بخش 4

ابوحمزه خارجی مسائل عمومی دوره اموی بعد سیاسی بعد علمی و دینی بُعد هنری بعد عمرانی اصلاحات عمومی اصلاحات اداری اصلاحات در مسجد بنای کعبه نخستین ها در مسجد دوران اول عباسی مقدمه : سقوط امویان علویان و خلافت خلافت عباسیان دعوت عباسی در مکه ظهور نفس زکیّه در مکه و پنهان شدن او عمال عباسیان در مکه بازگشت نفس زکیه عباسیان در مکه دومین قیام علوی واقعه شهدا بازگشت عباسیان به مکه برای بار سوم واقعه احباش ندای خلع امین در مکه سومین قیام علویان به رهبری افطس قیام محمد دیباج در مکه بازگشت عباسیان برای بار چهارم چهارمین قیام علوی سروری ترک ها غارت بنوسلیم مسائل عمومی در عصر عباسی اول مسائل سیاسی توجه خلفا به مکه

ابوحمزه خارجي

در امارت عبدالواحد بن سليمان بود كه ابوحمزه خارجي در ذي حجه
سال 129 با سپاهي عظيم به مكه يورش برد و عبدالواحد كه نتوانست در برابر او بايستد ،
در روز عيد قربان به مكه گريخت و شهر را براي ابوحمزه رها كرد تا بر آن سلطه
يابد .

اين ابوحمزه در آغاز از شيعيان علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) و نامش مختار بن عوف از اهالي حضرموت بود . وي سال ها همراه حُجّاج به مكه آمده ، مردم را به خروج بر ضد امويان دعوت
مي كرد . وي در مكه با عبدالله بن يحيي كندي ملاقات كرد . اين عبدالله


153


مردم را به سوي خود دعوت مي كرد و به وي لقب طالب الحق داده
بودند . ابوحمزه از وي خواست همراه او به حضرموت برود كه رفت . در آنجا بود كه وي و
قومش براي مبارزه با امويان با او بيعت كردند . در اين وقت وي بر عامل امويان در
حضرموت و صنعا شوريد و بر آنان غلبه كرد .

پس از آن ابوحمزه با سپاهش عازم مكه شده در ذي حجه سال 129 زماني
كه حاكم شهر گريخت ، اين شهر را تصرف كرد و از آنجا به مدينه رفت . عبدالواحد بن
سليمان در آنجا به مقابله با او برخاست كه دو طرف درگير شدند و ابوحمزه او را شكست
داد و به سال 130 بر مدينه هم مسلط گرديد . از آنجا براي مبارزه با امويان به سوي
شام رفت . مروان سپاهي را برابر او فرستاد كه ابوحمزه را شكست داده ، مدينه را از او
باز پس گرفت . ابوحمزه به مكه برگشت . اندكي بعد سپاه اموي او را در وادي القري ( 1 ) نزديكي خيبر محاصره كرده ، كشتند و بار ديگر بر مكه مسلط
شدند . ( 2 )

فاسي ( 3 ) به نقل از ذهبي مي گويد : وقتي امويان سپاه ابوحمزه را در وادي القري شكست دادند ، ابوحمزه همراه با برخي از
سپاهيان خود به مكه گريخت و او را در آنجا يافتند . سواراني كه به تعقيب وي آمده
بودند ، از سمت مسفله و مَعْلات او را محاصره كردند به طوري كه راه گريزي نداشت . وي
پس از آن كه دفاع جانانه اي كرد ، همان روز كشته شد . در اين وقت ، سپاه اموي به
سوي يمن رفتند تا خليفه منصوب از طرف ابوحمزهيعني عبدالله بن يحيي را از ميان
بردارند . آنان ضمن كشتن او ، سپاهش را پراكنده ساختند و اين حركت را در نطفه خفه
كردند . بدين ترتيب مكه و مناطق جنوبي جزيره بار ديگر زير سلطه امويان درآمد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از وادي هاي مشهور حجاز در شمال مدينه
است .

2 . كامل ، ج 4 ، ص 297 و بعد از آن .

3 . شفاءالغرام ، ج 2 ، ص 175 .


154


مسائل عمومي دوره
اموي

بعد سياسي

انتقال خلافت به شام ، حدّ فاصلي ميان دو دوره تاريخي در حجاز است . حجاز از اين نكته نيك آگاه بود كه در حاكميت سياسي ـ دينيِ دنياي اسلام نفوذ دارد ،
كما اين كه در آغاز مكه خود را از اصحاب حلّ و عقد در حكومت به شمار مي آورد . اما از زماني كه معاويه خلافت را به شام انتقال داد ، مكه از اين موقعيت فرو افتاد و
به نوعي تابع و پيرو تبديل شد و امارت آن شهر از آن پس تابعي از فرمانروايي شام
گرديد .

معاويه تلاش كرد تا در عوضِ چيزي كه از مكه و مدينه گرفته است ، بزرگان
از مهاجر و انصارِ آن را راضي نگاه دارد . ابزار وي براي اين كار بذل و
بخشش هاي فراوان و بي حسابش بود و در اين زمينه از ويژگي هاي خاص
خود استفاده مي كرد .

براي نمونه عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبير ، عبدالله بن جعفر طيّار ،
عبدالله بن عمر ، عبدالرحمن بن ابي بكر ، ابان بن عثمان و كساني از آل
ابي طالب و ديگر افرادي از بزرگان از مكه و مدينه نزد وي در شام مي آمدند
و برخوردار از مواهب او شده ، نيازمندي هايشان بر آورده مي شد و با ارقامي
فوق تصور به آنان بخشش هايي صورت مي گرفت .

معاويه علاوه بر اين ، از حلم وسيع و اخلاق تحمل پذيرش در مقابل
برخي از معارضان و مخالفان استفاده مي كرد ؛ ويژگي اي كه كمتر ميان ديگران
ديده مي شد .

قلقشندي در صبح الأعشي مي نويسد : معاويه به حج رفت و از زني از بني كنانه


155


سراغ گرفت كه در حجون ساكن بود و به دارميه شهرت داشت . او را كه سياه
و بسيار چاق بود نزد وي آوردند . از او پرسيد : دخترِ حام ! چگونه اي ؟ زن گفت : من
فرزند حام نيستم . من از بني كنانه هستم . معاويه پرسيد : مي داني براي چه
به دنبال تو فرستادم ؟ گفت : جز خداوند كسي غيب نمي داند . معاويه گفت : گفتم تو
را بياورند تا از تو بپرسم ، به چه جهت علي را دوست داشتي و ما را دشمن ؟ زن گفت : آيا
بر من مي بخشي ؟ معاويه گفت : نه . زن گفت : حتي اگر بر من نمي بخشي باز به
تو مي گويم . من علي را به خاطر عدالتش در ميان رعيت و تقسيم بالسويه بيت المال
دوست داشتم . و تو را به خاطر جنگ با كسي كه از تو سزاتر به حكومت بود و به خاطر اين
كه در طلب چيزي بودي كه حق تو نبود ، دشمن داشتم . معاويه گفت : براي همين شكمت باد
كرده و سينه هايت بزرگ شده است ! زن گفت : آهاي ! اينها اين وصف تو ، به هند
مي ماند نه به من . معاويه گفت : آرام ! من چيزي جز خير نگفتم . سپس از زن پرسيد : علي را چگونه يافتي ؟ دارميه پاسخ داد : او را چنان ديدم كه سلطنت ، آن چنان كه تو را
فريب داده او را فريب نداد و چندان كه نعمت ، تو را به خود مشغول كرد ، او را مشغول
نكرد . معاويه گفت : راست گفتي . آيا نيازي داري ؟ زن گفت : تو برآورده خواهي كرد ؟
معاويه گفت : آري . زن گفت : يك صد شتر سرخ موي كه فحل باشند و چوپان هم داشته باشد . معاويه پرسيد : با آنها چه مي كني ؟ گفت : با شير آنها بچه ها را غذا
مي دهم و به كمك آنها در برابر بزرگ ترها سرافرازم و با استمداد از آنها
ميان خانواده ها را صلح مي دهم . معاويه گفت : اگر من اينها را به تو بدهم
مي توانم جاي علي را در وجود تو بگيرم ؟ زن گفت : هرگز نمي تواني . معاويه
گفت : سبحان الله ! هنوز من به مرتبه علي نرسيده ام ؟ سپس اين شعر را خواند كه
تمامي خصلت هاي خوبش را جمع كرد : اگر من با شما با حلم رفتار نكنم ، بعد از من
چه كسي مي تواند چنين كند .

اموالي كه به تو داديم مال تو باشد ، اما ياد كن كه تو را با اين كه با
او جنگيده بودي ، با آرامش و سلم پاسخت را داد .

سپس گفت : به خدا سوگند اگر علي بود ، چيزي از اين اموال به تو
نمي داد . زن گفت : به خدا سوگند ، حتي مويي هم از مال مسلمين به من
نمي داد !


156


آنچه از اين قصه مبالغه آميز مي توان به دست آورد اين است
كه پيروزي هاي معاويه ، نتوانسته بود جامعه مكه را فريب دهد ، چنان كه بذل و
بخشش هاي سخاوتمندانه اش ، روحيه نقادي موجود در اين شهر را از ميان نبرده
و رفاه زندگي كه در اين دوره مردم در آن مي زيستند ، مانع از بروز
آزادي خواهي بدوي و صراحت و مردانگي آنان نشده بود . چنان كه قدرت و سلطنت
معاويه هم اراده اين زن را سست نكرد ؛ زيرا وقتي از او پرسيد : آيا اگر اين شترها را
به تو بدهم ، جاي علي را براي تو خواهم گرفت ؟ آن زن پاسخ داد : هرگز .

همچنين از اين حكايت مي توان نتيجه گرفت كه معاويه سخت
مي كوشيد تا با تمام استعدادي كه در صبر و حلم از خود بروز مي داد ، در
عوض گرفتن قدرت سياسي مكه و مدينه ، با مردم اين شهر برخوردي نرم داشته باشد . او در
سياست ، پيروز شد ، چنان كه در مكه به مانند شام تصور بر اين بود كه مي بايست از
اين مرد اطاعت كرد . چنان كه به صحابيِ رسول بودن او اعتراف داشتند و اين كه از
خانداني برجسته از ميان قريش است و شخصيت بالايي دارد و در شام از نفوذ كافي
برخوردار است و اخلاقش نرم و دست و دلباز است ؛ چيزهايي كه رياست را متناسب با او و
وي را شايسته اطاعت و پيروي نشان مي داد .

به سخن ديگر ، معارضان در اين دو شهر تسليم واقعيت شدند و من بر اين
باور هستم كه اگر نبود آنچه در روزهاي آخر خلافت وي درباره ولايت عهدي يزيد از
سوي معاويه طرح شد ، آن شورش هاي بعدي در حرمين پديد نمي آمد و تاريخ
جريان عادي خود را دنبال مي كرد .

اما انديشه موروثي كردن خلافت و انتقال آن به يزيد ، دوباره جريان
معارضه را تازه كرد ، چندان كه پسر دختر پيامبر ( صلّي الله
عليه وآله )
قرباني شد و براي ابن زبير هم فرصتي پيش آمد تا دعوتش را مطرح
كند و براي مدتي طولاني كسي برابر در نيايد .

عبدالله بن زبير نمونه يك رهبر انقلابي ! بود . او شخصيت و شجاعت
كم مانند و ديگر شرايط رهبري را داشت و من ترديد ندارم كه او حمايت كساني را
كه تصور مي كردند بايد خلافت به حجاز باز گردد ، پشت سر خود داشت . چنان كه
نزديك بود ابن


157


زبير در كاري كه به آن آگاهي داشت توفيق حاصل كند و مكه در وضعيتي بود
كه سلطه ديني مي توانست به آن باز گردد . ديديم كه مروان بن حكم كه حجت امويان
در آن وقت بود عزم آمدن به مكه و بيعت با ابن زبير را داشت ، تصميمي كه جوانان اموي
در جابيه مانع از عملي شدن آن شدند و با او به عنوان خليفه بيعت كردند .

اين اقدامات ، تبعات خاص خود را داشت . سپاه شام با فرماندهي امويان ،
نهضت مكه را مورد حمله قرار داده ، همه تلاش ها را از ميان برده ، آمال و
آرزوهاي او را در بطائح مكه دفن كرده ، و جسدش را بر بلنداي حجون به دار
آويختند .

از پيامدهاي اين ماجرا تنها نابودي تلاش هاي ابن زبير و دفن
آرزوهاي او در بطحاء مكه نبود ، بلكه آثار روحي آن روي مردم مكه تأثير گذاشت ، به
طوري كه ريشه ها و شعله هاي موجود را خشكاند و خاموش كرد و مردم اين شهر
را چنان ساخت كه به زندگي در حاشيه سياست بسنده كردند ، درست بعد از آن كه چند دهه
در وسط سياست مي زيستند .

در پي نابودي حركت ابن زبير در مكه ، و طي سال هاي بعد حوادث مهمي
در شهرهاي اسلامي و در طول خلافت امويان تا پايان آن رخ داد ، حوادثي كه ضمن آن
مسلمانان به جان هم افتادند و موج هاي مهيب بر آنان فرود آمد . خوارج قدرتي به
هم زدند و شيعيان و علويان و زيديان شأن ديگري داشتند و مرجئه و معتزله و شعوبيه هم
براي خود بروبيايي داشتند . اما مكيان نقشي در اين مسائل بر عهده نداشتند و هيچ
گروهي بر ضد گروه ديگر وارد ميدان نشدند ؛ گويي به همان تجربه هاي پيشين بسنده
كرده و يا از پيروزي نااميد شده بودند . چيز ديگري هم هست كه بايد در بررسي اين مقطع
تاريخي از آن غفلت نكنيم و آن اين كه مكي ها ، چنان مي نمايد كه متأثر از
شرايطي بودند كه در عهد شيخين پديد آمده بود و سايه اي از آن در روزگار ابن
زبير بر سر آنها بود . وقتي آن را از دست دادند و برخلاف تصور آنان حوادثي رخ داد كه
به شدت آنان را گرفتار وحشت كرد ، زان پس كوشيدند تا زندگي را با سكوت سپري كرده ،
نگاهشان به زندگي جز نگاه يك بازيگر اهل شوخي نباشد كه با حقايق روبرو
نمي شود ، مگر به اندازه اي كه از آن دور مي شود . زماني كه آنان مذهب
ابوبكر و عمر را قبول كردند جدي بودند ، اما


158


وقتي آراء مختلف شد و مذاهب متعدد پديد
آمد و طرفداران هر يك با حرارت به دفاع از مذهب خود پرداختند و دجال ها و
مهدي ها و مدعيان نبوّت فزوني يافتند ، آري در اين وقت ، نگاه مكي ها به
اين اوضاع بيش از آن كه جدي باشد ، نگاهي منبعث از روحي غير جدي و و در واقع شوخ
مسلك بود .

