بخش 21

شعرهایی که در ستایش رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) نام های پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) نام های پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) برتری بنی هاشم بر دیگر طوایف قریش و قبایل عرب


553


شعرهايي كه در ستايش رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گفته شد

قيس بن نَشْبه [ سلمي ] ( 1 ) بن ابي عامر بن حارثة بن عبد بن عبس بن رفاعة بن حارث [ بن ] ( 2 ) بُهْثنة بن سليم از خدا پرستان روزگار جاهليت بود كه كتاب ها را نيز ديده بود .

چون آوازه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را شنيد به حضور او رسيد و گفت : آيين را كه آورده اي بر من عرضه بدار و نام و نسب خويش به من بگوي . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نام و نسب خود را به او فرمود و اسلام را بر او عرضه بداشت . او گفت : به خداوند سوگند ، نام تو نام همان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) موعود است و تبارت نيز والا و آنچه آورده اي حق است . گواهي مي دهم كه تو پيامبر خدايي .

سپس گفت :

تابعت دين محمد ورضيته * * * كل الرضا لأمانتي ولديني

ذاك أمرُؤٌ نازَعَتْه قول الهدي * * * وعقدت فيه يمينه بيميني

أمِنَ الفلا لما رأين الفعل من * * * عف الخلائق طاهر ميمون

أعني ابن آمنة الأمين و من به * * * أرجو السلامة من عذاب الهون

قد كنت آمله و أنظر دهره * * * فالله قَدّرَ أنّه يهديني ( 3 )

همچنين قدر بن عمار ( 4 ) در ميان هيأت بني سليم به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و اسلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده ، مستند است به اسد الغابه ، ج4 ، ص228 و اصابه ج3 ، ص249 .

2 . افزوده ، مستند است به جمهرة انساب العرب ، ابن حزم ، ص261 .

3 . ترجمه ابيات چنين است : دين محمد را پسنديده ام و از آن پيروي مي كنم و به سبب امانتي كه بر گردن دارم و آييني كه دارم به آيين او خرسند شدم .

او مردي است كه سخن هدايت را از او گرفتم و بيعت خويش را با او استوار ساختم .

دشت و بيابان چون كرده آن پاك ترين آفريدگان و آن پاك مرد خجسته را ديده و آرامش و امنيت يافته است .

مقصودم آن پسر امين آمنه است ، همو كه به يمن او اميد سلامت از كيفر سخت دوزخ دارم .

من از اين پيش به او چشم اميد دوخته بودم و آينده او را انتظار مي كشيدم و خداوند چنين تقدير كرد كه او مرا هدايت كند .

4 . در اسد الغابه ( ج1 ، ص200 ) و اصابه ( ج3 ، ص221 ) قدد بن عمار آمده است .


554


آورد . او كه مردي زيبا و خوش سيما بود درباره اسلام آوردن خود چنين شعر گفت :

عقدت يميني إذا أتيت محمّداً * * * بخير يد شدّت بحجزة مئزر

وذاك امرؤ قاسمته شطر دينه * * * ونازعته قول امرئ غير أعسر

وإنّ امرأً فارقته عند يثرب * * * لخير نصيح من معد و حمير ( 1 )

او در ميان هيأت به سوي خاندان خويش برگشته بود . آنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را وعده داده بودند كه در رويارويي با سپاهيان حنين او را ياري رسانند . بدين سبب پس از چندي [ از بازگشت آن هيأت از مدينه ] آن خاندان به ياري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) باز آمدند ، در حالي كه قدر در ميانشان نبود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد : آن نيكو جوان با ايمان خوش زبان كجاست ؟ گفتند : مرده است .

عباس بن مرداس درباره وعده اي كه اين خاندان به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) داده بودند چنين شعر گفته است :

سَرَيْنا وواعدنا قُدَيْداً محمّداً * * * يَؤُمَ بنا أَمراً مِنَ الله مُحْكماً

يجوس العدا بالخيل لاحقة الكلي * * * وتدعو إذا جنّ الظلام مقدّما ( 2 )

نام هاي پيامبر ( ص )

نام هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

1025 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن حسين ، از زهري ، از محمد ابن جبير بن مُطْعَم ، از پدرش برايمان نقل خبر كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آنگاه كه به حضور محمد رسيدم با بهترين دستي كه به بيعت به سوي كسي گشوده شود با او پيمان بستم .

او مردي است كه در دينش وي را شريك و همراه شدم .

آن مرد كه در يثرب از وي جدا شدم ، برترين خيرخواه و هدايتگر برخاسته از معد و حمير است .

2 . شامگاهان رفتيم و با محمد پيمان نهاديم تا كاري استوار را كه از جانب خداوند بدان فرمان يافته است ، در ميان ما پيشوايي كند .

دشمن را با اسبان و سواران درنوردد و آنان را تا به آخر بجويد و تعقيب كند و چون ظلمت شب همه جا را فرا گيرد دست به دعا بردارد .


555


« مرا نام هايي است : من محمد ، احمد ، عاقب ، ماحي و حاشر هستم و به پاي خود مردم را برمي انگيزم » .

ابوخالد [ = يزيد بن هارون ] گويد : از سفيان بن حسين پرسيدم : عاقب چيست ؟ گفت : آخرين پيامبران . ( 1 )

1026 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن سعد ، از زهري ، از محمد بن جبير ابن مطعم ، از پدرش برايمان نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به من فرمود : « مرا نام هايي است : من محمد ، احمد ، عاقب ـ زهري گويد : يعني كسي كه پس از او پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيايد ـ و ماحي هستم كه خداوند به دست او كفر را از ميان برد » . ( 2 )

1027 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : مسعودي براي ما حديث كرد و گفت : عمرو ابن مرّه ، از ابوعبيدة بن عبدالله ، از ابوموسي نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نام هاي خود را براي ما فرمود و برخي از اين نام ها را به خاطر سپرده ايم . فرمود : « من محمد ، احمد حاشر ، متّقي ، نبي [ الرحمه ] ( 3 ) و التوبه و نبي المَلْحَمَه ام » . ( 4 )

1028 ـ زهير بن حرب براي ما نقل كرد و گفت : جرير ، از اعمش ، از عمر بن مُرّه ، از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 3832 ، 4896 ) ، مسلم ( 2354 ) ، ترمذي در سنن ( 2840 ) و در شمائل ( 359 ) ، احمد ( ج4 ، ص80 و 84 ) ، حميدي ( 555 ) ، دارمي ( ج2 ، صص 317 و 318 ) ، طحاوي در مشكل الآثار ( ج2 ، ص50 ) ، آجري در شريعه ( ص 462 ) ، ابن ابي شيبه ( ج11 ، ص457 ) ، ابن سعد ( ج1 ، ص150 ) ، طبراني در معجم الكبير ( 1520 ، 1521 ، 1522 ، 1523 ، 1524 ، 1526 ، 1527 ، 1528 ، 1529 ، 1530 ) ، ابونعيم در دلائل ( ش 19 ) ، بيهقي در دلائل ( ج1 ، صص 152 ، 153 و 154 ) ، بغوي ( 3629 و 3630 ) و ابن عساكر در تاريخ دمشق ( بخش سيره نبوي ، ص12 ، 13 ، 14 ، 15 ، 16 ) اين حديث را از طرقي چند از زهري به همين مضمون نقل كرده اند .

طيالسي ( 924 ) ، احمد ( ج4 ، صص 81 ، 83 و 84 ) ، ابن سعد ( ج1 ، صص 104 و 105 ) ، بغوي در جعديات ( 3445 ) ، طحاوي ( ج2 ، ص50 ) ، طبراني ( 1563 ) ، بيهقي در دلائل ( ج1 ، صص 155 و 156 ) ، آجري در شريعه ( 462 و 463 ) و ابن عساكر ( بخش سيره ، ص17 و 18 ) همين مضمون را از دو طريق از نافع بن جبير ، از پدرش روايت كرده اند . در اين روايت جمله « وَأنَا الْخاتمَ » نيز افزوده شده است .

