بخش 2
جرهم و قطورا #160;#160;#160; اختلاف میان جُرهم و قطورا #160;#160;#160; امارت مضاض #160;#160;#160; خُزاعَه #160;#160;#160; مکه در روزگار قریش #160;#160;#160; قصىّ بن کلاب #160;#160;#160; فرزندان قصى #160;#160;#160; بازگشایى مجدد زمزم #160;#160;#160; واقعه فیل #160;#160;#160; تشتت و تفرقه در مکه #160;#160;#160; برآمدن هلال رسول(صلى الله علیه وآله) #160;#160;#160; بناى کعبه #160;#160;#160; مسائل عمومى مکه در روزگار قریش #160;#160;#160; جنبه#160;هاى عمرانى #160;#160;#160; آغاز بناى خانه در مکه و در گذاشتن براى آنها #160;#160;#160; محل سکونت قبایل در مکه #160;#160;#160; دین در جاهلیت #160;#160;#160; تجارت #160;#160;#160; مسائل اجتماعى و عقلى #160;#160;#160; اوضاع ادبى در مکه #160;#160;#160; اوضاع علمى #160;#160;#160; اوضاع هنرى #160;#160;#160; اوضاع ادارى #160;#160;#160; مکه در روزگار پیامبر(صلى الله علیه وآله) #160;#160;#160; بعثت رسول(صلى الله علیه وآله) #160;#160;#1
صفحه 51 |
جرهم و قطورا
با درگذشت اسماعيل، اداره كارها در اختيار فرزندانش بود تا آنكه به نواده اش مضاض بن عمرو جرهمى رسيد.
(1) در اين وقت جرهمى ها به دو گروه تقسيم شدند: جرهم و قطورا.
مضاض با گروهى از همراهان جرهمى خود در بخش بالاى مكه و قُعَيقعان ساكن شدند.
قطور و در رأس آنان سميذع در اجياد و پايين مكه و نواحى آن ساكن شدند.
مضاض از كسانى كه از سمت بالا وارد مكه مى شدند ماليات مى گرفتند و قطورا از كسانى كه از پايين وارد مكه مى شدند، ماليات مى گرفتند.
هر دو تيره در جبال و شِعاب خود ساكن بودند و كارى به ديگرى نداشتند.
(2)
چنين مى نمايد كه پس از تأسيس مكه در زمان اسماعيل تا وقتى كه نوادگانش مضاض در جرهم و سميذع(3) در قطورا كار را در دست گرفتند، و مورّخان اين مدت را تا حدود دو قرن مى دانند، مناطق مسكونى در سمت منزلگاه جرهم از دل اين وادى، يعنى از زمزم آغاز شده و تا قعيقعان در سمت شمال، جايى كه ما امروز آن يا بخشى از آن را كوه هندى مى خوانيم و تا شمال شرقى، برابر قشاشيه و انتهاى مسعى به سمت بالاى مكه امتداد داشته است.
همچنان كه عموزادگان آنان از قطورا در شعبِ اَجياد تا برسد به سدّ و در خيابان ماليه به سمت مصافى در سمت ديگر سكونت داشتند.
منازل اين جماعت در پايين وادى، به سمت اجياد كوچك و بزرگ در جايى كه ما آن را مسيال مى ناميم، تا برسد به اطراف مَسفله ادامه داشته است.
محلاّت ديگرِ مكه جز در قرون بعد آباد نشده است.
دليل آن هم جز اين نبوده است كه زمين، سنگلاخ بوده، و زمانى به طول انجاميده تا نياز
1 .
در تاريخ مكه ازرقى، 1:81 چاپ دوم دار الثقافه مكه آمده است: عمرو بن مضاض جرهمى جد فرزند اسماعيل و مادرشان سيده بنت مضاض بود.
زمانى كه اسماعيل درگذشت، فرزندش ثابت سرپرستى بيت را عهده دار شد.
بعد از مرگ ثابت، جدش مضاض اين مسؤوليت را بر عهده گرفت.
نيز گفته شده است: رعله مادر اسماعيل دختر مضاض بوده است.
اين مضاض اول است نه مضاض بن عمرو بن حارث كه در زمان وى دولت جرهم از ميان رفت.
2 .
اخبار مكه ازرقى، 1:40 و بعد از آن.
3 .
در منابع عربى، نام سميدع مكرر با دال آمده و به نظرم همين درست است.
در لسان العرب معنايش «صاحب صفات ممتاز» است و سميدع را با ذال نياورده است (عاتق).
صفحه 52 |
به سكونت، آن را براى اين كار آماده سازد.
به نظر مى رسد كه در اين وقت، تنها مى توان از خيمه ها و چادرهاى مويين سخن گفت كه در درون وادى و حاشيه آن و نيز ميان شعب هاى مكه، گاه به يكديگر نزديك و گاه در حاشيه وادى، از هم دور مى بوده است.
چادرها در لابه لاى كوه ها به همان صورتى بوده است كه ما امروز در ميان برخى از باديه نشينان شاهد آن هستيم.
اختلاف ميان جُرهم و قطورا
چيزى نگذشت كه جرهم به دشمنى با قطورا برخاست.
مضاض بن عمرو همراه با گروه خود به سمت سميذع حركت كرد، در حالى كه صداى شمشيرهاى آنان كه در عربى با فعل «تقعقع» ياد مى شود، بلند بود.
همين امر سبب شد تا آن كوه را قعيقعان بنامند.
سميذع هم با تيره قطورا از مردان و اسب ها (در عربى اجياد) بيرون آمدند و همين سبب شد تا منطقه آنان را اجياد بنامند.
اين دو گروه در جايى به نام فاضح(1) با يكديگر برخورد كرده و نبرد شديدى كردند.
در اين نبرد سميذع كشته شد و قطورا بازگشت.
پس از آن دو گروه دعوت به مصالحه كردند.
امارت مضاض
آنان سپس تا مطابخ(2) رفته و در آنجا با يكديگر صلح كرده، حكومت را به مضاضابن عمرو جرهمى سپردند و بدين ترتيب حكومت او بر مكه استوار گرديد.
(3)
خُزاعَه
امور به همين منوال مى گذشت تاآن كه جرهم بيت الله راخوارشمردهوخداوند قبيله اى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
ياقوت مى نويسد: فاضح جايى نزديك ابو قبيس در سمت سوق الرقيق و پايين تر از آن بوده است.
2 .
مطابخ، دره اى در بالاى مكه است كه به آن شعب ابن عامر هم گفته مى شود; چنان كه ازرقى آن را يادآور شده است.
ما امروزه به آن شعب عامر مى گوييم.
3 .
اخبار مكه ازرقى، 1:41 و بعد از آن.
صفحه 53 |
يمنى از اولاد قحطان را بر آنان مسلّط كرد و قدرت آنان را در اواخر قرن سوم يا اوائل
قرن چهارم از ميان برد.
داستان از اين قرار بود كه عمرو بن سماء كه نسبش به امرؤالقيس و سپس به يعرب بن قحطان مى رسيد، و منازل اينان در جنوب جزيرة العرب بود، به دليل سيل عرم به سمت شمال كوچ كردند.
اين جماعت از شهرى به شهر ديگر آمدند و در هر شهر بر مردمان آن غلبه مى كردند و مى رفتند و به دنبال يافتن بهترين نقطه براى زندگى بودند.
اينان آمدند تا به مكه رسيدند، و اين زمانى بود كه مضاض بر آن فرمانروايى مى كرد.
جرهم حاضر به تسليم شهر نشدند و براى نبرد آماده گشتند.
جنگ سه روز به درازا كشيد.
پس از آن جرهم شكست خورد و جز كسانى كه آواره شدند، كسى از آنان زنده نماند.
بدين ترتيب قحطانى ها پيروز شده و امارت مكه در اختيارشان قرار گرفت.
(1)
آب و هوا و محيط مكه با تربيت قحطانى ها و آنچه بدان عادت داشتند سازگار نبود.
آنان در جنوب جزيره در جايى سرسبز، با آب فراوان و زمينى مسطح زندگى كرده بودند.
بسيارى از تيره هاى اين جماعت به دنبال سرزمينى بودند كه بتوانند در آن زندگى كنند و به همين دليل به مهاجرت روى آوردند.
گروهى از قحطانى ها هم كه خزاعه نام گرفتند در مكه ماندگار شدند.
بدين ترتيب بود كه خزاعه وارث حكومت مكه شد و بزرگ آن ربيعة بن حارثه امير گرديد.
در اين وقت شمارى از فرزندان اسماعيل كه در اين اختلافات، از جنگ خوددارى كرده و پيش از آن هم از رفتار دايى هايشان از جرهم رضايت نداشتند، و در ضمن، در اين مدت، به دوستى و يا دشمنى با قحطانى هم نپرداخته و انزوا و بى طرفى اختيار كرده بودند، هم زمان با آرام شدن اوضاع و افتادن آن به دست خزاعه، نزد آنان آمدند و اجازه خواستند تا در كنار آنان زندگى كنند.
آنان هم اجازه دادند.
زمانى كه امارت مكه به عمرو بن لُحىّ رئيس خزاعه رسيد، رئيس حكومت سابق جرهم در مكه، مضاض جرهمى،(2) از او اجازه خواست تا در مكه سكونت كند.
عمرو
نپذيرفت و به قوم خويش اعلام كرد، هر كسى از جرهم كه به حرم نزديك شد، خون او
1 .
اخبار مكه ازرقى، 1:41 و بعد از آن.
2 .
اين همان مضاض دوم است كه در زمان او دولت جرهم پايان يافت.
(عاتق)
صفحه 54 |
هدر است.
(1)
در اين وقت شترى از مضاض كه اراده رفتن از مكه را بعد از تبعيد از آن داشت، از او جدا گرديد.
او در پى شتر رفت تا آن كه دريافت وى وارد مكه شده است.
مضاض در سمت اجياد از كوه بالا رفت و شترش را ديد كه مكيان آن را ذبح كرده مشغول خوردن آن هستند.
وى كه ديد در صورت وارد شدن به وادى خونش ريخته شود، ترسيد و نزد خانواده اش برگشت در حالى كه اين شعر را سرود:
گويى در مكه ميان حجون و صفا هيچ انيس و مونسى نيست، چنان كه در مكه كسى به شب نشينى ننشسته است.
در واسط (نام كوهى در پايين عقبه) تا برسد به وادى الاراكه كسى اقامت نداشت و حاضر نبود.
آرى ما از اهالى اين شهر بوديم كه گذر ايام و برگشت زمانه، ما را از ميان برد.
(2)
اين قصيده اى است كه بسيارى از مورّخان آن را آورده اند.
من جرأت آن را ندارم تا اين شعر را به مضاض نسبت دهم، جز آن كه برايم ثابت شود زبان جرهم در آن روزگار، در قالب چنين الفاظ سليس و معانى واضح بوده باشد.
(3)
حكومت خزاعه بر مكه ادامه يافت تا آنكه بزرگ آنان عمرو بن لحى بر آن امارت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
اخبار مكه ازرقى، 1:42
2 .
اخبار مكه ازرقى، 1:49
3 .
ترديدى نداريم كه پس از عرب بائده، زبان قحطانى زبان اصل بوده است.
جرهم با انتقال از يمن، زبان خويش را نيز منتقل كردند، اما معروف آن است كه دو زبان در اثر دور شدن از هم، با يكديگر متفاوت شد.
دورانى طولانى بر جرهم گذشت و ترديدى نداريم كه همين امر، مهم ترين عامل در شكل گيرى الفاظ و اصطلاحات بوده است.
علاوه بر اين كه مكه به حسب موقعيت دينى اش، نيازمند تفاهم با قبايل مختلف و لهجه هاى متفاوت آنان بوده است.
اين امر نيز به تحول زبانى و پيراسته كردن و در عين حال گسترش آن كمك كرده است.
اين تحول به گونه اى پيش رفت كه قريش وارث يك زبان فصيح و شايسته و قابل براى تفاهم با بيشتر قبايل شد، در حالى كه زبان قحطانى در جنوب در حد يك زبان محلى باقى ماند.
اين در حالى بود كه فرهنگ قريش توسعه يافت و بر ذوق ادبى آنان افزوده گشت و در اين ميان، بسيارى از لغات قحطانى از بين رفت و متناسب با شرايط جديد مكه لغاتى پديد آمد.
قرآن به همين زبان نازل شد و حلاوتى تازه و سلاستى پسنديده بر آن افزود كه باز هم فاصله آن را از زبان قحطانى بيشتر كرد.
صفحه 55 |
كرد.
او چندان پايگاه و جايگاهى ميان مردمش به دست آورد كه پيش از آن كسى آن
موقعيت را به دست نياورده بود; به طورى كه گفته اند اگر كسى هزار شتر داشت، چشم نرينه آنها را كور مى كرد و عمرو بن لحى چشم بيست نرينه را كور كرد.
(1) يعنى او بيست هزار شتر داشت.
عمرو نخستين كسى بود كه از چربى و گوشت شتر براى حجاج آبگوشت درست كرده، آنان را اطعام كرد و يك سال سه بُرد يمنى به تمامى حجاج عرب داد.
سخن عمرو چندان براى مردم قابل پيروى بود كه براى آنان در حكم دين بود.
او نخستين كسى بود كه رسم سائبه و حام و وصيله(2) را رايج كرد و بت ها را در اطراف كعبه نصب كرد و هبل را از جزيره آورده، داخل كعبه گذاشت.
رسم سوگند خوردن به ازلام را همو برقرار كرد و او اولين كسى بود كه دين ابراهيم را تغيير داد.
وى فراوان سفر مى كرد.
و چه بسيار تحت تأثير فنيقى ها، آشورى ها يا مصرى ها قرار گرفته بود.
اينان در همسايگى جزيرة العرب بودند و بسا بت پرستى از آنان به ميان اعراب آمده باشد.
گفته شده است: عرب ها پيش از عمرو بن لحى متأثر از همسايگان خود بوده اند.
اينها همه اقوالى است كه مى توان در آنها اجتهاد كرد و گمانه زد.
(3)
عمرو بن لحى و فرزندش در زمان حكومتشان در مكه نه چيزى را خراب كردند و نه چيزى را ساختند تا آن كه در قرن پنجم ميلادى كار به دست قُصىّ بن كلاب افتاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شايد اين كه كسى بيست هزار شتر داشته باشد، امر غريبى باشد، در حالى كه در همين اواخر كه شتران اين منطقه شمارش شدند در مجموعه چيزى در اين حدود بودند، يعنى اين اندازه شتر متعلق به شمارى از شمارى از قبايل بود نه يك نفر.
2 .
بنگريد: سوره مائده، آيه 102; اين رسوم مربوط به شتر و گوسفندانى است كه چند شكم، ماده مى زايند و ديگر سوار بر آنها نمى شوند و رسوم خاصى در باره آنان دارند.
در اين باره در آثار فقهى توضيحاتى آمده است.
از جمله در تعريف آنها بنگريد: المهذب البارع، ج 3، ص 49. «ج»
3 .
برخى با توجه به روايت منسوب به كلبى در اين باره مبالغه مى كنند و مى گويند: بت پرستى از زمان جرهم باب شد، دليلش هم آن بود كه تيره هايى از جرهم مجبور بودند از مكه دور باشند و به همين جهت، سنگهايى از كعبه را همراه خود مى بردند و در جايى كه مستقر مى شدند آن سنگ را نصب مى كردند و اطرافش طواف مى نمودند.
بدين ترتيب ناخواسته و نادانسته، بت پرستى آغاز و به مرور ايام متحول شد.
صفحه 56 |
مكه در روزگار قريش
قصىّ بن كلاب
خزاعه به حكومت خود در مكه ادامه داد و اين در حالى بود كه فرزندان اسماعيل بعد از آواره شدن از مكه در سرزمين هاىِ ميان يمن و يمامه و بحرين و اطراف حجاز متفرق گشتند.
گفته شده است: برخى از قبايل آنان به شام و عراق هم رسيدند.
مورّخان در شمار قبايلى كه از اولاد اسماعيل منشعب گشتند، اختلاف نظر دارند.
اما بسا آنان در اين كه برجسته ترين آنها عدنان است، همداستانند.
