بخش 5
جنبه#160;هاى علمى #160;#160;#160; جنبه#160;هاى هنرى #160;#160;#160; جنبه#160;هاى عمرانى #160;#160;#160; اصلاحات در مسجد الحرام #160;#160;#160; برخى از اوصاف مسجد در این دوره #160;#160;#160; دوران عباسى دوم #160;#160;#160; مقدّمه #160;#160;#160; والیان مکه در این دوره #160;#160;#160; پنجمین قیام علویان #160;#160;#160; ششمین قیام علوى #171;ثورة الزنج#187; #160;#160;#160; ابن طولون #160;#160;#160; هفتمین قیام علوى #160;#160;#160; قرامطه در مکه #160;#160;#160; اخشید در مکه #160;#160;#160; مسائل عمومى در دوره عباسیان دوم #160;#160;#160; وضعیت سیاسى #160;#160;#160; وضعیت اقتصادى #160;#160;#160; مجوسى در مکه #160;#160;#160; وضعیت ادارى #160;#160;#160; وضعیت عمرانى و اجتماعى #160;#160;#160; وضعیت علمى #160;#160;#160; اصلاحات و تعمیرات در مسجد #160;#160;#160; افزودن دارالندوه در مسجد #160;#160;#160; افزایش در سمت باب الزیاده #160;#160;#160; وصف مسجد در این دوره #160;#160;#
صفحه 201 |
وقت گريه هارون بيشتر شد.
سپاهش خواستند او را دور كنند، اما هارون مانع شد.
(1)
خلفا هر كدام به قدر توجّهشان به حرمين به حُجّاج بذل و بخشش مى كردند.
مهدىدر سال 160 سى ميليون درهم و سيصد هزار دينار كه از مصر به او رسيده بود و دويست هزار دينار كه يمن برايش رسيده بود و هزار دست لباس بخشش كرد.
بخشش هاى رشيد در مكه، در يكى از سال هايى كه به حج آمد، به 5/1 ميليون دينار رسيد.
(2)
يك مورخ محقق با ديدن اين ارقام بلند بالا، نمى تواند توجهش را ازاين نكته دور نگاه دارد كه نتيجه اين همه كمك هاى گسترده چه شد؟ در حالى كه اگر اين قبيل بذل و بخشش صرف كارهاى توليدى شده بود، آثار آن در توليد ثروت در اين بلاد تا به امروز برجاى مانده و اين بلاد به گونه اى ديگر درآمده بود، آنچنان كه نيازى به صدقه و بخشش نداشت.
اما خلفا با اين قبيل بخشش ها از بيت المال، تنها در فكر جذب قلوب مردم و راضى كردن بزرگان آن بودند.
(3)
جنبه هاى علمى
در بحث هاى گذشته در اين زمينه، مكه را در حالى رها كرديم كه در ميانه عصر اموى، مكتب علمى ابن عباس در آن فعّال بود.
محصول آن حلقه ها، مجاهد بن جبر،
1 .
الإعلام بأعلام بيت الله الحرام، ص 147.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 367 (اين ارجاع از چاپ ايمن فؤاد سيد، قاهره، 1999).
3 .
احمد سباعى، مؤلف كتاب حاضر، بارها از كمك هاى مالى كه به مردم مكه و به طور كلى حجاز در طول قرون صورت گرفته انتقاد كرده است.
انتقاد وى همين است كه اين كمك ها سبب شده است تا اين مردم تحركى نداشته و چشمشان به دست ديگران باشد.
عقيده وى اين است كه اگر خلفا و امرا به جاى اين كمك ها، تلاش مى كردند تا اين منطقه به لحاظ اقتصادى خودكفا شود بهتر بود.
به اعتقاد وى، اين كمك ها سبب شده بود تا شمارى ديگر نيز از نقاط مختلف جهان اسلام به مكه آيند و اين شهر به صورت پايگاهى براى گدايان درآيد.
محمدعلى فهيم بيومى، نويسنده كتاب مخصصات الحرمين الشريفين في مصر أبان العصر العثماني انتقاد سباعى را وارد ندانسته است.
اولاً آن كه حتى اگر اين ايراد درست باشد، اين كوتاهى خود مردم مكه است.
ثانياً آن كه اين منطقه به قدرى خشك و لم يزرع بود كه اساساً امكان نداشت بدون اين كمك ها روزگار خود را سپرى كند.
بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين في مصر (قاهره، دارالقاهره للكتاب، 2001)، صص 37 ـ 38. «ج»
صفحه 202 |
عطاء بن ابى رباح، طاووس، عكرمه و مانند آنان بود.
وقتى وارد عصر اوّل عباسى
مى شويم شاهد حلقه هاى علمى عمرو بن دينار، عبدالله بن ابى نجيح، محمد اوقص و پس از آن عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج هستيم كه در مسجد الحرام برگزار شده و شمار زيادى از فقيهان و محدثان اين طبقه كه ذكر نامشان به طول مى كشد، در آن حلقه ها حضور داشتند.
تاريخ به ما نشان مى دهد كه عمرو بن دينار، فردى موثّق و كثير الحديث بود و در مكه فتوا مى داد.
او در سال 126 مُرد و عبدالله بن ابى نُجيح جاى او را در افتاء گرفت.
چنان كه تاريخ مى گويد عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج، چهره اى برجسته در ميان علماى مدرسه مكه بود.
او از نخستين مؤلفان در علم حديث بود، اگر نگوييم اولين بود.
زمانى كه به سال 150 درگذشت، برخى از مشهورترين فقها كه از آن جمله اوزاعى، سفيان بن عُيينه و فُضيل بن عياض بودند از وى بهره بردند.
سفيان بن عيينه، مبرّزترين آنان بودكه شافعى و احمد بن حنبل و محمد بن اسحاق و يحيى بن اكثم قاضى و ديگران از او بهره بردند.
شافعى گويد: اگر مالك و ابن عيينه نبودند، عِلم حجاز از ميان رفته بود.
عبدالعزيز كنانى(1) از شافعى بهره برد، كسى كه يكى از درخشان ترين فقيهان و مفسّران بود.
فعاليت هاى علمى مكه محدود به اين حلقه هاى درسى نبود بلكه بسيارى از فقهاى اين شهر به شهرهاى ديگر رفته، علومشان را نشر كرده و احاديث شان را روايت كردند، علاوه بر آن كه درهاى مكه به روى واردان باز بود و كسانى از هر نقطه به آن جا مى آمدند تا از دانش آن شهر بهره برند.
مساجد اين شهر در ايام حج، مركزى براى طالبان علم و فتوا و اهل مناقشه و مباحثه بود.
حلقه هاى مناظره در خانه هاى فقيهان برپا مى شد; چنان كه در حلقه هاى آنان، چندان علم و دانش بود كه پرسشگران و اهل مناظره را سيراب مى كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
كتابى را با نام الحيدة به او منسوب مى كنند كه وى شرح مذاكره و مباحثه خود را با مأمون در قضيه خلق قرآن در آن نوشته است.
در آنجا آمده است كه مريسى رئيس معتزله، به كنانى گفت: كلمه «جعل» در آيه (جعلناه قرآنا عربياً)و در ساير موارد، به معناى خلق است.
كنانى مى گويد: «جعل» در آيه (يجعلون لله البنات) و آيه (ولاتجعلوا لله عُرضةً لأيمانكم) به معناى خلق نيامده است.
مريسى نتوانست پاسخ بدهد و مأمون سرشكسته شد.
صفحه 203 |
كار تشريع و تفريع مسائل فقهى، در اين دوره متحول شد و در برخى از مراكز مانند عراق با كمك قياس بسيار توسعه يافت.
اين در حالى بود كه در مكه به همان شكل پيشين باقى مانده بود و جز در دايره نصوص وارده و منسوب به رسول (صلى الله عليه وآله) توسعه نيافت.
همين امر ـ يعنى تكيه بر روايت ـ ويژگى فعاليت هاى علمى در مكه و مدينه بود.
در حالى كه در نقاط ديگر مذاهبى كه قائل به رأى بوده و بر اساس قياس عمل مى كردند، در افق اجتهاد و تأويل، به پيش مى رفتند.
جنبه هاى هنرى
حوزه فقه و فقها و علما را رها كرده به ميان بازيگران و هنرپيشگان و اهل تفريح و مسخره گرايى برويم كه مكه را در ميان گرفته و مجالس انس آن همانند آنچه در روزگار اموى بود، فراوان بود.
اما حجم آن در دورانى كه مورد بررسى ماست، چندان يكنواخت نبود، چرا كه ثروتى كه حجازى ها در دوره اموى و اوايل عصر عباسى از آن بهره بردند، به تدريج به دليل تغييرات سياسى كه ناشى از شرايط زندگى در حجاز بود، افت كرد.
همان گونه كه از مباحث پيشين به دست آمد، سياست امويان، اقتضايش آن بود كه اموال فراوان و بخشش هاى گسترده را بر سر مردم حجاز بريزند تا آنان را از توجهشان به كسب خلافت باز دارند.
مكه و مدينه از ثروت، بهره فراوان بردند و اهل رفاه و اتراف اين شهر، در عيش و نوش فرو رفتند.
اما وقتى عباسيان آمدند، توجهشان به ايرانيان بود كه نقشِ تأسيسى در دولت شان داشتند.
در آن وقت، بخشش هاى حكومتى به سمت رهبران و بزرگان عراق و خراسان سرازير شد و در نتيجه به تدريج توجه به حجاز كم شد و فقر و بيچارگى به خانه هايى كه زمانى رفاه از سر آنها مى باريد، وارد شد.
در اين وقت از آن بخشش هاى گسترده خبرى نبود، مگر آنچه كه از طريق خلفا و بزرگانى كه به حج مى آمدند و يا صله هاى مختصر نصيب آنان مى شد.
افزون بر اين، روابط حجازى ها با عباسيان چندان مناسب نبود و همان گونه كه گفتيم آنان منشأ دردسرهاى فراوانى براى عباسيان شدند و آنان را گرفتار زحمت زيادى كردند، به طورى كه آنان پول زيادى صرف خاموش كردن شعله اين شورش ها كردند.
چيزى كه بايد به اين شورش ها افزود،
صفحه 204 |
شورش بدوى ها در خلافت واثق و حركت فسادگرايانه و آزاردهنده آنان بود.
اين كافى
نيست كه ما در توجيه آن فساد به فقر و گرسنگى باديه اشاره كنيم، چرا كه حكّام عباسى اين مردم، آن اندازه كه استوار كردن پايه هاى دولت و اركان حكومت برايشان اهميت داشت، براى اخلاق و ارزش ها اهميتى قائل نبودند.
شورشى، به هر دليل و هر رنگى كه برآشوبد، مستحق محروميت و مرگ بود.
همه اين عوامل جمعاً آثار خاص خود را در پايين آمدن سطح ثروت و غنا در مكه، تمايل بيشتر مترفان به اسراف و از سوى ديگر كمك به شورشى ها و در نهايت به همراه خشكى طبيعى موجود در اين بلاد، آثار خود را در ضعف زندگى و گسترش فقر و فاقه در اين شهر داشت.
بسا باقى مانده خانواده هاى اهل اتراف و هنر كه گرفتار فقر حاكم بر حجاز شده بودند، تحت فشار قرار گرفته، در پى كسب و روزى روانه سرزمين هاى خدا شدند.
نويسنده اغانى از چهره هاى مشهورى ياد مى كند كه با استفاده از هنر خود در عراق به كسب و كار مشغول بودند كه از آن جمله يحيى مكى،(1) ابن جامع،(2) يزيد حوراء(3) و دنانير(4) بودند.
همه اينها، مردمانى از مكه بودند كه بلاد خود را به سوى عراق ترك كرده هنر خويش را به آن جا بردند.
نويسنده اغانى بر آن است كه ابراهيم موصلى،(5) از
مشهورترين آوازه خوانانِ روزگار عباسى، هنر خويش را از مردى حجازى گرفته بود.
1 .
يحيى بن مرزوق مكى از موالى اديب و از مغنيان مشهور، در مكه روزگار اموى باليد و به سال 220 مرد.
(الإعلام، ج 3، ص 1155).
2 .
ابن جامع مكى، مغنى مشهور كه از الحان آگاهى زيادى داشت و با رشيد و ادباى زمانش اخبارى دارد.
وى به سال 187 مرد.
3 .
از موالى و كنيه اش ابوخالد است.
آوازه خوانى از طبقه ابراهيم موصلى است كه در مدينه متولد شد و زمان مهدى عباسى به عراق آمد.
4 .
كنيز يحيى برمكى.
از مشهورترين آوازه خوانان در قصر عباسى است كه حوالى سال 193 مرد.
5 .
ابراهيم بن ميمون تميمى نديم موصلى.
يگانه مغنّى زمان خويش كه مخترح الحان بود.
وى به سال 188 مرد.
(الإعلام، ص 19)
صفحه 205 |
اين مطلب، نشانگر حجم استفاده عراقى ها از مهاجران حجازى است.
چنان كه نشان مى دهد كه هجرت هنر آوازه خوانى، امرى واقعى است كه عامل آن نيازمندى آوازه خوانان به رزق و روزى بوده است.
نكته ديگر آن است كه پايين آمدن سطح ثروت و غنا در اين شهر و به دنبال آن بيرون رفتن اصحاب هنر و هنرپيشگى و آوازه خوانى و مسخره گرايى، آثار خود را در زندگى روزمره هم باقى گذاشت و آن اين بود كه اهالى اين شهر، به همان درسى كه از حلقه هاى علمى و مجالس مى گرفتند اكتفا كردند و اين آنان را به سمت زهد و زندگى خشك و رضا و رغبت در تعليم و تفقّه كشاند.
آن حركت علمى كه در ابتداى اين بحث به آن اشاره كرديم و نيز آنچه در باره علماى برجسته در تفسير و حديث و افتاء به عنوان محصول آن حركت علمى ديديم، از آثار همين امر است.
به دنبال آن است كه مى بينم مكه اين دوره، به وفور زاهد و عابد شهرت يافت و كسانى از ميان مهاجرانِ به اين شهر، مكه را مأواى انزواى خويش داشتند، آن گونه كه با پناه بردن به آن از مظاهر زندگى در شهرها ببرند و زير سايه كعبه، خويش را وقف عبادت كنند.
فراوانى اين قبيل افراد عابد كه بسيارى از طبقات فقير بودند، فقر را ميان اين جماعت گسترش داد.
در مقابل، افراد نيكوكار شروع به ساختن تكيه هايى براى آنان كرده و حقوق مرتب براى آنان معين كردند.
اين نخستين گام هايى است كه مكه در مسير زندگى جديدى كه مى توان از آن به «زندگى در پناه تكيه ها» تعبير كرد، بر مى دارد.
آثار اين مطلب در دوره دوم عباسى بسيار روشن بود و ما در مباحث آينده از آن سخن خواهيم گفت.
جنبه هاى عمرانى
يك پژوهشگر، از مطالعاتى كه در باب آثار مكتوب در باره مكه دارد، هيچ گاه نتيجه گيرى نخواهد كرد كه آبادانى مكه در اين دوره، در مقايسه با دوران اموى، رو به توسعه بوده يا بر محدوده مناطق مسكونى مكه افزوده شده است.
بلكه به عكس، در اين دوره، تعداد ساكنان مكه رو به كاهش گذاشت و مكيان در بلاد مختلف، پراكنده گشته،
صفحه 206 |
در سرزمين هاى سرسبز ساكن شدند و املاكى در مصر و مغرب و شام و عراق به دست آوردند به طورى كه در مكه، جز تعدادى اندك كسى نماند و در كنار آنان، شمارى از مجاوران كه به قصد كسب شرف مجاورت بيت الله به اينجا آمده بودند.
حكام مكه بر اساس سنّت عمر بن خطاب عادت كرده بودند تا پس از اداى فريضه حج بگويند: يا غريب، بلادك! و هدف اين بود كه غريبه ها در اينجا نمانند و دارايى اين بلاد را به خود اختصاص ندهند.