بسا بهترين وصفي كه مي تواند توضيحي بر تحليل ما باشد ، مطالبي
است كه علي بن محمد بن علي بن العباسي ، يكي از داعيان بعدي عباسي در خطبه اش
گفت . سخن وي اين بود : كوفه و اطراف آن شيعه علي هستند ، بصري ها عثماني مذهبند
و ساكت . اهل جزيره حروري مذهبند ، و اما شام جز طاعت بني اميه را
نمي شناسند . در مكه و مدينه غلبه با ابوبكر و عمر است . ( 1 ) اين نگاهِ غير جدي مكي ها به دليل ثابت ماندن آنان
بر ميراث ابوبكر و عمر بود كه آن شهر را در يك مدت طولاني تا پايان دوره مورد بحث
ما ، يعني عصر اموي ، در وضعيت ثابت نگاه داشت . در اين زمينه ، مي بايست از برخي
از استثناها كه در شماري از قصايد شعري يا گفتگوهاي ادبي در مجالس ادبي كه برخي از
جوانان در اطراف مسجدالحرام آنها را منعقد مي كردند ، ياد كرد . آنان در اين
مطالب ، گفتگوهاي مناقشه آميزي از زندگي خود يا در انتقاد از دولت اموي داشتند . همين اقليت ، به خاطر اين مطالب آزار فراوان ديدند . چنان كه يوسف بن محمد بن هشام ،
عرجي شاعر مكي را به خاطر هجو امويان تحت فشار گذاشته او را شلاق زد و
زنداني اش كرد تا آن كه قريب نه سال بعد در همان زندان مرد . همين طور خالد بن
عبدالله قسري ، سعيد بن جبير را تحت فشار گذاشته او را شكنجه كرد . وليد بن عروه سعدي
آخرين عامل امويان در مكه نسبت به گروهي از جوانان سختگيري كرد و اين از آن روي بود
كه آنان شب ها جلساتي بعد از نيمه شب در مسجد الحرام داشتند و در گفتگوهاي خود
از سياست امويان انتقاد مي كردند . وي جاسوساني را بر آنان گماشت و در نهايت
برخي را پراكنده كرد و بر برخي هم سختگيري نمود . همين طور نسبت به شاعر معروف مكه ،
سديف بن ميمون كه از همين جماعت بود سختگيري كرده ، او را به زندان انداخت و دستور
داد تا هر شنبه ، صد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أحسن
التقاسيم ،
ج 3 ، ص 293 ، 294 .


159


ضربه شلاق به او بزنند . گفته اند كه وي چندان در زندان ماند تا
آن كه عباسيان پس از ورودشان به مكه او را آزاد كردند . وي در اين باره قصيده معروفي
را سرود كه اولش چنين است :

اساس دين با آمدن بزرگان بني عباس استوار گرديد . ( 1 )

و در انتقاد از امويان كه شماري از آنها با وجود عباسيان بر تخت
خلافت ، روي فرش ها نشسته بودند مي گويد : اين كه ديدم روي فرش ها و
تخت ها نشسته اند ، مرا و سايرين را به خشم آورد !

اين قصيده بسيار طولاني است و در كتاب هاي ادبي آمده است .

دوباره به همان روحيه غير جدي برگرديم كه بر تمامي امت سايه انداخته و
آن را به قناعت كشانده بود و مدتي بعد اين قناعت را به نوعي از زهد كشاند . برخي از
آنان از عابدان مشهور شده و يا به دنياي علم پناه بردند . برخي ديگر به
هرزه گري در زندگي روي آوردند و به سراغ نوعي از فساد رفتند كه البته جنبه
هنري هم داشت . برخي هم همچنان كه خواهيم گفت ، گرفتار لهو و لعب شدند .

بعد علمي و ديني

در اينجا از آن دسته اي سخن خواهيم گفت كه روي به علم و زهد
آوردند .

مورّخان بر آنند كه مكّه اين دوره به مقدار زيادي به اين سمت و سو
تمايل پيدا كرد و كسان ديگري هم كه از بلاد ديگر كوچ كرده به مكه آمده بودند ، به
آنان پيوستند ، مهاجراني كه فتنه هاي موجود در ولاياتشان دامن آنان را گرفته
بود و به اجبار به محل اصلي اين دين گريخته بودند تا در اينجا به دور از
آشوب ها ، به آرامش دست يابند . به همين دليل شمار آنان رو به فزوني نهاد و مكه
مملو از عالماني شد كه حلقه هاي علمي در مسجد تشكيل مي دادند .

عبدالله بن عباس در اوايل دوره اموي با فرار از اختلافات سياسي به اين
جمع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محاضرات خضري ، ص 48 .


160


پيوست . وي نشيمنگاه خويش را در دار زمزم ، در سمت چپ كسي كه به آن وارد
مي شود قرار داد ، جايي كه از آن علم و معارف انتشار يافت . ما نيازي به شرح و
تفصيل درباره ابن عباس نداريم . كسي نيست كه نداند او از بزرگان صحابه بود و از
ميان آنان ، عالم ترين و پراطلاع ترين و عاقل ترين آنان بود . او حِبر
الاُمّه و مفسّر كتاب خدا بود و بازگشت او به مكه به قصد تدريس ، امتيازي بود كه
بعدها هيچ گاه مكه به چنان معامله اي با سود علمي سرشار و افتخارآميز ، دست
نيافت . ( 1 )

حلقه علمي ابن عباس در مسجد الحرام توسعه يافت . تشنگان براي رفع عطش
علمي خود به اين سرچشمه جوشان علمي هجوم آوردند و بدين ترتيب تبديل به حركت علمي
نيرومندي شد كه تأثير خود را ميان تمامي گروه هايي كه در گوشه و كنار مسجد
پراكنده بوده و به كار علمي مشغول بودند ، باقي گذاشت . ( 2 )

اين مدرسه ، دانشمندان فراواني را تربيت كرد كه از آن جمله اند : مجاهد بن جبر ، عطاء بن ابي رباح ، طاووس بن كيسان ،
سعيد بن جبير ، سليمان بن يسار ، ابوالزبير محمد بن مسلم بن تدرس اسدي ، عمرو بن دينار
جُمَحي ( 3 ) و عِكرمه مولي ابن عباس . نزديك ترين
اينان به ابن عباس همين عكرمه بود و به همين جهت بيشترين روايت و علم ابن عباس ، از
طريق او بر جاي مانده است . مجاهد بن جبر هم امتيازات خاصي دارد ، كما اين كه يك دوره
طولاني قاضي مكه بود .

مكتب پديد آمده در مكه ، رسالت خود را به قوي ترين صورت ممكن و در
قالب يك مكتب زنده ، انجام مي داد . معارف موجود در اين مكتب از يك نسل به نسلي
ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي با سند متصل از عطاء نقل مي كند
كه زمزم دو حوض داشت ، يكي بين خود زمزم و ركن بود كه مردم از آن آب
مي نوشيدند ، و دومي كه عقب تر بود و براي وضو از آن استفاده مي شد . سپس مي گويد : جاي نشستن ابن عباس ، در زاويه زمزم بود كه به سمت صفا و وادي و
دست چپ كسي بود كه وارد زمزم مي شد .

2 . ابن عباس ، در ايام اقامت خود در مكه ، به
طائف رفت و آمد مي كرد . زماني كه در سال 68 مرگش فرا رسيد ، در طائف بود و
همانجا دفن شد . بنگريد :
محاضرات خضري ، ص 7 .

3 . او از مواليِ يكي از مكيان و فردي موثق در
حديث بود كه كساني او را بر عطا و مجاهد هم مقدم مي دارند . بنگريد :
العقد الثمين ، ج 6 ، ص 334 .


161


انتقال مي يافت تا آن كه عالماني چون سفيان بن عُيَينه ( 1 ) و مُسْلم بن خالد ( 2 ) و
سپس شافعي پديد آمدند كه در اين باره توضيح خواهيم داد . ( 3 )

بُعد هنري

گروهي ديگر از مردم ، در پي همان نگاه بازيگرانه در زندگي به سوي
تفريح طلبي و هنر و بازيگري روي آوردند .

يكي از ابعاد آن در شعر ، ظهور ظرايف ادبي و شعري ميان اين افراد بود . اين گرايش در اين برهه از تاريخ مكه چندان شيوع يافت كه در ادوار ديگر مانند ندارد . به دنبال آن بود كه كساني چون عمر بن ابي ربيعه و عبدالله بن قيس ( 4 ) و عرجي و حارث بن خالد مخزومي و شعراي ديگري پديد آمدند
كه هرچند در حد آنان نبودند ، اما به طور عمومي نماينده صادق همان جنبه
رفاه طلبي و مُجون و فساد در عصر خودشان بودند .

زنان رفاه طلب خرسندي و خشنودي خود را با روي آوردن به ادب و
شنيدن آنها آغاز كرده ، برخي از خانواده هاي اشرافي از اين زنان ، به
گونه اي متعرض شعرا شده ، آنان را به زياده روي واداشته و خيال شاعرانه
آنان را تحريك مي كردند . حتي برخي با آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفيان بن عيينة بن ابي عمران . شافعي
مي گويد : اگر مالك و سفيان نبودند ، علم اهل حجاز از دست رفته بود . وي در سال 198 در مكه درگذشت .
العقد الثمين ، ج 4 ، ص 592 .

2 . مسلم بن خالد بن قرقره كه به او ابن جرجه
هم گفته مي شود ، فقيه مكه و معروف به زنجي ، از فقهاي حجاز بود كه شافعي از او
دانش فقه آموخت . بنگريد :
العقد الثمين ، ج 7 ، ص 187 .

3 . دانش حديث در نيمه دوم حكومت اموي اندكي
جدي گرفته شد و از آنجا كه شمار فراواني از اصحاب رسول خدا
( صلّي الله عليه وآله ) در مدينه و مكه
بودند ، كساني به قصد استفاده علمي از آنان ، از شهرهاي مختلف به حجاز مي آمدند . هدف اين افراد افزون بر انجام اعمال حج ، شنيدن احاديث آنان بود كه به مرور بر جاذبه
آن افزوده مي شد . بنابراين وجهي از انتشار حديث و همين طور علم قراءات و تفسير
را بايد در همين رفت و آمد به حجاز به قصد انجام حج دانست . جسته گريخته در ميان شرح
حال رجال حديثي و عالمان اين دوره ، مي توان اشاراتي در اين باب يافت كه بخشي
از آنها در اين منبع آمده است :
دور الحج في إثراء
الحركة العلمية ،
حجازي حسن علي طراوه ، قاهره ، مكتبة
زهراء الشرق ، 1423 . " ج "

4 . در كتاب طبقات
الشعراء
و به پيروي او الأغاني ، نام وي عبيدالله آمده ، اما
مشهور برآنند كه نامش عبدالله است .


162


درآميخته ، گاه داخل اجتماعات پاك آنان شده به شنيدن غناي آنان
مي پرداختند و شاعران را در انشاي اشعار رقيق تشجيع مي كردند .

قالت : لو أن أبالخطاب وافقنا * * * اليوم نلهو و ننشد فيه أشعارا

آن زن گفت : اي كاش ابوالخطاب امروز موافقت مي كرد كه خوش باشيم و در آن
اشعاري را انشاد كنيم .

اين ظرافت گويي به تدريج به مجالس انس شب نشيني براي شنيدن داستان ها
كشيده شده ، آنان در غفلت از مردم فرو رفتند و آثار آن را با استفاده از
لباس هاي فاخر و از خزّ مي پوشاندند : ( به اين اشعار بنگريد )

شب نشيني مي كردند و مي گفتند : اي كاش ما هميشه شبمان را برقرار
مي ديديم .

اي كاش مردمان از لهو ما غفلت مي كردند و ما همه شب را به قمار
مي نشستيم .

آنان چندان از عبور شب غفلت كردند تا آن كه صبحگاهان بر آمد .

آنان برخاستند و آثار شب نشيني را با لباس هاي خزّ محو مي كردند
تا رد پاي آنان را نگيرند .

آنان برخاستند در حالي كه مي گفتند : اي كاش دامن شب روز را مي گرفت و
طلوعش را به تأخير مي انداخت . "

من بر اين باور نيستم كه تمايل و توجه اين زنان به شب نشيني ها به
معناي آن است كه اينان فاجر و فاسد بودند ، بلكه به اين معناست كه آنان زندگي را به
سخره و شوخي گرفته . آنان زناني اهل تفريح بودند كه از زيبايي خوششان مي آمد و
به آرزوها و خواست هايي كه محيطشان براي آنان ترسيم مي كرد گرايش
داشتند . ( 1 )

دامنه اين ظرايف ادبي چندان به انحطاط كشيده شد كه دامن مواقف حج ،
يعني مشاعر مقدّسه را هم گرفت . مسعودي سخن يكي از حجاج شاعر را اين چنين براي
ما نقل مي كند :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأغاني ، ج 1 ، ص 105 .


163


چه جاي خوبي است موقف ، چه جاي خوبي است كعبه در مسجد ، و چه جاي خوبي
است نزديك استلام حجر كه زنان مزاحم ما مي شوند !

در اين وقت خالد بن عبدالله قسري والي مكه خشمگين شده دستور جدايي
زنان و مردان را در مطاف صادر كرد . ما اين شعر عرجي را از زبان آوازه خوانان
مي شنويم كه چنين سروده است :

من اللائي لم يحججن يبغين حسبة * * * و لكن ليقتلنّ البرِيء المغفلا

زناني هستند كه براي حساب آخرت حج به جاي نمي آورند ، بلكه براي آن است تا
انسان هاي پاك اما غافل را بكشند .

روايات تاريخي اين نكته را هم افزوده اند كه اين ظرايف ادبي آلوده ، دامن
برخي از فقهاي حجاز را هم گرفت . در اين روايات آمده است كه آنان شعوري نرم تر
و تسامح بيشتري در قياس با فقهاي شهر داشتند و از جمله عبيدالله بن عمر عمري گويد : من براي حج عازم بودم . زن زيبايي را ديدم كه كلامي بر زبان آورد كه دشنام بود . شترم
را به او نزديك كرده به او گفتم : اي كنيز خدا ! مگر تو حاجيه نيستي ؟ آيا از خدا
نمي ترسي ؟ در اين وقت رويش را كه از زيبايي ، خورشيد را محو مي كرد باز
كرده گفت : عمويم ! تو هم آرزو داري . من همان هستم كه عرجي در باره ام سروده
است :

زناني هستند كه براي حساب آخرت حج به جاي نمي آورند ، بلكه براي آن است تا
انسان هاي پاك اما غافل را بكشند .

وي گويد : من گفتم : از خداوند مي خواهم كه اين صورت را گرفتار عذاب جهنم
نكند . وقتي اين خبر به سعيد بن مسيب رسيد گفت : اگر او فقيهي از فقهاي عراق بود به
آن زن مي گفت : دور شو ، خداوند تو را زشت گرداند . اما عابدان حجاز هم
ظريف گو هستند .

در آن وقت ، بسياري از زنان روي خويش را باز مي گذاشتند ( 1 ) و بدون نقاب كعبه را طواف مي كردند . ازرقي اشاراتي
به اين مطلب دارد . وي در روايتي از جدش چنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بنگريد : الأغاني ، ج 10 ، ص 54 ، ج 14 ، ص 165 .


164


آورده است : عطاء از اين كه زن با نقاب طواف كند
كراهت داشت . نظر ابن ابي مخارق

هم همين بود . سپس گويد : عطاء همچنان عقيده خود را داشت تا برايش ثابت گشت كه عايشه با
نقاب طواف كرده و همين مطلب سبب شد تا او هم اجازه دهد .

