

746 ـ معاذ بن هشام براي ما نقل كرد و گفت : پدرم ، از قتاده ، از سعيد بن جبير ( 3 ) ، از سعيد بن مسيب حديث كرده است كه مردي نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و گفت : شبانگاه بر پشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث حسن است ؛ عباد بن منصور ، هر چند از نظر حفظ ، ضعف دارد ، اما برخي از احاديث او را تبعيت كرده اند . او از ديدگاه طيالسي ، طبري و بيهقي به سماع حديث از راوي خود تصريح كرده است . ديگر رجال اين حديث نيز ثقه اند .

حديث را طيالسي ( 2667 ) ، ابوداوود ( 2256 ) ، ابويعلي ( 2740 و 2741 ) ، احمد ( ش 2131 بر پايه شماره گذاري شعيب ارنؤوط ) ، طبري ( ج18 ، ص82 و 83 ) ، بيهقي ( ج7 ، ص349 ) از طرقي چند از عباد بن منصور به همين سند نقل كرده اند . مختصر مضمون اين حديث را بخاري ( 4747 ) ، ابوداوود ( 2254 ) ، ترمذي ( 3179 ) ، ابن ماجه ( 2067 ) و بيهقي ( ج7 ، صص 393 و 394 ) به طرقي چند از محمد بن بشار ، از ابن عدي ، از هشام بن حسان ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل كرده اند . عبدالرزاق ( 12444 ) به طريق خود از معمر و طبري ( ج18 ، ص82 ) نيز حديث را از يعقوب بن ابراهيم ، از اسماعيل بن عليه ، هر دو از ايوب ، از عكرمه به صورت مرسل نقل كرده اند .

2 . مسلم ( 1496 ) ، نسائي در سنن الكبري ( 5662 و 5663 ) و طحاوي ( ج3 ، صص 101 و 102 ) اين حديث را آورده اند .

3 . در نسخه ابن شبه اين نام « برير » ضبط شده و درست همين سعيد بن جبير است كه نام تابعي معروف است .


360


خود چوب درختان خرما حمل مي كردم و چون سحر شد نزد خانواده ام برگشتم و بناگاه مردي را همراه همسرم ديدم . چشمانم ديد و گوش هايم شنيد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « به خداوند سوگند ، خدا مرا وانمي گذارد و بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود ستم روا نمي دارد » . پس خداوند آيات {  وَالَّذينَ يَرْمُونَ اَزْواجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءَ الاّ اَنْفُسَهُمْ } تا {  الصادِقين } ( 1 ) را نازل كرد . پيش از آن كه اين زن و مرد ملاعنه كنند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به آنان فرمود : « يكي از شما دو تن دروغ مي گويد . آيا كسي از شما توبه مي كند ؟ » اما آنها به اصرار و انكار خود ادامه دادند و لعان كردند .

پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اگر فرزندي كه به دنيا آورد سياه چشم ، داراي موهاي موج دار ، ران هاي درشت و ساق پاي درشت بود از آن همان مردي است كه متّهم شده است و اگر ريز چشم و داراي موهاي صاف ، ران صاف و ضعيف و ساق پاهاي باريك بود از آن او [ = همسر شرعي ] است » . آن زن بعدها فرزند خود را به دنيا آورد و او دختري سياه چشم و داراي موهاي موج دار ، ران هاي درشت و ساق پاي پر گوشت بود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن هنگام فرمود : « اگر آن سوگندهاي گذشته نبود مي دانستم با اين دو چه كنم » . ( 2 )

747 ـ محمد بن حُمَيد براي ما نقل كرد و گفت : هارون بن مغيره ، از عمرو بن ابي قيس ، از حجاج ، از منهال بن عمرو ، از سعيد بن جبير ، از ابن عباس نقل كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ميان هلال بن اميه و همسر وي كه آبستن بود ، ملاعنه برگزار كرد . ( 3 )

748 ـ سليمان بن داوود هاشمي براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن سعد ، از ابن شهاب ، از سهل بن سعد حديث كرد كه گفته است : عُوَيْمِر نزد عاصم بن عدي آمد و به او گفت : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بپرس : به نظر شما اگرمردي مردي ديگررا با همسر خود ببيند ، آيا او را بكشد و به قصاص وي كشته شود ، يا اين كه چه كند ؟ عاصم از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نور / 6 ـ 9 .

2 . حديث مرسل و حسن است .

3 . حديث موقوف و ضعيف است ، حجاج بن ارطاة از رجال اين سند ، چنان كه ابن حجر در تقريب مي گويد ، صدوق است ، اما خطا و تدليس بسيار دارد .


361


و آن حضرت بر پرسنده خرده گرفت . پس از چندي عويمر عاصم را ديد . پرسيد : چه كردي ؟ گفت : همين اندازه مي دانم كه تو با من كار خوبي نكردي ؛ از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيدم و او پرسنده را نكوهيد . عويمر گفت : به خداوند سوگند به حضور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسم . پس براي پرسش به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رفت اما ديد در اين باره بر او وحي نازل شده است . آن زن و مرد را خواست و با همديگر ملاعنه كردند . عويمر گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، من آبروي او را بردم . من بر او دروغ بستم .

عويمر پيش از آن كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را به جدايي از همسرش فرمان دهد از او جدا شده بود ، و همين كار بعدها در مورد مرد و زني كه مي خواهند لعان كنند رسم شد .

سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : بنگريد چگونه فرزندي به دنيا مي آورد ؛ اگر فرزندي كه آورد سيه چهره ، سياه چشم و درشت چشم و داراي ران هاي درشت بود آن مرد [ = شوهر او ] راست گفته است و اگر اين فرزند سرخ و سفيد و به رنگ وحره ( 1 ) بود آن مرد دروغ گفته است .

راوي گويد : آن زن فرزند خود را بر همان اوصاف نخستي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده بود به دنيا آورد . ( 2 )

749 ـ گفت : ابراهيم ، از پدرش برايم نقل خبر كرد كه گفته است : سعيد بن مسيب و عبيدالله بن عبدالله برايم نقل كردند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده بود : اگر فرزندي كه به دنيا آورد سياه چشم بود ، از آنِ همان مردي است كه متهم شده و اگر بور بود از آن شوي آن زن است » .

بعدها كه فرزند به دنيا آمد سياه چشم بود . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وحره خزنده اي شبيه چلپاسه است .