چنين مى نمايد كه قيام هاى علويان كه در فصل گذشته ضمن بحث از وضع سياسى مكه از آن سخن گفتيم، و نبردها و فتنه هايى كه از آن ها برخاست، بيشترين تأثير
را در رواج فقر در ميان اهالى اين بلاد و عقب انداختن آن از دايره عمران و آبادى
داشت.
با اين حال بايد گفت: فقر اهالى، چنان نبود كه آنان را به محروميت كامل از
اصلاحات بكشاند، چرا كه به هر روى برخى از خلفا، به برخى از مسائل عمومى توجه
داشتند.
از آن جمله توجه هارون به چشمه هايى بود كه از پس از روزگار معاويه، در خاك پنهان گشته بود.
وى به احياى آنها پرداخت و آب آن ها را در يك چشمه متمركز كرد كه به آن رشا گفته مى شد.
آنگاه براى آن، بركه هايى را در قسمت بالا و پايين مكه درست كرد كه آب در آنها مى ريخت و مردم از آن استفاده مى كردند.
اين روشى بود كه تا پيش از لوله كشى كه در سال هاى اخير رواج يافته، مورد استفاده مردم بود.
(1) اما زمانى كه آن مقدار بركه كفاف نداد، زبيده همسر هارون دست به كار شده; زمين حنين را خريد، جايى كه در آن نخل و زراعت بود.
وى آنها را از بين برد و براى انتقال آب آنجا به مكه، قنات هايى را درست كرد تا آن را به اطراف اين شهر برساند.
(2) سپس در وادى نعمان، در
1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 186.
2 .
چشمه حنين از كوهى كه به آن طاد گفته شده و نزديك مزارع شرايع در راه مكه است سرچشمه مى گيرد، و به بستان حنين مى ريزد.
زبيده بستان حنين را خريد و آب آنجا را با قنات به مكه آورد.
بنگريد به پيوست مربوط به عين زبيده در اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 265. اين قنوات در نهايت به بالاى مكه مى رسيد و جز در قرون اخير وارد خود مكه نشد.
صفحه 207 |
بالاى عرفات، جايى را خريد وآب آنجا را هم با قنات به عرفات رساند.
وى همچنين بركه هاى موجود در مكه را اصلاح كرده، بركه ديگرى بر آن افزود تا آب در آنها جمع
شده، مردم از آن استفاده كند.
مخارج اين كارها در حدود يك ميليون و هفتصد هزار مثقال طلا، معادل يك ميليون و هفتصد هزار دينار طلا بود.
(1)
مأمون هم دستور ايجاد پنج بركه را در مكه داد كه آب چشمه زبيده بر آنها مسلط بود.
يكى از آنها در شعب ابويوسف (شعب على)، ديگرى در صفا، سومى در خياطين در نزديكى جايى كه ما به آن باب ابراهيم مى گوييم و نزديك به گذرگاه باب الثنيه،(2)چهارمى نزديك سوق الخطب در هجله و پنجمى در ماجل ابوصلابه بود.
(3) جوى هايى هم براى انتقال آب چشمه زبيده به آنها ايجاد كرد.
هارون خانه اى ميان صفا و مروه، در حاشيه مسعى ساخت كه به آن باب القوارير(4)مى گفتند.
بئر هاشم هم داخل آن افتاد، چاهى كه به آن سحله يا بئر جبير بن مطعممى گفتند و اين به خاطر آن بود كه او آن را از هاشم خريد.
اين چاه همچنان تا زمان ما در باب قايْتباى(5) موجود است.
گفته شده است عبدالمطلب زمانى كه چاه زمزم را كند و ديگر نيازى نداشت، چاه هاشم را به مطعم بخشيد.
ياسر خادم زبيده هم به دستور او وضوخانه هايى در كنار باب اجياد كبير ساخت و چاه حفر(6) را در آن داخل كرد.
همه اين محدوده، در توسعه جديد در رواق باب اجياد قرار گرفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
همان.
2 .
ازرقى درب الثنيه را همان درب الشبيكه مى داند.
3 .
ماجل در لغت به هر آبى گفته مى شود كه ريشه از كوه يا وادى دارد.
بركه مسفله، ماجلى متعلق به ابى صلابه بود كه بعدها به بركة الماجل شهرت يافت و مردم آن را به بركة الماجن يا ماجد تغيير دادند.
4 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 202.
5 .
اين باب و چاه مزبور در توسعه اخير مسجد الحرام از ميان رفت.
6 .
اين هم از ميان رفت.
صفحه 208 |
همچنين زبيده خانه هاى زيادى از جمله دار ارقم را كه محل پنهان شدن رسول (صلى الله عليه وآله)در سال هاى نخست بعثت بود، خريد.
(1) اين خانه در محله اى در سمت چپ كسى بود كه
از صفا بالا مى رود و برخى آن را دار الخيزران(2) مى نامند; اما قطبى بر اين باور است كه خانه خيزران جز دار ارقم و البته در كنار آن بوده(3) است.
(4)
هارون دستور داد تا مناره هايى روى بلندى كوه هاى مسلط بر گذرگاه هاى مكه ساختند و مؤذنانى براى آنها قرار داد; چرا كه كسانى از مكيان صداى اذان مسجد الحرام را نمى شنيدند.
از آن جمله روى كوه ابوقبيس، چهار مناره درست شد.
همچنين روى كوه الاحمر، مقابل آن يك مناره مناره ديگرى روى كوه مشرف بر شعب عامر كه مشرف بر مجزره بود و نيز مناره كوه كدى و برخى ديگر بنا شد.
بغا مولاى هارون هم مناره هاى ديگرى روى كوه هاى ديگر در فلق و مَعْلات و شبيكه و اجياد و بئر ميمون در بالاى مكه و مسجد كبش در منى ساخت.
برخى از مؤذنان شب را در همين مناره ها به سر مى بردند تا در آنها اذان بگويند.
شايد مقصود، اذان سحر باشد كه معمول بوده است.
اين مناره ها، به مرور ايام، در ادوار بعدى از ميان رفت و اثرى از آنها برجاى نماند.
(5)
هارون در انديشه ايجاد راه هاى دريايى براى مكه بود.
به همين جهت در انديشه ايجاد راهى ميان درياى سرخ و مديترانه افتاد.
اما به او گفته شد كه اين سبب
مى شود كشتى هاى رومى بتوانند راحت به سرزمين عرب دسترسى پيدا كرده،
1 .
در متن آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت در آن خانه مخفى مى شد كه خطاست.
يا بايد سال هاى نخست بعثت گفت يا به جاى «قبل البعثة» «قبل الهجرة» نوشت.
«ج»
2 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 202.
3 .
الإعلام، ص 147، و نيز بنگريد: ص 193 «ج»
4 .
توسعه صفا، دار ارقم را از ميان برد و اكنون براى شناخت آن مى توان تصور كرد كه اگر كسى از پله هاى صفا پايين بيايد و حدود 30 متر جلو بيايد، درى را خواهد يافت كه به سمت عمارت اوقاف جديد مى رود.
در واقع ميان اين در و خانه ارقم 30 متر است و همه اينها در توسعه اخير از ميان رفت.
5 .
شفاء الغرام، ج 1، ص 241.
صفحه 209 |
تهديدى براى حرمين باشند، او هم منصرف گرديد.
اين كارى بود كه بعدها با ايجاد كانال سوئز(1) در سال 1286/1869 توسط خديو سعيد پاشا انجام گرفت.
اصلاحات در مسجد الحرام
عباسيان به عمارت مسجد الحرام عنايت داشتند.
منصور به زياد بن عبدالله حارثى، به حاكم خود در مكه دستور داد تا خانه هاى سمت شمال و غرب مسجد را خريدارى كند.
او نيز چنين كرد و زمين آنها را در مسجد انداخت و رواقى دايرهوار در صحن مسجد ساخت و براى آن ستون هايى از سنگ مرمر قرار داد.
بدين ترتيب مساحت مسجد در مقايسه با دوره اموى، دو برابر شد.
همچنين مسجد با سنگ هايى كه موزائيك گونه كنار هم قرار مى گرفت ]الفسيفساء[ و طلا و انواع نقش ها تزيين شد.
همين طور در حِجر اسماعيل از سنگ مرمر استفاده شد.
به علاوه روى سقف چاه زمزم پنجره اى نصب شد تا مانع از سقوط سقف آن بر مردم شود.
نيز زمين اطراف چاه زمزم با سنگ مرمر فرش شد و كار آن در سال 140 به اتمام رسيد.
(2)
زمانى كه مهدى عباسى به سال 160 به حج آمد، اموال زيادى همراه خود آورد و محمد اوقص مخزومى، قاضى مكه را بر آن داشت تا خانه هاى اطراف مسجد الحرام و مسعى را خريدارى كند.
بدين ترتيب خانه هاى زيادى خريدارى، منهدم و داخل مسجد شد.
او دار القوارير را هم به صورت رحبه اى ميان مسجد الحرام و مسعى قرار داد.
(3)همچنين در قسمت پايين مسجد، در سمت باب العمره تا باب الخياطين «باب ابراهيم» خريدارى شد و از آن سمت نيز مسجد توسعه يافت; چنان كه مسجد در سمت شمالى و
1 .
اين كانال به طول تقريبى 170 كيلومتر در حد فاصل پرت سعيد تا پرت توفيق است كه مديترانه را به خليج سوئز و از آنجا با درياى احمر مرتبط مى سازد.
شرح تفصيلى اين كانال را بنگريد در دايرة المعارف مصاحب، ذيل مدخل «كانال سوئز».
2 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 58 .
3 .
اين رحبه همچنان بود تا آن كه يحيى برمكى آن را منزلگاهى براى هارون ساخت; بعدها رباط وقفى شد كه قايتباى در دوران مماليك آن را تبديل به احسن كرده و مدارسش را در جاى آن ساخت كه شرحش خواهد آمد.
صفحه 210 |
جنوبى هم توسعه يافت.
وى دستور داد تا ستون هايى از سنگ مرمر را از شام و مصر به بندر قديم مكه يعنى شعيبيه منتقل كردند و از آنجا با عرّابه با سرعت به مكه آوردند.
همچنين در مسجد رواق هايى كه سقف آنها از چوب ساج بود ساخته شد.
كار اصلاح در مسجد تا سال 164 ادامه يافت.
(1)
در سال 164 مهدى براى بار دوم حج به جاى آورد.
در اين سفر او دريافت كه ضلع جنوبى مسجد چندان گسترده نيست كه مسجد به شكل مربع درآيد،(2) در نتيجه مردم مجبور هستند براى رفتن از مسجد به سمت صفا، از يك وادى در خارج مسجد گذشته و از آنجا به سمت يك گذرگاه تنگ رد شوند تا به صفا برسند.
سعى در جايى بود كه در زمان ما به آن باب على گفته مى شود.
به همين دليل دستور داد تا خانه هايى را كه در آن سمت بود خريدارى كرده و برخى را داخل در مسجد كردند.
برخى ديگر را هم براى رفت و آمد و محل عبور سيل هاى احتمالى اختصاص دادند.
زمانى كه به او گفته شد اين كار هزينه سنگينى خواهد داشت، او باز هم اصرار بر اجراى آن كرد، حتى اگر مجبور شود تمامى اموال بيت المال را بدهد.
اقدامى كه براى جلوگيرى از سيل احتمالى انجام شد، آن بود كه برابر باب هواشم «باب على» در اين سو، در ديگرى باز كرد، به طورى كه اگر آب از آن در آمد از در ديگر خارج شود.
اين همان باب الوداع يا باب الحزوره است.
با اين توسعه، بخشى از منطقه مسعى داخل مسجد شد.
در صدر اسلام، محدوده مسعى بسيار عريض بود و كسانى خانه هاى خود را در همين محدوده ميان مسعى و مسجد ساخته بودند.
زمانى كه مهدى عباسى دستور توسعه دوم را داد، اين زمين را با خريد خانه هايى كه در آن ساخته شده بود، و منهدم كردن و داخل كردن آن ها در مسجد در سمت باب على، و رها كردن قسمتى ديگر براى توسعه مسعى، به حالت اوّل باز گرداند.
بدين ترتيب بخشى از محدوده مسعى داخل مسجد شد.
با پايان يافتن كار توسعه مهدى در مسجد، مسجد، مسلط بر مسعى شد و ديگر خانه اى ميان آن ها نبود، جز آن كه
1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 59 و بعد از آن.
2 .
بنگريد: الإعلام بأعلام بيت الله الحرام، صص 137 ـ 138.
صفحه 211 |
چيزى نگذشت كه باز كسانى خانه هايى ميان مسعى و مسجد ساختند.
يكى از شناخته
شده ترين آن ها دارالقوارير بود كه اشاره كرديم از داخل با شيشه و از بيرون با فسيفساء(1)ساخته شد.
محل اقامت هارون الرشيد نيز در ميان صفا و مروه، تقريباً در جاى باب قايْتباى امروزى قرار داشت.
(2) مهدى عباسى، همچنين مناره باب السلام، مناره باب على و باب الحزوره «الوداع»(3) را تعمير كرد.
ابن ظهير مى گويد: اين اقدام نوعى نوسازى بود نه ساخت، جز اين كه مورّخان در باره ساختمان آن مناره ها پيش از اين، چيزى ننوشته اند.
سدنه كعبه ضمن نامه اى به مهدى نوشتند كه سنگ مقام ابراهيم در حال از هم پاشيدگى است و مهدى دستور داد اجزاى آن را با نقره به هم پيوستند.
او دو قبّه در كنار چاه زمزم در سمت شرق آن ساخت; يكى براى سقايت، جايى كه عباس در آن جا سقايت مى كرد، و ديگرى محلى براى نگهدارى قرآن ها.
(4)
مهدى بناى صفا و مروه را تجديد كرد، اولى را در 12 پله و دومى را در 15 پله.
هزينه خريد خانه ها و توسعه مسجد، بنا بر نقل مورّخان، به سى ميليون و پانصد هزار درهم رسيد.
اين مقدار تقريباً چيزى برابر با چهار ميليون ريال عربى است.
يك سال كه مهدى عباسى به حج آمده بود دريافت كه سنگ حِجر اسماعيل از سنگ هاى باديه است.
او عامل خود زياد را خواست و به او گفت كه حج به جاى نخواهد آورد مگر آن كه ديوار حجر از سنگ مرمر باشد.
كارگران حتى شبانه در نور چراغ چندان كار كردند كه تا دستور خليفه عملى شد.
در زمان هارون، حاكم مكه سايبانى براى مؤذنان در بالاى سقف مسجد درست كرد.
اين در حالى بود كه پيش از آن براى مؤذنانى كه بر بام مسجد اذان مى گفتند، هيچ سايبانى وجود نداشت تا آنان را از گرماى تابستان و
1 .
فسيفساء، قطعه هاى كوچك سنگ هاى رنگى از مرمر يا جز آن كه كنار هم چيده مى شود و ]مثل موزائيك[ به شكل هاى مختلفى در مى آيد.
2 .
امروزه اثرى از آن نمانده است.
3 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 63 .
4 .
همان.
صفحه 212 |
باران بهارى و زمستانى حفظ كند.
(1)
در يكى از سال هايى كه هارون حج گذارد، عامل او در مصر، منبرى بزرگ به او اهدا كرد كه داراى 9 پله و منقوش بود.
وى دستور داد آن را در مسجد گذاشتند و منبرى كه از زمان معاويه بود، به عرفات بردند.
(2)
در دوران امين، آب زمزم كم شد و حتى خشكيد، به طورى كه در كف آن كسانى نماز خواندند.
خليفه به عمر بن ماهان عامل خود در بريد و صوافى(3) دستور داد چند ذرع كندند تا آن كه آب بيرون زد.
در آنجا بود كه دريافتند آب از سه جهت وارد چاه زمزم مى شود; يكى برابر ركن اسود، ديگرى برابر ابوقبيس و صفا، و سوم برابر مروه.
عمق جاه تاآن وقت چهل ذراع در خاك و29 ذراع كنده در صخره بود.