از اولاد عدنان، ربيعه و مضر و اباد و انمار جدا شدند.
(1) قصىّ كه از اولاد مضر بود، به دور از موطن اجدادش در منطقه قضاعه مى زيست و جز به همسر مادرش، يعنى ربيعة بن حرام از قضاعه انتساب نداشت.
يعنى او را به نام اين شخص كه قضاعى بود مى شناختند.
يك بار ميان او و يك نفر از قبيله قضاعه مسأله اى پيش آمد.
قضاعى به وى گفت: آيا به نسب و قومت نمى پيوندى؟ تو از ما نيستى.
قصى نزد مادرش آمد، در حالى كه اين نكته براى او مسأله اى شده بود.
در اين باره از مادرش پرسش كرد.
مادرش گفت: تو بهتر و شريف تر از او هستى.
تو فرزند كلاب بن مُرّة بن كعب بن لؤَى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه از اولاد مضر هستى.
قوم تو، اصحابِ بيت الله الحرام و اطراف آن هستند.
قصى مصمم شد تا نزد قوم خويش باز گردد و به آنان بپيوندد.
وى از اين كه در
1 .
تاريخ ابن خلدون، 2:300.
صفحه 57 |
زمين قضاعه بماند، احساس بدى داشت.
به همين جهت، در اولين فرصت با حُجّاج به سمت مكه حركت كرد.
در اين وقت حليل بن حبشيه خزاعى بر اين شهر امارت داشت و كليد كعبه در اختيارش بود.
او از دختر حليل خواستگارى كرد.
زمانى كه حليل نسب او را شناخت خواستگارى اش را پذيرفت و دخترش را به او داد.
وى همان جا ماندگار شد تا از او فرزندانى يافت.
هر بار كه حليل مريض مى شد كليد را به دخترش مى داد تا خانه كعبه را بگشايد.
گاه نيز كليد را به قصى شُوىِ دخترش يا برخى از فرزندان او مى داد.
زمانى كه حليل در بستر مرگ افتاد، قضى را خواست و ولايت كعبه را به او داده، كليد را تسليم وى كرد.
اما خزاعه حاضر به پذيرش اين امر نشد.
قصى نزد بنى كنانه كه قومش بودند رفت و از آنان خواست تا در مقابل وى حمايتش كنند.
وى به دنبال برادرِ مادرى اش در قضاعه فرستاد و آنان همراه شمارى از قضاعه به يارى او شتافتند.
زمانى كه همه در مكه اجتماع كردند براى حج آماده شدند.
در روزهاى پايانى منى بود كه قضاعه به سراغ خزاعه فرستادند و از آنان خواستند تا آنچه را حليل به قصى واگذاشته، به وى بسپارند، در غير اين صورت كار به جنگ خواهد كشيد.
خزاعه حاضر به قبول اين درخواست نشد.
نبرد در فاصله دو مأزمه منى آغاز شد، جايى كه آن را مفجر(1) ناميدند; به اين معنا كه در آنجا فجور و خونريزى شد.
آنان پس از يك نبرد شديد حاضر به مصالحه شدند و حكميت را نزد يعمر بن عوف كه مردى از بنى كنانه بود بردند.
او براى قصى چنان حكم كرد كه حجابت كعبه و ولايت مكه را داشته باشد تا به وصيّت حليل عمل شود.
نيز خزاعه از خانه هاى خود در مكه خارج نشوند.
خزاعه بدين حكم كه به نفع قصى بود رضايت دادند(2) و قصى كار كعبه و امور آن را كه به نوعى سرورى بر مكه بود، به دست گرفت.
وى قوم خود را گرد آورده، در مكه سكونت داد و به كمك آنان عزت يافت.
اين وقايع تقريباً
1 .
مفجر جايى است ميان منى و مزدلفه كه در زمان ما هم به همين نام معروف است و در آنجا ساختمان دستگاهى هست كه آب را به ارتفاعات منى مى رساند.
عاتق گويد: در مكه سه مفجر وجود دارد: مفجر مزدلفه، مفجر اوسط در ميان منى و كوه سدير كه به حوض البقر در عزيزيه و محصب مى رسد.
و مفجر سوم كه ميان كوه نور و كوه سدير در جنوب مكه است.
2 .
شفاء الغرام، 2:66 و بعد از آن.
صفحه 58 |
در ميانه قرن پنجم ميلادى رخ داد.
خزاعه نيز در محله خويش ماندند و هيچ اقدامى نكردند.
بدين ترتيب قصى اولين مرد از بنى كنانه بود كه به حكومت رسيد و در مكه نظم ادارى ايجاد كرد كه در اين باره توضيحاتى خواهد آمد.
فرزندان قصى
بعد از درگذشت قصى، كار به دست فرزندش عبدالدار افتاد و برادرش عبدمناف هيچ رقابتى با وى نكرد، جز آن كه فرزندان عبدمناف حاضر نشدند برابر عموزادگان خود كوتاه آمده، كارهاى مكه را پس از درگذشت اين دو برادر، صرفاً در اختيار آنان قرار دهند.
نزديك بود نبردى ميان آنان صورت گيرد، جز آن كه كسانى واسطه شده ميانشان را صلح دادند و دو طرف، راضى به تقسيم كارها ميان خود با قرعه شدند.
(1)
بدين ترتيب رياست، به فرزندان عبد مناف رسيد و هاشم رشته كار را در دست گرفت.
پس از آن برادرش اميّه به رقابت با او پرداخت و دشمنى ها ميان آنها بالا گرفت تا آن كه در نهايت اميّه شكست خورد.
اين نخستين نزاع و منافرت ميان امويان و هاشميان بود.
رياست در قريش، پس از هاشم، به عبدالمطلب رسيد.
در اين وقت، ميان او و عموزادگانش از فرزندان اميه همچنان اختلاف وجود داشت.
با اين حال، بهره عبدالمطلب مانند پدرش هاشم بود.
جايگاه او در شرف و رياست و وجاهت در قريش چندان بود كه عموزادگانش نمى توانستند با او برابرى كنند.
(2)
بازگشايى مجدد زمزم
از مهم ترين اقدامات عبدالمطلب، بازگشايى چاه زمزم بود كه نشانه هاى آن از ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
زمانى كه ميان فرزندان عبد مناف و عبد الدار اختلاف شد، هر كدام پيمانى امضا كردند تا برابر گروه ديگر كوتاه نيايند.
گفته شده است كه فرزندان عبد مناف ظرفى را پر از عطر كرده، دست در آن گذاشته و سپس به كعبه ماليدند تا سوگند خويش را استوار كنند و به همين جهت حلف ]سوگند[ آنان به «حلف المطيبين» معروف شد.
بنى عبد الدار هم الاحلاف ]متفقين[ ناميده شدند (سيره ابن هشام، 1:143)
2 .
در بخش نظام ادارى قريش خواهيم ديد كه بسيارى از تيره هاى قريش تنها زير بار چهره هاى مبرز خود مى رفتند.
صفحه 59 |
رفته و طى سال هاى متمادى اثرى از آن وجود نداشت.
گفته شده است: او در رؤيا كسى را ديد كه محل چاه را به او نشان داده است.
بنابراين مصمم شد تا سر آن را باز كرده و مجدداً در اعماق آن حفرياتى انجام دهد.
اما قريش به دليل وجود بتى كه در آنجا بود مانع كارش شدند.
وى چندان صبر كرد تا آن كه زمينه انجام آن فراهم گرديد و وى هم داراى ده فرزند شد.
اين بار با كمك فرزندانش تصميم خود را به اجرا درآورد.
(1) بدين ترتيب زمزم به وضعيت پيشينش در آمده، مردم از آن بهره بردند.
در وقت بازگشايى زمزم، دو غزال طلا و مقدارى جواهر و شمشير و طلاى زيادى كه پادشاه ساسانى به حرم هديه كرده بود و در زمزم دفن شده بود، يافت شد.
عبدالمطلب با اين طلاها درى براى كعبه ساخت.
واقعه فيل
در زمان عبد المطلب بود كه واقعه فيل رخ داد.
اصحاب فيل گروهى از طاغيان حبشى بودند كه به يمن يورش برده به استعمار آنجا پرداخته بودند.
چيزى نگذشت كه ابرهه، فرمانده آنان تلاش كرد تا دامنه نفوذ خود را به حجاز كه كعبه عرب در آن قرار داشت برساند.
وى از روى دشمنى با آنجا، شروع به بناى كعبه ]كليساى[ بزرگى كرد، بدان اميد كه اذهان عرب را از مكه به سوى يمن جلب كند.
اما در اين اقدام خود به نتيجه اى نرسيد; چرا كه كعبه همچنان قداست خود را نزد اعراب حفظ كرد.
در اين وقت او چاره ديگرى انديشيد و آن اين كه با اقدام فيزيكى جهت نابودى كعبه، اين قداست را محو كند.
براى اين كار سپاه بزرگى تدارك ديده، به سمت مكه حركت داد تا كعبه را منهدم كند.
(2) قريش به ناگهان صداهاى شگفتى شنيدند كه پيشاپيش آنان فيلى بزرگى در
حركت بود.
عرب ها تاكنون چنين سپاهى را نديده بودند.
عبد المطلب جز اين اقدامى
1 .
شفاء الغرام، 1:247.
2 .
گويند كه يكى از مكى ها براى تحقير او وارد كنيسه وى شد و در آنجا قضاى حاجت كرد و همين سبب شد تا ابرهه سوگند بخورد كه كعبه را ويران خواهد كرد.
صفحه 60 |
نكرد كه از قريش خواست از شتران خود مراقبت كرده و كار بيت را رها كنند.
او گفت:
كعبه پروردگارى دارد كه از آن مراقبت خواهد كرد.
سپس برخاسته حلقه در كعبه را گرفت و با گريه و زارى چنين سرود:
اى خدا! هر كسى بار و بنه خود را نگاه مى دارد و تو هم چنين كن.
اگر آن را و قبله ما را رها مى كنى، بدانچه لازم مى دانى دستور ده.
اگر چنين كنى، اين كارى خواهد بود كه فعل تو را به اتمام خواهد رساند.
خداوند به بهترين صورت از كعبه حمايت كرد و بهترين دفاع ممكن را از آن انجام داد.
(1) شرح اين مطلب در قرآن به اين ترتيب آمده است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ، أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (1) أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيل (2) وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَة مِنْ سِجِّيل (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول (5)
تشتت و تفرقه در مكه
به دنبال اين ماجرا رياست عبدالمطلب در مكه ادامه يافت، جز آن كه قبايلى كه در اطراف بيت مى آمدند فزونى يافته و نسلشان زياد گرديد.
تيره هاى جديد به باديه رفتند و هر تيره اى به سيد و سرور خود فخر مى كرد.
بدين ترتيب سلطه هاى فراوانى پديد آمد و احكام و عادات، متعدد گشت.
طبعاً عقايد و اديان هم مختلف و متعدد شد.
بسيارى از هواپرستان در شهوت ها و خواسته هاى خويش غرق شده، به حمايت از آداب و عادات قبيله اى خود پرداختند، در حالى كه از هيچ حاكمى هراس نداشته و از هيچ سلطانى واهمه نمى كردند.
برآمدن هلال رسول(صلى الله عليه وآله)
در اين درياى آشفته و سيلاب از هم گسسته بود كه آمنه دختر وهب، در خانه اى از خانه هاى عبد المطلب وضع حمل كرد و در شبى درخشان از شب هاى قريش، هلال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
سيره ابن هشام، 1: 54 .
صفحه 61 |
رسول(صلى الله عليه وآله) برآمد.
رسول، مراتب ادب را در حد بهترين هايى كه كودكان فرا مى گيرند پشت سر گذاشت، همان جوانى كه عنايت الهى شامل حال او شد; نه تنها براى هدايت امت به راه اخلاص و نور، بلكه براى آن كه سرنوشت تاريخ را در مسير جديدى هدايت كند و تأثير نيرومند خود را كه به گونه اى كه ستمگران قادر به محوش نباشند، بر جاى گذارد، تأثيرى جاودان كه حوادث روزگار، هيچ گاه نتواند آن را از صحنه گيتى بردارد.
بناى كعبه
در اين زمان بود كه مصيبت آتش گرفتن كعبه و تصميم قريش به بناى مجدد آن و چيدن سنگ هايش مطرح گرديد.
قريش در اين باره، گرفتار ترديد و حيرت گرديد.
زمانى كه يكى از آنان در باره انهدام كامل آن از پايه و بناى آن از اساس سخن گفت، ديگران به شدت به هراس افتادند.
وليد بن مغيره، پاى پيش نهاده، اولين سنگ را برداشت در حالى كه مى گفت: خداوندا به خشم نيا، ما جز خير در سر نداريم.
مردم هم كار او را دنبال كرده، ديوار كعبه را از اساس برداشتند.
در اين وقت، رسول كه جوان بود در انتقال سنگ ها با ديگر افراد بنى هاشم همراهى و همكارى مى كرد.
هر تيره اى، هر آنچه سنگ مى آورد در جاى خاصى مى نهاد.
بنّاها تجديد بناى كعبه را از پايه آغاز كردند.
در آن وقت، قريش از كوه هاى حراو ثبير و از كوه مقطع در ميان طائف و عرفات و نيز از كوه خندمه و حلحله در نزديكى زاهر سنگ مى آوردند.
زمانى كه بناى ديوار تا سطح حجر الاسود رسيد،(1) در باره نصب آن با يكديگر به نزاع برخاستند.
هر قبيله اى بر آن بود تا افتخار نصب آن را خود به دست آورد.
اين اختلاف چندان بالا گرفت كه آماده كارزار شدند.
اما اميّة بن مغيره كه مسن ترينشان بود، پادرميانى كرده، خطاب به قريش گفت: براى حلّ اختلاف، هر كسى را كه نخستين
1 .
شفاء الغرام، 1:95.
صفحه 62 |
شخصى باشد كه پاى به درون مسجد الحرام گذارد، حكم قرار دهيد.
اولين فردى كه وارد شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود.
وقتى قريش او را ديدند گفتند: اين امين است و ما بدو رضايت مى دهيم.
آن گاه نزد او رفته و از مشكل آگاهش كردند.
رسول فرمود: پارچه اى بياوريد.
در اين وقت، آن را پهن كرده سنگ را با دست مباركش در آن نهاد; سپس گفت: اكنون هر طايفه اى گوشه اى از اين پارچه را بگيرد.
همه چنين كردند و آن را از روى زمين برداشتند تا نزديك جايگاه آن رسيدند.
آنگاه حضرت، حجر را برداشت و سرجايش نهاد.
آنان به كار بنايى ادامه دادند تا آن كه ديوار بيت به 18 ذراع يعنى 9 ذراع بيش از بناى منسوب به ابراهيم(عليه السلام) رسيد.
پيش از آن حجر اسماعيل هم جايش تنگ بود.
اين بار، قسمتى از كعبه را داخل آن انداخته بزرگش كردند.
براى كعبه هم يك در ورودى قرار دادند تا به هر كس خواستند اجازه ورود داده و به هر كس نخواستند ندهند.
و اين چنين، درِ قبلى را با سنگ پوشاندند.
خانه كعبه در روزگار ابراهيم سقف نداشت و اين بار سقفى برايش قرار دادند و نيز ناودانى تا آب هاى باران را به بيرون هدايت كند.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، 1:95 و بعد از آن.
صفحه 63 |
مسائل عمومى مكه در روزگار قريش
جنبه هاى عمرانى
در هنگام سخن از جرهم و قطورا اشاره كرديم كه آبادى مكه چندان گسترده نبود بلكه عبارت از خيمه هاى مويين در ميان وادى و شعب هاى كوه ها بود كه گاه به يكديگر چسبيده و گاه دور مى شد.
اما در دوره اى كه از آن سخن مى گوييم، به جاى آن خيمه هاى مويين، بناها و خانه هاى سنگى يا سنگ و گل برآمد كه اطراف مسجد بود.
گاهى هم با گلِ خام، خانه هايى در حاشيه ابطح ها در بالاى مكه و يا در كناره مسيل در محله پايين مكه ساخته مى شد.