مكي ها در شنيدن غنا با تسامح برخورد مي كردند ، به طوري كه طبقات
ممتاز ، كنيزكان خواننده داشتند و به آنان ادبيات عربي مي آموختند و صناعت شعري
تعليم مي دادند و آنان را رها مي كردند تا از غنايي كه از بلاد خود آورده
بودند بخوانند ، در حالي كه به آن غناها رنگ حجازي مي دهند . ابوالفرج گويد : نخستين كسي كه از اهالي مكه غنا خواند ، سعيد بن مسجح بود . او غناي فرس و
لحن هاي روميان را شنيد و ضرب را آموخت . سپس آنچه را از صداهاي خارج از غناي
عرب را كه زشت مي شمرد دور انداخت و پس از آن بر روشي كه جمع ميان همه غناها
بود مي خواند و مردم هم پس از وي ، از او پيروي كردند . ( 1 )

مدينه هم در اين آلودگي شريك شد و كار آوازه خواني ميان مكه و مدينه
شهرت يافت ، اما مكه به سمت شعر غنايي كه در آنها شعر عمر بن ابي ربيعه و ياران
او خوانده مي شد ، پيشي گرفت . در هر دو شهر ، موالي آوازه خوان از مردان و
زنان شهرت يافتند كه از آن جمله مي توان به جميله ، هيث ، طويس ، دلال ، برد
الفؤاد ، نومة الضحي ، رحمة ، هبة الله ، معبد ، مالك ، ابن عايشه ، نافع ، عزة
الميلاء ، حبابه ، سلامة القس ، ( 2 ) بلبله ، لذة العيش ،
سعيدة ، و زرقاء ياد كرد . اخبار اينان به تفصيل در اغاني آمده است . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأغاني ، ج 3 ، ص 281 .

2 . نامش عبدالرحمن بن ابي عمار جشيمي بود
كه به عبادت شهره بود و به همين خاطر به او " القس " گفتند . ابتدا ، غنا از سلامه به
طور غير عمد شنيده شد ، اما بعدها غناي وي تا آن جا بالا رفت كه بدان شهرت يافت
همان طور كه به عبادت شهرت يافته بود . بنگريد :
الأغاني ، ج 8 ، ص 333 .

3 . در اين باره به كتاب دكتر شوقي ضيف با
عنوان
الشعر و الغناء في مكة و المدينة في العصر
الأموي
مراجعه فرماييد . ايضاً بحث مفصلي تحت عنوان " موقف فقهاء الحجاز و نساكه من الشعر و الغزل " در كتاب مجتمع الحجاز في العصر الأموي صورت
گرفته است . فصل پنجم آن كتاب با عنوان " الغناء والشراب " هم در همين زمينه است (
مدينه منوره ، مركز بحوث
ودراسات المدينة المنوره ، ص 2001 ) . در اين زمينه طه حسين هم تحليل هايي دارد
كه در كتاب پيش گفته مورد ارزيابي و نقد قرار گرفته است ( همان ، ص 241 ـ 242 ) . در بخش خاصي از اين كتاب كه درباره آراء فقهاي حجاز درباره غنا است ، اقوال زيادي
نقل شده است كه به عكس مردم عراق كه غنا را تجويز نمي كنند ، بيشتر فقهاي حجاز
آن را روا مي شمرند . ( همان ، ص 464 ـ 465 ) . " ج "


165


بدين ترتيب نادره گويي و فكاهه سرايي و شور و نشاط ، در مكه
شيوع يافت ، همچنان كه فخر فروشي به زيبايي و جمال كُشنده :

ما از اهالي خيف از ديار مني هستيم و براي مقتولي كه او را ( از عشق ) كشته ايم قصاص نخواهيم شد .

اين زنان ، در لباس هاي خز و حرير و زينت هايي از ياقوت و
زبرجد محو گشته بودند .

اين جماعت مشتاق در تفرجگاه ها و نزهتكده هاي خود در اطراف
مكه و زاهر و در منطقه عقيق مدينه و نواحي طائف بودند . همچنان كه نويسنده اغاني گفته است ، آنان سوار بر چهارپايان زيباي خود
مي شدند ، در حالي كه گردنبدهاي طلا به گردن آنان آويخته بود ، يا آنكه با
قباهاي تزيين شده و لباس هاي نازك ساخته شده از كتان يا ابريشم كه برخي بلندتر
از برخي ديگر بود حركت مي كردند . گويي پلكاني است كه از نهايت صافي و صيقلي ،
استوار ايستاده است . و نيز اشرافِ اينان ، سرگرم استوار كردن قصرهاي خود در حاشيه
شهرها بودند كه يكي از مشهورترين آنها قصر العقيق در اطراف مدينه است .

در ميان اهل رفاه در اين دوره ، غذاهاي متنوّع شامي و فارسي شايع بود . همچنان كه استفاده از صندلي در اطراف سيني هاي پر از ميوه و نيز كاربرد
قاشق هايي از چوب و حوله هايي در كنار كاردهايي كه از قديم استفاده
مي كردند ، رواج داشت . در بناهاي خانه ها هم از مهندسي هاي جديد
استفاده مي شد ، و طبقات خانه هايي با استفاده از سنگ و بر پايه
ستون ها و قوسي ها به آسمان مي رفت ، در حالي كه در زينت آنان از
فسيفساء ( 1 ) و سنگ مرمر استفاده شده بود . ( 2 ) برخي از آثار آنها هنوز هم در بقاياي قصر ابن عاص در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تزييناتي كه با چيدن سنگهاي ريز و درشت
كنار هم فراهم مي آمد .

2 . الأغاني ، ج 1 ، ص 211 .


166


حاشيه مدينه ديده مي شود .

دايره اين رفاه گرايي ، چندان بالا گرفت كه دامن برخي از بزرگان
را هم گرفته ، آنان نيز به تفريح و ساختن بناهاي وسيع و زيبا روي آوردند و براي خويش
روا شمردند تا در مجالس آوازه خواني حاضر شده به اشعار رقيق و نرم گوش داده و
به صداي آنها مترنّم شوند . براي سكينه بنت الحسين چندان دشوار نبود تا از شعر عمر
بن ابي ربيعه استقبال كند . ( 1 ) گاه كه در ميان
راه با او روبرو مي شد ، افسار قاطر او را مي گرفت تا شعرش را براي او
بخواند . آنگاه به شعر او مي گوش مي داد و در باره برخي از معاني آن با وي
مناقشه مي كرد .

در بيشتر خانواده ها در اين دوره ، از پوشش عباي بلند كه از پوست
شتر بود و روي قبا انداخته مي شد ، در حالي كه از عقب آويزان بود و از وسط چاك
خورده بود ، استفاده مي شد . برخي از آنان هم عمامه بر سر مي گذاشتند كه
حجم آن بر حسب سن و موقعيت شخص مختلف بود . گاه روي عمامه هم طيلساني انداخته
مي شد كه عبارت از پارچه اي از حوله بود كه تا كتفها را مي پوشاند . زنان هم شلواري گشاد و پيراهني كه ميانه آن از گردن چاك داشت بر تن مي كردند . علاوه بر آن به خصوص در فصل سرما ، رداي كوتاهي هم بر تن داشتند . در وقت خروج از
خانه ، چادر بلندي داشته و سرشان را هم با پارچه اي مي پوشاندند . برخي از
آنان صورت خود را باز گذاشته و خلخال هايي در پاي داشتند .

به هر روي ، حجازي ها اين دوره پس از خاموشي حركت ابن زبير در حوزه زندگي
سياسي ، برخي به دنبال زهد و عبادت و علم رفته و كساني هم مشغول هنر و لهو گشتند . به
اين مقدار نيز بسنده نكرده ، در توسعه اين هنر در دمشق و نيز يمن و عراق نيز
كوشيدند .

وليد بن عبدالملك و برادرش يزيد بهترين آوازه خوانان را از مكه به شام
آورده و صداي آنان را در شام به آسمان بردند . ( 2 ) غريض
از دست والي مكه به يمن گريخت و الحان خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . درباره صحت و سقم اخباري كه در ارتباط با
سكينه و شعراي زمان در
الأغاني آمده بنگريد به كتاب سكينه از عبدالرزاق مقرم ( قم ، شريف رضي ، 1412 ) و كتاب توفيق الفكيكي در
باره سكينه .

2 . الأغاني ، ج 5 ، ص 109 .


167


را در آنجا منتشر ساخت . ( 1 ) شاگردان مسجح
در مكه ، در اواخر دوره اموي به عراق رفتند و اَلحان خود را در آنجا شايع كردند . آنان در عراق مكتبي را پديد آوردند كه بعدها از دل آن اسحاق موصلي و ابن جامع و
ديگران درآمدند . ابجر ، آوازه خوان مكي ، به مصر رفت و الحان مكي را در آنجا
گستراند ، ( 2 ) حُجّاجي كه از نقاط مختلف به مكه
مي آمدند ، با هنر آوازه خواني در مكه در آميخته شده ، آنگاه آنها را به
شهرهاي دنياي اسلام منتقل مي كردند . امويان نيز با توجيهات و تحليل هايي
كه داشتند در اين كار به آنان كمك مي كردند . اين مسير تا به آنجا پيش رفت كه
نسلي برآمد كه عيش را از راه هاي سهل و ساده به ارث برده و با بخشش ها و
صدقات خو گرفته بود و بر درآمدي كه از اين بابت از شهرهاي ديگر به دست مي آورد
تكيه مي كرد و طبعاً حقوق سياسي خود را به فراموشي سپرده بود .

اگر مجاز باشم كه قدري از حوادث جلو بيفتم ، بايد بگويم : اين تحليل
اموي در اين شهر ، چيزي بود كه بعدها تمامي دولت هاي اسلامي كه بعدها حكومت اين
شهر را در اختيار گرفتند يا بر آن اشراف و نظارت داشتند ، دنبال كردند . آنان سر كيسه
بخشش ها را براي مردم اين شهر شل مي كردند تا آنان را با اين بذل و
بخشش ها سرگرم كرده ، از رويكرد جدّي به زندگي باز دارند . در اين صورت ، آنان
هيچ هدفي جز خوردن و نواختن يا زهد ورزيدن و دعاي به جان خليفه مسلمين نداشتند . اگر
اين دولت ها در اين بذل و بخشش ها اخلاص داشتند ، به جاي آنها ، مراكز علمي
در اين شهر بنا مي كردند يا به احياي زمين هاي موات مي پرداختند يا
كارخانه هاي صنعتي مي ساختند ، اما بايد گفت آنان مغرض بودند . آنچه ما در
كَلّ بر ديگران شدن از گذشته به ارث برديم و فقري كه بر آن پايه باليديم ، و روحيه
گدا منشي كه نسبت به حجاج و زوار داشتيم ، و بدتر و بيشتر مردانگي كه از دست داديم ،
و مجدي كه بيش از همه مسلمانان اولاي به ميراث و حق آن بوديم ، همه بر ذمّه تاريخ
است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأغاني ، ج 2 ، ص 398 .

2 . الأغاني ، ج 3 ، ص 346 .


168


بعد عمراني

قطبي در كتاب الإعلام خود از فاكهي نقل
كرده است كه گفت از جمله آثار رسول ( صلّي الله عليه
وآله )
مسجدي است در بخش بالاي مكه در نزديكي چاه جبير بن مطعم بن نوفل . ( 1 ) سپس گويد : منازل مردم در زمان كهن از اين چاه فراتر
نمي رفت و بالاتر از آن خالي از سكنه بود . عمر بن ابي ربيعه در اين باره
گويد :

قبايل نوفل در مكه ساكن شدند اما من در پشت چاه هستم كه دورترين منزل
است . ( 2 )

علت انتخاب آن جا اين بود كه معشوقه من كه در اطراف مكه زندگي
مي كرد ، مورد تهمت واقع نشود و افرادي كه نمي توانستند زبانشان را نگاه
دارند ، و حرفي را كه نبايد بزنند ، به زبان مي آوردند ، در اين باره چيزي نگويند
كه اسباب زحمت معشوقه من شود .

از اين نكته مي توان دريافت كه روزگار قديم كه فاكهي به آن اشاره
دارد اشاره به دوران اموي است و در شعر ابن ابي ربيعه هم كه شاعر همان دوره است ،
شاهدي بر اين نكته وجود دارد كه دورترين منزل ، در پشت چاه بوده است . بنابراين آبادي
مكه در اين دوره ، از آن چاه و مسجد فراتر نمي رفته است . عقيده من چنان بود كه
مردم مسجدي را كه اكنون برابر " الحلقه " است ، به عنوان مسجد الرايه مي شناسند . چاه هم به نظر من همان چاه كماليه است كه امروزه بر جاي مانده و چند متر با آن
فاصله دارد . اما اكنون چنين دريافتم كه استاد عبدالقدوس انصاري به تحقيق در باره
محل چاه و مسجد پرداخته و معتقد است كه مسجد الرايه ، مسجدي است كه در كنار
جودريه ( 3 ) قرار دارد و عمارت شركت برق در پشت آن است . در كنار آن و چسبيده به آن ، چاه جبير بن مطعم بوده است . من هم در حال حاضر عقيده او
را درست مي دانم و در اين خصوص دلايلي دارم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود مسجد الرايه است . " ج "

2 . الإعلام ، ص 43 .

3 . جدر ، نوعي گياه رملي است و بسا آن گياه در
نزديك جايي كه مسجد الرايه بوده ، مي روييده است ؛ چون در آن زمان خانه اي
در اينجا نبوده و به همين جهت جودريه ناميده شده است . ( عاتق : ) جودري در حجاز نوعي
لحاف از پنبه است كه روي آن پارچه كشيده اند و يكي از اجزاء اصلي در
خانواده ها تا همين عصر اخير بود . يكي از پيرمردان به من گفت : شارع جودريه محل
فروش اين نوع از لحاف بوده است .


169


1 ـ قطبي در كتاب الإعلام پس از اشاره به
اين كه عمران در آن زمان از آن چاه فراتر نمي رفته است ، گويد : اما در زمان ما
ـ كه مقصودش اوايل دوران عثماني است ( 1 ) ـ آبادي تا
حدود زيادي به سمت مَعْلات پيش رفته است . ( 2 ) اشاره او
به توسعه آبادي در سمت مَعْلات ، اشاره به آن دارد كه مسجد الرايه با مَعْلات فاصله
داشته است . اگر فرض كنيم كه مسجد الرايه همان است كه برابر بازار است ، بايد گفت
فاصله ميان آن و مَعْلات بسيار اندك است و كمترين آبادي مي توانسته آن را
مستقيم به مَعْلات وصل كند .

اما اگر مسجدي را كه در جودريه است ، مسجد الرايه بدانيم ، سخن قطبي
كاملاً درست مي نمايد ، زيرا مقدار فاصله ميان آنجا و مَعْلات مي تواند
اين جمله قطبي را توجيه نمايد كه عمران به مقدار زيادي به سمت مَعْلات پيش رفته
است .