2 . منابع در شماره پيشين گذشت .

3 . افزوده ، مستند به منابعي است كه اين حديث را نقل كرده اند .

4 . منابع اين حديث همان است كه در شماره پسين مي آيد .


556


ابوعبيده ، از ابوموسي نقل كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نام هاي خود را براي ما فرموده بود . او مي فرمود : من محمد ، احمد مقفّي ، حاشر ، نبيّ الرحمه و نبيّ المَلْحَمَه هستم » . ( 1 )

1029 ـ محمد بن سابق براي ما نقل كرد و گفت : مالك بن مِغْوَل براي ما حديث كرد و گفت : از ابوحصين شنيدم كه به نقل از مجاهد مي گويد : فرمود ـ يعني رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ـ : من محمد ، احمد و بني التوبه ام . من رسول الرحمه و رسول المَلْحَمَه ام . من مقفّي و حاشر هستم . به جهاد برانگيخته شده ام نه به كشت و زرع » . ( 2 )

نام هاي پيامبر ( ص ) در كتاب هاي پيشين

نام هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در كتاب هاي پيشين

1030 ـ يحيي بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن ابي خالد براي ما حديث كرد و گفت : عيزار بن [ حُرَيث ] ( 3 ) از عايشه نقل كرد كه گفته است : نام محمد در تورات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسلم ( 2355 ) ، بيهقي در دلائل ( ج1 ، صص 156 و 157 ) ، ابن حبان ( 6314 ) و ابن عساكر در تاريخ دمشق ( بخش سيره نبوي ، ص20 ) اين حديث را از دو طريق از جرير بن عبدالحميد به همين مضمون نقل كرده اند . ابن عساكر ( ص 19 ) همچنين اين حديث را به دو طريق از ابويعلي به همين سند نقل كرده است .

همچنين ابن ابي شيبه ( ج11 ، ص457 ) ، ابن سعد ( ج1 ، صص 104 و 105 ) ، احمد ( ج4 ، صص 395 و 404 و 407 ) ، طحاوي در شرح مشكل الآثار ( ج2 ، ص51 ) ، طبراني در معجم الصغير ( 217 ) ، حاكم ( ج2 ، 604 ) ، بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص156 ) و ابن عساكر ( 19 ) اين مضمون را از طرقي چند از عمر بن مرّه روايت كرده اند .

حاكم گويد : اين حديث صحيح است ، هرچند بخاري و مسلم آن را نياورده اند . ذهبي نيز در اين سخن با حاكم همرأي شده است .

ناگفته نماند مقصود از مقفّي آن است كه اين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در پي همه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ديگر آمده و كسي ديگر در پي او نيايد . مقصود از نبيّ المَلْحَمَه نيز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جنگ و جهاد است .

2 . حديث مرسل است . ابن سعد ( ج1 ، ص105 ) آن را آورده است و به واسطه شواهدي كه دارد حسن شمرده مي شود .

3 . در متن ابن شبه ، اين نام « خُرَيب » ضبط شده ، اما صورت درست آن همين حُرَيث است كه ما به استناد ديگر منابع آورده ايم .


557


نوشته شده است و آنجا آمده كه او نه درشت خوي است ، و نه سختگير ، و نه اهل جنجال در بازار . بدي را به بدي پاسخ نمي دهد ، بلكه از آن چشم فرو مي پوشد و درمي گذرد . ( 1 )

1031 ـ محمد بن سنان براي ما نقل كرد و گفت : فليح بن سليمان براي ما حديث كرد و گفت : هلال بن علي ، از عطاء بن يسار برايم نقل كرد كه گفته است : عبدالله بن عمرو را ديدم و به او گفتم : برايم از اوصاف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در تورات بگو . گفت : آري ، به خداوند سوگند ، او در تورات به برخي از همان اوصاف كه در قرآن آمده ياد شده است : « اي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، ما تو را فرستاديم تا گواه باشي ، مژده دهي ، بترساني » ( 2 ) و پناه مردمان باشي . تو بنده و فرستاده مني كه تو را متوكّل نام نهادم ؛ بنده اي كه نه درشت خوي است و نه سختگير و نه اهل جنجال در بازار . بدي را به بدي پاسخ نمي دهد ، از آن درمي گذرد و مي بخشد . خدا جان او را نخواهد گرفت تا آن هنگام كه آيين مردمان را كه به كژي گراييده است راست كند و برپا بدارد و بگويند : خدايي جز الله نيست . پس خداوند به واسطه او چشم هايي كور ، گوش هايي كر و دل هايي بسته و زنگار گرفته را بگشايد .

عطا گويد : پس از چندي كعب را ديدم و از او نيز در اين باره پرسيدم . آنچه او مي گفت با سخن عبدالله بن عمرو هيچ تفاوتي نداشت ، جز آن كه به جاي « أعيناً عُميْاً و آذاناً صُمّاً و قُلُوباً غُلفْاً » ، « أعين عُمْيٌ و آذان صم و قلوب غلف » گفت . ( 3 )

1032 ـ حَلف بن وليد براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن زكريا براي ما از علاء بن مُسيّب و ابراهيم بن ميمون ، هر دو از مسيّب بن رافع ، از كعب حديث كرد كه گفته است : خداوند فرمود : محمد بنده متوكّل و برگزيده من است ، نه درشت خوي است و نه سختگير و نه اهل جنجال در بازار . بدي را به بدي پاسخ نمي دهد و از آن درمي گذرد و مي بخشد . زادگاه او مكه ، هجرت او به مدينه و حكومت او در شام است . امت او نيز سپاسگزار و ستايشگرند و خداوند را بر هر سختي و اندوه هم كه برسد سپاس و ستايش گويند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص377 ) اين حديث را آورده است .

2 . احزاب / 45 : ( يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً ) .

3 . بخاري در صحيح ( 2125 و 4838 ) و بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص374 ) اين حديث را آورده اند .


558


1033 ـ ابواحمد براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن ميمون ما را حديث كرد و گفت : مسيب بن رافع ، از كعب نقل كرد كه گفته است : خداوند فرمود : محمد بنده متوكّل من است . . . ـ و ادامه همان حديث پيشين ، با اين تفاوت كه در اين روايت افزوده است : آنان را طنيني به سان طنين زنبوران عسل است كه در آسمان شنيده شود ، پيرامون خويش را روشن مي كنند و در ميدان پيكار همچون رديف هاي صخره به صف مي ايستند ، خورشيد را نظاره مي كنند و چون گاهِ نماز شود به نماز ايستند ، هر چند در زمين زباله دان باشند .

1034 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : ابان بن يزيد ، از عاصم بن بَهدله ، از ابن صالح ، از كعب نقل كرد كه گفته است : در تورات نوشته است : محمد بنده برگزيده من است ، نه درشت خوي است و نه سختگير ، و نه اهل جنجال در بازار . بدي را با بدي پاسخ نمي دهد و از آن درمي گذرد و مي بخشد . زادگاهش مكه ، هجرتش به مدينه و حكومتش در شام است .

