بخش 9
راه حج پیدایش مطوّفین مکه در روزگار عثمانی مکه در روزگار عثمانی عثمانی ها و مکه سلیم و مکه مَحْمل رومی ابونمی دوم کشتن یک شیعه ایرانی در مکه حمله پرتغالی ها به جدّه مَحْمل یمنی حسن بن ابی نمی ابوطالب بن حسن امارت ادریس بن حسن امارت محسن بن حسین یک اقدام ظالمانه احمد بن عبدالمطلب قتلِ شیخ مرشدی ، قشاشی و بدوی امارت مسعود بن ادریس تحریم قهوه امارت عبدالله بن حسن بن ابی نمی امارت محمد بن عبدالله خاندان های برکات ، عبدالله و زید واقعه جلالیه امارت نامی بن عبدالمطلب امارت دوم شریف زید بن محسن وبای اسبی ممانعت از آمدن حجاج ایرانی شیخ محجوب امارت سعد بن زید ظهور یک مهدی ایرانی
|
404 |
|
راه حج
همان طور كه گذشت در اواخر روزگار ايوبيان مسير حج از قصير و عيذاب به
سمت عقبه تغيير كرد . ( 1 ) اما چيزي نگذشت كه آن راه در
سال 660 دوباره اهميت خود را به دست آورد ، به طوري كه ملك ظاهر بيبرس بندقداري ،
قافله حج را از آن راه فرستاد و همراهشان پرده كعبه و كليدي را كه براي آن ساخته
بود ، ارسال كرد .
در اين وقت ، چراكسه بر اساس همانچه در روزگار ايوبيان بود ، به تنظيم
امور مربوط به اين راه مشغول شدند . نخستين كسي كه رفت و آمد در اين مسير را منظم
كرد ، يكي از امراي مصري با نام جمال الدين بود . پدر او در سال 809 امير محمل مصري
بود و پسر ، مشغول مرتب كردن كارهاي قافله در وقت رسيدن به عجره ( 2 ) ، ايستگاهي پيش از سوئز ، شد . در آنجا دستور داد تا اسامي
بزرگان و سران حجاج نوشته شده و محل آنان در قافله معين گردد . به علاوه طليعه قافله
هم معلوم شده ، در كنار آن دسته اي از سپاه همراه آن شدند و اموال هم در ميانه
قافله قرار داده شد . ( 3 )
راه ميان سوئز وعقبه بسيار دشوار بود وشتران درميان رمل ها
فرو مسافران جز با شاخص هايي از سنگ كه در طول راه ساخته شده بود تا آنان را
راهنمايي كند ، راه رانمي يافتند . حجاج در اين مسير از كمي آب
درمضيقه بودند . طول اين مسيرحوالي سيصد
1 . بندر فعلي در اردن در خليجي به همين نام ( عاتق ) .
2 . شايد عجرود . ايستگاهي مشهور ميان سوئز و
قاهره .
3 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
405 |
|
كيلومتر بود كه قافله محمل كه سريع ترين قوافل بود آن را در طول
ده روز طي مي كرد .
قافله ها از عقبه بالا رفته در شهر به استراحت مي پرداختند . اينجا يكي
از توقفگاه هاي اصلي حجاج مصري در دوره مورد بحث ما بود . شماري از سپاهيان
مصري هم در قلعه آنجا براي تأمين امنيت راه حجاج حضور داشتند .
حجاج سوريه ( در واقع فلسطين و لبنان يعني سوريه ساحلي ) در محل عقبه به حجاج مصري
مي پيوستند . در واقع قافله سوري ها از غزّه به اينجا مي آمد و در
اينجا به حجاج مصري مي پيوست . سپس از آن جا به سمت ايله از قراي قديمي كه
از ميان رفته و به جاي آن عقبه ساخته شده ، مي رسيدند .
پس از آن قافله هاي حجاج در كمتر از نصف ماه به شهر « الوجه »
مي رسيدند . در اين شهر حاكمي از سوي چراكسه حضور داشت . نيز يك قاضي بود كه
كارهاي شرعي را به انجام مي رساند و سپاهي كه براي تأمين امنيت بود و بازاري
كه انواع اجناس از شمال و جنوب و غرب به آنجا آمده ، در آن عرضه مي شد . ( 1 )
از پس از الوجه ، راه به دو مسير شرقي و جنوبي تقسيم مي شد . راه
شرق به سمت عُلا و سمت جنوب به طرف ينبع و مدينه منوّره منتهي مي شد . بدين
ترتيب يك قافله سريع السير اين مسير را تقريباً در طول يك ماه و نيم تا مدينه يا
مكه طي مي كرد .
راه هاي ديگري هم وجود داشت كه قافله هاي شام و قدس از
آن ها عبور مي كردند . مهم ترين آنها راه عريش و عُلا بود . اين راهي
بود كه محمل شامي از دمشق از آنجا مي گذشت و زمان آن كمتر از چهل روز
نبود . ( 2 )
اين راه ها به دليل عبور قافله هاي حج تا سال 1301 آباد
بود . از اين زمان مسير حجاج مصري از طريق سوئز و با كشتي بادي ـ و پيش از استفاده
از كشتي هاي بخار كه شرحش خواهد آمد ـ بود . ( 3 )
1 . إفادة
الأنام ، خطي .
2 . همان .
3 . فصل سوم كتاب مخصصات الحرمين الشريفين في مصر ( قاهره ،
2001 ) اختصاص به شرح مسير قافلة الحاج المصريه دارد كه پيش از شروع در بحث مسير ،
ابتدا از جشن ها و مراسمي كه در وقت حركت محمل و زمان بازگشت در مصر و مسير و
حجاز برپا مي شده سخن گفته و پس از آن مسير قافله حج مصري را پيش و پس از عصر
عثماني مورد بحث قرار داده است . بحث سوم اين بخش در باره حراست از قافله حج مصري و
بحث چهارم در باره اصلاحاتي است كه در مسير حج صورت گرفته است .
|
406 |
|
پيدايش مطوّفين
به نظر مي رسد به دليل آن كه چراكسه عربي نمي دانستند و در
عين حال تمايل به انجام اعمال با ابهت تمام و شكوه فراوان داشتند ، ترجيح
مي دادند اعتماد بر كساني كنند كه به آنان كمك و خدمت كرده ، به مشاعر حج
آگاهشان كند و دعاها را براي آنان بخواند ( 1 ) و اين ،
عامل پيدايش كار مُطوّفي در مكه بود .
در منابع آمده است كه سلطان قايتباي در سال 884 براي انجام فريضه حج
به مكه آمد . بايد دانست كه از ميان سلاطين چركس كسي جز او حج نگزارد . در آن وقت ،
قاضي ابراهيم بن ظهيره براي طواف دادن او پيش قدم شده ، دعاها را به او تلقين
مي كرد . مورّخان در حدّي كه من از تواريخ مكه خوانده ام ، پيش از اين
قاضي ، از كار مطوّفي ياد نكرده اند .
از جمله مطالبي كه قاضي در باره روايتش از حج قايتباي آورده آن است كه
در آن وقت امير مكه كسي را به نيابت از خود براي استقبال از قايتباي به منطقه حوراء
ـ نزديك املجِ ينبع ( 2 ) ـ فرستاده ، در آنجا
سفره اي عربي براي سلطان پهن كردند كه در آن انواع حلواهاي عربي بود . سلطان كه
از آن شگفت زده شده بود ، از نام آن پرسيد . به او گفته شد ، نامش « كُل و اشْكُر »
« بخور و شكر كن » است . ( 3 )
اين حكايت نشان از توجه آنان به سفره ها و ترتيب دادن
انواع آنها در اين دوره دارد و نام گذاري ، آن هم به نامي كه گفته شد ، منعكس
كننده عواطف و احساسات
1 . الإعلام ، قطبي ، در حاشيه خلاصة الكلام ، ص 158 .
2 . آثار باقي مانده آن از ام لج در سمت
شمال هست و چنين مي نمايد كه ام لج روي ويرانه هاي الحوراء بنا شده
است ، شايد اين نام ، مربوط به بندر حوراء و قريه اي كه در كنار آن قرار داشته ،
بوده است .
3 . الإعلام ، قطبي ، ص 153 ؛ شرح تفصيلي اين
سفر را ايضا بنگريد در : منائح الكرم ، ج 3 ، صص 86 ـ 93 . « ج »
|
407 |
|
ديني آنهاست .
قطبي ( 1 ) پس از آن كه از چگونگي استقبال
قايتباي و مشاركت علما و بزرگان مكه در آن سخن گفته است ، مي نويسد : زماني كه
سلطان به سمت بيروني باب السلام رسيد ، پاي اسب او به عتبه در ، گير كرده ، اسب جهشي
كرد و عمامه سلطان بر زمين افتاد . ابن فهد در اين باره مي نويسد : ( 2 ) اين نوعي تأديب الهي بود كه به سلطان تفهيم كرد كه
مي بايد از اسب پياده شده و مُحْرم و مكشوف الرأس وارد مسجد شد . سپس
مي گويد : وي در طول اقامت خود ، صدقات زيادي داد و چندان اموال بخشش كرد كه
سابقه نداشت .
از قصّه هاي لطيف مربوط به حج قايتباي آن است كه شيخ محب الدين
طبريِ مكي ، امام حرم ، در ميان مستقبلين او در خارج از مكه حضور نداشت . برخي از
حسودان نزد سلطان بر ضد او سخن چيني كردند . سلطان نيز وي را سرزنش كرد . اما امام
حرم پاسخ داد : من در بهترين بقعه ، يعني مسجد الحرام از شما استقبال كردم . قايتباي
خوشحال شد . پس از آن سلطان شنيد كه وي چيزي براي امامت حرم به عنوان وظيفه
نمي گيرد ؛ به همين جهت گفت : من ماهانه صد دينار براي امامت تو قرار
مي دهم . اما طبري گفت : امامت من براي خداست و چيزي در ازاي آن نمي گيرم .
چيزي نگذشت كه بدون آن كه سلطان به وي اذن برخاستن بدهد ، برخاست و در حال رفتن گفت :
السلام عليكم . باز كساني در اين باره سلطان را بر ضد وي تحريض كردند و گفتند :
مقصودش آيه ( سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ
لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِين ) ( سوره قصص ، آيه
55 ) بود . سلطان هيچ تحت تأثير قرار نگرفت و گفت : من در نخستين ملاقات ، شير نيرومندي
را برابر خودم حس كردم . زماني كه سلطان به مصر بازگشت ، دستور داد تا شيخ به عنوان
رئيس و شيخ حرم و مفتي و صاحب مقام تدريس و حِسْبه تعيين شود . زماني كه فرستاده
سلطان به مكه رسيد و خواست فرامين را به او تسليم كند ، به او گفتند : شيخ ، نزد يكي
از نانوايي هاي آخر خيابان آرد برده تا برايش نان بپزد . فرستاده شگفت زده
شد و كنار خانه شيخ منتظر ماند تا بيايد ، آن گاه فرامين را
1 . الإعلام ، قطبي ، در حاشيه خلاصة الكلام ، ص 158 .
2 . إتحاف
الوري ، ج 4 ، ص 646 .
|
408 |
|
تسليم او كرد . شيخ دو قرص نان به وي داد . فرستاده از اين اقدام
شگفت زده شد و گفت : براي مثل چنين فرمان هايي دست كم هزار مي دهند .
شيخ اوراق را به او برگرداند و گفت : اينها را براي سلطانت ببر ، من به آنها نيازي
ندارم . ( 1 )
1 . تاج تواريخ
البشر ، خطي .
|
409 |
|
مكه در روزگار عثماني
ترك ها قبايل كوچ نشيني بودند كه سرزمين شان حدّ فاصل
شمال چين تا درياي سياه و از سيبري به سمت هند و ايران بود ، جايي كه امروزه آن را
تركستان مي ناميم . از مشهورترين طوايف ترك در روزگار عباسيان در ماوراء النهر ،
سغد ، فرغانه ، اشروسنه ، و اهل شاش ( تاشكند امروزي ) بودند .
اسلام در پي فتح بخارا و سمرقند در دوره اموي به آنان رسيد . سپاه
اسلام با آنان نبرد كرد و سپس در ازاي پرداخت پول با آنان مصالحه نمود .
در دوره عباسيان ، شماري از اين قبايل به مرور به سمت غرب آسيا حركت
كردند . برخي از آنان به شهرهاي اسلامي رسيدند و خليفه عباسي آنان را براي حفاظت از
خود استخدام كرد . وي اوّلين كسي بود كه آنان را به كار گرفت و پس از وي ديگر خلفاي
عباسي به استخدام آنان در سپاه پرداختند . آنان با نشان دادن لياقت و كفايت ، از ديگر
سپاهيان ممتاز بودند . مهاجراني گريخته از تنگناها و سختي هاي ابعاد مختلف
زندگي كه در محيط تازه اي كه به آن هجرت كرده اند ، خود را در مسيري
متفاوت مي يابند ، و از خودگذشتگي مي كنند ، آن چنان كه اين مسأله به
صورت يك عادت اصيل در ميان آنان در مي آيد و از اين جهت آنان را در اين از
خودگذشتگي ، ممتاز مي سازد . ما در روزگار خود برخي از مغربي ها را ديديم
كه به استانبول مهاجرات كرده ، برخي از سلاطين از آنان به عنوان محافظان خود استفاده
كردند و اينان نيز در خدمت گزاري فاني مي شوند . همچنان كه برخي از
مهاجران افريقاي جنوبي كار حراست از اشراف مكه را عهده دار
|
410 |
|
بودند و برخي برده بودند و اخلاص كامل به سرور خويش داشتند و در حفاظت
از آنان فاني بودند .
همين روحيه ، سبب شد تا ترك ها در سپاه مسلمانان به مناصب عالي
دست يابند و گروه هايي مثل سلاجقه بتوانند بر مقدّرات خلافت عباسي در بغداد
مسلّط شوند ، چنان كه برخي ديگر توانستند ، دولت هايي در نقاط مختلف دنياي
اسلام تأسيس كنند كه از آن جمله مماليك ترك و چركس در مصر و عثماني ها در
آناتولي و سپس در سرزمين روم بودند .
ترك هاي بني عثمان وابسته به برخي از اين قبايل بودند و در
جايي نزديك به آناتولي اقامت داشتند . در اين وقت با سپاهي از ترك هاي سلجوقي
روبه رو شدند كه از مصاف با تاتارهاي مغولي گريخته بودند . اينان پيش قدم
شده براي ياري سلاجقه وارد ميدان شدند . در همين اوضاع بود كه كفّه ترازو به نفع
آنان بالا گرفت و سلطان سلجوقي به پاس خدمات آنان ، منطقه اي را در آناتولي به
اِقطاع به رئيس آنان ارطغرل واگذار كرد تا امارتي در آنجا برپا كند .
عثمان فرزند ارطغرل به تدريج محدوده حكومتي خود را افزايش داد و به
سال 699 اعلام استقلال كرد . جانشينان عثمان ، سلاطيني بودند كه
سرزمين هايي را فتح كردند و مشهورترين آنان بايزيد فرزند مراد ( 791 ) بود كه
توانست بخشي از هيبت و قدرت مسلمانان را ، به خصوص بعد از پيروزي اش بر سپاهيان
متحد صليبي در جريان جنگ نيكولي ، باز گرداند ، به طوري كه اعراب و دولت هاي
اسلاميِ وقت ، پيروزي او را پيروزي خود تلقي كرده ، آن را موفقيت تازه اي براي
اسلام برشمردند . حتي مماليك چركسي مصر با شنيدن خبر پيروزي هاي وي جشن گرفتند
و خليفه عباسي كه از طرف مماليك در قاهره بود به او تهنيت گفت و لقب سلطان الروم را
به او داد .
