بخش 11
خانه عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر محل ورود پیامبر همسران و کنیزان رسول خدا کنیزان پیامبر: عبدالمطلب نیای پیامبر وحکایتش باآن حضرت در کودکی زادگاه پیامبر نسب رسول خدا نسب رسول خدا نسب پیامبر آنانکه باید کشته می شدند و خونشان مباح گردید: زنانی که خونشان از سوی پیامبر مباح اعلام شد: صورت نامه پیامبر اسلام به مقوقس مکه در دوران قریش
251 |
سه متر و در ميانه ديواري كه در سمت راست قرار دارد، دري است كه به اتاقي به طول هشت متر و عرض نيمي از آن باز مي شود. زمين آن اتاق به وسيله حصيري پوشيده شده است. در گوشه شرقيِ جنوبي اتاق ياد شده، دو قطعه سنگ از نوع سنگ چخماق واقع شده كه بر بالاي يكي از آنها با حروفي بزرگ اين جمله نوشته شده است:
بسم الله الرحمن الرحيم } في بيوت أَذِنَ الله أن تُرفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَه فيها بالغُدُوّ و الآصال { هذا مختبأ رسول الله و دار الخيزران، و فيها مبتدأ الإسلام، أمر بتجديده الفقير الي مولاه أمين الملك مصلح ابتغاء ثواب الله و رسوله و الله لا يُضيع أجر المحسنين .
و بر روي سنگ دوم اين نوشته حك شده است:
بسم الله الرحمن الرحيم، هذا مختبأ رسول الله صلّي الله عليه و سلّم، المعروف بدار الخيزران أمر بعمله و انشائه، العبد الفقير لرحمة الله تعالي جمال الدين شرف الإسلام أبو جعفر محمد بن علي بن أبي المنصور الاصفهاني وزير الشام و الموصل، الطالب لوصول الي الله تعالي الراجي لرحمته أطال الله في الطاعة بقاه و اناله في الدارين مناه في سنة خمس و خمسين و خمسمأئة .
ابن فهد در حوادث سال 171 هجري مي نويسد:
خيزران مادر هارون الرشيد جهت انجام حج به مكه آمد و تا انجام فريضه حج در آن اقامت گزيد. در اين ايام خانه معروف در مكه مشرفه، در كنار صفا كه معروف به دارالخيزران است را خريد.
سعد الدين اسفرايني در بحرالعميق نوشته است:
مسجدي كه در اين خانه قرار دارد، به وسيله كنيز مهدي ساخته شد.
ابن جبير اندلسي در سفرنامه خود آورده است: در سال 578 هجري به دارالخيزران وارد شدم. اين خانه در كنار صفا قرار دارد و خانه كوچكي در سمت راست
252 |
به طرف داخل دارالخيزران قرار داشت كه خانه بلال بود.
اين پناهگاه، پس از خانه حضرت خديجه(عليها السلام) يكي از مهمترين و مقدس ترين جايگاههاي مكه است; زيرا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) زمان زيادي را در اين محل به سر برده و در آن به تبليغ رسالت خويش، در دوره پنهاني پرداخته است. اين خانه پناهگاهي بود براي رسول خدا از شرّ دشمنان و كفار قريش و حضرت به همراه پيروان و ايمان آورندگان در آن جمع مي شد و به طور مخفيانه نمازهاي پنجگانه را اقامه مي كرد.
خانه ارقم و مسجدي كه در داخل آن قرار دارد، بارها تجديد ساختمان و ترميم گرديده است كه از آن جمله مي توان از موارد ذيل نام برد:
1ـ به وسيله خيزران مادر هارون الرشيد تجديد بنا شد. وي مسجد داخل آن را در سال 171 هجري بنا نمود.
2ـ امين الملك مصلح نيز آن را تعمير و مرمّت كرد.
3ـ به وسيله وزير الجواد نيز تجديد ساختمان گرديد.
4ـ همچنين به وسيله المستنصر عباسي تجديد بنا شد.
5ـ به وسيله ابو جعفر محمد بن علي بن ابي منصور اصفهاني وزير شام و موصل در سال 555 هجري تجديد و تعمير گرديد.
6ـ در سال هاي آخر قرن هشتم نيز به وسيله بعضي از مجاورين مكه تجديد ساختمان شد.
7ـ سلطان مراد چهارم (عثماني) پس از خريداري آن، آن را از نو بنا نهاد.
8ـ ابراهيم بك در سال 1112 هجري اين خانه را مجدداً از پايه بنا نهاد و پس از آنكه نماي خانه را به وسيله آهك سفيد كرد، گنبدي بزرگ نيز بر بالاي اين خانه بنا نهاد. اين گنبد در سال 1343 هجري منهدم گرديد.
گفتني است خانه ارقم بن ابي ارقم، جايگاه نخستينِ تبليغ سرّي رسالت اسلام و پناهگاه اوليه پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) و همراهان او، در تاريخ بيست و هشتم شوال سال 1375 هجري، به بهانه طرح توسعه مسجدالحرام، از سوي ملك سعودبن عبدالعزيزبن عبدالرحمن منهدم گرديد!.
253 |
خانه عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مكه
خانه عباس بن عبدالمطلب عموي گرامي پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) در مسعي (بين صفا و مروه) بين باب علي و باب النبي قرار داشت كه در قرن دهم هجري به نوانخانه اي تغيير يافت. كه از آن پس فقرا و بي نوايان در آنجا سكونت مي كردند.
ازرقي در تاريخ مكه، در اين باره مي نويسد:
گفته اند عبدالمطلب به هنگام فوتش تمامي حقوق باقي مانده خود را بين فرزندان خويش تقسيم كرد كه حقوق عبدالله بن عبدالمطلب در اختيار پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) قرار گرفت. عباس بن عبدالمطلب داراي خانه اي بود كه آن در فاصله ميان صفا و مروه قرار داشت و هم اكنون در اختيار فرزند موسي بن عيسي است. و آن در كنار خانه جعفر بن سليمان است. خانه عباس همان خانه نقش و نگارداري است كه در كنار آن عَلَمِ شروع سعي از مروه به صفا قرار داشته و آنچنان كه ادعا مي كنند اين خانه از آنِ هاشم بن عبد مناف بوده است. در كنار خانه عباس دو بت بزرگ اَساف و نائله كه در دوران جاهليت مورد پرستش بوده اند، قرار داشته است.
در دوران ما; يعني در اواخر ماه جمادي الثاني سال 1367 هجري، خانه ياد شده به جهت توسعه مسجدالحرام و خيابانهاي آن، ويران گرديد.