1035 ـ محمد بن حاتم براي ما نقل كرد و گفت : ابراهيم بن منذر ما را خبر داد و گفت : عبدالله بن وهب ، از معاوية بن صالح حديث كرد كه به نقل از سعيد بن سويد ، از عبدالأعلي بن هلال سلمي ، از عرباض بن ساريه به وي گفته است : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : آنگاه كه گِل آدم مي سرشتند نام من در تورات نوشته بود : محمد خاتم پيامبران . شما را از آغاز اين رسالت خواهم آگاهاند : از دعوت پدرم ابراهيم ، بشارت عيسي و از رؤياي مادرم كه به گاهِ زادن من در خواب ديده بود كه از او نوري بيرون زده كه قصرهاي شام را روشن كرده است . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري در تاريخ الكبير ( ج6 ، ص86 ) ، احمد ( ج4 ، صص 127 و 128 ) ، طبري در جامع البيان ( 2071 ) ، ابن ابي عاصم در سنه ( 409 ) ، آجري در شريعه ( 421 ) ، بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص80 و ج2 ، ص130 ) ، طبراني در معجم الكبير ( ج8 ، ص631 ) ، ابن حِبّان ( 6404 ) و حاكم ( ج2 ، ص600 ) اين حديث را نقل كرده اند . حاكم اين حديث را صحيح دانسته و ذهبي و بزار ( 2365 ) با او همرأي شده اند . بزار گويد : ما اين طريق را به درستي نمي شناسيم و البته همين مضمون به سندي بهتر از اين نقل مي شود . بر سعيد بن سُوَيد شامي هم كه در اين سند از او نام برده شده است اشكالي نيست .

گفتني است : ابوبكر بن ابي مريم در نقل حديث ، ضعيف است ، چنان كه در همين حديث با حذف عبدالأعلي تابعي كه ميان سعيد و عرباض واقع مي شده ، گرفتار خطا شده است .

هيثمي در مجمع ( ج8 ، ص223 ) اين حديث را آورده و درباره آن گفته است : احمد آن را به چند سند نقل كرده و بزار و طبراني نيز بدن مضمون نقل حديث كرده اند . در يكي از سندهاي احمد رجال آن رجال صحيح هستند ، مگر سعيد بن سويد كه ابن حبان او را ثقه دانسته است .

البته ما مي گوييم : اين حديث به واسطه ديگران صحيح است .

در همين باب از ابوهريره روايت شده است كه گفت : گفتند : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، چه هنگام نبوت تو مقرّر شد ؟ فرمود : « آن هنگام كه آدم ميان روح و جسم بود » . ترمذي ( 3609 ) ، حاكم ( ج2 ، ص609 ) و بيهقي در دلائل ( ج2 ، ص130 ) از طرقي چند از وليد بن مسلم نقل كرده اند كه گفت : اوزاعي ، از يحيي بن ابي كثير ، از ابوسلمه ، از ابوهريره حديث كرده است كه گفت : ـ متن همين حديث . ترمذي درباره اين حديث گفته : اين حديث حسن و روايتي كه ابوهريره براي آن دارد غريب است و ما آن را جز از همين طريق نمي شناسيم .

در همين باب از ميسرة الفجر نيز حديث رسيده است . حديث ميسره را احمد ( ج5 ، ص59 ) ، طبراني در معجم الكبير ( ج20 ، ص833 و 834 ) و حاكم ( ج2 ، صص 608 و 609 ) و به نقل از او بيهقي در دلائل ( ج2 ، ص129 ) از دو طريق ، از بديل بن ميسره عقيلي ، از عبدالله بن شقيق ، از ميسرة الفجر با مضموني همانند حديث ابوهريره روايت كرده اند . حاكم اين را صحيح دانسته ، ذهبي در اين باره با او همرأي شده و هيثمي نيز در مجمع ( ج8 ، ص223 ) گفته است : رجال اين سند رجال صحيح هستند .

همين مضمون را احمد ( ج4 ، ص66 و ج5 ، ص379 ) از سريج بن نعمان نقل كرده است كه گفت : حماد ، از خالد حذاء ، از عبدالله بن شقيق ، از مردي حديث كرد كه گفته است : گفتم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، چه هنگام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قرار داده شدي ؟ فرمود : « آن هنگام كه آدم ميان روح و جسم بود » . هيثمي در مجمع گويد : رجال اين حديث رجال صحيح هستند . اين حديث را بزار ( 2364 ) و طبراني در معجم الأوسط از ابن عباس روايت كرده اند . هيثمي درباره اين حديث گويد : سند آن مشتمل بر جابر بن يزيد جُعفي است و او راويي ضعيف است .

از ابوامامه صدي بن عجلان باهلي نيز رسيده است كه گفت : گفتم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، آغاز رسالت تو چه بود ؟ فرمود : « دعوت پدرم ابراهيم و بشارت عيسي و اين كه مادرم در خواب ديد كه از او نوري بيرون مي زند و از اين نور قصرهاي شام روشن مي شود » اين حديث را احمد ( ج5 ، ص262 ) ، طيالسي ( 1140 ) ، ابن سعد ( ج1 ، ص102 ) ، طبراني ( 7729 ) و بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص84 ) از طريق فرج بن فضاله كه راويي ضعيف است ، از لقمان بن عامر ، از ابوامامه نقل كرده است . آنچه در اينجا آورديم متن حديث احمد است . هيثمي در مجمع ( ج8 ، ص222 ) گويد : اين حديث را احمد نقل كرده و سند او حسن است و شواهدي هم دارد كه آن را تقويت مي كند . طبراني هم اين حديث را نقل كرده است .

از تني چند از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز همين مضمون روايت شده و روايت اخير را ابن اسحاق در سيره ( ج1 ، ص175 ) ، و از طريق او طبري ( 2070 ) ، حاكم ( ج2 ، ص600 ) و بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص83 ) نقل كرده اند . ابن اسحاق مي گويد : ثور بن يزيد ، از خالد بن معدان نقل كردند كه تني چند از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به او گفتند : اي رسول خدا ، درباره خود براي ما بگو . گفت : « باشد . من دعوت ابراهيم و بشارت عيسي هستم . مادرم هنگامي كه به من آبستن شد در خواب ديد كه از او نوري بيرون آمده كه كاخ هاي شام را روشن كرده است » . چنان كه ابن كثير در بداية و النهايه ( ج2 ، ص275 ) مي گويد ، اين سند خوب و قوي است . حاكم نيز در ذيل حديث گويد : خالد بن معدان از خوبان تابعين است كه با معاذ بن جبل و پس از او با ديگر صحابه دوستي و پيوند داشته است و از همين روي هنگامي كه حديثي را به صحابه نسبت مي دهد اين نسبت صحيح است ، هر چند مسلم و بخاري حديث او را در صحيح خود نياورده باشند . ذهبي نيز در تصحيح اين حديث با حاكم همرأي است .

سرانجام احمد ( ج4 ، ص884 ) ، دارمي ( ج1 ، صص 8 و 9 ) و حاكم ( ج2 ، صص 616 و 617 ) همين مضمون را از عتبة بن عبد سلمي نقل كرده اند و هيثمي ( ج8 ، ص222 ) نقل آن را به طبراني نيز نسبت داده و گفته است : سند احمد حسن است .


560


1036 ـ شريح براي ما نقل كرد و گفت : فليح ، از هلال بن علي ، از انس نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نه ناسزا گوي بود ، نه بد زبان و نه نفرين كن . آنگاه كه مي خواست كسي از ما را سرزنش كند تنها مي گفت : او را چه مي شود ، پيشاني اش بر خاك باد ! ( 1 )

1037 ـ سويد بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن زكريا ، از پدرش ، از ابن اسحاق ، از ابوعبدالله جدلي حديث كرد كه گفته است : از عايشه پرسيدم : خوي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در خانه چگونه بود ؟ گفت : خوش خوي ترين مردم بود ، نه ناسزا گوي بود ، نه بد زبان و نه مرد سر و صدا در بازار . بدي را به بدي پاسخ نمي داد ، بلكه درمي گذشت و به ديده اغماض مي نگريست . ( 2 )

1038 ـ سويد براي ما نقل كرد و گفت : يحيي بن زكريا ، از حارثة بن محمد [ انصاري ] ( 3 ) ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري ( 6031 و 6046 ) ، احمد ( ج3 ، صص 126 ، 144 و 158 ) و ابن سعد ( ج1 ، ص369 ) اين حديث را نقل كرده اند .