آغاز بناى خانه در مكه و در گذاشتن براى آنها
سعيد بن عَمرو سهمى را نخستين كسى دانسته اند كه خانه اى در مكه ساخت و در باره او گفته شد: او نخستين كسى است كه در مكه خانه ساخت و ديوارهاى مسكن خود را با سنگ بنا كرد.
(1)
بناهاى خانه هاى مكه، بسان امروز نبود كه مانند امروزه به شكل مربع با سقفى روى آن ساخته شود.
نخستين كسى كه خانه اش را به شكل مربع ساخت حميد بن زهير بود.
در اين وقت قريش از ساختن خانه مربّع در هراس بودند و زمانى كه حميد چنين كرد
1 .
شفاء الغرام، 1:19
صفحه 64 |
مى گفتند: اليوم يبنى لحميد بيته ـ اِمّا حياته و اِمّا مَوته.
(1) حميد خانه اى به شكل مربّع ساخته است، يا مى ماند و يا مى ميرد.
(2)
نيز نخستين كسى كه براى خانه اش در گذاشت حاطب بن ابى بلتعه بود.
(3) تا آن وقت، در فضاى برابرِ خانه، ميدانگاهى تعبيه مى كردند تا حجاج و مُعتمرين در آنجا به سر برند.
زمانى هم كه شروع به گذاشتن در براى خانه هايشان كردند، تنها براى برخى از غرفه ها و اتاق هاى خانه در مى گذاشتند، اما مدخل اصلى را كه برابر همان ميدانگاه بود، باز مى گذاشتند.
گفته اند، وقتى هند دختر سهيل، از عمر اجازه خواست تا براى خانه اش دو در بگذارد، عمر مخالفت كرده، به او گفت: شما مى خواهيد خانه هايتان را به روى حجاج و معتمرين ببنديد.
اما آن زن گفت: نيّت من، جز محافظت از حجاج و اموال آنان نيست.
من آن را به روى غارتگران مى بندم.
در اين وقت عمر به او اجازه داد.
محل سكونت قبايل در مكه
مى توان به اين نكته رسيد كه آبادى و عمران در دوره اى كه ما از آن سخن مى گوييم، در وضعيتى خوب و بانشاط بود.
دوره اى كه چادرها و خيمه ها كنار گذاشته شد و به جاى آن در قسمت بالا و پايين مكه، در حاشيه وادى ابراهيم بناهايى ساخته شد.
اين بناها تا ابتداى محل امروزى شاميه به سمت قعيقعان ادامه يافت; به طورى كه منازل قبايل مختلف كاملاً به هم چسبيد و هر تيره و طايفه اى، جايى از وادى و شعب ها را به خود را اختصاص دادند.
البته اين آبادى، آن چنان كه امروزه ما شاهدش هستيم به بلنداى
1 .
اخبار مكة فاكهى، به نقل از: فتح البارى، 8:247، و بنگريد: الجامع اللطيف ابن ظهيره، 26.
2 .
حميد بن زهير از تيره بنى اسد بن عبد العزى بود كه در جاهليت بمرد.
فرزندان وى عبدالله و عبيدالله و عثمان و زينب اسلام را درك كردند كه شرح حالشان در كتاب هاى صحابه شناسى آمده است.
«ج»
3 .
الإعلام بأعلام بيت الله الحرام (چاپ شده در حاشيه خلاصة الكلام)، 23. حاطب بن ابى بلعته، صحابى معروف رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و بدرى است، كه داستان نامه نگاريش براى قريش براى اعلام خبر اعزام لشكر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بسيار شايع است.
وى آزاد شده عبيدالله بن حميد بن زهير بود و زمانى هم نامه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را براى مقوقس پادشاه مصر برد.
وى بعدها در سن 65 سالگى در سال 30 هجرت در روزگار عثمان درگذشت.
«ج»
صفحه 65 |
كوه ها نرسيده بود، بلكه در همان كف وادى قرار داشت.
گفته اند كه قصى در اطراف كعبه محدوه اى را معين كرد، همان مطاف، و به مردم اجازه داد تا وراى آن در هر چهار طرف، خانه هايشان را بنا كنند.
آنان تا پيش از قصى براى خود روا نمى ديدند تا براى خود خانه اى در همسايگى مسجد داشته باشند.
وى به آنان گفت ميان خانه هايشان، كوچه هايى براى رفت و آمد به مسجد قرار دهند.
مهم ترين اين راه ها، طريق شَيْبه بود كه در جاى باب بنى شيبه امروزى قرار داشت.
(1) فضاى اطراف كعبه ديوار و در نداشت، يعنى اطراف جايى كه مسجد الحرام ناميده مى شد، ديوارى در كار نبود.
قصى همچنين دستور داد تا ارتفاع خانه هايشان را بيش از كعبه قرار ندهند، آنچنان كه بر آن مُشْرِف باشد.
قريش جلسات عمومى خود را در همان محدوده مسجد برقرار مى كرد، چنان كه دارالندوه را هم براى جلسات اختصاصى پديد آورد.
ما به تقريب مى توانيم نقشه اى براى مكه ترسيم كرده، جايگاه طوايف و تيره ها را در مكه آن روز نشان دهيم و همين طور سير آبادى و عمران در شِعب ها ـ يعنى همين درّه هايى كه حدّ فاصل كوه ها بوده است ـ را معين كنيم.
اين نقشه مى تواند بر پايه مطالبى باشد كه ازرقى در تعيين جايگاه قبايل در مكه در كتاب اخبار مكهاش آورده است.
(2)
براى ارائه تصويرى از موقعيت قبايل در مكه، مى توانيم نقطه شروع را باب بنى شيبه قرار دهيم، جايى كه مى تواند، نقطه آغاز عمران و آبادى در اُمُّ القرى بوده باشد; هم چنان كه اين باب، مهم ترين ورودى مسجد الحرام بوده است.
خانه ها به صورت پيوسته بهم از اينجا به سمت شرق آغاز مى شد و تا ورودى باب على ادامه مى يافت و در سمت شمال اندكى به سمت ورودى باب السلام ادامه داشت، جايى كه تيره هايى از غساسنه شام و نيز برخى از سفيانى ها در آنجا بودند و دكان هايى از تاجران عطار هم در لابه لاى آن بود.
از آنجا اگر يك خط مستقيم به سمت باب النبى (صلى الله عليه وآله) ادامه دهيم، برابر خانه عباس و جُبير بن مُطعم و خانه هاى بنى عامر بن لؤى خواهيم بود.
مقابل ما محله اصحاب الشيرق
1 .
در جريان توسعه، مطاف از ميان رفت.
2 .
بنگريد: اخبار مكه ازرقى، 2:187 ـ 214.
صفحه 66 |
است كه از آنجا به سمت محله حجر رفته، خانه ابن علقمه و خانه هاى ديگرى از آل عدى
از ثقيف در آنجا قرار داشته است.
از آنجا كه بگذريم به خيابان عمومى در قشاشيه(1)مى رسيم كه به سمت بالاى مكه مى رود.
در آنجا برابر ما بازارى است كه به آن سوقُ الفاكهه ـ بازار ميوه ـ گفته مى شود و بعد از آن سوق الرطب است، يعنى بازار خرما.
سپس محله اى است كه به بنى عامر اختصاص دارد.
در سوقُ الليل ما به خانه اى مى رسيم كه به دارُ مال الله شهرت دارد و در آنجا به بيماران رسيدگى شده، آنان اطعام مى شوند.
نزديك آن خانه، شعبِ ابى يوسف است كه ما امروز آن را به نام شِعب على مى ناميم.
خانه هاى عبدالمطلب بن هاشم و خانه هاى ديگرى از ابوطالب و خانه اى هم متعلق به عباس در آنجا قرار داشت.
از آنجا، اگر مستقيم به خيابان عمومى برويم خانه عاص را در دهانه ورودى شعب بنى عامر ملاحظه مى كنيم.
در اين شعب، خانه هايى متعلق به بنى بكر و نيز بنى عبد المطلب بوده است.
ادامه اين مسير در خيابان عمومى، ما را به سدّ آل عبداللهمى رساند كه با كمك آن جلوى سيل در وادى ابراهيم گرفته مى شده و به آن رَدْم اَدنىگفته مى شده است.
چاروادارها در آنجا توقف مى كردند.
از آنجا كه بگذريم بازار قصاب ها را در سمت راست در شعب ابى دب ملاحظه مى كنيم.
پس از آن قبرستان است كه بعد از محله شعب عامر قرار دارد، نيز باغ هايى كه پس از آن ما را به مسجد جنمى رساند.
در ادامه، ثنيّه حجون قرار دارد، با باغ هاى ديگرى كه به شعب صفى مى رسد و اين جايى است كه ما امروزه آن را معابده مى ناميم(2) و خانه هايى از بنى كنانه و آل عُقْبة بن ابى مُعَيط و نيز خانه هايى متعلق به ربيعه از بنى عبد شمس در آنجا بوده است.
اگر خط ديگرى از باب بنى شيبه به سمت شمال شرقى در مسعى ادامه دهيم، ابتدا با خانه هاى بنى عدى، حدّ فاصل ميان باب بنى شيبه و رواق باب السلام روبه رو خواهيم شد.
در مسعى، يك ورودى وجود داشت كه به آن خزاميه گفته مى شد و در آنجا جايى
1 .
شايد قشاشيه منسوب به شيخ قشاشى بايد كه در حوالى قرن يازدهم در مكه مى زيست.
در اين باره در جاى خود ضمن حوادث دوران شريف احمد بن عبد المطلب در دوران تسلط عثمانى ها، شرحى خواهد آمد.
2 .
صفى السباب: صخره يا پشته اى در معابده كه از سمت طلوع خورشيد بر خرمانيه اشراف دارد.
صفحه 67 |
براى بنّاها بود.
همچنين در آنجا سقيفه و خانه حكيم بن حزام و خانه هايى بوده كه از ميان
آنها برخى متعلق به بنى سهم بوده است.
ورودى ديگر در مسعى، به سمت خانه خديجه بوده و ادامه آن تا جايى مى رفته كه امروز «مُدّعى» ناميده مى شود.
در سمت چپ ما، وقتى در مسعى بايستيم، جايى است كه حاجيان سعى به سوى مروه دارند.
در مروه خانه هاى آل عتبة بن فرقد و خانه بزرگى براى آل ياسر بوده است، جايى كه برابر ما سلمانى ها و حجامتگران هستند.
از مروه كه به سمت مدّعى برويم به ميدان بازى مى رسيم كه بارانداز بارهاى گندم، روغن، عسل و حبوبات است كه در آنجا براى فروش عرضه مى شود و ما امروز آن را با نام «محناطه» مى شناسيم.
در آنجا خانه هايى از بنى عبد شمس و خانه اى براى ابوسفيان بوده و اين جايى است كه امروزه «القبّان» ناميده مى شود.
همان جايى كه رسول الله (صلى الله عليه وآله) هنگام فتح مكه، در حالى كه وارد اين شهر مى شد، به آن اشاره كرده، فرمود: كسى كه به خانه ابوسفيان وارد شود، ايمن است.
بعد از آن خانه هاى اولاد عباس قرار دارد تا به مُدّعى برسد.
بعد از آن خانه هاى اولاد حارث، سپس سمت چپ راهى است كه به كوه ديلم مى رسد و مشرف بر محله القراره(1) امروزى است.
از آنجا مستقيم به سمت مَعْلات رفته به خانه هاى بنى غزوان و نيز خانه هايى از فرزندان حارث بن عبدالمطلب مى رسيم.
خط سومى كه از باب بنى شيبه به سمت غرب در جهت دارالندوه ادامه مى دهيم به خانه هاى زيادى مى رسيم كه پيش از رواق قرار داشته است.
در كنار آن خانه شيبة بن عثمان، خانه اى به عنوان انبار كعبه، خانه اى براى صاحب بريد، خانه اى براى بيت المال و خانه اى متعلق به خطّاب بن نفيل بوده است.
از آنجا به سمت شمال كه بالا برويم به رواقى كه از باب الزياده(2) تا باب الدريبه هست، خواهيم رسيد.
در آنجا خانه هاى بنى خزاعه
بوده كه ميان آن محله كفاش ها است كه از آنجا مى توانيم به سويقه برويم و سپس به سمت مروه برگرديم.
سمت ديگر، خانه هايى از آل زرارة بن تميم هست; بعد از آن
1 .
ازرقى مى گويد كه آن را «قراره مدحى» مى گفتند، و بسا اطفال قريش در آنجا بازى مدحى مى كردند، نوعى بازى كه شبيه بازى «برجو»ى ماست.
2 .
در چاپ جديد متن عربى كتاب، همه جا به خطا باب الزياره آمده است! «ج»
صفحه 68 |
شعبى هست كه ما را به قعيقعان مى رساند، ورودى جايى كه امروز به آن «شاميه»
مى گوييم.
در اينجا اگر به سمت راست برويد، يك ورودى به سمت ناحيه ديلم در نزديكى جايى كه به آن «القراره» مى گوييم، ديده مى شود.
از آنجا مى توانيد از آن مسير كه باز شده، بالا رفته، به جايى فرود آييد كه محل بازار مَعْلات امروزى است.
اين مسير را عبدالله بن زبير گشود.
(1) بعد از اين خواهيم ديد كه بازگشايى اين مسير براى آن بود كه راه ميان باغ هايش را كه در حاشيه مَعْلات امروزى بود، با خانه هايش كه در كنار سويقه خريده بود، به يكديگر متصل كند.
اگر بخش بالاى مكه را كنار گذاشته، بخواهيم به محله پايين مكه يعنى مَسْفله برويم، بايد نقطه شروع را بعد از محل مسجد، برابر باب اجياد قرار دهيم، يعنى به سمت شرق و جنوب شرقى.
خانه هاى بنى عائذ از ابتداى صحن مسجد آغاز مى شده، به موازات ركن يمانى به سوى غرب تا برابر جايى مقابل زمزم ادامه داشته است و از آنجا در سمت شرق به سوى باب على، چنان كه خانه برخى از بزرگان آنان تا مسعى و سمت چپ كسى كه از صفا عازم مروه است، مى رسيده است، يعنى تقريباً مقابل جايى كه امروزه باب على ناميده مى شود.
خانه هاى عدىّ بن كعب از صحن مسجد آغاز مى شده و به سمت صفا از يك جهت و به سمت اجياد از سوى ديگر، ادامه مى يافته است; البته پيش از آن كه به پايين مكه منتقل شوند.
مسيرى كه از باب الصفا به سمت جنوب به طرف اجياد مى رسد، سقيفه بنى عائذ و بازار بزّازها بوده است.
نزديك آن خانه اى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنجا را به عنوان تجارتگاه خود با شريكش سائب بن ابى سائب انتخاب فرموده بود.
وقتى به باب اجياد برسيد و بايستيد، جايى كه دقيقاً قبله پشت سر شماست، و
ورودى هاى اجياد برابر شما باشد، دو شعب ديده مى شود: يكى سمت راست كه امروزه
1 .
در متن به اشتباه «زبير بن عوام» آمده كه خطاست و در مباحث پسين، مؤلف اشاره خواهد كرد كه عبدالله بن زبير راه قراره را به معلات باز كرد.
«ج»
صفحه 69 |
به آن بئر بليله مى گويند يا اجياد كبير.
و ديگرى سمت چپ كه امروزه به آن سدّ مى گويند يا اجياد صغير.
البته مقصود من از ادامه اين مسيرها، معنايى نيست كه از باز شدن راه ها، آن هم در امتداد شعب ها، به ذهن شما مى آيد.
در واقع، اين عمران و آبادى است كه راه ها را مى گشايد و بر رفت و آمد مى افزايد.
بنى تيم(1) در حوالى باب اجياد سكونت داشتند و خانه هايشان از سمت غرب تا حوالى مسجد امروزى ـ يعنى حدود صحن امروزى كعبه ـ مى رسيد.
بنى مخزوم در ورودى اجياد كبير بودند، درست جاى رواق امروزى.
گروهى از ازد در پشت آنجا كه به بيمارستان مى رسد سكونت داشتند.
پشت آن، خانه ابوجهل بن هشام بود كه خيلى با آن فاصله نداشت.
در اجياد صغير به سمت جاده اى كه به سدّ متصل است، خانه هايى از آن آل عدى بن عبدشمس بود.