2 ـ مورّخان مكه مي گويند كه وقتي ابن زبير راهي را گشود كه ما
امروز به آن فلق مي گوييم ، هدفش آن بود تا خانه هايش را در منطقه سويقه
به باغ هايش از اين مسير متصل كند . آنچه مي توان از اين نكته دريافت اين
است كه باغ هاي او چندان از فلق دور نبوده و چنان مي نمايد كه موقعيت آن
در محل بازار يا نزديك آن بوده است ؛ زيرا بازار به جاي باغ هاست و همچنان آثار
آن در حاشيه آن موجود است . بنابراين اگر درست باشد كه باغ هاي او در محل بازار
يا نزديك به آن بود ، بعيد مي نمايد كه خانه هاي مكه تا جايي برابر
باغ ها بوده باشد ، زيرا به طور معمول در شهرها ، باغ هاي هر شهر در نواحي
اطراف آن است . از آن جايي كه روزگار ابن زبير چسبيده به دوران اموي است ، تصور
چنان است كه باغ هاي او در نواحي مكه بوده و آبادي مكه و خانه هاي آن تا
جايي دست كم صد متر پيش از باغ ها بوده است . اين همان چيزي است كه با محل مسجد
موجود در پشت شركت برق امروزي قابل تطبيق است . بنابراين ، آنچه درست تر به نظر
مي رسد اين است كه گفته شود مسجد الرايه و چاه مطعم همان دو جايي هستند كه
برابر شركت برق در جودريه قرار دارند ، جايي كه انتهاي خانه هاي مكه در دوران
اموي بوده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمد بن احمد بن محمد نهروالي مشهور به
قطبي متوفاي سال 990 است . " ج "

2 . الإعلام ، ص 43 .


170


به باور من در سمت شبيكه هم ، آبادي مكه از شبيكه آن سوتر نبوده است ،
زيرا محله الباب پس از اين دوران درست شده كه شرح آن خواهد آمد . در اين زمان مكه
ديوار نداشته است ؛ زيرا آنچه از عبارت تقي الدين فاسي مي فهميم آن است كه
آبادي مكه در اين عهد از ديواري كه از دوران جاهلي نزديك مدّعا مي شناختيم ،
فراتر رفت . سپس آن ديوار منهدم گرديد و مكه بدون سور بود تا آن كه در روزگار قتاده
در سمت مَعْلات ديواري ساخته شد كه از آن سخن خواهيم گفت .

بايد توجه داشت كه مقصود ما از آبادي در مكه در اين دوره ، معنايي كه
از محدوده به صورت معمول به ذهن مي رسد ، نيست ؛ زيرا معروف است كه بسياري از
سكنه ، در مسافات دوردست از اين محدوده سكونت داشتند . شعب عامر در جاهليت مسكوني
بوده است ؛ همين طور حجون و معابده . بنابراين مراد از محدوده ، آبادي متصل است كه به
معناي نفي زندگي در نواحي اطراف ، نزديك يا دور ، نيست .

اصلاحات عمومي

در اين دوران ، ثروت شهر بالا رفت و دليلش هم آن كه بسياري از
خانواده هاي مكي كه به بلاد فتح شده مي رفتند ، بخشش ها و
ثروت هاي فراواني را كه معاويه و جانشينان وي به آنان مي دادند ، به مكه
مي آوردند . طبعاً در مقايسه با زمان عثمان ، فعاليت هاي تجاري بيشتر شده و
كشاورزي هم از آنچه در آن دوران بود ، توسعه يافت . بسياري از اراضي موات آباد گرديد
و در كندن چاه رقابت خاصي پديد آمد و اقطاعات زراعي در طائف و نواحي آن گسترش يافت . نوشته اند كه سليمان بن عبدالملك در زمان خلافتش به طائف آمد . وقتي از كنار
خرمن هاي كشمش مي گذشت تصور كرد اينها حرّه هاي سياه ( 1 ) است .

معاويه به مسأله آب در مكه توجه كرده ، ده چاه در آنجا كند و آبش را
روان ساخت كه ازرقي آنها را نام برده و محلش را نشان داده است . او مي افزايد : وي بر آنها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حرّه منطقه سنگلاخي سياه رنگ اطراف مدينه
است . " ج "


171


حاشيه هايي قرار داد كه عبارت از باغستان هايي بود كه در آنها درخت
خرما و كشت و

زرع بود . از آن جمله چشمه هايي در مَعْلات و حجون و شهداء و
برخي هم در نواحي مكه بود . برخي هم بركه هايي داشتند كه مردم وارد آنها
مي شدند . نيز چشمه اي در پايين مكه بود كه از ميانه وادي از زير زمين
عبور مي كرد و بركه اي داشت كه مردم از آن آب بر مي داشتند . ( 1 )

ابن زبير از آب اين چشمه ها بهره مي برد و خودش هم
چاه هايي كند ( 2 ) و تلاش هاي خوبي در جهت
رشد كشاورزي داشت و باغ هايي از مال خود در نقاطي مانند نقا و سليمانيه در جاي
بازار امروزي تا اطراف معابده ايجاد كرد . ( 3 ) نيز راه
ميان قراره و نقا را گشود ، در حالي كه ميان آن ها تپه هايي بود كه همچنان
آثار تراشيده شدن در آنها باقي است .

ابن زبير همچنين به كار اصلاح ورودي هاي شهر پرداخته ، براي
بازگشايي برخي از خيابان ها اقدام به خراب كردن برخي خانه ها كرد . همچنين
از ثروتمندان مكه خواست كه به احياي اراضي موات موجود در نواحي مكه بپردازند . هدف
وي افزايش حبوبات و سبزيجات براي اهالي بود . مانند همين اقدامات را در طائف نيز
انجام داد به طوري كه طائف در زمان وي به لحاظ كشاورزي به موقعيتي دست يافت كه
سابقه نداشت . همچنين باغستان ها در شمال مكه و جنوب آن گسترش فراوان يافت و
بازارهاي مكه پر از محصولاتي از حبوبات و سبزيجات اطراف آن شده ، شهري و
باديه نشين در ناز و نعمت مي زيستند . او صنعتگراني را كه از مهاجران
اطراف مكه بودند تشويق كرد تا خانه هايي در مكه بسازند . اگر دولت ابن زبير
ادامه يافته و فتنه ها و جنگ ها او را مشغول نكرده بود ، كار مكه رونق
يافته بود . نگاه وي به مكه متفاوت از نگاه كساني بود كه مكه را انباني از گدايان
مي دانستند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 2 ، ص 183 .

2 . همان ، ص 183 .

3 . مقصود مؤلف ، حلقه اي است كه در
مَعْلات قرار دارد كه اكنون تغيير كرده و به ذي طوي در جرول انتقال داده شده
است .


172


اصلاحات اداري

ابن زبير اداره خاصي را در مكه پديد آورد كه مي توان آن را مانند
اداره پليس امروزي دانست . وي كساني از ياران خود را در آنجا گماشته بود تا بر امنيت
عمومي نظارت داشته باشند . كسان ديگري بر بازار نظارت داشتند ، گروهي به كار بريد ـ
نامه رساني ـ مي پرداختند . اينان چهارپايان سريعي داشتند كه مي توانستند
اخبار شهرها و قراي اطراف را به او منتقل كنند .

با بازگشت امويان به مكه ، امير اين شهر شغل حاجبي را ايجاد كرد كه
كارش مراقبت از اموال او در سرزمين هاي فتح شده و نيز گرفتن شكايات و رساندن
به او بود . وي يك نيروي شامي هم در اختيار حاجب گذاشته بود تا در ابطح مراقب اوضاع
باشند ، همچنين كتّابي كه بخشش هاي مردم را ثبت و ضبط مي كردند . نيز
ساختماني ويژه و متعلق به بيت المال در كنار دارالندوه ساخت . برخي از اميران
مكه در اين زمان كساني را به نيابت از خود در امر قضاوت و نماز به كار مي گرفتند ،
چنان كه از ابن عباس و برخي از شاگردان مكتب او در مسائل قضايي استفاده
مي كردند . تا پايان دولت ابن زبير ، سكّه مورد استفاده در معاملات ، همان سكه
عمري بود كه در مدينه ضرب شده و در كنار آن كلمات فارسي بود . اما امويان سكه خاص
خود را در دمشق ضرب كردند كه ميان مردم مكه هم در كنار سكه هاي ديگر رواج
يافت .

در اين دوره ، كار بريد و راه ارتباطي مكه با شام به عنوان مركز خلافت
توسعه يافت . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مؤلف در اينجا اشارتي به راه هاي حج و
مسيرهايي كه قافله ها براي حج مي پيمودند نكرده است . بايد توجه داشت كه
مسأله حج گزاري براي همه مسلمانان از همان عصر رسول
( صلّي الله عليه وآله ) آغاز شد و
بلافاصله پس از رحلت هم به دليل ضرورتي كه ايجاب مي كرد ، در ماه هاي
نزديك به حج ، مردم به سمت مكه حركت مي كردند . طبيعي است كه حركت آنان به دليل
مشكل امنيت ، كارواني بوده و به سرعت بحث قافله هاي حج مطرح شده است . اين كه از
چه زماني اين قافله ها سامان دهي شده ، و آيا تعيين مسيرها با نظر
حكومت ها و دولت ها بوده است يا نه ؟ بايد تحقيق شود . عجالتاً از دوره
اموي چهار مسير مهم وجود داشته است كه بعدها با اندك تغييري همان مسيرها مورد
استفاده قرار گرفته است : راه شامي ، راه مصري ، راه عراقي و راه يمني . توجه داشته
باشيم كه منهاي اشتراك دو راه مصري و شامي ، سه ركن از اركان كعبه به نام هاي
يماني ، عراقي و شامي ناميده شده كه برابر همين سه ناحيه بوده است . اينها چهار مسير
اصلي بوده كه بر اساس آنچه در تواريخ مانده ، توقف گاه ها و شهرهايي كه
حجاج از آنها عبور مي كردند ثبت شده است . در باره راه هاي چهارگانه حج در
اين دوره بنگريد :
مظاهر الاهتمام بالحج ، حجازي حسن علي طراوه ، قاهره ، مكتبة زهراء الشرق ، 1423 ، صص 85 ـ 111 . " ج "


173


اصلاحات در مسجد

معاويه اصلاحاتي در مسجد به عمل آورد ، اما آن را توسعه نداد . وي زماني
كه به حج آمد ، از شام ، يك منبر سه پله اي همراه آورد تا روي آن خطبه بخواند . خلفاي پيشين در وقت خطبه خواندن مقابل كعبه و در حِجر ، ( 1 ) ايستاده خطبه مي خواندند . معاويه همچنين از
بردگان ، خدمه اي براي كعبه معين كرد كه تصوّر مي كنم خواجه بودند . وي از
ديباج و پارچه هاي قِبْطي ، پرده براي كعبه درست كرد . بعد از او يزيد و زبير و
ديگر خلفاي اميه هم به اين كار ادامه دادند . ( 2 )

اما عبدالله بن زبير چندين خانه را خريداري كرده ، سمت شرقي و جنوبي
مسجد را توسعه داد .

ازرقي مي گويد از جمله خانه هايي كه ابن زبير خريداري كرد ،
متعلق به جد وي ازرق بود كه در شرق مسجد قرار داشت و قيمت آن كمتر از چند ده هزار
دينار نبود . مساحت مسجد در اين توسعه به حدود 32400 ذراع و در شكل مربع رسيد . همين
طور رواق هايي هم روي ستون هاي چوبي براي آن ساخته شد . ( 3 )

بناي كعبه

زماني كه برخي از ديوارهاي كعبه در پي آتش سوزيِ زمان محاصره سال 64 آسيب ديد ، ابن زبير دستور داد تا آن را از پايه بردارند و سپس بر اساس جايي كه
ابراهيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 2 ، ص 79 .

2 . همان .

3 . همان ، ج 2 ، ص 55


174


بنا كرده بود ، آن هم بر طبق خبري كه از خاله اش عايشه شنيده بود ،
آن را بنا كرد . مضمون

اين حديث آن بود كه رسول ( صلّي الله
عليه وآله )
فرموده بود : اگر قوم تو تازه مسلمان
نبودند ، كعبه را بر مي داشتم و حجر را داخل آن مي كردم . قوم تو به خاطر
كمبود پول ، آن را از كعبه بيرون انداختند . آنگاه براي آن ، دو درِ شرقي و غربي قرار
مي دادم كه مردم از يكي داخل و از ديگري خارج شوند . همين طور درِ آن را روي
زمين نصب مي كردم . قوم تو آن را بالا برده اند تا هر كس را خواستند اجازه
ورود دهند و هر كس را نخواستند ندهند .
( 1 ) روايتي به اين مضمون در بخاري و مسلم هم آمده است .

ابن زبير بر اساس اين روايت ، شروع به بناي كعبه كرد و كعبه به همين
صورت بود تا آن كه حجاج به حجاز آمد و از عبدالملك اجازه گرفت كعبه را به همان صورت
پيشين كه حِجْر بيرون از آن بود ، بازسازي كند و يك در براي آن بگذارد . عبدالملك
اجازه داد . مورّخان گويند بعدها كه عبدالملك حديث مزبور را شنيد ، گفت : اي كاش به
همان صورتي كه ابن زبير ساخته بود ، آن را باقي مي گذاشتيم ! برخي هم
گفته اند كه مهدي عباسي خواست آن را مثل بناي ابن زبير بسازد . ( 2 ) در اين باره با امام مالك مشورت كرد و او گفت : تصور
مي كنم كعبه بازيچه دست ملوك شود ؛ يكي بر عقيده ابن زبير باشد و ديگري بر
عقيده عبدالملك ، يكي آن را خراب كند و ديگري آن را بسازد ! پس مهدياز تصميم خود
منصرف شد و كاري نكرد . ( 3 )

عبدالملك در سال 75 سقف مسجد را تجديد كرد و در بناي آن از چوب ساج استفاده
كرد . ( 4 ) همين طور دستور داد تا روي آن ستون ها ،
سرستون هاي زرين گذاشته شود . . . . وي به عامل خود خالد بن عبدالله قسري دستور
داد ميان صفا و مروه را چراغ

روشنايي نصب كند . همين طور به او دستور داد تا
چراغي برابر ركن حجر الاسود قرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاءالغرام ، ج 1 ، ص 97 .

2 . همان ، ج 1 ، ص 99 .

3 . همان ، ج 1 ، ص 100 .

4 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 2 ، ص 56 .


175


دهد . او براي اين چراغ عمودي نصب كرد و اين نخستين بار بود كه به طور رسمي
در

مسجد چراغ گذاشته مي شد . تا پيش از آن برخي از همسايگان مسجد روي ديوار
خانه خود چراغ مي گذاشتند تا مردم از نور آنها استفاده كنند . ازرقي در اين
باره از جدش عقبة بن ازرق نقل كرده است كه او روي ديوار خانه اش چراغ گذاشته
بود تا مردمي كه طواف مي كنند ، از نورش استفاده كنند ؛ اين بود تا آن كه خالد
بن عبدالله او را از اين كار منع كرد و خودش چراغي برابر ركن حجر الاسود نصب
كرد . ( 1 )

در سال 80 به روزگار عبدالملك سيل عظيمي به سمت مسجد آمد و ديوار برخي
از خانه هايي را كه محيط به مسجد بود ويران كرد . عبدالله بن سفيان ، در اين
باره گزارشي براي عبدالملك نوشت و او هم پول فراواني فرستاد و دستور داد تا
ديوارهايي از آهك و گل براي خانه هايي كه به مسجد چسبيده هستند بسازد كه مانع
از هجوم سيل و نفوذ آب به داخل مسجد شود .