مأمون هم شمارى كار تعميرى در مسجد داشت.
از جمله دستور داد تا عمود بزرگى برابر ركن غربى كعبه ساخته شده و چراغ بزرگى بر آن نصب گردد، تا با چراغى كه امويان برابر حجر الاسود گذاشته بودند، برابرى كند.
او دو عمود ديگر هم برابر دو ركن ديگر كعبه به همين مقصود درست كرد.
در زمان واثق دستور انهدام اين ستون ها داده شد و به جاى آن ها ستون هايى از مس درست شد و به هر يك از ستون ها دو چلچراغ بزرگ براى روشن كردن مطاف آويخته شد.
عباسيان خانه كعبه را با حرير قرمز و پارچه قبطى، هر سال دو بار مى پوشاندند.
مأمون بار سومى را با حرير سفيد بر آن افزود.
برخى از اوصاف مسجد در اين دوره
ازرقى در وصف مسجد در اين دوره چنين مى گويد كه مساحت مسجد، پس از دو بار توسعه مهدى عباسى، به 120 هزار ذراع ـ هر ذراع نيم متر ـ رسيد.
شمار ستون هاى آن هم به 484 رسيد كه از اين تعداد 321 مورد پايه هايش مذهّب بود.
شمار درها هم به 23 عدد رسيد.
ارتفاع ديوار در برخى از جهات 18 ذراع و برخى جهات ديگر 22 ذرع بود.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 63.
2 .
همان.
3 .
نيروهاى داوطلب بسيجى كه در تابستان ها با روم نبرد مى كردند.
4 .
اخبار مكه، ج 2، ص 65 .
صفحه 213 |
ازرقى مى افزايد: مسجد دو سقف داشت كه يكى روى ديگرى بود.
سقف بالاتر از چوب ساج و آهن بود.
ميان دو سقف هم فاصله اى به قدر دو ذراع و نيم بود.
سقف ساج هم با طلا زينت شده بود.
(1) ترديدى نداريم كه دو سقفه كردن براى تلطيف هوا در وقت شدّت آن بوده است.
ازرقى مى گويد، آن زمان در كنار سه در از درهاى مسجد، يعنى باب صفا و باب بنى شيبه و... بر جنازه ها نماز مى خواندند.
سپس مى افزايد: پيش از آن مردم در داخل مسجد الحرام بر جنازه ها نماز مى گذاردند.
(2)
همچنين ازرقى مى نويسد: مسجد چهار مناره داشت.
(3) سپس جاى هر يك را بيان كرده است.
ابن ظهيره در توضيح آن مى نويسد: يكى بالاى باب العمره، ديگرى بالاى باب الحزوره كه ما آن را باب الوداع مى خوانيم، سومى بالاى باب على و چهارمين مناره بالاى باب السلام بود.
او شمار قنديل هاى مسجد را 455 عدد دانسته و اين به جز هشت چلچراغى بود كه در ايام رمضان و حج از آنها استفاده مى شد.
(4)
سپس از غرفه زمزم در مسجد ياد كرده مى نويسد: در ميان آن جا حوضى مدوّر بود كه 66 طاقه يا روزنه داشت كه از آن جا آب وارد آن مى شد.
در انتهاى اين غرفه، خلوتگاهى(5) بود كه در كنار وادى بود و چيزهاى ارزشمند در آن نگهدارى مى شد.
گفته مى شد آنجا مجلس عبدالله بن عباس بوده است.
در گوشه غرفه زمزم در سمت كعبه، ستونى از ساج بود كه چراغى براى اهل طواف بر آن آويخته مى شد.
ازرقى به وجود شن هاى كف مسجد در اين دوره اشاره كرده و مى گويد: سيل عظيمى وارد مسجد شد و شن ها را پس از سال 200 شست.
(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
اخبار مكه، ج 2، ص 77 و بعد از آن.
2 .
همان، ج 2، ص 77.
3 .
همان.
4 .
همان.
5 .
در متن عربى ازرقى «كنيسه» آمده كه مقصود همين خلوتگاه است.
6 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 80 .
صفحه 214 |
دوران عباسى دوم
مقدّمه
در فصل گذشته ديديم كه روزگار واثق عباسى در سال 227 نقطه تحوّلى است كه تاريخ عباسيان در آنجا به دو دوره ـ يكى دوره طلايى و ديگرى دوره اختلاف و فتنه ـ تقسيم مى شود.
افراد آگاه به حقايق تاريخى مى دانند كه اعتماد و تكيه معتصم ـ يعنى خليفه پيش از واثق ـ بر ترك ها و واگذارى مناصب مهم به آنان، دولت را تبديل به يك دولت تركى كرده، زمينه را براى جاه طلبان آنان فراهم كرد تا راه را براى تسلّط خويش هموار بينند.
زمانى كه واثق در سال 227 به خلافت رسيد، نفوذ ترك ها تمامى دولت را در بر گرفته بود و هر خليفه اى را كه مى خواستند نصب يا عزل مى كردند.
(1)
اين وضعيت در تمام مدت خلافت منتصر، مستعين، معتز، مهتدى، معتمد، معتضد، مكتفى و مقتدر ادامه يافت، چندان كه به مرور ايام چندان تحوّل در حوادث پيش آمد كه به روزگار مقتدر فتنه ها بالا گرفت و زنان و خدمه قصر هم در شؤون خلافت مداخله مى كردند.
(2) بيرونى در باره خليفه زمانش در سال 440 مى گويد: خليفه رئيس اسلام است نه پادشاه.
(3) پس از آن مونس خادم بر ضد او خروج كرده، سقوط او را اعلام كرد و در
1 .
تاريخ طبرى، ج 11، ص 8 و بعد از آن.
2 .
تجارب الاُمم ابن مسكويه، ج 1، ص 3، الفخري، ص 235.
3 .
الآثار الباقيه، ص 132.
صفحه 215 |
سال 330 به عنوان خليفه با قاهر بيعت نمود.
چيزى نگذشت كه سپاه شورش كرده و بحران فراگير شد.
(1)
واليان مكه در اين دوره
در اثناى اين اوضاع كه بدنه خلافت در بغداد رو به زوال بود، مكه همچنان محكوم حكومت عباسيان يا صاحبان نفوذ از ميان اميران ترك موجود در دربار عباسى بود.
بعد از خلافت واثق، على بن عيسى بن جعفر عباسى در سال 232 امير مكه شد.
پس از او عبدالله بن محمد بن داود بن عيسى عباسى، در سال 242 به امارت مكه رسيد، سپس محمد بن سليمان بن عبدالله زينبى(2) كه به نوشته ابن جرير، مردم درسال245حج را بااو به جاى آوردند.
امارت مكه در دوران متوكل به دست فرزندش منتصر بود كه به نظر مى رسد نوعى ولايت شَرَف (و طبعاً از دور) بوده است.
فرمانده او ايتاخ، نيابت او را در امارت بر عهده داشت.
(3) اين وضعيت تا زمان كشته شدن متوكل به سال 247 ادامه داشت.
پس از آن مستعين عباسى، عبدالصمد بن موسى عباسى را در سال 249 به امارت مكه منصوب كرد.
سپس او را عزل كرده، جعفر بن فضل عباسى را در سال 250 بر آنجا نصب كرد.
(4) روشن است كه تمامى ولات گذشته از اميرانِ خاندانِ عباسى در بغداد بودند.
پنجمين قيام علويان
در دوران امارت جعفر بن فضل، قيام جديدى از سلسله قيام هاى علويان در مكه رخ داد و اين درست بعد از گذشت نيم قرن از قيام پيشين بود.
زمينه هاى اين قيام چندان
1 .
كامل ابن اثير، ج 8، ص 9.
2 .
شفاءالغرام، ج 2، ص 185.
3 .
ابن اثير مى گويد كه ايتاخ يكى غلام خِزِرى و طباخ بود كه معتصم او را خريد و نزد وى و پس از او واثق و متوكل موقعيتى به دست آورد و زمانى كه در روزگار متوكل عازم حج شد، وى را حاكم هر شهرى كردند كه به آن وارد مى شد.
بنگريد: البداية والنهاية، ج 10، ص 312.
4 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 186.
صفحه 216 |
روشن نيست، جز آن كه مى دانيم نام قيام كننده اسماعيل بن يوسف از نسل حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) بوده است.
او در سال 251 مكه را به زور تصرف كرد و اين بعد از آنى بود كه جعفر بن فضل، شكست خورده، از مكه گريخت.
او هر آنچه را كه در خزائن كعبه بود، برداشت.
وى پس از آن كه جاى پاى خود را در مكه طى پنجاه روز استوار كرد، به سمت مدينه رفت كه عامل آنجا هم گريخت.
سپس به مكه برگشت و به استوار كردن حصار آن پرداخت، به طورى كه برخى از مردم از تشنگى و گرسنگى مردند و قيمت هر اوقيه نان به يك درهم رسيد و هر رطل گوشت چهار درهم معامله شده، قيمت يك ظرف آب به سه درهم رسيد.
سپس به جده يورش برده، آنجا را نيز اشغال نمود و اموال تجار و كشتى ها را غصب كرد.
سپس به مواقف آمد كه مردم در عرفه بودند.
در آنجا هم دست به تباهى زده، حدود يك هزار و يكصد تن از حجاج را كشت و به غارت مردم پرداخت.
حُجاج گريختند و هيچ كس جز او و سپاهش در عرفه وقوف نكردند.
پس از بازگشت او از عرفه، وى بار ديگر به جده برگشت و فساد را از سر گرفت.
اسماعيل در سال 252 به مرض آبله درگذشت و انقلاب او هم با مرگ او مرد، بدون آن كه به جز آبله، از عامل ديگرى در اين باره آگاه باشيم.
(1) در همان سال مستعين، فرزندش عباس را به امارت مكه، مدينه، بصره و كوفه نصب كرد و البته فرد ديگرى براى اداره مستقيم شهر به آنجا اعزام شد.
پس از وى، محمد بن عبدالله بن طاهر بن حسين امير مكه شد، بدون آن كه در آنجا حضور مستقيم داشته باشد.
فاسى مى گويد:(2) معتز، امارت مكه را به عيسى بن محمد مخزومى سپرد.
ابن اثير نيز مى نويسد كه معتز او را همراه محمد بن اسماعيل براى نبرد با اسماعيل بن يوسف علوى كه ذكرش رفت، فرستاد.
احمد بن منصور عباسى حاكم بعدى بود، كه او را به كعب البقر مى شناسند.
در
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 187، 217.
2 .
همان.
صفحه 217 |
خلافت مهتدى، على بن حسن هاشمى در سال 256 امير مكه شد.
(1)
زمانى كه معتمد عباسى به خلافت رسيد، برادرش موفق، به صورت تبعيد در مكه به سر مى برد.
مهتدى او را به مكه تبعيد كرده بود.
معتمد بر آن شد تا از وى كمك بگيرد.
به همين دليل كسى را به مكه فرستاده او را به بغداد فرا خواند.
وقتى به بغداد رسيد، بخش شرقى مملكت را كه حرمين هم جزو آن بود به وى سپرد.
موفق توانست پايه هاى نفوذ خود را استوار كرده، با استفاده از نفوذ ترك ها بر كارهاى برادرش مستولى شود.
هرچند مورّخان مكه به اجماع، موفق را از واليان مكه مى شمرند، اما واقعيتى كه سياق تاريخ هم همان را تأييد مى كند، آن است كه وى هيچ گاه به صورت مستقيم بر مكه امارت نكرد، بلكه حرمين در كنار برخى از بلاد ديگر به او سپرده شده بود، آن هم وقتى كه او در عراق و مسلّط بر مقدّرات دولت عباسى بود و كسى در مكه به نيابت از او فرمانروايى مى كرد.
ابن ظهيره در الجامع اللطيف، اسامى واليان مكه را در اين دوره كه دوران معتمد است برشمرده است.
اما چنان كه از حوادث نقل شده به دست مى آيد، اين واليان، تنها نايبانى بودند كه كار امارت را انجام مى دادند; زيرا امارت آنجا در طول خلافت معتمد در اختيار موفق بود.
اسامى آنان به اين شرح است: محمد بن متوكل در سال 257، و ابراهيم بن محمد بن اسماعيل كه حوالى سال 259 امارت مكه را داشت.
برخى از مورّخان، اسامى ديگرى را كه مخالف با اين فهرست است به دست مى دهند كه تحقيق در آنها دشوار است.
ششمين قيام علوى «ثورة الزنج»
در اين دوره، در برخى از نواحى عراق، يك انقلابى علوى با نام على بن محمد بن احمد قيام كرد و توانست سرزمين هاى فراوانى از عباسيان را اشغال كند و در آنها فساد و تباهى به راه اندازد.
دامنه قيام او به مكه رسيد و آنجا را هم اشغال كرد و آن را به محمد بن
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 187، 217.
صفحه 218 |
عيسى بن محمد مخزومى سپرد.
اين ششمين قيام كننده علوى بود كه مكه شاهد آن بود، گرچه محل اصلى اين شورش جايى بيرون از مكه بود.
چيزى نگذشت كه موفق با فرماندهى محمد بن ابى الساج مكه را از دست او درآورد و به حكومت عباسيان باز گرداند.
مكه روزگار سختى را در اين دوره تحمل كرد، به طورى كه قيمت دو اوقيه نان به يك درهم رسيد.
(1)
ابن طولون
احمد بن طولون، حاكم مصر، در سال 269 دو نفر از فرماندهان خود را به همراه 2490 نفر نيروى نظامى به مكه فرستاد تا عباسيان را از آن جا براند.
اين جماعت در اواخر ذى قعده به آن جا رسيدند.
(2)
آنان اموالى را ميان مردم تقسيم كرده و به هر مرد، دو دينار دادند.
به افراد برجسته هفت دينار پرداخته كردند و گويا بر آن بودند تا از آنان بر ضد والى مكه هارون بن محمد ابن اسحاق هاشمى كمك بگيرند.
اميرمكه سپاهى با تعداد 120 سواره نظام و دويست برده
1 .
برخى مى گويند صاحب الزنج علوى نبوده و اين شايعه كار عباسيان بوده كه اين مرد بر ضد آنان شورش كرده و در برخى از نواحى عراق، بصره، بحرين، و احساء به همراه شمارى از بردگان نفوذى به دست آورد و اعلام كرد كه بردگان را آزاد خواهد كرد.
برخى مى گويند كه او آشكارا عقيده خوارج را داشته و من اين را بعيد نمى دانم.
گرايش خروج بر ملاكان و اشراف مى تواند ناشى از اين عقيده باشد.
وى بردگان اطرافش را مجهز كرد و آنان طى سال هاى 255 ـ 270 در نبردهاى زيادى كه در آنها پيروز شدند، وى را همراهى كردند.
تا آن كه موفق عباسى خود رهبرى جنگ بر ضد وى را برعهده گرفت تا آن را تمام كرد.
بنگريد: الآداب السلطانيه، ص 277; كامل، ج 7، ص 75، شفاءالغرام، ج 2، ص 190.
2 .
احمد بن طولون يكى از موالى ترك بود كه پدرش او را به عنوان هديه به دربار عباسى فرستاد.
او در بغداد و زمانى كه ترك ها رو به رشد بودند، بزرگ شد و پس از آن يكى از واليان مصر از وى كمك خواست تا وكالت او را بر عهده گيرد.
او در كارش موفق بود و مدتى بعد در سال 254 به طور مستقل والى مصر شد و پس از آن بر شام نيز تسلط يافت.
در اين وقت كه خليفه عباسى در فتنه هاى بغداد گرفتار مشكل شده بود خواست از ابن طولون كمك بگيرد.
ابن طولون قبول كرد.
زمانى كه موفق براى پناه بردن به ابن طولون عازم شام بود، جاسوسانِ برادرش او را در راه اسير كرده تحويل برادرش دادند و بدين ترتيب فرصتى براى او پيش نيامد تا ابن طولون به كمكش بشتابد.