در اجياد جايى براى دكان ها و نيز خانه اى براى عبدالله بن جدعان بود; جايى كه در آن «حِلف الفضول» انجام شد; پيمانى كه ضمن آن قبايل متفق شدند تا اجازه ندهند كسى در مكه به ديگرى ستم كند.
همان جا، خانه هايى براى آل هشام بن سلمه بود و نيز چاهى كه ميان دو اجياد قرار داشت و آل سلمه با گروهى از همسايگان خود آن را كنده بودند و ساكنان ورودى شعب دو اجياد از آن استفاده مى كردند.
تصور مى كنم اين همان چاه امروزى است كه پيش از بناى بيمارستان قرار دارد; زيرا اينجا جايى است كه نقطه مشترك دو اجياد است.
بعد از ترك اجياد كبير و صغير، در خيابان عمومى به سمت جنوب در مسفله، ابتداى بازار حزوره در نزديكى باب الوداع است.
در آنجا درهايى است كه در سمت راست تو در نزديكى مسجد به حدود مطاف مى رسد.
مشهورترين آنها «باب الحنّاطين» است و من تصور مى كنم كه آنجا بازار گندم فروشان بوده است.
حانط در لغت به معناى كثير الحنطه آمده است.
جاى اين درب مى توانسته محل مناسبى براى فروش محصولات جنوب چون گندم در مكه باشد.
در همين سمت، تيره هايى از آل صيفى سكونت داشتند.
نيز خانه هايى براى آل عبدالدار و گروهى از بنى مخزوم بوده است.
اگر اين مسير را در
1 .
در متن، بنى تميم آمده كه خطاست و مقصود بنى تيم از تيره هاى قريش است.
«ج»
صفحه 70 |
بازار كوچك ادامه دهيم، به منازل بنى اسد بن عبدالعزّى مى رسيم.
به نظرم شناخت قبايلى كه در شبيكه(1) يا محله ]حارّة[ الباب يا جرول بوده اند، چندان جالب توجه نيست; چرا كه اين مناطق ساكنان اندكى داشته است، به جز بخشى از جرول خضراء كه جزء پايين متصل به اطراف مسفله از سمت پشت آن است.
حتى اگر شبيكه در روزگار مورد بررسى ما مسكونى بوده باشد، و تيره هايى كه ما اسامى آنان را نمى توانيم از متون موجود درآوريم، در آنجا بوده باشند، با اين حال به باور من جمعيّت قابل توجّهى به مانند محلات ديگر نداشته است.
ما مى توانيم منازلى را در پايين ذى اعاصير بشناسيم.
شايد از برخى از قرائن چنين به دست آيد كه مقصود از ذى اعاصير همان جبل عمر است.
اما نمى توانيم بپذيريم كه اين منطقه جز در دوره هاى بعد مسكونى شده است; زيرا آن جا به اسم عمر بن خطاب بوده و اگر تيره يا قبيله اى پيش از آن در آنجا سكونت مى كرد، بايست به نام آنان ناميده مى شد.
همچنين شاهدى در دست نداريم كه در گذرگاه «ثنيه» كه از پشت آن به جرول پايين مى رسيدم، عمران و آبادى وجود داشته است، جايى كه آن را الحزنه ـ ضد السهله ـ مى ناميدند و امروز ما آنجا را الحفائر(2) مى ناميم.
حفائر در آن روزگار راهى براى متصل كردن شبيكه به جرول پايين نداشته است، زيرا كسى كه اين مسير را براى پياده روها باز كرد، خالد برمكى در زمان عباسيان بود.
هدف وى درست كردن يك راه براى رسيدن به باغى بود كه در جرول پايين يا جرول خضراء ـ كه آن را بدين نام مى ناميدند ـ بنا كرده بود.
اگر اينها را كنار گذاشته از پايين اعاصير، يعنى همان جبل عمر به سمت هجله برويم، به حتمه مى رسيدم، صخره هاى كه به يقين سياه بوده است، زيرا حتمه در لغت به معناى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
ياقوت در معجم البلدان مى گويد كه شبيكه جايى ميان زاهر و مكه است.
در قاموس آمده است: جايى است ميان مكه و زاهر، و در آنجا چاهى است در حاشيه منطقه تنعيم.
نويسنده قاموس در اوايل قرن نهم هجرى در مكه بوده و اين نشان مى دهد كه در زمان وى شبيكه جايى جز مكه بوده است.
شبيكه چاهى ميان مكه و زاهر بوده است.
شايد هم چنين باشد كه چاه شبيكه با فاصله اى از خود شبيكه در مسير زاهر قرار داشته است.
2 .
نام ديگر آن ممادر است، جايى كه از آنجا خاك براى ساختمان بر مى دارند (عاتق).
صفحه 71 |
سياه است.
در كنار اين صخره ها، دار الازلام بوده و آنجا ابتداى محل گسترش و پهن
شدن سيل در پايين مكه است.
بسا تا اينجا بتوانيم محلات اصلى مكه دوران جاهليت را معين كنيم.
در انتهاى اين بحث نبايد مناطق اطراف را كه مكى ها در وقت گرماى تابستان، عصرها به آنجا پناه مى بردند، فراموش كنيم.
اين عادتى است كه نشانه هاى آن را حتى امروزه ميان اهل تفريح از مردمان مكه در رفتن به آن نواحى مشاهده مى كنيم.
بسا اين يك عادت هزار و پانصدساله است كه آنان از پدرانشان به ارث برده اند.
يكى از مشهورترين تفرّجگاه هاى مكه در جاهليت(1) جايى است كه آن را ليط مى نامند.
به باور برخى از مورّخان،(2) محل آن در پايين مكه نزديك بركه ماجل كه امروزه محل تفريح ماست، بوده است.
استاد رشدى صالح ملحس در پاورقى خود بر تاريخ ازرقى مى گويد: «ترجيحاً محل آن پشت پادگان نظامى، در نزديكى جرول عُقبى بوده است.
» من هر دو نظر را دور از آبادى نمى بينم; زيرا وادىِ پس از بركه ماجل به جاده اى متصل است كه به پشت همين پادگان مى رسد.
بنابراين چرا ليط حدّ فاصل ميان جرول عقبى تا اطراف مسفله نباشد؟
در ليط، اقحوانه هايى(3) بود كه مردم مكه در شب و در حالى كه لباس هاى قرمز و خوشبو پوشيده بودند، اطراف آنها مى نشستند.
حارث بن خالد در اين باره چنين سروده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
برخى كلمه «جاهليت» را برابر «علم» مى دانند، و برخى ديگر آن را به معناى اخلاق سفيه و ارزشهاى منفى تلقى مى كنند.
بنگريد: فجر الإسلام، 69
جاهليت وصف مكه نيست، بلكه وصف ساكنان آن در يك مقطع تاريخى است كه از خداوند دور مى بودند.
2 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 225
3 .
در زمان ما به اقحوانه، دوار الشمس مى گويند.
سنجارى در وصف اقحوانه نوشته است: جايى در بلاط مكه كه هر كسى از مكه بيرون مى رفت روى آن مى نشست و با ديگران به گفتگو مى پرداخت و تا شب در آنجا مى ماند در حالى كه لباسهاى پاك معطر بر تن داشت و به همين جهت، به اين قبيل مجالس آنان اقحوانه گفته مى شد.
بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 49 ـ 50 .
«ج»
صفحه 72 |
اگر كسى از منزلگاه ما بپرسد، بايد بگويم كه اقحوانه(1) منزل بسيار خوب ماست.
جايى كه ما به زندگى لباسى مى پوشانيم كه طعن بدگويان و دروغ پردازان، آن را كدر نمى كند و زمان به ما سخت نمى گذرد.
(2)
از ديگر تفرجگاه هاى آنان يكى هم شعب خم(3) جايى متصل به مسفله امروزى بوده است.
در آنجا چندين باغ وجود داشته كه به ليط و از آنجا به جرول وصل بوده است.
همچنين مردم به باغ حمام در مَعْلات مى رفتند.
در آنجا هم نخلستان هايى و كشت و زرعى بوده است.
باغ هاى آنجا به خرمانيه، تا نزديكى جايى كه ما امروزه آن را معابده مى خوانيم، وصل بوده است.
از آنجا تا مُحصّب كه در راهى است كه به منى مى رسيده، امتداد داشته است.
در محصّب، دكّه اى(4) بود كه اهل تفريح، هر غروب در آنجا اجتماع مى كردند، جايى كه مشرف بر باغ ها و نخل هاى سر به فلك كشيده بود و شعب هاى متعدد وادى كه تا منى ادامه داشت، آنها را در آغوش گرفته بود.
مكّيان باغ هايى هم در منطقه فخّ جايى كه امروز آن را به نام الشهداء مى شناسيم داشتند، نيز در وادى طوى در ادامه حجون به سمت ريع الكحل، نيز باغ هاى ديگرى در
نواحى مكه بالا(5) تا مزدلفه و عرفه.
(6) خانه هاى موجود در اين مناطق به شكل شهرهاى
1 .
اين كه اقحوانه اشاره به جايگاه هايى باشد كه در تفرجگاه ها براى نشستن مى سازند يا اين اسم جايى مشخص در مكه يا اطراف شام باشد، مؤلف معناى اول را پذيرفته است; در حالى كه غالب منابع در شرح اين شعر، آن را نام محلى خاص دانسته اند.
«ج»
2 .
اخبار مكه ازرقى، ج2، ص 225 و بعد از آن.
3 .
اندكى در جنوب مكه كه از سمت اجياد كبير به آنجا مى روند، شايد: خمان.
(عاتق).
4 .
همان اقحوانه كه اكنون به آن روضه مى گويند.
براى مواردى مانند اين بنگريد به معجم معالم الحجاز (عاتق).
5 .
بنگريد: اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 183، باب ما جاء فى العيون.
و صفحات بعدى كه درباره محلاّت و دره ها و كوه هاست.
6 .
مزدلفه 13 كيلومتر از مكه فاصله دارد و از آنجا تا عرفه 12 كيلومتر است.
صفحه 73 |
امروزى كنار هم قرار نداشت، بلكه پراكنده بود و بر حسب عادت عرب در بناى قريه ها و
شهرهايشان فواصل زيادى ميان آنها وجود داشت.
اما بخش متصل به مسجد، مشتمل بر خانه هايى بود كه به هم چسبيده بود و دليلش هم آن بود كه رقابتى در نزديكى به مسجد ميانشان وجود داشت و همه مى خواستند نزديك به مسجد باشند.
قريش در اين اواخر چيزى شبيه ديوار در بالاى مُدّعى ساختند، و درهايى براى آن گذاشتند، اما خبرى در اين باره كه شبيه آن را در جاى ديگرى ساخته باشند در دست نيست.
دين در جاهليت
در روزگار قصىّ بت پرستى رواج كامل داشت و اين به سبب انتقال آيين هاى دينى خزاعه يا جرهم به مكه بود كه پيش از اين به آن اشاره كرديم.
گفته اند عمرو بن لُحىّ در روزگار خزاعه از مردم خواست دو بت را كه يكى در صفا و ديگرى در مروه بود بپرستند.
(1) در زمان قصى، محل اين بت ها عوض شده، يكى را كنار كعبه و ديگرى را در زمزم گذاشتند.
مردمان در جاهليت، كنار آنها قربانى و آنها را استلام مى كردند.
به مرور زمان بت پرستى گسترش يافت تا آنجا كه چندان در مكه بت فراوان شد كه بدوى ها به آنجا آمده، آنها را خريدارى كرده، به خانه هاى خود مى بردند.
هيچ قريشى نبود جز آن كه در خانه اش بتى وجود داشت و به قصد تبرّك در وقت ورود و خروج از خانه آن را مسح مى كرد.
اين به جز بت هايى بود كه در كعبه بود و تا وقت فتح مكه سر جايش بود.
مشهورترين بت آنان هُبَل(2) بود كه داخل كعبه نصب شده بود.
عُزّى در وادى
1 .
سيره ابن هشام، ج1، ص 78; مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 114.
2 .
جرجى زيدان در انساب العرب گويد كه لفظ هبل، در عربى نيامده است.
عقيده او اين است كه اين كلمه يا عبرى است و يا فنيقى.
سپس مى نويسد: كلدانى ها كلمه «بل» را به معناى اله بكار مى بردند.
به عقيده من اگر اين درست باشد، اين سخن برخى كه گفته اند: «عرب ها بت پرستى را از همسايگان فنيقى يا عبرانى يا غيره به ميراث برده اند»، درست است.
صفحه 74 |
نخلة الشاميه(1) بود.
لات در طائف(2) و منات(3) در منطقه قديد، در ساحل درياى سرخ در
شمال مكه بود.
گفته اند قريش در طواف خود مى گفت: واللات و العُزّى، و مناة الثالثة الاُخرى، تلك الغرانيق العُلا، إِنّ شفاعتَهنَّ لتُرتجى.
هُذَيل هم بتى به نام سواع داشتند كه در كنار آن عبادت مى كردند.
آنان در كنار بتى با نام غبغب هم قربانى مى كردند.
نيز تيرهايى (ازلام) در كعبه بود كه وقتى در امرى با يكديگر نزاع مى كردند يا بناى تصميمى داشتند، به سراغ آنها رفته، به انتخاب مى نشستند.
اگر تيرى در مى آمد كه روى آن امر يا نهى بود به همان صورت كه امروزه اصحاب خيره(4)وقرعه عمل مى كنند،آنهانيز براساس آن امرونهى،عمل مى كردند.
(5)
مورّخان ديانت عرب را به دو قسمت كرده اند: حُلّه و حُمس.
حمس از آن كسانى بود كه در ديندارى سختگير بودند.
كلمه حمس، به معناى تشدّد است.
اين اعتقاد در ميان قبايلى بود كه مشهورترين آنها عبارت بود از: كنانه، خزاعه، اوس، خزرج و...; قريش در اين باره، يعنى داشتن ديانت حمس، از همه جلوتر بود.
به همين دليل بود كه وقتى يكى از آنان احرام حج يا عمره مى بست، داخل خانه يا خيمه و باغ نمى شد.
زمانى كه كارى در خانه اش داشت به داخل خانه نمى رفت بلكه از بيرون، جايى را سوراخ كرده از آنجا اهل خانه را صدا مى كرد تا چيزى را كه مى خواهد برايش بياورند.
نيز وقتى محرم مى شدند، چيزهايى مانند روغن و شير و پوشيدن لباس پشمين و مويين و استظلال به آنها و ريسيدن و بافتن را هم بر خود حرام مى كردند.
(6)
زمانى هم كه حُجّاج در عرفات وقوف مى كردند، اهل حمس از حرم خارج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
نخلة الشاميه از وادى فاطمه تا مضيق است و نخلة اليمانيه هم به آن متصل است، جايى در راه طائف از وادى كه امروزه به آن اليمانيه گفته مى شود.
(عاتق): محل عزّى امروزه معلوم است، جايى است در دره اى كه به آن سقام گفته شده و امتداد آن به نخلة الشاميه در جنوب مى رسد.
2 .
در سمت غربى و نزديك مسجد ابن عباس در طائف (عاتق).
3 .
براى تعيين محل آن به كتاب على طريق الهجره مراجعه فرماييد (عاتق).
4 .
اگر مقصود از «خيره» استخاره باشد امر مشروعى است.
اما قرعه با استقسام به ازلام مشروعيت ندارد.
5 .
بنگريد: الأصنام كلبى، ص 25 و بعد از آن.
6 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 115 و بعد از آن.
صفحه 75 |
نمى شدند و به وقوف كنار نَمِره بسنده مى كردند تا حرمت حرم را حفظ كرده باشند.
آنها مى گفتند، ما اهل حمس و اهل حرم هستيم و سزاوار نيست به عرفات كه خارج از حرم است برويم و چيزى جز حرم را تعظيم و تقديس كنيم.
اين جماعت به مخالفان خود از اهل حله هم، چنين تحميل كرده بودند كه طوافشان تنها با لباسى باشد كه از اهل حمس به صورت خريد يا اجازه يا عاريه مى گيرند.