2 . احمد ( ج6 ، صص 236 و 246 ) ، ترمذي در سنن ( 2016 ) و در شمائل ( 340 ) ، طيالسي ( 1520 ) ، ابن ابي شيبه ( ج8 ، ص514 ) ، ابن حبان ( 6443 ) ، بغوي ( 3668 ) و بيهقي در دلائل ( ج1 ، ص315 ) اين حديث را نقل كرده و ترمذي گفته است : اين حديث حسن و صحيح است .

از ديدگاه ما نيز چنين است و شعبه ، با سابقه اي ديرين از ابواسحاق سماع حديث داشته است .

3 . افزوده ، مستند به منابعي است كه اين حديث را نقل كرده اند .


561


از عمره حديث كرد كه گفته است : از عايشه پرسيدم : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در هنگام خلوت گزيدن با زنان خود چگونه بود ؟ گفت : او يكي از مردان شما بود ، خوش خوي ترين مردم ، خندان و خوش روي . ( 1 )

1039 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت : مهدي بن ميمون ، از هشام بن عروه ، از پدرش ، از عايشه حديث كرد كه چون از او پرسيدند : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در خانه چگونه بود در پاسخ گفت : جامه خود را مي دوخت ، پاي افزار خود را پينه مي كرد و همه آن كارهايي را كه همه مردان ديگر در خانه انجام مي دهند انجام مي داد . ( 2 )

1040 ـ سعيد بن سليمان براي ما نقل كرد و گفت : منصور بن ابي اسود ، از اعمش ، از مجاهد ، از عبدالله بن سائب حديث كرد كه گفته است : من با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شريك بودم . چون بر او درآمدم پرسيد : آيا مرا مي شناسي ؟ گفتم : شريك تو بوده ام ، و تو چه نيكو شريكي هستي كه نه ستيزه مي كني و نه فريب مي دهي . ( 3 )

1041 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عيينه براي ما حديث كرد و گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : مي دانيد كه من رحمتي هستم هديه شده [ از جانب خداوند ] . برانگيخته شده ام تا طايفه اي را بلند آوازه كنم و ديگراني را فرود آورم . ( 4 )

1042 ـ سويد بن سعيد براي ما نقل كرد و گفت : سفيان بن عيينه ، از جعفر بن محمد ، از پدرش نقل كرد كه درباره آيه { لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِكُمْ } ( 5 ) گفت : يعني از نكاح ، نه از زنايي كه در جاهليت بود .

1043 ـ عبيدالله بن سعد براي ما نقل كرد و گفت : عمويم يعقوب بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن اسحاق ، از عاصم بن عمر بن قتاده ، از محمد بن كعب قرظي ، از براء بن عازب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن سعد ( ج1 ، صص 2 و 91 ) اين حديث را نقل كرده ، و چنان كه در بداية و النهايه ( ج6 ، ص50 ) ذكر شده ، ابن عساكر نيز آن را در كتاب خود آورده است .

2 . احمد ( ج6 ، صص 121 ، 167 و 260 ) اين حديث را آورده است .

3 . سند حديث ضعيف است ؛ مشتمل است بر منصور بن ابي اسود ليثي كوفي ، كه به گفته ابن حجر در تقريب ، صدوق ولي متهم به تشيّع است .

4 . حديث مرسل و حسن است .

5 . توبه / 128 : براي شما پيامبري از خودتان آمده است .


562


حديث كرد كه گفته است : چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خشمگين مي شد در چهره او چين هايي مي ديدم . ( 1 )

برتري بني هاشم بر ديگر طوايف قريش و قبايل عرب

1044 ـ محمد بن عبدالله زبيري براي ما نقل كرد و گفت : يوسف بن صهيب ، از ابوالأزهر حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « بني هاشم به شش ويژگي بر ديگران برتري دارند : آنان داناترين مردم ، دليرترين مردم ، گشاده دست ترين مردم ، بردبارترين مردم ، پرگذشت ترين مردم و مهربان ترين مردم نسبت به زنان و همسران خويش هستند » . ( 2 )

1045 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن ابي خالد ، از يزيد بن ابي زياد ، از عبدالله بن حارث ، از عباس بن عبدالمطّلب نقل كرد كه گفته است : گفتم : اي رسول خدا ، قريش وقتي با همديگر روياروي مي شوند با چهره هاي گشاده برخورد مي كنند . اما هنگامي كه با ما روياروي مي شوند با چهره هايي برخورد مي كنند كه براي ما شناخته نيست . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به سختي خشمگين شد و فرمود : « سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست ، ايمان به دل هيچ بنده اي درنيايد مگر آن كه براي خدا و خشنودي رسول او شما را دوست داشته باشد » . ( 3 )

1046 ـ خلف بن وليد براي ما نقل كرد و گفت : جرير ، از يزيد بن ابي زياد ، از عبدالله بن حارث ، از مطّلب بن ربيعه حديثي همانند نقل كرده است . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث در سندش ضعف دارد ؛ مشتمل است بر محمد بن اسحاق كه تدليس مي كرد . او اين حديث را نيز معنعن نقل كرده است .

2 . حديث مرسل و ضعيف است ؛ ابو ازهر اگر ابو ازهر خراساني باشد ذهبي درباره اش در ميزان ( ج4 ، ص488 ) گويد : ازدي گفته : متروك الحديث است .

3 . حاكم ( ج4 ، ص75 ) اين حديث را نقل كرده است و حديث پسين آن را گواهي مي كند .

4 . در ذيل حديث پسين منابع اين حديث معرفي مي شود .


563


1047 ـ عمرو بن عون براي ما نقل كرد و گفت : خالد بن عبدالله ، از يزيد بن ابي زياد ، از عبدالله بن حارث ، از مطلب بن ربيعه برايمان حديث كرد كه گفته است : نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نشسته بودم كه عباس خشمگين وارد شد و گفت : اي پيامبر خدا ، قريش را چه مي شود كه چون با همديگر روياروي مي شوند گشاده رويي مي كنند و چون با ما روياروي مي شوند حالتي ديگر دارند ؟

راوي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين سخن برآشفت تا حدي كه صورت مباركش سرخ شد .

پس فرمود : « ايمان به دل هيچ كس درنيايد مگر آن كه براي خدا و خشنودي رسول او شما را دوست داشته باشد » . [ سپس افزود : « اي مردم ، هر كس عموي مرا بيازارد مرا آزار رسانده است ؛ چرا كه ] ( 1 ) عموي هر كس همتاي پدر اوست » . ( 2 )

1048 ـ عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي براي ما نقل كرد و گفت : پدرم ، از پدرش ، از جدش حديث كرد كه گفته است : عباس گفت : اي رسول خدا ، قرشيان با همديگر با چهره هايي برخورد مي كنند كه با ما آن چنان برخورد نمي كنند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « بدانند كه ايمان به درون آنان راه نمي يابد مگر آن كه براي خشنودي من شما را دوست بدارند » ( 3 )

1049 ـ ابوحُذَيفه براي ما نقل كرد و گفت : سفيان ، از پدرش ، از ابوضحي ، از ابن عباس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده مستند به منابعي است كه اين حديث در آنها آمده است .

2 . ترمذي ( 3847 ) ، احمد ( ج4 ، ص165 ) ، حاكم ( ج3 ، صص 332 و 333 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج20 ، ص672 ، 673 ، 674 ) اين حديث را نقل كرده اند و ترمذي درباره آن گفته : حديثي صحيح است . از ديدگاه ما نيز حق همين است .