2 . بخاري ( 423 ، 4745 ، 4746 ، 5259 ، 5308 ، 5309 ، 6854 ، 7165 ، 7166 و 7304 ) ، مسلم ( 1492 / ح 2 و 3 ) ، ابوداوود ( 2247 ، 2248 ، 2249 ، 2251 ) ، نسائي ( 17036 و 171 ) ، ابن ماجه ( 2066 ) ، دارمي ( ج2 ، ص150 ) ، احمد ( ج5 ، صص 330 ، 331 ، 334 و 337 ) ، بيهقي ( ج7 ، صص 339 ، 400 و 401 ) ، ابن جارود ( 756 ) ، عبدالرزاق ( 12445 ، 12446 ، 14447 ) ، طحاوي ( ج3 ، ص102 ) ، شافعي ( ج2 ، صص 45 ، 46 و 47 ) ، طبراني ( 5690 ) ، بغوي ( 2367 ) ، و ابن حبان ( 4285 ) اين حديث را نقل كرده اند .

3 . حديث مرسل و صحيح است و حديث پيشين آن را گواهي مي كند .


362


750 ـ عبدالله بن نافع براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن انس ، از ابن شهاب حديث كرد كه سهل بن سعد ساعدي برايش نقل خبر كرده است كه عُوَيْمِر عَجلاني نزد عاصم ابن عدي عجلاني رفت و از او پرسيد : اي عاصم ، به نظر تو اگر مردي مرد ديگري را همراه همسر خود ببيند آيا او را بكشد و در اين صورت او را مي كشيد يا اين كه كاري ديگر بايد كرد ؟ اي عاصم ، در اين باره از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بپرس .

عاصم در اين باره از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد . آن حضرت اين پرسش را خوش نداشت و آن را نكوهيد . آنچه عاصم از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد بر او سنگين آمد . چون نزد خاندان خود برگشت عويمر نزد او آمد و گفت : اي عاصم ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به تو چه فرمود ؟ عاصم گفت : تو با من كار خوبي نكردي . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين مسأله را كه تو درباره اش پرسيدي خوش نداشت . عويمر گفت : دست برنمي دارم تا آن كه خود در اين باره از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بپرسم . پس در حضور مردم نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رفت و گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، به نظر شما اگر مردي ، مردي ديگر را با همسر خود ببيند آيا او را بكشد و در اين صورت او را بكشيد يا اين كه كاري ديگر بايد كرد ؟ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « خداوند درباره مسأله تو و همسرت آيه نازل كرده است ؛ برو و او را بياور » .

سهل مي گويد : در حالي كه من هم در ميان مردمي بودم كه نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بودند آن زن و شوهر با همديگر لعان كردند . چون ملاعنه را به پايان بردند عويمر گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، اگر او را نزد خود نگه دارم بر او دروغ بسته ام .

[ او با همين توهّم ] پيش از آن كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از او بخواهد كه از همسرش جدا شود همسر خود را سه طلاقه كرد .

مالك گويد : ابن شهاب گفته است : اين رسم زنان و مردان بود كه با همديگر ملاعنه مي كردند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 5259 ، 5308 ) ، مسلم ( 1492 / ح 1 ) ، ابوداوود ( 2245 ) ، نسائي ( ج6 ، صص 143 و 144 ) ، مالك در موطأ ( ج2 ، صص 566 و 567 ) ، دارمي ( ج2 ، ص150 ) ، شافعي ( ج2 ، ص44 ) ، احمد ( ج5 ، صص 336 و 337 ) ، بيهقي ( ج7 ، صص 398 و 399 ) ، طبراني ( 5676 ) ، و ابن حبان ( 8284 ) اين حديث را نقل كرده اند .


363


751 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ما را حديث كرد و گفت : عِياض بن عبدالله ، از ابن شهاب ، از سهل بن سعد همانند آن برايم نقل خبر كرده است . در روايت او آمده كه گفت : وي زن خود را نزد رسول خدا سه طلاقه كرد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز اين طلاق را تأييد فرمود .

سهل گويد : در زمان نوجواني خود شاهد اين ماجرا نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بودم . از آن پس رسم بر اين قرار گرفت كه مرد و زني كه با همديگر لعان مي كنند ، از هم جدا شوند و هيچ گاه به همديگر باز نگردند .

زن عُوَيْمِر آبستن بود ، اما عويمر آن را نپذيرفت . بعدها فرزند او « پسر مادرش » خوانده مي شد .

سپس رسم بر اين شد كه اين فرزند از مادر و مادر از اين فرزند ارث ببرد و خداوند براي مادر سهم ارث معين كرد .

ابن شهاب گفته : عويمر در اين هنگام گفته است : عجب بنده بد اقبال هستم ! نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) يك دروغ گفتم و تاوان غيرت او را متحمّل شدم . ( 1 )

752 ـ سليمان بن داوود هاشمي براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي زناد ، از پدرش ، از قاسم بن محمد حديث كرد كه گفته است : عبدالله بن عباس برايم نقل خبر كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ميان عجلاني و همسرش ملاعنه برگزار كرد . عجلاني گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، به خداوند سوگند ، از هنگام نخستين آبياري نخل ها پس از گشن دادن نخل ها با او نزديك نشده ام ـ نخستين آبياري نخل ها پس از گشن دادن آنها ، با دو ماه فاصله صورت مي گرفت .

ابن عباس گويد : مدعي شده اند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين هنگام فرمود : « خداوندا ! تو خود مسأله را روشن فرما » .

مردي كه در آن ماجرا طرف اتهام بود ابن سمهاء نام داشت و همسر آن زن كه متهم شده بود نيز مردي داراي موهاي بور و ساق و ران باريك و لاغر بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تكرار حديث پيشين است .


364


مردي پرسيد : اي ابوعباس ، آيا اين زن همان است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) درباره اش فرمود : « اگر بدون بيّنه كسي را رجم مي كردم اين زن را سنگسار كرده بودم » ؟ گفت : نه . آن زن كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درباره اش چنين فرمود ، زني ديگر بود كه آشكارا ميان مسلمانان بدكارگي مي كرد . مردي ديگر از دورتر فرياد زد : اي ابوعباس ، چه گفتي ؟ گفت : آن زن ( 1 ) فرزند خود را بر همان اوصاف كه تهمت را اثبات مي كرد به دنيا آورده بود . ( 2 )

753 ـ شريح بن نعمان براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي زناد ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از ابن عباس حديث همانندي نقل كرد . گفت : آن مردي كه طرف ديگر اتهام بود پسر سوداء بود . راوي گويد : ابن شداد بن هاد به او [ = ابن عباس ] گفت : آيا اين همان زن است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) درباره اش فرمود : « اگر كسي را بدون بيّنه رجم مي كردم او را سنگسار كرده بودم » ؟ گفت : نه ، آن زن [ كه مي پرسي ] زني ديگر بود كه آشكارا در ميان مسلمانان بدكاري مي كرد . ( 3 )

754 ـ عفان براي ما نقل كرد و گفت : وهيب ، از ايوب ، از سعيد بن جبير حديث كرد كه گفته است : در كوفه هرگاه درباره چيزي اختلاف مي كرديم آن را مي نوشتم تا درباره اش از ابن عمر بپرسم . از جمله ، درباره ملاعنه از او پرسيدم . گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) زن و مردي عجلاني را از هم جدا كرد و سه بار فرمود : « خداوند مي داند كه يكي از شما دو تن دروغ مي گوييد . آيا كسي از شما توبه مي كند ؟ »

ايوب گفت : اين حديث را براي عمرو بن دينار گفتم و او گفت : در مدينه دنباله اي براي اين حديث روايت كنند و مي بينم كه تو آن را براي من حديث نمي كني ، آن دنباله اين است : آن مرد گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مال ( 4 ) من چه مي شود ؟ فرمود : « اگر راست بگويي مالي نداري [ و تو را حق مطالبه نيست ] ؛ زيرا با او همبستر شده اي . اگر هم دروغ بگويي به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود همان زن عَجْلاني است كه متهم شده بود ـ م .