زماني كه تيمور لنگ بر سلطان بايزيد يورش برد و او را در سال 804 اسير
كرد ، عثماني ها دريافتند كه مماليك چركس در اين كار به تيمور كمك
كرده اند . آنان از فرصت استفاده كرده برخي از سرزمين هاي بايزيد را به
متصرّفات خود افزودند . عثماني ها اين را به عنوان يك كينه در خود نگاه
داشتند .
|
411 |
|
مدتي بعد ، عثماني ها توانستند از اين مخصمه درآمده ، بار ديگر جهاد خويش
را
آغاز كنند . محمد دوم فاتح قسطنطنيه ، فتوحات خود را بسيار گسترش داد . پس از وي
بايزيد فرزند محمد ، و سپس سليم كسي كه توانست مماليك را نابود كند و سپاهش را به
سرزمين آنان كشانده و انتقام پدرانش را از آنان بگيرد و مصر را در اواخر سال 922
تصرّف كرده ، كار مماليك را خاتمه دهد ، سلاطين بعدي بودند .
وي در مصر ديداري با خليفه وقت عباسي المتوكل علي الله داشت كه زير چتر حمايت
چراكسه بود و از خلافت جز اسمي نداشت . از او خواست تا به نفع وي از خلافت كنار برود
و او چنين كرد . بدين ترتيب سليم اوّلين خليفه عثماني است كه ملقّب به اميرالمؤمنين
شد . ( 1 )
عثماني ها و مكه
به طور معمول چنين مي نمايد كه ارتباط عثماني ها با مكه از
پس از سقوط مصر و تسلط عثماني ها بر آن در سال 922 برقرار شد ؛ اما واقعيت آن
است كه عثماني ها از يك
1 . برخي اين ادعاي منابعِ متأخرِ عثماني را كه
مدّعي هستند عنوان خلافت از طرف متوكّل عباسي به سلطان سليم داده شده رد
كرده اند . شاهد آنان اين است كه ابن اياس ، مورّخ مصري در آن وقت ، هيچ
اشاره اي به اين رخداد نكرده است . اين افراد بر اين باورند كه مفهوم خلافت در
معناي مقدس آن بيشتر در اين اواخر و هنگامي كه دولت عثماني رو به ضعف رفت براي
سلاطين اخير عثماني به كار رفت ، تا حمايت ساير مسلمانان را جذب كند . در اين تعبير ،
به فعاليت هاي سلطان عبدالحميد دوم اشاره مي شود . ضمن اين كه
مي توان پذيرفت كه عثمانيان در بيشتر دوران خود بيش از آن كه از عنوان خلافت
بهره برند از عنوان سلطان استفاده مي كردند ، بايد توجه داشت كه اشاراتي در باب
انتقال عنوان خلافت از سوي متوكل عباسي به سليم در برخي از منابع ديده مي شود
از جمله اين عبارت كه در باره سليم است : « . . . آنگاه كه وارد قلعه شدند ، حضرت فاتح
ممالك العرب ، قدم جلالت توأم ، به تختگاه حضرت يوسف ( عليه السلام ) نهاده ، بر تخت خلافت آن
حضرت ، بالسّعادة و بالميمنه ، جلوس فرمودند و در حضور تمام علما و سادات و اعيان و
اشراف مصر كه قبل از وقت ، احضار گرديده بودند ، المتوكّل علي الله خليفه شانزدهم
عباسي علي العاده حقوق خلافت را به حضرت خداوندگار فراغت كرده ، بيعت نمود و
بالتبعيّه سايرين هم دست بيعت بوسيده ، علي مراتبهم خلعت پوشيدند و نايل انعام و
اكرام گرديدند . » بنگريد : انقلاب الإسلام بين الخواص و
العوام ؛ محمد عارف ( به كوشش رسول جعفريان ، قم ، دليل ما )
ص 211 . « ج »
|
412 |
|
قرن پيش از آن با مكه در ارتباط بودند . مورّخان نوشته اند كه
سلطان محمد اوّل ، بخشي از
اموال خود را وقف فقراي حرمين كرد . ( 1 ) اين سلطان يك قرن پيش از تاريخ فتح مصر مي زيست .
فرزند او مراد دوم در سال 824 براي فقراي حرمين ، ( 2 )
سهمي از اموال اختصاصي خود را به صورت سالانه و در حد 3500 دينار معين كرد و سالانه
مي فرستاد . همين طور محمد دوم فاتح قسطنطنيه كه حدود هفتاد سال پيش از سليم
مي زيست ، خود را متعهد به پرداخت هدايايي به فقراي مكه كرده بود . همچنين سلطان
بايزيد پدر سليم ، در همان سالي كه حكومت عثماني را به دست گرفت ، حج گزارد و ارتباط
و پيوند خود را با امير وقت مكه محمد بركات پدر شريف بركات استوار كرد . چنان كه
ارتباط خود را با علماي برجسته و بزرگان شهر استوار كرده ، هدايايي تقديم آنان نمود
و اموال زيادي را ميان فقراي آن شهر توزيع كرد . ( 3 )
خطيبِ وقت مكه شيخ محيي الدين عبدالقادر در بلاد روم با سلطان بايزيد ديدار كرد و
سلطان صله هاي فراواني به او داد . همين طور شاعر مكه شهاب الدين بن حسين
عليف به ديدار او آمد و جوايزي گرفت . او قصيده رائيه خود را كه در ستايش بايزيد
بود ، به وي تقديم كرد :
او بدر كامل است كه هميشه نورش كامل است ، در حالي كه ماه در بيشتر
ايام ماه ، نورش ناقص است .
او باران است ، اما باران گاه نمي بارد ، در حالي كه او در هميشه
روزگار مي بارد .
او شمشير است ، اما شمشير گاه كُند مي شود ، در حالي كه او يكسره و
براي هميشه بُرنده است .
من مرواريد كلامم را در ستايش افراد نگاه مي دارم ، جز براي تو اي
پادشاه دوران !
بايزيد در مقابل ، هزار سكه طلا به او داد و علاوه ، دستور داد تا هر
سال صد دينار براي او فرستاده شود و پس از وي به فرزندانش هم بدهند . ( 4 )
1 . منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 221 . وي در ص 229 مي افزايد كه به
اين پول ، « صدقه روميه » مي گفتند . « ج »
2 . الإعلام ، قطبي ، در حاشيه خلاصة الكلام ، ص 173 .
3 . همان ، ص 177 . نيز بنگريد : منائح الكرم ، ج 2 ، ص 229 .
4 . الإعلام ، قطبي ، در حاشيه خلاصة الكلام ، ص 177 و بعد از
آن .
|
413 |
|
بنابراين ، ارتباط عثماني ها با مكه بسيار قديمي بود و به اسلاف
سلاطين عثماني بر مي گشت ، آن هم زماني كه هنوز قسطنطنيه را فتح نكرده و در
بورسا بودند . آنان بعد از فتح قسطنطنيه ، پايتخت خود را به آنجا منتقل كردند . همان
زمان ـ يعني از يك قرن پيش از فتح مصر ـ عثماني ها اهل خير و نيكي در حق مكيان
بودند .
سليم و مكه
بحث ما در باره شريف مكه ، به شريف بركات خاتمه يافت و اين كه پس از
تسلط بر آن شهر ، فرزندش ابونمي را هم در اداره امور شريك خود گردانيد .
هنوز هلال 923 آغاز نشده بود كه اخبار فتوحات عثماني به مكه رسيد . به دنبال آن ،
تفصيل خبر مربوط به سقوط چراكسه در مصر و استقرار دولت عثماني در آنجا به مكه واصل
شد . اندكي بعد نماينده دولت عثماني به مكه رسيد و شريف را در امارتش بر مكه تأييد
كرد ، مشروط بر آن كه بپذيرد براي خليفه جديد عثماني دعا كند . بركات چاره اي جز
موافقت نداشت و نيز اين كه فرزندش ابونمي را به نيابت از خود نزد سلطان سليم به مصر
بفرستد تا پيوندش را با دولت جديد استوار كند .
دحلان مي نويسد : ( 1 ) سپاه عثماني در زندان
مماليك چركس ، شماري از اهل مكه را يافتند كه به خاطر دشمني با بركات در آنجا به سر
مي بردند و آنان ايشان را آزاد كردند . ( 2 ) سپس
مي افزايد : عثماني ها سپاهي را براي حمله به مكه آماده كردند كه قاضي مكه
صلاح الدين بن ظهيره آنان را از اين كار باز داشت . وي كه خود يكي از زندانيان بود ،
خواست تا تفصيل آنچه را در داخل خاندان امارت در مكه كه همين اشراف بودند ، بود به
بركات بنويسد ؛ و اين كه او باورش اين است كه بركات در ايجاد روابط حسنه با
عثماني ها مخالفتي نخواهد داشت . عثماني ها اين پيشنهاد را پذيرفتند . قاضي
همچنين براي امير
نوشته بود تا فرزندش ابونمي را به نمايندگي خود به مصر بفرستد
كه بركات اين فكر را
1 . خلاصة
الكلام ، ص 50 .
2 . منائح الكرم ، ج 3 ، ص 227 ؛ الاعلام ، نهروالي ، ص 284 ( با تفاوت ) . « ج »
|
414 |
|
پسنديد و فرزندش را به مصر فرستاد . سلطان هم با احترام فراوان با او
برخورد كرده مقدمش را گرامي داشت و امارت او و پدرش را بر مكه تجديد كرد و نصف
واردات مكه و جده را در آن سالِ 923 براي آنان قرار داد . ( 1 ) بركات هم زان پس ، براي خليفه عثماني دعا كرد و چيزي
نگذشت كه تعبير « اميرالمؤمنين » و « خادم الحرمين الشريفين » هم در خطبه براي خليفه
جديد عثماني افزوده شد .
سلطان سليم ، امور حرمين را مورد توجه قرار داده ، هدايايي براي مكه و
اعيان از اشراف معين كرد و پولي هم براي توزيع ميان فقرا اختصاص داد و مقرّر كرد تا
مقدار زيادي گندم به صورت مرتب و سالانه به مكه فرستاده شود . اين اولين مقرّري از
اين دست بود كه به صورت منظّم و در قالب كمك فرستاده مي شد كه البته بايد
موارد نامنظمي را كه پيش از آن وجود داشت استثنا كرد . ( 2 )
سنجاري در منائح الكرم گفته است كه غلاّت
صدقه پس از سلطان سليم رو به فزوني گذاشت ، به طوري كه معاش مكيان را از اين سال تا
سال آينده تأمين مي كرد . ( 3 )
مَحْمل رومي
سلطان سليم در كنار محمل مصري ، يك محمل رومي ترتيب داد كه سالانه به
مكه مي رفت و پرده كعبه را هم كه از اموال اختصاصي او تهيه مي شد ، به مكه
مي برد . ( 4 )
بركات همچنان امير مكه بود و از فرزندش ابونمي در كار اداره مكه بهره
مي برد تا آن كه به سال 932 در حالي كه هفتاد سال داشت ، درگذشت .
جنازه او را پيش از دفن هفت بار دور كعبه طواف دادند . مدت امارت او به استقلال يا
اشتراك با فرزندش 53 سال بود . ( 5 )
1 . منائح الكرم ، ج 3 ، ص 227 ؛ الاعلام ، نهروالي ، ص 284 ( با تفاوت ) . « ج »
2 . الإعلام ، قطبي ، در حاشيه خلاصة الكلام ، ص 191 ؛ منائح الكرم ، ج 3 ، ص 236 .
3 . بنگريد : منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 230 .
4 . منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 227 .
5 . تاريخ مكه ،
اتحاف فضلاء الزمن ، ج 1 ، ص 405 . در آنجا آمده است كه وي
شب چهارشنبه 14 ذي قعده سال 931 درگذشت و تا اين زمان به استقلال و شراكت 54
سال حكومت كرده بود . « ج »
|
415 |
|
ابونمي دوم
با درگذشت بركات ، امارت به فرزند بزرگ و شريك قبلي او محمد ابونمي دوم
رسيد كه اين زمان بيست سال داشت .
مورّخان اين ابونمي را از سران اشراف بني بركات مي دانند ، چنان
كه وي را زعيم و رهبري مي دانند كه ميان خاندان هاي مختلف اشراف
كم مانند است . در كنار اين امر ، وي به نظام نامه اي شهرت دارد كه از
وي شناخته شده است و گويند كه در آن ديه هر مردي از اشراف را چهار برابر غير اشراف
قرار داده بود . من تلاش كردم نسخه اي از آن را بيابم اما نتوانستم ، جز آن كه
اخيراً يك متن تأييد شده توسط برخي از اشراف از نوادگان ابونمي را يافتم كه در
روزگار يحيي بن سرور در سال 1237 تنظيم شده بود و اين متن همان طور كه مورّخان
مي گويند منقول از سندي است كه به شريف مسعود بن سعيد از چهره هاي برجسته
از آباءشان تعلق داشته است . بعيد نيست كه مقصود از آباء همان ابونمي يا فرزندان او
باشد .
بر اساس تصويري كه از اين وثيقه برجاي مانده ، محتواي آن در باره تعيين
مناسباتي است ميان فرزندان ابونمي و جرايم تعيين شده در باره تجاوز يكي بر ديگري يا
بر كسي كه از غير آنان به يكي از آنان پناه برده باشد ، يا كسي كه پيرو آنان بوده و
از ايشان محسوب است . غالب اين جرايم ، تعيين غرامت از اسب و شتر و برده بوده و مستند
آن چيزي جز عادات به ارث رسيده از پدران نيست ، آن هم در قالب و صورتي كه امروزه
معنا و مفهومي ندارد . ابونمي امارت مكه را ميان فرزندانش موروثي كرد ، چنان كه پياپي ،
آن را به ارث مي بردند . امتياز او هم به درايت و استقامتي بود كه در كار حكومت
داشت و اعراب و اهالي به شدّت از او حساب مي بردند . چنان كه حُجّاج و
مجاوران در مكه هم حرمتش را حفظ مي كردند و صاحب منصبان عثماني هم منزلت او را
مي شناختند و عقل او را در از ميان بردن فتنه ها و پايين نگاه داشتن
قيمت ها تأييد مي كردند . طي سال هاي طولانيِ حكومت وي ، مكه در آرامش
كامل به سر مي برد و هيچ گونه هيجان و آشوب بيهوده اي
|
416 |
|
در آن رخ نداد . ( 1 )
ابونمي در امارت ، از فرزند بزرگش شريف حسن كمك گرفت و اين پس از آن
بود كه در سال 947 در اين باره حكم سلطاني هم گرفت ، به طوري كه خطيب بر روي منبر ،
ابتدا براي عثماني ها و سپس براي ابونمي و پس از آن براي فرزندش حسن دعا
مي كرد . وي از فرزند ديگرش احمد هم كمك گرفت ، اما وي در حيات پدرش
درگذشت . ( 2 )
كشتن يك شيعه ايراني در مكه ( 3 )
در 18 شوال سال 945 يك بحث علمي ميان يك عالم ايراني با نام حسين
استرآبادي با ملاعارف و شيخ ابوالمعين سمرقندي در مدرسه كلبرجيه در مجاورت باب صفا
رخ داد . استرآبادي گفت كه آيه ] ان الله لايحب
الخائنين [ در شأن عمر نازل شده است . و افزود : از ميان
هفتاد و دو فرقه ، تنها شيعه فرقه ناجيه است . بحث بالا گرفت . وي را به منزل قاضي
رومي افندي مصلح الدين مصطفي حنفي بردند . او گفت : من گفتم آيه ] علم الله أنكم كنتم تختانون . . . فالان باشروهن [ در موضوع روزه زنان ، در باره عمر نازل شده است . اما آنان
شهادت دادند كه آيه نخست را گفت . مخالفان ، قاضي را متهم كردند كه رشوه خواهد گرفت و
او را آزاد خواهد كرد . سروصدا بالا گرفت . فرمانده محمد بن عقبه او را گرفته بيرون
آورد ، اما از ترس اعتراضات ، آن عجمي را رها كرد . برخي از روميان با خنجر به او زدند
و وي افتاد . در اين وقت ، عامه ، استرآبادي را نزديك خانه قاضي سنگسار كردند . قاضي
براي حفظ جانش ، درِ خانه اش را بست . مردم جنازه آن مرد را آتش زده و سوزاندند
به طوري كه در آن شب آتش تا شب ادامه داشت . گفته اند كه قاضي مالكي تاجي بن
يعقوب گفت تا آتش را خاموش كرده ، جنازه آن مرد را بردارند و كفن كنند و او را در
شبيكه دفن كردند . عقلا ، جرأت عامه در اين كار آن هم در
1 . بنگريد : تاريخ
مكه ، اتحاف فضلاء الزمن ، ج 2 ، ص 560 .