3 . سند حديث كاملا ضعيف است ؛ مشتمل است بر عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، كه ابن حِبّان در مجروحين ( ج2 ، ص121 و 122 ) درباره اش مي گويد : از پدرش ، از اجدادش چيزهايي بر ساخته نقل مي كند كه استناد و استدلال به آنها درست نيست ؛ زيرا او وهم و خطا داشت و حتي بر ساخته هايي از زبان پدران و اجدادش نقل مي كرد از همين روي و به سبب آنچه گفتيم استدلال به آنچه او روايت مي كند نادرست است . ذهبي در ميزان ( ج3 ، ص315 ) درباره او مي نويسد : دار قطني گفته حديث او متروك است . از ديدگاه ما نيز حديث كاملا ضعيف است . البته با اين وجود احاديث پيشين آن را گواهي مي كند . اما آن را تا آن درجه كه ضعف سند را از ميان ببرد تقويت نمي كند .


564


حديث كرد و گفت : عباس نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و گفت : تو از آن هنگام كه اين كار را كردي ( 1 ) بذر كينه را در ميان ما بر جاي گذاشتي . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « به سعادت و خير ـ يا فرمود به ايمان ـ دست نخواهند يافت مگر آن كه شما را براي خدا و به واسطه خويشاوندي با من دوست بدارند . آيا آنان شفاعت من براي طايفه مراد را آرزو كنند و بني عبدالمطّلب اميد شفاعت من نداشته باشند ؟ » . ( 2 )

1050 ـ عيسي بن عبدالله بن محمد براي ما نقل كرد و گفت : پدرم ، از پدرش ، از جدش ، از علي [ ( عليه السلام ) ] نقل حديث كرد كه فرموده است : ابوعبيده اموالي از بحرين آورد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن اموال را خواست و آنها را در مسجد گذاشتند و با جامه اي پوشاندند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به دادن آن به مردم پرداخت و در اين ميان عمويش عباس به من اشاره كرد كه برخيز به نزد او برويم . برخاستيم و گفتيم : اي رسول خدا ، از اين مال به مردمان دادي ، اما به ما چيزي عطا نفرمودي ! فرمود : « اين مال زكات است و زكات ناپاكي ها و چركي هاي مردم است كه بدان گناه خويش فرو مي شويند . زكات بر محمد و خاندان محمد حلال نيست » . برخاستيم و چون پشت كرديم ديگر بار ما را فراخواند و فرمود : « فرداي قيامت كه بر در بهشت بايستم چه گمان مي بريد كه با شما بكنم ؟ آيا مي پنداريد كسي جز شما را فرا مي خوانم و يا كسي ديگر را بر شما برمي گزينم ؟ » . ( 3 )

1051 ـ عمرو بن عون براي ما نقل كرد و گفت : هُشَيم براي ما حديث كرد و گفت : محمد بن اسحاق ، از زهري ، از محمد بن عبدالله بن مطّلب بن ربيعه ، از پدرش حديث كرد كه با عباس بن عبدالمطّلب ديدار كرد ، در حالي كه هر يك از آنها يكي از فرزندان خود را به همراه داشت . عباس را فضل و ربيعة بن حارث را نيز يكي از پسرانش همراهي مي كرد . يكي از آنها [ = عباس يا ربيعه ] به ديگري گفت : چه مي شود كه ما اين دو جوان را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود وي اعلام رسالت و نبوّت است ـ م .

2 . سند حديث كاملا ضعيف است ؛ مشتمل است به دو راوي مجهول : ابوحذيفه و سفيان كه از پدرش نقل كرده است .

3 . حديث به كلي سست است ؛ عيسي بن عبدالله جاعل حديث است . پيشتر درباره او در شماره 1048 توضيح داده شد .


565


نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بفرستيم تا آنها را نيز به برخي از كارهايي كه ديگران را بدان ها مي گمارد بگمارد تا [ بروند و زكات گرد آورند و ] آنچه را ديگران به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پرداخت مي كنند به او پرداخت كنند و آنچه هم به عنوان سود به آنان مي رسد به ما نيز برسد .

راوي گويد : در حالي كه در همين انديشه بودند ، علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] به جمعشان پيوست . پرسيد : بزرگان در چه گفت و گوي هستند ؟ گفتند : مي گفتيم : كاش ما اين دو جوان را نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرستاديم تا آنها را بر پاره اي از آنچه ديگر مردمان را بدان مي گمارد بگمارد . گفت : اگر اين كار را انجام ندهيد بر شما ايرادي نيست ! او اين كار را نخواهد كرد . گفتند : اي ابوعلي ـ يا اي ابوحسن ـ مگر ما را در خويشاوندي تو با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و در اين كه داماد اويي با تو رقابت كرديم كه تو در اين كار با ما رقابت ورزي و از ما دريغ بداري كه اين دو جوان را [ به گردآوري زكات ] بگمارد ؟ گفت : كدام رقابت با شما ؟ اما من خود مي دانم كه او اين كار را نمي كند . سپس رداي خود را جمع كرد و نشست . آنگاه اندوهگين گفت : من ابوحسينِ ـ يا ابوحسنِ ـ بزرگوار و سرورم .

راوي گويد : پس به نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) روانه شديم و نماز ظهر را با او خوانديم . سپس مسجد را ترك گفتيم و به بيرون روانه شديم و تا در خانه او را همراهي كرديم . آن روز نوبت اقامت حضرت نزد زينب بنت جحش بود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به درون خانه رفت و ما را نيز اجازه داد . سپس فرمود : « هر چه در دل داريد بيرون ريزيد » . گفتم : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، پدرانمان ما را نزد تو فرستاده اند تا ما را بر يكي از آن كارها كه ديگران را مي گماري بگماري تا آنچه را ديگران نيز [ پس از گرد آوردن زكات ] به تو پرداخت مي كنند پرداخت كنيم و آنچه هم به عنوان سود به آنان مي رسد به ما برسد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) راحت دراز كشيد و نگاه خود به آسمان دوخت . ما نزديك تر شديم تا با او سخن بگوييم . اما زينب دختر جحش اشاره كرد كه همان جا بمانيد ؛ او درباره شما انديشه مي كند . پس از لختي به ما روي كرد و فرمود : « اين زكات ها چرك هاي دستان مردم است و بر محمد و خاندان محمد حلال نيست » . سپس فرمود : « ابوسفيان بن حرب و مَحْمِية بن جَزْء زبيدي رانزد من بخوان » . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وقتي چيزي داشت آن را نزد او [ مَحْمِية ] ؟ ؟ مي سپرد . پس [ به محميه ] فرمود : « اي محميه ، يكي از اين دو را زن ده » . به ابوسفيان نيز فرمود : « دختر خود


566


را همسر آن ديگري كن » . آنگاه ديگر بار به محميه فرمود : « آنچه را نزدت فراهم آمده است به اين واگذار » . ( 1 )

1052 ـ علي بن ابي هاشم براي ما نقل كرد و گفت : اسماعيل بن عليه ، از محمد بن اسحاق ، از ابن شهاب ، از محمد بن عبدالله بن نوفل ، از مطلب بن ربيعة بن حارث حديثي همانند نقل كرد ، با اين تفاوت كه گفت : آن دو به علي گفتند : در آنچه از اين خواسته ما [ = واگذاري كار گزاري خراج و زكات ] برتر است ؛ يعني در اين كه تو داماد و همدم اويي با تو رقابت نكرديم و رشك نبرديم . همچنين در اين روايت است كه محميه متولّي نگهداري خمس مسلمانان بود . هم در اين روايت است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به ابوسفيان فرمود : « دختر خود را به همسري عبدالمطّلب درآور » . او گفت : چنين كردم . سپس به محميه فرمود : « اي محميه ، دختر خود را به همسري فضل درآور » . او نيز گفت : اي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خدا چنين كردم . ( 2 )