صفحه 219 |
سودانى در اختيار داشت.
در همان هنگام تعداد دويست سوار هم با فرماندهى جعفر بن ياغمريدى به كمك آنان آمد.
به محض رسيدن اين نيرو در سوم ذى حجه سال 269 دو سپاه درگير شدند كه با شكست سپاه ابن طولون كه دويست كشته دادند، خاتمه يافت.
(1)
ابن ظهيره قرشى گويد: بدين ترتيب ابن طولون نتوانست حكومت خويش را در مكه استوار سازد.
اين مطلب در مقايسه با گفته كسانى كه توهم كرده اند كه مكه تحت سلطه طولونى ها درآمد، درست تر مى نمايد.
در سال 269 محمد بن ابى الساج ولايت مكه را عهده دار شد.
پس از آن در سال 279 حكومت مكه به يوسف بن ابى الساج رسيد.
(2) در همين سال، احمد الطائى امير مدينه، غلامش بدر را براى امارت حُجاج به مكه فرستاد.
با اين اقدام، ميان يوسف ساج امير مكه و بدر اختلاف پيش آمد كه به درگيرى نيروهاى آنان در درهاى مسجد منجر شد.
بدر به اسارت درآمد، اما اين اقدام خشم شمارى از حجاج را برانگيخت، به طورى كه بر ضد يوسف بن ساج شوريدند و او را اسير كرده به بغداد فرستادند.
(3) در اين وقت ابوعيسى محمد بن يحيى امارت مكه را عهده دار شد، اما چيزى نگذشت كه معتمدخليفه عباسى بر او خشم گرفته، ابومغيره را به نيابت از خود فرستاد تا ابوعيسى را از مكه براند.
او نيز چنين كرد و در اين ماجرا ابوعيسى كشته شده، ابومغيره بر جاى وى نشست.
(4)
هفتمين قيام علوى
در اين وقت، يكى از علويان با نام محمد بن سليمان، با استفاده از درگير شدن عباسيان در فتنه ها از فرصت بهره گرفته، در مكه شوريد و اين شهر را در سال 301 به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 189.
2 .
اخبار نقل شده از ابن جرير و ابن حزم در باره واليان مكه در دوران معتمد عباسى اختلاف فراوان دارد، چنان كه فاسى و ابن ظهيره كه از اين منابع نقل كرده اند، مطالبشان موافقتى با يكديگر ندارد.
ما آنچه را كه نزديك به درستى مى دانيم نقل كرديم.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 189.
4 .
همان.
صفحه 220 |
تصرّف خود درآورد و در موسم حج به نام خود خطبه خواند.
از جمله عبارات او چنين
بود: «الحمد لله الّذي أبرز زهر الإيمان من أكمامه و كمّل دعوةَ خير الرسل بأسباطه لا بَنِي أعمامه»(1) ستايش خدايى را كه شكوفه ايمان را از دل گياه آن درآورد و دعوت بهترين پيغمبران را با نوادگانش كامل كرد نه با عموزادگانش.
من از مقدار زمانى كه او بر سر حكومت ماند، آگاهى نيافتم.
بسا چندان كوتاه بود كه مورّخان به آن اعتنايى نكرده اند.
اين را بايد آخرين قيام علوى به شمار آورد، مشروط بر آن كه برآمدن اشراف در قرن چهارم را يك حركت جديد به حساب آوريم.
دوران معتضد و مكتفى و مقتدر تا سال 317 در دوره قاهر، دوره اى است كه از آن چيزى نمى دانيم.
مورّخان مى گويند كه واليان مكه در اين دوره، به جز عج بن حاج، مونس خادم، ابن ملاحظ، و ابن مخلب ناشناخته اند و همين ها هم ترتيب و مقدار سنوات حكومتشان نامعلوم است.
معروف چنان است كه عج بن حاج از موالى ترك و مقرّبِ دربار عباسى بود، همين طور مونس خادم كه از فرماندهان مكتفى بود و تاريخ او را به خاطر شورش مشهورش بر ضد مقتدر مى شناسد.
ولايت او، ولايت عقد و شَرَف بود، نه ولايت مستقيم; زيرا وى از رجال دربارى در بغداد بود كه نمى توانست به نقاط دوردست برود.
اما ابن ملاحظ; ابن ظهيره در باره اش در الجامع اللطيف گويد: همذانى در شرح حال او نوشته است كه وى سلطان (كذا) مكه بود بدون آن كه تاريخ آن را يادآور شود.
اما ابن مخلب كه برخى او را ابن محارب هم نوشته اند و فاسى نام اوّل را ترجيح داده، به احتمال فراوان تا سال 317 حاكم مكه بوده كه در اين سال، قرامطه او را از مكه بيرون راندند.
فاسى در قضاياى قرامطه از او ياد كرده و اين كه او همراه جماعتى از اشراف مكه براى نبرد با آنان آماده گرديد.
(2)
قرامطه در مكه
از آنچه گذشت خواننده را از سستى و وهنى كه به دستگاه خلافت عباسى وارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 99 (بيروت، اعلمى، 1971).
«ج»
2 .
بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 191.
صفحه 221 |
آمده و نيز از حجم ضعفى كه خلفاى عباسى گرفتارش بودند آگاه كرديم و گفتيم كه موالى تركِ آنان به اسم آنان بر دنيا حكومت مى كردند.
اكنون بايد بيفزاييم كه نتايج ناگوار آن تحولات، تنها در مسائلى كه گفته شد خلاصه نمى شد، بلكه به رشد بسيارى از جنبش هاى سياسى و دينى كمك كرد.
كسانى كه در پى دستيابى به اهداف بلند مدت خود بودند، عجز عباسيان، آنان را براى به راه انداختن قيام و فتنه تحريك كرد.
آنچه در اينجا براى ما اهميت دارد، اشاره به شورش هاى دينى است كه گروه هاى مختلف شيعى در آنها درگير بودند و دامنه آنها در سرزمين هاى فراوانى از محدوده تحت حاكميت عباسيان انتشار يافت.
برخى از اين قيام ها زيدى و برخى امامى موسوى و تعدادى وابسته به امامت اسماعيليه يا اثنا عشريه بود.
فتنه اى هم از آنِ قرامطه بود; قرامطه عراق و شام و بحرين و قطيف، و همين طور قرامطه يمن و نيز كتاميون در مغرب و فاطمى ها در مصر.
همه اينها شيعه آل على بودند و البته به حسب نژاد و قوميت با يكديگر تفاوت داشتند.
(1) گروه هاى ياد شده، زمانى دراز عباسيان را به خود مشغول كردند، زمان هايى كه عباسيان براى حكومتشان سخت نيازمند آن بودند.
بسيارى از آنان، به اعتبار ضعف عباسيان، توانستند بلاد مستقلى را در اختيار گيرند و برخى دولت هاى خاص خود را درست كردند كه صداى آن در تاريخ پيچيد.
مشهورترين آن ها دولت فاطمى در مصر بود.
بحث ما در اينجا تنها به قرامطه مربوط مى شود، زيرا قرامطه در سال 317 با حوادث اين دوره مكه كه ما از آن سخن مى گوييم پيوند خوردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
از مشهورترين فرقه هاى شيعه يكى از اسماعيليه در هند هستند كه مى گويند ما به دليل انتساب به اسماعيل فرزند جعفر بن محمد (عليه السلام) از ديگر شيعيان جدا هستيم.
زيديه گروه ديگرى از شيعيان در يمن هستند كه انتساب به زيد برادر محمد بن على باقر (عليه السلام) كه جد همان اسماعيل است، دارند.
باطنيه هم به خاطر اين كه اظهار مى دارند كه هر ظاهرى باطنى دارد و هر تنزيلى، تأويلى، باطنيه ناميده مى شوند.
قرامطه و مزدكيه در عراق و خليج فارس و داووديه و بهره و سليمانيه هم از فرقه هاى شيعه هستند.
اينان در هند و يمن هستند.
(مؤلف هيچ اشاره اى به شيعيان امامى كه عمدتاً در عراق و ايران و لبنان و بحرين و كويت و افغانستان و هند هستند، نكرده است).
صفحه 222 |
بسا خواننده، آنچه را ما در فصل گذشته در باره موقعيت نفس زكيه در سال 145 در مكه گفتيم به خاطر داشته باشد.
بعد از آن، از مقتل شهدا در وادى فخ به سال 169 سخن گفتيم و اشاره كرديم كه دو تن از علويان توانستند از آن معركه بگريزند; يكى ادريس بود كه توانست خود را به مغرب دور برساند و دولت ادريسيان(1) را در آنجا تأسيس كند.
در اينجا بايد بيفزاييم كه اين فرارى ها با توجه به نفوذى كه داشتند توانستند يارانى را از ميان شيعيان خود در كار نشر دعوت خود به صورت پنهانى در بلاد مختلف از سرزمين تحت سيطره عباسيان اعزام كنند.
يكى از مشهورترين اين داعيان، ميمون بن قداح بود كه كار نشر دعوت را در بلاد شام بر عهده داشت.
گفته اند كه او پايه هاى مذهب اسماعيلى را درست كرد.
برخى هم او را متهم كرده اند كه در كنار علايق شيعى، گرايش هاى شعوبى داشت و به دنبال بازگرداندن نفوذ ايرانيان بود و كار را براى فرزندش عبدالله بن ميمون هموار مى كرد.
(2)
برخى گويند كه عبدالله بن ميمون عالم به تمامى شرايع و سنن بود، چنان كه وى را به عنوان چهارمين نفر از چهار نفرى دانسته اند كه رسائل إخوان الصفا را كه در تاريخ اسلامى معروف است، تأليف كرده است.
(3) برخى هم مى گويند او مذهب شيعه را پذيرفت تا از آن وسيله اى براى رسيدن به اهدافش در دعوت به ايرانى گرى استفاده كند.
او زمانى كه در اهواز بود، يكى از داعيان خود را به سواد كوفه فرستاد.
وى با حمدان بن اشعث معروف به قرمط برخورد كرده، او را در دعوت ابن ميمون داخل كرد و براى نشر
1 .
پيش از اين به آنان اشارتى داشتيم.
2 .
خطط مقريزى، ج 1، ص 341.
3 .
گروه اخوان الصفا سرّى از اسرار عقايد هستند و ما آنان را از افراط تبرئه نمى كنيم.
اين جماعت صرفاً به عقل تكيه دارند و اسامى خود را پنهان داشتند تا راحت تر بتوانند فلسفه عقلى خود را در شكل افراطى آن بسط دهند.
شمار اين رسائل 52 رساله است كه در بيشتر آنها رموز و كنايات و اشارات باطنى كه به آن مذهب درآمده اند، وجود دارد و برخى از اين مطالب را در شناخت فلك و هندسه و طب و رياضى و موسيقى توسعه داده اند.
اينان سلسله مطالبى فراهم كرده اند كه امروزه مستشرقان آنها را اساس بسيارى از مباحث خود قرار داده اند.
بنگريد: عبقرية الفاطميين، ص 19 و بعد از آن.
صفحه 223 |
آن تلاش نمود.
چيزى نگذشت كه بر پيروان قرمط افزود و دارالهجره اى براى آنان تأسيس كرده دستور داد تا سلاح تهيه كنند.
فعاليت آنان در شمال عراق و قسمتى از بادية الشام ادامه يافت.
اين گروه را قرامطه عراق و شام مى نامند.
(1)
اين دعوت توسط حسين بن بهرام به بحرين و قطيف رسيد و در آنجا رو به ازدياد نهاد و قدرت يافت.
از جمله رهبران آن حركت، ابوسعيد نامى بود كه فتوحاتش عباسيان را در دوران معتضد زمينگير كرد.
پس از او فرزندش ابوطاهر قرمطى كه مورّخان او را به طغيان وصف كرده اند و گفته اند كه حرمات الهى را مى شكسته و قافله هاى حجاج را غارت مى كرده، به جاى پدر نشست.
(2)
ابوطاهر همراه سپاه خود و با هدف درآوردن مكه از دست عباسيان، به سوى مكه آمد و در هفتم ذى حجه سال 317 به اين شهر رسيد.
ابن محارب، حاكم وقت مكه به همراه گروهى از اشراف نزد وى آمدند و اموالشان را از او خواستند.
او شفاعت ايشان را نپذيرفته، به جنگ با آنان پرداخت و شكستشان داد.
آنگاه شمشير ميان طواف كنندگان و نمازگزاران و ديگر افراد ساكن در مكه و دره هاى آنها گذاشت.
در اين وقت مردم فرياد زدند: آيا همسايگان خداوند را مى كشى؟ او گفت: كسانى كه مخالفت با امر الهى مى كنند، جيران الله نيستند.
او به كشتار ادامه داد تا آن كه سى هزار نفر را كشت، به طورى كه شمارى را در زمزم و برخى را در مسجد الحرام بدون غسل و كفن و نماز دفن كردند.
سپاه او اموال حجاج و اهالى مكه را هم غارت كردند.
(3) از جمله كشته شدگان، ابن محارب امير مكه،(4) و حافظ ابوالفضل محمد بن حسن جارودى بودند كه دومى، در
1 .
خطط مقريزى، ج 1، ص 250.
2 .
همان.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 218. نويسنده درر الفرائد المنظمة گويد: قرمطى هزار و هفتصد نفر را در مسجد الحرام كشت.
نيز گفته شده است: سيزده هزار زن و مرد كه به كعبه چسبيده بودند كشته شدند و همه در زمزم انداخته شده يا در مسجد دفن شدند (ص 235).
4 .
مورّخان در باره اين اسم به خطا رفته اند و برخى او را ابن محلب ناميده اند و برخى ابن محارب و برخى ابن مجلب.
فاسى با تحقيق گفته است كه نام او ابن مخلب است (شفاء الغرام، ج 2، ص 192، چاپ حلبى در قاهره، 1376).
صفحه 224 |
حالى كه خود را به در كعبه آويخته بود كشته شد.
همچنين ابوسعيد بردى امام فقهاى حنفى و بسيارى از علماى صوفى كشته شدند و قاضى وقت مكه يحيى قرشى به وادى رهجان(1) گريخت.
غارت شامل بيشتر خانه هاى مكه شد، به طورى كه اهالى مكه در حالى شب را به صبح آوردند كه دستشان پيش مردمان دراز بود.
ابوطاهر در حالى كه شمشيرش را بركشيده بود و سوار بر اسبش بود، حركت كرده داخل مطاف شد.
اسب او در آن حال ادرار كرده، آن جا را كثيف كرد.
او خود به در كعبه برآمد و گفت:
أنا باللّه و باللّه أنا *** يخلق الخلق و أفنيهم أنا(2)
من به خداوند هستم و به خداوند من هستم.
خداى خلق را مى آفريند و من آنها را از بين مى برم.
وى يازده روز در مكه ماند.
در 14 ذى حجه بود كه حجرالاسود را از جايش درآورده، همراه خود به بلاد هَجَر(3) برد.
در زمان نبود آن، براى 22 سال حُجاج جاى خالى اش را تبرّك مى كردند.
بعد از آن قرامطه آن را باز گرداندند در حالى كه مى گفتند: ما به قدرت خدا آن را گرفتيم و با مشيّت الهى آن را باز گردانديم.
(4) يكى از خلفاى فاطمى در برابر پرداخت پنجاه هزار سكه طلا از آنان خواست تا حجرالاسود را به مكه باز گردانند، اما نپذيرفتند.
خليفه وقت عباسى هم حاضر به پرداخت پنجاه هزار دينار شد، اما قبول نكردند.
آنها گفتند كه ما با «دستور» آن را برديم و جز با «دستور» آن را بر نمى گردانيم.
(5)
آنچه بيش از همه مرا به تأمل وا مى دارد، ورود ابوطاهر با اسبش به داخل مطاف و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
رهجان دره اى است كه از سمت جنوب به وادى نعمان مى رسد و هذيل در آنجا سكونت دارند (عاتق).
2 .
الدرر الفرائد المنظمة، ج 1، ص 320.
3 .