2 . اشراف ، آل منديل و آل حراز را به اين احمد
منسوب مي كنند . بنگريد : خلاصة الكلام ،
ص 52 .
3 . اين عنوان و مطالب ذيل آن از مترجم است ( ج )
|
417 |
|
خانه قاضي را نپسنديدند . مقتول صاحب بچه اي كوچك و كنيزي بود .
اينان با گروهي از شيعه بودند كه روز عيد با سنيان حاضر نشدند و روز بعد را عيد
گرفتند . ( 1 )
حمله پرتغالي ها به جدّه
حملات فرنگي ها به سواحل عربي از زمان چراكسه آغاز و به مرور بر
شدّت آن افزوده شد . در اين حملات آنان توانستند به جدّه برسند ، جايي كه حسن كردي از
سوي چراكسه ، آنجا را ديوار كشيده بود . در اوايل سال 948 بود كه پرتغالي ها در
مرسي كه معروف به ابوالدوائر بود ، در نزديكي جدّه توقف كردند . نيروهاي آنان عبارت
از 85 كشتي پر از مردان مسلح بود . ابونمي مصمم شد تا با آنان روبرو شود . به دنبال
آن از طرف وي در بازارها و نيز ميان قبايل ، نداي جهاد داده شد و مجاهدان از باديه
به سوي وي شتافتند . او نيز سلاح در اختيار آنان گذاشت و با سپاه بزرگي به سمت جدّه
حركت كرد . آنان در برابر دشمنِ متجاوزِ غارتي ايستادند و با نيروي سلاح مانع از
ورود آنان به ساحلشان شدند . ابونمي خود در صفوف نخست مدافعان بود و در حالي كه زره
نظامي پوشيده و مسلح بود ، پيشاپيش مجاهدان حركت مي كرد . ( 2 )
دحلان قصه اي از بزرگواري و عظمت ابونمي نقل مي كند كه جالب
است . يك نفر ترك از واليان از سوي خليفه مأموريت يافت به مصر رفته از آنجا هدايايي
براي ابونمي ببرد . زماني كه هدايا را داد ، از برخوردي كه با او شد راضي نبود . اين
را در خود نگاه داشت تا آن كه ترك ها وي را در سال 958 به اميري حج منصوب
كردند . وي از فرصت استفاده كرده به ايجاد آشوب در سپاه ابونمي پرداخت و سقوط او را
در ايام موسم اعلام كرد . در اين وقت در مني ميان نيروهاي او و ابونمي درگيري پيش
آمد .
اين آشوب سبب شد تا باديه نشينان سوء استفاده كرده به حجاج يورش
بردند و مردم در ترديد مانده ، از بسياري از مناسك خود باز ماندند . ابونمي كه
مي دانست رها
1 . نيل
المني ، ( جارالله بن العز بن نجم بن فهد مكي ، مؤسسة
الفرقان ، ، 1420 ) ج 2 ، ص 763 ـ 764
2 . خلاصة الكلام ،
ص 52 ؛ و بنگريد : منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 300 .
|
418 |
|
كردن اين غوغاگران براي حمله به حُجّاج تا چه اندازه خطرناك است ، حركت
كرده
شماري را مجروح كرد و نيروي محمود پاشا را هم شكست داد و از مكه بيرون
راند . زماني كه محمود پاشا به تركيه برگشت ، خليفه ، نامه اي به ابونمي نوشته ،
از آنچه رخ داد عذرخواهي كرد و گفت كه محمود پاشا به خاطر اين رفتار مؤاخذه شده
است . ( 1 )
حكومت ابونمي تا سال 974 به درازا كشيد . در اين وقت كه وي پير شده بود
به نفع فرزندش حسن از امارت كناره گرفت . او اين مطلب را براي سلطان عثماني نوشت و
آنان نيز حسن را تأييد كردند .
از آن پس ابونمي زندگي اش را وقف عبادت و علم كرد تا آن كه در
نهم ] يا دهم [ محرّم
الحرام سال 992 در حالي كه بيش از هشتاد سال داشت ، درگذشت ، ( 2 ) در حالي كه در وادي آبار در جنوب مكه در جايي معتكف شده
بود . جنازه او را به مكه آورده دفن كردند . ( 3 ) محدوده
حكومت او در ساير مناطق حجاز هم از خيبر تا حلي و از آن جا تا نواحي نجد
امتداد داشت . ( 4 )
مَحْمل يمني
در دوران ابونمي ، يمني ها هم محملي براي خود درست كرده ، حجاج خود
را سالانه همراه آن محمل مي فرستادند و هدايايي هم همراهش مي كردند . اين
كار را مصطفي پاشا نشار ، والي عثماني ها در يمن باب كرد . ( 5 )
1 . خلاصة الكلام ، ص 53 .
2 . در النور
السافر ، ( ص 339 ) سال درگذشت وي 990 آمده است .
« ج »
3 . منائح
الكرم ، ج 3 ، صص 372 ـ 373 .
4 . همان . در الرحلة اليمانية از شريف شرف بركاتي ، ( ص
136 ) آمده است : ابونمي به مدت شصت سال حكومت كرد . او از سال 932 حكومت را به دست
گرفت . در شفاء الغرام هم
آمده است : سلطان سليم ( در متن عربي به خطا : سليمان ) در سال 923 او را شريك پدرش
بركات قرار داد و در سال 992 در گذشت . در واقع ، امارت او به شراكت و استقلال ، همان
طور كه بركاتي گفته است ، شصت سال بود .
5 . منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 346 - 349 . سال ارسال محمل يمني 963 است .
« ج »
|
419 |
|
حسن بن ابي نمي
با كناره گيري ابونمي ، حسن در امارت مكه استقلال يافت و با درايت
و قدرت به حلّ و فصل امور مشغول گشت . او در كفايت چيزي از پدر كم نداشت ، جز آن كه
تسامح و عدالت خواهي او بيشتر بود . وي تلاش كرد تا از زياده طلبي اشراف و
روش هايي كه در اين باره پدرش باب كرده بود بكاهد ، اما صاحبان امتيازات به
مرور ايام بر اين روش ها عادت كرده بودند و اين را حق طبيعي خود
مي دانستند تا از ديگران ممتاز باشند . به همين دليل ، تلاش هاي او در اين
باره ناكام ماند . عثماني ها هم در اين دوره ، مصلحت خويش را در اين
مي ديدند تا در سياست داخلي مكه مداخله اي نكنند و به همين مقدار كه نام
و فرمانشان در تأييد امير مكه بر منابر خوانده شود ، بسنده نمايند .
حسن بن ابي نمي نخستين كسي بود كه در اسناد ، اين عبارت را
مي نوشت : « يجري علي الوجه الشرعي والقانون المحرّر
المرعي » . بعد از وي امراي مكه به اين روش ادامه دادند . همين طور در انتهاي
گزارش ها اين را مي نوشت : « يجاب علي سؤاله زاد الله
في نواله » ( 1 ) كه اين دلالت بر سلامت نفس و
پاكي روح او بود . او پايين « اِنهاء » ها تنها مهرش را مي زد و روي اقارير اسمش
را مي نوشت ، اما مهر نمي زد . ( 2 ) وي
خانه اي با نام « السعاده » درست كرد كه برابر خانه ام هاني و باب اجياد
بود كه در توسعه جديد مسجد در جنوب غربي آن ، داخل در مسجد شد . ( 3 ) فرزندان برادرش ثقبه هم خانه اي به نام « الهناء »
در همسايگي « السعاده » در سمت جنوب بنا كردند . بعدها خانه السعاده محل سكونت زيد و
بركات دو تيره از اولاد ابونمي شد كه شرح آن خواهد آمد .
در روزگار حسن ، به سال 996 كليد كعبه كه آن زمان سدانت آن با
عبدالواحد شيبيبود ، مفقود شد . از اين واقعه ، ضجّه اي برخاست و درهاي مسجد را
بسته به تفتيش مردم پرداختند ، اما آن را نيافتند . اين كليد ، آب طلا رويش بود . سپس
آن را با يك فرد عجمي
1 . إفادة
الأنام ، خطي .
2 . منائح
الكرم ، ج 3 ، صص 378 ـ 379 .
3 . در باره اين خانه بنگريد : منائح الكرم ، ج 3 ، ص 432 .
|
420 |
|
همراه با اموال دزدي ديگر در يمن يافتند و كليد را به مكه باز
گرداندند . ( 1 )
حسن فردي بسيار سريع الانتقال و زيرك بود . يكبار طنابي را يافت كه
دزدي در محلي كه دزدي كرده بود ، از خود برجاي گذاشته بود . وي با زيركي دريافت كه او
بايد عطّار باشد . در اين باره به جستجو پرداخت تا او را شناخت . يكبار هم يك شامي و
مصري در باره شتري با يكديگر اختلاف كردند . وي دستور داد شتر را ذبح كردند . پس از
آن ملاحظه كرده ديد مخ شتر معقود و درهم بسته است . حكم كرد كه شتر از آن شامي است و
مصري را به پرداخت غرامت محكوم كرد . او گفت : شامي ها به شترهاي خود ماش
مي دهند و اين سبب معقود شدن مخ آنان مي شود . اما مصري ها باقلا به
شتران خود مي دهند كه سبب سفتي گوشت آنها مي شود . يكبار هم عصايي را در
جايي كه مالي دزديده شده بود يافت و از شكل آن دريافت كه مربوط به فلان قبيله است .
سپس گروهي از آنان را جمع كرد و به جستجوي صاحب عصا مشغول گشت تا او را شناخت . ( 2 ) به اين ترتيب او توانست تا هر تازهوارد فتنه گري
را بترساند و به اين ترتيب امور مكه را به بهترين صورت انتظام داده امنيت را برقرار
كند . در دوران حسن بن ابي نمي بر شمار حجاج افزوده شد . همچنان كه عدّه زيادي
به مكه كوچ كرده ، در آنجا مجاور شدند و به اين ترتيب شمار ساكنان شهر چندين برابر
شد . پيش از آن ، قاعده بر اين بود كه پس ايام حج ، منادي ندا مي داد : اهل شام به
شام بروند و اهل يمن به يمن . اما وقتي حسن به امارت رسيد ، اين قاعده را بر انداخت و
همين امر سبب افزايش مجاوران شد . ( 3 )
افزون بر اين ، حسن ، فردي بخشنده بود و مؤلفان و شاعران را پشتيباني و تشويق
مي كرد ، چنان كه گاه جوايز او از هزار هم مي گذشت . اين رويه در مكه با
آرامش براي مدتي نزديك به هفده سال تمام ادامه يافت ، آن گونه كه روش
عدالت گرايانه او شامل
تمامي آن نواحي شد و امنيت در همه شهر و
باديه ها حاكم گشت ، به طوري كه قافله ها با
1 . منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 455 .
2 . خلاصة الكلام ، ص 57 .
3 . همان .
|
421 |
|
اموال تجّار به اين سوي و آن سوي مي رفتند و نياز به حراست
چنداني نداشتند . اين در حالي بود كه پيش از آن مورد حمله مفسدان و غارتگران بود .
حسن بر اساس عادت اشراف از فرزند بزرگش كمك گرفت . وقتي او مرد ، از فرزند ديگرش
ابوطالب كمك گرفت و او را با تأييد عثماني شريك در كارها كرد . ( 1 ) غازي ( 2 ) از برخي از
حكايات ظريف اين حكايت را نقل كرده است كه زماني شيخ عبدالرزاق شيبي از وي اجازه
سفر به هند خواست . او بيت طغرايي را خواند كه گويد :
چرا تو بر آني تا در موج هاي دريا فرو روي ؟ براي تو همين آب ته
ليوان هم كافي است .
شيبي با شعري از قصيده اي خود را جواب داد : من تنها بخششي
مي خواهم تا با كمك آن ، نياز كساني را كه در سمت من هستند برآورده سازم .
حسن سخن او را بسيار نيكو شمرده از آن خوشش آمد و هزار دينار به وي
داد .
در سال 967 شريف حسن با سپاهي كه شمار آن پنجاه هزار نفر بود ، به سوي
نجدرفته به محاصره برخي از نواحي پرداخت . وي مدتي طولاني در آنجا ماند و به كشتن
شماري افراد و غارت اموال آنان پرداخت و چندين نفر از رؤساي آن را اسير و سپس
زنداني كرد . آنان براي يك سال زنداني بودند و پس از آن كه مبالغي پرداخته حسن را
راضي نمودند ، آنان را آزاد كرد . او محمد بن فضل را امير آنان كرد . ( 3 )
شريف حسن ، عبدالرحمن بن عبدالله بن عتيق حضرمي را به عنوان وزير خود
معين كرد . ( 4 ) او در انجام كارهاي خلاف ،
ظالمانه ترين رفتار را داشت ( 5 ) و اين به شهرت
خوب امير لطمه بسيار زد .
1 . إفادة
الأنام ، خطي .
2 . همان .
3 . همان ؛ عنوان
المجد في تاريخ نجد ، ج 1 ، ص 32 .
4 . من در مطالعات خود به مورد وزارت پيش از
اين دوره برنخورده ام . بسا اين از ابتكارات حسن باشد .
5 . در باره ابن عتيق و كارهاي ظالمانه وي
بنگريد : منائح الكرم ، ج 3 ،
صص 435 ـ 443 . در آنجا قصيده اي در شش صفحه در شرح قبايح و مظالم ابن عتيق
آمده است . « ج »
|
422 |
|
ابن عتيق توانست امير را فريب داده ، چنان موقعيت خود را نزد وي استوار
كند كه به او اطمينان كرده ، از اين طريق بر امور تسلط يابد و هر كاري كه
مي خواهد انجام دهد . شريف حسن هيچ نوع شكايتي را در باره وي
نمي پذيرفت و فرامين او را نقض نمي كرد .