2 . بخاري ( 5310 ، 5316 ، 6855 ، 2738 ) ، مسلم ( 1497 ) ، نسائي ( ج6 ، صص 174 و 175 ) ، طحاوي ( ج2 ، ص 59 ) و احمد ( ج1 ، صص 335 ، 336 ، 357 و 365 ) اين حديث را نقل كرده اند .

3 . همان حديث پيشين است .

4 . مقصود وي همان مالي است كه بابت مهريه به آن زن پرداخته بود ـ م .


365


طريق اولي مال نداري » . ( 1 )

755 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : عبدة بن سليمان ، از اعمش ، از ابراهيم ، از علقمه ، از عبدالله نقل كرد كه گفته است : شب جمعه در حالي كه در مسجد نشسته بوديم ، مردي گفت : اگر كسي مردي ديگر را همراه زن خود ببيند و او را بكشد آيا او را مي كشيد و آيا اگر از آوردن گواهان عاجز ماند و نكول كند او را شلاق مي زنيد ؟ اين پرسش را با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان خواهم نهاد .

راوي گويد : سپس آن را با رسول خدا در ميان گذاشت و خداوند آيات لعان را نازل كرد . اين مرد پس از آن به همسر خود نسبت زنا داد و رسول خدا ميان آنها لعان برگزار كرد و فرمود : « شايد فرزندي كه به دنيا بياورد سياه و داراي موهاي موج دار باشد » . چنين نيز شد و فرزندي كه به دنيا آورد سپاه و داراي موهاي موج دار بود . ( 2 )

756 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن اسحاق سَيْلَحيني ، از ليث بن سعد ، از يحيي بن سعيد ، از عبدالرحمان بن قاسم ، از پدرش ، از ابن عباس نقل كرد كه گفته است : نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از مردان لعان كننده سخن به ميان آمد . عاصم در اين زمينه چيزي گفت و سپس از گفته خود برگشت . ابن عمر به او گفت : وي مردي را با زن خود ديده است . عاصم گفت : من جز به سخن خود گرفتار نشده ام .

پس نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و به آن حضرت ياد آور شد مردي كه با همسر خود ديده مردي جوانسال و چاق و داراي موهاي موج دار بوده است . او خود مردي كهنسال و لاغر اندام بود .

راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همسر وي را خواست . آنگاه با همديگر لعان كردند . سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دعا كرد كه « خداوندا ! حقيقت را آشكار ساز » . پس آن زن كودك خود را بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 5311 ، 5312 ، 5330 ، 5349 ) ، مسلم ( 1493 / ح 5 ) ، ابوداوود ( 2257 ) ، نسائي ( ج6 ، ص177 ) ، احمد ( ج2 ، ص11 ) ، شافعي ( ج2 ، ص49 ) ، حميدي ( 671 ) ، بيهقي ( ج7 ، صص 401 ، 404 ، 409 ) ، بغوي ( 2369 ) ، ابن جارود ( 753 ) و ابن حبان ( 4287 ) اين حديث را نقل كرده اند .

2 . مسلم ( 1495 ) ، ابوداوود ( 2253 ) ، ابن ماجه ( 2068 ) ، احمد ( ج1 ، صص 421 و 422 ) ، بيهقي ( ج2 ، ص405 ) ، طبري در جامع البيان ( ج18 ، ص84 ) ، و ابن حبان ( 4281 ) اين حديث را نقل كرده اند .


366


همان اوصافي به دنيا آورد كه شوهر آن زن مدعي ديده شدن او با زن خويش بود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين هنگام فرمود : « اگر آن لعان نبود من مي دانستم كه با تو چه كنم » .

ابن عباس گويد : زني كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ميان او و همسرش لعان برگزار كرد ، زني بود كه آشكارا در ميان مسلمانان بدكاري مي كرد . ( 1 )

757 ـ گفت : ابن لهيعه از ابواَسود ، از قاسم بن محمد براي ما حديث كرد كه مردي از ابن عباس پرسيد : آيا آن زن كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ميان او و همسرش لعان برگزار كرد ، همان است كه درباره او فرموده است : « اگر بدون بيّنه كسي را رجم مي كردم اين زن را سنگسار كرده بودم » ابن عباس گت : نه ، او زني ديگر است كه در ميان مسلمانان آشكارا كارهاي زشت مي كرد . ( 2 )

مسأله ظِهار

758 ـ علي بن عاصم براي ما نقل كرد و گفت : داوود بن ابي هند ، از ابوالعاليه رياحي برايمان حديث كرد كه گفته است : خوله دختر دليج ( 3 ) همسر يكي از انصار بود . اوهم كور و هم بدخلق وتهيدست بود . درآن روزگار آيين طلاق همسران بدين سان بود كه مرد چون مي خواست از زن خود جدا شود مي گفت : {  اَنْتَ عَلَيَّ كَظَهْرِ اُمّي . } ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منابع اين حديث همان است كه در ذيل شماره 752 گذشت . خود اين حديث نيز تكرار حديث 751 است .

2 . يكي از رجال اين حديث ابن لهيعه است كه او را ضعيف دانسته اند . ساير رجال حديث ثقه اند . حديث را بخاري ( 6855 ) و مسلم ( 1497 / ح 13 ) از طريق قاسم بن محمد نقل كرده اند كه گفت : عبدالله بن شداد گفته است : نزد ابن عباس از مرد و زني كه همديگر را لعان كنند سخن به ميان آمد . . . ـ ادامه حديث .

3 . در جامع البيان ( ج18 ، ص3 ) آمده است : عالمان درباره نسبت و نام اين زن اختلاف كرده اند ؛ برخي گفته اند : خوله دختر ثعلبه ؛ برخي ديگر گفته اند : نام او خويله ، و دختر ثعلبه است ؛ ديگراني گفته اند : او خويله دختر خويلد است ؛ ديگراني گفته اند : او خويله دختر صامت است ؛ و سرانجام كساني ديگر گفته اند : او خويله دختر دليج است .