اگر چنين لباسى به دست نياوردند، بايد لباسشان را بيرون مسجد درآورده، مردانشان در روز و زنان در شب، عريان طواف كنند، در حالى كه در اين مدت نبايد دست به لباسشان بزنند تا زمانى كه طواف تمام شده و برگردند.
(1) برخى از جوانان مكه هم به نظاره زنان عريان كه در طواف بودند مى پرداختند.
اگر از يكى از آنان خوششان مى آمد، آنها هم عريان وارد مطاف شده و كارشان به ازدواج مى كشيد، عادتى كه اسلام آن را ملغى كرد.
(2) اهل حمس همچنين به اهل حله، چنين تحميل كرده بودند كه بايد تا وقتى كه در مكه هستند، از طعامى كه از بيرون از حرم آورده اند، نخورند.
به همين جهت آنان مجبور بودند از طعام دارالضيافه هاى مكه طعام تهيه كرده و يا از بازار مكه چيزى بخرند.
زمانى كه دختران به سن بلوغ مى رسيدند، لباس هاى زيبا پوشيده و در حالى كه صورتشان باز بود به مطاف مى آمدند.
پس از آن، ايشان را به خانه برده، آنجا نگاه مى داشتند تا آن كه از آنجا به خانه شوهرشان بروند.
اينان بر آن بودند تا اين دختران را پيش چشمان خواستگاران قرار دهند تا شايد كسى آنان را انتخاب كند و آنان در جوار خانه خدا از چشم فاسقان در امان باشند.
طواف از بت اساف آغاز مى شد و در ابتدا، طواف كننده آن را استلام مى كرد.
پس از آن حجر الاسود را استلام كرده، سپس كعبه را در سمت راست خود قرار داده، به طواف مى پرداخت.
وقتى هفت شوط طواف مى كرد، اول ركن حجر و سپس بت نائله را استلام مى كرد.
مكى ها، فرزندانشان را ختنه، مرده ها را كفن و غسل جنابت مى كردند.
آنان از
1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 115 و بعد از آن.
2 .
بهتر است گفته شود اسلام آن را حرام كرد.
صفحه 76 |
ازدواج با دختر و نوه دخترى و دختر خواهر خوددارى مى كردند.
همچنين در ازدواج، مهريه گذاشته، شهود مى گرفتند و سه طلاقه مى كردند.
در جاهليت، غيرت مردان نسبت به زنان شديد بود، به طورى كه برخى افراط كرده از دختر متنفر بودند و كسانى از آنان به خاطر حفظ آبرو دخترانشان را زنده به گور مى كردند.
كسى از آنان گفته بود: دفن البنات من المكرمات.
اما بسيارى از عقلايشان اين اقدام را ناروا مى شمردند.
از جمله مخالفان، زيد بن عمرو بن نُفيل قرشى بود; كسى كه گفته شده است 96 دختر را از زنده به گور شدن نجات داد.
در آن زمان مردم با كفش وارد كعبه مى شدند، تا آن كه وليد بن مغيره سنت درآوردن كفش را بنيان نهاد.
زنانى كه حيض بودند نزديك كعبه نمى آمدند و دست به بت ها نمى زدند، بلكه در فاصله دورى مى ايستادند.
برخى هم اين نكته به ذهنشان مى آمد كه نماز بخوانند.
در اين وقت صورتشان را متوجه كعبه كرده شروع به خواندن نماز مى كردند.
وقتى به ركوع مى رفتند، آن را تا حدى كه وقت داشتند تكرار مى كردند.
همين طور به سجده مى رفتند بدون آن كه ركعات و سجده ها شمارشى داشته و محدود و معين باشد.
در كنار بت پرستى، اديان ديگرى هم رواج يافت كه مهم ترين آنها دهريه بود كه پيروانش مى گفتند: (وَمَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْر).
(1) نيز صابئيانى بودند كه ستارگان را مى پرستيدند.
كسانى هم يهودى و يا نصرانى شدند.
اينها همه محصول اقتباس فرهنگى قريش و مواجه شدن آنان با اديانى بود كه در همسايگى آنان قرار داشت.
مشهورترين كسانى كه كتابهاى آسمانى آن اديان را مى خواندند عبارت بودند از: ورقة بن نوفل، زيد بن عمرو بن نفيل، اميّة ابن ابى الصلت، اميّة بن عوف كنانى، و هاشم بن عبدمناف.
برخى از اينان افكار نادرست قوم خود و بت پرستى را رد كرده، به ترك آنها توصيه مى كردند.
اينان به بحث درباره توحيد و جلال و عظمت خدا نشسته، بعث و نشور و ثواب و عقاب را باور داشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
سوره جاثيه، آيه 24.
صفحه 77 |
تجارت
مكه به دليل داشتن موقعيت خاص خود در واقع شدن بر سر راه تجارت عطرها و غلات و انواع لباسها، در ميان جنوب و شمال، موقعيت استراتژيك ممتازى داشت.
بازارهاى آن مملو از تاجرانى بود كه به سمت شمال، به شام مى رفتند يا در سمت جنوب عازم يمن مى شدند.
اينان محصولات افريقايى مانند آرد، صمغ، عاج و فلزات (طلا) را از طريق يمن انتقال مى دادند; همان طور كه پوست، بخور و لباس را از يمن به نقاط ديگر مى بردند، يا از عراق ادويه جات هندى و از مصر و شام روغن، غلات، اسلحه، حرير و شراب به جاهاى ديگر مى بردند.
(1) مردمان اين شهر در تجارت مهارت يافته، سرمايه هايشان را فزونى دادند، به طورى كه كاروان تجارى آن در زمان جنگ بدر به يك هزار شتر رسيده بود.
به علاوه پنجاه هزار دينار اموال منقول كه در ميان بارهايشان بود، گاه كاروان آنان تا دو هزار و پانصد شتر مى رسيد.
ارزش مادى اين كاروان در مقايسه با ثروت هايى كه در آن دوره بود، بسيار بالا بود.
ثروت قريش به حدى زياد بود كه در جريان جنگ بدر، آنان حاضر شدند براى هر اسير خود، بين هزار تا چهارهزار درهم بپردازند، مگر كسانى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) آنان را معاف كرد.
(2)
مكه از مهم ترين مراكز صرّافى در جهان قديم بود و تاجر از هر شهر و ديارى
كه بود كالايش براى وارد شدن يا صادر گشتن امنيت داشت.
گاه براى خريد كالاهايى كه مى خواست، به پول زيادى نياز داشت كه صرّافى هاى مكه مانند بانك هاى امروزى به او قرض مى دادند و گاه بدهى بالا مى آورد كه در آن صورت هر روز بر ربايش افزوده مى شد و به زحمت مى افتاد.
اين ادامه داشت تا وقتى كه قرآن آمد و ربا را
تحريم كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 55
2 .
مردم در آن روزگار با دينارهاى رومى بيزنطى معامله مى كردند.
همچنين با درهم هاى ساسانى كه از نقره بود.
چنان كه از سكه هاى دولت حميرى هم در يمن استفاده مى كردند.
عرب ها تنها در دوران بنى اميه سكه ضرب كردند كه شرحش خواهد آمد.
صفحه 78 |
مسائل اجتماعى و عقلى
برخى از مورّخان، مكه را در حدّ قبايلى كه در ساير مناطق عربى بودند قرار مى دهند.
برخى ديگر آنجا را سكونت گاهى بسان ديگر محل هاى استقرار عربها و داراى يك سرنوشت مى دانند.
اما اندكى تأمل ما را با نتيجه اى جز اين مى رساند.
قرآن بيش از يك بار آن شهر را «امّ القرى» ناميده و اين به تفاوت اين منطقه با مناطق ديگرى اشاره دارد كه در حوالى جزيرة العرب قرار دارند.
قرآن از مفاهيم خاصى در گفتگوى با اين مردم سخن مى گويد كه كسى كه باور دارد، تصور نمى كند آن معانى با مكه بيگانه باشد.
خداوند از مِشكات، مصباح، شيشه، و نيز مساكنى كه به آنها عروج مى كنند و از انواع عطرها مانند كافور، زنجبيل و مسك و همچنين از ابزارها و اثاثيه رفاهى مانند بالشت، فرش، تخت، فرش هايى از نخ ديبا و جامه هاى ابريشمين از نوع نازك و ستبر و انواع ظروف نقره مانند بلورها و جام ها و نيز انواع زيورها مانند مرجان و لؤلؤ ياد كرده است.
همين طور از كاغذ، كتابها، سجلاّت، صُحُف، قلم ها و مداد نام برده شده و در بسيارى از آيات به مس، آهن، گِل پخته، قدح هاى زرين و كاسه هاى بزرگ حوض مانند و ديگ هاى سنگين اشاره دارد.
هيچ كس نمى تواند بگويد كه قرآن با كلمات و مفاهيمى با مردم سخن گفته است كه آنان معانى آنها را درك نمى كردند، يا به مفاهيمى اشاره مى كند كه براى آنان بيگانه است.
بنابراين بايد گفت كه جامعه آنان، اين مفاهيم را چندان كه با آنها درآميخته، مى شناخته است.
در اين باره، دلايلى وجود دارد كه مى تواند آن تصور وهم گونه مورّخان را پاسخ دهد.
ادله اى كه نشان مى دهد مكه آن دوره، برخى از نشانه هاى تمدنى را كه ويژه خودش بوده و در آن مى زيسته، در خود داشته است.
در اين مطالب چيز شگفت آورى نيست.
قريشى هاى مكّى، به يمن، شام، فارس، هند، مصر و حبشه مى رفتند و در سفرهاى خود از قصرهاى استوار، آباد و بزرگ و تمدن هاى رنگارنگ آگاه مى شدند، تمدن هايى كه هر كدام از آنها به نوعى و رنگى جلوه كرده بود.
بنابراين نبايد از اين كه از هر كدام از آن تمدن ها نشانى در مكه و در
صفحه 79 |
خانه هاى آنان يافت شود و در زندگى آنان جلوه كند، شگفت زده شد.
در كنار اين، مخفى گاه هاى آنان سرشار از طلا و نقره بود، كما اين كه سكه هاى دينار و درهمِ ضرب شده هم فراوان داشتند.
قرآن در جاى هاى مختلف از آنها ياد كرده است، آنچنان كه مى توان فهميد آنان به خوبى اينها را مى شناختند.
اين مردم در بازارهاى خود از اوزان و مقادير استفاده كرده و با انواع تقسيماتى كه براى سنجش اوزان بوده آشنايى داشته و با آنها معامله مى كردند.
هيچ چيزى بهتر از اين آيات قرآن بر اين مطلب دلالت ندارد كه: (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُون)(1).
شمارى از مورّخان، به تعدادى از حوادث جزئى اشاره كرده اند تا بر اساس آنها حدود دانش قريشى ها را در دانش اقتصاد يا محدوده مالكيت آنان نشان دهند.
براى نمونه اين روايت: «يك صحابى كه كنيزى خود را به يك هزار درهم از او خريد، زمانى كه رفقاى او درباره پايين بودن قيمت او را سرزنش كردند گفت: به خدا سوگند! من چيزى بالاتر از هزار نمى شناسم».
اين مورّخان قصد آن دارند تا نشان دهند كه قريش در باره اموال و ارقام بيش از اين نمى دانستند.
اما اينان فراموش كرده اند كه قرآن با اين مردم در باره ارقامى بسيار بالاتر سخن مى گويد: (فِي يَوْم كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَة)(2) يا آن كه در قصه حضرت يوسف (عليه السلام)مى گويد: (وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْف أَوْ يَزِيدُون)(3)ترديدى در اين نيست، كسانى كه مى توانند دهها هزار و صدها را بشمارند، مى توانستند بسيار ثروتمند باشند.
ثروت، تمدّن مى آورد و تمدّن هم ابزار رفاه را مى طلبد.
خاندان هاى اموى و مخزومى، در ثروت، مثال زدنى بودند.
ابن جدعان در كار تجارتِ بَرده بود و چنان ثروتى به دست آورد كه او را به قيصر تشبيه مى كردند.
در اين موضوع شعرى در باره ابن جدعان گفته شده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
سوره مطففين: آيات 1 تا 3.
2 .
سوره معارج، آيه 4.
3 .
سوره صافات، آيه 147.
صفحه 80 |
روزى كه ابن جدعان در كنار حزروه ـ جايى در مكه ـ ايستاده بود و گويى قيصر بود يا قصر و خدم و حشمى داشت.
(1)
در باره مردمى كه قرآن در مقام تشريع حتى از اين هم دقيق تر سخن مى گويد، چه مى انديشيم؟ خداوند در امر ميراث، به نصف و ثلث و ربع و خمس و ثُمن و عُشر اشاره كرده و ترديدى نيست كه آنان در شرايطى بوده اند كه به راحتى مى توانستند اين كسرها و چند برابر آن را دريابند.
قريشيان در مكه از لباس، شلوار و كفش استفاده كرده، انگشترهايى از طلا و نقره داشتند كه در آنها دانه هاى لؤلؤ مى گذاشتند.
زنان قريش هم از روسرى، جلباب و خلخال كه مورد اخير را در پاى خود مى كردند تا در راه رفتن و بلند شدن صداى آن زينت خود را آشكار كنند (وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ)(2) استفاده مى كردند.
اين افزون بر استفاده آنان از گردنبد و النگو و بهره مندى از عطرهاى خوشبو بود.
گفته اند كه عبدالمطلب در دو حُلّه كه ارزش آنها هزار مثقال طلا بود تكفين و دفن شد.
چنان كه برخى از قريش لباسى به ارزش پنجاه دينار مى پوشيدند(3) كه سيصد ريال امروز بود.
در قرآن از كسى ياد شده كه در استفاده از حليه و زيور تلاش مى كرده است.
(4)
اهل رفاه و تفريح هم مجالس بزمى داشتند كه براى آن از بالش ها و فرش ها استفاده مى كردند و ميوه ها در آن مى چيدند و از بهترين محصولات ميوه اى خود براى اين محافل بهره مى بردند.
در اين زمينه از ميوه هاى تازه طائف يا ميوه هاى خشكى كه از شام و فلسطين توسط تجارشان آورده مى شد، استفاده مى كردند.
آنان خوراك فالوده را هم از طريق اقوام مجاور خويش مى شناختند.
(5)
ساكنان مكه از خرما و انگور، شراب مى ساختند و آنها را در ظروفى از نقره و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
معجم ما استعجم بكرى، ص 4
2 .
سوره نور، آيه 31.
3 .
تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 13.
4 .
سوره زخرف، آيه 18.
5 .
الأغاني، ج 8، ص 329.
صفحه 81 |
قدح هايى بلورين ريخته، در مجالس خود مى آوردند و در حالى كه بوى خوش زنجبيل و كافور از آنها بر مى خاست، توسط ساقيان در مجلس گردانده مى شد.
قريش حلقه هايى داشتند كه قصه گويان در آنها داستان هاى پيشينيان يا داستان هايى از مسائل زندگى مردم را نقل مى كردند، و از آنچه كه براى مردمان در نقاط مختلف عالم رخ مى داد، سخن مى گفتند.
در اين حلقه ها پيران با قباهاى گشاد خود و جوانان با لباس هاى خوشبوى يا قرمز رنگ خويش كه از بهترين حريرهاى رسيده از فارس يا ساخته شده در عراق و شام بود، شركت مى كردند.
مكه روزگارِ قريش بسان پايتخت هاى امروز، پذيراى اقليت هاى بيگانه اى بود كه با هنر و اموال و احياناً دانش خويش به آنجا مى آمدند.
چيزى نمى گذشت كه درست مانند امروز، در آنجا ميدان فعاليت مى يافتند.
بسيارى از كتابهاى سيره از وجود نصاراى روم و دوگانه پرستان فارس در مكه سخن مى گويند و اين كه خانواده هايى از عراق و مصر و حبشه و سريانى در آنجا مى زيستند.
بعيد نيست كه آمدن اين اقليت ها يا خانواده ها به مكه به دنبال فرار آنان از شورش ها يا انواع فشارها(1) باشد يا به دلايلى ديگر كه به هر روى در ادوار مختلف تاريخ سبب كوچ انسان ها از نقطه اى به نقطه ديگر مى شود.