در باره وي گفته اند كه به تصرّف اموال مردگان از اهالي و حجاج
مي پرداخت و وراث آنان را از ارث محروم مي كرد . او اين كار را با انجام
حيله هاي شرعي و با استفاده از برخي از كارگزاران دستگاه قضايي انجام
مي داد و آنان نيز نمي توانستند با وي مخالفت كنند . او براي همين مقصود ،
مهرهاي برخي از قاضيان مكه و نواب آنان را كه درگذشته بودند ، نگاه داشته بود . زماني
كه يكي از ثروتمندان مكه مي مرد ، دعواي خود را داير بر بدهي آن ميت مطرح
مي كرد ، بدهي اي كه تقريباً تمام اموال آن ميت را در بر مي گرفت .
سپس يكي از كتّاب محكمه را بر آن مي داشت متني براي اين كار بنويسد و آن را با
مهرهايي كه از پيش داشت و به نام قاضيان سابق بود ، مهر مي كرد . سپس از
عبدالرحمن محالبي ـ كه بسا از كاتبان محكمه بود ـ مي خواست تا به خط همان قاضي
نامش را زير مهر بنويسد . سپس كساني را وادار مي كرد تا به عنوان شهود امضا
كنند كه طبق معمول دايي هاي او علي بن جارالله و عبدالقادر بن جارالله بودند .
سپس با عبارت رسمي « تأملت هذه الحجّة فوجدتها مسدّدة »
آن را تأييد مي كرد . آن وقت محمد بن عبدالمعطي طبريو عموزاده اش صلاح
الدين بن ابي السعادات طبري و احمد بن عبدالله حنبلي آن را شهادت
مي دادند . بدين ترتيب يك حجّت شرعي به دست مي آورد كه به كمك آن
مي توانست بر اموال متوفّا تسلّط يابد . برخي از مردم اين حجّت را
مي خواندند و اسلوب فريبكارانه آن را مي شناختند ، اما از اعتراض عاجز
بودند . ( 1 )
يك بار ابن عتيق از يكي از روميان كه نامش خضر افندي بود خواست تا
شهادت زوري در ادعاي او براي غصب يك خانه بدهد . خضر افندي كه مردي صالح بود
نپذيرفت . ابن عتيق كينه او را به دل گرفت تا آن كه زماني توانست در مجلس امير بر ضد
وي توطئه كرده او را قانع كند كه وي بر ضد حكومت امير فعاليت مي كند . ابن عتيق
به امير
1 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
423 |
|
گفت كه او به امراي رومي در باره او نامه نوشته و در اين نامه امير را به ظلم و
ستم متهم
كرده است . سپس به امير توصيه كرد تا او را از آن سرزمين دور كند و آن
قدر در اين باره اصرار كرد تا موافقت امير را گرفت .
سپس به سرعت حكم را به اجرا گذاشت و به او مهلت نداد تا كار املاكش را تصفيه
كند . هنوز از مكه دور نشده بود كه اموال وي را تصرّف كرد و بهترين ها را براي
خود برداشت و اين بعد از آني بود كه وسائل متعلق به او را در مزايده آشكار به فروش
گذاشت . وقتي اين خبر به خضر افندي رسيد ، همانجا سكته كرده مرد . ( 1 )
چنين است كه گاه روزگار مي كوشد به شهرت مردي كه منصب امارت مكه ،
چنان حاكمي را در عدل و مروت جز اندك به خود نديده ، آسيب برساند و زمينه را چنان
مهيّا سازد كه روزگار درخشان او را بسيار تيره و تار بنماياند .
واقعيت آن است كه شريف حسن به سبب برجستگي شگفتش در روزگار چنان بود
كه در شمار كساني قرار گرفت شهرت به عدل و نصفت دارند و البته در تاريخ اندكند . اما
اين امر ، مسؤوليت او را در باره تجاوزي كه وزير او در حكومت و اداره امور مردم
داشت ، كم نمي كند . اي كاش مي توانستم مانند يك مورّخ و با توجه به سيره
پاك او ، عذرهايي را براي او دست و پا كنم و اين مسأله را به ترس رعايا برگردانم كه
از رساندن واقعيت قضايا آن هم به موقع ، به شريف كوتاهي مي كردند ، اما با اين
حال اين امر هم مسؤوليت را از دوش شريف بر نمي دارد ، زيرا حتي افراد شجاعي كه
بتوانند به بيان حقيقت بپردازند ، باز از سرنوشتي كه خضر افندي گرفتارش شد ، در امان
نبودند .
سرنوشت شومي كه خضر افندي دچار آن شد ، اشاره به آن دارد كه ارتباط و
پيوند شريف حسن با رعايا به رغم آن كه وي دوستدار عدالت و به آن مشهور بود ، بر يك
بستر نرم و آرام نبوده است . به طوري كه رعاياي دل و جرأت دار هم كه
مي توانستند حقايق را به او بنمايانند ، قادر نبودند فضاي امني در اطراف خود
داشته باشند تا آنان را برابر شرّ و شور اقويا حفظ و حراست كند .
1 . تاج تواريخ
البشر ، حضراوي ، خطي .
|
424 |
|
اگر شريف حسن زمينه را براي حقيقت نمايي رعايا باز مي گذاشت و آنان را براي
استفاده از حصن حصين خود برابر توطئه ها رها مي كرد ، چنان نبود كه دست كم
ميان عموازدگانش از اشراف يا ديگر اعيان و حتي از اهالي انسان زنده اي نباشد .
زيرا وجود زندگان در اين اصناف ، به خصوص با وجود حصني كه امنيتشان را تأمين كند ،
امري طبيعي و عادي است .
بنابراين ، شريف حسن ، برابر خطاهاي وزير خود مسؤول است و اين البته براي ما سخت
است كه صفحات تاريخ زندگي او را با چيزهايي كه با سجاياي عالي و شهرت او به عدالت
منافات دارد ، سياه كنيم .
مؤيد ما در اين مطالب آن است كه به رغم آن كه شريف حسن اين فرصت را در اختيار
رعاياي خود نگذاشت تا با استفاده از حصن امن او حقايق را آشكار كنند ، به محض آن كه
فرزندش ابوطالب خبر مرگ پدرش را شنيد ، دستور داد تا ابن عتيق را دستگير كرده ، به
زندان بيندازند . ( 1 )
شرح حال نويسانِ ابوطالب ، او را فردي با جرأت معرفي كرده اند . به
همين جهت او كسي نبود كه نسبت به كارهاي زشت ابن عتيق آرام نشسته ، كار را به روزي
كه به حكومت برسد ، واگذارد ، جز آن كه از روشن كردن ماجرا براي پدرش عاجز بود . همين
عجز پسر ، برابر پدر در چنين امري نشان از فاصله اي دارد كه ميان شريف حسن و
اطرافيانش بوده است ، چه رسد به رعايايي كه دورتر بودند .
شريف حسن تا سال 1010 حكومت كرد تا آن كه در اين سال براي جنگ راهي
نجد شد ، اما در جايي كه به آن قاعيه گفته مي شد و مسافت ده روز راه شتر تا مكه
داشت ، در سوم جُماداي اوّل درگذشت . جنازه او را روي قاطري گذاشته به مكه آوردند و
پس از مراسم طواف كعبه براساس سنت اشراف ، او را به خاك سپردند . ( 2 )
زماني كه برخي از فرزندان او مرگ وي را در عصر چهارشنبه
نزديك
1 . إفادة
الأنام ، خطي .
2 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
425 |
|
ديدند ، اسب هايي را ميان منازل راه مكه آماده كردند تا مانند
اسبِ بريد در كار
انتقال جسد شريف حسن آماده باشند . زماني كه در شب پنج شنبه
درگذشت ، به
سرعت به انتقال جسد پرداختند و هنوز نيمه شب شنبه نشده بود كه به
مكه
رسيدند . ( 1 )
ابوطالب بن حسن
زماني كه شريف حسن درگذشت ، خبر آن را به ابوطالب كه آن زمان در جايي
به نام مبعوث ( 2 ) در يكي از قراي نجد بود ، رساندند . او
به سرعت حركت كرد و همزمان با رسيدن جنازه به مكه او هم به آنجا رسيد و در مراسم
دفن پدر شركت كرد و پس از آن بود كه نداي امارت او را در شهر سر دادند .
در نامه اي كه براي امارت او نوشته شده بود ، آمده بود : تا آگاه
باشد هر آن كه چشمش را با سرمه منشور كريم ما زينت داده و آن كس كه گوشش را به
لؤلؤهاي درخشان لفظ ما آرامش داده ، آن كه امارت اين ناحيه و آنچه از سپاه در آن است
و آنچه از صغير و كبير در آنجا هست ، به سيد شريف ابوطالب واگذار شده است ـ تا آنجا
كه
1 . شايد جايي كه حسن در آن درگذشت ، همان
افاعيه باشد كه در نزديكي سوارقيه است ، جايي در هفت منزلي شمال شرق مكه . اما قاعيه ،
بيش از 590 كيلومتر با مكه فاصله دارد و آوردن جنازه از آن جا ظرف دو روز ممكن
نيست . عاتق : بايد توجه داشت كه در چاپ هاي پيشين فاعيه آمده بود . « ج » : در
منائح الكرم ، ( ج 3 ، ص 57 )
نيز فاعيه آمده و در پاورقي به نقل از برخي از منابع ، الرفاعيه ضبط شده است . سنجاري
مي گويد كه وقتي وي در سال 1010 درگذشت او را در قبرستان معلات دفن كردند و
قبّه اي روي قبر او ساختند . ( همان ، ص 508 ) . عبدالمطلب بن حسن بن ابي
نمي هم در سال 1010 درگذشت و او را كنار قبر پدرش شريف حسن دفن كردند ( همان ،
صص 519 ـ 520 ) . برادرش شريف ابوطالب هم كه امير مكه شده بود پس از دو سال
و اندي عمارت در سال 1012 درگذشت و او را هم در معلات دفن كردند . سنجاري
مي نويسد كه قبر او زيارتگاه است و براي او نذر هم مي شود و سادات
بنوالحسن به قبرش ملتجي مي شوند . ( همان ، ص 523 ) . « ج »
2 . صحرايي است كه در آنجا كشاورزي و آب هست و
وادي عرج و مهيد به آن جا مي رسد و در پايين وادي هاي طائف قرار
دارد و راه طائف در شصت كيلومتري ، آن را قطع مي كند ( بنگريد : معجم معالم الحجاز ) . اين منطقه ، از
نجد نيست ( عاتق ) .
|
426 |
|
مي گويد : ـ خداوند با كليدهاي سر ، درهاي بسته را باز كرد . . تا
آخر . ( 1 )
همان گونه كه گذشت ، ابوطالب به سرعت ابن عتيق وزير پدرش را دستگير و
زنداني كرد . ابن عتيق لحظه اي از غفلت زندانبان خويش استفاده كرده « جنبيته » او
را دزديد تا به وسيله آن خودكشي كند . نگهبان دريافت و آن را از دست او گرفت . زماني
كه امير از اين كار او آگاه شد ، دستور دارد تا « جنبيته » را به او بدهد و بگويد اگر
قصد خودكشي داري چنين كن و روح خود را به جهنم بفرست ! او هم خودكشي كرد . جسدش را
بدون غسل و نماز در حفره اي در راه جدّه انداختند و مردم نيز گرد آورده شده ،
آن جنازه را سنگباران كردند . ( 2 ) شعرا به هجو او
پرداختند و در اين باره فراوان گفتند كه از آن جمله اين است :
أشقي النفوس الباغية * * * ابن عتيق الطاغية
نار الجحيم تعوّذت * * * منه وقالت ماليه ( 3 )
شقي ترين انسان هاي تجاوزگر ، همين ابن عتيق طاغي است كه آتش جهنم هم
از آن به خدا پناه برده و مي گويد اين ديگر چيست .
ابن عتيق در كنار باب العتيق زندگي مي كرد و باب ابن عتيق منسوب به اوست كه
بعدها عامّه مردم آن را عوض كرده ، باب العتيق ناميدند . به نظر مي رسد ابوطالب
از كارهاي زشت وزير پدرش سخت متأثر بود و اين سبب شد تا خود وزيري انتخاب نكرده و
ارتباط مستقيم خود را با اهالي حفظ كند و حاجبي در ميان نباشد . به همين جهت ، در
دوران امارتش ، بهترين رفتار را داشت و توانست دست مفسدان را كوتاه كرده ، عدالت را
در همه جاي سرزمين خود بسط دهد و ميان مردم به تديّن و تقوا و تواضع شهرت يابد .
1 . در اينجا يك جمله ديگري هم مؤلف آورده كه
به دليل نامفهوم بودن ، خودش علامت « كذا » در پايانش گذاشته است . « ج »
2 . خلاصة
الكلام ، ص 62 .
3 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
427 |
|
مع الاسف عمر او طولاني نبود و در سال دوم حكمراني اش زماني كه
از نبردي در نواحي بيشه باز مي گشت ، درگذشت . محل درگذشت او قريه اي به
نام عش و تاريخ آن دهم جُمادي الثاني سال 1012 بود . جسد او را روي قاطري
گذاشته ، به سوي مكه حركت دادند . ( 1 ) اما چون امكان
حركت ميسّر نشد ، آن را روي تخت رواني قرار داده و آن را روي شتر گذاشتند . امارت او
حدود دو سال بود . ( 2 )
امارت ادريس بن حسن
ابوطالب از خود فرزندي باقي نگذاشت تا امارت را پس از وي
عهده دار شود . اهل حل و عقد مكه اجتماع كرده و ادريس بن حسن كه برادر ابوطالب
بود را به امارت نشاندند و دو نفر يكي برادرش فهيد و ديگري محسن پسر حسين ( برادر
حسن ) را به همان سبك شراكت كه ميانشان جريان داشت ، در مقابل گرفتن يك چهارم درآمد
مكه ، شريك او كردند . در اين وقت تمامي حجاز داخلي زير سلطه آنان بود . ( 3 )
وقتي از اهل حل و عقد سخن مي گوييم ، نبايد معناي گسترده آن به
ذهن بيايد بلكه مقصود ما از اصحاب حل و عقد در مكه ، همين اشراف مكه از نزديكان حاكم
بودند . اشراف ، نتيجه انتخاب خود را به دربار عثماني نوشتند و سلطان نيز اين انتخاب
را تأييد كرد . ادريس مردي با هيبت بود و بيش از چهارصد غلام داشت و طرفداران زيادي
در
1 . قبري كه در قبرستان معلات به ابوطالب ، عموي
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شهرت دارد ، در واقع متعلّق به همين ابوطالب بن حسن بن ابي نمي است .
چنان كه قبر عبدالمطلب در كنار آن هم از آنِ عبدالمطلب بن حسن بن ابي نمي است .