4 . تو بر من به سان پشت مادر مني . اين عبارت صيغه « ظهار » بوده است . درباره ظهار از ديدگاه سني و شيعه بنگريد به معجم لغة الفقهاء ( 296 و 297 ) ؛ مصطلحات الفقه و . . . ( 362 و 363 ) ـ م .


367


خوله بر سر چيزي با همسر خود نزاع كرد و او نيز خشمگين شد و گفت : {  اَنْتَ عَلَيَّ كَظَهْرِ اُمّي } . آن زن كه از اين مرد يك يا دو فرزند ـ قاعدتاً ترديد از راوي است ـ داشت به حضور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه در خانه عايشه بود و عايشه يك طرف سر آن حضرت را مي شست ، آمد و گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، همسر من مردي كور ، بدخوي و تهيدست است . من بر سر مسأله اي با او نزاع كردم . او خشمگين شد و گفت : « تو بر من به سان پشت مادر مني » . اما اي رسول خدا ، او قصد طلاق نداشت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سر بلند كرد و فرمود : « خبري براي تو جز اين ندارم كه تو بر او حرام شده اي » . آن زن گفت : از آنچه بر سر من و فرزندانم آمده است به خداوند شكايت مي برم .

در اين هنگام عايشه به شستن طرف ديگر سر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مشغول شد ، آن زن هم با عايشه در آن طرف ديگر قرار گرفت و همان سخن پيشين را تكرار كرد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز همان پاسخ پيشين را فرمود و او هم گفت : از آنچه بر سر من و فرزندانم آمده است ، به خداوند شكايت مي برم .

در همين زمان ، چهره رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ديگرگون شد . عايشه بدان زن گفت : عقب تر برو ، عقب تر برو ! آن زن فاصله گرفت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) لختي در اين حالت بود و چون وحي به پايان رسيد و به حالت نخستين خود بازگشت فرمود : « اي عايشه ، آن زن را برگردان » . عايشه او را خواست و او برگشت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او فرمود : « برو و همسر خود را بياور » . زن دوان دوان نزد شوهر رفت و او را آورد . او همان گونه كه وي گفته بود نابينا ، بدخوي و تهيدست بود . چون به حضرت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد ، حضرت فرمود : « به خداوند شنونده دانا ، از شيطانِ رانده شده پناه مي برم . بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، {  قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها وَتَشْتَكي اِلَي اللهِ وَاللهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما . . . } ـ پايان آيه . ( 1 ) سپس از آن مرد پرسيد : « آيا برده اي مي يابي كه آزاد كني ؟ » گفت : نه ، اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . پرسيد : « آيا مي تواني دو ماه پي در پي روزه بداري ؟ » گفت : بيمار مي شوم . پرسيد : « آيا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجادله / 1 : خداوند گفتار زني را كه درباره شوهرش با تو گفتگو و به خدا شكايت مي كرد شنيد و خدا گفتگوي شما را مي شنود ؛ خدا شنواي بيناست .


368


مي تواني به شصت بينوا خوراك دهي ؟ گفت : نه ، اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، مگر آن كه مرا ياري رساني .

راوي گويد : پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را ياري رساند و طلاق را به ظهار بدل كرد .

علي گويد : مقصود راوي آن است كه پيشتر ظهار نزد عرب به معناي طلاق بود . اما پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين را بابي جداگانه قرار داد [ كه به معناي طلاق نيست ] . ( 1 )

759 ـ زهير بن حرب براي ما نقل كرد و گفت : جرير ، از اَعْمش ، از تميم بن سلمه ، از عروة بن زبير حديث كرد كه گفت : عايشه گفته است : سپاس خدايي را كه شنوايي او همه صداها را دربرگيرد . خوله از همسر خود ( 2 ) به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شكايت مي كند و خبر بخشي از آنچه او مي گويد بر من پنهان مي ماند ، اما خداوند ـ عزّوجلّ ـ اين آيه را نازل مي كند : {  قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها } . ( 3 )

760 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : علي بن حسن ما را حديث كرد و گفت : خليد بن دعلج ، از قتاده نقل كرده كه گفته است : عمر به همراه جارود عبدي از مسجد بيرون رفت . در ميانه راه با زني برخورد كردند . عمر بر او سلام كرد و او پاسخ داد ـ يا او سلام كرد و عمر پاسخ داد ـ سپس آن زن گفت : لختي درنگ كن اي عمر ، من تو را به خاطر دارم كه كودكي خردسال بودي و عمير ناميده مي شدي و در بازار عكاظ با كودكان بازي مي كردي . زماني نگذشت كه عمر ناميده شدي و سپس زماني نگذشت كه تو را اميرالمؤمنين ناميدند . در كار رعيت از خدا پروا كن و بدان كه هر كس از وعده عذاب الهي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث مرسل است . طبري در جامع البيان ( 33714 ) ، به همين مضمون روايت كرده است .

2 . نام او اوس بن صامت انصاري و برادر عبادة بن صامت است . در بدر و در همه جنگ هاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حضور داشت و به سال 34 هـ . ق . در رمله ، در سرزمين فلسطين درگذشت ، شرح حال او را بنگريد در : اسد الغابه ، ج1 ، ص174 ؛ اصابه ، ج1 ، ص67 .

3 . بخاري در « كتاب التوحيد » ، مقدمه باب 9 ، « و كان الله سميعاً بصيراً » و پيش از حديث شماره 7386 اين حديث را تعليقاً آورده است . همچنين نسائي در سنن الصغري ( ج6 ، ص168 ) ، همو در تفسير ( 590 ) ، ابن ماجه ( 188 و 2063 ) و حاكم ( ج2 ، ص481 ) آن را نقل كرده اند . حاكم آن را صحيح دانسته و ذهبي با او همرأي شده است . همچنين احمد ( ج6 ، ص46 ) ، طبري در جامع البيان ( ش 33725 ، 33726 ، 33727 و 33728 ) و واحدي در اسباب النزول ( ش 788 و 789 ) آن را آورده اند .


369


بترسد بي كسان را به خود نزديك كند و هر كس از مرگ بهراسد از اين كه فرصت ها را از دست بدهد بترسد . عمر با شنيدن اين سخنان گريست . جارود گفت : اي زن ، بس كن ، زياد حرف زدي و اميرمؤمنان را گرياندي . عمر به جارود گفت : آيا اين زن را نمي شناسي ؟ اين خوله دختر حكيم و همسر عبادة بن صامت است كه خداوند در آسمان گفته هاي او را شنيد و اينك عمر ، به خداوند سوگند ، به طريق اولي بايد به سخن او گوش سپارد . ( 1 )

761 ـ عبدالله بن رجاء براي ما نقل كرد و گفت : اسرائيل ، از ابن اسحاق ، از يزيد بن زيد نقل كرد كه درباره آيه {  قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها } ( 2 ) گفت : آن زن خوله دختر صامت است كه همسرش بيمار بود . اين همسر او را خواند ، اما پاسخ نداد ، ديگر بار او را خواند و باز هم پاسخي نداد . پس گفت : تو بر من به سان پشت مادر مِني .