همانطور كه ازرقي مي نويسد: پايان مسعي در جهت عرضي، از سوي باب العباسي، به اين خانه منتهي مي گرديد.
لازم به گفتن است كه باب العباسي يكي از درهاي مسجدالحرام بود كه در مقابل خانه عباس و در بين باب النبي و باب علي قرار داشت. در اين خانه از سوي مسعي يكي از دو عَلَم سبز قرار داشته كه اين عَلَمها نشانه اي بودند براي پايان گرفتن حركت نيمه دويدن (= هَرْوَله)، براي كساني كه از صفا مي آمدند.
با تخريبي كه از خانه عباس صورت گرفت، ناچار اين عَلَم نيز منهدم نموده و عَلَم هاي جديدي را جايگزين آن كردند.
254 |
محل ورود پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مكه در روز فتح الفتوح
فتح مكه مكرمه در سال هشتم هجري انجام پذيرفت. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در نيمه ماه رمضان سال ياد شده، پس از آنكه فرزند امّ كلثوم را در مدينه جانشين خود كرد، اين شهر را به سوي مكه ترك نمود. در اين غزوه تعداد ده هزار نفر جنگجو به همراه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به حركت در آمدند.
هنگامي كه حضرت به منطقه مَرُّالظهران در يك منزلي مكه، در دشتي كه به وادي فاطمه مشهور است رسيدند، دستور دادند كه ده هزار مشعل در دشت برافروزند. در اين هنگام ابوسفيان كه به همراه دو نفر براي گرفتن خبر از ارتش اسلام بدان منطقه آمده بود، از ديدن آن همه بوته آتش به هراس افتاد و گفت: اين چيست كه مي بينم؟ مانند آتش هاي شب عرفات است! در اين حال بود كه نگهبانان ارتش اسلام، ابوسفيان را دستگير كردند و به نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)آوردند و ابوسفيان تسليم شد و اسلام آورد.
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آنگاه به سوي مكه حركت كرد و هنگامي كه به ذي طوي رسيد دستور داد زبير بن عوام از راه كَداء (1) وارد مكه شود.
همچنين دستور داده بود كه زبير پرچم خود را در بالاترين نقطه حجون به اهتزاز در آورد و تا دستور بعدي آن حضرت، از آن نقطه حركت نكند. پس زبير به همراه مردم به حجون رفت و در آن نقطه پرچم رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را به اهتزاز در آورد.
از سوي ديگر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به خالد بن وليد دستور دادند كه به همراه هركس از قضاعه و بني سليم و جز آنهاكه اسلام آورده اند، حركت كند و از منطقه اللّيط (2) در پايين مكه به مكه وارد شده و پرچم خويش را در نزديكترين نقطه پاياني خانه ها، در اين سو به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گردنه اي كه در بالاي مكه قرار داشت و از آن به قبرستان معروف مُعل كه بدان حجون نيز گفته مي شود، وارد مي شدند.
2 ـ منطقه اي است در راه كدي كه مستحب است به هنگام خروج از مكه از اين ناحيه خارج گردند. اين منطقه گردنه اي است در پايين مكه كه دَرِ معروفِ باب الشبيكه بر آن ساخته شده است.
255 |
اهتزاز در آورد.
مطلبي كه دليل است بر ورود خالد بن وليد از ثنية كدي ، وجود مسجد معروفي است در حارة الباب به نام خالد بن وليد كه تا كنون همچنان برقرار است. اين مسجد در محلي كه پرچم سپاه اسلام به وسيله خالد بن وليد در آن نقطه به اهتزاز در آمد، ساخته شده است.
اما رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به همراه سپاهيان خود از ثنيه أذاخر (1) در صبح روز جمعه بيستم ماه رمضان، در حالي كه به صورت خميده به پاس تواضع و شكرانه خداوند بر اين نعمت بزرگ، بر روي مركوب خود سوار بود، وارد مكه شد. اين مطلب نيز مورد تأييد ازرقي و فاسي است.
گروهي گفته اند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از كداء و از جانب حجون به مكه وارد شده است. حجون كوهي است در بالاي مكه و مسلّط بر مسجدالحرس (مسجد الجن) به نظر مي رسد كه اين گروه به اشتباه افتاده اند; زيرا اگر شخصي كه از شعب اذاخر به مكه داخل شود، مي گويند او از بالاي مكه وارد شده است.
در اينجا به سه دليل ذيل استناد مي كنيم و به تأييد نظريه ورود رسول خدا(صلي الله عليه وآله)از ثنيه أَذاخر مي پردازيم:
اوّل) رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سپاهيان خود را، كه به بيش از ده هزار نفر مي رسيد، در ذي طوي ، در ابتداي مكه به سه قسمت تقسيم كرد; گروهي را از پايين مكه راهي نمود و گروه ديگري را از بالاي آن، از حجون فرستاد و شخص رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز به همراه افرادي كه با وي بودند، از ثنيه اذاخر وارد شدند و آن در بالاي مكه، پس از حجون قرار دارد.
گفتني است كه هدف از وادي طوي، آن منطقه اي نيست كه چاه طوي در آن قرار گرفته، بلكه مراد از ذي طوي در اينجا دشت و فضاي وسيعي است كه شامل الزاهر و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اين ثنيه (گردنه) متصل است به خريق العشر و وادي جليل و شعب اذاخر در انتهاي منطقه معابده واقع است اگر كسي به وسيله ماشين و وسايل نقليه امروزي از مكه خارج شود، در انتهاي اين مسير، در آخر معابده، از سمت راست به سوي منا راه دارد و مسيرش از سمت چپ به ثنية أَذاخر و طريق العرش منتهي مي شود.
256 |
الشهد مي باشد و به همين جهتِ وسيع و دشت بودنش، رسول خدا به همراه سپاهيان خود، كه بيش از ده هزار نفر بودند و نيز بارها و شترها به همراه داشتند، در آن اُتراق كردند.
آري، اگر كسي به ذي طوي برسد، از مسير طريق العرش به شعب اذاخر آمده و سپس وارد مكه مي شود. اما اگر شخصي به بئر طوي برسد، نزديكترين راه به مكه، راه حجون و يا راه ريع الرسام از سوي حارة الباب است.
دوّم) اگر باور ما اين باشد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از حجون وارد مكه شده، بايد بگوييم كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از پسِ عوام بن زبير كه به دستور آن حضرت از راه حجون به مكه وارد شد، آمده اند; در اين صورت بايد معتقد باشيم كه حضرت سپاهيان خود را به دو گروه تقسيم كرده اند! در صورتي كه اين مسلّم است كه حضرت آنان را به سه دسته تقسيم كرد و هر يك را از راه جداگانه اي راهي مكّه نمود.