اين دو قبر به دليل آن كه در كنار قبر منسوب به حضرت خديجه ( عليها السلام ) بود ، بعدها به خطا
چنين مشهور شد كه متعلق به عمو و جد پيامبر ( صلّي الله
عليه وآله ) است . فاسي ( م 832 ) با اشاره به اين كه در
روزگار وي مردم جنازه هاي خود را در شعب سمت چپي در معلات دفن مي كنند
مي نويسد : و اين شعب همان است كه بر اساس آنچه گفته مي شود ، قبر
ام المؤمنين خديجه در آن جاست . الزهور
المقتطفه ، ص 104 . وي در آنجا هيچ اشاره اي به اين
كه قبر ابوطالب يا عبدالمطلب در آنجا باشد ، ندارد . « ج »
2 . خلاصة
الكلام ، ص 62 .
3 . همان .
|
428 |
|
اطرافش بودند .
فهيد هم در وجاهت و داشتن طرفدار كمتر از او نبود . وقتي مي نشست ،
ترك ها در چپ و راست او مي نشستند . وي شماري تيرانداز با تفنگ هم در
اطرافش داشت و مانع از نهب و دزدي آنان نمي شد ، به همين جهت ضرر و زيان آنان
فراوان بود و همين امر سبب اختلاف ميان او با ادريس شد . اين امر به تدريج به جايي
رسيد كه او در وجاهت به سطحي رسيد كه به رقابت با برادرش پرداخت . عامل سومي هم براي
اختلاف پديد آمد و آن اين كه فهيد مي خواست شيخ اكمل قطبي را به قضاوت منسوب
كند كه ادريس با وي موافقت نكرد و اختلاف ميان آنان بالا گرفت . ( 1 )
چنين مي نمايد كه ادريس از جمله افرادي بود كه خود را بر
اطرافيانش تحميل مي كرد و آنان از وي حرف شنوي داشتند . ( 2 ) گفته اند كه ادريس پيش از اين با برادرش محسن
درگير بود و او هم خشمگين ، وي را ترك كرده به يمن رفت . زماني كه ادريس با فهيد
درگير شد ، از رفتارش با محسن پشيمان شده ، به او نوشت برگردد و جاي فهيد را برابر
دريافت ربع غلات مكه بگيرد و باقي آن از آن ادريس باشد . محسن پذيرفت و در سال 1019
به مكه بازگشت . با بازگشت وي ، فهيد به سرزمين تركان رفته به عثماني ها پناهنده
شد . اما عثماني ها از دخالت در اين كار خودداري كردند و فهيد مانند يك تبعيدي
ميان آنان زندگي كرد تا آن كه در سال 1021 مرد . ( 3 )
ادريس سالها در منصب امارت باقي ماند و جنگ هايي در نواحي شرقي داشت ، به
طوري كه سپاهيانش به احساء هم رسيدند و برابرِ در قبله اي آن شهر خيمه
زدند . در آنجابابرخي ازعموزادگان خشمگين خود
ازاولادعبدالمطلب گردآمد و مصالحه كرد . والي
احساء هم از طرف
ترك ها به استقبال آمد و آنان را به ميهماني چند روزه فرا خواند كه نپذيرفتند
و بازگشتند . ( 4 ) اندكي بعد ميان ادريس و محسن ( پسر
برادرش ) اختلاف پيش
1 . خلاصة
الكلام ، ص 62 .
2 . إفادة
الأنام ، خطي .
3 . همان .
4 . خلاصة
الكلام ، ص 25 .
|
429 |
|
آمد و اشراف چنان دريافتند كه ادريس در حق محسن ستم كرده و هيچ رأي او
را محترم نمي شمارد . به همين دليل در حمايت از محسن ، برابر عمويش متفق شدند .
گردآوري اين اشراف بر عهده يكي از بزرگان اشراف و صاحبان رأي آنان احمد بن
عبدالمطلب بن حسن بود كه به انقلابي عليه ادريس تبديل شد .
گفته اند كه از عوامل اين انقلاب آن بود كه مطالبات بردگان ادريس
از او زياد شد و احمد بن يونس وزير او در برخورد با آنان رعايت انصاف را
نمي كرد . ادريس هم غافل از اين وضعيت بود . در اين ميان شريف محسن تلاش كرد تا
چشمان عمو را باز كند ، اما نتوانست و همين سبب انقلاب و اعلان جنگ شد .
در حالي كه خيابان ها مملو از جماعت اشراف بود و آنان با
بردگانشان سوار بر اسب ها بودند ، خبر سقوط ادريس و نصب محسن را دادند . احمد بن
عبدالمطلب خود در رأس انقلابيون ، با شمشير كشيده به تهديد مخالفانش از ياران ادريس
مي پرداخت . جنگ يك روز به درازا كشيد ، به طوري كه آشوب تمامي مكه را در بر
گرفته بود و البته در همان حال نمازها در مسجد الحرام در وقت خود برگزار مي شد
و بازارها هم مفتوح بود . ( 1 )
امارت محسن بن حسين
در اين وقت ، زينب خواهر ادريس نزد وي آمد و او را غمگين و نااميد
يافت ، پس به وي گفت : تا وقتي حكومت در اختيار پسر برادر توست ، جاي حزن و اندوه
نيست . رأي او را بپذير ، درخواست صلح كن و از او مهلت بخواه تا دو ماه در مكه بماني
و چهار ماه در باديه . آنان پيشنهاد ادريس را قبول كردند . وي بعد از آن مهلت در محرم
سال 1034 پس از آن كه از شدّت بيماري در ملحفه اي پيچيده شده بود و طواف
كرد ، از مكه بيرون رفت . در اين وقت ، ماجرا را به دربار عثماني نوشتند و تأييد محسن
را درخواست كردند كه مورد موافقت قرار گرفت .
1 . همان ، ص 25 .
|
430 |
|
ادريس براي دو ماه دور از مكه در مكاني به نام ياطب ( 1 ) در نزديك جبل شمر ماند و همانجا درگذشت . ( 2 ) امارت وي 22 سال بود و زماني كه خبر درگذشت وي به مكه
رسيد ، شريف محسن اجازه داد نماز ميت غايب بر وي در مسجد الحرام اقامه شود .
يك اقدام ظالمانه
در اين سال ] 1033 [ ، اقامه خطبه نماز عيد فطر براي اولين بار بر عهده
زين العابدين طبري فرزند امام عبدالقادر شافعي قرار گرفت . پيش از آن پدرش
مسؤوليت اين كار را داشت . قاعده چنين بود كه خطيب سفره اي ( 3 ) در خانه اش براي ميهمانانش براي پس از نماز عيد
آماده مي كرد . امسال كه تدارك آن سفره را در روز ماه آخر رمضان ديده بود ، به
ناگهان خبري آمد كه خواندن خطبه بايد به امام حنفي ها كه مذهب شايع در بلاد
ترك بود ، انتقال يابد . اين خبر كه به پدر زين العابدين رسيد ، تلاش كرد تا پيش
از آن كه خبر به فرزندش برسد ، تصميم را عوض كند و به همين جهت با وزير مصطفي سيوري
مذاكره كرد كه قرار شد او با وزير حيدر پاشا كه اين دستور را داده بود گفتگو كند .
عبدالقادر شامگاه آن روز در حالي به خانه رسيد كه فرزندش همه چيز را آماده كرده
بود . وقتي خبر تغيير خطيب را به امام عبدالقادر دادند ، فريادي زد و روح از تنش
پرواز كرد . در اين شرايط خطيب حنفي به منبر رفت در حالي كه جسد خطيب شافعي چند قدم
آن طرف تر منتظر نماز ميّت بود . ( 4 ) و حكام در
راه كمك به مذهبِ مورد حمايت خود اينچنين از خود رفتار ظالمانه نشان
مي دادند .
محسن مدت سه سال حكومت كرد . چنين به نظر مي رسد كه وي در اداره
امور
1 . از آب هاي اطراف حائل ، و از
آب هاي متعلق به طي ( بنگريد : صحيح الأخبار ،
محمد بن بلهيد ، ج 4 ، ص 248 ) .
2 . عنوان المجد ، ج 1 ، ص 35 .
3 . در اصطلاح محلي آن را « سماط »
گويند .
4 . خلاصة الكلام ،
ص 67 ؛ منائح
الكرم ، ج 3 ، ص 616 . چندين قصيده بلند در ستايش
امام عبدالقادر طبري شافعي در منائح الكرم ( ج 3 ، ص 618 - 638 ) آمده است . متن خبر در تاريخ مكه سباعي قدري مبهم بود و ما آن
را بر اساس آنچه در منائح آمده بود اصلاح كرديم . « ج »
|
431 |
|
فردي ضعيف بود و بيش از آن كه اهل شدّت و درايت در اداره امور باشد ،
تمايل به كنار آمدن و مصالحه داشت .
گويند كه يكي از واليان ترك در مسير رفتن به يمن كه محل كارش بود ، به
جدّه وارد شد . در آنجا كشتي او در نزديك ساحل غرق شد . وي از نايب شريف حسين در جده
خواست تا غوّاصاني را بفرستد تا وسائل او را از زير آب درآورند . او كساني را
فرستاد ، اما غواصان توفيقي به دست نياوردند . آن والي ترك كه تصور كرد نايب به آنان
چنين اشاره اي كرده ، نايب را به دار آويخت . مسلماً اگر اجداد محسن با آن قدرت
و شوكت بودند ، يك والي ترك جرأت اقدام چنين كاري را نمي كرد .
در اين وقت ، احمد بن عبدالمطلب ـ رهبر انقلابي كه بر ضد ادريس به راه
افتاد و در آن به محسن كمك شد ـ با استفاده از ضعف محسن و پاكي او ، به تدريج بر
امور تسلط يافت و از محسن به عنوان وسيله اي براي رسيدن به اهداف خود استفاده
مي كرد . اما اين رويه بيش از سه سال به طول نينجاميد ، چرا كه عموزادگانش از
اشراف ، به تدريج به آگاه كردن محسن نسبت به اعمال احمد پرداخته ، برابر او به وي
مشورت مي دادند تا آن كه وي را بيدار كردند و او بر استقلال رأي خود تأكيد
ورزيد . احمد احساس كرد كه بايد برخورد شديدتري داشته باشد تا بتواند امور را بر وفق
مراد پيش ببرد . هنوز كارش را آغاز نكرده بود كه اوضاع بحراني شد .
در همين وقت بود كه ماجراي نايب شريف در جده پيش آمد و آن والي ترك
جرأت يافت تا نايب شريف را به دار بياويزد . شريف احمد تلاش كرد تا از اين ماجرا
نهايت استفاده را ببرد . بنابراين به جده رفت و با والي ترك تماس گرفت و او را چنين
فريب داد تا در بازار اعلام كند كه همراه خود فراميني در عزل شريف محسن و نصب شريف
احمد دارد . او هم ترديد نكرد و اوضاع كاملاً به هم ريخت . در اين وقت محسن همراه با
يارانش براي روبرو شدن با فتنه گران عازم جدّه شد ، اما هنوز مكه را ترك نكرده
بود كه شريف مسعود پسر ادريس ، پشت سر او سر به شورش برداشت تا انتقام پدرش را
بگيرد . بسا او با احمد نيز متفق شده بود . وقتي شريف محسن خبر وي را شنيد به مكه
بازگشت و ميان او و شريف مسعود نبردي درگرفت . ياران شريف محسن احساس كردند
|
432 |
|
ميان دو دشمن ـ يكي در مكه و ديگري در جدّه ـ گرفتار شده اند .
خبر نزديك شدن سپاه شريف احمد از جدّه را هم از پشت سر شنيدند ، پس از اطراف محسن
متفرق گشتند . محسن نيز كه وضع را چنين ديد به يمن گريخت . اين وقايع در سال 1037 رخ
داد . وي يك سال پس از آن در يمن درگذشت و در صنعا مدفون گشت و در آنجا براي وي
قبّه اي ساخته شد كه او را زيارت مي كردند . ( 1 )
احمد بن عبدالمطلب
شريف احمد در روز هفدهم رمضان سال 1037 پيروزمندانه وارد مكه شد و خود
را امير ناميد . سپس اين مطلب را براي خليفه عثماني نوشتند و او هم آن را تأييد
كرد .
امير جديد ، سياست تندروانه و زورگويانه خود را بر اساس همان روشي كه
پيش از آن در برپايي انقلاب و شورش داشت ، ادامه داد . او كه احساس كرد مردم مكه
سياست سلف او را بيشتر مي پسندند ، شروع به برخوردهاي سخت با آنان كرده ، با
انواع شكنجه ها و زندان و تبعيد و قتل براي استوار كردن حكومتش به رويارويي با
مردم پرداخت .
قتلِ شيخ مرشدي ، قشاشي و بدوي
يكي از مهم ترين كساني كه به دست او از بين رفت ، مفتي وقت مكه ،
شيخ عبدالرحمن مرشدي بود كه شريف دستور داد وي را زنداني كرده ، در غل و زنجير نگاه
دارند . داستان از اين قرار بود كه احمد به خواستگاري دختري به نام سلطانه فرزند علي
شهاب رفت . دختر را به او ندادند و به عقد ديگري در آوردند . وقتي شيخ عبدالرحمن سر
سفره عقد آمده بود ، ( 2 ) در خطبه گفته بود : الحمد لله الذي أوعز سلطانه و أدحض شيطانه . شريف دريافت كه شيخ به او تعريض مي زند .
1 . إفادة
الأنام ، خطي .
2 . مزرعه اي در مرظهران در شمال حديبيه ،
نه با فاصله زياد ، هست كه به آن مرشديه گفته مي شود . گفته مي شود كه اين
مزرعه متعلق به آل مرشدي بوده است ( عاتق ) .
|
433 |
|
روايت ديگر آن است كه وقتي شريف احمد بر خانه « السعاده » تسلط يافت ، كاغذي به خط
شيخ مرشدي به دست آورد كه در آن وجوب قتال با احمد را به خاطر ظلم و ستم تأييد كرده
بود . صرف نظر از درستي يا نادرستي اين مطلب روشن بود كه شيخ مرشدي از اطرافيان محسن
بر ضد احمد بود و احمد در صدد گرفتن انتقام شخصي از او و امثال او از ياران شريف
محسن بود .
احمد همچنان او را در زندان نگاه داشته ، دستور مي داد كه هر ماه يكبار او
را نزدش بياورند ، در حالي كه در غل و زنجير بود و قصدش آن بود تا وي را تحقير كند .
شيخ در يكي از اين دفعات اين اشعار را خواند :
عزيز را ذليل نكن حتي اگر تو از جايگاه بلندي برخوردار هستي .
كسي كه عزيز كريم است با تعدي بر عزيز كريم از قدر و مرتبتش مي كاهد .
احمد از خواندن اين اشعار بسيار خشمگين شد و به رغم آن كه برخي از اطرافيان
خواستند عذرهايي براي شيخ بياورند ، احمد گفت : هدف او بقيه ابيات اين قصيده است آنجا
كه آمده :
شراب ولع آن دارد تا با تير نجس و حرامي خود به عقول تيراندازي كند .