1053 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت : شعبه ، از حكم ، از ابن ابي رافع ، از پدرش حديث كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مردي از بني مخزوم را به گرد آوري زكات فرستاد . آن مرد به ابورافع گفت : آيا همراهم مي آيي تا از آنچه گرد آيد بهره اي يابي ؟ گفت : نه ، مگر آن كه نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بروم و در اين باره از او بپرسم . پس نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رفت و ماجرا را با او در ميان نهاد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آن كه بر طايفه اي مي گمارند از خود آنان بايد بود . براي ما هم زكات حلال نيست » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسلم ( 1072 ) ، ابوداوود ( 2985 ) ، نسائي ( ج5 ، ص105 و 106 ) ، احمد ( ج4 ، ص166 ) ، بيهقي ( ج7 ، 31 ) و ابن حبان ( 4526 ) از طرق چند از ابن شهاب ، از عبيدالله بن عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب روايت كرده اند كه خبر داده است عبدالمطلب بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب او را از اين خبر داده است كه ربيعة بن حارث و عباس بن عبدالمطلب به حضور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيدند و . . . ـ ادامه مضمون همين حديث .

2 . منابع حديث پيشين را بنگريد .

3 . احمد ( ج6 ، ص390 ) ، ابوداوود ( 1650 ) ، نسائي ( ج5 ، ص107 ) ، ترمذي ( 652 ) ، حاكم ( ج1 ، ص404 ) و طبراني در معجم الكبير ( ج1 ، ص932 ) اين حديث را نقل كرده اند و حاكم درباره آن گفته : بر شرط و شيوه بخاري و مسلم صحيح است . ذهبي نيز در اين باره با حاكم همرأي شده و گفته : حديث حسن و صحيح است .


567


1054 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن اسحاق ، از زهري ، از سعيد ابن مُسَيّب ، از جبير بن مطعم حديث كرد كه گفته است : چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سهم « ذي القربي » را [ از غنايم خيبر ] ( 1 ) ميان بني هاشم و بني مطّلب قسمت كرد من و عثمان بن عفان نزد او رفتيم و گفتيم : اي رسول خدا به واسطه آن جايگاهي كه خداوند به تو بخشيده و تو را از خاندان بني هاشم برانگيخته است ، كسي منكر برتري اين خاندان نيست . آيا [ برادران ما ] ( 2 ) بني المطلب را ديدي ؟ آنان را عطا دادي و ما را هيچ ندادي . در حالي كه ما و آنان در يك رتبه ايم . فرمود : « آنان نه در روزگار جاهليت از من جدا شدند و نه در روزگار اسلام ؛ و بني هاشم و بني مطلب يك چيزند » ـ و آنگاه انگشتان دو دست خويش را در هم فرود برد .

ابوخالد نيز در هنگام نقل اين بخش ، دستان خود را به هم فرو برد . ( 3 )

1055 ـ عثمان بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : يونس ، از زهري ، از سعيد بن مسيب حديث كرد كه گفته است : جبير بن مطعم برايم نقل خبر كرد و گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر خلاف آن كه از خمس به بني هاشم و بني مطلب سهم داد ، به بني عبدشمس و بني نوفل چيزي نداد . ابوبكر نيز خمس را همان گونه قسمت مي كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قسمت كرده بود [ با اين تفاوت كه بر خلاف رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر خويشاوندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سهم نمي داد . اما عمر به آنان سهم داد و پس از او عثمان نيز چنين كرد ] . ( 4 )

1056 ـ عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي [ ( عليه السلام ) ] براي ما نقل كرد و گفت : پدرم ، از پدرش ، از جدش ، از علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] حديث كرد كه گفته است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده ، مستند به منابعي است كه اين حديث را نقل كرده اند .

2 . همان .

3 . بخاري ( 3140 ، 3502 و 4229 ) ، ابوداوود ( 2978 و 2980 ) ، نسائي ( ج7 ، صص 130 و 131 ) ، ابن ماجه ( 2881 ) ، طبراني در معجم الكبير ( ج2 ، صص 1450 ، 1577 و 1580 ) و ابويعلي ( 3482 ) اين حديث را نقل كرده اند .

4 . افزوده مستند به مسند احمد است . احمد ( ج4 ، ص83 ) اين حديث را نقل كرده و هيثمي در مجمع ( ج5 ، ص 341 ) در اين باره گفته : در حديث صحيح بخشي از اين روايت آمده است . احمد اين حديث را روايت كرده و رجال او رجال صحيح هستند .


568


رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خمس را ميان بني عبدالمطلب و بني عبديغوث قسمت مي كرد . سپس ابوبكر نيز كه دوره اي كوتاه حكومت كرد خمس را ميان آنان قسمت كرد . عمر نيز در دو سال [ از آغاز دوران خلافتش ] چنين كرد . اما در سالي كه وضع مسلمانان سخت شده بود در اين باره با علي [ ( عليه السلام ) ] گفت و گو كرد و گفت : با ما در اين باره مدارا كنيد . او نيز در اين باره گذشت كرد .

چون علي [ ( عليه السلام ) ] به خانه رفت عباس كسي نزد او فرستاد كه آيا تو خمس را به او واگذاشتي ؟ گفت : آري . گفت : اكنون ، به خداوند سوگند ، هيچ كس اين خمس را به شما باز پس نخواهد داد مگر آن كه دوباره پيامبري بيايد و آن را به شما دهد . ( 1 )

1057 ـ ابوبكر بن ابي شيبه براي ما نقل كرد و گفت : عبدالله بن نمير ما را حديث كرد و گفت : هاشم بن بريد براي ما نقل كرد و گفت : حسين بن ميمون ، از عبدالله بن عبدالله ، از عبدالرحمان بن ابي ليلي حديث كرد كه گفته است : از علي [ ( عليه السلام ) ] شنيدم كه مي گويد : من ، عباس ، فاطمه دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و زيد بن حارثه نزد آن حضرت گرد آمديم .

عباس از آن حضرت درخواستي كرد و گفت : اي رسول خدا ، عمري از من گذشته و استخوانهايم نرم شده است و از آن سوي خرج هايي بر شانه من است . اگر صلاح بداني ، بفرمايي فلان مقدار وسق طعام به من بدهند .

راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين كرد .

سپس فاطمه ( عليها السلام ) گفت : اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، من در نزد تو همان جايگاه دارم كه خود از آن آگاهي . اگر صلاح بداني همان گونه كه درباره عمويت دستور فرمودي درباره من نيز دستوري بفرمايي .

راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين كرد .

آنگاه زيد بن حارثه گفت : اي رسول خدا ، تو پيشتر زميني به من واگذاشته بودي تا با حاصل آن زندگي كنم . اما پس از چندي آن را از من ستاندي . اكنون اگر صلاح بداني آن را به من باز گردان .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث به كلي بي اعتبار است ؛ سند مشتمل بر عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي ( عليه السلام ) است كه بر زبان پدران و اجداد خود جعل حديث مي كرد . درباره او در ذيل شماره 1048 سخن گفته شد .


569


راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين كرد . علي [ ( عليه السلام ) ] گويد : پس من گفتم : اي رسول خدا اگر صلاح بداني مرا متولّي حقي كني كه خداوند در كتاب خود به عنوان خمس از آن ما كرده است ، اين كار را در دوران زندگاني ات انجام ده تا پس از تو كسي در اين باره با من منازعه نكند .

راوي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين كرد .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پس از آن به عباس روي كرد و فرمود : اي ابوالفضل ، تو چرا آن را كه برادرزاده ات خواست از من نخواستي ؟ گفت : اي رسول خدا ، انتظار من به همان حد بود كه از تو خواستم .