عبدالملك دستور داد تا مسجد را بازسازي كنند آن گونه كه ديوارها را
ساخت و سقف آن را با چوب ساج بنا كرد و بالاي ستون هاي موجود با طلا مزيّن
گرديد ، به طوري كه روي هر كدام از آنها پنجاه مثقال طلا بود . ( 2 ) اما در مساحت مسجد توسعه اي نداد . ( 3 )

همچنين عبدالملك دو پرده و سايبان از ابريشم و دو قدح شيشه اي به
كعبه اهدا كرد كه داخل آن از سقف آويزان شد . ( 4 )

زماني كه وليد به خلافت رسيد ، كارهاي پدرش را در باره سقف مسجد خراب
كرد و از نو بناي استواري را روي پايه ها و ستون هايي كه از فسيفساء زينت
يافته بود بنا كرد و آن را توسعه داد و داخل آن را با سنگ مرمر فرش كرد . سنگ هاي مرمر را به دستور او از شام و مصر ، با سرعت به مكه منتقل كردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 1 ، ص 193 .

2 . منائح الكرم ، ج 2 ، ص 45 . " ج "

3 . عمارة المسجد ، باسلامه ، ص 16 .

4 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 1 ، ص 147 .


176


همچنين براي مسجد ايوان هايي هم درست كرد . ( 1 ) وي دو هلال و يك تخت از طلا به كعبه اهدا كرد . شيخ حسين
باسلامه در باره ايوان ها مي نويسد : شايد مقصود فاسي از تعبير شرافات يا
ايوان ها همان سراپرده هايي است كه براي نمازگزاران در مسجد درست شده
است .

نخستين ها در مسجد

در اين مسجد نخستين بار از خدمه مسجد الحرام كه از بردگان بودند ، سخن
به ميان آمده اما تصريح به خواجه بودن يا نبودن آنان نشده است . اما معروف آن است كه
يزيد ابن معاويه اوّلين كسي است كه از خواجه ها استفاده كرد و بعيد
نمي نمايد كه از همان ها كساني را به مسجد تقديم كرده باشد .

از جمله مطالبي كه مورّخان نوشته اند اين است كه بردگان در اين
دوره صفوف نمازگزاران را در مسجد مرتب كرده ، از آن مراقبت مي كردند . ( 2 )

از نخستين هاي ديگر ، تشكيل صفوف در اطراف و دورادور كعبه
است . ( 3 ) مردم در ماه رمضان در پشت مقام ابراهيم با
فاصله زياد نماز خوانده و اجازه مي دادند هر كسي مي خواهد طواف كند . اما
در امارت خالد بن عبدالله قسري ، او دستور داد تا امام دقيقاً پشت مقام بايستد و
صفوف هم دور كعبه يعني در همه اطراف آن حلقه بزند . وقتي به او اعتراض شد كه اين
مانع از طواف افراد در اين وقت مي شود وي گفت كه طواف بايد بعد از نمازهاي
مستحبي تراويح باشد . بنابراين نماز آغاز نمي شد مگر بعد از آن كه طواف تمام
شود و بدين ترتيب مردم در يك مرحله نماز مي خواندند و در مرحله ديگر طواف
مي كردند و اين امر زير نظر همان بردگان كه خدمه كعبه بودند صورت
مي گرفت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ عمارة
المسجد ،
ص 23

2 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 2 ، ص 52 .

3 . منائح الكرم ، ج 2 ، ص 31 - 33 سنجاري
مي گويد كه براي نخستين بار حَجّاج اين كار را انجام داد . در باره اختلاف نظر
در اين باره ، ايضاً از نظر فقهي ، به همان منبع بنگريد . " ج "


177


در زمان خالد قسري براي اولين بار در رمضان كسي را روي كوه ابوقبيس گماشتند كه
وقت طلوع فجر فرياد مي زد و مردم را از ادامه خوردن و آشاميدن باز
مي داشت .

نويسنده مرآة الحرمين گويد كه خالد قسري در دوران
حكومتش ، دستور انهدام مناره ها را داد ، زيرا شنيده بود كه برخي از مؤذنين در
بالاي آنها به مغازله مي پردازند .

از ديگر كارهاي خالد آن بود كه وي چاهي را كند كه آب از آن بيرون
مي آمد و تا زمزم مي رسيد . اين آب از لوله هاي سربي مي گذشت ،
سپس در فواره اي ظاهر مي شد و از آن جا در يك حوض سنگي مي ريخت
كه ميان زمزم و ركن و مقام قرار داشت . آنگاه آب مزبور ، از حوض بيرون ريخته داخل يك
مجراي سربي مي شد و از آنجا به بركه اي در بازار در نزديك باب صفا
مي رفت كه مردم از آن وضو مي گرفتند . در آن زمان باب صفا نزديك تر
از امروز به صحن مسجد بود . مورّخان متفقند كه هدف خالد از اين كار آن بود كه با اين
آب به رقابت با آب زمزم بپردازد . ( 1 ) شايد كساني كه
اين نكته را جعل كرده اند ، بر آن بوده اند تا از وي يا بني اميه
انتقام بگيرند ، چرا كه كارهاي خالد در مكه با چنين جرأتي عليه دين هماهنگي ندارد . قبلاً ديديم كه مسعودي نقل كرد كه خالد با شنيدن آن شعري كه كسي از شعرا گفته بود و
مضمونش آن بود كه چقدر موسم و كعبه و حجر خوب است كه با زن ها روبرو
مي شويم ! خشمگين شد و گفت : اما از اين پس ديگر مصادمت و مزاحمتي نخواهد بود ! و
سپس در مطاف مردان را از زنان جدا كرده ، كنار هر ركني ، پاسباني را با شلاق گماشت تا
ناظر اوضاع باشند . ( 2 )

من نمي توانم بپذيرم كسي كه به خاطر خلط ميان زنان و مردان اين
چُنين خشمگين مي شود ، جرأت محاربه با زمزم را پيدا مي كند . اما به هر
روي ، خالد در رفتارهايش بسيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار
مكه
ازرقي ، ج 2 ، ص 85 .

2 . شعر اين است : ( منائح الكرم ، ج 2 ، ص 43 . از الجامع اللطيف ، ص 81 )

يا حبذا الموسم من موعد * * * و حبذا الكعبة من
مشهد

و حبذا اللائي يزاحمننا * * * عند استلام الحجر
الأسود

مانند اين شعر در باره مناره گفته شد و خالد
قسري دستور داد آنها را هم منهدم كنند . بنگريد :
منائح
الكرم ،
ج 2 ، ص 44 . " ج "


178


افراطي و تند بود . شايد همين رفتارها و يا بيزاري برخي نسبت به كارهاي
امويان ، سبب شيوع آن مطالب در باره اش شد .

از جمله شواهد رفتارهاي تند خالد آن است كه وي كسي را نزد عبدالله بن
شيبه فرستاد تا درِ كعبه را در وقتي كه باز كردن آن معمول نبود ، باز كند . زماني كه
وي امتناع كرد ، خالد دستور داد صد ضربه شلاق به او زدند . وي هم نزد سليمان بن
عبدالملك رفته شكايت كرد . سليمان به دايي اش در مكه محمد بن هشام دستور داد تا
همان صد ضربه شلاق را به خالد بزند .


179


دوران اول عباسي

مقدمه : سقوط امويان

در بحث گذشته مان در باره امويان ، به تلاش هايي كه آنان در
استوار ساختن اركان حكومت خود داشتند اشاره كرديم ؛ در اينجا به اجمال به اين نكته
خواهيم پرداخت كه هنوز ستون هاي آن دولت چندان استوار نشده بود كه گرفتار
اختلال شد و اركانش رو به ضعف گذاشت . در واقع ، هنوز سال 100 هجري نگذشته بود كه
بدنه آن دولت رو به ضعف نهاد و همزمان با پايان يافتن سال 132 عمر آن به سر
آمد .

در محدوده بررسي تاريخ مكه و ارتباط آن با تاريخ عمومي جهان اسلام ،
تصور مي كنم بهتر باشد ما به اختصار به مهم ترين عوامل سقوط دولت اموي در
طول اين سال ها و جايگزيني دولت عباسي بر ويرانه آن بپردازيم تا بتوانيم بحث
خود را در باره مكه در پرتو تحولات عمومي جهان اسلام تعقيب كنيم .

بسا بتوان آنچه را در اين باره گفتني است در نكات زير خلاصه كرد :

1 ـ نخستين عامل ، تخم اختلافي بود كه به سبب رقابت بر سر
ولايت عهدي ميان افراد خاندان اموي پاشيده شد و اين كه هر كدام از آنان براي
ضربه زدن به رقيب ، به توطئه عليه ديگري و ياران او از ميان بزرگان و فرماندهان
مشغول شدند .

2 ـ انتشار روح عصبيّت با تمايل برخي از آنان به سمت مضري ها و
گروهي ديگر به يمني ها كه سبب پديد آمدن اختلاف و شقاق و كنيه ها
گرديد .

3 ـ تعصّب عربي گري رايج آنان و تحقير موالي و اهالي شهرهاي ديگر
كه با آنان به


180


مخالفت بر مي خاستند ، چيزي كه سبب برانگيخته شدن روح
شعوبي گري شده ، شعله هاي آن را بر افروخت و زمينه را براي قبول
قيام ها و پيوستن مردم به حركت هاي مخالف ، از خوارج يا شيعه و ديگران
فراهم مي كرد .

4 ـ فرو رفتن بسياري از آنان در اِتراف و توجه به لذائذ دنيوي كه
اختصاص به آنان و اطرافيانشان داشت و همين طور توجهشان به لهو و انتخاب انواع
همنشينان و نديمان كه سبب برانگيختن بسياري از انتقادها عليه آنان در ميان بسياري
از متدينين شهرها مي شد . از يكي از شيوخ بني اميه در باره علت سقوطشان
پرسيدند . او پاسخ داد : ما به لذات خويش مشغول گشتيم و از تفقد كساني كه تفقد آنان
بر ما لازم بود باز مانديم . ( 1 )

عباس به برادرش بشر بن وليد مي گويد : تصوّر مي كنم كه
خداوند اجازه هلاكت شما را داده است . سپس به اين اشعار تمثل جست :

من شما را به پناه بردن به خداوند از دست فتنه هايي كه مانند كوه
بالا مي رود و آنگاه خاموش مي شود ، فرا مي خوانم .

مردمان از سياست شما خسته شدند . پس به ستون هاي دين چسبيدند و به
مخالفت برخاستند .

مردمان روبه صفت را به خود نچسبانيد . اين روبهان وقتي بچسبند ، مشغول
چرا مي شوند .

با دستان خود شكم خويش را ندريد ؛ چرا كه در آنجا حسرتي فراوان است و
جاي جزع و فزع نخواهد بود . ( 2 )

5 ـ توهين به مسلمانان آن هم در عمق وجود و شعور آنان ، كه در جريان
حمله به كعبه توسط منجنيق ، و حلال شمردن مدينه براي لشكر طي سه روز و
به كارگيري سخت ترين و مستبدانه ترين اعمال در جنگ با امام حسين ( عليه السلام ) و كشتن او صورت گرفت . من گرچه با توجه
به تحقيقات خودم ، بعيد مي دانم كه امويان به عمد به كعبه حمله كرده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 194 .

2 . كامل ، ج 4 ، ص 266 .


181


باشند ، اما بايد توجه داشت كه وقتي احساسات عمومي برانگيخته شد مردم ،
به

فلسفه بافي ها و توجيهاتي مانند آنچه من گفتم ، اعتماد
نمي كنند .

از آنچه گذشت ، مي توان چنين نتيجه گرفت كه عوامل مؤثر در سقوط امويان ،
متعدد بود و دولت اموي به ناچار مي بايست به نقطه پايان خود مي رسيد . بنابراين نبايد از فرصت جويي دشمنان براي دست زدن به اقدام عليه آنان شگفت زده
شد .

علويان و خلافت

مهم ترين دشمن امويان ، جماعت علويان بودند كه هيچ گاه از آنچه آن
را حق غصب شده خود در خلافت مي ناميدند ، غافل نشدند . آنان هرگز خون ريخته شده
امام حسين ( عليه السلام ) را فراموش نكردند . اين
جماعت شاهد مهرباني مسلمانان نسبت به خود بودند ، و مي ديدند كه چهره هاي
برجسته و شاخص موضع مخالفت نسبت به امويان داشتند ؛ همه اينها آنان را در موضعشان
تشجيع مي كرد . چنان كه حمايت شيعيانشان در عراق بر يقين آنان مي افزود . علويان در طول خلافت اموي ، هر گاه كه فرصتي پيش مي آمد جلساتي داشتند و به طور
پنهاني امامت خود را به امام ديگري از خود واگذار كردند و وقتي او در مي گذشت ،
ديگري را به جاي او مي گماشتند . در سال 96 سليمان بن عبدالملك بر بخشي از
اسرار آنان واقف گرديد . وي بر ضد امام آنان كه در آن وقت ابوهاشم بن محمد بن حنفيه
بود توطئه كرده او را مسموم كرد . زماني كه ابوهاشم مرگش را نزديك ديد ، در كنارش
محمد بن علي بن عبدالله بن عباس ديد . بسا او را به خاطر اطمينانش ، اهل ديده ، حق خود
در خلافت را به او واگذار كرد . ( 1 )

خلافت عباسيان

بدين ترتيب اين حق از اولاد علي به عموزادگان آنان از اولاد عباس
منتقل گرديد . عباسي ياد شده در حوالي سال يك صد هجري به كار انتشار دعوت در خراسان
پرداخت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفاطميون في
مصر ،
حسن ابراهيم حسن ، 38 . اين مطلبي بود كه عباسيان
تبليغ كردند تا به اين طريق " امامت " مورد ادّعاي ابوهاشم را از خاندان " علي " به
خاندان " عباس " منتقل كنند و از اين طريق مشروعيت كسب كنند . " ج "


182


و پس از آن كساني را به شهرهاي ديگر فرستاد . هنوز سال 128 فرا نرسيده
بود كه دعوت عباسي آماده شد و در اطراف آن كساني از شيعه امام علي ( عليه السلام ) و برخي از متديّنين و نيز كساني از موالي و
شماري از مخالفان سياسي و ناراضياني از توده مردم ، گرد آمدند ، و در حالي كه ابومسلم
خراساني در رأس آن قرار داشت ، توانستند بر خراسان مستولي شده ، پرچم عباسيان را بالا
برند .

از آن به بعد بود كه عباسيان به نبرد ادامه دادند و بر اساس آنچه
تواريخ جزئيات آن را نوشته اند حركت خود را تا سال 132 با فتح دمشق پايان
دادند . بدين ترتيب امويان ساقط گشتند و خلافت به ابوالعباس سفّاح ( م 136 ) نخستين
خليفه عباسي رسيد .

دعوت عباسي در مكه

ابوجعفر منصور برادر سفاح ، براي كار دعوت عباسيان در حجاز فعّال بود و
براي برادرش در مكه و مدينه بيعت مي گرفت . در آن جا هيچ مقاومتي جز از
سوي جماعتي از علويان صورت نگرفت .

ظهور نفس زكيّه در مكه و پنهان شدن او

انديشه مخالفت عباسيان از سوي مردي از چهره هاي برجسته علويان
مكه از بني هاشم با نام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) آغاز شد كه افزون بر علم و شرف ، شهرت
به ورع و زهد هم داشت و ملقّب به نفس زكيّه شده بود .