او با اين شعر خواسته است خود را عقل و مرا خمر نشان دهد . سپس دستور داد تا وي
را به زندان باز گرداندند . اين گذشت تا آن كه خبر رسيد كه امير حج براي جنگ با احمد
وارد شده است . در اين وقت وي به سرعت دست به كار شد و دستور خفه كردن او را در
زندان داد . ( 1 )
كارهاي شريف احمد سبب پديد آمدن بحران در مكه شد و آشوب به ميان رجال
قبايل بازگشت . پس از آن بود كه امنيت از بين رفت و سپاهيان احمد به شكستن حرمت
خانه هاي اشراف مشغول گشته ، داخل شدن در مسجد را با كفش هايشان روا
شمردند . شيخ محمد بن علان صديقي شافعي گويد : يكي از سپاهيان در حالت مستي وارد مسجد
شده ، به حجر الاسود آسيب رساند . خواستم تأديبش كنم كه همراهانش به دفاع از او
1 . تفصيل اين گزارش را بنگريد در : منائح الكرم ، ج 4 ، صص 10 ـ 11 ، 23 ـ 24 . « ج »
|
434 |
|
برخاسته مانع شدند . ( 1 ) من از آن وحشت
دارم كه در برخي از اين موارد كه نقل مي كنم ، افراط هايي صورت گرفته باشد
كه در اصل ، برگرفته از شايعاتي است كه آن زمان بر سر زبان ها افتاده بود و
مورّخان آنها را بدون دقت ثبت كرده اند .
به طور كلي بايد گفت كه احمد در اين برخوردهاي خشن خود حتي همنشينان و
نزديكانش را هم استثنا نكرد . از جمله احمد قشاشي ( 2 ) و
محمد مقدّسي جانشين سيد احمد بدوي ( 3 ) و ديگر زبدگان
را هم زنداني كرد . زماني ، شيخ جمال محمد باقشير كه از علماي مكه بود ، قصد خروج از
مكه را به سمت محل كوچ خود داشت . در اين وقت امير احمد را ديد كه همراه با موكب خود
از عمره باز مي گشت . وي رقعه اي نوشت و آن را به عابري داده به او گفت كه
آن را به امير برساند . وقتي آن را به امير داد ، وي آن را در نور شمع كه به جاي مشعل
در برابرش در مسير روشن كرده بودند خواند . متن آن اين شعر بود :
ريختن خون را حلال مي شمري و به عمره احرام مي بندي . آن را
رها كن و از ريختن خون مردم هم خوددار باشد .
به خدا سوگند ما تاكنون اين چنين شگفتي نديده بوديم كه كسي چون تو
ظالمِ متنسّك باشد .
وي در پي نويسنده آن رقعه گشت ، اما او را نيافت . ( 4 )
اخبار شريف احمد به عثماني ها رسيد و فريادها از آن اخبار به
آسمان برخاست . آنان نيز فرماندهي را با نام قانصوه به سمت وي روانه كردند . اين
فرمانده قرار بود به يمن
1 . منائح
الكرم ، ج 4 ، صص 13 ـ 14 .
2 . خاندان قشاقي از خاندان هاي بسيار
عريق مكه هستند و من فكر مي كنم قشاشيه منسوب به آنهاست .
3 . سيد احمد بدوي از علماي معروف مكه بود كه
در شعب عامر سكونت داشت و در اواخر زندگي به تصوف گرويد و بعدها عقلش را از دست
داد ، به طوري كه گاه عريان به خيابان مي آمد . برخي مردم باور به « ولايت » او
داشتند . بعدها به مغرب رفت و در بازگشت از مصر ديدن كرد و در طنطا مرد . در آنجا روي
قبرش قبه اي ساختند كه در حال حاضر مزار مردم است .
4 . منائح
الكرم ، ج 4 ، ص 28 .
|
435 |
|
برود ، اما مقرر شد ابتدا به مكه رفته شريف احمد را دستگير كند و عموزاده اش
شريف
مسعود بن ادريس را به امارت بگمارد .
قانصوه در سال 1039 به مكه آمد . ابتدا چنان وانمود كرد كه براي انجام حج آمده
است . وقتي از مناسك فارغ گشت ، در خيمه سپاهش ، در بيرون مكه آماده رفتن به يمن شد .
زماني كه حجاج از مكه رفتند ، او نيز اعلان كرد كه قصد عزيمت دارد . در همان حال كسي
از خدمه خود از مطوّفين را با نام محمد المياس به سوي امير احمد فرستاد تا به او
بگويد كه براي توديع با امير ترك نزد خيمه او بيايد . وقتي شريف احمد به بيرون مسفله
نزديك خيمه آمد ، همراه يارانش او را از خيمه اي به خيمه ديگر بردند تا آن كه
تنها شده او و اتباعش را دستگير كردند . خبر به سپاه احمد رسيد و آنان سر به شورش
برداشتند و آماده نبرد شدند . ميان دو سپاه نبردي صورت گرفت و آشوب تمام مكه و اطراف
آن را فرا گرفت . قانصوه مصمم بود تا كار را تمام كند ، به همين جهت سر احمد را جدا
كرده برابر جنگجويان گرفتند . اندكي بعد امارت مسعود اعلام گرديد و مردم ، اطراف
مناديان را گرفته اظهار اطاعت كردند . ( 1 )
در سال 1039 باران فراواني باريد و سيل در وادي ابراهيم ( 2 ) سرازير شد ؛ سيلي كم مانند كه سطح مسجد را تا نزديك
قنديل هايي كه آويزان بود پر كرده ، نزديك به يك هزار نفر غرق شدند . همراه
باران ، تگرگ زيادي هم آمد كه برخي شور و برخي تلخ بود . كعبه هم از اين سيل آسيب
ديده ، بخشي از ديوار يماني و شامي تا نزديك درِ كعبه فرو ريخت . ( 3 ) خليفه وقت عثماني سلطان مراد ، دستور بازسازي آن را داد
كه شرحش خواهد آمد .
1 . منائح
الكرم ، ج 4 ، ص 28 .
2 . اين وادي همان است كه مسجد الحرام در ميان
آن واقع شده است . آغاز آن از كوه ثبير اعظم و ثبير احدب و جبال طارقي است . از آنجا
به بيت الله مي رسد تا آن كه به وادي عرنه در شمال پايان مي يابد . اين
وادي ربطي به مر ظهران ندارد ( عاتق ) .
3 . منائح
الكرم ، ج 4 ، صص 65 ـ 68 .
|
436 |
|
امارت مسعود بن ادريس
بدين ترتيب امير مسعود بن ادريس بر مسند امارت نشست . وي فردي آرام بود
و مردم از حلم و صبوري و پاكي او بهره مند بودند . شايد همين روحيه مسالمت جوي
او بود كه سبب شد تا قانصوه دست به برخي از اعمال خشونت بار در مكه بزند . هنوز
كار مسعود استوار نشده بود كه قانصوه به مؤاخذه برخي از اهالي پرداخت و اموال
بسياري را مصادره كرد . به نظرم ، مسعود هم اقدامي براي جلوگيري او نكرد و بسا فكر
مي كرد كه در آن حال نيازمند به رفتاري مسالمت جويانه با اوست . مسعود به
تازگي بر مسند قدرت نشسته بود و خود را نيازمند چنين رفتاري مي ديد . در آن
سال ، گراني فراگير و ارزاق كم شد و كار مردم به جايي رسيد كه به جاي گندم ، ارزن
مي خوردند و به همين جهت آن سال را سال ارزن ( عام الدخن )
مي ناميدند . ( 1 )
در اين وقت ، به دليل گراني ، يك مريضي عمومي و فراگير كه درد زانو بود ،
در مكه پديد آمد . به طوري كه مرد سالم از خانه خارج مي شد اما در حالي كه
زانويش بسته شده و امكان ايستادن روي آن نبود ، آن هم در حالي كه هيچ دردي احساس
نمي كرد ، به خانه برگردانده مي شد . براي درمان آن از شراب ليمون با شكر
استفاده مي كردند ، شرابي كه آن را با همان پوست روي آتش گرفته به دست
مي آوردند . ( 2 )
قانصوه با استفاده از روحيه مسالمت جوي مسعود ، دست روي تمامي واردات
جدّه گذاشته ، همه را به خزانه تركي منتقل كرد ، اين در حالي بود كه دولت عثماني نيمي
از آن را از زمان بركات براي امير مكه گذاشته بود .
وضعيت واردات به همين ترتيب بود تا آن كه امارت به زيد بن محسن ، جد
امراي ذوي زيد رسيد و او توانست واردات را به امارت مكه باز گرداند كه شرح آن
خواهد آمد .
1 . منائح
الكرم ، ج 4 ، صص 65 ـ 68 .
2 . اين بيماري را در جزيرة العرب ابوالركب
گويند و خطري هم ندارد و داروي آن همان طور كه مورخ ما گفته است ، شراب ليمو و ترنج
يا نارنج است .
|
437 |
|
در اين وقت قانصوه به يمن رفت و مسعود با همان آرامش و عدالت به اداره
امور پرداخت . وي علاوه بر آن فردي كريم بود ، به علما احترام مي گذاشت و به
ادبا جايزه مي داد به طوري كه همه مردم يك زبان او را ستايش مي كردند .
اما حكومت او بيش از يك سال يا كمتر از آن ادامه نيافت و او در 22 ربيع الثاني
سال 1040 در باغش در معابده درگذشت . و آن باغ معروفي است كه در نزديكي حوض ابوطالب
قرار دارد و آن را بستان مسعود مي ناميدند . ( 1 )
بعدها نامش بستان العواجي شد ، زيرا در اختيار دخيل الله العواجي از آل زيد قرار
گرفت . ( 2 )
تحريم قهوه
در اين وقت خوردن قهوه در مكه بسيار فراگير شده بود و تصوّرم بر آن
است كه از يمن به آنجا آمده بود . علماي مكه به شدّت با آن درگير شده ، برخي به تحريم
آن فتوا دادند و گفته شد كه اين شراب مست كننده است . به همين جهت خريدار و
فروشنده و طبخ كننده و خورنده ، همه محكوم به شلاق شدند . مردم در پستوهاي
خانه هاي خود
آن را مي خوردند و وقتي مورد حمله مهاجمان قرار
مي گرفتند ، مهاجمان ، آنان
را در ميادين عمومي آورده ، ظروف آن را كه از سفال
بود ، بر سرشان خرد مي كردند ،
به طوري كه خون جاري مي شد . برخي از هول
اين ضرب و شتم مي مردند . گاهي
هم به زدن شلاق اكتفا مي شد . اما چيزي
نگذشت كه اوضاع آرام شد . چندي بعد
دوباره اين رفتار شايع گرديد و انتشار
يافت ( 3 ) و صداي عامه مردم بر اين ظلم و ستم ،
بالا رفت .
1 . منائح
الكرم . ( خطي ) .
2 . حوض ابوطالب و باغ عواجي در اوايل معابده
از سمت مكه قرار دارد . اين دو در جريان توسعه خيابان معابده و بناي پل حجون در سال
1397 از ميان رفت .
3 . گويند گياه قهوه را در اوايل قرن دهم هجري
در يمن كشف كردند .
|
438 |
|
امارت عبدالله بن حسن بن ابي نمي
با درگذشت مسعود ، اشراف تصميم گرفتند تا عموزاده وي عبدالله بن حسن را
به امارت بگمارند . وي مردي صالح و بزرگوار و از برجسته ترين افراد خاندان
ابونمي بود . ( 1 ) عبادله از اين تيره به نام وي ناميده
شدند و آل عون از همين عبادله هستند . ( 2 )
نوشته اند كه وي از پذيرفتن امارت امتناع مي كرد و حتي در
تشييع جنازه پسر برادرش مسعود هم به همين جهت حاضر نشد . اما چيزي نگذشت كه با اصرار
و براي جلوگيري از خونريزي او را وادار به پذيرش آن كردند . سپس ماجرا را براي
دارالخلافه عثماني نوشتند كه تأييد شد . ( 3 )
در اين وقت امنيت و آرامش به خاطر امارت وي همه جا را گرفت . او بيشتر
شب ها به طواف بيت الله مشغول بود و در زمان وي بود كه كار بازسازي بيت الله
كه سلطان مراد به آن فرمان داده و همين عمارت فعلي است ، تمام شد . ( 4 ) بعد از اين در اين باره سخن خواهيم گفت .
امارت محمد بن عبدالله
امارت عبدالله يك سال بيشتر به طول نينجاميد و او به نفع فرزندش محمد
كناره گيري كرد تا بتواند به عبادت و نماز خود بپردازد ، همچنان كه دلش
مي خواست فرزند برادرش محسن هم به فرزندش محمد كمك كند . گذشت كه محسن به يمن
گريخت و همانجا مرد . فرزندش زيد در آنجا بود و عبدالله پي وي فرستاده او را به مكه
دعوت كرد . وقتي آمد ، كناره گيري خود را به نفع محمد اعلام كرد و قرار شد تا
زيد بن
1 . افادة الانام ، خطي .
2 . در روزگار ما عبادله در نقاط مختلف بلاد
عربي متفرق هستند . شماري در حضرموت و يمن و اردن هستند . اما شاخه اصلي در مكه است .
حسين بن علي رهبر انقلاب عربي در قرن اخير از اين خاندان بود ( عاتق ) .
3 . إفادة
الأنام ، خطي .
4 . منائح
الكرم ، خطي .
|
439 |
|
محسن هم شريك او باشد . اين اقدام در اول صفر سال 1041 صورت گرفت و خبر
آن براي دارالخلافه عثماني نوشته شد . ( 1 )
خاندان هاي بركات ، عبدالله و زيد
در اين وقت امراي مكه به سه خاندان مهم منسوب بودند : فرزندان عبدالله
يا عبادله كه از فرزندان عبدالله بن حسن بن ابي نُمِّي بودند . فرزندان زيد كه
فرزندان زيد بن محسناز نوادگان حسن بن ابي نمي بودند . ( 2 ) و فرزندان بركات كه برادر حسن بن
ابي نميّ بود .
امراي مكه سه قرن و نيم از اين خاندان ها بودند تا آن كه با
امارت حسين بن علي كه از عبادله بود ، حكومت شرفاي مكه پايان يافت كه شرحش خواهد
آمد .
اما امير محمد بن عبدالله پس از كناره گيري پدرش ، كار امارت براي او و
شريك
وي زيد بن محسن استوار گشت . با اين حال نام عبدالله از خطبه نيفتاد و آن
دو
تا زمان درگذشت عبدالله از وي حرف شنوي داشتند تا آن كه او بعد از چند ماه در
باغي كه در آن اقامت داشت و محلش بعد از معابده به سمت مني بود ، در
جمادي الثاني همان سال 1041 درگذشت . در اين سال ، اهالي طائف بر ضد اشراف
شوريدند و راشد بن بركات بن ابي نمي را كشتند . امير زيد همراه جماعتي از
عموزادگانش و نيز گروهي از جنگجويان به سوي طائف رفتند و با شورشيان نبرد كرده ،
پيروزمندانه بازگشتند . ( 3 )
امارت محمد و زيد با اتحاد و اتفاق تمام ادامه يافت و سلطان عثماني هم
كه در
اين وقت « مراد » بود آنان را تأييد كرد ، جز آن كه برخي از چهره هاي
مبرّز اشراف از اين وضعيت خشنود نبودند و ورود زيد بن محسن را در امارت ، نوعي
بچه بازي تلقّي
كردند . زان پس اين دو ، شاهد برخي از دشواري هاي تازه
بودند و كار امارت آنان يك سال بيشتر به درازا نكشيد . شماري از اشراف از نزديكان
محمد و برخي از برادرانش
1 . خلاصة
الكلام ، ص 72 .