نام قديم بحرين است كه امروز به احساء معروف است و گاه اسم خاص شهر «الهفهوف» مى باشد(عاتق).
4 .
الإعلام بأعلام البيت الله الحرام، ص 195 ـ 198
5 .
همان، ص 199.
صفحه 225 |
رها كردن اسب براى ريختن ادرار و كثافات، آن هم با شمشير بركشيده و خواندن آن شعر است!
نكته قابل تأمّل ديگر، باز گرداندن حجرالاسود به محل اصلى اش بعد از يك دوره طولانى است و اين گفته آنان كه «أخذناه بأمر و لا نردّه إلاّ بأمر».
(1) دلم مى خواست مى توانستم ميان اين كفر كه در كثيف كردن مطاف خود را نشان داد با آن ايمان كه در آن جمله آمده و اين كه حجر را تنها با فرمان الهى باز مى گردانند، بعد از آن كه با قدرت الهى گرفته اند، جمع كنم!
نويسنده تاريخ الإسلام السياسي از نسخه اى خطى كه در دارالكتب مصر است و از نُوَيريه بوده، اما نامش را ياد نمى كند(2) نقل كرده است كه حمدان قرمط بر هر مرد و زنى، پرداخت يك درهم را كه از آن با نام الفطره ياد مى كرد، لازم كرد.
هر فرد بالغى هم بايد دينارى مى پرداخت كه نامش الهجره بود.
او اين مطلب را از اين آيه قرآنى نتيجه گرفته بود كه فرموده: (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَتُزَكِّيهِم بِهَا).
(سوره يونس، آيه 103) همچنين خمس اموال پيروانش را با استدلال به آيه (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ للهِ خُمُسَه) (سوره انفال، آيه 41) مى گرفت.
صاحب مرآة الحرمين هم نقل كرده است كه نماز آنان چهار ركعت بود.
دو ركعت پيش از طلوع خورشيد، و دو ركعت پيش از غروب مى خواندند.
آنان انبيا و از جمله حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) را قبول داشته و پس از وى محمد حنفيّه را باور داشتند.
قبله را هم به سمت بيت المقدس دانسته و دو روز در سال روزه مى گرفتند! نبيذ را حرام و خمر را حلال شمرده، غسل جنابت نمى كردند! اما وضوى آنان مثل همين وضوى نماز بود.
وى سپس از قرامطه يمن ياد كرده و اين كه خطيب آنان روى منبر اين چُنين مى سرود:
دف بزن و هَزار (نوعى پرنده) را به غنا فرا خوان و بنواز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
بنگريد: البداية و النهاية، ج 11، ص 252 ذيل حوادث سال 339، سالى كه حجر را سرجايش برگرداندند.
«ج»
2 .
آل نويرى از خاندان هاى كهن مكه بوده، و بيت آنان به علم مشهور است.
صفحه 226 |
پيامبر بنى هاشم رفت و پيامبرى از بنى يعرب آمد.
خواهران و مادران را حلال شمرد و روزه را برداشت و هيچ سرزنش نشد!(1)
تا پايان قصيده كه شامل فحش و فجور است و مبانى اى كه گفت مى شود پيروانش برخى از احكامشان را از قرآن استنتاج مى كنند به مانند نمونه هايى استنتاجى است كه در باره قرامطه پيش از اين گفتيم!
چيزى نگذشت كه ابوطاهر قرمطى گزارشى در باب آنچه در مسجد الحرام انجام داده بود براى خليفه فاطمى در مغرب نوشت و او پاسخ تندى در باره آنچه انجام داده بود، به وى داد.
(2) اين نشانگر و روشنگر ارتباط قرامطه با شيعيان فاطمى است.
بعد از آن هم راه حج به دليل حضور قرامطه، براى مدتى قطع بود تا وقتى كه ابوعلى عمر بن يحيى نقيب علويان در كوفه، در سال 327 به ابوطاهر نامه نوشت و از او خواست تا راه حج را در قبال گرفتن پول باز كند.
ابوطاهر پذيرفت و مالياتى از حجاج در مسير عبورشان به مكه مى گرفت.
من نمى دانم چطور وى كه خود را يك ديندار افراطى مى دانست، به خود اجازه گرفتن ماليات از حجاج را مى داد.
مكه به سبب اين وقايع سختى هاى فراوانى كشيد و طى سال هاى طولانى، فقر دامن اهالى آن را گرفت.
نامه نقيب علويان به ابوطاهر نيز آنچه را از ارتباط مذهبى آنان گفتيم، روشن مى كند.
اخشيد در مكه
دولت اخشيدى، دولتى بود كه توسط يكى از فرماندهان عباسيان در دوران انحلال عباسيان در مصر تأسيس شد.
گذشت كه نفوذ ترك ها در بغداد بالا گرفت، به طورى كه
1 .
اتهاماتى مانند حلال شمردن خواهر و مادر، اتهاماتى است كه موارد مشابه فراوانى در ميان نزاع هاى فرقه اى و مذهبى در تاريخ دارد.
به طور معمول بايد اين اتهامات را باطل شمرد و سبب اصلى طرح آنها را ايجاد بدنامى براى اقليتى دانست كه زير فشار اتهامات عجيب و غريب قرار دارد.
در هر مورد از موارد بالا بايد تحقيق مستقلى صورت گيرد تا صحت و سقم آن ها روشن شود.
«ج»
2 .
محاضرات الخضرى «الدولة العباسية»، ص 353
صفحه 227 |
آنان پيروان خود را به عنوان عاملان و واليان در شهرها مى گماشتند.
اين عمّال نيز
هر كسى را كه به آنان پناه مى برد به استخدام خود در مى آوردند.
در اين ميان محمد اخشيدى به خدمت ابن بسطام عامل بلاد شام درآمد.
پس از آن با فرماندهى تكين، عليه خليفه فاطمى مغرب جنگيد.
مدتى بعد تكين او را به عنوان نايب خود در سال 307 منصوب كرد.
وى در جريان جنگ با فاطمى مغرب، جاى پاى خود را در مصر استوار كرد تا آن كه حكومت بغداد، وى را در دوران اميرالامرائى ابن رائق به عنوان حاكم مصر تعيين كرد.
چيزى نگذشت كه روابط ميان اخشيد و ابن رائق تيره شد و ميان آنان و سپاه عباسى نبردى پيش آمد.
پس از آن بر اين اساس كه اخشيد حاكم مصر باشد و در عوض سالانه 140 هزار دينار طلا بپردازد، مصالحه كردند.
مدتى بعد نفوذ او تا شام و بلاد حرمين هم كشيده شد و متقى عباسى او را تأييد كرده، براى دو فرزندش ابوالقاسم و ابى الحسن براى بعد از وى عقد ولايت بست و مقرّر شد تا كافور، خادم خواجه او، معروف به اخشيد كفالت آنان را عهده دار شود.
(1) در اين دوره، مكه روزگار سختى را مى گذراند و اين در پى اضطرابى بود كه در عالم اسلامى، به سبب نزاع ميان اخشيدى و بنى رائق و نيز تعطيلى چندين ساله حج ميان سال هاى 332 تا 338 پديد آمده بود.
مورّخان سال دقيق تسلط دولت اخشيدى را بر مكه ياد نكرده اند; اما كسى كه حوادث اخشيدى را تعقيب كند، حدس خواهد زد كه اين تسلط مى بايست در حوالى سال 331 بوده باشد.
اين سالى است كه براى دو فرزند اخشيد، عقد ولايت بسته شد و اين در اوج فشارى بود كه از آن ياد كرديم.
چيزى نگذشت كه عراق در فكر باز گرداندن حكومت خود بر مكه برآمد.
به همين جهت دو نفر از علويان را با نام هاى ابوالحسن محمد بن عبدالله و ابوعبدالله احمد بن عمر بن يحيى براى سرپرستى حج عراق به مكه فرستاد و سپاه و سلاح همراه آنان كرد تا مكه را آزاد سازند.
اين رخداد در سال 342 بود.
(2) در اين ماجرا ميان اين دو علوى با
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 192; وفيات الأعيان، ج 2، ص 53 .
2 .
فاسى مى گويد كه اين دو مرد كاروان حج عراقى را پيش از سال 342 براى سال ها سرپرستى مى كردند.
بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 221.
صفحه 228 |
اصحاب اخشيد در مكه نبردى روى داد كه اخشيدى ها پيروز شدند.
در سال 343 نيز تلاش تازه اى آغاز شد كه باز پيروزى از آن اخشيدى ها بود.
از اين رويدادها، چنين روشن مى شود كه مكه، همان گونه كه به دليل قطع حج در سال هاى فتنه اخشيدى كه از آنجا دور بودند، آن سختى ها و فشارها را تحمّل كرد، پس از نزديك شدن اخشيدى ها به مكه و تسلط بر آن، باز هم به خاطر جنگ و وحشتى كه براى مكه پيش آمد، اسير همان دشوارى ها بود.
اين وضعيت تا پايان دوران اخشيدى ادامه يافت.
مورّخان، اسامى واليانى كه از سوى اخشيدى ها بر مكه حكومت كردند را ياد نكرده اند.
تقى الدين فاسى مى گويد كه آنان را نمى شناسد.
اما ابن ظهيره قرشى در الجامع اللطيف گويد كه قاضى ابوجعفر محمد بن حسن عباسى در سال 338 حكومت مكه را از سوى اخشيدى ها بر عهده گرفت، اما از كس ديگرى ياد نكرده است.
(1)
در اين زمان، عباسيان برخى از علويان را هر ساله به نيابت از خويش براى امارت حج به مكه مى فرستادند.
يكى از مشهورترين آنها نقيب طالبى ها، ابوجعفر موسوى پدر شريف رضى بود كه سال هاى متمادى در رأس گروهى از علويان، امارت حج عراق را عهده دار بود.
بسا عباسيان با اين اقدام در تلاش بودند تا از شخصيت او ميان قبايل، در مكه استفاده كنند، اما در اين كار توفيقى به دست نياوردند، زيرا حكومت اخشيد در مكه ريشه كرده بود و تا پايان دولت آنان در سال 357 ادامه يافت.
دولت اخشيدى مى دانست كه دعاى براى آنان بر منبر حرمين، مى تواند براى دولت آنان نوعى جلالت دينى به ارمغان آورد.
به همين جهت، بخشش هاى فراوانى به بزرگان حرمين داشت و دست به اصلاحات فراوانى در مكه و مدينه زد.
نويسنده النفوذ الفاطمي(2) مى نويسد كه اخشيد در نامه اى به امپراطور روم نوشت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
فاسى به اين مطلب اشاره كرده و مى گويد كه اين مطلب را در كتاب يك مورخ مصرى خوانده است.
بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 197.
2 .
النفوذ الفاطمي، ص 12.
صفحه 229 |
«اگر براى من شَرَفى جز امارت حرمَين نباشد، همين برايم كافى است.
» كافور خواجه چه در دوره وصايتش براى اولاد اخشيد و نيز پس از آن در دورانى كه خودش امارت را در دست گرفت، عنايت زيادى براى بخشش و صدقات در مكه داشت و ـ با تأسف شديد ـ روى منابر همان طور كه براى خلفا دعا مى شد براى وى نيز دعا مى شد.
(1)
على رغم استوارى پايه هاى دولت اخشيدى، بنوسليم در سال 356 بر ضد آنان شورش كرده،(2) حُجاج مصرى را كه به آنان پناه مى آوردند غارت كرده و اميرشان را كشتند.
بسا اين اقدام، متأثر از تحريكات عباسيان بود.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
تاريخ أبي الفداء، ج 2، ص 197.
2 .
تيره اى از قبيله حرب كه در شرق مدينه منوره به سمت جنوب، سكونت دارند.
يك قبيله هم به نام بنوسليم بن منصور هستند كه قيسى اند و ربطى به حرب ندارند و در 140 كيلومترى شمال مكه زندگى مى كنند (عاتق).
3 .
نويسنده درر الفرائد (ج 1، ص 329) مى گويد: امير الحاج كاروان عراق ابواحمد موسوى، پدر شريف رضى و نقيب اشراف بود.
بنوسليم حجاج شام و مصر را غارت كردند.
استنباط نويسنده از اين كه اين اقدام بنوسليم به تحريك عباسيان بوده، به دليل آن كه تنها حجاج مصرى و شامى غارت شده اند، درست نيست، زيرا مسيرى كه زير سلطه بنوسليم بوده، مربوط به حجاج مصر و شام مى شود.
بيفزاييم كه صاحب الدرر، اين واقع را در سال 355 مى داند نه 356 كه مؤلف يادآور شده است.
«ج»
صفحه 230 |
مسائل عمومى در دوره عباسيان دوم
وضعيت سياسى
گفتيم كه خلفاى عباسى براى نبرد بر ضد امويان، از اخوال خود، يعنى ايرانيان استفاده كردند، به طورى كه وقتى حكومتشان استوار شد، آنان را بر عرب ها برترى داده و در كارهاى مهم دولتى و مناصب بزرگ مقدم داشتند.
مدتى بعد در دوره عباسيانِ دوم، آنان از اخوال خود، يعنى از ترك ها كمك خواسته، ايرانيان را فراموش كردند و همچنان در كنار گذاشتن اعراب تأكيد داشتند.
اين تحوّل به همان مقدار كه بر سهم اين موالى مى افزود و عناوين امير الامرايى يا ملك الدوله يا سلطان يا شاهنشاه(1) را نصيبشان مى كرد، ضعف سياسى عباسيان را در پى داشت.
چنان كه اسامى اينان روى منابر مى آمد و بر سكه ها حك مى گرديد.
اما در ارتباط با مكه، يكى از مراكز اصلى عرب و محل تولد اسلام، اوضاع به لحاظ سياسى بدتر از چيزى بود كه ديگر بلاد عرب گرفتارش بودند; زيرا زمانى امويان آنان را از حقوقى كه براى خود در خلافت مى ديدند محروم كرده، در عوض وسايل رفاه و عيش آنان را فراهم كردند، ولى بعدها عباسيان هم آنان را در فهرست فراموش شدگانِ در صحنه سياست آورده و به عنوان جماعتى كه بيش از آن كه مستحق اكرام و احترام باشند، مستحق گريه كردن هستند، به شمار آوردند.
نگاه خلفا به مكيان بيش از آن كه
1 .
وفيات الأعيان، ج 1، ص 416.
صفحه 231 |
نگاهى همراه با عظمت و ارج گذارى به ارزش هايشان باشد، نگاهى همراه با عطوفت و احسان و بخشش بود.
اين وضعيت ادامه داشت تا به دوره مورد بررسى ما در اين بخش رسيد; دورانى كه سرنوشت خلفاى عرب بغداد در اختيار ترك ها بود.
اوضاع چندان بد شد و شرايط چنان شكل تازه اى به خود گرفت كه نمى دانم چه نامى بر آن بگذارم.
ترك هاى مسلط بر بغداد، به حرم و ساكنان آن احسان مى كردند، اما احسانى مانند مشتى فخرفروش كه به زيارت قبور آمده و به كسانى كه به آن قبور پناه آورده اند، كمك مى كنند.
در اين دوره شهر مكه به عنوان شهرى كه حقوقى بر دولت حاكم بر خود دارد، و بايد در سطح ديگر شهرهاى بزرگ، سهم و بهره خود را داشته باشد، و ارزش و اعتبارى به مثابه يك موجود زنده ميان ملت هاى معاصرش داشته، همه و همه فراموش شد و اهالى آن به عنوان كسانى كه براى انزوا و گوشه گيرى در حاشيه مسجد آمده و كار نظافت و خدمت به مكه و ميهمانان بر عهده آنهاست و كارشان تفاوتى با ديگر خادمان ضريح ها و فقيرانى كه در حاشيه قبور براى كارهاى خود سكنا گزيده و در برابر، حقى در اموال بزرگانى از ثروتمندان زمين دارند، به شمار آمدند.
اما مصيبت در اين حد باقى نماند.
مكه صحنه فعاليت بسيارى از مخالفان و شورشيان بر ضد خلافت نيز بود.