762 ـ محمد بن بكار براي ما نقل كرد و گفت : جُرَيج بن معاويه ، از ابن اسحاق ، از يزيد بن زيد ، درباره خوله حديث كرد كه شوهرش بيمار بود . در حالي كه به نماز مشغول بود شوهرش او را صدا زد و وي از همين روي در پاسخ دادن دير كرد . شوهر گفت : تو براي من به سان پشت مادر مني ، اگر كه با تو همبستري كنم ، زن نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و در اين باره به آن حضرت شكايت كرد ، در آن زمان هنوز در اين مورد براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وحيي نيامده بود . سپس آن زن يك بار ديگر به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد . اين بار شوهر آن مرد را خواست و به او فرمود : « برده اي آزاد كن » . گفت : ثروتي ندارم . فرمود : « دو ماه پي در پي روزه بدار » گفت : نمي توانم . فرمود : « شصت بينوا را خوراك ده ، هر كدام را سي صاع » گفت : توان اين كار ندارم مگر آن كه تو خود مرا ياري دهي . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود به او پانزده صاع كمك كرد و ديگر مردمان نيز كمك كردند تا آن كه سي صاع فراهم شد . آنگاه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن عبدالبر در استيعاب ( ج4 ، صص 283 و 284 ) اين حديث را آورده و پس از نقل آن چنين گفته است : در متن خبر اين گونه آمده است ؛ يعني خوله دختر حكيم و همسر عبادة بن صامت . اما اين از خطاي راوي است . خليد كه از راويان اين خبر است ضعيف و بدحافظه است . روايت درست آن است كه خوله همسر اوس بن صامت بود و درباره نام پدرش نيز اختلاف است . همچنين بنگريد به : اصابه ، ج4 ، 283 .

2 . مجادله / 1 .


370


رسول خدا فرمود : « شصت بينوا را خوراك ده » گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، از خود و خانواده ام كسي نيازمندتر به اين خوراك نمي بينم . فرمود : « تو خود و خانواده ات آن را برداريد » . او نيز آن را برداشت ( 1 )

763 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن نمير ، از محمد بن اسحاق ، از محمد بن عمرو بن عطاء ، از سليمان بن يسار ، از سلمة بن صخر بياضي زرقي حديث كرد كه گفته است : من مردي بودم كه زياد از زنان بهره مي بردم و سراغ ندارم كه مردي ديگر به اندازه من از زنان بهره برده باشد . چون ماه رمضان فرا رسيد با همسر خود ظهار كردم تا اين ماه به پايان رسد . اما شبي از شب ها چشمم به جايي از بدن وي افتاد و برخاستم و با او در آويختم و همبستري كردم . صبح كه شد نزد طايفه خود رفتم و آنچه را شده بود با آنان در ميان نهادم و گفتم : در اين باره از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بپرسيد . گفتند : ما اين كار را انجام نمي دهيم تا آيه اي از قرآن درباره ما نازل شود يا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود در مورد ما سخني بگويد و ننگ بر ما بماند . اما در عين حال راهي براي رهايي ات از اين گرفتاري مي گوييم : نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برو و مسأله خود را با او درميان گذار . [ او مي گويد : نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رفتم و او را از اين ماجرا آگاهاند . پرسيد : « واقعاً اين كار را كرده اي ؟ » گفتم : آري اين كار را كرده ام . ديگر بار پرسيد : « واقعاً اين كار را كرده اي ؟ » گفتم : واقعاً اين كار را كرده ام و ] اينك اي رسول خدا ، در برابر آنچه خداوند حكم فرمايد شكيبايم . فرمود : « آزاد كن [ برده اي . گويد : من دستي بر پشت گردن خود زدم و گفتم : نمي شود ؛ ] سوگند به آن كه تو را به حق برانگيخت ، من جز خود مالك كسي ديگر نيستم . فرمود : « دو ماه پي در پي روزه بدار » . گفتم : اي رسول خدا ، آيا هيچ چيز به اندازه روزه برايم گرفتاري آفريده است ؟ فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ذهبي در ميزان ( ش 9700 ) ، گفته : يزيد بن زيد درباره خوله دختر صامت در مسأله ظهار حديث نقل كرده است . بخاري گفته : در صحّت حديث او تأمل است . ابن حبان در مجروحين ( ج3 ، ص103 ) گفته : يزيد بن زيد از شيوخ است كه از خوله دختر صامت روايت مي كند و ابواسحاق سبيعي از او نقل حديث كرده است . او را نه به عدالت مي شناسم و نه جرمي برايش سراغ دارم ، جز آن كه وي منكرهايي نقل كرده كه پس از او پذيرفته نشده است و افزون بر اين وي رواياتي اندك دارد . بنابراين ، از ديدگاه من ، در جايي كه او منفرداً روايتي نقل كرده باشد بايد از استناد بدان خودداري ورزيد ؛ زيرا خداوند بندگان خود را مكلّف نساخته است كه دين خود را از كساني كه به عدالت شناخته نشده اند بگيرند .


371


صدقه بده ؛ شصت بينوا را خوراك ده » . گفتم : سوگند به آن كه تو را به حق برانگيخته است ، ما همين ديشب بي شام سر بر بالش نهاديم . فرمود : « نزد ناظر وقف بني زريق برو و به او بگو تا اين مبلغ را در اختيارت قرار دهد و آنگاه خود با اين مال [ شصت وَسْق خرما ] به شصت بينوا اطعام كن و باقيمانده را هم براي خود بردار » .