علي [ ( عليه السلام ) ] مي فرمايد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قسمت كردن اين سهم را به من سپرد و من در دوران حيات آن حضرت و سپس در دوران حيات ابوبكر و از آن پس در دوران زمام داري و زندگي عمر اين كار را عهده دار بودم و اين سهم را قسمت كردم . تا آن كه در آخرين سال از سال هاي فرمان روايي عمر مال و غنيمت فراواني برايش آوردند . او حق ما را جدا كرد وسپس در پي من فرستاد و گفت : اين حق شماست ، آن را بردار و همان طور كه قسمت مي كردي قسمت كن . گفتم : اي امير مؤمنان ، امسال ما را بدان نيازي نيست و از ديگر سوي مسلمانان بدان نياز دارند . امسال آن را به مسلمانان واگذار .

اما پس از دوران عمر كسي مرا به تحويل گرفتن اين سهم نخواند ، تا آن كه خود بدين جايگاه رسيدم .

هنگامي كه از نزد عمر بيرون مي آمدم با عباس برخورد كردم . او گفت : اي علي ، امروز ما را از چيزي محروم كردي كه تا فرداي قيامت هرگز به ما باز نخواهد گشت . ( 1 )

1058 ـ عبدالله بن رجاء براي ما نقل كرد و گفت : اسرائيل ، از حكيم بن جبير ، از سعيدبن جبير ، از ابن عباس حديث كرد كه گفته است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سهمي از خيبر به ما داد و ابوبكر و عمر نيز چنين كردند . اما بعدها عمر گفت : جمعيت مردم زياد شد . اينك اگر بخواهيد سهمتان از اموال خيبر را همچنان به شما مي دهم . ما در همديگر نگريستيم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند حديث حسن است و رجال آن ثقه اند ، مگر حسين بن ميمون كه به گفته ابن حجر در تقريب لين الحديث است .


570


مانديم تا تصميمي گرفته شود . در اين ميان ، عمر كشته شد ، بي آن كه چيزي به ما دهد . عثمان پس از او سهم ما را ميان مردمان قسمت كرد . چون حق خود را به او يادآور شديم گفت : عمر آن را در اختيار گرفته و به شما هيچ نداده است . ( 1 )

بدين سان عثمان از اين كه به ما چيزي بدهد پرهيز كرد . ( 2 )

1059 ـ يزيد بن هارون براي ما نقل كرد و گفت : محمد بن اسحاق ، از زهري و محمد ابن علي ، از يزيدبن هرمز حديث كرد كه گفته است : [ نجدة بن عامر ] ( 3 ) به ابن عباس نامه نوشت و در آن از او درباره سهم « ذي القربي » پرسيد كه از آن كيست ، درباره زنان پرسيد كه آيا در جنگ همراه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حضور يافته اند ، و آيا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آنان سهمي اختصاص مي داده است و نيز درباره كشتن كودكان پرسيد و در نامه خود بدين اشاره كرد كه [ در داستان قرآني ] كه آن مرد عالم كه همراه موسي بود كودكي را كشت .

يزيد گويد : من خود پاسخ ابن عباس به نجده را نوشتم . او به نجده چنين نوشته بود : تو به من نامه اي نوشته اي و از سهم « ذي القربي » پرسيده اي . آن سهم از آنِ ما اهل بيت است . عمر از ما خواسته بود از اين سهم تنها دختران خود را شوهر دهيم ، به ناداران خود خدمت كنيم و بدهي بدهكاران را بدهيم . اما ما نپذيرفتيم و بر اين اصرار كرديم كه همه سهم ما را به طور كامل به ما تحويل دهد . او از پذيرش اين خواسته سر باز زد و ما نيز آن سهم را در دست او واگذاشتيم . به من نامه نوشته اي و درباره زنان پرسيده اي كه آيا همراه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در جنگ ها شركت مي كرده اند . آنها با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در جنگ ها شركت مي كردند . اما اين كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آنان سهمي از غنايم اختصاص دهد ، نه ، چنين نبود ، بلكه قدري به آنها مرحمت مي كرد . همچنين برايم نوشته اي و از كشتن كودكان پرسيده و يادآور شده اي كه آن عالم كه همراه موسي بود كودكي را كشت . البته اگر تو هم آن اندازه كه آن عالم درباره مردم و فرجامشان مي دانست ، مي دانستي مي توانستي چنين كني ، اما تو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند حديث حسن است .

2 . همان .

3 . نام ميان دو قلاب در اصل متن ابن شبه نيست و محققان متن ، آن را به استناد كتب حديث افزوده اند .


571


نمي داني ؛ پس از كشتن آنان حذر كني . كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از كشتنشان نهي فرموده است . ( 1 )

1060 ـ محمد بن اسحاق گفت و كسي كه او را متهم نمي دانم برايم از يزيد بن هرمز نقل كرد كه در نامه نجده به ابن عباس آمده بود كه درباره بردگان از او پرسيده است : آيا آنها همراه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در جنگ حضور مي يافتند ؟ و آيا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سهمي براي آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسلم ( 1812 / ح 140 و 141 ) ، ابوداوود ( 2727 به اختصار ) ، دارمي ( 2471 ) ، ابن جارود ( 1086 ) ، طحاوي ( ج3 ، ص220 و 235 ) ، ابوعبيد در اموال ( 825 ) ، طبراني ( 10830 و 10831 ) ، بيهقي ( ج6 ، 332 ) و احمد اين حديث را نقل كرده و ابويعلي نيز ( 2551 ) مختصر آن را از طريق محمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت : كسي كه او را متهم نمي دانم ، از يزيد بن هرمز برايم حديث كرد . . . ـ و همين مضمون كه گذشت .

داستان سهم « ذي القربي » را همچنين نسائي در سنن كبري ( 11577 ) از طريق عبدالرحمان بن مهدي ، از جرير بن حازم به همين مضمون نقل كرده و احمد نيز در مسند ( ش 2685 ، 2811 ، 2941 ، 3200 ، 3264 و 3249 ) آورده است .

اين نجده كه در حديث از او سخن به ميان آمده ، نجدة بن عامر حروري حنفي ، از بني حنيفه از طوايف بكر بن وائل است . به سال 36 هـ . ق . ديده به جهان گشود و به سال 69 هـ . ق . درگذشت . او سركرده يكي از گروه هاي خوارج است كه به نام او منسوب شده و فرقه نجديه نام گرفته است . آنها را به نام نجدات نيز مي شناسند .

او در ميان خوارج ديدگاه هايي متمايز داشت . ابن حجر در لسان الميزان درباره او مي نويسد : او در دوران زندگي به مكه نيز آمده و داراي ديدگاه هاي معروف و پيرواني بوده كه منقرض شده اند . او در آغاز از پيروان نافع بن ازرق بود اما بعدها مذهبي مستقل اختيار كرد و از ازارقه جدا شد و در سال 66 هـ . ق . در روزگار فرمانروايي عبدالله بن زبير در رأس گروهي بزرگ روانه يمامه شد و از آنجا به بحرين رفت و در بحرين مستقر گشت .

شيخ الاسلام ابن تيميه در منهاج السنه ( ج5 ، ص247 ) مي نويسد : يكي از دلايل حاكي از آن كه صحابه خوارج را كافر نمي دانستند اين است كه پشت سر آنها نماز مي خواندند . عبدالله بن عمر و ديگر صحابه پشت سر نجده حروري نماز مي خواندند . آنان همچنين با همان شيوه كه مسلمان با مسلمان سخن گويد ، با خوارج سخن مي گفتند و پاسخ آنها را مي دادند ، آن سان كه عبدالله بن عباس پاسخ پرسش هاي نجده را داده و حديث حاكي از آن در صحيح بخاري [ ما مي گوييم : مسلم ] آمده است ، و نيز چنان كه پرسش هاي قرآني نافع بن ازرق را پاسخ داده و [ اين پاسخ ها به مسائل ابن ازرق مشهور است ] . نافع درباره مسائل قرآني به سان يك مسلمان با ابن عباس گفت و گو مي كرد .