سوّم) پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دو دليل از ثنية اذاخر وارد مكه شده اند:
1ـ ثنية اَذاخر انتهاي دروازه مكه، از بالاي آن است. پس اگر از اين نقطه وارد شوند، از پسِ سپاهيان خود كه از حجون وارد گرديده اند، به مكه داخل شده و از گروه ديگر سپاهيان خود كه از سوي مسفله به مكه وارد مي شوند، در برابر ارتش كمين كرده احتماليِ كفار، پشتيباني نمايند. اين نقشه اي بود كه از سوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي دستيابي بر مكه از سه جهت مختلف برنامه ريزي گرديد كه نقشه اي حكيمانه و آگاهانه بوده و بجز از سوي پيامبر و ارتباطش با خداوند، نمي تواند دليل ديگري داشته باشد.
2ـ ورود حضرت(صلي الله عليه وآله) از ثنية اَذاخر بر اساس دو حكمت بوده است:
الف: آنكه به هنگام ورودش به مكه ابتدا كعبه مكرمه را بدون هيچ مانعي نظاره نمايد.
ب: از ثنية اذاخر ، كوه حِرا را، كه بر آن وحي نازل گرديد، ببيند; كوهي كه جايگاه بعثت و عبادت حضرت به شمار مي آمد و تمامي خاطرات گذشته اش كه بر اين بقعه مباركه اتفاق افتاده بود، بار ديگر زنده مي شد.
257 |
همسران و كنيزان رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
اسامي همسران:
1) خديجه (دختر خويلد)
2) عايشه (دختر أبوبكر)
3) حفصه (دختر عمربن خطاب)
4) ام سلمه (دختر أبواميّه)
5) سوده (دختر زمعه)
6) زينب (دختر جحش)
7) ميمونه (دختر حارث)
8) زينب (دختر خزيمه)
9) بريره (دختر حارث) كه بعداً پيامبر نام جريره را بر وي نهادند.
10) صفيه (دختر حيي)
11) امّ حبيبه (دختر ابوسفيان)
گفتني است كه دو تن از همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) در زمان حيات آن حضرت در گذشتند كه عبارتند از حضرت خديجه (مادر گرامي حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)) و زينب (دختر خزيمه) و نُه نفر ديگر از همسران حضرت، تا زمان وفات ايشان در قيد حيات بودند.
كنيزان پيامبر:
1) ماريه قبطيه، مادر ابراهيم، فرزند رسول خدا(صلي الله عليه وآله) 2) ريحانه قرظيه 3) كنيزي كه از سوي زينب (دختر جحش) به حضرت هديه شد. 4) كنيزي كه از گروهي اسير و به عنوان غنيمت جنگي نصيب حضرت گرديد.
عبدالمطلب نياي پيامبر وحكايتش باآن حضرت در كودكي
عبدالمطلب جدّ پيامبر خدا محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم است. او در ميان قريش شخصي بود عالي مقدار و والا مقام. نامش شيبة الحمد بود. او را بدين نام
258 |
خواندند، چون پس از تولد، مقداري از موي سرش سفيد بود.
هاشم پدر او پس از ازدواج با سلمي دختر عمرو خزرجي كه از قبيله بني عدي بن نجار در مدينه بود، داراي پسري شد كه او را شيبه ناميدند. هاشم او را به همراه مادرش در مدينه ترك كرد، تا اينكه شيبه نوجواني گرديد و در اين هنگام پدرش هاشم درگذشت. مطّلب بن عبد مناف، پس از وفات برادرش هاشم به مدينه آمد و شيبه را از مادر گرفت و بر روي شتر خود قرار داد و او را به مكه آورد. آنگاه كه اين شتر وارد مكه شد، قريش در نگاه اوّل تصوّر كردند كه مطّلب غلامي را خريداري كرده و با خود به مكه آورده است، به همين جهت او را عبدالمطلب خواندند و پس از آن، اين نام بر او باقي ماند.
عبدالمطلب مردي تنومند و سفيد چهره بود و بياني بسيار فصيح و بليغ داشت; بطوري كه هر كس با او برخورد مي كرد و او را مي ديد، محبّتش را به دل مي گرفت.
او كه شخصي شريف، حليم و بردبار بود، قضاوت عرب و سيادت قريش را از آنِ خود كرد.
عبدالمطلب بر دين ملّت ابراهيم بود و خداي يگانه را عبادت مي كرد. هنگامي كه ماه رمضان مي رسيد، بر كوه حِرا بالا مي رفت و تمامي ماه را در آنجا به عبادت و بندگي خداوند مي پرداخت. از ويژگي هاي او اين بود كه فقرا هيچگاه از درِ خانه اش دست خالي باز نمي گشتند.
او همواره مردم را به داشتن اخلاقِ نيكو و پسنديده سفارش مي كرد. شراربخواري را ناپسند مي شمرد و ازدواج با محارم و زنا و زنده به گور كردن دختران را ممنوع و حرام اعلام كرده بود. فرزندان خود را پيوسته از ظلم و جور به ديگران نهي مي كرد. از ابن عباس و پدرش عباس عموي پيامبر نقل شده كه گفت:
عبدالمطلب بلندترين قامت را در ميان مردان عرب دارا بود و زيباترين صورت را داشت; بطوري كه هر كس او را مي ديد، دوستدارش مي شد.
عبدالمطلب جايگاه خاصي را در حجر براي خود داشت كه هيچ كس بر روي آن نمي نشست. همچنانكه هيچ فردي در كنار او بر روي جايگاه نشيمن قرار نمي گرفت!
نقل كرده اند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روزي در حالي كه طفل بود و با دشواري راه
259 |
مي رفت، نزديك آمد و بر روي جايگاه مخصوص نشست، اطرافيان بي درنگ او را از آن نقطه دور كردند، حضرت شروع به گريه كرد. عبدالمطلب كه در آن دوران ديدِ چشمانش كم سو شده بود، پرسيد: فرزندم چرا گريه مي كند؟!
گفتند: او خواست روي فرش بنشيند كه مانعش شديم. پس عبدالمطلب گفت: فرزندم را آزاد بگذاريد. او در خود احساس شرف و بزرگي مي كند، آرزو مي كنم برايش شرفي به وجود آيد كه هيچيك از عرب بدان دست نيافته باشند!
در دنباله روايت آمده است: هنگامي كه عبدالمطلب درگذشت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پسري هشت ساله بود كه به دنبال جنازه مي دويد و مي گريست، تا اينكه او را در حجون(1)دفن كردند.(2)
گفته مي شود عبدالمطلب يكصد و چهل سال زندگي كرد.