2 . شريف مسعود محمد آل زيد ، از بقاياي اين
خاندان كتابي در شرح حال حكومت اين خاندان كه با زيد بن محسن از سال 1041 آغاز شده
در كتاب تاريخ مكة المكرمة ( قاهره ، 2005 ) به دست داده است . « ج »
3 . خلاصة
الكلام ، ص 72 .
|
440 |
|
به گوش او خواندند تا زيد بن محسن را از امارت دور كند و از
برادرانش كمك بگيرد . او به احترام پدرش از اين كار خودداري كرد و اين سبب
دشمني آنان با او و شريك وي گرديد .
واقعه جلاليه
مسؤوليت اين كار را يكي از عموزادگانِ محمد از خاندان بركات بر عهده
گرفت . وي كه معروف به شجاعت و جرأت بود ، نامي بن عبدالمطلب بن حسن بن ابي نمي
بود كه خشمگين از دست محمد بن عبدالله از مكه بيرون رفت . در آنجا به گروهي از
ترك ها برخورد كرد كه از دست قانصوه حاكم يمن گريخته بودند و در جايي به نام
قنفذه مستقر شده بودند . وي به سرعت نزد آنان رفت و توانست آنان را در كمك به خود در
حمله به مكه متقاعد سازد . اين جماعت تا سعديه ( 1 ) كه
تنها چند كيلومتر با جنوب مكه فاصل دارد ، آمدند . سپس به بزرگان مكه اطلاع دادند كه
اجازه دهند با آرامش وارد مكه شوند ، اما آنان اجازه ندادند . سپاه ترك ها راهي
مكه شد و در اين سوي هم محمد و زيد با سپاه خود خارج شدند . دو گروه در قوز المكاسه
نزديك مسفله با يكديگر روبرو شدند . در اين وقت سپاه محمد جلو رفته ، نبرد شديدي
كردند تا آن كه محمد كشته شد .
با كشته شدن وي ، مدافعان بازگشته ، برخي جسد او را برداشتند و به مكه
آمدند تا دفن كنند . در اين وقت سپاه ترك با فرماندهي نامي با تحرك بيشتري به سمت
مكه آمده پيروزمندانه وارد شهر شدند . بدين ترتيب امارت محمد بر مكه پس از شش ماه و
بيست و پنج روز پايان يافت . با ورود آنان به مكه ، زيد بن محسن هم به باديه گريخته
به سمت بدر و سپس مدينه رفت و در آنجا مستقر شد و اين واقعه را جلاليه
ناميدند . ( 2 )
1 . سعديه ، ميقات يمني ها در يلملم است كه
در يك صد كيلومتري جنوب مكه است . اين مرحله دوم از حركت قافله ها بود . در سال
1398 راه باب اليمن در حاشيه ساحل ساخته شد و مسافران آن كم شدند و تصور
مي كنم همان طور كه جحفه ترك شد آنجا هم ترك خواهد شد .
2 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
441 |
|
امارت نامي بن عبدالمطلب
در اين وقت شريف نامي به عنوان امير مكه معرفي شد و شريف عبدالعزيز بن
ادريس كه از عموزادگانش بود با وي شريك گرديد ، مشروط بر آن كه سهمي از درآمد مكه از
آن او باشد ، اما نام او بر منبر برده نشود . اين اعلان در 26 شعبان سال 1041
بود .
مكه در اثر اين درگيري ها ، مصايب و دشواري هاي فراوان ديد ،
خانه هاي اعيان و بزرگانِ از مجاوران غارت شد و كشتار در بخش مسفله و برخي از
نواحي شبيكه ادامه يافت تا آن كه به اجياد و مسعي رسيد . اين پيش از آن بود كه منادي
نداي امان سر دهد . هنوز كار شريف نامي استقرار نيافته بود كه نامه اي به دولار
آغا شيخ الحرم صنجق ( 1 ) جدّه نوشت و از او خواست تا
جده را به وي تسليم كند و چون نپذيرفت گروهي از سپاه جلالي را به رياست شريكش
عبدالعزيز تجهيز كرده ، به سمت جده فرستاد . اين سپاه ، جده را محاصره كرده ، سپس با
زور وارد شدند و بسياري از خانه ها و تجارتخانه ها را غارت كردند و پس از
دستگيري دولار آغا و اهانت به وي ، او را از جدّه تبعيد نمودند .
در اين وقت ، عبدالعزيز با سپاه جلالي به مكه برگشت . افراد جلالي ميان
خانه هاي اشراف و اعيان پراكنده شدند و قرار شد در آن جاها بمانند . برخي
هم به افساد در بازار پرداختند ، چنان كه شريف نامي هم دستور مصادره اموال برخي از
تجار را صادر كرد . ( 2 )
امارت دوم شريف زيد بن محسن
شريف زيد آرام نگرفت و در صدد انتقام برآمد . وي يكي از عموزادگانش با
نام علي بن هيزع را به نمايندگي خود به مصر فرستاد . او در آنجا با برخي از رجال
عثماني ملاقات كرده ، نامه زيد را كه به تفصيل ، شرح وقايع را داده بود ، به آنان
تسليم كرد تا آن را به خليفه برسانند . چيزي نگذشت كه دستور تجهيز برخي از
صنجق ها در رأس سه هزار سپاهي از ترك ها صادر شد . اين نيرو از راه زمين
به ينبع آمد . سپس يك دسته پانصد
1 . صنجق به فرمانده يك سپاه هزار نفري گفته
مي شود .
2 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
442 |
|
نفري را هم با كشتي فرستادند و به زيد كه در مدينه بود نوشتند كه رهبري را در
دست
بگيرد . در ضمن ، خلعت سلطاني هم براي او فرستادند .
وي در نخستين قدم ، خلعت را در حجره نبوي پوشيد و سپس به سمت ينبع حركت كرد تا از
سپاهيان ترك استقبال كند . آنگاه همراه آنان حركت كرد تا به وادي
جموم رسيد . ( 1 )
زماني كه اين اخبار به مكه رسيد ، شريف نامي كساني از نزديكان خود را
اعزام كرد تا اخباري از اين سپاه براي وي بياورند . در آنجا بود كه سپاه ترك شماري
از آنان را محاصره كرده كشتند و بقيه نيز به مكه گريخته ، اخبار آن را به نامي
رساندند و او را از سرانجام جنگ آگاه ساختند و دشواري كار را به وي گوشزد كردند . او
نيز همراه شماري از يارانش به خارج مكه گريخته ، به سمت شرق رفت . سپاه جلالي هم به
دنبالش رفتند تا آن كه به تربه رسيدند و همگي در آنجا متحصن شدند . شريك وي
عبدالعزيز هم با يارانش به سوي ينبع گريخت .
مكه در شبانگاه پنجم ذي حجه سال 1041 در انتظار ورود نيروهايي
بود كه در جموم بودند . شريف احمد بن قتاده از اشراف مدينه از آل مهنا هم كه در اين
وقت مقيم مكه بود به حراست از شهر و تأمين امنيت حجاج پرداخته ، كساني را به سوي
جموم فرستاد تا به شريف زيد بگويند : مكه خالي از مخالفان و در انتظار آمدن
اوست .
در ششم ذي حجه شريف زيد در موكب بزرگي كه صناجق ترك پيشاپيش آن
حركت مي كردند به مكه وارد شده ، تا نزديكي دارالسعاده آمدند . در اين وقت منادي
نداي امان سر داد و امارت زيد اعلام شد . ( 2 )
حجاج در اين سال مناسك را در آرامش بعد از فتنه اي كه به چشم
ديده بودند و از آن در هول و هراس بودند ، انجام دادند . چيزي نگذشت كه شريف زيد
سپاهي را براي محاصره نامي به سوي تربه فرستاد . اين سپاه موفق شد تا نامي و برادرش
را اسير كرده ، به
1 . الجموم ، بخشي از وادي مرّ « وادي فاطمه »
بلكه شهري است كه امارت وادي و اطراف آن در آن جاست و قصبه اي از ظهران
به شمار مي آيد . ( عاتق )
2 . إفادة
الأنام ، خطي .
|
443 |
|
مكه بياورند . در اين وقت در بازارها جشن پيروزي براي هفت روز برگزار شد . امير
زيد
فتاوايي از علما براي جواز كشتن اين دو اسير به دست آورده ، آنان را در
روشنين جايي برابر مدّعي در آخرين روز محرّم سال 1042 به دار آويخت .
همچنين بازوهاي كور محمود از پيروان نامي را سوراخ كرده بستند و او را روي شتر
در شهر گرداندند و سپس كشتند و سوزاندند و خاكستر آن را بر باد هوا دادند . بدين
ترتيب حكومت صد روزه نامي بر مكه تمام شد . ( 1 )
پس از آن امارت شريف زيد استوار شد و قبايل اطاعت خويش را اعلام
كردند . شريف ميان سخت گيري و مسالمت ، راه ميانه اي را پيش گرفت و توانست
براي مدت زماني طولاني بر اين شهر امارت كند . در روزگار وي آرامش برقرار شد و ايام
حج به ايامي با بركت تبديل گشت . او توانست رضايت مردم را جلب كند و اشراف نيز به
رغم آن كه چند خاندان بودند ، از وي در هراس شدند و هيچ كس به دشمني با او
برنخاست .
وي در سال 1043 به جنگ با تيره اي از قبيله حرب رفت و توانست
آنان را سركوب كرده ، به اطاعت وادارشان كند . ( 2 )
وباي اسبي
در اين سال ، اسب هاي مكه چندان به هلاكت رسيدند كه جز يكي باقي
نماند كه از آن به عنوان مركب امير استفاده مي شد و ساير اشراف بر الاغ سوار
مي شدند . ( 3 ) در بيستم ذي حجه سال 1043 ميان
بردگان امير و حجاج مصري در نزديكي وضوخانه حنفيات الماء در هنگام ورود درگيري پيش
آمد كه به جنگ كشيد . مصري ها از توپي كه نزديك محل آب گذاشته بودند ، كمك
گرفتند . چيزي نمانده بود كه اين نزاع به يك جنگ تمام عيار تبديل شود كه شريف زيد
پادرمياني كرده ، با تلاش خود غائله را تمام كرد . ( 4 )
1 . تاج تواريخ
البشر ، حضراوي ، خطي .
2 . خلاصة
الكلام ، ص 75 .
3 . منائح
الكرم ، ج 4 ، ص 177 - 178 .
4 . خلاصة
الكلام ، ص 35 .
|
444 |
|
ممانعت از آمدن حجاج ايراني
در روزگار امير زيد بود كه دستور از دربار عثماني داير بر ممانعت از
آمدن حجاج ايراني براي حج و زيارت صادر شد . اين خبر در موسم سال 1043 رسيد ( 1 ) و منادي در بازارهاي مكه اين خبر را اعلام كرد تا حجاج
ايراني آن را بشنوند و به ديگر برادران خود در ايران ابلاغ كنند كه سال ديگر به حج
نيايند . ( 2 ) تواريخ مكه از علت اين ممانعت سخني
نگفته اند ، جز آن كه حوادث تاريخي آن دوره مي تواند علت آن را تبيين كند .
داستان از اين قرار بود كه ايرانيان در سال 1033 به بغداد يورش بردند و
عثماني ها را از آنجا بيرون راندند . اين شهر تا سال 1042 در تصرّف
ايراني ها بود تا آن كه سپاه سلطان مراد آنان را بيرون كرد . بعيد
نمي نمايد كه عثماني ها در اين دوره با استفاده از حج خواستند بر
ايراني ها كه بغداد را در تصرّف داشتند فشاري وارد كنند . شيخ محجوب
از نكات شگفت اين دوره آن كه بشيرآغا طواشي از بردگان سلطان مراد در
سال 1049 به حج آمد و همراه خود احكامي داير بر عزل و نصب كساني كه قرار بود
تغييراتي در سِمَت آنان در شهرهاي طول مسير داده شود ، به همراه داشت . زماني كه به
مصر رسيد ، والي مصر به استقبال وي آمده پاي او را بوسيد و كنار او قدم زنان آمد تا
به وي اجازه سوار شدن داد . زماني كه اين خبر به شريف زيد در مكه رسيد ، احساس كرد كه
راه رفتن در كنار ركاب طواشي براي او دشوار است . به همين جهت با شيخ عبدالرحمن
1 . منبع مؤلف كتاب منائح الكرم است و واقعه مزبور در آن
كتاب ذيل وقايع سال 1047 آمده است . مصحح منائح
در پاورقي به نقل از اتحاف
فضلاء الزمن نوشته است كه واقعه مزبور در آن كتاب ذيل
حوادث سال 1045 آمده است . نيز بنگريد : خلاصة
الكلام ، ذيني دحلان ، ص 75 . « ج »
2 . منائح
الكرم ، ج 4 ، ص 181 . در آنجا آمده است كه به حجاج عجم كه
به آنان « شاهيه » گفته مي شد اعلام شد كه هفدهم ذي حجه از مكه خارج شوند و سال
ديگر هم به حج نيايند . بعد هم سپاهيان را بر آنان گماشته با بدترين صورت آنان را به
ابطح راندند . شماري از آنان داخل عجم هاي بصره شده همراه علي پاشا با كوشش
بسيار تا اول محرم ماندند . « ج »
|
445 |
|
محجوب كه از عالمان صالح بود ، مشورت كرد . محجوب به او گفت : از خداوند
مي خواهم تا تو را كفايت كند و دعايش مستجاب شد ؛ زيرا بشير آغا هنوز به مكه
نرسيده بود كه خبر درگذشت سلطان مراد به اين شهر رسيد و احكام صادره از بين
رفت .
در اين وقت بشير آغا وارد مكه شد و شريف زيد به صورت عادي از وي
استقبال كرده ، با او مصافحه نمود . سپس بر اسب خويش سوار شده جلو رفت و او را در مرگ
سلطان تعزيت گفت . اين امر سبب كوچك شدن بشير آغا شد كه تصوّر مي كرد هنوز خبر
مرگ سلطان به مكه نرسيده است . ( 1 )
در سال 1060 حركت هايي بر ضد امير زيد آغاز شد كه منبع آن
عبدالعزيز بن ادريس بود كه در وقت تصرّف شهر توسط شريف زيد از اين شهر گريخته ، به
ينبع رفته بود . عبدالعزيز در پي گرفتن انتقام بود . به همين جهت با والي ترك جدّه
غطاس بيك ارتباط برقرار كرده او را براي مساعدت در اشغال مكه فريب داد . وي نزديك
بود در كار خويش توفيق يابد ، زيرا عطاس بيك سپاهي را به مكه اعزام كرد ، اما زيد
آگاه تر از آن بود كه تصوّر مي شد . زماني كه از خروج آنان آگاه شد با
سپاهي از جنگجويان خود در وادي فاطمه ، در جمادي الثاني سال 1060 با آنان روبرو
شد و پس از نبردي سخت ، ايشان را باز گرداند . وي با دشمن خود عطاس بيك و عبدالعزيز
با متانت و كرامت برخورد كرده ، پس از آن كه آنان اسير شدند ، آزادشان كرد و آنان را
تحت الحفظ به جده فرستاد . مدتي بعد دستور تبعيد آنان به مصر صادر گرديد . ( 2 )
امير زيد براي مدت 35 سال و چند ماه و چند روز امارت كرد و در استوار
كردن امارت و احياي عدل تلاش نمود . مجلس او مملو از عالمان بود و در موسم حج نيز با
علماي بزرگ شهرها روبرو شده با آنان در موضوعات مختلف بحث مي كرد . او توانست
عثماني ها را قانع كند تا واردات جدّه را كه به خزانه عثماني سرازير
مي شد به امارت مكه باز گردانند . عبدالله عياشي در سفرنامه خود ، از
ويژگي هاي شريف زيد فراوان سخن
1 . خلاصة
الكلام ، ص 76 .