علويان شورشى، در هر نقطه اى از زمين كه بودند اشغال مكه را عاملى مهم در طعن بر خلافت عباسى تلقى مى كردند.
شورشيانى مانند بنى طولون، قرامطه و اخشيديون هم از استيلاى بر مكه به عنوان تقويت پايگاه هاى معنوى خود ميان مسلمانان و تلاش براى توطئه بر ضد عباسيان استفاده مى كردند.
بدين ترتيب مكه، هنوز از فتنه اى در نيامده با فتنه اى تازه روبرو مى شد.
اين مسأله
در وضعيت معيشتى و زندگى روزمره مردم تأثير مى گذاشت، به طورى كه اسباب
و عوامل معيشت آنان را در هم ريخته، از آن سطح سياسى شايسته شان ساقطشان
كرده، شهر را محل تاخت و تاز حكومت كسانى كه بر آن تسلط و غلبه يافته بودند، قرار مى داد.
صفحه 232 |
وضعيت اقتصادى
بى توجهى به وضعيت اقتصادى مكه و عدم رشد آن، عامل شورش اسماعيل بن يوسف در ميانه قرن سوم شد.
پس از آن، فتنه قرامطه در اوايل قرن چهارم و سپس فتنه اخشيد در ميانه همان قرن، بدبختى هاى بيشترى را به همراه آورد.
بالا گرفتن اين فتنه ها و دشوارى هاى پديد آمده در جهان اسلام و بحران هايى كه در بغداد پايتخت خلفا سبب قطع حج شد، همه و همه، در اقتصاد حجاز تأثير خاص خود را داشت.
بازارها كساد شد و قبايل باديه نشين را به غارت از يك سو و وضع ماليات بر حجاج از سوى ديگر كشاند.
در اين دوره شمار ساكنان مكه رو به كاهش رفت و بسيارى از علما به نقاط ديگر كوچ كردند.
بازار ادب و هنر هم كه از دوره اموى و بخش بزرگى از عصر عباسى در آنجا سراغ داشتيم، به كسادى گراييد و اصحاب ادب و هنر به هدف معيشت بهتر و رفاه بيشتر در بلاد پراكنده شدند.
مكه اين دوره، اقليت هاى تازه اى از ترك هاىِ موالى را داشت كه گاه ولاء عباسيان را داشتند و گاه به شورشيان ديگر مى پيوستند.
در كنار آن، اقليت هايى از فارس و بربر و برخى از بلاد عرب نزديك مكه در آنجا حضور داشتند.
گمان بر اين است كه اين افراد، غالباً افراد متقى و متديّنى بودند كه براى حفظ دين خود از دست شورشيانى كه در بلاد فارس و مغرب و ديگر نقاط جهان اسلام برآمدند، به مكه مى گريختند.
برخى هم از كسانى بودند كه مى خواستند با تكيه بر صدقات و در تكيه ها زندگى كنند.
هيچ كدام از اين دو دسته، اهل حرفه و فن و عمل نبودند.
به همين دليل، حركت صنعتى در مكه رو به كاهش رفت و نيازمندان و گدايان فزونى يافتند.
مجوسى در مكه
در يك نسخه خطى كه نام كتاب و مؤلف نداشت و در كتابخانه شيخ عبدالرحمن عبدالله عبدالبارى در محله سيّده زينب در مصر بود، ديدم كه نوشته است: يكى از عباسيان، در اين دوره، يك مجوسى را از عراق به مكه آورد تا سقف خانه اش را از ساج بسازد و خانه او در مروه بود.
همين خبر را در إفادة الأنام شيخ عبدالله غازى (خطى)
صفحه 233 |
خواندم كه نام آن فرد عباسى را عيسى بن على بن عبدالله بن عباس و تاريخ آن را سال 160 و نام آن مجوسى را بحر معين كرده است و اين به نظر درست مى آيد; زيرا عيسى بخشى از عمر خود را در دوره اموى سپرى كرد، ولى بعيد نمى دانم كه برخى از اموى ها اين خبر را براى عباسيان گزارش ] جعل [كرده اند.
وضعيت ادارى
مكّه اين دوره، به رغم عقب ماندگى اقتصادى و سياسى، بهره اى از نظام ادارى كه عباسيان در دوره اخير ايجاد كرده بودند، در خود داشت.
در آغاز، از «صاحب خراج» سخن به ميان مى آيد كه اموال دولتى را استيفا مى كند.
(1) نيز «صاحب بريد» كه كارش انتقال اخبار به خليفه بود و به مرور حق تجسّس در كار والى و صاحب خراج و صاحبان فساد و تباهى را به درست آورده بود.
بعيد نمى دانيم كه عباسيان حتى از شهرهايى مانند مكه كه گرفتار عقب ماندگى اقتصادى هم بود خراج مى گرفتند.
در كتاب الخراج و صنعة الكتابة از نام بلادى كه خراج مى دادند و مقدار خراج آنان در قرن سوم سخن به ميان آمده و از جمله در باره مبلغى كه حرمين پرداخته مى كردند و اين كه يك صد هزار دينار بوده سخن گفته شده است.
به نظر مى رسد كه طائف هم جزو حرمين بوده و به احتمال بار سنگينى از اين خراج مقرّر را بر عهده داشته است.
پيش از اين دوره، امراى مكه در كار قضا هم دخالت مى كردند، چرا كه اين اميران غالباً فقيه بودند.
اما در دوره عباسيان، اميران مكه را از ميان اهل سياست يا افرادى از خويشان خود يا فرزندانشان كه مورد اعتمادشان بودند، انتخاب مى كردند.
سپس قضاتى را براى كمك به آنها مى فرستادند.
قاضى، خانه مخصوصى داشت كه براى قضاوت در آنجا جلوس مى كرد و به آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
جايگاه صاحب خراج، در دولت عباسى تنها اندكى از جايگاه امير و والى كمتر بوده و بسا امتياز والى، اشراف او بر امور دينى بوده و اين تنها چيزى است كه غالباً او را از صاحب خراج جدا مى كرده است.
بنگريد: تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 268.
صفحه 234 |
بيت القاضى مى گفتند.
چنين مى نمايد كه احكام قاضى بدون دخالت امير هم نافذ بود.
به همين جهت در بسيارى از موارد، اميران، با قضات درگير شده يا به رغم ميل آنان روى احكام خاصى اصرار مىورزيدند.
در مكه، مناصب ديگرى هم بود كه از آن جمله صاحب الجند، و صاحب المعونه بود كه دومى، معاون اولى بود.
همين طور متولّى زمين هاى قابل كشت (سوافى) كه اِشراف بر املاك حكومتى داشت.
(1) نيز كاتب امير كه شأن او از وزير روزگار ما كمتر نبود.
(2) همچنين مُحْتَسب كه بر بازار نظارت داشت و مراقب مراسم عمومى و مُشْرِف بر اوزان و مقادير بود.
(3)
وضعيت عمرانى و اجتماعى
با توجه به دشوارى هايى كه از آنها سخن گفتيم، وضعيت عمران و آبادى مكه پيشرفتى نداشت.
من اطمينان دارم قصرهاى بزرگى كه توسط افراد ثروتمند در روزگار اموى ساخته شده بود، در اين دوره به تدريج رو به ويرانى رفت.
به همين جهت، محدوده مكه از اوايل حدود مَسفله از يك جهت و برابر شبيكه از سمت ديگر تجاوز نمى كرد.
اما حارّة الباب در دوره هاى بعدى، زمانى كه باب مكه ساخته شد ـ و ما در جاى خود از آن سخن خواهيم گفت ـ درست شده است.
در اين دوره، پوشيدن قبا در قصر عباسى رواج يافت.
چيزى شبيه لباس كه جلوى آن باز بود و درازاى آن تا زانو مى رسيد.
خليفه عباسى روى آن كمربندى مرصّع به جواهرات مى بست و روى قبا، عبايى مى آويخت كه غالباً سياه بود.
اين پوشش با آمدن فرزندان عباس به امارت مكه، به اين شهر انتقال يافت و بزرگان مكه هم كه مقرَّب آنان
بودند از آن استفاده مى كردند.
اما علما و قضات، عمامه و طيلسان(4) مى پوشيدند و كلاهى
1 .
كامل، ج 8، ص 77.
2 .
بنگريد: مقدمه ابن خلدون، ص 215
3 .
تحفة الامراء فى تاريخ الوزراء، ص 156
4 .
طيلسان پوششى است كه مشايخ از آن استفاده مى كنند و روى دوش مى اندازند.
صفحه 235 |
زير عمامه مى گذاشتند كه مخروطى شكل بود.
(1) اين لباسى بود كه در اين طايفه و در ميان بسيارى از شهرهاى دنياى اسلام شايع گرديد و تا قرن ها باقى ماند.
اما ديگران به جز عمامه، كلاهى بر سر گذاشته اطراف آن پارچه اى از حرير(2) مى بستند كه به آن كلّوته مى گفتند; و اين چيزى شبيه كوفيه يا طاقيه امروزى بود.
مردم عادى هم ازارى داشتند كه شبيه به فوطه (پيش دامن، پيش بند) بود.
نيز پيراهنى كه روى آن كمربندى بسته مى شد.
طبقات بالاتر علاوه بر آن، لباده يا عبايى هم بر تن مى كردند.
كفش هاى مورد استفاده آنان هم تك انگشتى بود كه انحنا داشت و با تكه اى چرم، انگشت را به بالاى پا متصل مى كرد.
برخى از آنان هم از موزه(3) (پوتين) كه از پوست يا مو درست مى شد و يا جرموق(4) كه چيزى شبيه كفش بود، اما وقتى وارد مسجد يا قصر مى شدند آن را در مى آوردند، استفاده مى كردند.
استفاده از رنگ هاى متنوع در لباس كمتر مورد استقبال بود و بيشتر از رنگ سفيد استفاده مى شد.
به علاوه رنگ مشكى كه بزرگان براى عبا و جبّه از آن استفاده مى كردند، چرا كه رنگ سياه شعار عباسيان بود و صاحب منصبان بايد از آن استفاده مى كردند.
اما باديه نشينان به همان ازار اكتفا كرده، بقيه بدن آنان بدون پوشش و يا با چيزى شبيه ردا و عبا پوشيده بود.
مستعين به آنان دستور داد تا از آستين هاى گشاد(5) استفاده كنند و پول هاى خود را در آنها حفظ كنند.
بدين ترتيب، بعيد نمى دانم چيزى شبيه همين كه در باديه نشين هاى امروزى است، بوده باشد.
(6)
زنان پيراهنى مى پوشيدند كه جلوى گردن آنها شكافته بود.
آنان سرهاى خود را با
1 .
تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 442.
2 .
النجوم الزاهرة، ج 7، ص 230.
3 .
الآداب السلطانيه، ص 10.
4 .
بنگريد: مختصر تاريخ العرب امير على، ص 388
5 .
مروج الذهب، ج 2، ص 187.
6 .
اين همان است، اما همين هم امروزه در باديه نسخ شده و جاى آن را آستين هاى گرد گرفته كه تا مچ دست مى رسد (عاتق).
صفحه 236 |
روسرى كه طبقات بالا از نوعى پارچه هاى زينتى استفاده مى كردند، مى پوشاندند.
در
مواردى، دستمالى به روسرى آويزان بود كه زنان محترم شهرى با آن صورت خود را مى پوشاندند.
نيز زنان چادرهاى گشادى مى پوشيدند.
زينت آنان النگوهايى بر مچ پايشان بود.
(1) شهرت داشت كه زنان مكه در اين دوره بسيار نرم مچ بوده، رنگشان سفيد متمايل به سبزى، قدى متناسب، جسمى لطيف، موهايى مجعد و چشمانى خمار داشتند.
(2)
جشن هاى دينى با شكوه در مكه برگزار مى شد.
مكه اين دوره دو بخش بود: بخش مَعْلات كه شامل نيمه بالاى مكه بود و مَسْفله كه شامل نصف پايين آن مى شد.
مردمانِ دو منطقه در اعياد به ديد و بازديد يكديگر مى رفتند و مردمان از انواع و اقسام فنون و بازى ها با صداى نى و طبل استفاده مى كردند.
زنان نيز به شعب هاى دور رفته و جشن هاى خود را با نى و طبل برگزار مى كردند.
آزادى بيشتر زنان، در ايام عرفات و منى بود كه شهر از كسانى كه به حج نرفته بودند، خالى شده بود.
(3)
مكه اين زمان، جشن ولادت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و برخى صحابه را برگزار نمى كرد.
اين مراسم در دوره فاطميان باب شد كه شرح آن خواهد آمد.
مكه اين زمان شطرنج و نرد را مى شناخت و اسب سوارى به صورت يك مراسم عمومى مورد توجه امرا و بزرگان در ابطح در قسمت بالاى مكه برگزار مى شد.
در آن زمان، چيزى شبيه قهوه خانه هاى امروزى نبود، بلكه اجتماعات آنان غالباً در خانه هايشان برپا مى شد.
نيز از خانه هاى خود به نواحى اطراف مى رفتند.
برخى از باغستان ها تا اين زمان طراوت و سبزى خود را در منطقه جرول خضراء، نزديك جايى كه ما آن را الهنداويه مى ناميم حفظ كرده بود، و راه از شبيكه تا حفائر متصل بود.
كما اين كه باغ هايى
هم در قسمت بالاى مكه بود.
به نظر مى رسد كه شمار باغ هاى اين دوره كمتر از شمار
1 .
بنگريد: مختصر تاريخ العرب، سيدامير على، ص 389.
2 .
تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 448.
3 .
در اين باره عادات لطيف و قوانينى داشتند كه حكومت هم با آنان درگير نبود و امروزه از ميان رفته است (عاتق).
صفحه 237 |
آنها نسبت به روزگار پيش از آن بود.
اجتماعاتى هم در اطراف مسجد برپا مى شد.
بسيارى از اين مجالس در شب هاى تابستان برگزار مى گرديد كه البته اين به جز حلقه هاى علمى بود.
وضعيت علمى
در بحث پيشين خود از موقعيت علمى مكه در دوران عباسى اوّل اشاره كرديم كه محافل علمى مكه به فقيهان برجسته اى كه مشهورترين آنان اوزاعى، سفيان ثورى، سفيان بن عيينه و فضل بن عباس بود، منتهى مى شد.
نيز گفتيم كه سفيان بن عُيَيْنه برجسته ترين آنان بود كه فقه را از شافعى گرفت، همان طور كه احمد بن حنبل و محمد بن اسحاق از او اخذ علم كردند.
در اين دوره، مسلم بن خالد زنجى و عده اى ديگر از اعلام، شهرت يافتند.
همين طور ستاره مالك بن انس در مدينه، درخشيد و طلاب مكه هم به وى پيوند خورده و از وى روايت كردند، چنان كه شافعى(1) هم نزد وى شاگردى كرد.
بدين ترتيب حلقه هاى علمى مكه پر از طلابِ نسلى شد كه ما از آنها سخن گفتيم و بايد به آنان اصحاب مالك و شافعى و سپس اصحاب احمد بن حنبل را افزود.
در اين وقت ابوالوليد محمد بن عبدالله ازرقى، نخستين نويسنده تاريخ مكة و أخبارها در ميان آنان درخشيد.
چيزى نگذشت كه عالمان برجسته مكه در شهرها پراكنده شدند و تحرّك علمى شهر مكه پايين آمد.
هنوز قرن چهارم هجرى نرسيده بود كه نشان هاى ضعف، وضوح بيشترى در بلاد يافت.
دنياى اسلام در اين دوره پر از اختلافات مذهبى بود.
كار دعوت خوارج بالا گرفت و اقوال معتزله و مرجئه شهرت يافت و مذاهب شيعه با همه تنوّع آن منتشر شد و جدال و
1 .
شافعى در غزه به دنيا آمد و مادرش او را به مكه آورد تا به خانواده اش بپيوندد.
وى در مكه نزد عالمان اين شهر به تحصيل مشغول شد و به باديه نزد قبيله هذيل رفت كه فصيح ترين عرب ها بودند.