[ گويد : نزد طايفه خود برگشتم و گفتم : نزد شما سختگيري و بدانديشي ديدم ، اما نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گشايش و بركت . او فرموده است از حاصل اوقاف شما به من دهند . آنچه را او فرموده است به من بدهيد . آنان نيز آنچه را رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود بود به من دادند ] ( 1 )

764 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : يونس بن محمد براي ما حديث كرد و گفت : يونس بن محمد براي ما حديث كرد و گفت : شيبان ، از قتاده نقل كرده كه درباره آيه {  قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها وَ تَشْتَكي اِلَي اللهِ } ( 2 ) گفته است : به ما گفته اند : آن زن خويله دختر ثعلبه ، همسر اوس بن صامت بوده است كه نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمده و از همسر خود شكايت كرده و خداوند نيز اين آيه را درباره ماجراي او فرو فرستاده است . ( 3 )

765 ـ عبدالأعلي بن حماد براي ما نقل كرد و گفت : حماد بن سلمه براي ما حديث آورد و گفت : هشام بن عروه ، از پدرش ، از عايشه نقل كرد كه جميله همسر اوس بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوداوود ( 2213 ) ، ترمذي ( 3299 ) ، ابن ماجه ( 2062 ) ، احمد ( ج4 ، ص73 ) و حاكم ( ج2 ، ص203 ) اين حديث را نقل كرده اند . حاكم درباره اين حديث گفته : بر شرط و شيوه مسلم صحيح است ، اما او و بخاري آن را نقل نكرده اند . ذهبي نيز بر همين ديدگاه حاكم است . ترمذي گفته : حديثي حسن است . محمد گفته : از ديدگاه من سليمان بن يسار از سلمة بن صخر حديث نشنيده است .

يادآور مي شود : سند اين حديث مشتمل بر محمد بن اسحاق نيز هست . او اهل تدليس است و اين حديث را مضعن نقل كرده است .

همچنين ناگفته نماند آنچه ميان دو قلاب قرار گرفته به استناد منابعي است كه اين حديث را نقل كرده است .

2 . مجادله / 1 .

3 . طبري در جامع البيان ( ش 33715 و 33716 ) ، اين حديث را از طريق سعيد ، از قتاده به همين مضمون نقل كرده است .


372


صامت بود و همسرش نيمه جنوني داشت . يك روز كه ديوانگي اش شدت يافت با همسر خود ظهار كرد . پس خداوند آيه كفاره ظهار را نازل كرد . ( 1 )

766 ـ ابونعيم براي ما نقل كرد و گفت : زكريا ، از عامر براي ما حديث كرد و همچنين عمرو بن عون براي ما حديث كرد و گفت : هشيم ، از زكريا ، از عامر نقل كرد كه گفته است : آن زني كه درباره همسر خود با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چانه زني كرد خوله بود . به روايت ابونعيم او دختر صامت است و به روايت هشيم دختر حكيم .

767 ـ سعيد بن منصور برقي براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن عياش ، از جعفربن حارث ، از محمد بن اسحاق ، از معمر بن عبدالله بن حنظلة بن ابي عامر ، از يوسف بن عبدالله بن سلام حديث كرده است كه گفت : خوله دختر مالك برايم نقل كرد و من از دهان او شنيدم كه مي گويد : من در خانه اوس بن صامت بودم . او مردي پير بود . روزي درباره چيزي با من سخني گفت و من او را پاسخ دادم . پس گفت : تو بر من به سان پشت مادر مني . آنگاه از خانه بيرون شد و به جمع دوستان خويش رفت . پس از چندي كه برگشت ، خواست به او تن دهم . اما من خودداري ورزيدم . اما او بر من چيره شد ، آن سان كه هر زن ضعيفي از مردي ضعيف شكست خورد . به او گفتم : تو مردي نيستي كه با من خالصانه دوستي كني ، ماجراي من و تو بايد به عرض رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برسد و او درباره من و تو داوري كند . من نزد يكي از همسايگان رفتم و از او جامه اي عاريه كردم و به نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رفتم و از آنچه ديدم به او شكايت كردم . او فرمود : « پسر عموي تو و شوهر تو است ؛ درباره او از خدا پروا كن ! من همان جا بودم كه خداوند درباره او و من آيه نازل كرد : {  قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها . } ( 2 ) سپس اين حكم نازل شد كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوداوود ( 2219 و 2220 ) و حاكم ( ج2 ، ص418 ) اين حديث را آورده اند و حاكم در اين باره گفته : بر شرط و شيوه مسلم صحيح است ، اما او و بخاري آن را نقل نكرده اند . ذهبي نيز همين ديدگاه حاكم را دارد . ابن جرير نيز در جامع البيان ( ش 33729 ) اين حديث را آورده است . ابن اثير در اسد الغابه ( ج5 ، ص 417 ) مي نويسد : ابونعيم گفته : راوي چنين گفته است ؛ يعني ابن منده نام آن زن را جميله ذكر كرده است . اما درست همان خويله است كه در استنساخ ، حرف واو به « ي » وصل شده و به خطا آن را جميله خوانده اند ـ به هر روي خداوند حقيقت امر را بهتر داند .

2 . مجادله / 1 .


373


اين مورد بايد يك برده آزاد كرد ، هر كس برده اي نيابد دو ماه پي در پي روزه بگيرد و هر كس اين نيز نتواند شصت بينوا را خوراك دهد . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به من فرمود : « به او بگو يك برده آزاد كند » گفتم : او برده اي ندارد كه آزاد كند . فرمود : « پس دو ماه روزه بگيرد » گفتم او پيرمرد است و قدرت روزه ندارد . فرمود : « پس صدقه بدهد » . گفتم : چيزي ندارد . فرمود « من نيمي از خرما را خواهم داد » . گفتم : من نيز نيمي ديگر به او كمك خواهم كرد . فرمود : « كاري درست مي كني » .

به اندازه خوراك سي نفر خرما او كمك كرد و به اندازه سي نفر نيز من كمك كردم و از جانب شوهرم شصت بينوا را خوراك دادم ، به هر بينوايي يك صاع خرما . ( 1 )

داستان ابن صائد

768 ـ ابن ابي جهينه براي ما نقل كرد و گفت : علي بن منصور ما را حديث كرد و گفت : عبدالواحد بن زياد براي ما حديث آورد و گفت : حارث بن حصيره ، از زيد بن وهب نقل كرد كه گفته است : از ابوذر شنيدم كه مي گويد : اگر ده سوگند بخورم كه ابن صياد همان دجال است ، برايم بهتر از آن است كه يك سوگند بر خلاف اين بخورم ؛ چه ، خود در اين باره از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چيزي شنيده ام ؛ او مرا نزد مادر صياد فرستاد و فرمود : از او بپرس چند ماه اين كودك را آبستن بوده است ؛ از او پرسيدم و گفت : دوازده ماه بوده كه او را در شكم داشته ام . نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برگشتم و اين را به او خبر دادم . فرمود : از او بپرس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابوداوود ( 2214 و 2215 ) ، احمد ( ج6 ، ص410 ) ، بيهقي ( ج7 ، ص389 ) ، طبري در جامع البيان ( ش 33724 ) ، واحدي در اسباب النزول ( ش 791 ) و نيز سيوطي در درّالمنثور ( ج6 ، ص179 ) آن را نقل كرده اند . سيوطي همچنين نقل آن را به طبراني ، ابن منذر و ابن مردويه نسبت داده است .