مسائل ابن ازرق همراه با شرح عايشه بنت الشاطي در كتاب اعجاز بياني قرآن به همين قلم ترجمه شده و مؤسسه انتشارات علمي و فرهنگي ، آن را منتشر كرده است . ـ م .


572


مقرر مي داشت ؟ ابن عباس در پاسخ او نوشت : بردگان در كنار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در جنگ حضور مي يافتند . اما اين كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي آنان سهمي از غنايم مقرر بدارد ، نه ، بلكه قدري مرحمتي به آنان مي داد .

همچنين در نامه نجده درباره يتيم پرسش شده بود كه چه هنگام دوره يتيمي او پايان مي يابد و از چه هنگام سهمي در غنايم براي او واجب مي شود . ابن عباس در پاسخ او نوشت : يتيم [ هنگامي كه به سن ازدواج برسد و رشد او احراز گردد ، مالش را به وي سپرند و ] ( 1 ) دوران يتيمي اش به پايان رسد و سهمي در غنايم جنگ برايش واجب شود . ( 2 )

1061 ـ عثمان بن عمر براي ما نقل كرد و گفت : يونس از زهري ، از يزيد بن هرمز براي ما حديث كرد كه نجده [ حروري ] ( 3 ) هنگامي كه در دوران فتنه ابن زبير شورش كرد به ابن عباس نامه نوشت و در آن از سهم « ذي القربي » پرسيد كه از آن كيست ؟ ابن عباس در پاسخ گفت : [ از آنِ ما ] ( 4 ) از آن خويشاوندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود در دوران حياتش اين سهم را به آنان مي داده است . عمر بعدها در اين باره پيشنهادي ديگر داشت كه آن را كمتر از حق خود دانستيم و نپذيرفتيم و از پذيرش آن سرباز زديم .

پيشنهاد عمر به آنان اين بود كه [ از محل اين سهم ] كساني را از اين خاندان كه ازدواج مي كنند ياري دهد ، بدهي بدهكارانشان را بپردازد و نادارانشان را مالي بدهد . او نپذيرفته بود كه بيش از اين به خويشاوندان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بدهد ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . افزوده ، مستند به ديگر منابعي است كه اين حديث را آورده اند .

2 . ابويعلي ( 2551 ) اين حديث را نقل كرده است ـ همچنين منابع حديث پيشين را بنگريد .

3 . افزوده ، مستند به ديگر منابعي است كه اين حديث در آنها آمده است .

4 . افزوده ، مستند به ديگر منابعي است كه اين حديث در آنها آمده است .

5 . سند اين حديث بر شرط و قاعده مسلم صحيح است . رجال آن رجال شيخين هستند مگر يزيد بن هرمز كه تنها از رجال مسلم است . عثمان بن عمر همان ابن فارس عبدي و يونس نيز همان ابن يزيد ايلي است .

اين حديث را نسائي ( ج7 ، صص 128 و 129 ) و ابويعلي ( 2739 ) از طريق عثمان بن عمر به همين سند آورده اند و احمد نيز در مسند ( 2941 ) چنين كرده است .

همچنين ابوداوود ( 2982 ) ، طبراني ( 10829 ) ، بيهقي ( ج6 ، صص 344 و 345 ) اين مضمون را از طرقي چند از يونس بن يزيد روايت كرده اند .

ابوعبيد در اموال ( 853 ) اين حديث را از طريق عقيل بن خالد ، و طحاوي ( ج3 ، ص225 ) هم آن را از طريق مالك ، و هر دو از زهري روايت كرده اند .

نسائي ( ج7 ، ص129 ) و بيهقي ( ج6 ، ص345 ) نيز اين حديث را از طريق يزيد بن هارون ، از محمد بن اسحاق ، از زهري و همچنين از طريق محمد بن علي ، از يزيد بن هرمز به همين مضمون نقل كرده اند .


573


1062 ـ قَعْنبي ، از سليمان بن بلال ، از بلال ، از جعفر بن محمد ، از پدرش ، از يزيد بن هرمز برايمان نقل كرد كه نجده به ابن عباس نامه نوشت و درباره خمس از او پرسيد كه به چه كسي تعلق مي گيرد . ابن عباس در پاسخ براي او نوشت : تو برايم نامه نوشته و از اين كه خمس از آن كيست پرسيده اي . ما مي گوييم : خمس از آن ماست ، اما طايفه ما از دادن اين حق به ما خودداري كردند . ( 1 )

1063 ـ خلف بن وليد براي ما نقل كرد و گفت : ابومعشر ، از سعيد بن ابي سعيد حديث كرد كه گفته است : نجده به ابن عباس نوشت : برايم بنويس : ذوي القربي چه كساني اند ؟ ابن عباس براي او نوشت : ما مدعي هستيم كه ما بني هاشم همان ذوي القربي ايم . اما طايفه ما از دادن اين حق به ما خودداري ورزيدند و گفتند : مقصود همه قريش است . ( 2 )

1064 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت : عتّاب بن بشير ، از خصيف ، از مجاهد نقل كرد كه درباره آيه {  وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي } ( 3 ) گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و خويشاوندان او هيچ از زكات نمي خوردند و براي آنان حلال هم نبود . يك پنجم خمس از آن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ، يك پنجم خمس از آن خويشاوندان اوست ، يتيمان همين اندازه بهره دارند ، بينوايان همين اندازه سهم مي برند و در راه ماندگان نيز همين اندازه حق دارند . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سند اين حديث حسن است . منابع حديث شماره 1059 را بنگريد .

2 . مسلم ( 1812 / ح 139 ) ، حميدي ( 531 ) ، احمد ( 3246 ) ، نسائي ( 8617 ) ، طبراني ( 10832 ) و بيهقي ( ج6 ، ص345 ) اين حديث را به صورت مطول و از طرقي چند از سفيان بن عُيَينه نقل كرده اند . ابوعبيد نيز در اموال اين حديث را مطولاً نقل كرده و گفته است : حجاج ، از ابومعشر ، از سعيد بن ابي سعيد برايمان حديث كرد كه گفته است : نجده به ابن عباس نامه نوشت . . . ـ متن حديث .

3 . انفال / 41 : و بدانيد كه هر چيزي را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براي خدا و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و براي خويشاوندان . . . است .

4 . طبري در جامع البيان ( ش 16126 ) اين حديث را آورده است .


574


1065 ـ محمد بن صباح براي ما نقل كرد و گفت : حكم بن ظهير ، از سدي حديث كرد كه گفت : ابومالك ، از ابن عباس براي ما نقل كرد كه گفته است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) غنيمت را پنج قسمت مي كرد ، و چهار قسمت از آن را به كساني كه استحقاق غنيمت داشتند و در جنگ شركت كرده بودند مي داد : سه سهم به سواره و يك سهم به پياده . يك سهم باقيمانده را نيز شش قسمت مي كرد : سهمي از آن خدا ، سهمي از آن پيامبر او ، سهمي از آن خويشاوندان ؛ خويشاوندان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه در كنار سهمي كه در رديف مسلمانان داشتند از اين سهم برخوردار مي شدند ، و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز در كنار اين سهم سهمي ، در رديف مسلمانان داشت ، و سهمي نيز از آن يتيمان ، يتيمان ديگر مردم و نه يتيمان بني هاشم . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طبري در جامع البيان ( ش 16118 ) اين حديث را به اختصار از طريق معاويه ، از علي ( عليه السلام ) از ابن عباس نقل كرده است .



| شناسه مطلب: 77090