زادگاه پيامبر
محمد(صلي الله عليه وآله) درخانه پدر، درمكه به دنيا آمد. عبدالمطب در زمان حيات خويش، دارايي اش را ميان فرزندانش تقسيم كرد. بنابراين، خانه اي كه پيامبر در آن به دنيا آمد از آنِ عبدالله پدرِ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود. به گفته ازرقي، اين خانه پس از وفات عبدالله از آنِ پيامبر گرديد.
مولدالنبي، هم اكنون در كنار سوق الليل، منطقه اي كه معروف به شِعب علي است، قرار دارد.
ساختمانهاي زيادي در طول تاريخ، در محل ياد شده توسط افراد مختلف ساخته شد; از آن جمله بود خيزران مادر دو خليفه عباسي (موسي و هارون) او به هنگام اداي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حجون ; از مناطق مكه است كه قبرستان معلاّ در آن واقع شده است. در اين قبرستان، بني هاشم، ابوطالب و حضرت خديجه(عليه السلام) مدفون گرديده اند، مترجم .
2 ـ تاريخ ازرقي.
260 |
فريضه حج ساختماني ساخت و آن را مبدّل به مسجد نمود. اين مسجد سالها داراي امام و مؤذن و زمينهايي وقفي (در كشور روم) بود تا اينكه در سال 1343 (هـ . ق .) تخريب
محل تولّد پيامبر(صلي الله عليه وآله) گرديد. آخرين بنا در اين مكان، ساختمان زيبايي است كه توسط شهردار اسبق مكه; شيخ عباس بن يوسف قطان، متوفّاي 16 رجب 1370 هجري ساخته شد. اين ساختمان هم اكنون به صورت كتابخانه عمومي در آمده كه علما و دانشجويان از آن بهره مي برند. ساختمان اين كتابخانه در جمادي الثاني سال 1370 (هـ . ق .) آغاز شد و پس از وفاتِ بانيِ آن، توسط فرزندش (شيخ امين) به اتمام رسيد. شيخ عباس قطان، قبل از فوت خود، با گروهي; از آن جمله شيخ كامل ابن ماجد كردي و برادرانش، قرار گذاشته بودند كه كتابخانه هاي خود را بدين محل انتقال دهند كه پس از اتمام ساختمان، اين كار به انجام رسيد و بحمدالله كتابخانه فعال و مفيدي براي استفاده اهل علم شده است.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اينجانب مكرر به درون اين كتابخانه مشرف شده ام. مراجعين اين كتابخانه بيشتر حاجيان و معتمرين هستند كه قصد دارند لحظاتي از عمر خود را در اين نقطه متبرّك بگذرانند، بنابراين به كتابخانه مراجعه كرده و با در دست گرفتن كتابي، مشغول زيارت و دعا مي شوند. و در حالي كه كتاب را ميان دو دست خود باز نگاه داشته اند، چشمان آنان به در و ديوار اين خانه چرخ مي زند! و گاهي نيز در و ديوار آن را براي تبرك لمس مي كنند!. مترجم .
261 |
نسب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
نسب شريف پيامبر گرامي ما، محمد (صلي الله عليه وآله) به ابراهيم خليل الله(عليه السلام)مي رسد و اين مطلب مورد اتفاق تمامي علما و سيره نگاران است كه نسب شريف حضرت را تا عدنان رسانيده اند و به تحقيق نمي توان بالاتر از آن را به شماره آورد.
حضرت از پدران و اجداد شريف و پاكي به وجود آمده است و آنان همگي از بزرگان و سروران عرب در دوران خود بوده اند. هيچ گاه در نسب حضرت از مشركان و جاهلان عرب نبوده است.
در صحيح مسلم از اثلة بن اسقع روايت شده است كه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود:
خداوند ـ عزّ و جلّ ـ كنانه را از فرزندان اسماعيل برگزيد و قريش را از كنانه. سپس از قريش، بني هاشم را و از بني هاشم، مرا.
همچنين ترمذي از عباس بن عبدالمطلب و او از رسول خدا روايت كرده است كه فرمود:
خداوند تبارك و تعالي خلق را آفريد و مرا بهترين آنان قرار داد، سپس در ميان قبيله ها، مرا در بهترين قبيله و در بين خانه ها، مرا در نيكوترين خانه ها قرار داد، پس من بهترين خلق در بهترين خانه هستم.
در اين باره حكايت زيبايي نقل شده است كه اينك مي آوريم:
معاويه روزي، در حالي كه جماعتي از اشراف در كنار او حضور داشتند و همگي، نشسته بودند، پرسيد:
چه كسي در پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمو و عمه و دايي و خاله بزرگتر و بهتر از همه است؟
262 |
نعمان بن عجلان زرقي(1) از جا برخاست و در حالي كه دست حضرت حسن ابن علي بن ابي طالب(عليهما السلام) را به دست گرفته بود، گفت: اين شخص است; پدرش علي بن ابي طالب، مادرش فاطمه، جدش رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، جدّه اش خديجه، عمويش جعفر، عمّه اش امّ هاني دختر ابوطالب، دايي اش قاسم و خاله اش زينب است. پس اين شرفي است كه جز او در هيچ كس نيست و احدي اين فضل و برتري را ندارد.
نسب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از سوي مادر:
محمد، فرزند آمنة الزهريه دختر وهب، فرزند عبدمناف، فرزند زهره، فرزند كلاب، فرزند مُرّه است و بدين ترتيب نسـب پدر و مادر حضـرت در كـلاب بـه هـم مي رسد.
نسب پيامبر(صلي الله عليه وآله) از جانب پدر:
رديف نسب شريف شرح حالي بسيار مختصر از پدر و نياي پيامبر
1محمد(صلي الله عليه وآله)(فرزند:) در عام الفيل متولد شد و در ربيع سال يازدهم هجري، در حالي كه شصت و سه سال سن داشت، درگذشت.
2 عبدالله (فرزند:) عبدالله با آمنه بنت وهب، مادر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ازدواج كرد. گفته مي شود عبدالله در زمان ازدواج جواني سي ساله و به گفته اي جوانتر بوده است. عبدالله، پس از آنكه آمنه رسول خدا را دو ماهه حامله بود، درگذشت و در مدينه در كنار داييهاي خود بني عديّ بن نجّار دفن شد. از نكات ظريف و الطاف الهي اين است كه نام پدر پيامبر، اسم زيبا و جالبي باشد كه در آن دوران; يعني در دوران جاهليت، به ندرت اين نام وجود داشته است.