ابن اسحاق در اين سند به سماع حديث از راوي پيش از خود تصريح كرده است . راويي كه وي از او حديث شنيده ، معمر بن عبدالله بن حنظله است كه درباره او در تهذيب آمده است : ابن حبان او را در شمار راويان ثقه آورده و حديث او را در صحيح خود نقل كرده و در اين حديث نيز به سماع ابن اسحاق از او تصريح شده است . قطان درباره او مي گويد : مجهول الحال است . ذهبي نيز از اين نظر پيروي مي كند و مي گويد : تنها ابن اسحاق از او حديث نقل كرده است .


374


به هنگام به دنيا آمدن چگونه گريه كرده است ؟ [ از او پرسيدم و ] گفت : چنان گريه كرده است كه كودكي يك ماهه گريه كند .

راوي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) [ بعدها ] به او فرمود : « من براي تو چيزي پنهان كرده و نگه داشته ام » او گفت : تو برايم استخوان گوسفندي خاكي رنگ پنهان كرده اي . وي همچنين خواست بگويد : و آن دود . اما رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به او فرمود : « تو نمي تواني بر تقدير پيشي جويي . » ( 1 )

769 ـ مسلم بن ابراهيم براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ما را حديث كرد و گفت : عبدالملك بن عمير ، از عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام نقل كرد كه از ام سلمه شنيده است كه مي گويد : مادر ابن صائد برايم نقل كرد كه اين فرزند را مسخ شده ، ديوانه و بد يُمن به دنيا آورده است .

770 ـ احمد بن عيسي براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن وهب ما را حديث آورد و گفت : يونس ، از ابن شهاب برايمان نقل كرد كه سالم براي او از عبدالله بن عمر نقل خبر كرده كه عمر با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و گروهي از اصحاب به طرف ابن صائد روانه شدند و او را ديدند كه با كودكان به بازي مشغول است ـ او در آن هنگام در آستانه بلوغ بود . وي نزديك شدن آن گروه را متوجه نشد تا هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستي بر پشت او زد و سپس فرمود : « آيا گواهي مي دهي كه من پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدايم ؟ » ابن صائد در آن حضرت نگريست و گفت : گواهي مي دهم كه تو رسول اميّيني . آنگاه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روكرد وگفت : آيا تو گواهي مي دهي كه من پيامبر خدايم ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او رو كرد و فرمود : « من به خدا و پيامبران او ايمان دارم » . سپس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) افزود : « چه مي بيني ؟ » گفت : راستي و دروغي . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به او فرمود : « براي تو همه چيز به هم درآميخته است » . سپس افزود : « من براي تو رازي پنهان دارم » . گفت : « همان دود ! پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « خاموش ! تو نمي تواني بر تقدير خود پيشي جويي » . در اين هنگام عمر گفت : اي رسول خدا ، اجازه بفرما تا او را گردن زنم . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اگر او همان باشد كه تو نمي تواني بر وي چيره شوي و اگر هم همان نباشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احمد ( ج5 ، ص148 ) اين حديث را آورده است .


375


كشتنش براي تو سودي ندارد . » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 1354 ، 3055 ، 6173 ، 6618 ) ، همو در ادب المفرد ( 958 ) ، مسلم ( 2930 و 2931 ) ، ابوداوود ( 4329 ) ، ترمذي ( 2250 ) ، احمد ( ج2 ، صص 148 و 149 ) ، ابن منده در ايمان ( 1040 ) ، ابن حبان ( 6785 ) ، بغوي ( 4255 ) و عبدالرزاق ( 20817 ، 20819 ، 20820 ) ، اين حديث را نقل كرده اند .

آن گونه كه در شرح السنّه بغوي ( 15 ج ، صص 74 و 75 ) آمده ، ابوسليمان خطابي گفته است : عالمان در مسأله ابن صياد اختلاف فراواني دارند و اين مسأله كاملا پيچيده است و درباره آن اقوال گوناگون گفته اند . ممكن است در اين باره چنين طرح سؤال شود : چگونه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وجود كسي را كه به دروغ مدّعي نبوت مي شود برمي تابد و به او اجازه مي دهد تا در مدينه و جوار آن حضرت روزگار بگذراند و به زندگي خود ادامه دهد ؟ اصولاً چه دليلي داشته است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با گفتن اين جمله كه « براي تو كيفري پنهان دارم » او را بيازمايد و بعد هم بفرمايد كه « خاموش ! تونمي تواني بر تقدير خويش پيشي گيري ! »

ابوسليمان خطابي در پاسخ به اين پرسش ها مي گويد : از ديدگاه من اين رخداد زماني به وقوع پيوست كه روزگار آتش بس ميان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و يهوديان و هم پيمانانشان بوده است ؛ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پس از آمدن به مدينه با يهوديان صلح نامه اي نوشت و بر پايه آن كسي متعرّض يهوديان نمي شد و مي بايست به خود واگذاشته شوند . ابن صياد نيز از يهوديان و يا از كساني بود كه بدانها پيوسته و يا با آنها پيماني داشته اند .

در اين ميان خبر او و اين كه ادعاي كهانت و غيبگويي مي كند به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي رسيده و او وي را آزموده است تا از اين رهگذر روزگار حقيقت امر او روشن شود و به آنچه در سر دارد پي ببرند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از آن كه با او سخن گفت دريافت او باطل است و در شمار كاهنان ، يا ساوان و يا كساني است كه جن مي بينند و يا شيطان به سراغشان مي آيد و برخي از آنچه را مي گويند بر زبان آنها جاري مي سازد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي كه كلمه دود را از او شنيد فرمود : « خاموش ! تو نمي تواني بر تقدير خود پيشي جويي » ؛ آن حضرت دريافته بود كه اين مطلب را شيطان به اين مرد رسانده و بر زبانش جاري ساخته است و اين از مصداق هاي وحي الهي نيست ؛ چه ، او نه به مرتبه پيامبران مي رسيد كه خداوند علم غيب را به آنان وحي مي كند و نه به مرتبه اوليا و صالحان كه دانش به آنان الهام مي شود و به نور هدايت خداوندي به حق راه مي يابند . آن مرد پيشگويي هايي داشت كه برخي به واقعيت مي پيوست و برخي خطا بود . اين است تفسير آن جمله كه گفته است : « راستي و دروغي » لذا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز به او فرمود : « براي تو همه چيز به هم درآميخته است » .

به هر روي ، او فتنه اي بود كه خداوند بندگان خويش را به او آزمود تا « آن كه هلاك مي شود ، به بيّنه و شناخت باشد و آن كه زندگي و هدايت مي يابد نيز چنين » . خداوند به روزگار موسي نيز قوم او را به گوساله آزمود و برخي فريفته آن شدند و هلاك گشتند و برخي ديگر هم كه خداوند راهشان نموده و آنان را از لغزش نگه داشته بود نجات يافتند .