اين علوي ، در اين شرايط ، قدرتي براي گرفتن حقش در اختيار نداشت و به
همين دليل كاري بيش از مخالفت با بيعت كردن از سوي خود با عباسيان نتوانست انجام
دهد ؛ و پس از آن هم مخفي شد . ( 1 ) به نظر مي رسد
عباسيان تصوّر كردند كه طرد وي مي تواند آنان را از ديگر كارهاي اساسي كه در
اين وقت حساس كه زمان تأسيس دولت بود باز دارد . به همين جهت با وي به نرمي برخورد
كرده ، برخي از عموزادگان را براي گرفتن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البداية و
النهاية ،
ج 10 ، ص 81 .


183


بيعت نزد او فرستادند و خواستند با كمك مالي و مصالحه مسأله را فيصله
دهند . زماني كه در اين كار توفيقي به دست نياوردند ، او را رها كرده و به دنبال
استوار كردن پايه هاي دولت خود در حجاز برآمدند تا وقتي كه توانستند امارت مكه
و مدينه را به طور كامل در اختيار گرفته ، ريشه امويان را بخشكانند . اين در حالي بود
كه از گروهي از ياران نفس زكيه كه از بيعت امتناع كرده و گريخته بودند ، غافل گشتند . آنان همچنين مجرمان سياسي را از زندان امويان رها كردند . يكي از آنان سديف بن
ميمون ، شاعر مكه بود كه بر سفاح وارد شد . در آن لحظه سليمان بن هشام بن عبدالملك
نزد سفاح بود . خليفه او را مورد تفقد قرار داد و وي گفت :

رجالي كه نزد تو هستند ، فريبت ندهند كه زير اين دنده ها بيماري
پنهان شده است .

شمشير را ميانشان بگذار و تازيانه را چندان بالا ببر كه روي اين زمين
يك اموي برجاي نماند . ( 1 )

عمال عباسيان در مكه

زماني كه سفاح به قدرت رسيد ، در همان سال 132 ، مكه را در اختيار عمويش
داود ابن علي بن عبدالله قرار داد . اندكي بعد مدينه و يمن و يمامه را هم به آن
ضميمه كرد . داود به محكم كردن پايه هاي دولت عباسي پرداخت و دستور داد تا برخي
از آثار اموي در مكه را از ميان ببرند . از آن جمله مخزن آبي بود كه خالد بن عبدالله
قسري ميان زمزم و مقام ساخته بود ، و نيز بركه اي كه مردم در نزديكي باب الصفا
از آن وضو مي گرفتند . سپس آب اين بركه را به بركه ديگري كه در سمت ديگري در
نزديك مسجد بود ، منتقل كردند .

اندكي بعد ، سفاح ، داود را عزل كرده ، دايي اش زياد بن عبدالله
حارثي را حاكم مكه ، مدينه و يمن كرد . وي تا سال 136 بر اين مناطق حكومت كرد . در اين
سال عزل شد و به جاي او عباس بن عبدالله بن معبد بن عباس روي كار آمد كه تا مرگ
سفاح در آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كامل ، ج 4 ، ص 333 .


184


حاكم بود .

از جمله كساني كه از سوي سفاح امارت مكه را يافت ، عمر بن عبدالحميد بن
عبدالرحمن بن زيد بن عمر بن خطاب بود .

در سال 136 ابوجعفر منصور به خلافت رسيد ، در حالي كه مكه در دست عباس
بن عبدالله بن معبد بود . بعد از او زياد بن عبدالله حارثي امارت يافت كه پيش از آن
زمان سفاح هم مدتي حاكم اين منطقه بود . امارت وي تا سال 141 به درازا كشيد . پس از
وي مكه را به هيثم بن معاويه سپردند كه تا سال 143 امير بود . با عزل وي سري بن
عبدالله بن حارث بن عباس بن عبدالمطلب حاكم شد و تا سال 145 بر سرير امارت
نشست . ( 1 ) در اين وقت بود كه قيام علويان با رهبري نفس
زكيّه او را وادار به خروج از مكه كرد .

بازگشت نفس زكيه

منصور بر اين باور بود كه نمي بايست در كار نفس زكيه و برادرش
ابراهيم سستي از خود نشان دهد . وي اخباري در باره از سرگيري فعاليّت هاي آنان
داشت . به همين جهت به رباح بن عثمان حاكم خود در مدينه ، دستور داد تا با شدّت با
مردم برخورد كرده و به هيچ علويِ هاشمي در آن جا رحم نكند . او نيز چنين كرد و
با حجازي ها برخورد سختي نمود و بسياري از علويان را به زندان انداخت .

حاكم مدينه ، به تعقيب نفس زكيه و برادرش ابراهيم پرداخت ، اما اثري از
آنان به دست نياورد . نفس زكيه در مدينه پنهان شد ، اما ابراهيم به بصره گريخت تا
مردم آن نواحي را به برادرش دعوت كند . والي چاره اي جز سختگيري بر پدر اين دو
برادر كه در زندان بود نيافت . او سوگند خورد كه تا دستگيري آنان ، پدر را در زندان
نگاه خواهد داشت . اما پدر هم سخت تر از آن بود كه رباح تصور مي كرد . نفس
زكيه به پدر پيغام فرستاد كه حاضر است براي آزادي او خود را در اختيار رباح قرار
دهد ، اما او نپذيرفت ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برخي مورّخان ترتيب واليان مكه را با اندكي
تفاوت آورده اند ، بنگريد :
شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 177 .

2 . البداية و
النهاية ،
ج 10 ، ص 81 .


185


و به وي دستور داد تا كار دعوت را دنبال كنند . او هم چاره اي جز
آشكار كردن انقلاب پيش از رسيدن موعد مقرّر نداشته و قبل از آن كه با برادرش
ابراهيم در بصره براي شروع حركت اتفاق كنند ، با عجله دست به قيام زد .

به محض آغاز قيام ، بيشتر اهالي مدينه در اطراف وي گرد آمدند ؛ چنان كه
امام مالك و ابوحنيفه و كساني از علما كه در طبقه اينان بودند ، از او حمايت كردند . تنها تعداد اندكي تخلّف كرده و به بيعت قبلي خود با منصور وفادار ماندند . امام مالك
در مقابل اين افراد كه استدلال به بيعت خود با منصور مي كردند گفت : شما به
اكراه بيعت كرده ايد و سوگند مُكْرَه ، سوگند نيست . ( 1 ) اينان هم به شورشيان پيوسته ، والي مدينه را بيرون
كردند . پس از آن رهبري انقلاب ، سپاهش را به مكه فرستاده در سال 145 آن جا را
گشود و سري بن عبدالله عامل عباسيان را بيرون راند و به جاي وي حسن بن معاويه از
عموزادگانش از آل علي را به جاي وي گماشت . زبير بن بكار مي گويد كه والي مكه
پدر نفس زكيه و نامش جرير بن معاويه بود . ( 2 ) دامنه
اين انقلاب تا يمن گسترش يافت و آنجا نيز از دست عباسيان درآمد . وقتي خبر به بصره
رسيد ، ابراهيم نيز حركتش را آغاز كرد و آنجا را به تصرّف خود درآورد .

در اين وقت منصور براي ريشه كني اين فتنه ، سپاه عظيمي را به سمت حجاز
فرستاده ، به مدينه حمله كردند و نفس زكيه را در 14 رمضان سال 145 كشتند . پس از آن
به مكه رفت كه علويان هم براي نجات خويش از آنجا گريخته ، مكه را ترك كردند . ( 3 )

منصور سپاهي هم به بصره فرستاده ، جنبش ابراهيم را نيز سركوب كرد . پس
از

آن به تعقيب بقاياي اين حركت در خراسان و سند و يمن و جزيره و بلاد مغرب
و

مصر برآمد و هر چيزي را كه نشاني از حيات علويان در شهرهاي مختلف اسلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البداية و
النهاية ،
ج10 ، ص 84 .

2 . روشن نيست مطلبي كه مؤلّف نقل كرده ، در اصل
چه بوده است . نام پدر نفس زكيه ، عبدالله ( محض ) بن حسن بن حسن بن علي بن
ابي طالب است كه در سال 145 در سن هفتاد سالگي در زندان منصور عباسي در بغداد
در گذشت . بنگريد :
عمدة الطالب ، ص 103 ( چاپ مطبعة الحيدرية ، نجف ) ( ج ) .

3 . البداية
والنهاية ،
ج 10 ، ص 91 .


186


داشت ، از ميان برد . بدين ترتيب بار ديگر حكومت عباسي به رهبري
ابوجعفر منصور

استوار گرديد . ( 1 )

عباسيان در مكه

زماني كه دولت عباسي در مكه استقرار يافت ، سري بن عبدالله ، حاكم پيشين
را دوباره بر آنجا گماشتند ؛ اما در سال 146 عزل شد و جاي او را عبدالصمد بن
عبدالله ، عموي منصور گرفت .

عبدالصمد آگاه بود كه انديشه علوي گري با مرگ نفس زكيه از بين
نرفته است ؛ به همين دليل آماده براي نبرد با اين تفكّر شد . وي شنيد كه سديف بن
ميمون ، شاعر مكي ، يكسره مردم را بر ضد عباسيان دعوت مي كند . وي همو بود كه
زماني هم مردم را بر ضد امويان بر مي انگيخت . عبدالصمد از شعر سديف در هجو
منصور آگاه شد . شعر اين بود :

از روي ستم در كشتار مردم افراط كردي * * * دستت را نگاه دار كه مهدي آن
را خواهد پوشاند

پرچمي حسني حتماً به سوي تو خواهد آمد * * * كه پرخروش است و يك حسني
رهبري آن را خواهد داشت

عبدالصمد خبر آن را براي منصور نوشت و خليفه دستور داد تا طرفداران اين انديشه
را تحت فشار قرار داده و سديف را هم زنده زنده دفن كند كه او هم چنين كرد . ولايت
عبدالصمد تا سال 149 يا 150 به درازا كشيد . ابن ظهيره امارت او را تا سال 157 مي داند . عبدالصمد از عجايب مخلوقات بود . وي با همان دندان هايي كه اولين
بار درآورده بود تا پايان عمر زندگي كرده و فك پايين او يك تكه بود .

محمد بن ابراهيم امام ، والي بعدي مكه بود كه تا سال 158 حكومت كرد . اين همان
سالي است كه منصور در آن ] و در شهر مكه [ درگذشت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ طبري ، ج 9 ، ص 259 .


187


در خلافت مهدي ، امير مكه ، ابراهيم بن مهدي بود كه تا سال 161 ماند . بعد از وي ،
جعفر بن سليمان تا سال 166 حكومت كرد و در اين سال ، بار ديگر محمد بن ابراهيم امام ،
حاكم مكه شد .

در خلافت هادي عباسي ، حاكم مكه عبيدالله بن قثم در سال 166 يا 167 بود .

همه اين واليان از اولاد عباس بوده و بيشتر آنان ، بر طائف و جده و برخي بر مدينه
هم به طور همزمان حكومت مي كردند . ( 1 )

دومين قيام علوي

به رغم فعاليت شديد عباسيان ، ريشه تفكر علوي نخشكيد . سال 169 با حوادث
جديدي كه علويان به راه انداختند آغاز شد . آنان حركت خود را از مدينه آغاز كردند ،
جايي كه در گذشته ، تحت فشار بود و اكنون هم بيشتر . رهبري اين حركت را حسين بن علي
بن حسن بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب بر عهده داشت . وي جز آنچه
مي پوشيد و آن هم پوستيني با لباسي زير آن بود ، چيزي نداشت . يك بار بر مهدي
عباسي وارد شد و او چهارصد هزار دينار به وي داد كه حسين تمامي آن را در بغداد و
كوفه تقسيم كرد . ( 2 )

از شگفتي ها آن كه در طول ربع قرن دو نفر از اولاد امام حسن ( عليه السلام ) رهبري دو قيام را بر عهده داشتند و
وارد اقدامي مخاطره آميز شدند ، در حالي كه جد آنان ، يعني امام حسن ( عليه السلام ) به مسالمت جويي شناخته مي شد . از آن
شگفت تر اين كه اين ماجراجويي در ميان اولاد علي ( عليه
السلام )
ديگر آرام و قرار نگرفته ، به دنبال هر حركت و نهضتي ، حركت ديگري
آغاز مي شد و تا نزديك روزگار ما كه اكنون مشغول نگارش تاريخ آن هستيم ، يكسره
ادامه دارد .

حسين بن علي ، بعد از بيرون راندن حاكم مدينه ، دارالاماره را تصرف
كرده ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 178 .

2 . البدايه
والنهايه ،
ج 10 ، ص 107 .


188


يارانش به زندان هجوم بردند و ياران در بند خود را آزاد كردند . اين
جماعت با وي بيعت كردند و به مدت يازده روز در مدينه ماندند . ( 1 ) گفته اند مهم ترين نكته در قيام وي ، آزاد
كردن بردگان بود آن هم با اين استدلال كه برده شدن آنان شرعي نبوده و منادي او پس
از قيام اعلام كرد ، هر برده اي نزد ما بيايد آزاد است . ( 2 )

واقعه شهدا

اين جماعت به سمت مكه به راه افتادند . سپاه عباسي در محله فخ كه همان
وادي شهدا در راه مكه و با فاصله شش ميلي آن است ، با آنان روبرو شدند . ( 3 ) نبرد در همين نقطه رخ داده ، حسين بن علي در حالي كه
مُحْرم بود ، و سختي و مرارت زيادي كشيد ، كشته شد . يك صد تن از همراهان او هم كشته
شدند . اين واقعه در اواخر سال 169 بود . قبور آنان در آنجا معروف است ؛ چنان كه قبر
رهبر آنان ، در يك بلندي در كنار وادي است . اين واقعه چندان سخت بود كه
گفته اند : بعد از مصيبت كربلا ، حادثه اي شديدتر و فجيع تر از آن
نبود . ( 4 )

بدين ترتيب عباسيان دومين قيام علوي را در ديار فخ دفن كردند ؛ اما اين
ماجرا پيامدهايي داشت كه عباسيان را براي يك دوره طولاني گرفتار كرد . دو نفر از اين
معركه گريختند . يكي از آنان يحيي بن عبدالله و ديگري برادرش ادريس بود . ( 5 ) اولي به بلاد ديلم رفته ، در آنجا ياراني به دست آورده ،
مدعي خلافت شد و با كمك آنان نيرويي پديد آورد كه هارون مجبور به فرستادن يك سپاه
پنجاه هزار نفري براي سركوب آن شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الآداب
السلطانيه ،
ص 173

2 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 179 .

3 . مكه آن زمان از حارة الباب دورتر نبود . به
همين جهت مسافت ميان فخ و مكه شش ميل بود ، اما امروزه با ايجاد خيابان الامراء در
طرف مكه به سمت جرول ، مكه به منطقه شهداء متصل شده است .

4 . مروج
الذهب
، ج 2 ، ص 257 .

5 . ادريس بن عبدالله محض بن حسين مثني ؛ در شرح
دوران فاطمي خواهيم گفت كه جعفر بن محمد ، مؤسس حكومت اشراف در مكه در اواسط قرن
چهارم با اين ادريس در جدش عبدالله بن محض بن مثني به هم
مي رسند .