2 . همان ، ص 78 .
|
446 |
|
مي گويد ، و از جمله مي نويسد : وي امير حجاز ، از اطراف يمن
تا دورترين نقطه در نجد تا حوالي بصره و از آنجا تا خيبر در سمت شام بود . سپس
مي نويسد : او مانند خاندانش ، مذهب زيديه داشت ، اما از آن جدا شده به مذهب اهل
سنت گرويده حنفي شد و اهل بيت خود را از انتقاد از اهل سنت باز داشت و از اظهار
اعتقاداتشان منعشان كرد . شريف زيد در اوايل محرم 1077 بيمار شد و تنها پس از تحمل
چند روز بيماري درگذشت . پس از وي اعيان مكه ، فرزندش سعد را براي امارت معرفي كردند
و شيخ الحرم هم در اين باره كمك كرد ؛ اما اشراف خاندان بركات به مخالفت برخاستند ،
چرا كه آنان از اين كه امارت به صورت موروثي صرفاً در ميان خاندان زيد بماند ، بدون
آن كه عبادله در آن سهمي داشته باشند ، كراهت داشتند ؛ چرا كه جد آنان عبدالله بن حسن
پيش از آن كه از امارت كناره گيري كند و قبل از آن كه زيد از يمن باز گردد و
با فرزندش يعني محمد بن عبدالله در اين امر شريك گردد ، در اين باره صاحب حق
بود .
رهبري اين مخالفت ها را حمود نامي از فرزندان عبدالله بن حسن بر
عهده گرفت . باور وي اين بود كه خودش وارث شرعي حكومت است و موقعيت و وجاهت او ميان
اشراف نيز ، شايستگي او را در اين باره نشان مي دهد .
بسياري از اشراف هم ، همين عقيده را داشتند و حمود دريافت كه
مي تواند با تكيه بر نيروي آنان و نيز بردگان و اموال و همراهي صنجق جدّه ، بر
ضد آل زيد اقدام كند و امارت را از خاندان زيد به خاندان بركات باز گرداند .
دو روز يا بيشتر گذشت بدون آن كه اميري براي مكه انتخاب شود و اختلاف
بالا گرفت و آل زيد هم در دفاع از حق خود هم قسم شدند . شيخ حرم و برخي از همفكران
او تصميم گرفتند كاري كنند تا اشراف برابر كار انجام شده قرار گيرند . به همين جهت
راهي خانه شريف سعد بن زيد شدند و اعلان كردند كه او را به عنوان امير انتخاب
كرده اند و در اين باره به دربار عثماني هم گزارش خواهند نوشت و مقبول واقع
خواهد شد .
زماني كه اشرافِ مخالف از اين امر آگاه شدند ، به تحريك قبايل طرفدار
خود در شرق مكه و طائف پرداخته ، اعلان انقلاب كردند . در اين وقت ، برخي از تندروها
به
|
447 |
|
مسعي رفته شروع به انداختن تير هوايي كردند . همچنين شماري از مفسدان
در اطراف مكه از فرصت براي غارتگري استفاده كرده ، به شماري از خانه ها هجوم
بردند و اموال موجود در آنها را به غارت بردند . همين طور مفسدان در باديه نيز سر
برداشته ، به راهزني نشستند و مسافران ميان مكه و جده و طائف را لخت مي كردند .
نزديك بود كه فتنه به نهايت خود برسد جز آن كه به لطف خداوند كساني از علماي مكه و
شماري از عقلاي اشراف براي صلح ميان دو گروه تلاش كردند . اين بعد از آني بود كه مكه
طي سيزده روز ، روزهاي سختي را پشت سر گذاشت . سعد بن زيد به عنوان امير تعيين شد و
بخش بزرگي از درآمد آن بلاد ، براي شريف حمود اختصاص يافت ، مشروط به آن كه امارت سعد
بن زيد را بپذيرد . ( 1 )
امارت سعد بن زيد
در اين وقت مكه جشن عظيمي گرفته ، محلات و بازارها چراغاني و زينت
شدند . همان زمان گزارش ما وَقَع براي دربار عثماني نوشته شد و آنان در انتظار تأييد
نشستند ، اما اين انتظار طولاني شد و جوابي نرسيد . در همين وضعيت انتظار ـ كه ماه رجب
سال 1077 هم رسيده بود ـ بار ديگر شماري از طرفداران دو طرف به ايجاد اختلاف
پرداختند ، به طوري كه هواداران سعد و هواداران حمود با يكديگر درگير شدند . در واقع
اين كسان در انتظار برافروخته شدن آتش فتنه بودند و با بروز اولين علائم اختلاف ،
آنچه در سينه هاشان پنهان گشته بود آشكار كردند . شعله هاي فتنه بالا گرفت
و صداي تيراندازي از ورودي شعب ها در شهر شنيده مي شد . سپاهيان و نيز
بسياري از رجال قبايل در اين فتنه درگير شدند . اين وقايع براي دو روز ادامه يافت تا
آن كه مصلحين وارد شده و اختلاف را حل كردند . در اين درگيري ها چهار نفر كشته
و شمار زيادي زخمي گشته بودند .
به دنبال آن تأييد سلطان هم رسيد و آل زيد از آن مسرور شدند و مراسم
معمول را
1 . خلاصة
الكلام ، ص 80 .
|
448 |
|
به جاي آوردند . سعد بن زيد خلعت سلطاني را پوشيد و هفت روز در مكه و
بازارهاي آن چراغاني شد . همچنين امير سعد دو هزار دينار ميان سپاهيانش توزيع كرد و
به بسياري از پيروان و اطرافيانش خلعت بخشيد .
با فرا رسيدن موسم حج سال 1077 بار ديگر اختلافات آغاز شد ، چرا كه
شريف سعد در پرداخت سهم شريف حمود كوتاهي كرد . به دنبال آن اختلاف بالا گرفت و شريف
حمود در حالي كه خشمگين بود در 23 ذي قعده همان سال از مكه به سمت باديه رفت ،
در حالي كه شماري از اشراف او را همراهي مي كردند . او در آنجا ماند تا آن كه
امير حج مصر رسيد . حمود نزد وي رفت و از عدم وفاي به عهد شريف مسعود براي او سخن
گفت . او افزود كه ما اجازه انجام حج را به هيچ كس نخواهيم داد مگر آن كه حق ما داده
شود . سهم وي يك صد هزار اشرفي بود . امير حج مصري اين مبلغ را تضمين ، و پنجاه هزار
آن را نقداً پرداخت نمود .
در بازگشت از عرفات ، امير حج مصري و شماري از مصلحان تصميم گرفتند دو
گروه مخالف را با يكديگر صلح دهند . به همين منظور مجلسي ترتيب دادند ، اما توافقي
صورت نگرفت و حمود خشمگينانه به ينبع رفت و برخي از اشراف هم به او پيوستند .
در اين وقت شماري از فرزندان او نيز با جماعتي از اشراف تصميم گرفتند
تا به مصر رفته و با نماينده دولت عثماني در آنجا سخن گويند . زماني كه اين هيئت در
راه بود ، با نماينده مصر مواجه شد كه پيشنهاداتي براي صلح داشت . او به آنان گفت كه
با شريف حمود در ينبع در اين باره سخن خواهد گفت . برخي با او به سمت ينبع برگشتند و
برخي در همان الحوراء ( 1 ) باقي مانده ، منتظر نتيجه
شدند .
چنين مي نمايد كه اين نماينده نتوانست كار مصالحه را تمام كند ،
چرا كه افرادي كه در حوراء بودند پس از پانزده روز به سمت مصر حركت كردند و در آنجا
با استقبال عظيم والي عثماني در مصر روبرو شدند .
چيزي نگذشت كه شايع شد شريف حمود نماينده مصر را كشته است . اين امر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منطقه اي در شمال ينبع نزديك به املج
است .
|
449 |
|
سبب خشم والي مصر شده ، ميهمانانش را زنداني كرد و از علما براي كشتن
آنان فتوا خواست ، اما علما فتوايي ندادند و او آنان را به عنوان گروگان در زندان
نگاه داشت .
در اين ميان به تدريج عصيان حمود بالا گرفته ، اختلالات و اشكالات
زيادي پديد آورد . به علاوه يك شورشي ديگر به نام محمد بن زيد برابر سعد بن زيد وارد
معركه شده ، به ينبع آمد و به حمود پيوست . در اين هنگام دربار عثماني دستوري براي
ارسال يك سپاه جهت سركوب اين شورش به والي مصر صادر كرد . به دنبال آن يك سپاه پانصد
نفري عازم ينبع شد . شورشيان كه جمعي از اشراف و نيز نيروهاي مردمي از جُهينه هم
ميانشان بود ، به سپاه حمله كردند و شكست سختي بر آنان وارد ساختند ، به طوري كه حدود
چهارصد نفرشان كشته شده و بقيه فرار كردند . فرمانده اين نيرو همراه با زناني اسير
شدند تا در مقابل اشراف كه در مصر گروگان بودند ، نگهداري شوند . اين واقعه در رجب
سال 1079 رخ داد . ( 1 )
اندكي بعد والي مصر عوض شد . او اسراي اشراف را آزاد كرد و در مقابل
اسراي سپاه مصر نيز كه در اختيار شريف حمود بودند ، آزاد شدند .
شورش در ينبع همچنان ادامه يافت تا آن كه شريف سعد سپاهي را براي
تأديب آنان فراهم ساخت . با رسيدن اين خبر آنان به سمت داخل بلاد حركت كرده ، تا شرق
طائف آمدند . در آنجا شريف حمود شاهد دشمني شماري از افراد قبايل مطير و بني ظفر و
بني حسين بود . بنابراين تصميم گرفت تا دست از شورش بردارد و راه دوستي را با
عموزاده خويش در پيش گيرد . به همين جهت به طائف رفت و با شريف سعد روبرو شد . شريف
نيز او را پذيرفت و در مسجد ابن عباس و در يك مجلس عمومي به توافق رسيدند . اين
رخداد در سال 1079 بود .
بدين ترتيب اين صلح پس از آن كه دو گروه متخاصم ، آن اندازه با يكديگر
درگير شدند و مكه آسيبي ديد كه قابل وصف نبود ، تمام شد . در آن دوره مسير حركت
قافله ها ناامن شد و غلاّت رو به گراني ، و خوراكي در مكه و جده و طائف رو به
كاهش گذاشت ؛
1 . منائح
الكرم ، ج 4 ، ص 274 .
|
450 |
|
چنان كه مردم در اين مدت از گوشت سگ و گربه و ميته و استخوان استفاده
مي كردند .
هنوز كار امارت شريف چندان استقراري نيافته بود كه شماري از سپاهيان
سر به شورش برداشتند . اينان گروهي بودند كه حقوقشان از يمن مي آمد و چون در
اين باره تأخير صورت گرفت ، عليه شريف سعد شورش كرده به سمت معلات حركت نمودند و به
برخي از مغازه ها در بازار دست اندازي نموده ، آنچه را به دستشان آمد غارت
كردند . سپس اجتماع كرده مصمم شدند تا به يمن عزيمت كنند . شريف سعد يكي از برادرانش
را براي اصلاح اوضاع نزد آنان فرستاد و زماني كه وي به آنان وعده داد تا
خواسته هايشان را عملي كند و عملي كرد ، آرام شدند . اين واقعه در سوم ربيع اوّل
سال 1080 بود .
ظهور يك مهدي ايراني
از حوادث مهم سال 1081 آن بود كه وقتي خطيب مسجدالحرام در روز جمعه 16
رمضان مشغول خواندن خطبه بود ، مردي ايراني در حالي كه شمشيرش را بالا برده بود به
وي حملهور شد و در همان حال مي گفت : من مهدي هستم ! نمازگزاران جلو آمده مانع
از حمله او شدند . سپس بر سرش ريخته او را چندان زدند كه بيهوش گرديد . سپس او را به
ناحيه معلات برده ، در آنجا آتشي روشن كردند و وي را آتش زدند . ( 1 )
من بعيد نمي دانم كه اين مرد يك ديوانه بوده است ، اما مردم وقتي
جمع مي شوند كارشان روي قاعده نيست . اگر كسي در اين قبيل اجتماعات بر مردم
تسلط داشت و مي توانست با عقل و درايت حكمي صادر كند مانع از اين اقدام توسط
آنان مي شد و در نهايت آن شخص را دستگير كرده ، در باره او به تحقيق پرداخته ،
حكم شرع را در باره اش و به همان اندازه كه مستحق بود ، اجرا مي كرد . گمان
غالب من اين است كه اگر اين جماعت چنين مي كردند در مي يافتند كه نهايت
عقوبت او اين بود كه وي را به تيمارستان ببرند ، البته اگر در آن وقت تيمارستاني در
آنجا وجود داشت . اما اين قبيل غوغاي
1 . خلاصة
الكلام ، ص 84 . و نيز بنگريد ، منائح الكرم ، ج 4 ، ص 302 ؛ سمط النجوم العوالي ، ج 4 ، ص 517 .
« ج »
|
451 |
|
جماعت آفت عقل انسان ها ، در همه زمان هاست .
سال 1082 آغاز شد ، در حالي كه باز هم اتفاق وحشتناكي رخ داد كه دامن شريف را در
طول سال 82 و 83 گرفت و طومار امارت او را پيش از آن كه سال 1083 به پايان برسد ، در
هم پيچيد .
خلاصه آن وقايع اين بود كه ميان صنجق جده و شريف مكه اختلاف پيش آمد و بسا
مهم ترين عامل آن اين بود كه صنجق ، در پرداخت حق شريف از واردات جده كوتاهي
مي كرد . اين اختلاف ادامه يافت تا اوايل موسم حج سال 1082 فرا رسيد . زماني كه
صنجق جده روز عيد قربان در مني بود ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما كشته نشد .
سپاهيانش او را به خانه اش در مكه كه نزديك باب الواسطيه بود ، انتقال
دادند .
صنجق جده ترديدي نداشت كه تير از سوي كسي كه تحريك شده شريف بوده شليك
شده است ، اما شريف سعد در مجلسي كه به همين منظور برپا شد تأكيد كرد كه در باره
ضارب هيچ خبري ندارد . در همين مجلس در باره واردات جده هم بحث شد و پس از بحث و
تعيين مبلغ آن ، بخشي پرداخت و از بخشي هم صرف نظر شد . ( 1 ) بعد از آن صنجق به جده بازگشت و سپس در اوايل سال 1083
به مدينه رفت . در آنجا بود كه برخي از دشمنان شريف سعد با او تماس گرفتند و او را
در اعلان عزل شريف سعد و امارت يكي از عموزادگانش تشجيع كردند . زماني كه سعد از اين
مسأله آگاه شد ، سپاهيانش را براي حمله به دشمنانش آماده ساخت ، اما پيش از آن كه
نبردي صورت گيرد ، با رسيدن فرماني از قسطنطنيه ، صنجق جده عزل شد و شريف سعد بر
امارتش تأييد گرديد . ( 2 )
1 . خلاصة
الكلام ، ص 85 .
2 . إفادة
الأنام ، خطي .