وقتى بيست سالش تمام شد، مشايخ اجازه فتوا به او دادند.
وى 9 سال در مدينه نزد مالك شاگردى كرده سپس به مكه بازگشت.
از آنجا به نجران رفت و بعد از آن به بغداد آمده از آنجا به مكه برگشت و سپس به مصر رفت و همان جا درگذشت.
صفحه 238 |
نقاش علمى در شهرهاى بزرگ، ميان اين فرقه ها و دشمنان آنان به جز حجاز بالا گرفت.
اين نقطه، بدور از اختلافات بود و اهالى آن به جز اصحاب سنت به كس ديگرى تمايل نداشتند.
البته بايد حركت هاى فردى را كه در اين مجموعه نمى گنجيد استثنا كرد.
اما مذهب شيعه، بر خلاف گرايش هاى ديگر، حاميانى در مكه، مدينه و برخى ديگر از شهرهاى حجاز در زمان هاى مختلف از ميان شيعيان علوى و ياران آنان به دست آورد.
اصلاحات و تعميرات در مسجد
خلفاى عصر عباسى دوم و اميران ترك آنان، به مسجد الحرام توجه داشتند.
متوكل دستور ساخت جايگاه مقام ابراهيم را داد و براى آن هشت هزار مثقال طلا و هفتاد هزار درهم نقره براى استوار كردن آن هزينه كرد.
مدتى بعد جعفر بن فضل، عامل عباسى ها در اين شهر، آن طلا را كند و به دينار تبديلش كرد تا در فرونشاندن شورش اسماعيل بن يوسف علوى در سال 251 ـ كه شرحش گذشت ـ صرف كند.
بار ديگر على بن حسين عباسى شروع به تجديد آن كرده، دو طوق يكى از طلا با 1992 مثقال و يكى از نقره براى آن قرار داد.
همچنين آن سنگ را كه به هفت قطعه تقسيم شده بود با جيوه ذوب شده به هم چسباند تا محكم شود.
(1)
وقتى متوكل در خلافتش به حج آمد، منبر بزرگى درست كرده به جاى منبر قديم گذاشت.
همچنين عامل معتز، در اطراف مطاف، ده ستون چوبى برافراشته، ميان آنها طناب گذاشت و به اين طناب ها هشت چلچراغ در گوشه هاى مختلف كعبه و در هر جهت دو عدد آويزان كرد تا طواف كنندگان از نور آنها بهره گيرند.
همچنين جايگاهى براى زنان در پشت ستون ها ترتيب داد و حد فاصل را طناب كشيد.
(2)
احمد بن طريف از موالى عباس بن محمد هاشمى، در سال 241 دو سنگ مرمر سبك به مسجد اهدا كرد كه يكى را زير ناودان و ديگرى را در سطح ديوار حجر
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 203.
2 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 193.
صفحه 239 |
اسماعيل در همان سمت ناودان نصب كردند.
مدتى بعد آن را نيز درآورده به سنگ ديگرى كه زير ناودان بود، ملحق كردند.
(1) من فكر مى كنم برخى افراد، بر اين باور بودند كه اسماعيل زير اين دو سنگ مدفون است، اما شاهدى كه اين مطلب را تأييد كند وجود ندارد.
قسمتى از ديوار مسجد در دوره معتمد عباسى فرو ريخت.
داستان از اين قرار بود كه خانه اى در سمت باب ابراهيم به سمت سطح مسجد سقوط كرده، برخى از چوب ها را شكست و دو ستون را فرو ريخت و ده نفر كشته شدند.
موفق برادر معتمد دستور اصلاح آن را صادر كرد و هارون بن محمد بن اسحاق حاكمِ آنان در مكه موظّف به تعمير آن شد.
كار اصلاح آن در سال 272 به اتمام رسيد.
(2)
افزودن دارالندوه در مسجد
حد مسجد از زمان مهدى عباسى كه پيش از اين آن را وصف كرديم، تغييرى نكرد و تا زمان ما هم تغييرى نكرده است، مگر دو افزايش كه در اين دوره صورت گرفت.
(3)اولين آنها افزايش دارالندوه در مسجد در دوره معتضد بود.
گذشت كه در دوره اموى، برخى از خلفاى اموى بخش هاى اندكى از دارالندوه را در مسجد انداختند.
همين طور منصور در دوره عباسى اوّل چنين كرد.
اما باقى مانده آن براى سكونت خلفاى اموى و عباسى استفاده مى شد.
چيزى نگذشت كه همان مقدار هم رو به تخريب و ويرانى گذاشت.
حجره هاى باقى مانده آن به زنان اختصاص داشت و يا غريبه ها و مجاوران را در آن اسكان مى دادند.
همچنين حجره هايى را كه خاص مردان بود براى نگهدارى چارپايان امراى مكه اختصاص دادند.
اندكى بعد كارگران سودانى در آنجا ساكن شده، به آزار و اذيت همسايگان پرداختند.
خرابى دارالندوه باز هم بيشتر و
1 .
تاريخ الكعبه، ص 172.
2 .
عمارة المسجد، باسلامه، ص 52 .
3 .
البته اگر توسعه دوره سعودى را استثنا كنيم.
صفحه 240 |
بيشتر شد و در پايان به محل زباله ها تبديل شد.
زمانى كه باران مى آمد كثافت آن از درِ ورودى آن به سمت مسجد الحرام و داخل مسجد سرازير مى شد.
عامل بريد مكه كه خود از اهالى اين شهر بود و در نزديكى آن سكونت داشت، در اين باره گزارشى به بغداد نوشت و ضرر و زيان ناشى از آن را شرح داد و عقيده اش را داير بر تبديل آن به مسجد و پيوند دادن آن به ابواب مسجد الحرام نشان داد.
(1)
مورخان در تعيين محل دارالندوه اختلاف كرده اند.
برخى محل آن را مقام حنفى مى دانند، برخى آن را عقب تر و حتى رواقى كه در پشت آن قرار دارد مى دانند.
آنچه از پى جويى در تواريخ به دست مى آيد آن كه مساحت دارالندوه بسيار وسيع و از ميانه رواق پشت مقام حنفى تا انتهاى باب الزياده و باب القطبى بود كه حصوه صغيره و اطراف آن را شامل مى شد.
شاهد آن كه برخى از خلفاى اموى، قسمتى از آن را داخل مسجد كردند.
همين طور منصور بخش ديگرى از آن را ضميمه كرد و بدين ترتيب ضلع مسجد درست شد.
پس از آن مهدى عباسى آمد.
يك ضلع مسجد مستقيم بود و او تلاش كرد تا بقيه اضلاع را هم مستقيم كند و چنين معلوم مى شود كه قسمتى از رواق مستقيم در پشت مقام حنفى از محدوده دارالندوه بوده و اين جزئى است كه پيش از مهدى به مسجد ضميمه شده بود.
باقى مانده دارالندوه تا باب الزياده و باب القطبى با ضمايم آن از محدوده حصوه و اطراف آن از رواق بوده است.
بدين ترتيب كه دارالندوه يا بخش اعظم باقى مانده آن بنا بر قول درست تر، به مسجد كوچكى تبديل گشت و درهاى آن به سمت مسجد الحرام گشوده شد.
عامل بريد كه اين عقيده را داشت، مطالب ديگرى هم به گزارش خود به خليفه افزود و آن اين كه مجراى سيل در شرق مسجد، به مرور زمان پر شده و به همين دليل آب هاى سيل به داخل مسجد مى ريزد.
مسؤول سدانت كعبه هم گزارشى نوشت و خواستار تقويت ديوارهاى كعبه و تجديد دو سمت درِ آن و روى ديوارها و سطح مطاف شد.
خليفه دستور ارسال پول و مهندسانى را در سال 281 صادر كرد و كار دارالندوه و
1 .
الإعلام بأعلام بيت الله الحرام، ص 179 ـ 180.
صفحه 241 |
بقيه اصلاحات و تعميرات به انجام رسيد.
در سال 306 مسجدِ دارالندوه تعمير و به مسجد متصل شد، به طورى كه به مانند امروز جزو مسجد گرديد.
(1)
افزايش در سمت باب الزياده
در همان سال، مقتدر عباسى دستور داد تا از فضاى ميان دو خانه زبيده كه جاى آن همين دار ابراهيم امروزى است،(2) استفاده شود، پس آنجا را منهدم و به مسجد ملحق كردند.
(3) محدوده افزوده شده تا زمان ما در حدود رواق هاى مسجد مشخص بود.
با اين افزايش، مساحت مسجد به مقدارى كه زمان ماست رسيد.
آنچه بعد از آن واقع شده ترميم و زينت يا ساخت هايى است كه در همين محدوده صورت گرفته است.
خلفاى عباسى در باره پرده كعبه در اين دوره با يكديگر رقابت داشتند.
نويسنده العقد الفريد مى گويد كه پرده كعبه هر روز در عيد قربان با ديباج قرمز خراسانى تعويض مى شد و روى آن ستايش خداوند و تسبيح و تكبير و تعظيم او نوشته شده بود.
وقتى پرده ها سنگين مى شد، آن را بر مى داشتند و عامل آن هم از بنى شيبه بود.
او سپس مى گويد: زمان حج كه فرا مى رسيد، پرده قسمت پايين كعبه برداشته مى شد تا در جاى آن پارچه هاى قبطى از ديباج سفيد گذارده شود.
اين وضعيت تا وقتى كه مردم مُحْرم بودند ادامه داشت.
اين شبيه همين حالتى است كه در زمان ما در ايام حج وجود دارد.
اما به عقيده من، اين عادتى است كه در آن اسراف شده، آن هم درست در وقتى كه بلاد مختلف در امر حجاج و اسكان آنها نياز بيشترى به كمك دارند.
اما چه كنيم كه ما به ظواهر مى پردازيم و از شؤون زندگى در امور عمومى خودمان غفلت داريم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
عمارة المسجد، ص 62 .
2 .
باب ابراهيم در توسعه اخير سعودى از ميان رفته و چنان كه عامه تصور مى كنند، اين در ربطى به حضرت ابراهيم ندارد، بلكه منسوب به خياطى به نام ابراهيم است كه در آنجا مى نشسته است.
3 .
شفاء الغرام، ج 1، ص 227.
صفحه 242 |
وصف مسجد در اين دوره
نويسنده العقد الفريد مسجد را در اين دوره چنين وصف مى كند: طول آن 404 و عرض آن 304، با سه رواق كه محيط به مسجد بوده و اينها هم داخل در همان طول و عرض است.
پيشانى ديوارهاى آن تذهيب شده و لبه هاى آن روى ستون هايى است كه شمار آنها 434 عدد است.
طول هر ستون ده ذراع است و آنها 320 سرستون تذهيب شده دارند.
ديوار مسجد، از داخل، همه با فسيفساء پوشيده شده و درهاى مسجد روى ستونى از سنگ مرمر بين چهار و سه تا دو (ذراع) قرار دارد.
مسجد 32 در دارد كه هميشه باز است و با شمارى پله بايد از آن بالا رفت.
(1)
وى سپس از چاه زمزم ياد كرده مى گويد: سقف آن طاق ضربى است و با فَسيفساء فرش شده و روى چهار پايه است و هر پايه دو ستون دارد.
ميان هر دو پايه را با چوب به هم متصل كرده اند.
در شرق زمزم اتاقى هست كه بر در آن قفل زده شده است.
(2)
در شرق اين خانه، خانه بزرگ مربعى است كه سه قبه دارد و در هر طرف آن يك در وجود دارد.
(3)
سپس مى گويد: وضوخانه مسجد پر رفت و آمد بود.
سپس مى نويسد: كسى كه روى پله هاى مروه بايستد ناودان و چيزهاى اطراف آن را مى بيند، چرا كه قصرهاى بلندى كه ميان دو نقطه بوده منهدم شده است.
سپس مى گويد: وقتى سعى كننده از صفا پايين آمده، به سمت مروه مى رود، ميان وادى را طى مى كند و در سمت راست او خانه ها و سمت چپ او مسجد قرار دارد.
(4) گو اين كه مى خواهد بگويد كه خانه ها به ديوار مسجد چسبيده نبوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
العقد الفريد، ج 6، ص 255.
2 .
شايد مقصود همان اتاقى است كه «محفوظات» در آن نگهدارى مى شده است.
3 .
شايد مقصودش بيت الشراب است.
4 .
العقد الفريد، ج 6، ص 259.
صفحه 243 |
دوران فاطميان يا حكومت اشراف
در فصل سابق گفتيم كه روزگار عباسيان مشحون از جنبش هاى دينى بود كه به دليل پراكنده شدن داعيان آن ها در نقاط مختلف جهان اسلام، آثار آن انتشار يافت.
و گفتيم كه بسيارى از رهبران اين جنبش ها در پى اهداف سياسى خود بودند، اهدافى كه آن ها را در پس پرده دين پنهان مى كردند.
و البته برخى از آن ها هم در دعوت مذهبى و ايمان خود خالص بودند، جز آن كه مدتى نمى گذشت كه امواج زندگى، آن صداقت و خلوص را در درياى سياست غرق مى كرد.
به هر روى برخى از اين جنبش ها به انقلاب تبديل مى شد و انقلاب به تأسيس دولت مى انجاميد.
بعد از آن است كه اين دولت تا نهايت كار مى رفت و كشورگشايى مى كرد و نتيجه اش همان آشفتگى بود كه سراسر جهان اسلام را فرا گرفته بود.
و گفتيم كه مهم ترين جنبش هاى مذهبى در اين دوره كه به آن مى پردازيم، جنبش هاى شيعى با همه فرقه ها و گرايش هاى آن از موسويه تا اسماعيليه و اثنا عشريه و قرامطه و كتاميه و فاطميه بود.
موضوع بحث ما در اين فصل فاطميان و ارتباط آن با حوادث و وقايعى است كه در مكه رخ داده است.
عبيدالله مهدى نخستين خليفه فاطمى است كه اصول مذهب شيعه را نزد علماى برجسته اسماعيليه فراگرفت.
وى سپس از سوى كسانى كه رهبرى دعوت شيعى را برعهده داشتند به مكه آمد تا پنهانى مردم را به سوى آنان دعوت كند.
در آنجا با برخى از
صفحه 244 |
حجاج مغرب كه از شهر كتامه در الجزاير در نزديكى قسنطينه ـ شهرى در الجزاير در مرز با تونس ـ بودند، برخورد كرده، آنان را به مذهب خويش درآورد و در سال 288 همراه آنان حركت كرد تا مردم كتامه را در اطراف خويش فراهم آورد.
(1)
در سال 291 عمليات هجومى وى آغاز شد و بسيارى از شهرهاى مغرب به تصرّف او درآمد.
(2) عبيدالله، به همان مقدار كه جنگجو بود، فردى خوش بيان و اهل استدلال بود.
اين نيروى وى چندان بود كه وقتى برادرش ابوالعباس خواست مخالفان مذهب او را از قيروان تبعيد كند، به او گفت: دولت ما دولت حجّت (استدلال) است نه دولت قهر و زور، و پس از آن مردم را در داشتن مذهبشان آزاد گذاشت.
در پى اين رخدادها، عبيدالله دولت خود را در قيروان تأسيس كرده، خود را اميرالمؤمنين ناميد و دولتش را دولت كتاميه، منسوب به همين شهر كتاميه مغرب نامگذارى كرد، كه البته اين دولت، بعدها به نام دولت فاطمى ناميده شد.
در سال 301 سپاهى را به فرماندهى يكى از فرزندانش به سوى مصر گسيل كرده، بر اسكندريه و شمارى از قراى روبه روى دريا تسلط يافت.
اما عباسيان او را به پايگاهش در مغرب عقب راندند.
(3) وى در سال 307 حمله تازه اى را آغاز كرد.
بعد از آن هم فرزند و جانشينش قائم در سال 334 باز به مصر يورش برد.
آن زمان دولت بنى الاخشيد در آنجا بود و مانع از تسلط دولت فاطمى بر مصر مى گرديد.