3 عبد المطلب (فرزند:) نام حقيقي او شيبة الحمد بود. او در حسن خلق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صبح الأعشي.
263 |
رديف نسب شريفشرح حالي بسيار مختصر از پدر و نياي پيامبر
زبانزد دوران خود بوده و بزرگِ قريش و شريف و حليم آن قبيله به شمار مي آمده است. نامبرده چاه زمزم را بر اثر چند خواب كه ديد، پس از سالها اختفا و فراموشيِ محلّ آن، مجدداً حفر كرد و عتيقه هاي كعبه را، كه شامل دو غزال طلايي و شمشيرها و سپرهاي دفن شده، به وسيله جرهم بود، از چاه خارج كرد.
4 هاشم (فرزند:) نام او عبدالعل بوده و چون مسؤوليت تهيه خوراك و اطعام حاجيان را داشت و جهت آنان در غذا نان تريد مي كرد، به هاشم معروف گرديد. وي سقايت حاج را نيز به عهده داشته است.
5 عبد مناف (فرزند:) نام او مغيره بود كه پس از پدرش قصّي ، ولايت مكه را به دست داشت. همچنين شرف رهبري و رياست بر دارالندوه و سقايت از پدر به وي به ارث رسيد.
6 قصي (فرزند:) او زيد نام داشت و معروف به مجمع نيز بوده است; زيرا تمامي قبايل قريش، پس از تفرقه به وسيله او جمع و پشتيبان يكديگر شدند. ولايت مكه و ولايت كعبه از آنِ او بود.
7 كلاب (فرزند:) نام او حكيم بوده و او اوّلين شخصي است كه دو شمشير طلا به كعبه هديه كرد كه آن را در خزانه كعبه قرار دادند.
8 مُرَّه (فرزند:) نام او محشيه و كنيه او ابو يقظه بود.
9 كعب (فرزند:) وي به علّت علوّ قدر و بزرگي جايگاهش در نزد قريش، بدين نام مشهور گشت. فاصله ميان او و بعثت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) 560 سال بوده است. كعب
264 |
رديف نسب شريفشرح حالي بسيار مختصر از پدر و نياي پيامبر
همواره قوم خود را موعظه مي كرد و آنان را به بعثت رسولي از فرزندان خود خبر مي داد.
عرب تا عام الفيل مبناي تاريخ خود را تاريخ فوت كعب قرار داده بودند.
10 لؤي (فرزند:) كنيه وي اباكعب و شخص حكيم و بردباري بود. حكمت را، زماني كه خرد سال بود، آغاز كرد. او نخستين كس از قريشيان بود كه در اين وادي گام برداشت.
11 غالب (فرزند:) كنيه اش ابو تيم بوده است.
12 فهر (فرزند:) كنيه اش ابوغالب بود و از مال خويش همواره حاجت حاجتمندان را ادا مي كرد. فرزندان او در موسم حج از حاجيان تفقد مي كردند و حاجتها و نيازهاي آنان را برمي آوردند و از آنان پذيرايي مي كردند.
13 مالك (فرزند:) كنيه اش ابو حارث بود. وي بدان جهت كه در دوران خود، عرب را مالك شد، بدين نام مشهور گشت.
14 نضر (فرزند:) نام او قيس و كنيه اش ابا مخلد بوده است، زيبايي و جمال او سبب شهرتش به نضر بود.
15 كنانه (فرزند:) وي به جهت محافظت از اسرار قومش، بدين نام مشهور شد شخصي والا مقام و بزرگ بود و حاجيان در موسم حج به جهت فضل و دانش او به گِردش جمع مي شدند. او همواره قوم خويش را به خروج پيامبري از مكه به نام احمد خبر مي داد.
16 خزيمه (فرزند:) كنيه او ابا اسد بود و از خود پنج فرزند به يادگار گذاشت كه از هر يك از آنان قبيله اي به نام آنها سرچشمه گرفت.
265 |
رديف نسب شريفشرح حالي بسيار مختصر از پدر و نياي پيامبر
17 مدركه (فرزند:) او عمرو نام داشت و چون عزّ و شرف و بزرگي پدرانش در وي جمع بود، به مدركه مشهور گشت.
18 الياس (فرزند:) كنيه او ابا عمر بوده و پس از پدر، ولايت بسيار قوي و بزرگ داشت. همواره عرب از او با تعبير سيد و بزرگ عشيره ياد مي كردند. مَثَل او در ميان قومش همانند لقمان حكيم بود. هيچ گاه كاري را بدون مشورت او انجام نمي دادند.
و نخستين كسي است كه مجسمه هايي را به كعبه هديه كرد.
19 مُضر ، (فرزند:) نامش عمرو بود. وي در حجاز بر تمامي بني عدنان غلبه داشت و رياست مكه و حرم نيز از آنِ وي بود.
20 نزار ، (فرزند:) نام او خلدان و كنيه اش ابو اياد بوده است. وي نخستين كسي است كه به هنگام ايراد خطبه بر عصا تكيه مي زد. همچنين وي صاحب خطبه عظيمي است كه در سيره شاميه از آن ياد شده است.
21 مُعدّ (فرزند:) كنيه اش أبا قضاعه بود. قبيله عرب عدنان از او سرچشمه گرفته و با هر كس كه جنگيد پيروزي از آنِ او شد.
22 عدنان نسب رسول خدا، طبق روايتي كه بخاري در صحيح خود آورده، به عدنان ختم مي شود.
گفته مي شود كه عدنان در زمان حضرت موسي(عليه السلام)زندگي مي كرده است، والله العالم.
پدران و نياكان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) همگي موحّد و مؤمن به پروردگار بوده اند; زيرا همگي بر دين ابراهيم(عليه السلام) بودند و خداي يگانه را پرستش مي كرند. آنان از هرگونه آلودگي و شركي دور بوده اند.
266 |
آنانكه بايد كشته مي شدند و خونشان مباح گرديد:
1) عبدالله بن خَطَل
نام او عبدالعزّي بود. قبل از فتح مكه، به مدينه آمد و اسلام آورد. در اين زمان بود كه پيامبر نام عبدالله را بر او نهاد. ليكن وي بار ديگر مرتد شد. خَطَل داراي دو زن آوازه خوان بود كه در هجو پيامبر آهنگ ها و شعرها مي خواندند. در روز فتح مكه عبدالله بن خطل به كعبه پناه برد و به پرده آن تمسك جست. امّا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دستور داد در هر حالي كه باشد خطل را به قتل رسانند. پس امر پيامبر را عملي كرده، او را كشتند.