امام نووي نيز در شرح مسلم ( ج18 ، ص64 و 47 ) در اين باره مي گويد : عالمان گفته اند : داستان ابن صياد يك معضل است و حقيقت او نيز نامشخص است ؛ روشن نشد كه آيا او همان مسيح دجال است يا كسي ديگر . اما ترديدي نيست كه او دجال است . ظاهراً درباره نام دجال به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وحيي نرسيده و تنها اوصاف دجال به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وحي شده بود و از ديگر سوي قرايني تقويت كننده اين احتمال كه ابن صياد همان دجال باشد ، در او وجود داشت و از همين روي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درباره او يقين نداشت . به همين دليل است كه به عمر مي فرمايد : « اگر او همان باشد كه تو نمي تواني بر او چيره شوي و اگر همان نباشد كه كشتنش براي تو سودي ندارد . »

ابن كثير نيز در بداية و النهايه ( ج1 ، ص157 ) مي نويسد : پيشتر آورده ايم كه دجال كسي ديگر غير از ابن صياد است ، هر چند او نيز يكي از دجال صفتان بود كه پس از چندي اظهار اسلام كرد و البته خداوند خود به باطن او و آنچه در دل داشته آگاه است .


376


771 ـ محمد بن خالد بن حتمه براي ما نقل كرد و گفت : ابن ابي زناد ، از پدرش ، از خارجة بن زيد نقل كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به باروي مدينه آمد . او را گفتند : اين ابن صائد است كه در كنار ديواري خفته است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « [ مي روم و ] بر من است كه اگر او را خفته بيابم شما را از آن بياگاهانم » . چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزديك شد مادرش او را از خواب بيدار كرد و گفت : اي صائد ، برخيز ، اين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اميّين است . او برخاست و در حالي كه چشم هاي خود را مي ماليد و به آسمان مي نگريست نشست . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ـ در مورد آن زن ـ فرمود : « او را چه مي شود ! مرگش باد ! » ، و به آن پسر فرمود : « به چه مي نگري ؟ آيا چيزي در آسمان مي بيني ؟ » گفت : آري ، بسيار مي بينم . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « او همه چيز را در هم آميخته ، خداوند براي او همه چير را در هم آميخته است » . [ سپس رو به او كرد و ادامه داد : ] « آيا گواهي مي دهي كه من پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدايم ؟ » گفت : گواهي مي دهم كه تو پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اميّين هستي . آيا تو گواهي مي دهي كه من رسول خدايم ؟ فرمود : « من به خدا و پيامبران او ايمان آورده ام » . سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « من براي تورازي پنهان ساخته ام ؛ آن چيست ؟ » ابن صياد گفت : دود ! پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود « خاموش ! كه تونمي تواني برتقدير خويش پيشي بگيري ـ آنچه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي او پنهان داشت همين راز بود كه آيه {  يَوْمَ تَأتِي السَّماءُ بِدُخان مُبين . } ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دخان / 10 : روزي كه آسمان دودي نمايان برمي آورد .


377


بدان اشاره دارد . ( 1 )

772 ـ علي بن عاصم براي ما نقل كرد و گفت : جريري ، از ابونضره ، از ابوسعيد خدري برايمان حديث كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه ابوبكر و عمر همراهش بودند ، نزد ابن صائد رفت . به او فرمود : « آيا گواهي مي دهي كه من رسول خدايم ؟ » ابن صائد به آن حضرت گفت : آيا تو گواهي مي دهي كه من پيامبر خدايم ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « من به خدا ، فرشتگان او ، كتاب هاي او و فرستادگان او ايمان دارم ـ دو بار ـ اي ، ابن صائد بگو كه چه مي بيني ؟ گفت : گاه دو دروغ و يك راست مي بينم و گاه يك دروغ و دو راست مي بينم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « درست و نادرست براي او به هم درآميخته است ؛ او را واگذاريد » . سپس فرمود : « اي پسر صائد ، چه مي بيني ؟ گفت : كرسيي از آهن بر كناره دريا مي بينم . فرمود : « آن كرسيِ ابليس است » . ( 2 )

773 ـ ابن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : عبيدالله بن موسي ، از سفيان ، از اعمش ، از شقيق ، از عبدالله نقل كرد كه گفته است : با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي رفتيم كه به كودكاني برخورديم كه بازي مي كردند . آنان چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را ديدند از هم پراكندند ، اما ابن صائد نشست . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به خشم آمد و به او فرمود : « خير نبيني ! تو را چه مي شود ! آيا گواهي مي دهي كه من پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدايم ؟ » او گفت : آيا گواهي مي دهي كه من پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدايم ؟ عمر كه آنجا بود گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، به من اجازه ده تا اين ناپاك را بكشم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « او را واگذار ؛ چه ، اگر او همان باشد كه بيم اوست ، تو نمي تواني وي را بكشي » . ( 3 )

774 ـ حجاج بن نصير براي ما نقل كرد و گفت : قره ، از قتاده ، از نضر بن انس نقل كرد كه گفته است : ابن صياد نزد ما آمد و بر ما وارد شد . پس مردم به سوي خانه ما هجوم آوردند و گفتند : دجال در خانه انس است . آن اندازه مردم مشتاق ديدن او بودند كه اگر بر در اتاق او از آنان باج يا رشوه مي خواستم مي توانستم اين كار را بكنم [ و آنها رشوه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند حديث صحيح است و احاديث پيشين آن را گواهي مي كند .

2 . مسلم ( 295 ) و ترمذي ( 2248 ) اين حديث را نقل كرده اند .

3 . مسلم ( 2924 / ح 85 و 86 ) ، احمد ( ج1 ، ص380 ) ، طحاوي در مشكل الآثار ( ج4 ، ص99 ) و ابن حبان در صحيح ( 6783 ) اين حديث را آورده است .


378


مي دادند ] . او در اتاقي در طبقه بالاي سراي ما سكونت گزيد . او [ پايين ] مي آمد و هنگامي كه كسي را نمي ديد دست خود را دراز مي كرد و از بالا خانه جامه خود را برمي داشت ، اما چون كسي را مي ديد خود بالا مي رفت و جامه را برمي داشت !

775 ـ خالد بن عمرو ، از وليد بن جميع ، از جهم بن عبدالرحمان براي ما حديث كرد كه گفته است : به ابن صائد گفتم : مردم درباره تو فراوان گفته اند ؛ تو خود درباره خويش به من بگو . گفت : من دو گوساله از جن داشتم كه يكي از آنها به من راست مي گفت و ديگري دروغ مي گفت . اما چون اسلام آوردم هر دو از برم رفتند .



| شناسه مطلب: 77084