(4)
در سال 358 بار ديگر معزّ فاطمى با فرماندهى كاتبش جوهر صقلى به مصر حمله كرده، اسكندريه را به تصرّف درآورد.
وى در ادامه فتوحاتش تا شهر فسطاط رفت.
اخشيدى ها از او امان خواسته، رشته امور را به وى سپردند.
(5) بدين ترتيب سلسله اخشيدى در مصر از ميان رفت، همان طور كه پيش از آن حكومت عباسيان در اين منطقه
1 .
تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 198.
2 .
همان.
3 .
تجارب الامم مسكويه، ج 1، ص 36.
4 .
كامل، ج 8، ص 58; تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 39.
5 .
وفيات الأعيان، ج 1، ص 148.
صفحه 245 |
از ميان رفته بود.
جوهر، شهر قاهره را تأسيس كرد و اطراف آن ديوارى از خشت بنا كرد.
جوهر چهار سال بر مصر فرمان راند و پس از آن، زمانى كه معزّ فاطمى از مغرب وارد مصر شد، امور شهر را به او سپرد.
(1) در اين وقت بود كه دانشگاه الازهر هم تأسيس شد.
فتوحات فاطميان تا بلاد شام و فلسطين ادامه يافت و نفوذ آنان تا به حجاز رسيد.
ارتباط فاطميان با مكه و اعلام حكومت طبقه اوّل از اشراف
اكنون به ادامه رخدادهاى مكه مى پردازيم.
پيش از اين تا نفوذ اخشيدى ها تا پيش از سقوط دولتشان در مصر سخن گفتيم.
چنين به نظر مى آيد كه برخى از علويان از نسل انقلابيون در مكه، از روزگار اموى و عباسى ها، فرصت را براى استقلال مكه از دست دولت اخشيدى مناسب ديدند، به خصوص كه دولت اخشيدى در مكه با اشغال اين منطقه توسط فاطميان در معرض تهديد قرار گرفته بود.
بدين ترتيب بزرگ خاندان اشراف حسينى در آن زمان، جعفر بن محمد بن حسين از نسل موسى الجون فرزند عبدالله بن محض بن حسن مثنى،(2) شوريد و با اعلام سقوط دولت اخشيدى، از سال 358 با استقلال در مكه به حكومت نشست.
اين همان سالى است كه دولت اخشيدى در مصر توسط فاطميان از ميان رفت.
(3) بدين ترتيب اوّلين طبقه از اشراف كه آنان را موسوى ها(4)مى ناميدند، حكومت خود را در مكه آغاز كردند.
منبر مكه ميان عباسيان و فاطميان
چنين مى نمايد كه انقلابى مكه يعنى جعفر بن محمد، به زودى دريافت كه بايد با فاطميان، حاكمان جديد مصر كنار بيايد.
بسا ترس او از ناحيه قرامطه بود كه آن زمان در
1 .
حكومت فاطمى در سرزمين آنان تا سال 567 به درازا كشيد.
2 .
وى با انقلابى هاى علوى سابق در جد مشتركشان عبدالله بن محض بن حسن مثنى به هم مى رسند.
3 .
اتعاظ الحنفاء، ص 812 .
4 .
موسويين در اين جا منسوب به موسى الجون بن عبدالله محض است (عاتق).
صفحه 246 |
اطراف قطيف و بحرين به فتنه و فساد مشغول بوده، راه را بر حجاج مى بستند.
بنابراين
تصميم گرفت تا از سال 358 بر منبر مكه براى فاطميان دعا كند و چنين كرد.
(1)
در اين زمان، نام معزّ فاطمى در مكه ناشناخته نبود.
اين نكته مسلّم است كه وى ارتباط خاصى با اين ناحيه، آن هم از مدت ها پيش داشت.
زمانى كه او در مغرب بود، پيش از آن كه مصر را تصرّف كند، كسانى را به مكه فرستاده بود تا اختلافات موجود ميان بنى الحسن و فرزندان جعفر بن ابى طالب را حل و فصل كنند.
نمايندگان او چنين كرده ميان دو گروه در مسجد الحرام صلحى منعقد كردند و خودشان از پول هايى كه مُعزّ در اختيارشان گذاشته بود، ديه كسانى از بنى الحسن را كه كشته شده بودند، پرداختند.
اين واقعه در سال 348 رخ داد.
(2)
اندكى از حكومت اشراف در مكه و ارتباطشان با فاطميان نگذشت كه «حيّ على خير العمل» را به اذان افزودند.
(3) اين كارى بود كه فاطمى ها مى كردند.
بدين ترتيب، در مكه نام خليفه عباسى از خطبه حذف شد.
(4)
ترديدى نداريم كه عباسيان از اين كار سخت ناراحت شدند; چه اختلاف ميان آنان و فاطميان در به دست گرفتن رهبرى دنياى اسلام، به نهايت خود رسيده بود.
تصور
عباسيان آن بود كه خلفاى جهان اسلام هستند، اما فاطمى ها منكر آن بوده و خود را نسبت به خلافت محق مى دانستند; چرا كه خويشتن را از نسل علويان و حركت خويش را
1 .
اتعاظ الحنفاء، ص 145.
2 .
همان.
3 .
در باره سابقه جمله «حي على خير العمل» در اذان بنگريد به: الأذان بحي على خير العمل، ابوعبدالله محمد بن على بن حسن علوى، تحقيق محمد يحيى سالم عزان، يمن، 1995; الأذان بين الأصالة والتحريف، سيد على شهرستانى، قم، مؤسسة الامام على (عليه السلام)، 1424. «ج»
4 .
در مدينه هم ذكر نام او متوقف شده، به نام خليفه فاطمى خطبه خوانده شد.
ابن خلدون به اشخاصى از بنى الحسين بن على بن ابى طالب اشاره مى كند كه به دنبال فرصتى براى مستقل كردن مدينه بودند، همان طور كه موسوى ها از بنى الحسن در مكه چنين كردند، تا آن كه طاهر بن مسلم از احفاد امام حسين (عليه السلام) از مصر نزد آنان آمد.
وى در مصر كارهاى كافور را انجام مى داد.
چيزى نگذشت كه مردم مدينه اطرافش جمع شدند و در سال 360 آنجا را مستقل كرد، درست همان طور كه سليمانى ها مكه را مستقل كردند و بدين ترتيب براى معز فاطمى خطبه خوانده شد.
صفحه 247 |
دفاع از ديدگاه هاى پدران خويش مى دانستند.
(1)
نظريه شايع در دوران گذشته اسلامى چنين بود كه گرفتن حرمين شرطى از شروط خلافت بوده و نفوذ خلافت، در نگاه امّت هاى اسلامى كامل نمى شد مگر آن كه خطبه اى كه در حرمين خوانده مى شود، خلافت آنان را تأييد كند و نام آنان در آن برده شود.
(2) به همين دليل، معزّ فاطمى ذكر نامش را بر منبر مكه وسيله اى براى تثبيت موقعيت خود در مركز خلافتش مى ديد جز آن كه اين وضعيت در روزگار حكومت جعفر بن محمد در مكه چندان دوام نياورد، چرا كه ما شاهد آن هستيم كه عباسيان به شدّت با اين مسأله به مخالفت برخاستند.
امراى حج عراقى فشار بر امير مكه را آغاز كردند تا براى مطيع خليفه وقت عباسى در سال 589 دعا كند.
همچنين قرامطه هم چندان قدرت يافتند تا نامشان را در كنار نام خليفه عباسى در منبر مكه در همان سال بيفزايند.
(3)
چنين مى نمايد كه منبر مكه تحت فشار عوامل مختلفى بود كه در اطرافش وجود داشت.
نيروهاى مسلّط در جهان اسلام از عباسى و فاطمى گرفته تا قرمطى، با ابزارهاى مختلف در آن جا تأثير مى گذاشتند و شريفِ انقلابىِ مكه با توان محدود خود قادر به دفاع از عقيده خود نبود.
به همين دليل هر كدام كه قدرت مى يافت، خطبه را در اختيار داشت تا ديگرى از او بگيرد.
به نظر مى رسد كه عباسيان همان روش گذشته خود را در فرستادن ابواحمد موسوىپدر شريف رضى براى امارت حج و حجاج عراقى ادامه دادند.
(4) اين همان كارى بود كه
1 .
كسانى در نسب فاطميان طعنه مى زدند، اما به نظرم اين يك طعن سياسى و مغرضانه بود.
ابن خلدون در مقدمه كتابش (ص 190) به اين اغراض اشاره كرده است; همين طور ابن اثير در كامل، ج 8، ص 8،9. او اشعارى از شريف رضى در اين باره آورده است كه مى گويد:
أحمل الضيم فى بلاد الأعادي *** و بمصر الخليفة الأموي
مقريزى هم مطالبى در خطط آورده كه نسب فاطميان را تأييد مى كند.
2 .
النفوذ الفاطمي، محمد جمال سرور، ص 14.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 221.
4 .
همان.
صفحه 248 |
آنان در دوره اخشيدى ها مى كردند تا از ارتباط او با علويان و اشراف مكه بهره برند.
من باورم آن است كه آنان به مقدار زيادى در اين كار موفق شده توانستند به اهداف خودشان در ذكر نامشان و دعا برايشان در بيش از يك سال از سال هاى حكومت جعفر بن محمد در مكه برسند.
وقتى مى گوييم بيشتر از يك سال، براى آن است كه دقيقاً نمى توانيم آن را مشخص كنيم.
اقوال مورّخان در باره اسامى كسانى كه موفق شدند نامشان در خطبه ومنبر مكه طى اين سال ها بيايد، مختلف است.
اين اختلاف نظر حتى بيش از اين است.
براى نمونه، برخى از منابع بر آنند كه در برخى از سال ها از آمدن حجاج عراقى جلوگيرى به عمل آمد، در حالى كه منابع ديگر مى گويند كه در همان سال ها براى خليفه عباسى دعا شد.
براى من سخت است تصوّر كنم چه طور مى توان ميان جلوگيرى از آمدن حجاج عراقى از يك طرف و دعا براى خليفه عباسى از طرف ديگر جمع كنم؟ در حالى كه دعاى براى صاحب بغداد ممكن نبود مگر آن كه امير الحاج عراق بالاى سر دعا كننده ايستاده، با زور و پول، نظرش را بر او املا كند.
به نظر مى رسد وجه جمع اين اخبار بدان است كه جعفر ثائر نتوانست دعاى خويش را صرفاً براى فاطميان محدود كند، و طى بيست سال حكومتش بر مكه نيروهاى مختلفى او را به سوى خود جذب مى كردند و همين سبب مى شد تا براى آنها دعا كند.
در كنار اين مطلب، نبايد فراموش كنيم كه اين كشش هاى مختلف، به همان اندازه كه براى حاكم مكه ضرر داشت به سودش هم بود.
پيروزى هر يك از اين نيروها از يك جهت اين خاصيت را داشت كه منجر به دعاى براى آنان روى منابر مى شد، اما به همان مقدار، مقدّرات و امور حكومتى مكه بر فراز اين كشش ها شكل مى گرفت آن گونه كه جعفر در طول حكومتش توانست با استقلال حكومت كند.
در برخى از گزارش ها مى خوانيم كه مثلاً عباسيان يا فاطميان اراده خويش را در يك مورد معين تحميل مى كردند و جعفر هم اطاعت مى كرد، اما اين بدان معنا بود كه اين تحميل موقتى است و زمانش كه گذشت، آثارش هم مى گذرد و پس از آن است كه امير مكه به استقلال بر اين شهر حكم مى راند.
نيز چنين مى نمايد كه شهر مكه هم از اين كشش ها و كوشش ها سود مى برد، همان
صفحه 249 |
طور كه حاكمش; چرا كه هر كدام از اين نيروها به جهت رقابتى كه داشتند، بِرّ و نيكى بيشترى در حق مكه مى كردند.
زمانى كه يكى از آنان به حج مى آمد، خود يا همراهانش براى نشان دادن موقعيت خويش، در انجام كارهاى خير مبالغه مى كردند و در اين ميان مردم مكه چندان سود مى بردند كه حدّى براى آن متصوّر نبود.
در سال 366 جميله دختر ناصرالدوله در بغداد در قالب يك قافله اى كه 400 كجاوه داشت، حج به جاى آورد، در حالى كه چندان بر آنها زيور و زينت بود كه كسى
ندانست وى در كدام يك از آنهاست.
همراه وى ده هزار شتر بود كه روى آنها صدقات بود.
وى هر دختر و پسر علوى كه در مكه بود به عقد يكديگر درآورد.
(1) طبعاً هدف او
از اين كار تقويت ارتباطش با اشراف و امراى مكه بود.
مورّخان در باره اش گويند: آن زن، از زاهدترين، عابدترين و گريان ترين مردمان بود كه نماز شب مى خواند و به موعظه ها گوش مى داد.
من مى گويم: اى كاش زهدش او را به اين نكته ارشاد مى كرد تا از شمار كجاوه ها و زيور آنها مى كاست و به مقدار آن به كارهاى خيرى كه انجام داد
مى افزود.
و اى كاش اعمال خيرى كه به آن ها اقدام كرد، جز كارهايى بود كه به عنوان ترويج صدقات انجام داد.
اى كاش! از زبيده همسر هارون الرشيد ياد گرفته بود كه چگونه كار نيك را به گونه اى كرد كه تا زمان باقى است، آنها هم باقى است.
اگر او و امثال او اين قبيل كارها را در ايجاد چشمه هاى آب انجام داده بودند، به مرور زمان چندان چشمه در مكه پديد آمده بود كه نهايتى براى آن متصوّر نبود.
آنان با اين اقدام مى توانستند اين بلاد را براى گونه اى از زندگى آمده سازند كه متفاوت با نوعى از زندگى باشد كه صرفاً نيازمند صدقات و اقدامات آنان باشد.
خداوندا! ما از تو مى خواهيم تا با عدل خود در باره صدقات آنان قضاوت كنى و از تو مسألت داريم تا در باره آنچه كه غفلت، سبب ضايع شدن آن شد يا سبب از دست رفتن فرصت ها در باره بلد امين تو و ديگر بلاد مسلمين گشت، قضاوت كنى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 222.
صفحه 250 |
مُكوس يا ماليات اخذ شده از حجاج
در اين دوره بود كه جعفر بن محمد ثائر، شروع به گرفتن ماليات «مكوس» از حجاج كرد.
(1) شايد وى دريافت كه آن بلاد نياز به مخارج دارد، براى همين دست به اين بدعت زد.
به نظر مى رسد فاطميان و عباسيان نيز از كار آنان ممانعت نكردند.
عيسى بن جعفر
پس از درگذشت محمد بن جعفر، فرزندش عيسى در حوالى سال 380 حكومت مكه را در دست گرفت.
در روزگار او بود كه معزّ فاطمى در مصر بر آن شد تا نايبى از سوى فاطميان در مكه بگذارد تا مراقب استمرار دعاى براى او در خطبه باشد.
وى يكى از علويان را با سپاه بزرگى به سوى اين شهر فرستاد.
عيسى به دفاع از مكه پرداخت و اجازه ورود به آنان را نداد.
محاصره براى مدت ها به طول انجاميد و مكه از بابت اين محاصره، رنج بسيار ديد و گرانى در آن بالا گرفت.
به نظر مى رسد، براى عيسى پذيرش اين دشوارى ها راحت تر از دعاى براى فاطميان بود.
(2)
ابوالفتوح
به دنبال درگذشت عيسى، در سال 384 برادرش ابوالفتوح حكومت مكه را در اختيار گرفت.
(3) وى داراى عزمى صادقانه و اشتياقى وافر براى مقابله با مفسدان بود.
زمانى كه دريافت برخى از راهزنان باديه نشين از ترس او به رابغ يا مدينه گريخته اند تا در حمايت اشراف آن نواحى از آل مهنّا قرار گيرند، به رابغ حمله برده، آنجا را اشغال كرد و
1 .
إفادة الأنام، شيخ غازى، خطى.
2 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 101.
3 .
همان.