189


دومي به مغرب رفت و بربرها در اطرافش جمع شدند و دولتي كه بعدها به
دولت ادريسي شهرت يافت ، تأسيس كرد . زماني كه هارون دريافت كه از پس او بر
نمي آيد ، كسي را مأمور كرد تا او را بكشد . ( 1 ) اينها مطالبي است كه مورخان به آن پرداخته اند ، اما در صدد نقل آن مطالب
نيستيم . ( 2 )

بازگشت عباسيان به مكه براي بار سوم

با پيروزي سپاه عباسي در فخ ، دوباره امارت مكه به آنان بازگشت . در طول
خلافت هادي و هارون ، محمد بن عبدالرحمن سفياني و پس از او در دوران هارون ، كساني
امارت يافتند كه ترتيب حكومت آنان چندان روشن نيست . اينان عبارت بودند از : احمد بن
اسماعيل ، عماد بربري ، سليمان بن جعفر ، عباس بن محمد بن ابراهيم امام ، عبيدالله بن
قثم ، علي بن موسي ، فضل بن عباس ، محمد بن عبدالله ، و موسي بن عيسي . ( 3 )

در اين زمان بود كه رشيد ، امين و مأمون را به ولايت عهدي برگزيد
و عهدنامه اي نوشت و داخل كعبه آويزان كرد و از اهالي مكه خواست تا براي اجرا
و تنفيذ آن ، از آن مراقبت كنند و بر ضد كساني باشند كه با آن مخالفت
مي كنند .

واقعه احباش

در اين وقت ، گروهي از حبشي ها در سال 173 يا 183 به جده حمله
كردند .

اهالي جده به مكه گريخته از مردم آنجا درخواست كمك كردند . گروهي از مردم
به حمايت از آنان حركت كردند . حبشي ها كه احساس كردند شكست مي خورند ، به
كشتي هاي خود نشسته گريختند . امير مكه ، يك سپاه دريايي را بسيج كرد تا آنان را
از جده

دور كنند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الإسلام
السياسي
، ج 2 ، ص 120 .

2 . اخبار ادريسيان را بنگريد در : الاستقصاء الأخبار دول المغرب الأقصي ، ج 1 ، ص 67 .

3 . بنگريد : شفاء
الغرام ،
ج 2 ، ص 180 .


190


در خلافت امين ، داود بن عيسي امير مكه بود . وي پسرش سليمان را به
نيابت از خود به مدينه فرستاد . ( 1 )

شماري از مردم مدينه نامه اي مشتمل بر يك قصيده بلند به داود بن
عيسي نوشته

از او خواستند به مدينه بيايد و آنجا را به عنوان مركز حكومت خود
انتخاب كند . يكي از مكي ها ، برابر آن ، قصيده اي سروده مطالب آن را رد كرد
و از فضايل و امتيازات مكه و اين كه آن جا مي بايد مركز باشد ، سخن گفته
است . يك نفر از جده ، قصيده اي

عليه آن دو قصيده سروده به حكميت ميان آنان
پرداخت . اين داستان در برخي از كتاب هاي ادبي به تفصيل آمده است . من نقل آن را
خوش ندانستم ، چون تصورم بر

اين است كه اين گزارش يك داستان جعلي است كه براي
مفاخره ميان دو شهر ساخته شده و صنعت شعري در آنها به كار رفته است . من نيازي به
اين قبيل مفاخره ميان دو شهر ندارم ؛ دو شهري كه در همه عرصه هاي زندگي ،
حتي بدون يك استثنا ، عناصر

مشترك دارند .

نداي خلع امين در مكه

داود حاكم مكه بود كه امين از او خواست عهدنامه ياد شده را كه هارون
الرشيد در كعبه گذاشته و ميثاقي براي ولايت عهد او بود ، براي وي بفرستد . داود از
اين عهدشكني خشمگين شده از مردم مكه خواست جايي اجتماع كنند . وقتي همه گرد آمدند
خطابه اي ارائه كرد و كار امين را در نقض پيمان به آنان يادآور شد . آنان با وي
هم صدا شده خواستار خلع امين شدند . او گفت : شاهد باشيد كه من او را خلع كردم . به نام مأمون با من بيعت كنيد . آنان هم چنين كردند . اين خبر ، مأمون را بسيار مسرور
كرد و زماني كه سپاهيانش بر امين پيروز شدند ، او را همچنان در مقام حاكم حرمين ابقا
كرد كه تا اواخر سال 199 حكومتش ادامه يافت . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بنگريد : شفاء
الغرام ،
ج 2 ، ص 180 .

2 . بنگريد : شفاء
الغرام ،
ج 2 ، ص 182 .


191


سومين قيام علويان به رهبري افطس

مكه مركزيتي براي اين قيام نداشت ، اما دامنه آن به مكه هم رسيد . سري
بن منصور شيباني بادعوت مردم به علويان ، عليهمأمون در عراق قيام كرد . هنوز
عباسيان بر بخشي از

عراق تحت سلطه وي غلبه نكرده بودند كه او سپاهي را به
فرماندهي حسين بن حسن . . . بن علي بن ابي طالب ( 1 ) معروف به افطس در سال 199 به مكه اعزام كرد . زماني كه اين فرمانده علوي به
نواريه ، ( 2 ) جايي در نزديكي مكه رسيد ، داود بن عيسي
عامل عباسيان ، مكه را ترك كرد . او گفت : من جنگ در مكه را درست نمي دانم . افطس
در شامگاه روز ترويه وارد مكه شده ، از آن جا به عرفه رفت و شب را در آنجا
ماند . بسياري از مردم روز را در آنجا بدون امام و خطيب وقوف كرده بودند . افطس سپس
به مزدلفه آمده ، نماز صبح را با مردم خواند و از آنجا به مني و سپس به مكه رفته ،
مدتي در آنجا اقامت كرد ؛ آنگاه عازم جده شد و آنجا را اشغال كرده ، بر اموال مسلّط
گرديد . با فرا رسيدن محرم سال 200 وي دو پرده از ابريشم نازك بر كعبه پوشاند كه يكي
زرد و ديگري سفيد بود . اموال كعبه را هم برداشت و ميان سپاهيانش تقسيم كرد . ( 3 ) بسا نظرش آن بود كه كعبه نيازي به اموال راكد و متراكم
ندارد . سپاهي كه در راه خدا مي جنگد ، بيشتر نيازمند اين قبيل اموال است .

افطس همچنان حاكم مكه بود تا آن كه خبر قتل رهبر اين قيام ،
ابوالسرايا ، به او رسيد . گويا ابوالسرايا دريافته بود كه مردم به خاطر قساوتش ، از
او روي گردان شده اند . به همين جهت پاي يكي از بزرگان علوي يعني محمد بن
جعفر الصادق ( عليه السلام ) را به ميدان كشيد و از او
خواست تا مردم به اسم او بيعت كنند ، اما وي نپذيرفت . افطس از فرزند او كمك گرفت تا
وي بيعت را بپذيرد كه پذيرفت و بدين ترتيب مكه مستقل شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شايد حسن سوم باشد ، زيرا زمان دورتر از آن
است كه حسن مثني مراد باشد . تصور نمي رود نواده امام علي
( عليه السلام ) تا سال 199 زنده مانده
باشد ( عاتق ) .

2 . ازرقي مي گويد : جايي است در وادي بطن
سرف كه ميان تنعيم و وادي فاطمه است .

3 . البداية و
النهاية ،
ج 10 ، ص 240 .


192


قيام محمد ديباج در مكه

محمد بن جعفر الصادق ، پيري از پيران آل ابي طالب بود كه از پدرش
روايت مي كرد . او را به خاطر زيبايي صورتش ، ديباج مي خواندند . علويان او
را به قبول بيعت وادار كرده در ربيع الاول سال 200 با او بيعت شد . چندين ماه وضعيت
چنين بود بدون آن كه او دستي در كارها داشته باشد . در اين مدت پسرش و افطس رشته
امور را در دست داشتند و آنان هم رفتار بسيار بدي با مردم مي كردند . مأمون از
اين امر اطلاع يافته ، سپاه عظيمي را به سوي آنان فرستاد . نبرد سنگيني ميان آن دو
سپاه در بئر ميمون ( 1 ) رخ داد كه سبب بيرون راندن اين
جماعت در جمادي الثانيه سال 200 از مكه شد . ( 2 ) محمد
ديباج به مناطق جُهينه در شمال ينبع گريخت . در آنجا سپاهي گردآورده به مدينه حمله
كرد كه موفقيتي به دست نياورد و براي درخواست امان ، راهي مكه شد .

در اين ميان ، نكته شگفت آن است كه گروهي از علويان عليه مأمون كه خود
به تمايل شديد به علويان شهرت داشت ، ( 3 ) شورش كنند . مأمون با آنان خوش رفتاري كرده ، دخترش ام حبيب را به ازدواج علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) درآورد ( 4 ) و تلاش كرد تا ولايت عهدي پس از خود را به وي بسپارد ؛
چنان كه روي منابر به نام وي خطبه خوانده به نام وي درهم ضرب كرد . وي در سال 201 دستور داد تا لباس سياه را كنار گذاشته و از رنگ سبز كه شعار علويان بود ، ( 5 ) استفاده كنند . همچنين بخشش هاي فراواني در حق آنان
كرد و شماري از بزرگان آنان را در مكه و مدينه مقدّم داشت و چنان نمود كه
مي خواهد به نفع آنان از خلافت كناره گيري كند . با اين حال آنان حاضر به
اطاعت از وي نشده و حاضر به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بئر ميمون در راه مني است .

2 . الآداب
السلطانيه ،
ص 201

3 . برخي اين تمايل را ، صرفاً سياسي و ابزاري
مي دانند و هدف مأمون را جلب مردم خراسان كه شيعه خاندان علوي بودند ، بيان
مي كنند .

4 . البداية
والنهاية
، ج 10 ، ص 249 .

5 . همان ، ص 251


193


فراموش كردن حق خود نسبت به خلافت نشدند .

برخي از مورّخان بر اين باورند كه قيام طرفداران ديباج از آن روي بود كه
مي ديدند مأمون ، از شيعيانِ برادرش موسي بن جعفر ( عليه
السلام )
حمايت مي كند و در واقع ، روابط اين دو گروه از شيعيان گرفتار
اختلاف شده بود . ( 1 )

بازگشت عباسيان براي بار چهارم

پس از شكست ديباج ، در خلافت مأمون ، عيسي بن يزيد جلودي ، فرمانده سپاه
مهاجم عباسي ، به عنوان حاكم مكه تعيين شد . پس از وي يزيد بن حنظله مخزومي به امارت
رسيد . ( 2 )

چهارمين قيام علوي

چيزي نگذشت كه در سال 202 علوي ديگري با نام ابراهيم بن موسي بن جعفر ،
برادر علي بن موسي الرضا ـ كه مأمون زماني او را ولي عهد كرده بود ـ از يمن به مكه
آمده ، آنجا را اشغال كرده ، حاكم آنجا را كشت و به آزار عباسيان پرداخت . اندكي بعد
عباسيان او را بيرون كردند . تقي الدين فاسي از عتيقي روايت كرده است كه ابراهيم پسر
امام كاظم ( عليه السلام ) ، از طرف مأمون ، والي مكه
بود . بدين ترتيب اين را كه او انقلابي بوده نفي كرده و مي گويد كه وي در سال 202 با مردم حج به جاي آورد ، در حالي كه از سوي مأمون حاكم مكه بود . ابن كثير
مي گويد كه در سال 202 ابراهيم بن مهدي عباسي در بغداد شوريده ، مأمون را خلع
كرد و براي خود بيعت گرفت . بعيد نيست كه قيام ابراهيم بن موسي كاظم در مكه به دفاع
از مأمون بوده باشد ؛ زيرا وي ابتدا براي مأمون و پس از آن براي برادرش علي بن موسي
بيعت گرفت . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الإسلام
السياسي
، ج 2 ، ص 120 .

2 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 183 .

3 . بنگريد : البداية والنهاية ، ج 10 ، ص 249 ( آخرين
رخدادهاي سال 202 ) .


194


هارون بن مسيّب و حمدون بن علي بن عيسي ، امارت مكه را از سوي مأمون بر
عهده گرفتند و به احتمال به نيابت ، امارت مي كردند . همچنين صالح بن عباس و سپس
سليمان بن عبدالله در اين زمان ، امير مكه بودند . از واليان ديگر مكه محمد بن سليمان
و نيز حسن بن سهل ، محمد بن هارون و عبيدالله بن حسن بودند ( 1 ) كه بيشترشان علوي بودند .

چنين مي نمايد كه مأمون از گماشتن اين علويان در امارت مكه نگران
نبوده است يا چنين تصور مي كرده است كه آنان تمايل حزبي به عموزادگانشان
ندارند و بدين ترتيب با نصب آنان مي توانسته است بخشي از شيعه را راضي نگاه
دارد . تقي الدين فاسي در شفاء الغرام گويد كه
عبيدالله بن عبدالله بن حسن ] بن جعفر بن حسن بن
حسن [ تا سال 209 امارت داشت ؛ اما دحلان گويد كه
امارت او تا زمان درگذشت مأمون به سال 218 ادامه يافت . ( 2 )

سروري ترك ها

در روزگار معتصم ، امارت مكه در اختيار صالح بن عباس و پس از او اشناس
تركي در سال 226 بود . وي نخستين تركي است كه بر مكه حكومت كرد و به باور من امارت
او شرم آور بود و كسان ديگري به نيابت از او كارها را انجام
مي دادند .

معتصم نخستين عربي است كه بر ترك ها اعتماد كرد و آنان را فراهم
آورد و براي خريد آنان از سمرقند و فرغانه و نواحي آنجا هزينه كرد . وي بر آنان
ديباج و كمربند طلا پوشاند و مناصب دولتي را به آنان وانهاد و به امارت نواحي مختلف
گماشت . او ترك ها را بر فارس ها كه خلفاي عباسي پيشين بر آنان اعتنا
داشتند ، ترجيح داد ، چنان كه بر عرب ها هم كه امويان آنان را بر ديگران مقدم
مي داشتند ، برتري داد . مادر وي يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 154 .

2 . خلاصة الكلام ، ص 9 . وي زماني هم امارت كوفه را از طرف مأمون بر عهده
داشت . بنگريد :
سر السلسلة العلوية ، ص 19 . زمان ديگري مأمون او را به امارت فدك منصوب كرد . المجدي ، ص 84 " ج "


195


ترك بود . ( 1 )

معتصم چندان به اشناس اعتماد كرد كه وقتي اشناس عازم حج شد ، خليفه ،
امارت هر شهري را كه او در آنجا وارد مي شد به او واگذار مي كرد تا به
مكه برسد و بازگردد . به همين جهت ، وقتي وارد مكه شد ، امير آنجا گرديده ، نامش بر
منابر برده شد . اما محمد بن داود بن عيسي از وي در برگزاري حج نيابت كرد .