2) عبدالله بن سعد بن أبي سَرْح
او برادر رضاعي عثمان بن عفان بود كه قبل از فتح مكه اسلام آورد و كاتب رسول خدا در سوره مؤمنون بود، هنگام كتابت، وقتي به آيه: }وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ مِنْ سُلاَلَة مِنْ طِين * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَار مَكِين * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَاالْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ{ رسيد، از چگونگي خلقت انسان تعجب كرد و سخن خداوند را با زبانش تكرار نمود; }فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ{ اواين جمله را قبل از آنكه كتابت كند، تكرار كرد. پيامبر بدو فرمود: بنويس اين چنين كه نازل گرديده است. عبدالله گفت: اگر محمد پيامبري است كه به او وحي مي شود، من نيز پيامبري هستم كه وحي برايم نازل مي گردد. پس مرتد شد و به مكه گريخت. عبدالله بن سعد در روز فتح مكه تسليم شد و دوباره اسلام آورد.
3) عِكرمة بن ابي جهل
وي در روز فتح مكه، در حالي كه سوار بر مركب خويش بود، به سوي دريا گريخت. هنگامي كه بر كشتي سوار شد. كارگران و ملاحان به او توصيه مي كردند كه موحّد شود و بندگي خدا را بپذيرد. وقتي او پرسيد: چرا چنين مي گوييد؟ در پاسخش
267 |
گفتند: اين مكان جايي است كه غير از خدا هيچ كس نمي تواند به كمك ما بشتابد!
در روايتي ديگر آمده است: وقتي ناخداي كشتي به سوي او آمد، گفت: در عمل خود خلوص داشته باش. عكرمه گفت: چه بگويم؟ ناخدا گفت: بگو لا اِلهَ اِلاّ الله ; زيرا اين مكان جايي است كه فقط خدا مي تواند به كمك ما آيد. عكرمه جواب داد: اين خداي محمد است كه ما را بدان دعوت مي كند. پس رجوع كرده و اسلام آورد. و نيز گفته اند كه عكرمه داراي زني عاقل و هوشمند بنام امّ حكيم (دختر حارث بن هشام) بود. اين زن كه پيش از شوهرش اسلام آورده بود، به سويش رفت و او را به اسلام خواند، پس او نيز اسلام آورد و بر نكاح اوليه خود باقي ماندند. هنگامي كه پيامبر به نزديكي مكه رسيد، به اصحاب خود فرمود: عكرمة بن ابي جهل رو به سوي شما مي آوَرَد. او اسلام آورده است، پس مواظب باشيد به پدرش ناسزا نگوييد; زيرا ناسزا به شخص ميت موجب آزار زنده است و به مرده چيزي نمي رسد.
عكرمه در جنگ يرموك (هنگام خلافت ابي بكر) شهيد شد.
4) حُوَيرِث بن نُقَيذ بن وَهْب بن عبد بن قصيّ
اين شخص آزار و اذيت فراواني به پيامبر رسانيد و حضرت را هجو مي كرد. در روز فتح مكه هنگامي كه شنيد پيامبر خون او را هَدَر دانسته، درِ خانه خود را بست و در آن مخفي گرديد. علي بن ابيطالب(عليه السلام) به دَرِ خانه اش آمد و سراغ او را گرفت. به آن حضرت گفتند: به سوي باديه و خارج مكه رفته است.
حويرث وقتي دانست كه مسلمانان در پيِ اويند، بدين خاطر مقداري در منزل تأمل كرد، پس از اطمينان از اينكه حضرت علي بن ابيطالب از در منزل او رفته است، از منزل خارج شد و در صدد بود در جاي ديگري پنهان شود كه ناگهان حضرت علي(عليه السلام) با او برخورد كرد و گردن او را زد.
5) مِقيَس بن صُبابة الكندي
مِقْيَسْ به همراه برادرش (هشام) تسليم شد و اسلام آورد، ليكن هشام در بني نجار
268 |
به قتل رسيد.
مقيس به سوي پيامبر آمد و اين خبر را به آن حضرت رسانيد. حضرت شخصي از بني فهر را به همراه او نزد بني نجار فرستاد و به آنها گفت: رسول خدا فرموده است، در صورتي كه قاتل هشام بن صبابه را مي شناسيد او را به مقيس تحويل دهيد تا قصاص خود را بگيرد و در صورتي كه اطلاعي نداريد، ديه او را بپردازيد. آنها جواب دادند، گوش داديم و از خدا و رسول او اطاعت مي كنيم، ليكن به خدا از قاتل او خبر نداريم و ديه خون او را مي پردازيم.
پس يكصد شتر به او دادند و آنها رو به سوي مدينه گذاشتند.
شيطان مقيس را وسوسه كرد كه اگر ديه برادر را خود برداري، بر تو ناسزا گويند پس شخصي را كه همراه تواست به قتل رسان آنگاه نفس در مقابل نفس مي شود و بر ديه افضل است.
مقيس، فهري را فريفت و از پشتِ سر، سنگي بر سرش كوبيد كه مغزش شكافته شد، آنگاه بر يكي از شتران سوار شد و باقي شتران را رها نمود و به سوي مكه گريخت.
در اين حال اين آيه نازل شد: }وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً{ رسول خدا در روز فتح مكه فرمود: در هر حال او را يافتيد، بكشيد.
در شفاء الغرام آمده است: مِقْيس در رَدْم كشته شد. ردم بني جحفه مكاني است كه گفته مي شود رسول خدا در آنجا متولد شد. اين رَدْم با رَدْمِ بالاي مكه تفاوت دارد; زيرا مكان دوم پس از سيلي كه وارد مسجدالحرام شد و مقام را از جاي كَند، به دستور و در زمان خلافت عمربن خطاب ساخته شد تا مسجد را در مقابل سيل محافظت نمايد.
6) هَبّار بن اسود
وي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را بسيار اذيّت كرده بود; از جمله هنگامي كه ابو العاص بن ربيع عَبشي پس از اسارتش در روز بدر، به مكه مراجعت نمود، طبق شرطي كه با پيامبر كرده بود، زينب دختر رسول الله را به مدينه مراجعت داد. هبّار به همراه گروهي، راه بر زينب
269 |
بست و با نيزه اي او را زد كه در نتيجه آن، زينب در حالي كه فرزندي در شكم داشت، از روي شتر به زمين افتاد و موجب بيماري و در نهايت درگذشت وي شد. رسول خدا از اين كار بسيار غضبناك شد و خون هبار را هَدَر دانست، تا آنجا كه يكبار حضرت سريه اي به نزديكي هاي مكه فرستاد و به افراد آن دستور داد: هر گاه هبار را يافتيد و بر او چيره شديد، وي را آتش بزنيد. سپس حضرت فرمود: خداوند فقط افراد گناهكار را با آتش عِقاب مي كند. پس اگر بر او دست يافتيد بعد از آنكه دست و پايش را قطع كرديد، او را بكشيد.