من اين نظريه را كه معتقد است بيسوادى مطلق در مكه حاكم بوده است، باور ندارم و اين كه ابزارهاى نوشتن در آن ايام صرفاً روى استخوان و سنگ بوده است; چرا كه قرآن از صُحُف منشّره (مدثر: 52)، سجلاّت الكتب (انبياء: 104)، مداد (كهف: 109)، اقلام (لقمان: 27)، و كلماتى كه اشاره به آشنايى آن مردم با اين ابزارها دارد، سخن مى گويد.
از جمله چيزهايى كه جلب توجه مى كند، اين است كه قرآن در اوايل نزولش، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
گفته اند كه شمارى از مردان قريش از فشارى كه به برخى از افرادِ خانواده هاى اجنبى مقيم در مكه وارد مى شد آگاه شدند، لذا در خانه عبدالله بن جدعان اجتماع كرده متعهد شدند اجازه ندهند در مكه به كسى ستم شود، و با يكديگر متحداً از مظلوم دفاع كنند.
اين جماعت، سپس به سوى چاه زمزم رفته با آب آن چهار ركن كعبه را شستند، آنگاه آب را خوردند و عهد خويش را استوار كردند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيش از بعثت در اين حلف حضور داشتند و بعدها فرمودند: اگر در اسلام هم به اين كار دعوت شوم، آن را اجابت مى كنم (بنگريد: سيره ابن هشام، ج 1، ص 145).
صفحه 82 |
مكه نوشته و استنساخ مى شده است.
ابن هشام مى گويد: «عمر نزد خواهرش آمد در حالى كه در دستان او يك صحيفه قرآنى بود.
» بيشتر مورّخان اين روايت را تأييد مى كنند، روايتى كه نشان مى دهد، صحف در آن دوره وجود داشته و نسخه هاى آن در مكه متداول بوده است.
چطور مى شود تصور كرد، چنين امرى در جامعه اى بوده است كه بيسوادى مطلق بر آن حكم فرما بوده و چنان كه برخى گفته اند، تنها كسانى به عدد انگشتان دست توانايى خواندن و نوشتن داشته اند.
(1)
اوضاع ادبى در مكه
قريش در جاهليت در كار بهترين نوع ادب فعّال بود.
آنان از فصيح ترين و بليغ ترين عرب ها بودند و سهم آنان در خطابه و وصيت، يعنى ارائه كلمات و تعابيرى به عنوان وصايا و امثال قابل اعتنا بود.
بسيارى از متون كهن در ادب عربى، مانند امالى، طبقات ابن سعد، عقد الفريد، الأغاني، أمثال العرب و مجمع الأمثال نمونه هايى از بهترين و ارجمندترين جملات ادبى از عصر جاهليت قريش را براى ما حفظ كرده اند.
قريش به داشتن بهترين شاعران در جاهليت شهره بود كه برخى از مبرّزترين آنان عبارتند از: ابوطالب، ابوسفيان، عبدالله بن حذافه، هبيرة بن ابىوهب مخزومى، عبدالله بن زِبعرى، زُبَير بن عبدالمطلب.
چنان كه شاعرانى هم از اطراف مكه از قبيله هُذيل شهرت داشتند مانند: جناده، جندب، عروه، متنخل، ابوذؤيب، ابوخراش، اُسامة بن حارث، عجلان بن خلية.
در ميان باديه مكه و شهرهاى اطراف آن هم كسانى شهرت داشتند كه يادِ از نامشان به درازا مى كشد و البته يافتن نام آنان در كتاب هاى معروف ادبى دشوار نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
استدلالى كه مؤلف در اين باره دارد، بى دشوارى نيست.
در واقع، زبان عربى زبان تعداد بى شمارى عرب در نواحى مختلف بوده و گرچه لهجه هاى متفاوت داشته اند اما به هر روى برخى از اين لغات صرفاً لغت و لهجه قريش نبوده است.
در چنين زبان وسيعى لغات فراوانى بوده كه معنايش اين نيست كه حتى اگر قريش مفهومش را مى فهميدند مصداقش را هم داشتند.
براى نمونه مى توان تصور كرد كه در يك صد سال پيش كه كمتر از ده درصد مردم ايران سواد داشتند، بيش از هشتاد درصد آنان با كلماتى چون قلم و دوات و دفتر و كاغذ آشنا بودند.
«ج»
صفحه 83 |
از ضرب المثل هايى كه در اينجا مى آوريم، خواننده مى تواند سطح ادبى بالايى را كه مكه در دوران مورد بحث به آن دست يافته بود، دريابد:
من أجمل قليلاً سمع جميلاً: كسى كه كم و زيبا سخن بگويد، سخن زيبا خواهد شنيد.
أنفُك منك وإن كان اُذُناً: (دماغ تو از آن توست حتى اگر گوش تو باشد).
إن البلاء موكّل بالمنطق: (زبان سرخ سر سبز مى دهد برباد).
عند جهينة الخبر اليقين: جهينه (نام قبيله) خبر درست مى دهند (حرف راست را از بچه بشنو).
الجزاء من جنس العمل: پاداش از جنس عمل است.
إذا عزّ أخوك فهن: اگر برادرت عزيز شد، تواضع كن.
كل خاطب على لسانه تمرة: هر كسى كه حرف مى زند روى زبانش خرما هست (زبانش شيرين است).
الحرب سجال: جنگ دست به دست مى شود.
حظ في السحاب و عقل في التراب: بهره اش در آسمان اما عقلش كم است.
ما حيلة الرامي إذا نقطع الوتر: گناه تيرانداز چيست اگر زه كمانش را پاره كنيم.
من خان هان: كسى كه خيانت كرد، مورد اهانت قرار خواهد گرفت.
كما تزرع تحصد: (هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت).
من سابق الدهر عثر: كسى كه با دهر مسابقه دهد زمين مى خورد.
لكل عود عصارة: هر چوب سبزى عصاره اى دارد.
ما كلّ عورة تصان: هر عورتى پوشيده نمى شود.
غَدَرَك مَن دَلّك على الإساءة: كسى كه تو را به بدى راهنما شود به تو خيانت كرده است.
كُلُّ الصيد في جَوف الفراء: تمام صيد در پوستين است.
(هرچه مى خواهى همين جاست).
مُكرَهٌ أخاك لا بطل: برادر تو، مجبور بود نه اين كه پهلوان بود.
صفحه 84 |
كل شاة برجلها معلقة: هر گوسفندى از پايش آويزان مى شود.
زارع لنفسه حاصد لسواه: كار كردن خر و خوردن يابو.
لا قرار على زأر من الأسد: كسى كه نعره شير مى شنود، آرام و قرار ندارد.
بازارهاى تجارى مكه براى رقابت ميان اصحاب انديشه از جمع شاعران و سخنوران آماده بود و محلى براى ملاقات خطيبان بنام از ساير بلاد عربى به شمار مى آمد.
اين بازارها، ميدانى فرهنگى بود كه ميان دولتهاى يمن در جنوب و حكام حيره و غسان در شمال بى مانند بود.
اخبار آن در جاى خود در آثار ادبى، چندان فراوان است كه نياز به بيان ندارد.
يكى از مشهورترين اين بازارها در مكه، بازار عُكّاظ بود.
مورّخان در باره تعيين محل آن اختلاف نظر دارند.
من بيشتر به آنچه ياقوت در معجم البلدان گفته است تمايل دارم.
بر حسب نظر وى، جاى آن در يك وادى قرار داشت كه از طائف تا آنجا يك شب راه و از مكه تا آن وادى سه شب راه بود.
در آنجا صخره هايى بود كه اطرافش طواف مى كردند.
اين وصفى است كه از جهات زيادى با ايستگاه «السيل الكبير» قابل تطبيق است.
(1) در آنجا صخره هايى هست كه همچنان سرپاست و وادى بزرگى است كه جا براى حضور بسيارى از قبايل عرب را داشته است.
پس از آن بازار مَجنّه(2) در نزديكى مكه است.
و نيز بازار ذوالمجاز كه در دو ميلى عرفات قرار دارد.
(3)
قافله هاى عرب در ده روز پايانى ماه ذى قعده در عكاظ بودند.
از آنجا به سمت ذى المجنّه رفته و روز ترويه، هشتم ذى حجه وارد بازار ذوالمجاز مى شدند.
به اين مجموعه بايد بازار مكه و منا و دومة الجندل را هم افزود، اما اينها به لحاظ ادبى و وجود
1 .
در سالهاى اخير كتابها و مقالات متعددى درباره سوق عكاظ چاپ شده و تقريباً همه آنان پذيرفته اند كه محل آن در شرق الحويه در سمت راست كسى است كه از طائف عازم رياض است و چهل و اندى كيلومتر از طائف خارج شده است (عاتق).
2 .
ترجيحاً همان بلدة البحر است.
بنگريد: معجم معالم الحجاز، ذيل مدخل مربوطه (عاتق).
3 .
واقع در پانزده كيلومترى شمال عرفات، در دره اى كه در سمت غربى كبكب از آن جدا مى شود، سمت راست كسى كه از مكه به طائف رفته و از حنين مى گذرد.
در آن جا هنوز آثارى برجاى مانده است (عاتق).
صفحه 85 |
مناظرات مفاخره آميز و مباحثه برانگيز به پاى عكاظ نمى رسيدند.
تقى الدين فاسى مى گويد: بازار عكاظ تا زمان قيام مختار در مكه به سال برپا بود.
(1) در اين وقت، مردم هراسناك، آنجا را رها كردند و تا به امروز چنين است.
مدتى بعد مجنّه و ذى المجاز هم رها شد، و با بودن بازارهاى مكه و منا و عرفات از وجود آنها بى نياز گشتند.
اوضاع علمى
اين هم شگفت نيست كه مكيان داراى نوعى حيات علمى هم بوده باشند.
آنان دانش هايى داشتند كه در آنها وارد بودند و كسانى از ميان آنان در آن علوم چندان مبرّز بودند كه تا روزگارى دراز در معارف بشرى تأثير داشتند.
آنان در دانش انساب عرب و اخبار آنان تبحّر داشتند و از اخبار امّت هاى گذشته يا معاصر يا كسانى كه با آنان روابط تجارى و همسايگى داشتند، روايت ها مى كردند.
اين اخبار به طور معمول در مجالس و محافل آنان بازگو مى شد، به طورى كه اين دانش بعدها به موادى تبديل شد كه كسانى آنها را مدوّن كرده، منابع تاريخى را پديد آوردند.
همين طور در دانش نجوم و مواقع و حركات ستارگان دستى داشتند و منازل آنها را در بروج مى شناختند.
كلدانى هاى در همان روزگار از متخصصان در نجوم بودند و كسانى از عرب به سوى آنان رفتند و از آنان اقتباس كردند، چندان كه براى آنان دانش كاملى در اين باره فراهم آمد كه بدان فخر مى فروختند.
درباره گياهان و باران هم ورودى داشته، نسبت به دانش شناخت ابر و انواع آن آشنا بودند و موقع آمدن باران را در باديه هاشان مى شناختند و از بادها و مسير آنها آگاهى داشتند، به طورى كه براى هر بادى از مسيرى مشخص مىوزيد، نامى گذاشته بودند.
از آن جمله بود: صبا، دبور، صرصر، عاصف و اسامى ديگرى كه همچنان دانايان، تا به امروز به پيروى از اعراب در جاهليت، همان ها را به كار مى برند.
آنان در درياى سرخ، كشتيرانى داشتند و زمان آنها را با حركت نجوم تعيين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
چنين است در متن.
على القاعده بايد مقصود شورش ابوحمزه خارجى باشد.
«ج»
صفحه 86 |
مى كردند.
كما اين كه در مسافرت هاى دور از وطن هم از هدايت ستارگان بهره مى بردند.
سفرهاى آنان تا دورترين نقاط جنوبى دريا تا نزديكى اقيانوس هند مى رسيد; چنان كه برخى از آنان وارد اقيانوس هند شده تا سواحل دور دست آن كه در برخى از سفرنامه هاى عربى آمده، مى رفتند.
بدين ترتيب براى كشتيرانى آنان قواعدى پديد آمد كه به توارث به دوره هاى بعد رسيد و مسلمانان در روزگار طلايى خود توانستند از آنها استفاده كنند.
در طب هم معلومات قابل ملاحظه اى داشتند، معلوماتى كه آنان را بر تمامى مشكلات جسمى، چيره كرده بود.
آنان براى اينها اسامى زيادى داشتند كه شما به طور مفصّل مى توانيد در كتابهاى لغت و منابع اصلى، آن ها را بيابيد.
بايد پرسيد اين اسامى از كجا آمده است؟ آيا اين جز از آن روست كه آنان چگونگى آنها را در جسم مى شناختند و وظايف و كار آنها را درك مى كردند؟ به همين ترتيب، دامنه دانش آنان به گياهان هم مى رسيد; خواص آنها را مى شناختند و بر اساس آن، از آنها بهره مى گرفتند.
آنان از علاج با آتش و قطع عضو و فصد و حجامت آگاهى داشتند و در اين زمينه حكماى مبرّزى داشتند كه حارث بن كلده ثَقَفى شهرت خاصى داشت.
وى چندان پاييد كه روزگار معاويه را هم درك كرد و پزشكان عصر او از وى مانندِ يك استاد با ارزش بهره مى بردند.
ميراث طبى عرب چندان است كه حتى در روزگار ما، و حتى جوامع متمدن عصر ما از آن ميراث بهره مى گيرند و بسيارى از آراى طبى آنان را تأييد مى كنند.
حتى در باديه ما، تا به امروز چنان است كه كسانى كه طب جديد را كنار گذاشته اند، به آنجا مى آيند تا از داروهاى گياهى يا درمان با سوزندان بهره برند.
نمى توان انكار كرد كه اينان، اين معلومات را از نسل هاى گذشته و دوران هاى پيشين به ارث برده اند و البته تجربه ها و مهارت هاى خود را هم بر آن افزوده اند.
از ديگر دانش هاى آنان، علم القيافه، علم الفراسه و علم الرياضه بود.
آنان براى اين دانش ها، قواعد و اصولى داشتند كه به رغم گذشت دو هزار سال همچنان جريان آنها ميانشان شايع است.
در علم القيافه، رد چيزهاى گم شده را از انسان و حيوان مى گرفتند و جاى پاى او را
صفحه 87 |
كه با پاهاى ديگر خلط شده بود، تشخيص مى دادند.
اين مهارتى بود كه تاكنون كسى به پاى آنان نرسيده است و همچنان ميان ما كسانى هستند كه اين دانش را به ارث برده اند و حتى براى مترقى ترين مردمان هم آن دانش شگفت انگيز است.
در علم الفراسه، از روى قيافه و شكل و سخن شخص، به اخلاق او مى رسيدند.
اين دانشى است كه امروزه در دانشگاه ها تدريس مى شود و شايد از آن رتبتى كه دو هزار سال پيش در باديه داشته است هم كمتر باشد.
در علم القيافه آنان مى توانستند محل وجود آب هاى زير زمينى را بدون استفاده از هيچ گونه ابزارى بشناسند و بدين ترتيب صدها چاه آب را در مكه، آن هم در روزگارى كه اين شهر از يك قطره آب بهره نداشت، حفر كنند.
همچنان كه در باديه هاى مختلف هم در جاهايى كه احتمال وجود آب را مى دادند اين چاه ها را حفر كردند.
آنان همچنين از كهانت،(1) عرافت و عيافت(2) هم بهره داشتند و به كار تنجيم هم مى پرداختند.
در ميان آنان كاهنان به داشتن ذكاوتى خاص كه مى توانست قرائن خاصى را دريافته و حال را به گذشته پيوند بزند شهرت داشتند.
كاهنان و عُرّاف به خاطر شدت ذكاوت خويش عموم مردم را گمراه كرده، از غفلت آنان بهره مند مى شدند.
اسلام با آنان درافتاد و مردم را از چنگال اين ذكاوت نجات بخشيد.
اوضاع هنرى
در اينجا مقصود ما به طور خاص هنرِ لهو و لعب است.
گفته شده است: هيچ قومى پس از ايرانيان و روميان به اندازه عرب، حريص به لهو و طرب نبودند.