محمد بن داود تا پايان خلافت معتصم در سال 227 و برخي از سال هاي
خلافت واثق يا همه آن ، همين موقعيت را داشت . ( 2 )

غارت بنوسليم

در سال 230 شماري از بنوسليم به قصد غارت برخي از شهرهاي حجاز ( 3 ) به آن مناطق حمله كرده به تباهي و غارت بازارها
پرداختند و آزارشان به شمار فراواني از مردم رسيد . آنان به راهزني پرداخته و به
سپاه والي مدينه هم حمله كردند . در سال 230 ، واثق سپاهي را به فرماندهي يكي از
ترك ها با نام بغاي كبير به حجاز فرستاد . وي پنجاه نفر آنان را كشت و يك هزار
نفر را كه به شرّ و فساد شهرت داشتند اسير كرده در مدينه زنداني كرد . ( 4 )

بنوسليم به طور معمول نزديك به مدينه ، در حرّه بنوسليم زندگي
مي كردند و طايفه اي از قيس عيلان بودند كه به قدرت و كثرت شهره بودند . به باور من اين نخستين شورش غيرسياسي است كه قبايل بدوي حجاز طي تاريخ دوره اسلامي
دست به آن زدند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بنگريد : تاريخ
الخلفاء ،
جلال الدين سيوطي ، ( تصحيح محمد محيي
الدين عبدالحميد ، قم ، رضي ، 1370ش ) ، صص 334 ـ 335 .

2 . از ترك هاي مشهوري كه معتصم از آنان
كمك گرفت مي توان به افشين ، اشناس ، ايتاخ و وصيف اشاره كرد . بنگريد :
تاريخ طبري ، ج 10 ، ص 307 .

3 . مقصود شهر الجار است كه آن زمان ، حكم جده
امروزي را داشت . بنگريد به كتاب من با نام
معجم معالم
الحجاز
مدخل مربوطه ( عاتق ) .

4 . در باره تعداد كشته شدگان و مجروحان
اختلاف است . بنگريد :
محاضرات خضري ، الدولة العباسية ، ص 249 .


196


و هدفشان چيزي جز فساد و سير كردن شكم گرسنگان نبود .

شگفت نيست كه در همين روزگار ، صولت و شوكت خلفا نزد رعايا شكسته شد ،
چنان كه اندكي پيش از آن ، بخل خلفا در بخشش آغاز شده ، سبب فقر و فاقه
باديه هاي حجاز گرديد . اين فقر ، بي توجهي به سلطان را به همراه داشت و اين خود
منجر به بازي باديه نشينان با امنيت عمومي شد . اين رفتار فسادزا چندان به
درازا كشيد كه به صورت يك عادت درآمد و قبايل حرب در ميان مكه ومدينه و نيز قبايل
ديگري در شرق و جنوب آن ، بر همين پايه رشد يافتند . به همان اندازه كه حجاز از اين
وضعيت آسيب ديد ، حكومت ها نيز ، و اين در طول قرن ها ادامه داشت تا اين
اواخر كه دولت سعودي بر سر كار آمد و دست آنان را كوتاه كرد . اگر آن زمان عباسيان
اين خطر را دريافته بودند و قبايل را به آنچه برايشان سودمند بود سوق داده بودند ،
آنان را از فساد بازداشته ، بي نيازشان كرده بودند و از آنان مردماني مفيد
ساخته بودند .

مورّخان ، پايان خلافت واثق را به سال 232 نقطه تحوّلي مي دانند
كه در آن ، عصر اول و طلايي عباسي به عصر دوم عباسي كه روزگار تجزيه و فتنه هاي
بزرگ است ، تبديل مي شود .


197


مسائل عمومي در عصر عباسي
اول

مسائل سياسي

زماني كه ستاره عباسيان در افق سياست طلوع كرد ، مكه همان وضعيت پيشين
را داشت ، يعني متديّنان در آن عبادت مي كردند و معلمان حلقه هاي درس خود
را داشتند و اهل رفاه ، با تشكيل مجالس عيش در پي كسب لذّات خويش بودند ؛ چيزي كه شرح
آن را در دوره اموي به دست داديم .

اما سياست ، ميدان كوچكي بود كه تنها شماري از بزرگان علوي خود را
درگير آن كردند . زماني كه جنبش عباسي به ايفاي نقش جدي خود در شهرهاي دنياي اسلام
پرداخت و ابوجعفر منصور برادر سفاح در مكه به او دعوت مي كرد ، علويان تلاش
كردند تا اهالي مكه را به نام بيت هاشمي به ميدان بكشند ، اما توفيق چنداني
نيافتند . ( 1 ) به باور من مهم ترين عامل اين خمودي
آن بود كه مردمان مكه در اوج لهو و لعب خود خلافت را فراموش كرده و اهل ورع شهر هم
از روي ورع ، سياست را رها كرده بودند .

در چنين شرايطي كار ابوجعفر منصور سهل و ساده بود . او با اندكي تلاش
توانست اهالي شهر را در مقابل كار انجام شده قرار دهد . آنان به نام عباسيان با او
بيعت كردند و بزرگ هاشمي هاي آن زمان ، يعني نفس زكيه را رها كردند و او خود به
باديه گريخت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شيعيان بر اين باورند كه فرزندان فاطمه
دختر پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) وارثان شرعي جانشيني پيامبرند . عباسيان ، ميراث رسول را از آن جدشان
عباس مي دانند .


198


تا آنجا كه به علوي ها مربوط مي شود ، انصاف چنان است كه
نبايد تلاش هاي قابل ملاحظه علويان را در استوار كردن موقعيت شان فراموش
كنيم . اين نه فقط در مكه بلكه در بسياري از شهرهاي اسلام چنين بود . اما اين
تلاش ها سودي در بر نداشت ، و يا به سخن ديگر ، آنان را به هدف نرساند .

در باره فعاليت هايي كه در مكه صورت گرفت ، مي توان به آنچه
ما در فصل گذشته گفتيم مراجعه كرد . نفس زكيّه در سال 132 از مكه گريخت تا آن كه به
سال 145 فعاليت خود را در مدينه آغاز كرده ، قيامي به نام علويان برپا نمود . توفيق
براي مدتي رفيق او بود ، تا آن كه چندي بعد سپاه عباسي بر او يورش برده با از ميان
بردن موانع ، وي را در همان سال كشتند و علويان و شيعيان هم از گردش پراكنده
گشتند .

بعد از اين ماجرا بود كه عباسيان هشيار شده ، امارت مكه را جز به دست
افرادي از خاندان عباسي نسپردند تا بتوانند از غائله علويان جلوگيري كنند . آنان
همچنين اصرار داشتند تا طائف و جده را هم در بسياري از اوقات ضميمه مكه كنند تا
دايره نفوذ كسي را كه بر مي گزيدند براي تمامي بلادي كه از نظر آنان وضعيت
مشكوك داشت ، گسترش دهند .

اما بايد گفت اين مسأله تأثير چنداني در كار علويان نداشت . ديديم كه
در سال 169 دومين قيام صورت گرفت و پس از آن در سال 199 سومين . جز اين كه آن
تلاش ها ، همگي بي ثمر بود و همراهان آنها جانشان را در اين زندگي بر سر
اهدافشان گذاشتند .

چهارمين بار ، علوي ديگري به نام ابراهيم بن موسي كاظم به سال 202 در
يمن قيام كرده با سپاهش به مكه آمد و آنجا را در روزگار مأمون در اختيار گرفت ؛ اين
در حالي بود كه مأمون بيش از بيشتر خلفاي عباسي به علويان توجه داشت . ( 1 ) اما او هم به مانند ديگر اسلاف خود شكست خورد .

و اين چنين مكه در بيشتر اين دوران كه تاريخ آن را
مي نگاريم ، تاراج شده ، محل تاخت و تاز قيام هايي بود كه رقابت ميان
عباسيان و دشمنانشان از علويان عامل پديد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در آينده باز هم به قيام هاي علوي
اشاره خواهيم داشت .


199


آمدن آنها بود .

اين مسأله سبب شد تا جز در سال هاي محدود ، مكه روي استقرار سياسي
را نبيند . و نتيجه آن اين بود كه اين شهر شاهد فشارها و گراني هايي بود كه در
بيشتر سال هايي كه مصائب اين قيام ها در آن ديده مي شد ، در آنجا
پديد مي آمد .

يك محقق سياسي به راحتي مي فهمد كه مكه به صورت مستقيم زير سلطه
عباسيان بود و كمترين استقلالي نداشت . بهترين شاهد آن اين كه فرزندان بني عباس
در بيشتر سال هاي اين دوره بر آن حكومت مستقيم داشتند . دليل گماشتن اين افراد ،
اِعمال سياست بغداد در تمامي امور داخلي مكه بود . اين رويه در اين دوره شگفت نيست ؛
زيرا مسلمانان اين زمان ، چيزي از استقلال اقليمي يا وطن گرايي
نمي شناختند . اين زمان خليفه ، قبله تمامي سرزمين هاي اسلامي منهاي
شورشيان يا مدعيان خلافت از غير عباسيان بود .

اين نظريه اي بود كه در دوره امويان و پيش از آن ميراث آگاهي
فارسيان بود . فارسي ها ، انديشه الهي بودن حكومت مقدس را مطرح كردند و
مي توان همان مضمون را در اين سخن ابوجعفر منصور ديد كه مي گويد : إنّما أنا سُلطانُ الله في أرضِه . آنان بر اين باور بودند كه
سلطنت شان را از خدا گرفته اند نه از مردم . اين برخلاف باوري بود كه
حاكمانِ دوره خلفاي نخستين داشتند . ( 1 )

توجه خلفا به مكه

بايد بر اين نكته تأكيد بورزيم كه خلفاي عباسي به رغم قيام هايي
كه در اين شهر بر ضد آنان صورت مي گرفت ، توجه خاصي به مكه داشتند . شايد ميان
مردم عادي با رهبران علويِ اين شورش ها تفاوت مي گذاشتند . شايد هم از روي
مداراي با مردم در برابر دشواري هايي كه در اين شهر برايشان پديد
مي آوردند ، اين ملاطفت را با مردم مي كردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الإسلام
السياسي
، ج 2 ، ص 221 .


200


مكه در اين زمان از برخي از خلفا كه براي حج به آن جا مي آمدند ،
استقبال كرد .

منصور چهار بار طي سال هاي 140 ، 144 ، 147 ، و 152 حج به جاي
آورد . اين منهاي حجّي بود كه پيش از خلافتش در سال 136 انجام داد . زماني كه در سال 158 براي بار ششم به حج مي آمد ، پيش از آن كه به مكه برسد ، در بئر ميمون ،
چندين كيلومتر مانده به مكه و در نزديكي مني ، درگذشت . ( 1 )

مهدي عباسي در سال 160 و 164 حج به جاي آورد . اما هارون بيش از هر
خليفه اي حج به جاي آورد . او 9 بار طي سال هاي 170 ، 173 ، 174 ، 175 ، 177 ، 179 ، 181 ، 186 ، 188 حج به جاي آورد . هارون براي حج سال 173 از بغداد مُحْرم شد . در
سال 179 هم فاصله مني و عرفات و تمام مشاهد را پياده رفت . در همين سال ، ابتدا در
رمضان عمره انجام داد ، سپس به مدينه رفت و تا ايام حج ماند و حج گزارد . وي آخرين
خليفه اي است كه از بغداد به حج آمد . ( 2 ) نيز
نوشته اند كه او تنها خليفه اي است كه براي وي يخ به مكه آوردند . ( 3 )

در يكي از سفرهاي حجِ هارون ، مسعي را براي سعي او خلوت كردند و او
مشغول سعي بود . در اين وقت عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز بن عمر بن خطاب كه مشغول
سعي بود ، فرياد زد : اي هارون ! هارون گفت : لبيك يا عم . عبدالله گفت : از صفا بالا
برو . او رفت . در اين وقت عبدالله گفت : بدان كه هر كدام از اين بندگان تنها به خاطر
خودش محاسبه مي شود ، اما از تو در باره همه آنان محاسبه خواهي شد . هارون گريه
زيادي كرد . سپس به او گفت : چيز ديگري هم به تو بگويم : اگر مردي در مال خودش بد
تصرّف كند ، مالش را از دست تصرّف او خارج مي كنند ، اما واي بر تو كه در اموال
مسلمانان اسراف مي كني و بد تصرّف مي كني ! و فرداي قيامت نزد خداوند در
آن باره محاسبه خواهي شد . در اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 125 .

2 . همان .

3 . به نظرم اين يخ طبيعي بوده است كه در
سرزمين هاي سردسير با وسايل ساختگي آنها را نگهداري مي كنند و اينان
توانسته بودند يخ را با وسايلي كه در اختيار داشتند ، نگهداري كنند و در بيشتر
ماه هاي سال به نقاط دوردست ببرند .


201


وقت گريه هارون بيشتر شد . سپاهش خواستند او را دور كنند ، اما هارون
مانع شد . ( 1 )

خلفا هر كدام به قدر توجّهشان به حرمين به حُجّاج بذل و بخشش
مي كردند . مهديدر سال 160 سي ميليون درهم و سيصد هزار دينار كه از مصر به او
رسيده بود و دويست هزار دينار كه يمن برايش رسيده بود و هزار دست لباس بخشش كرد . بخشش هاي رشيد در مكه ، در يكي از سال هايي كه به حج آمد ، به 5/1 ميليون
دينار رسيد . ( 2 )

يك مورخ محقق با ديدن اين ارقام بلند بالا ، نمي تواند توجهش را
ازاين نكته دور نگاه دارد كه نتيجه اين همه كمك هاي گسترده چه شد ؟ در حالي كه
اگر اين قبيل بذل و بخشش صرف كارهاي توليدي شده بود ، آثار آن در توليد ثروت در اين
بلاد تا به امروز برجاي مانده و اين بلاد به گونه اي ديگر درآمده بود ، آنچنان
كه نيازي به صدقه و بخشش نداشت . اما خلفا با اين قبيل بخشش ها از بيت المال ،
تنها در فكر جذب قلوب مردم و راضي كردن بزرگان آن بودند . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الإعلام
بأعلام بيت الله الحرام ،
ص 147 .

2 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 367 ( اين ارجاع از چاپ ايمن فؤاد سيد ، قاهره ، 1999 ) .

3 . احمد سباعي ، مؤلف كتاب حاضر ، بارها از
كمك هاي مالي كه به مردم مكه و به طور كلي حجاز در طول قرون صورت گرفته انتقاد
كرده است . انتقاد وي همين است كه اين كمك ها سبب شده است تا اين مردم تحركي
نداشته و چشمشان به دست ديگران باشد . عقيده وي اين است كه اگر خلفا و امرا به جاي
اين كمك ها ، تلاش مي كردند تا اين منطقه به لحاظ اقتصادي خودكفا شود بهتر
بود . به اعتقاد وي ، اين كمك ها سبب شده بود تا شماري ديگر نيز از نقاط مختلف
جهان اسلام به مكه آيند و اين شهر به صورت پايگاهي براي گدايان درآيد . محمدعلي فهيم
بيومي ، نويسنده كتاب
مخصصات الحرمين الشريفين في مصر
أبان العصر العثماني
انتقاد سباعي را وارد ندانسته است . اولاً آن كه حتي اگر اين ايراد درست باشد ، اين كوتاهي خود مردم مكه است . ثانياً آن
كه اين منطقه به قدري خشك و لم يزرع بود كه اساساً امكان نداشت بدون اين
كمك ها روزگار خود را سپري كند . بنگريد :
مخصصات
الحرمين الشريفين في مصر
( قاهره ، دارالقاهره للكتاب ، 2001 ) ، صص 37 ـ 38 . « ج »


| شناسه مطلب: 77149