در روز فتح مكه، هبار در مكاني مخفي شد تا كسي از او اطلاعي به دست نياورد. هنگامي كه رسول خدا به مدينه بازگشتند، هبّار به آن جا آمد و با صداي بلند گفت: اي محمد، من آمده ام و اقرار به اسلام مي كنم، در حالي كه قبل از آن در گمراهي و راه ناصواب بودم. هم اكنون خداوند مرا به اسلام هدايت كرد و شهادت مي دهم كه:
لا اله الا الله و اَنَّ محمداً عبدُهُ و رسوله .
هبّار در حالي كه خجالت زده بود، از حضور پيامبر عذر خواست و طلب عفو نمود.
رسول گرامي، اسلامِ او را پذيرفته و به او گفتند: اي هبار، تو را عفو نمودم و اسلام از قتل تو چشم پوشي مي كند.
7) صفوان بن اميّه
صفوان وقتي مطّلع شد كه رسول خدا (روز فتح مكه) خون او را مباح كرده، به همراه غلام خود (يسار) به سوي جده گريخت و قصد آن داشت كه از آنجا به يمن فرار كند.
عُمير بن وَهْب جُمحي به پيامبر گفت: اي رسول خدا، صفوان بن اميه بزرگ قبيله من است. او از ترس شما از مكه فرار كرده و قصد آن دارد كه خود را در دريا رها كند، به او امان بدهيد.
رسول خدا فرمود: او در امان است. عمير گفت: اي رسول خدا، چيزي به من بدهيد كه او بدان مطمئن شود.
270 |
رسول خدا، عمامه اي را ـ كه با آن به مكه وارد شده بود ـ به او داد.
در مشكات چنين آمده است: پسر عموي او (وَهْب بن عمير) پيراهن رسول خدا را به عنوان امان براي صفوان فرستاد. عمير از مكه خارج شد و او را در جده ـ در حالي كه قصد آن داشت سوار كشتي شود ـ يافت و گفت: اي صفوان، پدر و مادرم به فدايت، خدا را در قلب خود بياد آر، اين اماني است كه از سوي رسول خدا براي تو آورده ام.
صفوان گفت: واي بر تو مرا رها كن و ديگر با او حرف نزد، او گفت: اي صفوان، پدر و مادرم به فدايت، والاترين مردم و بهترين آنان و راستگوترينشان، پسرعمّ تو است. عزت او عزت تو است و شرف او شرف تو است و بزرگي او بزرگي تو است.
صفوان گفت: من بر خود مي ترسم.
پاسخ داد: او حليم تر وكريم تر از آن است.
پس صفوان با او مراجعت كرده و به خدمت رسول خدا رسيد و گفت: اين مرد ادعا مي كند كه تو مرا امان داده اي.
حضرت فرمود: راست مي گويد.
صفوان گفت: مرا دو ماه به حال خود گذار تا تصميم بگيرم.
حضرت فرمود: چهار ماه به تو فرصت مي دهم.
در معالم التنزيل آمده است: هنگامي كه رسول خدا به سوي حنين و هَوازن حركت كردند، صفوان در حال كفر با او همراه بود.
حضرت از او يكصد لباس جنگ به عاريه گرفت. صفوان گفت: اي محمد، آنها را غصب كردي؟
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: به صورت عاريه گرفته و ضمانت مي كنم و به زودي آنها را باز پس خواهي گرفت.
هنگامي كه رسول خدا از طائف به جِعرانه مي آمد، با صفوان بر منطقه اي گذر كرد كه در آن مملوّ از شتر و گوسفند و چهار پايان بود. صفوان همچنان چشم بر آنها دوخته و نمي توانست ديده از آنها بر دارد. حضرت كه او را زير نظر داشت، فرمود: اي ابا وهب اين چهارپايان نظر تو را گرفته است؟ گفت: آري، حضرت فرمود: تمامي آنها را به تو
271 |
بخشيدم. صفوان گفت: هيچ نفسي نمي تواند اين وضع را داشته باشد، جز نفس يك پيامبر. پس در آنجا اسلام آورد و مسلمان شد.
8) حارث بن طُلاطله (خزاعي)
او آزار و اذيت فراواني به حضرت رسول وارد ساخته بود كه در روز فتح مكه، توسط حضرت علي بن ابيطالب(عليه السلام) كشته شد.
9) كعب بن زهير
كعب بن زهير بن ابي سلمي مزني، شاعر مشهور عرب و صاحب قصيده معروف بِأَنْت سُعاد همواره حضرت رسول را در سروده هاي خود هجو مي كرد. روزي در حالي كه پيامبر در مسجدالحرام نشسته بود، بر پيامبر وارد گرديـد و اسلام آورد، سپس قصيـده معـروف خود را با مطلـع: بِأنْتَ سُعاد فَقَلبي اليَوْم مقبول بر حضرت خواند و هنگامي كه اشعارش به اينجا رسيد:
ان الرسول لسيف يُستضاء به *** مهند من سيوف الله مسلول
أنبئت أنّ رسول الله أوعدني *** والعفو عند رسول الله مأمول
حضرت رو به اصحاب كرده، فرمود: گوش بدهيد چه مي گويد. گويند كه پيامبر خوشحال شده و بدو خلعت بخشيد.
10) وحشي بن حرب
وحشي يكي از بردگان قريش بود كه به او در ازاي كشتن يكي از سه نفر محمد(صلي الله عليه وآله) ، علي(عليه السلام) ، و حمزه (عموي پيامبر) وعده آزادي داده بودند. وحشي، در جنگ اُحد عموي گرامي پيامبر را از پشت سر هدف قرار داد و به شهادتش رسانيد، بدين جهت مسلمانان در پي آن بودند كه او را بكشند، ليكن موفق نمي شدند.
در روز فتح مكه، وحشي به سوي طائف گريخت و در آنجا بود تا هنگامي كه هيأتي از سوي مردم طائف به حضور پيامبر رسيدند. او نيز با آنها بر پيامبر وارد گرديد و گفت:
272 |
أَشهد أن لا اِله اِلاّ الله و أنَّ محمّداً رسول الله رسول خدا فرمود: تو وحشي هستي؟ گفت: آري، فرمود: آيا تو حمزه را به قتل رساندي؟ گفت: همان طور است كه به عرض شما رسيده است. حضرت فرمود: بنشين و چگونگي واقعه را براي من بازگو. هنگامي كه وحشي، نحوه به شهادت رساندن حمزه را براي پيامبر شرح داد، حضرت فرمود: آيا مي تواني خود را از من دور نگهداري و تو را نبينم؟
از آن به بعد وحشي، هرگاه رسول خدا را مي ديد از مقابل چشمان او فرار مي كرد.