(3) ترديدى نداريم كه قريش در مكه، نماينده عرب به شمار مى آمد و طبعاً در غنا هم جلوه كرد; چنان كه
1 .
از جمله ابزارهاى كهانت، نزديك شدن به شياطين و جن بود، چيزى كه توسل به آن شرك است.
2 .
كهانت، اخبار از مغيبات آينده است، عرافت اخبار از مغيبات گذشته.
برخى معناى آنها را يكى مى دانند، چنان كه گفته شده است كه كهانت اختصاص به آينده و عرافت اختصاص به گذشته دارد.
و البته همه آنها ترهاتى است كه به هوش و زيركى مدعى كهانت بر مى گردد.
3 .
مروج الذهب، ج 8، ص 31.
صفحه 88 |
ثروت و سود و باورهاى مقدّسى كه از آزادى آنان مى كاست، آنان را در كار ورود به اين
هنر كمك مى كرد.
گفته اند كه زمانى قوم عاد در روزگار عماليق، هيئتى را به مكه فرستادند تا براى آنان آب بياورند، وقتى به مكه رسيدند، به سراغ شراب و لهو و سماع رفتند.
(1) وقتى لهو و غنا در مكه از روزگار عماليق باشد، چرا در روزگار مورد بحث ما، در حالى كه در تفرجگاه هاى خود در لقيط يا وادى فخ هستند، محفلى برگزار نكنند، در حالى كه به مرور ذوق آنان در اين كار بيشتر شده و ثروتى برايشان فراهم گشته بود كه به روى جوانانشان سرازير مى گشت.
در اين ايام، كنيزكان در خانه هاى مردم مكه از سروكول هم بالا مى رفتند; چنان كه زن هاى آزاد و اصيل هم حجاب نداشتند و آن گونه كه قرآن اشاره كرده، زيور جاهلى داشتند.
(2) آنان در مجالس جشن عمومى، همراه مردان، به خصوص در شب هاى عروسى به زدن دف و طنبور مى پرداختند.
(3) غناى نصْب كه نوعى غناى دينى بود و در جشن هاى برگزار شده در اطراف كاربرد داشت، ميان آنان شهرتى چشمگير داشت.
در جشن هاى امويان و مخزوميان و ديگر چهرگان قريش، كنيزكانى بودند كه در لهو و غنا و تعارف شراب در مجالس انس تخصص داشتند.
صاحب اغانى با اشاره به نصيحت ابوسفيان به قريش براى بازگشت سپاه از جنگ بدر مى گويد: ابوجهل گفت: به خدا سوگند باز نخواهيم گشت مگر آن به بدر برويم، سه روز آنجا بمانيم، شترانى را ذبح كنيم و طعام بخوريم و شراب بنوشيم و كنيزكان برايمان بخوانند و عرب خبر ما را بشنود.
(4)
زمخشرى در تفسير اين آيت قرآنى كه فرمود:(وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ
الْحَدِيث)(لقمان: 6) مى نويسد: نضر بن حارث وقتى آگاه مى شد كه كسى اراده مسلمان شدن دارد، او را به مراسمى در خانه اش دعوت كرده، دستور مى داد به وى طعام و شراب
1 .
تاريخ الطبرى، ج1، ص233.
2 .
سوره احزاب، آيه 33 (و لاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهليّة الأولى).
3 .
تاريخ الطبرى، ج 1، ص 1126.
4 .
الأغاني، ج 4، ص 183.
صفحه 89 |
داده، موسيقى برايش بنوازند تا از ايمان آوردن باز ماند.
و مى گويد: او تعدادى كنيزكان آوازه خوان را در خانه اش فراهم مى آورد.
از مجموع اينها مى توان نتيجه گرفت كه مكه در جاهليت با هنر لهوى مأنوس بوده و موجى از غناى تند و تيز، مجالس و محافل عمومى آنان و تفرّجگاه ها و خانه هاى اشراف و اعيان از قريش را پر كرده بوده است.
شايد شاهدى بهتر از آنچه از حسّان نقل شده نباشد كه گويد: جبلّة بن ايهم براى مجالس لهو و لعب خود از كنيزكان آوازه خوان مكّى استفاده مى كرده است.
(1)
اوضاع ادارى
گذشت كه قصى نخستين فرد از بنى كنانه بود كه به پادشاهى رسيد و از اين رو حجابت و رفادت و سقايت و كار دارالندوه و رهبرى در اختيار او بود.
(2) او را قصىّ مُجمّع مى گفتند; چرا كه قريش را در مكه گرد آورد; و قريش را هم در اين سال «قريش» گفتند چون گرد آمدند.
تجمّع در لغت برخى عرب ها به معنا تقرّش است.
تا پيش از آن «قريش» گفته نمى شد.
قصى بيش از آن كه قومش تصور مى كردند، اهل عمل بود.
زمانى كه حكومت را به دست گرفت، دارالندوه را به عنوان محفل مشورتى قريش تأسيس كرد.
در اين محفل، قريشيانى شركت مى كردند كه چهل سال داشتند.
وى آن را به عنوان مركزى در آورد كه
1 .
الأغاني، ج 16، ص 15.
2 .
قصى كارهاى مهم را ميان فرزندانش تقسيم كرد، اما در اين ميان از وارث حكومت و ولايت يادى نشده است.
مفهوم آن اين است كه تيره ها و قبايل در مكه بعد از قصى تسليم كسى مى شدند كه به فضل شناخته شود.
گفته شده است كه عثمان بن حويرث براى دستيابى به حكومت تلاش كرد، اما موفق نشد.
جاحظ در اين باره گويد: مكه همچنان امن بود و هيچ مالياتى نمى پرداخت و تابع هيچ پادشاهى نبود.
از مشهورترين كسانى كه قريش در جاهليت سر به فرمانشان سپرد، از بنى هاشم عبدالمطلب و ابوطالب و زبير بودند و از بنى اميه، حرب بن اميه و ابوسفيان بن حرب، و از بنى زهره، علاء ثقفى، و از بنى مخزوم، وليد بن مغيره، و از بنى سهم، قيس بن عدى، و از بنى عدى، كعب بن نفيل بودند.
صفحه 90 |
چهره هاى قريش بطائح در آن باشند.
قريش بطائح عبارت بودند از: هاشم، اميه، مخزوم،
جُمح، سَهم، تيْم، عَدى، اَسَد، نوْفل و زُهره.
(1) اين شورا نوعى نظام اشرافى هم بود، چرا كه فرزندان قصى با هر سن و سالى مى توانستند در آن وارد شوند.
قصى مسأله آبرسانى به حجاج را مورد توجه قرار داده، دستور داد منبعى از پوست درست كرده آن را كنار كعبه نهادند و در آن آب شيرين ريخت، آبى كه به كمك شترها از مناطق دوردست اطراف مكه به آنجا آورده مى شد.
او همچنين به دنبال يافتن آب شيرين در مكه بود و به همين جهت چاه عجول را كند كه محل آن در جايى است كه رواق فعلى مسجد در امتداد آن در كنار باب الحميديه(2) و باب الوداع قرار دارد.
همچنين چاهى در كنار سدّ در سمت مسجد الرايه كند.
اين همان چاهى است كه امروزه در جَوْدريه در محل واقع در برابر قصر جفالى واقع شده(3) و بئر جبير بن مطعم ناميده مى شود، چرا كه جبير، پس از آن كه چاه ياد شده مندرس شد، آن را تجديد كرد.
فرزندان قصى پس از وى توجه خاصى به چاه ها داشتند و همچنان در پى آب شيرين گشته به حفر چاه مى پرداختند.
قصى به اطعام حجاج هم عنايت داشت.
قريش هر ساله به همين منظور پولى در اموال خود منظور كرده، به قصى مى داد تا به كمك آن به اطعام حجاج پرداخته، كسانى كه زاد و توشه اى ندارند از آن استفاده كنند.
قصى با استفاده از همين پول ها آرد تهيه مى كرد و با استفاده از ران قربانى ها و گردآورى آنهاو طبخشان و نيز ريختن آرد در آنها، غذايى درست كرده حجاج را اطعام مى كرد.
فرزندان او اين را به عنوان يك سنّت حفظ كردند، آن چنان كه عَمرو نواده او، در زمانى كه خشك سالى و قحطى در مكه پديد آمد، با استفاده از پولى كه از قريش فراهم
آورده بود به شام رفته آرد و نان تهيه كرد و با پختن گوشت، نان را در آن تريد كرده،
1 .
مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 911.
2 .
دارالحكومه مكه كه در دوران عبدالحميد ساخته شد و بعدها در مسجد افتاد (عاتق).
3 .
در باره مسجد الرايه و محل آن در فصل مربوط به عمران مكه در دوران امويان سخن خواهيم گفت.
صفحه 91 |
مردم را در اين قحط سالى اطعام مى كرد.
همين اقدام او سبب شد تا او را هاشم بنامند،(1)تعبيرى كه از روى «هشم الثريد» ساخته شده بود.
چنان كه شاعر در باره او گويد: عمرو كسى است كه براى مردم ثريد درست كرد، آن هم در روزگارى كه مردان مكه در دوران سختى و خشك سالى به سر مى بردند.
زمانى كه اسلام ظهور كرد، قريش همچنان به صورت يك سنت به اين كار ادامه مى داد.
رسول (صلى الله عليه وآله) هم با فرستادن مالى با ابوبكر در جريان برگزارى حج در سال نهم هجرى جهت اطعام حجاج اين سنت را امضا فرمود.
(2) ايشان همين كار را در حجة الوداع هم انجام داد.
بعد از آن ابوبكر و ديگر خلفا هم به اين كار ادامه دادند.
ابوالوليد ازرقىگويد: اين كار ادامه يافت تا روزگار ما كه خلفا در ايام حج، در مكه و منى و تا پايان مراسم، حجاج را اطعام مى كنند.
ابوالوليد در ميان قرن سوم هجرى درگذشته است.
تا آنجا كه من مطالعه كرده ام، نديده ام كه در دوره اى، اين سنّت حَسَنه تعطيل شده باشد; اما تصور مى كنم در پى برآمدن فتنه ها و جنگهايى كه سبب قطع مسير به مكه مى شد، آن سنت تعطيل مى شده است.
نكته قابل توجه در اين سنت آن است كه هزينه آن به طور مشترك توسط قريش و بعدها با مشاركت مسلمانان در صدر اسلام پرداخت مى شد.
به مرور اين مشاركت عمومى، جاى خود را به بيت المال و خزاين خلفا داد.
بايد پرسيد: آيا مردم مكه دست از آن مجد و عظمت گذشته برداشتند يا آن كه زندگى بر آنان تنگ شد؟ همان طور كه پيش از اين گفتيم، قريش، فعال ترين قبايل جزيرة العرب در كارهاى تجارى بودند.
بنابراين در دادن هزينه اطعام حجاج در موسم حج دستشان باز بود.
زمانى كه اسلام برآمد، فعاليت قريش بيشتر شد و به دنبال فتوحات و گسترش تجارت، ثروت هاى هنگفتى به سوى آنان سرازير شد.
با فزونى ثروت بود كه زمين هاى آنان در طائف و مدينه و برخى از نواحى مكه و وادى هاى نزديك هم سرسبز و خرّم شد، چرا كه از اين پول ها براى كندن چاه استفاده مى شد.
چيزى نگذشت كه اين فعاليت
1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص127.
2 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص64 .
صفحه 92 |
كاهش يافت و به دنبال آن، ثروت و سرسبزى هم از ميان رفت، چرا كه چهره هاى ثروتمند قريش همراه با دارايى هاى خود براى رفتن به مراكز خلافتِ خارج از جزيرة العرب، به ديگر شهرها كوچ كردند.
بدين ترتيب، حجاز و مكه به منطقه اى مانند يك رباط يا تكيه تبديل شد كه مورد عنايت خلفا و بذل و بخشش هاى خلفا و ملوك قرار گرفت.
مردم مكه در اين دوره كارى جز آماده كردن شرايط براى طواف حجاج و دعا براى طول عمر صاحبان سلطه نداشتند.
صفحه 93 |
مكه در روزگار پيامبر (صلى الله عليه وآله)
زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقطه تحوّلى در تاريخ مكه بود، يا به عبارت روشن تر حدّ فاصلى ميان دوره قبل و دوره جديد آن شهر بود كه به عنوان قبله، ميليون ها مسلمان روزانه پنج بار متوجه آن مى شوند، يا جايى كه سالانه صدها هزار نفر از نقاط مختلف عالم به سوى آن مى شتابند.
در نوشتن تاريخ اين دوره مكه، بناى آن نداريم تا به تفصيل به مطالبى كه در كتابهاى سيره آمده است بپردازيم; مطالبى كه در جاى خود بسيار گسترده است و ما بناى پرداختن به بيش از آن را نداريم.
آنچه مورد توجه ماست، يك مرور اجمالى و سريع بر رخدادها به هدف ايجاد ارتباط ميان حوادث عمومى از يك طرف و نتيجه گيرى از آن ها از سوى ديگر است.
بعثت رسول (صلى الله عليه وآله)
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در ميان فرهنگى مبعوث گشت كه به رغم ساختارى كه شرحش گذشت، مانعى در استفاده از لذات زندگى ايجاد نكرد، هيچ نوع محدوديتى در اين زمينه وجود نداشت.
در آن جامعه، ارزش هاى اخلاقى با معيارهاى خاصى سنجيده مى شد و به اعتبار مقياس هايى كه در جاهليت بود، كسى وجود نداشت كه با وجود عصبيت هاى طايفه اى، با طرف مقابل كنار آيد، يا هر اندازه هم قبيله اش ستمگر باشد، متمايل به سمت قبيله مقابل بشود، يا آن كه ثار و انتقام خود را هر چه كه باشد، فراموش كند يا آن كه تسليم
صفحه 94 |
قاعده اى شود كه بر اساس آن، افتخارات به قبيله اى جز فرزندان پدرش مى رسد.
رسول (صلى الله عليه وآله) در ميان قومى مبعوث گشت كه مبانى آنان چنين بود و چندان آنها را باور داشت كه يك عابد معتقداتش را.
كار رسول (صلى الله عليه وآله) تنها مقابله با بت پرستى و كارهاى عبادى نادرست آنان نبود، بلكه مهم روبه رو شدن با اين قبيل ارزش هاى اخلاقى بود كه جامعه بر محور آن شكل گرفته بود و طالب وحدت و تمركزى نبود كه مى توانست چهارچوب قبيله اى را در هم ريزد.
رسول (صلى الله عليه وآله) از ميان بنى هاشم مبعوث شد.
در اين صورت چگونه بنى اميه و بنى سهم و بنو عدى و بنو زهره و نبو تيم و بنومخزوم وبنواسد و ديگر تيره هاى قريش و قبايل كنانه اى مى توانستند تسليم او شوند؟ اين تسليم شدن در عرف آنان نوعى اهانت به كيان تيره ها و برجستگان بود.
اين تسليم، آنان را تسليم دعوتى مى كرد كه تنها افتخار را براى بنوهاشم ثبت مى كرد.
پس چرا نبايد مقاومت مى كردند؟ چرا اين قبيل ارزشهاى اخلاقىِ فاسد، نبايد با آنچه مانند اسلام، با عرفش سازگار نيست به معارضه برخيزد، و چرا نبايد برابر دعوت اسلامى و حق، استكبار ورزد، آن هم به هدف پاسدارى از كيان تيره و قبيله و مقابله با دشمنى كه فرداى آن روز آنان را چنان در كوره ذوب مى كند كه ميراث پدران خويش را فراموش كرده، تمامى معارف گذشته را از ميان مى برد.
رسول (صلى الله عليه وآله) دعوت خود را در چنين تنگنايى آغاز كرد و به خاطر همين انگيزه ها بود كه آن نبردها و درگيرى ها كه شرحش در كتابهاى سيره آمده، برآمد; درگيرى هايى كه محصول تعصّب و حزب گرايى طايفه اى، قبيله اى و تيره اى است.
رسول (صلى الله عليه وآله) اين دشوارى ها را چندان تحمّل كرد كه يك فرد صاحب عقيده راسخ تحمل مى كند.
نخستين كسانى كه در مكه دعوتش را اجابت كردند، كسانى بودند كه عقلشان بر ميراث موجود مى چربيد و جان آنان را چندان بالا آورده بود كه حاضر به ايستادن در برابر چراغ روشن حق نبودند.
البته اين چهره ها اندكند و تاريخ، شمار كمى از آنان را مى شناسد.
بنابراين شگفت نيست اگر ببينيم نخستين اطرافيانش تعدادى انگشت شمار بودند.
دين تازه با تعاليم تازه رخ مى نمايد; اين دين به وحدت فرا مى خواند و دستور
صفحه 95 |
نسيان قبيله گرايى و كفر به بت پرستى مى دهد.
اين دين، اباحه گرى مطلق را محدود مى كند، از لذائد و شهوات منع مى كند و بحث حلال و حرام را پيش مى كشد; در اين صورت كدام اخلاق ويرانگرى است كه توحيد و اتحاد را تقويت كند؟ كدام اخلاق آشوبگرانه اى است كه اين محدوديت را تحمّل كند؟ اين، نوعى آگاهى و تجربه است كه افراد شهوانى آن را نخواهند پذيرفت.
آيا قدم نهادن در اين راه جز براى صاحب وجدانِ آگاهى مى تواند باشد كه تحت تأثير هواهاى وجدانِ قبايلى كه مانند قريش و ديگران را مى سازد، نيست؟
اين تعصب چاره اى جز بهره گيرى از جهالت و نادانى، و راهى جز مقاومت و دفاع از مبانى خود را ندارد.
در اينجا در كنار عامل پاسدارى از كيان قبيله، عوامل ديگرى هم در كار بود كه از آن جمله اصرار بر منابع مالى، قدسيت آداب و عادات موروثى و حرص آنان در بهرهورى از فسق و فجور شايع و اباحه گرى مطلق است.
اين عوامل، يكجا روى شخص فشار مى آورد، آن چنان كه تنها مالك يقين و صبرش بود.
اينها چند نفر مستضعف بودند كه قريش آنان را طرد كرده بود و آنان را با پوست و سنگ داغ شكنجه مى داد.
تمامى تيره هاى آنان پيمانى بستند كه عليه تمامى بنى هاشم بود، به طورى كه متعهد شدند با آنان خريد و فروش و معامله نكنند، مگر آن كه آنان محمد را از خود دور كنند.
مقاومت در مقابل محمد(صلى الله عليه وآله) تنها منحصر به مكه و مكيان نبود، بلكه آنان كسانى را گماشتند تا در ايام حج مراقب ارتباط او با افراد قبايل ديگر باشند; به طورى كه اگر با آنان تماسى برقرار كرد يا دعوتش را ميان قومى طرح نمود، يا به زائرانى پناه برد، بر او سخت گيرند و مانع از حمايت آنان از او شوند.
زمانى كه محمد(صلى الله عليه وآله) به طائف رفت تا به قبيله ثقيف پناه برد، آنان از اين كه او را بر ضد قريش حمايت كرده يا بت هايشان را به خشم آورند، خوددارى كردند و ايشان به مكه بازگشت.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
سيره ابن هشام، ج 1، ص 279.
صفحه 96 |
هجرت رسول (صلى الله عليه وآله)
آن هنگام كه خداوند اجازه هجرت به مدينه را داد، قريش تلاش كردند تا پيش از آن كه رسول (صلى الله عليه وآله) در جايى استقرار يابد، و با تكيه بر آنجا از عقيده اش دفاع كند و يا كيان جاهلى آنان را به بازى گيرد و دايره اباحى گرى شان را محدود سازد، دعوتش را از ميان بردارند.
اما عنايت خداوندى جز بر اين امر استوار نبود كه آن حضرت كارش را در آنچه بناست محقق شود، به انجام برساند و مكه را از شرف نصرت و حمايت از رسول (صلى الله عليه وآله)محروم سازد.
(1)
اكنون كه با همه راه بستن ها او توانسته بود از دستشان بگريزد، آنان بر آشفتند و بر قتل او، طبق برنامه اى كه از پيش تعيين كرده بودند، اصرار ورزيدند.
آنان كسانى را در هر سوى براى يافتن وى فرستادند و براى هر كسى كه او را بيابد يك صد شتر جايزه معين كردند، اما تلاش آنان به جايى نرسيد.
جنگ با قريش
رسول (صلى الله عليه وآله) در مدينه اجازه نبرد يافت.
پسر عمويش حمزه را با لشكرى كوچك براى حمله به كاروان قريش كه از شام باز مى گشت، اعزام كرد.
نيروى ديگرى را هم بار ديگر به همين هدف فرستاد.
در سال دوم هجرت،(2) عبدالله بن جَحْش را در سريه سومى فرستاد كه كاروان را تصرّف كرد و آنچه را داشت به عنوان غنيمت برگرفت.
سپس آن حضرت، همراه سيصد نفر براى حمله به كاروانى ديگر از مدينه خارج شد.
قريش كه از اين حمله آگاهى يافت با هزار سرباز برابرش آمد.
دو گروه سر چاه هاى بدر، جايى در اطراف مدينه و در مسير ينبع، با يكديگر درگير شدند.
اين همان جنگ بدر كُبْرا بود كه
1 .
اوس و خزرج دو قبيله مخالف يكديگر در يثرب بودند و يهوديان كه اهل كتاب بودند، در مجاورت آنان مى زيستند.
اين دو قبيله كه از طريق يهوديان با وصف پيامبر (صلى الله عليه وآله) از كتابهاى آسمانى شان آگاه شده بودند، بر آن شدند تا با دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) اختلاف ميان خود را از ميان بردارند.
2 .
تا پايان اين كتاب از تاريخ هجرى قمرى استفاده خواهد شد.
صفحه 97 |
مسلمانان در آن پيروز شدند.
(1)
در سال سوم، قريش قصد انتقام جويى كرده، همراه مردان خويش به سوى مدينه به راه افتاد.
مدينه آگاه شد و نبرد در دامنه كوه احد در اطراف مدينه رخ داد.
(2) پيروزى مسلمانان نزديك بود، جز آن كه تيراندازان به هوس غنائم از كوه رمات پايين آمدند ]و مسلمانان شكست خوردند[ .
اين همان غزوه احد است.
جنگ هاى ديگرى در سال چهارم و پنجم روى داد كه قريش در آنها پيروزى نيافت.
در سال ششم بود كه رسول (صلى الله عليه وآله) به قصد عمره و نه جنگ، از مدينه خارج گشت.
وقتى به حديبيه رسيد، دو طرف، در جايى نزديك منطقه شُمَيسى امروز كه حدود بيست كيلومتر با مكه فاصله دارد، كسانى را براى مذاكره فرستادند و رسول (صلى الله عليه وآله) عثمان بن عفانرا فرستاد.
مشركان، سهيل بن عمرو را فرستادند و گفتند: «محمد آن سال را بايد برگردد تا عرب ها نگويند قريش تحت فشار تسليم شده است.
اما سال ديگر مى تواند براى عمره به مكه درآيد.
» رسول (صلى الله عليه وآله) راضى گشت و بنابراين صلح برقرار شد و آن حضرت به مدينه بازگشت.
(3)
در شرايط صلح آمده بود كه دو طرف براى ده سال جنگ را كنار بگذارند.
قريش هم سال آينده از مكه خارج شود تا محمد (صلى الله عليه وآله) بتواند براى عمره وارد مكه شود.
به علاوه، هر طايفه اى خواست مى تواند با محمد (صلى الله عليه وآله) هم پيمان شود، و اگر كسى خواست با قريش.
در سال هفتم، رسول (صلى الله عليه وآله) با دو هزار معتمر به مكه آمد و مناسك عمره را بدون هيچ مانعى انجام داد.
هيبت رسول (صلى الله عليه وآله) روى كسانى از قريش تأثير گذاشت و دو نفر از چهره هاى قريش خالد بن وليد و عمرو بن عاص مسلمان شدند.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
سيره ابن هشام، ج 1، ص 436.
2 .
همان.
3 .
سيره ابن هشام، ج 2، ص 746.
4 .
با اختلاف در اسلام آوردن عمرو، در اين باره بنگريد: سيره ابن هشام، ج 2، ص716.
صفحه 98 |
فتح مكه
پس از حديبيه، خُزاعه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيمان بست، چنان كه بنوبكر بن كنانه داخل در پيمان با قريش شد.
اين دو طايفه در عرفه با يكديگر نبرد كردند و قريش با سلاح، و با در اختيار گذاشتن سايه بان و آب، به بنوبكر كمك كرد.
اين كمك به عنوان نقض عهد شناخته شد و قريش آغازگر آن بود.
ابوسفيان بزرگ مكه، دريافت كه در برابر حادثه اى تازه قرار دارد كه نتيجه همان پيمان شكنى است.
منابع اطلاعاتى او هم خبر دادند كه مدينه در حال بسيج نيرو براى تدارك حركت عظيمى است.
وى به مدينه رفت تا آبِ رفته را به جوى باز گرداند، اما قضاى الهى در مسير شدن بود.
رسول (صلى الله عليه وآله) دستور حركت به سوى مكه را داد و سپاه آماده شد و آنان در حالى كه مى گفتند اللهم اضرب على آذانهم فلايسمعوا حتى نبغتهم نبغتهم(1) حركت كردند تا به مرّظهران(2) رسيدند.
ابوسفيان با عده اى ديگر براى كسب خبر از مكه خارج شد و چندان رفت كه برابر رسول (صلى الله عليه وآله) قرار گرفت.
حضرت به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان! آيا وقت آن فرا نرسيده است كه بدانى خدايى جز خداوند واحد نيست؟ابوسفيان گفت: اگر خداى ديگرى بود مرا بى نياز مى كرد.
رسول (صلى الله عليه وآله) گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه بدانى من فرستاده خدايم؟ ابوسفيان گفت: پدر و مادرم فدايت! در اين باره ترديد دارم.
عباس به او گفت: واى بر تو! پيش از آن كه گردنت را بزنند شهادت حق را بگوى.
او هم شهادتين را گفت.
عباس گفت: اى رسول! موقعيتى براى او ميان طايفه اش قرار ده.
رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه به خانه ابوسفيان اندر شود، ايمن است، كسى كه داخل مسجد الحرام شود، ايمن است و كسى كه درِ خانه اش را ببندد، ايمن است.
رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود تا ابوسفيان را كنار كوه نگاه دارند تا حركت سپاه را ببيند.
پس از
1 .
عبارت ابن كثير در البداية و النهاية، (ج 4، ص 281) به نقل از موسى بن عقبه چنين است كه حضرت فرمود: اللهم خذ على أسماعهم و أبصارهم، فلا يرون إلاّ بغتةً، ولا يسمعون إلاّ فجأة.
2 .
مر الظهران جايى است كه امروزه به آن وادى فاطمه مى گوييم و در 22 كيلومترى شمال مكه است.
صفحه 99 |
آن رهايش كردند كه به سرعت به مكه آمد و گفت: اى قريش! محمد با سپاهى كه پيش از
اين ديده نشده است آمد.
گفتند: چه كنيم؟ گفت: هر كس داخل خانه من شود، ايمن است.
گفتند: خانه تو گنجايش همه ما را ندارد.
او گفت: اگر كسى داخل مسجد شود يا درِ خانه اش را ببندد، هم ايمن است.
رسول (صلى الله عليه وآله) به فرماندهانش دستور داد تا تنها با كسانى بجنگند كه با آنان مى جنگند.
كسانى هم استثنا شده، دستور به قتل آنان داده شد، حتى اگر به پرده كعبه آويزان باشند.
نيز حضرت توصيه كرد تا متعرض مجروحان و فراريان و اسيران نشوند.
سپاه خالد بن وليد، احابيش(1) را برابر خود يافت و شمشير روى آنان بركشيده، آنان را شكست داد.
زبير هم پيش آمد، اما قريش پراكنده شده به بالاى كوه ها رفته بودند.
ابوسفيان نزد رسول (صلى الله عليه وآله) آمد و فرياد زد: اى رسول خدا! سبزى قريش خزان شد و ديگر پس از اين قريشى نخواهد بود!
رسول (صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس داخل خانه ابوسفيان شود، ايمن است.
كسى كه به خانه حكيم بن حزام(2) برود، ايمن است و كسى كه در خانه اش را ببندد، ايمن است و كسى كه سلاح بگذارد ايمن است.
مردم درِ خانه هايشان را بستند و سلاحشان را كنار نهادند.
مسجد و خانه ابوسفيان هم از امان خواهان پر شد.
موكب رسول (صلى الله عليه وآله) وارد مسجد شد.
آن حضرت حَجَر الاسود را
1 .
برخى گفته اند كه احابيش زنگى هايى بودند كه در برخى از جبال مكه ساكن و با قريش هم پيمان شدند.
ابن هشام به نقل از ابن اسحاق آورده است كه احابيش گروهى از بنى الحارث، بنى خزيمه، و بنى المصطلق بودند كه با يكديگر هم پيمان شده، احابيش ـ يعنى سواد مردم به معناى يك جمع زياد ـ ناميده شدند.
عصامى گويد: اينان به خاطر هم پيمانى شان با قريش در نزديك كوهى در پايين مكه كه به آن حبشى گفته مى شود، احابيش ناميده شدند (سمط النجوم العوالى، ج 1، ص 193).
2 .
خانه حكيم در پايين مكه بود، و باور من اين است كه در جايى كنار مسجد خالد بن وليد در شبيكه بوده است.
استاد حمد جاسر معتقد است كه اين خانه نزديك باب الوداع و خانه ابوسفيان نزديك مدّعى در محلى به نام القبّان بوده است.
اين قبّان در توسعه ميادين اطراف مسجد از ميان رفت.
القبان به معناى ميزان است كه اشياء را با آن وزن مى كنند.
صفحه 100 |
استلام كرد و پس از آن كه طواف كعبه نمود فرمود: اى قريش! خداوند نخوت جاهليت و بزرگ شمُرى پدران را از شما دور كرد.
همه مردم فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك است.
مكه حرم امن الهى است و براى هيچ كس پيش و پس از من حلال نشده است.
براى من هم تنها ساعتى از روز حلال گشت.
بدانيد هر آنچه از خون و مال از گذشته بوده،زيرپاى من است مگرسدانت بيتوسقايت حجاج.
سپس فرمود: اى قريش! اى مكيان! فكر مى كنيد من چگونه با شما رفتار خواهم كرد؟گفتند: با نيكى.
برادرى بزرگوار و فرزند برادرى بزرگوار و كريم.
حضرت فرمود: اى طلقا! برويد شما آزاديد.
آن گاه حضرت به سمت بتى كه كنار كعبه بود رفت و ضربه اى به چشم او زد و اين آيت كريمه را خواند: (وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً) (اسراء: 81).
آنگاه مسلمانان در انهدام بت ها از يكديگر سبقت گرفتند و آنها را زمين زده، نابود كردند.
در اين روز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كليد كعبه را به سدنه آن داد و گفت: اى بنى عبدالدار! آن را بگيريد و تا قيامت آن را در اختيار داشته باشيد كه جز ظالم آن را از شما نخواهد گرفت.
و كليد تا به امروز در دستان آنان است.
(1)
نخستين امير مكه
رسول (صلى الله عليه وآله) چند هفته اى در مكه بود تا آن كه خبر تجهيز هوازن و ثقيف براى جنگ را در مكه شنيد.
آن حضرت با سپاهش و در حالى كه دو هزار نفر از مكيان هم به او پيوستند، به سمت طائف حركت كرد.
اين پس از آن بود كه عتاب بن اسيد را به امارت مكه گمارد و به او فرمود: مى دانى تو را بر چه كسانى گماردم؟ بر همسايگان خداوند.
به آنان نيكى كن.
عتاب يك اموى بود كه روز فتح مكه اسلام آورد.
او به تقوا شهرت داشت و يكبار سوگند خورد كه در آنچه رسول (صلى الله عليه وآله) مرا بدان فرستاد جز دو پيراهن نصيب من نشد.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
بنگريد: سيره ابن هشام، ج 1، ص 822 و بعد از آن در باره فتح مكه.
2 .
الاستيعاب، ج 3، ص 1024.