11) عبدالله بن زبعري
وي از شعراي آن دوران به شمار مي آمد و همواره صحابه را هجو و مشركان را بر قتل آنان ترغيب مي كرد. در روز فتح مكه، وقتي شنيد كه خون او مباح گرديده، به نجران گريخت و در آنجا ساكن شد. پس از مدتي، اسلام در قلب او ريشه دوانيد و به سوي رسول خدا بازگشت و اظهار داشت:
السلام عليك يا رسول الله، أشهد أنْ لا اِله الاّ الله و أشهد أنّك رسول الله.
زناني كه خونشان از سوي پيامبر مباح اعلام شد:
1) هند (دختر عتبة بن ربيعه)
وي زن ابوسفيان بود و آزار و اذيت او به رسول خدا، معروف است. او همان زني است كه جگر حضرت حمزه(عليه السلام) را در جنگ احد از سينه اش خارج كرد و با دندانش بر آن گاز زد و چون نتوانست بجود و ببلعد، از دهان خود خارج ساخت
در روز فتح مكه، همراه ساير زنان ـ در حالي كه از كرده خود پشيمان بود ـ به نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و ايمان آورد.
2 و 3) دو آوازه خوان متعلّق به ابن خطل
عبدالله بن خطل همان كسي است كه خونش توسط پيامبر مباح گرديد و در روز
273 |
فتح مكه در حالي كه به پرده كعبه تمسك جسته بود كشته شد. او دو آوازه خوان داشت كه همواره شعرهايي در هجو رسول خدا مي خواندند. رسول خدا فرمان داده بود كه خون آن دو و ابن خطل مباح است. نام يكي از آنان قُريبه يا ساره بوده است. او را در حالي كه دست وپايش را بسته بودند، به قتل رساندند. نام دوّمي فَرْتن بودكه ابتدا فرار كرد تا اين كه امان او را از رسول خداگرفتند وبه حضرت رسول ايمان آورد.
4) كنيز بني خطل
او در روز فتح مكه كشته شد.
5) كنيز بني عبدالمطلب
گفته شده كه او كنيز عمرو بن صيفي بن هاشم بوده است. او نامه حاطب ابن ابي بلتعه را از مدينه به مكه براي قريش برد. اين زن كه همواره رسول خدا را در مكه آزار مي داد، در روز فتح مكه پنهان شد، تا اينكه امان او را از رسول خدا گرفتند. پس سالها زندگي كرد. سر انجام در دوران عمر بن خطاب، مردي او را در ابطح كشت.
6) امّ سعد ارنب
او كشته شد.
صورت نامه پيامبر اسلام به مقوقس
كتاب المثل الأعلي في الأنبياء نوشته: خ ـ كمال الدين است كه به وسيله استاد امين محمود شريف از زبان انگليسي به عربي برگردان شده است. اصل كتاب هم اكنون در موزه توپكاپي در استانبول تركيه نگهداري مي شود. در اين كتاب به مطالب بسيار جالب و خواندني برخوردم كه از آن جمله نامه پيامبر اسلام به مقوقس بزرگ قبطيان در مصر
274 |
بوده است كه در اينجا نظر شما را بدان جلب مي كنم:
بِسْمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحيم. مِنْ محمَّد عَبْداللهِ وَ رَسُولِهِ اِلي المُقوقِسْ عظيم الْقِبْط سَلامٌ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الهُدي. أمّا بَعْدُ فَاِنّي أَدْعُوكَ بِدِعايَةِ الإسلام، أَسْلِمْ تَسْلَمْ يُؤتِكَ اللهُ أَجْرَكَ مَرَّتَينِ فَاِنْ تَوَلَّيْتَ فَعَلَيْكَ اِثْمُ كُلِّ القِبْطِ يا أهْلَ الْكِتابِ تَعالَوا اِلي كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم أَنْ لا نَعْبُدَ اِلاّ اللهُ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَاِنْ تَولَّوا فَقُولُوا أشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ.
محمدٌ رسول الله
275 |
مكه در دوران قريش
احمد السباعي در كتاب خود (تاريخ مكه) در مورد وضعيت عمراني مكه در دوران قريش آورده است: در اين دوران، قريش خانه هاي خود را به وسيله سنگ چين و يا از سنگ و گِل بر روي پستي و بلنديهاي بالاي مكه و يا بر كناره هاي مسيل در پايين مكه به موازات مسجدالحرام و كعبه بنا مي كردند و در آن ساكن مي شدند. اينان به پاس احترام به كعبه، هيچگاه خانه هاي خود را در اطراف كعبه نمي ساختند و نيز خانه هايشان را به صورت مربع و چهارگوش بنا نمي كردند. هريك از اين خانه ها داراي فضايي باز در مقابل محل مسكوني بود و هيچگاه دري براي خانه هاي خود قرار نمي دادند; به طوري كه زائران بيت الله الحرام، در موسم حج در آن فضاي بازِ خانه هاي قريش سكونت مي كردند و قريش در حد توان خود، از مهمانان بيت الله پذيرايي مي كردند. ساختمان سازي با چنين شيوه اي در مكه نخستين بار به وسيله سعدبن عمر سهمي به وجود آمد. و نيز براي اولين بار حميد بن زهير براي خود خانه اي مربع ساخت كه اين گونه خانه سازي در نزد قريش كاري ناپسند مي نمود; به طوري كه قريش در اين باره گفتند:
ربع حميد بيتاً اما حياةً و اماموت ; حميد خانه اي براي خود ساخته است كه در آن زندگي مي كند يا مي ميرد.
از آن پس، اينگونه خانه سازي در بين قريش رايج گرديد. همانطور كه يادآور شديم، هيچگاه آن خانه ها دري نداشت و همواره محلي براي سكونت زائران و حاجيان نيز به شمار مي رفت، تا اينكه براي اولين بار حاطب بن ابي بلتعه دري بر خانه خويش قرار داد.
از اين پس، قريش بر محلّي كه به اتاقهاي آنان منتهي مي شد، دري قرار دادند و فضاي باز مقابل خانه را همانند قبل بر روي حاجيان و معتمرين باز گذاشتند.
گفته مي شود: هنگامي كه هند دختر سهيل از عمربن خطاب خواست تا اجازه دهد دو دَر بر خانه خويش قرار دهد، عمر به او گفت: آيا مي خواهيد دَرِ خانه هاي خود را بر